چه سرسبز بود درّه من

@howgreenwaasmyyvalleyy


شکسپیر میگه زندگی قصه‌ایست سرشار از هیاهو که از زبان دیوانه‌ای نقل می‌شود و معنای آن هیچ است.

کار خاصی نمی‌کنم؛ می‌نویسم.

نریمان.

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:44


L'Amour à mort (1984)

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:25


دلم چالش‌های بعد مهاجرت می‌خواد.

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:20


یکی از بچه‌ها، دعوتم کرده بود خونه‌شون برای شام. هنوز هم در تعجب هستم که چرا دعوتش رو قبول کردم. آخه آدمی نیستم که اهل معاشرت و گفتگو و آشنا شدن با آدم‌های جدید باشم. بیشتر ترجیح می‌دم تو کلبه شخصی خودم بشینم و از دور به آدم‌ها خیره بشم و کار خودم رو بکنم. مثل سکانسی از اسب تورین که دختره می‌شینه روی صندلی و آروم و خونسرد به بیرون خیره می‌شه. خونه خیلی شلوغ و درهم برهم بود؛ جوری که انگار وارد یک مغازه عتیقه‌فروشی شدی. کلی چیز میز از دیوارها آویزون کرده بودن و کل خونه با فرش‌هایی با نقش‌هایی عجیب غریب پوشیده شده بود. وارد که شدم و بعد از خوش و بش با پدر و مادر و خواهرش، رفتیم تو اتاقش و بلافاصله بعد از یک صحبت کوتاه، یک فیلم ایرانی پخش کرد و برای من که کوچک‌ترین علاقه‌ای به سینمای تجاری ایران ندارم، غافلگیری شدیدی بود. شام رو که آوردن، فقط سعی کردم سریع‌تر بخورم و زودتر برگردم خونه. خورده نخورده، بعد از کلی اصرار از سمت خودش و خانواده‌ش برای موندن بیشتر، از خونه زدم بیرون و بلافاصله رفتم تا با یک اسپرسو، همه‌چیز رو فراموش کنم. عجب شب عجیبی رو سپری کردم.

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:06


خونِ سفید؟
اشک.!

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:04


لطفا شبیه حرفهایتان باشید.

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:03


ترسناک‌ ترین نوع تنهایی ، تنها بودن بین آدم‌های احمقه.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 19:18


زیباست شبی که با مندلسون سپری بشه.👌

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 18:23


از لذت تمرین امشب، هرچقدر بگم کم گفتم. به خاطر دیروز و اکسیژن خالصی که به ریه‌هام هدیه کرده بودم، امشب خیلی سر حال بودم؛ جوری که ده دقیقه، مدام به میت مشت زدم. پنج دقیقه قدرتی و پنج دقیقه هم سرعتی. بعدش هم یک ربع با وزنه دور کلاس دویدم و آخرش هم یه کومیته حسابی کردم و از خجالت طرف دراومدم. الان هم که صدام درنمی‌آد، از بس که تو باشگاه داد زدم. شام عدسی داریم. البته همین که از باشگاه رسیدم خونه، یک قاشق چایخوری کامل، کره بادوم زمینی خوردم ولی خب؛ جای شام، اون هم عدسی رو نمی‌گیره.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 13:58


به بهانه هشتاد سالگی ترانه "ای ایران"
به امید نابودی تمام دشمنان ایران و ایرانی.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 12:22


برادران وحشی، سُرخاب‌های باشکوه.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 12:21


شاهزاده گردن‌ کج، آزادکوهِ استوار.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 11:44


قصد داشتم روی قله دونا، درحالی که به آزاد کوه خیره هستم، کاکائو داغ بنوشم. چهارشنبه هم رفته بودم تا قهوه آرام و پودر کاکائو خریده بودم تا از دستش ندم. دیروز شرایط مناسب نبود و حسرتش به دلم می‌مونه؛ فعلن البته. رسیدیم پایین، کنار رودخونه نشستیم و اونجا بود که بساط آب جوش و پیک‌نیک رو پهن کردم و به خودم گفتم حالا که روی قله نشد، کنار رودخونه هم بد نمی‌گذره. البته دو بار آب جوش آوردم چون تقریبن به همه دادم. خودم هم دو بار خوردم. یک بار تلخ، یک بار هم با شکر قهوه‌ای. روستای وارنگه‌رود نانوایی خوبی داره و برای اتمام لذت‌بخش برنامه، پژمان رفت و نون تازه و داغ خرید که با پنیر لیقوان و خیاری که آوش با خودش آورده بود، عجیب غریب بهمون چسبید.!

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 11:26


برنامه دیروز و مسیری که طی کردیم.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 11:16


راه افتادیم و با همراهی باد و با دقت بسیار، به سمت قله حرکت کردیم. در طول مسیر با پژمان مرتب خط رو بالا پایین می‌کردیم تا کاملن وضعیت جسمی و ذهنی بچه‌ها رو زیر نظر داشته باشیم. حدودای دو بود که رسیدیم به دونا. مناظر اطراف، با اینکه شرایط مناسب نبود، چشم رو خیره می‌کرد. از قله‌های باشکوه سُرخاب تا شاهزاده گردن‌کج، آزادکوه زیبا که با استواری و سرسختی خود، باد و سرعتش رو به سخره گرفته بود. خیلی سریع عکس‌ گرفتیم، در پناه تخته سنگ و در جهت مخالف باد، چیزی خوردیم و راه بازگشت رو پیش گرفتیم. در راه بازگشت‌، نگاهم به خط‌الرأس که طی کرده بودیم افتاد و از مسیر پیمایش شده حیرت کردم. باز هم موفق شده بودیم؛ با تموم خطرات و مشکلاتش.!

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 11:08


دخترها اندکی ترسیده بودن و به خاطر کمبود اکسیژن به دلیل باد و ارتفاع بالا‌، دچار سردرد شده بودن. بهشون منیزیم و مقداری نمک دادیم تا سرحال بشن. ساعت رو نگاه کردم و حدودای دوازده بود. دو ساعت بیشتر وقت نداشتم تا برنامه رو با موفقیت تموم کنم. کلاه توفان با ماسک رو پوشیدم و از غار زدم بیرون تا وضعیت باد رو چک کنم. همچنان با قدرت می‌وزید و چنان سرعتش زیاد بود که با اینکه ماسک داشتم، هنوز باد رو روی صورتم احساس می‌کردم. برگشتم پیش بچه‌ها. نیم ساعت گذشت که به پژمان گفت هر جوری شده باید به مسیر ادامه بدیم و برگردیم پایین. همه لباس‌ها رو چک کردن و به خط شدیم تا طناب رو از بچه‌ها رد کنم. خوشبختانه باد هم اندکی سرعتش کمتر شده و به حدودای پنجاه کیلومتر در ساعت رسیده بود. بر اساس وزن بچه‌ها رو چیدم و سنگین‌ترین افراد رو به ترتیب ابتدا، وسط و انتها قرار دادم تا خط محکم‌تر بشه.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 10:59


دیروز یکی از سخت‌ترین برنامه‌های زندگی کوه‌نوردیم رو تجربه کردم. سرعت باد چنان بالا بود که جدا از اینکه مجبور شدیم با کارابین و طناب، خودمون رو به هم وصل کنیم، برای حدودن دو ساعت در غار مانندی، خودمون رو پناه بدیم تا سرعت باد اندکی کم بشه و با باز شدن یک پنجره هوایی موقت، قله رو صعود کنیم و بالافاصله برگردیم پایین. با اینکه پنجشنبه هواشناسی رو چک کرده بودم، ولی از اونجایی که پیش‌بینی‌های هواشناسی در هفته‌های اخیر، زیاد دقیق و درست نبوده، به صورت ناخودآگاه بهش توجه نکردم. بالای هفتاد کیلومتر سرعت باد داشتیم دیروز و برای برنامه که پیمایش ۵ قله و به صورت خط‌الرأس بود، بسیار مخاطره‌آمیز و جدی بود. داخل غار که بین گردنه اِویر-دونا قرار داشت، برای حفظ روحیه و نشاط شروع کردیم به آواز خوندن. جالب بود و با اینکه باد اجازه نمی‌داد که صدا به صدا برسه، باعث شد که اندکی حواسمون از شرایط پرت بشه.

چه سرسبز بود درّه من

17 Oct, 18:37


بعضی از نوشته‌ها‌ “فریاد” می‌زنن.

چه سرسبز بود درّه من

16 Oct, 19:48


امروز صبحانه داشتیم. دیروز رفتم سنگک بخرم که در لحظه آخر نظرم عوض شد و تافتون خریدم. بقیه هم سیب زمینی، پیاز، فلفل سبز تند و فیله مرغ خریدن و صبح که رسیدم بخش، سریع بساط رو به پا کردیم. تا آشپزخونه شلوغ نشده، سریع همه‌چیز رو آماده کردم و ریختم تو ماهیتابه تا پخته بشه. چیز خوبی از آب دراومد؛ با اینکه شعله گاز زیاد بود و ماهیتابه خوبی نداشتم. بشقاب سرهنگ رو هم ازش گرفتم براش سهمش رو بردم. اینجوری بهتره چون تعامل برقرار می‌شه و بعدن می‌شه راحت‌تر ازش کار کشید. آخرش هم که رسید به قهوه بوربون قرمز که یکی از بچه‌ها آورده بود و موکاپات.!

چه سرسبز بود درّه من

16 Oct, 19:40


سرخط خبرها:
خسته هستم.!

چه سرسبز بود درّه من

16 Oct, 15:38


دلم می‌خواد حتا برای چند ثانیه هم که شده، از ذهنم بیام بیرون و نفس بکشم.!