@Boufe.koor/بوف کور @ahsan9s Channel on Telegram

@Boufe.koor/بوف کور

@ahsan9s


"داشتم از خیابان زندگی رد میشدم‌؛
گفتم کمی عشق بساط کنم

دوست عزیز به هیچ عنوان تبلیغات هیچ زمینه ی نداریم

@Boufe.koor/بوف کور (Persian)

باور کنید یکی از جذاب‌ترین تجربه‌ها در فضای مجازی، پیوستن به کانال‌های تلگرامی با محتوای جذاب و مفید است. اما این تجربه به اصطلاح، بوف کور نیز می‌تواند باشد؛ یعنی در هر لحظه یک جایگاه خالی را پیدا نکنید. اصلاح این موضوع برای شما مهم است؛ زیرا کانالی چون "@Boufe.koor/بوف کور" شما را به دنیایی از محتوا و اطلاعات جذاب و متنوع دعوت می‌کند

این کانال تلگرامی توسط کاربر با نام کاربری "ahsan9s" مدیریت می‌شود و حاوی محتواهایی از قبیل اشعار، گفته های الهی، و حکمت‌های زندگی است. اگر به دنبال پر شدن قلبتان با آرامش و عشق هستید، این کانال یک فضای آرام برای شما خواهد بود

اینجا همه چیز در مورد عشق و زندگی است؛ بدون هیچ تبلیغی یا هدف تجاری. اینجا فقط محتواهایی برای افزایش آگاهی و غنی کردن ذهن شما وجود دارد. پس بیایید به جمع ما بپیوندید و با ما، هر روز را با عشق و محبت سپری کنید. ما انتظار حضور شما را داریم!
پس کانال تلگرامی "@Boufe.koor/بوف کور" را دنبال کنید و از محتواهای زیبا و الهام بخش آن لذت ببرید.

@Boufe.koor/بوف کور

25 Jan, 07:22


لا یَسْأل عنْك إلا مَن یَفْتَقدكَ،
و لا یَفْتَقدكَ إلا مَن یُلا حِظ
مّساحة الفَراغْ مِن بّعْدك.


کسی سراغ شما را نمی‌گيرد، مگر آنکه
دلتنگ شما باشد
و کسی دلتنگ شما نمی‌شود مگر آنکه
متوجه جای خالی بعد از شما باشد...

نجیب_محفوظ

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Jan, 09:23


‏حد وسطم رو گم کردم. نه با آدم‌ها حس بهتری دارم، نه با تنهایی به توافق می‌رسم. نه حوصله شلوغی رو دارم، نه با سکوت خونه کنار میام. نه انرژی کافی برای حرف زدن دارم، نه با خودخوری حس راحتی دارم. بعضی روزها به معنای واقعی کلمه از کادر زندگی خارج می‌شم.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Jan, 07:04


بیا اینجا حرف بزنیم

@Eh9517san

@Boufe.koor/بوف کور

24 Jan, 03:59


دراز کشیده بودم روی تخت، نگاهش می کردم که پیرهن سفید منو پوشیده بود که ترکیبش با رنگ گندمی پوستش بس بود برای این که من یادم بیاد چقدر دوستش دارم. تکیه داد به دیوار بغل پنجره، موها ریخته روی شونه ها، پاهای کشیده لختش قشنگ ترین مجسمه دنیا. سیگار می کشید، چشماش هنوز گریه ای بود از جروبحث اول شب. گفتم نکش اون لامصبو. برگشت نگام کرد، دهن کجی کرد. سیگارشو خاموش کرد. پاشدم اومدم کنارش، آروم و بی صدا همونجور که فقط خودش بلد بود سر خورد تو بغلم و دوباره فتحم کرد. گفت من این پیرهنت رو می برم. گفتم ببر، میخوای چیکار آیینه دق جلوی چشمت باشه؟ خندید. گردنشو بوسیدم و گفتم چطوریه که تو وقتی میای میگی سلام انگار نه انگار که این همه وقت نبودی؟ چرا من زورم نمیرسه به لبخندت؟ دستمو گرفت و گذاشت روی صورتش، خیس خیس بود. گفت کاش میشد نرم. ساکت موندم. گفت حالا سگ نشو، خودم میدونم. همیشه یا خیلی زوده که یه چیزی رو شروع کنیم، یا خیلی دیره. اشکاشو پاک کردم، گفتم ببین برف داره میاد. نگاه کرد، برف تو نور چراغ خیابون دیدن داشت، ذوق کرد، گفتم دیدی هنوز سه سالته؟ غش غش خندید، غرق شدیم تو تختخواب سرد و اتاق تاریک.
صبح شده بود، رفته بود، دیشب که می رفت ردپاش مونده بود روی تن کوچه، از در خونه تا ماشینش. حالا اما برف رد پاش رو پاک کرده بود. روی شیشه ها کردم، اول اسمشو نوشتم، عین پسرکای عاشق. دیدم پیرهن سفیدم تاشده روی دسته مبل مونده، یقه پیراهن سرخ شده بود از رژ قرمزش. برف می اومد، سرد بود، پشت پنجره پرنده کوچکی از سرما کز کرده بود. توی کوچه هیچ ردپایی به هیچ جایی نبود، همه مردم از این شهر رفته بودن، من مونده بودم و پرنده ای که داشت می مرد و آوازهای شرقی شجریان. پیرهن سفیدمو تنم کردم، دراز کشیدم جلوی بخاری، چشمامو بستم و گفتم سلام ساعتِ دوری، سلام قرنِ یخی.
و می دونستم دیگه خورشید هیچ سلامی این آدم برفی کلافه رو آب نمی کنه...

#جمعه
@Eh9517san

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

23 Jan, 05:35


برای درمان حال بدتان آدم تجویز نکنید!

وقتی برای درمان حال ناخوشتان، داشتن یک نفر را تجویز می‌کنید، خودتان را با دست خودتان بدبخت کرده‌اید چون بعد از مدتی، اگر هر دارویی بیش از حد مصرف شود، اعتیاد‌آور خواهد شد.
وای به حال روزی که آن را گم کرده و دیگر پیدایش نکنید.
باید شب‌های زیادی را درد خماری بکشید و به این و آن رو بزنید.
جای بدترش آن است که برای تسکین خودتان بروید و دست به دامان یک مسکن دیگر شوید.
آن وقت حال خرابتان را می‌فهمند و جنس خراب دستتان می‌دهند.
شما می‌مانید و یک دل مسموم.

پس هیچ‌وقت برای درمان حال بدتان آدم تجویز نکنید!


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

22 Jan, 08:30


تو روز كه حرف میزدیم هیچ. قرارمون شده بود دوازده شب موقع خواب. از دوساعت قبل همه كارامونو میكردیم و گوشی هامونم میزدیم به شارژ كه استرس كار نكرده ای نداشته باشیم و یک دل سیر حرف بزنیم. از درس گرفته تا چیزهای الكی همینجور میگفتیم. هیچوقت كلمه دوستت دارم بینمون رد و بدل نشد، ولی خب هردوتامون میدونستیم علاقه ای هست این وسط. خب با كارهاش نشون میداد. مثلا بهم میگفت دلبر. كافی بود یكم از دوازده بگذره و من دیرتر برم تا صفحشو باز میكردم میدیدم نوشته دلبر كه جان فرسود از او كجاست؟ یا دلبر كه جان آسایی كجایی؟ قهوه مون یخ كرد نمیای؟

و از همینا كه وقتی میخونی قند تو دلت اب میشه. اونقدر حرف میزدیم تا خوابمون میگرفت. تا میگفتم بخوابیم فوری میگفت بیا بغل لطفا. از پشت گوشی و از فرسنگ ها دورتر منو بغل میگرفت. بد عادت شده بود منو هم بد عادت كرده بود. حتما باید یه بغل فرضی میرفتیم و بعد میخوابیدیم! لعنتی انگار واقعی بود. نمیدونم الان هم كسی رو داره كه بهش بگه دلبر و هرشب هرشب بغلش كنه بعد بخوابه یا اینكه همینجوری راحت میخوابه. نه هیچی نمیدونم. فقط اینو میدونم كه من هنوز بیدارم
ا




boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

22 Jan, 04:38


بیدار میشوی
به خودت صبح بخیر میگویی
برای خودت چای میریزی
تکیه میدهی به خودت
و فکر میکنی
دلت برای چه کسی باید تنگ میشده است؟
و چرا هیچکس
آنقدرها که باید خوب نبود
که این صبح بی او
از گلوی آدم پایین نرود؟!

رویا_شاه_حسین_زاده

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Jan, 23:28


شب تا دیروقت خوابش نبرد.

-صفحه ۱۷-
@Eh9517san
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Jan, 22:32


اگر میخواهید یک نفر را
بُکُشید
پیشنهاد میکنم اول به او محبت کنید
خاطره بسازید
ساعتها با او وقت بگذرانید
غافلگیرش کنید،به هر بهانه ای..
شادی اش را باعث شوید،برایش سنگ صبور باشید
اینگونه زنده اش میکنید،
و دقیقا زمانی که جز شما کسی را
در زندگی اش ندارد ،رهایش کنید!!!
او را در بدترین شرایط زندگی اش
درست وقتی که به شما بیش از هر کس دیگری نیاز دارد
تنها بگذارید!
ترجیحا این رفتنتان هم بدون دلیل باشد
بی هیچ حرفی
بدون خداحافظی!
در آخرین مسیجتان هم برایش آرزوی خوشبختی کنید!
شک نکنید او خواهد مرد
هر روز از نو ..
هر روز از نو می میرد و
تا عمر دارد آن آدم سابق نمی شود!


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Jan, 22:08


New

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Jan, 15:18


جای خالی‌ات تعادل خانه را به هم ریخته.
جای چند تار موی سیاهِ بلند، روی کوسن،
جای رژِ قرمزت لبه‌ی فنجان گلسرخی،
جای پاهای لاغرِ سبزه‌ات، معلق از گوشه‌ی کاناپه،
جای صدای قدم‌هات، روی سرامیکِ لختِ هال،
جای خیلی چیزها خالی مانده توی خانه‌ام…
جای من،
به کدام خانه خراب،
خانه داده‌ای توی فکرت؟
مستاجرِ این روزهای چشم‌هات، کدام آواره است؟
چه کسی در تو قرار یافته،
که بی‌قراریِ من،
درجایِ خالیِ تو،
جان به سر شده است!؟
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Jan, 02:37


‏خاطراتی که آدم‌هایش رفته‌اند، دردناکند ولی خاطراتی که آدم‌هایش حضور دارند اما شبیه گذشته نیستند به مراتب، دردناکترند.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

20 Jan, 19:27


روزایی كه باهات كمتر حرف ميزنم
احساس ميكنم اون روز رو زندگى نكردم …

کی بود وقتی یه شب که اعصابت خرد بود
و بد حرف زدی سکوت کرد؟ همونو نگه دار


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

19 Jan, 23:56


زنی که کتاب می‌خواند، به آسانی عاشق نمی‌شود؛ او تنها به دنبال همتای معنوی‌ای است که با جزئیات کوچکش تشابه داشته باشد.

💬داستایفسکی

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

19 Jan, 09:12


ترجیح دادم با خود مزخرفم تنها باشم، بهتر از بودن با آدم‌های حقیری است که مدام سر هم کلاه می‌گذارند.
-چارلز بوکوفسکی

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

18 Jan, 08:54


بلد بود وقتی یک قاشق توی ظرف هست آن را همیشه طرف معشوقش بگذارد. بلد بود از صدای آب بفهمد که کِی باید حوله به دست پشت در حمام بایستد. بلد بود سر کدام آهنگ صدا را بلند کند چون او آن را بیشتر دوست دارد. بلد بود معشوقش را دوست‌تر بدارد. بلد بود برایش گل بخرد، بلد بود برایش حرف بزند، بلد بود بخنداندش، بلد بود بغلش کند تا نترسد، بلد بود وقتی گریه می‌کند چی بگوید یا چی نگوید، بلد بود صبور باشد، بلد بود منتظر بماند، بلد بود گلش را هر روز آب بدهد، بلد بود حواسش به همه چیز باشد.
همه‌ی این‌ها را بلد بود اما دلش را نداشت به کسی دل بدهد. بلد نبود دوست داشته شود. بلد نبود خودش را رها کند. بلد نبود بشود همه‌چیِ یک آدمِ دیگر. بلد نبود بگذارد کسی عاشقش بشود. برای همین هم قاشق‌ها مانده بودند توی کشو، حوله آویزان به جارختی، کتاب بالای کتابخانه، چای و دارچین هم توی کابینتِ خانه‌ی بی‌صدا. برای همین بود که گلفروش‌های توی خیابان، حتی نگاهش هم نمی‌کردند.


•حسین وحدانی

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

17 Jan, 22:24


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

17 Jan, 18:15


صبحِ امروز , به دور از چشمِ همسرم برای پسرم یادداشتی کنارِ تختش گذاشتم :
" عزیزم! به گمانم وقتِ آن رسیده که برای خود معشوقه ای پیدا کنی؛ برایش شاملو بخوانی , گیتار بزنی , گیسوانش را لا به لایِ انگشتانت تاب بدهی.فقط جانِ مادر , رابطه پستی و بلندی دارد. نرسد روزی که صدایت را برایش بلند و دیدگانش را تَر کنی.خدا نیاورد روزی را که عکس هایش را از دیوارِ اتاقت جمع کنی. نرسد روزی که با حجمِ عظیمی از بغض , تنهایی به سمت کافه همیشگیتان روانه اَش کنی. زبانم لال نیاید روزی که دل ببری و به یک باره برایِ لیلیِ قلبت مجنونِ بی وفا شوی. تصدقت شوم! اگر دل دادی , اگر دل بُردی , مرد باش. رفیقِ نیمه راه نشوی که من بی وفایی را به تو نیاموخته ام. "
.
.
.
دلبرِ از یاد رفته ام!
امروز تولدِ هجده سالگیِ پسرم است؛ دیروز در جیبِ لباسش عکسِ دخترت را پیدا کردم!
برایت پیغام گذاشتم که بگویم نگران نباش... پسرِ رویاهایمان را تنهایی و بدونِ کوچک ترین شباهتی به تو تربیت کرده ام!
خیالَت راحت پسرم هم نامِ تو چرا , ولی هم رسمِ تو نیست!


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

17 Jan, 16:23


داشت می‌رفت. بی‌دلیل و بی‌توضیح! سر قرار آخر بودیم. نگام کرد. گفت نمی‌خوای هیچی بگی؟ چیزی نداشتم بگم. تصمیمش قطعی بود. بی‌اختیار گفتم: امیدوارم یه روز عمیقاً بفهمی با من چیکار کردی...

بعد از شش سال دیروز بهم پیام داد.
نوشته بود: کاش هر نفرینی می‌کردی جز اون جمله‌ی آخر !
ناراحت شدم براش اما خب چه میشه کرد، دنیا خیلی گِرده. واسه همین میگم مراقبِ خاطراتی که برای آدما میسازی باش! بدترین یادآوری وقتیه که بلایی سرت میاد و ناخودآگاه یاد آدمی میفتی که یه روزی اون بَلا رو سرش آورده بودی...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

17 Jan, 03:29


میدانی ، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم،
چه اتفاقی افتاد؟
اصلأ بگذار از اول برایت بگویم...
قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه أم ریختم مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی...میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم ...
بعد از آن دو استکان چای ریختم، بین خودمان بماند اما دستم را سوزاندم و نتوانستم بگویم آخ ، بلکه دلم آرام بگیرد ، مجبور بودم چون مادر اگر میفهمید بزرگ شدنم را باور نمیکرد ... دست سوخته أم را زیر سینی پنهان کردم چای را مقابلش گذاشتم و کنارش نشستم ، عشقت توی دلم مثل قند آب میشد و نمیدانستم از کجا باید شروع کنم.....باتردید گفتم :"مادرجان،اگر آدم عاشق باشد زندگی چقدر دلنشین تر بر آدم میگذرد ، نه؟"
عینک مطالعه را از چشمش برداشت و نگاهش را به موهایم دوخت ، انگار که حساب کار دستش آمده باشد ، نگاهش را از من گرفت و بین گل های قالی ، گم کرد.
+"عشق" چیز عجیبی ست دخترکم ، انگار که جهانی را توی مردمک چشمت داشته باشی و دیگر هیچ نبینی ، هیچ نخواهی و با تمام ندیدن ها و نخواستن ها بازهم شاد باشی و دلخوش..
عشق اما خطرات خاص خودش را دارد ، عاشق که باشی باید از خیلی چیزها بگذری ، گاهی از خوشی هایت ، گاهی از خودت ، گاهی از جوانی أت..
دستی به موهای کوتاهش کشید و ادامه داد:
عاشقی برای بعضی ها فقط از دست دادن است..
برای بعضی ها هم بدست آوردن...اما من فکر میکنم زنها بیشتر از دست میدهند..
گاهی موهایشان را، که مبادا تار مویی در غذا معشوقه ی شان را بیازارد..
گاهی ناخن های دستشان را ، که مبادا تمیز نباشد و معشوقه شان را ناراحت کند..
گاهی عطرشان را توی آشپزخانه با بوی غذا عوض میکنند
دستشان را میسوزانند و آخ نمیگویند "...
مکث کرد و سوختگی روی دستش را با انگشت پوشاند :
+"گاهی نمیخرند ، نمیپوشند، نادیده میگیرند که معشوقه شان ناراحت نشود !!تازه ماجرا ادامه دار تر میشود وقتی زنها حس مادری را تجربه میکنند ، عشقی صد برابر بزرگتر با فداکاری هایی که در زبان نمیگنجد..
دخترکم عاشقی بلای جان آدم نیست اما اگر زودتر از وقتش به سرت بیاید از پا در می آیی"..
لبخندی زدم ، از جایم بلند شدم و به اتاقم رفتم ، جای سوختگی روی دستم واضح تر شده بود ، رو به روی آینه ایستادم و به خودم نگاه کردم...عاشقی چقدر به من نمی آمد ، موهایم را بافتم ، دلم میخواست دختر کوچک خانواده بمانم ، برای بزرگ شدن زود بود ...خیلی زود


#جمعه
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

10 Jan, 16:22


حسش خوبه

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

10 Jan, 09:09


احتمالا
کفش های پاشنه بلند را
زنی ساخته…
که اغلب پیشانی اش
هدف بوسه قرار گرفته است!

کریستف_دارلینگ

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

10 Jan, 04:07


یه لیوان چایی دارچين کمر باریک با نبات و خرما گذاشتم جلوی بابا. فنجون رو برداشت و بوش کرد و گفت: بازم نیست دخترم... بازم از اون چایی دارچین های مامانت نیست.
این چندمین بار بود؟ ششمین بار که چایی دارچین درست کرده بودم و به دل بابا نچسبیده بود. چراشو هم خوب میدونستم. چون مامان درستش نکرده بود. از دیروز تا حالا که مامان رفته بود مسافرت سر چیزای کوچیک و بزرگ بهونه میگرفت. تلفنشو برداشت شماره مامان رو گرفت و گوشیش رو گذاشت رو اسپیکر و با همون ژست همیشگیش با فاصله نگه داشت کنار گوشش. مامان با همون صدای ریزش جواب داد: بله؟ و من از همون فاصله حس کردم که دل بابا تاب خورد. بعد از حرف های معمول تو خوبی و چه خبر و کجایی مامان پرسید: به گلا آب دادی آقاجان؟ باز حس کردم که دل بابا تاب خورد. این آقا جان گفتن های مامان همیشه کار دست بابا میداد و مامان خوب میدونست کی بگش.
بابا اخم کرد و گفت: نه! دروغ میگفت. داده بود. با تمام خستگی و بی حوصله گیش تمام کاکتوس ها و بنفشه های رو بالکن رو دونه به دونه آب پاشی کرده بود. میدونستم از سر دلتنگی لج کرده با مامان و میگه نه!
مامان گفت: عه... طفلک ها تشنشونه. خشک میشن.
و بابا لجباز تر گفته بود: خب خشک بشن. جز دردسر چی دارن مگه؟ شما نگران بودی میموندی ابشون میدادی!
مامان با همون شم زنونه فهمیده بود عطر دلتنگی پیچیده تو تن بابا. به صداش پیچ و ناز داد گفت: تا شمارو دارم لازم نیست که نگرانشون باشم.
بابا باز دلش پیچ خورد و اخماش باز شده بود. صدای سرفه مامان بخاطر حساسیت فصلی که اومده بود بابا از حالت ارومش خارج شد و غرغر زد که چرا مواظب خودش نیست و حتما فردا بره دکتر. از همون غرغرها که حسابی مهربونن و دل آدم ضعف میره براشون. بابا زیر چشمی به من که با لبخند مثلا سرم تو گوشیم بود یه نگاه انداخت و پاشد رفت تو اتاقشون تا باخیال راحت دلتنگیشو خالی کنه.
و من تمام مدت با همون لبخندی که مثلا سرم تو گوشیمه به این فکر میکردم که من و هم نسل های من چکار کردیم با دنیامون؟ پر ادعاترین نسلیم توی عاشقی... کمتر کسی رو میبینیم که این روزها کسی با عنوان "عشقم" تو زندگیش نباشه... اما چه "عشقم" هایی؟
"عشقم" هایی که ماه به ماه هم حالا نه... اما سال به سال عوضشون میکنیم... سر کوچیکترین چیزی قهر میکنیم،جدا میشیم، بهم میزنیم... تا کوچیکترین سنگی سر راه مون میافته از ترس اینکه اون سنگ سرمون رو نشکنه میکشیم عقب و اون رابطه رو تموم میکنیم بدون اینکه حتی تمرین کنیم برای جنگیدن و عاشق موندن.
واقعیت اینه دل هامون هرزه شده. حتی بیشتر از تن هامون. واقعیت اینه هیچکدوم بلد نیستیم جوری عاشق بمونیم که بعد از سالها تو چهل و چند سالگیمون برای هم دلتنگ بشیم و از پشت تلفن دلمون برای هم ضعف بره!
چه کردیم با دنیامون؟
راستی...
این چندمین "عشقم" ات هست؟ این چندمین نفریه که دلت براش هرز رفته؟

#جمعه

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

09 Jan, 16:09


اره کسی هم تو‌صفحه فیسبوکش نوشته بود:
ما هیچوقت داستان رو از زبان شیطان نشنیدیم تمام کتابها را خدا نوشته بود

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

09 Jan, 09:29


کاترین: از حرف‌های من ناراحت نشو ما هر دو یکی هستیم، نباید عمدا بین خودمون سوءتفاهم به وجود بیاریم.

فردریک: چه جوری؟

کاترین: آدم‌هایی که همدیگر رو دوست دارند مخصوصا بین خودشون سوءتفاهم بوجود میارند و دعوا می‌کنند بعد یهو می‌بینند که دیگه همدیگر رو دوست ندارند.

فردریک: ما دعوا نمی‌کنیم.

کاترین: نباید هم دعوا کنیم چون اگر توی این دنیا اتفاقی بین منو تو بیفته همدیگرو از دست میدیم، اونوقت میفتیم دست دیگران ...!

ارنست_همینگوی

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

09 Jan, 05:23


چرند است...
اين که مى گويند اگر دل زنى شکست،ديگر نمى تواند مردى را دوست داشته باشد...
دلش که شکست؛
بلند مى شود،
لباس هايش را مى تکاند،
گردنبند انار و فيروزه اش را مى اندازد گردنش...
تکه هاى شکسته ى دلش را مى چسباند به هم...
و دوباره...
"تمام قد"...
شروع مى کند دوست داشتن همان مرد را....
اصلن زن،جنسش همين است...
مخلوطى از:
خاک...
انار...
فيروزه....
و دوست داشتن هاى بى انتها....


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

08 Jan, 19:09


"معشوقه" گری هایم همیشه با دیگر "معشوقه"ها فرق داشت.
وقتی سرش درد میکرد نه " عزیزم چرا مواظب خودت نبودی؟" حواله اش میکردم نه براش قرص میبردم. بجاش لامپ اتاق رو خاموش میکردم، سرشو میذاشتم رو پاهام، دستمو میکشیدم لا به لای موهاش و همون ترانه مورد علاقه اش رو زیر لب براش لالایی وار میخوندم.
روزهای بارونی به جای اینکه به زور چتر بگیرم رو سرش و بهش همش گوشزد کنم که آروم راه برو تا آب بارون شلوارتو خیس نکنه، دستشو میگرفتم و میکشیدمش زیر بارون و تمام مسیر رو باهاش میدویدم و آخر سر که خسته میشدیم میرفتیم زیر سایه بوم یکی از مغازه ها و من همونجور که نفس نفس میزدم از دویدن خیره میشدم به چشم هاش و بی مقدمه میگفتم "دوستت دارم "
یا پنجشنبه شب ها نه مجبورش میکردم پاساژ های شهر رو باهام متر کنه نه میزاشتم شام رو تو یکی از لوکس ترین رستوران های شهر از همان هایی که تمام مدت حواست باید به رفتارت باشه بخوریم. دوتا ساندویج از همان دکه پایین بام میخریدیم و میبردمش به بالاترین ارتفاع شهر و انقدر براش خاطره تعریف میکردم که با دهن پر قهقه بزنه.
وقتی از روياها و نگرانی هاش برای آینده تعریف میکرد دست نمیزاشتم رو دستش و نمیگفتم " همه چی درست ميشه... امیدوار باش". میرفتم یه لیوان چایی با همون شکلات مورد علاقه اش براش میاوردم و دستامو دور گردنش حلقه میکردم و میگفتم " یه دنیا پشتتو خالی کنه خودم پشتتم دردات به جونم"
هیچوقت نتونستم "معشوقه" باشم... از همون معشوقه های تکراری كه خيلی هم عشق را بلد نیستند.
دیوونه ها "معشوقه" بودن رو بهتر بلدن... چون عشق و عقل باهم نشاید جانم... باید دیوونه وار عاشقی کرد.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

08 Jan, 17:17


میم عزیزم

به دستهایم نگاه کردم و فکر کردم چه روزهای عجیبی گذشته، اما طاقت آوردم . بعد فکر کردم باز هم طاقت می‌آورم و اخرش بهت میرسم . دستهایم را گذاشتم توی جیبم و در پیاده‌روی شلوغ به مردم بی‌لبخندی پیوستم که مشغول طاقت‌آوردن بودند...

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

08 Jan, 16:45


نرم، مثل لغزیدن آهسته‌ی دستی مشتاق روی کمری برهنه.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

08 Jan, 05:57


موش‌کور گفت: من برات یه کیک خوشمزه آوردم.
واقعاً؟
آره.
کجاست؟
خوردمش.
اِ…
اما یه تیکه‌ی دیگه هم برات آوردم.
واقعاً؟ خبـــ کجاست؟
همون اتفاق اولی برای دومی هم افتاد.


بیا جوری لبخند بزنیم انگار واقعن خوشحالیم.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

07 Jan, 19:52


معانقه🤍

معنیش کن (@Eh9517san)

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

07 Jan, 18:23


زنده خوانی کوردی

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

07 Jan, 18:09


« میم عزیزم نمی‌توانم بگویم چقدر دلتنگ‌تان هستم. بعضی وقت‌ها خیلی اذیت می‌شوم. امشب هم از همان وقت‌ها است…
با حسرت می‌بوسمت
لذت ترک ترک شدن لب هایمان

میم عزیز»

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

07 Jan, 03:13


یهو به خودت میای می‌بینی یه دعوایِ بزرگ راه انداختی در صورتی که تهِ دلت فقط یکم توجه می‌خواستی...

اره دختر بودن این شکلیه
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

06 Jan, 13:56


حالم خوبه ها، یه دفه یادم میفته انگار همه موفق شدن بجز من، همه خوشبختن بجز من، همه به یه جایی رسیدن بجز من، همه دوست داشته میشن بجز من، همه زندگی میکنن و من فقط نفس میکشم.


«روح او پاره بود. روح من سوخته.
اما وقتی باهم بودیم زخم‌هایمان کمی کم‌تر درد می‌کردند. وقتی باهم بودیم تحمل گذشته، به دردناکی همیشه نبود.»


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

06 Jan, 02:03


- داستانش طولانیه...
+ من وقت دارم.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

05 Jan, 11:17


_توام که همه پولاتو یا لباس می‌خری یا خرج قیافه‌ت می‌کنی، یا هدیه می‌گیری واسه این وُ اون. یا کافه وُ رستوران میری یا مسافرت وُ این چیزا.
یه عالمه هم خرت وُ پرت خریدی که به دردت نمی‌خوره. پس اندازی چیزی داری اصلا دست و بالت که دلت بهش خوش باشه؟


_چی بگم، راست میگی. چیز زیادی ندارم. یعنی زندگیِ منو بچلونی یه سری لحظه‌های باحال ازش چکه می‌کنه که هزینه کردم براشون. من پول سیو نکردم اما تا دلت بخواد، اندازه‌ی خودم زندگی کردم.
نخواستم حساب بانکیم بوی عُقده‌هامو بده.
آخه هر چقدر گشتم، مغازه‌ی خاطره فروشی ندیدم!


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

04 Jan, 11:02


عاشق "شدن" مسئله ای نیست؛ عاشق "ماندن" مسئله‌یِ ماست.
بقای عشق، نه بُروز عشق. هر نوجوانی هم گرفتار هیجانات عاشقانه می‌شود؛ اما آیا عاشق هم می‌مانَد؟ عشق به اعتبارِ مقدارِ دوامش عشق است نه شدتِ ظهورش ..

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

04 Jan, 04:10


سه شبانه‌روزه از خونه بیرون نرفتم!
کتاب می‌خونم،
آشپزی می‌کنم،
سریال می‌بینم،
و «می‌نویسم» یعنی «کار» می‌کنم!
نه هوس کردم کسی رو ببینم،
نه هوس کردم جایی برم!
یعنی دوست دارم برم، اما «نیاز» نه!
بیشتر نیاز دارم با خودم وقت بگذرونم؛
نیاز به «صلح» عمیق‌تری با خودم دارم.
و لازمه بهت بگم:
«تنهاییِ با دلیل،
از روابطِ بی‌دلیل رضایت‌بخش‌تره»

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

03 Jan, 16:35


حالم خوب نبود؛
یه آیس لاته با کیک شکلاتی و یه بسته گل برای گلدون اتاقم خریدم،
دیدم کافی نیست موهامم کوتاه کردم :))



و شب بخیر رفقا

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

03 Jan, 16:25


درونگرا ها اینطورین که میچرخن تو فضای مجازی تا ببینن کی حرف دلشونو زده، کدوم شاعر بهتر حالشون رو توصیف کرده، کدوم خواننده قشنگ تر داره غمشون رو به زبون میاره، بعد ساکت میمونن تا همون آهنگ یا شعر حرف دلشون رو بگه...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

03 Jan, 10:03


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

03 Jan, 09:40


از تصوّر اینکه روزی زنی
با پاهای من از مقابلت بگذرد
طوری‌که در شلوغِ خیابان بایستی
و چشم‌هایت را ببندی و لبخند بزنی،
از تصوّر اینکه روزی زنی
با لب‌های من نشانیِ جایی را بپرسد
طوری‌که دلت بخواهد بگویی: «همین جاست!»
از تصوّر اینکه روزی زنی
با چشم‌های من نگاهت کند
طوری که با خودت بگویی: «خودش است!»
دیوانه می‌شوم.

اینجوری میگفت
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

03 Jan, 04:03


بهش میگم تو که همون موقع میدونستی عاشق یکی دیگس چرا باهاش موندی و ازدواج کردی؟چرا وقتی میدونستی اون دلش یه جا دیگس خودتو گول زدی و کنارش موندی؟
اشک رو گونه هاشو پاک میکنه و با بغضی که تو صداش معلومه میگه:
آخه منم عاشقش بودم،منم دلبستش بودم و فکر میکردم وقتی کنارش باشم بلاخره اونو فراموش میکنه
میگم:خودت با اینکه میدونستی عاشق یکی دیگس و با اینکه از کنارش رفته ولی مدام بهش فکر میکنه،نتونستی فراموشش کنی بعد توقع داشتی که اون عشقش رو فراموش کنه؟
ایندفعه دیگه بغضش شکست و هق هق زد زیر گریه
یکم که آروم گرفت گفت: تو عاشق نبودی نمیدونی که من چی میکشیدم،تو نمیدونی وقتی یکیو دوست داری از خودتم میگذری،من چند ساله که دارم همه اینارو تحمل میکنم
چند ساله که هروقت میریم مسافرت،هروقت میزنیم به جاده،هروقت میریم دریا چندتا آهنگ داره که فقط همونا رو میذاره و با همونا میخونه
بعدشم سرش رو میذاره رو شیشه و آروم میگه وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟...
من کنارشم که این حرفا رو میزنه و وقتی میشنوم دلم آتیش میگیره
خودش بعضی وقتا بهم میگه ببخش که با کارام اذیتت میکنم،دست خودم نیست
خودشم میدونه اینو اما هنوز از اون عشق وامونده قدیمیش دل نکنده
بازم همه اینا به کنار،تحمل اینا برام سالی یه دفعه پیش میاد
اما چیزی که امونم رو بریده و طاقتم رو سرآورده اسم دخترمونه
اسم دخترمون رو گذاشتیم آرزو اما صداش میکنه نرگس
هرچی بهش میگم تو که اسم نرگس دوست داشتی چرا همون اول این اسم رو برای بچه نذاشتی؟
دست میشکه رو موهای بلند دخترمونو میگه:آدم تو این دنیا خیلی چیزا رو دوست داره اما بهش نمیرسه..اونوقت باید با خاطره اون چیزی که دوستش داره زندگی کنه تا بمیره..
اینو که گفت بازم زد زیر گریه،اونقدر دلش پر بود که حد نداشت
اونقدر گریه کرد که رو صندلی ماشین خوابش برد،انگار خالی شده بود از حرفهایی که تو گلوش مونده بود
بعد چند سال که اتفاقی دیدمش این اولین باری بود که گریه هاشو میدیدم
شنیده بودم از وقتی که ازدواج کرده افسرده شده و قرص مصرف میکنه،ساکت و گوشه گیر شده و چندباری هم سراغ منو گرفته اما هر دفعه یه بهونه آوردم که نمیتونم و نمیشه که همدیگرو ببینیم
اما دیگه امشب زیر این بارون گیر افتادم
گوشه خیابون منتظر ماشین بود و انگار قسمت اونو گذاشت سر راهم،دوست داشتم زمان به عقب برگرده و بهش بگم اون موقع منم عاشقت بودم اما تموم مسیر تا رسوندن به خونش بهش نگاه کردم و تو دلم گفتم:
وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟...

#جمعه

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

02 Jan, 20:58


و تو چه می‌دانی
شاید امشب در سرنوشتمان بنویسند
هر آنچه آرزو کرد :)🤍🌱

شب بخیر

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

02 Jan, 15:52


امروز یه پیام قشنگ دیدم:
همین الان یه نفر داره برای داشتن
چیزایی که تو الان قدرشونو نمی‌دونی،
دعا می‌کنه! دقیقاً همین الان..


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

02 Jan, 09:28


خوش به حالت اگر میهمان من باشی، که دستم به کم نمی‌رود، که دست‌و‌دل‌بازم در میزبانی، در رفاقت، آنجایی که باید دوست‌داشته باشم، آنجایی که باید لب معشوق را ببوسم آنجایی که باید آغوش باز کنم.خوش به حالت اگر کنار من باشی که دستم به کم نمی‌رود در عشق، در بودن، در ماندن.خوش به حالت..


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

02 Jan, 04:56


این زندگی همونیه که همیشه روی خوشش رو نشون نمیده. پس نیاز نیست همیشه بهش اهمیت بدی!
گاهی وقتا باید نقطه بذاری وُ دوباره شروع ‌کنی وُ دوباره بجنگی وُ دوباره بخندی :)

صُبح‌ت بخیر رفیقِ من 🌱

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Jan, 13:31


در اولین مکالمه تلفنی پرسید: "چرا رفتی؟" دلایلم را توضیح دادم.
در دومین مکالمه تلفنی هم پرسید: "چرا رفتی؟!" دوباره دلایل‌ام را گفتم.
تا زنده بود، در هر مکالمه تلفنی همان پرسش را می‌پرسید. کم‌کم فهمیدم که برای او چرا رفتی؟ یک پرسش نبود، یک جمله خبری بود: کاش نمی‌رفتی...




boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Jan, 13:13


به بوسیدنت فکر کردم.
بعد فکر بوسیدنت را بوسیدم.
بوسیدم و کنار گذاشتم...




boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Jan, 11:06


«هی فلو...»
«هان‌؟»
«دوستت دارم.»

-صفحه ۹۹-
سر و کله‌ی مردی هم در زندگی‌ام پیدا شد. اما بعد
گذاشت و رفت.

-صفحه ۱۱۰-

همه‌چیز رقت‌انگیز بود.
بد بلایی سرم آوردند. کلمات حق مطلب را ادا نمی‌کنند، اما برای آن‌هایی که درست حرفم را نشنیدند تکرار می‌کنم که بد بلایی به سرم آوردند.

-صفحه ۱۱۲-

نمی‌فهمیدم چرا این‌قدر گریه می‌کند. او را در آغوش می‌فشردم و سرم را در میان گردنش پنهان می‌کردم.

-صفحه ۱۳۳-

فهمیدم که آن روز نتوانسته بود جلو اشک‌هایش را بگیرد چون می‌دانست که برای آخرین‌ بار به صورتم نگاه می‌کند. فهمیدم که آن روز بر من، بر نعش من، اشک می‌ریخت.
و فهمیدم که ترجیح می‌دهد راحتش بگذارم.

-صفحه ۱۳۳-

دیگر به عشق اعتقاد نداشتم و احتمالاً دائماً دلش را می‌شکستم.

-صفحه ۱۳۵-

چشم از او برنمی‌داشتم. هنوز در فکر او هستم،
در فکر اوقاتی که با هم بودیم و در یک بستر می‌خوابیدیم.

-صفحه ۱۳۸-


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Jan, 05:10


.
او‌ یک دروغگوی تمام عیار بود.
از «در ترافیک گیر کردم» هایش بگیر
تا «دوستت دارم»هایش.
پشت هر «دلم برایت تنگ شده» هایش دلی بود که هرگز برای من تنگ نمیشد.
به جرات میتوانم بگویم بعد از هر «تو عشق منی» در دلش به من پوزخندی میزد و این جمله را برای ده ها نفر دیگر هم میفرستاد.
و من بزرگترین خیانت را در حقش کردم
اجازه میدادم هر بار با دروغی تازه دروغ های قدیمی اش را توجیه کند.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Jan, 00:38


انسان عوض نمیشه
متوجه میشه...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

31 Dec, 08:45


میگفت خوبم و بعد تمام روز میخوابید.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

31 Dec, 03:30


.
دلم میخواست میتوانستم کاری کنم که تو از من بی خبر بمانی.دلم میخواست هی راه و بی راه برای رفع دلتنگیَم خودم را سر راه تو قرار ندهم تا شاید پیش خودت میگفتی،فلانی کجاست چند وقتی میشود که ندیدمش.
دلم میخواست مثل تو بی خیال بودم و هیچ جایی هیچ عکسی،هیچ نشانی از خودم نمیگذاشتم که یک بار تو برای دیدن من کنجکاو شوی.
چقدر دلم میخواست کمی دور باشم که هرگاه اراده میکنی دستت به شانه ام نرسد..
که برای رسیدن به من قدم های بلند بر داری.
چقدر دلم میخواست بی خیال تو باشم
همان گونه که من هیچ جایی در خیالت ندارم.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

30 Dec, 18:17


کم‌تر نگاهش می‌کردم و بیش‌تر دلم می‌خواست کنارش باشم.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

30 Dec, 02:52


این نگاه استخوان‌های کتفم را می‌نواخت و گرم می‌کرد،
اما ترجیح می‌دادم بمیرم و رو بر نگردانم.

-صفحه ۱۱-

کمی عصبی‌ام، انگار پا در ماجرای عاشقانه‌ای گذاشته باشم.

-صفحه ۱۴-
«ترس برم داشت. فکر کردم شاید نیایید.»

-صفحه ۱۶-
از خیلی چیزها با من حرف می‌زند، اما از خودش
چیزی نمی‌گوید.

-صفحه ۱۹-
«بالاخره یک روز یکی را می‌کشم؛ زن یا مردی را که توی سینما به تلفن همراه جواب بدهد. اگر چنین ماجرایی را در صفحه‌ی حوادث خواندید، بدانید که کار من است.»

-صفحه ۲۰-
وقتی شانه‌هایم آن‌قدر گرم و خوش‌تراش بودند
و دست‌های تو آن‌قدر نزدیک، ذهنت درگیر چه بود!؟
چه کاری مهم‌تر از نگاه کردن به من که جلو چشم‌هایت بودم؟
وقتی منتظر بودم گرمای نفست را احساس کنم،
سرت به چه گرم بود؟

-صفحه ۲۱-
حالا می‌تواند به چیز دیگری فکر کند. اما هرگز نمی‌تواند
به چیز دیگری فکر کند.

-صفحه ۲۷-
حتی یک کلمه حرف نزده‌اند و هنوز راه زیادی تا خانه مانده.

-صفحه ۴۴-
من شبیه یکی از شخصیت‌های کمیک‌استریپ برتشر هستم؛
دختری که روی نیمکتی نشسته و نوشته‌ای به گردن آویخته -«من عشق می‌خواهم»- و اشک از گوشه‌ی چشم‌هایش چون دو جویبار جاریست.
خودم را در او می‌بینم. عجب منظره‌ای.

-صفحه ۴۸-
خواهرم لیوان‌هایمان را پر می‌کند و می‌گوید:
«ای بابا... سخت نگیر. دنیا که به آخر نرسیده.»

-صفحه ۵۸-
وضعیت مزخرفی بود. چند هفته بود نور روز را ندیده بودم و جرأت هم نمی‌کردم دستی به صورتم بکشم.

-صفحه ۶۲-
«از دست‌هایت عکس گرفتم، چون تنها چیزی است که برایت مانده.»

-صفحه ۶۹-
اهل این‌که خودم را بگیرم و از این‌جور کارها نیستم؛ هم‌قطارهایم واقعاً بی‌مایه‌اند، منظورم عقل و شعور نیست، نه، قصد توهین ندارم، منظورم سنگینی و وقار است.

-صفحه ۷۵-
کاش کسی جایی منتظرم باشد... این آرزوی زیادی است؟

-صفحه ۷۶-

کتاب جدید که دارم‌میخونم‌
تیکه های کپی کردم‌شما‌هم بخونید
البته‌ تا صحفه ی ۷۶
@Eh9517san
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Dec, 10:16


این جمله از یک کتاب به تنهایی یک کوه از غم زن رو نشون میده:

او قبل اینکه خودکشی کند ظرف ها را شسته بود


@Eh9517san

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Dec, 02:53


اره

یه دختر می‌تونه تا سر حد مرگ دوستت داشته باشه ولی دیگه هرگز باهات صحبت نکنه.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

28 Dec, 16:10


بی تفاوتیتو بذار واسه اونایی که
لیاقت یه‌ذره توجهتم ندارن
نه کسی که همه زندگیشو گذاشته وسط تا فقط تورو داشته باشه !🕊

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

27 Dec, 14:31


می‌گویند
همسر حمیدمصدق «لاله خانم»
روی درِ ورودی سالن خانه‌شان
با خطِ درشت نوشته بود:

( حمید بیماری قلبی دارد
لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید)
و
خوِد حمید مصدق‌ هم می‌آمده بیرون سیگار میکشیده
و میگفته: به احترام لاله خانم است... :))

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

27 Dec, 03:07


مطمئنی میخوای ترکش کنی ؟
به روزایِ بعدِ تو فکر کردی؟
که چه بلایی سرش میاد ؟
+ آره ، یه مدت شباشو با گریه میگذرونه و خاطرات رو مرور میکنه بعد یادش میره ، تا وابسته تر نشدیم جدایی بهتره!

چهار سال پیش همین حرفارو بهش زدم
گفتم تا وابسته تر نشدیم بهتره جدا شیم
رابطه مون ته نداره.
بهم گفت نرو ، بری میمیریم :)
گفتم اینا که شعاره
یه مدت بیتابی میکنی، اشک میریزی،
خوب میشی دوباره،یادت میره!

دیگه ندیدمش تا چند ماه پیش توو آزمایشگاه
جا خوردیم از دیدن هم
لا به لای موهای رنگ شده اش چندتا تار سفید بود و کنار چشماش چروک، پیر شده بود
بهش گفتم : پیر شدی..
گفت : در عوض تو تکون نخوردی ، غمِ دلتنگی نداشتی حتما !
گفتم : تو داشتی؟
گفت : تا دلت بخواد،چهارساله دارم با شام و ناهار قورتش میدم
به روی خودم نیاوردم منو میگه
دست چپش حلقه داشت
گفتم : ازدواج کردی ؟
گفت : آره .
گفتم : مرد خوبیه ؟ راضی ازش؟
گفت : آره مرد خوبیه ، موهاش مثل تو صاف نیست حالت داره، اما حالتش قشنگه ، مثل تو قهوه ی چشماش نمیخنده ولی مهربونه ، مثل تو بلد نیست منو بخندونه ولی آدم موفقیه توو کارش.
ولی...اسمش شبیه توِ
اصلا همینش اول از همه چشممو گرفت
گریه ام گرفته بود : دوسش داری ؟
گفت : گفتم که مرد خوبیه!
گفتم : نشد جواب ؛ دوسش داری ؟
گفت : نه به اندازه تو...

همون موقع پرستار صداش زد و برگه آزمایششو داد
آزمایشِ بارداری که مثبت بود
با برگه اومد جلوم وایساد گفت :
باباشو که هیچوقت نتونستم با عشق بخوام
دعا کن حداقل بچه مو عاشقانه بزرگ کنم
دعا کن تموم شه دلتنگیام برات و بقول خودت یادم بره...
رفت و دیگه ندیدمش
میدونی،
میخوام بگم بعضی دوست داشتنا واقعی ان
و دوست داشتن هایِ واقعی
با هیچ رفتنی تموم نمیشن..
میخوام بگم بعضی رفتنا
خوشبختی رو میگیره از آدم
بعضی رفتنا فکر میکنیم رفتنه وگرنه خاطره ها همیشه میمونن و جون میگیرن..
حالا بازم میپرسم...
فکر کردی به روزایِ بعد رفتنت؟
مثل من یه مادر بدون قلب درست نکنی رفیق :)

#جمعه

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

26 Dec, 03:21


نامه ی به دُرچیدا «دخترم»
مادرت باعث جدایی من و سیگار شد !
میخوای بدونی چطور؟
مثل همه شعار نداد که (نکش دیوونه، ضرر میرسونه)
در عوض یه جمله عاشقونه گفت:
(بوی سیگار میدی، منم میخوام بوی تورو بگیرم
با درد ریه میمیری،منم میخوام همدرد تو باشم و با درد تو بمیرم)
سپس سیگار رو از لب های من جدا کرد
و میون لب های خودش گذاشت !
سرفه اول رو که کرد ، تنم لرزید
سرفه دوم رو که کرد بغض پدرت ترکید..
از همون لحظه سیگار رو ترک کردم که این کهنه شراب سالم بمونه
که سالم بمونم کنارش..
و عشق اون، منو از دود، از تلخی سیگار جدا کرد !
عزیزم لطفا مادرت رو بیشتر از من دوست داشته باش
چون اگر من کوهم اون زمینه..
و زمین یعنی علت وجود کوه :))

@Eh9517san

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

26 Dec, 00:40


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

26 Dec, 00:32


در زندگی خیلی‌هامان «یک نفر» هست که همیشه هست . یک نفر که همه با «او» مقایسه می‌شوند، که تصویرِ هر تازه‌واردی ناخودآگاه می‌رود می‌نشیند کنار تصویر «او». یک نفر که معیار است، شاخص است . . یک نفر که مهم نیست بیست سال از آخرین دیدارش گذشته یا یک روز؛ خاطره‌اش پونِز شده به یک درد عمیق که می‌پیچد زیرِ جناغ سینه و برمی‌گردد به آن حفره‌ی خون‌آلود.
آن یک نفر رسالتش در زندگی آدم این است که بنشیند توی یک قاب عکسِ سمج و چفت شود به در و دیوارِ دل و پدر آدم را دربیاورد... باید از شرّ آن «یک نفر» خلاص شد. آن قاب عکسِ عزیزِ لعنتی را باید کند و انداخت دور.
ولی... جای میخ روی دیوار، همیشه مجروح می‌ماند


@Eh9517san

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

25 Dec, 23:05


زندگی بعد ساعت ۱۲ وارد جزئیات میشه واقعا!


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

25 Dec, 16:50


ﺧﺐ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟
ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ!
ﯾﮑﯽ ﻣﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮﺕ ﺁﻣﺪ، ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﯾﺪ!
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﻣﺎﻥ ﺑﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﻋﺰﯾﺰﻣﺎﻥ ﻣُﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ .... ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ، ﺳﺮ ﺧﺎﮎ، ﻭﺳﻂ ﺳﺎﻟﻦ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺍﻣﺎﻡ ...
ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔِﻞ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻨﮓ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺸﮑﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﻧﺸﮑﻨﺪ، ﻧﺮﻭﺩ، ﺑﻤﺎﻧﺪ، ﻫﯽ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ .
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﯾﻢ . ﻣﺜﻞ ﺍﺣﻤﻖ ﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ، ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ...


حسین_وحدانی


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

25 Dec, 04:11


وقتی تلفن زنگ می زند
یعنی از یاد نرفته ای
حتی اگر به اشتباه شماره ات را گرفته باشند
ببین دوست من!
در این دنیا خیلی از آدم ها هستند که
شماره شان
حتی به اشتباه گرفته نمی شود ...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Dec, 16:45


تو روز كه حرف میزدیم هیچ. قرارمون شده بود دوازده شب موقع خواب. از دوساعت قبل همه كارامونو میكردیم و گوشی هامونم میزدیم به شارژ كه استرس كار نكرده ای نداشته باشیم و یک دل سیر حرف بزنیم. از درس گرفته تا چیزهای الكی همینجور میگفتیم. هیچوقت كلمه دوستت دارم بینمون رد و بدل نشد، ولی خب هردوتامون میدونستیم علاقه ای هست این وسط. خب با كارهاش نشون میداد. مثلا بهم میگفت دلبر. كافی بود یكم از دوازده بگذره و من دیرتر برم تا صفحشو باز میكردم میدیدم نوشته دلبر كه جان فرسود از او كجاست؟ یا دلبر كه جان آسایی كجایی؟ قهوه مون یخ كرد نمیای؟

و از همینا كه وقتی میخونی قند تو دلت اب میشه. اونقدر حرف میزدیم تا خوابمون میگرفت. تا میگفتم بخوابیم فوری میگفت بیا بغل لطفا. از پشت گوشی و از فرسنگ ها دورتر منو بغل میگرفت. بد عادت شده بود منو هم بد عادت كرده بود. حتما باید یه بغل فرضی میرفتیم و بعد میخوابیدیم! لعنتی انگار واقعی بود. نمیدونم الان هم كسی رو داره كه بهش بگه دلبر و هرشب هرشب بغلش كنه بعد بخوابه یا اینكه همینجوری راحت میخوابه. نه هیچی نمیدونم. فقط اینو میدونم كه من هنوز بیدارم
ا

«میم عزیزم بخواند
و ‌گوش کند»

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Dec, 09:10


زندگی‌ام یکنواخت است و در زندان درون خودم، گویی مثل بدبختی سه‌جانبه، می‌گذرد. وقتی چیزی خلق نمی‌کنم ناشاد هستم؛ وقتی خلاق هستم زمان کفایت نمی‌کند؛ و وقتی به آینده فکر می‌کنم یکباره ترسم می‌گیرد، انواع ترس‌ها، که مبادا دیگر نتوانم کار کنم. یک جهنم به ظرافت برنامه‌ریزی شده!

نامه به فلیسه
کافکا

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Dec, 04:30


فقط می‌خواستم بدانم که شب را به صبح می‌رسانم یا نه!

صبح بخیر
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

23 Dec, 13:39


امیدوارم تو سرما اینجوری گرم بمونید.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

23 Dec, 11:03


دم دماىِ ظهر بآ گلودرد از خوآب بيدآر شد
چشم هاىِ ورم كردشو شست
اون لباسى كه ازش متنفر بود رو پوشيد
بدون اينكه چيزى بخوره از خونه زد بيرون
بى هدف تموم خيابون هايى كه نبايد رو قدم زد
تموم آهنگايى كه نبايد رو گوش كرد
عصر با سرگيجه ناشى از گرسنگى رفت كافه
به برنامه رژيمش فحش داد و پركالرى ترين چيزى كه تو منو بود رو سفارش داد
باز قدم زد، قدم زد، قدم زد
دلش حرف زدن با كسى رو ميخواست ولى با اينحال هروقت گوشيش زنگ ميخورد رد تماس ميكرد
برگشت خونه
آلپرازولام ؟فلوكستين؟ نوآفن؟ كدومش؟!
از هركدوم يكى گذاشت تو دهنش و بدون آب قورت داد، ميخواست تلخيشون دهنشو پر كنه!
نه مسواك زد، نه صورتشو شست و نه موهاشو شونه كرد!
پنجره رو تا آخر باز كرد و گذاشت هواى خنك اول پاييز اتاقو پر كنه
دراز كشيد تو جآش و بلآخره بعد از يروز سكوت مغزش سر قلبش داد كشيد:
+ پس چه مرگته كه كل امروز رو با لجبازى كوفتمون كردى؟!
_ دلم براش تنگ شده!

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

23 Dec, 01:33


یه جا
هم کسی نوشته بود:

رژ به لب مالیدن او، آخر بیهودگی‌ست
فکر کن دیوانه‌ای، شکر به خرما میزند‌!

صبحتون بخیر رفقا

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

22 Dec, 15:41


غروب بود
من زل زده بودم به پشت دست‌هایش
هر دو وحشت کرده بودیم بس که نزدیک شده بودیم به هم
بس که معصومیت ریخته بود آنجا
پشت دست‌ها
بعد
من با انگشت اشاره خطی فرضی و موری درست از وسط ساعد تا انگشت کوچک دست راستش کشیدم
و به او گفتم
عمیقاً دوستش دارم.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

22 Dec, 05:40


این هم یک تعریف از خوشبختی است:
کسی را داشته باشی که اجازه دهد
تاریک‌ترین فکرهایت را برایش نمایان کنی، بیان کنی، و او همچنان بماند.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Dec, 16:05


نوشته بود:
یه شب بابام از بیرون کباب گرفته بود، بعد از خوردن گفت خانم خوشمزه بود دستت درد نکنه،
گفتیم بابا غذای آماده‌اس
گفت: هرچی که سر این سفره‌اس به برکت وجود مادرتونه، همه مهمون این خانمیم :))


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Dec, 20:42


شب بخیر، و عیبی نداره اگه اطرافت هیچی درست پیش نمیره.
شب بخیر، و عیبی نداره اگه از هر گفتگوی ساده‌ای کلافه میشی.
شب بخیر، و عیبی نداره اگه احساس می‌کنی توانایی بخشی از هر جمعی بودن برای زمان طولانی رو از دست دادی.
شب بخیر، و عیبی نداره اگه در زمان و‌ مکان نامناسبی گیر افتادی و دائما زخم می‌زنی و می‌خوری.
شب بخیر، و عیبی نداره اگه من فعلیت از من موردانتظارت خیلی دوره.
شب بخیر، و عیبی نداره اگه همه رو گرم و خندون نگه می‌داری و خودت یه ابر سرگردونی که نگرانه آخر هم به هیچکس نگه خونه.
شب بخیر، و عیبی نداره اگه با بهانه‌های بی‌خود گریه‌ت می‌گیره. این ابرهای جامونده از روزهای دیگه‌ایه.

شب بخیر و لطفا یادت بمونه مقصر همه‌چی نیستی. یادت بمونه جنگجوبودن یه کار تمام وقت نیست. پس بخند، گریه کن، برقص، بنوش، و از یاد نبر ما همین حالا هم اسممون برنده‌س. ما تو روزایی زندگی کردیم که زنده‌موندن معجزه می‌خواست.

بداهه ی یک ذهن بیمار

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Dec, 20:23


یه درجه از تنهایی وجود داره که حتی دیگه تو خیالت هم کسی رو به آغوش نمی‌کشی و با خاطره‌ی خوش یه رابطه‌ی ساختگی به خواب نمی‌ری و اگه در واقعیت هم کسی بهت پیشنهاد دوستی بده قبولش نمی‌کنی. چون دیگه باورت رو به دوست داشته شدن از دست دادی و هر اتفاقی رو یه سراب می‌بینی.
تنهایی زیاد، نمی‌تونه آدمو بکشه اما دنیا رو براش تیره و تار می‌کنه.
درست مثل کسایی که با وجود داشتن کور رنگی به رنگین کمان نگاه می‌کنن و با خودشون می‌گن:
بازم یه سراب رنگ و رو رفته‌ی تکراری.

سجاد_صابر

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Dec, 18:10


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Dec, 14:33


رفقا سعی کنید غم هاتونو به پدر و مادرتون نگید.اونا در حالت عادی غصه میخورند،اگه بفهمن شما هم‌غم دارید
زود پیر میشن!
بزار تو دلت باشه داری چه غمی تحمل میکنی

در مورد‌خودم اینو دیدم که میگم

@Eh9517san
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Dec, 11:24


بحثمون بالا گرفت معمولا اینجور موقع ها جفتمون عین دیونه ها از خونه میزدیم بیرون هرکس ماشین خودشُ سوار میشد مقصد هم مهم نبود فقط اینکه خلاف جهت هم بریم اهمیت داشت...
این شکلی بودیم دیگه قُد و یه دنده اما میمردیم برای هم ...
اون شب هم یکی از شب های سرد زمستون بود بحث بینمون خیلی بالا گرفت داد زدم سرش خیلی عصبانی بودم اونم ناراحت و عصبانی شده بود دیگه وقتش بود که جفتمون گورمونو از خونه به یه مقصد نامشخص گم کنیم...
اما قبل از برداشتن سوییچ ها اون دنبال پالتوی من بود من دنبال پالتوی اون...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Dec, 11:12


نوشتم تو مثل رنگ زرد در نقاشی‌های ون‌گوگی، زیبا و غمگین. برایم نوشت تو مثل کتاب آخر پل آستری، هیچ چیزی را درباره‌ات دوست ندارم. و بعد مثل ماهی مرده که ساحل بغلش کند، همدیگر را در آغوش کشیدیم. و این یک پایان نبود، نه. این یک شروع بود، شروع یک زمستان بسیار طولانی.

به او مبتلا بودم، مثل دوره‌گردی به کوچه و خسته‌ای به خواب. و رنج او بودم، مثل گیاهی بیهوده که در بهار باغچه رخنه کند. و به او برمی‌گشتم، مثل باد به کوهستان. و پناهم بود، مثل خانه‌ی کنار دریا برای اسب ساحل بابلسر که بعد از سواری‌دادن به هزار مسافر نیاز دارد چند ساعت بمیرد و خواب ببیند در ارتفاعات تالش مست و رها در باد می‌دود.

به یادآوردن نبودنش همیشه غمگینم می‌کند، مثل به یادآوردن پنالتی روبرتو باجو، مثل به یادآوردن مردن متیو پری، مثل اپیزود بیدارخوابی چهرازی، مثل به یادآوردن خانه‌ای که می‌شد داشته‌باشیم. مثل به یاداوردن خودم وقتی غمگینش می‌کردم، و وقتی گریستنش را مثل صحنه‌ای از فیلم‌های ازو ستایش می‌کردم، و یادم می‌رفت بغلش کنم، و یادم می‌رفت برایش سعدی یا همینگوی یا منزوی بخوانم. حالا مرا چگونه به یاد می‌آورد؟ آیا اصلا مرا به یاد می‌آورد؟

هزار سال بعد، سنگ‌ تنهایی هستم که از زمین جدا شده و در فضای میان سیاره‌ها سرگردان است، و هنوز دوستت دارد.
همین.


"اما هیچکس واقعا عاشق نشده.انسان برای دل‌بستن، باختن و زنده‌ماندن بیش‌از‌حد ضعیف است.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Dec, 03:58


‏آرزو می‌کنم اون مشکلی که تو دلته و به هیشکی نمی‌گی یه جوری حل بشه که فکرشم نکنی 🤍

صبحتون بخیر رفقا

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

30 Nov, 14:57


یه چیزی وجود داره به اسم "سالگرد تروما"
که ممکنه یک‌روز از خواب بیدار بشی بدون هیچ دلیلی احساس عصبانیت و پریشونی داشته باشی، چون بدنت یادشه پارسالِ اون روز دقیقاً چه اتفاقی افتاده؛ حتی اگه خودت یادت نباشه‌.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

30 Nov, 04:18


و چون زنان چشمانِ زیبایی دارند؛
هیچ‌کس اندوهشان را، باور نمی‌کند...

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Nov, 18:52


شاید سال‌ها بعد مثلا در یک کتاب‌فروشی همدیگر را ببینیم. یک لبخند تلخ بزنم و در فاصله چندمتری، تو را نگاه کنم که از کنارم رد می‌شوی. کاش بتوانم دوباره یک‌نفر دیگر را همین‌قدر زیبا ببینم که تو را.

اگر برگردی نگاهم کنی، احتمالا مرا نشناسی بس که تغییر کرده‌ام. اما برنمی‌گردی و گرمِ گشتن میان کتاب‌ها می‌شوی. از پله ها بالا می‌روم و دوباره نگاهت می‌کنم، همچنان مشغول لذت بردن از کتاب‌هایی. مرا نمی‌بینی، و مرگ آرام‌آرام قواره مرا اندازه می‌گیرد.




و شب بخیر، و امیدوارم هرگز دوباره نبینمت


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Nov, 18:37


منت خیانت نکردن تو رابطه رو سر طرف مقابلتون نذارید!
شما اولین دلیلت برای خیانت نکردن باید شرافت و ارزش خودت باشه نه صرفاً بخاطر علاقتون به کسی...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Nov, 12:30


در را برویم باز میکنه
در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
 ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم .
شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولداین فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد .
مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟ مرد بسادگی جواب داد : چون این همون کسیه که در را برویم باز میکنه !


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Nov, 04:02


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Nov, 03:01


هميشه وقتی جر و بحثمون ميشد، دستام شروع ميكردن به لرزيدن. نميتونستم خيلی خوب تايپ كنم. بهش ميگفتم زنگ بزنم حرف بزنيم و حلش كنيم؟
ميگفت نه! نميخوام صحبت كنم.
مجبور ميشدم يه نفس عميق بكشم و خودمو كنترل كنم، دوباره شروع به تايپ كردن كنم تا از دلش در بيارم. مهم نبود بحثِ چيه! مهم نبود مقصر كيه! مهم اين بود اون آدمی كه ترس از دست دادن داشت من بودم. پس بايد هميشه معذرت ميخواستم. تندُ تند تايپ ميكردمو سعی ميكردم قانعش كنم كه نبايد ازم دلخور باشه!
همه‌ی اون موقع‌ها ميتونستم چهره‌شو توو اون لحظه تصور كنم. انگار يه پادشاه نشسته و يه خرابكار التماسش ميكنه كه عفو شه! اما دوست داشتن دست و بالمو بسته بود! نميذاشت اون كلمه معروف كه همه رابطه‌هارو به آخر رسوند رو بگم و خلاص شم از اين همه خواهش و تمنا. بگم «به جهنم!».
ميموندم و خواهش ميكردم ازش تا دوباره اون «بله» گفتنا بشه «جانم». هی مينوشتم، هی مينوشتم.
انقدر حالِ دلش آروم بود كه تو صفحه چتمون نميموند ببينه اين منِ درمونده بعد از دقيقه‌ها «ايز تايپينگ» حرفم چيه. مينشستم تو صفحه چتمون تا بالاخره بخونه!
وقتی ميخوندو شروع به نوشتن ميكرد چشامو ميبستم كه دلشوره هام بيشتر نشه. پيامو كه ميفرستاد، اول آخرشو ميخوندم كه نكنه گفته باشه «خداحافظ برای هميشه» وقتی ميديدم خبری از رفتن نيست آروم ميشدم.
يه‌روز توو همه اين جرو بحثا، باز براش نوشتم و نوشتم. اما ديگه نخوند. ساعت‌ها نخوند. روزها نخوند. و من هرروز به انتظار ديدن اون دوتا تيكِ لعنتی پايين پيام.
يه‌روز خوند. يه‌روزی از روزا كه ديگه يادم رفته بود منتظرش بودم. جواب داد، منم خوندم. اما ديگه از ذوق توو چشمام اشك جمع نشد! ديگه دلم نريخت!
اينبار من ديگه جواب ندادم، هيچوقت جواب ندادم! و هنوز هم منتظره!
ولی شايد يكروز بفهمه هرچيزی بايد سر ذوق و زمان خودش اتفاق بيفته!


بداهه ی یک ذهن بیمار

#جمعه
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

28 Nov, 17:03


«دیگه نمیخوامش!»
چقدر خستگی از این جمله پیداست.. و چقدر سخته شنیدنش و سخت تر از اون گفتنش چقدر بده که حواسمون نیست؟ توی رابطمون چی داریم به سر طرف مقابل میاریم که حواسمون نیست یه جاهای داره تحملمون میکنه داره صبوری میکنه... دارا مدارا میکنه.. که حواسمون نیست آخر خسته میشه ، که آخر ازمون سرد میشه و میرسه به جمله
دیگه نمیخواااامش» چقدر بده که حواسمون نیست...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

28 Nov, 10:42


نزار قبانی یه‌زنی رو ترسیم می‌کنه به‌نام «لم تخلق للنسیان»، زنی‌که برای فراموش‌شدن خلق نشده. میگه: یه‌جور زنی هست، که اگه آزارش دادی و رهاش کردی، دیگه شبیهش رو پیدا نمی‌کنی. اون‌وقت تا آخر عمرت تیکه‌تیکه از وجودش رو تو زن‌های دیگه می‌جوری، ولی نمی‌تونی جاش رو پر کنی.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

28 Nov, 02:27


اون روز رفتم ایرانمال و چون خیلی عجله داشتم ماشین رو پارک کردم و رفتم بالا، تنها چیزی که وسط راه بهش فکر کردم این بود "الان تو کدوم طبقه اَم؟ چند طبقه اومدم بالا؟" برنگشتم عقب که اول ماشین رو تعیین تکلیف کنم و بعد برم دنبال کارم، رفتم کارمو انجام دادم و برگشتم اون جایی که نشونه گذاشته بودم و وارد پارکینگ شدم و سوئیچ رو به جهت های مختلف گرفتم و دزدگیر رو زدم، راه رفتم و دزدگیر رو زدم، چرخیدم و دزدگیر رو زدم، اونقدر اینکارو تکرار کردم تا بلاخره صدای آشنارو شنیدم و گفتم آخیش...
اون حس خیلی قشنگ بود، پیدا کردنِ ماشینم میون اون همه ماشین و توی پارکینگ به اون بزرگی!
بعد حس کردم چقدر پیدا کردن هر چیز گمشده ای قشنگه، مثل گوشوارم که گم شده بود و پیداش کردم، کارت ملی، یکی از دونه های تسبیح ...
تهِ تهش فکر کردم اگه تورو پیدا کنم چی؟ یهو بی خبر میونِ یه عالمه آدم...
بقولِ چهرازی میگم دلبر
پیدا شدن قشنگه ها
پیداشو برام :))
.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

27 Nov, 17:11


دم صبحه. داریم از ساحل برمی‌گردیم. بارون میاد. مستیم. بهت میگم اگه دیگه خوابمون نبره چی میشه؟ میگی اگه الان بیدار بشیم چی میشه؟ می‌بوسمت. می‌خندی. کارگردان میگه کات. تو ناپدید میشی. من می‌خوابم روی شن‌های سرد. مامان میگه رو‌ موزاییک‌ها نخواب بچه. بابا میگه همه‌ش خیاله. میخوام صدات کنم اما اسمت یادم رفته. دکتر میگه مسکن هم بزنم؟ میخوام بگم بزن. پیرمرد تخت کناری ناله می‌کنه. می‌پرم از خواب. خونه سرد و تاریکه.
اگه دیگه خوابم نبره چی میشه؟

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Nov, 19:48


چون صداشو دوست داشت

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Nov, 12:06


.
ماندنی اگر نیستید
خاطره سازی هم نکنید...
لطفا دین و دنیای کسی هم نشوید!
اصلا این جمله "ما به درد هم نمیخوریم را" نگذارید برای آخر کار
هر کجای رابطه که متوجه این موضوع شدید دست به کار شوید!
اصولا، مناظره را برای همین وقت ها
گذاشته اند
یک نشست دو نفره تشکیل دهید و دلایلتان را به چالش بکشید
اگر قانع شدید که هیچ...
و اگر نشدید
رفتنی شوید ، از دل و دنیایش
بیرون بروید
باور کنید این اسمش خیانت نیست این احترام است به او ، به احساسش...
شما رفتنی با منطق را به ماندنی با تردید ترجیح داده اید...
و یادتان نرود
اینطور رفتن ها
این مدل کنارکشیدن ها...
نشانه ضعف نیست
برعکس
آدم های قوی همیشه با خودشان روراست هستند !!



boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Nov, 07:45


‏یه دختر می‌تونه باهات قهر باشه و نپذیره که قهره
ولی تو باید علت قهرشو تشخیص بدی و همچنان که تاکید می‌کنه من قهر نیستم از دلش در بیاری.
تو باید علم غیب داشته باشی 🫠

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Nov, 04:10


تا حالا کسی رو ترک کردی درحالی‌که هنوز دوستش داشتی؟
می‌دونی چی می‌خوام بگم؟
می‌خوام بگم گاهی اوقات رها می‌کنی و می‌ری، نه این‌که دیگه دوستش نداری بلکه نمی‌خوای بیش‌تر از چشمت بیفته.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

20 Nov, 20:25


بدون هیچ قرار قبلی داشتیم زیر باران با هم توی خیابان دور می‌زدیم. تا قبل از آن روز هر وقت باران می‌گرفت یکی به بی خانمان‌ها فکر می‌کردم و یکی به دستفروش‌ها اما آن لحظه یک چیز سومی هم فهمیدم، که باران برای آدم‌هایی که حسی توی دلشان دارند شبیه مسکالین عمل می‌کند و حس موجود را چند برابر افزایش می‌دهد.
آنجا بود که فهمیدم مهم است که آدم کجا باشد، مهم است که دغدغه‌اش چه باشد، مهم است که زاویه نگاهش به زندگی از کجای جهان باشد. و جالب اینجاست که عموماً هیچکس هم قادر به درک حال آن  یکی نیست و اینگونه شده که هشت میلیارد و نیم آدم با نسبت‌ خونی توی یک کُره‌ی مشترک با هم غریبه‌اند.
خلاصه من آن لحظه دور از کل جهان ایستاده بودم و دنبال لمسِ شِکرِ عشق بودم که قهوه‌ی زندگی‌ام را شیرین کند و باران، و باران داشت نقش یک کاتالیزورِ قوی را بازی می‌کرد آن وسط.

برشی از کتابِ

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

20 Nov, 15:29


یکی از دردسرهای عشق این است که، دست کم برای مدتی، این خطر را دارد که به طور جدی خوشبخت‌مان کند!

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

20 Nov, 02:38


یه دختر وقتی دلش برات تنگ میشه سر حرف رو باز نمی‌کنه؛ سر جنگ رو باز می‌کنه...

دختر نیستی که. بفهمی

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

19 Nov, 20:26


مرد قصاب دست چربش را به سبیل خود کشید، نگاه خریداری به گوسفندها انداخت و دو تا از آنها را بزحمت برد و به چنگک دکانش آویخت .
روی ران گوسفندها را نوازش میکرد، لابد شب هم که دست به تن زنش می‌مالید یاد گوسفندها می‌افتاد و فکر میکرد اگر زنش را میکشت چقدر پول عایدش میشد!

بوف_کور
صادق_هدایت

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

19 Nov, 13:46


همراهان گرامی کانال
سلام و ممنون که در کنار ما هستید🙏
قرار گذاشتیم جمعه ها روز شما باشه!
نوشته‌هاتون رو برامون به ادمین کانال بفرستید تا ما روزهای جمعه در کانال منتشر کنیم☘️
منتظر مطالب خوبتون هستیم

ارتباط با ادمین

@Eh9517san

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

19 Nov, 10:55


دیدنِ نمایشِ "مالی‌سویینی" یکی از چیزایی بود که تو آبان لازمش داشتم، با ترکیبِ بارون و گشتن تو خیابون نوفل لوشاتو و یه کافه‌ی نمک!
میتونم ساعت‌ها به دیالوگ‌هاش فکر کنم و لحظه لحظه‌شو دوباره تو ذهنم بسازم، مالی سویینی بنظرم قصه آدماییِ که تو دنیای خودشون دارن زندگی میکنن و به خواست بقیه تصمیم به تغییر میگیرن و این تغییر تهش اون آدم رو از خودش جدا میکنه، مالی سویینی با نقش‌آفرینی الهام کردا واقعا دلنشین و الهام‌بخش و مفید بود...

|فرصت کردید حتما برید ببینید که ارزش وقت گذاشتن رو داره |


boufe koor

@Boufe.koor/بوف کور

19 Nov, 08:43


می‌دونی رویا چیه؟
رویا همون
زمزمه‌ی خداست توو قلبت
که میگه
نترس، ادامه بده
خودم پشتتم :)🤍

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

19 Nov, 03:26


یک زن
تنها به مردی که
دوستش دارد
صدها بار شانس دوباره می‌دهد...

صبح بخیر رفقا

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

18 Nov, 11:05


ولی اگه یه روز کافه چی شدم،
هیچ وقت به دو نفری که مدت طولانی و تو کافه نشستن نمیگم : وقت استفاده از میز تموم شده!!
اونا بهتر از هرکسی میدونن‌ که وقتشون تموم شده!!!
اما میترسن از پشت میز بلند شن.
شاید چون میدونن اگه از پشت این میز بلند شن و از در این کافه برن بیرون دیگه هیچوقت هم و نمیبینن و
اینقدر نزدیک کنار هم نمیشینن...
چون وقتشون تموم شده!!!!!
انصاف نیست آخرین دیدارشون و کوتاه کنم و باعث بشم
گره‌ی دستاشون باز شه ؛
که اگه این کارو کنم
تا ابد سهمم از دلتنگیاشون فقط نفرین میشه و نفرین.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

18 Nov, 03:25


چقدر زود عادت میکنن ای اهالی
به این نشد،یکی دیگر!
نه!
من دلم را به این قانع نمیکنم
نمیخواهم تجربه باشی تا بعد ها درست تر رفتار کنم
من دلم میخواهد خودم را اصلاح کنم که تورا بهتر داشته باشم
من مردِ این نشد،یکی دیگر ها نیستم
من
پای تو
گریه میکنم
ضعیف میشوم
میشکنم
ولی خواهم ماند...

و بدست خواهم اورد

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

17 Nov, 19:29


مرد تکیه داد به زن و گفت: می‌دونی این روزا خیلی خسته‌م. زن دست‌شو دور مرد حلقه کرد، سرشو به سینه‌ش چسبوند و گفت: گوش بده، خستگی‌تو می‌بره. مرد خوابش برد.

شب بخیر رفقا
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

17 Nov, 19:12


داشتیم تو پیاده رو قدم میزدیم،
برگشت تو صورتم نگاه کرد و گفت:
_حمید، اون آقا و خانمو نگا کن چقدر محکم دست همو گرفتن...!
گفتم،
_ وقتی یه چیزی رو محکم می گیری، که می ترسی از دستش بِدَی...
دیدی وقتی میخوای آب تُنگ رو عوض کنی، ماهی سرخ چه تلاشی میکنه تا اون یه ذره آبی که یه گوشه جمع شده رو، با جون و دل حفظ کنه...؟
چون "از دست دادن" رو یجور "مرگ" میدونه.
الان از اون دو نفر، کدومشون آب تُنگِ، کدومشون ماهی، نمیدونم! ولی خوب میدونم که اون وسط یه مرگِ کوچیکی هست، که قرار اتفاق بیافته. حتی موقت...

چیزی نگفت ... به بهونه ی بستن گره ی روسری، دستمو ول کرد، روسریشو محکم کرد و اینبار ... دستمو آرومتر گرفت.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

17 Nov, 07:04


دوست دارم قصه‌ی بعدیم درباره تماس دست من و پوست تو باشد.
اما استادم می‌گفت غریبه‌ها در یک قصه جمع نمی‌شوند. می‌گفت قصه درباره‌ی دو آشناست.
ای غریب آشنا، قصه‌ی بعدی من کی از راه می‌رسد؟
...
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

17 Nov, 03:18


به دستهایش نگاه کرد و فکر کرد چه روزهای عجیبی گذشته، اما طاقت آورده. بعد فکر کرد باز هم طاقت می‌آورد. دستهایش را گذاشت توی جیبش و در پیاده‌روی شلوغ به مردم بی‌لبخندی پیوست که مشغول طاقت‌آوردن بودند...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

16 Nov, 20:37


دو سه هفته از پوستت مراقبت کن، که جوش نزنی و پوستت ملتهب نشه، رژیم بگیر شکمت بره داخل، پادکست گوش بده امید به زندگیت بره بالا و نگاهت خوب شه به اوضاع؛ تا pms بیاد و تو کمتر از نیم‌ساعت گند بزنه به همه چی

دختر نیستی که بفهمی

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

16 Nov, 18:48


«آدم‌ها به سه دلیل وارد زندگی‌مون میشن
برای یک عمر، برای یک فصل، برای درس.»


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

16 Nov, 13:47


وقت خداحافظی به مُچِ دستم نگاه کرد و گفت: چرا وقتی یه آدمی دیگه مثل قبل تو زندگیت نیست یادگاری‌شو نگه داشتی؟!
لبخند زدم، مچ دستمو آوردم بالا جوریکه یه چشمم رو بپوشونه، بعدش گفتم: یادگاریا که گناهی ندارن، این ما آدماییم که یه روزی هستیم یه روزی نیستیم، یادگاریا حاملِ حس خوبن، حسِ خوبِ لحظه‌های خوب ...
دستمو آوردم پایین، سرشو تکون داد و دهنشو به نشونه تاسف کج کرد و گفت: اونوقت این یادگاریا اون آدمو به یادت نمیارن؟ اعصابت ازین یادآوری خورد نمیشه؟
زدم به شونه‌شو گفتم: من فکر میکنم یادگاری یه قطعه از حسِ یه آدمه، حسی که اون لحظه داشته وقتی برات یادگاری رو خریده حتی اگه حالا اون حس تموم شده باشه و آدمِ دیگه تو زندگیت نباشه دلیلی نداره بخوای از خودت دورش کنی چون اون تیکه از اون حس و لحظه رو میتونی با اون یادگاری تا هروقت بخوای واسه خودت نگهداری :))
دستشو برای خداحافظی به سمتم دراز کرد و گفت: حالا تا کِی میخوای اینو نگهداری؟
دستشو گرفتم و گفتم: نمیدونم شاید تا هروقت که اون حس و لحظه برام تکراری بشه !
ایستادم و به دور شدنش نگاه کردم، صدای اون خاطره تو گوشم پیچیده بود، به خودم که اومدم داشتم لبخند میزدم

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

16 Nov, 01:54


هر چهارشنبه ، دوشیزه‌ای معطر ، یک اسکناس صد کرونی می‌دهد تا بگذارم با زندانی تنها بماند. پنج‌شنبه هم، صدکرون بابت آب‌جوی من. بعد از ساعت ملاقات، دوشیزه‌ بوی زندانی را می‌دهد، زندانی بوی عطر دوشیزه ‌و من بوی آب‌جو.

زندگی چیزی نیست مگر تبادل بوها ...

ایتالو کالوینو - اگر شبی از شبهای زمستان مسافری


صبحتون بخیر

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

15 Nov, 14:14


میخوام باهات حرف بزنم؛
ترسناک ترین جملست،
ترسناک ترین خطابِ...
میخوام باهات حرف بزنم؛
یعنی میخوام باهات راجع به لیاقتت که از من بیشتره حرف بزنم،
یعنی میخوام راجع به اینکه خدا نمیخواد که من و تو ما بشیم حرف بزنم،
یعنی میخوام از قد و اندازه آرزوهامون که بهم نمیرسه حرف بزنم...
میخوام باهات حرف بزنم؛
جمله نیست، مبداِ تاریخه،
بعد شنیدنش زندگیت تقسیم میشه به دو قسمت؛
قبلِ میخوام باهات حرف بزنم که عاشق معشوق بودید و جدایی محال، و بعد میخواهم باهات حرف بزنم که دو تا آدمید که همو دوست دارید ولی راهتون دیگه از هم سواست و بودنتون کنار هم نشدنی...
میخوام باهات حرف بزنم دردِ مشترکه،
دردی که ترسوندتمون از هر حرف زدنی...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

15 Nov, 10:35


چه کار احمقانه‌ای کرده. چرا وصیت‌نامه نوشته است؟
آدمی که خودش را می‌ترکاند دیگر به چس‌ناله و وراجی احتیاج ندارد. به او چه که بعدش چه خواهد شد که مردم را پند و نصیحت بدهد؟ همین که ترکیدی و رفتی، دیگر رفته‌ای. تمام شده است.
بعدش دیگر به تو مربوط نمیشود.

صادق_هدایت
نقل از م_ف_فرزانه

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

15 Nov, 03:36


از چنل تکست boufe koor

برای
#جمعه

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

15 Nov, 03:35


صبح چنان غرق خواب بودی که حتی حس نکردی با لب‌هایم روی گونه‌ات بوسه‌ای نشاندم. بوسه‌ای که روزهای قبل چشمان بیدار و باز تو از نزدیک شاهدش ‌بود. نخواستم بیدارت کنم. نه این که دلم نیامده باشد. ترک تو برایم سخت می‌شد اگر که بیدار می‌شدی. برای همین بی‌ سر‌وصدا رفتم. حتی در را آن‌قدر آرام بستم که صدای تِق تِق کردن‌ لولا‌هایی که همیشه به صدا در می‌آمدند هم درنیامد.
راستش را بخواهی من تا صبح نخوابیدم. تو اما وقتی که پشت به من شدی و پاهایت را در شکم خود جمع کردی صدای کشیده‌ی نفس‌هایت بلند شد و فهمیدم خوابت برده.
من اما تا صبح به گوشه گوشه‌ی این خانه زل زدم و خاطراتش را مرور کردم.
از آشپزخانه‌ای که هر وقت من می‌آمدم جان می‌گرفت و پر می‌شد از بوی پاستا و سبزیجات و قهوه‌‌ها و شیرهای جوشیده،
تا حمامی که توی وان‌ش ساعت‌ها در بغل هم می‌نشستیم و غرق در آب و کف بیخودی حرف می‌زدیم.
از سرمای بیرون به خانه نیامده پناه می‌آوردیم به شوفاژی که دست و پاهایمان را بهش می‌چسباندیم و تا ساعت‌ها دستکش و کلاه‌هایمان را مجبور بود خشک کند.
از کاناپه‌ی روبروی تلویزیون که من خودم را در آن مچاله می‌کر‌دم تا دوتایی باهم فیلم ببینیم تا همین اتاق و لباس‌ها و کتاب‌هایش.
این تخت که دیشب برای بار آخر میزبان هردوی ما بود را هم که کم خاطره نداریم. پایین تخت سمت چپ که یک شب شکست و تا مدت‌ها حواسمان جمع بود روی آن طرفش نیوفتیم.
دیشب برای بار آخر که لباس از تن هم در می‌آوردیم؛ موهای بورت وقتی از یقه‌ی لباس بیرون زد و بعد صورتت که به رنگ موهایت نزدیک شده بود فهمیدم که مثل همیشه نیستی.
گفتی که دلت برای من و تنم تنگ می‌شود. بغض کردم و گفتم من هم.
وقتی نزدیکم شدی که مرا ببوسی انگار دیگر میلی نداشتی. به بوسه‌هایی سرد اکتفا کردی من هم پاپی‌ات نشدم و رهایت کردم. چراغ خواب را خاموش کردی و لخت خوابیدی.
گفتی فردا تمام روز را باهم سپری می‌کنیم. صبح اما آفتاب که زد من رفتم. دلیلی نمی‌دیدم پایان شیک و جذابی را رقم بزنیم.
اصلا چه وداعی؟ من ترجیح می‌دهم وقتی بازی که تمام شد و بازنده شدم، به حریفم دست ندهم و وداع نکنم.
تو موقعیت را همیشه دوست داشتی و از باختن فراری بودی، من اما غرورم را دوست داشتم.
نمی‌خواستم هردو بفهمیم داریم خداحافظی می‌کنیم و دقیقا در همان لحظه‌ها هرچقدر خداحافظی کنی و ببوسی و بغل کنی کم است. پس ترجیح دادم بدون مقدمه و اطلاع ترکت کنم.
گفتی این پایان ماجرا نیست اما در دلم کلی با خودم کلنجار رفتم که هرطور که شده باید این پایان باشد.
دیشب که گفتی اگر با دختری که اقامت دارد ازدواج نکنی مجبوری برگردی.
گفتم که حق داری و اگر نتوانی بمانی همه‌ی زحمات این سال‌ها به هدر رفته.
اصرار داشتی که دوستم داری و این راه‌حل موقتی‌ست. لبخند زدم و چیزی نگفتم.
خوب شد که تصمیم گرفتی بعد از شام این موضوع را بگویی. حیف بود ماهی کبابی و نان پنیری‌ای که ساعتی قبل درست کرده بودم را کوفت‌مان می‌کردی. این شام آخر فکر کنم چسبید و در یاد هردوی ما می‌ماند.
فقط خواستم بگویم من قصد ماندن ندارم.حداقل فعلا ندارم. نمی‌دانم چه پیش بیاید.
با خودم چیزی از آن خانه‌ی دوست داشتنی برنداشتم جز پاکت سیگار روی کتاب کمدی الهی دانته را. از صبح که رفته‌ام چیزی نخورده‌ام جز یکی دو فنجان قهوه و فقط سیگار می‌کشم. دلم می‌پیچد. کمی اسهال گرفته‌ام. مجبور شدم بیایم به خانه‌ی دوستم.
قول می‌دهم به کافه‌ها و جاهایی که پاتوق‌مان بود نروم. فقط امیدوارم این شهر در روزهایی که هردو در خیابان هستیم آن‌قدر شلوغ شود و آدم آدم را پس بزند تا چشم‌مان به هم‌ نیوفتد.

راستی به آن دختر بگو فندک گاز آشپزخانه خراب است.
و حواسش باشد بی‌هوا سمت چپ پایین تخت نپرد.
@Eh9517san

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

15 Nov, 00:02


‏دخترا هزار بار براتون گریه میکنن با اولین دلیلی که میدین دستش باهات تموم نمیکنه، بهت فرصت میده میده میده، انقدر فرصت میده که خودتو کاملا از چشمش بندازی انقدر که دیگه نتونه بودنتو تحمل کنه شما برای دخترا کم کم تموم میشین ولی دخترا اینو یهویی بهتون اعلام میکنن.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

14 Nov, 16:41


تو دستنوشته‌هایی که بعد از مرگش پیدا کردن یه جا نوشته‌بود :
گاهی فقط با هیچی نگفتن میشه رفت مرحله بعد، یعنی سکوت میشه شرط گذروندنش...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

14 Nov, 13:38


می‌خواست بگوید: دلم می‌خواهد ببینمت، و لمست کنم، و در آغوشم پنهانت کنم، و اسمت را طوری صدا کنم که انگار تنها کلمه‌ی دنیاست.
گفت: سرد است، گرم‌تر بپوش.

آدم ساده. آدم تماشا. همیشه ترسیدی و چیزهای دیگری گفتی.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

14 Nov, 07:55


تا دیروز فکر می‌‌کردم  تمام قله‌های جهان را می‌ توانم فتح کنم.
تازه امروز فهمیدم چه نفس‌ گیر است
بالا رفتن از پله‌‌های خانه‌ای که تو دیگر
در آن ‌نیستی...

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

13 Nov, 23:34


گفتم سیزیف یه بدبختیه که صبح پا میشه، یه سنگ بزرگ رو با مصیبت هل میده تا بالای کوه، بعدم سنگ رها میشه میاد تا پایین.
گفت چرا؟ گفتم زندگیشه، مجبورش کردن. گفت ما رو کی مجبور کرده؟ گفتم ما سیزیف نیستیم عزیزم، ما یه مشت تنهای مضحکیم که چراغا رو روشن نگه میداریم ولی فقط پشه‌ها خونه‌مون رو پیدا میکنن. گفت باشه حالا من رو سفت ببوس. بوسیدمش. گریه کرد. از خواب پریدم. سنگ از دستم رها شد و تمام کوه رو برگشت پایین.
اومدم پایین و به خدایان گفتم زکی، بالاخره که چی؟ یه‌روز میاد که سنگ خسته بشه، شماها خسته بشین، ما برقصیم. ولی بعدش گریه کردم. با صدای بلند، ولی تو دلم. مث صبح تو کوه. مث ظهر تو اسنپ. مث همیشه. من همیشه بعدش تو دلم گریه می‌کنم.
تو بخند.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

13 Nov, 23:32


باران می‌بارد
موهایت خیس می‌شود
و مردی سشوار به دست
در خیابان
مسیر خانه‌ات را
سرگردان است...
به جهنم که مردم می‌خندند
اولویت روزهای بارانی
با گیسوی نمناک توست!

علی_سلطانی
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

13 Nov, 12:13


یه پديده‌ای هم هست به اسم Revenge bedtime procrastination که مطمئنم همه تجربه کرديم. يعنی شبا با اینکه نیاز به خواب داریم و خسته‌ایم، بازم دیر میخوابیم. چون تو طول روز به دليل کار و مشغله، وقت آزادی که واسه خودمون باشه نداشتيم پس خواب شبو برای داشتن اون تایم آزاد قربانی میکنيم...

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

13 Nov, 01:50


پیشنهاد فیلم:

فیلم برادران2009
یه شاهکار سینما
2-فیلم پیانیست‌ ‌واقعا معرکه

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

13 Nov, 01:41


طرفای صبح
هنوز تو‌‌گوشمه‌نفسای تو
سرت رو‌سینمه،با تو خوبه بی همه.! آیینمو دینمه،بغلای تو

اره اینم یه جا «عرفان پایدار » نوشته بود

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

12 Nov, 20:51


یه بار یکی بهم گفت فلانی
چیه هر بار تو هر مجلس ختمی می بینیمت،
داری زار زار گریه می‌کنی؟!
سخت بود گفتنش اما بهش گفتم :
من اون شبی که رفت گریه نکردم،
نه اینکه نخوام ها،نه نتونستم.
ولی بعد از اون شب، هر بار که رفتن
عزیزی رو دیدم ،
یه بار هم به یاد اون شب گریه کردم...

شبتون بخیر رفقا

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

12 Nov, 14:45


اکثر دخترا وقتی دست‌شونو میگیری، دست‌شون تو دستت پژمرده میشه یا فکر می‌کنن باید همه‌ش دست شونو تکون بدن؛ انگار میترسن کسل بشی.
اما جین فرق میکرد. وقتی می‌رفتیم سینما یا یه همچین جایی، دست همو می‌گرفتیم و تا آخر فیلمم ول نمی‌کردیم، اونم بدون تکون دادن و شلوغ بازی راه انداختن.
آدم دراین مورد با جین راحت بود، انگار نگران نمی‌شد دستش عرق بکنه یا نه. مسئله اینه، آدم احساس رضایت میکرد.
واقعا احساس رضایت میکرد.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

12 Nov, 07:08


عزیز خوبم!
دیروز رفتم به کافه قدیمی خودمان تا به عادت گذشته های بسیار بسیار دور، سفارش دو فنجان قهوه، یکی تلخ، یکی با کمی شیر بدهم. و در همان لحظه دریافتم تهی و خالی بودن، عمقی بسیار تاریک و بی نهایت دردناک دارد، که نه حد و مرزی می توان برای آن قائل شد و نه کسی می تواند تعریف قابل درکی از آن داشته باشد. چطور می توانم برای دیگران بگویم، آدمی که در یک کافه خالی خالی، سفارش دو تا قهوه می دهد، چقدر تنهاست.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

11 Nov, 22:21


آرزو می کنم اونی بیاد تو زندگیت که هر جا میره و یا تو هر جمعی که هست،خیالت ازش راحت باشه و هیچوقت ترس از دست دادنش رو نداشته باشی!
این یکی از قشنگ ترین حس های دنیاست...

شبتون بخیر رفقا

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

11 Nov, 14:15


چه‌میدونم
مثلا زنگ‌ بزن بگو نمیبنی هوا چقدر دِله

دلم فرنی داغ میخواد

«چه ارزوی محال قشنگی»

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

11 Nov, 08:18


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

11 Nov, 06:50


تا سوار شدم گفتم مدرس الان بسته‌س، فکر کنم بهتره بریم از جردن بندازیم پایین. فقط گفت چشم. جویده و آهسته گفت، طوری که کلمه‌اش لای ریش جوگندمی پرپشت گم شد. فهمیدم حوصله معاشرت ندارد، کتاب را از کوله درآوردم. سرپیشخدمت خرفت "بقایای روز" داشت مرگ پدرش را به یاد می‌آورد.

سر که بلند کردم، برای این بود که مرد هایده گذاشت و صدایش را بلند کرد وسط ترافیک کوفتی روی پل. دیدم صورتش در هم است و لبهایش را به هم می‌فشارد. شکل آدم‌هایی که دارند سکته می‌کنند. بطری آب را گرفتم سمتش، بی‌حرف. گرفت و نوشید و پس داد، بی‌حرف. ترافیک روان شد. هایده گفت من رو از تنم بگیری، تو ترانه‌هام می‌مونم. توی سرم گفتم من هیچ‌جا نمی‌مونم.

رسیدیم. در را باز کردم پیاده شوم. بعد گفتم آقا، حرف بزنیم؟ خوبید؟ بریم بالا چای‌ای چیزی؟ گفت امروز تولد پسرمه، چهار ساله ندیدمش. گفتم مهاجرت؟ گفت سال نود و هشت خودکشی کرد. ، در را بستم. گفتم یه چیزی بذار گوش کنیم. گفت چشم، باز جویده و آهسته. بعد گفت سیگار می‌کشی؟ گفتم نه، بکش.

هایده خواند سیاه‌چشمون چرا تو چشات دیگه اون همه وفا نیست. مرد سیگار کشید. من چشم‌هایم را بستم و گذاشتم پسر کوچکی باشم و گریه کنم. کوچه تاریک بود، هوا ابری، و فقط سرخی نوک سیگار مرد ثابت می‌کرد ما زنده‌ایم. آخر آهنگ گفتم تولدش مبارک.

پیاده شدم، و ایستادم تا برود، و با غم بزرگش در پیچ کوچه گم شود. صدای هایده هنوز می‌آمد.

@Eh9517san

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

11 Nov, 02:30


در آن لحظه دلم می‌خواست با او به خانه‌ام بیایم، در تاریکی دراز بکشیم و همان‌طور که مهره‌های کمرش را نوازش می‌کنم مدتها درباره روزی که گذرانده برایم حرف‌های ساده بزند، تا وقتی صدایش خواب‌آلود شود.

اما فقط گفتم خداحافظ...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

10 Nov, 14:51


چه لذت کوچک کوتاهی: نگاهش کردم و دیدم نگاهم می‌کند.

🤍🤍

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

10 Nov, 10:11


زن میز کناری گفت مثلا اگر همه مهاجرت کنن و تو تنها بمونی چی؟
مرد میز کناری گفت من حالا هم تنهام. همه تنهان. مهاجرت کنن میشن تنهای غریب. مهاجرت نکنن میشن تنهای خونگی.
زن گفت تو این روزا خیلی بدبینی.
مرد گفت تو خوشبینی چون من دوستت دارم. و کسی که دوست داشته میشه، کمتر تنهاست.

من قهوه‌‌م رو رها کردم تا به خیابون برگردم

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

10 Nov, 02:14


‏بعد جلوی کمد می‌ایستی و پیراهن سفیدت را می‌بینی و او را تصور می‌کنی که لباست را پوشیده و پالخت روی مبل ولو شده و سرش توی گوشی است و خبر ندارد خورشید خانه‌ی توست. گرم و تماشایی و لازم.
‏کمد را می‌بندی، تیشرت سیاه می‌پوشی و به تنهاییت ادامه می‌دهی.
‏نه، این خانه‌ خورشید ندارد.

این خونه هیچ وقت دیگه خورشید نخواهد داشت

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

09 Nov, 18:18


تقدیم به یکان یکان دوستان جان🤍🤍

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

09 Nov, 17:16


از میرداماد می‌رسم به شریعتی. چه اسم‌های عجیبی گذاشته‌اند روی خیابان‌های تهران. زن جوان روبروی چهارراه کنار خیابان ایستاده، با کراپ سرمه‌ای، زیر مانتوی روشن کرم، همان‌طور که گفته‌بود. این‌ور چهارراه می‌مانم و براندازش می‌کنم، این همان دختر توی عکس است؟ مطمئن نیستم. پراید سفیدی جلوی پای دختر ترمز می‌زند و کلافه‌اش می‌کند. چیزی توی حلقم می‌جوشد و به سمت دختر می‌روم. می‌کوبم روی سقف پراید، گازش را می‌گیرد و می‌رود. دختر نگاهم می‌کند. کنارش می‌ایستم. همان دختر توی عکس است، رنگ پوستش لااقل همان است که توی عکس بود، و همان گردن‌بند توی عکس گردنش است. گردن‌بندی که بیست و دو سال پیش برای زنم خریده‌بودم، برای آتوسا. یک چکاوک دست‌ساز ظریف نقره، که دادم آقااسماعیل کنج بازار میدان شاه اصفهان رویش نقش بکوبد، دو حرف، حرف اول اسم ما. اسم من و زنی که یک‌شب بدون خداحافظی ترکم کرد. زنی که حالا گردنبندش این‌جاست، توی گردن دختری که عکس را توییت کرده‌بود، و به سختی قانع شد مرا ببینم. زیبایی عجیب زنان شعرهای منزوی را دارد، چشم‌هایی مردد و لب‌هایی بوسه‌خواه. شبیه آتوسا نیست، شبیه من هم نیست. بعید است دخترم باشد. سلام می‌کنم، و جواب می‌گیرم، و می‌فهمم دختر لکنت زبان دارد. لابد برای همین ترجیح می‌دهد حرف‌هایش را در پیام‌های کوتاه بنویسد و از مکالمه گریزان است.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

09 Nov, 07:31


هیچ چیز در دنیا
بدتر از معمولی شدن برای کسی نیست
تبدیل به روزمرگی شدن
از اینکه حضورت برای یک نفر بشود
مثل مسواک زدن
مثل شانه کردن
که اگر حوصله داشت سراغت را بگیرد و اگر نداشت بگوید بماند برای بعد،
دیر نمیشود!
به خودتان احترام بگذارید
با کسی بمانید
که اولویتش باشید
که برایش دغدغه بشوید
کسی که هر لحظه یادتان در خاطرش رژه برود
کسی که به کار، به خواب و استراحتش بگوید:
بایستید!
اول "او" …

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

09 Nov, 06:25


غم پیراهنی‌ بود که در آن راحت بودم. مثل لباسی که سراسر مهمانی منتظرم به خانه برگردم و بپوشم


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

08 Nov, 18:42


تو پدر خوبی میشی ...‌
اینو همیشه زری بهم می گفت، زری دختر همسایمون بود... تو همه ی خاله بازی ها من شوهر زری بودم ، رضا و سارا هم بچه هامون ...همیشه کلی خوراکی از خونه کش می رفتم و میاوردم واسه خاله بازی، ناسلامتی مرد خونه بودم ، زشت بود دست خالی بیام ... یادمه یه‌بار پفک و یخمک و آجیل تو خونه نداشتیم منم قابلمه ی ناهارمون رو بردم واسه زن و بچه م!! وقتی رفتم تو حیاط ،‌زری داشت به بچه ها می گفت سر و صدا نکنید الان باباتون میاد... وقتی زری می گفت باباتون، جوگیر می شدم...‌واسه همین برگشتم تو خونه و از تو یخچال دوغ برداشتم ، آبگوشت بدون دوغ مزه نداشت ... ناهار رو خورده بودیم که مامانم سر رسید ...‌دید جا تره و بچه هم هست ولی آبگوشت نیست که نیست ... یه دمپایی خوردم، دو تا لگد به باسن ، گوشمم یه نیمچه پیچی خورد ...بابام که اومد خونه وقتی شاهکارم رو با پیاز داغ اضافی از مامانم شنید خندید و بهم گفت تو پدر خوبی میشی ، منم ذوق مرگ شدم...


کاملشو داخل چنل تکستمون گذاشتم

https://t.me/Eh9517sanm

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

08 Nov, 18:10


تاریکی به کام رفقا

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

08 Nov, 14:54


یک جمله در مورد این‌کلیپ بنویس!؟
@Eh9517san
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

08 Nov, 03:35


 
دنيا خيلي کوچک است عزيزم.
شايد يک روز، حواليِ انقلاب که خسته از روزمرگي و کار، پشت چراغ قرمز، در تاکسي نشسته‌اي و سرت را به شيشه تکيه داده‌اي و به صدايِ گوينده‌ي راديو گوش مي‌دهي!
که براي ساعات آتي هوايي ابري و باراني پراکنده پيش‌بيني مي‌کند...
درست همان لحظه، من با دست‌هايي در جيب، کوله‌اي پف کرده و بندهاي کفشي که چند گره روي هم خورده است.
نگاهم به زمين و فکرم در ناکجا!
از روي خط‌هاي عابر پياده عبور کنم...
دلت بلرزد! بي‌معطلي کرايه‌ات را بدهي و باقيش را نگرفته، از ماشين پياده شوي و با فاصله‌ي چند متر دنبالم راه بيفتي...
و ببيني که به طبقه‌ي آخر همان پاساژ قديمي مي‌روم و وارد همان کتابفروشيِ کوچک مي‌شوم... ببيني که مي‌نشينم سر همان ميزِ کنجِ ديوار....  نزديک بيايي... صندلي را عقب بکشي
بي‌حرف بنشيني رو‌برويَم....
صاحب کتابفروشي که حالا مردي ميانسال شده، به رسم همان روزها،
براي مشتري‌هايِ ثابتِ شب‌هايِ پاييزي‌اش، از قهوه‌ي کهنه ‌دَمَش دو فنجان برايمان بياورد
و موقع رفتن، در حالي که سيني چوبي‌اَش را زيرِ بغلش زده، زل بزند به چشمانمان و بگويد: حيف نبود؟!
بگويد و آهي بکشد و برود موسيقي آن روزها را از گرامافونِ خاک خورده‌اش پخش کند...
بي‌مقدمه حرف بزنيم، پاي گذشته را وسط بکشيم، از لحظه‌ي آشناييمان تا آخرين قرار... همه را کالبد شکافي کنيم!
شايد لا‌به‌لاي حرف‌هايمان، دختر و پسري بيست ساله، وارد کتابفروشي شوند و رمانِ بربادرفته‌ي مارگارت ميچل را بگيرند و با ذوق بروند...
شايد با لبخند نگاهشان کنيم...
شايد بغض گلويمان را بگيرد و ول نکند!
با تمام شدن آخرين قطعه‌ي موسيقي، بدون خداحافظي از مردِ ميانسال، کتابفروشي را ترک کنيم و زير باراني پراکنده و بادي پريشان... لابه‌لاي شلوغيِ خيابان، در سکوت قدم بزنيم...
و بدون گرفتن آدرس و شماره تلفن جديدمان، خداحافظي کنيم و برويم دنبال دنياي بي‌ذوق خود!
فقط مي‌داني؟! دردَش اينجاست که در تمام اين ساعات، سرِ يک ميز حرف زده‌ايم، بدون اينکه در صداي هم غرق شويم!
از يک کتاب شعر خوانده‌ايم، بدون اينکه در چشم هم زل بزنيم!
زير بارانِ پاييزي قدم زده‌ايم، بدون اينکه دست هم را بگيريم...
دردَش اينجاست که دنيا خيلي کوچک است عزيزم...
خيلي...

#جمعه
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

07 Nov, 03:35


نگاهم کرد و گفت: کم آوردی نه؟
گفتم معلوم نیست؟
گفت شاید.
گفتم همیشه دیوار حاشا بلنده و هزار راه برای توجیه کردن هست... اما آدم باید با خودش صادق باشه، سر خودش رو که دیگه نمی‌تونه شیره بماله. می‌تونه!؟
شونه‌هاش رو انداخت بالا.
گفتم کم آوردم. این راه رو تنهایی رفتن ساده نیست. من آدم بازی یه‌نفره نیستم. تنهایی مثل خوره می‌مونه، نمی‌دونی از کِی شروع می‌شه، اما به خودت میای و می‌بینی ذره‌ذره کل زندگی‌ت رو گرفته. انقدر از آدم خالی می‌شی که دلت می‌خواد توی خیابون یه نفر، سفت بغلت کنه. تا حالا از سر بدبختی دلت خواسته کسی رو بغل کنی؟
سرش پایین بود و حرفی نزد.
«به کسی که می‌خواد بره، حداقل این شانس رو داری که بگی بمون، اما به کسی که رفته.. امان از اونی که رفته...»

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

07 Nov, 01:17


بدون شب بخیر گفتن ات هم
میتوانم بخوابم عزیزم!
اما فرقِ زیادی ست
بین کسی که...
چشمانش را میبندد و خوابش میبرد
با کسی که
چشمانش را میبندد و تقلا میکند تا خوابش ببرد...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

06 Nov, 23:24


...بالاخره بلند شد و ملحفه‌های تخت را جمع کرد و انداخت توی لباسشویی. مایع ریخت، با بوی لوندر. نرم‌کننده با بوی نارگیل. لباسشویی را روشن کرد و همان‌جا کف آشپزخانه نشست و نگاه کرد که بوی او از خانه‌اش می‌رود. سیگاری روشن کرد و نیم‌لیوان ودکای آخر شب را نوشید. روبالشی‌ها می‌چرخیدند، سرخ و سیاه.
بله، بوی بدن او از روتختی شسته می‌شد، اما آن خاطرات را از ذهن تخت چگونه پاک کند؟ و از دل آدم تنهای باخته، چه چیزی می‌تواند بویی را، یادی را ببرد؟...



و شب بخیر به تو، و کسی که یاد بوی تنش افتادی.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

02 Nov, 21:01


بعد از مدت ها بود که می‌دیدمش،
انقدر خوشحال بودم از دیدنش که شروع کردم
از زمین و زمان واسش تعریف کردن.
آخرش گفتم ببخشید که این همه حرف زدم!
جوابش خیلی جالب بود.انقدر جالب که بعد از
سال ها هنوز تو ذهنمه.گفت :
مرسی که تمام حرف‌های قشنگی که تو دلت
بود رو واسه من نگه داشته بودی...❤️

دوست داشتم این اخرین حرف امشبم باشه
شب بخیر

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

02 Nov, 16:44


اره یه جاهم نوشته‌بود:


دخترا، یه سری لباس توی کُمدشون دارن که واسه رفتن به رویاهاشون خریدن…

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

02 Nov, 11:03


تصادف کرده بود؛ با سر و دستِ خونی و شکسته، نشسته بود روی جدولِ کنار خیابون به انتظارِ کمک...
صدای زنگ گوشیش که بلند شد، فارغ از همهمه و قیل و قالِ مردمی که دور ماشین جمع شده بودن، صداشو صاف کرد و جواب داد که:
- خوبم دورِت بگردم من، عالیه حالم مامان جان!
می‌خوام بگم فرقی نمی‌کنه توی چه اوضاع و احوالی باشی، مهم نیست چقدر شرایطت بد باشه و روزگارت قمر در عقرب، از یه سنی به بعد، درست از همون موقعی که عقل رِس میشی و چیز فهم، مادرت وقتی که احوالتو می‌پرسه، ناچاری که خوب باشی، حتی وقتایی که داغونی،
حتی وقتایی که خسته ی عالمی...
می‌خوام بگم بزرگ که میشی، وقتی که مادرت احوالتو می‌پرسه،
مجبوری که خوب باشی،
حتی وقتایی که هیچ خوب نیستی...

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

02 Nov, 06:42


برای دوست داشتنت، حقِ انتخابی نداشتم...
درست مثلِ انتخابِ خانواده و ملیتم،
وگرنه کدام زنِ عاقلی عاشقِ مردی می‌شود که دور است، دیر می‌آید
و سخت می‌گوید "دوستت دارم" ...؟!

دختر نیستی که بفهمی

boufe koor 🤍

@Boufe.koor/بوف کور

02 Nov, 03:25


تو دلت قرصه🎼
محسن لرستانی🎤


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

02 Nov, 02:54


چهارده سالم بود که داداشم ازدواج کرد خانومش با بقیه فرق می کرد. همش مجله های سینمایی می خوند و فیلم می دید. فیلمایی که برادرش از تهران گیر می آورد و واسش می فرستاد. با تماشای اون فیلما دنیای منم عوض شد. آرزو عاشق اینگرید برگمن بود. آرشیو همه ی فیلماشو داشت. پوستراشو زده بود به دیوار. مامانم و صنم از کاراش حرص می خوردن. ولی داداشم می گفت مهم اینه که قورمه سبزی خوب جا بیفته و بوش تو خونه بپیچه که اینم به راهه. بقیه ش دیگه با یه بچه حل می شه. بذارین یه شکم بزاد. همین طورم شد. یه روز همه ی اون پوسترا و فیلما رو به من داد و گفت من جرات و جربزه شو نداشتم ولی تو واسه رسیدن به رویاهات کوتاه نیا...!


صبح بخیر

bofe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Nov, 20:32


هر شب همین بساط است؛
بیدار نشستن من، پای نبودن تو.


شبتون بخیر رفقا
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Nov, 18:55


می خواهم بخوابم، خوابم نمی برد. اول روی پهلوی راست، بعد چپ، باز راست. پشت پلک هایی که می خواهند بسته باشند و بسته بمانند دو چشم سرخ تبدار دلشان می خواهد از حدقه بزنند بیرون بروند دنیا را به آتش بکشند. روحم نیاز به دور بودن دارد، به کمی خاموشی، به کمی فراموشی، جسمم اما دو دستی به این تخت گرم، به این شب سرد و طولانی چسبیده، فرار را در مرام خود نمی داند.مغزم رو به افول است
اما مورچه های جاری در رگهای پاهایم تازه انگار روزشان را شروع کرده اند، می دوند و می دوند و می دوند. قلبم ! قلبم اما حال دیگری دارد. قلبم پر است. پر از دلتنگی، پر از جای خالی، پر از خواهش داشتن اما نداشتن، پر از آرزوی خواستن اما نتوانستن. احساس می کنم قلبم زیر بار این حجم از فرصت های از دست داده شده یا فرصت هایی که هرگز داده نشده، مثل پیرمردی خمیده دست‌هایش را محکم به دو طرف قفسه ی سینه ام گرفته تا نیفتد.
آخ فکرش را بکنید فاصله ها کاری با روح و روان یک آدم کرده باشند که قلبش دیگر حتی تحمل غمش را نداشته باشد.
چه پارادوکس رقت انگیزی! با همه ی اینها قلبم می خواهد نیفتد! با همه ی اینها قلب دیوانه ی دیوانه ام می خواهد ادامه دهد! تنها به یک امید، دیدن روی ماهش!!!

نیکی فیروزکوهی

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Nov, 11:10


روزقیامت خداوند ایرانی ها رو جدا می کنه میفرسته تو بهشت. فرشته ها معترض میشن که ای حق تعالی چرا پس اینجور؟ خداوند میگه این ایرانی ها رو بفرستیم جهنم هر عذابی سرشون نازل کنیم اعتراضی ندارن و به تدریج عادت میکنن و ادامه میدن. چه کاریه کارگرهای بدبخت جهنم رو اذیت کنیم. میفرستیمشون بهشت، اینا اونجا هم میرن آرمن ها رو پیدا میکنن و عرق دست ساز می خورن و مهمونیهای یواشکی می گیرن و عشق های یواشکی تجربه می کنن و میگن زمان شاه همین قراربود عین همین بهشت رو اون ور رباط کریم بسازن و حالا آخوندها برن درست میشه و خلاصه به این صورت.
فرشته ها میگن عجب خدای کلکی هستین باریتعالی. خداوند هم چون دیشبش نخوابیده بوده و سرش درد می کنه اعصاب نداره میزنه همه فرشته ها رو سنگ میکنه نکبتای زبون دراز رو که دیگه با خداوند شوخی نکنن.

به امید یه روز تو L.Aهمو ببینیم

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Nov, 06:55


داشتم به این فکر می‌کردم که اغلب آدم های زندگیم اگه به من فکر کنن احتمالا لبخندی هم روی لبشون میاد. گرچه همه رو رنجوندم، اما حداقل یه بار تونستم درست و حسابی بخندونمشون.
یعنی می‌خوام بگم دیوونه بودن بد هم نیست. مثلا یه زنی که عمریه که از زندگیم رفته یهو امروز مسیج داد یادته اون روز سر چهارراه وصال تو بلندگوی وانت سمسار آواز خوندیم؟ گفتم یادمه. گفت خوبه که یادته. بعدش هم دوباره بلاکم کرد.

چی می گفتم؟ هان. چای رو با دارچین بنوشین، یار رو با لذت، لحظه ها رو با اشتیاق، تنهایی رو با دقت.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

01 Nov, 02:27


آقا من دارم لیمو می خورم....
تلفن روی میز کارم زنگ می خورد . گوشی را برمی دارم . صدای آرام زن جوانی را می شنوم :
- سلام .
- سلام . بفرمائید.
- من دارم لیمو می خورم .
- نوش جان ... میتونم کمکتون کنم ؟
- بله میتونین ... می خوام بپرسم چرا همه لیموها ترش هستن؟
- نه خانم همه لیموها ترش نیستن ، بعضی هاشون شیرینن .
- سبزها همه ترش هستن ، مگه نه ؟
- ممکنه حق با شما باشه... البته توی اونا هم شیرین پیدا میشه .
- خب چرا ؟
- چی چرا ؟
- اینکه اونا ترشن ؟
- فکر می کنم بعلت وجود اسید سیتریک ترش میشن .
- اونا که ترش نیستن اسید ندارن ؟
- نمیدونم خانم ... متاسفانه اطلاعات من در مورد لیموها خیلی کمه .
- پس شما چکار می کنین ؟
- لیموها را بدون اطلاع از محتویات شون می خورم . خوشبختانه اونا هم اعتراضی به این کار من ندارن .
- این کار بیرحمانه ای نیست که ما اونا رو بدون شناخت می خوریم آقا؟
- گمان نمی کنم . اگه اینکار از نظر اونا بد بود حتماً اعتراض میکردن .
- خب شاید بخاطر اعتراض خودشون رو ترش میکنن .
- ممکنه... هر چند از نظر من این حرکت از لیموها بعیده چون خیلی ناز هستن . دیدید چه بوی خوبی دارن؟... پس اگه می خواستن اعتراض کنن به خودشون عطر به این خوشبوئی نمیزدن .
- درسته. خوشحالم که لیمو ها به ما اعتراض نمیکنن ... اما... پس چرا ترش هستن ؟
- خب حتماً وظیفه شون اینه که ترش باشن مثل فلفلها که تندن .
- فلفلها را ول کن ... در مورد لیموها بگو
- چی بگم ؟
- که چرا ترش هستن...
کارم بسیار زیاد بود. او وقتم را گرفته بود اما مگر می شود جواب کسی را که نگران لیموهاست نداد . لذا گفتم :
- من فکر میکنم که اگه اونا ترش نبودن ما یک چیزی توی زندگی کم داشتیم خانم . فکر کنین اگه اونا نبودن ما با چی سالادمون را می خوردیم؟ ... یا مثلاً روی ماهی میریختیم که خوشمزه بشه ؟
- با نارنج هم میشه اینکار رو کرد . نمیشه ؟
- بله میشه اما مگه نارنج هم یه نوع لیمو نیست ؟
- چرا هست اما قشنگی لیمو رو نداره ... بقول شما لیمو ها خیلی نازن ...
مکثی کرد و با غمی در صدا پرسید:
- آقا چرا با هر کس در این مورد صحبت می کنم فکر میکنه که دیوانه هستم ؟
- من اصلاً اینطور فکر نمی کنم .
- متشکرم ... می تونم شما رو ببینم ؟
- خوشحال میشم .
- میشینیم توی یه پارک و در مورد لیمو ها صحبت می کنیم خوبه ؟
- حتماً خوبه .
- شاید یه روز بیاد که من دیگه به لیموها فکر نکنم . اون روز خیلی تنها میشم ... خداحافظ آقا .
- خداحافظ خانم .
#جمعه

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

31 Oct, 20:24


اگر کنارش هستی ، یک شب هم صبر کن تا خوابش ببرد . بعد بنشین یک دل سیر صورتش را در خواب تماشا کن ، آن آرامش محض را . آن خطوط برجسته ناب و آن اجزای دلربای صورتش را . نگاهش کن و برایش بمیر ، حتا اگر از او دور شده ای و بیدار که باشد دوست داری سر به تنش نباشد !
و اگر کنارش نیستی ... آخ .... کنارش نیستی ؟

یادت نره چهار انگشت زیره لاله ی گوشش ببوسی

اگه‌داریش


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

31 Oct, 13:33


قفلی امروزم

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

31 Oct, 05:48


لابلای گلایه هاش از زنی که ترکش کرده بود ، گفت چطوریه که اون هیچوقت یاد من نمیفته ؟ دلش تنگ نمیشه ؟ یه مسیج نمیده حتا حالم رو بپرسه ؟
اشکشو پاک کردم از روی صورت زبر خسته غمگینش ، گفتم فکر میکنه بهت ، میشه مگه ؟ صبور باش . اون هم عین تو . دلتنگ میشه ....
گفتم ، ولی خودمونیم ، الکی می گفتم . حال رفیقم بد بود و فقط داشتم آرومش می کردم . به اون اینطوری گفتم و همزمان داشتم به این فکر میکردم که چرا زن ها وقتی میرن ، یادشون نمیاد که یه وقتی بودن ؟
فردا میخوام به رفیقم بگم ببین ، اولا که تمومش کن . بعدشم انگار زن ترکت نمی کنه ، تا وقتی که تمومت نکرده باشه برای خودت . برعکس ما مردها که اول ترک می کنیم و بعد سعی می کنیم فراموش کنیم و تو این پروسه فراموش کردن از اول عاشق میشیم و دوباره عشق خسته کننده میشه و دل می بُریم و ...
زن ، نه . تا مجبورش نکنی دل بر نمیداره . ولی اگه برداشت ، قطعیت دردناکی داره تصمیمش . اغلب زن ها - نه همه شون ، نه - مثل ما مردها - بعضی از ما مردها - نیستن که بشینن مثلا عکسهای تلگرام طرف رو زیر و رو کنن ببینن عکس جدید هست ؟ حال جدید هست ؟ که اگه بود ، نصفه شب بشینن به درد کشیدن ...
نه . جای همه این ها به رفیقم میگم حواست باشه . زن اگه رفت ، دیگه رفت . حذفت می کنه . نه فقط از آغوش و ذهنش ، که از دنیاش ....


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

31 Oct, 02:30


تو روابط عاطفی، هیچ چیزی به اندازه کنترل شدن آدم رو اذیت نمی کنه. این که کسی تمام حرکاتت رو - حتا از سر عشق- زیر نظر داشته باشه، یه جور خفگی مزمنه. دردی که نمیکُشه اما فلج میکنه. حتا توی همین دنیای مجازی هم اگه کسی تمام حرکاتت، کامنتهات، پستهات، حال و روزت رو یک بند زیر نظر بگیره، فقط میتونی ازش متنفر بشی، حتا اگه به روی خودت نیاری.
حیف که دیر یاد گرفتم . تمام عمرم یه کنترل کننده احمق بودم......



boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

30 Oct, 18:32


یک وقتی هم هست که مدتها تلاش میکنی تا کسی را به تو علاقمند شده منصرف کنی از دوست داشتنت ، به هر دلیلی ، مثلا هراس از شرایطی که داری و می دانی رابطه آزار ممتدی می شود برای آن دلباخته بیگناه که برایت عزیز است . دست و پا میزنی و تمام راه های ممکن را میروی ، از تلخی کردن گرفته تا بدزبانی و حتا بی اعتنایی و .... و بالاخره موفق میشوی ، یک روز به صراحت اقرار میکند که دل بریده ....
و این شروع درد است ! اولین نشانه های تمام شدن علاقه را که بروز می دهد ، دلت می لرزد . تازه می فهمی چه بیرحمانه قیام کرده ای علیه خودت ، و پیروز شده ای در جنگی که بازنده اش بوده ای ! و بعد هم دوره مهلک جدیدی شروع می شود ، پذیرش این واقعیت که دیگر دوستت ندارد ... و تازه باید شانس بیاوری و خیلی زود نبینی که در رفتار و گفتارش نشانه های علاقمند شدن به کس دیگری دیده می شود

شب بخیر رفقا
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

30 Oct, 13:19


ادبِ خواستن داشته باشیم.
ادبِ دوست داشتن، ادبِ نیاز، حتا به تن.
ادبِ معاشرت، ادبِ معاشقه.
ادبِ رفاقت، ادبِ همکاری، ادبِ کامنت، ادبِ گفتگو، ادبِ نزدیکی و دوری.
ادب، همان حرمت نگه داشتن خودمان است به زبان ساده.......

@Eh9517san

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

30 Oct, 03:25


‏فراموش کردنِ کَسی مثل این است که شبی فراموش کنی چراغ حیاط پشتی را، خاموش کنى...
چراغ، تمام روز بعد روشن می‌ماند، و نور خورشید مانع فهمیدنت می‌شود. اما تاریکیِ شب بعد، وا می‌داردت که به یاد آوری :))

یهودا عمیخی


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Oct, 18:29


میگن امروز تولدمه…
اما من هیچوقت دلم نمیخواد خودمو به
اعداد و ارقام محدود کنم
و به نظرم تاریخ تولد یک انسان صرفا روزی نیست که از شکم مادر متولد شده
به نظرم یه آدم توی عمرش بارها و بارها
متولد میشه
مثلا هر بار که از ته دلش احساس خوشحالی میکنه…
هر بار که بعد از یک زمین خوردن اساسی
پا میشه و ادامه میده…
اولین باری که عشق رو لمس می‌کنه
اولین باری که احساس ناب دوست داشتن پاشو به زندگیش میزاره…
هر وقت از یک مسیر اشتباه برمیگرده
یا زمانی که با خاطرات تلخش خداحافظی
میکنه انگار تازه متولد شده…
لحظه‌ای که با محبتش باعث شادی دلی میشه یا جلوی شکستن قلبی و ریختن اشکی رو میگیره یا هر وقت کسی رو
با تمام وجودش می‌بخشه.
هر روزی که سعی میکنه خوب باشه و هر شبی که با احساس رضایت از خودش میخوابه انگار تولد دوباره‌ست …
و به خودم گفتم
تولدت مبارک رفیق…🪴


به_وقت_تولدم
@Eh9517san
8/8/68

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Oct, 14:03


تو تاکسی نشسته بودیم، آقای راننده خیلی کم حرف و جدی بود و اصن دنیا به کتفش. من عقب کنار یه خانوم خوشبوی مسن، یه آقای روحانی- حسن نه ها، از همین روحانی معمولیا- هم با عمامه و تشکیلات جلو. خلاصه که صدای رادیو کم بود و آقای آخوند داشتن خیلی با حرارت به آقای راننده می گفتن از روزی که آقای هاشمی فوت کرده حضرت آقا هیچ سخنرانی و حضور در مراسم جمعی نداشتن و حتا قرار لاقات هفتگی رو کنسل کردن و خلاصه به شدت غصه دارن و در شرایط روحی بدی به سر می برن. آقای راننده هم خیلی ریلکس جواب داد خب نمی کشتش 😐
یه سی ثانیه سکوت شد، بعد من گفتم آقا من بی زحمت همین بغلا پیاده میشم. یعنی دیدم با این راننده ما هرگز به سیدخندان - خاتمی، ماچ- نمی رسیم، بلکه می ریم اوین. موقع پیاده شدن یه نگاهی به آخوند میانسال انداختم، یه " با کیا شدیم هفتاد و پنج میلیون، همه ضدانقلاب" خاصی تو چشماش بود.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Oct, 04:43


روی این تخت دونفره با ملافه های گلدار تازه ، تو سرت را گذاشته ای کنار سر من ، دستت دور تنم ، آرامِ آرام خوابیده ای . تنیده ای خودت را به جانم . نفس کشیدن برایم سخت شده بس که با هر نفس عطر مقدس تنت سرازیر می شود به من . نگاهت می کنم ، لبریز نیازم و لال . به نفس کشیدنت گوش می کنم ، چه خوب است که هوای مشترکی را نفس می کشیم . آرام صورتم را نزدیک می کنم ، هُرمِ تن همیشه ملتهبت نشئه ام می کند ، انگار افیون متبرک روانم را نوازش کرده باشد . به مژه هایت نگاه می کنم ، به پلکهایت ، به لبانت ، چشمه های شراب . به صورتت ، قرص ماه ، خورشید شخصی من .
همه جانم چشم می شود ، نگاهت می کنم ، کم کم من از این عکس دونفره پاک می شوم و تو می مانی . به تمامی ، تو . که تمام ، تویی . جز تو هیچ نیست . عکس را از خیالم بر می دارم ، قاب می کنم می گذارم گوشه ناپیدای دنج دلم . هروقت دلم می گیرد ، لابلای حزن و درد و نیاز ، به معبدم پناه می برم ، به موزه آرام دلگیری که تنها یک دیوار دارد ، و روی آن یک دیوار تنها یک قاب است ، و در آن یک قاب تنها یک عکس است ، و در آن یک عکس تنها تویی .
بعد که آرام شدم روی بلندترین نیمکت شهر می ایستم ، اذان سر می دهم : اشهد انا که دنیا تو . قامت می بندم به نماز جنون ، دیوانه های شهر پشت سرم صف می بندند ...

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

29 Oct, 04:07


تو را دوست داشتم چون شبيه او بودی. تو را می بوسيدم و در آغوش می كشيدم به خيال او. پيش خودم تصور می كردم كه اوست و حالا هم با تو بهم زدم چون تو كه نماينده موهوم من بودی يادگار آن موهوم را چركين كردی.

صورتک ها

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

28 Oct, 13:49


خیلی‌ها فکر می‌کنند عاشق شده‌ام و شکست عشقی خورده‌ام و به همین خاطر ازدواج نمی‌کنم؛ امّا چنین نیست. شاید دوست داشته باشم عشق به جنس مخالف را تجربه کنم ولی من دنیای خودم را دارم؛ حرف‌هایم، فکرهایم و شاید نوشته‌هایم. من فقط در آنها زندگی می‌کنم. هر بار خودم را به جای یک نفر می‌گذارم. گاهی فریبم داده‌اند، گاهی مرا نمی‌‌فهمند، گاهی عذابم می‌دهند و...

@Eh9517san


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

28 Oct, 07:52


انقدر از آدم‌هایی خوشم میاد که خودشان نگران هزار تا چیزند، اما وقتی من از مشکلاتم می‌گم، با آرامش می‌گن: نگران نباش، باهم ردیفش می‌کنیم


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

27 Oct, 23:21


استکان نیم‌خورده‌ی چای، روی میز خانه‌ام مانده. ظهر چای دم کردم که بنوشم، یادم رفت. حالا برگشته‌ام. چای، همان‌جا مانده. فقط کمی سرد شده. تخت هم همان‌جای هر ‌شب است، به همان سردی.

خانه تاریک و امن است، یک زندان مناسب. دارم فکر می‌کنم کاش این‌جا بودی و پیراهن مرا پوشیده‌بودی و داشتم ران‌هایت را نگاه می‌کردم و از شوق بوسیدنت و نوشیدنت و بغل‌کردنت دیوانه می‌شدم.

چرا نمی‌شود با تو به انتهای شب سفر کرد؟ ای تو، ای توی نامقدر، اگر هرگز خوابت را نبینم چطور بفهمم بیدارم؟
امشب چای سرد را می‌نوشم، و در تخت سرد به آتش بدن نحیفت فکر می‌کنم. راه و رسم سامورایی همین است، فکر کردن به زندگی، در مواجهه با مرگی تدریجی...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

27 Oct, 15:49


کمی دلخوشی…



boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

27 Oct, 13:45


زنی که تکلیف زندگیش روشن نیست
موهایش را
روشن می کند
و زنی که خسته میشود
از خستگی
کوتاه
حالا
به زنی فکر کن
که موهای روشن کوتاهی دارد

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

27 Oct, 08:27


امروز صبح
پسر خودشو از پنجره ماشین کشوند بیرون و لب‌های دخترو بوسید. بعد گفت حالا برو. دختر خندید. رفت.
‏من با لبخندی بزرگ از کنارشون رد شدم، و باز دلم برای هر بوسه‌ی دیوانه‌واری تنگ شد.
کوچه از همیشه قشنگ‌تر بود...





boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

27 Oct, 01:49


جدا شده بود..
اینطور که تعریف میکرد خیلی هم خوشحال بود.
می گفت تازه دارد "زندگی" می کند
تازه دارد می فهمد خوشی یعنی چی..
کلی برنامه برای آینده اش دارد
بیشتر به خودش می رسد
و کمتر به گذشته ی کوفتی اش فکر می کند..
اینها را با هیجان می گفت..
و‌من‌ تمامِ این مدت زیر چشمی
به دست راستش که انگشت
دست چپش را لمس میکرد،نگاه می کردم..

او "خودش" را روی "جای حلقه" ی ازدواجش
جا گذاشته بود،

"دلش" را هم...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

26 Oct, 21:09


آنقدر از حادثه پُرم
که وقتی به خانه می رسم
تلویزیون ، لم می دهد روی کاناپه
تا مرا تماشا کند ...
خستگی ام می پَرد روی رخت آویز
عینک ام با روزنامه ی عصر پاک می شود
و چشم هایم می روند بخوابند
اما دست هایم
هنوز در دست های تو
در قدم زدنی پاییزی
در خیابانی
جا مانده اند


اخرین حرف امشب

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

26 Oct, 20:30


00:00

@Boufe.koor/بوف کور

26 Oct, 19:03


زن ها
آن شبی که
دوستت دارمِ دلخواهشان را می شنوند
با گوشواره می خوابند...


شب بخیر رفقا

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

26 Oct, 16:32


خاتون ميگه:”خدا كريمه، تو دعاكن بلاخره اجابت ميكنه!”

شهر ها را ميگردم، امامزاده به امامزاده، دخيل بعد از دخيل...!
براىِ خبر يا نشانه اى از تو!
براىِ پيدا كردنت!
حالا ديگر خدا بيشتر از هروقت تورا ميشناسد!
شك ندارم حتى امامزاده ها اسمِ تورا پيش يكديگر نجوا ميكنند!

خاتون ميگه:”خدا كريمه، تو دعاكن بلاخره اجابت ميكنه” اما اين روزها وقتِ گفتنش صدایش لرزش دارد!
انگار به چيزى مشكوك است!
اجابتت!






boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

26 Oct, 15:03


سالها بعد
من در کنار یک زن زندگی میکنم
زنی که اسمش در شناسنامم ثبت شده
و همسر من محسوب میشود
زنی که شاید من مرد رویاهاش باشم اما
او هیچوقت زن رویاهای من نمیشود چون
رویایی ترین کسی که میخواستم تو بودی
جسمم کنار او میخوابد اما ، افکارم در کنار تو
ســالــها بــعــد
بی هوا وقتی یادت میوفتم
فقط به این فکر میکنم که خوشبختی یا نه ؟
شاید اسم تو را گذاشتم روی دخترم
ســالــها بــعــد
من مردیم که از عذاب وجدان دارد میمیرد
مردی که به تو فکر میکند اما ، کنار یک زن دیگرست
مردی که به دوست داشتن های زن دیگر پاسخ میدهد اما ، نه از ته دل
ســالــها بــعــد
وقتی همه خوابند
میرو م در آشپزخانه و یک نخ سیگار روشن میکنم
در آن نور کم سوی چراغ خواب به تو فکر میکنم
از سیگارم کام های عمیق میگیرم
و به این فکر میکنم که زندگیم چجوری میشد اگه تو همسرم بودی ؟
در حالی که دارم در فکرت غرق میشوم ، سیگارم رو به اتمام است
و من با عذاب و با دلی پر از غم
باید بروم کنار زنی بخوابم که همیشه آرزو میکنم تو جای او بودی
ســالــها بــعــد این موقع
تو کنار کسی هستی که دوستش داری اما
من کنار كسی هستم که فقط باهاش هم خونم
ســالــها بــعــد
مردی هستم با موهای سفید و چهره ای خسته
مردی که خیلی ها میشناسنش اما
او با هیچکس جز یاد تو آشنا نیست . . .


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

26 Oct, 14:57


یه خورده کیف کنیم

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

26 Oct, 09:36


از صبح نگاهش کردم تا نزدیکای غروب، هی گفت خسته نشدی؟ گفتم خسته کدوم بود؟ گفت هیچی، راحت باش. موهاش رنگ شب بود، خودش رنگ روز، یه آدم عجیبی بود، انگار خورشید باشی و همزمان ماه هم باشی.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

26 Oct, 04:31


پدرم می‌فرمودند:
خانم!
فرزندمان به سلامتی عاشق شده است
و مادرم آهسته آهسته به نجوا می‌گفتند:
اسپند دود می‌کنم...
عشق در خانه‌ی ما شگون دارد.

محمد_صالح_علاء

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

25 Oct, 19:13


انگار قرار بوده عصر ببینمت خوابم برده، بیدار شدم دیدم شب شده، توام زنگ نزدی...

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

25 Oct, 19:01


داستان کوتاه جدیدمو اینجا گذاشتم
امیدوارم خوشتون بیاد رفقا

شب یکان یکان دوستان جان بخیر

bofe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

25 Oct, 17:23


بریم سراغ کسای که بزرگترین خلافشون سیگاره

اندیشه فولادوند میگه:

خمیازه های کش دار سیگار پشت سیگار!
شب گوشه ی به ناچار سیگار پشت سیگار!
این روح خسته هرشب جان کندش غریزیست!
لعنت به این خود آزار سیگار پشت سیگار؟
اسطورهای خائن در لابه لای تاریخ!
خوابند مثل کفتار !
سیگار پشت سیگار!!!

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

25 Oct, 15:20


سراپا سیاه پوشیده بود؛ نشسته بود کنارم و زانوهاشو بغل گرفته بود و بی اینکه مفاتیحی دستش باشه، هر ازگاهی با صدای دعا خوندنای بقیه همراهی می‌کرد و الغوث الغوثی می‌گفت و اشک بود که می‌ریخت...
اواسط دعا بود که نگاهی به سرتاپام انداخت و بر حسب ظاهرم گفت:
" به گمونم تو دلت پاک تر از منه! یه دعا کن منم آمین میگم؛ دعا کن اون خدای بالاسری، توی دل هیشکی مهر و محبت کسی رو نندازه که قسمتش نیست؛ کسی رو دچار اونی که مبتلای یکی دیگه ست نکنه. دعا کن به روز هیشکی نیاره این درد جهنمیو، نصیبِ دل هیشکی نکنه این آتیش لعنتیو، حتی اگه گرگِ بیابون باشه! "
دلم هشت ریشتری لرزید؛ عینهو که نه، بدتر از زلزله ی بم!
زیر لبی آمینی گفتم و بلندتر همراه جمعیت خوندم:
" الغوث
الغوث
خلصنا من النار یا رب! "

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

25 Oct, 05:36


تو کتاب بی‌شعوری خیلی قشنگ نوشته:
«بی‌شعورها قابلیت شگفت انگیزی برای دیدن تنها یک وجه از هر مساله‌ای رو دارن،
همون وجهی که منافع اونا رو تامین میکنه»
حالا شما هی سعی کن برای کسی که نمیفهمه توضیح بدی!


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

25 Oct, 00:34


مثل هر روز آخرین نفری بودم که کامپیوتر را خاموش میکردم و از محل کارم خارج میشدم و مثل هر دفعه بی تفاوت از مقابل آینه عبور کردم و زدم بیرون و مثل همیشه نه باکسی قرار داشتم و نه کسی در جایی انتظارم را میکشید...داشتم فکر میکردم آنقدر کسی نبوده خستگی هایم را خسته نباشید بگوید که فراموش کرده ام اگر جمله ای اینگونه شنیدم چه باید بگویم...؟
آخرین بار چه گفته بودم...ممنون جانم!
جانم...اما خب از وقتی خبری از جانم نبود خبری از جانم نبود!
در همین افکار رد میشدم از کوچه های خلوت و رازآلودی که روزگاری هنگام عبور از آن ها دست گرمی همراهی ام میکرد و هر صدمتر به بهانه ی حرفی و خنده ای حادثه ی شورانگیزِ آغوش با چشمان بسته رخ میداد.
چقدر خسته بودم، چقدر ساکت و چقدر بی اتفاق.
حتی کتک کاریِ دو آدم فضایی هم نمیتوانست توجهم را جلب کند که سرم را بچرخانم!
مدت ها بود در هنگام عبور از این کوچه ها آن چیز که بود را نمیدیدم، آن چیز که گذشته بود را میدیدم و شاید این منِ امروز به سال و ماه و روز و ساعت اینجا بود نهبه روح و فکر و نگاه...جا مانده بودم و چقدر دردناک که راه بازگشتی هم نبود.
سرِ گذرِ آخر بوی قهوه ی دمی از کافه من را به خودم آورد و مثل هر روز اصلن متوجه نشدم این همه مسیر را چگونه طی کرده ام.
پیرمردِ کافه چی از همان اول هم اهل احوالپرسی نبود و تنها همین جمله را از او شنیده بود که فنجان را روی بار میگذاشت و میگفت: قهوه تون حاضره...
اما از وقتی که دیگر تنها به آنجا میرفتم در طرزِ نگاهش هزار حرف بود که نمی خواست بپرسد...نمیخواست بپرسد که چه به سر حالِ خوبتان آمد؟!
از پنجره ی رنگ پریده ی کافه مشغول تماشای آسمان و سوسوی چراغ هواپیمایی که شاید حامل خاطرات مردی خسته با چمدانی محتوای چند قاب عکس و شیشه یِ خالیِ عطری زنانه، کتابی قدیمی از اشعار شاملو و کاستی از فرهاد بودم که دختری پریشان حال وارد کافه شد و جلوی درب ایستاد و زل زد به چشمانم.
همان طور که نگاهم میکرد نزدیک آمد و درست مقابلم نشست و با ذوقی مملو از تمنا حالم را پرسید
گفتم اشتباه گرفته اید خانم
صورتش را جلو آورد و آرام گفت میدانم اشتباه گرفته ام، تو فقط شبیه گم شده ی منی اما لطفن برای چند ده دقیقه به رویم نیاور که اشتباه گرفته ام...خیلی حرف دارم...حرف هایم را بگویم میروم.
سکوتی مرگبار نفسم را برید...خدای من آدم چقدر میتواند دلتنگ باشد!
داشت با همان ذوق و تمنا حرف میزد اما سیمای اش آنقدر پرحرف بود که حرف زبانش را نمیشنیدم.
چشمانی بی تاب و ابرویی که دلتنگِ نوازش مردی در دور دست ها بود، گونه هایی که رد اشک هایِ بی خوابی های شبانه را به همراه داشت
موهایش را هم کوتاه کرده بود..موهایش که نه خاطراتش را کوتاه کرده بود!
لب هایش از حرکت ایستاد و دستش را دراز کرد و یقه ی کتم را مرتب کرد و عینکم را از صورتم گرفت و با گوشه ی شالش تمیز کرد و دوباره روی صورتم گذاشت و بدون خداحافظی رفت!
اشتباه گرفته بود...حرف هایش را گفت و رفت...گاهی آدم دلش میخواهد با یک نفر تماماً بیگانه درد و دل کند...نمیدانم...اشتباه گرفته بود...مثل تمام آدم های تنهای این شهر که یک روز یک جایی یک نفر را اشتباه گرفته اند، یک نفر که مهمان ناخوانده ی مُشتی خاطره بوده و بس!
یک نفر که شاید حتی اگر میگفت فلانی اشتباه گرفته ای تو دانسته یا ندانسته دلت میخواست پای تنهایی ات باشد،
یک نفر که اشتباهی بود...یک اشتباه جبران ناپذیر!

#جمعه

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Oct, 19:00


اره یه بارم یه جا‌ نوشته ام :

در خانه‌ی من،
ابراز احساسات، بوسیدن و در آغوش گرفتن، مانند نفس کشیدن بدیهی و ضرروی است.


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Oct, 15:24


انقدر از آدم‌هایی خوشم میاد که خودشان نگران هزار تا چیزند، اما وقتی من از مشکلاتم می‌گم، با آرامش می‌گن: نگران نباش، باهم ردیفش می‌کنیم


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Oct, 07:37


پرسید به خودت افتخار می‌کنی؟
گفتم بسیار.
پرسید چرا؟
گفتم هیچ‌کس نمی‌دونه من چند بار از اول خودمو بازسازی کردم تا با اینجا رسیدم که تورو داشته باشم
میم عزیزم بخواند


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Oct, 05:19


به روزهای بازنشستگی ات می اندیشم
موهایت سفید شده اند
قدم هایت دست به عصا
بر خلاف میلت عینک میزنی
هنوز حسین پناهی را بیشتر از شاملو دوست داری .. .
عصرها
با پیراهن آبی اتو کشیده ای
به پارک می روی
گاه پروانه ای نگاهت را می برد تا شبنمی
و مرا یاد می کنی .. .
نمی دانم !
شاید مرده باشم
یا شاید بیوه زن پیری شده باشم که
نمازهای ظهرش را در مسجد می خواند
یا ...
اما هرچه پیش آید
مانند همین روزها ..
" دوستت دارم پیرمرد قشنگم ! "


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Oct, 03:10


اره

در نامه‌ی ارسال نشده‌اش نوشته بود:
تو نه آدم بدی بودی و نه آدم نادرست.
می‌دانی؟ تو فقط آدم زندگیِ من نبودی.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

24 Oct, 02:41


بله، می‌توانست تسکین باشد. انتخابش این بود که درد مدامم باشد.

صبحتون بخیر

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

23 Oct, 19:23


چند روز بود که با ورق فال می‌گرفتم، نمیدانم چطور شده بود که به خرافات اعتقاد پیدا کرده بودم، جداً فال می‌گرفتم، یعنی کار دیگری نداشتم، کار دیگری نمی‌توانستم بکنم، می‌خواستم با آینده خودم قمار بزنم. نیت کردم که کلک خود را بکنم، خوب آمد!

زنده_بگور
صادق_هدایت

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

23 Oct, 15:01


هربار که ناراحت میشم و از دلم درنمیاد اما به روی خودم نمیارم، یه بخشی از حسم به کسی که باعث ناراحتیم شده خاموش میشه، بعد دوباره خودم غصه اون بخش خاموش شده رو میخورم و غصه اینکه چرا اون آدم تلاش نکرد از دلم دربیاره...
اینجوریه که این سیرِ باطل اینقدر ادامه پیدا میکنه تا یجایی که تموم میشه، تموم احساسم به اون آدم خاموش میشه و پایان!
من تا اون موقع منتظر میمونم همیشه، سختیشو میکشم ولی منتظر میمونم :)
.
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

22 Oct, 00:22


این جمله از یک کتاب به تنهایی یک کوه از غم زن رو نشون میده:

او قبل اینکه خودکشی کند ظرف ها را شسته بود


@Eh9517san

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Oct, 23:35


مدتی بود در کافه یک دانشگاه کار میکردم و شب هم همانجا میخوابیدم..
دخترهای زیادی می‌آمدند و میرفتند اما آنقدر فکرم درگیر بود که وقت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت!
وقتی بدون اینکه منو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم" داد یعنی فرق داشت!
همان همیشگی خودم را میخواست!
همیشگی‌ام به وقت تنهایی!
تا سرم را بالا آوردم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش درآورد و مشغول خواندن شد..
موهای تاب خورده‌اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مغنه‌اش را نگذاشته بود پشت گوشش!
ساده بود!
ساده همچون زنهایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!
باید چشمانش را میدیدم اما اصلا سرش را بالا نمی‌آورد..
همه را صدا میکردم که بیایند قهوه‌شان را ببرند ولی این یکی را خودم بردم!
داشت شاملو میخواند و بدون اینکه سرش را بالا بیاورد تشکر کرد..
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم!
گفتم: ببخشید خانوم؟
سرش را بالا آورد و منتظر ماند چیزی بگویم..
اما چشمان قهوه‌ای روشنش و سبزه صورتش، همراه با مژه‌هایی که با تاخیر باز و بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت..
طوری که آب دهانم هم پایین نرفت!
خجالت کشید و سرش را پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد تا لو برود که چقدر دست و پایم را گم کرده‌ام..
از فردا یک تخته سیاه گذاشتم گوشه‌ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم..
همیشه می‌ایستاد و شعرها را با دقت میخواند و به ذوقم لبخند میزد..
چند بار میخواستم بهش بگویم من را چه به شاملو دختر جان..
اینها را می‌نویسم تا چند لحظه بیشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود..
شعرهای شاملو کم کم به در و دیوار کافه هم کشید..
دیگر کافه بوی شاملو را می‌داد..
همه مشتری مداری می‌کردند و من هم دختری که دلم را برده مداری..
داشتم عاشق میشدم و یادم رفته بود باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پولهایی که در این مدت جمع کرده بودم خرج عمل مادرم کنم..
داشتم میشدم که نه واقعا عاشق شده بودم و یادم رفته بود اصلا من را چه به این حرفها..
یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی تاق بزنم..
این یک ماه رویایی هم با تمام روزهایی که می‌آمد و کنار پنجره مینشست و لته آیریش میخورد تمام شد..
و برای همیشه دل بریدم از بوسه‌هایی که اتفاق نیفتاد..
مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنم مثل قبل می‌آمده و کنار پنجره مینشسته و قهوه‌اش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته!
یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود!
عشق همین است:
آدمها می‌روند تا بمانند!
گاهی به آغوش یار!
گاهی از آغوش یار!


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Oct, 21:24


«شما یک زن ۴۰ ساله مجرد و بدون بچه را می‌بینید، مایه خجالت است، نه؟ شما به او می‌گویید، یک روزی بالاخره مرد رویاهایش را پیدا می‌کند و اوضاعش تغییر می‌کند. اما شاید اینطور نباشد.
شاید او مرد اشتباهی را ملاقات کند و اوضاع بدتر شود.
شاید او مردی را ملاقات کند که باعث شود او احساس بدبختی بیشتری کند و سلامتی اش به خطر بیفتد و زودتر بمیرد. پس بهتر است در مورد مجرد ماندن دختران دیگر اظهار نظر نکنید.»


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Oct, 15:27


اره یه بارم بهم‌گفتش که:

وقتی برات آهنگ میفرستم یعنی دارم بهت فکر میکنم.
الان مدتهاست دیگه به من فکر نمی‌کنه.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

21 Oct, 07:15


یک روز داشتم به دنیای بدون خودم فکر می‌کردم.
دنیایی بود که داشت کار خودش را می‌کرد و من آن تو نبودم.
خیلی عجیب بود. فکر کنید ماشین شهرداری بیاید و آشغال ها را جمع کند و من نباشم. یا روزنامه جلوی در افتاده باشد و من برای برداشتنش نباشم. غیر ممکن است.
و بدتر آن‌که یک زمانی بعد از مرگم، قرار است کامل کشف شوم. آن‌هایی که وقتی زنده بودم، از من می‌ترسیدند یا از من متنفر بودند، ناگهان من را در آغوش می‌فشارند، کلماتم همه جا خواهند بود. کلوپ‌ها و انجمن‌هایی شکل می‌گیرند.
تهوع آور است. یک فیلمی از زندگی‌ام درست می‌کنند. مردی خیلی خیلی شجاع تر و با استعدادتر از خودم خواهم بود. خیلی خیلی بیشتر...
آنقدر که خداها را هم به استفراغ وادار می‌کنند.
بشریت در هر چیزی اغراق می‌کند،
در قهرمان‌هایش، دشمن‌هایش، اهمیت‌اش.
مرده شور نژاد بشر را ببرند،
حالا حالم بهتر شد.

چارلز_بوکوفسکی

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

20 Oct, 03:24


اون روز حدود دو ساعت زار زدم
سرمو فشار دادم به بالش و به اندازه تمام دلتنگیام جیغ کشیدم
بعد بلند شدم
تمام عکساتو از گوشیم حذف کردم
یه پاک کن برداشتم اسمتو از گوشه و کنار کتابام پاک کردم
رفتم جلو آینه به خودم گفتم دیگه گریه نکنه
فکر کنم یاد گرفته باشه!
بعد موهامو شونه کردم و بافتم
رفتم روی تخت دراز کشیدم
چشمامو بستم...
پتو رو روی سرم کشیدم و ‌دوباره به‌تو فکر‌کردم

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

20 Oct, 02:16


آب و نون چیه؛قد هوا لنگتم

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

19 Oct, 16:56


بی تعارف بگویم، زنی که رقصیدن بلد است
شش بر صفر از بقیه جلوتر است!

زنی که رقصیدن بلد است،
میتواند یک زندگی را گرم کند
رقصیدن دلبری و ظرافت را می آموزد

کدامتان زنی را میشناسید
که بعد از چند بار قر دادن و رقصیدن
خنده روی لبانش نباشد؟!
رقصیدن، عادت به خندیدن را می آموزد
رقصیدن، شبیه عاشقی کردن است
میان عاشقی، شبیه بوسیدن است
خودتان را میان غمزه‌های رقص، رها کنید...

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

19 Oct, 14:29


سلام بر کسانی که وقتی از زندگی دست کشیده بودیم،
بی‌منت برای ما صبر کردند تا دوباره به زندگی برگردیم..


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

19 Oct, 03:28


به خودم گفتم
راحت باش، یک دلِ سیر گریه کن، بعد اشک‌هایت را خشک کن، دستمالت را کنار بگذار، به تنِ ماتم‌زده‌ات تکانی بده و صفحه‌ی جدیدی را باز کن، به چیز دیگری فکر کن، راه بیفت و همه‌چیز را از نو شروع کن.

‌‌‌
آنا گاوالدا

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

18 Oct, 19:31


فکر می‌کنم
محدودیت توی هر رابطه‌ای باعثِ فساد می‌شود
با محدود کردنِ فرزندت/همسرت/پارتنرت
حفظش نمی‌کنی، فاسدش می‌کنی !
نقطه‌ی مقابلِ محدود کردن،
رها گذاشتن نیست
رفاقت است...

شب بخیر رفقا
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

18 Oct, 03:00


خواننده هه داشت می‌خوند:
" دیدی دلشوره‌هام بی‌جا نبودن؟ "
دلشوره داشتم! پیام دادم:
- کجایی؟
طول کشید تا جواب بده
+ سرِ کار عزیزم! می‌دونی که چقدر سرمون شلوغه این روزا!
می‌دونستم! یعنی خودش گفته بود که وقتِ سر خاروندن نداره این روزا، انقدر که کار ریخته سرشون! ناخن انگشت شستمو گرفتم به دندون، براش نوشتم:
- نبینمت امروز؟
بعد حساب کردم آخرین باری که دیده بودمش کی بود؟ هفته ی قبل؟ یا هفته ی قبل ترش؟
نیم ساعت بعد جواب داد
+ امروز نمیشه، تا دیروقت گیرِ کارم!
باشه ای زیر لب گفتم و بدون اینکه جوابی به پیامش بدم، سرک کشیدم تا توی آینه ی جلو، خودمو ببینم. استرس داشتم، زیاد!
قابلمه ی بقچه پیچ ماکارونی رو بغل کردم و بی اختیار لبخند زدم، لابد خیلی ذوق می‌کرد!
دستامو گذاشتم روی فرمون ماشین و صورتمو تکیه دادم بهش و نگاه گردوندم سمت تک و توک همکاراش که داشتن از پیاده رو رد می‌شدن، با خودم فکر کردم یعنی چقدر طول می‌کشه؟
نیم ساعت شد؟ نشد! پاشو که گذاشت توی پیاده رو، دیدمش. لابد کارش زودتر تموم شده بود! بقچه به بغل پیاده شدم از ماشین و قدم برداشتم سمتش، فرصت نشد برسم بهش و صداش کنم. کسی قبلِ من، طول خیابونو دوئید و خودشو انداخت توی بغلش و من...
غافلگیر نشدم زیاد!
خودم نخواستم یا مجالش نبود؟ نمی‌دونم! راهِ رفته رو برنگشتم، ادامه دادم مسیرمو!
بهش که رسیدم سر بلند نکردم که چشمای بهت زده شو ببینم، که چشمای خیسمو ببینه...
خیره شدم به بند کفشایی که خودم یه روزی انتخابشون کرده بودم و بقچه ی دستمو گرفتم سمتشو تکونش دادم و جون کندم تا بگم:
- بیا! برای تو پختمش! اون روز که نشسته بودی رو به روم و کله کرده بودی توی گوشی و لبخند می‌زدی و وقتی پرسیدم چی توی گوشی انقدر جذابه که دو دقیقه بیخیالش نمیشی و به من و من افتادی که چیزی نیست، می‌دونستم یه چیزی هست! بعد که گفتی یه کلیپ آشپزیه که خانومه داره ماکارونی می‌پزه با کلی رب و چقدر هوس کردی، می‌دونستم داری دروغ میگی، ولی دوست داشتم باورت کنم!
می‌خواست چیزی بگه اما با دیدن همکاراش ساکت شد، منتظر شدم تا صدای پاها دورتر بشه...
خیالش که جمع شد از رفتنشون، دست دراز کرد سمت بازوم، دو قدم رفتم عقب‌تر. سربلند نکردم...
- خر نبودم! حالیم بود هیچ آدمی، اونقدری سرش شلوغ نیست که قدِّ یه پیام دوستت دارم و یه تماس پنج دقیقه ای و یه نیم ساعت بیا ببینمت، وقت نداشته باشه؛ ولی دلِ لاکردارم قبول نمی‌کرد،
الانم نیومدم واسه حق‌خواهی و جنگ و دعوا، اهلش نیستم...
با مشت آروم کوبیدم سرِ دلم
- فقط اومدم که دست از حماقت برداره این لامذهب!
صدای زیر و زنونه ی پر عشوه ای که تا حالا ساکت بود، پر شد توی گوشم
" چه میگه این؟ این دیگه کیه؟ "
سر برنگردوندم؛ نگاهم به زمین بود هنوز! آروم گفتم:
- هیشکی عزیزم! من اگه کسی بودم، شما الان اینجا نبودی!
ولی حواست باشه، اونی که یه بار خواست و تونست و خیانت کرد، هزار بار دیگه هم می‌تونه...
قطره ی اشک سمجو با دست پس زدم و بقچه رو هول دادم توی دستاش
- بگیرش! ماکارونیه، با کلی رب! با هم بخورینش!
فرصت ندادم چیزی بگه یا کاری کنه. حتی نگاهشم نکردم برای بار آخر؛ عقب گرد کردم سمت ماشینو بی سر و صدا دور شدم از اون فضا و اون آدما...
صدای هق هقم نمی‌ذاشت بشنوم، وگرنه مطمئنم خواننده هه هنوزم داشت می‌خوند:
" دیدی دلشوره هام بی‌جا نبودن؟ "

#جمعه
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

17 Oct, 16:51


اگه نمیتونید،
اگه عرضه‌شو ندارید...
آدما رو حیف نکنید!
احساساتشونو، عشقشونو، حوصلشونو، ذوق و اعصابشونو کور نکنید!
بذارید یکی که بلده و لیاقتشونو داره کنارشون باشه..

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

17 Oct, 00:11


یکبار رفتیم به یک پارک شلوغ ، طبق معمول داشت به بازی بچه ها نگاه می کرد و من غیر معمول تر ، زل زده بودم به "نیم رخ" صورتش.
باد موهای کنار روسری اش را بر میداشت، و روی صورتش می کشید، و با هر خنده ی بچه ها، لبخندش، چند برابر زیباترش می کرد ....
آخرش از کوره در رفت ...
- " چرا اینطوری خیره شدی به من ... زشته ... مردم دارن نگاهمون می کنن "
راست می گفت ، مردم تازگی ها، فقط زشتی ها را می بینند . ولی من هنوز نفهمیدم این " زشت" که می گفت ...
زل زَدَن های من بود ...! یا بی توجهی هاش به من !؟


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

16 Oct, 14:31


بیگ‌محمد : هیچ وقت عاشق بوده‌ای ستار ؟
ستار : عاشق زیاد دیده‌ام
بیگ‌محمد : راه و طریقش چه جور است عشق ؟
ستار : من که نرفته‌ام برادر
بیگ‌محمد : آنها که رفته‌اند چی ؟
آنها چی می‌گویند ؟
ستا‌ر : آنها که تا به آخر رفته‌اند  ،
برنگشته‌اند تا چیزی بگویند .

📚کلیدر‌
محمود‌_ﺩﻭﻟﺖآبادی

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

16 Oct, 14:19


«زمان ِ درستِ رها کردن» نجاتمون میده از وایسادن در جای اشتباه.
گاهی نااُمیدی نجات بخشه.
از جایی که چشمه نمی‌جوشه، انتظارِ زمینِ حاصلخیز داشتن اشتباست.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

16 Oct, 13:26


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

15 Oct, 18:44


دراز کشیده‌ام روی تخت. آفتاب کم جان ظهر پاییز زورش به پرده ضخیم نمی‌‌رسد. شب شده قبل از عصر.
"ملال" این موجود سمج موذی از دیوار اتاق خزیده روی زمین. از پایه‌های تخت خودش را کشیده بالا و پیچیده دور من.
بیرون هوهوی باد، گذر سراسیمه ماشین‌ها، جیغ بی‌خیال کودک همسایه، گفتگوی نامفهوم دو کارگر ساختمانی؛ اینجا مور مورِ ملال...
تلفنم زنگ می‌خورد. رفیقی از سرگردانی برگشته می‌گوید همچنان سرگردانم!
ملال را بیشتر می‌‌پیچم دور خودم، می‌گویم "اشکال ندارد"
این‌ روزها هر کس هر کار می‌کند یا نمی‌کند، هر حسی دارد یا ندارد می‌گویم اشکال ندارد.
شاید دلم می‌خواد همین را بشنوم برای کارهایی که می‌دانم باید بکنم اما به جاش ملال را محکمتر می‌پیچم دور خودم.
می‌گوید: اینبار هم نشد، زورم نرسید... شاید وقتش نبود!
می‌گویم: انگار از این به بعد هر چقدر بدویی نمی‌رسی...
صدایش کم جان می‌شود لای هوهوی باد: فعلا سردم، تاریکم، کرختم، زمستانم... می‌خواهم بخوابم...حالا شاید بعد زمستان بهاری باشد
می‌گویم: شاید!
قبل از این که تماس را قطع کنیم قرار می‌گذاریم هر دو بخوابیم.

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

15 Oct, 10:47


همیشه دوست بودیم نه عاشق، اگرچه گهگاه هم شده بود که از نقش عاشق‌‌ها را بازی کردن اکراه نداشته باشیم. عشق ما شور و شوقی به‌ته‌رسیده بود و هیچ‌کدام از ما هم نمی‌خواست این واقعیت را فراموش کند. احتمالاً به خاطر شیوه‌ی درخشیدنش در زندگی روزمره و انداختنمان توی بغل یکدیگر و آخرش هم چایی نوشیدن بود که گفتیم این‌که جنون است و قول دادیم که در آینده فقط دوست خوبی برای همدیگر باشیم که این حقه هم جواب نداد و به جایی رسیدیم که همدیگر را هم نمی‌دیدیم و به تلفن قناعت کردیم که آن هم روزبه‌روز کمتر شد. شانس آوردم وقتی دیدمش که از کافه‌ی ماگ‌یار آمد و از ماشین بون‌بون پیاده شد، آن‌هم در آغوش مخلوقی خوشتیپ و ازخودمطمئن. آن‌وقت فهمیدم که نقش من در زندگی‌اش تمام شده و حسی از آرامش وجودم را فراگرفت.

آندری_کورکوف
boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

15 Oct, 04:48


یه خورده حال خوب ببینیم

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

14 Oct, 17:33


پسر جوون از توی آینه پرایدش نگاهم کرد و گفت کوه بودی؟ گفتم آره. گفت دمت گرم منم قبلا می‌رفتم. گفتم تا جوونی بازم برو، کوه شفاست. گفت آره. میرم. همیشه تنها میری؟ گفتم بیشتر وقتا. گفت کوه رو باید با یه زن خوشگل بری که راس‌راسی بچسبه. گفتم اونم خوبه، ولی یهو زن خوشگل ولت میکنه میره دیگه کوه هم نمی‌تونی بری. دوتایی خندیدیم.

قبل این‌که پیاده‌ بشم پرسید تا حالا با یه زن خوشگل خوابیدی؟ از اون خیلی خوشگلاش. گفتم تو کوه نه. باز خندیدم. گفت من رو تا حالا هیچ زنی دوست نداشته، چطوریه؟ حال میده؟ گفتم تا حالا یه لباسی داشتی که خیلی ازش خوشت بیاد؟ گفت آره. گفتم این‌طوریه که انگار اون لباست همیشه نو و تمیزه. گفت فهمیدم.
رفت.

امیدوارم یه پیراهن همیشه نو گیرت بیاد پسرجون. یه پیراهن واسه خود خود خودت. به جای همه نداشتنات.


و شب بخیر به تو، که همیشه پیراهن محبوبت را از دور نگاه می‌کنی...❤️

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

14 Oct, 13:00


بهترین قسمتش این بود
که پرده ها را کشیدم
و زنگ در را
با پارچه‌های کهنه پوشاندم
تلفن را توی یخچال گذاشتم
و سه روز تمام
در تخت خواب ماندم!
و بهتر از همه این بود که
کسی اصلا
دلش برایم تنگ نشد!

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

14 Oct, 12:28


اهنگ لری

boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

14 Oct, 08:08


یک وقت‌هایی آدم دلش می‌خواهد یکی یکی لباس‌هاش را بکند. بشود لخت مادرزاد. راه بیفتد توی شهر و و توی صورت آنها که با دست نشانش می‌دهند نعره بزند "خوب کردم. می‌فهمیدم دارم چه غلطی می‌کنم. دلم خواست بکنم. دلم خواست گند بزنم به زندگی‌ام. بله به زندگی یک نفر دیگر هم گند زدم!
تاوانش را هم دادم... نوش جانم، تاوان مابقیش را هم می‌دهم"
بعد برود روی بلند‌ترین سکویی که می‌بیند. دست‌هاش را از دو طرف باز کند و رو به یک ملت، نه! نزدیکتر... رو به همسایه،همکار، شوهرعمه، پسر دایی، نه! نزدیک‌تر... خواهر، برادر، مادر بگوید
"سرتان را بالا بگیرید و ببینید
این منم!
همینقدر بد
همینقدر زشت
اما پشیمان نیستم
پاش بیفتد دوباره همین کار را می‌کنم
دوباره تا قِران آخر تاوانش را می‌دهم
سرتان را هم که بالا نگیرید باز هم این منم، من!"
بعد از آن بالا سُر بخورد پایین. هندزفری را بگذارد توی گوشش و راه برود، راه برود، راه برود...


boufe koor🤍

@Boufe.koor/بوف کور

14 Oct, 04:08


تحسین از آنِ زنانی ‌ست
که اندام‌هایشان آنها را تعریف نکرده است!
و
برای عمیق‌تر شناختن ماهیت‌شان به‌عنوان یک فرد تلاش می‌کنند
نه یک جنس...


پونه_مقیمی

boufe koor🤍