کافه ی عشق @amiraliwrite Channel on Telegram

کافه ی عشق

@amiraliwrite


بزرگترین حسرتت خواهم شد ●━━━━━━─ ⇆ ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻

کافه ی عشق (Persian)

کافه ی عشق یک کانال تلگرامی جذاب و پر از احساسات است که توسط کاربر با نام کاربری "amiraliwrite" اداره می‌شود. در این کانال، شما با زیباترین اشعار عاشقانه و دلنشین رو به رو خواهید شد. با ورود به این کانال، حس خوبی از عشق و عاطفه در دل خود حاکم خواهید کرد. اگر به دنبال تجربه‌ی لحظاتی از آرامش و زیبایی هستید، کافه ی عشق بهترین انتخاب برای شماست. این کانال با ارائه‌ی شعرهای عاشقانه، احساسی و فوق العاده، شما را به یک سفر عمیق در دنیای عشق می‌برد. از ابتدای تا آخر، هر کدام از متن‌ها و اشعاری که در این کانال به اشتراک گذاشته می‌شود، شما را به دنیایی پر از عشق و احساسات می‌برند. بیایید به کافه ی عشق بپیوندید و تجربه‌ی منحصر به فردی از زیبایی عشق را با دیگران به اشتراک بگذارید.

کافه ی عشق

24 Nov, 14:17


هم آبله هم چشم پر آب است دل ما
پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما

غافل نتوان بود ازین منتخب راز
هشدار که یک نقطه‌کتاب است دل ما

باغی‌که بهارش همه سنگ است دل اوست
دشتی که غبارش همه آب است دل ما

ما خاک ز جا بردهٔ سیلاب جنونیم
سرمایهٔ صدخانه خراب است دل ما

پیراهن ما کسوت عریانی دریاست
یک پرده تنکتر ز حباب است دل ما

در بزم وصالت که حیا جام به‌دست است
گر آب شود بادهٔ ناب است دل ما

منظوربتان هرکه شود حسرتش از ماست
یار آینه می‌بیند و آب است دل ما

تا آینه باقی‌ست همان عکس جمال است
ای یأس خروشی که نقاب است دل ما

تا چشم گشودیم به خویش آینه دیدیم
دریاب‌ که تعبیر چه خواب است دل ما

ای آه اثر باخته آتش نفسی چند
خون شو که ز دست تو کباب است دل ما

یا رب نکشد خجلت محرومی دیدار
عمری‌ست که آیینه خطاب است دل ما

آیینه همان چشمهٔ توفان خیالی‌ست
بیدل چه توان کرد سراب است دل ما

#بيدل_دهلوى



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 13:49


کافه ی عشق pinned «https://t.me/Absurdllove کانال تازه تاسیس جوین بشید وتسلا بخش رفیق ما باشید روح عزیزان آسمانی رفیقمون همیشه ماندگار»

کافه ی عشق

24 Nov, 13:48


https://t.me/Absurdllove

کانال تازه تاسیس
جوین بشید وتسلا بخش رفیق ما باشید

روح عزیزان آسمانی رفیقمون همیشه ماندگار

کافه ی عشق

24 Nov, 13:13


‍ « بند بندِ استخوانم گریـہ میخواهد عزیز»
جسم نہ، روح و روانم گریہ میخواهد عزیز

گفتـہ بـودم دل صبـورے میڪند، اما نڪرد
خستہ ام تاب و توانم گریہ میخواهد عزیز

زخـم هـاے بیشـمارے دیـدہ ام... اما  تنِ
زخمے از زخم زبـانم، گریـہ میخواهد عزیز

پردہ بردارم بگویم غصہ ها با من چہ ڪرد؟
قامت از غـم ڪمانـم ، گریہ میخواهد عزیز

تڪیـہ گاہ محڪمے میخـواستم، امـا نبـود
گریـہ هاے  بے امانم گریہ  میخواهد عزیز

هرطرف رومیڪنم درها بہ رویم بستہ است
هم زمین ،هم آسمانم گریہ میخواهد عزیز

مرهمے پیدا نشد بر زخم دل "سنگ صبور"
دردِ در سینـہ نهانم گریـہ مے خواهد عزیز...

#جوادالماسی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 13:08


نشست تو ماشین؛ دستاش می لرزید، بخاری رو روشن کردم.
گفت ابراهیم، ماشینت بوی دریا میده...
گفتم ماهی خریده بودم.
گفت ماهی مُرده که بوی دریا نمیده!
گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه...
گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار تا خاکسترش بیوفته بیرون. گفتم تو هیچوقت نمیمیری، لااقل برا من...
گفت تو بمیری بوی چی میدی؟
گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟
گفت نه، گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمونش رو گم کرده بود، گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی، من بعد مرگ بوی مه و ابر، بوی بارون، بوی ماهِ کامل رو خواهم داد، بوی یه روز برفی رو که دستات برای همیشه تو جیب های پالتو من گم شد.. بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین، بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند، کودکانی که خواهران کوچک تو و بازمانده های لب های من از جنگ جهانیِ بوسیدنت بود...
گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد و ماشین توو بخار نفس های گرم و گریه هاش گم شد...

#سیامک_تقی_زاده




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 12:56


موهاشو که شونه کرد اومد کنارم نشست...
گفتم نمی خوابی؟
نگام کرد!
چیزی نگفت
گفتم چیزی شده ؟
بازم نگاهم کردو چیزی نگفت ولی نگاهش نگاهه همیشگی نبود.
گفتم باهام حرف نمی زنی قربونت؟
همونجور که نشسته بود،نگاهش رو ازم دزدید و به آینه روبروی تخت خیره شد.
بلند شدم نشستم
چراغ بالای تخت رو  روشن کردم
نور بیشتر شد و چشماش رو بست
ولی نمی دونم چرا از چشماش اشک ریخت رو گونه هاش
انگار جمع شده بود و منتظره یه پلک زدش بودن...
نگران شدم
گفتم چی شده؟
چرا گریه می کنی؟
بازم هیچی نگفت
گفتم لامصب دارم دق می کنم
خب حرف بزن بفهمم چی شده
از روی کمد کنار تخت،یه دفتر و یه خودکار برداشت و
شروع کرد نوشتن.....
خیره شدم به دستای ظریف و لرزونش
انگار خودکار رو به زور دست گرفته بود
هرازگاهی ام یه قطره اشک می ریخت رو کاغذ و جوهر خودکار رو پخش می کرد
مات و مبهوت به کاغذش و خودش نگاه می کردم و میخواستم بدونم ته این قصه چیه؟
چی داره می نویسه؟
صداش زدم
نگاشو از رو کاغذ دزدیدو
به خودش نگاه کرد تو آینه
حتی یه لحظه هم،نه به حرفم گوش داد،
نه نگاهم کرد
دستم رو دراز کردم
اومدم صورتش رو لمس کنم
اومدم دست بکشم رو گونه هاش
اشکشهاشو پاک کنم ولی....
ولی
کسی نبود
بازم رویا دیده بودم
هیچکی نبود....
سپیده زده بود تو آسمون
خیره شدم به آینه
موهای ژولیده خودم بود و چهره ی عبوس و خواب آلودم
دنباله سیگارم میگشتم ک چشمم افتاد به کمد کنار تخت
یه دفتر بود
و یه خودکار بین صفحاتش
از جام بلند شدم
رفتم سمت کمد
دفتر رو برداشتم
صفحه ای که خودکار بینش جامونده بود رو باز کردم که
نوشته بود....

‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ همدم شب‌های من یادت ماندگار

#ابراهیم



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 09:29


پلک بر هم زده ای وا شده باب غزلم
چشم تو ، رازِ معمای....... کتاب غزلم

دزدِ پنهان شده در کوچهٔ احساس منی
روی پرچینِ دلت ، در تب و تابِ غزلم

موج زیبای نگاه تو به دیباچه ی شعر؛
خالق بِکرترین واژه ی ناب غزلم

چشمه ای دارم از انبوه غزل های زلال
رفته از دست من آمار و حسابِ غزلم

بشکند شیشه ی دریاییِ احساسم اگر ؛
بزنی سنگ جفا روی حباب غزلم

هُرم چشمان تو چون جوهرِ جاری به قلم
داده قوّت ، شده هم نان ، هم آبِ غزلم

بی نگاهت قلمم خشک شود بی تردید
نیست طاقت که ببینم اعتصابِ غزلم

شعرم انگشتر کمیاب و گرانی شده است
چشم زیبای تو الماسِ رکاب غزلم

هر شب از ساغرِ چشمان تو میریزد شعر
مستیِ جام نگاه تو شرابِ غزلم

ردّ پاهای صدای تو نشسته به تنش !
روی هر برگ شده رنگ و لعاب غزلم

دشتی از بیت تَر و تازه ، غزلهای بدیع
عطر "گلپونه" دو آتیشه گلاب غزلم



#افسانه_احمدی_پونه
#شماره_ثبت۱۳۳۹۵۲


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 09:27


پرنده‌ی خوش بال و پَرم؛
حتی اگر محال ترین آرزو در دل بمانی
یا اینکه سهم من از تو
فقد و فقد رویایی شیرین باشد
در این سرنوشت تلخ
باز هم دوستت دارم
و باز هم قلبم برایت پَر پَر می‌زند!
من می توانم تا آخرین نفس
دوستت داشته باشم
و در هوای تو نفس بکشم
بی آنکه بدانی...
من می توانم با خیالت زندگی کنم
روزگارم را بگذرانم
بی آنکه بفهمی...
من می توانم بارها و بارها خیالت را ببوسم
در آغوش بگیرم
بی آنکه حس کنی...
رویای تو قشنگترین دلیلیست
که می‌توان با آن
از رنجهای سخت زندگی گذشت...
خیال تو شیرین‌تر‌ین بهانه‌یست
که می‌توان با آن
درد های تلخ دلتنگی ، تسکین داد...
بین خودمان باشد،
اما به آن کنج لبت قسم
هیچ کس در دل من
جز تو جای نخواهد گرفت...
بین خودمان باشد
دیگران که نمیدانند این عاشقانه هایم را
از کنج لب تو می دزدم
عشق همیشه رسیدن نیست
قسم به آن کنج لبت و دو چشم مستت
که عاشقانه‌هایم فقط و فقط برای توست
یادِ تو می اَرزد به بودن دیگری ها♥️🕊

#شهاب
♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍

کافه ی عشق

24 Nov, 06:13


می‌خواستم برای غمی که از طرف تو بهم رسیده، گریه کنم. ولی همه ی اشکام رو قبلاً استفاده کرده بودی. خشک شدن.
می‌خواستم ببخشمت، بهانه هام برای قانع کردن مغزم که تورو ببخشه ته‌کشیده بودن. نشد.
می‌خواستم برای داشتنت تلاش کنم، همه ی امیدی که برای خودم و تو داشتم رو کشتی؛ نوری برای به سمتش دوییدن پیدا نکردم.
می‌خواستم بیام بغلت کنم، صورتتو بگیرم توی دستام، توی چشمات نگاه کنم و بهت بگم بیشتر از همه چی دوستت دارم و تا همیشه کنارت می‌مونم. احساسی برام باقی نذاشته بودی.
می‌خواستم بهت بگم منو داری، درست می‌شه. ولی تا کوچک ترین تصور خوب راجع به خودتو توی ذهنم خراب کرده بودی.
نپرس چرا بی هیچ حرفی رفتم. چاره ای به جز رها کردن چیزی که از بنیاد خورد و نابود شده نداشتم

#دیاکو




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 05:27


هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من
اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من

مگر که خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟

همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من

مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند
خوشا به من؟ نه! خوشا بر منِ مثالیِ من

به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند
هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من

اگرچه بود و نبودم یکی ست، باز مباد
تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من

هوای بی تو پریدن نداشتم، آری
بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من

#محمدعلی_بهمنی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 05:11


چه بڪَویم:سحرت خیرتوخودت صبح جهانی
من شیدا چه بڪَویم:تُـــــــــوهم این وهم آنی

به ڪه ڪَویم:ڪه دل ازآتش هجرتوبسوخت؟
شده اے قاتل دل ؛ حیف نـــدانی ڪه نــدانی

همه شب سجده برآرم ڪه بیایی توبه خوابم
و در آن خواب بمـــــیرم ڪه تـو آیی و بمانی

چه نویسم ڪه قلم شرم ڪند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخـوانی ڪه نخــوانی

من و تو اســوه ے عالم شده ایم باب تفاهــم
ڪه من ام غرق تـــــو وتــو به تمناےڪسانی

به ڪَمانم شــــــده اے ڪافر و ترسا شده اے
ڪآیتی از دل شــیداے مسلمان تــــو نخوانی

بشــــنو"صبح بخیر"از من درویش و بــــــــرو
ڪه اڪَر هم تــــــــــو بمانی غم ما را نتـوانی


#شهــــــــــــــــــــــــــــریار


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 04:27


افکارت را تماشا کن و با آنها هویت نگیر. فقط یک تماشاگر بمان، کاملاً بی‌تفاوت، نه طرفدار و نه مخالف. قضاوت نکن، زیرا هرگونه قضاوت هویت‌گیری را وارد می‌کند، نگو، “این افکار اشتباه هستند،“و نگو، “این‌ها فکرهای خوبی هستند!”

در مورد افکارت نظر نده، فقط بگذار مانند ترافیک که در گذر است، بگذرند. و تو در کنار جاده بی‌علاقه و بی‌توجه ایستاده‌ای و به ترافیک نگاه می‌کنی. مهم نیست که چه چیزهایی عبور می‌کنند، اتوبوس، کامیون یا یک دوچرخه.

اگر بتوانی با چنین بی‌توجهی و با چنین وارستگی روند افکارت را تماشا کنی، آن روز دور نخواهد بود که تمام ترافیک ناپدید شود، زیرا ترافیک فقط وقتی وجود دارد که تو پیوسته به آن انرژی بدهی، انرژی دادن به آن را متوقف کن.


توقف انرژی دادن به این روند، و توقف انرژی‌ دهی به آن ترافیک در حال حرکت. این انرژی تو است که آن افکار را به حرکت در می‌آورد، وقتی انرژی تو به آنها نرسد، شروع می‌کنند به پراکنده شدن، نمی‌توانند به خودی خودشان پا بر جا و در حرکت بمانند.

#اوشو



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 04:24


https://t.me/cafesherelone


دوستان جان کانال تازه تاسیس خوشحال میشیم جوین بشید




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 20:44


چه کسی می‌خواهد، من و تو ما نشویم، خانه‌اش ویران باد!

من اگر ما نشوم، تنهایم، تو اگر ما نشوی، خویشتنی!

از کجا که من و تو، شور یکپارچگی را در شرق، باز برپا نکنیم!
از کجا که من و تو، مشت رسوایان را وا نکنیم!

من اگر برخیزم،، تو اگر برخیزی، همه برمی‌خیزند!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی، پنجه در پنجه هر دشمن دون آویزد

دشت‌ها نام تو را می‌گویند، کوهها شعر مرا می‌خوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند

در من این جلوه‌ی اندوه ز چیست؟
در تو این قصه‌ی پرهیز که چه!؟
در من این شعله‌ی عصیان نیاز
در تو دمسردی پاییز که چه؟

حرف را باید زد، درد را باید گفت

سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر

سینه‌ام آینه‌ای ست، با غباری از غم
تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار

من چه می‌گویم، آه
با تو اکنون چه فراموشی‌ها
با من اکنون چه نشستن‌ها، خاموشی‌هاست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من

من اگر برخیزم!
تو اگر برخیزی!
همه برمی‌خیزند ...


#حمید_مصدق



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 19:56


بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام‌ست
ای مجلسیان راه خرابات کدام‌ست

هرکس به جهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پری! چهره تمام‌ست

برخیز که در سایه سروی بنشینیم
کان‌جا که تو بنشینی بر سرو قیام‌ست

دام دل صاحب‌نظرانت خم گیسوست
وان خال بناگوش مگر دانه دام‌ست

با چون تو حریفی به چنین جای در این وقت
گر باده خورم خمر بهشتی نه حرام‌ست

با محتسب شهر بگویید که زنهار
در مجلس ما سنگ مینداز که جام‌ست

غیرت نگذارد که بگویم که مرا کشت
تا خلق ندانند که معشوقه چه نام‌ست

دردا که بپختیم در این سوز نهانی
وان را خبر از آتش ما نیست که خام‌ست

سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان
چون در نظر دوست نشینی همه کام‌ست♡ ㅤ   

#سعدی


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 19:44


مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهٔ میخواران، نیک است سرانجامم

اول نگهش کردم آخر به رهش مردم
وه وه که چه نیکو شد آغازم و انجامم

شب‌های فراق آخر بر آتش دل پختم
داد از مه بی‌مهرم، آه از طمع خامم

خیز ای صنم مهوش از زلف و رخ دلکش
بگسل همه زنارم، بشکن همه اصنامم

گر طره نیفشانی، کی شام شود صبحم
ور چهره نیفروزی کی صبح شود شامم

هم حلقهٔ گیسویت سررشتهٔ امّیدم
هم گوشهٔ ابرویت سرمایهٔ آرامم

آسوده کجا گردم تا با تو نیاسایم
آرام کجا گیرم تا با تو نیارامم

تا با تو نپیوندم کی میوه دهد شاخم
تا با تو نیامیزم کی شاد شود کامم

در عالم زیبایی تو خواجهٔ معروفی
در گوشهٔ تنهایی من بندهٔ گمنامم

گر آهوی چشم تو سویم نظر اندازد
هم شیر شود صیدم، هم چرخ شود رامم

دی باز فروغی من دلکش غزلی گفتم
کز چشم غزال او شایستهٔ انعامم




#فروغی_بسطامی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 19:27


با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز
آخر نشد میانه‌ی ما ماجری هنوز

ما خستگان در آتش شوقش بسوختیم
وان شوخ دیده سیر نگشت از جفا هنوز

بعد از هزار درد که بر جان ما نهاد
رحمت نکرد بر دل مسکین ما هنوز

از کوی دوست بی‌خود و سرگشته می‌رویم
دل‌خسته بازمانده و چشم از قفا هنوز

بوسی است خون‌بهای من و لعل او مرا
صد بار کشت و می‌ندهد خون‌بها هنوز

دل در شکنج طره‌ی پر پیچ و تاب او
مانده است در کشاکش دام بلا هنوز

مسکین"عبید" در غم عشقش ز جان و دل
بیگانه گشت و یار نشد آشنا هنوز


#عبیدزاکانی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 19:26


.

نـه فـقـط از تــو اگـر دل بـكنـم مـی میـرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنــم مـی میـرم

بیـن جـان مـن و پیـراهـن من فرقی نیـست
هــر یکـی را کـه بـرایـت بـکـنـم مــی میـرم

بــرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیــرد
مـن اگــر دسـت بـه زلفــت بزنـم مـی میـرم

بـازی مـاهـی و گـربـه اسـت نظــر بـازی مـا
مثل یک تنـگ شبـی می شکنـم مـی میـرم

روح ِ برخاسته از من ته ِ این كوچه بایست
بیش از ایـن دور شـوی از بـدنـم می مـیرم

#کاظم_بهمنی
♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 19:20


مادر، خسته شده ام از این دنیایی که تو در آن نیستی، خسته شده ام از این دنیایی که وقتی تو از آن پر کشیدی جز غم و اندوه در آن چیزی نیافتم. مادر، به من بگو چطور دلت آمد فرزندت را در میان این همه غم و اندوه تنها بگذاری و برای همیشه بروی؟ مگر آن دنیا زیباتر از دنیایی بود که با من بودی؟ مگر نمیگفتی خوشبختی با من برایت معنا می شود؟ مگر نمیگفتی برای من که فرزندت باشم حاضری هر کاری بکنی؟ این بود کاری که میخواستی در حقم انجام دهی؟ اینکه از پیشم بروی و برای همیشه تنهایم بگذاری؟ مادر، لبخند تو را در ذهن حک کرده ام و هر بار که میخواهم با غم نبودنت کنار بیایم دوباره لبخندت را به یاد می آورم و وجودم به لرزه در می آید. مادر جانم، حق دارم بلرزم، این لرز از یک ترس است، از ترسی که نبودن تو را فریاد می زند، نبودن تو در کنار من وقتی در برابر مشکلات و سختی های دنیا قرار است که قرار بگیرم.
مادر جان، هنوز هم وقتی دلم هوایت را می کند به سر بقچه لباس هایت می روم و چادر گل گلی ات را می بویم. عطر و بوی خوشی که داشتی هنوز هم بر آن چادر گل گلی پابرجاست و از بین نرفته. من هر وقت که دلتنگ تو می شوم، می روم و لباس هایت را می بویم و بوی خوب تو را استشمام می کنم. مادر، کاش در کنارم می بودی تا در کنار این بوی خوب مرا در آغوش میگرفتی تا من کاملاً از آرامش لبریز می شدم. اکنون وقتی که چادرت را می بویم، لحظات زیبایی که برایم از تو به یادگار مانده تداعی می شود، لحظاتی که با این چادر نماز میخواندی و به عبادت خدا می ایستادی. یادش بخیر، زمان هایی بود که من هم در کنار تو می ایستادم تا به همراه تو نماز بخوانم و کم کم نماز خواندن را از تو یاد بگیرم. به یاد دارم که همان زمان ها هم همین چادر را بر سرت می کردی. مادر، کاش یک بار دیگر می توانستم در کنارت نماز بخوانم و تو درست همین چادر را بر سرت می کردی و من با عطر و بوی خوش تو به عبادت خدا می ایستادم. چه چیزی می تواند لذت بخش تر از این باشد؟ اما افسوس که این فقط خیالی خام است چرا که تو اکنون دیگر برای همیشه از پیش من رفته ای و من دیگر مادری ندارم که بخواهم کنارش به نماز بایستم و به عبادت خدا بپردازم.

#ستاره


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

کافه ی عشق

23 Nov, 19:18


تویی که بر سَرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزد اگر همه‌ی دلبران دهندت باج

دو چشم ِ شوخِ تو برهم زده ختا و حبش
به چینِ زلف ِ تو ماچین و هند داده خراج

بیاض ِ روی تو روشن چو عارض ِ رخِ روز
سوادِ زلف ِ سیاهِ تو هست ظلمت ِ داج

دهانِ شهدِ تو داده رواج آب ِ خِضِر
لب ِ چو قندِ تو بُرد از نبات ِ مصر رواج

از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو دَردِ دل ای جان! نمی‌رسد به علاج

چرا همی‌شکنی جانِ من ز سنگ‌دلی
دلِ ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج

لب ِ تو خضر و دهانِ تو آب ِ حیوان است
قدِ تو سرو و میان موی و بر به هیئت ِ عاج

فتاد در دلِ حافظ هوای چون تو شهی
کمینه ذرّه‌ی خاک ِ درِ تو بودی کاج!


#حافظ


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

1,360

subscribers

141

photos

109

videos