آن قًدًر بی تو در این شهر خرابم که نگو
آن قًدًر دوری تو داده عذابم که نگو
مثل یک پیچک غمگین شده از رفتن تو
تا بیایی همه جا در تب و تابم که نگو
فکر کردی بروی مثل تو آرام شوم؟
به خدا کورهی سوزان و مذابم که نگو
ناگهان دست به دامان خرافات شدم
آن قّدّر دلخوش آن وقت جوابم که نگو
خنده دارست ولی عشق کجا عقل کجاست
دل پشیمان شدهی درس و کتابم که نگو
با تو انگار شب و روز خدا مال منست
بی تو آنقدر تهی مثل حبابم که نگو
دوست دارم همهی فاصلهها کم بشود
توی آغوش تو آنقدر بخوابم که نگو
غزلی از رضا جمشیدی
حسادت میکنم وقتی کسی دور و برت باشد
و میمیرم اگر جز من خیالی در سرت باشد
کسی مانند من این گونه از تو بت نمیسازد
مگر اینکه خدا باشی و او پیغمبرت باشد
به حدی بینظیری که کسی دیگر شبیهت نیست
و هرگز هم نمیآید، اگر هم دخترت باشد
الهی که بمیرد آنکه جز من دوستت دارد
اگر آن مرد مادر مرده حتی شوهرت باشد
به حدی دوستت دارم رقیبی را نمیبینم
فقط...با فاصله...شاید... رقیبم مادرت باشد
برایت شال سبزی هدیه آوردم خوشت آمد
و مدیونی اگر پیش کسی دیگر سرت باشد
چه وحشتناک خواهد شد به جز من، اول اسمی
نوشته روی گردنبند یا انگشترت باشد
تو با چشمان زیبایت خداوند زمین هستی
به درگاه خدا جرم است هر کس منکرت باشد
نمیدانم به شوخی بود یا جدی...که خواهی رفت
چقدر احساس من ترسید...بار آخرت باشد!
فقط من باید از چشمان زیبای تو بنویسم
خدا لعنت کند هر کس که جز من... شاعرت باشد
#رضا_جمشیدی
░★#خسته_از_پرواز 𝄟᭄★░
𝑱𝒐𝒊𝒏☞︎︎✨≛ @aminf16m≛✨™
══✰ری اکشن یادت نره✰⊱══