ماری‌‌

@mary_juaana


ماری که جوانان را می‌گزد.

ماری‌‌

22 Oct, 10:51


مامان به‌خاطر عوارض شیمی‌درمانی درگیر دیابت و کلسترول شده و مخصوصا موضوع کنترل قند برامون خیلی جدیده. از اون طرف باز بخاطر شیمی‌درمانی هموگلبینش خیلی پایینه و خودش هم قبلا فشار خون داشت.
حالا من دو روزه شبیه معادله چند مجهولی دارم می‌گردم ببین چه خوراکی و غذاهایی الان براش مفیده.
یعنی اینجوریه که مثلا فلان میوه واسه خون‌رسانی خوبه ولی قند داره! فلان خوراکی قند نداره ولی فشارش رو میبره بالا! اون خوردنی واسه کنترل قند و فشار و خون‌سازی خوبه ولی کلسترول رو بالا می‌بره!
بعد ساعتها تحقیق، تفحص، بردن تمام خوراکی‌ها زیر انتگرال، مشورت با پروفسور سمیعی و کلیک روی پروکسی|پروکسی|پروکسی|، یه چیزی پیدا می‌کنم که واسه همه‌چی مفیده، اونو مامان دوست نداره :))))🤦🏻‍♀

ماری‌‌

22 Oct, 09:38


دلار ۶۵.۵۰۰ ^_^

ماری‌‌

21 Oct, 22:42


من تا پارسال مهرماه حتی نمی‌دونستم متخصص خون و سرطان داریم و بهش می‌گن انکولوژیست!
ولی خب الان جایی‌ام که همه‌ی اطلاعات تو این ویدیوی یوتیوب دکتر برام ساده میومد. (ممنون مستانه💙)
بیماری از تن همه دور باشه، اما به‌نظرم خوبه این پیش‌زمینه رو داشته باشیم و با بینش سراغ درمان و مواجهه با این بیماری بریم.
این ویدیوی یوتیوب دکتر کی نقشه مسیر خوبی بود.

https://youtu.be/rSvkscP_LEY?si=LOUVa9xWNHXiOkhs

ماری‌‌

21 Oct, 17:22


لاغر که شدم، همه‌ی شلوارهام برام گشاد شدن.
مامانم مثل رئیس سازمان ملل اظهار تاسف کرد، گفتم مامان غصه نخور، جون که نیست چاره نداشته باشه، کون میاد و میره، اون جونه که بره دیگه نمیاد.

#هشتگ_سخن_بزرگان
#بزرگ_که_نه_اسمال

ماری‌‌

20 Oct, 19:54


اگه می‌خواید از زبون کاردان کار در مورد ضدآفتاب‌های استرالیایی بدونید این پست رو بخونید☺️
https://t.me/achemistdailylife/2276

و اینکه این تخفیف ویژه روژماری رو از دست ندید که محصولات کمی مونده:
https://t.me/Rozhmary/371

ماری‌‌

19 Oct, 19:55


وقتایی که خیلی ناراحتم برای اینکه تاب‌آوریم رو بالا ببرم، مامان رو تصور می‌کنم که خوب شده، موهاش در اومده و این روزهای بیماری انقدر دورن ازش که حتی توی رویام هم هیچ اثری ازش نیست.
توی این رویام درست مثل این عکس، مامان رفته سفر و براش خوشحالم که "پروانه" شده‌.

ماری‌‌

19 Oct, 17:10


مامان امروز احتیاج به خون داشت و چون گروه خونیش O منفی بود پیدا نمی‌شد.
من هم همین گروه خونی رو دارم (قابل توجه دلالانِ بازار سیاه کلیه، ریه و قلب، به‌جز برادران مشغول در صنعت دلالی کبد).
به محض اینکه شنیدم دستم رو مثل مرد عنکبوتی تو هوا تکون دادم که "بیاین از من خون بگیرین" انگار که مثلا دکتر بخت‌برگشته خون‌آشامی چیزیه همونجا دندون می‌زنه اون خون رو منتقل می‌کنه به مامانم!
دکتر یه نگاهی به سر و ریخت من، چشم‌ها و گونه‌های فرو رفته‌م کرد فوری گفت حالا بگردین بازم، خون آدم زنده‌ی قابل حیات اگه پیدا نشد آمپول فرینجکت می‌زنیم.
ولی من کوتاه نیومدم، رفتم با پرستار بخش حرف زدم که من میخوام خون بدم نامه بدین برم دنبال کارش.
گفت که باید بالای ۵۰ کیلو وزن داشته باشی، با غرور و اطمینان خاطری رفتم بالای ترازو که انگار از وزن +100 خودم مطمئن بودم.
ترازو خیلیییی زور زد و با احتساب لباس و مژه‌هایی که اخیرا گذاشتم به زووور از روی عدد ۵۲ کشید بالا.
پرستاره یه نگاهی بهم کرد، خودم رو نباختم و گفتم: آخه یه ذره پریشب بین من و جی‌جی حدید سر شوی ویکتوریا سکرت و برداشتن بال beginning رقابت بود، کمی وزن کم کردم.
حالا خودم رفتم چک کنم ببینم باقی شرایط خون دادن چیه، دیدم مهم و بزرگ نوشتن نداشتن تتو! بفرما آقای داریوش، بیا بوی گندم روی کتف من رو گردن بگیر. باز رفتم خود سایت رو چک کردم که اگه ۱۲ ماه ازش گذشته باشه مساله‌ای نیست.
در ادامه دیدم میکروبلیدینگ و تزریق بوتاکس رو هم اشاره کرده! معلوم نیست سازمان انتقال خونه یا پیدا کردن دختر شایسته و نچرال بیوتی محل. بابا یه هپاتیته دیگه، همه دور هم می‌گیرم دیگه.
بعد هر کدومو جلو می‌رفتم که عه، اینو دارم، اینو زدم، اینو استعمال کردم، اینو مالیدم و اصلا جوری بود شرایطش اگه دیشب توی چت با دوستت ته جمله‌ت نقطه نمیذاشتی، صلاحیت اهدای خون رو از دست می‌دادی.

بعد تا زمانی‌که من کشف و شهود کنم بابام پاشد رفت سازمان انتقال خون و گفت من گروه خونیم A منفیه، از خون من بردارین معادلش خون O منفی بدین بهم.
جالب اینه که قبول کردن و گفتن اتفاقا این گروه خونی هم کمیابه (قابل توجه دلالان قلب، کبد، ریه، به‌جز عزیزان زحمت‌کش دلال کلیه) و در حرکتی نمادین مبادله کاملا کالا به کالا کردن.

ماری‌‌

19 Oct, 14:23


پوست‌کلفت شدن به چه دردی می‌خوره وقتی هنوزم وقتی مامان یه ناله می‌کنه، تموم اون سنگ‌های رسوب‌شده رو پوستم کنار میره و صاف قلبم درد می‌گیره از تحمل دردی که می‌کشه....

ماری‌‌

19 Oct, 01:23


آدم ضعیفی نبود؛ اما دیگر حوصله سختی‌ها را نداشت. میل عجیبی به گریز پیدا کرد، به ندیدن، ندانستن، رفتن برای همیشه.

[Colonel]

ماری‌‌

17 Oct, 16:05


من بعد سی‌و چندی سال عمر، تازه فهمیدم میوه‌ی مورد علاقه‌م گلابیه!
بعد چطوری تو ۱۸ سالگی عاشق سینه‌سوخته می‌شدم که یا این یا هیشکی؟
اگه با یه پرتقال عروسی می‌کردم تو اون سن، با هوس الان گلابیم چیکار می‌کردم؟

ماری‌‌

16 Oct, 21:54


مامان کاملا غیرمنتظره بستری شده و من سوار اولین اتوبوسی شدم که من رو برسونه ارومیه پیشش.
چون تک صندلی نمونده بود، کنار یه خانوم میانسالی نشستم و راه افتادیم.
ازونجایی که حال روحیم خوب نبود سریع گشتم دنبال هندزفریم تا ارتباطی با خانوم کناری نداشته باشم.
تا من بیام بلوتوث رو روشن کنم، خانومه شروع کرد به معاشرت و من با کوتاه‌ترین جملاتی که می‌شد جوابش رو دادم.
منی که توی باز کردن سر صحبت استادم و توی مکالمات رندوم خیابونی شبیه بازجوها، از عمیق‌ترین رازهای مخاطبم مطلع میشم، اینجا نهایت سعی‌ام این بود که وارد مکالمه نشم ولی خانومه گویا واقعا دنبال هم‌صحبت بود.
چند دقیقه‌ای گذشت و همینجور شروع کرد به گله‌گذاری از هوای بد تهران، ترافیک ارومیه، پسر کوچیکه‌ش که درس نمیخونه و...
من هی تو دلم می‌گفتم زن من رو وادار به معاشرت نکن، دارم از تو محافظت می‌کنم که ساکتم... دیدم نه... ول نمی‌کنه و هی از من می‌پرسه تو چیکار می‌کنی؟ شما چند نفرین؟ چرا داری میری ارومیه؟
که منم یه نفس عمیق کشیدم و با اسم رمز "خودت خواستی" نطقم رو باز کردم و تو ده دقیقه فقط مروری بر مشکلات همین دو هفته اخیر داشتم و سر خط اخبار رو به سمع و نظرش رسوندم که دیدم چشماش گرد شد، گلوش خشک شد و فوری برای اینکه دیگه هیچ دیتیلی از زندگیم ندونه سمع و نظرش رو خاموشی کرد و خودش رو زد به مردن یا شاید هم خواب :))

ماری‌‌

15 Oct, 20:10


جلسه‌ی قبل سر کلاس زبان، استادمون جدید بود و همون اوایل جلسه یه چیزی گفت که من متوجه جمله نشدم و یه consult نامفهومی شنیدم از کل جمله. بعد همون رو ادامه داد و رو به من گفت "تا حالا تجربه‌شو داشتی؟"
منم که واسه سایز خیارشور کنار غذا هم مشورت می‌کنم، بادی به غبغب انداختم و گفتم اوه! حسابی.
دیدم استاد چشماش درشت شد و گفت really؟
تو دلم گفتم نکنه از این زن‌ستیزهاست که فکر می‌کنه زن‌ها هیچوقت تو کاری مشورت نمی‌کنن و خود رای‌ان!
با همون لحن ادامه دادم که بله، هزار بار. حس می‌کنم داری دست‌کم می‌گیری ها.
تو ادامه گفت: خب برای سفر به کدوم کشورها رفتی consulate!
همونجا فهمیدم که گند زدم و سوال اصلا یه‌چیز دیگه بوده و میخواسته بدونه کی تا حالا رفته کنسولگری :))) بعد چون هول شدم و دوبار جواب قاطعانه داده بودم روم نشد بگم کلا اشتباه فهمیدم، اومدم زدم به در و دیوار که جواب ندم سوالش رو :))
بعد گفتم از قضا یادمه خواهرام وقتی رفتن اونجا، یکیشون رفت استرالیا، یکی دانمارک.
گفت عه، پس تو هم لابد پیش خواهرات رفتی سفر که این همه زیاده آمارت.
دیگه دیدم اون استرالیا که خیلی دوره، زیر لب یه چیز نامفهومی گفتم که بله بله پیش اون دانمارکیه رفتم🤦🏻‍♀
فقط میخواستم رد شه از این سوال و بره.
چند دقیقه گذشت و خدا رو شکر از قرمزی صورتم داشت کم می‌شد که معلممون گفت: خب الان از مریم میخوام بیاد پای تخته در مورد سفر دانمارکش و اینکه چطور زبان انگلیسی تو سفر لازمش شده حرف بزنه.🤦🏻‍♀

بابا مرد حسابی، من کل زندگیم یه چند باری زمینی وان ترکیه رفتم که اگه مسافت ارومیه_وان رو در نظر بگیری، تهران برام خارج‌تره! بیشترین مسافتی که از این مرز پرگهر دور شدم آنکارا بوده! چیو بیام برات توضیح بدم.
رفتم پای تخته و همونطور سریع و زیر لب گفتم: سفر دانمارک که خیلی کوتاه بوده (در حد همین چند دقیقه پیش تو سرزمین دروغگویان)، ولی می‌دونید کجا انگلیسی لازمم شد؟ آنکاراااا، بذارید از اونجا بگم.
به‌هر بدبختی بود سر و ته مکالمه رو هم آوردم و پشت دستم رو داغ کردم که همون اول اذعان کنم سوال رو نفهمیدم.
تا اینکه امروز رفتیم سر کلاس و تمرین شخصی چی داد؟ یه رایتینگ بنویس که چه تفاوت‌های فرهنگی‌ای بین ایران و دانمارک به چشمت خورد.
کاش اسرائیل یا صاف فرق سر منو بزنه یا دانمارک رو و من رو از این شکنجه خلاص کنه :)))

ماری‌‌

14 Oct, 09:21


می‌بینید برای یه نوشته‌ی طنز چقدر اغراق می‌کنم و می‌تونم صحنه‌ی بامزه‌ش رو تا حد توانم تعریف کنم؟ برای گفتن از غمم کاملا ناتوانم.
برعکس اون اغراق طنزآلود، برای گفتن از تشویش‌هام همه‌ش پتک تو دستم بود، می‌کوبیدم تا از حجم غم کم کنم و در نهایت از اون کوه، یه سنگ‌ریزه ابراز کنم. ولی اون کوه سنگ که از بین نمی‌رفت، می‌موند لای دستهام، توی گلوم، پشت چشمام.
من ماه‌هاست با خودم کوه جابجا کردم و حالا یا با کمک مشاور یا از عجز خستگی، دیگه نمی‌کشم این بار رو.
حالا که درمان مامان هی سخت‌تر شده و من ناچارتر، دیگه توی کوچه گریه می‌کنم، تو خونه، لابلای جمعیت مترو، تو عروسی اونجا که دارم می‌رقصم و زن‌عموهام شاباش میدن، وقتی که تو رستوران آخرین تکه‌ی پیتزا رو برمی‌دارم.... حالا هرجا که یادم میفته چشم دارم از اون چشم‌ها اشک سرازیر می‌کنم و تموم نمیشه... انگار بهم بشارت میدن که اون سیل اشک رو دیدی؟ تازه اول کاره...یه اقیانوس کار داریم باهات...

ماری‌‌

13 Oct, 18:54


سر کلاس زبان استاد یه تمرینی داد که چطور متن شکایت از مثلا یه رستوران رو بنویسیم.
تمرینش اینجوری بود که از یه نفر شروع می‌کرد جمله رو، نفر بعدی باید داستانش رو تکمیل می‌کرد. بهمون هم گفت یه نفر مثبت بگه یه نفر منفی، تا در نهایت متن شکایت قابل اتکایی باشه.
جمله‌ی مثبت از یه دختری شروع شد و گفت من چند روز پیش رستورانتون اومدم فضاش خیلی قشنگ بود.
نفر بعدی که قرار شد منفی بگه با لحنی جدی گفت: ولی در کمال ناباوری غذاتون واقعا افتضاح بود، من شدیدا استفراغ کردم و سه روز تو بیمارستان بخاطر کیفیت غذای بدتون مریض شدم!
کلاس تو سکوت فرو رفت.
من نفر بعدی بودم که بعد این جمله باید یه نکته‌ی مثبت از ماجرا درمیاوردم! و خب، از رستورانی که با غذاش تا بیمارستان رفتی من چی در بیارم؟
ادامه دادم: اما خب کارکنان بیمارستانش خوب بودن خدا رو شکر، بهم پرتقال‌دان زاتدان دادن و همونجا با یه دکتر خوش‌تیپی آشنا شدم ازدواج کردم :))

ماری‌‌

13 Oct, 13:22


بچه‌ها متاسفانه من تو دام نظام سرمایه‌داری افتادم و انقدرررر از این زیتونا خوشم اومد که این‌بار خودخواسته ازشون خریدم.
من اشتباهی وارد دنیای ریچ‌کیدزها شدم و الان چاره‌ای نیست، باید زیر همه‌ی پستهام هشتگ بزنم luxury#

+ رفتم به دوستم میگم من دیگه طبقه اجتماعیم با شما فرق داره، هر وقت خواستین منو ببنید بگید کلندرم رو چک کنم ^_^

ماری‌‌

13 Oct, 12:58


کلا حرام است.
می‌توانید تصورش را بکنید دکتر یالوم؟
مسخره‌ است.
کهکشان به این بزرگی، میلیاردها ستاره هر لحظه در هستی به‌جود می‌آیند و نابود می‌شوند.
هر لحظه اتفاقاتی طبیعی در کره‌ی زمین می‌افتد.
آن‌وقت پدر و مادر من خیال می‌کنند خدا هیچ‌کار مهم‌تری ندارد جز اینکه چاقوی فروشگاه محله‌ی ما را برای وجود مولکول‌های خوک بررسی کند.


"چگونه پروانه شدم" اروین یالوم.

ماری‌‌

13 Oct, 11:56


این استوری واتسپ(🚩) رو همسر یکی از دوستامون گذاشته که خودش به‌تنهایی باعث شد یه جمع دوستانه صمیمی و قدیمی به‌هم بریزه، سر هیچ و پوچ با همه دشمنی کرد، در حالیکه نمی‌دونستیم دردش چیه تو اینستا بلاکمون کرد :))))
درسته کسی پشت سر آدم حرف میزنه یعنی یه جای کار می‌لنگه، ولی اگه الان کسی پشت سرت حرف زده یه درصد فکر کن خودت می‌لنگی عزیزم😁

ماری‌‌

12 Oct, 21:06


تو آهنگ جدیدی که علیرضا قربانی داده بیرون، تکرار ریتمش اینجوریه "تویی که هم‌قَفَسی، ببین که من نَفَسی، نمی‌کشم اگر به داد من نرِسی."
دقت کردی؟ قفَسی، نَفَسی... بعد تهش، نَرِسی!
خب چرا؟ چرا هم‌اهنگشون نکردی؟
حالا تو آهنگ بی‌گناهش باز همین قافیه‌ها رو داره ولی رویکردش این نبوده.
میگه "آمده‌ام تو به داد دلم برَسی، تو پرنده بی‌پر و بال رهاشده از قفَسی"
اومده برَسی و قفَسی رو هم‌حرکه(!) کرده.
حالا تو همون آهنگ هم یه جا دیگه میگه "باید که شبی برِسی به قرارم... چون دسته‌گلی برِسی به مزارم.
در واقع علیرضای عزیز برای تلفظ رسیدن در شرایط مختلف به توافق نَرَسیده :))

+ در خلال نشخوارهای فکری بی‌هدف.