یاد کردستان و دیواندره با افراسیاب
آن زمان بودیم ذورقی بر روی آب
ایاز یارعلی با مَلک،آن سخنور با علی
در پایگاه احمدآباد بودند در کنار رود آب
ذبیح الله و من با ناصر،هرسه همسنگر بدیم
قناعتی بودیم هر سه در دیواندره و افراسیاب
با رفیقان وقت رفتن در کمین دشمنان
موقعی بودکه خورشید میپوشید بر چهره نقاب
میرفتیم شب در سرما و آن بوران و برف
در مسیر دشمنان تا صبحدم پیش ازطلوع آفتاب
زیر نظر بود منطقه با دیده بانان یا کمین
دائما بودند دموکرات و کوموله از وجود ما در عذاب
گشت و تامین جاده در منطقه بود دستور فرماندهی
با دست،روی چشم میگفتیم چشم عالیجناب
نام ترسناک آن دیار در ذهنمان نقش بسته بود
درّه مرگ و دوزخ درّه و دیواندرّهء خراب
هرکه را عشق وطن بود در سرش
امر فرمانده کل قوا را با لبیک یا خمینی(ره)میداد جواب
گر رزمنده ای از گروه ما میگشت شهید
جسم و جانم میسوخت زیر آتش دشمن چون کباب
موقع درگیری در شب با تیر رسام
آسمان نورانی میشد مثل سنگ های شهاب
عملیات ثارالله بود شاهد این جان فشانی های ما
اندرین رزم هرکه را دیدم یک هدف بودش انتخاب
ماجرای شهر سقز و دیواندره با افراسیاب
آزادی اش را لحظهای دشمن نمیدیدش به خواب
خاطرات جبهه های غرب،کردستان را مجید
مختصر جمع کردم من به نظم،اندر کتاب
تقدیم به دوستان گرامی
از طرف امیرحسین قناعتی