کافه ی عشق @amiraliwrite Channel on Telegram

کافه ی عشق

@amiraliwrite


بزرگترین حسرتت خواهم شد ●━━━━━━─ ⇆ ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻

کافه ی عشق (Persian)

کافه ی عشق یک کانال تلگرامی جذاب و پر از احساسات است که توسط کاربر با نام کاربری "amiraliwrite" اداره می‌شود. در این کانال، شما با زیباترین اشعار عاشقانه و دلنشین رو به رو خواهید شد. با ورود به این کانال، حس خوبی از عشق و عاطفه در دل خود حاکم خواهید کرد. اگر به دنبال تجربه‌ی لحظاتی از آرامش و زیبایی هستید، کافه ی عشق بهترین انتخاب برای شماست. این کانال با ارائه‌ی شعرهای عاشقانه، احساسی و فوق العاده، شما را به یک سفر عمیق در دنیای عشق می‌برد. از ابتدای تا آخر، هر کدام از متن‌ها و اشعاری که در این کانال به اشتراک گذاشته می‌شود، شما را به دنیایی پر از عشق و احساسات می‌برند. بیایید به کافه ی عشق بپیوندید و تجربه‌ی منحصر به فردی از زیبایی عشق را با دیگران به اشتراک بگذارید.

کافه ی عشق

28 Jan, 16:02


خورشید برفت از شهر
یک قبیله ویران گشت
از آینه های دشت
حیات هم نمی روید
ای روحِ نابودم
آن مزرعه خنده
این حقیر و تنها را
از عشق گرفت و بُرد

زیبا بود او نام‌اش
عریان ز بدی کردن
زیباتر بود از هر زن
و پاک تر از رویا
من عاشق او بودم
او عاشقِ ویرانه
از حِجلِ سفر برخواست
یک عمر خوشی کردن

این مردِ جنون آمیز
هر شب به لطفِ درد
گریه میکند با رقص
از دستِ توهم ها
تو کجای این شهر
بی یاد میخندی
من اسیرِ تابوتم
در خانه متروکم

ای عشق کجا هستی
ای قشنگترین صورت
دنباله چشمان‌ات
دنباله خورشید بود
اما خیرگی هایش
اکنون برای کیست ؟

آه ای دلِ دیوانه
مغموم شدی رفتی
تو مرده ای ، نمیدانی ؟
آرام بخواب ای روح
جای او چنان زیباست
که میخندد و می روید
تو کجای کار هستی؟
بگذار بمیری و بعد
زیبا کند گورت را
شاخه گل سرخی که
هرگز نخواهی دید !!!...


#مرتضی_رشید



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 15:12


ای ساریبان آهسته گئت، آرام جانیمدیر گئدن

یار کونلومو چکمیش منیم، روح و روانیمدیر گئدن

سعی ائیله دیم افسونیله، پینهان قیلام من دردیمی

پینهان ایشیم چیخدی اوزه، سیرایله قانیمدیر گئدن

قالدیم بئله زار و ذلیل، بیچاره یم قلبیم علیل

دوشدوم او دیلداردان اوزاق، آسوده یاریمدیر گئدن

یوخ عهدینین بونیادی هی، بیتمز اونون بیدادی هئچ

چیخماز کونولدن یادی هئچ، ان خوش زمانیمدیر گئدن

بیر آن دایان ای ساریبان، قویما گئده بو کاروان

اول سروه اویموشدور کونول، سروی روانیمدیر گئدن

بیر دون گئری ای نازنین، گوز مسکنین اولسون سنین

سن سیز بو سونسوز گویلره، آه و فغانیمدیر گئدن

جان ترک ائدنده جیسمینی، اینسان آچار اوز حیسسینی

یوخدی سوزون گورموش گوزوم، بو خسته جانیمدیر گئدن

سعدی سنه لایق دئیل، یاردان گیلئی ای بیوفا

چوخ گوردوم اوندان من جفا، صبر و توانیم دیر گئدن

#میرمهدی_سیدزاده




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 14:57


ای  لعبت  خندان لب لعلت که  مزیده‌ست؟
وی باغ لطافت به رویت که گزیده‌ست؟

زیباتر از این صید همه عمر نکرده‌ست
شیرین‌تر از این خربزه هرگز نبریده‌ست

ای خضر حلالت نکنم چشمهٔ حیوان
دانی که سکندر به چه محنت طلبیده‌ست؟

آن خون کسی ریخته‌ای یا می سرخ است
یا توت سیاه است که بر جامه چکیده‌ست

با جمله برآمیزی و از ما بگریزی
جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیده‌ست

نیک است که دیوار به یک بار بیفتاد
تا هیچکس این باغ نگویی که ندیده‌ست

بسیار توقف نکند میوهٔ بر بار
چون عام بدانست که شیرین و رسیده‌ست

گل نیز در آن هفته دهن باز نمی‌کرد
وامروز نسیم سحرش پرده دریده‌ست

در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
کشتی رود اکنون که تتر جسر بریده‌ست

رفت آن که فقاع از تو گشایند دگر بار
ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده‌ست

سعدی در بستان هوای دگری زن
وین کشته رها کن که در او گله چریده‌ست
 
#سعدی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 14:57


هرگه که شبی خود را در میکده اندازیم
صد فتنه برانگیزیم صد کیسه بپردازیم

آن سر که بود در می وان راز که گوید نی
ما مونس آن سِرّیم ما محرم آن رازیم

هر نغمه که پیش آرند ما با همه در شوریم
هر ساز که بنوازند ما با همه در سازیم

زین پیش کسی بودیم و امروز در این کشور
ما جمری بغدادیم ما بکروی شیرازیم

گر حکم کند سلطان کین باده براندازند
او باده براندازد ما بنک براندازیم

آن روز که در محشر مردم همه گرد آیند
ما با تو در آن غوغا دزدیده نظر بازیم

بر یاد تو هر ساعت مانند عبید اکنون
بزمی دگر افروزیم عیشی دگر آغازیم

#عبید_زاکانی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 13:46


بگذار پای عشق بمانم از این به بعد
دل را به صاحبش برسانم از این به بعد

یک عمر پای عقل نشستم ولی مخواه
خود را به نیستی بکشانم از این به بعد

هر بار رازی از تو شنیدم دلم شکست
بهتر که چیزی از تو ندانم از این به بعد

وقتی که مثل قبل به من خیره نیستی
حرف تو را چگونه بخوانم از این به بعد

در جاده‌ای که مرگ در آن راهزن شده است
بیهوده خویش را ندوانم از این به بعد

ای غم به فکر غربت امروز من مباش
لبریز عشق اوست جهانم از این به بعد

#محمدحسن_جمشیدی





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 13:36


پای در ره که نهاديد، افق تاری بود
شب در انديشه‌یِ تثبيتِ سيه‌کاری بود

باده‌ی‌ِ خاص کشيدید‌ و به‌ مِیخانه‌ی‌ِ عشق
مستیِ سرخِ شما، غايتِ هوشياری بود

خواب‌، خوش باد شما‌ را که‌ در آن‌ هنگامه
خوابِ خونين شما ، آيتِ بيداری بود

خَم نشد قامت رعنایِ شما بر اثرش
بختکِ زلزله هر چند که آواری بود

شرمِ‌مان باد که تا ساعتِ آن واقعه نيز
چشمِ‌مان دوخته بر ساعتِ ديواری بود

جایِ‌تان سبز که با خونِ خود امضا کرديد
پایِ آن نامه که منشورِ وفاداری بود

قصّه‌ای بيش‌ نبود آن چه‌ سروديد از عشق
ليک هر يک به زبانی که نه تکراری بود

ای شمایان! که خروشانِ کفن پوشانید
ـ‌ ای‌ که بر فرق‌ِ ستم، تيغِ شما کاری‌ بود ـ

در رگِ ما که خموشانِ سيه پوشانيم،
کاش‌کی قطره‌ای از خونِ شما جاری بود

  #حسین_منزوی
♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ   ˢᵃᵛᵉ    ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 12:55


تو ز من دوری ولی ، هر دم به من نزدیکتر
عشقِ پنهانی ولی ، از من به من نزدیکتر

گر چه مهجوری ولی ، پیوندِ آغوشِ منی
نغمه ی جانانه ای ، پیوسته در گوشِ منی

شاخه ی سختی ولی ، از برگِ گل مطلوبتر
سازِ جانسوزی ولی ، از نای نی مقبولتر

عاشقانه ، همدمِ چشمانِ حیرانِ منی
همرهِ شبگردی ، شب‌های تهران منی

باده ی نابی ، ز هر پیمانه ای لبریزتر
از صفای باطنت ، زیباتر و درویش تر

من خزانی خسته ام ، همواره بارانِ منی
کفترِ جلدت شدم ، معنای پیمانِ منی

تا به دیدار تو هستم ، دم به دم دیوانه تر
می کنم جان را فدای سیرتت ، جانانه تر

یار مطلوب منی ، دردانه ی جانِ منی
باده ی جان من و پیمانه ی ، خوانِ منی

از نگاهِ گرم و پنهانت ، دلم مستانه تر
وز نسیمِ دلستانت ، سینه ام مردانه تر

گرمیِ مطبوعِ جان و نورِ چشمانِ منی
سجده گاه محکم و تنپوشِ ایمانِ منی

#ناصرعرب_ناصریااا





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 11:42


.
عطر افشان به برم حضرت یار آمده است
ماه تابان من اینک به قرار آمده است

مثل یک خوشه ی انگور عرق کرده ومست
سرِ به سودای هوس ؛ بر سر دار آمده‌است

آهوی چشم رها کرده به صحرای جنون
چند وقتیست که اینجا به شکار آمده است

روی جالیز ترک خورده ی من سیب شدست
تا دلم لک بزند کال به بار آمده است

باد پوشیده و هر دم به پراکندگی ام
حضرت گل سرِ این گشت و گذار آمده است

از تکبر نکند خم سرِ شوریده ی خود
پایِ برچیدن صد چشم به کار آمده است

قبله ی روی بیاراسته در منزلِ حُسن
گل بی خار من از باغ بهار آمده است

پلک از هم نگشاید ؛ نگشاید گرهی؟!؟
میِ مدهوشِ من از چیست؛ خمار آمده است؟

از دل هر ترَکی سر زده با عشوه و ناز
از دل سنگ به ترفند شیار آمده است

باز باران زده بر کوه و کمر شاید که
گل نرگس به هواخواهیِ یار
آمده است


#اڪرم_نورانی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 11:42


یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم

از بوسه‌های آتشین، وز خنده‌های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه‌ای‌، چابک‌تر از پروانه‌ای
رقصم بر بیگانه‌ای‌، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم


#سیمین_بهبانی





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 10:03


بس که از عاشقی ام خاطره ی بد دارم
قول دادم به خودم، دل به کسی نسپارم

تا که آن جور و جفاها نرود از یادم
داغی از تو به سر دست دلم بگذارم

بعد از این تحت نظر داشته باشم دل را
کنترل داشته باشم سر هر رفتارم

سعی باید بکنم چشم بپوشم از عشق
نرسد بیشتر از این به دلم آزارم

نشوم #عاشق پابسته ی هر بی سر و پا
هر کسی را پس از این یار خودم نشمارم

تا همیشه سر این حرف دلم خواهم ماند
نه پی دلبری هستم نه پی دلدارم

و از این پنجره اعلام کنم بر همگان
که من از عشق به اندازه ی غم بیزارم

ای که در کوچه ی ما منتظری میگویم:
بیش از این حیله و ترفند نزن در کارم

برحذر باش که با عشق ندارم کاری
مطمئن باش که سر میشکند دیوارم

من از این روز و از این ساعت و از این لحظه
قول دادم به خودم دل به کسی نسپارم!

#رحیمی_رامهرمزے


♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ   ˢᵃᵛᵉ    ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 09:21


گفتم:تو از من چه می‌دانی که میگویی میشناسمت؟
گفت:میدانم شعر،سیگار،سکوت، موسیقی و کتاب را دوست داری
پریشانی صدایت باعث گیجی باد است
و چای خستگی‌اش را روی زانوی تو در میکند
با صندلی‌های خالی کافه‌ها یواشکی قرار میگذاری!
درخت‌ها را در آغوش میگیری
گل‌ها را میبوسی
و برای دلتنگی کفشدوزک‌ها ساعتها اشک میریزی!
باران رفیق دوران کودکی توست
و با برف،آفتاب،مهتاب،ابر و رازقی همسایه بوده‌ای
در جیب‌هایت هیچ نداری
جز چند کلمه که این روزها یک نصفه نان هم بابتش خرجت نمیکنند
پدر تمام کودکانی و مادر تمام باغچه‌ها
میدانم پشت این دیوار‌های بی‌پنجره‌ی جذاب
هیچ چیزی برای پنهان کردن نداری!
پس دکمه‌های بالای پیراهنت را نمیبندی تا دلت نفس بکشد
و آستین‌هایت را تا میزنی تا گنجشک‌ها لانه‌ی‌شان را گم نکنند
گفت:میدانم نباید زیاد نزدیکت شد،نباید زیاد پرسید
نباید زیاد خواست
که اگر خدا بخواهد اما تو نخواهی مثل شعری نانوشته ا‌ست دنیا،
بی‌معنی،مبهم!
باید گذاشت خودت بخواهی!
میدانم وقتی چیزی حالت را خوب کند مثل کودکان ذوق میکنی و سر میروی از خودت،
گفت:میدانم شب‌ها میمیری و صبح‌ها از اولین مادری که دستت به او میرسد زاده می‌شوی!
یک روز از سعدی،یک روز از شاملو،یک روز از بیژن الهی و روز دیگر از فروغ شاید!
گفت:این‌ها برای هیچی کافی نیست اما
تا حدی که بگذاری حوالی‌ات باشم هم کفایت نمیکند؟
عشق نه! دوستم هم نداشته باش اما بگذار باشم
گفتم:باشی که چه بکنی دیگر؟چه بفهمی؟
بودن دیگر چه سودی دارد برایت؟
چه برای فهمیدن مانده اصلا که ندانی؟
گفت:بگذار بدانم هیچ نمیدانم!همین!
گفتم:سیگار داری؟
خندید
پاییز شد!

#حامد_نیازی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 09:19


پریشان میشوم گاهی پشیمانی ندارد عشق
در این سرداب تودرتو که سامانی ندارد عشق

گرفتارم به توفان ها در این دریای وحشت زا
به گردابی چنین هایل چو سکانی ندارد عشق

جنایت حد و مرزش را به دستانت حوالی داد
تبر در باورت می‌گفت زندانی ندارد عشق

حقیقت روبرویم بود دارش می زدند با ترس
و حلاجی که باور داشت انسانی ندارد عشق

به آتش می کشیدندش به تعزیری جنون انگیز
نجابت مرده در اینجا و درمانی ندارد عشق

در این شهری که تن پوشی برای اهل ایمان نیست
مرو هرگز به مسجد چون مسلمانی ندارد عشق

شکایت های تنهایی فریبی رو به نابودی ست
فراموشی ندارد بغض نسیانی ندارد عشق

گنهکاری به زندانم چویوسف های دربندت
زلیخایی نمی‌کردی! گریبانی ندارد عشق

خدا درچشم جادویت رسالت را نشان می داد
نمی دیدند اعجازش! که برهانی ندارد عشق

فدایی های شعرت را فرستادی به قربانگاه
غزل پایان گرفت آخر و پایانی ندارد عشق


#مهرداد_آراء




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 09:17


گردبادی در خودش پیچید و رفت
دامن از صحرای دنیا چید و رفت

بر سرِ خود گامهایش را نهاد
شاهراهی مطمئن یابید و رفت

در طبیعت خاکساری داشت او
سرفراز از طبع خود گردید و رفت

قافِ زانوی غمش را خوشتر از
سردی آغوش ها سنجید و رفت

عشق، سر در دامن دل کرده بود
خونِ دل شد قسمتش، رنجید و رفت

سخت، از دست زلیخای جهان
پاکدامن پیرهن دزدید و رفت

گل که بویش هفت عالم را گرفت
حالِ خوش را هفته ای کوشید و رفت

اشک در چشمان عارف حلقه داشت
شاد در چشمان غم خندید و رفت

سبز شد باران که جان خویش را
بر لبِ خشک زمین بخشید و رفت

آتش خورشید رویش سوخت جان
گرچه تنها یک نظر تابید و رفت

آب در چشمان من باقی گذاشت
برق آن چشمان مروارید و رفت

ماه، فانوسی به دستش تا سحر
خواب چشمان تو را پایید و رفت

شرم، خاموش است و رسوا نیستند
هر که فردای مرا فهمید و رفت

ماند ناکام از وفای دوستان
آن که تنها کام خود را دید و رفت

میخ خود کوبیده بس محکم بدان
جم بدان شوکت نشد جاوید و رفت!

بلبلی تا چشم بست آواز را
دید گل از منظرش کوچید و رفت

نیست آغوش وفایی، مرده ای
مادر مهر و وفا زایید و رفت

هر که را دل بسته بودم چون فلک
خاک در چشمان من پاشید و رفت

دست در دستان از ما بهتری
دیدمش، گفتم که خوش باشید و رفت

هر چه خوبی دیده ام در خواب بود
کاش می شد یک شبی خوابید و رفت


#رحمان_زارع

‌‌‎‌‌‌‎
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 09:16


گل فروشی گفت کار و کاسبی خوابیده است
کلّ گل هایم پلاسیده ، دلم رنجیده است

مشتری دیگر ندارد گلفروشی های من
دور هر شاخه سرانگشتان من چرخیده است

من ندیدم در درون قلب ها دیگر وفا ؛
مثل قبل اینجا کسی جان دلم نشنیده است

خنده هایی زورکی و گَرد غم بر چهره ها ؛
حسرت و بیچارگی بر دیده ها ماسیده است

دوستی ها مدتش کوتاه و چشمم طول آن؛
را به قدرِ رفتن از عرض خیابان دیده است

در شلوغی های این شهر دراندشت آنچه هست
کینه توزی و طمع از هر طرف زاییده است

پول و مدرک ها گرفته جای پای عشق را ؛
نفرت این شیرازه را از بیخ و بن پاشیده است

هر کسی این روزها معیارهایش ثروت است
ارزشش را با همان دارایی اش سنجیده است

کوچه ها،همسایه ها با هم غریب و دشمنند
جای باران تخم های بی کسی باریده است

ریشه های مهر و آرامش میان خانه ها ؛
تار و پودش از نگاه سردمان پوسیده است

مادران تنها ، پدرها خسته از این زندگی؛
کودکان افسرده چون بیدی به خود لرزیده است

مهربانی های بی منت شده کمرنگ و محو
چشمش از روی جهان و روی ما پوشیده است

این به ظاهر زندگی از خودکشی هم بدتر است
غربتش را دورِ دستان فلک پیچیده است

حال و روز دشت های سبز ما ناگفتنی !
ریشه های "پونه"ها در دشت ها خشکیده است



#افسانه_احمدی_پونه

#شماره_ثبت۱۳۵۵۰۲



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 09:13


چه می‌شد "ساده ها" تا آخرخط "ساده" می‌ماندند!؟
مسافرها به یاد خاطرات جاده‌ می‌ماندند!

چه می‌شد "عشق" تا آخر، شبیه روز اول بود؟
و تا پایانِ آن، دلداده‌ها، دلداده می‌ماندند!

چه می‌شد آن کسانی را که فوق‌العاده می‌دانیم
درون ذهن ما همواره فوق‌العاده می‌ماندند!

اگر من باختم، سـربازهایم دیر فهمیدند
که باید در زمان صلح هم "آماده" می‌ماندند!

اگر از باده‌ی قدرت نمی‌شد مست یک مفتی
شیوخ شهر شاید بر سر سجاده می‌ماندند!

جهان جایی مناسب‌تر برای زندگی می‌شد
اگر که مردم آزاده‌اش، آزاده می‌ماندند!

"چراغ رابطه" شاید نمی‌شد هیچ جا خاموش!
اگر این "کنجکاوی‌های ساده"، ساده می‌ماندند!

#اصغر_عظیمی_مهر





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 08:55


باید امشب بنویسم شب نفرین‌شدہ را
در سرم باز ڪنم غدّه‌ے چرڪین‌شدہ را

مثل گنجشڪِ لبِ پنجرہ خیسم امشب
گریه‌اے هست ڪہ باید بنویسم امشب

#قرص هے می‌خورم و در سر من بی‌اثر است
گریه‌اے هست ڪہ از طاقت من بیشتر است

منم و نقطہ ے پایان! همہ چے نیستے است
گریه‌اے هست و بہ جز آن، همه‌چے نیستے است

در دلم، در بدنم، یڪ غم بی‌اندازه‌ست
سال‌ها رفتہ ولے داغ ڪماڪان تازه‌ست

توے یڪ گریہ ے ممتد متوقف شدہ ام
در دل خاطرہ اے بد متوقف شدہ ام

هرچہ درمی‌روم از ذهنِ سراسر دردم
بہ همان نقطه‌ے ویران‌شدہ برمی‌گردم

می‌روم رو بہ عقب توے زمانے معڪوس
وحشتِ دیدن ڪابوس میان ڪابوس!

بہ شبے از همه‌ے تن‌ها، تنهایی‌تر!
بہ شبے از ڪمد بچہ، هیولایی‌تر!!

بہ شبِ ضجّه‌زدن با چمدانے در دست
بہ شبِ «درد» ڪہ هر جور بخوانے، درد است!

در سر باغ، فقط ترس تبر بود آن‌شب
دل به‌جا ماندہ و تن فڪر سفر بود آن‌شب

رفتم و قطع نشد گریه‌ے مادر هرگز
برنگشتیم بہ آن بوسہ ے آخر هرگز

#ترڪ ڪردم خودم و آن غم سنگین‌شدہ را
خاڪ نفرینیِ نفرینیِ نفرین‌شدہ را

بعدِ آن، یأس پرنده‌ست بہ دنبال سقوط
ڪلمہ نیست، سڪوت است...سڪوت است...
سڪوت

بعدِ آن نہ اثرے از غم و نہ خوشحالی‌ست
خلاء محضم و انگار جهانم خالے ست

بعدِ آن قصہ بہ پایان خودش نزدیڪ است
شب محضم، همه‌ے زندگی‌ام تاریڪ است

منم و غربت و یڪ گوشیِ خامو‌ش‌شده
مردگی‌ڪردنِ یڪ اسم فراموش‌شده

منم و چند شب و روز فقط بیداری
ڪشتنِ ثانیه‌هاے لزجِ تڪراری!

منم و بغض جهان توے دلے سنگی‌تر
منم و ڪشتن دلتنگے و دلتنگی‌تر

منم و حسرت و نفرت ڪہ بہ هم آلوده‌ست
خانه‌اے دور ڪہ یڪ زخم قدیمے بوده‌ست

خاطراتے ڪہ لهم ڪرد ڪہ بر بادم باد
مردگی‌ڪردنِ در غربت را یادم داد

دور انداختم آخر دل غمگین‌شدہ را
حسرت دیدن آن خانه‌ے نفرین‌شدہ را

#رفتم از فرط تشنج بہ تب از تخت بہ سقف
زل زدم روز و شب و روز و شب از تخت بہ سقف

آمدم از وسط ابر بہ گنداب فرود
«من ملڪ بودم و فردوس برین جایم بود»

رنج تبعید شدن توے دل آدم ماند
قرص خوردم ڪہ فراموش... ولے یادم ماند! ↓

خانه‌ے با جسد و زندان، آذین‌شدہ را
خاڪ نفرینیِ نفرینیِ نفرین‌شدہ را

همہ ے هستے من،حسرت و آہ است فقط
آسمان همہ جا رنگ سیاہ است فقط...

#سید_مهدی_موسوی

♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ   ˢᵃᵛᵉ    ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 07:38


و
#تنهایی؛
در من قد میکشید،
با  خش خش پاییز میلرزید،
در باران ها میرقصید،
لابه لای باد میخزید،،
با برف روی شانه ام میزد...،
در  مه با من یکی میشد، 
بهارها پیراهن پاره میکرد
و تنِ بی وطنش
در جیب هایم گم میشد..."
حالا من خانه اش بودم،
دست به یکی میکردیم،
گاهی برایم  آستین بالا میزد
و مرا با تنهایی عریانتری آشنا میکرد ...
   و وقت هایی که حرفی برای گفتن نداشت،
  دست روی ِدلم میگذاشت،
پاشنه اش را از جا میکند،
#دست به سینه می ایستاد،
این پا و آن پا میکرد،
و درسکوتش هوار میکشید ،
بعد،
  #مرا با قلبِ فرو ریخته ام تنها میگذاشت،
انگار تمام استخوانهایت را یکجا شکسته باشند؛
تا ریشه دلم ،
تا  جوانه امیدِ پستوی ذهنم را
میسوزاند!
بعد دودش در چشم خودش مینشست و  ،
چشمانم را روی همه چیز میبست!
حالا این منم،
همدستِ تنهایی ام!
با استخوانهای شکسته تر....
در قابهای بیشتر....
روی نیمکت های خالی تر....
در قدمهای طولانی تر...
در جاده های خلوت تر
در سکوت های عمیق تر
در شب های  بی صبح تر...
و در تنی تنها تر....

#عاطفه_افراز


♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ   ˢᵃᵛᵉ    ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 07:16


‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍

یک گوشه از چشمت برای بودنم کافیست
دنیای بی تو ، در سراشیبی ِپایان است
در مغز من انگارجغدی شوم می خواند
از بسکه افکارم خراب و سست و ویران است

می خواهمت ، می خواهی ام یعنی پریشانی
این دلرباییها برای ما  خطر  دارد
یعنی دو قطب غیر همنام و کنار هم
میدان جذب ما عزیزم دردسر دارد


رفتم که از سمت مدارت دورتر باشم
با اینکه بی نور نگاهت سخت خاموشم
من با زمستان الفتی دیرینه تر دارم
جای تو هرشب با تن سرما همآغوشم


هی نخ به نخ سیگارو فنجان پشت فنجان چای
این لعنتی ها ارثیه های من از درداست
دارد عذابم می دهد شهر غریبی که
حال وهوای کوچه هایش سردو نامرداست

گفتی بمان اما تو جای من نبودی که
با فکر کابوس جدایی جان به لب باشی
هرچند سهمت بودم اما می روم شاید
در روزگار خالی از حق ، حق طلب باشی

ماندن برایم فعل نامربوط و تاریکیست
وقتی رفیقانم به شدت رفتنی هستند
دیگر قرابتهای خونی را نمی فهمم
حتی برادرهام با من  ناتنی هستند

#مریم_ناظمی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Jan, 07:16


تنها تو را دوست دارم"...
🕊

تو را با تمام تردیدهایت
دوست دارم!
وقتی لبخندهایت را گم کرده ای،
ابرها در چشم هایت مچاله شده اند!
باران
گونه های اشتیاقت را نوازش می کند،
و تنها فقط مرا می بوسی..."

تو را با همه ی نگرانی هایت
دوست دارم !
که فردا از سر اتفاق
غم در دلت نیفتد،
اندوهی دست هایت را روی حصار تنهایی
تاب ندهد...
پای عشق لنگ نزند...!

تو را با تمام آشوب هایت
دوست دارم !
آن لحظه که می اندیشی
زیباتر از من هم وجود دارد!
و گیسوانی که روی سر پنجه های مهربانی، گره گره
بافته می شوند...
و تنها شبی کنار تو از نقش مهتابی پلک هایم 
چراغ هایی روشن
به خواب هایت آذین ببندم !

تو را با
تمام بی حوصله گی هایت دوست دارم!
آن هنگام که زمان از ندیدنت
روی تنهایی کوک می شود!
لغت نامه ی احساست را فراموش کرده ای!

تو را با تمام اشتباهات دوست دارم"
با تمام خیالاتی که تورا
به آغوش من
آورده"
این خیلی زیباست
که تو نمی توانی جهانی را به دست هایت گره بزنی،
و جهانت در دستهای من است"
و انگشت هایت به انگشت های من وابسته*

تو را با هر آنچه از اشک ها و لبخندهایت
دوست دارم
با تمام دیوانه گی  شاعری
با کلماتی که کنار عطر پیچک دلش
نام مرا ورق می زند،
چشم در چشم من در
لایه های دوست داشتنش
بر مژگان خیس خورده
دیده به شوق می دوزد  ...


به وقت هر آنچه که از تو در من
می گذرد...

#آری
#تنها_تو_را
#دوست_دارم"

#زینب_سادات_حسینی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

27 Jan, 21:49


نان از سفره و کلمه از کتاب،
چراغ از خانه و شکوفه از انار،
آب از پياله و پروانه از پسين،
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌ايد،
با روياهامان چه می‌کنيد!
 
ما رويا می‌بينيم و شما دروغ می‌گوييد ...
دروغ می‌گوييد که اين کوچه، بُن‌بست و
آن کبوترِ پَربسته، بی‌آسمان و
صبوریِ ستاره بی‌سرانجام است.
ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و
از رودِ زمهرير خواهيم گذشت.
ما می‌دانيم آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوار
هنوز علائمی عريان از عطر علاقه و
آواز نور و کرانه‌ی ارغوان باقی‌ست.
سرانجام روزی از همين روزها برمی‌گرديم
پرده‌های پوسيده‌ی پرسوال را کنار می‌زنيم
پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر می‌دهيم
که آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوار
باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و
نم‌نمِ روشنِ باران باقی‌ست.
 
ستاره از آسمان و باران از ابر،
ديده از دريا و زمزمه از خيال،
کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،
رود از رفتن و آب از آوازِ آينه گرفته‌ايد،
با روياهامان چه می‌کنيد؟
 
ما رويا می‌بينيم و شما دروغ می‌گوييد ...
دروغ می‌گوييد که فانوسِ خانه شکسته و
کبريتِ حادثه خاموش و
مردمان در خوابِ گريه‌اند،
ما می‌دانيم آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوار،
روزنی روشن از رويای شبتاب و ستاره روييده است
سرانجام روزی از همين روزها
ديده‌بانانِ بوسه و رازدارانِ دريا می‌آيند
خبر از کشفِ کرانه‌ی ارغوان و
آواز نور و عطر علاقه می‌آورند.
 
حالا بگو که فرض
سايه از درخت و ری‌را از من،
خواب از مسافر و ری‌را از تو،
بوسه از باران و ری‌را از ما،
ريشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفته‌ايد،
با روياهامان چه می‌کنيد!؟

#سید_علی_صالحی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

22 Jan, 05:41


، سلام ای عشق دیروزی، منم آن رفته از یادی...
که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی

سلام ای رفته از دستی، که میدانم نمی آیی
وَ میدانم برای من، امیدی رفته بر بادی

به خاطر داریَم آیا؟ ،به خاطر دارمت،آری!
سلام ای باورِ پاکی، که از چشمم نیفتادی

تو در من زنده ای،...هستی!، گمانم دوستت دارم
که با هر واژه ی شعرم، عجینی، مثل همزادی

سکوتم را نکن باور، خودت هم خوب میدانی
که در اشعارِ من چیزی، شبیهِ داد و فریادی

فلانی وصفِ این حسرت، مگر در شعر میگنجد؟!
تصور کن درِ حجله، بمیرد تازه دامادی

اسیرِ عشقِ من بودی، زمانی...لحظه ای، روزی
رهایت کردم و گفتم: پرستویم تو آزادی

نوشتی :بی تو میمیرم، خرابت میشوم عمری
خلافِ آنچه میگفتی، ببین حالا چه آبادی!!

نه پیغامی، نه پسغامی، چه راحت بردی از یادَم!
نه حتی نامه ای...شعری، برایِ من فرستادی

حقیقت زهر تلخی شد، که آگاهانه نوشیدم
از این هم تلخ تر باشی، همان شیرینِ فرهادی

#محمدرضانظری
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

کافه ی عشق

22 Jan, 05:40


مَن اگـر روزی رَسَد نَقّــاشِ این دُنیـا شَوَم
این جهان را عاری از هرغصِّه و غم میکَشَم

بَهـرِ دِلهـا مِهــربـانی، بـی قــراری، هَمــدِلی
خنـده را پیـوستـه بــر لَبـها مَنَظَّـم میکَشَم

زِشت و زیبـا خالـق و پَـروردگارِ ما یکسیت
زِشت و زیبا پیشِ هم، اِنسان درعالَم میکَشَم

چون در این دُنیا کَسی برکَس نَدارد بَرتَری
مَن فَقیـر و بـا غَنـی، یکسان وبـاهم میکَشَم

عشقهـایی کـه در آن بــویِ خیـانَت میدَهَد
تـا اَبَد مَحکـومِ تَنهایی ، بـه هر دَم میکَشَم

هرکُجا قَلبی شِکَست ما بی تَفاوت رَد شدیم
سینـه هـا را مَـن بدونِ دَرد و مـاتَم میکَشَم

مَن در این دُنیا تَمامِ مَردُمَش را بی دِرنگ
بـا لَبی خَندان، خُـرامان سَبز وخُرَّم میکَشَم

میشود نَقّــاشِ دُنیـا در غــزل سَنگِ صبور
ایـن جهان را مَـن بـدونِ غصِّه وغـم میکَشَم

#جوادالماسی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌

کافه ی عشق

22 Jan, 05:40


خط عذار یار که بگرفت ماه از او
خوش حلقه‌ای‌ست لیک به دَر نیست راه از او

ابروی دوست گوشه ی محراب دولت است
آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او

ای جرعه‌نوش مجلس جم! سینه پاک دار
کآیینه‌ای‌ست جام جهان‌بین که آه از او

کردار اهل صومعه‌ام کرد مِی‌پرست
این دود بین که نامه ی من شد سیاه از او

سلطان غم هر آن چه تواند بگو بکن
من بُرده‌ام به باده‌فروشان پناه از او

ساقی چراغ می به ره آفتاب دار
گو بر فروز مشعله ی صبحگاه از او

آبی به روزنامه ی اعمال ما فشان
باشد توان سترد حروف گناه از او

حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصه ی این بزمگاه از او

آیا در این خیال که دارد گدای شهر
روزی بود که یاد کند پادشاه از او


#حافظ

کافه ی عشق

22 Jan, 05:39


خبر امد #خبری در راه است

سر خوش ان دل که از ان آگاه است

شاید این #جمعه بیاید شاید

پرده از چهره گشاید شاید

دست افشان پای کوبان می رود

بر در سلطان خوبان میروم

میروم بار دگر مستم کند

بی سر و بی پا و بی دستم کند

میروم کز خویشتن بیرون شوم

در پی #لیلا رخی مجنون شوم

هر که نشناسد امام خویش را

بر که بسپارد زمام خویش را

با همه ی لحن خوش اوایی ام

در به در کوچه تنهایی ام

ای دو سه تا کوچه ز ما دور تر

نغمه تو از همه پر شور تر

کاش که این فاصله را کم کنی

#محنت این قافله را کم کنی

کاش که هسایه ما میشدی

مایه اسایه ما میشدی

هر که به دیدار تو نایل شود

یک شبه حلال مسائل شود

#دوش مرا حال خوشی دست داد

سینه ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم اتش گرفت

#شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو ارامه جان من است

نامه تو خط امان من است

ای نگهت خواستگه #افتاب

بر من ظلمت زده یک شب بتاب

#پرده بر انداز ز چشم ترم

تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مدد کار ما

کی و کجا وعده دیدار ما

دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد

به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد

#مهدی_جوکر


♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ   ˢᵃᵛᵉ    ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 20:50


https://t.me/jonnonlena

کافه ی عشق

21 Jan, 19:39


وقتی که بر صدای تو لب میگذارم و
میبوسمش ،
تمام تنم گرم میشود

آندم که در خیال بغل گیرمت به شوق
می گریمت ،
به صورت من اشک می دود

باید
به فکر چاره تری در خودم رسم
باید
به من رها شدنی
پاک مثل تو
باید مرا
به ذوق تو سرمست تر شدن
_ آموزم و هجوم تو را عشق تر شوم
باید
تو را
برای من مست رو کنم
باید مرا
برای تو دیوانه تر شوم

ای آنکه عشق پیش حضورت غریبه است
آه ای عجیب تر
ز تمام غریبگی
آه ای غریب تر
ز هجوم خیال خوش
یکبار پیش بودن من سرفراز باش
تا در فراز پر زدم در تو ناگهان
همچون پرنده ای که شوم
صید یک عقاب
پایان بگیرم
_ از هر آنچه پریدن به بودن است
من صید کوچک هیجان های ناگزیر
من را بگیر
در دلِ چنگال میل خود
من را ببر
_ به آشیانه ی چشمان وحشی ات
شاید
میان آنچه نخواهد شدن _ شوم
_ درگیر بوسه های به طعم شراب تو 
طعم شراب ناب لبانت 
_ که سالهاست
_ در خمره سکوت وجودت
_ نشسته است

ای آنکه بوسه ات
_ جان مرا 
_ به آخر این قصه میبرد
آنجا که مرگ نیز به پایش نمی رسد

ای آنکه بعد از این باید بمیرمت

#سعید_خاکسار



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 16:17


🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
‍ مشیت الاهی بر این قرار ڪَرفتہ کہ  زمستان   فرحناڪ زندڪَی را خزانی ماتمزده به انتظار بنشیند و این، بارزترین تفسیر فلسفہ‌ے آفرینش در فراخناے بیڪران هستی و یڪَانہ راز جاودانڪَی است

استاد عزیز جناب مهدی فلاح
@fallah_20

درڪَذشت پسر خاله عزیزتان را به شما و خانواده  محترمتان تسلیت عرض نموده
برایشان از درڪَاه خداوند متعال مغفرت ،
و براے شما بازماندڪَان صبر جمیل و اجر جزیل  خواهانم
🖤🖤🖤🖤

تیم مدیریت ڪانال وگروه کافه عشق

کافه ی عشق

21 Jan, 14:02


در هر آن سر که هوا و هوست جا گیرد
نیست ممکن که هوای دگری پا گیرد

حال شوریدگی ام زلف تو می داند و از آنک
که سراپای وجودش همه سودا گیرد

ناصحا، تن زن و بسیار مدم، کاین دم تو
گر شود آتش از آن نیست که در ما گیرد

سر و بالای تو خوش می رود و می ترسم
کآتش عشق من سوخته بالاگیرد

هر که از تابش خورشید ندارد خبری
خرده بر ذره شوریده شیدا گیرد

بلبل از سبزه گل گرچه ندارد برگی
نیست برگش که به ترک گل رعنا گیرد

ساقیا باده علی رغم کسی ده، که به نقد
عیش امروز گذارد پی فردا گیرد

سخن چون زلف لیلی شد مطول
ملک مجنون و الفاظش مسلسل

ز مستی شد حکایت پیچ در پیچ
نبود از خود خبر جمشید را هیچ

پری رخ از طبق سرپوش می داشت
میان جمع خود را گوش می داشت

ملک آشفته بود از تاب زلفش
ز مستی دست زد بر شست زلفش

شد از دست ملک خورشید در تاب
بگردانید ازو گلبرگ سیراب

سمن بوی و صبا جم را کشیدند
سراسر جامه اش بر تن دریدند

شکر گفتار بانگی زد برایشان
شد از دست صبا چون گل پریشان

صبا را گفت: «کو رفته ست از دست
ز مستی کس نگیرد خرده بر مست

خطا باشد قلم بر مست راندن
نشاید بر بزرگان دست راندن

چه شد گر غرقه ای زد دست و پایی
خلاص خویش جست از آشنایی

از آن ساعت که مسکین غرقه میرد
گرش ماری به دست آید بگیرد

نشاید خرده بر جانان گرفتن
به موئی بر فلک نتوان گرفتن

ملک چون صبح، با پیراهن چاک
بر خورشید نالان روی بر خاک

عقیق از چرخ و در از دیده افشاند
به آواز بلند این شعر می خواند


#سلمان_ساوجی


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 14:01


‍ ‍ ‍ ‍ شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خیال
خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود

در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت
رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود

در عالم خیال به چشم آمدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

موی سیاه او شده بود اندکی سپید
گویی سپیده از افق شب دمیده بود

یاد آمدم که در دل شبها هزار بار
دست نوازشم به سر و رو کشیده بود

از خود برون شدم به تماشای روی او
کی لذت وصال بدین حد رسیده بود

چون محو شد خیال پدر از نظر مرا
اشکی به روی گونه زردم چکیده بود

#سهراب_سپهری



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 13:22


گفت دلت میخواد یادت بندازم کی ام؟
سرمو انداختم پایین
گفتم راستش بخوای
نه....
املتش تموم شد
نوشابه اش خورد
صدای آروغ زدنش که اومد به خودم اومد..
پاشدم
رفتم حساب کنم که بزنم بیرون
نگرفت
گفت مهمون من
اصرار کردم
نگرفت..
نگام کرد دوباره
گفت هنوزم لجبازی؟
گفتم همه میگن
-عادت کردی به لجبازیت؟
عادت که نه
گاهی دلم میخواد لجباز بشم...
-برو پسرم.
-برو پی زندگیت.
گفتم میرم
مرسی بابت املت
گفت نوش
راهمو کشیدم از در قهوه خونه زدم بیرون
پشت سرم یه صدایی پیچید..
سهراب....
الو
سهراب...
برگشتم
نگاش کردم
گفت تولدت مبارک.
چشمام تنگ شد
رعد برق شد
بارون بارید تو چشمام

-شاید دلت نخواد منو یادت بیاد
اما تولدت نباید یادت بره..
رومو برگردوندم

با دستام دونه های بارون چشمام پاک کردم
خندیدم

پیرمردی شده بود واسه خودش
یه زمانی بغل به بغل هم مغازه داشتیم
زنش تو جوونی فوت کرده بود
هنوز مونده بود به انتظار
یادم اومد کی بود
با صدای بوق موتوری که مثل فشفشه از کنارم رد شد به خودم اومدم
نگاهم دوختم به آسمون
خورشید وسط وسطش بود
دقیقاً روی سر من..
وقتی زمین نگاه کردم
نه از اکبر عدسی خاطره ای مونده بود
نه یادم بود تولدمه
فقط مسیر خونه بود که نمیدونستم چرا ازش زدم بیرون.....



#سهراب


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 11:50


شب عید است و من تنها بیادت گریه خواهم کرد
بیاد خاطرات ما ، بیادت گریه خواهم کرد
به آن عکسی که می خندی کنار شمعدانی ها
نگاهت می کنم اما بیادت گریه خواهم کرد
رسیده عید  و من تنها عزادارخودم هستم
ولی بااین دل رسوا بیادت گریه خواهم کرد
چنان از گریه لبریزم که دنیا را نمی بینم
میان اینهمه رویا بیادت گریه خواهم کرد
ببین شب گریه هایم را زهجرانت شده دریا
من امشب حد یک دریا بیادت گریه خواهم کرد
تو در آغوش اغیاری ولی من یکه و تنها
غریبی خسته از دنیا بیادت گریه خواهم کرد
نوازش های تو هرگز فراموشم نمی گردد
بیاد آن نوازش ها بیادت گریه خواهم کرد
عروسی کردی اجباری که اعدامی نباشم من
فدا کردی خود خود را بیادت گریه خواهم کرد
تو میگفتی نمی خواهم سردارت ببینم من
رها شد جان من اما بیادت گریه خواهم کرد
نرفت عشق تو ازیادم ولی من "رافغ" دلخون
همیشه دردل شب ها بیادت گریه خواهم کرد

#غفار #حسین #نژاد_رافع



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 11:50


عزیزِ من؛
می‌خواستم بهت بگم كه يجورى زندگى كن كه اگه يه جايى توى پيرى ازت پرسيدن اگه برگردى عقب مثلا به چهل سال قبل بازم همين زندگى رو انتخاب ميكنى يانه؟
انقدر جرات داشته باشى كه بگى اره،همين راهو ميام
ميگيرى چى ميگم؟
يجورى زندگى كن از زندگيت راضى باشى
يادت نره به حرف دلت گوش كنى
عمر وقتى تموم ميشه آدم تازه به خودش ميگه يعنى ارزششو داشت؟
نذار علايقت توى نطفه خفه شه
واسه انتخاب راه به حرف دلت گوش كن
اما مسير رو با عقلت برو جلو...


#علی_سلطانی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 09:55


رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم

چون آهوی رمیده ز وحشت‌سرای شهر
رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم

ما را به آفتاب فلک هم نیاز نیست
این شوخ‌دیده را به مسیحا گذاشتیم

بالای هفت پردهٔ نیلی است جای ما
پا چون حباب بر سر دریا گذاشتیم

ما را بس است جلوه‌گه شاهدان قدس
دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم

کوتاه شد ز دامن ما دست حادثات
تا دست خود به گردن مینا گذاشتیم

شاهد که سرکشی نکند دلفریب نیست
فهم سخن به مردم دانا گذاشتیم

در جستجوی یار دل‌آزار کس نبود
این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم

ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست
بنیان زندگی به مدارا گذاشتیم

صد غنچهٔ دل از نفس ما شکفته شد
هر جا که چون نسیم سحر پا گذاشتیم

ما شکوه از کشاکش دوران نمی‌کنیم
موجیم و کار خویش به دریا گذاشتیم

از ما به روزگار حدیث وفا بس است
نگذاشتیم گر اثری یا گذاشتیم

بودیم شمع محفل روشندلان رهی
رفتیم و داغ خویش به دل‌ها گذاشتیم


 #رهی_معیری



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 06:36


ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ
ﮐﻪ ﺳﺮﺩﺕ ﻧﺸﻮﺩ
ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﻧﻠﺮﺯﺩ
ﮐﻪ ﺗﺮﺱ ﺑﺮﺕ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ، ﺑﻠﯿﻂ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﺍ ﺻﺪﺑﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ
ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﻭ ﻧﺘﺮﺳﯽ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺟﺎ
ﺑﻤﺎﻧﯽ
ﮐﻪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱِ ﺳﺎﺩﻩ ﯼ " ﺭﺳﯿﺪﻡ، ﺑﺨﻮﺍﺏ " ، ﺩﻟﺖ ﺭﺍ
ﺧﻮﺵ ﮐﻨﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺸﺖ ﮔﺮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﺪ
ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﻌﺮ ﺳﯿﺪﻋﻠﯽ ﺻﺎﻟﺤﯽ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻓﺘﺮﺕ
ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ
ﮐﻪ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ
ﮐﻪ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﺮﻗﺼﯽ
ﮐﻪ ﻋﺼﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺮﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺑﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ
ﻭ ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﯿﺎﯾﺪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﺑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻟﻄﻔﺎ
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻄﻮﺭ ﺳﻄﺤﯽ ﮔﺬﺭ ﮐﻨﯿﻢ
ﻭ ﺑﻪ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺑﺮﺳﯿﻢ
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺳﺮﻡ گرم ﺍﺳﺖ به نبودنت و شعرهایی که برایت مینویسم و هیچوقت نمیخوانی
ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﺪﺍﺭﻡ

#پوریا_عالمی

♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ   ˢᵃᵛᵉ    ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 06:29


کافه را خلوت کن امشب کار دارم کافه چی
درسرم  امشب  هوای  یار  دارم   کافه چی

قهوه های  ناب  ترکی  را  برای  من  بیار
هم نشین یک شهره ی بازاردارم   کافه چی

بار کن  یک شربت اکسیر  ناب زعفران ؟
با  نگارم  وعده ی  دیدار دارم   کافه چی

کافه چی،سنگ صبورم ، روی میز من بیا
با  تو دنیایی  پر از اسرار دارم   کافه چی

گر نگاه  او  به  چشمان  من  افتاده   بدان
حال من مست ودلی هشیار دارم  کافه چی

یار من زیباست ،رویش مثل قرص ماه، من
ترس از چشمان  این  اغیار دارم   کافه چی

بازهم امشب  دلم را یار باش، آن دم  که من
سر به روی  شانه ی  دلدار  دارم  کافه چی

این جهان وآن جهانم امشب است،غم نیست، تا 
در کنارم چون  تویی غم خوار دارم  کافه چی
                   
گرشدم مدهوش ، زین  کافه  مرا بیرون  نبر

این تمنا را  به  صد  اصرار  دارم   کافه چی
عمر من  آمد  به  پایا ن  و ندیدم  روی  او

لایق   او  نیستم    اقرار  دارم    کافه چی
شمع  را  خاموش  کن ، من  انتظار  گام  او

از میان   سایه ی   دیوار   دارم   کافه چی
گر  نیاید  آخر عمر من است  امشب ، و تو

کافه را خلوت کن امشب کار دارم کافه چی..

#شهراد_میدری





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 06:21


#دلبرا دل میدهم تو دلدارم می شوی ؟
عاشق زار تو میگردم تو یارم می شوی ؟

مثل #فرهاد از فراقت آواره‌ی شهر می‌ شوم
مثل مجنون از غمت رسوای عالم می شوم

میفروشم این دلم را، تو خریدار می شوی ؟
مَست مَستَم از نگاهت، با دلم یار می شوی ؟

تَرک مَی آسان بوَد، تَرک نگاهت دشوار...
دلبر محبوب من، دار و ندارم می شوی ؟

#آرزو در دل ندارم جز وصالت ماه من
روزگار من خزان، فصل بهارم می شوی ؟

مهر نوشته راز دل، تا تو شوی همراز او
#مونس تنهاییم، همدم برایم می شوی ؟

با کمال #افتخار من از تو دعوت میکنم
تا که میزبان تو باشم، مهمانم می شوی ؟

این #غزل تقدیم تو ای یار زیبا روی من
گر نباشد کفر میگویم، خدایم می شوی؟

#سید_جمیل_مهر_گیلانی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 06:17


امروز از آن روز ها بود. آری از همان روزهایی که با گردنی کج و لبهایی با فریاد خاموشی نشسته و فکر میکنم البته به عجایب و نمونه ی بارز آن میتوان هرچیز و هرشئ غیر از من باشد. ناگفته نماند که همان هرچیز و هرکس را که غیرازخویش میدانم همان من هستم. به هرحال خط فکری اکنون من مردم اند. مردم من. مردم خاک من. تعقل و تامل و تفکر میکردم در این باره که چرا دیگری را فقیر خطاب میکنیم و به آسانی به این نتیجه رسیدم که در همه چیز هیچ نداریم و در هیچ همه چیز داریم و در هیچی هیچ نداریم. میسر گونه گویم میشود ما در نداری حتی نداری را هم نداریم و از آن ساده تر ما هیچ چیز نداریم و بدین سان فقیر خطاب میشویم.
اما آیا لایق تحمل چنین تخلص خفت باری را داریم؟ و فکر کردم. و به جوابی ساده رسیدم. به این فکر کردم که می‌توانیم ثروتمند هم باشیم فی المثل زمانی که پیری در ترن مترو ایستاده و دیگران جای خود را با تمام خستگی به او میدهند. یا گاه با اینکه نمیتوانند مادی به کسی که در خیابان به زیبایی با نواختن خود جهان را ستایش میکند کمک کنند او را با تمام جان تشویق میکنند. مثال دیگر میتوان به گربه هایی اشاره کرد که در عفن و تعفن زباله دانی به زیستن خود ادامه میدهند اما ملت ما اعم از زن و مرد و کوچک و بزرگ به آنها یاداور میشوند که همچنان موجودات زیبا و دوست داشتنی هستند و به آنها عشق می‌ورزند. هرکس به اندازه ی وسع مالی خود به کودکان کار کمک می‌کند به کارتن خواب ها غذا میدهد و غیره... آری جواب بسیار آسان است.
مردم ما برای فقیر بودن بسیار ثروتمند هستند...!
#باران_همتی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 06:09


°
ما آدما همه‌ی عمرمون رو فدای آدمایی ڪردیم ڪه ثناری بهمون بها ندادن
و بخاطر همین آدما شبهای زیادی رو با گریه سر ڪردیم و روزامون رو بخاطرشون تلخ ڪردیم
آدمایی ڪه دم از وفا و دوست داشتن زدن ولی وقتی نفعی ندیدن خیلی راحت بارشون رو بستن و پشت سرشونم نگاه نڪردن
آدمایی ڪه درد و دلامون رو گرون خریدن و ارزون فروختن
همونایی ڪه یه عمر،  همه جا پشتشون در اومدیم ولی تا تقی به توقی خورد انگار ڪه هیچ‌وقت ، مایی وجود نداشته ،،،
ما آدما هست و نیستمون رو فدایِ چنین آدمایی کردیم ڪه بدونِ قطره اشڪی مارو پشت سر گذاشتن ولی تو تموم این لحظات کسی بود ڪه خیلی از دردامونو دید ولی همیشه آبرو داری ڪرد و هیچ وقت مثِ خیلیا به رخمون نکشید
همه‌جا پشتمون بود ولی بدون منت
عهدهامون رو به خاطر همین آدما ، فراموش ڪردیم اما هربار در خونه اش رفتیم نا امیدمون نڪرد
بی وفایی زیاد دید اما هیچ وقت دلی رو نرنجوند
ما عاشق ڪسایی بودیم ڪه هیچ وقت عاشقمون نبودن ، اما اون بود ڪه همیشه عاشق ما بود و هیچ وقت محبتش رو از ما دریغ نڪرد
چقدر حیف ڪه ما آدما ، وقتی فقط میتونیم چند سوایی تواین دنیایِ فانی زندگی ڪنیم اما با اشک و ناله برای دنیا و آدماش میگذرونیم و  مهمترینش رو  فراموش میڪنیم ، ڪسی ڪه عشقش به ما ابدی و فنا ناپذیرِ
ڪسی ڪه بدون منفعت عاشق ماست و وقتی قلبمون سرشار از عشقِ  یڪتایی باشه درواقع تازه میفهمیم ڪه عاشق خودمون هستیم و هیچی مهمتر از خودِ ما نیست.
این قصه‌ی خیلی از ما آدماست پس رفیق‌جان

#سارینا_کیانی





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 05:19


ما ز بالاییم و بالا می‌‌رویم
ما ز دریاییم و دریا می‌رویم

ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می‌رویم

لااله اندر پی الالله است
همچو لا ما هم به الا می‌رویم

قل تعالوا آیتیست از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی می‌رویم

کشتی نوحیم در طوفان روح
لاجرم بی‌دست و بی‌پا می‌رویم

همچو موج از خود برآوردیم سر
باز هم در خود تماشا می‌رویم

راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یکتا می‌رویم

هین ز همراهان و منزل یاد کن
پس بدانک هر دمی ما می‌رویم

خوانده‌ای انا الیه راجعون
تا بدانی که کجاها می‌رویم

اختر ما نیست در دور قمر
لاجرم فوق ثریا می‌رویم

همت عالی است در سرهای ما
از علی تا رب اعلا می‌رویم

رو ز خرمنگاه ما ای کورموش
گر نه کوری بین که بینا می‌رویم

ای سخن خاموش کن با ما میا
بین که ما از رشک بی‌ما می‌رویم

ای که هستی ما ره را مبند
ما به کوه قاف و عنقا می‌رویم

#مولانا




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Jan, 05:19


ای در دل من رفته چون خون در رگ و پوست

#سعدی
#رفیق_بدرد_دلتنگی_دچارم





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 04:15


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 04:15


دل نام تو بر نگین نویسد
جان نقش تو بر جبین نویسد

شاهان به تو عبده نویسند
روح‌القدست همین نویسد

رضوان لقب تو یوسف‌الحسن
بر بازوی حور عین نویسد

خورشید به تهمت خدائیت
ابن‌الله بر نگین نویسد

خال تو بر آتشین صحیفه
پنج آیت عنبرین نویسد

چون پر مگس خط تو بر لب
بر گل خط انگبین نویسد

خونی که به تیر غمزه ریزی
هم شکر تو بر زمین نویسد

تیغت چو به خون من شود تر
بر دست تو آفرین نویسد

نقش‌الحجر است بر دلت جور
کس یارب بر دل این نویسد

بر خاک در تو خون چشمم
خاقانی جرعه‌چین نویسد

#خاقانی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 04:14


چون ز شهر آن شاهد شیرین‌شمایل می‌رود
در قفایش، کاروان در کاروان، دل می‌رود

همچو کز دنبال او وادی به وادی چشم رفت
پیش‌پیشش اشک هم منزل به منزل می‌رود

دل اگر دیوانه نبود الفتش با زلف چیست
کی به پای خویش عاقل در سلاسل می‌رود

چون به باطن در جهان نبود وجودی غیر حق
حق بود آن هم که در ظاهر به باطل می‌رود

یارب این مقتول عشق از چیست کز راه وفا
سر به کف بگرفته استقبال قاتل می‌رود

کوی لیلی بس خطرناک است ز آنجا تا به حشر
همچو مجنون بازگردد هرچه عاقل می‌رود

#فرخی_یزدی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 04:13


ای که هر خواسته دل، ز فلک می‌خواهی
آنقدر راضی‌ای از خود که کتک می‌خواهی

من به جز تنبلی این را، چه بنامم؟ که تو، هی:
خفته هرروزه و روزی ز فلک می‌خواهی

ای که هرروزه حوالات تو در بانک خداست!
به خدایی خداوند که چک می‌خواهی!

ای که دست تو دراز است، پی آز به خلق!
چه کمک کرده‌ای آخر؟ که کمک می‌خواهی!

من چه باید بکنم؟ گر که تو درویشی، باش
به درک هر چه تو از هفت ترک می‌خواهی!

نان همه از قِبَلِ نیروی بازو خواهند
نان تو از رشته و بوق و دگنک می‌خواهی!

کلک است این همه! در بیستمین قرن برو!
تازه‌کارا، تو چه زین کهنه‌کلک می‌خواهی؟

#میرزاده_عشقی





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 04:12


‍ امشب به تو افتاده دوباره گذر من
ای کاش شوی همدم و هم همسفر من

از عشق چه شد حاصل من جز غم و اندوه
امید بماند به جهانت اثر من

عاشق به چه ارزد اگر از عشق برنجد
این ست دلیلی که شده خم کمر من

زیبای منی ، جز تو دلارام نخواهم
هم نور دو عینی به خدا هم قمر من

عمری ست که دادم دل خود را به دل یار
این عشق در آورد همیشه پدر من

سرمستی من آه گناه من و دل بود
ای دوست تو مگذار چنین سر به سر من

یک عمر غزل گفتم و دلدار نفهمید
قدر من عاشق و دل در به در من

دل دادم و دلدار شکسته ست دلم را
افسوس ندیده ست دل پر گهر من

گفتم دو سه صدها غزل از روی چو ماهش
باید چه کنم تا که ببیند هنر من

دردا که نشد با دل من همدل و همراز
این ست حدیثی ز غم مختصر من

#بهاررستا



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 04:11


از حافظ می‌اندازم توی کریم‌خان. نیمه‌شب بارانی و خلوت مجابم می‌کند پیاده ادامه بدهم. روبروی کلیسای سر ویلا، چراغ‌های پارک روشن است. از دور، هاله‌های رنگی نور زیر باران تصویر عجیبی به پارک داده. آهنگ را عوض می‌کنم، شجریان توی هدفون برایم سعدی می‌خواند: که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی. خانه پیدا نکرده‌ام، و از فاصله‌ی بزرگ جیب و سلیقه کلافه‌ام.
دلم  گریه می‌خواهد، اما غمگین‌ترم از گریستن.

می‌رسم به پارک. درست روبروی کلیسا و این سمت خیابان، زنی تنها در باران وسط پیاده‌روی جلوی پارک ایستاده. هدفون را درمی‌آورم. بلند گریه می‌کند و به ارمنی با خشم و استغاثه‌ای غریب رو به کلیسا حرف می‌زند. می‌ایستم کنارش. ساکت. موهای سفید بلندی دارد، و جثه‌ای کوچک که انگار زیر باری بزرگ خمیده. نادیده‌ام می‌گیرد. به حرف‌زدن ادامه می‌دهد. همان‌جا کنارش می ایستم. باران می‌بارد. منتظرم سموئیل نبی از آسمان فرود بیاید و ناقوس‌ها را تکان بدهد تا زن بفهمد دعایش پذیرفته شده.
اما فرشته‌ها سالهاست خیابان کریم‌خان را بلد نیستند.

زن به ناقوس‌های لال نگاه‌می‌کند، ساکت روی سینه صلیب می‌کشد. بعد برمی گردد رو به من چیزی به ارمنی می‌پرسد، می‌گویم بلد نیستم. دست می‌دهیم. راه می‌افتیم. او به سمت مجسمه‌ی مریم در پارک، من به سمت شهری که در آن ماهی کوچکی هستم. توی هدفون ابی می‌خواند تنهاتر از انسان در لحظه‌ی مرگ. به زن فکر می‌کنم، بعد به خودم. راه می‌روم. همیشه راه می‌روم. اگر بایستم گم خواهم‌شد.
خوابم گرفته. کاش سموئیل ناقوس‌ها را تکان بدهد...
برای زن گریان آن نیمه‌شب بارانی

#حمید_سلیمی






♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 04:09


سال نوی میلادی و اکرام مسیحاست
در پنجره چشم تو هر ثانیه غوغاست

باید که به میلاد مسیحش بزنم کف
در کوچه‌ی عشاق عجب غائله بر پاست

در جشن جهانی که کریسمس شده برپا
ذکری‌ست خوش و محور آن حل‌معماست

با عشق چراغان شده این کاج پر از برف
امشب همه جا روشنی از عالم بالاست

در برف زمستان که جهان سرد و خموش است
نبض غزل از مهر تو دی ماهی زیباست

مریم شدی و شعله کشیدی به درونم
از سوختنم بارقه‌ای در دل شبهاست

فتوای چنین شب نبود حرمت باده
اسقف به عشا جام کشان کاین دم عیساست

شکرانه‌ی ما چیست به جز بوس و کنارست
زین لطف که اعطا شده از کلمه الله‌ست

#بیژن_عظیمی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 04:07


محبوب زیبای من
در این زمستانِ سرد من به یک تو
سخت احتیاج دارم ، دلم تبِ‌‌ عشق توووورا
و گره شدن‌ انگشتانت را میخواهد
و داغی‌ دستانت تا غرق شوم‌ در بیخیالی‌ مطلق
و قدم زنان در کوچه‌ پس‌ کوچه‌های
یخ‌ زده‌‌ی شهر
محبوب من ، قصه‌ ی عشق من و تو
حکایت شب و روز است
حدیث نور و ماه است
داستانِ فصلی بلند قصه ی شکوفه و تگرگ.
و اما باز ادامه دارد. عشق تو و من
جوانه می‌زنم در رد پای تو
بر روی برف نفس میکشم عطر نفس های تورا
دلبرم ای زیبای من به چه نام خوانم تورا
تا باور کنی دوستت دارم
بر روی تمام دفترهای دبستانی‌ام.
بر روی سه‌پایه‌ام و روی درختان.
و بر روی شن های دریا نام تو را می‌نویسم.
بر روی هر پیکر موافق بر پیشانی یارانم.
بر روی هر دستی که دراز شود
نام تو را می‌نویسم آزادی.
آری نام تو آزادی سیت
زیرا که تو تمام دنیای منی عشق منی....


#ثمین_صادقی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 04:06


میشود من را به آغوشت کشی چون کودکی
شـانه ات باشد  تمـامِ  تکیه گاهم انـدکی؟

لحظه ای بنشینی و بنشانی ام  نزد خودت
شیطنت های مرا ، عنـوان کنی ده تا یکی؟

می توانم ! باز از خـوردن زمین های دلم!
چندخطی با تو گویم آنچه گشته حاصلم؟

از میـان سختِ طــوفـانی و نا آرامشـم!
مـوج سرکش را رسانی مرزِ امنِ ساحلم؟

صد گله دارم از این ، دنیای پر رنگ و ریا
باطنش چاقوی تیز و ظاهرش چون کیمیا

گرمـیِ دستت ، برای لمس جسم زخمی ام
مـرهمی باشد ، که آنی می دهد دردم شفـا

دل دوبـاره لک زده ، نق نق کند گـوشه کنـار
تا بچرخی سمت من که از چه گشتم بی قرار!

در گلویم بغض تلخ و حلقه ی اشکی به چشم
مــادرم ! دردم گران و خسته ام از روزگار

آه ! مادر کاش میشد باز کوچک می شدم
قدر یک ساعت دوباره مثل کودک میشدم

قلبم از سنگینیِ نامــردمـی هـا ، له شده
کاشکی پَرهای زیبـای چکـاوک می شدم

یا همان پروانه ای که روی گلها می نشست
تا بگوید با گُلش از آرزویش ، مستِ مست

درد هایم همچو شمعی قطره قطره می چکید
سر به زانوی تو باشد بی هراس از هر چه هست

سینه ام آتشفشان کوهی از درد و غم است
چشم هایم ابـری و قلبم اسیرِ مـاتم است

بـاز بــاران ، با تـرانه ، با گلِ لبخند تـو
مادرم جنس نگاهت آشنا و مرهم است

می شود یکبار دیگر دم کنی چای و نبات؟
ساعتِ شیـرینِ پخشِ صوتِ زیبـای صلات

با دعـایی از دل پـاکت ، تـو مهمـانم کنی؟
گوشه ی چـادر نمازت ، باز می گیرم حیات

خسته ام مادر ، شکسته استخوان های تنم
او که دیگر نیست امیدش به دنیا ، آن منم

در میانِ ، این همه زخــم زبــان و  دشمنی
در بغل گیرم که در آغوش گرمت ، سر کنم 

غصه هایم را ، میـان بـوسه هایت آب کن
باز جانم را ، به بوی دامنت بی تاب کن!

لای موهایم بکش دستت ، نوازش کن مرا
"پونه"ی پژمرده و دلمرده ات را خواب کن

#افسانه_احمدی_پونه




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍

کافه ی عشق

02 Jan, 03:51


پشت شیشه
دانه های برف می بارد درشت
دانه های اشک من هم
روی گونه قطره قطره می چکد

در بخار شیشه ها
همدردیِ بی پیله ای
با حال من یکسان شده

از درون خانه ها
شور و نوای خنده
می آید به گوش

خانه ی من
سرد و بی روح است و غمگین
آرزوهایی بسی دور از خیالم
در میانِ مِه شده گم

کاش میشد من هم آن
برف زمستان می شدم
تا میان دست گرم کودکی
قبل از سقوط
آب می گشتم وَ قدری بعد
محو و ناپدید

یا که تنپوش سفیدی
بر درخت خانه و
گلدانِ روی نرده یا
فرشی بر ایوان می شدم
 
کاش هرگز صاحبِ
این قلب تنهایم نبودم

خانه ام ای کاش
گرمی داشت از سوزِ نگاهی
دستِ من قفل دو دستی
تا که یک لحظه  جدایی
در میان جایی نگیرد

کاش این برف سفید و پاک
با خود ارمغانی تازه آرد بی درنگ
کاش قلبی در میان قاب سینه
بی تپش از هجر و تنهایی نباشد

کاش میشد...
کاش میشد
هر چه می خواهد دلی
انجام گیرد
قبل از آنکه دیر گردد

برف می بارد وَ من ....


#افسانه_احمدی_پونه

#شماره_ثبت۱۳۴۸۴۲




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 03:45


می‌روی اما گریز چشم وحشی رنگ تو
راز این اندوه بی آرام نتواند نهفت
می روی خاموش و می پیچد به گوش خسته ام
آنچه با من لرزش لبهای بی تاب تو گفت؛

چیست ای دلدار این اندوه بی آرام چیست
کز نگاهت می تراود نازدار و شرمگین ؟
آه می لرزد دلم از ناله ای اندوه بار
کیست این بیمار در چشمت که می گرید حزین ؟

چون خزان آرا گل مهتاب رویا رنگ و مست
می شکوفد در نگاهت راز عشقی ناشکیب
وز میان سایه های وحشی اندوه رنگ
خنده می ریزید به چشمت آرزویی دل فریب

چون صفای آسمان در صبح نمناک بهار
می تراود از نگاهت گریه پنهان دوش
آری ای چشم گریز آهنگ سامان سوخته
بر چه گریان گشته بودی دوش ؟ از من وامپوش

بر چه گریان گشته بودی ؟ آه ای چشم سیاه
از تپیدن باز می ماند دل خوش باورم
در گمان اینکه شاید شاید آن اشک نهان
بود در خلوت سرای سینه ات یادآورم

#هوشنگ_ابتهاج




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 03:43


کجای راه توراگم کرده ام....
وکجای راه ...
خودم را....؟!
ازآستینم باران میچکد و
ازچشمهایم ماه....

راستی....
چندبرف ازمن گذشته و
چقدرآب ازسرم....؟!
کلاغها
برشانه ام قارقارمی کنند و
پاییز
ازقدوکولم‌ بالامی رود....

اینجا زنی...
هرروزطناب دارخودش رامی بافد...

اینجازنی خودش رابه یادنمی آورد.....
اینجازنی.....
هرروزگریه میکند

#پروانه_منصوری





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 03:42


دخترِ قصه‌های عاشقانه‌ی من...
برگ به برگِ صفحاتِ کتاب زندگی من...
تو را در کدام جمله جستجو کنم؟
تو را در کدام واژه بجویم
که جز نام تو بر زبانم نیست
من به شادیهای با تو بودن
به نگاه‌های از سرِ شرم تو
به طنین صدایت
و به خنده‌های از تهِ دلت
محتاجم...
امروز باشد یا فردا فرقی نمیکند
تو را در هر سطر دوباره آغاز میکنم
به نام تو
و با یاد تو..
کنارم باشی و یا فرسنگها دورتر
من تو را در آغوشم حس میکنم
انگار در حریم امن دستهایم
در این نگاه‌های عاشقانه‌ام
و بر زبانی که فقط نام تو را آموخته،نفس میکشی

دختر قصه‌های عاشقانه‌ی من
تو تبلورِ تابش مهتابی
که بر شبهای تاریک زندگی من میتابی
تو آفتابی
تا به جوش بیاوری ،خون را در رگهایم
و برویانی در من
عطشی از عشق سوزانت را
میسوزم چون سیمرغ در تو
و دوباره زاده میشوم در تو
در تو زیستن زیباست
همیشگی که باشی
و بمانی
تا ابدو یک روز....
یک روز بیشتر از انتهای بودنم..


#حامد_زکیان
#بداهه

#سیزده_دی_هزار_چهارصد_سه
#قلمم_را_با_نامم_نشر_دهید



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 03:40


روز خواهد شد
و درآن تو را دوست خواهم داشت
روز خواهد شد
پس نگران نباش اگر بهار
تاخیر کرده است
و غمگین نباش اگر باران
متوقف شده است
بناچار رنگ آسمان تغییر خواهد کرد
و ماه بر مدار می‌گردد
روز خواهد شد
روز خواهد شد
آن روز خواهم دانست چرا تمدن، زنانه است
و چرا شعر، زنانه است
و چرا نامه‌های عاشقانه زنانه هستند
و چرا زنان، هنگامی که عاشقند
به گنجشک و نور و آتش
بدل می‌شوند
روز خواهد شد
لباس‌های بدوی را بر می‌افکنم
تا اصولِ گفتگو را بیاموزم
روز خواهد شد
و آن روز، دوره‌ی انحطاطم را رها می‌کنم
و برای تو کلماتِ زیبا می‌نویسم
و مرزهای واژه را پشت سر می‌نهم
و شیشه‌ی کلام را می‌شکنم
روز خواهد شد
آن روز، احساساتم را هدایت می‌کنم
غرورم را سرمی‌بُرم
و میراثِ تعصبِ قبیله‌ای را از درونم می‌شویم
و قیام می‌کنم
علیه پادشاه
روز خواهد شد
سربازانم را مرخّص
و اسبانم را رها می‌کنم
فتوحاتم را پایان می‌دهم
و به مردم، اعلام می‌کنم:
رسیدن ِ به ساحل ِ چشم‌هایت
بزرگترین پیروزی است...


#نزار_قبانی





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 03:36


.

ای سایه ی خیال و تمنای من سلام
ای منتظر نشسته به رویای من سلام

ای عشق ،بی حضور تو ما را چه میشود
زیباترین بهانه ی دنیای من سلام

هر لحظه می رسد ز تو پژواک آشنا
#شیرین_ترین_ترانه_ی_زیبای_من_سلام

بی روی دلربای تو ما را نظر چه سود
ای #روشنای_خلوت شب‌های من سلام

با تو شنیدنی ست غزل های عاشقان
ای #روشنای_چشم تماشای من سلام

با خاطرات عشق تو درگیر مانده‌ام
ای #صبح نارسیده ی فردای من سلام

بی تو نمی‌رسم به قدمگاه عاشقان
تنها پناه و مسکن و ماوای من سلام

   #مژگان_تولایی


...

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 03:33


تو روز امدی ارام وپاورچین به کوی من
نشستی بی صدا وچشم بستی روبروی من
بهاری رفت
سالی رفت
مرا ازدل قراری رفت
دل بیچاره ام رام تو شد اهسته اهسته
کبوتر وار بر بام تو شد اهسته اهسته
کنون
من من ماندم و غم ها
سکوت و وحشت و سرما
دلم در سینه می لرزد
از این غم ها
در این شب ها
شبم را تک چراغی نیست
به حسرت می برم سر به زیر پر
که در رویای خاموشم
نشانی، نغمه ای
از هیچ باغی نیست
تو
ای یار گریزانم
بیا
با من بمان اهسته اهسته
سرود عشق را ازچشم حسرت بار من
معنا کن و با من بخوان اهسته اهسته
نمی خواهم گل لاله
شراب ارغوانی  رنگ
از خم های صد ساله
در این سرمای هستی سوز
دو دستم را میان دست خود گیر و به چشمم
بوسه زن
اهسته
      اهسته
          اهسته
#اسماعیل_فتحی





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

02 Jan, 03:28


از کوچه پس‌کوچه های خاطراتم که میگذرم
گذر میکنم از دخمه هایی که حضور تورا برایم آب و جارو میکنند
هر بار به دری میرسم
حس زیبای داشتنت را میجویم
به زنگها و درکوبهای قدیمی التماسمت میکنم
که تورا برایم بجویند
بارها به جارچیهای شبگرد سپرده ام
که به هر سو میروند تورا جار بزنند
اما....
این شهر لعنتی
هر بار جلوی چشمانم را میگیرند
میدانم که هستی و نفس میکشی
اما کجا..؟
کجای این شهر بیتوته کرده‌ای
که حتی بوی گیسوانت از من دور مانده
خانه‌های شهر چنان به هم تنیده اند
که گویی فقط جای منو تو
در لابلای این شلوغی زیادی‌ست
کجا روم...؟؟
از که بجویمت..؟
وصله دیوانگی نه درد دارد نه به تن من نمی‌آید
نه سنگینی‌ایست بر دوش من
به دوش میکشم این نامردمی‌ها را
تا پیدایت کنم
تا ببینمت و باز هم عشقت را فریاد بزنم
اما چه کنم
که در عزلت تنهایی خود
با ته مانده خیالت
زندگی را می‌مرگم


#بداهه

#حامد_زکیان



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

01 Jan, 11:13


سکوت تلخ مرا بشکند ، ترانه تو
و کاش پر شوم از شور و عاشقانه تو

کبوترم ،بنشین خسته شد پر و بالت
حریردامن سبز من ، آشیانه تو ...

ببار تا که بنوشم صدای سبزت را
بخوان گرفته دلم باز هم بهانه تو

کدام چشمه بگو می رسد به چشمانت؟
بگو که از کدام بپرسم ،نشان خانه تو

دلِ گرفته ام امشب، عجیب طوفانیست
پرم ز هق هق باران ...کجاست شانه تو

ز دست رفته دلم ،خون شده نمی دانم
که می کند به چه دل ، یاد من زمانه تو

گمان مبر که به جز تو، به خاطر دگری
نشسته ام که دلم خود شود فسانه تو

ز سینه ات هدف ناوک بلا شده ام
که به دستم  نشانه های عاشقانه تو

مرا ز فیض وصل می رسد به سر شوری
که برده از دل من ،هوش ،  تازیانه تو



#لیلی_احمدی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

01 Jan, 11:13


هوا و ترس نبودت چقدر جانکاه است
که حال این من تنها شبیه ارواح است

بیا بریز بیاور تمام سهمم را
که چشم زخم قشنگت پناه این چاه است

تو ای ندیمه ی زیبا قبیله ای تنها
هزار فتنه ی چشمت همیشه در راه است

من از بلوغ رسیدم به کودکی ای عشق
تمام سهم من از عشق بی گمان آه است

تو یک قصیده ی ناب از ترانه ها هستی
ببین که شاعر چشمت چگونه گمراه است

بیا کنار سکوتم بخوان صدایم کن
همیشه آخر قصه کم است کوتاه است

به دست عشق سپردم سکوت هر شب را
خیال خام پلنگم کجای این ماه است

بریز خون جگر را به روح جانم زن
هوا و ترس نبودت چقدر جانکاه است



#مهرداد_آرا
#شماره_ثبت_۶۷۲۱۰۰



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

01 Jan, 11:10


مانده ام در حسرت دیدار، امّا بگذریم
بار دیگر می کنم تکرار امّا بگذریم

این مسافر را گمانم برده ای دیگر ز یاد
گرچه دارم می شوم انکار امّا بگذریم

دیگر از دوریِ تو کم کم،کم آوردم عزیز
گرچه دارم می کنم اقرار امّا بگذریم

بین ما جز عشق هرگز صحبتی دیگر نبود
گشته ای همصحبت اغیار امّا بگذریم

گفته بودم دوستت دارم ولی این جمله هم
عاقبت شد بر گلویم دار امّا بگذریم

رفته ای امّا برایت بی قراری می کنم
گفته ای دست از سرم بردار امّا بگذریم

این غزل را از سر دلتنگیِ خود گفته ام
گرچه گویی می کنم اصرار امّا بگذریم

ختم قرآن کرده ام شاید که برگردی، ولی
عشقت آخر شد عذاب النّارامّا بگذریم

کار من پیش ستم هایت سکوت و‌گریه بود
می کنی با عاشقت پیکار امّا بگذریم

اخم هایت هم به جانم می نشیند بی وفا
گرچه دائم می دهیم آزار امّا بگذریم

با صدایت می شدم در خواب، لیکن بعدِ تو
می شوم با گریه ام بیدار اما بگذریم

گفته بودی مومنی بر عشق من اما دریغ
کرده ای از عشقم استغفار اما ..


#مرتضی_شاکری




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 22:08


خیلی خوشگل نبود . یه صورت معمولی داشت ، با چشمای معمولی و مهربون ! امّا ... امّا قشنگ می‌خندید ! انقد قشنگ می‌خندید که آدم احساس می‌کرد هیچ‌کس تو دنیا مثل اون بلد نیست بخنده ! راستش همه کار کردم که به دستش بیارم ، چند سالی هم بودیم با هم . دروغ چرا ! همه چی هم خوب بود ... دوسم داشت ، دوسش داشتم ! امّا انگار آدم وقتی داره به آرزوهای بزرگش می‌رسه یادش می‌ره که چقد آرزوهای کوچیك هم داشته ! یادمه یه بار خسته از سر کلاس برمی‌گشتم خونه که تو راه زنگ زد و گفت بریم بیرون ! عدسی پخته بود . خودش کلاسش رو نرفته بود که درستش کنه و بیاره تا بتونیم با هم بخوریم . یکم شور شده بود . به شوخی غر زدم بهش که چرا انقد شور آخه دختر ! گلوم سوخت ! ولی بعد فوری نوك دماغشو گرفتم کشیدم و گفتم : با این حال ، باورکن این خوشمزه‌ترین عدسی بود که تا حالا خورده بودم ! می‌دونستم بلده خوب غذا درست کنه ، فقط چون عجله‌ای بوده این یه دفعه اینطوری شده ! اون موقع‌ها آرزوم همین چند لحظه نشستنا کنارش بود ... یه مدّت که گذشت الکی بهانه گیر شدم ، هر بار سر یه چیزی ناراحتش می‌کردم ، همه کارم کرد واسه موندنما ! امّا من دیگه رویاهای جدید تو سرم داشتم ، و از نظر من اون سد راه تك تکشون بود ! واسه همین یه روز بی‌دلیل گذاشتم و رفتم ! الآن یك ماهی می‌شه که برگشتم ایران . دیروز عصر خیلی اتفاقی توی پارك دیدمش ! برعکس من که هر دفعه یه چیز می‌گفتم و هر روز یه رنگ عوض می‌کردم ، اون انگار خیلی عوض نشده بود ، فقط یه ذره پیر شده بود ، یه ذره هم آروم‌تر ، با همون تیپ و قیافه ! نمی‌دونم چرا با وجودی که ازش فاصله داشتم ، ولی انگار بوی عطرشو حس می‌کردم ... نمی‌دونم شایدم خیالاتی شده بودم ! گاهی وقتا لبخند می‌زدا امّا خنده‌هاش دیگه اون شکلی نبود ! چشاشم هنوز مثل قبل مهربون بود امّا برق اون سال‌ها رو نداشت ! همین طوری زل زده بودم به صورتش ، یه تیکه از موهای جو گندمی‌ش رو دزدکی دیدم از زیر روسریش ، همون روسری که من براش خریده بودم ، باورم نمی‌شد هنوز نگهش داشته باشه ! داشت یه دختر بچه رو توی تاب هل می‌داد که مامان صداش می‌زد ! می‌دونی من آدمای زیادی رو شناختم تو این مدّت ، امّا انگار هیشکی مثل اون دوست دارماش بوی موندن نمی‌داد ! یه لحظه دلم خواست زمان برگرده و بشیم همون دو تا دانشجوی 𝟤𝟢 - 𝟤𝟤 ساله که عصرا بعد کلاس از ذوق و شوق بودن کنار هم‌دیگه همه کوچه‌ها و خیابونای شهر و قدم می‌زدن ، بدون اینکه حتّیٰ یه لحظه خسته بشن ! امّا الآن ساعت 𝟣𝟢 شبه و اون احتمالاً داره کنار خانوادش عدسی خوش نمك می‌خوره ، منم همچنان روی صندلی پارك نشستم و به اون سال‌ها فکر می‌کنم ؛ امّا نه مثل اون خانواده‌ای دارم و نه کسی حتّیٰ توی خونه منتظرم باشه ! می‌دونی یه چیزایی هست که آدم سال‌ها بعد می‌فهمه ! سال‌ها بعدی که دیگه خیلی دیره ! خیلی دیر ...

#نیلوفر_زارع


♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ   ˢᵃᵛᵉ    ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 20:02


بدوز خیاط
بدوز برای آدم ها عشق ، با کمی آرامش
و ساده گی رنگ و طرح ش را بکش
به رخ این دنیای رنگارنگ

بدوز خیاط
بدوز با نخ محبت ،دو تا قلب قرمز کنار هم

چین های دامنش راهم پرکن از بوسه های ریز ریز
بگذار ببینند و بدانندو بپوشند
لباس عشق را،
رهگذر ها
بدانند که هنوز لباس عشق را پوشیدن، زیباس
بدوز خیاط

#امیر_جدیری

📔 قلم روی میز

کافه ی عشق

29 Dec, 16:06


‍ داغین سلطانی

گزیرجئیران دالیجان بیرلاچین ویرسین بوداغلاردا
اوچورگؤیده گؤزی قالمیش چمنده زیروه باغلاردا

گزیرقیناخلاسین چالسین آپارسین بیر قوزی جیران
چکیب گویدن باخیرطاق فلکدن گوز چاناغلاردا

داغین سلطانی تخت أوستن اوچوب گؤیلرده سئیرائیلیر
چکیرقیحه د ئییرقالسین گرک بوسؤز قولاغلاردا

منیم آدیم اجل دیرقویمارام نامردی کام آلسین
دوتارام نانجیب انسانی آخرمن اوزاغلاردا

باتیررام بوایتی دیرناغمی حلقومینه آخیر
منه شاه وگدا یوخدی یاتاخلاردا أویاغلاردا

اوْیان إی بیوفا اینسان گزیرم باشوون اوسته
یئتیررم ال سنه بیرگون یاماجلاردا بولاغلاردا

ایکی گؤن عؤمریوی وئردون فنایه کاسه لیس الدون
ألیم چاتسا بیلرسن نه جزا وار بویالاغلاردا

آتیب چنقالیمی بیرگؤن چکیب جیررام بوغازوندان
بیر عیدده بو قصاوتلی باشی شَلمه دولاغلاردا

فسادی قاتدیلار دینه ضعیفی ائتدیلر پامال
بئله ظولمی گؤرن اوْلماز اوْچاخلاردا قاچاغلاردا

اوْلؤب بوجهل و بوسفیان قالیبلارلعنت آلتیندا
امیر اوْلموش معاوییه علی ع یالقیز اوزاغلاردا

مسلمان کی عوام اوْلدی سالالار بوْینونا خالتا
دئییرتقلید ایله مندن سورا خیخ یات قالاغلاردا

سنه دنیاحرام اوْلموش اوْروج دوت احتکاف ایله
یئییم دونیانی من سن گئت نمازون قیل اطاغلاردا

طبیعتده طبابت وارآماندی هاشم آیریلما
قوتارما عؤمریوی بیهوده یاتماخ دا بوجاغلاردا

#هاشم_فرح_آسا





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 15:39


گل  فروشی  میکنم  گلدان  گل  با  شاعری
یک  کلام  شاعری  را  با   شقایق   میخری؟

چون تلف شدزندگی ساعت نمیبندم بدست
سالها  را   می‌  فروشم  با  دقایق   میخری؟

سادگی   بسیار   دارم    میکنم   ارزانیت
با صداقت می  ‌فروشم  با حقایق  میخری؟

با غزل ها میشود  هر  درد  را  درمان کنی
مرحمش را می‌فروشم طبع حاذق میخری؟

کوه  غم را  می‌شکافد  درد  های  شاعری
شاه بیتی می‌فروشم با. محبت  میخری؟

میفروشم عشق را از جنس غربت میخری؟
میفروشم غربتم از جنس ظلمت  میخری ؟

شاعری هستم شکسته، مونس من دفترم
میفروشم شعرها از جنس حسرت میخری؟

گاه گاهی گریه کردم، در میان شعرها
میفروشم اشکها از جنس محنت میخری؟

کاسه ی صبرم شده  لبریز از نامردمی
میفروشم طاقتم از جنس غیرت میخری؟

زخم خنجر یادگاری، داده است دوست
میفروشم این نشان از جنس تهمت  میخری؟

من ندارم هیچ در دست، کلبه ای ویرانه ام
میفروشم هستیم از جنس خلوت میخری؟

#شهراد_میدری





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 15:34


.
گلپَر و پونه..
فقط همین ...

و هوای خوش...
خندیدنِ قشنگ ....
و احوالِ خوبِ وقتِ شما بخیر...

برایتان خط و کتاب و آینه آورده‌ام...
آوازهای آشنا...بوسه‌های خیس....
خواب‌های پر چراغ...

من قبولتان دارم !

سرانجام روزی...
زیبا خواهیم شد...
حتی کلماتِ کوچکِ
همین کوچه هم می‌فهمند...
که پروانه کی از خواب رنگین کمان می‌بارد..!

لمسِ عیشِ هوا را حس می‌کنید..؟!


#سید_علی_صالحی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 14:18


تا پر بزنم از قفسم بال و پرم باش
یک بار بیا هم نفس و هم سفرم باش

بیراهه اگر می روم و رو به تباهی
تنها تو بمان با من و نور بصرم باش

از وحشت جنگ دل و عقلم به هراسم
با جذبه ی عشقت سپر دور و برم باش

ای مظهر یک رنگی و ای حسن صداقت
با چتر وجودت همه جا سایه سرم باش

در ملک وجودم تو همان کاخ بلندی
شاهانه بمان در بر من تاج سرم باش

هرگز نرسم بی تو به سر منزل مقصود
با هر قدمت باور صبح ظفرم باش


#موسی_رئیسی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 14:17


گر چه مستیم و خرابیم چو شب های دگر
باز كن ساقی مجلس سر مینای دگر

امشبی را كه در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان، نرسیدیم به فردای دگر

عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر
بجز از امشب و فردا شب و شبهای دگر

مست مستم، مشكن قدر خود ای پنجه غم
من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر

چه به میخانه چه محراب، حرامم باشد
گر به جز عشق توام هست تمنای دگر

تا روم از پی یار دگری می باید
جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر

باده پیش آر که رفتند از این مکتب راز
اوستادان و فزودند معمای دگر

گر بهشتی است، رخ توست نگارا! كه در آن
می توان كرد به هر لحظه تماشای دگر

از تو زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر

می فروشان همه دانند عمادا! كه بود
عاشقان را حرم و دیر و كلیسای دگر


#عماد_خراسانی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 14:16


🌀سلام وارادت هااااااااا بـرشمــــا خوبان جان🌀

تایم اختصاصي بداهه سرائی

با حضور ارزشمند استاد گرانقدر

        💞مهربانو کیانا_احمدی💞

💞مدیریت بداهه سرائی:جناب امیرعلی💞

   💞مدیریت  اجرائی:مهربانو سمانه 💞

💠   تایم برگزاری ساعت 23:00💠

   کلمات  منتخب  بداهه سرائی:
#مادر
#پدر
#حرمت
#لایق
#استاد
#لال
#فهم

احساس زیبایتان را
📍 در قالب‌های شعر ،کلاسیک و سپید 📍
با ما به اشتراک بگذارید


منتظرم حضور گرم وارزنده شما قلم سرایان عزیز  هستیم


⭕️در زمان بداهه سرائی تمام چت ها پاک می‌شود
1403/10/09

‌‎‌‌‌‎‌‌‌𖣦 ⃘⃔⃟ٜٖٜٖ༺🍃⭐️🔖⭐️🍃༻⃘⃕⃟ٜٖٜٖ 𖣦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌჻ᭂ࿐l‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌

@caffenamayeshnava
@sherepenkafenava

کافه ی عشق

29 Dec, 11:37


گرگم و دربه در خصلت حیوانی خویش
ضرر اندوختم از این همه چوپانی خویش

تا نفهمند خلایق که چه در سر دارم
سالیانی زده ام مُهر به پیشانی خویش

منم آن ارگ که از خواب غرور آمیزش
چشم واکرده سحرگاه به ویرانی خویش

رد شدی از بغل مسجد و حالا باید
یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش

گاه دین باعث دل سنگی ما آدم هاست
حاجیان رحم ندارند به قربانی خویش

توبه گیریم که بازست درش! سودش چیست؟
من که اقرار ندارم به پشیمانی خویش

مُهر را پس بده ای شیخ که من بگذارم
سر بی حوصله بر نقطه ی پایانی خویش

#حسین_زحمتکش




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 10:52


از دست دل خسته شبی خواب ندارم
مرده ست دلم ،چهره ی شاداب ندارم

روزی همه ی آینه ها محو نگاهم ،
امروز ولی خنده در این قاب ندارم

شد موی من از شدت اندوه چنان برف
رفته ست جوانی و تب و تاب ندارم

رفت از دل من شور و شر و شادی ایام
نیلوفر تنها شده ام جز دل مرداب ندارم

چندی ست که مهمان شده ام بر غم و ماتم
در چشمه ی چشمان خودم آب ندارم

#رستا شده ام تا که رها باشم از این دل
از عشق به جز دیده ی خوناب ندارم

#بهار_رستا



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 08:18


دوباره شعر گفته ام ، دوباره بغض کرده ام
دوباره نیستی و من ، هزار بار مرده ام

در این هوای بیکسی نفس نمی رسد به من
به داد من برس ببین که رفته جانِ من ز تن

به استخوان رسانده ای فِراق و داغِ دوری ات
کجاست آن صدای تو کجا شد آن صبوری ات

به وسعت نبودنت ، اسیر واژه ها شدم
وَ قطره قطره اشک را به زخمِ کهنه میزدم

نشسته ام به حسرتت نشسته ام به انتظار
از آه و بغضِ در گلو ، رسیده ام به انفجار

تو را کجا بیابمت کجای این همه سکوت
میان کوهِ دردها ، وَ یا به شانه ی قنوت !

نمانده چیزی از من و از این هوای عاشقی
نبینم این چنین تو را ، نبینمت که فارقی !

گرفته ابر تیره ای ، تمام آسمان دل
چکیده آهِ غربتت به سقف آشیان دل

بیا که شعرهایت از قلم نیفتد ای عزیز
بیا دوباره عشق را به جانِ مثنوی بریز

شریک آخرین قدم به پای خسته ام تویی
لحیم بند بندِ این ، دل شکسته ام تویی !

شبیه برگ آخِرم به شاخه ی تکیده ای
به وقت کوچِ واژه ها تو بهتربن قصیده ای

عذاب می دهد مرا شبی که بی تو سر شود
شبی که بی هوای تو به ناخوشی سحر شود

چه بی گدار میخورد به جان ریشه ام تبر
کمی از عطر "پونه" را برای دلخوشی ببر

#افسانه_احمدی_پونه




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 08:01


https://t.me/Mybubbleisoff

کافه ی عشق

29 Dec, 07:51


قُمارِ عِشق شیرین اَست و مَن، هَرگِز نمیبازَم ...
"تو" از آسِ دِلَت مَغرور و مَن، دِلخوش به سَربازم ...

چه حُکم اَست اینکه میدانی، که حُکماً دَستِ مَن خالیست ...
دِل و دَستَم  که میلَرزَد ، خودَم را پاک میبازَم ...

وَرَق بَرگشته اَست اِمروز و "تو" حاکِم، مَنَم مَحکوم ...
چه بایَد کرد با این بَخت؟ میسوزَم  و میسازَم ...

"تو" بازی  میکُنی اَز رو وَ مَن، آنقَدر گيجم که ...
نِمیدانَم کُدامین بَرگ را ، بايَد بیَندازَم ...

اَگر حاكِم  تویی اِی "عِشق" ، مَن تَسلیمِ تَسلیمَمْ ...
هَمه اَز بُرد مَغرورند و مَن، بَر باخت مینازَم ...



#ناشناس




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 06:22


ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺎﺷﯽ
ﺩﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺳﻨﮕﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻨﺪﯼ ﮔﺮﯾﻪ‌ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ
ﺣﺘﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ...

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺎﯾﺖ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﯽ
ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺘﺪﺍﺩﺵ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ
ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﭼﺸﻢ " ﺯﻥ" ﺍﺑﺮﯼﺳﺖ

ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺩﺭ ﺗﻮ ﮔﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﭼﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭﺕ
ﻫﺮ ﺷﺐ ﻣﺴﮑﻦ‌ ﻫﺎ ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ
ﺩﺭﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻣﺖ ﺯﺍﺭﺕ

ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪﻫﺎﯾﺖ ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ
ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺩﺭ ﺗﻨﺖ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ ﺟﺪﺍ ﺑﺎﺷﯽ

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺴﻮﺯﯼ ﺑﺎ ﻏﺬﺍﻫﺎﯾﺖ
ﺭﻭﯼ ﺍﺟﺎﻕ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﯽ‌ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﺖ
ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﻗﺼﻪ ... ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ

ﺯﯾﺮ ﺣﺠﺎﺑﯽ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺍﺟﺒﺎﺭﯼ
ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﯽ
ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ
ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ

ﺁﯾﻨﺪﻩﺍﺕ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﺮﺩﻩ
ﯾﮏ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺣﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﯾﺪ
ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ

ﭘﺲ ﻣﯽﺩﻫﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ
ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻭ ﺁﺩﻡ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺭﺍ
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﺟﻮﯾﯽ‌ ﻫﺎﯼ ﻫﺮﺭﻭﺯﻩ
ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﺍﺯ ﺷﺐ‌ ﻫﺎﺕ ﻃﺎﻗﺖ ﺭﺍ

ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪﯼ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﻡ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽﺳﺖ
ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺷﺒﯿﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺑﺎﯾﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﻗﻔﺲ ﺳﻬﻤﺖ ﺷﺪﻩ ﺩﯾﮕﺮ
ﻋﺎﺩﺕ ﺑﮑﻦ ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ

ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪﻥ ﻣﻌﻨﯽ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺳﺖ
ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﯽ‌ﻃﺎﻗﺘﯽ ﻣﺮﺩﻥ
ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻦ ﺳﻠﻮﻝ
ﺑﺎ ﺷﯿﻮﻩﻫﺎﯼ ﺳﻨﺘﯽ ﻣﺮﺩﻥ.....


#حانیه_دری



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

29 Dec, 05:48


چو درعهد تو ام پیدا شده من
ز نور تو چنین یکتا شده من

بتو میبینم اینجاجان دیدار
به جان هستم ترا اینجا خریدار

بتو میبینم آفاق جهانم
بتو زنده شده جان و روانم

تو خود اصل تمام کایناتی
حقیقت در عیان نور ذاتی

مرا بنمای آن دیدار اینجا
نمود خویش با دیدار اینجا

ز عشقت سوختم چون موم در شمع
همه چشمم همه عشقم همه شمع

چه میگوئی دمی آخر بگو تو
بنه بر ریشم اینجا مرهمی تو

چه میگوئی که جمله گوش گشتم
نهاد عقلم و بیهوش گشتم

شدم خاموش و دیدم ابتدایت
شدم بیهوش و دیدم انتهایت

بدیدم جملگی ازتو پدیدار
شدستی جان مستم را خریدار

#عطار




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Dec, 21:54


‏قهوه هایِ ترک
سیگارهایِ انگلیسی
آهنگ هایِ فرانسوی
همه حرف مرا می فهمند 
بُغض های ایرانی ام را
کجا ترجمه کنم ؟
#نزار_قبانی

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Dec, 21:33


بايد حرف بزنيم
گفت و گو کنيم
زندگی را دوست بداريم
و بی‌ترس و انتظار ...
اندکی عاشقی کنيم.
ما از هوای نشستن و
تسليمِ باد و خوابِ شب خوشمان نمی‌آيد
ما دلمان اصلا با سلوکِ بی‌موردِ مرگ
آشنا نبوده،
نيست،
نخواهد بود.

چقدر اين دوست‌داشتن‌های بی‌دليل،
خوب است ، مثل همين باران بی‌سوال
که هی می‌بارد که هی اتفاقا آرام و شمرده‌
شمرده می‌بارد.

#سیدعلی_صالحی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Dec, 21:23


آدمڪ خستہ شدے از چہ پریشان حالے؟
پاسے از شب ڪہ گذشت است چرا بیدارے؟

آن دو چشم پر غم را بہ ڪجا دوختہ اے؟
دلت از غصہ سیاہ است چرا سوختہ اے؟

تو ڪہ تصویر گر قصہ ے فردا بودی
تو ڪہ آبے تر از آن آبے دریا بودے

آدمڪ رنگ خودت را بہ ڪجا باختہ اے؟
ڪاخ امید خودت را تو ڪجا ساختہ اے؟

آخرین بار ڪہ بر مزرعہ من باریدم
روے دستان تو من شاپرڪے را دیدم

تو چرا خشڪ شدے، او چرا تنها رفت؟
من ڪہ یڪ سال نبودم چہ ڪسے از ما رفت؟

این سڪوتت ڪہ مرا ڪشت صدایے تر ڪن
این منم آبے باران تو مرا باور ڪن

باور از خویش ندارم ڪہ چنین مے بارم
بگذر از این تن فرسودہ ڪز آن بیزارم

نہ دگر بارش تو قلب مرا سودے هست
نہ براے تب من فرصت بهبودے هست

آنڪہ پروانہ شدن را ز من آموختہ بود
دلش انگار بہ حال دل من سوختہ بود

شاپرڪ رفت، دلے مرد، عزا بر پا شد
رفت و انگار دلم مثل خدا تنها شد

آرے این بود تمام من و این بیداری
جان باران چہ شدہ از چہ پریشان حالی؟

برو ڪہ آدمڪے منتظر باران است
او ڪہ با شاپرڪ قصہ ے ما خندان است

من و این مزرعہ هم باز خدایے داریم
در پس ڪوچہ ے شب حال و هواے داریم


#زینب_بیڪی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

28 Dec, 20:27


تو خانه‌ام بودی عزیزِ من
و من از دست دادمت؛
و کسی که وطن ندارد
در تمام جنگ‌ها گلوله می‌خورد.

#نزارقبانی

کافه ی عشق

28 Dec, 20:07


مثل من کاش جوابت به معما نرسد.




#عشق_توئی

کافه ی عشق

27 Dec, 00:07


 

‍ رهگذر به من بگو
برای دیدنت کجا بایستم ؟
تو از کدام کوچه ، خیابان
کدام شهر می گذری ؟
از تو کجا گریزم ؟
گریز پای بی قرار
کی می آیی ؟
چی تنت می کنی ؟
به دست هایِ منتظرم چی بگویم ؟
با دلِ دیوانه ام چه کنم ؟
عاشقانه هایم را کجا بنویسم که بخوانی ؟
چشم هات را چی بخوانم که ندانی ؟
برای سیر کردن نگاه
عمر نوح از کی طلب کنم ؟
رهگذرِ قشنگ من
دست هات را کی بگیرم ؟
برای خنده هات کی بمیرم ؟


#عباس_معروفی

کافه ی عشق

26 Dec, 23:38


°
مدتی است ڪه گوشه‌یِ دنج بی ڪسی سُکنی گزیده ام
و شاید دیگر مرا نخواهی دید اما میتوانی یادم را در چیزهایی ڪه بر عشق ختم میشوند پیدا کنی
مثل دفتر خاطراتم ، روزهایِ دلتنگی‌ام ، پیراهن آویزان بر میخِ رویِ دیوار ، اتاق جا مانده از تمام لباسها و هرچه ڪه داشته‌هایم از توست.......نمیدانم با خواندن این نامه چه خواهی ڪرد اما با شناختی ڪه از اعماقِ قلبت بر عمقِ وجودم راه یافته است میدانم ڪه بعداز من هیچ گاه دستانت دستگیره‌ی اتاق را لمس نڪرده اند و اڪنون ڪه کیلومترها از شهر خاطراتمان به دورم جایز است بدانی تمام لباسهایم آغشته به رایحه‌ی بویِ توست و خود خنجری بود بر زخمهایم و چمدانم خالی از هرچیزی بود تا سختی سفر را ڪمی تسکین دهد ، آن زمان ڪه در خلوت خود اشک میریختی و توانی برایِ وداع با من نداشتی شبی دفتر خاطراتت را ورق زده و ڪلامِ قلبت را دانستم ،
عزیزجانم ، عشق تنها در ڪنار معشوق بودن نیست و برایِ عاشق ، شادمانیِ معشوق ڪفایت است و من به همین قانع ام و وفادار به قلبت بوده و خواهم بود ، پس عزیمت گذیدم به خواست تو و محکوم به عشقت تا ابد ،،، و اگر روزی خورشید را در مدار اقبال این بنده‌ی عاشق  و لایق دیدار مجدد دانستی میتوانی مرا در شهرِ چشم‌ انتظاران ، کوچه‌ی عُشاق ، پلاڪِ  روز دیدار بیایی اما اگر آن روز چشمانم خفته بود میتوانی مرا در چیزهایی ڪه دوستشان داشتم پیدا ڪنی
در ماه ڪه صورت زیبایت را قاب گرفته است
یا پیراهنت ڪه لحظه‌ای از تنِ خسته ام کنده نبوده‌ است یا قلبم ڪه سراسر هوایِ تو را در خود حبس ڪرده است و مباد ڪه آن روز در سوگِ این تن بمانی ڪه عشق زنده است و پایانی ندارد و فراموش مڪن ڪه یک تار مویِ تو سکه‌ای از دارایی من است و ثروت را چون امانتداری وفادار حفظ نما
مثلِ همیشه نامه را با دوستت خواهم داشت تا ابد و بی پایان ،، به پایان میرسانم
به امید شنیدن صدایِ قدمهایت بر نور دیده‌ی عاشق.
پــــایان.


#سارینازڪیانی

کافه ی عشق

26 Dec, 22:46


شب می رسد به نیمه و از راه! می رسی
در لابلایِ برکه ام ای ماه! می رسی

گویی زمان برای تو اصلاً دقیق نیست
ساعت که صفر می شوداز راه می رسی

اوجِ قرار هر شبِ من با تو بوسه ایست
وقتی درست، ساعتِ دلخواه می رسی

من مصر را به نام تو کردم، بیا عزیز!
دارم خبر که از تهِ یک چاه می رسی

یک استخاره کرده ام و خوب آمده
سرگرم شاعری... وَ تو ناگاه می رسی

من کوهِ غصه هایِ شبِ دردِ عاکفم
آیا به دادِ این غم جانکاه می رسی؟!

#محمدعلي_عرب_نژاد

کافه ی عشق

26 Dec, 21:04


مـن آمـده ام با غـم و غمـخانه بسازم
در  وادی غـم  بـا دل دیـوانـه بـسـازم

بـا ناز نــگاهت چه کـنم بـا دل پر درد
بایـد که از این خاطـره افسانه بسازم

آواره تـرین  مـرغ غـزلخـوان جـهــانم
بر بـوتـه ی خشکیـده مـگر لانه بسازم

دیوانه دل و مست و خراب سرکویت
تــا از لب لعلت می و پـیـمـانه بسـازم

خواهم که ازاین تیرغم مانده به پیکر
بـر مـوج خـم زلـف سـیه شـانه بسازم

شــاید که بـرای دل افـسـرده ی پر غم
یک خـانه بر این پایه ی ویرانه بسازم

زاهـد شده ام در پی چـشمان خـمارت
بـا خاک درت مسجد و میخـانه بسازم

بر گوی که با چشم سیاهت سر پیـری
با قـد کـمـان هیبت مـردانـه بــسـازم؟

میسوزم و میسازم و لب بـاز نــشایـد
شـاید ز غـمت باده ی مستـانه بسـازم

#علی_فعله_گری





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 19:55


چشم های مست تو میخانه می ریزد بهم
دل که واداده  ولی جانانه  میریزد  بهم

دل پریشم از نگه اما امان از موی تو
کین دل آشوب را مستانه می ریزد بهم

چیست درسمت نگاهت کین چنین آشوب را
مثل سیلی بی امان کاشانه می ریزد بهم

مانده ام در حیرت و انگشت بر لب می گزم
که چرا از هیبتت  دنیا نمی ریزد  بهم

خاطرت را دوست می دارم ولی هستم حسود
زلف نازت را چرا آن شانه می ریزد بهم

یک‌نگه از من دو صد میل نگه از دیگری
میل بیگانه  دل دیوانه  می ریزد  بهم

تشنه دیدار تو هر دم خمارست و خراب
زین عطش دیوانه و فرزانه می ریزد بهم


#حسین_گودرزی

#شماره_ثبت۱۳۰۶۶۷




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 19:54


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 19:52


با دلِ بیمارِ من ، اهلِ مدارا نیستی
روزگاری یاورم بودی و حالا نیستی

کوچه‌باغِ آشِنا را ، بی‌تو می‌گردم هنوز
گل همان ، بلبل همان ، اما تو اینجا نیستی

عاشقت بودم ولی ، هرگز نکردی باورم
رفتی و شد باورم ، کز صبحِ فردا نیستی

از غمِ عشقت نوشتم شعر ، آن را خط زدی
گر هجایی از قلم افتاده ، حاشا نیستی

من نه از گبرم ، نه ترسا ، نه مسلمان ، نه یهود
بنده‌یِ عشقم ولی ، معبودِ حوّا نیستی

تک پرَت بودم ، گمان کردم‌ تو هم مثلِ منی
آه از آن روزی که فهمیدم ، تو تنها نیستی

می‌زنم تنهاییِ خود را قدم ، در کوچه‌ها
زیرِ باران ، همرهِ شبگردِ تنها نیستی

نیستی شاعر ، چه می‌دانی تو از معنای عشق؟
لب به دندان می‌گزی ، زیرا که شیدا نیستی

واژه‌ واژه‌ شعر می‌بافم ، دراین ویران سرا
لابه‌لایِ هر غزل‌ ، می‌گردم امّا نیستی

تا کجا دنبالِ تو ، باید بگردم نازنین؟
سایه‌ات را بردی و ، گفتی که با ما نیستی

بی‌خبر از حال و احوالم ، شدی سرگرمِ غیر
یادِ این #فـرزانه که ، افتاده از پا نیستی

کارِ دنیا را ببین ، یخ زد در آغوشت دلم
در غمت می‌سوزم و ، دستِ تسلا نیستی


#فـــرزانه_بابایــی


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 19:47


بــیــ‌عــشــق چــه فــرســوده،چــه فــرســوده‌اے، اے دل!
انــگــار ڪــه عــمــرے اســت نــیــاســوده‌اے، اے دل!

بــیــهوده از ایــن ســوے بــدان ســو زده‌اے گــام
در عــشــق اگــر پــاے نــفــرســوده‌اے، اے دل!

چــنــدیــن ڪــه غــریــب همــه‌اے، اے همــه ایــامــ
همــراه ڪــه؟ هم ســوے ڪــجــا بــوده‌اے اے دل؟

تــا نــگــذرے از خــویــش چــو زآتــش ڪــه ســیــاوش
بــا عــالــمــے از آب هم آلــوده‌اے اے دل!

تــا شــعــلــه‌ور از عــشــق نــبــاشــے، بــه دم ســرد
هر بــار بــه جــز درد نــیــفــزوده‌اے، اے دل!

از صــفــحــه‌ے بــیــ‌آیــنــه، دیــدار چــه جــویــے؟
تــا شــیــشــه بــه ســیــمــاب نــیــنــدوده‌اے، اے دل!

چــیــزے نــفــروشــنــد و پــشــیــزے نــخــرنــدتــ،
بــیــ‌عــشــق ڪــه بــیــهوده بــیــهوده‌اے، اے دلــ!

#نــاشــنــاس

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

کافه ی عشق

26 Dec, 19:46


زمستان است و یار امشب شده مهمان خانه
زند در لا به لای ، موی این آشفته شانه

چه قندی میشود در کام من حل با هوایش
به گوشم می نوازد زندگی را با صدایش

خیابان زمستان شد سفید از روی ماهش
حلالش می کنم جان را ، حلالم شد پناهش

نمی گیرد کسی در این دل آشفته جایش
قدم های دلم همراه او شد پا به پایش

قناری در قفس بی تاب و آهو بچه بیخواب
میان کوچه ی دل پر شده ، آلاله ی ناب

صدای خنده و شادی ، گرفته خانه ام را
سپردهه دست تقویم این شب و افسانه ام را

به شوق روی تو پروانه بی تابِ گل آمد
نسیم و موجِ دریا خوش کنار ساحل آمد

سر پرچین کشیده صف پرستـوها غزلخوان
شده زیبا در و بام و ، حیاط و نقشِ ایوان

تـو رویای زمستانی و ، شیرینِ بهاری
جهانی مهربانی عشق بی اندازه داری

مرا با خنده هایت زیر و رو کن جان شیرین
بریز از جام چشمانت ، بلورِ عشـق رنگین

گذشتی از همه ماندی کنارم با صبوری
شروع دلبری و عاشقی را ، در عبوری

قدم هایت به روی چشمهای خسته بگذار
از این سینه تو زنگارِ ، هزاران درد بردار

دو فنجان چای داغِ "پونه" میچسبد کنارت
شدم با مستیِ چشمانِ مِی گونت شکارت



#افسانه_احمدی_پونه
@Amiraliwrite


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 19:45


سهم من از دنیای تو اندوه و ماتم شد
شادی نماند و فرصت گریه فراهم شد

روزی که می بستی دو چشمت را به روی من
بغضم شکست و شانه ام از رفتنت خم شد

با گریه های بی امان گفتم بمان پیشم
رفتی و چیزی از وجود خسته ام کم شد

رفتی و دنیا بعد تو جای قشنگی نیست
بعد از تو سهمم از نگاهت غصه و غم شد

از با تو بودن مانده درد بی کسی هایم
دنیای من خالی ز هر شوق دمادم شد

لرزیدم و در خود شکستم مثل آیینه
لرزیدنم در عشق تو چون لرزه ی بم شد

آوار تنهایی به روی شانه هایم ماند
بعد از تو دل تنهاترین تنهای عالم شد

#بهاررستا



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 19:44


ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را

گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم
خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را

قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من
جان به کف بگذارم و از دست نگذارم تو را

گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل
نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم تو را

یک دو روزی صبر کن، ای جان بر لب آمده
زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم تو را

این چنین کز صوت مطرب بزم عیشت پر صداست
مشکل آگاهی رسد از ناله زارم تو را

گفته ای: خواهم هلالی را به کام دشمنان
این سزای من که با خود دوست می‌دارم تو را
 
#هلالی_جغتایی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 18:56


پرده رو که کنار زدم
گرگ و میشِ غروب بود
چند ساعتی بود که خوابیده بودم
اونم به زور دیازپام و هزار تا قرص و کوفت و زهر مار
ی شبِ طولانی هم انتظارمو میکشید
ی شبی که عین شبای قبل پر از کابوس و ترس از تنهایی بود
آروم آروم هوا تاریک شد
دردای منم سر باز کردن
چراغای توی خیابون هم کم‌کم روشن شد
پرده رو تا اخر کنار زدم و رفتم سمت صندلی
رو ی پایه چرخوندمشو روشو کردم به سمت دیوار بالای شومینه
کلی عکس از خنده‌هاش
از بودنش
از شیرین کاریاش
نمیدونم تو این خونه چی انقدر اذیتش میکرد که یهو چمدون جمع نکرده رفت و دیگه برنگشت
نمیدونم شاید عین تو فیلما عکسارو نبرد ،آتیششون نزد تا همیشه جلو چشمام باشه و یادش بیوفتم
انگار میخواست انتقام‌ بگیره
د لامصب این چه عذابیه
این چه حکمیه که با منطق خودت
قاضی شدی و منو محکوم کردی به این شبای بدون تو
با بوی تو
با یاد تو..؟؟
پاکت سیگارت هنوز گوشه‌ی اوپن روی کتابِ رمان مورد علاقه‌ت مونده
رمانی که هیچوقت پایانشو نخوندی
نمیدونم حس میکنم پایان اون رمان زندگی خودمون بود که داشتی تمومش میکردی
گاهی وقتا فکر میکنم هنوز تو این خونه‌ای
گاهی وقتا عین دیوونه‌ها صدات میکنم
بعد از رفتنت تنها چراغی که روشن شد
همون چراغ آباژور گوشه‌ی پذیرایی بود
که رو مبل کنارش لم میدادی و شروع میکردی به خوندن کتابات
ترس من از تنهایی نیست
ترس من از تاریکی نیست
ترس من از نبودنت بود
از اون چیزی که سالها ازش ترسیدمو سرم اومد
بیخیال
خواستم بگم
همه چیز توی این خونه هنوزم بوی تورو میده
من هستم
صندلی هست
فنجون قهوه و سیگار
و ی شب که معلوم نیست کِی صبح میشه


#حامد_زکیان
#بداهه
#پنج_دی_هزار_چهار_صد_سه



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 17:50




می خواهم به قلب تنگ شده ام
رنگ نور بپاشم
که زندگی کند
که برقصد
که خون را به توان صد
درون رگهایش پمپاژ کند

می خواهم به دل تنگ شده ام
بال پرواز ببندم
که در نفس شهر تو
در آرمگاه دو کبوتر ساکن شود
و در قرمزی نوکش را
در نفس تو سحر کند

می خواهم به دستان تنگ شده ام
قلم نوشتن بدهم
تا در ترانه ها تو را بنویسد
در انجمن شعر خوانان
در بین هزار عاشق
نام تو را برملا سازد

می خواهم به دل تنگ شده ام....
یادی از خاطر زیبای او چند؟

#ثریا_شجاعی_اصل



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 16:02


بی تو در دل نور و امیدی به فردا نیست ، نه
در دل من ردی از عشق و تمنا نیست ، نه

بی تو دنیا مرده و خورشید هم خوابیده است
در تن تنهای من شوری و غوغا نیست ، نه

آسمان در حسرت باران تک و تنها شده
در غیابت حال ما از غم مبرا نیست ، نه

رود قلبم حسرت دریا شدن دارد ولی
در جهان مردگان ردی ز دریا نیست نه

مثل یک کشتی که تنها مانده در گرداب غم
دل شده زخمی و در فکر مداوا نیست، نه

شور و شوق هر غزل خوابیده در احساس من
قلب من خاموش و در فکر تقلا نیست ، نه

قبل تو این سینه مهد آرزوهای بلند
حال در قلبم برای آرزو جا نیست ، نه

پر شده چشم ترم از اشک های بی امان
غم که از روح من تنها مجزا نیست ، نه

دل هوای با تو بودن کرده اما بی خیال
وقتی اسباب خوشی دیگر مهیا نیست ، نه

در فراقت مانده ام خیره به هر کوی و گذر
سینه ام در ماتمش دیگر شکیبا نیست ، نه

گفته ای مثل من عاشق در این دنیا پر است
مس فراوان جان من ، اما مطلا نیست ،نه

هر که عاشق شد بلاهای فراوان می کشد
عاشقی مثل من افسرده گویا نیست ، نه

روزگاری در دلم شور و تمنای تو بود
دیگر اما بر سر عشق تو دعوا نیست ، نه

بی تو می مردم به کنج این قفس با آه و درد
مثل آن شب ها ولی این سینه شیدا نیست، نه

از جهان بی وفا چشمان من جز غم ندید
در دلم شوری و شوقی بر تماشا نیست ، نه

ای دل عاشق که غم ها خورده ای از دست یار
عشق های دنیوی غیر از معما نیست ، نه

دل به نا اهلان سپردن حاصلش درد و غم است
می رسد روزی که مهرت در دل ما نیست ، نه

#بهاررستا



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 16:01


من اگر عاشق چشمان تو باشم، چه شود!!!
عاشقِ مستِ غزل‌خوانِ تو باشم، چه شود!!!

چو زلیخا به کف آورده دل یار، آخر
من اگر عاشق زندان تو باشم، چه شود!!!

گشته‌ام کشته‌ی راه تو، نه اسمائیلم!
من اگر رهرو دین‌دار تو باشم، چه شود!!!

دم به دم، پیرو ام از بهر فرامین تو، وه
من اگر گوش به فرمان تو باشم، چه شود!!!

بَر‌َم این رشک که یارم به جفا خو کرده
من اگر مقصد چشمان تو باشم، چه شود!!!

شکند دل ز کدامین جفا، خود بنویس
من اگر زخمی و گریان تو باشم، چه شود!!!

قلم و قلب و صدای دل نجوا گوید:
من اگر یار غزل‌خوان تو باشم، چه شود!!!

#ثنا_عباس_زاد



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 15:43


نمیدونم باید از کجا شروع کنم، نمیدونم اول باید از چی حرف بزنم؛ ولی می‌دونم این من، دیگه اون منِ سالِ قبل نیست. روزایی رو گذروندم که حالا شکسته‌تر، غمگین‌تر، تنها‌تر و ناراحت‌تر و البته با تجربه‌ترم. کسایی تو زندگیم اشکمو درآوردن که فکر می‌کردم قراره اشکامو پاک کنن، دلتنگِ کسایی شدم که فکر ‌می‌کردم چون اونا رو دارم، دیگه قرار نیست دلتنگ بشم. حرفایی باعثِ شکسته شدن قلبم و نابودیِ روحم شدن که هیچوقت فکر‌ نمی‌کردم از عزیز‌ترین آدم‌هایِ زندگیم اونا رو بشنوم. جایی که نیاز داشتم بغل بشم و تنها نمونم، ترک شدم. جایی که لازم بود اشکام پاک بشه و دستم گرفته بشه، از همیشه تنهاتر شدم. روز‌هایی رو با حس‌هایِ از یاد نرفتنی‌ای زندگی کردم که ازم آدمِ دیگه‌ای ساختن. روزایِ خوبی هم داشتم؛ روزایی که از تهِ دلم برایِ چند دقیقه هم که شده، خوشحال بودم. چون جایی و پیشِ کسی بودم که دوست داشتم تا آخرِ عمرم کنارِ من بمونه و ازش دور‌ نشم. کسایی رو از دست دادم که فکر‌ می‌کردم هیچوقت قرار نیست از هم جدا بشیم، کنارِ کسایی وایستادم که بودنم تو زندگیشون اذیتشون می‌کرد، ولی چون دوستشون داشتم، مجبور بودم به ادامه دادن و موندن. خیلیا رو اذیت کردم با بودنم، این وسط کسایی هم بودن که لبخند رو لبم آوردن و پناهم شدن تو روزایی که بی‌پناه‌تر از همیشه بودم. تا بودم تو زندگیِ کسی، سعی کردم همیشه اونی باشم که هر چقدرم سختی میکشه، باز باری از رو دوشِ طرفِ مقابلش برمیداره و نمیذاره غمِ یه سری چیزا تو دلش جا بگیرن. ناراحتِ اونی که دوستم نداشت، دلمو شکست، از زندگیم رفت، بهم بدی کرد، اشکمو درآورد، نیستم؛ از هیچکس ناراحت و عصبانی هم نیستم. چون من میدونم حداقل با بدی‌هایی که بهم شد، آدمِ بدی نشدم. دیدم و گذشتم. هر جا لازم بود خودمو کم کردم از زندگیِ کسی که بودنم رو قدر نمیدونست. یه جاهایی هم شد که ناخواسته دل شکستم و باعثِ غمگین شدنِ کسی شدم؛ تلاش کردم همه چیزو درست کنم و وقتی فهمیدم بودنم تو زندگیش بیشتر اذیتش می‌کنه، خودم رو ازش گرفتم تا دوباره باعثِ غمگین شدنش نشم. من فهمیدم که نباید برایِ موندنِ کسی تلاش کنم؛ چون اگر کسی واقعا دوستم داشته باشه، ازم دور نمیشه و فاصله‌یِ بِینِمون رو با کسی پر نمی‌کنه. دلتنگِ یه روزا و یه حسایی‌ هستم که شاید دیگه هیچوقت نشه تجربه‌شون کنم! دلتنگیم برایِ یه سری آدما که حالا چه از زندگیم رفتن و چه هستن، ولی اون آدمِ روزهایِ قبل نیستن هم، سرجاشه. با همه‌یِ اینها، من یاد گرفتم آدم وقتی یکی رو واقعا دوست داشته باشه، هیچوقت دلش نمیاد قلبش رو مچاله کنه، جایِ لبخند اشک بیاره تو چشماش و بعد دستش رو رها کنه. یاد گرفتم هر چقدر هم که بشکنم، تهِ تهِ همه‌یِ غما و غصه‌هایی که آدما بهم هدیه میدن، خدا با یه آغوشِ باز منتظرمه. پس ناراحتِ هیچ نبودنی نیستم؛ من بازم مثلِ همیشه سعی می‌کنم خوب بمونم و به راهم ادامه بدم.

#تینا

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 11:56


آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی

راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی

مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی

سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام
لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی

خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی

با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش
سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فروبستن ، سکوت
دلخوش از این که شبی با او قراری داشتی

#شهريار

   

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 11:51


https://t.me/Ashkhayetanhayi1

کافه ی عشق

26 Dec, 07:27


ازخاکم وهم خاکِ من،  ازجان وتنم نیست
انگارکه این قوم غضب،  هموطنم نیست ،
 
اینجاقلم وحرمتِ قانون، شکستند
باپرچمِ بی رنگ، براین خانه نشستند 

پاازقدمِ مردمِ این شهر، گرفتند
رای ...ونفس وحق، ،همه باقهرگرفتند 

 شعری که سرودیم، به صدحیله، ستاندند
باسازِدروغی ،همه جا ،برهمه خواندند 

بادستِ تبر، سینه این باغ دریدند
مرغانِ امید،ازسرِهرشاخه پریدند
 
بردندازاین خاکِ مصیبت زده ،نعمت
این خاکِ کهن بومِ سراسر ،غم ومهنت  

ازهیبتِ تاریخیش، آوار ،به جاماند
یک باغِ پرازآفت وبیمار، به جا ماند
 
ازطایفه ی ِ رستم وسهراب وسیاوش
هیهات ،که صد، مردِعزادار ، بجاماند 

ازمملکتِ فلسفه وشعروشریعت
جهل وغضب وغفلت وانکار،به جاماند  

دادیم، شعاروطنی ونشینیدند
آوازِ هرآزاده که بردار ،به جاماند 

دیروزتفنگی به هرآیینه سپردند
صدها گل نشکفته سرحادثه بردند
  
خونپاره وخون بودوشب  ودردِ مداوم
بالاله ویاس وصنم وسروِ مقاوم 

 آن دسته که ماندند ،ازان قافله هادور
فرداش، ازاین معرکه بردند،غنایم 
 
امروز تفنگِ پدری را ،درخانه
برسینه ی  فرزند، گرفتندنشانه  

ازخونِ جگرسرخ شداینجا ،رخِ مادر
تب کردزمین، ازسر غیرت که سراسر، 

فرسود هوای وطن ازبوی خیانت
از زهردروغ وطمع و زور و اهانت  

این قوم نکردند به ناموسِ برادر
امروزنگاهی که به چشمان امانت 
 
غافل، که تبرخانه ای، جزبیشه ندارد
ازجنس درخت است، ولی ریشه ندارد
 
هرچندکه باغ ازغم پاییز تکیده
ازخون  جوانان وطن لاله دمیده  

صدگل به چمن ،،درقدم بادِ بهاران
میروید وصدبوسه دهد برلب باران 

 ققنوس به پاخیزد وباجانِ هزاره
پرمیکشدازاین قفس، خون وشراره  

بابرف،  زمین آب شودظلم وقصاوت
فرداش ببینندکه سبزاست دوباره

#هیلا_صدیقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

26 Dec, 07:27


چتر برداشته‌ام در شب باران بی تو
زیر رگبار غم توی خیابان بی تو

همه‌ی دلخوشی‌ام زیر لگدها گِل شد
مانده‌ام زیر سُم اسب زمستان بی تو

شاهراه غزل از چشمه‌ی تو رد می‌شد
خشک شد دشت و دمن مثل بیابان بی تو

شمع یاد تو که دنیای مرا ساخته بود
بال پرواز مرا سوخت فراوان بی تو

نیمه‌ی گمشده‌ام بودی و من در طلبت
گم شدم در طلب نیمه‌ی پنهان بی تو

زندگی هر چه که می‌خواست برایم خندید
خوردم از تلخی تلخندک دوران بی تو

خیز برداشتم از روی دل خود بپرم
برسم آن‌طرف خانه‌ی ویران بی تو

دیدم از دور به من زل زده چشمان اجل
من رسیدم به قرار شب باران بی تو

#حمید_حسینی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 22:07


زیبای من...
دلتنگ دیدنت هستم.
طاقت ندیدنت برایم بسیار سخت است.
دلبر مو مشکی من...
نکند نبودم، لحن بلند صدایم ،دلت را لرزانده؟
واکنون تنهایی را با کسی قسمت کرده باشی تا کمی از غصه ات کم شود.
نکند تمام حس عاشقانه ها، خاطره هارا به فراموشی سپرده باشی؟
باور کن قسم به روزگار قشنگی که داشتیم،
هنوز دلم برایت می تپد.
دلواپس ام ،نکند چشمهایت بارانی شود.
هنوز دیوانه وار میپرستمت.
یادت هست آفتاب و مهتاب صدایت میکردم.
میدانم دلگیری ،دل شکسته ای!
مقصر تو نیستی اگر هم دل به دیگری بسپاری
نباید بر تو خرده بگیرم.
سرزنشی هم باشد باید نثار من باشد.
ولی بدان! منهم انسانم عاشقم
توهم که ماهروی من بودی و هستی
یادت باشد دوستت دارم و از دوست داشتن زیاد بر تو سخت گرفتم.
ببخش مرا عزیزم و بدان کسی جز تو در قلبم جای نخواهد گرفت.

#رخساره






♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 22:06


آمد، نگاه ڪرد، دلم را ربود و رفت
دل را اسیر شورش و غوغا نمود و رفت

این چشم خشک مانده به آن روے ماه را
با غمزه‌اے شبیه به دریا نمود و رفت

مدهوش و مست بودم و مات از نگاه او
در دام گیسویش دلم افتاده بود و رفت

از من سوال بود و حڪایات بی‌شمار
از او تبسمے ڪه به لب وا نمود و رفت

در لحظه‌هاے غصه و ایام اضطراب
یک اتفاق خوب ڪه با ما نبود و رفت

تا آمدم زبان بگشایم دگر نبود
انگار دل به غیر منے داده بود و رفت

افسوس بزم عاشقی‌ام زود دیر شد
در دام زلف او دلم افتاده بود و رفت

#فرشیداحمدی

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 18:23


امشب دوباره بیکس‌ و ویرانم،نمی‌دانم چرا
عزرائیل دریده ست،تمام گریبانم،نمی دانم چرا

غم زده براین جسم بیجانم، نمی‌دانم چرا
خسته و تنها، ازخود گریزانم، نمی‌دانم چرا

همچوبرگی جدا بدست طوفانم،نمی‌دانم چرا
بادگویی ریشه‌ام خشکانده است، نمی‌دانم چرا

روزگاری درسرم  هوای جنگل بود و حال
درختی پیر،غریب وتنها دربیابانم،نمی‌دانم چرا

من که خود روزگاری برکه ی باران بوده‌ام،ببین
اینچنین تشنه ی یک قطره بارانم، نمی‌دانم چرا

سهم من ازاین زندگی، جز درد و ناکامی نبود
خودنیز دلیلش رانمی‌دانم، بقرآنم،نمی‌دانم چرا

گرچه توروح مرا درهم شکستی،بی وفا بازهم
همچنان با تو هستم، با تو می‌مانم، نمی‌دانم چرا

عشق با اینکه کمی سرخوش و سهل انگار است
وقت یادآوری چون خاطره‌ها، هوشیار است

گریه های سر خود خوب به من فهمانده است
بدترین قسمت این  دل سوختگی، انکار است

تاخداحافظی هیچ نمی‌دانستم از حالم
ای خدا،زندگی بیشتر ازمرگ مصیبت وار است

بهترین شاهدم از حالت بی‌رحمی عشق
قرص خوابیست که ازگریه ی من بیدار است

خون من گردن عشقست،عزیزان حلالش مکنید
اولیای دم من بعدخدا سیگاراست،حلالش مکنید

باخت هرجا که عشق به دست کسی انگشتر داد
بی‌ گمان قسمت انگشت منم سیگار است

فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد
بعد از این، دیدن او فرض محالت باشد

از خدا ساده بپرسی ، که تو اصلاً هستی
گریه ات باعث تکرار سوءال ات باشد

چمدان پر بکنی ، خاطره‌ها را ببری
عکس‌هایش همه عمر، طوق وبالت باشد

روز وشب قصه ببافی که تورا میخواهد
باز پیچیده‌ترین شکل محالت باشد

توی تنهایی خود ، فکر مسکن باشی
قرص اعصاب فقط چاره ی کارت باشد

فکر مارا نکن ای عشق، هرچند که نیستی
من که رفتم  بدرک،توخدا پشت وپناهت باشد

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری
قسمت ماکه نشد این عشق ، حلالت باشد

ثمر ما که از تلخی این روزگار ، غم بوده
آرزو می‌کنمت بعداز مرگم، یارکنارت باشد

بوقت مردنم،نکند زبانم لال گریه و زاری بکنی
منم که همچنان درفکر توام، توچه باکت باشد

#پژمان_نادری

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍

کافه ی عشق

30 Nov, 15:33


آیه‌های غزلم عطر و ترنّم دارد
ریشه در وسوسه‌ی ساقه‌ی گندم دارد

طبلِ رسواییِ من گوش جهان را کر کرد
او ولی دلهره از طعنه‌ی مردُم دارد

از غروبی که لب ساحل از او بوسه گرفت
چشمِ دریازده‌ام بغض و تلاطُم دارد

به خدا تا به سحَر در بغلش می‌گیرم
پس چرا گفته که «دیوانه! توهّم دارد»؟

این‌چه قانون عجیبی‌ست که در کشور عشق
خونِ دل می‌خورد آن‌کس که تبسّم دارد

«من به گمنامیِ نمناکِ علف نزدیکم»
حسّ من با غمِ سهراب تفاهم دارد

رُستمِ عشقم و از حادثه‌ بر می‌گردم
قصّه‌ام خانِ پُر از غُصّه‌ی هفتم دارد

#حمیدرضا_امیری





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 15:27


آمدے جانم شدے یا اینڪہ مهمانم شدی
هر ڪہ هستے خوش نشین، هم دین و ایمانم شدی

در نهانِ این دلم عشقت گرفتہ جاے خوش
همچو گـنجے پر بها در قلب ویرانم شدی

بودم اندر انزوا در خلوتم افسردہ حال
با دَمِ عشقت دمیدے روح وریحانم شدے

عشق تو، چون چشمہ اے جوشاندہ طبعم نازنین
شاہ بیت هر غزل در  ڪل دیوانم شدی

قهوهء ،چشمان تو، دارد عجب آرامشی
طالع مسعود من در  فال فنجانم شدی

چاڪهاے دشتِ دل، از تشنگے چین خوردہ بود
بر ڪویر خشڪ جانم ، باز بارانم شدی..

من ڪہ عمرے با غرورم پادشاهے ڪردہ ام
رام تو گشتم چنین، دیوانہ سلطانم شدی


همچو مولانا ڪہ ڪردہ، آرزو انسان و من
در طلب بودم تو اینڪ،  شمس و انسانم
شدی...

#یڪـتا_حق_پرست



‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 15:25


صبا به لرزش تن سیم تار را مانی
به بوی نافه سر زلف یار را مانی

به گوش یار رسان شرح بی قراری دل
به زلف او که دل بی قرار را مانی

در انتظار سحر چون من ای فلک همه چشم
بمان که مردم چشم انتظار را مانی

سری به سخره ی زانوی غم بزن ای اشک
که در سکوت شبم آبشار را مانی

به پای شمع مه از اشک اختران ای چرخ
کنار عاشق شب زنده دار را مانی

ز سیل اشک من ای خواب من ندیده هنوز
چه بستری تو که دریا کنار را مانی

گذشتی ای مه ناسازگار زودگذر
که روزهای خوش روزگار را مانی

مناز این همه ای مدعی به صحبت یار
که پیش آن گل نورسته خار را مانی

امان نمی دهی ای سوز غم به ساز دلم
بیا که گریه ی بی اختیار را مانی

غزال من تو به افسون فسانه در همه شهر
ترانه ی غزل شهریار را مانی

نوید نامه ات ای سرو سایه پرور من
بگو بیا که نسیم بهار را مانی


#هوشنگ_ابتهاج





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 15:21


حرف داشت ؛ از اول صبح که آمده بود هی این پا و آن پا می‌کرد ، منتظر بود ..
بالاخره دل را به دریا زد ، جلو آمد و گفت که درباره یکی از دوستانش می‌خواهد نظرم را بپرسد ..
همه‌چیز طبیعی بود ، اگر دزدیدن گاه به گاه چشم هایش ، لرزیدن وقت و بی وقت دست هایش و اینکه او هیچ وقت پیش از این راجع‌ به هیچ کس اینگونه از من نظر نخواسته بود را فاکتور می‌گرفتیم ، همه‌چیز طبیعی بود ..
سر حرف را اینگونه باز کرد ، که یکی از دوستانش عاشق کسی شده اما میترسد حسش را به او بگوید تا مبادا همین دوستی نصف و نیمهٔ بین‌شان هم تمام شود ، می‌ترسید و از من نظر می‌خواست که اگر من جای آن یک نفر بودم و کسی چنین چیزی به من می‌گفت ، آیا نظرم تغییر می‌کرد یا دوستی را با او ادامه همچنان می‌دادم ..؟!
نمی‌دانم اما از همان ابتدا گمان می‌کردم که یک جای کار می‌لنگد ، که چیزی درست نیست ..
نمی‌دانم طمع دانستن آخر این ماجرا بود یا واقعاً نظرم همین بود ، فقط می‌دانم بی کم و کاست و در لحظه به او اطمینان دادم که اگر من جای آن یک نفر باشم نظرم در رابطه با آن فرد عوض نمی‌شود و قرار نیست هیچ دوستی بهم بخورد ..!
عصر همان روز بود که یک تکه کاغذ به من داد پر از حروف درهم و برهم ؛ وقتی معنی‌اش را پرسیدم گفت رازیست که باید خودم آن را کشف‌ کنم ؛ زیاد با آن ور رفتم اما دریغ از کوچکترین سرنخ ..
آخر شب بود ، تمام روز را به آن یک تکه کاغذ زل زده بودم .
یکبار دیگر تمام حرف هایش را دوره کردم ..
بالاخره اتفاق افتاد ، ربط حروف بهم مشخص شد و یک دوستت دارم بدشکل وسط کاغذ شروع به دهن کجی کرد ..!
حال من دیگر جای کسی نبودم ، من خود آن کس بودم ، کسی که ابراز عشق را شنیده بود و حال باید تصمیم می‌گرفت ..!
از آن اتفاق ۵ سال و یک ماه و ۱۲ روز می‌گذرد و من هنوز به او نگفته‌ام که شبی در میان آن همه فکر راز آن حروف درهم را فهمیده‌ام ، خودم را به آن راه هم نزده‌ام که معنی حروف را دوباره از او جویا شوم .. دروغ نگفته‌ام ، راستش را هم نگفته‌ام ، شبیه یک ساکن بی‌تحرک که می‌ترسد به محض اولین حرکت نیش بخورد ، ایستاده‌ام و هیچ حرکتی نکرده‌ام ..
تمام سال های بعد از آن را هم ما دو دوست ساده ماندیم ، با یک تفاوت تلخ در ذهن من و یک تفاوت تلخ تر در قلب او ..!

#رها





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 15:15


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 14:48


ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻫﺴﺘﯽ ﮔﻞﻣﻤّﺪ؟
ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻨﺎﺳﻢ
ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ.
ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ.
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﮕﺬﺭﺩ،
ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﮑﻨﺪ.
ﻫﯿﭻ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ.
ﻣﯽ‌ﻓﻬﻤﯽ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟!
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ!
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺯ ﭼﮑﻤﻪ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﺪ
ﻭ ﺩﺭ آﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺟﻬﻨﻢ!
ﻓﻘﻂ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ،
ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ.

من به قیمت خونم این مردم را،
این رعیت مردم را شناخته ام،
گل محمد،
جماعتی ذلیل و دروغگو که امید
و آرزوهایشان هم
مثل خودشان ذلیل و کوچکند.
این جور آدمها مرد کارهای بزرگ نیستند.
پیش پای پهلوان زانو میزنند،
پهلوان را می پرستند،
اما خودشان پهلوان نیستند.
نمی توانند پهلوان باشند.

ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻋﻘﺮﺏ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛
ﻣﺜﻞ ﻋﻘﺮﺏ!
ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﻭﺭﻣﯽﺩﺍﺭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺳﺮ ﻣﺮﮔﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ،
ﻣﺪﺍﻡ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺰﯾﻢ.
ﺑﺨﯿﻠﯿﻢ؛ ﺑﺨﯿﻞ!
ﺧﻮﺷﻤﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺳﻨﮓ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯾﻢ؛
ﺧﻮﺷﻤﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﻓﻠﺞ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ.

ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﺳﻖ ﺑﺰﻧﺪ،
ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺗﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺟﻮﺩ.
ﺗﻨﮓ ﻧﻈﺮﯾﻢ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ.
ﺗﻨﮓ ﻧﻈﺮ ﻭ ﺑﺨﯿﻞ. ﺑﺨﯿﻞ ﻭ ﺑﺪﺧﻮﺍﻩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﺳﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ،
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﺳﺮ ﭘﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺑﯿﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ...

#ﻣﺤﻤﻮﺩ_ﺩﻭﻟﺖ_ﺁﺑﺎﺩی






♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 14:48


گفتم به دل رفته ز یادم که دگر
خودرا به‌کمند کس گرفتار مکن

گفتا‌توچه‌ دانی‌که‌جنسم‌ازچیست
با من تو چنان غریبه رفتار مکن

گفتم که تحملم زکف بیرون است
گفتا که شکایت  از من و تار مکن

گفتم که خودم را بکشم از دستت
گفتا که سرت اسیر دستار مکن

گفتم‌چه‌حکایت‌است‌میان‌من‌وتو
گفتا که خودت جدا ز ستار مکن

گفتم‌که‌چو‌منصور شدم بر دارت
گفتا که دلت به دار گرفتار مکن

گفتم حذر از تو و غمت نتوانم
گفتا که هوای کوی تاتار مکن

گفتم چه‌کنم کجا روم از دستت
گفتا که مرا جدا ز همتار مکن

#ابراهیم_روزبهانی






♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 14:47


گفتی بیا،گفتم کجا ؟ گفتی میان جان ما
گفتی مرو.گفتم چرا؟ گفتی که میخواهم تورا

گفتی که وصلت میدهم.جام الستت میدهم
گفتم مرا درمان بده. گفتی چو رستی میدهم

گفتی پیاله نوش کن. غم در دلت خاموش کن
گفتم مرامستی دهی،با باده ای هستی دهی

گفتی که مستت میکنم،پر زانچه هستت میکنم
گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ

گفتی که درمانت دهم. بر هجر پایانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟گفتی صبوری باید این

گفتی تویی دردانه ام. تنها میان خانه ام
مارا ببین،خود را مبین درعاشقی یکدانه ام

گفتی بیا. گفتم کجا. گفتی در آغوش بقا
گفتی ببین.گفتم چه را؟گفتی خدارا در خود


#مولانا
♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 14:45


چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی

چنین که می‌گذری تلخ بر من، از سر قهر
گمان برم که غم‌انگیز ماه و سال منی

خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی

#بهبهانی






♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 14:43


.

شنیدم راستی مادر شدی به‌به مبارک‌هاست
و این را گفت و مرد از لابلای بی‌کسی رد شد
خیابان را به قصد قربت تنها شدن طی کرد
سپس دیوانه مردی که به خود هرگز نیامد شد

سه سال قبل، یک زن آن‌ور گوشی، کمی پت‌پت
الو احمد حلالم کن و این را گفت و بعد از آن
غمی تا بی‌نهایت در وجودش خفت و بعد از آن
دگر گل‌های شادی بر لبش نشکفت و بعد از آن

سکانس اول بازی، حدود پنج سال قبل
دو تا چشم سیاه از روبه‌رویش رد شدند و بعد
دو خونخوار قشنگ از خیال‌آمد شدند و بعد
تمام خواستن‌ها در دلش بی‌حد شدند و بعد

سکانس بعد ماندن بر سر راهی که می‌آید
و نقل قول بی‌مرزی  برای دوستش حامد
ندیدی چشم‌هایش را چنان زیباست انگاری
در او جمع‌اند ایزد بانوان بابل و آکد

سکانس بعد، بوشهر اولین حرف اولین دیدار
کمی پت‌پت کمی خس‌خس ،تو بالشت پرم میشی
و خندید و جنوب از لابلای خنده‌اش سر رفت
نخن مو‌ خیلی می‌خوامت عروس مادرم میشی

سکانس بعد دل بستن به ابعاد جنون یعنی
نماز عاشقی خواندن وضو کردن به خون یعنی
به فکر تیشه افتادن به یاد بیستون  یعنی
به شوق سرکشی کردن زدن از خود برون یعنی

سکانس بعد با حامد نشستن درد دل کردن
کوکا پولم کمه می‌ترسم از دستش بدُم حیفه
نمیشه دست خالی یا تک و تنها برُم حیفه
به مولا سختمه ای اول کاری بگُم حیفه

سه سال بعد یک نامه به صرف شام و شیرینی
درست این‌جا خدا در انتهای قصه هق‌هق کرد
کبوترهای رو نامه یکی حامد یکی مریم
و راوی هم هجا بعد هجا بعد هجا دق کرد

#احمد_جم




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 14:37


به هرکسی نگویید رفیق
آدم اهلی قلب شما ؛ همان رفیقی ست
که در تلخی ها ،اندوه وغم ها
کنار شما خواهد ماند
رفیق یعنی جوهر غیرت ،
که در سختی های وناخوشی هایتان
کنارت بماند .
رفیقی که تب کنی برایت بمیرد .
وگرنه شریک شادی که همه خواهند بود.
به هرکسی برچسب انسانیت نزنید .
بهای معرفت ندهید .
آدم اهلی وجودت همیشه رام قلبت می‌شود
رفیق هرگز شعور ومعرفتش را
به دنیای پوچ بی سروسامان نمی‌فروشد
در پشت حجاب نفرت؛ بدنبال چه هستید
رفیق اینجا سرزمین رویاهاست
از هر صدکلام یک کلام
ارزنده وارزشمندست
بهای رفاقت به حرف نیست
معرفت در گرانی ست که به هرکس ندهند
امروز تو نکته های کلیدی به من
در سن بیست سالگی آموختی
من امیرعلی آموختم :
صمیمت قلبم را
برای امثال تو خرج نکنم
رفیق تو روزی مرا برادر کوچکت نامیدی
وامروز مرا دشمن خود
من از دشمنم شمشیر نخوردم
ولی از تو زهر نوشیدم
شراب رفاقتت، زهر سمی بود
ولی هرگز دشمنم ؛روبروی من نایستاد
ولی تو مرا به باد حرف فروختی
عصـــــرها کنج کتابخوانه
دلتنگی هایم می‌نشینم
می نویسم ومیگریم :
اما کجا ڪہ می‌شودکه حکمت
خدا تعبیر شود آن رانمیدانم آه نمیکشم
نفرین نمیکنم اما.....
اما رفبق ....
با خاطرتت غزلی از انسانیت
دم میڪنم و از ؏ـــشق
مرام جوانمردی میخرم
و می‌نشینم ڪنار پنجره‌ ای
که روزی پیمان اخوت بستی
ارغوانی خیالت را به نشانه ی خیانت
ارام می‌نوشم جرعہ‌جرعہ
یادت را و آرام و محزون
دست‌ در دست خیال تو به بادوبرف
زمستانی می بخشم
اما سردم که میشود
به هیزم های چوب سوخته پناه نمیبرم
اما اسمت که میاید می‌رسم بہ غروب دلڪَیر
دلتنڪَی‌هایم در شنبه های کلافه کننده
آلن برن شاعر فرانسوی میفرماید:
(اندیشیدن به تو
گرانبهاترین سكوت من است
طولانی‌ترین و پرهیاهوترین سكوت
تو همیشه در منی
مانند قلب ساده‌ام
اما قلبی كه به درد می‌آورد.)
رفیق خُنیاگر مرامت به ارزن نبود .

#امیرعلی_کشاورزی

1403/09/10
ᏗᎷᎥᏒ ᏗᏝᎥ
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𝕮𝕬𝕱𝕱𝕰 𝕾𝕳𝕰𝕽𝕰  𝕬𝕸𝕴𝕽 𝕬𝕷𝕴
· · · ──៚────

کافه ی عشق

30 Nov, 13:23


رفیق ....
وقتی که رفتی
صدای شکستن غرورم
زیر چرخ دنده‌های عشقت
اهنگی ساخت
غمگین‌تر از زوزه گرگی زخمی
زیر نور مهتابی که دیگر
برای ستاره‌اش نمی‌درخشد
وقتی که رفتی
خورشیدی که بوی نان داغ تنوری می‌داد
دیگر نتابید
وقتی که رفتی
ستاره‌ها گوشه‌ای جمع شدند
و تصمیم گرفتند
دیگر برای هیچ یاری سوسو نکنند
وقتی که رفتی
رنگین کمان پر شد از سیاهی
تو عشق را کُشتی
همان زمان که
دهانت پر شد
از تکه‌های سیب هوس ...

#فروزان_عسگری




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 13:22


خـیالت می برد هـرشب ، مـرا تا مرز رویایم
تـو آن مضمون زیبایی برای دلخـوشی هایـم

بــه پا بــوس تـو می آرم تمـام واژه گانـم را
که پر پر میکند چشمت ردیف شعر شیوایم

غم بی هـمزبانی می کند دیـوانه ام هـر شب
که پنهـان کـرده رازم را میان بغـض شبهـایم

چه میدانی تو از حـالم چنان آشفـته احـوالم
شبیه مـوج سـرگردان به روی سطـح دریایم

اگـر دل از دلـم گیـری بـه نـالم تـا دم محـشر
به گـوش عـالم و آدم رسـد زاین نـالـه آوایـم

به دل دارم امید از تـو که از لعـلت لبی گیرم
منم در بـزم سرمستان شبی راحت بیـاسایم

اگر رخصت دهی جـانا، به دیـدار تو باز آیـم
من از شـوق وصال تو، ره و بیـراهه پیمـایم

اگر بیـنم که مشـتاقی مـرا بـا ســر بگـردانی 
قـدح بـا بـاده بر گیرم، در میخـانه بگـشـایم

به سویت آمدم یارا، که جان و دل فداسازم
مرا یک دم اجابـت کن، که لبـریز از تمـنایـم

خدایا با دلی پرخـون، بیابانگرد شـد ناصـح
کـه از روز ازل گـویا ، اســیر کـوی لـیـلایـم

#علی_فعله_گری




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 13:21


«گفته بودی که چرا محوِ تماشایِ منی»
یا چرا در پیِ چشمانِ چو شهلایِ منی؟!

در دلم عاشقِ این شعرِ "فریدون" بودم
از تب وُ تابِ غزل، قافیه، بیرون بودم

«مُژه بر هم بزنی، یا نزنی» زیبایی
در نهانخانه‌ی دل، آتشِ پابَرجایی

"نازِ چشمت" همه جا، فتنه، فراوان کرده
مثلِ من عاشق وُ دلخسته، پریشان کرده

چه هوس‌ها که به چشمت، همه، بر باد شدند
وارثِ رنجِ عذاب وُ غمِ فرهاد شدند

ای «سیَه چشمِ به کارِ عشق‌بازی استاد»!
که به اِعجازِ غزل «درسِ محبت می‌داد»

درسِ تو در طلبِ عشق، مرا معجزه کرد
در پِیِ چشمِ چو آهویِ خودت، وسوسه کرد

«من از آن روز که در بندِ تواَم» زنده شدم
از هوایِ سخنِ عشقِ تو آکنده شدم

غافل از اینکه چو من، بنده، فراوان داری
نِگَهی، سوی من وُ غمزه، به یاران داری

تو به من درسِ محبت به عَبَث آموختی،
چو: به "مژگانِ سیَه" شعله به جان افروختی

مشقِ عشقت، غزلِ تلخِ جدایی‌ها بود
امتحان: "شرحِ پریشانیِ" این، تنها،


#فریدون_مشیری





♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 13:20


دوباره بی‌قــــــراری و دوباره بــــــــــــوق اِشغالت
کمی همصحبت من شو بگـــــو از حال و احوالت

تو یادت هست میگفتی که من دارایی ات هستم؟
چه بی ارزش شده حــــالا تمـــــام مال و اموالت

تفــــــأل می زدم هرشـــــب به امیدی که برگردی
نبودم من ولی یکـــــبار هم در گــــــوشه ی فالت

تو بستی چشم ها را تا نبینی ردّی از عشـــــــــقم
ولی گشتم تمـــــــــام شـــــهر ها را من به دنبالت

که می گوید که آزادی همیشه فرصت خوبیست؟
چه خوشبختم زمــــانی که بیفتم من به چنگالت

و گــــــاهی تازگی دارد دلیل مـــــــــــــــرگ آدمها
کسی از درد می میرد و من با بـــــــــوق اِشغالت



#سمیه_ملکی






♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 13:18


تو از یک راه دور و شنبه ی یک عصر بارانی
میان خانه ای خاموش، می آیی به مهمانی

تو می آیی و بعدش بی صدا آواز می خوانم
از آن آوازهایی که خودت هم خوب می دانی!

اگرچه عشق یعنی، اتصال دست های ما
ولی داری برایم از جدایی قصه می خوانی

خیالت، مثل یک هاله میان خانه می پیچد
تو هم مثل خیالاتم، نمی پایی، نمی مانی

کجای پهنه ی دنیا تو را گم کرده ام جانا
کدامین سمت و سو هستی؟ نه پیدایی نه پنهانی

تو رفتی با هوای فلسفه تا قلّه های دور
تو رفتی در پی لاهوت تا میقاتِ ربّانی

برایت چشمه های حوصله از قعر می جوشد
برایت تا ابد چشم انتظارم، عشق طولانی

صدای دلنشینت باز هم در گوش می پیچد
میان خانه ای خاموش در یک عصر بارانی

#سارا_صابر






♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

30 Nov, 13:15


جمعی که مرهم جگر خستهٔ منند
از جعد عنبرین همه عنبر به دامنند

از تیر غمزه رخنه به جانم فکنده‌اند
خیلی که از دو زلف خداوند جوشنند

من دشمنم به خیل نکویان که این گروه
با دشمنان موافق و با دوست دشمنند

تعیین دل مکن بر خوبان سنگ دل
زیرا که در شکستن دلها معینند

گر بشکنند شیشهٔ دل را غریب نیست
سیمین بران که سخت‌تر از کوه آهنند

آنان که برده ساقی سرمست هوششان
از دستبرد فتنهٔ ایام ایمنند

بی پرده گشت راز من ای ماه خرگهی
شد وقت آن که پرده ز رویت برافکنند

دل بستگان زلف تو آسوده از نجات
افتادگان دام تو فارغ ز گلشنند

با آن که هیچ ناله به گوشت نمی‌رسد
شهری ز دست عشق تو سرگرم شیونند

خلقی کنند منع فروغی به راه عشق
کاسوده دل ز غمزهٔ آن چشم رهزنند

#فروغی_بسطامی

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 14:17


هم آبله هم چشم پر آب است دل ما
پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما

غافل نتوان بود ازین منتخب راز
هشدار که یک نقطه‌کتاب است دل ما

باغی‌که بهارش همه سنگ است دل اوست
دشتی که غبارش همه آب است دل ما

ما خاک ز جا بردهٔ سیلاب جنونیم
سرمایهٔ صدخانه خراب است دل ما

پیراهن ما کسوت عریانی دریاست
یک پرده تنکتر ز حباب است دل ما

در بزم وصالت که حیا جام به‌دست است
گر آب شود بادهٔ ناب است دل ما

منظوربتان هرکه شود حسرتش از ماست
یار آینه می‌بیند و آب است دل ما

تا آینه باقی‌ست همان عکس جمال است
ای یأس خروشی که نقاب است دل ما

تا چشم گشودیم به خویش آینه دیدیم
دریاب‌ که تعبیر چه خواب است دل ما

ای آه اثر باخته آتش نفسی چند
خون شو که ز دست تو کباب است دل ما

یا رب نکشد خجلت محرومی دیدار
عمری‌ست که آیینه خطاب است دل ما

آیینه همان چشمهٔ توفان خیالی‌ست
بیدل چه توان کرد سراب است دل ما

#بيدل_دهلوى



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 13:49


کافه ی عشق pinned «https://t.me/Absurdllove کانال تازه تاسیس جوین بشید وتسلا بخش رفیق ما باشید روح عزیزان آسمانی رفیقمون همیشه ماندگار»

کافه ی عشق

24 Nov, 13:48


https://t.me/Absurdllove

کانال تازه تاسیس
جوین بشید وتسلا بخش رفیق ما باشید

روح عزیزان آسمانی رفیقمون همیشه ماندگار

کافه ی عشق

24 Nov, 13:13


‍ « بند بندِ استخوانم گریـہ میخواهد عزیز»
جسم نہ، روح و روانم گریہ میخواهد عزیز

گفتـہ بـودم دل صبـورے میڪند، اما نڪرد
خستہ ام تاب و توانم گریہ میخواهد عزیز

زخـم هـاے بیشـمارے دیـدہ ام... اما  تنِ
زخمے از زخم زبـانم، گریـہ میخواهد عزیز

پردہ بردارم بگویم غصہ ها با من چہ ڪرد؟
قامت از غـم ڪمانـم ، گریہ میخواهد عزیز

تڪیـہ گاہ محڪمے میخـواستم، امـا نبـود
گریـہ هاے  بے امانم گریہ  میخواهد عزیز

هرطرف رومیڪنم درها بہ رویم بستہ است
هم زمین ،هم آسمانم گریہ میخواهد عزیز

مرهمے پیدا نشد بر زخم دل "سنگ صبور"
دردِ در سینـہ نهانم گریـہ مے خواهد عزیز...

#جوادالماسی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 13:08


نشست تو ماشین؛ دستاش می لرزید، بخاری رو روشن کردم.
گفت ابراهیم، ماشینت بوی دریا میده...
گفتم ماهی خریده بودم.
گفت ماهی مُرده که بوی دریا نمیده!
گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه...
گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار تا خاکسترش بیوفته بیرون. گفتم تو هیچوقت نمیمیری، لااقل برا من...
گفت تو بمیری بوی چی میدی؟
گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟
گفت نه، گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمونش رو گم کرده بود، گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی، من بعد مرگ بوی مه و ابر، بوی بارون، بوی ماهِ کامل رو خواهم داد، بوی یه روز برفی رو که دستات برای همیشه تو جیب های پالتو من گم شد.. بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین، بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند، کودکانی که خواهران کوچک تو و بازمانده های لب های من از جنگ جهانیِ بوسیدنت بود...
گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد و ماشین توو بخار نفس های گرم و گریه هاش گم شد...

#سیامک_تقی_زاده




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 12:56


موهاشو که شونه کرد اومد کنارم نشست...
گفتم نمی خوابی؟
نگام کرد!
چیزی نگفت
گفتم چیزی شده ؟
بازم نگاهم کردو چیزی نگفت ولی نگاهش نگاهه همیشگی نبود.
گفتم باهام حرف نمی زنی قربونت؟
همونجور که نشسته بود،نگاهش رو ازم دزدید و به آینه روبروی تخت خیره شد.
بلند شدم نشستم
چراغ بالای تخت رو  روشن کردم
نور بیشتر شد و چشماش رو بست
ولی نمی دونم چرا از چشماش اشک ریخت رو گونه هاش
انگار جمع شده بود و منتظره یه پلک زدش بودن...
نگران شدم
گفتم چی شده؟
چرا گریه می کنی؟
بازم هیچی نگفت
گفتم لامصب دارم دق می کنم
خب حرف بزن بفهمم چی شده
از روی کمد کنار تخت،یه دفتر و یه خودکار برداشت و
شروع کرد نوشتن.....
خیره شدم به دستای ظریف و لرزونش
انگار خودکار رو به زور دست گرفته بود
هرازگاهی ام یه قطره اشک می ریخت رو کاغذ و جوهر خودکار رو پخش می کرد
مات و مبهوت به کاغذش و خودش نگاه می کردم و میخواستم بدونم ته این قصه چیه؟
چی داره می نویسه؟
صداش زدم
نگاشو از رو کاغذ دزدیدو
به خودش نگاه کرد تو آینه
حتی یه لحظه هم،نه به حرفم گوش داد،
نه نگاهم کرد
دستم رو دراز کردم
اومدم صورتش رو لمس کنم
اومدم دست بکشم رو گونه هاش
اشکشهاشو پاک کنم ولی....
ولی
کسی نبود
بازم رویا دیده بودم
هیچکی نبود....
سپیده زده بود تو آسمون
خیره شدم به آینه
موهای ژولیده خودم بود و چهره ی عبوس و خواب آلودم
دنباله سیگارم میگشتم ک چشمم افتاد به کمد کنار تخت
یه دفتر بود
و یه خودکار بین صفحاتش
از جام بلند شدم
رفتم سمت کمد
دفتر رو برداشتم
صفحه ای که خودکار بینش جامونده بود رو باز کردم که
نوشته بود....

‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ همدم شب‌های من یادت ماندگار

#ابراهیم



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 09:29


پلک بر هم زده ای وا شده باب غزلم
چشم تو ، رازِ معمای....... کتاب غزلم

دزدِ پنهان شده در کوچهٔ احساس منی
روی پرچینِ دلت ، در تب و تابِ غزلم

موج زیبای نگاه تو به دیباچه ی شعر؛
خالق بِکرترین واژه ی ناب غزلم

چشمه ای دارم از انبوه غزل های زلال
رفته از دست من آمار و حسابِ غزلم

بشکند شیشه ی دریاییِ احساسم اگر ؛
بزنی سنگ جفا روی حباب غزلم

هُرم چشمان تو چون جوهرِ جاری به قلم
داده قوّت ، شده هم نان ، هم آبِ غزلم

بی نگاهت قلمم خشک شود بی تردید
نیست طاقت که ببینم اعتصابِ غزلم

شعرم انگشتر کمیاب و گرانی شده است
چشم زیبای تو الماسِ رکاب غزلم

هر شب از ساغرِ چشمان تو میریزد شعر
مستیِ جام نگاه تو شرابِ غزلم

ردّ پاهای صدای تو نشسته به تنش !
روی هر برگ شده رنگ و لعاب غزلم

دشتی از بیت تَر و تازه ، غزلهای بدیع
عطر "گلپونه" دو آتیشه گلاب غزلم



#افسانه_احمدی_پونه
#شماره_ثبت۱۳۳۹۵۲


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 09:27


پرنده‌ی خوش بال و پَرم؛
حتی اگر محال ترین آرزو در دل بمانی
یا اینکه سهم من از تو
فقد و فقد رویایی شیرین باشد
در این سرنوشت تلخ
باز هم دوستت دارم
و باز هم قلبم برایت پَر پَر می‌زند!
من می توانم تا آخرین نفس
دوستت داشته باشم
و در هوای تو نفس بکشم
بی آنکه بدانی...
من می توانم با خیالت زندگی کنم
روزگارم را بگذرانم
بی آنکه بفهمی...
من می توانم بارها و بارها خیالت را ببوسم
در آغوش بگیرم
بی آنکه حس کنی...
رویای تو قشنگترین دلیلیست
که می‌توان با آن
از رنجهای سخت زندگی گذشت...
خیال تو شیرین‌تر‌ین بهانه‌یست
که می‌توان با آن
درد های تلخ دلتنگی ، تسکین داد...
بین خودمان باشد،
اما به آن کنج لبت قسم
هیچ کس در دل من
جز تو جای نخواهد گرفت...
بین خودمان باشد
دیگران که نمیدانند این عاشقانه هایم را
از کنج لب تو می دزدم
عشق همیشه رسیدن نیست
قسم به آن کنج لبت و دو چشم مستت
که عاشقانه‌هایم فقط و فقط برای توست
یادِ تو می اَرزد به بودن دیگری ها♥️🕊

#شهاب
♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍

کافه ی عشق

24 Nov, 06:13


می‌خواستم برای غمی که از طرف تو بهم رسیده، گریه کنم. ولی همه ی اشکام رو قبلاً استفاده کرده بودی. خشک شدن.
می‌خواستم ببخشمت، بهانه هام برای قانع کردن مغزم که تورو ببخشه ته‌کشیده بودن. نشد.
می‌خواستم برای داشتنت تلاش کنم، همه ی امیدی که برای خودم و تو داشتم رو کشتی؛ نوری برای به سمتش دوییدن پیدا نکردم.
می‌خواستم بیام بغلت کنم، صورتتو بگیرم توی دستام، توی چشمات نگاه کنم و بهت بگم بیشتر از همه چی دوستت دارم و تا همیشه کنارت می‌مونم. احساسی برام باقی نذاشته بودی.
می‌خواستم بهت بگم منو داری، درست می‌شه. ولی تا کوچک ترین تصور خوب راجع به خودتو توی ذهنم خراب کرده بودی.
نپرس چرا بی هیچ حرفی رفتم. چاره ای به جز رها کردن چیزی که از بنیاد خورد و نابود شده نداشتم

#دیاکو




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 05:27


هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من
اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من

مگر که خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟

همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من

مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند
خوشا به من؟ نه! خوشا بر منِ مثالیِ من

به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند
هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من

اگرچه بود و نبودم یکی ست، باز مباد
تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من

هوای بی تو پریدن نداشتم، آری
بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من

#محمدعلی_بهمنی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 05:11


چه بڪَویم:سحرت خیرتوخودت صبح جهانی
من شیدا چه بڪَویم:تُـــــــــوهم این وهم آنی

به ڪه ڪَویم:ڪه دل ازآتش هجرتوبسوخت؟
شده اے قاتل دل ؛ حیف نـــدانی ڪه نــدانی

همه شب سجده برآرم ڪه بیایی توبه خوابم
و در آن خواب بمـــــیرم ڪه تـو آیی و بمانی

چه نویسم ڪه قلم شرم ڪند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخـوانی ڪه نخــوانی

من و تو اســوه ے عالم شده ایم باب تفاهــم
ڪه من ام غرق تـــــو وتــو به تمناےڪسانی

به ڪَمانم شــــــده اے ڪافر و ترسا شده اے
ڪآیتی از دل شــیداے مسلمان تــــو نخوانی

بشــــنو"صبح بخیر"از من درویش و بــــــــرو
ڪه اڪَر هم تــــــــــو بمانی غم ما را نتـوانی


#شهــــــــــــــــــــــــــــریار


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 04:27


افکارت را تماشا کن و با آنها هویت نگیر. فقط یک تماشاگر بمان، کاملاً بی‌تفاوت، نه طرفدار و نه مخالف. قضاوت نکن، زیرا هرگونه قضاوت هویت‌گیری را وارد می‌کند، نگو، “این افکار اشتباه هستند،“و نگو، “این‌ها فکرهای خوبی هستند!”

در مورد افکارت نظر نده، فقط بگذار مانند ترافیک که در گذر است، بگذرند. و تو در کنار جاده بی‌علاقه و بی‌توجه ایستاده‌ای و به ترافیک نگاه می‌کنی. مهم نیست که چه چیزهایی عبور می‌کنند، اتوبوس، کامیون یا یک دوچرخه.

اگر بتوانی با چنین بی‌توجهی و با چنین وارستگی روند افکارت را تماشا کنی، آن روز دور نخواهد بود که تمام ترافیک ناپدید شود، زیرا ترافیک فقط وقتی وجود دارد که تو پیوسته به آن انرژی بدهی، انرژی دادن به آن را متوقف کن.


توقف انرژی دادن به این روند، و توقف انرژی‌ دهی به آن ترافیک در حال حرکت. این انرژی تو است که آن افکار را به حرکت در می‌آورد، وقتی انرژی تو به آنها نرسد، شروع می‌کنند به پراکنده شدن، نمی‌توانند به خودی خودشان پا بر جا و در حرکت بمانند.

#اوشو



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

24 Nov, 04:24


https://t.me/cafesherelone


دوستان جان کانال تازه تاسیس خوشحال میشیم جوین بشید




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 20:44


چه کسی می‌خواهد، من و تو ما نشویم، خانه‌اش ویران باد!

من اگر ما نشوم، تنهایم، تو اگر ما نشوی، خویشتنی!

از کجا که من و تو، شور یکپارچگی را در شرق، باز برپا نکنیم!
از کجا که من و تو، مشت رسوایان را وا نکنیم!

من اگر برخیزم،، تو اگر برخیزی، همه برمی‌خیزند!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی، پنجه در پنجه هر دشمن دون آویزد

دشت‌ها نام تو را می‌گویند، کوهها شعر مرا می‌خوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند

در من این جلوه‌ی اندوه ز چیست؟
در تو این قصه‌ی پرهیز که چه!؟
در من این شعله‌ی عصیان نیاز
در تو دمسردی پاییز که چه؟

حرف را باید زد، درد را باید گفت

سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر

سینه‌ام آینه‌ای ست، با غباری از غم
تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار

من چه می‌گویم، آه
با تو اکنون چه فراموشی‌ها
با من اکنون چه نشستن‌ها، خاموشی‌هاست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من

من اگر برخیزم!
تو اگر برخیزی!
همه برمی‌خیزند ...


#حمید_مصدق



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 19:56


بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام‌ست
ای مجلسیان راه خرابات کدام‌ست

هرکس به جهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پری! چهره تمام‌ست

برخیز که در سایه سروی بنشینیم
کان‌جا که تو بنشینی بر سرو قیام‌ست

دام دل صاحب‌نظرانت خم گیسوست
وان خال بناگوش مگر دانه دام‌ست

با چون تو حریفی به چنین جای در این وقت
گر باده خورم خمر بهشتی نه حرام‌ست

با محتسب شهر بگویید که زنهار
در مجلس ما سنگ مینداز که جام‌ست

غیرت نگذارد که بگویم که مرا کشت
تا خلق ندانند که معشوقه چه نام‌ست

دردا که بپختیم در این سوز نهانی
وان را خبر از آتش ما نیست که خام‌ست

سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان
چون در نظر دوست نشینی همه کام‌ست♡ ㅤ   

#سعدی


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 19:44


مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهٔ میخواران، نیک است سرانجامم

اول نگهش کردم آخر به رهش مردم
وه وه که چه نیکو شد آغازم و انجامم

شب‌های فراق آخر بر آتش دل پختم
داد از مه بی‌مهرم، آه از طمع خامم

خیز ای صنم مهوش از زلف و رخ دلکش
بگسل همه زنارم، بشکن همه اصنامم

گر طره نیفشانی، کی شام شود صبحم
ور چهره نیفروزی کی صبح شود شامم

هم حلقهٔ گیسویت سررشتهٔ امّیدم
هم گوشهٔ ابرویت سرمایهٔ آرامم

آسوده کجا گردم تا با تو نیاسایم
آرام کجا گیرم تا با تو نیارامم

تا با تو نپیوندم کی میوه دهد شاخم
تا با تو نیامیزم کی شاد شود کامم

در عالم زیبایی تو خواجهٔ معروفی
در گوشهٔ تنهایی من بندهٔ گمنامم

گر آهوی چشم تو سویم نظر اندازد
هم شیر شود صیدم، هم چرخ شود رامم

دی باز فروغی من دلکش غزلی گفتم
کز چشم غزال او شایستهٔ انعامم




#فروغی_بسطامی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 19:27


با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز
آخر نشد میانه‌ی ما ماجری هنوز

ما خستگان در آتش شوقش بسوختیم
وان شوخ دیده سیر نگشت از جفا هنوز

بعد از هزار درد که بر جان ما نهاد
رحمت نکرد بر دل مسکین ما هنوز

از کوی دوست بی‌خود و سرگشته می‌رویم
دل‌خسته بازمانده و چشم از قفا هنوز

بوسی است خون‌بهای من و لعل او مرا
صد بار کشت و می‌ندهد خون‌بها هنوز

دل در شکنج طره‌ی پر پیچ و تاب او
مانده است در کشاکش دام بلا هنوز

مسکین"عبید" در غم عشقش ز جان و دل
بیگانه گشت و یار نشد آشنا هنوز


#عبیدزاکانی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 19:26


.

نـه فـقـط از تــو اگـر دل بـكنـم مـی میـرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنــم مـی میـرم

بیـن جـان مـن و پیـراهـن من فرقی نیـست
هــر یکـی را کـه بـرایـت بـکـنـم مــی میـرم

بــرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیــرد
مـن اگــر دسـت بـه زلفــت بزنـم مـی میـرم

بـازی مـاهـی و گـربـه اسـت نظــر بـازی مـا
مثل یک تنـگ شبـی می شکنـم مـی میـرم

روح ِ برخاسته از من ته ِ این كوچه بایست
بیش از ایـن دور شـوی از بـدنـم می مـیرم

#کاظم_بهمنی
♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

23 Nov, 19:20


مادر، خسته شده ام از این دنیایی که تو در آن نیستی، خسته شده ام از این دنیایی که وقتی تو از آن پر کشیدی جز غم و اندوه در آن چیزی نیافتم. مادر، به من بگو چطور دلت آمد فرزندت را در میان این همه غم و اندوه تنها بگذاری و برای همیشه بروی؟ مگر آن دنیا زیباتر از دنیایی بود که با من بودی؟ مگر نمیگفتی خوشبختی با من برایت معنا می شود؟ مگر نمیگفتی برای من که فرزندت باشم حاضری هر کاری بکنی؟ این بود کاری که میخواستی در حقم انجام دهی؟ اینکه از پیشم بروی و برای همیشه تنهایم بگذاری؟ مادر، لبخند تو را در ذهن حک کرده ام و هر بار که میخواهم با غم نبودنت کنار بیایم دوباره لبخندت را به یاد می آورم و وجودم به لرزه در می آید. مادر جانم، حق دارم بلرزم، این لرز از یک ترس است، از ترسی که نبودن تو را فریاد می زند، نبودن تو در کنار من وقتی در برابر مشکلات و سختی های دنیا قرار است که قرار بگیرم.
مادر جان، هنوز هم وقتی دلم هوایت را می کند به سر بقچه لباس هایت می روم و چادر گل گلی ات را می بویم. عطر و بوی خوشی که داشتی هنوز هم بر آن چادر گل گلی پابرجاست و از بین نرفته. من هر وقت که دلتنگ تو می شوم، می روم و لباس هایت را می بویم و بوی خوب تو را استشمام می کنم. مادر، کاش در کنارم می بودی تا در کنار این بوی خوب مرا در آغوش میگرفتی تا من کاملاً از آرامش لبریز می شدم. اکنون وقتی که چادرت را می بویم، لحظات زیبایی که برایم از تو به یادگار مانده تداعی می شود، لحظاتی که با این چادر نماز میخواندی و به عبادت خدا می ایستادی. یادش بخیر، زمان هایی بود که من هم در کنار تو می ایستادم تا به همراه تو نماز بخوانم و کم کم نماز خواندن را از تو یاد بگیرم. به یاد دارم که همان زمان ها هم همین چادر را بر سرت می کردی. مادر، کاش یک بار دیگر می توانستم در کنارت نماز بخوانم و تو درست همین چادر را بر سرت می کردی و من با عطر و بوی خوش تو به عبادت خدا می ایستادم. چه چیزی می تواند لذت بخش تر از این باشد؟ اما افسوس که این فقط خیالی خام است چرا که تو اکنون دیگر برای همیشه از پیش من رفته ای و من دیگر مادری ندارم که بخواهم کنارش به نماز بایستم و به عبادت خدا بپردازم.

#ستاره


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

کافه ی عشق

23 Nov, 19:18


تویی که بر سَرِ خوبانِ کشوری چون تاج
سِزد اگر همه‌ی دلبران دهندت باج

دو چشم ِ شوخِ تو برهم زده ختا و حبش
به چینِ زلف ِ تو ماچین و هند داده خراج

بیاض ِ روی تو روشن چو عارض ِ رخِ روز
سوادِ زلف ِ سیاهِ تو هست ظلمت ِ داج

دهانِ شهدِ تو داده رواج آب ِ خِضِر
لب ِ چو قندِ تو بُرد از نبات ِ مصر رواج

از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو دَردِ دل ای جان! نمی‌رسد به علاج

چرا همی‌شکنی جانِ من ز سنگ‌دلی
دلِ ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج

لب ِ تو خضر و دهانِ تو آب ِ حیوان است
قدِ تو سرو و میان موی و بر به هیئت ِ عاج

فتاد در دلِ حافظ هوای چون تو شهی
کمینه ذرّه‌ی خاک ِ درِ تو بودی کاج!


#حافظ


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 20:44


بی تو مهتاب شبی از آن کوچه نه!
بی تو هر شب تمام کوچه های شب را
در خاموشی و انزوا
به یاد تو
به انتظار صبحی که تو بیایی
تا خود صبح درد کشیدم
اما نشستم
بی تو من هیچ
بی تو گوش دل
بی قرار صدای قدم هایت بود
بی تو هر شب مردم و زنده گشتم
بی تو کوچه هیچ
بی تو شهر برایم غریب گشت
بی تو عهد شکستن نه
بی تو خودم را به پای تو شکستم
بی تو کنار جوی آب نه
بی تو اشک دیده در انتظار آمدنت روان گشت
بی تو هر شب تا سحر گریه کردم
بی تو سوی چشم رفت
بی تو من تنها نه
بی تو من بی کس
بی تو من آواره‌ گشتم
بی تو من با چه حالی از کوچه‌ گذشتم
بی تو من شاد نه
بی تو من غمگین است
بی تو من تنها
بی تو من دردناک است
بی تو لبخند نه
بی تو در حسرت خنده
بی تو خوشبختی نه
بی تو من زانوی غم گرفتم
بی تو سخت است
بی تو من خستس
بی تو زندگی نه
بی تو مرگ هم آرزوست
بی تو گذشتن از آن کوچه نه
بی تو من مانده‌ام و انتظار مرگ
بی تو‌ من از باقی این عمر گذشتم ...


#شهاب
♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 17:15


محبوب من !
گیسوانت را باز می کنی و
باد لباس می پوشد که
در سرزمین گیسوانت سفر کند و رویاهایم را پریشان تر !
پرچم افراشته ای که اعلام‌ جنگ های جهانی بوده است
اما من پشت تمام این جنگ ها دوستت دارم !

#امیر_نقدی_لنگرودی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ


‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍

کافه ی عشق

21 Nov, 17:13


ای عشق ،
ای سرانجامِ خواهش‌های
بی جواب ..
و ای غم ،
ای همیشه همراهِ من بوده
در بیداری و در خواب
و ای درد ،
ای یادآورِ تمامِ خاطراتِ
ناکام مانده‌ی غرقِ در عذاب

مرا برای همیشه
به حال خود رها کنید ،
تا گم شوم در لابلای تاریخ ،
تا محو شوم از روزگارِ
بی‌هیجانِ پُر استرس

رهایم کنید ...


#ایمان_امینی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 17:12


.

نفهمیدم که گفتم با شما پرواز هم خوب است
که گاهی دل بریدن از همان آغاز هم خوب است

گوارای وجودم باد اندوهِ جهان زیرا
خودم لجبازم و گفتم که این لجباز هم خوب است

نوشتی حس بد داری به من، گفتم، خدا را شکر!
همین‌که حس خود را می‌کنی ابراز هم خوب است

برایم مرگ هم این روزها ناز و ادا دارد
شما هم ناز کن عیبی ندارد ناز هم خوب است

تو یادت نیست کفترگونه از ماهِ عسل گفتم
اگر مشهد نشد ،قم، قم نشد شیراز هم خوب است

کبوتر جانِ من، با بازها رفتی خیالی نیست
یکی از ما دو تا سامان بگیرد باز هم خوب است!

غمِ عالم به دوشم مانده چون باور نمی‌کردم
که گاهی دل بریدن از همان آغاز هم خوب است


#احمد_جم



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 16:09




پاییز هم به خانه سوم رسید ...

انگار همین دیروز بود که تابستان رفت  ...
هنوز میوه ها روی شانه های درخت بود
که روز وداع بانوی شهریور،
قطره اشکی از چشم فرشته چکید
خدا شاعر شد و
از آمیزش شعر و رنگ
آفرینش پاییز  آغاز شد ...
مهر رفت و
آبان نیز ...

اینک بر درگاه ماه آذر،
چشم براه قاصدکی ایستاده ایم که با یک سبد لبخند،
آخرین ماه پاییز را تا یلدایی دیگر بدرقه کند ...

#فریده_یوسف

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 15:49


پشت این کوچه ی مخروبه به دارم بزنید
شـادی و هلــهله بـر، جســم نـزارم بـزنـید

پر شده سینه ی من از غـم هجـران نــگار
گـرد من جـمـع شـده و باز هـوارم بـزنیـد

همـه شب بر در میخـانه ی او تا به سحـر
قـدحی بـر دل بی تـاب و قــرارم بـزنـیـد

طشت رسـوایی ام از بام دل افتاده، ولی
بــر بلـندای هـمـان، میـکـده جـارم بـزنـید

مــن که آزرده و دلمـرده ز یـاران شـده ام
در زمستـان دلـم ، سـر بـه بـهـارم بـزنـیـد

چــل چـراغ دل مـن رفـته بـه تـاراج فــنا
شعـله ی مـهر بـر این کلبـه ی تـارم بزنـید

در هـواخـواهـی او گـر ندهـم جـان و تنم
خـط بــطلان به هـمـه دار و ندارم بـزنـید

بــر سر قـبـر مـن، غـمـزده در روز وداع
عـطـر گیسـوی نـگارم ، بـه مــزارم بـزنیـد

جرم من جزغم دلدارچه بـوده است مگر؟
که چنـین طعنـه به هر ایل و تبارم بـزنید

رفته طاقت ز دل "ناصح" سرگشته چنان
دشــنه  بـر دل زده و  بـاز بـه دارم بـزنید


#علی_فعله_گری
۱۴۰۳/۰۸/۲۷


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 14:47


همه می‌دونیم، می‌دونیم وقتی زخمی داره کم‌کم خوب می‌شه نباید کندش. ولی گاهی می‌افتیم به جونش و می‌خارونیمش و می‌کنیمش! و چیزی که بعد از اون کیف کوتاه نصیبمون می‌شه؛ یه زخمه که خون میاد و می‌سوزه، و حالا باید باز صبر کنیم تا مثل قبلش بشه.
گاهی زخمای روحمون رو هم تا میاد خوب شه می‌کنیم. حالا هرکسی یه جوری. گوش دادن به آهنگ‌های ممنوعه، مرور بعضی خاطره‌ها، پیام دادن به یه سری آدم دور گذشته، رفتن به جاهایی که قبلا یه تیکه از خودمون رو اون‌جا جا گذاشتیم، و....
و خب، بعدش دوباره باید یه مدت زمان بگذره تا همه چی باز مثل قبلش بشه.
انگار گاهی استاد تازه کردن زخمایی هستیم که داره کم‌کم خوب می‌شه.
انگار باید یکی باشه، محکم بزنه رو دستمون بگه: زخمتو نکن!

#حسین


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 14:35


میشه الان بیای
دلبر !!!
فکر نکن دنیا همینجوری میمونه !!!
یه وقت خیال نکنی آب از آب تکون نمیخوره ،،،
این دنیا هزارتا رنگ داره ،،، هرروز یه رنگه،..
هرروز یه هوا،،،
یه روز گرمه ، یه روز سرده ، یه روز مرطوبه ، یه روز خشکه ،،،
آدمهاهم همینجورین !!
یه روز شوق وذوقشو دارن ..
یه روز چشم به راهن ،، یه روز فقط باخاطره ها سرمیکنن ویه روز هم خسته میشن وازپا درمیان
اصلا بیخیال دنیا وآدمهاش ،،،،
میشه همین الان پاشی بیای ...
همین الان که من به یاد تو شب وروزمو سرمیکنم،
همین الان که مجنون شدم به هوای تو ،،،
آره دلبر
همین الان که حتی شبا واسه اومدنت توخوابم، هرشب به خوابهام التماس میکنم ...
الان که قلبم بوی تورو میده بیا ،،،
الان که همه چیز وهمه کس رو ازیادوذهنم پاک کردم بجزتو !!
الان که پشت میله های این خاطره وغمها اسیر شدم بیا ...
پاشو همین الان بیا وبگو که همش خواب بوده
الان بیا که نبودنت شده بلای جونم و من بی نوای توشدم
الان که توشدی همون " هیچ " توی زندگی من که ساعتها به یه جا خیره میشم وزل میزنم وتوخیالت فرو میرم وهرکی میبینه منو میگه چته ، به چی فکر میکنی ،،
میگم " هیچی "
پاشو بیا...
داره پاییز تموم میشه ...
داره زمستون میاد ،
داره سرد میشه ،،،
همه چی یخ میزنه !!!
این پاییز ریشه وشاخ وبرگهامو خشک کرده
من میترسم دلبر ،،،
نه ازفراموش کردنت ، نه !!
نه من فراموشت نمیکنم
من ازیخ زدن میترسم
ازاینکه وقتی اومدی همه چی یخ زده باشه
ازاین میترسم که انقدر دیربیای، که نفسمم یخ زده باشه
ازاینکه انقدر دیرشده باشه که وقتی اومدی دیگه من نباشم
ازاینکه دیگه من ازپا دراومده باشم
الان که هنوز جون دارم
هنوز چشم به راهم
هنوزنفس میکشم بیا
هرچیزی که از وقتش بگذره دیگه ارزش نداره
ازدست بره دیگه برنمیگرده
الان که بین پاییز وزمستون گیر کردم بیا
بیا واین قاعده وگذرِ فصلهارو بهم بریز و انقدر گرم بیا که بعداز پاییز بهار بشه
جوری بیاکه همه دلخوشی هام دوباره جوانه بزنه!!

به قول جناب ابتهاج !!!
خون میچکد از دیده دراین کنج صبوری
این صبر که من میکنم افشردن جان است

#جمشیدکوردستانی ۱۴۰۳/۰۸/۳۰
#کپی_وانتشار_باذکرنام_نویسنده


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 14:28


عمری مدارا با بتی نامهربان کردم
مرغ دلم را تا ابد بی آشیان کردم

عاشق شدم بر چشم فتّانی و بعد از آن
قطع نظر از هر پری دل سِتان کردم

زخم زبانها خوردم امّا بهر وصل او
دائم دعا با چشم تر وقت اذان کردم

بنگر عجب حتّی من ایّوب پیمبر را
از صبر خود انگشت حیرت بر دهان کردم

با آهی از  اعماق دل، شد آسمان ابری
هر جا شکایت از غمش با این و آن کردم

با شاعری شاید شود رامم ! به این امید
امروز تیر آخرین را در کمان کردم

نامش عیان مانده ست در قلبم ولی اینبار
در شعر خود با نقطه چین آن را نهان کردم

از من مخواه ای عقل، دل را صد هزاران بار
تا دست بردارد از عشقش امتحان کردم

می میرم آخر از غم دوری و مسرورم
در شعرهایم عشق او را جاودان کردم


#حامد_بیدل



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 14:26


اینجا تویی در شعر من تنها تو مریم
آری ببین من با تو هستم با تو مریم

یادت نمی آید که گفتی عاشق هستی
گفتی قسم بر آبی دریا تو مریم

اکنون برای دیدنت شعری سرودم
وقتی که امروزم تو و فردا تو مریم

وقتی چو ابر آسمانی اشک میبارم
در غربت چشم تو ای زیبا تو مریم

خوردم قسم بر رنگ آن دریای چشمت
بنگر که عاشق کیست هان من یا تو مریم

با من بیا در گرمی انشای عشقم
ای مطلع زیبای هر انشا تو مریم

ای نام لبهای  مطلع عشق
تنها تویی در شعر من تنها تو مریم


#داوودکمالی




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 14:24


از يجايي به بعد
نميتونی غمت رو نشون بدی
نميتونی حسی كه داری رو
باهاش دست و پنجه نرم ميكنی
حرف بزنی
نميتونی چون حس ميكنی ديگه زياديه،
ديگه داری لوسش ميكني،
غمت رو،
خودت رو،
رنجت رو…
از يجايی به بعد
گفتنش و حرف زدن ازش
ديگه خسته كننده ميشه
ادمات ازت دور ميشن،
كلافه ميشن،
حوصله شون از خودت
از غمت باهم سر ميره
اون وقتا تنها ميشی،
اون وقتا ميفهمی كه
اين تو نبودی كه از آدمات جدا شدی،
اين رنج تو بود كه تورو ازشون جدا كرد
از يجايی به بعد خودت هم سختت ميشه،
خودت هم دوست نداری
غم تو روی شونه های ديگری سنگين بشه،
ديگری غمگين بشه،
دوست داری بهشون بگی‌ از اينجا بريد،
شاد باشيد،
بخنديد،
چرا كه من در رنج خودم دفن شده ام،
اما شما ازاد باشيد و سرخوش…
اون وقتا ممکنه خیلی جاهارو ترک کنی،
به خیلی از دوستی هات خاتمه بدی،
خیلی از روابطت رو رها کنی
خیلی از تماس هارو بی جواب بذاری
و به خیلی از لبخند ها دیگه پاسخ ندی
و در یک گوشه
خودت رو به تنهایی
به اغوش بکشی…

#شهاب




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 11:36


من عاشق عطر باران بودم
عطر عید،
بابونه،
آفتاب،
آدمی
بی تو
این رنگین‌کمانِ شکسته
چیزی کم دارد
بی تو
آفتاب
هیچ خطی از خوابِ گلِ سرخ را
با خود نیاورده است...

#سید_علی_صالحی

کافه ی عشق

21 Nov, 11:32


هربار که پر می‌شوم از« دوستت دارم»
در سینه می‌پیچد هوای خوب دلداری

گاهی دلم می‌گیرد از اخم و نگاهت خب!
کو چاره ای جز طاقت این زخم تکراری؟

ای کاش می‌دیدی به ردّ موج و دریایت
تا ساحل بیچارگی هایم ، فداکاری

آغوش گرمت را بیاور ، تا نگه دارم
تا صبحدم، تا عشق، تا، سرفصل بیداری

شعر از لب خودکار من، دیگر نمی افتد
تا هست در یادِ نفس ، گلواژه ات جاری

با خاطرات سرد تو ، سر شد همه عمرم
کی تا بیایی سر شود ، این مردم آزاری؟

پیدا شو در قلب #خزانم ، مثل باران که
آرام می‌بارد به این ، آشفته بازاری

خواب و خیالم میرود با فندک و کبریت
در پرسه های آشکار و ، زیر سیگاری

غم پر شده در دفترم.، با خنده ی خوبت
این بار سنگین از غزل را ، برنمی داری؟


#میم_ابراهیم_حسینی


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 11:30


به آذر که میرسی...
سوز عاشقی به اوج می رسد
از کثرت پاییز دلداده!
آنقدر که تو عاشقی را
بهتر معنا می کنی
با گرمای سرما دیده!

به آذر که می رسی
حضور یلدا خاطرت را
پر می کند بسان عطری خوشبو
از انار و هندوانه و دل رمیده
که شوق یک بودنی طلب می کنی
و باز با تنهایی ات مدارا می کنی

به آذر که می رسی
دست و صورتت تنها نیست این بار
که حس می کنند حضور سرما را
هر سلول و یاخته ای طلب می کند
لمس دستی و حضور گرما را

به آذر که می رسی
انگار به آخر می رسی
تمنای نگاهت دلبرانه تر می شود
از هر نگاهی
ساز و ریتم تپش قلبت
ناهمگون تر می شود از هر زمانی

به آذر که می رسی...


#سیدمجتبی_موسوی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 11:27


جبر می‌کرد تا پیاده شوم
توی یک ایستگاه نامعلوم

ترس دارم از این شب مشکوک
مثل بچه از امتحان علوم

ترس دارد به خواب می‌چسبد
تا به فردای پوچ شک بکند

شاید آن چشم‌های بی‌روشن!
به شب لعنتی کمک بکند

موشی از پشت تخت می‌گذرد
در تنم گریه‌ای‌ست جرواجر

موس بر روی میز می‌لغزد
عکس خورشید توی کامپیوتر

امتحان از تو دادن و کردن
بر لبم مزه‌ی شکست و عرق

بر کتابی که نیست خم شده‌ام
توی تاریکی شب مطلق

آرزوی پلنگ‌های جوان
می‌دود از گذشته در تختم

مثل یک موش مرده غم دارم
مثل یک موش مرده خوشبختم

باید از خواب‌ها پیاده شدم
زندگی ایستگاه مشکوکی‌ست

همه‌ی شب، مچاله زیر پتو
هق و هق عروسکی کوکی‌ست


#سیدمهدی_موسوی

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 11:26


" آذر"
باید بانویی باشد با گیسوان طلایی
که هر روز و هر شب
دامن نارنجی اش را
می تکاند بر زمین تشنه

باران می بارد ،
برف می بارد ،
عشق می بارد ...

گاه طعم گس خرمالو را
با شیرینی انار در هم می آمیزد
و گاه لذت نیمکت نشینی های عصرانه را
با اندوه دوری و تلخی صبوری ...

حالا دوباره " آذر "
مهمان دلهای ما و شماست
بیایید عاشقانه های تازه ای بسازیم
برای خاطره بازی با واپسین فرزند پاییز !

#طیبه_قادری

♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 10:22


جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
از زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا

یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن
یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا

این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را

هر گه بگردانی تو رو آبی ندارد هیچ جو
کی ذره‌ها پیدا شود بی‌شعشعه شمس الضحی

بی باده تو کی فتد در مغز نغزان مستی یی
بی عصمت تو کی رود شیطان بلا حول و لا

نی قرص سازد قرصی یی مطبوخ هم مطبوخیی
تا درنیندازی کفی ز اهلیله خود در دوا

امرت نغرد کی رود خورشید در برج اسد
بی تو کجا جنبد رگی در دست و پای پارسا

در مرگ هشیاری نهی در خواب بیداری نهی
در سنگ سقایی نهی در برق میرنده وفا

سیل سیاه شب برد هر جا که عقلست و خرد
زان سیلشان کی واخرد جز مشتری هل اتی

ای جان جان جزو و کل وی حله بخش باغ و گل
وی کوفته هر سو دهل کای جان حیران الصلا

هر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مرا
آن کم دهد فهم بیا گوید که پیش من بیا

زان سو که فهمت می‌رسد باید که فهم آن سو رود
آن کت دهد طال بقا او را سزد طال بقا

هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند
هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا

هم ری و بی و نون را کردست مقرون با الف
در باد دم اندر دهن تا خوش بگویی ربنا

لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم
ز آب تو چرخی می‌زنم مانند چرخ آسیا

هرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خود
کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا

آبیش گردان می‌کند او نیز چرخی می‌زند
حق آب را بسته کند او هم نمی‌جنبد ز جا

خامش که این گفتار ما می‌پرد از اسرار ما
تا گوید او که گفت او هرگز بننماید قفا


#مولانا




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 09:51


‍ بی تو با رویش هر لحظه ی باران چه کنم
با هجوم، غم و اندوه فراوان چه کنم

در سرم حسرت کوچی ست به پهنای غروب
بال و پر بسته به آغوش بیابان چه کنم

روز و شبها همه تکرار من و تنهایی ست
با چنین گردش بی وقفه ی دوران چه کنم

بی تو گل بر تن هر باغ نشانی ز غم است
با غم انگیز ترین فصل بهاران چه کنم

شرح حالم شده اینگونه که هر رهگذری
نیش خندی زده،با خنده ی یاران چه کنم

رعشه افتاده بر اندام، ز بیداد جنون
با غروری که شده، دست به دامان چه کنم

بی تو بر ثانیه ها لعن و هزاران نفرین
نگذرم بی تو از این شام غریبان چه کنم

زخمی از حادثه ی زخم زبان گشته دلم
اینهمه دشنه و با سینه ی عریان چه کنم

سر در آشوب و تن آواره و دل در به در است
بی تو بی حوصله و بی سر و سامان چه کنم

یاد آن نقش دل و شیشه ی سرد و دم آه
با همان پنجره ی رو به خیابان چه کنم

کوله بر دوش و گذر از تو خیالم شده بود
ریشه در من زده با خاطره هامان چه کنم

# یاسین_شعبانی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 09:32


عمریست بدهکارِ دلِ پر غم خویشم
صدزخم جفا دیده ام ومرهم خویشم

از گردشِ ایام ندارم گله هر چند
دلخسته زدورانِ غم و عالم خویشم

زخمی بدل افتاده که درمان شدنی نیست
آزرده دل از مردمِ نا محرمِ خویشم

یک روز نگاهم به رخِ ماه تو افتاد
زان روز پریشانم و درماتمِ خویشم

مارا چه گنه بود که از روز نخستین
در هجمه چشمانِ ترو پر نمِ خویشم

از هجرِ تو هر روز نصیبم شده اندوه
درمانده وسر گشته وبی همدم خویشم

این ظلم روا نیست که اینگونه بسوزیم
دیریست پریشانِ غمِ مبهمِ خویشم

زخمی که بدل مانده زهجرانِ توکم نیست
من وارث یک حسرت بیش از همِ خویشم

با اینکه شکستی پرِ پروازِ من ای عشق
دربخشش هرجور و جفا حاتمِ خویشم

بدرود برو دستِ خدا همرهِ راهت
بعداز تومن وچشمِ تراز هردمِ خویشم


#منوچهر_حیدر_رضائی



♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

21 Nov, 08:31


جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو

در دست فضل و رحمت تو یارم و عصا
ماری شوم چو افکندم اصطفای تو

ای باقی و بقای تو بی‌روز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو

صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو

دل چشم گشت جمله چو چشمم به دل بگفت
بی‌کام و بی‌زبان عجب وصف‌های تو

زان دم که از تو چشم خبر برد سوی دل
دل می‌کند دعای دو چشم و دعای تو

می‌گردد آسمان همه شب با دو صد چراغ
در جست و جوی چشم خوش دلربای تو

گر کاسه بی‌نوا شد ور کیسه لاغری
صد جان و دل فزود رخ جان فزای تو

گر خانه و دکان ز هوای تو شد خراب
درتافت لاجرم به خرابم ضیای تو

ای جان اگر رضای تو غم خوردن دل است
صد دل به غم سپارم بهر رضای تو

از زخم هاون غم خود خوش مرا بکوب
زین کوفتن رسد به نظر توتیای تو

جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو

خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم
گفت آن توست و گفتن خلقان صدای تو



#مولانا


♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ




♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲
ˡᶦᵏᵉ   ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ     ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ

کافه ی عشق

16 Nov, 08:48


نوشتن
بهانه‌ی قشنگی‌ست،
تا تو را به تصویر بکشم
وقتی که انگیزه‌ی قلبم برای تپیدن هستی!
چشمانت ،
خنده‌هایت ،
انگیزه‌ی قشنگی‌ست ،
تا دل به دلت بسپارم
وقتی که بهانه‌ی زندگی کردنم‌ هستی!
از عشق
که می نویسم
تو از قلبم زاده میشوی!
جز تو را هیچ نمی‌بینم ،
جز تو را هیچ نمی‌شنوم ، که بنویسم!
گیرم تو عشق آفرین باشی
و صدای خنده‌هایت
کلماتِ عاشقانه را می سازد!
یا نگاهت که لحنش
دیواره‌یِ احساسِ قلبم را
در چنگ میگیرد
و نام خود را بر آن حک میکند!
وقتی تو را می نگرم،
وقتی تو را میشنوم،
همه چیز واضح است،
من فقط از تو می نویسم
و تو از شعرم زاده میشوی
و شعر از تو !
از زمین و زمان ببار برایم
آنقدر خوبی که بند نمی‌آید
با تو  این حس خوب خوشبختی!
تو شده‌ای یک باور،
تو یک تسکین هستی،
برای قلبِ عاشقم....
تو نمی‌دانی!
زیبا نیست؟
که حتی وقتی سرابت را از دور ببینم،
سیراب عشق میشوم♥️🕊


#شهاب


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌

کافه ی عشق

16 Nov, 04:53


آسمان از بغض بیش از حد به شیدایی رسید
تا نهایت غرق باریدن به زیبایی رسید !

رنج باید دید تا فهمید دنیا دست کیست
فرد نابینا ز آگاهی به بینایی رسید

رود تا دریا شدن جنگید و چون دلداده ها؛
رفت و آخر هم به آن شادابی غایی رسید

تا همیشه نقش مرداب است نیلوفر ولی
در خیالش بارها تا قصر رویایی رسید !

دشت در طوفان قوی شد لاله ها رویید از او
بعد با لذت به تزئین و گُل آرایی رسید !

صبر باید داشت در هر پیله چون پروانه ها
کرم زشتی با صبوری، اوج رعنایی رسید

دست دنیا را به بخشش اُنس باید داد خوب
کِی خسیس اصلاً به بذل حاتم طایی رسید ؟!

گوش جان بسپار با دقت به نجواها فقط
پیر هم با عشق و موسیقی به برنایی رسید !

#مریم_یوسفی_نصیری_نژاد

کافه ی عشق

16 Nov, 04:35


این زمان نیز همچون نفس باد صبا میگذرد
با من و بی من و با ما و بی ما و شما میگذرد
و بدان هیچ به یاد تو نمی ماند از این      
لحظه هایی که چنین سخت به آن دل بستی
جز نسیم طرب انگیز و عطر خوش خاطره ها
و چه خوب است بدانی در سبد خاطره ها خاطر دوست چه صفایی دارد در دل غمزده آدم ها
همچو باران بهاری بی تاب ، می بارد و می کار و می رویاند گل لبخند به باغ لب ها و چه نقشی دارد
خاطر دوست در فضای به غم آلوده نا امنی‌ها
  و چه خوش می تابد در شب تار تنهایی و دلتنگی ها
بشنو این نکته چه زیبا فریدون مشیری گفته‌ست
زندگی گرمی دل های به هم پیوسته است
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است  ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌
    ‌‌‌‌‌‌‌‌

#فریدون_مشیری

کافه ی عشق

16 Nov, 04:34


ديگر از من
حرفی از اندوهِ آدمی نخواهی شنيد،
می‌روم کنج خاموشِ همين خانه می‌نشينم
و فقط از پشت پرده به دريا نگاه می‌کنم،
ببينم شما چه خوابی از چراغ و ستاره
برای شب غمگينِ آسمان ديده‌ايد!

من اين روزها
فقط به ترس‌خوردگانِ تشنه می‌انديشم
و گاهی به عمد
می‌گذارم تا آب بيايد و از سَرِ گريه بگذرد.

شما چرا نمی‌گذاريد حتی به خاطر يکی پروانه
پسين‌ترين عطرِ بابونه و اَبايی را به ياد آورم!؟

اما من می‌مانم،
تا وقت صحبت نور
تا همين وقت هوا
تا وقت حوصله ...!
شما چطور؟!
شما سرچشمه‌های دور دريا را نديده‌ايد
ورنه به اين سادگی
از دوباره‌خوانیِ اين خواب‌ها خسته نمی‌شديد!

شما نمی‌دانيد
ما بی‌چراغ و ستاره چه می‌کشيم!
صحبت‌هاتان البته آشنای آدميان است
اما آوازهای آسوده‌ی شما
هيچ دل و دستی را
به رويای نان و نمازِ علاقه دعوت نمی‌کند.

باشد،
ديگر از من
حرفی از اندوهِ آدمی نخواهيد شنيد!


#سید_علی_صالحی

کافه ی عشق

16 Nov, 04:23


دیدمت با دیگری، و خیالم تخت شد. در آن لحظه، قلبم همچون سنگی بر سینه‌ام افتاد. چقدر سخت است که ببینی کسی که روزی تمام احساساتت را به او هدیه داده بودی، حالا در آغوش کس دیگری خندیده و لحظه‌هایش را با فردی جدید تقسیم می‌کند.

به یاد می‌آورم روزهایی را که در کنار هم بودیم و چقدر امید به آینده داشتیم. حالا، وقتی تو را با دیگری می‌بینم، تمام آن رؤیاها در ذهنم شرر می‌زند. اما می‌خواهم خودم را قانع کنم که شاید حداقل از بین ما دوتا، یکی خوشبخت شده است. می‌خواهم بگویم: “خدا را شکر که تو خوشحالی.”

در دل می‌دانم که باید برای خودم نیز آرزو کنم خوشبختی را، اما چگونه می‌توانم با این درد کتمان‌شده زندگی کنم؟ شاید عشق، همواره همراه با رنج باشد و من باید یاد بگیرم با این واقعیات کنار بیایم.

اکنون، به یاد می‌آورم که دوست داشتن تو، به من یاد داد که چه‌قدر زیباست از خوشبختی دیگران لذت بردن. شاید زمانی در آینده بتوانم پیدایت کنم و دلی شاد و سعادتمند به دست آورم. اما تا آن روز، با این دلنوشته‌ها و یاد تو زندگی خواهم کرد
#تیامو

کافه ی عشق

15 Nov, 21:31


رفاقت

وقتی مشکل داشتند، 
به ما رو می‌زدند؛ 
درتنهایی‌شان، 
پیش ما گریه می‌کردند 
و درد و دل می‌کردند. 
ما، 
کم نگذاشتیم برایشان؛ 
هر کاری از دستمان برمی‌آمد 
انجام دادیم، 
چون رفاقت، 
ناموس ما بود.

اما زمانی که 
دیدند مشکل داریم، 
وقتی حالمون خوش نیست، 
دست‌مان را نگرفتند؛ 
نه، 
بلکه پاهای‌مان را 
به زمین می‌زدند 
و زخم‌های گذشتۀ ما 
را عمیق‌تر می‌کردند.

فهمیدند حالمون خوش نیست 
اما از غم ما 
غافل شدند؛ 
با بهانه‌های الودگی هوا 
رفتند 
تا پیش از ما 
بهتر شوند 
و کشف کنند 
که دوری‌ها 
می‌تواند دوستی‌ها را 
تبدیل به سردی کند.

ما بد نبودیم، 
فقط بلد نبودیم 
که رفاقت، 
گاهی درد و زخم دارد؛ 
در این نایابی احساسات، 
سکوتی پنهان است 
که باید بفهمید 
چگونه در دل رنج 
می‌تواند دوستی را 
تبدیل به فاصله کند.

تو رفاقت، 
هر چه در توان‌مان بود 
گذاشتیم، 
اما چیزی برنداشتیم؛ 
چرا که ما 
در درک و احساس 
دوست‌داشتنی بودیم 
و حالا فقط 
یادگار زخم‌هایمان 
در دل‌های‌مان مانده است



#تیامو

کافه ی عشق

15 Nov, 21:10


صبح چنان غرق خواب بودی که حتی حس نکردی با لب‌هایم روی گونه‌ات بوسه‌ای نشاندم. بوسه‌ای که روزهای قبل چشمان بیدار و باز تو از نزدیک شاهدش ‌بود. نخواستم بیدارت کنم. نه این که دلم نیامده باشد. ترک تو برایم سخت می‌شد اگر که بیدار می‌شدی. برای همین بی‌ سر‌وصدا رفتم. حتی در را آن‌قدر آرام بستم که صدای تِق تِق کردن‌ لولا‌هایی که همیشه به صدا در می‌آمدند هم درنیامد.
راستش را بخواهی من تا صبح نخوابیدم. تو اما وقتی که پشت به من شدی و پاهایت را در شکم خود جمع کردی صدای کشیده‌ی نفس‌هایت بلند شد و فهمیدم خوابت برده.
من اما تا صبح به گوشه گوشه‌ی این خانه زل زدم و خاطراتش را مرور کردم.
از آشپزخانه‌ای که هر وقت من می‌آمدم جان می‌گرفت و پر می‌شد از بوی پاستا و سبزیجات و قهوه‌‌ها و شیرهای جوشیده،
تا حمامی که توی وان‌ش ساعت‌ها در بغل هم می‌نشستیم و غرق در آب و کف بیخودی حرف می‌زدیم.
از سرمای بیرون به خانه نیامده پناه می‌آوردیم به شوفاژی که دست و پاهایمان را بهش می‌چسباندیم و تا ساعت‌ها دستکش و کلاه‌هایمان را مجبور بود خشک کند.
از کاناپه‌ی روبروی تلویزیون که من خودم را در آن مچاله می‌کر‌دم تا دوتایی باهم فیلم ببینیم تا همین اتاق و لباس‌ها و کتاب‌هایش.
این تخت که دیشب برای بار آخر میزبان هردوی ما بود را هم که کم خاطره نداریم. پایین تخت سمت چپ که یک شب شکست و تا مدت‌ها حواسمان جمع بود روی آن طرفش نیوفتیم.
دیشب برای بار آخر که لباس از تن هم در می‌آوردیم؛ موهای بورت وقتی از یقه‌ی لباس بیرون زد و بعد صورتت که به رنگ موهایت نزدیک شده بود فهمیدم که مثل همیشه نیستی.
گفتی که دلت برای من و تنم تنگ می‌شود. بغض کردم و گفتم من هم.
وقتی نزدیکم شدی که مرا ببوسی انگار دیگر میلی نداشتی. به بوسه‌هایی سرد اکتفا کردی من هم پاپی‌ات نشدم و رهایت کردم. چراغ خواب را خاموش کردی و لخت خوابیدی.
گفتی فردا تمام روز را باهم سپری می‌کنیم. صبح اما آفتاب که زد من رفتم. دلیلی نمی‌دیدم پایان شیک و جذابی را رقم بزنیم.
اصلا چه وداعی؟ من ترجیح می‌دهم وقتی بازی که تمام شد و بازنده شدم، به حریفم دست ندهم و وداع نکنم.
تو موقعیت را همیشه دوست داشتی و از باختن فراری بودی، من اما غرورم را دوست داشتم.
نمی‌خواستم هردو بفهمیم داریم خداحافظی می‌کنیم و دقیقا در همان لحظه‌ها هرچقدر خداحافظی کنی و ببوسی و بغل کنی کم است. پس ترجیح دادم بدون مقدمه و اطلاع ترکت کنم.
گفتی این پایان ماجرا نیست اما در دلم کلی با خودم کلنجار رفتم که هرطور که شده باید این پایان باشد.
دیشب که گفتی اگر با دختری که اقامت دارد ازدواج نکنی مجبوری برگردی.
گفتم که حق داری و اگر نتوانی بمانی همه‌ی زحمات این سال‌ها به هدر رفته.
اصرار داشتی که دوستم داری و این راه‌حل موقتی‌ست. لبخند زدم و چیزی نگفتم.
خوب شد که تصمیم گرفتی بعد از شام این موضوع را بگویی. حیف بود ماهی کبابی و نان پنیری‌ای که ساعتی قبل درست کرده بودم را کوفت‌مان می‌کردی. این شام آخر فکر کنم چسبید و در یاد هردوی ما می‌ماند.
فقط خواستم بگویم من قصد ماندن ندارم.حداقل فعلا ندارم. نمی‌دانم چه پیش بیاید.
با خودم چیزی از آن خانه‌ی دوست داشتنی برنداشتم جز پاکت سیگار روی کتاب کمدی الهی دانته را. از صبح که رفته‌ام چیزی نخورده‌ام جز یکی دو فنجان قهوه و فقط سیگار می‌کشم. دلم می‌پیچد. کمی اسهال گرفته‌ام. مجبور شدم بیایم به خانه‌ی دوستم.
قول می‌دهم به کافه‌ها و جاهایی که پاتوق‌مان بود نروم. فقط امیدوارم این شهر در روزهایی که هردو در خیابان هستیم آن‌قدر شلوغ شود و آدم آدم را پس بزند تا چشم‌مان به هم‌ نیوفتد.
راستی به آن دختر بگو فندک گاز آشپزخانه خراب است.
و حواسش باشد بی‌هوا سمت چپ پایین تخت نپرد

#ناهید

کافه ی عشق

15 Nov, 20:51


‍ .میوه ی ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم اخراج از بهشت با صفا را باب کرد

چونکه قابیل از عقب با بیل زد هابیل را
حمله با یک بیل را در کل دنیا باب کرد

نوح نهصد سال کشتی ساخت توی یک کویر
کار دور از عقل را این مرد دانا باب کرد

بارداری بی حضور جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حقتعالی باب کرد

از شروع این جهان مرد از پی زن می‌دوید
از پی مردان دویدن را ، زلیخا باب کرد

یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب ساخت
صنعت انبوه سازی را ، فرادا باب کرد

رد شدن از نیل بی لنج و بلم امکان نداشت
رد شدن از نیل را با چوب ، موسا باب کرد

حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ، ابراهیم آقا باب کرد

گوسفندی که به قربانگاه اسماعیل رفت
مبحث ایثار را در حد اعلا باب کرد

بس که کل کل کرد با موری ، سلیمان نبی
بحث و کل کل را میان جانورها باب کرد

بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از باب تقوا باب کرد

کفش زن‌ها قرن‌ها یا گالش و یا گیوه بود
کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد

پیش از این شعری نبوده با ردیفِ باب کرد
این ردیف خاص را شعر تر ما باب کرد


#شروین_سلیمانی

کافه ی عشق

15 Nov, 17:19


عاشق شده ام، حضرت معشوقه کجایی؟
من "مولوی ام" ، "شمس"، اگر جلوه نمایی!

"سعدی" نشوم تا درِ بستان دو چشم و،
آغوش گلستان شده ات را نگشایی!

"وحشی" شده ام تا ز تو جامی بستانم،
جامی بستانم نه به شاهی، به گدایی!

در مجلس خوبان، تو چه کردی که شنیدم،
شرمنده ی لطفت شده صد "حاتم طایی"!

ای شرب دهان تو مِی دولت عشاق،
ای قند لبت نسخه ی "عطار و دوایی"!

ای مردمک چشم تو منظومه ی شمسی،
ای چشم تو آتشکده ی عهد هخایی!

دیوانه شدم در طلبت بس که به دیوان،
هی فال زدم، فال زدم، تا تو بیایی!

"حافظ" خبری از تو ندارد که بگوید ،
میترسم از این بی خبری، ماه رهایی!

مانند پلنگی که نگاهش پی ماه است،
من شهره ی شهرم به همین سر به هوایی!

از من که دچارت شده ام یاد نکردی،
در وقت سفر با غزل تلخ جدایی!

"ای تیر غمت را دل عشاق نشانه"،
ای منظر چشمان تو کشکول "بهایی"!

با این همه تنهایی و رسوایی و دوری،
"شاعر" شده ام تا که بگویم که خدایی!

خال لب تو نقطه ی پرگار وجود است،
اصلا تو خودت دایره ی قسمت مایی


#ابوالفضل_شکیبا

کافه ی عشق

15 Nov, 17:16


ما مردمانِ مُنفعلِ مشت‌خورده‌ایم
مشتی شناسنامه‌ی انگشت‌خورده‌ایم

هر روزمان تلاقیِ مرگ است و زندگی
تاوانِ هم‌اتاقیِ مرگ است و زندگی

زخم ازغریبه‌ها و خودی خورده‌ایم ما
انکار می‌کنیم، ولی مُرده‌ایم ما

ما حسّ و حالِ این همه بازی نداشتیم
جز آب و نانمان که نیازی نداشتیم

ما را چه قدر ساده به بازی گرفته‌اند
بی حرف و بی اراده به بازی گرفته‌اند

شب تا به روز، وحشت و کابوس سهممان
بیگاری و حقارت و پابوس سهممان

هرجا که باز بوده دری، تخته کرده‌اند
نرهای گله را همگی اخته کرده‌اند

کلا چراغِ رابطه را کور کرده‌اند
این گله را به تفرقه مجبور کرده‌اند

با ترس و وحشتی ابدی روبرو شدیم
با اتفاق‌های بدی روبه‌رو شدیم

روزی هزاردفعه شکستیم و خم شدیم
ما دشمنانِ خونی و منفورِ هم شدیم

ما را به جانِ یکدگر انداختند و حیف
درباره‌مان معادله‌ها ساختند و حیف

ما چشمِ خوب بودن هم را نداشتیم
روی گلویِ خسته‌ی هم پا گذاشتیم

ما ادعای دانش و فرهنگ می‌کنیم
اما همیشه با خودمان جنگ می‌کنیم

تا اعتمادِ ما به هم از دست رفته است
ذلت‌ کشیدن عادتِ هر روز هفته است

یک عمر شد که موردِ تاراج و غارتیم
محکومِ دست و پا زدنِ در حقارتیم

درگیرِ روزمرّ‌ِگی و بی‌هویتی
گسترده روی بسترِ یک مبلِ راحتی

با یک خریدِ مسخره‌ی ساده دل‌خوشیم
با اتفاق‌های نیفتاده دل‌خوشیم

با کورش کبیر و رضا خانِ پهلوی
با خاطراتِ سبزِ پس از حصرِ موسوی

هرجا که رفته ایم به بن بست خورده ایم
از هرکسی که آمده رو دست خورده ایم

اما همیشه بیخبر و ساده رد شدیم
از فرصتِ رهاییِ پا داده رد شدیم

عمری اسیرِ حسرت و ای‌کاش بوده‌ایم
ما مستحقّ‌ِ بدتر از این‌هاش بوده‌ایم

هرگز نشد که پایِ قراری بِایستیم
ما مردِ کارهای جسورانه نیستیم

مشهور به کمالِ خریت شدیم، آی!
ما ننگِ عالمِ بشریت شدیم، آی!

بی ما اگرچه شأنِ جهان کم نمی‌شود
از ادعای مضحکمان کم نمی‌شود

ما افتخارمان به خیال و توهم است
باور کنید ملتِ ما در جهان گم است

از چیزهای مسخره‌ای یاد می‌کنیم
با خاطراتِ مضحکمان باد می‌کنیم

مثلِ خری چپیده به انبوهِ گل شدیم
از فرطِ هرزگی همگی منفعل شدیم

ما را شعارهای زبانی گرفته است
گند و تعفنی همگانی گرفته است

ماییم و حرف‌های قشنگی که می‌زنیم
بر غول‌ها همین دو سه سنگی که می‌زنیم

ماییم و بی‌خیالیِ جوک‌های سرسری
اندیشه‌های عقده‌ایِ خاک بر سری

چشمی اگر به فاجعه وا کرده‌ایم ما
هر درد را به خنده دوا کرده‌ایم ما

کور و کریم و بی‌خبر و زودباوریم
ما مثلِ کرم‌های لزج، چندش‌آوریم

گیرم به این جماعتِ احمق فضا دهند
گیرم به کرم‌های لزج، دست و پا دهند

آسان‌ترین و ساده‌ترینیم آخرش
امّید نیست، باز همینیم آخرش

#حمیدزارعیِ

کافه ی عشق

15 Nov, 16:35


مرا تُرکی‌ست مشکین‌ موی و نسرین‌ بوی و سیمین‌بر
سُها لب، مشتری ‌غبغب، هلال ‌ابروی و مه‌پیکر

چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بود گل‌بیز و حالت‌خیز و سِحرانگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکر

چه بر ایوان چه در میدان چه با مستان چه در بُستان
نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شر

چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور نشناسم
ترنج از شست و شست از دست و دست از پا و پا از سر

همانا طلعتش این خلعت پیروزی و پیشی
گرفت از حال و اقبال و جمال شاه، گردون‌فر

غیاث المک و المله جم اختر ناصرالدوله
کز او نازد نگین و تخت و طوق و یاره و افسر

ز تمکین و صفا و سطوت و عزمش سبق برده
هم از خاک و هم از آب و هم از آتش، هم از صرصر

سمند و صارم و سهم و سنانش را گَهِ هیجا
سما بیدا، هنر شیدا، ظفر پیدا، خطر مضمر

ایا شاهی که شد کف و بنان و سکه و نامت
پناه سیف و عون کلک و فخر سیم و ذخر زر

پُر است از عزم و حَزم و رایت جیش تو کیهان را
ز پست و برز و فوق و تحت و شرق و غرب و بحر و بر

فتد گاه تک خنگ قلل کوب تلل برت
پلنگ از پای و شیر از پی نهنگ از پوی و مرغ از پر

یک از صد گونه اوصاف تو ننویسد کس ار گردد
مداد ابحار و کلک اشجار و هفتم آسمان دفتر

بدزدد بال و ناف و مشک و ناخن از صهیل او
عقاب چرخ و گاو ارض و پیل مست و شیر نر

شمارد پا و دست و سُمّ و ساق و ساعدش یکسان
پل و شَطّ و حصار و خندق و کهسار و خشک و تر

نداند گرم و سرد و رعد و برق و آب و برف و نم
چه در تیر و چه در قوس و چه در آبان، چه در آذر

الا تا فرق‌ها دارند نزد فکرتِ دانا
صور از ذات و حادث از قدیم اعراض از جوهر

در و بام و سر و پای و رگ و چشم و دل خصمت
به کند و کوب و بند و چوب و تیر و ناخج و نشتر

#جیحون‌یزدی

کافه ی عشق

15 Nov, 15:16


‍ دلبر جانم

نقش ِچشمان ِخمارت ، چه كشيدن دارد..
سايه ساران ِدو زلفت چه لميدن دارد....!

آن قدر خوب و مليحي كه به يك جرعه نگاه
حس ِمستي لبت ، طعم ِچشيدن دارد...

مثل ِموسيقي ِشوري ،كه بيات ِتُركش..
پرده ها دارد و بي پرده شنيدن دارد.....!

اين تپش چيست ، كه در سينه ي لرزان ِتو نيز
همچو آهو بره ای ، شوق ِجهيدن دارد...!

تو تمنای ِغزل كردي و گلواژه شكفت
گل ، ز گلخانه ي دامان ِتو چيدن دارد

عطر ِگيسوی ِتو را گر ببرد دست ِنسیم..
تا فرا سوي ِزمان ، باز دویدن دارد

بهتر از هر گل ِنازی و به نازت ، نازم
نازنين ، هر چه كني ناز ، خريدن دارد...!

از شكوفايی ِآن غنچه ی لب دانستم..
بغض ِنمناك ِترك خورده ، مكيدن دارد...

تا كجا می بردم ، خواب ِخیال انگیزت. . ؟
جشن ِبیداری ِاین خواب چه دیدن دارد ...؟

جمعي از خواب وخيالت دهنم آب افتاد
واقعا‍ً نقش َخيال ِتو ، كشيدن دارد

#سید_مسعود_حسینی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌

کافه ی عشق

15 Nov, 14:49


در تابش این خورشید نور دگری باشد
بر طالع من گویا عشق گوهری باشد

اَفسانه نمیگویم حَراف نمی باشم
در این شبِ ظُلمانی ما را قمری باشد

ره یافته ام اَکنون دیوانه تر اَز مجنون
دیوانه ی لیلی شو تا هر سو دری باشد

آهسته رَوم سویش از هوش بِبرَد بویش
با حضور این عُشاق هر جا خبری باشد

در میکده ی لیلی جاریست ز می سیلی
اِحساس نکنم چون من مَست بدتری باشد

هر چند در این سامان عشق ورزی بود آسان
از نگاه آن معشوق باید مهتری باشد

ما بر در این خانه گشتیم چو پروانه
اَندک بدیدیم لطف پس کی ثمری باشد

اَفسوس از این عشق و صد حیف از آن عمر که
بعد از همه مُشتاقی  مهر کمتری باشد

جمشیدی بر این عشقت فرجام نمیبینم
تا بر صورت عُشاق چَشمان تَری باشد


#حسین_جمشیدی

کافه ی عشق

15 Nov, 13:46


آسمان از بغض بیش از حد به شیدایی رسید
تا نهایت غرق باریدن به زیبایی رسید !

رنج باید دید تا فهمید دنیا دست کیست
فرد نابینا ز آگاهی به بینایی رسید

رود تا دریا شدن جنگید و چون دلداده ها؛
رفت و آخر هم به آن شادابی غایی رسید

تا همیشه نقش مرداب است نیلوفر ولی
در خیالش بارها تا قصر رویایی رسید !

دشت در طوفان قوی شد لاله ها رویید از او
بعد با لذت به تزئین و گُل آرایی رسید !

صبر باید داشت در هر پیله چون پروانه ها
کرم زشتی با صبوری، اوج رعنایی رسید

دست دنیا را به بخشش اُنس باید داد خوب
کِی خسیس اصلاً به بذل حاتم طایی رسید ؟!

گوش جان بسپار با دقت به نجواها فقط
پیر هم با عشق و موسیقی به برنایی رسید !



#ناشناس

کافه ی عشق

15 Nov, 11:21


اسمم،
روی لب‌ت
مست می‌شود؛
چنان که
در آغوش خیال
عشق و عاطفه
به هم می‌پیوندند.
هر بار که
این نام لطیف،
بر زبانت جاری می‌شود،
نفسی تازه می‌کشم
و دلِ پر از رازهایم
به خوشی می‌تپد.

چشمانت
در آن لحظه،
چقدر می‌درخشد
و دنیا
در عاشقانه‌ترین تصویر
نقش می‌بندد؛
این نام،
مرز دل‌تنگی را
می‌شکند
و خیال را رنگین‌کمان
می‌کند.

با هر بار گفتن،
حس می‌کنم
عطر وجودت را
به زندگی‌ام می‌پاشی؛
و من،
در این سکر عشق
به آرامشی عمیق می‌رسم
که فقط به یاد تو
دردهایم را از یاد می‌برد.

اسمم،
روی لب‌ت
چقدر زیباست؛
نغمه‌ای از عشق
که به زندگی‌ام
معنا می‌دهد
و در هر کلام
سروده‌ای از امید
می‌سراید.


#کیانااحمدی

  

کافه ی عشق

15 Nov, 11:20


دچار تردیدم
برای نداشتنت
دچار رفتنم
برای فراموشیت
دچار آبی احساسم
برای کشیدنت
دچار
یعنی تو
یعنی بافته های موهایت
سرخی گونه هایت
گرمی دستهایت
شیرینی گفتارت ۰۰۰
دچار یعنی تو
در سایه سار لبخندت
در هرم داغ چشمهایت
در سجود گامهایت ۰۰۰
دچار تلخی تکراری بی تو بودنم
دچار سیاهی نداشتنت
دچار غم‌های ناتمام ۰۰۰
دچار باید بود
باید رفت
از بام احساست
تا اوج آسمانت
باید رفت
از نداشتن لبخندت
و دچار باید ماند
به آرزوی آمدنت
به سرودی از لبهایت
و دریایی باید شد
غرق در
رویایت ۰۰۰
دچار تو ام ای نانوشته غزل
ای هجوم آتشین هر بیداری
دچار باید
بود
دچار باید
ماند
به عمق بیکران خواستنت ۰۰۰

#پارسا_آریان

کافه ی عشق

15 Nov, 11:19


یا بسیار زودتر آمده ام
از آن چه که باید،
درست مثلِ میلادم؛
یا بسیار دیر
درست مثلِ حالا که عاشقت شده ام
در این سن و سال.

همیشه دیر می رسم به شادی
زود می روم همیشه در آغوشِ یأس.
یا همه چیز تمام شده است بسیار پیش تر
یا آغاز نگشته چیزی هنوز

آنجا به زندگی برخورده ام
که زود است برای مرگ ... برای عشق، دیر
باز دیر رسیدم محبوبِ من ببخش
دو قدم مانده به عشق ... یک قدم مانده به مرگ.


#عزیز_نسین
#پوریا_اشتری

از کتاب "در صدای تو بوسیدم آفتاب را"

کافه ی عشق

15 Nov, 11:19


زیبایے ات را ماه زیبا جلوه گرڪن
آیینه را نقاش این ڪوه هنر ڪن


قانون چشمت را بخوان درگوش دنیا
درهرسرمویت خدایے مستقرڪن


شب را بدست بادها بسپار وآنوقت
خورشید را درچشمهایت معتبرڪن


پلڪے بزن جارے ڪن ازچشمت خدارا
ازنرگس مستت جهان راباخبرڪن


ڪم ڪم بیا با عشوه اے ، ناز آفرینم
این غمزه ها را دوست دارم،، بیشترڪن


جوشن به تن ڪن اے تنت منشور مهتاب
ازسنگهاے فتنه جان من حذر ڪن


تلفیق روز وشب شد اعجاز نگاهت
اے صبحِ محشر شام غمها را سحرڪن


شڪّربریز و شوڪرانها رابسوزان
این جام ها را لب به لب یاقوت ترڪن


#اڪرم_نورانی

کافه ی عشق

15 Nov, 08:49


بعد از ظهرهای جمعه
حول و حوش ساعت هفت
منتظر تماسش بودم
زنگ می زد و کلی شاکی بود!

می گفت:
نمی بینی هوا چقدر لعنتی شده؟!
تو فکر نمی کنی شاید من دلم قهوه می خواهد؟!
شاید من دلم می خواهد وسط خیابان کلافه ات کنم!
اصلا دلم می خواهد بازویم را نیشگون بگیری!
واقعا که چقدر بی فکری...

آنقدر می گفت تا بگویم:
یک ساعت دیگه دم در کافه ...

عزیزم بعدازظهر جمعه است
هوا هم که لعنتی شده،
احیانا من نباید به تو زنگ بزنم؟!
احیانا دلت دیوانه بازی نمی خواهد؟!
هر چند مدت هاست نمی آیی
اما من مثل هر هفته آماده شده ام
یک ساعت دیگه دم در کافه ...

#علی_سلطانی

کافه ی عشق

15 Nov, 08:48


دوستت دارم...!
چون گُلی روییده
از لابه‌لای سنگِ خارا
وَ بیرون آمدنِ قلّه‌ای سِتَبر
از پسِ یک روزِ سراسر ابری!
.
دوستت دارم...!
مثلِ بوی تازه‌ی نان
به وقتِ گرسنگی
وَ تشنگی وُ عطش
به وقتِ پریدن از کابوس!
.
دوستت دارم...!
مثلِ شنیدنِ
یک موسیقیِ محشر
در یک روزِ کسالت‌بار
وَ دیداری غیرِ منتظره
در ناامیدیِ محض!
.
دوستت دارم...!
مثلِ لذّتِ چشیدنِ
اوّلین بوسه‌ی تاریخ
وَ سرودنِ نخستین
شعرِ عاشقانه‌ی جهان!
.
من از تو ای زیبا!
هرگز چیزی نخواسته‌اَم
جز اینکه تو را دوست بدارم؛
آخر حیف است اگر من
از تو ، جز تو بخواهم...!
.
صبورا ! نرگسا ! شِعرا ! شعورا...!
قسم به عبارتِ "دوستت دارم"
تا همیشه دوستت دارم...!!!

#آرش_شاهری

کافه ی عشق

14 Nov, 15:36


تو اگر تنها به جرم عشق قلبم  را شکستی
با زبان گریه گفتم تا ابد در دیده هستی

ایستگاه خالی و متروکه ام بی هر عبورت
با  قطار آرزو ها رد شدی دل را نبستی

کی رها گردد دلم با پای لنگ از  دام عشقت
دام را با دست چشمانت چه بیرحمانه بستی

با یقین از من گذشتی عشق در تردید گم شد
دم ز منطق می زدی بر  منبر کتمان نشستی

بی وفایی،دل بریدن،عاقبت انکار عشقم
با من ای بیگانه با من آشنایی از الستی

زاده ی این عصر تلخم درد من دیرینه تر شد
بین ماندن یا که ماندن مانده‌ام اما گسستی!

#سارا_اسمعیلی

کافه ی عشق

14 Nov, 15:32


یاد داری که ز من خنده‌کنان پرسيدی
چه رهآورد سفر دارم از اين راه دراز؟
چهره‌ام را بنگر تا به تو پاسخ گويد
اشک شوقی که فرو خفته به چشمانِ نياز

چه رهآورد سفر دارم ای مايه‌ی عمر؟
سينه‌ای سوخته در حسرت يک عشق محال
نگهی گمشده در پرده‌ی رويایی دور
پيکری ملتهب از خواهش سوزان وصال

چه رهآورد سفر دارم ... ای مايه‌ی عمر؟
ديدگانی همه از شوقِ درون پر آشوب
لب گرمی که بر آن خفته به اُميّد نياز
بوسه‌ای داغ‌تر از بوسه‌ی خورشيد جنوب

ای بسا در پیِ آن هديه‌ی زيبنده توست
در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم که تو را هديه کنم
پيکری را که در آن شعله کشد شوق نهان

چو در آينه نگه کردم ديدم افسوس
جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشيد
دست بر دامن خورشيد زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشيد

حاليا... اين منم اين آتش جانسوز منم
ای اميد دل ديوانه‌ی اندوه‌نواز
بازوان را بگشا تا که عيانت سازم
چه رهآورد سفر دارم از اين راه دراز




#فروغ_فرخزاد

کافه ی عشق

14 Nov, 15:24


یادش بخیر
منم زمانی زنده بودم و زندگی میکردم!
الان به دردِ خودمم نمیخورم
فقط بخاطر این غرور لنتی خودمو نگه داشتم
وگرنه خیلی وقت پیش خودمو مچاله میکردم، مینداختم تو سطل، گره میزدم، میزاشتم دمِ در، میبردنم، بازیافت میشدم،شاید به یه دردی میخوردم!
سرم پر از صداس
منی که بی سر و صداترین هستم
دنیام غمگین و تاریکه
منی که شادی و روشنایی رو برای دیگران میخواستم...
توی خودم فرو رفتم انگار که مرداب باشم 
این نقطه‌ای که دقیقا من فرو رفتم،
بن‌بستی‌ست پهناور، به هر طرفی که میروم غرق میشوم، راه‌ها رو خوب میشناختم اما این عمق گم‌گشتگی رو هنوز درک نکردم، چطور میشه همه رو درک کرد
حالشون رو فهمید اما هیچکس تو رو نفهمه؟!
چطور امکان داره که تو
توی مسیر زندگی همه رو یاری کنی
ولی هیچ بنی بشری نتونه تو رو همیاری کنه؟!
درد‌هایی رو تجربه میکنم که حق من نیست، سکوت حاکمه زندگیِ سگیم ، هم خواب من شده!
سوتِ سکوت توی گوشِ راستم مثل غم ، رهایم نمیکنه
و بیست و چهار ساعت رو بیداره تا منو عاصی کنه...
همه سعی میکنند همیشه بخندند
اما منِ احمق تمام تلاشم اینه که هر ثانیه اشک نریزم
تا تار و پود گلوم‌ رو آلوده به بغضِ بی‌رحم نکنم
تا کسی ندونه که زندگیم چه دردناکه!
صد بار به خودم گفته بودم که این بغض بغض اخرِ ،
اما بازم تکرار شد!
دیگر کارم تمام میشه میدونم، راهی برای زنده موندم ندارم ، اگر بغضم تمام نشه مشخص میشه توی این زندگی معلق‌
توی این آسمون بی کسی و پرواز  با بال شکسته چه سقوطی دردناک منتظرمه
خدا نصیب هیچ گرگ بیابونی نکنه این حس و حال رو ...
همین...

#شهاب

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌

کافه ی عشق

14 Nov, 15:14


پرهیز کردم از
اندیشه ی آغشته ب دشنه و دشنام
چندان که چراغی در مشت
راه را بر تاریکی بسته باشم
من آدم حوصله و حیا بودم
همهمه ی هجوم دریا و طوفان
ریشه های صنوبر و سایه ام را زخمی می کرد

در ادراک هول انگیز قیامتی از
قدیس های آلوده به نیرنگ
پیراهن شب را به در آوردم که
رنگ و روی زمین باز شود از گناه تاریکی

در فراسوی تعلق هایی تهی از تکیه گاه
آرامش به دامان سکوت و درد پناه آوردم
پای خیالات خسته را در چشمه ی مهرورزی
شستم

هوای هراس در من بیدار بود
هوای بیداد در متجلی
به راه افتادم از خویش
از فاصله ای نه چندان پیدا
خروش نفس هایم در رگه هایی از
کراهت جاده و سنگینی راه تپق می خورد

آسمان بی دریغ از بلوای درونم
آسمانی می کرد

و زمین هنوز هم دلبند بود اگر چه
تکه های تکیده ام در نظام هیچ جورچینی
جای نمی گرفت

شما را به شکوه ستاره و لبخندسوگند
به من بگویید
بگوییدم
آدم از آرمان برگشته را چه نیاز
به هیاهو

دست هایم
آن حلقه های تعهد و تکریم
و انگشتانم
آن نیازمندان نوازش
در هجمه ی ناباورانه ی
فاصله و فریاد
بر ساقه های صیقل خورده ی سپید
و سادگی چنگ خواهند برد
و تو نیز مرا به نام شعر صدا بزن
به نام آزادی



#مرتضی_الماسی

کافه ی عشق

14 Nov, 15:12


اولین بار که چشمات رو دیدم و بهم لبخند زدی ، اون گوشه‌ی لبت دلم رو برد ، باعث شد شاعر بشم و وقتی هستی عاشقونه به تصویرت بکشم
و هر وقت نباشی از دلتنگی بنویسم که بدونی من همون یبار دل دادم و بس!
یکم‌ پیش دلتنگت شدم
عکست رو گرفتم توی دستم
یه پُک عمیق به سیگارم زدم و درحالیکه دودش تیکه تیکه از لا به لای حرفام میزد بیرون شروع کردم با خیالت حرف زدن:
"وقتی دوستم داشتی زندگی ساده‌تر بود، تهِ تمومِ اتفاقاتِ جنجالیِ روزمره میگفتم ؛
بجاش تو دوسَم داری تو کنارمی
وقتی با کسی بحثم می‌شد بهت پیام میدادم و بی‌مقدمه می‌گفتم ؛
دوسم داری کنارم میمونی؟
جوابِ مثبت که میدادی پرواز می‌کردم رو ابرا و لبخند میزدم،
همه تعجب میکردن حتی خانوادم
کسی نمیدونست تو کی هستی!
اما از این تغییر ناگهانیم، از اینکه تو اوج عصبانیت مثلِ آتشفشان فروکش می‌کردم و آروم می‌شدم بی اونکه کسی رو بسوزونم تعجب میکردن!
خوابِ بد که میدیدم بهت میگفتم بگو دوسم دارم بگو کنارمی!
یه وقتا می‌خندیدی میگفی یعنی دوست داشتنِ من اینقدر مهمه برات؟
خبر نداشتی بیشتر از این حرفا مهم بود برام، اونقدری که وقتی تب میکردم و مریض میشدم تو دلم میگفتم بجاش تو دوسم داری تو کنارمی،
دوست داشتنت به زندگی امیدوارم میکرد اصلا چیزی رو نمیدیدم وقتی دوسم داشتی،
منم داشتما اصلا اینکه میدونستم کسی که دوسش دارم کسی که میخوام کنارش باشم ، دوسم داره ، میخواد کنارم باشه ، قسمت خوبِ ماجرا همین بود‌..‌..
حالا ولی سخت شده زندگی، نمی‌گذره دیگه، هر اتفاقی که میوفته مثل بچه ای که مادرشو وسط شلوغی گم کرده میدوم دنبالت اما نیستی که نیستی!
دوباره یه پُک عمیق به سیگار زدم و لُپ هام فرو رفت و چشمام ریز شد ، دودارو که دادم بیرون ، یهو اشکم سرازیر شد.
عکست رو بوسیدم و گفتم هرجا هستی هنوزم دوستت دارم و هنوزم هرجا بلشی دوست دارم و هنوزم دوست داشتنت رو دوست دارم...

#شهاب


‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌

کافه ی عشق

14 Nov, 08:35


کانال من حقیر تشریف بیاورید
قدم رنجه بفرمائید
با صدای روشندل خود
بزم محفل من امیرعلی کشاورزیان را روشن نمائید


https://t.me/cafesherelone

کافه ی عشق

14 Nov, 08:01


دلم گرفته برایت
دلم تو را می خواهد
بهانه می گیرد 
زبان نمی فهمد 
عشق پنهانی من
ای مرحم زخمهای من
بیش از این ، زخم نزن
حرف زیاد است ، اما
وقت کم است
دلم گرفته برایت
گاهی دلم میخواهد کفر بگویم اما
مادرم میگوید
هیچ نگو دختر جان
مردم چه می گویند ؟
  مردم ؟؟
آه ، این مردم چه می دانند
که چشمانت ،چه کرده با دلِ من!
دردت به جانِ بی قرارم !
کوچ نکن از خیالم ...
یک دنیا حرف نگفته ، باقیست
هوای دلم ابری ست
در ذهنم شایعه ی باران است
اما...! نمی دانم
باران که ببارد ،  دلت برای من
تنگ می شود ؟
لعنتیِ بی احساس ، چرا نمی فهمی !
دلم گرفته برایت ؛؛ ؛؛

#لــئا_فــرد

کافه ی عشق

14 Nov, 07:35


پاییز باشد
و پنجشنبه بیاید
آشوب دلت
بیشتر می شود

یک دنیا خاطرات جا مانده
از آدم های دوست داشتنی
که حالا خاک در آغوششان گرفته
کنج سینه ات را می خراشد

رفتگانی که هنگام بودنشان
پنجشنبه ها جزی از شیرین ترین
روزهای هفته بود به کام مان

حالا این روز قشنگ را
چند شاخه گل به گلدان میگذاریم
و دستی بر سنگی میکشیم که
تمام ثروت مان را
زیر خودش پنهان کرده

و ما ورشکستگانی هستیم
که این شکستن
گوشمالی تلخی به ما داده
که تا نفس آخرمان
در اندوهش خواهیم سوخت

و پنجشنبه این تلخی
به بی نهایت می رسد
آه و صد آه
از پنجشنبه های یتیمی

#فریبا_غلامیان

کافه ی عشق

14 Nov, 07:30


ما هم بسیاریم
ما هم روزی
دور هم جمع خواهیم شد
تاریکی را از همهٔ کوچه‌ها
منها خواهیم کرد.
ما هم مثلِ زندگی
ضرب در ضرب
روی نومیدی ضربدر می‌کشیم.
ما سرانجام
آزادی را میان همه تقسیم خواهیم کرد.
اینجا
هر کسی
حق دارد #رویایی داشته باشد.

#سید‌علی_صالحی

کافه ی عشق

14 Nov, 07:26


وقت هایی که نگاهت به نگاهم گیر است
یا که زلفم به خم ابروی تو زنجیر است

دلبری با همه ی توش و توان خواهم کرد
تا که جانم به دلت رقص کنان، درگیر است

#حمیدهطاهریان
#پیرایه
#دلتنگی

کافه ی عشق

14 Nov, 06:52


 مردان خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند

مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند

#فروغی_بسطامی

کافه ی عشق

14 Nov, 06:47


هر دمی شاعر نگاهت را بیاد آورده است
رونق خوبی به بازار کساد آورده است

پنجره دارد تقلا میکند تا وا شود
عطر گیسوی ترا انگار باد آورده است

عطر گیسویت نه تنها این غریب خسته ...که
عابران جاده را حتی به داد آورده است

نازنین شاید برای حفظ اندامت خدا
در کتاب بی بدیلش'' و ان یکاد '' آورده است

نیستی ، سرمای اینکه نیستی در طبع من
توی اوج فصل گرما انجماد آورده است

بعد از این در زیر پل ها منزلی خواهم گزید
بس که لبهایت برایم اعتیاد آورده است

بارها در دشمنی با عشق کم آورده ام
بارها در دوستی با من زیاد آورده است

#محمد_طهماسبی

کافه ی عشق

14 Nov, 05:58


سلام بر چشم‌هایت
که در خواب هستند.
پلک بگشا محبوبِ من؛
چشم‌هایت را می‌بوسم ای روشنایی سحر،
بی‌تابِ طلوع چشم‌های توام ای آفتاب پاک،
ای مرز جاودانۀ‌ی نیک
من به امید وصل تو شب را شکسته‌ام،
برای رسیدن به سحر
من در هوای عشق تو از شب گذشته‌ام.
سرزمین من حدِ فاصل دو شانه‌‌ات‌ است،
آفتاب نگاهت کافیست ،
طلوع کن خورشیدکم،
عطرِ تنِ تو
مرا مست و سر به هوا‌ ترین کرده،
حوا که تو باشی
جنون عشق در رگ‌هایم تزریق می‌شود
برای چیدن سیب لبانت
من از بهشت دست میکشم.
میخواهم نجوای دلم را آرام برایت زمزمه کنم و بگویم:
"دوستت دارم"
دم‌دم بیدار شدن است،
نوازش میکنم گیسوی تورا
که نسیم سحرگاه از دَم ِ گیسوان تو جان میگیرد...
چه هماهنگ شد،
دم و بازدمِ‌نفس‌هایت با تپش قلبِ من.
تورا به آغوش میکشم حوای من،
با نفس های شرجی زده درحصارشاخ و برگ تنت،
روح این جسم سرکش را عریان کن !
به هر بهانه‌ای میبوسمت،
مزه مزه میکنم شرآبِ لب های تورا،
مست در آغوشت پیچ‌تاب میخورم
گویی مرده‌ای بودم که با عطر تنت
جان دوباره گرفتم...

#شهاب
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌

کافه ی عشق

13 Nov, 20:07


باز ڪن امشب بهشتت را، مرا از رو ببر

حلقه ڪن بر گردنم تا ساحل گیسو ببر

دستهایم را بگیر و رمز شب را فـاش ڪن

تشنگے هاے مرا تا چشمه ے جادو ببر

من عسل هاے فراوانے تدارک دیده ام

بے تعارف دست خود را داخل ڪندو ببر

دست خود دادے به دستم تازه دستم بو گرفت

خواستے یک شب بیا با خویش دستنبو ببر

گاهگاهے با صراحت جمله هایت را بگو

گاه جان را با اشاره ، با خم ابرو ببر

شاعرے سهم شما باشد ،سزاوار شماست

دل ببر، هرشب دلے ازاین ” غزل بانو ” ببر

#فرشته_خدابنده

کافه ی عشق

13 Nov, 17:17


‍ شب ڪه  می‌شود
فقط تاریڪے رنجم نمے دهد
بوسه ات ڪنج لبم گریزان ست و
خیالت هراسان ڪوچ مے ڪند

شب  مرا به اسارت میبرد
به نگاهے ڪه از فاصله ها حیرانم مے ڪند
دور ازتوام  وگلوگاه بغضم نمے شڪند
نگاهم منتظر و
قفل ڪلید نفسهایم  بازنمیشود
چقدر فرسودگی...
ڪاش خاطراتت،
هرشب مرورم نمے ڪرد
تا این چنین بسوزم
با مرور ڪهنگے، دفتر شعرم چه ڪنم
از دست رفته  ام
اے عشق ...‌




#آنیل_آچلار
📔قلم سفید
روحش شاد 🖤

کافه ی عشق

13 Nov, 17:09


گوزه‌لیم گَل بیزه بیر ، خانه‌ی ویران #نه‌_دئییر ؟
گوز یاشیم آخدیقجا سنه ، بو اشک پنهان #نه‌_دئییر

نیگارین هیجرینده منه بیر قلب یانان یوخدور ... ...
بو پروانه‌‌‌نی یاندیرماغا گوروم شمع سوزان #نه_دئییر

کونلوم گول جمالینله دوشموش غم و غصه‌لره ...
بو فصل خزاندا لبی غنچه سنه بولبول نالان #نه‌_دئییر ،

خسته عاشیقه باخ گورنه گئدیب سوداسینه ...
اولموشام وصلینه حئیران او یوسیف کنعان #نه‌_دئییر ،

او دلبر مه‌پاره منی هیجران غمینه غرق ائیله‌دی ...
بو یازیلان نامه‌‌‌‌یه او سئودیگی جانان #نه‌_دئییر ،

قویما مندن غئیری او گیسویه چکسین شانه‌‌لری ...
رشته دل او سیه زولفونده گزن حال پریشان #نه‌_دئییر ،

آیلار اولدی ایللر اولدی دوُردوم یولوندا گلمه‌دین ...
بو عاشیق هرگیز عهدینده اولماز پشیمان #نه‌_دئییر

من زولف نیگاری ، زنجیر تک بوینوما سالدیم ...
ائیله‌‌‌‌رَم مجنون صفت بو چوللری جولان #نه‌_دئییر ،

#مهردادی نَه غمدن قوتاریر نَه‌ده جانین آلیر ....
یارب منی خیلاص ائتمگه غمدن او جانستان #نه‌_دئییر ،

#مهرداد_برجی

کافه ی عشق

13 Nov, 16:56


یادت میاد روزیکه بی اجازه و‌یهویی اومدی تو زندگیم؟!
چه شیرین بود و چه شیرینه یاد آوریش ، میدونی عشق تو ، زیباترین لذتیه که تاحالا تجربه کردم ، هیچ وقت فکرشو نمیکردم که یه روزی یه نفر میاد تو زندگیم ، که همه ی دردامو بهش میگم و اون میشه درمون تمام دردام، آره تو شدی درمون دردم ، تو شدی آروم جونم.
میگن : کار خوب کنی میری بهشت ، من نمیدونم چه کار خوبی کردم ، که خدا بهشتشو برام آورده روی زمین ، آره بهشت من تویی ، وجود تو ، آغوش تو ، خودِ خودِ بهشته.
میدونی آروم میشم ، وقتی دستامو آروم میگیری.
بیا و قول بده که هیچ وقت باعث شکستن هم نشیم، آخه تو که نمیدونی لعنتی ، دلم غرق شده از دوست داشتنت از وقتی که تو اومدی من تازه فهمیدم زندگی چقدر شیرینه برام ، بودنت شد دلخوشی روزای تلخم.
درسته بین من و‌تو همه چیز تصادفی شروع شد ولی کاش تموم تصادف های دنیا اینجوری بود .
الان تو این تصادف چشمات شد آرامشم ، خنده هات شد شادی زندگیم ، الان دیگه نفسام به نفست بنده ، دیگه دنیا فقط با تو قشنگه و همه چیزا با تو میخوام .

آخه وقتی تو هستی دیگه هیچکس به چشم نمیاد ، وقتی تو باهام مهربونی ،نامهربونی هیچکس به چشم نمیاد و نمیتونه ناراحتم کنه، وقتی تو میگی دوسم داری حتی اگه همه ی دنیا هم ازم متنفر باشن بازم به چشمم نمیاد چون میدونم تو به اندازه همه ی دنیا دوسم داری.
اصلا…
اصلا زندگی من از روزی شروع شد که دل به دلت دادم قربونت برم.
من زندگی رو بدون تو نمیخوام پس لطفا ، لطفااااا همیشگی باش
آره ، همیشگی باش.

گاهی دوستت دارم و گاهی دوست ترت
میانگین را که بگیری ، برایت جان میدهم

#ستاره

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

کافه ی عشق

13 Nov, 15:43


https://t.me/Amiraliwrite

کافه ی عشق

13 Nov, 15:39


گاهی میان دیده و دل جنگ می شود !
گاهی غزل ، برای تو دلتنگ می شود

گاهی دو کوچه فاصله ی خانه های ماست
اما همین دو کوچه ، دو فرسنگ می شود

گاهی برای رفتن تو ، گریه می کنم
هق هق ، ترانه و ... نفس ، آهنگ می شود

گاهی تمام هر چه که اسمش غرور بود
می ریزد و نتیجه ی آن ، ننگ می شود

گاهی میان خلوت افکار خسته ام
شیطان به دست تیره ی تو رنگ می شود !!!

از اینکه عاشقانه تو را می پرستم و ... ،
از اینکه ظالمانه ، ... دلت سنگ می شود ،

از اینکه باز هم دل من را ربوده ای ،
گاهی دلم برای "خودم" ... تنگ می شود


#محمد_علی_بهمنی

کافه ی عشق

13 Nov, 14:40


پرسیدند اورا با دنیا عوض میکنی؟
لبخندی زدم و گفتم:
مگر میشود عوض کنم او را با خودش.

#امیر

کافه ی عشق

09 Nov, 18:18


کجایی آنکه برایت غمین و بی تابم
برای دیدن خوابت همیشه بی خوابم

سحر به سیر خیالت، خمار میمویم
چو ماه در دل سرد ستاره سیمابم

سراب عشق تو بر جان من شتک زده است
چو ماهی ام به تلظی،،اسیر پایابم

گذشته از سر من آب وبیخبر از خویش
به دور چشم تو گردم شبیه گردابم

به استخوان من انگار  درد میپیچد
نگاه نیلی  نیلوفران  مردابم

چقدر زل زده باشم به چشم گیرایت
به جای عکس تو من ،حبس در دل قابم

بیا که گم شده ام، در غبارِ خاطره ها
به هر کجا نگری،ذره ذره نایابم

بریدم از همه و در تو منزوی گشتم
شبیه قافیه های فقیر، کمیابم

اگرچه رفته ای از پیش من گل رعنا
شود به چشمه ی رویا کنی تو سیرابم؟؟؟

برون ز دست من است احتمال آمدنت
به انتظار گشایش به دست اسبابم

گره گره به دلم عقده های مهجوری
اسیر سلسله دردهای ضعف اعصابم

خدا کند که بیایی عزیز دل ،دیگر
نمانده طاقت دوری به قلب بیتابم

خُمم که در دل آتش، همیشه میجوشم
بنوش از لب چشمم که من «میِ» نابم



#اڪــرمـ_نورانی

کافه ی عشق

09 Nov, 18:17


ای رقص نور بر لب چاقوها
ای در سکوت، وقت هیاهوها

ای چشمِ بی‌گناهیِ آهوها
ای آخرین الهه‌ی جادوها

دُورم بپیچ و قاتل خوبی باش
دارم بزن دوباره از آن موها

من آرزوی بال نخواهم کرد
اندیشه‌ی محال نخواهم کرد

خورشید را خیال نخواهم کرد
یک ذرّه قیل و قال نخواهم کرد

هر کار خواستی بکن اصلاً تو!!
من خسته‌ام... سؤال نخواهم کرد...

من وقت انتخاب، غم‌انگیزم
درمانده از جواب... غم‌انگیزم...

در اوّل شراب، غم‌انگیزم
در آخر شراب، غم‌انگیزم

از من نخواه شور و هماغوشی
من توی رختخواب، غم‌انگیزم

جز دید و بازدید نخواهد بود
آغاز سال، عید نخواهد بود

جز غصّه‌ای جدید نخواهد بود
در قصّه‌ام امید نخواهد بود

روزی سیاه دارم و می‌دانم
که بعدِ آن سپید نخواهد بود

تبعیدی‌ام میان جهنّم‌ها
وصل است زندگیم به ماتم‌ها

راهی به تیغ و قرص‌تر از سم‌ها
لبخندِ در محاصره‌ی غم‌ها

دست مرا بگیر که می‌ترسم
می‌ترسم از تمامی آدم‌ها

من ترسِ چرخ‌خوردنِ میدانم
من گریه‌های لحظه‌ی پایانم

فریادِ پشتِ میله‌ی زندانم
من آخرین امید به انسانم

درکش برای جامعه‌ام سخت است
این درد را چطور بفهمانم؟!

ای پشت کوه‌ها سَحَرِ جعلی!
ای شادیِ پس از خبرِ جعلی

ای روزهای خوب‌ترِ جعلی
ای آخرین پیامبر جعلی!

من از تو باز معجزه می‌خواهم
من باز از تو معجزه می‌خواهم...

#مهدی_موسوی

کافه ی عشق

09 Nov, 18:07


 
نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی
 
با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم
می‌نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی
 
بی‌قراری می‌کند در شعر هم رویای تو
باعث بی‌تابی چشمان گریانم تویی
 
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
«ربّنا و آتنا»ی بین دستانم تویی
 
عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی
 
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی
 
نه زلیخا هم نمی‌فهمد همین حال مرا
تا جهنم می‌روم حالا که شیطانم تویی
 
در غزل‌هایم شکستم، ذره ذره... راضی‌ام
منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی
 
تا قیامت در میان سینه حبست می‌کنم
تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی


#پویاجمشیدی
‍ ‍

کافه ی عشق

09 Nov, 17:35


پُر از شکوفه میشوم به خوشه‌ ی نمای تو
به کمترین‌ اشاره از شعاعِ دیده‌ های تو

دراین مرورِ پُرتنِش، که سینه زخم میشود
مرا نفس پُر است از لطافت ِهوای تو

نیازِ من به تو چنان گشود عرش ِواژه را
که سر درآورم به هر نشانه پیش ِپای تو

چه لحظه ‌ای نکوتر از درنگ ِنابِ عاشقی
که هدیه میکند به من، رموزِ رهگشای تو

به هر زبان اگر مرا در این جهان صدا کنی
بدون ِمکث میرسد به گوش ِمن صدای تو

تو منبعِ افق شدی که آفتاب ِ همدلی
زمانه را عجین کند به عطرِ آشنای تو

دگر مرا بهانه‌ای به سوی خود نمی ‌کشد
بجز همین تراوش ِسخاوت وُ غنای تو

به هر بلا و مشکلی دچار اگر شوم بدان
علاج میشوم به یک پیاله از دوای تو

ببین زبان ِاین غزل، چگونه طعم ِعشق را
چشید؛ تا شود چنین شناسه در رسای تو

#محسن_آریاپاد

کافه ی عشق

09 Nov, 17:31


قلبم؛
پرنده‌ای دیوانه در قفسی استخوانی،
بمبی ساعتی
که با دقتی
باورنکردنی می‌تپد،
گسلی که زیرِ فرشِ خانه پنهان کرده‌ام
برای شب‌های مبادا؛
برای شب‌هایی که
عشق در انجامِ رسالتِ ویرانگرش
کوتاهی می‌کند
و هر لحظه ممکن است
آرامش آوار شود بر سرم
این‌گونه‌ام؛
از پرنده‌ای که سال‌ها پیش
با لانه‌اش، با درختش در گلویم کاشتم
تنها چند تکه استخوانِ پوسیده نگه داشته‌ام،
و از آن‌همه آوازِ دلتنگ
چند واژهٔ سربه‌هوا
که گاهی در کوچه و بازار
از دهان دیگران می‌پرند
و آن پرنده دوباره
در گلویم تخم می‌گذارد
من زخمی عمیقم
که برای صدا زدنت دهان باز کرده‌ام
و پوستم را چون چسب‌زخمی بزرگ
بر خودم کشیده‌اند
من زخمی عمیقم
که با آغوشِ باز صدایت می‌زنم
و جای خالی‌ات را که بغل می‌کنم
دست‌هایم از پهلوهایم عبور می‌کنند
کجا بودی؟
کجا بودی در تمامِ شب‌هایی
که به خانه برمی‌گشتم
دوش می‌گرفتم و می‌خوابیدم
و یادم نبود هنوز دوستت دارم
کجا بودی؟
در تمام شب‌هایی که راحت نفس می‌کشیدم
و حواسم نبود ...



#شهاب

کافه ی عشق

09 Nov, 17:19


از دل افروزترین روزِ جهان،
خاطرہ اے با من هست.
بہ شما ارزانے :

سحرے بود و هنوز،
گوهرِ ماہ بہ گیسوے شب آویختہ بود.
گل یاس،
عشق در جان هوا ریختہ بود.
من بہ دیدار سحر مے رفتم
نفسم با نفس یاس درآمیختہ بود .


مے گشودم پر و مے رفتم و مے گفتم : «هاے !
بسراے اے دل شیدا، بسراے .
این دل افروزترین روز جهان را بنگر !
تو دلاویز ترین شعر جهان را بسراے !

آسمان، یاس، سحر، ماہ، نسیم،
روح درجسم جهان ریختہ اند،
شور و شوق تو برانگیختہ اند،
تو هم اے مرغڪ تنها، بسراے !

همہ درهاے رهایے بستہ ست،
تا گشائے بہ نسیم سخنے، پنجرهاے را، بسراے !
بسراے ...
من بہ دنبال دلاویزترین شعر جهان مے رفتم !


در افق، پشت سرا پردۀ نور
باغ هاے گل سرخ،
شاخہ گستردہ بہ مهر،
غنچہ آوردہ بہ ناز،
دم بہ دم از نفس باد سحر؛
غنچہ ها مے شد باز .

غنچہ ها مے رسد باز،
باغ هاے گل سرخ،
باغ هاے گل سرخ،
یڪ گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانے لبخند تو،
در لحظہ شیرین شڪفتن !
خورشید !
چہ فروغے بہ جهان مے بخشید !
چہ شڪوهے ... !
همہ عالم بہ تماشا برخاست !

من بہ دنبال دلاویزترین شعر جهان مے گشتم !

دو ڪبوتر در اوج،
بال در بال گذر مے ڪردند .

دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوشِ هم آوردہ بہ نجوا غزلے مے خواندند.
مرغِ دریایے، با جفت خود، از ساحلِ دور
رو نهادند بہ دروازہ نور ...

چمن خاطر من نیز ز جان مایۀ عشق،
در سرا پردۀ دل
غنچہ اے مے پرورد،
- هدیہ اے مے آورد -
برگ هایش ڪم ڪم باز شدند !
برگ ها باز شدند :
ــ « ... یافتم ! یافتم ! آن نڪتہ ڪہ مے خواستمش !
با شڪوفایے خورشید و ،
گل افشانے لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبے و مهر،
خوشتر از تافتۀ یاس و سحر بافتہ ام :
« دوستت دارم » را
من دلاویز ترین شعر جهان یافتہ ام !


این گل سرخ من است !
دامنے پر ڪن ازین گل ڪہ دهے هدیہ بہ خلق،
ڪہ برے خانہ دشمن !
ڪہ فشانے بر دوست !
راز خوشبختے هر ڪس بہ پراڪندن اوست !

در دل مردم عالم، بہ خدا،
نور خواهد پاشید،
روح خواهد بخشید .
تو هم، اے خوب من ! این نڪتہ بہ تڪرار بگو !
این دلاویزترین حرف جهان را، همہ وقت،
نہ بہ یڪ بار و بہ دہ بار، ڪہ صد بار بگو !
« دوستم دارے » ؟ را از من بسیار بپرس !
«دوستت دارم » را با من بسیار بگو !


#فریدون_مشیری

کافه ی عشق

09 Nov, 17:18


اگر با گریه‌های خویش می‌رقصم  همینم من
و هرکس هرچه می‌خواهد بگوید این چنینم من

چه ارزش داشت اصلا خوردن یک دانه‌‌‌‌‌ی گندم
چرا از نسل تبعید بشر روی زمینم من

پلنگی زخمی از همدستی هر دره با ماهم 
برای عکس خود درآب هرشب در کمینم من

بپرس از زخم دست کارگر معنای تقوا را
نه از این  پینه‌ي مُهری که دارم بر جبینم من

دلم جز با خودم با هرکسی دست رفاقت داد
چه ماری سال‌ها پروده‌ام در آستینم من

شبیه قله‌ي آتشفشانی سرد و خاموشم
ولی در سینه‌ام لبریز بغض آتشینم من

مصیبت نامه باید گفت شرح سرنوشتم را
نشد درخواب هم رویای شادی را ببینم من


#مهرداد_انتظاری  

کافه ی عشق

09 Nov, 17:17


خنده بیجا مزن تا طعن بیجا نشنوی
پا منه بیرون ز راه شرم تا پا نشنوی

تا تو حسن و عشق را از یکدگر دانی جدا
بوی یوسف از گریبان زلیخا نشنوی

کوه در رد صدا بی اختیار افتاده است
با گرانقدران مگو حرف سبک تا نشنوی

گوش خودراچون صدف سنگین کن از آب گهر
تا ز ابر آوازه احسان دریا نشنوی

گوش تن چون حلقه از بیرون در دارد خبر
زینهار از تن پرستان قصه ما نشنوی

سطحیان چون کف ندارند از دل دریا خبر
حرف عشق از زاهدان بادپیما نشنوی

کافران بت را به معبودی ستایش می کنند
وصف دنیا زینهار از اهل دنیا نشنوی

طالع شهرت ندارد در وطن فکر غریب
بوی عنبر تا بود صائب به دریا نشنوی

#صائب_تبریزی

کافه ی عشق

09 Nov, 17:16


 
گَرکسی‌سرو شنیده‌ست‌که‌رفته‌ست‌این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است

نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته‌بین است

خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
عاشقی کار سری نیست که بر بالین است

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است

خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است
من از این بازنگردم که مرا این دین است

وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است

چمن امروز بهشت است و تو در می‌بایی
تا خلایق همه گویند که حورالعین است

هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او
همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است

آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با سعدی کرد
با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است

من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است

#سعدی

کافه ی عشق

09 Nov, 17:15


هرکسی عاشق شود کارش به عصیان می کشد 
عشـق آدمهـای ترسـو را به میـدان می کشـد

گـرچـه از تقـدیـر آدم ها کسـی آگـاه نیست
رنج فال قهوه را عمـری ست فنجان می کشد

سیب را حوا به آدم داد و شیطان شد رجیم !!
آه از این دردی که یک عمر است شیطان می کشد

آسـمان نازا که باشـد رود می خشـکد ولی
رنج این خشـکیدگی را آسـیابان می کـشد

کی خدا در خاطرات خلقتش خطی سـیاه
عـاقبت با بغـض دور نام انسـان می کـشد ؟؟

نه !‌ خدا تا لحظه ی مرگ از بشر مأیوس نیست
انتهای هـرزگی  گاهـی به ایمان می کشد

خوب می دانم چـرا با مـن مدارا می کنی 
جور جهل بره را همواره چوپان می کشد

برده داران خوب می دانند کار خویش را
برده وقتی سیر شد کارش به طغیان می کشد

مــن از آن دیوانه هــای زود باور نیســتم
ساده لوحی بر جنونم خط بطلان می کشد

شــعرهـایم کودکانم بوده اند و سالـهـاست
گرگ مادر توله هایش را به دندان می کشد

مـن شـبی تاریکـم و مـاه تمـامم  نیسـتی
ماه اگر کامل شود کارش به نقصان می کشد

می رسـی از سـمت دریاهای دور انگـار باد
رشـته های گیسـویت را تا بیـابان می کشد

یا کـه بر تخـت روان ابرهــا بانـوی مـــاه
ناخنـش را از فـراز کـوه سوهـان می کـشد

گاه اما اشـک می ریزی و دسـتان خــدا
شانه ای از ابر بر گیسوی باران می کشد

بـادها دستــان خورشـیدند وقتی ابـر را
چون لحافی کهنه تا زیر گریبان می کشد

من در آغوش تو فهمیدم که بعد از سالها
کار هر دیوانه ای روزی به زندان می کشد


#اصغر_عظیمی_مهر
‍‌

کافه ی عشق

09 Nov, 17:15


دیدمت... یادت شدیداً در دلم آشوب کرد
دیدن زیبایی ات صبر مرا مغلوب کرد

رشته های"از سرم می افتد عشقت" پنبه شد
سعی من را ناز چشمت کاملاً سرکوب کرد

قلب من بیچاره تر شد تا نگاهم کردی و
شیطنت هات مرا دیوانه و مجذوب کرد

حال من بد بود و تنهایی مرا بلعیده بود
چشم هایت، چشم هایت حال من را خوب کرد

در نگاهت سوژه های بکر شعری خفته است
می توان چشم تو را اشعار نو محسوب کرد

افتخار با تو بودن مثل تاجی بر سر است
می شود با عشق تو آینده را مرغوب کرد

روز خلقت آن خدایی که تو را معشوقه کرد
بنده را در منصب دلداده ات منصوب کرد

خون دل هایی که خوردم، اندکی یعقوب خورد؟
آن صبوری ها که کردم، ذره ای ایوب کرد؟

سعی من در دوری از تو کوششی بیهوده بود
خاطراتت تا ابد یاد مرا مصلوب کرد

گرچه می دانم نمی آیی ولی می خواهمت
کار را باید به قصد قربتٱ محبوب کرد

#حمیدرضا_گلشن

کافه ی عشق

09 Nov, 17:14


الا که از همگانت عزیـزتـر دارم
شکسته باد دلـم، گر دل از تـو بردارم

اگر چه دشمن جان منی، نمی دانم
چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم

بورز عشق و تحاشی مکن که با خبـری
تـو نیز از دل من، کز دلت خبـر دارم

قسم به چشم تو،که کور باد چشمانم
اگر به غیر تـــو با دیگری نظر دارم

اسیر سر به هوایی شوم، هم از تـو بتر
اگر هـوای یکی چون تو را، به سر دارم

کدام دلبـری ؟ آخر به سینه، غیر دلی
که برده ای تـو، دل دیگری مگر دارم؟

بـرای آمدنم آن چه دیگران دانند
بهانه‌ای است که من مقصدی دگر دارم

دلـم به سوی تو پر می زند که می‌آیـم
به‌شوق توست که آهنگ این سـفر دارم

دلم‌برای تو،یک ذّره‌شد،هم‌از این روست
که‌شوق چشمه‌ی‌خورشیدت،این‌قدردارم

اگربه عشق هواداری‌ام کنی وقت است
که صبـر کرده ام و نوبت ظفـر دارم

به‌شوکران نکنم خـو،منی که در دهنت
سراغ بوسه ی شیرین تـر از شکـر دارم

شب‌است ‌و خاطره‌اى‌ مى‌خزدبه بسترمن
تـو نيستى و خيـال تـو را به بـر دارم

براى آن كه به شـوق تـو پا نهم در راه
شب‌است و چشم شباويز با سحر دارم


#حسین_منزوی

کافه ی عشق

09 Nov, 17:14


شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است
 
باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است
 
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است
 
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است
 
تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است
 
در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ،امتحان بی فایده است
 
از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند
حرف موسی را نمی فهمد شبان،بی فایده است
 
من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است 
 
#کاظم_بهمنی

کافه ی عشق

09 Nov, 17:12


گفته بودی خوشت از ما نمیاید، به درک!
حالت از دیدنمان جا نمیاید، به درک!

کسر ِ شان است که همصحبت ِمجنون باشی
مرد ِ دیوانه به لیلا نمیاید، به درک!

هرچه در کوچه تان پرسه زنم پنجره ات
قدر ِ پلکی به تماشا نمیاید، به درک!

راست گفتی لب ِ من را چه به شهد ِ لب تو
نان ِ خشکی به مربا نمیاید، به درک!

من ِ بیکس سر ِ جایم بتمرگم بهتر
قد ِ مرداب به دریا نمیاید، به درک!

نسخه پیچیده مرا دور ِ خودش هر شب درد
قرص ِ ماهت به مداوا نمیاید، به درک!

من خودم خاسته ام پشت ِ سرت گریه کنم
نفسم بعد ِ تو بالا نمیاید؟ به درک!

تو برو دلنگران ِ من ِ بیچاره نباش
مرگ هم سمت ِ دل ما نمیاید، به درک!

نیستم لایق ِ خوشبختی و میدانم خوب
به من این گونه غلطها نمیاید، به درک!

سقط کن عشق ِ مرا و بزن اصلن زیرش
هر جنینی که به دنیا نمیاید به درک!‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌
‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌
#مجتبی_تاج_میری

کافه ی عشق

09 Nov, 16:36


خوش خوش خرامان می‌روی، ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان می‌روی پروانه جویان تا کجا؟

ز انصاف خو واکرده‌ای، ظلم آشکارا کرده‌ای
خونریز دل‌ها کرده‌ای، خون کرده پنهان تا کجا؟

غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته
صد شحنه را خون ریخته با طوق و فرمان تا کجا؟

بر دل چو آتش می‌روی تیز آمدی کش می‌روی
درجوی جان خوش می‌روی ای آب حیوان تا کجا؟

طرف کله کژ بر زده گوی گریبان گم شده
بند قبا بازآمده گیسو به دامان تا کجا؟

دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب
تو شمع پیکر نیم‌شب دل دزدی اینسان تا کجا؟

هر لحظه ناوردی زنی، جولان کنی مردافکنی
نه در دل تنگ منی ای تنگ میدان تا کجا؟

گر ره دهم فریاد را، از دم بسوزم باد را
حدی است هر بیداد را این حد هجران تا کجا؟

خاقانی اینک مرد تو مرغ بلاپرورد تو
ای گوشهٔ دل خورد تو، ناخوانده مهمان تا کجا؟


#خاقانی

کافه ی عشق

09 Nov, 15:49


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چه کنم  تا بشوم عشق بدون بَدلت ؟
توشوی شاعرو‌من سوژه‌ی ناب غزلت

چه‌شود خرده‌ نگیری به‌دل عاشق من؟
چه کنم جا بشوم گوشه‌ی دنج بغلت ؟

میشود تلخی احساسِ دلم را بِبری...
به گوارایی آن خنده ی مثل عسلت؟

میگذاری که به سرحد جنونت بکشم؟
و خودم هم بشوم لیلی ضرب المثلت؟

می شود زلزله‌ی قهر تو ویران نکند...
خانه‌ای را که بنا کرده دلم بر گسلت؟

میشد ای‌کاش دلت صاف شود با دلِ من
به همان  پاکی و شفافی  روز اَزلت


#شیواصالحی

کافه ی عشق

09 Nov, 14:57


‍ ‍ ‍ ‍ ‍
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

جانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا

کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا

#هوشنگ_ابتهاج

کافه ی عشق

09 Nov, 08:45


پاسی ازشب رفت وقتش شدکه بی تابت کنم
آمدم با شعر های تازه بدخوابت کنم...

چشم در چشمم که باشی کار دستم می دهی
مثل قندی دوست دارم در دلم آبت کنم

شاعران از خال هندوی تو خیلی گفته اند
من به فکر سوژه ای هستم که نایابت کنم

حرفی از لبخند مرموز مونالیزا نبود...
قبل از آن که سینه ی دیوارمان قابت کنم

یک غزل،یک بیت،یک مصراع حتی کافیست
در نگاه نسل های بعد جذابت کنم...

ترسم از آن است با دست خودم آخر تو را
قرن ها مانند یک ضرب المثل بابت کنم

بهتر است از خیر شعر و شب نشینی بگذریم
قبل ازاین باید فقط با حیله ای خوابت کنم

#محمد_حسین_ملکیان

کافه ی عشق

09 Nov, 08:45


‍ امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم 
غرقِ دریای شرابم کن و بگذار بمیرم 

قصۀ‌ عشق به‌ گوشِ منِ دیوانه چه خوانی 
بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بمیرم 

گر چه عشق تو سرابی‌ست فریبنده و سوزان 
دل‌خوش ای مه به سرابم کن و بگذار بمیرم 

زندگی تلخ‌تر از مرگ بُوَد گر تو نباشی 
بعد از این مرده حسابم کن و بگذار بمیرم 

پیرم و نیست دگر بیم ز دمسردی مُردن 
گرمِ رویای شبابم کن و بگذار بمیرم 

خسته شد دیده‌ام از دیدنِ امواجِ حوادث 
کور چون چشمِ حبابم کن و بگذار بمیرم 

تا به‌ کی حلقه شوم سر به درِ خانه بکوبم؟ 
از درِ خویش جوابم کن و بگذار بمیرم 

اشک گرمم که به نوکِ مژۀ شمع بلرزم 
شعله شو، یکسره آبم کن و بگذار بمیرم

#بهادر_یگانه

کافه ی عشق

09 Nov, 08:44


در آب و گل که آورد، آیین جان نهادن؟
بر دوش جان نازک، بار گران نهادن؟

شاداب شاخ جان را، از بوم جاودانی
برکندن از چه علت، در خاکدان نهادن؟

ز آوردن تن و جان، با هم چه سود بینی
جز درد تن فزودن، جر بار جان نهادن

گویندۀ سمر را، زین حال در خور آید
صد قصه جمع کردن، صد داستان نهادن

از داستان و قصه، بگذر که غصه باشد
پیش گرسنه چندی، از هیچ خوان نهادن

گفت و شنید کم کن، گر رهروی که از سر
شاید برای توشه، چشم و زبان نهادن

کاری شگرف باشد، در ره روش قدم را
از سود برگرفتن و اندر زیان نهادن

گاه بلا به مردی، تن در میان فکندن
کام و هوای خود را، بر یک کران نهادن

رسمی است عاشقان را، هنگام نامرادی
از دل کرانه جستن، جان در میان نهادن

در دین عشق هرگز، جز رسم پاکبازی
دینی توان گرفتن؟ رسمی توان نهادن؟

کار تو خواب بینم، در راه، گاه رفتن
پس جرم نارسیدن، بر همرهان نهادن

#باباافضل_کاشانی

کافه ی عشق

02 Nov, 11:30


«جای من یک دیگری هم مرگ را خواهد زیست
آن که اندازه‌ی من غمگین و پر از درد نیست

جای من یک دیگری هم شعری خواهد سرود
آن که مثل من دگر هرگز چنین محزون نبود

جای من یک دیگری هم درد را خواهد کشید
آن که اندازه‌ی درد و زجر من رنجی کشید

بعدها دیوانگان و شاعران نام مرا بَر می‌کنند
چونِ آیت بر تنِ بیمارشان حک می‌کنند

بعدها اسم مرا فرزانگان خواهند شنید
نامه و طومارهای نصفه را خواهند بدید

بعدها من هم میان مردمان حتماً زبانزد می‌شوم
سنگ بر خاکم نهند حتماً هنرور می‌شوم

بعدها شعر مرا با خط خوش خواهند نوشت
آن زمانی که شدم با حور و خاک هم یک سرشت

بعدها از من بگویند در میان انجمن
زیر لب شاید بگویند بود مغمومی کهن

بعدهایی که بسی دیر‌ اند و دور
بعدهایی که شده حالم مثال بوف کور

بعدهایی که تمامم یخ زده فاسد شده
مُهرُ امضای تمام آرزوهایم دگر باطل شده

بعدها و بعدها آینده‌ای که دور نیست
روز مرگم بعد از این آنقدرها هم دور نیست

بعد‌ها و بعدها این زندگی جز بعد نیست
پشت بعدی‌های این دنیا به جز هیچ هیچ نیست

آری چون من یک منی دیگر نمی‌خواهد بزیست
این جهانی که بدیدم جز غم و اندازه نیست»

#غزل‌حمیدی

کافه ی عشق

02 Nov, 11:27



خودم گفتم که روزی روزگاری برنمی‌گردد
زمستان‌دیده یک صبح بهاری برنمی‌گردد

پرستویی که در اندیشه‌ی کوچ است با عمری
دعا و گریه و چشم‌انتظاری برنمی‌گردد

همین بوده‌ست تا بوده، سزای عشقبازی‌ها
ورق در انتهای هر قماری برنمی‌گردد

در این میدان جنگ نابرابر شاه می‌داند
سواری می‌رود اما سواری برنمی‌گردد

خداوندی که آدم را به سیبی سرخ بفروشد
به گندمزار سبز رستگاری بر‌نمی‌گردد

من از طرز وداع برف و کوهستان یقین‌کردم
که رود از مسلخ هیچ آبشاری بر‌نمی‌گردد

بنایی از شکستن‌هاست تالاری که باور داشت
شکوه رفته با آیینه‌کاری بر‌نمی‌گردد

چه فرقی می‌کند ساحل کجا گندآب‌تر باشد!
نهنگ مسخِ از دریا فراری، بر‌نمی‌گردد

مسافر! رفتنت با توست اما بازگشتت نه
از این بیراه-آهن‌ها قطاری بر‌نمی‌گردد

نشانم را شبی از خاک می‌پرسی و می‌فهمی
گلی در باد هرگز بر مزاری برنمی‌گردد ...



#هادی_ابراری
    

کافه ی عشق

02 Nov, 10:45


بیا باید به پایت شور و احساس و غزل ریزم
دلم وقتی که از غم خسته شد ،از غم بپرهیزم

هوای سیـنـه ام را غم گرفته ، باز می بـارم
دوباره فصل دلتنگی و من شعری غم انگیزم

دوباره رنگ من رنگ سیاه ماتم و دل خون
به پهنای غم سینه ببین من اشک می ریزم

زنی تنها نشسته با تمام بی کسی هایش
چگـونه از دل تنـهای او هـر بار بگـریـزم

سکوت و خستگی و غصه و اشکی که میبارد
نمـی دانی نمـی دانی که مـن از درد لبریزم

تمـام واژه هـای من شـده همـرنگ چشـمانم
چگونه شوق فردا را در این سینه برانگیزم

بدون تو دلم تنهای تنها مانده با عشقت
چگونه بی تو ای عشق دلارامم به پا خیزم

بدون تو ندارد لطفی از احساس دل گفتن
بهاران هم که باشد بی تو من همرنگ پاییزم

ندارم حس آرامش ،اسیر و خسته و رسوا
بدون دست تو ای عشق ، من ناچیز ناچیزم

چه شب هایی نویدم داده ای در خواب، می آیی
بیا ای عشـق نافرجام تا از خواب برخیزم


#بهار_رستا

کافه ی عشق

02 Nov, 09:49


جان دلم :
شرط دل دادن
دل گرفتن است

وگرنه یکی بی دل می ماند
و دیگری دو دل

#سیدعلی_صالحی

#عشق_و_دیگر_هیچ

کافه ی عشق

02 Nov, 08:44


باید بنویسند از عشق میان من وتو
باید همه بدانند عشق فقط در افسانه ها نیست
عشق من وتو باید ورد زبان همه بشود
همه جا از ما بگویند 
ومن و تو
باید به اثبات برسانیم ورد زبان مردم را ....
به گوش همه برسد که دیوانگی برای تو؛ در هوای ؛ چه عالمی دارد....

و تو باید بمانی و بمانی و بمانی
ماندنی از جنسی که که هیچ کس و هیچ چیز جلوی ماندنت  را نگیرد..

ومن برای عشقمان؛ برای ابدیت مان؛ برای
شبهای. زیر مهتاب بیدار ماندنمان؛  برای زندگی باهم  بمانم و بمانم و بمانم

انقدر عاشق که تمام مردم هوس عاشقی به سرشان بزند

وخدا باید شاهد تمام لحظه های ماباشد
چرا که مهر این عشق را همان خدا در دلمان کاشت....

دلیل مستی شبهای من ؛ دلیل آرامش دنیای من؛ بهانه نفس کشیدنم؛ انگیزه اینده من؛ من و تو باید ما بشویم  به تنهایی هیچ نیستیم..

#سپیده_زاهدی

کافه ی عشق

02 Nov, 08:26


تا ریشه دواندیم،گلستان به خزان خورد
بلبل،وسطِ نغمه به عصرِ خفقان خورد

از گرگ جماعت خبری نیست در این دشت
یک پنجمِ کلِّ رمه را شخصِ شبان خورد

در مجلسِ وعظش سخن از رزقِ حلال است
در وقتِ مناسب،زد و از خُرد و کلان خورد

هر مشتِ گره کرده که در صحنه پراندیم
برگشت و به شدت به دهانِ خودمان خورد

تا نوبتِ ما شد که دو تا لقمه بگیریم
تقویم جلو رفت و به ماهِ رمضان خورد

گفتیم یکی از خودتان گفته که دزدید
گفتند غلط کرده فلانی و فلان خورد

صد کولبر افتاد و کسی کک نگزیدش
با یک نخِ مو،غیرت یک عده تکان خورد

«از خون جوانان وطن لاله دمیده»
این خاک پر از لاله شد از بس که جوان خورد

بر روح هنر فاتحه بفرست که امروز
شاعر به فروشِ قلم افتاد و زبان خورد



#مصطفی_علوی

کافه ی عشق

02 Nov, 07:56


پاییز که شد
بارانیه بلندت را تنت کن
اگر هوا سرد بود ، شالِ زمستانی هم سر کن
با چترِ بینوا هم همچنان قهر باش
بگذار گوشه‌ی کمد دیواری به خواب برود
دلم یک پاییز
کمی باران
و قوری سیاه شده روی آتش میخواهد
دلم میخواهد کنارت روی سنگچینِ کنار رودخانه بنشینم
دستهای سردت رو دور فنجانت بگیری و آرام چای داغ برایت بریزم
از گرم شدن دستانت لبخندی روی چهره‌ات بنشیند و قشنگیه پاییز را بیخیال شوم
و فقط به خنده‌هایت زل بزنم
میخواهم این پاییز آنقدر عاشقانه برایت بسازم
که اگر کسی گفت خزان فصلِ دلتنگی‌ست
تو عاشقانه‌های مرا به یاد بیاوری و چشمانت برق بیوفتد
هوا که سردتر شد و شعله‌های سرخ گرمای خودشان را به داغی زغال انداختند
فاصله‌ی بینمان را فقط لباسهای تنمام پر کند
در آغوش بگیرمت
و آنقدر در تو و بودنت غرق شوم که سرمایی حس نکنم
و خیلی آرام در گوشَت زمزمه کنم
با تو پاییز دوست داشتنی‌ست
دوستت دارم

#بداهه
#حامد_زکیان

۱۴۰۳/۰۸/۱۱

کافه ی عشق

02 Nov, 07:53


روجا، ستارهٔ صبحِ امیدم، شرمسارم از پاسخ دیر هنگام، نامه‌ات یکشنبه عصرِ گذشته به گیلان رسید. می‌بایست پیش تر از این ها دلتنگی ام را حواله میکردم به گرگان اما چه چیز نگارش کنم که محزون است واژگانم، چنان که طلسم شده باشند در قلعه‌ای بلند، دورافتاده از چشم ادمیزاد.
میخواهم از حوادث پیشِ پا افتاده بگذرم و روایت چشم‌هایت را بازگو کنم مغمومِ دل فریب من، اما چه واژ‌ه‌ای برای شرح آن دو قبیله سیاه که لیلاهای بسیاری را مجنون می‌کند می‌توان یافت؟
گفتم اشک‌های تو بوسیدنیست‌.
گفتم چشم های تو پرستیدنیست.
گفتم جهان تو آواز است و من مطربی مست که دیوانه‌وار ترانه‌ای را فریاد میزند.
گفتم لبخند سرخت روح زندگانیست.
مگر تمام این ها گزاف بود روجا؟
زیبا منظرِ پریچهر، من آن غروبی که چشم‌های تو را مدح گفتم به یاد دارم، من نیمه شب‌های بی‌قراری را به یاد دارم و اندوه هزار ساله‌ای را که بر دوش هایمان کشیدیم تا در جنگ این هستی بی‌سرانجام، ما سرباز‌های بی دفاع نباشیم. من همه این ها را در خاطراتم می‌پرورانم حتی تمام شعرهایی را که هنوز برایت نسروده‌ام و چیست نصیب من و تو به جز بی‌دادگری جغرافیا؟
با این حال قرارمان، در امتداد ساحل دریاچه خزر، به صرف یک استکان چای به همراه تکه‌ای کیک گیلاس و چند کام حبس کردن زندگی.

_دوست‌دار چشم‌های محزونت، وجـود

#وجود

کافه ی عشق

02 Nov, 07:02


یار فراموش کار من

کافه ی عشق

02 Nov, 07:02


سلام
ای همسفر ،
ای مرغ مهاجرِ عشق!
میدانم وقت کوچ کردن ،
وقتی که بی همسفر ،
دل به آسمان بیکسی میزنی ،
زمانی که از سر دلتنگی ،
بالِ زخم خورده‌ی خود را ،
با اشک حسرت شستشو میدهی،
آن زمان که از بی آشیانی سخت به خود میلرزی ،
باز هم رویای پرواز در آسمان عشق را ،
در دل میپرورانی!
پرواز در آسمان عشق ،
شاید پایانِ مسیرش افسون باشد
و شوق پرواز را بگیرد!
عشق بازی و هم پروازی گاهی ،
مُهر سقوط بر دل میشود
وگاهی ترس بر جان می‌اندازد ،
میدانم زخمی ترین پرنده‌‌ی این آسمان هستی ،
هیچ تیر و سنگی نیست که بال‌های تو را نشناسد!
میدانم به قصد پرواز ، سقوط را تجربه کردی!
اما یک‌ بار دیگر بال بگشا ،
به آسمانی دور سفر کن ،
آن جا که حقیقت عشق ، تفسیرِ شیرین دارد !
آن جا که زبان عاشقان قلبشان است !
آن جا که بی فاصله عاشقند
و با فاصله عاشق‌‌ترند !
آنجا که شوق هم‌پروازی را در دل دارند
و هر چه پیش آید ، تا آخرش هم آشیانند !
دیوانه وار و بی نصیب از وصل ،
با غم میروی ،
شوریده حال و بی قرار
با کوله باری از خاطراتِ تلخ ،
با خاطری آزرده و غمگین ،
تنها و بی همسر میروی ،
بیم پرواز داری و لب خموش ،
دلی پر از درد و سخن از نامهربانی بسیار داری ،
آسمانت ابری و تیره ،
دلت غمگین و بارانی ،
خزانی و ناامید از هر بهارانی
اما بال بگشا و سفر کن
که سهم تو آسمانِ آبیِ عشق میشود!
هم‌پروازی با مرغ عشق ،
عشق بازی و هم آشیانی میشود♥️🕊

#شهاب


‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌🖤჻ᭂ࿐

کافه ی عشق

02 Nov, 07:01


در هوای تو دلم شوق پریدن دارد
شوق از پا ننشستن نرسیدن دارد

شعر هم لحظه ای آرام نمی گیرد آه...
روی دفتر قلم ام شوق دویدن دارد

واژه ی عشق که آمد نفس بیت گرفت
رد تو بر تن این قافیه دیدن دارد

ساده از غربت چشمان عزیزت نگذر
یوسفم باش که این جامه دریدن دارد

لحظه لحظه دلم از دوری تو می سوزد
شعر گویاست که این درد کشیدن دارد

درد هجرانت اگر قصه شب های من است
آخر قصه - به معشوق رسیدن - دارد

جان فرهاد که شیرین تر از این حادثه نیست
به خدا قصه ی عشق تو شنیدن دارد...
 
#زهرا_اسماعیل_گل


‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‍‎‌‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‍‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌

کافه ی عشق

02 Nov, 05:16


صدای بارون عین یه لالایی از بیرون به گوش می‌رسید...
باز دلم هوای دلبرو کرده بود
دمپاییامو پوشیدم آروم‌و یواش پا پیش بردم سمت پنجره که جمشید بیدار نشه...
پرده رو زدم کنار همونجا وایستادم به تماشا!
خیلی وقت بود که با چشم بازم می‌دیدمش، انگار دیگه واسه خیال کردنش نیاز نبود بهش فکر کنم یا چشم رویه‌هم بزارم...
دیدم اومده بی چتر نشسته سرشاخه، با ذوق دستاشو ازهم باز کرده بودو عطر بارونو نفس می‌کشید...
پنجره‌رو باز کردم، صداش زدم‌و گفتم: بیا تو، سرما می‌خوریا
خندید‌و گفت: دیوونه، خیال که سرما نمی‌خوره!
دستمو از پنجره بردم بیرون‌و ازش پرسیدم: تو هم بمن فکر می‌کنی؟!
باز خندید‌و گفت: راستی راستی دیوونه شدیا، خیال که نمی‌تونه خیال کنه!
بعدم پر زد‌و رفت.
نگاه دوختم به جای خالیشو سرمو چسبوندم به میله‌های پنجره...
اگه اینا نبودن منم پر می‌زدم‌و می‌رفتم...
اما عین یه پرنده بال شکسته تو قفس اسیرم...
نفهمیدم جمشید کی بیدار شده‌و کنارم ایستاده تا وقتی گفت: باز بی‌خوابی زده به سرت؟؟
با زهرخند سر تکون دادم‌و پرسیدم: جمشید دکترا سواد دارن؟؟
جمشید لباشو یه‌وری کرد‌و گفت: اینجوری میگن که!
من باز پرسیدم: پس چرا ما مداوا نمیشیم؟؟
جمشید شونه بالا انداخت که یعنی نمی‌دونم!
من دوباره دراومدم که: جمشید، پاییزم دکتره؟؟
جمشید خندید‌و گفت: پاییز ساحره‌ست!
پرسیدم: یعنی جادو میکنه که از مولکول مولکولش خاطره به سلول سلول آدم منتقل میشه؟
گفت: گمون کنم!
من همینطور که خیره بودم به جای خالیه دلبر باز پرسیدم: ساحره‌ها هم عاشق میشن؟
جمشید گفت: حتما میشن...
گفتم: پس حتما پاییزم عاشق بوده... خوش به حال معشوقش
فکر کن صدای دلبرت بارون باشه
قلبش انار
پوستش نارنگی باشه
عطر پرتغال بزنه
نارنجی بپوشه
دستاش بوی لیمو بده
موهاش طلایی باشه، چشماش قهوه‌ای
لباش طعم زالزالک بده، تنش مزه‌ی خرمالو
راه که میره درختا از شوق برگاشونو بریزن
موهاشو که باز میکنه باد مست بشه
دلش که می‌گیره کلاغا سمفونی راه بندازن
حالش که بد میشه جغدا دلشوره بگیرن
چه کیفی میده، نه؟
جمشید از کنار تخت پاکت سیگارشو آورد‌و یه نخ داد دستمو قبل روشن کردنش گفت: نمردیم‌و تو از پاییز تعریف کردی...
بعد سیگار منو روشن کرد‌و سیگار خودشو به لب برد
من قبل پک زدن به سیگار دوباره گفتم: چرا پس معشوقش تنهاش گذاشته؟!
جمشید خاکستر سیگارشو لبه پنجره تکوندو جواب داد: حالا کی گفته ولش کرده؟؟
من یه پک دیگه به سیگار زدم‌و گفتم: اگه ولش نکرده بود که وضعش این نبود...
جمشید همونجور که سیگار می‌کشید سر تکون داد که یعنی وضعش چشه؟؟
گفتم: معشوقش تنهاش گذاشته که انارا ترک برمی‌دارن
لیمو‌ها تلخ میشن
بارون با خودش کلی خاطره زنده می‌کنه
صدای کلاغا حال آدمو بد میکنه
جغدا نحسی میارن
زرد‌و نارنجیا دلگیر شدن
زالزالکارو کرم میزنه
خرمالوها مزه‌ی گس میدن
باد جای وزیدن وحشیانه می‌دره
درختا می‌خوابن
پرتقالارو سرما می‌بره
پاییز از وقتی دلبرش گذاشته رفته به این روز افتاده
از وقتی تنها شده جیباش پر شده از بذر دلتنگی که هرجا میره عین نخودچی کشمش کف دست همه میزاره‌و تو دل همه می‌کاره...
سیگار جمشید تموم شده بود، سیگار منم!
هنوز بارون می‌بارید
جمشید دوباره برگشت رو تختش‌و من باز زل زدم به حیاط سرد‌و ساکت‌و خلوت آسایشگاه...
چشم رو هم گذاشتم‌و آرزو کردم پاییز سال بعد کنار دلبر باشم!

#مهلا_بستگان

کافه ی عشق

02 Nov, 04:28


روزی وفا کنی که نیاید به کار من

#شهریار

کافه ی عشق

02 Nov, 04:01


شوق تو باز می کشد، جانب شهر جان مرا
تا نکند اسیر خاک، عالم خاکدان مرا

بادِ قبول فیض تو تا که وزید دم به دم
همچو غبار می برد، جانب آسمان مرا

تو چه کسی و نام تو چیست؟بگو!که هر شبی
لطف تو کشکشان کشد جانب کهکشان مرا

شوق تو نردبان تن ساخت برای این دلم
تا ببرد به نربان جانب آسمان مرا

پای طلب نهاده ام در ره اولیاء تو
از سر هرچه غیر تو هست تو بگذران مرا

مرکب نفس را کنون از سر قهر پی کنم
تا به جهان جان برد باز بُراق جان مرا

تا زصبا شنیده ام، بوی بهار وصل تو
از دو جهان به در برد، بوی تو هر زمان مرا

خضر تو می دهد مرا،آب حیات دایمی
تا که چو خویشتن کند، زنده ی جاودان مرا

خوان کرم نهاده ای، هم تو بخوان، بخوان مرا
وز سر خوان خویشتن،همچو مگس مران مرا

تا زمکان ما خبر،کس ندهد نعیمیا
باد قبول می برد، جانب لامکان مرا

#فضل_الله_نعیمی_استرآبادی_تبریزی

کافه ی عشق

02 Nov, 04:01


عطر تلخت باز هم پیچیده در اشعار من
مثل سيلى ریخته بر پیکرِ آوارِ من

گفته بودم تاابد عاشق نخواهم شد ولی
قیمت دل کَندَنت کم نیست این اقرار من

مثل کعبه روز و شب دور تو میگردد دلم
نقطه ی عشقی میانِ گردش پرگارِ من

خواب دیدم رفته ای، خوابی که با تعبیرآن
گُر گرفت و شعله ورتر شد دلِ تبدار من

زُل زدم در عُمق چشمانت ولی پیدا نشد
برقی از عشق و تمنا لحظه یِ دیدارِ من

بعدِ توعاشق نخواهم شدخیالت تختِ تخت
قهرمانِ قصه های عشق بی تکرارِ من

از سکوتت میتوان فهمید حرفت را برو
بازهم با اشک چشمم خیس شداشعارمن

#هاله‌محمودی

کافه ی عشق

01 Nov, 21:08


۰
وقتی که تو نیستی
من حُزن هزار آسمانِ بی‌اردیبهشت را
گریه می‌کنم.


#سید_علی_صالحی

کافه ی عشق

01 Nov, 21:08


تو از یک راه دور و شنبه ی یک عصر بارانی
میان خانه ای خاموش، می آیی به مهمانی

تو می آیی و بعدش بی صدا آواز می خوانم
از آن آوازهایی که خودت هم خوب می دانی!

اگرچه عشق یعنی، اتصال دست های ما
ولی داری برایم از جدایی قصه می خوانی

خیالت، مثل یک هاله میان خانه می پیچد
تو هم مثل خیالاتم، نمی پایی، نمی مانی

کجای پهنه ی دنیا تو را گم کرده ام جانا
کدامین سمت و سو هستی؟ نه پیدایی نه پنهانی

تو رفتی با هوای فلسفه تا قلّه های دور
تو رفتی در پی لاهوت تا میقاتِ ربّانی

برایت چشمه های حوصله از قعر می جوشد
برایت تا ابد چشم انتظارم، عشق طولانی

صدای دلنشینت باز هم در گوش می پیچد
میان خانه ای خاموش در یک عصر بارانی

#سارا_صابر

کافه ی عشق

01 Nov, 21:07


آه ای خدا سیرم من از جانم حلالم کن
از دست غم سر در گریبانم حلالم کن

ای روز های رفته بر بادم به اسانی
از  زنده ماندن هم پشیمانم حلالم کن

در گوی دنیا باختم سهم جوانی را
میدان به میدان چه پریشانم حلالم کن

در هر زمانی خم شدم تا دوست بر خیزد
دشمن شد و او کرد کتمانم حلالم کن

از شهد جانم دادمش تاب و توانش را
هی قطره قطره کرد ویرانم حلالم کن

یک عمر خواندم ایه و کردم طواف دوست
بی تاب تر از شیخ صنعانم حلالم کن

این بار دنیا هم به دوشم سخت سنگین است
در زیر غم له شد تن و جانم حلالم کن

#وحید_قهرمانی

کافه ی عشق

01 Nov, 21:06


سوختم در آتشت یک شب شبیه خرمنی
تو تماشا می نمودی همچو آدم آهنی

خنجری گویی به قلبم می نشاندی گفتمت
بر من ای نامهربان از پشت خنجر می زنی؟

بی شک آن وقتی که می خندی به رویم در خیال
پیله ی مرگ مرا با تار و پودم می تَنی

مسلخم آمد به یاد و دیدمت جلادِ من
تو طناب دار را بر گردنم می اَفکنی

وای از روزی که همرنگِ خزان با دشنه ای
زیرکانه گورِ دل را در نگاهت می کَنی

انتقام از عشق می گیری بگیر اما چرا
بیستونم را به ضربِ تیشه اَت بَرمی کنی

شور شیرین از سرت اُفتاده فرهادم که تو
دوستی را برده ای از یاد و با من دشمنی

عشق بود آنچه نثارت می نمودم یوسفم
متهم کردی زلیخا را تو بر تَردامنی

پیش از این لیلات بودم چون فراموشت شدم
بی گمان از یاد بُردی آنکه مجنون منی

#آرام_لک

کافه ی عشق

01 Nov, 21:04


در سینه دلی دارم شوریده و سودایی
آشفته سری دارم در عالم شیدایی

محبوب قدح نوشی دارم که ندارد کس
شرمنده از او زهره، در خوبی و زیبایی

با ناوک مژگانش تیری به دلم انداخت
تیری همه زهر آگین، تیری چه تماشایی

عکس رخ زیبایش دیدم به شبی در خواب
آشفته و حیرانم از آن همه گیرایی

در جام دل زارم عکسی ز رخش دیدم
از دیدن آن صحنه ، تیره شده بینایی

از هجر رخ ماهش آتش به دلم افتاد
بیچاره دلم خون شد در عین شکیبایی

تنها به غمم تسکین بخشد غزل حافظ
آنجا که چه زیبا گفت داد از غم تنهایی

#محسن_دولتی

کافه ی عشق

25 Oct, 13:14


پرنده‌ی قلبم؛
محال‌ترین آرزو در دلم ماندی و خیالت ،
جایت را در کنارم گرفته است ،
و اما همچنان عاشقانه دوستت دارم...
من تو را‌ در تمامِ روزهاى با هم بودن که گذشت ،
بی ریا دوست داشتم...
من تورا براى تمامِ روزهایى كه هنوز نيامده
بی غرور دوست دارم....
سرنوشت وصل شیرین را وداع تلخ نوشت
و آغوشت برایم یک رویا ماند ،
اما من تا ابد و یک روز تورا دوست دارم...
تو را با تمام زخم هایی که دست تقدیر در مسیر عشق به تو زد دوست دارم...
تو را با تمام اندوهی که سرنوشت به روزگارِ عاشقی زد دوست دارم...
تو را با تمام غم های دل انگیزی که در چشم هات پنهان کرده‌ای دوست دارم !
دلم آرام می شود وقتی بی بهانه ؛
نه از روی اجبار
نه از روی ناچار
نه از روی نیاز یا عادت
بی آنکه بدانم چرا
بی آنکه بدانی چقدر
دوستت دارم
آرامِ جانم من‌ تو را؛
براى خنده‌های از ته دلم در کنارت ،
برای تمام روز‌های گریان جدایی ،
برای گریه‌‌های از سر شوقِ دیدار دوباره‌ات،
براى حالِ خوبِ دلم در امانتِ دستانت،
براى آغوشِ خيالت در زمان دلتنگی‌،
با تمام قلبم دوست دارم♥️🕊

#شهاب

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌

کافه ی عشق

25 Oct, 11:44


.

نشانیها همه دُرُست!
کوچه همان کوچه ی قديمی و
کاشی همان کاشیِ شبْ شکستهی هفتم،
خانه همان خانه و باد که بیراه و بستر که تهی!
ها ریرا، میدانم
حالا میدانم همه ی ما
جوری غريب ادامه ی دريا و نشانیِ آن شوقِ پُر گریه ایم.
گريه در گريه، خنده به شوق،
نوش! نوش ... لاجرعه ی ليالی!
در جمع من و اين بُغضِ بیقرار،
جای تو خالی!


#سیدعلی_صالحی

کافه ی عشق

25 Oct, 11:43


خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید

به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید

آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید

منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

#محمدعلی_بهمنی

کافه ی عشق

25 Oct, 11:42


ٺقدیر من این اسٺ ڪه بۍ ٺاب ٺو باشم
یڪ پنجره در حسرٺ و بۍ خواب ٺو باشم

رفتۍ و نگفٺۍ و سڪوٺی کہ مرا کشت
من عابر بی کوچہ و مهتاب تو باشم

در خانہ نشسٺم خبر از خویش ندارم
ایڪاش که در خانہ و در باب ٺو باشم

در مصرع هر بیٺ فقط نام ٺــو جویم
ٺـو بستر رود؎... وَ من آب ٺو باشم

"ا؎ خسرو خوبان نظر؎ سو؎ گدا ڪن"
ٺـــــا در نظرٺ دلبر جذاب ٺۅ باشم

جادو؎ تو این اسث ڪه در جمع رقیبان
من یڪنفره در صف اصحاب ٺو باشم

دارم هوسی ٺــا ڪه در آغوش بگیرم
با حادثه ا؎ در وسطِ قاب ٺو باشم

بر زلف ڪمندٺ بڪشم پنجہ ڪه اینبار
چون شانہ بہ گیسو ، وَ مضراب ٺو باشم

باید بنشینم بہ بر چشم خمارٺ
با فن سخن در پی ایجاب ٺو باشم

یا آنڪه بپوشم بہ تنم جامہء ٺزویر
با دوز و ڪلڪ در پی آداب ٺو باشم

دیوانہ زیاد اسٺ در این شهر خرابہ
شاید دݪ تو خواسٺ که کذاب ٺو باشم

ا؎ سبڪ غرورٺ شده آوازهء این شهر
هشدار ڪه من دلبر نایاب ٺو بـــــاشم
#شهرادمیدری

کافه ی عشق

25 Oct, 11:41


ساعتِ عمر مــن افتاد و دگر کـــار نکرد
هیچ کس یادی از این ساعتِ بیمار نکرد

سالها خانه ی من گوشه ی دیوار تو بود
حیف لبهایِ تو یـــک خنده به دیوار نکرد

چه غم انگیز به پا خاست غمم از لبِ تار
احدی گریه ولی بـــــــــر غم گیتار نکرد

روزهایم همه در روزه ی چشمانِ تو رفت
شامگاهان شد و چشمانِ من افطار نکرد

خواب رفتم که ببوسم لبت و وقت وداع
تــــــنِ تبدار مرا عقربه بیدار نــــــکرد

بعد از آن از منِ بیچاره فقط خاطره ماند
خاطراتی که مـــــرا جز به سرِ دار نکرد

گر چـــه بیچاره ترینم به دلِ خــاک ولی
هیچ خاکی به خدا چون تو مرا زار نکرد ‌

#عرفان_یزدانی

کافه ی عشق

25 Oct, 11:39


تاریخش را دقیق نمیدانم
اما از باران‌هاے بی امانش بہ ڪَمانم پاییز بود ؛
√ غم جمعه عصرُ
غریبی حصرُ
یہ دنیا سوالُ
توو سینہ‌م ڪَذاشتی ...√
بغضِ صداے چاوشی هم ، قلبم را مچالہ می‌ڪرد و اشڪ‌هاے بی صدایی ڪہ ...

من نمیدانم ڪدام آدم بی‌عقلی نشستہ بہ این و آن ڪَفتہ خاطره‌ها ڪم‌ڪم فراموش میشود ؛
خاطره لاڪردار می‌نشیند ڪَوشہ‌ے دلت
صبر می‌ڪند آن لحظہ ڪہ فڪرش را نمی‌ڪنی
خاڪ و خل لباسش را می‌تڪاند و با حوصلہ روے زخم‌هایت نمڪ میپاشد
آن لحظہ تمام دنیا ڪَره میشود در ڪَلویت و سد میزند بہ راه نفست ؛

ببین جانا
شاید نبینمت
شاید ندارمت
شاید این پاییز و ده پاییز دیڪَر هم بی‌تو سر شود‌‌‌
اما
خاطراتت هنوز جانم را زیر و رو می‌ڪند
یڪیش همین بغض نهفتہ‌ے صداے چاوشی ..!!


#ڪمانگر_مهدے

کافه ی عشق

25 Oct, 09:23


به خیالت
بروی بعد تو میمیرم؟ نه!
بی تو مجنونم و از زندگیم سیرم؟ نه!

عاشقت
مانده و در آتش غم میسوزم؟
یا به زندانِ نگاهِ تـــــــو، به زنجیرم؟ نه!

خاطراتت
همگی با تو به یغما رفتند...
در غمت پیرم و با یاد تـــــو درگیرم؟ نه!

خنده‌دار است
اگر فکر کنی بعد تو، من؛
چون نهنگی به گل افتــاده زمین گیرم؛ نه!

گفته بودی
بروم؛ پای دلم هست هنوز!
کور خواندی که به جادوی تو تسخیرم؛ نه!

حال من بعد تو
خوب است، چرا میپرسی؟
که من از رفتنِ ناگاهِ تـــــــو دلگیرم؟ نه!

رفته‌ای، روز
و شبم میگذرد، مثل قدیم
به خیالت بروی بعد تــــــو میمیرم؟ نه...




#ابوالفضل_کاظمی
رُخ جانانـــــــــــــــــــــــــــــ

کافه ی عشق

25 Oct, 09:22


#کاش می شد سر قسمت را
کلاه گذاشت و مال هم
می شُدیم
به قول سهراب
جور دیگری باید دید
من همه تن چشم میشوم به
تماشای تو
جانم را به #عشق تو غسل داده‌ام
کَفن خواستنت را پوشیده ام
من دیگر
قایق داشتنت را به دریای چشمانت سپردم
دل زدم به موج های دلتنگی
در دریای خروشان عشقت
به قول فروغ
شانه های تو قبله گاه
دیدگان پر نیاز من
نه #سهرابم نه #فروغ
هر روز #شعرم را
پیچ و تاب میدهم
قلم را می رقصانم بر
سطر سطر دفترم
دیگر
نه قلم نه دفتر و نه شعر را میخواهم
تمامی #بودنت را میخواهم
در این شَبِستان کبود

#سیامک

کافه ی عشق

25 Oct, 09:21


------------

پیراهنم ، پیراهنت را دوست دارد
پیراهنم ، عطر تنت را دوست دارد

پیراهنم وقتی کہ می آیی سراغش
آغوش ڪَرم و ایمنت را دوست دارد

پیراهنم ، شب در اتاق گفتگومان
پیراهن از تن ڪندنت را دوست دارد

پیراهنم چشمش تو را خیلی ڪَرفتہ
نامرد چشم روشنت را دوست دارد

خیلی حسودست و √ تو √ را از چشم مردم
پیداست ، پنهان ڪردنت را دوست دارد

پیراهنم دلتنڪَ میڪَردد برایت
تنڪَ غروب دیدنت را دوست دارد

آهستہ در ڪَوشَت بیا چیزے بڪَویم
پیراهنم ، پیراهنت را ...!!



#علی‌نژاد_ایرج

کافه ی عشق

25 Oct, 09:20



نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تُنگی که نام دیگرش دریاست

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آئینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید، مدت هاست ... مدت هاست ...

به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم، ای عشق!
اگر آه تو در آئینه پیدا نیست، عیب از ماست

جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست

من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمّل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست

در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست ...

#فاضل_نظری‌

کافه ی عشق

25 Oct, 09:19


قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم
تا در اين قصه ی پر حادثه حاضر باشم

حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و
من بــه دنبال تو يک عمر مسافر باشـــم

تو پری باشی و تا آن سوی دريا بروی
من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم

قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم ؟
يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟

شايد اين گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده ی نام خوش شاعر باشم

شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من
در پس پرده ايمان به تو کافر باشم

دردم اين است که بايد پس از اين قسمت ها
سال ها منتظر قسمت آخر باشم

#غلامرضا_طریقی

کافه ی عشق

25 Oct, 09:18


بغلم می‌کنی؟ بغلم می‌کنی وقتی اضطراب، محاصره‌ام کرده و دارم رنج می‌کشم؟ وقتی از درون متلاشی‌ام و از بیرون آرام؟ بغلم می‌کنی که دردهام بریزد و پاییز غمگینم بهار شود؟ دستانم را می‌گیری تا هزاران گنجشک غمگین، درون سینه‌ی من آرام بگیرد؟ نگرانم می‌شوی؟ غصه‌ام را می‌خوری وقتی که زل می‌زنم به نقطه‌ای و آرام و بی‌صدا غصه می‌خورم؟
نهایت تلاشت را می‌کنی؟ برای اینکه حال من خوب‌تر شود؟!

همیشه برای آدم‌های غمگین چای ریخته‌ام و این نهایت تلاش من برای آرام کردن‌شان بوده. نهایت تلاشم برای اینکه زمستانِ کسی را بهار کنم.
گاهی حجم دردها بیش از ظرف تحمل آدم‌هاست و آدم‌ها حق دارند غمگین باشند.

دردهایی هست که نمی‌توان از آن‌ها حرف زد، و رنج‌هایی هست که نمی‌توان آن‌ها را شرح داد. چیزی نپرس، فقط سستیِ شانه‌های سنگینم را ببین، سرت را به نشانه‌ی همدردی تکان بده و در آغوشم بگیر. که همین شانه‌های امن تو برای من کافی‌ست.
هوا سرد است
برایم چای می‌ریزی؟

#نرگس_صرافیان_طوفان

کافه ی عشق

25 Oct, 09:17


میخواهم
یڪی یڪی واژه‌ها را
بہ نام √تو√ بچینم
و بہ زبان ترڪی
و بہ موسیقی آذرے
دستی بہ صورت ماهت بڪشم
بڪَویم:

سنن ڪَوزل اوزون
آے پارچاسده
[ صورت زیباے √تو√ شبیہ یڪ تکہ ماه است ]

بعد بہ رقص و ساز و نواے آذرے
در مقابل چشمانت چون پرنده‌اے سبڪ
به رقص درآیم ، و در شوق پریدن
دست‌هایم را بہ دور آغوشت بپیچم
و نڪَاه بہ چشم‌هایت
لبریز از اشتیاق
در عطش چشیدن لب‌هایت
بہ لطافت زبانم بڪَویم:
سن منیم سن
[ √تو√ مال منی ]
منیم الرم
سنین الروه یاراشر
[ دست‌هایم بہ دست‌هاے √تو√ می‌آید ]
بہ دنیاده
نہ چوخ واریم وار
[ چه ثروت زیادے در این دنیا دارم ]

باران شوق بہ چشم‌هایت ببارد
با موسیقی ڪلامت
در تاریڪی بین ماه و ستاره
در میان ڪَل‌هاے شکفتہ شده
در باغچہ‌ے قلبم
بڪَویی

نفسیم
سن منیم
تمام دنیام
و عمرمسن
من تڪچہ سنین قادان آلارام
[ √تو√ تمام عمر
و دنیاے منی
و من تنها بہ فداے تو میروم ]


#شجاعی‌اصل_ثریا

کافه ی عشق

25 Oct, 09:17


....


در چهل سالگی هم که باشی
طنین صدای کسی که
تو را به "نام کوچکت"
بخواند و
پشت هر بار که صدایت می‌کند
"عزیزم"
بگذارد
می‌تواند عاشق‌ات کند.
و تو
بعد از تمام شدن حرفهایش
دختربچه‌ی هجده ساله‌ای می‌شوی
که دوست دارد
بال در بیاورد
از شوقِ عاشقی.

در چهل سالگی هم که باشی
می‌شود آن‌قدر عاشقی‌ات
پرهیجان باشد ﮐﻪ
خاطره‌ی گرفتن دست گرم مردانه‌اش را
در سرمای زمستان
روزی چند بار به تکرار بنشینی
و نقطه‌ی اوج این خاطره‌ات
بستن گره روسری ات باشدبا دست‌های او وقتی ناگهان
با پوست صورتت برخورد می‌کند
و ابروهای پیچ‌خورده‌ات را صاف می‌کند.

در چهل سالگی هم که باشی
می‌توانی بدوزی دکمه‌ای را که
از رویِ پیراهنِ آبیِ یقه‌سپیدِ مردانه‌ای
افتاده است روی زمینِ یخ‌زده‌ی تنهایی‌اش.

در چهل سالگی هم که باشی
آن جوانه‌ی کوچکِ روئیده در جانت
می‌تواند قد بکشد و تو را سبز کند.

آن وقت در همان چهل سالگی
نمی‌توانی آن ذوق‌زدگی شفاف چشم‌هایت
یا آن رنگ‌پریدگیِ ناشی از دلشوره‌هایِ نیامدنش را لرزش صدایت را
جوان شدن صورتت را
پنهان کنی در پشت چهل سالگی‌ات.

تو در چهل سالگی
به بلوغ عاشقی می‌رسی.
درست مثل دخترهای هجده ساله
با گونه‌هایی سرخ‌شده
به خاطر اولین بوسه‌ی
نشسته بر پیشانیت...


#زیورشیبانی

کافه ی عشق

25 Oct, 09:16


.
می‌جویمت به نام و نشانی که نیستی
دیرآشنای من ، تو همانی، که نیستی

نزدیک‌تر ز تو به توام این عجب که تو
دور از منی و خویش ندانی که نیستی

می‌جویمت به باغ خیال و گمان و وهم
در کوچه‌های دل، به گمانی که نیستی

شبگرد کوچه‌های خیالم، به جستجو
آیم به آن محل و نشانی، که نیستی

طبع غزل سرایی من، لال می‌شود
در بین واژه‌ها و بیانی، که نیستی

سرشارم از خیال سرودن، اگرچه باز
تو باعث همین هیجانی، که نیستی

احوال من نپرس، که اقرار می‌کنم
حالم بد است، مثل زمانی که نیستی

#قیصر_امین_پور



کافه ی عشق

25 Oct, 07:29


🖤#

کافه ی عشق

25 Oct, 07:24


گور مرا می کَند و با خود بیل را می بُرد
انگار موسای درونم نیل را می بُرد

عشقی که میراث من از قوم غریبم بود
با رفتن خود غیرت یک ایل را می بُرد

گندم و یا هر میوه ای را با خدا خوردیم
وقتی که آدم پیکر هابیل را می بُرد

یک آیه از چشمان تو سهمم نشد اما
دیدم یهودا با خودش إنجیل را می بُرد

قربانی این عشق من بودم ببین اینبار
خنجر گلوی پاک اسماعیل را می بُرد

در کائنات از من زمانی که خدا می گفت
غم واژه هایم روح عزرائیل را می بُرد


#حسین_قاسمی

    

کافه ی عشق

25 Oct, 07:12


آرامِ جانِ عزیزم؛
چقدر زود عادت میکنن این اهالی ،
به این نشد،
یکی دیگر!
نه!
من دلم را به این قانع نمیکنم
نمیخواهم تجربه باشی
تا بعد ها درست تر رفتار کنم
من دلم میخواهد خودم را اصلاح کنم
که تورا بهتر داشته باشم
من مردِ این نشد،
یکی دیگر ها نیستم
من
پای تو
گریه میکنم
ضعیف میشوم
میشکنم
ولی خواهم ماند...
و بدستت خواهم اورد
تو نشدی دیگری را نمیخواهم!
تو نباشی با خیالت عاشقی ها میکنم
آرزوی طعم شیرین وصال را
یا با و تو یا در رویای تو تجربه میکنم!
یا با تو و یا به پای تو پیر میشوم!
من با خود عهد بستم دیوانه‌وار عاشقت باشم
ديوانگی حد و مرز ندارد!
هرچه بيشتر
عاشق باشم
بيشتر ديوانه‌ات میشوم...
انتخابم را کرده‌ام یا تو و یا تو ...

#شهاب

کافه ی عشق

22 Oct, 18:13


دلبرم
می‌خواهم خدا
بین مرگِ من و بوسه‌های تو گیج شود
آنهمه شراب یادت رفت
قلبم را مشت ‌کنی
قطره قطره بچکانی
در جامی که دستت بود ؟

می‌خواهم تو را جوری پرستش کنم
که خدا خودش را از اول خلق کند
آنهمه رنگ‌ یادت رفت
یکیش را تنت کنی
دنبال دگمه نگردد دستم ؟

می‌خواهم خدا را توی بغلت پرپر کنم
آنهمه خدا یادت رفت
یک آدم هست برای ستایش تو ؟

می‌خواهم موهام را شانه نزنم
انگشت‌هات گیر بیفتد لای موهام
آنهمه بوی جنگل یادت رفت
در موهات گم شوم
نترسی یک وقت ؟

می‌خواهم کاری کنم
که خدا مرا ببرد توی لباس‌های تو
و تو
توی لباس‌های پاره پاره‌ی من
دنبال خودت بگردی

آنهمه جوهر
چرا یادم رفت
دست‌های جوهری‌ام را
به زندگی‌ات بکشم؟

#عباس_معروفی

کافه ی عشق

22 Oct, 18:12


با همـــه بی ســــرو سامانــیم

باز به دنــبال پـــــریـــشانــیم
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویـــران شدنی آنی ام
آمــده ام بلکه نــــگاهم کنـم

عاشـــق آن لحظه ی توفانیم
دل خوش گرمای کسی نیستم

آمــــده ام تا تو بســـــوزانیم
آمــــده ام باعطـــش سال ها

تا تو کمی عشــــق بنوشانیم
ماهـی بــرگشته زدریا شــــدم

تا تو بگـــیری وبمیــــرانی ام
خوب ترین حادثه می دانم ات

خوب تـــرین حادثه می دانیم ؟
حرف بـــزن ابِر مرا باز کن

دیـــر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست

تشنه یک صحبت طولانی ام....
  ها ... به کجا می کشیم خوب من؟

ها ... نکشانی به پشیمانی ام
#محمد_علی_بهمنی


        

کافه ی عشق

22 Oct, 18:10


.
به لندن فکر می کنم
در پاریس، به خواب می‌روم
و در خرابه‌های بیروت
بیدار می شوم
دهانم، بوی دود می‌دهد
در چشمانم
رقاصه‌ای را به آتش می کشند
خون
در خاکستری خاک
پنهان می‌شود
گمان می کنم باد
عطر تو را از یاد برده است
سرگردان
خاک‌ها را پس می‌زنم ...
درست
همین‌جا
قبل از انفجار
در تاریح یخ زده‌ی این سرزمین
بارها و بارها
مرا بوسیده بودی …
خاک‌ها را پس می‌زنم
دستهایت را
از لا به لای تاریخ
بیرون می‌کشم
دستهایت جوانه می‌زنند
و عطر بوسه‌ات
جهان را
بیدار می‌کند
ساعت بیگ‌بن زنگ می‌زند
و باز با هم
به خانه برمی‌گردیم

#فاطمه_حقیقی
#خواب‌های_مسموم

کافه ی عشق

22 Oct, 18:04


بزن پلکی به هم گاهی ببین من زندہ ام یا نه؟
شکستی قاب چشمم را ببین جان کندہ ام یا نه؟

نشستہ روی این میز و عذابم را نمی بینی
تو را تا اوج این قصه خودم آوردہ ام یا نه؟

به این لبخند زیبای تو معصومانه می خندم
خبر داری تو از آہ پس از هر خندہ ام یا نه؟

قلم را دست می گیرم، خجالت می کشم از تو
تو می فهمی که از عطر تنت آکندہ ام یا نه؟

خودت رابردی و رفتی ...من اما عاشقت ماندم
حسابم کن همین حالا ببین بازندہ ام یا نه؟

نگاهی کن به بالا و بگو در گوش من آیا
کسی می دید از بالا که من هم بندہ ام یا نه؟

#حسین_آهنی

کافه ی عشق

22 Oct, 18:04


چقدر خواب ببینم که مال من شده‌ای
و شاه‌بیتِ غزل‌های لال من شده‌ای

چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض
جواب حسرت این چند سال من شده‌ای

چقدر حافظ یلدانشین ورق بخورد
تو ناسروده‌ترین بیت فال من شده‌ای

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟
خدا نکرده مگر بی‌خیال من شده‌ای؟

هنوز نذر شب جمعه‌های من این است
که اتفاق بیفتد حلال من شده‌ای

که اتفاق بیفتد کنار تو هستم
برای وسعت پرواز بال من شده‌ای

میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق
تو شاعرانه‌ترین احتمال من شده‌ای

مرا به دوزخ بیداری‌ام نیازی نیست
چقدر خواب قشنگی‌ست مال من شده‌ای


 #مهناز_فرهودی

کافه ی عشق

22 Oct, 18:03


من از پروانہ‌ها،
از زمین ، از درخت،
از باران ، از ڪائنات،
از ستاره‌ها ، از ڪلمات،
از نانوشتہ‌هاے بِینِ ڪلمات
ڪمڪ مے‌خواهم ڪہ تُو را
بہ من ببخشند.
دلہُره‌ے نارنجے!
من از نشانہ‌ها
دنبالِ نشانےِ تُو مے‌گَردم،
نَفَس‌ْزنان در خودم مے‌دَوَم...
مےترسم خورشید روشنے‌اَش را
از من دریغ ڪُنَد وُ مَن،
بےتُو از سَرما بلرزم!


#عباس_معروفے

کافه ی عشق

22 Oct, 17:41


غروب های آبان
کم کم منو یاد هیزم های نم دارِ دور شومینه میندازه؛
وقتی حضرت پاییز ؛قشنگ خودشو جا می کرد تو دل اهل خونه
از شعرهای بابا تا بافتنی های مادرم یه حس خاص میگیرفتند؛
قند تو دل خونه آب میشد؛
اونقدر که گرم و شیرین به هم دلبسته بودیم؛ دلبرانه ترین فصلی که دوسش داشته و دارم؛ همین فصل هزار توی دلبرانه ایست که گروم گروم صدای پاش تو چفت در می پیچه و حواس منو پرت نبودنت می کنه....
خوش بحال اون روزا که بچه بودیم و فقط دلمون خوش بود به همین آتیش کنار حیاط و
قاقا لی لی های مادر بزرگ خدا بیامرز...
دیگه نه دلهره ی فردا رو داشتیم
نه غم و افسوس دیروز
هر چی بود هیجان و شور بود

چه خبر داشتیم که قراره یه روزی برای دونه دونه خاطره هامون
سر تکون بدیمو و جوری که کسی متوجه نشه چک‌چک آب بشیم


#اکرم_نورانی

کافه ی عشق

22 Oct, 15:41


یک نفر را دوست دارم، شعر میگویم برایش
آمده در زیر شعر من نوشته: عاشقین؟!

این همه از دردهایم گفته ام باز آمده
مینویسد: خوش به حال دلبر تو! آفرین!

من کہ شاعر نیستم تا عاشق شعرم شوی
من فقط یک عاشقم بگذار تا شعرم شوی

با من از ماندن بگو رفتن تباهم می کند
خوب میدانی غمت خانه خرابم می کند

من به لبخند دو چشمان تو عادت کرده ام
ترک عادت هم که می دانی چه کارم میکند؟!

قدر یک دم دست هایت را زدستانم مگیر
فکر یک دم بی تو، بر مردن مجابم می کند

ناگهان از پشت ديوارِ خيالم رد شدی
شاه قلبِ شاعرِ ديوانه ی مرتد شدی

ردّ پايت را گرفتم تا لبِ دريای عشق
ناگهان در قلبم آن حسّی که می بايد شدی

آمدم سوی تو با گامی بلند و پرشتاب
رفتی و همبازی زيبایِ جزر و مد شدی

ساده از اين حس پاک من گذشتی بی مرام
من نميدانم چرا با ديدنِ من بد شدی

رد شدی بی اعتنا از پشت آن ديوارِ وَهم
تو خودت ما بين احساس من و تو سد شدی

ياد آن تصوير زيبای تو در ذهن من است
علت احساسِ مجنون بودنِ ممتد شدی

تازه فهميدم که از اين عاشقی بی بهره ام
تو همان شانسی که در بختم نمی افتَد شدی

#امیدنجفی

کافه ی عشق

22 Oct, 15:08


.

چه کسی درک می کرد
این دل تنگ مرا
چه کسی میفهمد
حال ویران مرا
چی کسی دید در چشمم 
مرگ خاموش مرا


چه کسی از تپش های دلم
خواهد خواند
هق هقم  را، دردم را

چه کسی میگیرد
دست تنهایی احساس مرا
و ببرد با خود
تا رساند تن سردم را
به آغوش و لبت
و باز گرداند به دلم، عشق تو را؟

چی کسی میپرسد
که چرا پیر شدی
و شمارد چین چشمان مرا

چه کسی خواهد شست
از دل غمبارم
بغضم را،حسرتم را،

چه کسی می بیند
کاسه ی غمهای دلم سر ریز است؟

من به تنهایی احساس دلم خو کردم
من به یادت
من به بوسیدن عکست در قاب
من به بوییدن عطرت در خواب
خیلی سخت،ولی، خو کردم..

ولی کاش، تو همان کس باشی
و بخوانی راز پنهان نگاهم را
و بدانی و بببنی و بفهمی من را
و بگیری تنگ در آغوشت من را
تا رود از دل من
حسرت و اندوه و غمم..
کاش تو همان کس باشی

#یاس_کرمانی

کافه ی عشق

22 Oct, 13:33


ای کاش بپوشی تن باران زده ام را
ساحل بشوی سینه ی طوفان زده ام را

پاییز شده چشم من از کوچ  نگاهت
دریاب کنون قامت آبان زده ام را

از شور نگاهت ،شده دل بی سر و سامان
سامان که دهد دامن بحران زده ام را؟

از سیل سکوت تو پر از جوش و خروشم
دریا نشوی بستر طغیان زده ام را؟

تبعیدی ام از بوسه ی ممنوعه ی داغت
جنت نپذیرد تن عصیان زده ام را

ای کاش که در همهمه ی هجمه ی هجران
مهتاب شوی سایه ی حیران زده ام را

لیلا نشوم تا که ننوشم تب صحرا
مجنون !  بِنِگَر روح بیابان زده ام را

با مرهمی از مهر و مه و بوسه ی دیدار
درمان بکن این زخم زمستان زده ام را




#زیبا_حسینی

کافه ی عشق

22 Oct, 13:07


.

خبرِ خیرِ تو از نقل رفیقان سخت است
حفظ حالات من و طعنه‌ی آنان سخت است

لحظه‌ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران سخت است

کشتیِ کوچکِ من هر چه که محکم باشد
جَستن از عرصه‌ی هول‌آور طوفان سخت است

ساده عاشق شده‌ام ساده‌تر از آن رسوا
شهره‌ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است


ای که از کوچه‌ی ما می‌گذری، معشوقه!
بی‌محلی سر این کوچه دوچندان سخت است

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهره‌ی گریان سخت است

کوچه‌ی مهر سر نبش، کماکان باران...
دیدن حجله‌ی من اول آبان سخت است

#کاظم_بهمنی

کافه ی عشق

22 Oct, 09:08


دلخسته‌ام از "شهرِ آدم‌های سنگی"
از عشق‌های بی‌-سرانجامِ کُلنگی!

بیزارم از دلبستگی وقتی‌که باشم_
"ماهِ" دروغینِ پتوهای "پلنگی"!!

تا با "صداقت" می‌شوم گرمِ "رفاقت" 
فوراً بدونِ هیچ مکثی یا دِرنگی_

_هر-بار خالی می‌کند "کُلتِ خیانت"..
در "مغزِ باورهای زیبایم" فِشنگی!

در "عصر آهن‌" نه، خدایی هست اصلا-
بالاتر از "لاف محبت" هم جَفنگی؟؟

در "سرزمین سنگ‌ها" "آیینه بودن"
هرگز ندارد آاه فرجامِ قشنگی!

میلِ "کِشیدن" نیست از بس در "نفس‌هام"!_
اغلب فراوان می‌کند هِی "سینه"، تنگی

دائم زمینم می‌زند "تقدیر" وُ گویا
_شادَست از این "بازی‌یِ اَلّا-کُلنگی"!

تا گاه‌گاهی وا به شِکوه می‌کنی لب
از این‌همهْ تزویر وُ تبعیض وُ دورنگی_

_خلعِ سِلاحت می‌کند "دنیا"! وُ باید-
با "رنج‌هایت" دستِ خالی هِی بجنگی.

#یاس_امینی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‍‌

کافه ی عشق

22 Oct, 08:55


‍ ‍ #گفتم_و_گفتا

گفتم که دیده تَر شد ، از .....
گفتا که چشم دل بند ، زین پس روان نباشد ،

گفتم که سیلِ اشکم پا می نهد به دریا ،
گفتا که سِرِّ عاشق ، اندر نهان نباشد ،

گفتم چگونه باید با تو سخن بگویم ،
گفتا اشاره کافیست ، ما را بیان نباشد ،

گفتم ز دستت ای جان ، دل می رود خدا را ،
گفتا به محفل ما جان در اما ن نباشد ،

گفتم شبی بیایم تا راز عشق خوانم ،
گفتا پیامت حاصل ما را زمان نباشد ،

گفتم که سینه چاکم آزرده ام ز دنیا
گفتا که عاشقان را آه و فغان نباشد ،

گفتم که جور کم کن قندی به کام ما ریز ،
گفتا به ماه رویان جز این نشان نباشد ،

گفتم شمیم عطرت عالم کند گلستان ،
گفتا که ما همینیم ، جز این گمان  نباشد ،

گفتم که چشم وابرو ، چون تیر در کمان است ،
گفتا خیالت ارام تیر و کمان نباشد ،

گفتم جمالت ای جان مارا ز ره به در کرد ،
گفتا کمال است این ، جانا از آن نباشد ،

گفتم علاج فرما این درد را به درمان ،
گفتا مجوی در مان ، درمان میان نباشد ،

گفتم وصالت ای جان ، کی میشود نصیبم ؟
گفتا که صبر فرما ، صبرت گران نباشد ،

و...

#راحم_تبریزی

کافه ی عشق

22 Oct, 08:54


سازگاری با رفیقان ظاهرا کار تو نیست
از وفا و مهربانی دم مزن، کار تو نیست

تو شریک دزد بودی و رفیق قافله
غارتم کردی ولی گفتی به من: کار تو نیست

پیش از آنی که بخواهی از کنارت می روم
تا بدانی عذر ِ ما را خواستن، کار تو نیست

ناز کم کن، عشوه بس کن، اشتباهی آمدی
دلبری از ما جوانان پیرزن! کار تو نیست

لایق ِ تو خسرو بود و مایه دارانی چو او
شرط بندی با کسی چون کوهکن کار تونیست

شیر کی دیدی که با کفتارها دمخور شود
دور شو از من، نبرد تن به تن کار تو نیست

لب مطلب: کار هر بز نیست خرمن کوفتن
گاو نر میخواهد و مرد کهن کار تو نیست

#کاظم_‌بهمنی

کافه ی عشق

22 Oct, 07:06


یاد تو می وزد ولی ، بی خبرم ز جای تو
کز همه سوی می رسد ، نکهت آشنای تو

غنچه طرف فزون کند ، جامه ز تن برون کند
سر بکشد نسیم اگر ، جرعه ای از هوای تو

عمر منی به مختصر ، چون که ز من نبود اثر
زنده نمی شدم اگر ، از دم جان فزای تو

گرچه تو دوری از برم ، همره خویش می برم
شب همه شب به بسترم ، یاد تو را به جای تو

با تو به اوج می رسد ، معنی دوست داشتن
سوی کمال می رود ، عشق به اقتفای تو

عشق اگر نمی درد ، پرده ی حایل از خِرد
عقل چگونه می برد ، پی به لطیفه های تو ؟

خواجه که وام می دهد ، لطف تمام می دهد
حسن ختام می دهد ، شعر مرا را برای تو

خاک درت بهشت من ، مهر رُخت سرشت من
عشق تو سرنوشت من ، راحت من ، رضای تو

#حسین_منزوی

کافه ی عشق

22 Oct, 07:06


تردید در من وغزلم جان گرفته بود
دیشب که دفترم تبِ توفان گرفته بود

انگار در اتاق بدونِ حضور تو
هر شعر شکل میله ی زندان گرفته بود

گفتم، کمی قدم بزنم جان خسته را
غافل از اینکه قلب خیابان گرفته بود

آری هوای شهر شبیه همین غزل
دیشب برای غربت انسان گرفته بود

یک سایه ی غریبه که سیگار می فروخت
یک کودک گرسنه به دامان گرفته بود

کودک گرسنه است به تصویر بنگرید!
یک تکه نان خشک به دندان گرفته بود

بی خانمان ترین نفسِ شهر از خدا
سقفی ز شاخه های درختان گرفته بود

نزدیک صبح بود و به خانه میامََدَم
دیگر صدای مرد غزلخوان گرفته بود

ناگاه یک جسد و شگفت آنکه چشم را
رو به نگاه کودک گریان گرفته بود

پاسخ دهید یک نفر از بین رفته باز؟
یا سرنوشت جان دو انسان گرفته بود؟ 

#جواد_ضمیری

کافه ی عشق

22 Oct, 07:05


روی لب های تو وقتی ردی از لبخند نیست
در وجودم سنگ روی سنگ دیگر بند نیست
 
اخم هایت را کمی وا کن که تاب آوردنش
در توان شانه های خسته ی الوند نیست
 
خواجه ی قاجار اگر چشم کسی را کور کرد
قصه اش آنچه مورخ ها به ما گفتند نیست
 
خواست تا از چشم زخم دشمنان حفظت کند
خوب می دانست کار آتش و اسپند نیست
 
آنقدر شیرین زبانی کار دستم داده ای
قند خون از خوردن ِ بیش از نیاز ِ قند نیست
 
ای تنت شیراز راز آلود فتحت می کنم
گرچه در رگ هام خون پادشاه زند نیست
 
#سورنا_جوکار

کافه ی عشق

22 Oct, 07:05


با توام آااااای پدر سوخته بازی کافیست
هی خرابم کنی و باز بسازی کافیست

چشم تو کاشف گیرایی صد در صد عشق
زکریا شدن الکل رازی کافیست

شاه توتی، بگذار آب شوی در دهنم
هی نگو بر لب من دست درازی کافیست

بیخیال "چه شود" یا "چه شده"، حال بده
این همه جمله‌ی مستقبل و ماضی کافیست

سنتی نیست ویالون، بنشین تار بزن
شانه را آرشه بر مو بنوازی کافیست

هر کرانه که دلم را ببری باخت تری
دختر صهیون! اشغال اراضی کافیست

اسب من! سرکشی‌ات خسته‌ترت خواهد کرد
سعی کن رام شوی یکه نتازی، کافیست

بر نمی‌دارم دست از سر تو می‌فهمی؟
پس نرو یکطرفه خانه‌ی قاضی، کافیست

شاه فهمیده قشنگی تو فوق‌العاده‌ست
نیست لازم که بر این حکم بنازی، کافیست

می‌رسم من به تو و می‌شکنم قاعده را
حسرت دوری خط‌های موازی کافیست

واقعی باش بیا کنج اتاقم بنشین
بعد از این دلخوش دنیای مجازی کافیست

#شهراد_میدری

کافه ی عشق

22 Oct, 07:05


دیدنت از دور کافی نیست من کم طاقتم
من فقط وقتی در آغوشت بمیرم راحتم

با رقیبان می‌نشینی و صدای خنده هات
می‌شود اندوه و می افتد به جان غیرتم

عاقبت یک روز رسوا می‌کند این کوه را
رود غمگینی که راه افتاده روی صورتم

گیرم اصلا شاعر خوبی شدم اما چه سود
بی تو من  فرمانروایی بی سپاه و دولتم

هیچ کس با نیت ماندن نیامد سمت من
مثل مسجدهای بین راه سردم،خلوتم

باتمام بدبیاری های تقدیرم هنوز
راضی ام از اینکه نامت برده شد در قسمتم

گرچه نزدیکی به من اما رهایم میکنی
مثل فروردین و اسفند است با تو نسبتم

نه نیازی نیست عذرم را بخواهی مدتی ست
با همه وابستگی دنبال رفع زحمتم

#سجاد_صفری_اعظم

کافه ی عشق

22 Oct, 07:03


انتظار نداشته باش
حس خوبی که به دیگران میدی رو پس بگیری
اونا قلب تورو ندارن♥️

1,460

subscribers

143

photos

124

videos