﮼اتاق‌سردآبی ﮼ @blue_coldroom Channel on Telegram

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

@blue_coldroom


📱 ﮼صفحه‌اینستاگرام :
www.instagram.com/BlueColdRoom

ارسال ویدیو:
@bluee_girl

﮼اتاق‌سردآبی ﮼ (Persian)

به کانال تلگرامی اتاق سرد آبی خوش آمدید! این کانال مخصوص طرفداران هنر و خلاقیت است که علاقه‌مندند به دنیای زیبایی‌های دیجیتال پیوند بخورند. اگر شما هم به دنبال محتوای جذاب هنری و خلاقیت هستید، این کانال مناسب برای شماست. اتاق سرد آبی مکانی است که شما می‌توانید آخرین ویدیو‌ها و ایده‌های نوآورانه در زمینه هنر دیجیتال را مشاهده کنید. همچنین می‌توانید از طریق صفحه اینستاگرام آنها نیز پیگیری کنید. برای دسترسی به محتوای بیشتر و جذابتر، به کانال تلگرامی اتاق سرد آبی بپیوندید و از شگفتی‌های هنر دیجیتال لذت ببرید. همچنین برای ارسال ویدیوهای خود می‌توانید به @bluee_girl مراجعه کنید. منتظر حضور گرم شما در این کانال فوق‌العاده هستیم!

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Jan, 20:21


میگن تو شبِ آرزوها هر چی از خدا بخوای، برآورده میشه ...
به راست‌و دروغش کاری ندارم ...
کارم گیر دلیِ که هیچ آرزویی جز تو نداره ...
کارم گیر منیِ که وقت آرزو کردن هیچ کس‌و جز تو یادش نمیاد ...
یک شب که هیچ، اگه خدا تو هر دوازده‌ ماهش، سی‌تا شب آرزو هم بزاره وقتی قرار نیست تو برآورده بشی چه فایده داره؟!!
نمی دونم امشب آرزوت چیه و کیه؟
نمی دونم اصلا یادت مونده دلی رو که بی‌قرارته یا نه ؟!!
اما امشب که هیچ، من همه‌ی ثانیه‌های باقی‌مونده از عمرم همه‌ی آرزوهای خوب‌و واسه تو می‌خوام حتی اگه هیچوقت سهم دلم نشی ... !!!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Jan, 20:19


آدم هایی که روح بزرگی دارند
عقده های کمتری دارند،
شعور بیشتری دارند
و قلب مهربانتری...
برای همین نباید از آنها ترسید،

آدم های کوچک و حقیر با عقده های بزرگ، ترسناکترند...
چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند!

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Jan, 15:25


«حقیقت این بود هر آن‌قدر که توانستیم کسی را خوشحال کردیم به همان اندازه هم تنها ماندیم.»

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Jan, 10:42


باور کن که هستند! هستند کسانی که از شادی و موفقیت و حتی آرامش دیگران خوشحال نمی‌شوند. هستند کسانی که از تو بیزارند و به محض اینکه ببینند داری تقلا می‌کنی خودت را از مهلکه برهانی و به ساحل برسانی، سنگ مقابل راه تو می‌اندازند تا کار را برای تو سخت‌تر کنند و مقصد را برای تو بعیدتر! هستند کسانی که هرچیزی را ابزار می‌کنند تا تو را آزار بدهند و حاضرند حتی خودشان عذاب بکشند، تا ذهن و روان تو را متشنج و مشغول نگه دارند و تمامشان را می‌گذارند تا مطمئن شوند که تو آرام نیستی!
به خودت نگاه نکن! هستند کسانی که نه زندگی می‌کنند نه می‌گذارند دیگران زندگی کنند و خودشان را به آب و آتش می‌زنند؛ تا تو احساس سوختن کنی!

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Jan, 10:32


افتـاده به تاب و تب...دلش لرزيده
خودخواسته، بي سبب... دلش لرزيده
خورشيد كه از روز، تنش لبريز است؛
از طـرز نگاه شـَب... دلش لرزيده!

#امیرحسین_پناهنده
———-
از کتاب:
#مردي_كه_به_تبعيد_خودش_تن_داده
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Jan, 08:01


تورا بسیار دوست میداشتم هرچند میدانستم به خنجری در قلبم میمانی که تاابد باید آن را با خود به این سو و آن سو بکشانم و هرگز اثری از درد و‌جراحت بر چهره نیاورم مبادا کسی از ناله های قلب سوخته ام ندایی به گوشش برسد…
آه که زندگی در پس هر گذری هرچند تورا از من دور و دور تر کرد اما هرگز نتوانست دلیل اولین تپش های این قلب زار و خسته را از یاد من ببرد…
باشد که تا ابد در قلب منحوس و تاریک من مجبور به حبس باشی و ندانی که یادت پس از سال ها هنوز جایی زندانیست…
#فاطمه_نوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Jan, 06:43


تنها زمانی صبور خواهیم شد که صبر را یک قدرت بدانیم، نه یک ضعف. و آنچه ویرانمان می‌کند، روزگار نیست بلکه حوصله‌ی کوچک و آرزوهای بزرگ‌مان است.

جان شیفته - رومن رولان
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Jan, 06:31


Happy new year 💥💫🎉
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

31 Dec, 17:46


اتفاقا من مدیون کسانی ام که حمایتم نکردند، مراقبم نبودند و مرا به حال خودم رها کردند.
من مدیون کارهای سخت و مسیرهای بن بستم. مدیون مشکلاتی که سخت حل می‌شدند و گره‌هایی که سخت باز می‌شدند و آدم‌هایی که خیلی سخت همراهی می‌‌کردند.
من مدیونِ ضربه‌های گل نشده و تیرهای از کمان رها شده‌ی به هدف نرسیده‌ام...
من مدیون زخم‌ها و رنج‌ها و آسیب‌هام... مدیون تک تک لحظاتی‌ که از خدا و کائنات و آدم‌ها انتظار همراهی داشتم و ناامیدم کردند!
پرنده چطور پرواز می‌آموخت؛ اگر روی زمین به نیاز و مقصود می‌رسید؟!
ماهی چطور راه دریا را می‌یافت؛ اگر رشد نمی‌کرد و از حصار محدود تُنگ به ستوه نمی‌آمد؟!

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

31 Dec, 12:42


.
دلم میخواست میتوانستم کاری کنم که تو از من بی خبر بمانی.دلم میخواست هی راه و بی راه برای رفع دلتنگیَم خودم را سر راه تو قرار ندهم تا شاید پیش خودت میگفتی،فلانی کجاست چند وقتی میشود که ندیدمش.
دلم میخواست مثل تو بی خیال بودم و هیچ جایی هیچ عکسی،هیچ نشانی از خودم نمیگذاشتم که یک بار تو برای دیدن من کنجکاو شوی.
چقدر دلم میخواست کمی دور باشم که هرگاه اراده میکنی دستت به شانه ام نرسد..
که برای رسیدن به من قدم های بلند بر داری.
چقدر دلم میخواست بی خیال تو باشم
همان گونه که من هیچ جایی در خیالت ندارم.

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

31 Dec, 10:22


| روزی که از لب تو بر ما سلام باشد
شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد

- اوحدی

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

31 Dec, 08:24


زمانی که برای آمدن به این دنیا، تقلا میکردم را به یاد نمی‌آورم. اما قطعا تصورم از دنیا و آدم‌هایش
با دیده‌ها و شنیده‌هایم در این چندین و چندسال انقدر متفاوت است که منِ امیدوار را تبدیل به ناامیدی کرده که روزانه درون خودش احساسات را کشته و نه تنها امید بلکه اعتقادش به عشق و مهربانی را هم از دست داده است.
مینویسم برای منِ آینده
من عزیزم، به مشت مشت امید و کیلو کیلو مهربانی نیازمندم
من را ناامید نکن…
#پریا_احمدی
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

31 Dec, 06:34


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

31 Dec, 05:41


آن روز دست اَنداختم و تمام کتاب‌ها را روی زمین ریختم. کفِ اتاق پر شده بود از نام‌هایی که برایم بیگانه بودند. نام‌هایی که مغزم آن‌ها را می‌شناخت؛ اما قلبم نمی‌توانست درکی از آن‌ها داشته باشد.
چشمانم را بستم و رویِ کتاب‌ها راه رفتم.
تلاطمی درونم وجود داشت که آتشم می‌زد!
به پنجره رسیدم، نفس عمیقی کشیدم و هر کتابی که به دستم می‌آمد را وسط خیابان پرت کردم.
هوا تاریک بود. نم نمِ باران نام‌های غریب را خیس می‌کرد. بدون اینکه رفتارم دست خودم باشد، همه‌چیز را رها کردم. حتی قلبم را! به خودم آمدم و دیدم چیزی جز یک نام در دستانم نمی‌بینم...
«تمام آنچه هرگز به تو نگفتم»
محتوایش در ذهنم نقش نمی‌بست؛ اما نامش، نامش دردی بود که بر روحم وارد می‌شد. به یاد حرف‌هایِ نگفته‌ی خودم افتادم که چگونه غرورم نگذاشت حتی یکی از آن‌ها را به زبان بیارم تا شاید، نروی؛ اما نتوانستم.
من تمام شده بودم... برایِ تو، برایِ خودم!
برای خودم که حال چیزی برایش نمانده، حتی قلبش. کاش می‌توانستم برگردم به آن دوران که نامت، برایم بیگانه بود. مانند تمامِ این نام‌هایی که همراهِ تو که قلبم بودی، اکنون زیرِ باران تمام می‌شوند.

#فاطمه_صادقی
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

30 Dec, 18:28


باید یادبگیری یسری چیزا فقط خاطره میشن نه تکرار...

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

30 Dec, 18:13


وقتی لحظه هات تبدیل به خاطره میشن تازه میفهمی چیو از دست دادی !

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

26 Dec, 10:14


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

26 Dec, 10:11


امروز رو قبلا هرگز نديده بودى!
از هر ثانيه‌اش لذت ببر ...

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

26 Dec, 05:50


دلم می‌خواد با تمام وجود زندگی کنم.
تا وقتی باد رو روی صورتم حس می‌کنم، تا وقتی ته دلم چیزی شبیه دوست داشتن می‌جوشه، تا وقتی صدای کسی که می‌گه “دوستت دارم” هنوز گرمم می‌کنه.
زندگی کنم، بجنگم، برای هر لحظه‌ای که هنوز می‌تونم باشم، هنوز می‌تونم حس کنم.
دلم می‌خواد زنده باشم، نه فقط نفس بکشم، زنده باشم… با تمام وجود.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 19:23


بعضی وقتا کاراییو انجام میدی که تو خوابتم نمیدیدی، از خودت متنفر میشی و به مرحله ی خودازاری میرسی
بعضیا حتی میرسن به خودکشی چون معتقدن اکسیژن حروم میکنن
اما میدونی کی برندست؟ اونیکه خودشو سرزنش میکنه و بعد بلند میشه
لباساشو می‌تکونه و برمیگرده به زندگی
همون میدون جنگی که آدما برای زنده موندن، آدم میکشن!
اینارو گفتم که چشماتو باز کنی
تو این میدون جنگ نه جایی برای احساسات هست و نه جایی برای عشق و عاشقی
میدونی چرا؟ چون آدما آدم میکشن
پس برای کشتن تو اول کاری میکنن که فکرکنی عاشق شدی و در نهایت میکشنت
شاید الان نفهمی
ولی یه روز درک میکنی که چی گفتم
#پریا_احمدی
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 18:28


#ریلز

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 18:21


✍️... محبوبم،
هرصبح که از خواب بیدار میشوم وپشت پنجره روبه پائیز مینشینم،
جوانه های عشق شما،
درقلبم تیک وتاک میکند..
دنیای پر از پیچ وتاب موهایت،
دم وبازدم نگاهت،
چاله گونه ی پر از رازت،
محبوب جانم،
من همه این ها را در چایی کمرنگ روبه صندلی خالیت میبینم،
که پیچ وتاب موهایت موج میخورد در سماع چایی..
محبوب جانم،
حال میدانم نیوتن اشتباه میکرد،
جاذبه از زمین نه،
از درون مردمک سیاه مروارید هایت آغاز میشود
همه سیب های عاشقی به سوی درون تو می آیند،
تا صدایت زنند،اینجا دیوانه ای هست ودیوانگی میکند..

محبوب من،چهره زیبایت در نقطه به نقطه جغرافیای قلبم سوسو میزند..
امان..
ساعت دل،
دردنیای زیبایی شما چند است؟
در این دنیای ما ساعت فقط به وقت دلتنگی شماست،..
دنیای زیبای من...
با خبر باش، که امروز دستانم را سنجاق کرده ام به پاییز.
یواشکی صدایش زدم ودرگوشش گفتم که به معشوقه اش آسمان بسپرد که ابرهای دلتنگ،
بوی تو را از کوچه ها نشویند..
وااای اگر باران بداند که تو نیستی؟ من دلتنگ توم،
قتل عام میکندـــ
حالا از اینها بگذریم،
محبوب نازنین دل من،
یک،
امشب دلتنگی را سرزنش نمیکنم..
امشب میخواهم درامتداد دستانت، که جزیزه ایست
برای پناه دل تنگم آرام بخوابم..

نویسنده: #الهام_فتاحی

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 14:39


گفت اگر کلمه بودم؟
گفتم امن، نور، آغوش، وطن، امید، حس زندگی، پناه، پناه، پناه.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 14:00


این روزها بخاطر ندارم در چه قرنی به سر می‌برم گویی زمان را از یاد برده‌ باشم!
نه اینکه ندانم؛ نه، یا فراموش کرده باشم؛ نه، انگار در زمان گم شده‌ام!
هیچ‌چیز سرجایش نیست و سواد من به این بی‌سوادی‌ها قد نمی‌دهد
برق نداریم، آب‌و گاز هم، رفاه‌و آسایش‌و امنیت هم، حتی آزادی بیان . . .
اینترنت که پیشکش، آنتن هم نداریم‌و من فکر می‌کنم باید کم‌کم یاد بگیریم با دود برای هم پیغام بفرستیم.
ادعای مسئولین مربوطه‌ی مملکت گوش فلک را کر کرده، کمر ما را خم، خیلی وقت است کمر مردمان این سرزمین زیر فشارهای اقتصادیِ سرسام‌آور و بازی‌های کثیف سیاسی خم شده استُ راست نمی‌شود . . .
خیلی وقت است می‌دوییم‌و نمی‌رسیم، جمع می‌کنیم‌و کم می‌آوریم، هشتمان گروی نُهمان است و دیروزهایمان بهتر از امروزمان شده است!
نه کودکی می‌کنیم نه جوانی . . .، کودکانمان زود به بلوغ می‌رسند‌و بزرگ می‌شوند، جوانانمان جوانی نکرده پیر می‌شوندو ما سالهاست با چیزی به اسم زندگی بیگانه‌ایم، با حال خوب، با خیال آرام، با آرامش‌وآسایش . . .
و من نمی‌فهمم کجای این حجم از نابسامانی افتخار دارد، کجای تلف کردن عمر اینهمه آدم افتخار دارد که این‌ها چنین سر راست می‌کنند‌و راست راست دروغ می‌گویند‌‌!
هیچ خبر راستی در کار نیست، حتی انگار آدم راستی هم . . .
اخبارهای داخلی نشان می‌دهد طرف نان ندارد بخورد و حلقه‌اش را برای کمک به بیگانگان می‌فرستد، مگر چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام نبود؟
و بعد از شنیدنش من گمان می‌برم که دوره‌ی ضرب‌المثل‌ها خیلی وقت است گذشته است، همچون دوره‌ی خیلی چیزهای دیگر مثل در سر عقل می‌باید بی‌کلاهی عار نیست . . .
کاش نمی‌فهمیدیم و نفهمیدن گاهی خیلی بهتر است ...
اینکه می‌فهمیم‌و فکر می‌کنند که نمی‌فهمیم که هر بلایی بر سرمان می‌آورند درد دارد،دردی جانکاه‌و استخوان‌سوز . . .
دلم برای خودم، برای هم‌نسل‌هایم، برای جوانیمان، برای فرزندان این آب‌وخاک، برای روزهایی که می‌روند‌و بازنمی‌گردند، می‌سوزد ...
برای مردمم که بی‌گناه مجازات می‌شوند، برای کشورم که ناآباد شده که مال‌و خاک‌و آب‌و مغزهایش را غارت کرده‌اند، برای تمدن عظیم‌و ارزشمندی که زیر جهل‌و خرافات‌ از بین رفته است، برای میراثی که سهم همه بود‌و عده‌ای سودجو به نام ملت‌و به کام خودشان چپاول کردندو بردندو خوردند، می‌سوزد ...
دلم می‌سوزد‌و کاری ز دستم برنمی‌آید و همین غم برای نابودیم کفایت می‌کند.
دلم از این روزها که جوانیمان را با حسرت‌و بغض گره زده، پر است، از روزهایی که به امید روزهای بهتر سر می‌کنیمش و ترس داریم نرسد، پر است ...
افسردگی با حال‌وروزمان گره خورده است، بی‌پولی با لحظه‌هایمان عجین شده است، پسرفت با روزگارمان اُخت گرفته است و ما عادت کرده‌ایم هر روزمان را با سانسور‌و فیلترو دروغ‌و حواشی‌و حاشیه شروع کنیم‌و به روی خودمان نیاوریم که می‌فهمیم . . .
ساکت شویم که سر‌به‌نیست نشویم!
خیلی‌وقت است صبح به صبح ماسک‌ به صورت می‌زنیم‌و شب خسته‌و رنجور‌و دردمند با مخیله‌ای که از فکر فرداهای استرس‌زا پُر است به رختخواب برمی‌گردیم‌و لبخندهای بخیه‌زده روی صورتمان را پاک می‌کنیم‌و با چشم خیس سر بر بالین می‌گذاریم‌و فردا روز از نو بدبختی‌های تازه از نو ادامه می‌دهیم، ادامه می‌دهیم‌و امیدواریم ...
تنها چیزی که هنوز نتوانسته‌اند ریشه‌اش را در دلمان بخشکانند، امید است
امید به اینکه ابرهای سیاه کنار می‌روند، دوباره افتاب می‌تابدو ما جوانه می‌زنیم‌و سبز می‌شویم، ریشه‌هایمان دوباره در دل این آب‌وخاک نفوذ می‌کند‌و شاخه‌هایمان سرسبز به اسمان هفتم می‌رسدو اواز شادیمان به گوش افلاک می‌رسد ...
دوباره ایران، ایران می‌شود قبل از انقراض ایرانی‌ها
می‌رسد روز رقص‌و پایکوبی . . .

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 13:32



می‌پوشم باد و می‌نوشم راز
جاری‌ام در اين گس‌نوش‌‌ْ تار‌و‌پود
شرابِ زندگی منم!
یک نفس، عمیق سَر بِکِش
بُکُش مرا درونِ چاهِ خود،
تمام کن خونِ دلی/
        که می‌خورَدَم در حریقی اشکْ‌پوش.

#آرزو_رنجبر

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 07:17


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 07:12


راست است که
صاحبان دل‌های حساس نمی‌میرند
بلکه
بی هنگام ناپدید می‌شوند ...

احمد_شاملو

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 06:48


زندگی یک جور بلاتکلیفی‌ست که مدام انسان را با ترفندهای مختلف به دلخوشی‌های موقتی که بوی نجات می‌دهند، امیدوار می‌کند.

- مصطفی طلوعی
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 06:03


واتساپ و گوگل پلی رفع فیلتر شد

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Dec, 05:38


وقتی تلفن زنگ می زند
یعنی از یاد نرفته ای
حتی اگر به اشتباه شماره ات را گرفته باشند
ببین دوست من!
در این دنیا خیلی از آدم ها هستند که
شماره شان
حتی به اشتباه گرفته نمی شود ...


📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

24 Dec, 19:13


✍️... تو آن نگاهی که من هیچ جای دنیا نمیبینمش:)

محبوب من..
سالهاست که در پی توم، ندیده ای مرا؟
زمینی بودم،
قدمگاه بوسه های پایت..
بارانی بودم،
همدرد اشکهایت..
خاک گلدانی بودم،
بر روی تمام کلیدهای خاطراتت...
یلدایی بودم،
درانتهای سوز سرد آذر...
جمعه پاییزی بودم،
ایستاده برنیمکت های سرد خیابانها...
نسیمی پاییزی بودم،
درپیچ وخم موهایت...
و
رایحه ای بودم دلگیر در دل دامن زیبایت،

ولی بااین همه،
تو هرگز مرا ندیدی!
بگذریم..
رفت های بسیار دیده ام،
رفتن ازشهر ودیار،
رفتن از جسم،
و...
ولی رفتن تو
رفتن کل دنیای من بود..
این روزا که پاییز نفس های آخرش را میشمرد، وکرکره زندگیش را پایین میکشد،
یواشکی صدایش زدم
وعاشقانه هایم را به چارقدش گره زدم،
درگوشش زمزمه کردم که پاییزجان
این عدالت نبود،
اگر او را میان راه دیدی، دستت را برسرش بکش وبلندبگو:
محبوب من،

این همه دوری از تو انصاف نبود..

نویسنده: #الهام _فتاحی

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

24 Dec, 18:35



پنجره‌ رو به سکوت باز
حنجره رو به کلام بسته‌
و ما نشسته‌ خیره به رفتن‌ها
و در‌رَفتن از خیره ماندن‌ها
به پنجره ای/
که بسته نمی شود و حنجره‌‌ای
که درد می کِشد‌ و می‌کُشد صدا/
به رنگِ خون‌ در پیاله‌‌‌ی گلو
و گلوله‌های سرخ،
              در تابه‌های بی‌تابی
         رو به آزادیِ بیان،
        هم‌جهت با پرنده‌ای
که طاق باز خوابیده در قفس.


#آرزو_رنجبر

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

24 Dec, 16:37


من بیش از هرچیزی نگران خانه‌ها، سقف‌ها و دیوارهایی‌ام که بعد از آدم‌ها قرار است  با جهانی دلبستگی و خاطره،
ادامه پیداکنند.
نگرانِ کودکی‌ها و جوانی‌های از دست رفته‌ام، نگران دخترکان و پسرکانی که روزی در کوچه‌ها مشغول بازی بودند و حالا پیرزنان و پیرمردانی‌اند حامل خطوط گذار زمان و دست‌های لرزان و صداهای گرفته و رمق‌های نداشته.
من نگران خودمانم، نگرانم پیش از آن‌که زندگی کنیم، پیر شویم و دیگر نایی نمانده باشد برای زیستن...
من گاهی دلتنگ می‌شوم
برای کودکی‌های مادرم
برای کودکی‌های پدرم
برای شادابی‌ها و شادمانی‌های از دست رفته...
سال‌ها بعد که ما نیستیم، خانه‌ها در نبود ما چه‌کار می‌کنند؟  دلتنگ می‌شوند؟! تنها می‌مانند؟ بغض می‌کنند؟
یا فراموش می‌شویم، حتی از حافظه‌ی دیوارها!؟

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

03 Dec, 06:52


از
آدم‌ها
به
آدم‌ها
پناه
نبرید،
بی‌
پناه‌تر
می‌شوید!

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

03 Dec, 05:30


ما؛
اتفاقا به هم مربوط میشویم،
من، به تو ،فکر میکنم
تو در خیابان سبز میشوی ،
خاک ِبِکر
اتفاقِ سبز میدهد،
دلم را  میگویم
آنجا که ریشه داری...
✍️عاطفه افراز
🌱
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

02 Dec, 16:48


به نظرم اون تلاش‌هایی که هیچوقت کسی ازشون اطلاعی پیدا نمیکنه و در نهایت هم به نتیجه نمیرسه، تبدیل میشن به بدترین نوع سرافکندگی و غم فقط خودت میدونی چقدر میخواستی، چقدر زور زدی و نشد، تو میمونی و این نشدن.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

02 Dec, 14:04


«من آن نیَم که به جور از مراد بگریزم»
- سعدی.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

02 Dec, 10:09


“باش آن تغییری که می‌خواهی در جهان ببینی”

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

02 Dec, 07:22


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

02 Dec, 03:35


برای امروزت آرزو می‌کنم:
بدونِ خواب‌آلودگی از خواب بیدار شی،
قهوه‌ی صُبحِت مزه‌ی بهشت بده،
آدمی که دوسش داری باهات تماس بگیره، خبری که خیلی وقته منتظرشی‌ رو بالاخره بشنوی، غذای موردعلاقتو بخوری، لباسی که خیلی وقته نمی‌دونستی کجاستو پیدا کنی، اتفاقی بیفته که حس کنی از خوشی قلبت داره از جا کنده میشه، یکی اون موزیکی که دوسش داری رو واست بفرسته و کُلِ روز عمیق بخندی :)

صبح بخیر رفیقا
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

02 Dec, 03:33


صبح شد ‌‌.. خیر است 🌱

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Dec, 20:12


اگر آنقدر شجاع باشی که بگویی خداحافظ، زندگی با سلامی تازه به تو پاداش خواهد داد.
-پائولو‌ کوئیلو.
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Dec, 16:54


برایِ این شب ها.
برای پاییز و
شب های آرام و خالی از هیاهویِ آن...

@kafekashkan

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Dec, 16:30


به پاس عشق ز بد عهدی‌ات گذشتم و دانم
هنوز ذوق گذشت و صفای عشق ندانی

@kafekashkan
اینجا از دلتنگی بخوانید، با نوشته هایش عاشقی و با موزیک هایش آرامش را به روحتان تزریق کنید،نظاره گر دلتنگی های یک عاشق باشید
@kafekashkan

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

01 Dec, 08:03


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

30 Nov, 20:48


نرم نرم داشت برف می‌بارید، رو به جمشید گفتم: همیشه عاشق برف تو پاییز بود...
از هر تناقضی خوشش میومد!
اگه پاییز برفی میشد چشماش میشد چلچراغ.
نمیومد بریم قدم بزنیم، می‌گفت: دلم نمی‌خواد رو برگای برفی پا بزارم اما ساعتها می‌موند پشت پنجره...
جمشید دمپاییاشو پوشیدو اومد کنار من ایستاد‌و گفت: همینه از عصری میخکوب شدی اینجا؟
زهرخند زدم‌و سرمو تکون دادم.
دست گذاشت رو شونم‌و گفت: دیگه آخراشه پاییز...
من باز سر تکون دادم...
جمشید گفت: حیفه که تموم بشه!
پشتمو دادم به شیشه‌ی پنجره‌و گفتم: همون بهتر که تموم شه این فصل صدشکل، پر از زرد‌و نارنجی ولی از زمستون سردتره...
پر از طعمه اما از زهرمار تلخ‌تره...
جمشید رفت نشست رو تختشو گفت: الان زمستون شه دیگه یخ نمی‌زنی؟؟ مزه دهنت میشه قندوعسل؟؟
سرمو انداختم پایین‌و خیره شدم به انگشتای پام که از سرما کبود شده بود‌و جوابی به جمشید ندادم...
خودم می‌دونستم دردم پاییز نیست، فقط پاییزا بهونه‌گیر‌تر میشم...
انگار که به این فصل‌و حال‌وهواش حساسیت دارم!
انگار طعم پاییز همیشه تو خاطر من گسه، اونقدر گس که دل‌وذهنم‌ُ چفت میکنه بهم!
جمشید که رفت سروقت فلاسک چاییش سر بلند کردم‌و بهش گفتم: فکر میکنی می‌شینه رو زمین؟
جمشید همونطور پشت به من جواب داد: نچ؛ زمین خیسه از بارون، برفا آب میشن...
نگاهم به استکان تو دست جمشید بود‌و ازش پرسیدم: پس چرا هیچ بارونی یخ وامونده دل منو آب نمیکنه؟!
جمشید استکانارو گذاشت رو تخت‌و گفت: چون خورشیدت‌و گم کردی...
کنارش رو‌ تخت نشستم‌و یه آه عمیق از ته دل کشیدم‌و گفتم: خورشیدم غروب کرده جمشید، یه غروبِ بی‌طلوع
شایدم خواب مونده پشت ابرا
یا راه گم کرده
من همه روزام شبه
خیلی وقته روز به خودم ندیدم
خیلی ساله شبم!
جمشید؛ امشب دیدم سوار پولک برفی اومد نشست رو شاخه‌ی لخت درخت...
می‌خندید؛ صدا خنده‌هاش درخت‌و بیدار کرد
کلاغ سیاهه اومد نشست رو شاخه کنارش
با ناز پا گذاشت رو برگ‌
برگ از درخت دل کَندو باهام سقوط کردن
من دستم نرسید بگیرمش، افتاد زمین آب شد!
کلاغه سرشاخه مرثیه خوند، درخت گریه نکرد‌و باز خوابید...
جمشید چایی‌رو داد دستم‌و گفت: بخور سرد شد
استکانو برداشتم دستم‌و گفتم: جمشید؛ دیروز به یارو دکتره گفتم دوز داروهارو زیاد کنه، اخماشو کشید تو هم، رو ترش کرد که: من دکترم یا تو!؟
بهش گفتم: بقول جمشید، هرکس خودش دکتر خودشه...
هرکی خودش بهتر می‌دونه چشه‌و درد ودرمونش چیه...
منم خودم می‌دونم این قرصا دیگه جواب فکر‌وخیالای تو سرمو نمیده...
ولی گوش به حرفم نداد، عینکشو گذاشت تو جیب لباسش پاشد رفت.
جمشید قبل چایی سیگار می‌کشید، بعد چایی هم!
سیگارشو روشن کرد‌و پاشد رفت دمِ پنجره‌و گفت: آدمیزاد موجود مجبوریه...!
دکتر مجبورِ به مداوای ما
تو مجبوری به تحمل‌و فراموشی
من مجبورم به دردِ دوری...
مجبوریم به طاقت آوردن، هممون مجبوریم به زندگی!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

30 Nov, 18:13


در حجم سكوت آينه گم شده است
در عالمي از جنون تجسم شده است
مردی که به تبعید خودش تن داده
تسليم هزاره‌ي توهم شده است!

#اميرحسين_پناهنده
————
از کتاب:
#مردي_كه_به_تبعيد_خودش_تن_داده
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

30 Nov, 12:54



_ و امّا چیست عشق؟
+آشتی بین ترس و اشتیاق
پیوند مستحکمِ تن وَ روان؛
در مقابل عشق
نفرت نیست
آیینه ست
اگر در آن بنگری فقط تن را
و راه نیابی به درون ،
غم می شود پیدا.

#آرزو_رنجبر
•@blue_coldroom
📻

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

30 Nov, 12:26


و
تنهایی؛
در من قد میکشید،
با  خش خش پاییز میلرزید،
در باران ها میرقصید،
لابه لای باد میخزید،،
با برف روی شانه ام میزد...،
در  مه با من یکی میشد، 
بهارها پیراهن پاره میکرد
و تنِ بی وطنش
در جیب هایم گم میشد..."
حالا من خانه اش بودم،
دست به یکی میکردیم،
گاهی برایم  آستین بالا میزد
و مرا با تنهایی عریانتری آشنا میکرد ...
   و وقت هایی که حرفی برای گفتن نداشت،
  دست روی ِدلم میگذاشت،
پاشنه اش را از جا میکند،
دست به سینه می ایستاد،
این پا و آن پا میکرد،
و درسکوتش هوار میکشید ،
بعد،
  مرا با قلبِ فرو ریخته ام تنها میگذاشت،
انگار تمام استخوانهایت را یکجا شکسته باشند؛
تا ریشه دلم ،
تا  جوانه امیدِ پستوی ذهنم را
میسوزاند!
بعد دودش در چشم خودش مینشست و  ،
چشمانم را روی همه چیز میبست!
حالا این منم،
همدستِ تنهایی ام!
با استخوانهای شکسته تر....
در قابهای بیشتر....
روی نیمکت های خالی تر....
در قدمهای طولانی تر...
در جاده های خلوت تر
در سکوت های عمیق تر
در شب های  بی صبح تر...
و در تنی تنها تر....



عاطفه افراز
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

30 Nov, 10:23


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

30 Nov, 10:23


#پست
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

30 Nov, 08:51


آدم‌ها در مقابل کسی که دوستشان ندارد یا آنان را به رسمیت نشناخته، به احمقانه ترین شکل ممکن رفتار می‌کنند، مهم نیست کجای جهانند، چند قله فتح کرده‌اند و به کدام درجه از ارزشمندی رسیده‌اند؛ آدم‌ها در مقابل کسی که حس نخواستنی بودن، کافی نبودن و دوست نداشتنی بودن به آن‌ها می‌دهد جوری حرف می‌زنند که انگار تا آن‌لحظه با هیچ‌کس صحبت نکرده‌اند و جوری رفتار می‌کنند که گویی آداب معاشرت بلد نیستند. آدم‌ها جایی که حس کنند دوست داشته نمی‌شوند، عزت نفس و خلاقیتشان سرکوب می‌شود.
خیلی مهم است جایی باشی و جایی بمانی که خواسته شوی و پذیرفته شوی و دوست داشته شوی. خیلی مهم است...

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

30 Nov, 08:04


ولی یه اختلاف نظر ساده چقدر راحت تونست به احساس دلتنگی ای  ِ که چندباری با غلظت گفتیش غلبه کنه،
تورو نمیدونم ولی به نظر من دلتنگیِ عمیق میتونه روی همه ی اولویت هات خط بکشه،همه ی محدودیتهارو ورداره، و خودشو به تو برسونه
برای همینه که من سعی میکنم به کسی ،عزیزم ساده هم نگم چون معتقدم برای هر حرفم باید احساسی عمیق و واقعی داشته باشم تا به زبون بیارمش ،عزیزم یعنی عزیزِ من،واقعا عزیزِ من!
*من تعجب نمیکنم ،چون از اول هم هیچی رو  باور نکرده بودم و به نظرم نزدیکترین احساسی که میتونی به کسی داشته باشی اینه که باورش کنی.....
دیروز دروغ بود و این من بودم که انتخاب کردم دروغاتو دوس داشته باشم!
امروز من دلتنگت بودم و تو هزار بهانه برای پیچوندن من داشتی!
زورِ امروز از دیروز خیلی خیلی بیشتر بود ،هر جور فکرشو میکنم میبینم :
نه،تو دلتنگ نبودی!


#عاطفه_افراز
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

29 Nov, 15:27


و خب هر کس باید با چیزی، خودش را به این دنیا وصل کند.. 🌱

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

29 Nov, 14:55


#کارتن_بیدار_ها
در میان سکوت این شب سرد
درگیر فردای مجهولم
در حالا میمیرم
گذشته را قی می‌کند مغزم
آشفتگی از سر و کول افکارم بالا می‌رود
آن که سرپناهش آسمان است
زیر اندازش مقوایی نمور
اورکتی پاره بر تن دارد
کارتن بیدار است !؟
خدا را زمزمه می‌کند دلم‌
محو واژه عدالت نگاهم
تار است انگار
مست رویای محالم
حقیقت دارد انگار
مسخ در نقاب ها
رسمیت دارد انگار
از سوزش فکر میخارد روحم
و این فکر تکراری
که اون در این سرما چه می‌کند
می‌میرد یا زندگی می‌کند
ثانیه‌  مرا به تاراج می‌برد
برایش چه کنم
قلم به دست شدنم
او را سیر نمی‌کند
خط های سیاه روی این برگه
او را گرم نمی‌کند
او مسئول است یا خدا
شاید هیچکس
همین‌گونه نشخوار
پرش های مداوم افکار
و
سر آخر صدای واق واق
آن سگ ولگرد همه چی را
برهم میزد
خدا را ، من را ، او را
فکر را ، رویا را ، سرما را
و سکوت این شب سرد را
حتی سیاهی این شهر مرگ را
#پروانه_آبی🦋
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

29 Nov, 08:46


هميشه وقتی جر و بحثمون ميشد، دستام شروع ميكردن به لرزيدن. نميتونستم خيلی خوب تايپ كنم. بهش ميگفتم زنگ بزنم حرف بزنيم و حلش كنيم؟
ميگفت نه! نميخوام صحبت كنم.
مجبور ميشدم يه نفس عميق بكشم و خودمو كنترل كنم، دوباره شروع به تايپ كردن كنم تا از دلش در بيارم. مهم نبود بحثِ چيه! مهم نبود مقصر كيه! مهم اين بود اون آدمی كه ترس از دست دادن داشت من بودم. پس بايد هميشه معذرت ميخواستم. تندُ تند تايپ ميكردمو سعی ميكردم قانعش كنم كه نبايد ازم دلخور باشه!
همه‌ی اون موقع‌ها ميتونستم چهره‌شو توو اون لحظه تصور كنم. انگار يه پادشاه نشسته و يه خرابكار التماسش ميكنه كه عفو شه! اما دوست داشتن دست و بالمو بسته بود! نميذاشت اون كلمه معروف كه همه رابطه‌هارو به آخر رسوند رو بگم و خلاص شم از اين همه خواهش و تمنا. بگم «به جهنم!».
ميموندم و خواهش ميكردم ازش تا دوباره اون «بله» گفتنا بشه «جانم». هی مينوشتم، هی مينوشتم.
انقدر حالِ دلش آروم بود كه تو صفحه چتمون نميموند ببينه اين منِ درمونده بعد از دقيقه‌ها «ايز تايپينگ» حرفم چيه. مينشستم تو صفحه چتمون تا بالاخره بخونه!
وقتی ميخوندو شروع به نوشتن ميكرد چشامو ميبستم كه دلشوره هام بيشتر نشه. پيامو كه ميفرستاد، اول آخرشو ميخوندم كه نكنه گفته باشه «خداحافظ برای هميشه» وقتی ميديدم خبری از رفتن نيست آروم ميشدم.
يه‌روز توو همه اين جرو بحثا، باز براش نوشتم و نوشتم. اما ديگه نخوند. ساعت‌ها نخوند. روزها نخوند. و من هرروز به انتظار ديدن اون دوتا تيكِ لعنتی پايين پيام.
يه‌روز خوند. يه‌روزی از روزا كه ديگه يادم رفته بود منتظرش بودم. جواب داد، منم خوندم. اما ديگه از ذوق توو چشمام اشك جمع نشد! ديگه دلم نريخت!
اينبار من ديگه جواب ندادم، هيچوقت جواب ندادم! و هنوز هم منتظره!
ولی شايد يكروز بفهمه هرچيزی بايد سر ذوق و زمان خودش اتفاق بيفته!


بداهه ی یک ذهن بیمار

#جمعه

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

28 Nov, 17:59


من
ها
شکست
تا
من
شدم.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

21 Nov, 14:08


.
ماندنی اگر نیستید
خاطره سازی هم نکنید...
لطفا دین و دنیای کسی هم نشوید!
اصلا این جمله "ما به درد هم نمیخوریم را" نگذارید برای آخر کار
هر کجای رابطه که متوجه این موضوع شدید دست به کار شوید!
اصولا، مناظره را برای همین وقت ها
گذاشته اند
یک نشست دو نفره تشکیل دهید و دلایلتان را به چالش بکشید
اگر قانع شدید که هیچ...
و اگر نشدید
رفتنی شوید ، از دل و دنیایش
بیرون بروید
باور کنید این اسمش خیانت نیست این احترام است به او ، به احساسش...
شما رفتنی با منطق را به ماندنی با تردید ترجیح داده اید...
و یادتان نرود
اینطور رفتن ها
این مدل کنارکشیدن ها...
نشانه ضعف نیست
برعکس
آدم های قوی همیشه با خودشان روراست هستند !!


📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

21 Nov, 05:41


سرباز‌ها مشعل به‌دست قدم می‌زنند و خبرِ فتح می‌دهند. تو را به تاراج برده‌اند و من اسیر شده‌ام. شهر سقوط کرده؛ من اَما به چشم‌های عدالت نابلد تو می‌اندیشم.
به دیکتاتور عشق و دموکراسی فاصله‌ها می‌اندیشم؛ که در نهایت زورشان به دوست داشتنِ ما رسید.
که سهم‌مان از آغوش‌های یکدیگر را تکذیب، ولی سهام ‌تمام بغض‌‌ها، در وقت‌های بی‌قراری را به گلویمان واریز کرد.
دارم به شانه‌هایم فکر می‌کنم که بدون تو زیاد دوام نمی‌آورد؛ که بدون تو مفقود‌ می‌شوم در پس‌ِ خاطراتی که بی‌صاحب مانده‌اند.
اگر روزی شهرمان آزاد شد برایت از طعمِ شوق رهایی سخن خواهم گفت! از مختصاتِ آغوشی که بیرون از آن غُربت است و بس . . .
کاش دوباره به تو بازگردم، تا مثل کودکی که تازه متولد شده؛ به او زندگی را بیاموزی؛ من معنیِ هیچ‌چیز را ندانم و تو معنی همه‌چیز باشی . . .
تا مرا به آغوش بگیری و من در خیال خودم، که دست کمی از اَنبار باروت ندارد، بر شانه‌هایت تکیه کنم و به خواب بروم.
تا برای یک بار هم که شده حرفِ ما به کُرسی بنشیند؛ نه حرف مدعیان به‌ظاهر ‌عدالت‌طلب و در باطن بی‌عدالت!
تا مستعمره‌ی قدرت‌طلبِ دیگری نشدی، تا باد شانه‌هایم‌ را نبرده . . .

#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

20 Nov, 14:48


از این شبِ تار
ترس از تاریکی
رعشه از خواب بر دشت

مرثیه
پابه‌پای دست ها
سینه می‌درد دشنه‌ی دست
میسپارد بادِ شب را به رویا
نیرنگ از مرگ پیشی میگیرد با دو دست

دو دست بر گُرده
شکافِ خواب می‌جهد به باروری
که اوج بگیرد نمودارِ درد

خیال را می‌خوانم
در شب های تار و تاریک
و دستی خواب می آورد به ارمغان
از بیداری
از انجماد سردِ زیستن



#مرتضی_رشید
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

20 Nov, 11:07


‏یه‌سری نکته هست که می‌خوام بهت یادآوری کنم:
هرروزقرص ویتامین بخور، دوروبرتو مرتب کن، پوست لبتو نکن، حداقل روزی دوبارموهاتو شونه بزن، به پوستت برس، لباسای تمیز بپوش و هر روزعطر بزن، ورزش کن، کتابای درست‌ حسابی بخون، فیلم خوب ببین، آهنگایی که حالتو بد می‌کنن گوش نده، سعی کن هرروز دوش بگیری، ازآدمایی که بهت می‌خندن ‏یا حالتو به هردليلی بد می‌کنن دوری کن، آدمای سمی، دروغگو، دو رو و آدمایی که چارچوب‌ وخط قرمز ندارن رو بذارکنار، گذشته و آدماشو رها کن، هدفاتو بنویس، مدیتیشن کن، خودتو چایی مهمون کن، به خودت انرژی مثبت بده و منفی فکر نکن، اعتماد به نفس داشته باش، تو کافی هستی.
دنیا تنها زمانی بهت اهمیت می‌ده که ببینه خودت واسه خودت مهمی.
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

20 Nov, 07:48


#استوری و پست
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

20 Nov, 05:48


فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُم

يادم کنید تا یادتان کنم

-سوره ی بقره

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

19 Nov, 20:04


دشمنان برخی خودی هستند و برخی بیخودی
می‌برم گاهی از این دشمن به آن دشمن، پناه...

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

19 Nov, 14:10


نامهربان من؛
مهر رفت‌و ابان به نیمه رسیده است و اذر از همین حالا دارد گیسوان طلایی یلدایش را می‌بافدو نم‌نمک گرد برف‌و سرما رویش می‌پاشد.
من هر روز را از خود طلوع تا غروب خورشید دمِ در خانه، روی ان پلکان گاهگلی قدیمی چشم به راهم که بلکه خبری، پیغامی، نامه‌ای از تو برسد وقتی خودت خیال امدن نداری...
تلفن همراهم را خیلی وقت است که گم کرده‌ام، می‌دانی در نبود تو حواس پرت شده ام...
پارچ اب را در جا کفشی می‌گذارم، گلدان را درون یخچال...
شب‌ها تا خود صبح بیدارم‌و، صبح تا خود شب هم...
انگار گرد خواب را هم تو با خودت برده‌ای که در حوالی من ذره‌ای به چشمانم نمی‌رسد... برعکس هرچه بخواهی بغض گره خورده در گلو دارم که با تلنگری می‌شکندو رسوای عالم‌و ادمم می کند!
هر چه فکرش را بکنی درونم پر از خیال‌و خاطره است که مرا ساعت‌های طولانی غرق خودش می‌کند!
اینقدر که بارها چای درون استکانم را عوض می‌کنم و باز هم موقع خوردن از دهن افتاده است...
هوای دم غروب هواییم می‌کند که بدون چتر به دل خیابان بزنم‌و ساعت‌ها بدون مقصد تا بی‌حس شدن پاهایم تمام شهر را زیر سنگینی قدم‌هایم محکوم کنم در نبودنت...
میدانی حس‌و حالِ این روزهایم اصلا خوب نیست، یعنی از وقتی که تو رفتی اوضاع همین است...
من مانده‌ام‌و موزیکی که ان شب اخر با هم گوشش دادیم که  مدام روی تکرار است...
من مانده‌ام، با منی که تو با خودت برده‌ای‌و من نیست!
شاید اگر سر زده به شهر بیایی‌و مرا ببینی نشناسیم، اخر میان موج موهای خرماییم تارهای سفید رنگی خودنمایی می‌کند، روی صورتم چند چروک ناقابل جاخوش کرده است، چشمانم شده دو گوی سردو تو خالی، دستانم می‌لرزد، و به جای ان عطری که تو عاشقش بودی بوی گس سیگار می‌دهم...
تمام پست‌خانه‌های شهر مرا می‌شناسند وَ پستچی‌ها هر روز برایم خبر می‌اورند که خبری از تو نیست...!
من هر روز به امید اینکه تو میایی فقط راه را گم کرده‌ای، خلوت نشین تمام کوچه‌های پر خاطره‌ی شهرم...

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

19 Nov, 06:56


یک زن
تنها به مردی که
دوستش دارد
صدها بار شانس دوباره می‌دهد...

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

19 Nov, 05:11


دنیا به کامِ همه باشد
امروز به کامِ تو بیشتر...

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

18 Nov, 18:07


ولی اگه یه روز کافه چی شدم،
هیچ وقت به دو نفری که مدت طولانی و تو کافه نشستن نمیگم : وقت استفاده از میز تموم شده!!
اونا بهتر از هرکسی میدونن‌ که وقتشون تموم شده!!!
اما میترسن از پشت میز بلند شن.
شاید چون میدونن اگه از پشت این میز بلند شن و از در این کافه برن بیرون دیگه هیچوقت هم و نمیبینن و
اینقدر نزدیک کنار هم نمیشینن...
چون وقتشون تموم شده!!!!!
انصاف نیست آخرین دیدارشون و کوتاه کنم و باعث بشم
گره‌ی دستاشون باز شه ؛
که اگه این کارو کنم
تا ابد سهمم از دلتنگیاشون فقط نفرین میشه و نفرین.

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

18 Nov, 09:35


سعدی خیلی خلاصه راز موفقیت‌رو تو دو بیت سروده:

‏تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد


📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

18 Nov, 04:18


خیر باشد این صبح 🌱

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

17 Nov, 19:27


هر گاه دلت حال مرا گوش گرفت
یک لحظه سکوت کرد و خاموش گرفت
حالا که تو رفته‌ای بدان بعد از تو،
فکرت،
همه شب،
مرا در آغوش گرفت!

#امیرحسین_پناهنده
———
از کتاب:
#مردی_که_به_تبعید_خودش_تن_داده
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

17 Nov, 10:52


قشنگ‌ترین و عمیق‌ترین نصیحتی که شنیدم از زبان کارل گوستاو یونگ بود که می‌گفت:
‏خودت را بساز تا آدم امنی شوی،
برای روزهایی که نمی‌شود به کسی پناه برد.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

17 Nov, 10:37


از قدیم میگفتن هر درد و بیماری، یه علتی داره
مثلا معتقد بودن اگه یک نفر بغضش تبدیل به گریه نشه غمباد میگیره
اون قدیما که سرطان نبود میگفتن حرفاتو بریزی تو خودت میشه مریضی
همون مریضی که ما امروز بهش میگیم سرطان که اون تومورها، هرکدوم به خاطر حرفاییه که نزدیم
همون حرف هایی که با لبخند از کنارشون رد میشدیم و تو دلمون میگفتیم:
نکنه فلانی ناراحت شه…!
اون فلانی الان کجاست؟
کجاست که درد کشیدنمون و ببینه
تو کدوم سوراخ موشی قایم شده که بریم یقشو بگیریم بگیم د اخه آدم حسابی تو انقدر ارزش نداشتی که به خاطرت به این روز بیفتیم
اما خب
این آدم حسابیا یکی دو تا نیستن
من اگه بخوام یقه بگیرم و ادمارو بازخواست کنم
باید با کل دنیا یه تنه بجنگم
این همه جنگیدم و شد این
اما دیگه جونی تو تنم نمونده و روحم یه گوشه با بغض بهم خیره شده که مبادا یهویی ترکش کنم و برم
پس این بارم چشمامو میبندم
چشمامو میبندم و به این فکر میکنم که روح عزیزم هنوز کنارم نشسته و حواسش بهم هست
و قراره یه عمر طولانی رو باهم سپری کنیم
اما افسوس که زندگی به خواست انسان پیش نمیره…
#پریا_احمدی
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

17 Nov, 06:38


در اگر بَر تو ببندد مَرو و صبر کن آنجا
زِ پسِ صبر، تو را او به سَرِ صَدر نشاند

و اگر بَر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنَماید که کَس آن راه نداند!!!

-مولانا

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

17 Nov, 04:45





و قسم به لطافت لمس،
و نقاط تفاهم پوست!
نقطه زنیِ بوسه/
  روی ترقوه‌های زنی غمگین
که با شابلونی شکسته
می نگرد به زندگی
به شعبده بیشتر شباهت دارد،
رویِشِ عشق از دلِ نقص.


#آرزو_رنجبر

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

16 Nov, 13:11


#پست
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

16 Nov, 13:11


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

10 Nov, 20:30


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

10 Nov, 20:05


شاید تنها چیزی که کمی
حالم را خوب کند
رفتن است
آنقدر که ندانم کجا خواهم بود
آنجا که پیدا نشوم
تنها یک بلیط میخواهم
و یک صندلی کنار پنجره
و مقصدی که ندانم
و انتهایی هر کجا که شد
از من همین قدر مانده
کمی از خودم برای تنهایی
میان این روزگار غریب ...

#حسین_عربی
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

10 Nov, 17:40


‏قطعیت اندوه رو صدبار به تعلیق اضطراب ترجیح می‌دم. اضطراب به معنای واقعی کلمه تجزیه‌ام می‌کنه.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

10 Nov, 10:42


ما چون خواستیم، دویدیم
ما چون خواستیم، زمین خوردیم
ما چون خواستیم، شکستیم
ما چون دویدیم، زمین خوردیم و شکستیم؛ رسیدیم...

مگر می‌شد بدون زحمت و تاوان، به خوشبختی و لبخند رسید؟!

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

10 Nov, 09:24


آخر به قطاری که تو رفتی نرسیدم
سَهم من از آغوش تو یک بَدرَقه هم نیست

هادی_معراجی

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

10 Nov, 04:47


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

10 Nov, 04:44


 
دنيا خيلي کوچک است عزيزم.
شايد يک روز، حواليِ انقلاب که خسته از روزمرگي و کار، پشت چراغ قرمز، در تاکسي نشسته‌اي و سرت را به شيشه تکيه داده‌اي و به صدايِ گوينده‌ي راديو گوش مي‌دهي!
که براي ساعات آتي هوايي ابري و باراني پراکنده پيش‌بيني مي‌کند...
درست همان لحظه، من با دست‌هايي در جيب، کوله‌اي پف کرده و بندهاي کفشي که چند گره روي هم خورده است.
نگاهم به زمين و فکرم در ناکجا!
از روي خط‌هاي عابر پياده عبور کنم...
دلت بلرزد! بي‌معطلي کرايه‌ات را بدهي و باقيش را نگرفته، از ماشين پياده شوي و با فاصله‌ي چند متر دنبالم راه بيفتي...
و ببيني که به طبقه‌ي آخر همان پاساژ قديمي مي‌روم و وارد همان کتابفروشيِ کوچک مي‌شوم... ببيني که مي‌نشينم سر همان ميزِ کنجِ ديوار....  نزديک بيايي... صندلي را عقب بکشي
بي‌حرف بنشيني رو‌برويَم....
صاحب کتابفروشي که حالا مردي ميانسال شده، به رسم همان روزها،
براي مشتري‌هايِ ثابتِ شب‌هايِ پاييزي‌اش، از قهوه‌ي کهنه ‌دَمَش دو فنجان برايمان بياورد
و موقع رفتن، در حالي که سيني چوبي‌اَش را زيرِ بغلش زده، زل بزند به چشمانمان و بگويد: حيف نبود؟!
بگويد و آهي بکشد و برود موسيقي آن روزها را از گرامافونِ خاک خورده‌اش پخش کند...
بي‌مقدمه حرف بزنيم، پاي گذشته را وسط بکشيم، از لحظه‌ي آشناييمان تا آخرين قرار... همه را کالبد شکافي کنيم!
شايد لا‌به‌لاي حرف‌هايمان، دختر و پسري بيست ساله، وارد کتابفروشي شوند و رمانِ بربادرفته‌ي مارگارت ميچل را بگيرند و با ذوق بروند...
شايد با لبخند نگاهشان کنيم...
شايد بغض گلويمان را بگيرد و ول نکند!
با تمام شدن آخرين قطعه‌ي موسيقي، بدون خداحافظي از مردِ ميانسال، کتابفروشي را ترک کنيم و زير باراني پراکنده و بادي پريشان... لابه‌لاي شلوغيِ خيابان، در سکوت قدم بزنيم...
و بدون گرفتن آدرس و شماره تلفن جديدمان، خداحافظي کنيم و برويم دنبال دنياي بي‌ذوق خود!
فقط مي‌داني؟! دردَش اينجاست که در تمام اين ساعات، سرِ يک ميز حرف زده‌ايم، بدون اينکه در صداي هم غرق شويم!
از يک کتاب شعر خوانده‌ايم، بدون اينکه در چشم هم زل بزنيم!
زير بارانِ پاييزي قدم زده‌ايم، بدون اينکه دست هم را بگيريم...
دردَش اينجاست که دنيا خيلي کوچک است عزيزم...
خيلي...

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

09 Nov, 19:50


از میرداماد می‌رسم به شریعتی. چه اسم‌های عجیبی گذاشته‌اند روی خیابان‌های تهران. زن جوان روبروی چهارراه کنار خیابان ایستاده، با کراپ سرمه‌ای، زیر مانتوی روشن کرم، همان‌طور که گفته‌بود. این‌ور چهارراه می‌مانم و براندازش می‌کنم، این همان دختر توی عکس است؟ مطمئن نیستم. پراید سفیدی جلوی پای دختر ترمز می‌زند و کلافه‌اش می‌کند. چیزی توی حلقم می‌جوشد و به سمت دختر می‌روم. می‌کوبم روی سقف پراید، گازش را می‌گیرد و می‌رود. دختر نگاهم می‌کند. کنارش می‌ایستم. همان دختر توی عکس است، رنگ پوستش لااقل همان است که توی عکس بود، و همان گردن‌بند توی عکس گردنش است. گردن‌بندی که بیست و دو سال پیش برای زنم خریده‌بودم، برای آتوسا. یک چکاوک دست‌ساز ظریف نقره، که دادم آقااسماعیل کنج بازار میدان شاه اصفهان رویش نقش بکوبد، دو حرف، حرف اول اسم ما. اسم من و زنی که یک‌شب بدون خداحافظی ترکم کرد. زنی که حالا گردنبندش این‌جاست، توی گردن دختری که عکس را توییت کرده‌بود، و به سختی قانع شد مرا ببینم. زیبایی عجیب زنان شعرهای منزوی را دارد، چشم‌هایی مردد و لب‌هایی بوسه‌خواه. شبیه آتوسا نیست، شبیه من هم نیست. بعید است دخترم باشد. سلام می‌کنم، و جواب می‌گیرم، و می‌فهمم دختر لکنت زبان دارد. لابد برای همین ترجیح می‌دهد حرف‌هایش را در پیام‌های کوتاه بنویسد و از مکالمه گریزان است.

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

09 Nov, 18:35


وقتی هیجان اولیه فروکش کرد؛
یا تعهد شروع میشه
یا همه چی تموم میشه ...

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

09 Nov, 12:42


گفت: بیشترِ زن‌ها از جنگیدن و قوی بودن بیزارند، تو چی؟ گفتم: من دلم می‌خواهد قوی باشم، لباس رزم بپوشم، از خانه بزنم بیرون، فاتح جنگ‌های بسیاری باشم، به خانه که بازگشتم در آغوش امن و گرم مرد عاشقی پناه بگیرم.
من دلم می‌خواهد قوی‌ترینِ جهان باشم و ضعیف‌ترینِ یک نفر...
من دلم می‌خواهد یک نفر باشد در میان آدم‌ها که در بی‌رحم‌ترین حالات من، کودک معصوم و بی‌پناهی را ببیند که دلش آغوش امنی خواسته برای پناه بردن و گریستن.
من دلم می‌خواهد حتی اگر حق با من نبود، یک نفر همیشه و همه جا حق را به من بدهد.
من دلم می‌خواهد یکی باشد؛ آنقَدَر شایسته و امن؛ که نیمه‌ی ضعیف و ظریفم را به او نشان بدهم و نیمه‌ی جسورم را به آدم‌ها...

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

09 Nov, 12:11


‌یکی رو دیدم نوشته بود: من برای ماه ها خودم نبودم و هیچکس متوجه نشد، و من با تمام وجودم حسش کردم.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

08 Nov, 18:37


آدمی عجیب است، آگاهانه برای خود وابستگی به‌وجود می‌آورد و سپس از آنها رنج می‌کشد.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

08 Nov, 17:44


"فراموش می‌شوی
گویی که هرگز نبوده‌ای؛
چون مرگِ یک پرنده.."
📄محمود درویش
#اهالی_قلم
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

08 Nov, 14:47


هر انسانى تو را خواهد رنجاند
فقط بايد آنهايى را پيدا كنی كه ارزش اين را داشته باشند
كه بخاطرشان رنج بكشی...

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

08 Nov, 10:09


تنها که شدید و دورتان که خالی شد، غمگین نشوید و گلایه نکنید! به این فکر کنید که شاید خدا آنقدر دوستتان داشته که حس کرده در آن موقعیت زمانی، بهترین حالت این است تنها بمانید و ذهنتان از هر معاشرت و دغدغه‌ی بی‌حاصلی به دور بماند تا به دستاورد عظیمی دست پیدا کنید و گام‌های بلندتری بردارید.
آدم‌ها معمولا در تنهایی‌ است که خلاقانه می‌اندیشند و معمولا در تنهایی‌ است که شاهکار خلق می‌کنند.
تنها که شدید و به محدودیت که رسیدید، بگردید و قله‌ی در انتظار فتح شدن و بال‌های در آستانه‌ی پروازتان را پیدا کنید و انرژی‌تان را عوضِ هر معاشرت و گلایه و اندوهی، وقف رشد و ارتقای خودتان کنید.

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

08 Nov, 05:51


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

08 Nov, 04:46


هم‌اکنون که می‌نویسم چیزی در من شبیه قبل نیست. شبیه هیچ یک از قبلی‌ها. یک من کاملا تازه که شکست می‌خورد. از طلوع، از مسیر، از نفس کشیدن، از آدم‌ها. از همین جمله که شروعش کردم اما نمیدانم حرف اضافه درست از بود یا به..
این شکست خوردن دائمی اولین درس این من جدید بود. هیچ خبری نیست و ما از لحظه تولد باخته‌ایم، تا لحظه‌ای که به زندگی ببازیم.
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

07 Nov, 14:56


«تو یکی نِه‌ای هِزاری تو چراغ خود بَراَفروز...»

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

06 Nov, 19:40


با تمام حالت ژولیده ی که داشت و به نقطه ای از سقف اتاقش خیره شده بود انگار درگیر چیزی بود که توان برخواستن و ادامه دادن را از او گرفته بود ..
سرش از این همه افکار بی سَر و سامان شده چنان سردرد شدید گرفته بود چون نمی توانست تمام حرف هایش را بالا بیاورد ..


#الهام_پورعبدالله
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

06 Nov, 18:28



صندلی
پشت پنجره
تنها نشسته و
فکر می کند به امکان برگشتن
به باغچه
به درخت
به تو که رفته ای
شایدم به من
که بر نگشته ام هنوز
گویی اسم رمز شب را
فراموش کرده ام

از کناره های شب
آویزان می شوم
فروتنی سایه ام
بر پوستی خیره به نور
که از جنازه‌ی ماه در هلال لب
و خسوف ابروها
قطره قطره
به شمع برمی‌گردم
تا در آوندهای کبریت
رویای شعله شدن ببینم

از جانِ منی
هرجا که تو نیستی
جا مانده ام
دلم تنگ است
قفس تنگ تر
به تنگ آمده‌ام
و ازین تنگه ها
شبیه آب
از دهان ابر، راه می افتم
به دریای سرخ لب
باد را می نوشم
و صدای نبض‌ات را
از دهانِ بازِ گوش‌ماهی‌های
دست نخورده‌ در کرانه
می شنوم

به اسم‌ات فکر می کنم
به دوست داشتن‌ات
به داشتن‌ات،
چشم می دوزم
به آمدنت
که برگشتنِ جان است
و تن‌ات
و تن‌ام/وطن‌ ام.

#آرزو_رنجبر

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

06 Nov, 16:16


به وقت جمع کردن تکه‌های یک پازل ‏از چیزهایی که نابودشان کرده‌ای ‏من ‏آن تکه‌ای خواهم بود ‏که هیچ‌وقت پیدایش نمی‌کنی.

‏- اِمراه چِلیک
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

06 Nov, 04:23


باورکن غم برای همیشه باقی خواهد ماند اما مسئله عشق فرق دارد چیزی را به تملک به دست می آوری که با روح تو گره خورده است ناخواسته آمده و از قبل انتخاب شده است
حالا می فهمی برای چه می گویم تو از ازل با من عجین شده ای همه چیز دست در دست هم دادند که در کنار یکدیگر باشیم ..

#الهام‌_پورعبدالله

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

05 Nov, 17:14


آدم باید گاهی خودش را به فراموشی بزند!
دست خودش را بگیرد و
ببرد به جایی غیر از هیاهوی دنیا..
جایی غیر از غم،غصه..
باورکنید پاییز بهانه ما آدم هاست
برای نشان دادن ناراحتی خودمان!
پاییز را باید حس کرد..
باید فهمید..
پاییز را باید سفر کرد..
خودتان را پرت کنید در پاییز!
جایی که دور است از غم و غصه..
مثل برگی که می افتد و خودش را از اسارت درخت می رهاند
خودش را به دست باد میسپارد و پاییزی می شود..
مهر را عاشقی کنید
آبان را ببارید و
آذر را قدم بزنید..

#محسن_صفری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

05 Nov, 12:12


شاید از شدتِ جستجوست که چیزی نمی‌یابی ...
آرام و رها باش، آنچه برای توست.. تو را پیدا می‌کند.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

05 Nov, 06:46


فراموشَش کرده بودم.
ماه ها پیش زیر خروار ها خاک دفنش کرده بودم و برای روز ها از یاد برده بودمَش.
تظاهر میکردم به هیچ زمانی وجود نداشتنش.
حتی به خود و تفکرات احمقانه ی خود درباره اش میخندیدم.
که چطور جرات کرده بودم این هوا بی منطق باشم؟..
که چطور چنین بچه ی زبان نفهم بی فکری بودم و چنین آرزو ی محالی را در سر می‌پروراندم؟...
اما فقط خود میدانستم که برخلاف تمام تظاهر هایم به گذر کردن...هنوز هم بعضی شب ها؛ مثل امشب ثانیه هایم را مانند دانه ی تسبیح؛
از نخِ نبش قبر خاطراتش و احساسات به خاک سپرده ام رد میکردم و تا صبح چشم به هم نمیزدم...
فقط خود میدانستم که تن فراموش شده ی او تنها جسم فانی و دنیوی ای بود که میتوانست روحم را با سر انگشتانش نوازش بدهد...
گویی که من جز جسمی بریان در مقابل لمسش نبودم...
فقط خودم میدانستم که من و صندوقچه ی آشوب درون وجودم هرشب از چه حمله ی ارواح شدیدی رنج میبردیم و دم نمیزدیم...

ایوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

05 Nov, 04:31


گفت: می‌دانی من لجم از چی می‌گیرد؟ از این‌که ما خودمان را پیرِ ساختنِ زندگی و اطرافمان می‌کنیم و تا آخر عمر دستمان و حتی دست آدمِ کناری‌مان توی جیب‌های خودمان است، ولی در نهایت مردها دلشان برای زنی می‌لرزد که برای کوچکترین خرج و برجش، دست سمت آنان دراز کند و خودشان تامینش کنند.
گفتم: ولی همه را به یک چوب نزن! آدم‌ها فرق می‌کنند، همه‌ی مردها که شبیه به هم نیستند!
گفت: اشتباه می‌کنی، همه‌شان عین همند. همه‌شان شاید به ظاهر نه، ولی در باطن، بی‌آنکه حتی متوجه باشند چرا؛ کناره می‌گیرند از زنان خودساخته و دلشان پیش همانی‌ست که بیشتر خرجش کرده‌اند. تو انگار کن زنان خودساخته کاکتوسند و زنان معمولی شمعدانی! حواس تو بیشتر پیش کدامشان است که خراب نشود؟ همان...
به خودم نگاه کردم، من کجای معادله‌اش بودم؟ احتمالا من شمعدانیِ قطوری بودم که درخت شده‌بود...

#نرگس_صرافیان_طوفان
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

04 Nov, 21:54


قسمت آخر پادکست ســایه


@Alikhaknajafi🍁

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

04 Nov, 21:54


پادکست ســـــــایــــه
(قسمت چهارم/آخر)




🖋️ نویسنده :
  مهلا بستگان
🎙️گویندگان :
علی خاک نجفی
هانیه رجایی




🎙️@Alikhaknajafi🍁



━━━━━━◉──────
↻ㅤ   ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

04 Nov, 17:13


تمـوم شهر
پ‍ـر از دلتنگیه
ای کاش بیخیال بهونه ها
کمی به یاد هَــم باشیم ...

#حسین_عربی

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

04 Nov, 09:23


«خُماری»

کارِ من یکی از خماری گذشته دیگه.
آقا‌جون یه بند بهم میگه: «حمید اگه معتاد شدی بگو باباجان، خودم می‌برمت کمپ واسه‌ی ترک . . .»
پیرمرده بیچاره پیش خودش خیال می‌کنه من چیزی می‌زنم. اون نمی‌دونه که من هر شب طرح چشاتو می‌کشم، نمی‌دونه دلتنگ آغوشتم . . .
حالا من به درک، انصافه این پیرمرد انقد دل‌نگرون باشه جیران؟!
جیران میگما: هنوز اون قناری که از خلیج برات گرفتم و داری؟ یا دِق کرده؟
آخه تنها بود، کسی که تنها باشه زود دق می‌کنه، فرقی هم نداره چه آدمیزاد باشه چه حیوون! دل که داره.
جیران میگما: هنوزم قایمکی میری پیش زری‌خانم که واست از عشق سابقش؛ جمشیدخان بگه؟!
جمشید‌خان این روزا بدجوری دلواپسمه جیران.
اگه رفتی پیش زری‌خانم بهش بگو: حال نوه‌ی جمشید خوب‌ نیست، درست مثل چهل‌ و سه‌سال پیشی که حال جمشید خوب نبود.
بهش بگو تو ام ولم کردی درست مثل خودش که آقاجونم رو ول کرد.
بهش بگو جمشید هنوزم دوست داره، ولی خب؛ عادت کرده به نبودش.
جیران میگم اصلا دیگه نرو میش زری خانم، برو پیش پوراندخت؛ زن آقا صفار . . .
کل محل نَقل عشق و عاشقی این دوتا رو از بَرَن جیران . . .
برو پیش پوراندخت؛ ازش رسم عاشقی رو یاد بگیر، ببین چی شد که حتی بعد مرگ آقا صفار هم نرفت سراغ زندگیش؟ ببین چیشد که قصه‌ی عاشقی‌شون شد نُقل زنای محل!
اون زری خانم جز بی‌وفایی هیچی بلد نیست جیران . . .
برو پیش پوراندخت تا دیر نشده، تا منم مثل جمشید عادت نکردم  به نبودت . . .

#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

04 Nov, 08:25


محبوبِ من؛
حالا که از من دوری برایم بنویس این روزها را چگونه می‌گذرانی؟!!
شب‌ها را در حجم آغوش چه کسی به صبح می‌رسانی و صبح را با بوسه از لبان چه کسی اغاز می‌کنی؟
برایم بنویس کجای این شهر پاییز را با کِه و چگونه از سر گذراندی؟
بنویس دلت گرم کِه بود که دلگیری پاییز به چشمت نیامد؟
بنویس باران که بارید هم‌پای چه کسی بارانی‌ات را به تَن  کردی و از خانه بیرون زدی؟
بنویس دست در دست چه کسی دست روی دسته‌ی چتر گذاشتی و از خیابان عبور کردی؟
بنویس پای بساط گاریِ لبوو باقالی چه کسی خنده را مهمان لب‌های خوش فرمت کرد که طعم خنده‌اش هزار بار ماندگار تر از طعم بساط گاری‌چی زیر زبانت ماند و سرما را حس نکردی ؟
محبوبِ من؛
برایم بنویس حال‌و هوای این روزهایت چگونه است؟
بنویس شب که سر بر روی بالش می‌گذاری خاطره‌ای از گذشته را به یاد می‌آوری یا تمامش را به فراموشی سپرده‌ای؟
بنویس صدای باران روی شیشه‌ی پنجره تو را هم درگیر جای خالی آدم‌هایی که قول داده بودند تا ابد بمانندو رفتند می‌کند؟
راستی برایم بنویس هنوز عطر پرتقال را دوست داری یا سلیقه‌ات هم مانند رفتارت عوض شده؟
بنویس هنوز هم معتقدی پاییز فصل عاشقیست و سرخی انار نماد عشق است یا نه؟
برایم بنویس شب‌هایی که بی‌خوابی به سرت می‌زند را کنارت می‌نشیند سرت را روی پاهایش می‌گذارد پنجه لای موهایت فرو می‌بردو برایت شعر می‌خواند تا خوابت کند؟
بنویس که می‌داند تو چای صبح را برعکس چای عصرانه شیرین می‌خوری؟
بنویس از نوع نگاه کردنت درد دلت را می‌فهمد تا مَحرم شودو مَرهم؟
محبوب من؛
برایم بنویس می‌داند پشت نقاب زمخت مردانه‌ات پسربچه‌ی حسودو تخسی پنهان شده است که باید همپای بهانه‌جویی‌هایش گاهی مادر شدو گاهی خواهر، گاهی دوست بودو گاهی معشوق؟
بنویس می‌داند تو...

راستش را بخواهی سوال زیاد است اما طاقت جواب‌هایی که قرار است بدهی را ندارم!!!
پس ننویس؛ نه از خودش و نام‌و نشانش نه از دانسته‌ها و ندانسته‌هایش...
من تاب نمی‌آورم زیر بار اینهمه حسادت...!!!
فقط لطفی کن‌و برایم بنویس لابه‌لای روزمره‌گی‌هایت هنوز مرا به خاطر می‌آوری یا نه؟!!!
بنویس هنوز تشابه نامی، بوی عطر آشنایی مرا به یادت می‌آورد یا نه؟!!!
راستی اگر جوابت به تمام دلتنگی‌های من که سعی کردم به قلم نیاورم و سعی کردم لا‌به‌لای تک‌تک کلمات‌و جمله‌هایم بگنجانم "نه" بود، باز هم برایم بنویس که:" نه، من دلتنگ شما و خاطرات بوی نا گرفته‌تان نیستم" و مرا از دلتنگی دربیاور...!!!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

04 Nov, 04:44


کولی مرا از یاد مبر
بازگشت تو مرا از قیام اندوهان انباشته شده حفظ میکند
کولی دست از کوچ نشینی های دور دست بردار تو نه ارغوانی و نه شیرین ! تو نوری !
نور اندوهگین من برگرد به آشیانه ی جنگ زده ات
بازگرد خورشید کم سو
خاطران خاکستری تو در دود سیگارم حل میشود مثل بوف در یتیمخانه ی عواطف من میچرخد و پیوسته مرا از طاقچه ی اتاق نگاه میکند
زن زیبا طناب دار من کوتاه و کوتاه تر میشود . چهارپایه ی خیال من یک پایه در انتظار لرزش پاهایم است
تاکسیدرمی شده و بی گوشت میخ شده ام به این دیوار جلوی پنجره . خشک به انتظار تو که بگویمت خوش برگشتی آب و دان من . محبوب من !!!


#متین_محمدزاده
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

26 Oct, 18:44


سیب؛ دروغِ بزرگی بود
آتش از گندمان رویید
سیب را که دزدیدند
خرمنِ گندم آتش دید
مرد همسایه می‌گفت: باعث‌و بانیش آدم بود
توی شهر اما، صحبت از رسوایی یک "زن" بود
دروازه‌های بهشت را بستند
این اولین فراقِ آدم بود
حوای جدا مانده از آدم، آدم جدا شده از لیلی وَ جنونی که این وسط کم بود
سیب سرخ ممنوع شد
بوی وسوسه اما، از گیسوان گندم بود
شهر را که حصار بستند
سیاه زاغی شاهد ماتم شد
مردمان بوالهوس وحشی پی سیب می‌گشتند
وَ فقط حوا در پی خوشه‌های گندم بود
آدمِ از سیب بیزار در خیالش گندم درو می‌کرد
در خیالش بویِ نان مزه‌ی لب‌های یک "زن" بود
سیب را رها کردند
در خیالشان سیب سرخ مقصر بود
آبرو داشت از شهر می‌کوچید
مرد همسایه پشت خرمن گندم ردِپای یک "زن" دید...

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

26 Oct, 18:33


پادکست ســـــــایــــه
(قسمت دوم)




🖋️ نویسنده :  مهلا بستگان
🎙️گویندگان : علی خاک نجفی
هانیه رجایی




🎙️@Alikhaknajafi🍁

✒️https://t.me/sepidehaye_man

━━━━━━◉──────
↻ㅤ   ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

26 Oct, 09:08


در دوست داشتنت چه ابدیتی نهفته شده است که چشم هایت با من مهربانی میکند و موهایت با ساز حرف هایم در میانه میدان وجودم اندوه مرا خام میکند و فریب می دهد ..
هنوز ایستادم تو را تماشا میکنم و لبخندت قمار باخته خیالم می شود ..

#الهام_پورعبدالله


📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

26 Oct, 04:16


خیر باشد این صبح🌱

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Oct, 18:34


‏ما نیز آرام خواهیم گرفت؛
اگر امیدهای پوچ بگذارند.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Oct, 15:35


اونجا که صادق هدایت میگه:

"ما همچنان می‌سوزیم و می‌سازیم
قسمت‌مان بوده یا نبوده، دیگر اهمیت ندارد
سگ بریند روی قسمت و همه‌چیز."



📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Oct, 13:54


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Oct, 13:47


«آخ ماریا، ماریای فراموشکارِ خوف‌انگیز، هیچ‌کس آن‌طور که من دوستت دارم، دوستت نخواهد داشت. شاید آخر عمرت این را بگویی، وقتی که بتوانی مقایسه کنی، ببینی و بفهمی و فکر کنی: «هیچ‌کس، هیچ‌کس هرگز مرا چنین دوست نداشته است.» اما این به چه درد خواهد خورد و من چه خواهم شد اگر تو مرا دوست نداشته باشی، چون نیاز من این است که تو دوستم بداری. من نیاز ندارم که تو مرا جذاب بدانی یا فهمیده یا هر چه. من نیاز دارم که مرا دوست بداری و  قسم می‌خورم که این دو یکی نیست.»

- آلبرکامو
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

25 Oct, 06:10


«هر که می‌گرداند از ما روی، ممنونیم ما»

- صائب تبریزی.

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

24 Oct, 12:27


بزرگترین لطفی که در حق خودم کردم این بود که مسائل و کارهای کوچک عقب افتاده‌ای که مانع تمرکز من روی کارهای بزرگ می‌شدند را انجام دادم.
برای این‌که به دریا بروی، باید ساحل را پشت‌سر بگذاری و برای اینکه به قله برسی، باید کارت با دامنه‌ی کوه تمام شده‌باشد.
نمی‌شود خانه‌ را به‌هم ریخته پشت سرت رها کنی، از خانه بزنی بیرون و توقع داشته‌باشی آدمِ موفقی باشی!

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

24 Oct, 04:38


#استوری
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

24 Oct, 04:26


می‌گفت: مثل هر روز مشغول کارم بودم که گوشیم زنگ خورد، شماره ناآشنا بود و من بی‌اهمیت جواب دادم...
اما صدای آدم پشتِ‌خط آشنا بود!
چند لحظه نفسم رفت‌و برنگشت و بعد گوشی قطع شد...
فکر کردم اشتباه گرفته بود اما دوباره زنگ زد، دستم به جواب دادن نمی‌رفت‌و دلم کم بود از هیجان پس بیفته...
تماس‌و وصل کردم‌و گوشی‌و به گوشم چسبوندم
دمغ‌و گرفته‌و سرد‌و دلخور جوابشُ دادم...
مثل همیشه نگفت: دلش تنگ شده!
نگفت: منتظر بوده‌ برگردم‌و برنگشتم!
نگفت‌و جاش طبق معمول زد به شوخی‌‌و کجایی‌و خبری ازت نیست‌و ...
اما من گفتم، از همه‌ی روزایی که منتظرش بودم، از همه‌ی وقتایی که با هر بار دیدن شماره ناشناس رو گوشیم دلم لرزیده بود، از همه‌ی حال بدم بعد رفتنش، از همه چی گفتم...
لا‌به‌لای خنده‌و شوخی سعی کرد قانعم کنه که اونم حق داشته، همه‌ی تقصیرا گردن اون نیست‌و ...
هرچی گفت، وقتی دید مرغِ من یه پا داره‌و کوتاه بیا نیستم، خندید‌و گفت: من فقط زنگ زده بودم حالتو بپرسم، روزخوش، خداحافظ...
قطع کرد!
چشم دوختم به صفحه‌ی گوشی‌و بعد گذاشتمش کنارو سعی کردم چندتا نفس عمیق بکشم‌و به ادامه کارم برسم...
اما حال‌وهوام بهم ریخته بود!
حواسم پرت شده بود!
تو سرم خاطره‌بازی شروع شده بود!
دلم، طفلی دلم...
کارمو تموم کردم‌و زدم بیرون، دوست داشتم داد بزنم‌و هوار بکشم‌و گریه کنم اما فقط پخش ماشین‌و روشن کردم‌و با صدای خواننده غرق شدم تو خاطراتی که جون کنده بودم تا گوشه‌ی مغزم چالشون کنم تا کنارِ دلم بمونهُ خاک بگیره...
اشک گوشه‌ی چشماش جمع شده بود، یه نفس عمیق کشید‌و بغضشو قورت داد، یه لبخند تلخ زد‌و دوباره گفت: کاش وقتی آدمی تکلیفش با خودش معلوم نیست، وقتی آدم خواستن‌و موندن نیست نره سراغ کسی...
اگه رفت، تمومه دنیای اون طرفو بهم ریخت، براش کلی خاطره ساخت‌و نموند، دیگه برنگرده...
زنگ نزنه حال بپرسه...
کاش بدونه اون آدمی که رها شده، که از همه چیزش بخاطر یه نفر گذشته و از طرف همون یه نفر طرد شده، چقدر جون کنده تا دوباره به روال عادی زندگی برگرده...
چقدر سعی کرده شب‌وروزشو به شکل قبل برگردونه...
چقدر شبا تا صبح نخوابیده‌و خاطره چال کرده...
چقدر روزا تو جای خالی غرق شده‌...
چقدر مرده‌و زنده شده تا باز بتونه سرپا شه‌ُ زندگی کنه...
کاش بدونه شنیدن دوباره‌ی صداش اون آدمو پرت می‌کنه به جایی که ازش فرار کرده...
می‌کشونه تو دلِ خاطرات...
دوباره هوایی میشه، دلتنگ میشه، چشم‌انتظار میشه...
دوباره گوشی که زنگ بخوره، منتظر که اون آدم باشه حتی قد یه احوال‌پرسی...!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

23 Oct, 12:53


آیا آنانی که شب گریه می‌کنند، می‌دانند؟
الله و فرشتگانش بسیار نگران می‌شوند؟
و آنجاست که خداوند می‌فرماید :
"یؤتِکُم خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ"
قسم به خودم که برای تو بهتر از چیزی که از دست داده ای نصیبت می‌گردانم.
-آیه ۷۰ سوره انفال.

📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

23 Oct, 05:07


اشکالی ندارد که بپذیری زخم‌هایت هنوز باز هستند و همچنان در حال بهبود یافتن هستی.

التیام یافتن، زمان‌بر است...

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

22 Oct, 18:31


اَجی کردم و نیامدی
مَجی کردم و نیامدی
اَجی و مَجی
لا تَرَجی

عشقِ جادوگرزاده‌ی زیبای من
من لابه‌لای وِردهای بی سر و ته
بر مزارِ جادو شده‌ات
به زیرِ سُم های کولی های مغرورت
میفشارم قلبِ سوزن خورده ام را بی درنگ

ای اربابِ سِحر و جادو
اجی و مجی دود شد و
جزیره‌ی مرده‌ی عشقِ در من
به جنس بی معنای عمر در آمد
که حیات
چون درختِ عامیانه‌ی غیب ، ربوده شود !

اَجی کردم ، نیامد
مَجی کردم ، نیامد
اجی و مجی و
لا ، ترجی

پوف ،
دود شدم خودم هم
مرا دگر نمی‌بینی ...

#مرتضی_رشید
📻 @blue_coldroom

﮼اتاق‌سردآبی ﮼

22 Oct, 13:18


دیشب صدای رعدوبرق سکوت آسایشگاه‌رو شکسته بود
انگار آسمون داشت داد میزد!
عصبانی بود، شایدم دلتنگ...!
وحشیانه ابرارو پاره می‌کردو صدای فریادش گوش زمینو پر کرده بود
کلاغ سیاهه از ترس چپیده بود تو لونش
همون تک‌وتوک برگی که رو تن درخت کنج حیاط مونده بودم ریخت
محوطه آسایشگاه سرد بود سردتر شد
رنگ خاکستریش کدرتر
بوی نایِ یه دنیا خاطره‌ی دفن شده بلند شد از آجر به آجرش
منم طبق معمول پتورو تا خرخره روم کشیده بودم که دست‌وپای یخ‌زدم گرم شه
اما جمشید، با ذوق پشت پنجره وایستاده بود به تماشا و سیگار می‌کشید
بهش گفتم: بیا اینور بابا، صاعقه میزنه خشکت میکنه
خندیدو گفت: اونوقت میشم یه مجسمه تو دل پاییز!
دماغمو چین دادم‌و روترش کردم که: اه، بدم میاد از پاییز... ببین سرو وضعش‌و... حالمو بد میکنه!
جمشید ابرو توهم کشید‌و جواب داد: کج سلیقه‌ای دیگه، وگرنه واسه ثانیه به ثانیه این فصل میشه مُرد!
در جوابش پرسیدم: چایی داری؟ سردمه!
جمشید از فلاسک چایش دو تا استکان چای ریخت، استکان منو داد دستمو با استکان خودش دوباره برگشت پشت شیشه‌ی پنجره‌و گفت: خدایی ببین چه با سیاستِ این آبان، چجوری دلبرو پر سروصدا اومدنشو به رُخ همه میکشه...
نگا زمین چجوری قیام کرده واسه اومدن آبان...
درختا هرچی داشتنو نداشتنُ پیشکش قدماش کردن‌.‌‌..
می‌شنوی باد چجوری داره سنگ تموم براش می‌زاره‌و با همه جونش می‌خونه..‌.
اصلا نگا آسمون بکن چجوری داره اومدن آبانو ثبت میکنه تو یاد دنیا...
کیف نمی‌کنی از اینهمه زیبایی‌و جبروت؟!
استکان خالیه چای رو کنار تخت گذاشتم‌و رو بهش گفتم: ولم کن توروخدا
دل‌و رودم داره بهم می‌پیچه از صدای نحس بادو رعدوبرق
یه جوری حالم بده، انگار قراره دوباره دلبر بزارتم بره...
پاییزا ته دلم خالیه جمشید!
از درون پاییزم، از تو سردم، از تو داغونم...
پاییزا چشمم به درِ، گوشم به زنگ!
انگار منتظرم با باد بیاد، با بارون بیاد...
عین نوبرونه‌های سرِدرخت برسه...
پاییز بو داره جمشید، حتی وقتی چشمامو میبندم عطرش از این سلول کوفتی که هیچوقت توش نیومده‌و پره از خیالشِ به شامم می‌رسه...
دلم عین انارا خونه
حالم عینهو خرمالوی نارس می‌مونه
مثل لیمو تلخِ تلخم
مثل نارنگی پوست نازک میشم
جمشید یه سیگار دیگه آتیش زد‌و بعد پک زدن دراومد که: آبان می‌رسد که مرا مبتلا کند 
با دردهای هجر خزان آشنا کند
آبان می رسد که دوباره عاشقم کند
این هوا باز مرا سمت تو می کشد
جمشیدو صدا کردم‌و گفتم: یه سیگار بهم میدی؟
ضبطتم روشن می‌کنی شجریان بخونه: «پاییز اومده پی‌ نامردی...»
جمشید یه سیگار داد دستمو ضبطشم روشن کرد
تا خود صبح با جمشید سیگار کشیدیم‌و چای خوردیم‌و شجریان گوش دادیم
من صدبار دیگه تا صبح مثل قبلنا مُردم‌و زنده موندم‌و تو حال بدی یادم اومد "جمشید" متولد "آبان"...!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom