نبض احساس 💜 @xxx405 Channel on Telegram

نبض احساس 💜

@xxx405


نبض احساس 💜 (Arabic)

نبض احساس 💜 هو قناة تيليجرام رائعة تهدف إلى مشاركة الشعور والعواطف مع المشتركين. إذا كنت تبحث عن مكان للتعبير عن مشاعرك بحرية وبدون حكم، فإن هذه القناة هي المكان المناسب لك. سواء كنت تعبر عن الفرح، الحزن، الحب، أو أي شعور آخر، ستجد في نبض احساس 💜 بيئة داعمة ومفتوحة لكل أنواع العواطف. يمكنك تبادل القصص والتجارب مع الآخرين، والاستماع إلى قصصهم أيضًا. المشاركة في هذه القناة ستمنحك فرصة للتواصل مع أشخاص جدد، ولإيجاد دعم وتشجيع من مجتمع متفهم وودود. انضم إلينا اليوم وشارك مشاعرك وأحاسيسك معنا في نبض احساس 💜!

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:04


کشوندتم تو اتاق خوب و دوباره هولم داد و افتادم رو تخت و با لحن خیلی شیطانی گفت امروز قراره همینجوری فقط شل بمونی ، شلوارمو در آورد و شورتمو کشید پایین با دستش کیرمو گرفت بهم نگاه کرد و یه لبخند زد بعد آروم آروم سرشو برد نزدیکتر و شروع کرد به خوردنش چه ساکی میزد نگم براتون کیرم میخورد ته حلقش حال تو حال شده بودم که ساک زدنو تموم کرد بهم گفت دراز بکش رو تخت دراز کشیدم دیدم شلوارشو کشید پایین اون کص تپل بهشتیشو در آورد چهار دست و پا اومد رو تخت و نشست رو کیرم و بعد خودشو آروم بلند کرد و با دستش کیرمو جلو کصش تنظیم کرد روش بالا پایین شد ، من که دو سه دقیقه بود نگذشته بود میخواست آبم بیاد گفتم بلند شه بلند که شد اینبار من خوابوندمش و شروع کرد خوردن کصش و انگشتامو میکردم داخلش که همون دقیقه اول آبش اومد و بدنش به لرزه افتاد ، پاهاشو انداختم رو شونم و کیرمو تنظیم کردم شروع کردم تلمبه زدن که کم مونده بود آبم بیاد و بهش گفتم تشنت نیست گفت خیلی تشنمه با یه لحن نیازمندی گفت که دیوونم کرد سریع کشیدم بیرون سرشو آورد جلو آبمو ریختم رو صورتش و رفت خودشو تمیز کنه و اون شب هم موندم پیشش و تا صبح چهار بار سکس کردیم .
امیدوارم که خوشتون بیاد
نوشته: دانیال

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:04


دیگه اینجا بود که من فهمیدم این خانوم داره قشنگ میخاره ، گفتم شیوا جون مگه با استاد جعفری کاری داشتین میکردین که میگین سر وقتش رسیدی ، خندید و هیچی نگفت و گفت میره بخوابه دیگه ، بعد منم خوابم برد و فکرم فقط درگیر شیوا بود و تو دانشگاه راجب اینم با کسی حرف نزدم کلا ، که دوباره شب روز بعدش رسید و ایندفعه خودم یه کلیپ عاشقونه به شیوا فرستادم که یه دقیقه نگذشته بود دیدم پیامی بهم ارسال کرد ، دیدم که نوشته دانیال انگار اشتباهی بجا دایرکت دوس‌دخترت اینو برا من فرستادی ، منم برگشتم خندیدم و بهش گفتم نه شیوا جون اینو برا خودتون فرستادم نگین پس بی کس موندین که اونم خندید ، بهش گفتم خوب جواب سوالمو دیروز ندادین، گفت کدوم ؟ و قضیه آقای جعفریو یادآوری کردم ، که خندید گفت منو آقای جعفری تا سه ماه قبل داخل رابطه بودیم و اونروز اومده بود تو کلاس و یاد و خاطره ی دوران رابطمونو میخواست زنده کنه که منم بهش گفتم اینبار آخره و یه کمکی بهش کردم ، من که از شنیدن این حرف جا خورده بودم گفتم عجب ، گفت آره دیگه ،بعد بهش نوشتم شیوا جون من خوابم میاد ولی قبل خوابیدن اینو بهت بگم که اگه فردا بعد از ظهر اوکی باشی بریم باهم کافه اینروزا هوا بارونی هست یه قهوی تلخ لب پنجره ی کافه میچسبه که گفت باشه ولی ساعتشو فردا هماهنگ میشیم گفتم چشم و بعدش شب بخیر و خوابیدم و فردا با استرس و هیجان رفتم دانشگاه که ساعت ۲ ظهر اونروز کلاسام تموم میشد که دیدم یه پیام از اینیستا برام اومد که دیدم شیوا جون نوشته امروز ساعت ۶ عصر فلان کافه خوبه؟ گفتم زمانش خوبه ولی چون من دعوتت کردم بریم فلان کافه که خندید و گفت باشه ۶ میبینمت ،ساعت ۱۰ دقیقه مونده ۶ بود رفتم کافه دیدم هنوز نیومده و رفتم نشستم دور یکی از میزا که مشخص بود میز دیته ، چون کلا دوتا صندل بود کنار میز که دیدم پنج دقیقه بعد رسید ، منم یه شاخه گل گرفته بودم که همونجا بهش دادم و گفت مرسی چرا زحمت کشیدی ، گفتم کاری نبود که چی میل دارین ، گفت شیک نوتلا ، گفتم باشه سفارش خودمو و شیوارو رفتم به بارتندر گفتم و برگشتم سر جام کلی گفتیم و خندیدیم ، کم م داشت میشد ساعت ۷ که گفت میخواد بره ، بهش گفتم اگه امکانش باشه بار آخری نباشه که همو میایم بیرون از دانشگاه میبینیم ، گفت تازه امروز سه شنبس و این هفته یبار دیگه هم همو میبینیم به شرطی که اینبار مکانشو خودش بگه و منم قبول کردم ، شب شد و یخورده تو اینیستا حرف زدیم و کلیپ عاشقانه فرستادیم ، فردای اونروز چهارشنبه شب دیدم گفت که فردا وقتت خالیه گفتم اره شیوا جون گفت خونه ی من مجردیه اگه مشکلی برام نباشه برم خونشون و از بالکن خونش عکس فرستاد و گفت بارونم بگیره اینجا بیشتر از کافه می‌چسبه ، من که تو کونم عروسی شده بود گفتم چشم ، برگشت خندید و گفت یه ذره مقاومت میکردی حداقل که منم ایموجی خندرو فرستادم خلاصه لوکشینشو فرستاد بعد شماره هم دیگرو هم گرفتیم که فردا وقتی رسیدم محلشون زنگ بزنم در آپارتمانشو باز بذاره برم داخل ، خلاصه زمان موعود رسید و رفتم داخل آپارتمانش دیدم یه لباس خیلی شیک ولی به شدت باز پوشیده و موهای سیاه خوشرنگشو از پشت بسته و بهم گفت بیزحمت درم ببند گفتم چشم رفتم نشستم رو مبل ، گفت نمیای بالکن بریم ، گفتم نه همینجا خوبه ، یه چایی و یخورده میوه آورد گذاشت رو میز و یخورده هم تخمه ، گفتم تخمه برا چیه ، گفت دیدم نشستی اینجا روبرمون هم تلویزیونه نظرت چیه بشینیم فیلم ببینیم ؟ گفتم باشه که رفت فلششو آورد و به تی وی وصل کرد و گفت اگه فیلمیم خودت مد نظرت داری بگو دانلود کنما گفتم نه هرچی خودت دوس داری باز کن که گفت باشه دیدم رفت روی فایل ۳۶۵ روز که تو دلم گفتم امشب انگار قراره واقعا پنجشنبه شب بشه ، زد رو فیلم و فیلم شروع شد که کلا فیلمه شروع عجیبی هم ، همینطوری داشتیم نگاه میکردیم که دیدم رو مبل پاهاشو جمع کرد و سرشو آورد گذاشت رو شونم و پرسید اذیت که نمیشی منم دستمو انداختم دور گردنش و با یه لبخند گفتم نه عزیزم راحت باش ، پنج دقیقه بود که گذشته ببود کم کم شروع کردم بازشو ماساژ دادن که یهو یه صحنه ی لب تو فیلمه رسید که برگشتم طرفش دیدم خودشم به من زل زده ، اون یکی دستمو بردم زیر چونش یخورده بالا آوردمش آروم آروم رفتم رو لباش و شروع کردیم به مکیدنای لباس هم انگار رو ابرا بودم ، اینکه استاد دانشگام الان لباش تو لبامه و خط سینش جلو چشمام و خط کص تپلش از اون شلوار تنگش معلوم بود برام مثل یه رویا بود ، همینجور که داشتم لباشو میخوردم دستمو بردم سینشو مالیدم که یهو بلند شد هولم داد عقب جورس که کامل بچسبم به مبل و اومد نشست روم و پیراهنشو در آورد و اون ممه های ۷۵ خوشگلشو گذاشت جلو صورتم و شروع کردم به خوردنش و اونم تو اون حین با کونش کیرمو از رو شلوار میمالید بعدش بلند شد و دستمو گرفت و

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:04


استادی که یهو رنگ عوض کرد

#شوگر_ددی #عاشقی #میلف

سلام این داستان ماله ترم قبله (اسامی فیکه)
دانیالم ۲۴ ساله و دانشجو
دانشگاه ما یه دانشگاه پسرانه ، کلا دختر نداره ولی چند تا استاد خانوم داره ، منم تجربه ی خوبی از استاد خانوم نداشتم چون یبار سر نمره یکیشون مشروط شده بودمو هرچقدر زنگ زدم نمرمو بالا نبرد ، انتخاب واحد ترم قبل بود دو تا درس تو چارتام بودن برا روز شنبه که فقط یه استاد برا هر دو درس معرفی کرده بودن و پشت سر هم بود از ساعت ۸ صب تا ۱۲ کلا طول میکشید از شانس منم استادش خانوم بود به اجبار انتخابش کردم ، دو هفته گذشته بود از ترم تازه رفتم سر کلاس ، اواخر کلاس اول که ساعت ۹:۳۰ تموم میکرد تا ساعت ۱۰ میرفتیم سلف یه صبونه ای بخوریم حضور غیاب کرد وقتی به اسمم رسید گفت دو جلسه غیبت داریو یه جلسه هم نیای حذفت میکنم ، با خودم گفتم کارم زاره گفتم باشه استاد ، از استادمون براتون بگم که یه زن مجرد ۳۸ ساله بود و اخلاق خیلی گندی تو کلاس داشت ، تا یه جینگی میشنید از کسی شروع میکرد ده دقیقه چسناله گفتن و هار میشد ، خلاصه ۵ ۶ جلسه گذشته بودم استاد ساعت ۸:۴۰ رسید ولی تو گروه تلگرامی اعلام کرده بود داره میاد پس کسی نره ، من دو جلسه قبلش یه ربع دیر کرده بودم سر کلاس نذاشت وارد شم ولی حضورمو بخاطر اینکه تو کلاس بعدی شرکت کرده بودم زده بود ، وقتی استاد ساعت ۸:۴۰ رسید و نشست سر صندلی من بهش گفتم استاد الان ما بودیم سر کلاس نمیذاشتین و اجازه ی ورود نداشتیم باز این هار شد و ۳ نمره منفی برام ثبت کرد ، زنگ که خورد رفتم صبونه اونروز هوا بارونی بود منم جزو ادماییم که زود سرمایی میشم صبونمو سریع رفتم خوردم هنو ده دقیقه به ساعت ۱۰ مونده بود رفتم سر کلاس دیدم در قفله با اینکه میدونستم استاد سر کلاس میشینه و جایی نمیره ، در رو زدم دیدم کسی جواب نمیده چند ثانیه گذشته بود میخواستم برگردم دیدم صدا قفل در اومد و باز شد و یکی از استادای مردمون که که دو ترم قبل ترش استاد خودمم بود با خوش و بش با استاد از کلاس ما بیرون اومد منم تعجب کردم چون وقتی در زدم کلا صدایی از کلاس نمیومد وارد که شدم استاد گفت در و نبندش و عصبانی به نظر میرسید و برگشت بهم گفت آرامشمو بهم زدی ، چند دقیقه وقت استراحت داریم اونم تو امروز ازم گرفتی، ازش معذرت خواهی کردم نشستم سر صندلی که دیدم رفت در رو بست و بعدش دوباره باز کرد گفت همین باز بمونه بهتره یموقع فکر دیگه میکنن و وقتی این حرفو زد با لبخند عجیبی که رو صورتش بود و با لحن خاصی گفت ،من که از شنیدن و دیدن این حرف و رفتار استاد تعجب کردم، گفتم هر جور صلاح میدونین ، همینجوری داشتم با گوشیم میچرخیدم گفت با دوست دخترت کم چت کن سر کلاسم میبینم که زیاد با گوشی ور میری ، گفتم استاد دوس دختر کجا بود و خندید گفت باشه تو راس میگی ، بعد گفت اینیستاگرام داری گفتم بله ایدیشو با ماژیک رو وایت بورد نوشت گفت فالو کن و منم فالو کردمش بعد ایدیشو پاک ، یکی دو دقیقه نگذشته بود که تایم کلاسش شروع شد و اون جلسه تموم شد ، شب تو اینیستا داشتم میپلکیدم که دیدم نوتیف پیام از طرف استاد اومد رفتم دیدم یه پست اینیستاگرامی برام فرستاده و منم پست رو لایک کردم حوصلم نکشید کلا نگا کنم چون تو ذهنم طبیعتا این بود که یه کسشر آموزشیه ، که بعد لایکم دیدم پیامی از طرفش اومد ، گفت بخواب کم با دوس دخترت چت کن ، گفتم با سلام استاد ، بخدا دوس دختر ندارم ، اونم خندید و گفت پست رو نگاه کردی ؟ که دیدم قراره ضایع بشم رفتم داخل پست که دیدم یه کلیپ عاشقونس ، گفتم بله استاد نگاه کردم ، گفت اینو فرستادم بفرستی برا دوس دخترت منم دیگه کفری شده بودم رابطه دو سالم با رلم تازه تموم شده بود کلا حال و حوصله ی رابطه نداشتم ، برگشتم گفتم استاد نکنه اینو یکی برا خود شما فرستاده ، خندید و برگشت گفت نه بابا منم عین خودت بی کس موندم ، من بازم جا خوردم چون قصدم از اون پیام این بود که هارش کنم نصف شبی ولمون کنه که دیدم خیر انگار استاد رفته تو فاز معنوی ، گفتم استاد چرا بی کس ، گفت جلسه ی اول بهتون گفتم که مجردم ، گفتم بله استاد یادمه ، که برگشت گفت از اول مجرد نبودم ، پرسیدم یعنی چی؟ گفت الان ۴ ساله طلاق گرفتم با همسرم ، منم یه ایموجی سر پایین فرستادم و گفتم متاسفم استاد ولی اگه فضولی نباشه میتونم بپرسم چرا ؟ برگشت گفت اینجا مجازیه کم استاد استاد بگو راحت باش با اسم کوچیکم صدا کن ، اسمش شیوا بود ، که منم گفتم چشم شیوا و دوباره رو سوالی که فرستاده بودم خودم ریپلای زدم و علامت سوال گذاشتم ، برگشت گفت بین خودمون بمونه ، گفت من و همسرم مشکل داشتیم و بچه دار نمیشدیم و مجبور به طلاق شدیم منم دوباره یه ابراز تاسف کردم ، بعد حرفو کشوندم سر کلاس که تایم استراحت مزاحمش شده بودم به قول خودش و ازش بابت اون معذرت خواستم ، خندید گفت عیبی نداره سر وقتش رسیدی ،

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:03


گفت ماله خودته منم کیرمو لای کونش گذاشته بودم گفت از الان هر کاری بخوای می تونی انجام بدی اون شب جذاب ترین شب زندگیم بود چون تا صبح لخت بغل یه زن که اونم لخت بود خوابیدم خیلی حال داد بخصوص که خالم به هر جاش یه عطر خاص زده بود عطر سینه هاش با عطر کوسش با عطر کونش فرق داشت و بوی عطرها بیشتر بهم حال میداد سفت بهش می چسبیدم و کیرمم هر سوراخی میشد فرو می کردم پسوناشو تا میشد خپردم و گاز گرفتم فیلم سوپر می دیدیم و پوزیشن هاشو با هم اجرا می کردیم بعدش خوابیدیم و صبح لباسامو پوشیدم که برم خالم لخت ایستاده بود گفت ازم خداحافظی نمیکنی؟ ازش لب گرفتم وسط سینه هاشو بوسیدم و کوس و کونشم بوسیدم گفتم من بزودی میام گفت ما منتظریم و رفتم از اون روز حتی پیش دانشگاهی می پیچوندم میرفتم خونه خاله سیما از پشت بهش می چسبیدم می گفتم من کون می خوام دوست دارم مثله این مرده بکنم توی کونت مرده یه پورن استار خفن بود اسمش فرارا بود زنه رو یه جوری می کرد زنه فرصت جیغ زدن نداشت فقط کیر اون بود که توی کون زنه میرفت و میومد خالم برام ژل تاخیری به کیرم مالید و کیرمو کردم توی کونش و تلمبه میزدم اما نه به وحشی گری فرارا چون می گفت در اون حد تند آبت زود میاد با سرعت نرمال بزن تا مدت زمان بیشتری بکنی که بهت حال بده انصافا هم خیلی حال میداد کونشم تنگ بود تقریبا یه روز درمیون می کردمش به جز روزهایی که میرفت توی pmsو پریودی خودش بهم می گفت این روزا نیا اینجا بعدش دوباره به کوس و کونش رحم نمی کردم و همه جوره با پوزیشن های فیلم های سکسی می کردمش بعد دیپلم گفتن باید برم سربازی خالم گفت نریا؟ بری من تحمل نمیکنم برو دانشگاه آزاد منم رفتم دانشگاه رشته مهندسی کامپیوتر و همچنان تا پایان لیسانس با خاله سیما سکس می کردم مامانم دنبال زن دادنم بود اما من از 17 سالگی زن داشتم اصلا نیازی به زن نداشتم به خاله سیما گفتم اگر میشد من باهات ازدواج کنم حتما تو رو می گرفتم بغلم کرد و بوسیدم گفت همینکه این سالها مرد من بودی و بهم میرسیدی خیلی مردی تخماتم میبوسم و همیشه تخمامو می بوسید می گفت این تخم یه مرد واقعیه بعد از ازدواج هم بازم خاله سیما میکردم تازه سکس با زنم مرضیه و خاله سیما بیشتر بهم حال میداد چون برای سکس با مرضیه حرفه ای بودم و کونشو با کمترین درد توی دوران نامزدی کردم که تا الان هم مرضیه بهم کون میده با کمترین درد با اینکه 6 ماهه ازدواج کردیم اما کونش از کون خاله سیما گشاد تره.
شب قبل از مرگش گفت میخواد با مامانم تنها حرف بزنه منم گوشیمو گذاشتم داخل اتاق صداشونو ضبط کنه چون می خواستم اگر چیزی داره من زودتر بردارم که بعد از فوتش وقتی ویس ضبط شده گوش دادم به مامانم گفته بود بهت گفتم بذار شوهرت منو صیغه کنه قول میدم کسی نفهمه قبول نکردی اما من چند سال هم با شوهرت خوابیدم هم با پسرت و یه سری حرفها و نشونه ها داد که مامانم فقط میدونست و مرده بود خاله خوبی بود انصافا اگر خاله سیما نبود که از 17 سالگی سکس کنیم معلوم نبود چه اتفاقی برام میفتاد و اینکه سکس با خاله سیما تجربه خوبی بود برام چون الان خیلی خوب زنمو ارضا میکنم انقدر که اکثرا مرضیه پیشنهاد سکس میده منم الان تونستم مثله فرارا کوسشو اونجوری تند تند حرفه ای بکنم که آبم نیاد و اون به التماس بیفته که بسه.
روحش شاد و یادش گرامی زن محشری بود.
نوشته: سروش

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:03


خاله فرشته ای بود بی همتا

#خاله

خاله سیما توی یه تصادف همراه شوهرش، شوهرش فوت میکنه و خالم یه پاش کوتاهتر پای دیگش میشه و همیشه می لنگید واسه همین هیچ مردی سراغش نیومد و تنها زندگی می کرد 17 سالم بود که گهگاه با مامانم میرفتیم خونشون تا توی بعضی کارها کمکش کنیم و بعد از اتمام کار معمولا مامانم میرفت خونه چون باید برای بابام غذا درست می کرد که هم شام بخوره هم برای فرداش ببره و من خونه خاله میموندم و توی کارها کمکش می کردم،اون روز هم خاله سیما گفت بیاید یخچال فریزر آف کنیم خیلی وقته آفشون نکردم با هم یخچال فریزر آف کردیم بنده خدا تمام فریزر پر بود از حبوبات پخته و سبزی گفتم خاله شما گوشت و مرغ نمی خورید؟ گفت می خوریم اما نیست که بخوریم و با هم خندیدیم که مامانم بهم چشم غره رفت که دیگه حرفی نزنم و دیگه حرفی نزدم یخچال و فریزر آف کردیم عصر مامانم رفت که بره برای بابام شام درست کنه چون فردا باید غذا میبرد منم موندم خونه خاله که یخچال فریزر دوباره پر کنیم بعضی سبزیا آب شده بودن و ریختن روی پیرهن شلوارم کارمون که تمام شد خالم گفت برو حمام من لباساتو میندازم داخل ماشین لباسشویی میندازم روی بند یه باد بخوره خشک شده رفتم حمام که در زد اومد داخل گفت بده برات کمرت یه لیف بزنم بدنت حال بیاد خیلی محکم لیف میزد گفت چه خوش استایلی سروشی دختر کش شدی چند تا دوست دختر داری؟ گفتم ندارم کسی کما رو آدم حساب نمیکنه گفت تو بی عرضه ای خیلیا هستن گفتم آره بی عرضم بلد نیستم خوب حرف بزنم گفت مشخصه خیلی چیزا بلد نیستی فقط حرف زدن نیست و بعدش رفت بهم حوله خودشو داد تنم کردم گفت بندشو ببندی حله اما تا ایستاده بودم خوب بود خم میشدم یا می نشستم زار زندگیم نمایان بود که خاله گفت راحت باش اما خیلی بد نگاه می کرد نشسته بود روبروم و با هر تکون خوردنم دید میزد می گفت یکی از چیزایی که بلد نیستی اینه که یه مرد همیشه باید تمیز باشه چرا موهاشو نزدی؟ گفتم زیاد حوصله اینکارا ندارم گفت همین کاراست که یه مرد جذاب میسازه حتما موهای زیر بغلتم بلنده گفتم آره گفت آره کوفت خاله هم رفت حمام و یه تاپ تنش کرده بود که خط سینه اش مشخص بود یه دامن کوتاه که وقتی جلوم نشست تا تهشو دیدم که شورتش سفیده تور توریه و اومده بود نشسته بود روبروم منم کم کم راست کرده بودم و خیلی تابلو بود که خاله با دیدن کیر راست شدم می خندید می گفت جااااان از کی تو مرد شدی که راست کنی؟ منم از خجالت آب شدم گفتم خاله لباسام کی خشک میشه؟ گفت صبح دیگه خاله دامنشو داده بود بالا و پاهاشو انداخته بود روی پاهاش و داشت تلویزیون میدید منم با دیدن رونهای خاله راست کرده بودم اومدم برم دستشویی گفت حوله رو بذار بیرون نبری توی دستشویی خیس و نجسش کنی خونه امروز تمیز کردیم گفتم چشم حوله بیرون درآوردم رفتم دستشویی اومدم بیرون دیدم حوله نیست تلویزیون خاموشه چراغ اتاق خاله هم خاموشه صداش کردم خاله حوله کجاست گفت اینجاست بیا برش دار رفتم توی اتاق کاملا تاریک بود گفت بیا اینجا روی تخت گذاشتم برات گفتم نمی بینم که آباژور روشن کرد حوله کف تخت پهن کرده بود چشمم به خاله افتاد دیدم لخته فقط شورت سفید توریه تنش بود آروم بغلم کرد گفت آخ جون بوی مرد میدی و تنمو بو می کرد بعدش سرمو به سینه هاش میمالید که خیلی نرم بود گفت سروشی گوشت مفته خاله است بخور و سینه راستشو دهنم گذاشت گفت بخور به یاد بچگیات من هول شده بودم هر کاری خاله سیما می گفت بی هیچ معطلی انجام میدادم بعدش گفت برو پایین و سرمو گذاشت لای پاش بوی عطر خوشبویی میداد گفت شورتمو با دستات باید پاره کنی شورت یه زنو هیچ وقت در نیار پارش کن شورتشو پاره کردم گفت کوس دیدی سروشی؟ گفتم نه گفت خوب نگاش کن چون امشب خیلی باهاش کار داری کوسش هم بوی خوبی میداد سرمو گرفته بود می گفت بخورش لیسش بزن منم اولش خوشم نمیومد اما هر چی می خوردم و لیسش میزدم بیشتر ازش خوشم میومد گفت بسه بیا بخواب کنارم رفتم خوابیدم کنارش خم شد و کیرمو می خورد انقدر حال داد که آبم اومد گفت چه زووود باشه حالا کمتر تحریکت می کنم بهم گفت که کیرمو به کوسش بمالم می گفت نرمه؟ گفتم آره گفت دوسش داشتی؟ گفتم آره گفت فیلم سوپر دیدی؟ گفتم آره گفت دیدی مرد کیرشو میکنه توی کوس زنه گفتم آره گفت امشب اوم مرده تویی باید به این کوس خوشگل حال بدی
کیرمو دوباره خورد گفت بکنش توی کوسم منم کردمش توی کوسش گفتم واااای چه داغه گفت فقط داغه؟ گفتم آره توی کوسش عقب جلو می کردم خیلی لیز بود و حال میداد گفت تنگه دوس داری؟ گفتم آره دوست دارم اما تنگ نیست گفت کیرت باریکه فقط الکی درازه کیر باید کلفت باشه اما همینم خوبه انقدر توی کوسش تلمبه زدم آبم اومد گفت بریز داخل کوسم می خوام طعم سکس با یه مرد کامل دوباره بچشم اون شب خاله روی شکم خوابید منم روش خوابیدم می گفت کون دوست داری گفتم خیلی

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:02


زارم تو کصت عزیزم
وای باورم نمیشد اروم ارو کیرشو کنار کیر پوریا که تو کصم بود جا داد کصم داشت رسما جر میخورد و همینطور ارضا میشدم تو زندگیم اینقدر ارضا نشدم یهو دیدم صدای علی بلند شد و ابشو ریخت تو کصم
علی امد روم و به شکم خوابیدم و علی تلمبه میزد و پویا کیرشو گذاشت دهنم گفت جنده خانم کیرمو تمیز کن منم از این حرفش ناراحت شدم و تا اومدم بگم کثیفه نه گذاشت تو دهنم علی هم تند تند مثتلمبه میزد و یهو داغی ابشو تو کصم حس کردم و رفتم دستشویی خودمو شستم و دیدم علی اهنگ گذاشته و گیر داد یکم با این اهنگ لخت واسمون برقص
منم ۵ دقیقه ای تنهایی رقصیدمو لباسامو پوشیدم و رفتم با حس جدید و حس عذاب وجدان راهی کرج شدم
رسیدم خونه سریع پریدم حمام چون شوهرم ظهرها ناهار میومد خونه و کل تنم بو گرفته بود.
چند روزی از اون ماجرا میگذشت که دیدم واتساپم پیام امد دیدم علی بود منم سریع بلاکش کردم ،زنگ زد بلاکش کردم،دیدم با یک خط ناشناس یک کلیپ واسم اومد دیدم وای کلیپ رقص لخت منه پیام دادم خدا ازتون نگذره پدرتونو در میارم و شکایت میکنم از دستتون
پیام امد فردا صبح ساعت ۱۰ صبح منتظرتیم وگرنه هم فیلم رقصتو هم فیلم سکستو پخش میکنیم
ببخشید دوستان اگر بد توضیح دادم یا غلط املایی داشتم منتظر نظراتتون هستم اگر حمایت کردین ادامشو بنویسم
نوشته: الهام

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:02


خیانت بخاطر شهوت (۱)

#تجاوز #زن_شوهردار #خیانت

سلام الهام هستم ۳۵ سالمه قدم ۱۷۰ وزنم ۷۰ کیلو و
شوهرم مجید ۳۹ سالشه ۱۷۶ و ۸۴ کیلو.ساکن کرج هستیم و یک پسر ۸ ساله داریم
پارسال داشتم میرفتم بازار تهران برای خرید مغازه پوشاکی که شوهرم داره خرید کنم با مترو گلشهر رفتم صادقیه و خط و عوض کردم مترو میخواست حرکت کنه و بدو بدو داخل مترو شدم و خیلی شلوغ بود و فهمیدم تو واگن اقایون امدم و همه بهم چسبیده بودیم و ایستگاه بعدی باز جمعیت امد داخل و واقعا داشتم له میشدم دوتا پسر حدودا ۲۲ساله پشت سرم بودن و میله رو مثل من گرفته بودن،یهو حس کردم کیر پسری که پشتمه راست شده و چسبیده به باسنم و روم نشد چیزی بگم و دیدم همینطور داره فشار میده به باسنم ،هم اعصابم خرد شده بود از کارش و شلوغیه مترو هم تازه پریودیم تموم شده بود و حدودا ده روزی بود سکس نداشتم کم کم داشتم شهوتی میشدم تا یهو دیدم یک دست امد روی باسنم و اروم داره میماله باسنمو یک نگاه به پشتم کردم و دیدم این دو پسر با لبخند بهم نگاه کردن و از ترس ابروم هیچی نگفتم هم هردو خوشگل بودن یکیشون چشم رنگی بور اون یکی هم خیلی بی بی فیس و موهای لختی داشت،نفسشونو پشت سرم حس میکردم تا بلاخره ایستگاه امام خمینی پیاده شدم و خط و عوض کردم و سوار مترو شدم و رسیدم ۱۵خرداد تو بازار که بودم یهو دیدم این دوتا پشت سرم هستن و تا جای شلوغلی میبینن میچسبونن بهم،چند بار خواستم سرشون داد بزنم بعد گفتم بچه هستن و ابرومم میره ،بیخیال شدم.
هر مغازه ای میرفتم ول کنم نبودن ،از یک مغازه ای لباس خریدم و گفت شمارتونو بده منم حواسم نبود شمارمو اروم بگم یا شماره شوهرمو بدم شمارمو که گفتم یهو دیدم این دوتا پشت سرم گوشی بدست شمارمو سیو کردن، خریدم تمام شد امدم بیرون گفتم شما خجالت نمیکشید همش دنبال من هستید گفتن سلام اسم من علی و منم پویا هستم گفتم امرتون گفتن ازت خوشمون امده و میشه کمکمان کنی؟
گفتم چه کمکی گفتن ما تا بحال با کسی سکس سکس نکردیم و اگه میشه با شما سکس کنیم گفتم بیخود گمشید تا ابروتونو نبردم و هردو فرار کردن،خریدامو کردم و برگشتم سوار مترو شدم وقتی رسیدم صادقیه دیدم گوشیم زنگ خورد مترو کرج هم هنوز نیومده بود ،جواب دادم دیدم علی بود
گفت سلام خوبید پرنسس خانم
جا خوردم گفتم شما
گفت علی هستم تو مترو
گفتم شمارمو از کجا اوردی
گفت از مغازه که بار خریدی
گفت تورو خدا خونمون همین کنار متروئه و خانوادم شمال هستن دوستتم رفت خونشون بیا بریم خونه من ببینمت و جلوت جق بزنم و سکسم نمیکنم قول شرف میدم مادرم چند ماهه فوت کرده و خیلی تنهام و واقعا نیاز دارم تو خیلی زیبایی و ….
یهو دلم سوخت واسش گفتم کجایی گفت پشت سرتم و باهم رفتیم خیابان کنار مترو منزلشون بود تو راه قلبم تند تند میزد تا بحال به شوهرم خیانت نکرده بودم و زندگیمو دوست داشتم گفتم میرم این جقشو بزنه یا نهایتا واسش ساک میزنم و برمیگردم
ساختمان شیکی بود تقریبا وارد شدیم طبقه ۵ رفتیم در و باز کرد استرس گرفته بودم میگفتم برگردم ولی بیشتر بخاطر مادرش که گفت فوت شده خودمو اروم میکردم
داخل شدم خونشون قشنگ بود نشستم رو مبل گفتم زود باش باید برم کرج بچه ام هم مدرسه ست باید زود برگردم
دیدم واسم آبمیوه اورد و نشست کنارم و دستشو انداخت دور گردنم و یهو سرمو کشوند سمت خودش و لبهامو شروع کرد خوردن
گفتم بسته جقتو بزن باید برم
هرچند تو دلم دوست داشتم واسش ساک بزنم علی هم خوشگل بود هم خوش هیکل،پاشد گفت بریم اتاق خواب اونجا جق بزنم،رفتیم داخل اتاق خوابش تی شرت و شلوارشو با هم در اورد یهو یک کیر بزرگ نمیدونم چند سانت ولی بزرگتر از مال شوهرم بود و کلفت و سفید روبروم بود
ناخداگاه خم شدم و کیرشو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم خوردن وای کیرش عالی بود یکم که خوردم بلندم کرد لباسامو در اورد و جووون بلندی گفت و افتاد به خوردن سینه هام منم شهوتی شده بودم و داشتم دیونه میشدم که بکنه تو کصم.
سینه هامو چنان میخورد صدام در اومده بود گفتم علی بسه تورو خدا بکن تو
گفت چشم اروم گذاشت دم کصمو اروم اروم فشار داد جلو یهو حس کردم صدایی از پشت سرم آمد و دیدم پویا دوست علی لخت با یک کیر کلفت جلو در ایستاده
دیدم نمیتونم مقاومت کنم هرچی بگم لذتمو خراب کردم
فقط گفتم علی خیلی نامردی تو گفتی تنهایی
گفت پویا مثل داداشمه و هر کاری میکنیم با هم هستیم بیا پویا کیرتو بزار دهن الهام جون
منم شروع کردم ساک زدن علی هم با هر تلمبه اش قشنگ میخورد ته کصم
جاشونو عوض کردن پویا داگی کردم و علی گذاشت تو دهنم(منی که واسه شوهرمم زیاد ساک نمیزدم و هیچ وقت از کصم در میاورد ساک نمیزدم )الان داشتم واسه علی رو میخوردم پر اب کصم بود
پویا خوابید و من نشستم رو کیرش و سینه هامو لبهامو میخورد علی هم اومد پشتم و میخواست بکنه تو کونم که جیغ زدم نه نمیدم و یهو ترسید گفت اروم باش پس می

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:00


وم بود که تازه اصلاح کرده
مایا دیلدو و کمربندشو برداشت و به کمرش بست
رنگ سیاه دیلو با رنگ سفید پوست مایا یه تناقض جالبی درست کرده بود ، مایا با اون دیلدو بزرگ شبیه شیمیلها شده بود ( چند باری تجربه سکس با شیمیل داشتم که اگر توانستم مینویسم )
به اتاق خواب رفتیم ، هنوز کامل پوزیشن داگی نگرفته بودم که مایا یهو دیلدو رو ناگهان وارد کوصم کرد
درد شدیدی بهم وارد شد و جیغی از درد کشیدم و خودمو به جلو انداختم
مایا شروع کرد به عذر خواهی کردن
نمیدونستم چی بگم طاق باز شدم وشروع کردم کوصمو مالیدن
مایا جلو اومد و شروع کرد به مالیدن کوصم
بعد چند سال یه کیر وارد کوصم شده بود
مایا شروع کرد به خوردن و لیسیدن کوصم
یواش یواش دردم داشت می افتاد
مایا آروم آروم بالا اومد و با زبانش شکم و بعدهم شروع کرد به خوردن پستانهایم
( آخخخخخخخخخ هنوزم که به یاد اون روزها می افتم کصم حالی به حالی میشه )
مایا کارشو بلد بود ، تو همون خوردنهاش یک بار ارضا شدم
مایا از روم بلند شد و ازم پرسید که آیا دیلدو رو بکنم توی کوصت ؟
بهش گفتم که آروم انجامش بده
مایا اینبار کمی از ژلی رو که با خودش آورده بود رو به دیلدو و کصم مالید و دیلدو رو وارد کصم کرد
اینبار لذت عجیبی بهم دست داد ، بعد دوسال کصم پذیرای کیر البته مصنوعی شده بود
مایا شروع کرد به تلمبه زدن و بعد چند دقیقه بهم گفت که تمام دیلدو رو تو کوصم کرده
باورم نمیشد که دیلدو به اون کلفتی و بزرگی وارد کوصم شده باشه
برای دومین و سومین بار ارضا شدم
مایا دیلدو رو از کصم درآورد و بهم نشون داد
تمام دیلدو از آب کوصم سفید شده بود
با اینکه سه بار ارضا شده بودم ولی بازم سکس میخواستم
مایا دیلدو رو باز کرد و از میز رو اتاق یه دیلدو دراز و دو طرفه آورد و گفت که او هم هوس سکس کرده
مایا یه سر دیلدو رو وارد کوصم کرد و سر دیگه رو وارد کوص خودش کرد و شروع کرد به تکان دادن خودش به من
این دیلدو هم بد نبود ولی دلم همون دیلدو کلفته رو میخواست
بعد یک ربع دوباره ارضا شدم ، همزمان با ارضا شدنم مایا هم ارضا شد
ادامه دارد…
نوشته: ناشناس

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:00


زنی در ترکیه (۱)

#زن_مطلقه #لزبین

چند سال پیش با یه آقایی ازدواج کردم ، دکتر زیبایی بود و حتی اون اوایل ازدواج چند عمل زیبایی هم برام انجام داد ، هیکلم تقریباً خوب شده بود اما نمیدانم چرا با اینکه رابطه زناشویی خوبی داشتیم بهم خیانت کرد
از طریق منشی مطب متوجه شده بودم که با چند تا از خانمهای که برای زیبایی اومده بودند رابطه جنسی داشت
اول باور نمیکردم ولی منشیش چند تا فیلم برام فرستاد
تو یکی از فیلمها زنه داشت برای مسعود ( شوهرم ) ساک میزد
و در فیلم دوم رابطه مسعود داشت با همون زنه سکس میکرد
با دیدن این فیلمها دنیا روی سرم خراب شد
خلاصه اینکه تونستم با اون فیلمها هم طلاقمو و هم مهریم که نسبتاً سنگین بود رو بگیرم
حالا من ۴۰ ساله ، بعد طلاقم خیلی افسرده و گوشه نشین شده بودم یکی دو سالی به همین منوال گذشت ، زیاد از خانه بیرون نمیومدم غذام شده بود غذاهای حاضری و یا فست فود
داشتم شکم میاوردم که با یه خانمی آشنا شدم و منو برد به یک باشگاه
محیط باشگاه و بچه ها که با آهنگ و موزیک تمرین میکردند باعث شده بود تقریباً حالم بهتر بشه تا اینکه خواهرم با من تماس گرفت و گفت که قصد دارند یک هفته ای به ترکیه برند و از من هم خواست تا باهاشون همراه بشم
فکر خوبی بود ، با کمک دامادمون پاسمو گرفتم ، کمی دلار داشتم و یه مقدار دیگه خریدم و با خواهرم و دامادمون و خواهرزادم حرکت کردیم به ترکیه و بعد پرواز یه هتل ایرانی در آکسارای پیدا کردیم و اونجا مستقر شدیم
یکی دو روزی اونجا بودیم ، یه روز که برگشتیم هتل دیدم که مستخدم داره اتاق رو نظافت میکنه ، شنیده بودم تو ترکیه سکس شاپ زیاده اما نمیدونستم به کجا باید برم ، نمیدونم چرا ولی هوس کیر کرده بود ، آدم هَوَل دور و اطرافم زیاد بود ولی مرد نمی خواستم ، دلم یه دیلدو سیاه و کلفت میخواست ، مستخدمه هتل معلوم بود که فیلیپینی هست ، انگلیسی بلد بودم البته ن در حد تافل همونقدر که میتونست کارمو راه بندازه ، ازش خواستم تا آدرس یک سکس شاپ رو بهم بده
زنه خندید و ازم پرسید که آیا لزبین هستم ؟
لبخندی زدم و گفتم بهش که با لز کردن مشکلی ندارم
زنه که اسمش مایا بود بهم گفت که شیفت کاریش در ساعت ۸ شب تمام میشود
و گفت که به خانه نمیرود و تا صبح که دوباره شیفتش شروع بشه پیشم میمونه و اینکه ۳۰ دلار میگیره که ۱۰ دلار رو اول میگیره
اول دلم نمیخواست ولی نمیدونم چی شد که قبول کردم و ۱۰ دلار بهش دادم و مایا رفت
ساعت ۳ بود کمی دراز کشیدم و با کصم بازی کردم
شنیده بودم که کارگرهای هتل در قبال گرفتن پول خدمات جنسی میدهند
لخت شدم و شروع کردم با کصم بازی کردن
همینجور که کصمو میمالیدم ارضا شدم و خوابم برد
ساعت ۶ بود که با صدای در اتاق بیدار شدم همونطور لخت رفتم دم در از چشمی نگاه کردم ، مریم ، خواهرم بود ، سریع یه ربدوشامبر تنم کردم و در رو باز کردم
-ما داریم میریم کلوپ میایی بریم ؟
-حال ندارم ، میخوام دوش بگیرم و استراحت کنم
-باشه ، اگر نظرت عوض شد بیا
و یه کارت بهم داد که روش آدرس کلوپ رو نوشته بود
مریم رفت ، ربدوشامبرمو در آوردم
هتل مون ، وان داشت ، پرش کردم و رفتم تو وان
چقدر خوب بود ، تا حالا تو وان نرفته بودم خیلی بهم آرامش میداد
توی وان بودم و دوبار با کوصم بازی کردم . تمام تنم توی آب بود و لذت خوبی میبردم ، نُک پستانهایم زده بود بیرون دوباره ارضا شدم ، یه حالت رخوت و سستی و کرختی داشتم ، آب وان گرماشو داشت از دست میداد از وان اومدم بیرون با حوله هتل خودمو پوشاندم ساعت نزدیکیهای ۸ شده بود
کمی آرایش کردم ساعت ۸ شد و پنج دقیقه گذشت اما مایا نیومد ، هشت و ربع شد اما از مایا خبری نبود ، انگار ده دلارم پریده بود در اتاقو باز کردم اما تو راهرو نبود
درو بستم و برگشتم تو
حولمو در آوردم و پشت میز توالت نشستم
یاد ماسک مرطوب که آورده بودم افتادم ، تا خواستم ماسک بزارم در اتاقم زده شد
از چشمی که نگاه کردم دیدم مایا اومده در رو براش باز کردم ، اومد تو یه سارافون سفید تنش کرده بود ، اون لباس داشت اما من لخت بودم ، بدون اینکه حرفی بزنه منو چسبوند به دیوار و شروع کرد ازم لب گرفتن و بادستش کوصمو شروع کرد به مالیدن
با چوچولم داشت بازی میکرد
بعد مدتی منو ول کرد و
رفت و نشست روی کاناپه و بهم گفت که رفت خانه و چند تا وسیله بیاره و برای همین دیر کرده
ساکشو رو میز خالی کرد
دیلدو ، شلاق ، بات و حتی کاستوم پلیس و پرستار هم داشت
چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد یه دیلدو سیاه و کلفت به همراه کمربندش
چقدر خوب بود ، هم کلفتیش و هم اندازش
مایا فهمید از دیلدو سیاهه خوشم اومده بهم گفت که میخواهی اونو ببندم ؟
سرمو به عنوان آره تکون دادم
مایا سریع سارافونی که پوشیده بود رو در آورد
کرست نبسته بود و فقط یه شورت سفید پاش بود
شورتشو درآورد
لاغر بود و پستانهاش سایز ۷۰ کوصش سفید بود کمی مو رو کوصش بود ، معل

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:00


ممه هاش
مامان: آههه شایان آهههه دوباره کار خودتو کردی آهههه اروم جر خوردم
سرمو پایین بردم و شروع به خوردن ممه هاش کردم ممه هاش سفت تر شده بود و با دندونم نوکشونو میک میزدم
بلندش کردم و رو تخت نشستم و مامان بدون این که چیزی بگم اومد نشست رو پام و با دستش کیرمو گرفت و وارد کسش کرد
با این کارش آمپرم به ته چسبیده بود و کم کم احساس میکردم آبم میخواد بیاد
مامان خودش داشت بالا پایین میکرد و من ممه هاشو با ولع میخوردم
هر دو خیس عرق بودیم و من دیگه داشتم ارضا میشدم
مامان فهمیده بود که دارم ارضا میشم خواست بلند بشه که محکم گرفتمش و شروع کردم به تلمبه های سنگین داخل کسش آه مامانم دوباره بیشتر شد و من با فشار آبمو داخل کسش خالی کردم مامان: شایان نههه توم نه آهههه چقدر داغهه آههههه
مامان هم بدنش شروع به لرزش شدید کرد و ارضا شد
محکم همو بغل کردیم و چند دقیقه بغل هم سکوت کامل بود
مامان: چیکار کردی شایان چرا ریختی توش بد بخت شدیم
من:به خدا دست خودم نبود نتونستم خودمو کنترل کنم اروم مامان رو رو تخت خوابوندم و خودمم افتادم رو تخت
خیلی خسته بودم کل بدنم سست شده بود.
نوشته: شایان

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:00


ار چیزی نگفت
ممه مامان رو داشتم محکم فشار میدادم و میمالیدم و با ممه سمت چپش هم همین کارو چندین بار تکرار کردم دیدم نوک مم ههای مامان سفت شده و از رو سوتین قشنگ مشخص شده و نفس هاش تند تر و ضربان قلبش بالا تر رفته
دوباره دست گذاشته بودم رو نقطه ضعفش
شروع کردم به مالیدن دوباره ممه هاش وقتی قشنگ مالیدمشون کمی بلندش کردم و از پشت بند سوتینشو باز کردم
دیدم چیزی نمیگه و جراتم بیشتر شد
حالا ممه های مامان لخت جلوم بود شروع کردم به فشار و مالش شدید تر سرم رو نزدیک صورتش کردم و اروم گفتم : خودتو بسپار به من و هیچی نگو
جالب بود این بار چشماش کاملا باز بود و چشم تو چشم بودیم
من همینطوری داشتم ممه هاشو میمالیدم و تو چشمش میشد دید که شهوت داره بهش غلبه میکنه
اروم لبمو به گردنش رسوندم و شروع به مکیدن گردنش کردم کاملا معلوم بود مامان ناله هاشو داره بین نفس هاش پنهان میکنه و به زور خودشو کنترل میکنه
همینطور که با دستم داشتم ممه هاشو میمالیدم و گردنشو لیس میزدم کیرمم از روی شلوارش داشتم روی کسش فشار میدادم و خودمو جلو عقب میکردم بعد چند بار که این کارو کردم اروم ازش فاصله گرفتم و به صورتش نگاه میکردم چشماش خمار خمار شده بود شهوت داشت از صورتش می بارید و حسابی حشری شده بود
من: عاشقتم مامان دوست دارم جونمم واست میدم
مامان: منم عاشقتم پسرم
اروم با بوسیدن گردنش. رفتم پایین و رسیدم به نافش کمی شروع به لیسیدن و خوردن شکمش کردم و شروع کردم شلوارکشو پایین کشیدن
یهو دیدم مامان دستشو گذاشت روی شلوارکش و نذاشت. بیشتر از این پایین بکشم
مامان: شایان تو رو خدا نه نکن به خدا کارت اشتباهه اون دفعه هم اشتباه کردیم نمیزارم تکرار اون اتفاق تکرار بشه
من: مامان به خدا فقط میخوام شلوارتو در بیارم و رون هاتو ماساژ بدم اتفاقی نمی افته . و اروم شروع کردم شلوارکش رو درآورد دستش شل شده بود
حالا مامانم جلو من کامل لخت بود و فقط یک شورت پاش بود شروع کردم به ماساژ پاش و تا رونش رو ماساژ میدادم مامانم داشت سقف رو نگاه میکرد و کاملا ساکت بود
از موقعیت استفاده کردم و دستمو به کسش نزدیک کردم و اطراف کسش رو ماساژ میدادم دیدم مامان چیزی نمیگه دستمو گذاشتم رو کسش یه تکونی خورد ولی هیچ واکنشی نشون نداد از رو شورتش اروم شروع کردم به مالیدن کسش با دست دیگم هم دیدم مامان حواسش نیست شورت خودمو دراوردم و شروع کردم کیرمو اروم مالیدن همینطور که به کارم ادامه دادم دیدم دوباره نفس های مامان تغییر کرد خیلی آروم داشت تکون میخورد که یک لحظه نگاهم بهش افتاد دیدم لبشو داره گاز میگیره جرعتمو بیشتر کردم و لبمو از رو شورتش گزاشتم رو کصش و شروع کردم به بوسیدن و فشار روش
مامان یک آه آرومی کشید و گفت وای نه شایان نمیتونم کنترلت کنم خواهش میکنم بس کن نذار اون اتفاق تکرار بشه
به حرفش گوش نکردم و محکم تر دهنمو به کصش فشار دادم دستمم به ممه هاش رسوندم و شروع به مالیدن کردم مامان خلاف قبل این بار جلو نالش رو نمیگرفت و صداشو میشنیدم مامان: آه شایان نکن اهههه
تکون خوردن های بدن مامانم شدید تر شده بود و داشت به خودش میپیچید
دیدم مامان حشری تر شده از فرصت استفاده کردم و شورتشو کامل دراوردم اونقدر مامان حشری بود که هیچی نمیگفت
حالا کس مامان جلوم بود. برخلاف قبل خیسی کصش این بار خیلی بیشتر بود و دور کسش کاملا خیس بود و هر لحظه داشت بیشتر میشد سرمو به کصش فشار دادم و با لباب شروع به خوردن کسش همزمان انگشتمو آروم داخل کسش کردم و شروع به مالیدن داخلش کردم ناله های مامانم شدید تر شده بود و بین ناله هاش میگفت : به خدا بابات خونس میفهمه نکن شایان توروخدا ادامه نده بزار وقتی بابات نیست من که از شهوت دیگه کنترلم دست خودمو نبود کسشو بیشتر خوردم و این بار دوتا انگشتمو داخل کصش کردم
مامان بدنش شروع به لرزش شدید کرد و ارضا شد مایع سفید رنگی از کسش داشت خارج میشد و از خوردن دست کشیدم ولی انگشتم هنوز داخل کسش بود
خودمو بخ سرش رسوندم همینطوری داشت با دهن باز نفس می کشید اروم لبشو بوسیدم مامان هم داشت همراهی میکرد و با هم داشتیم لب میگرفتیم و چشماش. رو بسته بود
همینطور که لب میگرفتیم دستمو از کسش در اوردم و کیرمو روی سوراخ کسش تنظیم کردم
کلاهک کیرمو وارد کسش کردم دیدم مامان دستشو دور کمرم حلقه کرده و منو به خودش فشار میده
همینطور که داشتیم لب های هم رو میخوردیم کیرم رو با یک ضربه کامل تا ته داخل کس مامان کردم مامان آه بلندی کشید و دستم رو گذاشتم جلو دهنش که بابا نفهمه و شروع کردم به تلمبه های عمیق و محکم مامانم همینطور که دستم روی دهنش بود ناله های بلندی می کرد من: مامان اروم بابا بیدار میشه تنها نیستم تلمبه هام رو اروم کردم و دستمو از رو دهنش برداشتم و شروع کردم به مالیدن

نبض احساس 💜

21 Jan, 14:00


مامان لیلا (۵ و پایانی)

#تابو #مامان

...قسمت قبل
سلام دوستان با توجه به استقبال بالا تصمیم گرفتم ادامه این داستان بنویسم
قسمت قبل
ابمو کامل روی شکمش خالی کردم یکمش هم پاشید روی ممه هاش مامان جیغ خفیف کشید و بدنش شروع به لرزش شدید کرد و ارضا شد ، شدت ضربان قلبش بالا بود و خیس عرق بودش افتادم کنارش و دستمو گذاشتم روی شکمش اروم دستمو حرکت دادم ، مامان بالاخره چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد بغض کرده بود
مامان: کارمون اشتباه بود چقدر گفتم اون کارو نکن چقدر خواهش کردم شایان نکن
من : مامان ببخشید دست خودم نبود و دوباره رفتم روش و داشتیم به هم نگاه میکردیم این بار چشماش باز بود و منو نگا میکرد اروم شروع کردم از لباش بوسیدن که چشماش رو بست و اون هم این بار همراهی کرد خواستم دوباره دستام رو بزارم رو ممه هاش که گفت بسته شایان بیشتر از این نمیتونم ولی وقتی دستمو به کسش رسوندم دیدم کمی شبیه نبض کسش باز و بسته میشه و خیسش بیشتر از قبله
برای این که فرصت های دیگه رو از دست ندم گفتم باشه و از روش بلند شدم
خودشم هم کمی بعد بلد شد و رفت جلو آینه
مامان: نگاش کن آبشو رو همه جا بدنم ریخته چقدر هم ابش زیاده
انتظار داشتم با دستمال شروع کنه به پاک کردنش ولی در کمال تعجب شروع کرد به مالیدن روی بدنش و یکمشو هم جمع کرد و مالید روی ممه هاش
شروع کرد به پوشیدن لباس هاش قبل خروج از اتاق گفت: شایان دیگه این کارو نکن وگرنه حلالت نمیکنم و باشه ای گفتم و از اتاق خارج شد
اون روز زیاد با من چشم تو چشم نمی شد ولی برای این که کسی شک نکنه رفتارمون توی جمع مثل قبل بود
خلاصه برگشتیم خونه یه مدت کاری بهش نداشتم و رفتار مامان هم عادی شده بود ولی دوباره شهوت من نسبت به مامان روز به روز داشت بیشتر و بیشتر میشد یه روز که بابام که هنگام تماشا تلویزیون خوابش برده بود و مامان تو آشپزخونه داشت غذا درست میکرد رفتم پیشش و از پشت بغلش کردم و کیرم در نزدیک ترین فاصله با کونش بود
من : مامان حالت چطوره امروز حسابی خسته شدی
مامان : اره از صبح حسابی کار کردم الانم ناهار
من: یه ماساژ لازمی پس کارت کی تموم میشه یکم ماساژت بدم
مامان: از کی تا حالا ماساژ یاد گرفتی
خودمو بهش چسبوندم و دستمو آروم روی بندش اروم حرکت میدادم و کیرمو که حالا کمی بزرگ شده بود رو وارد لمبرای کونش کردم مامان که فک کنم فهمید خودشو به جلو حرکت داد و من خودمو بیشتر بهش فشار میدادم و هر لحظه کیرم داشت بزرگتر میشد و بین لمبر های مامان خودشو جا میکرد
من: مامان مگه بده که به فکرتم یا عاشقتم
همینطور که داشت زیر چشمی نگام میکرد مامان: یکم دیگه کارم تموم میشه
این حرفشو چراغ سبز در نظر گرفتم و خوشحال ازش فاصله گرفتم و رفتم روی مبل نشستم و مشغول گوشی شدم که دیدم مامانم کارش تموم شد و داشت میرفت اتاق
منم چند دقیقه بعد بلند شدم و رفتم اتاقش که دیدم رو تخت دراز کشیده ، بهش نزدیکتر شدم من: خسته نباشی مامان آماده ای ماساژت بدم
مامان : اره شایان دستت درد نکنه دست و پام خیلی درد میکنه ولی فکر نکن حواسم نیست فقط وای به حالت اگه به فکر چیز دیگه ای باشی
من: نه به خدا فقط میخوام یکم خستگیت در بره همین
بعد چرخید و من رفتم پشتش اروم نشستم روی کونش و شروع کردم از شونه هاش به ماساژ مامان
همینطور ماساژ میدادم و میومدم پایین تا کونش اما بیشتر از این پیش نمیرفتم
من: مامان لباست اذیت میکنه نمیتونم خوب ماساژ بدم
دیدم بدون حرفی کمی خودشو بلند کرد ومن شروع کردم به درآوردن لباسش دیدم سوتین بسته و حالا مامان فقط شلوارک پاش بود و اروم شروع کردم دوباره به ادامه کارم که. دستمو از بغل اروم به گوشه ممه هاش که از سوتینش زده بود بیرون رسوندم و شروع کردم به مالیدن مامان هیچی نمیگفت و کاملا ساکت بود بهش گفتم که برگرده
و بدون هیچ حرفی برگشت
حالا ممه های مامانم داخل سوتین درست جلو چشمم بود
کیرم با این صحنه شروع به سفت شدن کرد. جوری که داشت شلوارمو پاره میکرد شروع کردم شلوارمو دراوردن که
مامان : شایان این چه کاری چرا شلوارتو درمیاری
من: نترس شرت دارم بابا
مامان همینطور ساکت بود که وقتی شلوارمو کامل درآورد کیرم داخل شرت قشنگ دیده میشد و چشم مامانم رو کیرم که داشت شرتمو جر میداد بود رفتم رو مامان و شروع کردم از گردنش ماساژ دادن و آروم اومدم پایین و ممه هاشو شروع کردم به مالیدن
یهو چشمای مامانم گرد شد و گفت : شایان گفتم از این چه کاریه مگه بهت نگفتم نکن دستتو بردار ببینم
من: مامان خب چیکار کنم باید همه جا بدن ماساژ داد نمیشه که یه قسمت رو ماساژ ندی
دستمو برداشتم و رفتم شروع کردم شکم و دور نافش رو مالیدن. چند دقیقه که این کارو کردم دوباره اروم رفتم سراغ ممه هاش و از رو سوتین شروع به مالیدن کردم مامان یه هوف کشید ولی این ب

نبض احساس 💜

21 Jan, 13:59


من و صدف

#زن_مطلقه #مرد_متاهل

سلام . من امید هستم . ۳۹ سالمه و متأهلم . یه روز طبق معمول سر ظهر داشتم از سر کار با ماشین برمیگشتم خونه . نزدیک خونه که رسیدم دیدم یه خانم داره تند تند راه میره . تقریبا داشت میدوید . گفتم برم سمتش و سوارش کنم برسونمش به مقصدش . جلو پاش ترمز کردم و بوق زدم براش . اونم متوجه شد و اومد بالا . بعد از سلام ، دلیل عجله اش رو پرسیدم . گفت باید بره مدرسه پسرش و اون رو از مدرسه بیاره خونه . تا مدرسه ۲۰ دقیقه ای راه بود . منم شروع کردم سر صحبت رو باز کردن و اول اسمش رو پرسیدم . اسمش صدف بود . تو صحبتا متوجه شدم مطلقست و تنها زندگی میکنه . اندامش خیلی سکسی و قشنگ بود . سنش هم ۲۸ بود . تا مدرسه کلی با هم صحبت کردیم . وقتی رسیدیم بهش گفتم میتونم منتظرش بمونم تا با بچش بیاد و برسونمشون خونش . قبول نکرد ولی شمارش رو بهم داد و گفت دو روز بعد بهش زنگ بزنم .
خلاصه … دو روز گذشت و غروب زنگش زدم و قرار گذاشتیم . با ماشین رفتم دنبالش و سوارش کردم . یه شلوار جین چسبون مدل پاره تو پاش بود با یه مانتو کوتاه . موهاش هم که آزاد بیرون انداخته بود .
سوار شد جلو و رفتیم دوری بزنیم .
موقعی که دور میزدیم سر صحبت رو بردم سمت سکس و کارای سکسی . دیدم اونم ناراحت نمیشه . فهمیدم دوست داره . هوا تاریک شده بود . رفتیم یه گوشه خلوت و ماشین رو پارک کردم . شیشه های ماشین هم دودی بود و چیزی از بیرون مشخص نبود . یکم نگاش کردم و گفتم خیلی خوشگلی . یه لبخند زد . لباش هم پروتز بود و جون میداد ساک بزنه . منم عاشق ساک …
دستاش رو گرفتم و شروع کردم به لب گرفتن . همینطور که لباش رو میخوردم دستم رو بردم تو لباسش و سینه هاش رو گرفتم و شروع کردم به مالوندن. خودش لباسش رو باز کرد و سینه هاش رو انداخت بیرون . وای چقدر سفت و خوشمزه بودن … شروع کردم به خوردن سینه هاش … بعد از یه مدت زیپ شلوارم رو باز کردم و کیرم که شق شده بود رو اوردم بیرون و ازش خواستم که ساک بزنه … اونم با مهارت بالا شروع کرد به ساک زدن .
خیلی حشری شده بودم . بهش گفتم بره عقب ماشین و کسش رو آماده کنه . اونم رفت و لخت شد و عقب ماشین قمبل کرد . کون و کس سفید و قشنگش واقعا خوردنی بود . منم مهلت ندادم و کیرم رو تو کسش فرو کردم و شروع کردم براش تلمبه زدن . اونم ناله میکرد تا اینکه آبم اومد و ارضا شدم . یه چند دقیقه تو همون حالت لخت تو بغلم عقب ماشین خوابید . بعد بردم رسوندمش خونشون . بعد از اون ماجرا چند بار دیگه هم دیدمش و برام تو ماشین ساک میزد و با هم سکس داشتیم .
نوشته: امین

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:22


‏عشق یعنی دهن همو سرویس کنین ولی بازم همو دوست داشته باشین

پایان داستان ها 24/دی/1403

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:17


یسی میخواست اما سارا گفت بس کن ، کسمو بگا ، میخوام کس بدم ، پا شدم کیرمو گذاشتم تو کسش و موهاشو از پشت گرفتم ، پشته کونش ضربه میزدمو تلمبه هامو تو کسش تند تر کرده بودم ، سارا داشت جیغ میزدو ناله میکرد علیم داشت باز فیلم میگرفت ، ازش خواستم که از روی تخت ماساژ بیاد پایین و بیاد توی سالن ادامه بدیم که انقد بالا بود اجازه نداد و گفت همینجا ادمه بده ، و منم مثل یه سگ وحشی دیگه‌ بی محابا داشتم تو کسش تلمبه میزدم ، پوزیشنو عوض کردیمو اون طاق باز خوابیدو پاهشو گذاشت رو شونه های من و منم تا اونجای که میتونستم تلمبه های سنگین میزدم و ازش لب میگرفتم ، سارا دگ داشت از حال میرفت که جیغ زد ولرزید که منم از دیدن صورت سکسیش و مدل مست شدن صورتش دیونه شده بودم و با ارضا شدنش ارضا شدم و بدون اینکه چیزی بگم یا بگه کل ابکیر داغمو تو کسش خالی کردم ، همونجور روش خوابیده بودم که دیدم علی اومد و از سارا جون لب گرفت ، من بلند شدم رفتم سرویس و بعد من سارا جون رفت و اومدن نشتسن چند دیقه ای که میوه بخوریم و استراحت کنیم ، سارا دگ تو بغل من نشتسه بود و علی داشت مارو نگاه میکرد .
بعد یه ربع تا بیست دقیقه باز به سارا گفتم میخوای باز برات بخورم ، که علی گفت نه معمولا بیشتر از یه بار سکس نمیکنه که سارا برگشت گفت بازم میخوام و علیم مخالفتی نکرد ، همونجا تو بغل هم لب تو لب شدیم ، زمستون بود و کرسی بود روی کرسی خوابوندمش و شروع کردم خوردن کسش ؛ باز بالا بودیم ‌ خیلی خیلی زیاد ، علیم دقیقا جلو ما زیر کرسی نشسته بود ، دیگه خیلی راحت شده بودم باشون ، به سارا گفتم قمبل کنه داگی بشینه و بعد یه کس لیسی خیلی عالییییییی چند دقیقه ای داگی از کس کردمش و ارضا شدم و سارا که ارضا نشده بود گفت ارضام کن ، منم بغلش خوابیدم و سینشو میخوردمو با دستم کسش رو میمالیدم و گاهیم علی جون ازش لب میگرفت ، انقد خوردم و مالوندمش تا ارضاش کردم .
اون روز بعد یه ماساژ خوب و سکس خوب شروع رابطه ما شد و اگر اشتباه نکنم دو مرتبه ای رو بعد از اون خونشون رفتم و اونجا سه نفری با مشارکت علی جون سارا رو کردیم که اگه از نحوه تعریف کردنم خوشتون اومده باشه میتونم داستان اون رو هم براتون بنویسم .
من ماساژور واقعیم و تخت ماساژ قابل حمل دارم و مدرک‌ ماساژ
و‌اینکه در این سایت در نهایت با پنج زوج آشنا شدم و باهاشون سکس ماساژ داشتم که دو زوج رو اصلا دوست نداشتم و اصلا جالب نبودن و سه زوج که یکیشون علی و سارا جون بودن رو خیلی خیلی دوست داشتمو باشون حال میکردم و الانم‌خیلی محدود و کمو بیش هنوز با سارا و علی در ارتباطم .
ببخشید اگر بد نوشتم امیدوارم حال کرده باشید .
نوشته: zoj.

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:17


ته بودم ! معمولا ماساژ هام چهل و پنج دقیقه طول میکشه و کاملا با عشق و حوصله انجام میدم که طرف قشنگ بفهمه دارم با ماساژ دادن چه ‌ کاری با بدنش میکنم
همنجور که ماساژ میدادم رسیدم به بند سوتین پشت کمرش و ازش اجازه خواستم که سوتینش رو باز کنم که علی گفت محمد جان دیگه اجازه نگیر ما راحتیم فقط انجامش بده .
سوتین سارا رو باز کردم و کمرشو رو ماساژ دادم و از کتف ها تا بالای باسن رو با حرکات دورانی انگشت های شصت ماساژ میدادم و بعد از اون دست هارو ماساژ تخصصی دادم و رسیدم به پایین تنه که از باسن تا کف پارو شامل میشه ! دیگه فضا کم کم داشت میرفت به سمت هات شدن و طبق گفته قبلی علی باید بدون اجازه شورت سارارو در میاوردم که ترجیحم این بود برای وایب بد نگرفتن سارا به ، باز اجازه بگیرم ؛ و گرفتم و شورت رو در اوردم ، انقد بالا بودم که دلم میخواست سرمو بزارم لای کونش و از همونجا شروع کنم به خوردن ! اما حرفه ای بودنم زیر سوال میرفت و ترجیحم این بود که کار رو به جایی برسونم که خودش ازم بخواد تا ماساژمون تبدیل به سکس ماساژ بشه ! روغن رو به صورت قطره ای از بالا روی کون سارا و قسمت همسترینگ پاهاش ریختم ( خیلی حال میده این کار ، کسی که ماساژ گرفته باشه میفهمه چی میگم ) کون سکسیشو ماساژ میدادم و گاهی دستمو که از بالای کون تا مچ پا میبردم تو برگشت دست به سمت بالا از لای پاش به نزدیکای کسش میرسوندم تا بتونم تحریکش کنم ، یه بیست دقیقه ای به همین منوال ماساژ کونش رو و رون هاش رو ادامه میدادم و کم کم صدای ناله های ریز سارا رو میشنیدم و معلوم بود که تحریک شده ، خودمم خیلی بالا بودم و علی جونم داشت از منظره لذت میبرد و گاهی بدون اینکه صورت من پیدا باشه عکس و فیلم میگرفت از ماساژ گرفتن زن سکسیش
کف پاشو که ماساژ دادم ازش خواستم که برگرده و طاق باز بخوابه ! باز روغن رو از بالا قطره ای ریختم روی سینه های سارا و با سر اشاره کردم به این معنی که شروع کنم و اونم تایید کرد ! سینه هاشو که گرفتم تو دستم چشماش رفت و نفس زدناش بیشتر شد و نظم قبلی خودشو از دست دادم و منم حسابی سینشو هم به نیت مالیدن سکسی هم ماساژ و هم فرمدهی ماساژ دادم و سارا دگ قشنگ داشت ناله میکرد ، ماساژ رو به سمت شکمش ادامه دادم و کمی شکمش رو ماساژ دادم که دگ‌ کلافه شده بود و معلوم بود که میخواست زودتر شروع کنیم سکس کردن ، علی دگ گوشیو گذاشته بود کنار و بدون اینکه بخواد تو این سکس با من همکاری داشته باشه نشسته بود و فقط نگاه میکرد ، بعد از ماساژ شکم سارا ، روغن رو برداشتم از بالا باز قطره ای ریختم روی کوسش و بدون هیچ اجازه و حرفی دیگه شروع کردم به ماساژ دادن کسش و سارا بی محابا داشت ناله میکرد کم کم تلاش میکرد دستش رو برسونه به کیرم و منم از خدام بود و خودمو به سمتش همونطور که داشتم کسش رو میمالیدم کشیدم و داشت از روی شرتک کیر شق شده من رو میمالید ، من هم مست بودم از دیدن سارا و هم کنجکاو ری اکشن های علی ، کسش رو که حسابی ماساژ دادم سرمو نزدیک کسش کردم و شروع کردم بوس کردن و کم کم شروع به خوردن و لیسیدن کردم ، سارا دستشو گذاشته بود رو سرم و سرمو به سمت کسش فشار میداد و ناله میکرد و تلفیق اینکارش و صداش باعث شده بود که من حسابی حشری بشم ، یه ده دیقیقه ای براش میلیسیدم و سیر نمیشدم ، سرمو که اوردم بالا دیدم علی داره از من و سارا فیلم میگیره ، انقد مست بودمو حشری که اهمیت نمیدادم ، بعد از کلی کس لیسی که خیلی بهم حال داد ، پا شدم رفتم سمت سرش و شورتکمو در اوردم و سارا کیرمو گرفت دستش و نزدیک شدو شروع کردن ساک زدن و منم تو همین حین داشتم با یه دستم یکی از سینه هاشو میمالیدم و با دست دیگم کسش رو میمالیدم ، خیلی پرتف و قشنگ ساک میزد ، خیلی حال میداد و خیلی نوع ساک زدنش بهم چسبیده بود ، بعد چند دیقه ای ساک زدن ازش جدا شدم و لبامو بردم سمت لبش و شروع کردم خوردن لباش و کسشو میمالیدم ، اون لب میدادو نفس میزد ، لب رو که گرفتم رفتم بالای تخت و کیرم رو گذاشتم روی کسش و به کسش میمالیدم ؛ توجهم به علی جلب شد بود که بدون اینکه کیرشو در بیاره داشت از رو شلوار میمالیدش ، سارا دستشو رسونده بود به کمر من و داشت میفهموند که باید کیرمو بکنم تو کسش ، کیرمو خیلی اروم فشار دادم تو کسش که چشماشو بستو با یه لبخند ناله خاصی کشید که خیلی هات بود ! روش خوابیدم و تو کسش تلمبه های اروم میزدم و لباشو گردنشو میخوردم ! بعد سه چهار دیقه بهم گفت بلند شو میخوام داگی بشینم ، داگی که شد نتونستم خودمو کنترل کنم و خیلی وحشیانه سرمو بردم سمت کس و کونش و شروع به خوردن کردم ، انقد حشری بودیم که حد نداشت ، علی رو به من گفت چطوره ، گفتم عالیه ، گفت بکن که امروز همین یه باره و تا میتونی حالشو ببر تا دفعه بعد ممکنه چند روز فاصله باشه ، من بازم دلم کس ل

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:16


ماساژور و زوج دوست داشتنی قمی

#بیغیرتی #تریسام #ماساژ

دوستان سلام
من یکی از قدیم ترین عضو ها و ماساژور های سایت هستم ‌
تقریبا از سال داخل سایت فعالیت دارم و پیج های مختلفی داشتم که این پیج آخرین صفحه پروفایل من هست .
داستانی که میخوام بنویسم شروعش برای همین سایته و از همینجا شروع شده .
اسم من محمد و ۲۹ سال سن دارم و ساکن یکی از شهرستان های استان تهرانم و همه چیزم از قیافه قد و هیکل تا سایز کیرم متوسط و معمولیه کمی شاید رو به خوبه.
طبق روال همیشه اومده بودم سایت تا تاپیک بزنم و دنبال زوج بگردم و داستان بخونمو فیلم ببینمو جق بزنم ، تو یکی از همین روزای که اومده بودم تو سایت وارد یک تاپیکی شدم که آدرس گروه تلگرامی رو گذاشته بودش که میشد داخل گروه با افراد عضو اون گروه ارتباط گرفت ، همه قشری بودن ، گی ، لز ، خانم ها زوج ها کاکولد ها و …
مثل همین داستان من اونجا اصل میدادم و تلاش میکردم که یک کسی که تایپشون باشم و تیپم باشن گیر بیارم و بتونم باشون ارتباط بگیرم که بعد از چند ساعت هی اصل دادن های چت کردن یه آقایی از قم به اسم علی اومد خصوصی و بهم پیام داد که ما زوجیم و دنبال ماسوریم ! منم از خدا خواسته شروع کردم چت کردن ، و با علی جون ارتباط گرفتم علی و خانومش که اسمش سارا بود زوج میانسالی بودن که قبلا هم تجربه نفر سوم و زوج و ضرب رو داشتن و اینبار دنبال ماساژور بودن ، تو همون چت های اولیه چون اونا تجربه داشتن و تکلیفشون با خودشون روشن بود به نتیجه رسیدیم و علی بهم گفت که توی گروه دیگه دنبال زوج نباش و برو بنویس که من زوج خودمو گیر اوردم ، رفتم و همین کارو کردم ، علی همون روز چون از قبل سارا در جریان بود منو به سارا جون معرفی کرد و عکسامو نشون داد و از شانس خوب اون روز من سارا منو پسندید ! و یکی دو روزی رو با این زوج من صحبت میکردم و بیشتر همو میشناختیم و بعد از اون قرار گذاشتیم و بنا شد که علی و سارا برای بار اول بیان پیش من و اگه خوششون اومد و پسندیدن از دفعات بعد من برم خدمتشون .
و طبق قرار بنا شد هفته بعد بیان مکان من برای ماساژ سارا جون ، و ما تو این یک هفته کلی با سارا چت کردیمو آشنا شدیم و حتی سکس چت کردیم ، هر سه تای ما دوست داشتیم باهم باشیم . از قم تا محل ما 50 دقیقه راه بود و روز قرار علی و سارا جون غروب بود که اومدن پیش من و اون تایم از سال زمستون بود و من اونجا برای اولین بار بود که این دو نفر رو میدیدم !
سارا از از عکساش بهتر بود ، یه خانوم میلف چهل و دو ساله سفید که هم خوشگل بود هم خوش استیل و جذاب و علیم یه مرد چهل پنج ساله با پوست گندمی و هم قد سارا .
از درب که اومدن تو هیجان زده بودم و اونا استرس جای غریبی که اومده بودن رو داشتن
با علی سلام احوال پرسی کردم و دست دادم و با سارا هم همینطور .
قرار این بود که سارا ماساژ بگیره و اگه خوشش اومد و خودش خواست باهم سکس کنیم ، چند دقیقه ای رو پیش هم نشستیم و از زوج دوست داشتنیم پذیرایی کردم و کمی صحبت کردیم تا یکم یخ دیدار اولمون بینمون باز بشه و علی از خودش و سارا و اینکه چطور با سایت اشنا شدن و حتی اولین رابطشون با کسای دیگه که چطور بوده گفت و من لحظه به لحظه حرفای علی دل تو دلم نبود تا بتونم سارای قشنگ رو ماساژ بدم
و خیلی دوست داشتم کسشو بخورم چون کلا کسلیسی رو دوست دارم .
خلاصه بعد از نیم ساعتی علی رو به سارا گفت ماساژ رو الان شروع کنیم ؟ و سارا با سر اشاره کرد که شروع کنیم
و رو به من‌ گفت که محمد جان ما آماده ایم و بریم برای ماساژ
، ازشون خواستم که سارا اماده بشه و با لباس زیر بیاد روی تخت ماساژ بخوابه و تا سارا رفت که لباس عوض کنه من تخت ماساژم رو باز کردم ( تخت ماساژم مثل یه ساکه و قابل حمل هست ) و اماده شدم ، بعد چند دقیقه دیدم علی اومد تو و بعد از علی بود که با دیدن بدن سکسی و سفید سارا هوش از سرم پرید و سارا اومد داخل و به سمت تخت ، دستش رو گرفتم و کمک کردم روی تخت دراز بکشه بعد از خوابیدن سارا از علی و سارا اجازه گرفتم که کار رو شروع کنم و هر دوی اونا این اجازه رو به من دادن ! از قبل برای این روز روغن بادام تلخ رو با روغن آروماتراپی مخلوط کرده بودم و کف دستام ریختم و بعد از چند دقیقه مالیدن روغن کف دستم و گرم کردن روغن با اصطکاک دادن کف دستم ماساژ سارای عزیزم رو با روغن مالی کردن کمر سارا شروع کردم ، و ازش خواستم میزان فشار مورد نیازش رو با فشار های که میارم تایید کنه تا با همون میزان فشار یکنواخت ماساژ رو ادامه بدم ، بعد از چند دقیقه که خوب و حسابی کمر سارا رو به روغن آغشته کردم ماساژ اصلی رو از قسمت بالا تنه سارا جون شروع کردم و علی جون کنار تخت روی صندلی نشسته بود و گاهی به ما نگاه می گیرد و گاهی به صفحه گوشیش ! حسابی قسمت کول ها و گردن و کتف های سارا رو ماساژ دادم و کلی ری اکشن های خوب از صدای نفس های سارا گرف

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:16


دم و میخوردم دستم بردم سینه شو گرفتم و کسش خوب میخورم اونم داد میزد و می‌گفت بخورش اشغال خوب بخور آنقدر براش زبون زدم آبش آمد دوباره صورت منو چسبوند به کسش جیغ کشید و آروم شد منم با کیرم بازی کردم پاهاش باز کردم سر کیرمو گذاشتم داخل گفت الان نه صبر کن حال ندارم منم بلند شدم از روش جفتش دراز کشیدم داشتم با کیرم بازی میکردم نگاه کرد گفت هر موقع برام میخوری ارضا میشم دوست ندارم بزاریش داخل بزار یکم بگذره بعد بیا بالا البته خیلی خودمم اذیت شدم بغلش کردم چند دقیقه کسش با انگشت مالیدم سینه هاش میخوردم گفت بیا بالا رفتم پایین پاهاش باز بود تف زدم گفت آبت بریز رو سینه هام دوست دارم گفتم چشم سرش گذاشتم داخل آروم رفت تا آخر سینه هاش خودش فشار میداد و آح میکشید و منم یواش عقب و جلو میکردم سرعت تلمبه زدن بیشتر کردم پشت سر هم تلمبه میزدم بهش گفتم پوزیشن عوض کنیم ؟ گفت نه همینجوری دوست دارم بزن خوابیدم تو بغلش و تلمبه میزدم همیش می‌گفت بزن عزیزم کیرت چقدر خوبه و منم همینطور ادامه دادم آبم اومد کشیدم بیرون ریختم رو سینه هاش جفتش دراز کشیدم دوباره با دستش آب منی منو مالید رو سینه هاش ، گفت چند شبی باهات کار دارم باید بری چند جا ، گفتم کجا ؟ گفت خونه خواهرم و مینا و نیوشا ، گفتم برای چی چی شده نگاه کرد و گفت اون ها هم مثل من مجردن دوست دارند باهات سکس کنند ، گفتم چطور میشه ، مگه شما راضی هستی من تو بغل کسی به غیر شما بخوابم ؟
گفت آره عزیزم اون ها مثل من هستند فرقی نداره فردا شب خونه مریم خواهرم هستی شب های دیگه خونه مینا و نیوشا هستی فقط یک چیزی اون عاشق خوردن همینجوری که کس منو میخوری براشون بخور گفتم چشم حالا بگیر بخواب تا فردا آمدم بخوابم گفت راستی برات مقداری پول گذاشتم برشون دار گفتم چشم.
از هیکل مژگان خیلی خوشم میومد دوست داشتم باهاش دوباره سکس کنم ولی بیشتر یک بار نمیزاشت.
قرار شد فردا برم پیش مریم خواهرش اگه رفتم باقی داستان براتون تعریف میکنم.
نوشته: امید

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:16


اک کن بیا پیشم دراز بکش ، تعجب کردم ، گفت الان آبم اومده فعلا نمیخوام ، بهش گفتم من میخوام ، گفت نه عزیزم هر وقت من گفتم باید انجام بدی هیچی نگفتم رفتم پیشش دراز کشیدم پشتش کرد و گفت از پشت بغلم کن منم همینطور از پشت بغلش کردم کیرمو از پشت فشار میدادم که بره داخل منم دوست داشتم بکنم ، گفت کاری نکن تا به وقتش ادامه ندادم با خودم گفتم چرا اینجوری نکنه فکر کرده من بردشم کیرم همچنان بلند بود از پشت بغلش کرده بودم با سینه هاش بازی میکردم سینه هاش مثل سنگ سفت بودن دوتایمون خوابمون برد نمیدونم چقدر زمان برد احساس کردم داره با کیرم بازی میکنه از خواب بیدار شدم دیدم کیرمو تو دستش گرفته و داره باهاش بازی میکنه تو دلم گفتم الان میخواد برام ساک بزنه ، گفت آماده هستی ؟ گفتم برای چی گفت یک سکس حسابی چقدر میخوابی تو گفتم با شما خوابم برد پاهاش گذاشت این طرف و اون صورتم گفت کسمو بخور گفتم الان میخواد 69 بزنیم کس شو شروع کردم به خوردن ولی اون با کیرم بازی میکرد دهنم از رو کسش برداشتم گفتم تو برام نمیخوری ؟ گفت نه دوست ندارم منم کیرم بلند شده بود فقط تف میزد به کیرم مثل جرق زدن باهاش بازی میکرد و کسش فشار میداد تو دهنم می‌گفت بخورش و منم همینطور میخوردم کسش از تو دهنم برداشت پاهاش باز کرد نشست رو کیرم کم کم جا کرد تو کسش و کسش خوب تنگ بود و رو کیرم نشست و یکم بالا و پایین کرد و شروع کرد به عقب و جلو کردن وااااااااای خدااااا چه حالی میداد منم چنگ میزدم به سینه هاش دستاش گذاشته بود رو سینم و تو حال خودش بود و عقب و جلو میکرد انگشت های شستم با آب دهنم خیس میکردم با نوک سینه هاش بازی میکردم و رو کیرم برای خودش همینطور عقب و جلو میکرد دوباره یک آح بلند کشید افتاد تو بغلم و لرزید فهمیدم دوباره ارضا شد همینجوری که تو بغلم بود غلت خوردیم رو به کمرش کردم من خوابیدم روش و تلمبه زدن تو کس ش همش آح میکشید و منم تلمبه میزدم ناخون هاش میکشید رو کمرم و جیغ میزد
به دو دقیقه نشده بود آبم اومد کشیدم بیرون ریختم رو شکمش و نافش جفتش دراز کشیدم گفت آب زود آمد گفتم چند وقته سکس نداشتم بعدش شما خیلی منو حشری کردی برای همین زود آمد از بقل تخت خواب دو نخ سیگار روشن کرد برای خودم و خودش گفت بخوابیم فردا کلی کار داریم فردا شب مهمان داریم برو فروشگاه خودم یک دست لباس شیک برای خودت بیار شب مهمان ویژه دارم میخوام معرفیت کنم به همه گفتم باشه با دست تمام آب منی منو مالید به سینه هاش همینجوری که دستش تمام آب منی من بود کیرمو گرفت باهاش بازی میکرد دوباره کیرم بلند شد گفت بازم میخوای ؟ گفتم بله گفت نه عزیزم نگه دار برای بعد ، گفتم چشم نگاه کرد گفت از این به بعد منو مژگان خانم صدا میکنی ، گفتم چشم رفتم دستشویی خودمو تمیز کردم و آمدم رو تخت خواب ولی اون همینطور خوابید منم بغلش کردم خوابیدم تا صبح شد با همدیگه رفتیم بازار یک ساعت مارک رادو برام خرید کلی خرید کردیم بعد رفتیم فروشگاه خودش چند دست لباس برام برداشت به سر کارگرش گفت حواست باشه امروز من نیستم آمدیم خونه همه کار ها رو کمکش انجام دادم یک میز مشروب حسابی چید گفت تو برو این ها که آمدن بهت پیام میدم که بیایی گفتم باشه توی این موقعیت رفتم خونه سری زدم بعد رفتم کافه به شریکم سر زدم تو کافه بودم پیام داد کجای بیا منم چون ماشین نبردم اسنپ گرفتم و رفتم رسیدم زنگ زدم در باز کرد رفتم بالا در خونه باز بود دیدم سه خانوم خوشگل و خوشتیپ با لباس های راحتی نشستن رفتم جلو مژگان از آشپزخانه آمد گفت سلام عزیزم خوش آمدی ، جلوی آن ها کلی تحویل گرفت گفت بیا معرفیت کنم این خواهرم مریم باهم دست داد نفر بعدی این دوستم مینا خانوم هستش و اینم دوستم نیوشا خانوم هستش با همه دست دادم و نشستیم رو میز مشروب مینا و نیوشا ترکی حرف میزدن من متوجه نمیشدم چی میگن مریم خواهر مژگان باهم صحبت میکرد و خیلی باهم صمیمی شدیم بعد مینا و نیوشا هم کم کم شروع به حرف زدن و شوخی کردن افتادیم ماشاءالله همشون لاغر اندام سینه های برجسته تقریباً همشون تو رنج بین ۴۰ تا ۴۴ سال بودن بعد از مشروب خوری آهنگ گذاشتند همشون افتادن به رقصیدن مژگان آمد دست منو گرفت با هم میرقصیدیم گاهی با مینا و نیوشا و مریم شب دیگه بعد شام دورهمی دیگه همشون رفتن من و مژگان موندیم دوتایی خسته رفتیم رو تخت خواب گوشی مژگان زنگ خورد از اتاق رفت بیرون بعد دوباره زنگ زد صحبت کرد و آمد لباس ها ش درآورد دوباره لخت دراز کشید گفت لباس هاتو دربیار کارت دارم گفتم چشم مژگان خانم منم لخت شدم طبق معمول پاهاش باز کرد و گفت بیا برام بخورش منم دوباره شروع کردم به خوردن کسش و زبون میزدم براش اونم دو دستی سرمو فشار میداد سمت کسش و آح میکشید منم همینطور براش میخوردم چون فهمیدم دوست داره براش بخوری همینجوری تو کسش زبون میز

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:16


برده‌ی جنسی خانوم پولدار (۱)

#زن_مطلقه

سلام
من امید هستم ۲۲ سالمه قدم ۱۸۲ بدن خوبی دارم و خوش فیس هستم
چند ماه پیش عروسی یکی از دوستان بسیار پولدار دعوت شدم رفتم بازار لباس بخرم وارد یک فروشگاه لباس شدم داشتم نگاه میکردم یک خانوم جوان هم‌سن خودم آمد سلام کرد و گفت چی لازم دارید تا من راهنمایی کنم یک شلوار لی مشکی و پیراهن سفید و یک کت اسپرت تک برداشتم رفتم حساب کنم پشت دخل مغازه یک خانوم تقریباً ۴۰ ساله بود خیلی زیبا و جذاب چقدر تحویل گرفت برام حساب کرد خودش تخفیف داد و کارت مغازه رو داد گفت اگه مشکلی بود یا اندازه نبود بیارید عوض کنم ازشون تشکر کردم و رفتم شب عروسی لباس ها رو تن کردم حسابی به خودم رسیدم سوار ماشین شدم رفتم رسیدم آدرس یک باغی دادن ماشین پارک کردم رفتم داخل تقریباً ۶۰ نفر جمعیت نداشت ولی همه جنتلمن و پولدار دم باغ همش ماشین های گرون قیمت معلوم بود عروسی با کلاسی بود تا حالا تو عمرم چنین چیدمان و دکوراسیون و تزئینات و میوه آرایی ندیده بودم رفتم یک گوشه نشستم خانوم ها با لباس های مجلسی شیک آقایون با کت و شلوار گرون قیمت یک خانوم کنارم آمد سلام کرد و گفت خوش آمدید من مژگان هستم بلند شدم سلام کردم دست داد چهرش خیلی آشنا بود منم گفتم امید هستم نشست کنارم گفت لباس ها بهت میاد تشکر کردم گفت منو شناختی ؟ گفتم آشنا هستی ولی خیر گفت من همونم که آمدی فروشگاه پیشم این لباس ها رو خریدی همون که باهات حساب کردم بهش گفتم خیلی عوض شدید شرمنده نشناختم احوالپرسی کردیم با همدیگه گفت بهتر شدم یا بدتر که نشناخی ؟ خندیدم گفتم قاعدتاً بهتر شدید از کیفش یک پاکت سیگار مارلبرو گلد درآورد یک نخ روشن کرد بهم داد منم روم نشد بهش بگم سیگاری نیستم ازش گرفتم برای خودش روشن کرد گفت مجردی ؟ گفتم بله ، گفت کجا کار میکنی ؟ گفتم با یکی از دوستان شریکی کافی شاپ زدیم ، گفت درآمد خوبه ؟ گفتم بد نیست ، همون لحظه عروس و داماد آمدن داخل دیگه جمعیت اون وسط همه افتادن به رقصیدن و دور عروس و داماد بودن آهنگ گذاشتند و زن و مرد قاطی شدن همون خانومه که ظاهراً صاحب فروشگاه بود دستم گرفت گفت بیا برقصیم منم بلند شدم باهاش رقصیدن بلد بود خوب برقصه چند دقیقه ای بعد از رقصیدن گفت بیا بریم تو باغ بشینم رفتیم تو باغ روی یک میز صندلی نشستیم روی تمام میز ها ویسکی گذاشته بود میوه آورد ویسکی ریخت دو سه پیک به سلامتی خوردیم گفت من اینجا تنها زندگی میکنم حاضری باهم باشی تمام خرجت با من گفتم باشه حرفی نیست ، حالا چرا تنها گفت بیشتر خانواده من خارج کشور هستند فقط یک خواهر دارم اینجاست اونم پزشک دو سال از من بزرگتر هستش منم مجردم گفتم باشه حرفی نیست گفت دوست دارم امشب خونه پیش من باشی اگه اشکالی نداره ؟ خانوادت که بهت گیر نمیدن ؟ گفتم نه مشکلی ندارم گفت خب شام بخوریم امشب دوتایی بریم بیرون دور دور بعد بریم خونه ؟ گفتم اوکی مشکلی نیست شام سلف سرویس بود شام خوردیم منم کادو داماد دادم بهش تبریک گفتم و آمدیم بیرون گفت ماشین آوردی ؟ گفتم بله گفت ماشین بزار خونه من دنبالت میام ماشین گذاشتی با ماشین خودم میریم برو من پشت سرت میام من با سمند دیدم ماشین خودش لکسوس شاسی بلند آمد دنبالم رسیدم ماشین گذاشتم تو حیاط رفتم تو ماشین خودش نشستم با لبخند نگاه کرد گفت کجا بریم ؟ گفتم هر جا دوست داری رفتیم اندرزگو و چند جا دور خوردیم تقریباً ساعت ۲ شب شد تو مسیر کلی شوخی بگو بخند کردیم گفت بریم خونه ؟ گفتم بریم ، خونه مژگان سمت زعفرانیه بود یک آپارتمان شیک چند طبقه هر طبقه یک واحد وارد خونه شدم واقعا خونه شیک و زیبا و تمیزی داشت لباس مجلسی از تنش درآورد پشتش به من بود وای خدا چه بدن زیبای کمر باریک با شرت و سوتین شد پاهای قلمی بدنش مثل مایکن ها بود سفید و خوشگل با شرت و سوتین مشکی خیلی بهش میومد کیرم شق شده بود برگشت نگاه کرد گفت خوبه بدنم ؟ گفتم حرف نداری گفت بیا ببینم چیکاره هستی ، رفت تو اتاق خواب رو تخت دراز کشید رفتم پیشش گفت لباس تو دربیار منم لخت شدم با شرت بودم گفت اونم دربیار درش آوردم گفت بیا جلو با دست کیرمو گرفت گفت عجب کیری داری خیلی راحت سوتین باز کرد سینه های پروتز کرده گرد شرت درآورد دوتا بالشت گذاشت پشتش حالت نیمه نشسته پاهاش باز کرد گفت گفت یالا بیا بخور برام کس سفید بدون یک تار مو انگاری یک خط وسط پاهاش بود رفتم سرمو گذاشتم وسط پاهاش شروع کردم به خوردن کسش با دوتا دست سرمو گرفت و آح بلند میکشید و منم همینطور با ولع کس شو می لیسیدم و زبون و فکم داشت درد می‌گرفت ولی اون ولن کن نبود جیغ میزد می‌گفت بخورش سرم فشار میداد سمت کس ش لرزش افتاد تو بدنش سرمو فشار داد سمت کس ش آبش آمد و آروم شد گفت باید یاد بگیری بیشتر برام بخوری آمدم پاهاش باز کنم که بکنم داخل گفت چیکار میکنی ؟ گفتم میخوام از جلو بکنم ، گفت نه هنوز زوده دهنت پ

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:15


طفلک متکا رو گاز میگرفت و هیچی نمیگفت تا این که کم کم تمام کیرم تو کونش بود اروم اروم شروع کردم تلمبه زدن دوباره شهوتی شده بود و داد میزد جان من زن توام تو نیمه گمشدمی بیشتر تحریکم میکرد و تند تر میکوبیدم چون بار دوم بود نیم ساعتی با روش های مختلف از کون کردمش ابم داشت میامد گفتم بازم خالی کنم تو گفت نه بریز رو سینه هام دوستان یه تجربه واقعا باورنکردنی بود برام تا صبح ۶مرتبه سکس کردیم و فرداش نای بلند شدن نداشتیم و من با هزار دلتنگی برگشتم تا اینکه چند ماه بعد انها امدن پیش ما و به هزار مکافات یه روز که همه خونه پدر خانمم دعوت بودیم اون گفت من تا خونه خواهرم کار دارم ظهر میام من هم که مثلا سر کار بودم رفتم دنبالش و امدیم خونه ما و دباره یه دل سیر با هم سکس کردیم .
ببخشید طولانی بود اما تجربه به یاد ماندنی بود
نوشته: آرش

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:15


ناباورانه اما بالاخره به زن داداش زنم رسیدم

#زن_شوهردار #اقوام

باسلام دوستان چند سالی بود داستانهای سکسی رو میخوندم و خیلی دوست داشتم خودم تجربه کنم من آرش هستم ۳۶ سالمه و یه برادر زن و سه تا خواهر زن دارم
زن داداش زنم اسمش فرشته بود خیلی خوشگل .سبزه و قد بلند بود ما خیلی باهم راحت بودیم و داداش منو صدا میکرد
هر دومون مهر از هم پنهان تو دل داشتیم چند سالی گذشت داستان زمانی شروع شد که برادر زنم به خاطر کارش رفت اصفهان و بعد چند وقت ما به همراه پدر مادرش رفتیم پیش آنها. اینو بگم که برادر زنم مثل زنم بی حس بدن تو ارتباط زن و شوهری و باعث رنج من و بعد ها فهمیدم اون شده بود
خلاصه زمانی که ما آنجا بودیم احساس کردم با برادرزنم سر سنگینه فرشته ظهرش رفتیم بیرون شهر و عکس گرفت فرشته از طبیعت گردیمون و برگشتیم خونه که شب شده بود
خلاصه شام درست کردن و خوردیم و برادر خانمم رفتو یه اتاق پای سیستم پروندهای کاریشو ثبت کنه ما همه تو پذیرایی جا انداختیم وسایل های ما هم تو اتاق دیگه بود که فرشته داشت لباسهاشونو آنجا مرتب میکرد. من بهش پیام یکم چت کردیم با فرشته تقریبا همه خوابشون برده بود بهش گفتم عکس های امروز رو برام بفرست اونم ارسال کرد داشتم عکسا رو نگاه میکردم که دیدم عکس سرلختی عروسیشو با یه عکس نیمه لخت دیگه هم با اونها ارسال کرده یهو بدنم سرد شد و کلا بدنمو شهوت گرفت گفتم به چه عکسای قشنگی چه خوشگلی اونم خودشو زد به اون راه که واااای حواسم نبوده منم زدم به در پررو بازی و گفتم نخیر از دستی برام فرستادی استیکر خنده فرستاد منم به هوای شارژ مو از کیف وسایلام بردارم اروم رفتم تو اتاق جا خورد گفتم امدم شارژ بردارم خندید گفت بردار درب کیف رو باز کردم بالا بود ترس و شهوت باهم داشت سکته میداد منو برداشتم بی اختیار جلوش وایسادم و یه لب ازش گرفتم هیچ مقاومتی نکرد یه آه کشید و چشماشو بست از ترس سریع اومدم بیرون
رفتم دراز کشیدم صدای قلبمو محکم می شنیدم دیدم پیام داد عوضی و استیکر خنده
فرداش بلند شدیم خجالت میکشیدم نگاش کنم خانمم گفت یکم وسایل تو ماشین مانده میری از پارکینگ بیار اون سریع گفت بیا بریم من میام کمکت تو دلم قند آب شد گفتم بریم به محض این که وارد آسانسور شدیم چسبیدیم به هم لباشو خوردم و اینقدر شهوت داشتم دستمو کردم تو شلوارش کسش خیس خیس شده بود یکم لبهای همو خوردیم لباسشو دادم بالا وایییی خدا با اینکه سنش از من دو سال بیشتر بود اما هنوز سینه هاش دخترونه و خوش فرم بود شروع کردم به خوردن زمان هم نداشتیم منو از خودش کند گفت بریم شک نکنند رفتیم وسایلو برداشتیم برگشتیم تو اسانسور دوباره تازه من چشمم به دوربین ها افتاد گفتم وای دوربین گفت اشکال نداره این موقع صبح کسی پای دوربین نیست دوباره تا بالا لب بازی کردیم و دیگه همان بود شرایط پیش نیامد و ما برگشتیم
اما از اون به بعد عکس های لختی برام میفرستاد راحت از سکس صحبت میکردیم تا اینکه نمایشگاه اصفهان نزدیک بود و اون هم پیام داده بود برادر زنم داره میره ماموریت خارج استان منم از خدا خواستم و همزمان با رفتن برادر زنم رفتم اصفهان و شب بود تا رسیدم با هزار دلهره چند ساعتی گذشته بود رفتم خونشون وااای یه محفل عاشقانه برام درست کرده بود یه اهنگ که میدونست دوست دارم شمع و غذای مورد علاقمو و نوشیدنی .خلاصه سنگ تمام گذاشته بود نزدیک نیم ساعت تو بغل هم بودیم و لبای هم رو میخوردیم بعد یه خورده با هم رقصیدیم و یه گلویی تر کردیم و گفت غذا بیارم گفتم نه بریم تو اتاق گفتتتت وااای تو چقدر داغی کنترل کن خودتو خلاصه دستشو گرفتم رفتم تو اتاق و لباس هامون رو به ترتیب عشق بازی با لب سینه و خوردن کندیم خیلی اندام ظریف و خوش فرم و سکسی داشت تو بغل هم دراز کشیدیم می گفت ما غالب همیم شروع کرد برام خوردن من هم سینه های خوش فرمشو میمالیدم یکم که خورد منم رفتم خوردن خیس خیس شده بود انقدر داغ بودم هی میخواستم بکنم تو نمیزاشت میگفت عجله نکن
وحشی شده بودم بالاخره گذاشتم دم کسش و کردم تو چون خیس بود روان بود اما کوس تنگ و داغ و کوچلویی داشت باورم نمیشد رو ابرها بودم شروع کردم تلمبه زدن اینقدر شهوتی شده بود که سیاهی چشاش رفته بود ۱۰دقیقه ای میزدم از بس تنگ و اغ بود داشتم ارضا میشدم گفتم عزیزم ابم داره میاد اینقدر دوسم داشت گفت بریز تو و منم با لذت تمام همه رو تو کسش خالی کردم .رفتیم دوش گرفتیم و شام خوردیم از زنم شنیده بود عاشق سکس از عقبم و تا الان تجربه نکردم اصلا نمیزاشت زنم بعد شام دوباره رفتیم تو اتاق یه قوطی وازلین داد بهم گفت بیا گفتم این چیه گفت وازلین گفتم براچی گفت مگه سکس از کون دوست نداری خندیدم گفتم تو از کجا میدونی عوضی خندید گفت قشنگ چرب کن و عجله نکن اروم منم که رو ابرها بودم و باورم نمیشد هم مال خودمو چرب کردم هم کون اونو و ارو ارو شروع کردم باورم نمیشد کیر من یکم کلفت هم هست

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:14


ره ببینم
تو کلاس هم آقا پرهام رو بیشتر تحویل می گرفتم و وقتاییم که مامان خوشگلش میومد خیلی نرم و دوستانه باهاش برخورد میکردم خلاصه که پنجشنبه از راه رسید و من ساعت ۱۴ رفتم و این بارم با خانم شکوری سکسی مواجهه شدم یک ونیم ساعت به سرعت گذشت و من داشتم میرفتم که خانم شکوری اومد بدرقه‌م کنه که یه دفعه‌ایی یه سوالی پرسیدم که جرقه ما رو زد پرسیدم ببخشید خانم شکوری همسرتون کجا کار میکنن من اصلا ایشون رو ندیدم
خانم شکوری یه آهی کشید و گفت من‌ یک سالی هست از همسرم جدا شدم… چهره‌ش ناراحت شد
منم سریع عذرخواهی کردم که این سوال رو پرسیدم و رفتم تو راه هم خیلی خوشحال بودم و هم خیلی عصبانی که چرا این سوال رو پرسیدم
شب بعد سالن فوتسال که با دوستام رفته بود خسته رسیدم خونه طبق معمول گوشی رو برداشتم و تو اینستاگرام کس چرخ میزدم که دیدم تو تلگرام واسم پیام اومدم رفتم چک کنم دیدم خانم شکوری با یه پروفایل خوشگل و ناز پیام داده
سلام خوبی بیداری؟
منم زود سین کردم و گفتم: سلام مرسی آره بیدارم
شکوری: مزاحم که نیستم
گفتم نه بابا مراحمید
شکوری: بابت امروز عذر میخوام من از همسر سابقم خاطره خوشی ندارم دست خودم نبود ناراحت شدم
گفتم من عذر میخوام که این سوال رو پرسیدم
خلاصه چت ما شروع شد من خیلی خوشحال بودم که خانم شکوری تو تلگرام اکانت درست کرده تا با من چت کنه(قبلا چک کرده بودم اکانتی با این شماره‌ تو تلگرام نداشت)
از لحن حرف زدنامون که خیلی دوستانه شده بودم لذت میبردم و …
با توجه به اینکه ماجرا رو با جزئیات تعریف کردم و طولانی شد اگه دوست داشتید اصل ماجرا و قسمت شیرینش رو قسمت بعدی تعریف کنم
نوشته: علی

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:14


عجب بالا و پایین داره دنیا.... (۱)

#اجتماعی #معلم #زن_مطلقه

سلام به روی ماه همه‌ی خوبان
امروز خواستم اتفاقی رو که خیلی رو من تاثیر گذاشته رو با شما در میون بزارم و مطمئنا از به دور از هرگونه اغراق و بزرگنمایی اصل ماجرا رو روایت خواهم کرد.
اسم من علی هستش و اهل یکی از شهرهای مرکز کشور هستم قیافه‌ و هیکلم معمولی هستش قدم ۱۸۴ و کلا سرم تو لاک خودمه و زیاد اهل رفیق بازی و بیرون رفتنم نیستم.
اما بریم سراغ اصل ماجرامون من سال ۹۸ بعد کلی اصرار خانواده و اینور و اونور و علاقه خودم رفتم سراغ معلمی و بعد کش و قوس‌های فراوان و تحمل حدود ۴ سال دانشگاه پاییز سال باید میرفتم سر کلاس؛ شهریورماه هر سال معلما رو سازماندهی می کردند و مدرسه‌شون رو مشخص میکردند منم با توجه به اینکه بابام خودش فرهنگی بود و تو اداره آشنا داشت تقریبا خیالم راحت بود که مدرسه خوبی میوفتم خلاصه شهریور رفتیم و من کلاس ششم یه مدرسه تو قسمت متوسط شهر افتادم و خیلی خوش‌حال بودم. مدرسه شروع شده بود و مشغول بودم سال اول بود و انگیزه بالایی داشتم با بچه‌ها رابطه خوبی داشتم و همه چیز خوب پیش میرفت جززززز یکی از اولیایی که خیلی میومد مدرسه و به پر و بالم می‌پیچید و منم از این موضوع ناراحت بودم و یه جورایی بهم بر میخورد که تو هر چی دخالت میکنه و با توجه به توصیه همکارای با سابقه زیادم بهش رو نمیدادم که دیگه سوارم نشه.
چند ماهی از مدرسه ها گذشت بود که دیگه من با خانم شکوری(فامیلی اولیای ماجرا) رابطمون بهتر شده بود و ایشون نماینده اولیا کلاس شده بود و تو مراسمات و کارای کلاس کمکم میکرد و منم از خداخواسته خیلی از کارا رو می انداختم گردن اون و کلا دیگه هماهنگ شده بودیم و همه چی عادی بود تا اینکه دیماه شد و فصل امتحانات(البته‌ که تو دوره ابتدایی امتحان خاصی وجود نداره و صرفا فقط جهت ترسوندن بچه‌ها و اولیاس) خیلی از اولیا هم نگران بودند و دائما پیگیر بودند که یکی از اونا خانم شکوری بود که با توجه به اینکه پسرش اقا پرهام تو ریاضی ضعف داشت گفتم که باهاش کار کنه و آمادش کنه
آخر هفته بود و چند روزی خبری از مدرسه نبود شب داشتم با گوشی ور میرفتم که دیدم یه پیام تو شاد اومد رفتم ببینم کیه که دیدم خانم شکوریه(با توجه به اینکه نماینده اولیا بود و خیلیم بیکار زیاد تو شاد پیام میداد و سوالات کسشعر میپرسید) پیام رو سین کردم دیدم نوشته خیلی نگران ریاضی پرهامم اگه میشه کلاس تقویتی بزارید و باهاش کار کنید منم از خدا خواسته تو کونم عروسی شد و گفتم تو این بی پولی یه پولی از اینا می‌کنم
بهش پیام دادم مشکلی نیست فقط من آموزشگاه خاصی سراغ ندارم واسه مکان کلاس شما اگه آشنایی دارید کلاس رو اونجا برگزار کنیم
چند دقیقه بعد جواب داد که خونه ما بزرگه اگه امکانش هست بیاید خونه‌ ما با پرهام کار کنید
منم خیلی خوشحال از اینکه دیگه لازم نیست پول بدم آموزشگاه کلاس اجاره کنم قبول کردم
خلاصه قرار شد از هفته بعد آخر هفته ها پنجشنبه من برم و با پرهام ریاضی کار کنم
یه هفته گذشت و پنجشنبه رسید آدرس خونه‌شون رو گرفتم و آماده شدم که برم بعد حدودا ۴۰ دقیقه خونه‌شون رو پیدا
کردم و زنگ خونه‌شون رو زدم خانم شکوری برداشت و سلام کرد و در باز کرد وارد حیاط که شدم واقعا دهنم باز موند یه خونه ویلایی با حیاط خیلی خوشگل که پر گل و درخت و تاک انگور بود و خیلی لاکچری بود خلاصه چند قدمی رفتم سمت در خونه که با سورپرایز اصلی مواجهه شدم خدایاااا چی میدیم خانم شکوری با یه لباس خیلی خوشکل شیک که توش عین عروسک شده بود و اندام و پستی بلندی بدنش دل میبرد
خانم شکوری معمولا وقتی مدرسه میومد مانتو و پوشش کاملی داشت و دیدنش با این لباسا قند تو دلم آب کرد (خانم شکوری یه زن شاداب خوش خنده پر جنب و جوش بود که قدش حدودا ۱۷۰ می‌شد با یه اندام خیلی خوب و چهره سفید و چشمای درشت با موهای رنگ عسلی کاراملی) باهم سلام و احوال کردیم و من وارد خونشون شدم خونه دوبلکس خیلی تروتمیزی داشتن تو خونه با پرهام سلام و احوال پرسی کردم و رفتیم اتاق پرهام و شروع کردیم جاهایی مشکل داشت رو تمرین کردن نیم ساعتی گذشته بود که در زده شد و خانم شکوری چای و شیرینی و میوه آورده بود چشمم ناخودآگاه روی سینه و کون قمبل‌ش میرفت.
یک ساعت و نیم کلاس ما تموم شد و من از پرهام خداحافظی کردم و اومدم از اتاق بیرون که خانم شکوری پایین تو پذیرایی نشسته بود و تا منو دید بلند شد و تشکر کرد و گفت اگه میشه هزینه‌ش رو هم بگم تا بده منم چسی اومدم و گفتم که لازم نیست بزارید آخرین جلسه همشو با هم حساب میکنیم(این درحالی بود که پول بنزین نداشتم) اونم گفت هر جور راحت هستید و منو تا دم در بدرقه کرد.
خلاصه دیگه ذهنم درگیرش شده بود اومد خونه ساعت حدود ۵ بعد از ظهر بود تصویرش دائم جلوی چشمام بود ثانیه شماری میکردم پنجشنبه بعدی بیاد تا بازم اون فرشته زمینی رو دوبا

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:13


سکس یهویی با خواهر زنم رها

#خواهرزن

با سلام خدمت دوستان شهوانی با عرض پوزش و احترام از اسم مستعار استفاده میکنم بنده علیرضا هستم و خواهر زنم رها من توی روستا زندگی میکنم اطراف شیراز چند روز پیش برای انجام کاری به شیراز رفتم صبح زود طبق روال گذشته خانمم مقداری چی بهم داد و گفت سر راه بده به خواهرم رها وقتی رفتم رسیدم ساعت ۸ بود زنگ زدم رها درو باز کرد وسایل گذاشتم داخل و با کلی اصرار رفتم داخل رها دو تا بچه داره که خواب بودن ازش پرسیدم که شوهرت کجاست گفت رفته روستا سر باغ چای وصبحانه آورد بهش گفتم من خوردم ولی چایی می‌خورم رها مغازه لباس فروشی داره بهش گفتم عجله دارم میخوام برم که بهم گفت وایسا با هم بریم مغازه من چند تا لباس بدم ببر رها گفت لباس عوض کنم بریم مانتو رو از داخل کمد برداشت رفت توی اتاق که عوض کنه توی همون اتاق پسرش خواب بود یه باره دیدم که برگشت رفت داخل آشپزخونه و اومد توی سالن چند متر اونطرف تر از من پیراهنش در آورد یه تیشرت مشکي تنش بود مانتو کرد تنش بهش گفتم خداروشکر خونه شما دوبلکس چند تا اتاق دارید چرا اینجا در اومد بهم گفت یعنی اینقدر حولی گفتم منم بهش گفتم حول نیستم خیلی هاتم همینجور که حرف میزدم یه مرتبه شلوار کشید پایین بهم گفت و دلا و پشت کرد سمتم بهم گفت که تو حریف این نیستی منم اصلان این انتظار نداشتم برگشتم بهش گفتم خجالت نمی‌کشی این چه کاری بهم گفت کم آوردی گفتم من نه برگشت بهم گفت ولی اون آورد منم بهش گفتم اونم کم نمیاره ولی زشته نکن که بهم گفت دوماه سکس نداشتیم منظورش با شوهرش بود وقتی داشتی چایی میخوردی لاپات دیدم که شق کرده بودی پاشو فقط همین امروز منم که یه بدن مثل بلور جلوم کیرم داشت شلوارم پاره می‌کرد گفتم باشه بریم توی اتاق گفت بریم طبقه بالا مستاجر نیست خالی رفتیم یه قالی توی یکی از اتاق‌هابود شروع کردیم به لب گرفتن خوابوندمش زمین سینه‌اش می‌خوردم کیرم گذاشتم دم سوراخ کسش فشار دادم داخل شروع کردم به تلمبه زدن انگار نه انگار که دو تا بچه آورده همچینی حشری بودم خیلی خشن میکردم ولی اون توی اوج حشری بهم گفت مگه کیرت چند سانت یواش دردم گرفت بهش گفتم دیدی تو نميتونی این شکست بدی بلایی سرش آوردم که آب لا پاش برداشته بود یه ده دقیقه کردمش که ارضا شد وقتی ارضا شد یه صدای بلندی داد که اگر توی فضای باز بود صد متر اونطرف صداش میومد بعد که ارضا شد بهش گفتم زودی باش حالا نوبت توه گفت وایسا بلند شد گفت بس پشیمون شد وایساد گریه کردن گفتم یعنی چی من تا آبم نیاد دست بردار نیستم خلاصه خوابید و پشتش کرد سمتم بهش گفتم می‌خوای از عقب بکنم گفت نه تو کسم پاره کردی چطور میتونم تحمل کنم این کیره به این بلندی زانو زد کردم توی کسش شروع کردم به تلمبه زدن دوباره حشری شد یعنی کیرم که میرفت تو رحمش احساس می‌کردم بعد از چند دقیقه دیگه داشت آبم میومد که هردو باهم ارضا شدیم من کیرم ۲۰ سانت ۳۸ سالم و رها خانم ۳ سال از من بزرگتر ولی الان که دارم این داستان می نویسم دو روز گذشته اینقدر پشیمون هستم ولی مثل اینکه رها خانم پشیمون نیست چون که چند مرتبه زنگ خواهرش زده و همش احوال من میپرسه با تشکر فراوان از همه دوستان شهوانی
نوشته: علیرضا

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:13


رو از دست افکارت فراری میده .
الان یک سال از اون ماجرا گذشته. مائده و محمد عوضی از هم جدا شدند. این کمترین چیزی بود که میخواستم . دلم میخواد با ماشین زیر بگیرمش. یا اون قدر مشت به صورتش بزنم تا ننه باباشم نشناسنش. اما به مهسا قول دادم کاریش نداشته باشم. یک ماهه شروع کردم به مشاوره بلکه درمان بشم .
مرضی گرفتم به نام شَک. به عالمو آدم مشکوکم .
پرخاشگر شدم .زود عصبی میشم .
من کار اشتباهی نکرده بودم و گرفتار چیزی شدم که خودم ذره ای تقصیره نداشتم . این عدالت نیست .
آرمان
نوشته: آرمان

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:13


شه بدتر هم نیست .
من چیزی کم نذاشته بودم واسه همسرم .
وقتی خودمو مقایسه میکنم و هیچ کم و کسری نمیدیم بیشتر بهم فشار میومد و دوست داشتم فقط بدووونم چرا ؟
محمد چی داره که من ندارم ؟
اول خواستم برم داخل و غافلگیرشون کنم منصرف شدم.
بعدش از راننده خواستم بره داخل و ازشون مخفیانه عکس بگیره که اون هم قبول نکرد این کارو انجام بده .
آخر سر خودم تو ماشین منتظر موندمو بعد از یک ساعت که دوتایی از کافه خارج شدن یه چند تایی ازشون عکس گرفتم . هر کدوم سوار ماشین خودشون شدن و حرکت کردند. ما هم دنبال ماشین مهسا راه افتادیم .
از مسیر حرکت معلوم بود داره میره سمت خونه و خبری از ماشین محمد نیست . حدسم درست بود رفت سمت خونه و با ماشین وارد خونمون شد . نیم ساعت داخل ماشین منتظر موندم و خبری از محمد نشد.
تو دلم غوغایی بود بیا و ببین. هزار جور فکر مختلف تو سرم بود . اصلا حواسم نبود که ماریا خوابش برده .
تصمیم خودمو گرفتم . میرم بالا و همه چی رو بهش میگم و آخر سر از خونه پرتش میکنم بیرونو طلاق . بعدش هم میرم سراغ محمد و با اون تسویه حساب میکنم .درسته مدرک درست حسابی ندارم اما واسه خودم همه چیز مشخص شده بود.
پول راننده رو دادمو ماریا رو بغل کردمو به سمت خونه حرکت کردم . پاهام میلرزید . میترسیدم. دوست نداشتم آسانسور متوقف بشه. دوست داشتم همه چیز تموم بشه و یهو از خواب بپرم . اما با باز شدن در آسانسور فهمیدم که نه از این خبرا نیست و خوابی هم در کار نیست.
درو باز کردم رفتم داخل و ماریا رو به اتاقش بردم و روی تختش گذاشتمو برگشتم به پذیرایی و مهسا رو صدا کردم .
از اتاق بیرون اومد چشم هاش یه کم قرمز بود و انگار که گریه کرده باشه. بهش گفتم رو مبل بشینه .
خیلی عصبی بودم اما تصمیمم این بود که به آرامش حرف بزنمو به هیچ وجه کار غیر عقلانی نکنم.
بهش گفتم ساکت باش فقط گوش کن و از قضیه امروز شروع کردم و در آخر هم گفتم تو شمال هم همه چیزو دیدم و ازتون عکس دارم و هیچ حرفی باقی نمیمونه .
در آخر هم با بغضی که داشتم گفتم من واقعا دوست داشتم اما تو کثافت تر اونی که لیاقت منو ماریا رو داشته باشی .
بهت زده نگاهم میکرد و گریه میکرد و بدون هیچ حرفی بلند شد به مسعود(برادرش)زنگ زد و ازش خواست تا خودشو زودتر به خونه ما برسونه .
مسعود میخواد چیکار کنه …
گندی که خواهرش زده رو میخواد جمع کنه …
میخواد بیاد بگه چرا به خواهر من تهمت میزنی …
میخواد بیاد با من دعوا کنه …
این حرفا رو تو سرم تکرار میکردمو خودمو واسه دعوا هم آماده کرد بودم که مسعود از راه رسید.
مهسا درو باز کرد و مسعود اومد داخل .
مهسا به مسعود با گریه گفت : دیدی گفتم خودت باید با مسعود حرف بزنی نه من . امروز منو با اون مسعود حروم زاده دیده و فکر میکنه من دارم بهش خیانت میکنم .
من به خاطر مائده(خواهرش) به شوهرم(من) چیزی نگفتم.
نمیخواستم زندگی مائده بهم بخوره بیا اینم نتیجش.
من گیج شده بودم . نمیفهمیدم مهسا چی میگه و منظورش چیه . سرم داشت سوت میکشید .
مسعود شروع کرد به حرف زدن …
مسعود گفت : بعد از سفر شمال مهسا بهش گفته که محمد چند ماهیه داره بهش پیغام میده و بهش ابراز علاقه میکنه و
اما مهسا بهش بی محلی میکنه و جوابشو نمیده تا بیخیال بشه اما علاوه بر این که بیخیال نمیشه تو سفر شمال شروع میکنه به آزار و اذیت مهسا و چند باری مهسا رو به زور لمسش میکنه اما فرصت نمیکنه کاری کنه . مهسا هم از ترس این که تو بفهمی اونجا هیچ عکس العملی نشون نمیده تا مبادا خدا نکرده تو کار اشتباه یا خطرناکی نکنی . بعد از شمال با من حرف زد و ما هم تصمیم گرفتیم اگه باز مزاحمت ایجاد کرد این بار بریم سراغش و تهدید کنیم که همه چیزو به مائده میگیم . اما خواستیم بترسونیمش و نزاریم بفهمه که من از جریان خبر دارم . به همین خاطر مهسا تنها باهاش قرار گذاشت تا حرف بزنه که تو امروز دیدیش.
مهسا:اولش شروع کرد به درد دل و بعدش بد گویی از مائده . یه کم بعد شروع کرد به تعریف کردن از من. بعدشم گفت دوسم داره . من دیگه بعد از ابراز علاقه جوابشو اصلا ندادم ولی اون ادامه داد و بدتر شد و شروع کرد به تعریف کردن از بدنم ولی من باز هم هیچ جوابی بهش ندادم.
توشمال هم یک بار تو حیاط ویلا و یکبار تو آشپزخونه خودشو بهم مالوند .یکبار هم وقتی میخواستم ماریا رو بعد از استخر خشک کنم از پشت خودشو چسبوند بهم و محکم بغلم کرد اما تا صدای پا اومد ولم کرد و رفت اون طرف تر.من واقعا هول شده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم .
من دوست دارم آرمان.من میترسیدم به تو بگم.
انگار که بی هوا انداخته باشن منو داخل استخر آب سرد.
یه همچین حسی داشتم بعد از تموم شدن حرفهای مهسا.
گیج و منگ بودم .باورش سخت بود. مستقیم رفتم داخل اتاق ماریا و کنارش خوابیدم. خواب نه اوضاع رو بدتر میکنه و نه بهتر اما تنها کاریه که تو

نبض احساس 💜

12 Jan, 22:12


نم ) با بچه هامون داخل استخر مشغول آب بازی بودیم . بعد از حدودا نیم ساعت محمد از آب بیرون اومد و کنار استخر نشست . منم مهسا رو صدا زدم تا برای ماریا حوله بیاره .یه کم بعد مهسا با حوله اومد و ماریا رو با خودش برد بلافاصله بعد رفتن اونا محمد هم پشت سرشون به داخل ویلا برگشت .
چند دقیقه بعد وقتی مسعود زنشو صدا کرد تا برای پسرشون حوله بیاره اما انگار کسی صداشو نشنید و منم که دیگه خسته شده بودم گفتم ایراد نداره من میخوام برم بیرون حوله میارم . وقتی وارد ویلا شدم خبری از خواهر زنم و زن مسعود نبود .اولین چیزی که دیدم مهسا بود در حالت سجده بود و داشت ماریا رو خشک میکرد و چند متر اون طرف تر هم محمد که داشت با گوشیش ور میرفت. (ما خانوادگی پیش هم راحت هستیم و راحت لباس می پوشیم اما لباس خیلی تنگ و بدن نما و یا خیلی باز نمی پوشیم . اون روز هم مثل همیشه مهسا یه شلوار نخی و یه تیشرت تقریبا بلند که تا روی کونش اومده بود پوشیده بود) اما تیشرتش کامل بالا رفته بود و کونش و خط شرتش کاملا تو شلوار خودنمایی میکرد و علاوه براین دقیقا قسمت کونش خیس بود .
محمد با زنش صحبت میکرد و از صحبتاش فهمیدم که با خواهر زنم بیرون رفتن و در ویلا حضور ندارن .
اینبار هم یه جوری شدم اما خیلی زود با خودم کنار اومدمو و فراموش کردم اما شب وقتی میخواستم بخوابم هرکاری کردم خوابم نبرد و دوباره شروع کردم به مرور و آنالیز چیزی که دیده بودم .
چرا شلوار مهسا خیس بود … خب شاید دستش خورده بود به ماریا بعد هم به شلوارش … محمد چرا نرفته بود اتاقش. اونجا داشت با تلفن حرف میزد… اصلا چرا تا مهسا اومد ماریا رو ببره محمد هم رفت داخل … چرا مهسا تیشرتشو درست نکرده بود چرا قیقا پشت به محمد خم شده بود و بچه رو خشک میکرد … و … .
اون شب وقتی خوابیدم و صبح بیدار شدم برعکس دفعه قبل همه چیز یادم مونده بودم و به هیچ وجه نتونسته بودم فراموش کنم . تا ظهرش هرکاری کردم نتونستم با خودم کنار بیام و عادی رفتار کنم و همه چیز در ذهنم تغییر کرده بود.
خلاصه اون مسافرت تموم شد و ما به خونه برگشتیم اما فکر و خیال راحتم نمیذاشت و من مشکوک شده بودم.
شک چیز خیلی بدیه . خواب و خوراکو میگیره . دائم ذهنتو تحت تاثیر قرار میده و یه لحظه آرومت نمیزاره .
چند بار بعد از اون خواستم با مهسا حرف بزنم و باهاش در میون بزارم اما این کارو نکردم . پیش خودم گفتم مگه سند داری . مگه مدرک داری . اگه زیر بار نرفت چی . اصلا یه کم احتمال بده واقعا اتفاقی نیوفتاده باشه .
یکی دو ماه به طور کامل مهسا رو زیر نظر داشتم . اولش خواستم دوربین تو خونه کار بزارم اما به خاطر دردسر هایی که داشت بیخیال شدم اما کامل حواسم جمع بود که کجا میره کی میاد .چندین بار هم کامل تعقیبش کردم و چند بار هم کنار خونه پنهان شدم و خونمونو زیر نظر گرفتم و دو سه بار هم پنهونی گوشیشو چک کردم ولی تو اون مدت هیچ اتفاقی نیوفتاد . خودم هم سعی کردم عادی رفتار کنم . سکس و تفریح و گردش و حرفو درد و دل مثل همیشه و به صورت عادی داشتیم و مشکلی هم پیش نیومد تا این که یک روز مهسا گفت فردا با دوستام میخوام برم استخر و ازم خواست تا از ماریا مراقبت کنم منم قبول کردم.همون شب گوشیشو که چک کردم دیدم راست میگه و تو گروه تلگرامی با دوستاش قرار گذاشتن واسه استخر اما تو آخرین پیامش گفته که من برام کار پیش اومده و نمیام. با خودم گفتم حتما منصرف شده و یادش رفته که به من خبر بده .
صبح پنجشنبه روزی بود که وقتی دیدم داره لباس بیرون میپوشه ازش پرسیدم کجا میری و جواب داد که استخر .
دوباره همه ی این اتفاقات این چند وقت تو یه لحظه تو سرم مرور شد و مطمئن شدم یه خبرایی هست .
میدونستم که حتما باید دنبالش برم و سرازکارش دربیارم
اما نمیدونستم چه جوری چون هم باید از ماریا مراقبت میکردم هم ماشین نداشتم که دنبالش برم .
یک فکر به ذهنم رسید و بهش گفتم ماریا رو حاضر کن تا منم ماریا رو ببرم شهربازی تا یه کم بازی کنه و سریع از اسنپ ماشین گرفتم اونم قبول کرد . ما زود تر از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و به راننده گفتم اون مسیری که زدم رو کنسل کن و سر کوچه منتظر باش تا بهت بگم چیکار کنی.
چند دقیقه بعد ما مهسا اومد و ما هم دنبالش راه افتادیم.
دل تو دلم نبود . یعنی چه اتفاقی قراره بیفته . ما که زندگیمون خوب بود کنار هم .خدا کنه من اشتباه کنم.
ماشینو کنار یه کافه پارک کرد و پیاده شد و وارد کافه شد منم به راننده اسنپ گفتم یک جا پارک کنه که کامل به کافه دید داشته باشم . بعد از چند دقیقه یک ماشین که دقیقا مثل ماشین محمد بود اومد و محمد از ماشین پیاده شد و وارد کافه شد. دقیقا ماشین محمد بود و اون شخص هم خود محمد بود .
دیگه همه چیز واسم روشن شده بود .
اخه این محمد چیش از من بهتر بود .
من که زندگیم از اون بهتر نبا

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:29


کردم به خوردن کوسش ، دستمو رسوندن به سینه اش و خودمو کشیدم بالا سرمو از پایین تیشرت گشادش کردم داخل و از روی نافش شروع کردم به لیسیدن زبونمو دور سوراخ نافش میچرخوندمو تا زیر سوتینش رفتم بوی عرق تنش داشت روانیم میکرد سرمو از توی تیشرتش در آوردم چشماشو بسته بود و کوسشو می‌مالید و آه و اوه میکرد گفتم پاشو لباساتو در بیار با زحمت چشمای خمارشو نیمه باز کرد گفت دیونه بامن چیکار کردی دارم میمیرم ، وای که زیر لباسش و اون سوتینش چه سینه آیی بود من که داشتم میمردم از شدت هیجان و شهوت از پشت دمرش کردم روی دسته کاناپه که خیلی هم ابری و نرم بود دامنشو دادم بالا و با سر رفتم لای چاک کونش بی اختیار زبونم و رو سوراخ کونش می‌کشیدم و از زیر کوسش تا روی سوراخ کونشو قشنگ خیس کردم هم زمان دستش روی چوچولش به سرعت حرکت میکرد و سوراخ کونش به شدت نبض میزد و سر و صداش همه جا پیچیده بود با انگشت شروع کردم به آماده کردن سوراخ کونش و بعد از یه مدت که احساس کردم وقتشه آروم کیرمو لای چاکش گذاشتم و رگ کیرمو روی سوراخ ش می‌کشیدم با شصتم کلاهک کیرمو تنظیم کردم روی سوراخش و کم کم فرستادمش داخل ، معلوم بود بشدت اینکارست و بدون اعتراض و سر و صدا قشنگ کیرمو داخل کونش جا داد ، کونش مثل یه حلقه تنگ به کیرم فشار می‌آورد و بعد از چند بار جلو عقب کردن با تمام لذت خالی شدم توش به شدت عرق کرده بودمو خودم با بوی بدنم حال میکردم ولی واقعا نمی‌تونستم روی پاهام وایسم کف سالن ولو شدم و اونم آمد کنارم دراز کشیدشو کون نرمشو چرخوند سمت من و ، منم از پشت بغلش کردم . ده دقیقه بعد بشدت سرویس لازم بودم وقتی از دستشویی برگشتم دیدن این حجم از برجستگی کون واقعا حیرونم کرده بود دمرو خوابیده بود و هی با خودش ور میرفت بلندش کردم ، رفتیم روی تخت یک نفرش واقعا دست خودم نبود بعد از چنتا کمر زدن روی باسنش باز هم خالی شدم تو سوراخ کونش دیگه اصلا نا نداشتم ، هیچوقت اینقدر زود ارضا نمی‌شدم ولی هیجان اون رابطه بی اختیارم کرده بود و اصلا کنترلی روی خودم نداشتم تا صبح چند بار دیگه هم ارضا شدم ولی زمان بیشتری تو رابطه بودیم بعد از حمام کردن دیگه سر کیرم آزرده شده بود حتی لمس کردنش هم درد آور شده بود برام ، از اون شب به یاد موندنی رابطه آنال مژده شد پای ثابت سکسمون و بیشتر از یک سال این رابطه ادامه داشت البته استفاده از کاندوم احتمال ریسک بیماری مراقبتی رو کاملاً کنترل میکرد بیشترین و باحالترین سکس های زندگیمو با مژده تجربه کردم دختری بشدت حشری و مهربون و کون گنده ، برای تک تکتون همچنین لعبتی رو آرزومندم خوش باشید و ایام بکام تون باشه
نوشته: هیچ کس

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:29


منشی کونی شرکت (۲)

#آنال #منشی

...قسمت قبل
در ابتدا تشکر ویژه دارم از دوستانی که با لایک کردن هاشون از قسمت اول این داستان حمایت کردند و دوستانی هم که باب میل و طبعشون هم نبود هر چند کامنت های خوبی نداده بودند ولی نظر هر کس برای خودش قابل احترامه
این قسمت سرشار از توضیحات ریز از تجربیات سکسی من و مژده است البته تمام خوانندگان محترم بطور حتم در این زمینه دستی بر آتش دارند ولی توضیحات من بیشتر جنبه بازگویی اتفاقات مون رو داره .
سر شوخی با مژده تازه باز شد و ما داشتیم کارمون و میکردیم ، بد جوری فکرمو مشغول کرده بود لامصب تا لب چشمه می رفتم و تشنه برمی گشتم ولی عطش سکسم هر روز بیشتر و بیشتر میشد تقریبا هر روز هر جایی که می‌رسید یه حال ریزی میکردیم ولی خوب اصلأ موقعیت خوبی مهیا نمیشود تا حال اساسی رو ببرم بیشتر عصبی تر میشدم و شق درد حتی از شانس بدم دیگه آخر وقت ها هم تو شرکت نمی موند و هر کاری هم میکردم تا یکبار بمونه یا بیرون باهاش قرار بزارم انگار کرم داشت و از بازی دادنم لذت میبرد ، با خودم گفتم باشه تو کوچه ما هم عروسی میشه اونجاست که یه جوری بکنمت که برات خاطره بشه دو ماه به آخر سال شده بود و منم دیگه اصلا مثل قبل از خودم حول بازی در نمی آوردم و خیلی معمولی برخورد میکردم البته با نگار دوست دخترم اوکی بودمو بیشتر اوقات باهم بودیم ، البته بگو بخند و مسخره بازیمون سرجاش بود ولی دیگه دستمالی و این حرکت‌ها تعطیل شده بود و اونم تا میومد سمتم من خودمو جمع و جور میکردم و بدون تماس بدنی از کنارش رد میشدم تا جایی که سر و صداش در آمد و تیکه مینداخت که حالت ازدواجت خاموش شده ، بدبخت پیر شدی و داداشی شدی برامون و از این داستان ا ،ولی درونم مثل کوره می‌سوخت و دنبال موقعیت بودم ، شرکت برای حسابرسی آخر سال یه تیم حسابرس آورده بود ،دو روز در هفته از ساعت ۴ بعد از ظهر میومدند و تا ۷ و ۸ شب بودن مژده هم وارد بازیشون شد ، قرار شد منم به هوای طراحی سر رسید و هدایای تبلیغاتی بیشتر تو شرکت باشم روزای یکشنبه و چهار شنبه ها تا ۸ شب میموندم تو شرکت، تا اینکه یه روز مژده خانم با یک ساک بزرگ پر از لباس تشریف آوردن شرکت و گفتند امروز باید زود برن چون تولد بچه خواهرشونه و ساعت ۲ بعد از ظهر مرخصی ساعتی گرفتو رفت منم باید تا ۷ و ۸ شب میموندم شرکت ، ساعت نزدیک ۷ بچه های حسابرس رفتند و منم آماده رفتن شدم تا سوار ماشینم شدم دیدم مژده تماس گرفت و گفتش میخواد بیاد شرکت گفتم برای چی گفت باید یکسری دفاتر رو ببره خونه تا کارشون و انجام بده منم گفتم دیگه دیر وقته خودم برات میارم کلی تشکر کردو برام لوکیشن فرستاد خونشون سمت بلوار فردوس بود و زیاد از محل شرکت دور نبود تا رسیدم جلو در خونشون بهش زنگ زدم و گفت تو راهه منم یه جای پارک پیدا کردمو تو ماشین منتظرش شدم نیم ساعت گذشت و خانم تشریف آوردن و جلو ساختمونشون بهم زنگ زد که من نمیتونم وایسم بی زحمت بیاین طبقه دوم رفتم بالا و زنگ زدم ، درو باز کردو تو چهار چوب در ظاهر شد یه تیشرت گشاد و دامن بلند پوشیده بود که البته اصلا موفق نشده بود تا برجستگی های بدنشون کم رنگ کنه بوی عطرش یه جوری مستم کرد که در کسری از ثانیه کیرم راست شد گفت بفرمایید داخل و منم تشکر کردمو گفتم نه دیر وقته و مزاحم خانواده نمیشم ، گفت نه تنها م پدر و مادرم موندن منزل خواهرم اینا و شب اونجا ن تا اینو گفت ، با یه لبخند مسخره گفتم با احساسات پاک یک پسر بازی نکن ، گفت بیا تو یواشتر همسایه هامون میشنون وداستان میشن منم تو هوا بودم و فکر میکردم خوابم سریع پیچیدم داخل و از پشت چسبیدم بهش در حالی که سعی میکرد از بغلم فرار کنه گفت چته؟؟ وحشی نشو ، وحشی نشو آرامش تو حفظ کن !!؟؟ ولی اصلا خون به مغزم نمی رسید دمای بدنم بشدت بالا رفته بود و صدای ضربان قلبم و کاملا احساس میکردم ، تنها صدایی که نمیشنیدم صدای مژده بود ، هم زمان یه دستم لای پاش بودو یه دستم روی سینه هاشو و آقا زاده هم از پشت شورتو شلوار و دامن مژده با تمام نیازش دنبال سوراخ کون مژده میگشت همون طوری افتادیم روی کاناپه بدون توجه به حرفهای مژده سرمو کردم زیر دامنشو صورتمو بردم لای پاهاش شرتشو گرفتمو دادم بغل و لبه های کوس سفید ش که مثل برف سفید بودن و مثل ژله نرم و بوی خوبی هم داشت هوش از سرم برده بود زبونمو از پایین کوسش تا روی چوچولش کشیدمو با نوک بینیم قشنگ می‌کشیدم روی چوچولش نفسم که بهش میخورد سرمو با دو تا دستاش محکم به خودش فشار میداد پاهاشو دور گردنم قفل کرده بودو تو چند لحظه تمام کوسش خیس شدو و صدای آه و اوهش ، تو گوشم می‌پیچید، با سختی زیاد گردنمو از فشار پاهاش آزاد کردمو انگشت فاکمو خواستم بکنم تو که یهو با صدای که بشدت می‌لرزید گفته نه تور خدا داخلش نکن من دخترم تازه اونجا یه خورده انگار آرومتر شدمو با احتیاط بیشتری شروع

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:29


گذاشتم رو مچ پاهاش.
وای من کسم رو فشار می‌دادم و اونم ضربه می‌زد.
با انگشتش هم با کونم بازی می‌کرد.
فهمیدم می‌خواد بذاره کونم. با اینکه از قبل قصد نداشتم کون بدم چون تو هفته گذشته دو بار داده بودم، ولی الان دیگه راضی بودم و می‌خواستم کون بدم. هرچی می‌خواد بشه بذار بشه…
یهو گفت از روبرو بشین رو کیرم. نشستم تو بغلش و رو کیرش. شروع کردیم به لب بازی که آبش با فشار پاشید تو کسم.
داغ و سوزان.
ضربان کیرش تو کسم ضربه می‌زد.
حالا من هم دیگه طاقت نداشتم. قبلش اومده بودم و دوباره اومدم.
دیگه همینجوری تو کسم بود و بدنم رو نوازش می‌کرد…
من رو‌ خوابوند و بعدش هم تو بغل هم بیهوش شدیم…
نوشته: SiS

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:29


کونم تو شورت توری

#شوهر #همکار

من سیما هستم. ۳۹ سالمه. سه ساله که ازدواج کردم. شوهرم حسین هم ۴۲ ساشه. من خیلی داغ و سکسی و حشری هستم. کون و رون تپلی دارم. پستونام هم 80B هست. قدم ۱۶۵ و وزنم ۵۵ هست. من قبل از ازدواجم دوستایی داشتم که باشون سکس می‌کردم. مخصوصا با دو تا از همکارام که هنوز هم گاهی باشون شیطونی می‌کنم‌.
خب بریم سراغ داستان. ماجرا از اونجایی شروع شد که
تو این چند روز ۲ بار کون دادم☺️
اولش ۳ شنبه‌ی هفته‌ی قبل، یه سکس توپ💯 داشتم با همکارم😈 بهزاد و با پلاگ کونم رو باز کرد و بعدش هم کیر کلفتش مهمون کونم بود. با بهزاد از قبل از ازدواجم در رابطه هستم. بهزاد کسی بود که قدم به قدم کون دادن رو به من یاد داد و من از این بابت ازش ممنونم و باعث شد من از کونم لذت بینهایت رو ببرم. بر خلاف دوست پسر قبلیم که باعث شده بود من از کون دادن متنفر بشم. این عکس👇 رو هم اون گرفته.
بعدش هم جمعه شوهرم از کون خواست و منم که هنوز می‌خواستم بدم، سوراخ کون رو تقدیم شوشو جان کردم.
وای گشاد شدم و می‌گوزم کاملا تابلویه که کون دادم🥴

خب بریم سراغ ماجرای اصلی. جمعه‌ی هفته‌ی بعد، شورت و سوتین توری مورد علاقه‌ی شوشو رو پوشیدم و تو خونه قر می‌دادم. معمولا با این کار حسین خیلی حشری می‌شد و به کس و کونم رحم نمی‌کرد. نمی‌دونستم می‌تونم کونم رو حفظ کنم🤪 یا نه.
خلاصه شورت مورد علاقه‌اش رو پوشیده بودم و همش قر می‌دادم جلوش. پام رو باز می‌کردم و می‌بستم. انگشتم رو می‌کردم تو دهنم. یه پستونم رو‌ هم می‌ذاشتم بیرون. برا همین هر دو فول حشری شده بودیم.
حدودا ساعت ۹ شب بود، رو مبل نشسته بودم داشتم فیلم می‌دیدم.
یهو حسین داشت از کنارم رد می‌شد.
یه دفعه پرید به من و شروع کرد کونم رو گاز گرفتن.
منم سعی کردم از دستش فرار کنم.
محکم گرفته بود من رو. یه کم کونم رو گاز گازی کرد. بعد رفت سراغ پاهام. (حسین فتیش پا داره)
شروع کرد لیس زدن و خوردن.
از کف پام شروع کرد به خوردن و یواش یواش اومد بالا.
دستاشم رو کونم چنگ می‌زد.
تا زیر کونم میومد. کونم رو هم گاز گازی می‌کرد ولی سراغ سوراخم نمی‌رفت.
از رو شورت باسنم رو لیس می‌زد.
حالا منم به خودم می‌پیچیدم و منتظر بودم بره سراغ سوراخام.
وای نیم ساعت همه‌ی تنم رو‌ می‌خورد.
گردنم رو‌ می‌مکید.
پستونام رو فشار می‌داد و لیس می‌زد.
بعدش اومد و شورت رو از پام دراورد.
می‌خواست پاره کنه نذاشتم.
تازه شروع کرد و اومد سمت کسم.
خیس خیس بودم.
زبونش رو آورد و ران هام رو لیس می‌زد تا اینکه اومد سمت کسم.
زبونش که خورد به کسم آتیش گرفتم یهو.
دیگه شروع کرد به مکیدن و لیسیدن.
از روی کسم با زبونش آب کسم رو جمع می‌کرد و می‌برد سمت کونم و زبونش رو تا کمرم می‌کشید.
با زبونش آب کسم رو می‌کرد تو کونم.
وای وای وای
وای اونقدر کس و کونم رو خورد که‌ نگو
خوابید به پشت و من نشستم رو صورتش
حالا بخور بخور
زبونش رو می‌کرد تو کسم و می‌چرخوند.
کونم رو می‌مکید.
وای یه اتفاقی افتاد.
داشت کونم رو مک می‌زد که گوزیدم. از بس گشاد شده بودم این هفته.
خیلی خجالت کشیدم.
ولی دیوانه تر شد.
گفتم الان می‌زنه تو‌ گوشم.
ولی وحشی شد انگار.
گفت گوزو تو‌ دهن من می‌گوزی. کس و‌ کونت رو یکی می‌کنم امشب. منم با حالت حشری گفتم تقصیره خودت
ه. کونم رو گشاد کردی…
انگشتش رو با خیسی آب کسم کرد تو کونم.
بعد اومد کیرش رو گذاشت تو دهنم.
دیگه من شروع کردم. کیرش رو با همه وجود می‌خوردم
لیس می‌زدم کیرش و تخماش رو.
اونم عقب جلو می‌کرد تو دهنم. بهترین ساک عمرم رو براش زدم. کیرش رو می‌مالید به کسم و با آب کسم خیسش می‌کرد و می‌ذاشت تو دهنم. وای داشتم آب کس خودم رو می‌خوردم. تا حالا این کار رو نکرده بودم ولی انقدر حشری بودم که حالیم نبود و با اشتیاق می‌خوردم.
یهو کیرش رو از دهنم کشید بیرون و اومد بین پاهام و کیرش رو فشار داد تو کسم.
وای تا حلقم اومد.
یه جیغی زدم که نگو.
خلاصه تلمبه زدن شروع شد.
لبام رو می‌خورد و می‌مکید. گردنم رو گاز می‌گرفت. پستونام رو‌ می‌مالید. کونم رو چنگ می‌زد. منم پشتش رو چنگ می‌زدم.
انگشتش رو هم دوباره کرد تو کونم و تو کونم بازی می‌کرد.
من که رو ابرا بودم. از لذت فریاد می‌زدم. می‌گفتم من رو بکن. من رو جر بده. مگه شورت توری دوست نداشتی.
اونم می‌گفت کس و کونت رو یکی می‌کنم امشب. بیخود کردی شورت توری پوشیدی… از اوج لذت به ارگاسم رسیدم و لرزش بدنم شروع شد. محکم گرفتمش و به خودم فشارش می‌دادم
یه دقیقه بعدش گفت بیا بشین روم.
دراز کشید به پشت و منم پشتم به سمت صورتش. نشستم رو کیرش.
حالا من بالا پایین می‌شدم و جیغ می‌زدم.
اونم کونم رو‌ چنگ می‌زد. وای که چقدر هر دو این پوزیشن رو دوست داریم. فکر کنم همه‌ی همسایه ها فهمیدن چه خبره. می‌زد رو‌ کونم و می‌گفت یواشتر جنده. منم بیشتر جیغ می‌زدم.
نشست و هنوز کیرش تو کسم بود.
منم سرم رو

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:28


تی کلفت سفید رگ‌دار که من از بغل هی نگاه می‌کردم و داشتم دیوونه می‌شدم و هم می‌ترسیدم دوست داشتم برم زیرش ساک بزنم و اونم منو بکنه تو این فکرا بودما اونم داشت می‌گفت منو رویا صدا بزن فکر کن داری رویا رو می‌کنی منم حشری تر شدم و داشت آبم میومد که یهو دیدم گفت کیرت تو کس و کون رویا و آبش پاشید نبض کیرش که تو دستم بود و داشتم براش جق می‌زدم حس کردم با این حال منم یهو حشریتر شدم و آبم اومد و تا ته کردم توش و خالی کردم همشون اون تو یه جون محکم بهم گفت و برگشت سمتم گفت این سکس توی این ۵ سال بیشترین لذت رو واسم داشت
هنوز با اینکه آبم اومده بود ولی کیرش رو که می‌دیدم ضربان قلبم می‌رفت بالا و دوست داشتم منو بکنه بهش گفتم تو نمی‌خوای حال کنی گفت من دیگه کیرم تا دو روز دیگه راست نمیشه. قرار شد چند روز دیگه دوباره بیایم استخر اونم قرار شد هم قرص بخوره هم علف بیاریم اونجا بکشیم نعشه کنیم و چند ساعت خوش بگذرونیم و از زنامون در حین سکس حرف بزنیم خلاصه اینم داستان من که می‌خواستم دوست زنم رو بکنم شوهرشو کردم و باید به شوهرشم بدم قسمت بعدی حتماً براتون از روز دوم تعریف می‌کنم.
زندگیتون پر سکس باد
نوشته: میلاد

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:28


اومدم دوست زنم رو بکنم شوهرشو کردم

#گی #بیغیرتی #مرد_متاهل

این یه داستان کاملاً واقعیه
من میلادم ۴۵ ساله متاهل و فوق العاده حشری. خانومم یه دوست داره که من همیشه عاشق هیکلش و اندام زیبایش بودم بخوام بگم قدش بلنده و هیکل توپر و سفتی داره شکم تخت مچ پا ساق پا و رون‌های توپر گوشتالو و سفید و سفتی داره . همیشه عاشق این بودم که یه جوری بکنمش . همیشه خانمم می‌گفت شوهرش اصلاً نمی‌تونه سکس بکنه و این خیلی رویا رو اذیت می‌کنه . خلاصه توی یه دورهمی با شوهرش مست شده بودیم و شوهرش گفت خونشون که سمت سعادت آباد بود مستاجرش رفته و خالیه و قرار شد که یه روز بریم اونجا استخر و سونا .خلاصه قرار را گذاشتیم و رفتیم اونجا منتظر بودیم که دوستمون برسه که گفت کاری پیش اومده و نمیاد و من و محمد با همدیگه دوتایی اونجا موندیم منم خوشحال بودم و گفتم اگه بشه حالا یه جوری سر حرفو باز کنم ببینم خودش نظرش چیه . رفتیم تو استخر و کنار استخر که رختکن بود لباسامون رو درآوردیم از تعجب چشمام داشت می‌زد بیرون وقتی مایوشو پاش کرد و اومد اینقدر کیرش بزرگ بود که مایو رو رو هوا نگه داشته بود از بغلاش قشنگ تخم‌هاش معلوم بود بهش گفتم محمد حیوون خونگیت بچه گربه تو گذاشتی تو شورتت آوردی خندش گرفت و گفت این حیوونه خونگی خودمه و همیشه همراهمه یک لحظه رفتم تو فکر که این با این کیر بزرگش رویا رو چه جوری می‌کنه خلاصه سر شوخی رو همون موقع باز کردیم با هم من هم کلاً پاها و کونم رو شیو کرده بودم و تمیز و سفید شده بود.
اونم که کون سفید منو دید انگار تحریک شد و سر شوخی رو که باز کرده بودیم بهم گفت ببم جان می‌دانی من قزوینی‌ام خلاصه خنده‌ای کرد و اومدیم کنار استخر گفتم بریم تو آب گفت الان که حال نمیده بدنمون باید نرم و گرم بشه بیا بریم سونا رفتیم تو سونا گفت می‌خوایی ماساژت بدم گفتم خیلی دوست دارم ولی گفتی قزوینی هستی جرات نمی‌کنم زیرت بخوابم خلاصه شوخی شوخی یه دست زد به کون من و گفت بیا ببم جان با همدیگه حال می‌کنیم . رفتیم تو سونا گفت بخواب تا یه ماساژ توپ بهت بدم خندیدم گفتم بخوابم باید وصیت کنم خلاصه شوخی شوخی کمر منو گرفت خوابوند روی لب‌ه های سونا شروع کرد از بالا ماساژ دادن گفت بزار مایوتو دربیارم قشنگ با روغن ماساژت بدم منم راستش خیلی دوست داشتم اون کیر بزرگشو ببینم واقعاً خیلی بزرگ بود و دوست داشتم از نزدیک تو دستم بگیرم تو همین فکرا بودم دیدم دست به کار شد و مایو رو کشید پایین یهو گفت ای جون چه کونی افتاده زیر دستم منم که حشری شده بودم ضربان قلبم رفته بود بالا با لکنت داشتم صحبت می‌کردم گفتم مثل اینکه خیلی دوست داری گفت از تو چه پنهون خیلی عاشق همجنسم و عاشق کوندول بازی هستم منم بهش گفتم رویا می‌دونه گفت اون اصلاً برای من جذابیتی نداره و بین خودمون بمونه خیلی وقته با هم سکی نداشتیم منم گفتم یه تیری بذار بندازم بهش گفتم واقعاً به چشم خواهری رویا خیلی جذاب و سکسی هست اونم با یه خنده گفت به چشم خواهری یا چشم زن ، چون حواسم بهت هست که همیشه نگات به پر و پاچه و سینه‌های رویاست خلاصه ما خندیدیم و گفتم پس دوست داری که دید بزنم رویا رو بهم گفت اگه دوست داری برو تو کارش ببینم چیکار می‌کنی یکی زد در کونم گفت اونو ولش کن بیا خودمون با هم حال کنیم منو برگردون و کیرم که مثل سنگ سفت شده بود گرفت تو دستش گفت چه دودول سفت و نانازی داری گفتم مال خودته البته معلومه پیش مال خودت مال من دودوله بعد یهو دیدم داره میاد سمت کیرم که ساک بزنه برگشتم نشستم لبه پله اونم رفت پله پایینی وسط پای من و شروع کرد به ساک زدن . منم همه نگاهم به مایوش بود که ببینم کیرش راست می‌شه چقدر می‌شه یه ذره که خورد بهش گفتم تو هم مایوتو درار مایوشو درآورد باورم نمی‌شد که کیرش انقدر بزرگ باشه همونجوری خوابیدش نزدیک ۱۴ سانت بود و خیلی کلفت بهم گفت بزار برم از این اسفنج‌ها بیارم پهن کنم کف سونا رفتیم با هم چند تا آوردیم و کف سونا پهن کردیم خوابیدیم به صورت ۶۹ و شروع کردیم خوردن واقعاً کیرش انقدر کلفت بود خوابیدش تو دهنم می‌رفت پر می‌کرد تو دهنمو بهش گفتم خوش به حال رویا با این کیر کلفت چه حالی می‌کنه اونم گفت برای رویا دیگه راست نمی‌شه همش تو فکر این بودم هم دوست داشتم بهش یه دور بدم هم وحشت داشتم که این بره تو کونم پاره میشه کونم .
تو این فکرا بودم دیدم بلند شد گفت بیا تو اول بکن بهش گفتم کیرت چرا راست نمی‌شه گفت تو این حالت بیا بکن راست می‌کنم . رفت لبه پله به صورت داگی گفت بکن با و با کیرم بازی کن خلاصه منم رفتم جلو گفتم با اجازه و کردم توش حشری شده بود و هی داشت آه و اوه می‌کرد و بهم می‌گفت دوست داری رویا رو چه جوری بکنی منم که دیدم حس بی‌غیرتیش زده بالا هی از کس و کون رویا گفتم و اونم هی می‌گفت جونم بکنش و برام فیلم بگیر حشری شده بود و کیرش داشت راست می‌شد تقریباً یه کیر ۲۱ سان

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:28


دستام تنظیم کرد
با زبون بی زبونی می‌گفت ادامه بده بازم برام بمال کونمو
حاجی من قفل قفل بودم
باز زل زد به تلویزیون و قرق فیلم شد
منم شروع کردم بازم ماساژ دادن کونش
هنوزم هیچ چیزو تو سکس اندازه بازی با کون دوست ندارم
خودش کونشو میآورد بالاتر انگار تشویقم میکرد که ادامه بده برام بمال این کون لامذهبو

نوشته: اشکان

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:28


نوجوانی من و خواهرم (۲)

#تابو #خواهر #خاطرات_نوجوانی

...قسمت قبل
سلام بچه ها
چون خیلیا داستانمو دوست داشتن به عشق لایکاشون قسمت دوم رو می‌زارم برید حال کنید هول ها
داستان به اونجا رسید که آبجیمو یکم دستمالی کردم ولی عذاب وجدان نذاشت ادامه بدم
خواهرم ازم خواست به بابام نگم بعدم دوید توی اتاقش درم بست
شب شد و حالت عذاب وجدانم با شهوت عوض شد
گفتم باید میکردمش اشتباه کردم طرف کون لخت جلوت قنبل کرده عین گاگولا قفل بودی
با خودم کلنجار میرفتم.بی تجربه با کلی احساسات عجیب و ترسای عجیب تر
روز بعد از صبح خونه تنها بودیم.خواهرم اصلا تو چشمام نگاه نمی‌کرد حتی حرفم نمی‌زد دریغ از یه سلام خشک و خالی
نمی‌دونستم طلبکار باشم یا بدهکار.بعد از صبحانه رفت اتاقش درم بست
منم رفتم اتاق و یک ساعتی تو فکر بودم
با خودم گفتم خواهرم دیگه از اتاق در نمیاد برم بشینم فیلمای اخلاق در خانواده رو مرور کنم
یه فیلم برداشتم رفتم زدم تو دستگاه و شروع کردم تماشا
چند دقیقه بی صدا دیدم بعد تصمیم گرفتم یکم صدا بدم ولی نه جوری که خواهرم بشنوه.یکم گذشت راست کرده بودم.یاد روز قبل افتادم که خواهرم هرچی گفتم گوش میکرد و انگار عروسکم شده بود و بیصدا هرکار گفتم کرد
گفتم یعنی ازش بخوام دوباره به حرفام گوش میکنه؟ دوست داشتم باهم فیلمو ببینیم و منم دسمالیش کنم
کانالو عوض کردم و صداش کردم اومد در اتاقش و گفت بله.گفتم بیا کارت دارم.اومد روبروم ایستاد گفت بله.گفتم بشین کارت دارم جلوم دو زانو نشست.گفت چی شده.سرش پایین بود و تو چشمام نگاه نمی‌کرد.گفتم می‌خوام یه چیزی رو امتحان کنم.یک لحظه دراز بکش.گفت برای چی.گفتم تو دراز بکش بهت میگم.رو کمرش دراز کشید گفت اینجوری؟
گفتم نه برگرد رو شکم دراز بکش.
برگشت روی شکمش و گفت بیا اینجوری؟ گفتم آره خوبه آروم رفتم کنارش و دست گذاشتم رو کمرش و شروع کردم مالیدن گفت چیکار میکنی؟
گفتم ساکت کار دارم.
ازم ترسید فکر کنم بابت اتفاق دیروز میترسید به کسی بگم واسه همین خلاف اراده من نمیتونست کاری بکنه.
آروم کمرشو مالیدم و رفتم سمت کونش.دستاشو گذاشت رو صورتش و ساکت نفس می‌کشید
یکم کونشو از رو دامن مالیدم ولی دیگه حال نمی‌داد
آروم دو طرف دامنو شلوارشو گرفتم بکشم پایین که دستشو آورد و مچمو گرفت گفت نکن.گفتم سیسسسسس
دستشو کشید و باز صورتشو گرفت.
شلوارشو تا زیر کونش کشیدم پایین شرتشم در اومد
چه کون سفیدی داشت عین برف مثل پنبه نرم با یه سوراخ صورتی که از بین لمبرای کونش دیده نمیشد و باید خودت لاشو باز میکردی تا دیده بشه مثل یه چاه بود ته یه دره عمیق
شروع کردم مالیدن کونش خیلی حال میداد.نیم ساعت فقط کونشو ماساژ دادم اصلا مقاومت نمی‌کرد.
نشسته بودم روی روناش و سوراخ کونشو بازی میدادم با تف
خواهرم گاهی عمدا کونشو میداد بالا که لاش باز بشه راحت تر سوراخشو ببینم.همونجور که داشتم میمالیدم فیلمو پلی زدم اونم ببینه. آروم زیر چشمی میخ تلویزیون شده بود و جم نمی‌خورد منم دوست داشتم تا خود روز قیامت با کونش بازی کنم.
یواش یواش صداش در اومد و گاهی آروم ناله میکرد کیرم راست شده بود و داشت شلوارمو پاره میکرد
آروم شلوارمو دادم پایین و کیرمو در آوردم بیرون
خواهرم اصلا به من نگاه نمی‌کرد و فقط چشم دوخته بود به تلویزیون انگار نه انگار که کون لخت جلوم دراز کشیده و دستم لا کونش بازی می‌کنه.
مسخ شده بود و من سرگرم لذت بردن.دستشو گرفتم و دور کیرم حلقه کردم.یه لحظه جا خورد ولی بعد خودش فهمید منظورم چیه و شروع به جق زدن برام کرد.
دیگه هیچ حرفی باهم نمیزدیم و با هم هماهنگ شده بودیم و غریزه کارشو انجام میداد.طبیعت چیز عجیبیه
تا سال قبل اصلا نمی‌دونستم چرا کیر و کس زن و مرد متفاوتند و برای چی زنا با مردان اینقدر فرق دارن حالا نیرویی که منشا نامشخصی داشت بیدار شده بود و برامون حکم صادر میکرد
اون زمان این آزادی ها نبود که هر کی برای خودش پارتینر بگیره
مردم شدیداً متحجر و مذهبی بودند و این حرفا شدیداً مخالف داشت
اما شهوت کون این مطالب نمیزاره دوستان
طبیعت و غریزه جنسی راه خودشو می‌ره
تسلیم شده بودیم و اون داشت بهمون یاد میداد چطور لذت ببریم
خواهرم بدون اینکه ب من نگاه کنه کیرمو گرفته بود و جق میزد منم یه چشمم به فیلم بود و یه چشمم به کون سفید آبجیم و دست هام که بی استراحت لامبرای کون خواهرمو عین پرتقال میچلوند
انگشت وسطمو رو سوراخش میمالیدم و با تف خیسش کردم و آروم انگشتمو فرو کردم
خودشو سفت کرد نذاشت داخل بره
گفتم یکم شل کن نترس
تندتر برام جق میزد
لا کونشو وا کردم و انگشتمو آروم هل دادم داخل که یه بند انگشتم رفت تو و یهو آبم پاشیدم رو فرش
خواهرم تازه متوجه شد برگشت نگام کرد بلند شد و بدونه اینکه شلوارشو بالا بکشه رفت از سر اوپن دستمال کاغذی آورد و فرشو تمیز کرد
بعد چند سانت دامنشو داد پایین تر و بدون اینکه چیزی بگه جلوم دراز کشید و کونشو جلو

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:25


و یه خرده عقب رفت و دوباره لب تو لب شدیم و این بار یکم طولانی تر. بعد درب خونه رو بست و دست رو گرفت و دنبال خودش بردم تو اتاق خواب و در اتاق خواب بسته شد…
بدون رد و بدل شدن حرفی، همیندیگه رو بغل کردیم و مشغول بوسیدن و مالوندن و لیسیدن هم شدیم.
لخت کردن عمه میترا اصلا زمان‌بر نبود چون پیراهنش گشاد و نخی بود و راحت درش آوردم.
سوتینش مشکی بود و شرتش از این سفیدایی که روش عکس گل و عروسک اینا داشت. منم سریع تک پوشم رو در آوردم و شلوار و شورت رو با هم کشیدم پایین و بلبل رو از قفس آزاد کردم.
دوباره همرو بغل کردیم و بعد از یه خورده لب و لوچه و گردن، برش گردوندم و از پشت بهش چسبیدم و مشغول خوردن پشت گردنش شدم و همزمان دو تا دستام رو بردم زیر سوتین و دو تا می می هاش رو مالوندم. یه خرده کلا سوتین رو دادم بالا و اون دو تا میوه بهشتی رو از بند رهاندم و همچنان می مالیدم. یکی از دستام رو آروم آوردم پایین و یه خورده شکم بزرگش رو مالیدم و یواش یواش دستم رو رسوندم بالای کش شورتش. بدون معطلی دستم رو کردم تو شورتش؟و به کسش رسوندم.
واییییییییییی عجب کس تپل و گوشتی و خیسی. اونقدری خیس که کاملا لزج شده بود. یه خرده کسش؟رو تو مشتم چپوندم و بعد همونطور که گردن میلیسیدم و می می می مالیدم، شروع کردم به ور رفتن با چوچوله ش. یهو نفسش رو حبس کرد و بعد از چند ثانیه با آه و اوه کردن شروع کرد به نفس زدن بلند.
صداش تو گوشم می پیچید و دیوونه م میکرد.هرچی نفساش تند تر و بلندتر میشد، سرعت و فشار حرکت انگشتم روی چوچوله ش بیشتر می‌شد و هرچی فشار و سرعت انگشتم بیشتر میشد، سرعت و صدای نفساش بیشتر.
این کار رو انقدر ادامه دادم تا پاهاش سست شد و چون وزنش زیاد بود من به سختی سرپا نگهش داشتم و انقدر ادامه دادم تا یه انقباض کوچولو د یه تکون کوچولو و یه جیغ یواش و ارضا شد. همی که ارضا شد، به زور دست رو از تو شورتش در آورد و از تو بغلم در اومد افتاد رو تخت.
منم رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم و همزمان با مالوندن می می هاش، شروع کردم ازش لب گرفتن. یه خورده که حالش جا اومد، رفتم روش دراز کشیدم و لب و لیس و بوس و گاز رو از سر گرفتیم و رفتم بین پاهاش. لنگان رو دادم بالا و بعد از دیدن بهشتش، با تنظیم سر سلطان جلو سوراخ کسش، با یه فشار، تا ته کردم تو کسش. یه جیغ و آه کوچیک زد و دست کرد تو موهام و سرم رو کشید سمت خودش؟و لبامو رفت تو هم. آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم و زبونمون تو دهن همدیگه بود و حالا نزن و کی بزن. گهگاهی تلمبه زدن رو متوقف میکردم و در حالی که کیرم تا دسته تو کسش بود، می رفتم سراغ می می خوری. واییییییییییی عجب طعمی داشتن.
چند دقیقه ای مشغول کردن بودم و دیگه باید تکلیف رو روشن می کردم. بهش گفتم: آبم رو چکار کنم؟ گفت: قرص میخورم؛ بریز داخل.
منم ازش جدا شدم و همون حالتی که پاهاش رو داده بودم بالا، سرعت و شدت تلمبه هام رو زیاد کردم و زدم و زدم و در آخرین لحظه تمام آبم رو تو کسش خالی کردم. یه مکث کوچولو کردم و برا اینه یه قطره ش هم هدر نره، یواش یواش عقب جلو کردم تا مطمئنم بشم همه ش رو تو کسش خالی میکنم. بعد روش دراز کشیدم و یه خرده همدیگه رو بوسیدیم و کنار هم قرار گرفتیم. دستم رو بردم زیر سرش و از بغل آوردمش تو بغلم و یه خرده همدیگه رو بوسیدیم. بعدش لباسام رو پوشیدم و رفتم توالت و خودم رو تمیز کردم. وقتی برگشتم دیدم رختخوابم رو پهن کرده تو سالن و خودش هم تو اتاقش و در اتاق رو بسته.
دراز کشیدم سر جام و خیلی زود خوابم برد.
صبح ساعتم زنگ زد و بیدار شدم ولی هنوز تو رخت خواب بودم که اتفاقای دیشب رو دوباره مرور کردم:
یا خدا!!! من عمه میترا رو کردم. حالا باید چطور تو روش نگاه کنم؟! اگه آبروریزی بشه، چکار کنم؟ اگه بقیه بفهمم…!!!
عمه میترا: رضا جان دیرتر نشه!!! زود بیا صبحونه تو بخور؛ از سرویس جا نمونی.
-: چشم اومدم
.
.
.
.
یکی دو روز با هم تماسی نداشتیم ولی بعدش دوباره تلفن و رفت و آمد و سکسای متعدد تا سالها ادامه داشت تا چند سال پیش که رفتن ترکیه و دیگه همدیگه رو ندیدیم. البته هنوز تماس تلفنی داریم اما تو این چند ساله فقط یه بار رفتم ترکیه و همون یه بار زیاد تنها نبودیم و فقط یه فرصت برا سکس داشتیم که از دستش ندادیم. البته اون سنش بالاتر رفته اما هنوز منحصر به فرده.
توضیح اینکه من همیشه تا همین امروز عمه میترا صداش میکنم و هیچوقت دوست نداشتم عمه رو از جلو اسمش بردارم.
ادامه دارد…
نوشته: رضا

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:25


ازنین هم رفت بخوابه. ساعت حدود ده یازده بود که خواستم برم خوابگاه که عمه میترا ازم خواست شب پیششون بمونم. رو یه کاناپه سه نفره نشسته بودیم کنار هم نشسته بودیم و مشغول فیلم دیدن. عمه دراز کشید و سرش رو گذاشت رو پام و پاهاش رو اونور جمع کرد.منم به ناچار دستم که سمتش بود رو گذاشتم رو شونه ش (بالای بازوش). لباسش مثل همیشه آستین حلقه ای بود و نرمی پوستش برام خیلی خوشایند بود. اگه یه ماه پیش این اتفاق می افتد احتمالا حس خاصی بهم دست نمی داد اما با توجه به اتفاقایی که گفتم، بی اختیار کیرم تو کسری از ثانیه شد مثل سنگ طوری که اگه نشنیده بودم و جمعش نکرده بودم، از این گوشش می رفت تو و از اون یکی می زد بیرون😉.
یه خرده پاهام رو جابجا کردم؛ عمه میترا فکر کرد اذیتم و خواست بلند شه که با یه فشار کوچولوی دستم رو بازوش متوجه شد مشکلی نیست و پشیمون شد.
از اون لحظه به بعد من دیگه فیلم نگاه نمی کردم و فقط تو یه حال دیگه بودم. همونطور که دستم رو بازوش بود، یواش شروع به نوازش کردنش کردم. هر از گاهی دستم رو می بردم روی سرش و موهاش؟رو ناز می کرد و انگشتام رو می بردم توی موهاش. تا اون موقع، این شرایط بینمون اتفاق نیوفتاده بود. زمان عین برق و باد برام گذشت و نفهمیدم کی فیلم تمام شد. عمه میترا سرش رو از پاهام برداشت و بلند شد رفت سمت آشپزخونه. یه کم سر و صدا کرد و خواست شب بخیر بگه بره بخوابه که منم تصمیم گرفتم برگردم خوابگاه. ازش خداحافظی کردم و اومد تا دم در برای بدرقه. موقع دست دادن برخلاف معمول باهام روبوسی کرد و …
اونشب تا صبح بی خوابی زده بود به سرم. صبح هم سر کار همه ش فکرم مشغول بود. طرفای ظهر زنگ زدم بهش و بعد از حال و احوال کردن، خواستم خداحافظی کنم که ازم پرسید کار خاصی باهاش داشتم؟! منم گفتم نه؛ فقط برا احوالپرسی بهش زنگ زدم. اصرار کرد که اگه کاری دارم، رودربایستی نکنم و بگم. منم تشکر کردم و خداحافظی کردم. تا آخر اون هفته دیگه نرفتم خونه شون و آخر هفته هم برگشتم اهواز، خونه خودمون.
شنبه صبح تازه رسیده بودم تو دفترم که بهم زنگ زد و پرسید چرا چند روزه خبری ازم نیست. منم توضیح دادم که سرم شلوغ بود و این حرفا. بعد از اینکه تماسمون تمام شد، برام یه جوک (اس ام اسی) فرستاد و پشت بندش یه استیک گل. منم در جواب یه استیکر لبخند و گل فرستادم. ظهر بعد از ناهار گفتم بزار بهش زنگ بزنم و مخش رو بزنم. (یه خوبی که بود، این بود که کاوه معمولا جای دوستاش هم می موند سر کار و البته چون تلو باز (تریاکی) بود، وقتایی هم که سر کار نبود، زیاد خونه نمی موند.)
خلاصه بهش زنگ زدم و گفتم این چند وقت خیلی بهش زحمت دادم و تا چند وقت روم نمیشه برم خونه شون. اونم یه خرده منو لوس کرد و اون ناز میکشید و من ناز و قرار شد عصر که رفتم خوابگاه برم سمتشون.
عصر قرار شد نازنین رو ببریم کلاس زبانش و تا تموم شدن کلاس، من و عمه میترا بریم فروشگاه ممکو واسه خرید. بعد از خرید با نازنین برگشتیم خونه و مطابق معمول که کاوه عصرکار شب کار بود، شام رو سه نفره خوردیم و نازنین رفت تو اتاقش بخوابه. من و عمه میترا هم روی همون کاناپه روبه رو تی وی نشستیم کنار هم طوری که فقط رون هامون به هم نچسبیده بود. پایین پیراهنش اومده بود بالا تا روی زانوش. بدون اجازه دستم رو گذاشتم روی زانو و با باز و بستن پنجه هام روی زانوش شروع کردم به قلقلک دادنش. با همون حرکات اولیه، قلقلکم گرفت و سعی کرد دستم رو از رو زانوش برداره. اما من نذاشتم تلاشش به ثمر برسه و با زور ادامه دادم به قلقلک دادنش. اونم در حالی که غش خنده بود هی تو دست و پام می پیچید. کلی باهاش لاس زدم تا از نفس افتاد و وِلو شد رو کاناپه. منم دیگه بی خیال قلقلک دادنش شدم و کنارش لم دادم رو مبل. زیاد طول نکشید که اومد سمت و سرش رو گذاشت رو شونه م و از پهلو لش افتاد روم.
من یه تکون خوردم و دستم رو از پشت سرش رد کردم و آوردمش تو بغلم.
تو شرایط خاصی بودیم هر دو. خیلی مشخص بود که هر دو دوست داریم بیشتر پیش؟بریم اما جرات شروعش رو نداشتیم. هم ترس از شروع یه رابطه تابو و هم شک از موافقت طرف مقابل.
یه تپلوی سفید و نرم و نورم تو بغلم بود و محکم به خودم فشارش می دادم. چند دقیقه ای تو همون وضعیت بودیم و پیشرفت خاصی نبود تا بالاخره عمه میترا از بغلم در اومد و یه خرده مو هاش؟رو که به هم ریخته شده بود رو مرتب کرد و بلند شد رفت تو آشپزخونه. منم که موقعیت رو دیدم، بلند شدم و خداحافظی کردم که برم. عمه میترا صدا زد که صبر کنم بیاد بدرقه م کنه. جلو در موقعی که خواستیم دست بدیم و روبوسی کنیم(طبق روال این دو سه بار آخر) در گوشم گفت: مطمئنی میخوای بری؟
یه فاصله کوچولو از هم گرفتیم و یه مکث کوچیک کردم و گفتم: نَرَم؟؟؟؟
عمه میترا لبش رو آورد جلو و گذاشت رو لبام و یه بوس کوچولو گرفت

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:25


داستان یک زندگی

#تابو #عمه

سلام
یا خدا!!! من عمه میترا رو کردم. حالا باید چطور تو روش نگاه کنم؟! اگه آبروریزی بشه، چکار کنم؟ اگه بقیه بفهمم…!!!
عمه میترا: رضا جان دیرتر نشه!!! زود بیا صبحونه تو بخور؛ از سرویس جا نمونی.
-: چشم اومدم
اسمم رضاست و ۴۵ سالمه. زن و بچه دارم و جنوب ایران زندگی میکنم. این خاطره مربوط به سال ۸۴ هست و با دختر عمه ای اتفاق افتاده که بخاطر سن و سالش، عمه میترا صداش می کردم.
میترا یا همون عمه میترا الان حدود سالشه و با شوهرش که پرستار بود و الان بازنشسته ست و دخترش به اسم نازنین، چند سالیه که ترکیه زندگی می کنن.
ماجرا مربوط به دورانیه که من بعد از تموم شدن سربازیم، برای کار رفتم منطقه ویژه ماهشهر و تو یکی از شرکتهای خصوصی مشغول کار شدم و خوابگاهمون توی یه شهرکی بود به اسم ممکو(خونه های سازمانی پتروشیمی بودن)
خوابگاه ما چند تا خونه ویلایی بودن که دو سه خیابون با خونه میترا اینا فاصله داشت.
خونه عمه م (خواهر بابا و مامان میترا) هم سربندر بود.
خلاصه اینکه از وقتی من مشغول به کار تو اون منطقه شدم، هفته ای دو سه بار عصرا می رفتم خونه شون و شام پیششون بودم یا مثلا اگه بعد از کار می رفتم خونه عمه م، شب با ماشین میترا اینا بر میگشتم ممکو و خوابگاه.
رابطه و رفت و آمدمون از همون اول با عمه م اینا خوب بود و اینکه من برا کار رفته بودم اون طرفا، باعث شده بود بیشتر از قبل ببینمشون.
سرتون رو درد نیارم…
یه روز بعد از کار که رفتم خونه شون، نازنین کلاس زبان داشت(اون موقع ۸ ۹ سالش بود) و کاوه(شوهر میترا) عصر کار بود و عمه میترا از من خواست ببرمش کلاس و برگردم؛ گفت یه دوش میگیره و برا برگردوندن نازنین خودش میره. به منم گفت کلید رو ببر که برگشتی پشت در نمونم. (گفتم که می خواست حموم بره)
خلاصه نازنین رو رسوندم سر کلاسش و کمتر از ده دقیقه برگشتم خونه و نشسته بودم تو حال جلو تی وی. عمه میترا که متوجه برگشتن من نشده بود، در حالی که حوله رو نصف و نیمه دور خودش پیچیده بود و کاملا می می هاش که خیلی بزرگ بودن (ایشون اصلا خوش استایل و ورزشکاری نبود و نیست. قدش حدود ۱۷۰ و همیشه تا یادمه کیلو اضافه وزن داشت) هم بیرون از حوله بودن، اومد تو حال که یهو چشم تو چشم شد و با یه وای گفتن دوید رفت تو اتاقش.
منم واکنشی نشون ندادم و داشتم تی وی میدیدم‌. بعد از دقیقه لباس پوشیده با موهای خیسش اومد تو حال و بعد از سلام و تشکر بابت نازنین، گفت: چه زود برگشتی!!! متوجه اومدنت نشدم. ببخشید.
منم ازش معذرت‌خواهی کردم که بهش اطلاع ندادم و خلاصه داستان تمام شد.
بعدش رفت موهاش رو خشک کرد و رفت تو آشپزخونه تا شام رو آماده کنه. برخلاف قرارمون، ازم خواست خودم برم و نازنین رو برگردونم و منم انجام دادم.
تو دلم آشوب بود.سالهای سال بود که عمه میترا رو با پیراهن های روی زانو و آستین حلقه ای و تابستانه میدیدم اما تا اون روز همه چی برام عادی بود. حتی وقتی پیراهنش یقه باز بود و خط سینه ش معلوم می‌شد. تو همون فاصله که رفتم و نازنین رو آوردم، تمام اون صحنه های بیست و چند سال گذشته ای که عمه میترا رو دیده بودم جلو چشمم تداعی شدن. تصویر می می هاش (احتمالا سایز سوتین ۱۰۰ یا حتی بیشتر هم بود) از جلو چشمم دور نمی شد.
من روابط دیگه ای قبل از اون ماجرا داشتم اما فکر اینکه یه روزی روی ایشون به قول امروزیا کراش داشته باشم، به ذهنم خطور نمی کرد.
برگشتیم و شام رو خوردیم اما سر میز همش سعی میکردم با عمه چشم تو چشم نشم تا اون حد که رفتارم اذیت کننده شد و بعد از غذا وقتی نازنین رفت تو اتاقش سر درس و مشقش، موقع جمع کردن ظرفا عمه میترا بهم گفت: یه اتفاقی افتاد و تموم شد. خودتو اذیت نکن.
منم یه اوگی گفتم و رفتم رو مبل خودم رو مشغول تی وی کردم.
کارای آشپزخونه تموم نشده بودن که کاوه هم از راه رسید و یه چای با هم نوشیدیم و من خداحافظی کردم و رفتم خوابگاه.
دو سه روزی سمت خونه شون نرفتم. یه روز ظهر بهم زنگ زد که عصر میره خونه مامانش (عمه م) و منم برم و شب باهاشون برگردم. منم قبول کردم و عصر رفتم پیششون.
عمه م تا منو دید بغلم کرد و بهم گفت بی معرفت چند روزه خبری ازت نیست!!! عمه میترا هم گفت: آره!!! آقا دیگه مارو تحویل نمیگیره و به خاطر اینکه یخم باز شه، باهام روبوسی کرد(روبوسی با میترا و بقیه دختر عمه هام چیز عجیبی نبود اما مثلا وقتایی که دیر به دیر هم رک میدیم یا برا سال نو مبارکی و از اینجور چیزا بود، نه همیشه) و خلاصه نشستیم دور هم.
کلی گفتیم و خندیدیم و شب هم باهاشون برگشتم ممکو و خوابگاه.
فردا عصرش باز رفتم خونه شون. بعد از سلام و احوالپرسی یه خرده تو درسای نازنین کمکش کردم و بعدش نازنین مشغول درساش شد تو اتاق خودش. من و کاوه و عمه میترا هم مشغول صحبت شدیم. بعد از شام کاوه شبکار بود و رفت سر کار. ن

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:24


جلوشو نگیر منم که براش تلمبه میزدم گفتم ابمو کجات برزیم خانم طلا اونم که ناله میکرد گفت بریز تو کسم بریز تو کسم ابتو بریز تو کسسسسمممم منم دیگه واقعا فقط به این حرفش احتیاج داشتم تا ارضا بشم تو کسش و با چندتا تلمبه محکم یه ناله بلندی هرچی اب داشتمو خالی کردم تو کس مادر زن جانم و انگار که این سکسی که با سمیرا کردم از همه سکسهائی که تا اون زمان کرده بودم عالیتر و باحالتر از همشون بود چنان لذتی داشتم از کس سمیرا میبردم که حتی لذتش از شب زفافم با دخترش هم بیشتر بود دیگه کیر کلفتم که داشت هی همینطوری تو کس تنگ و البته خیس و پر ز آب سمیرا نبض میزد هی منی توش پمپاژ میکرد هم من هم سمیرا با هم نفس نفس میزدیم منم دیگه افتاده بودم روی بدن سمیرا که اونم بدنش عرق کرده بود یه سکس حسابی با هم کرده بودیم وقتی دیگه هردومون کاملا خالی شده بودیم تازه من دوباره یادم اومد که وای من چکار کردم کیرم تو کس مادر زنمه و خوابیدم روش ؟روم نمیشدم بلند بشم و تو چشماش نگاه کنم ولی سمیرا دمش گرم هی منو نوازشم میکرد قربون صدقه ام میرفت هی کسشو به کیرم فشار میداد و میگفت وای حمید جون عاشقتم قربونت بشم تو دیگه مال منی عزیزم دلم میخاد هر روز منو همینطوری جرم بدی منم با این حرفهای سمیرا دوباره خجالتم ریخت و تو صورت و تو چشمای سمیرا نگاه کردم و یه لب ازش گرفتم و گفتم باور نمیکنم با هم سکس کردیم سمیرا هم گفت وای حمید نمیدونی وقتی دخرتم از کیرت تعریف میکرد چقدر هوس میکردم منو هم مثل اون بکنی منم خندیدم و گفتم پس خوب شد که دخترت قهر میکرد و میومد خونتون با هم خندیدیم و منم محکم بغلش کرده بودم و کیرم که هنوز یه نیمه جونی داشت و کامل نخوابیده بود و تو کسش که پر شده بود از آب منی هی فشارش میدادم از هم لب میگرفتیم و با هم کیف می کردیم . بعد از اون روز هر دو سه روز یکبار خونه سمیرا بودم و با هم سکس میکردیم و حسابی کسشو براش میگائیدم و کیف میکردیم البته که چشم دنبال کونش هم بود کون سمیرا از کون زنم یکمی تپل تر و گرد قلمبه تره منم حسابی تو سکس سوراخ کونشو هم میلیسیدم و هم انگشتش میکردم . سمیرا هم اوایل همش مخالفت میکرد و نمیخواست کون بده ولی من ول کنش نشدم هی کونشو میلیسیدم و انگشتش میکردم تا اینکه بالاخره راضیش کردم و از کون گاییدمش که راستش بیچاره درد بدی تحمل کرد ولی رفته رفته دیگه خودش هم با جون و دل کس و کون میداد و هی زیر کیرم با ناله هاش ازم میخواست که جرش بدم منم خوب میکردمش و هردومون بینهایت کیف میکنیم . الان سمیرا جونم داره جور کون ندادن دخترشو میکشه منم دیگه به کون زنم کاری ندارم چون یه کون خوشگل تر گیرم اومده .
نوشته: حمید

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:24


میمالید منم کم کم داشت ترسم میریخت و خجالتم تموم میشد از این حرکت سمیرا داشتم راست میکردم و وقتی کیرم داشت سف میشد نفس نفس زدنهای سمیرا هم داشت بیشتر میشد و هی میگفت وای حمید چه کیری داری چه کیری داری درش بیار میخام ببینمش منم که با این شهوتی که از سمیرا میدیدم دیگه کیرم تو شورتم حسابی سیخ شده بود و سمیرا هی محکم کیرمو میمالید بهش گفتم تو مطمئنی میخواهی سکس کنیم ؟ اونم که شهوت از چشماش میبارید گفت آآآآآررررهههه آآآآآرررهههه یالا یالا درش بیار منم کمربند و زیپمو باز کردم و سمیرا سریع دستشو کرد تو شورتم و کیرمو گرفت توی دستش و یه آآآآآهههه نازی کشید و کیرمو محکم میمالید وای باورم نمیشد میخام با مادر زنم سکس کنم منم دیگه بیکار نبودم و داشتم با پستونای نرم و درشتش ور میرفتم پستوناش اندازه یه طالبی کوچیک بود هرچی اون کیرمو میمالید منم پستوناشو براش میمالیدم دیگه هردومون پر از شهوت شده بودیم منم برای اولین بار لبمو چسبوندم به لبهای مادر زنم و یه لب حسابی ازش گرفتم و سمیرا هم داشت از شهوت میمرد دیگه منم دستمو کردم تو شورتش و با کس تپلش بازی میکردم انگشتمو میکردم تو کسش که سمیرا با آه و ناله هی میگفت آخخخخخ وااااایی کیر میخام حمید کیر میخام یالا پاشو جرم بده منو مثل دخترم که جرش دادی جرم بده منم سریع شلوار و شورتو از پام کشیدم بیرون و کیرم مثل فنر پرید بیرون و جلوی صورت سمیرا سیخ رو به هوا وایساده بود سمیرا وقتی کیرمو دید یه آآآخخخخخ جونی گفت و کیرمو گرفت تو دستش هی میمالید و کله کیرمو میبوسید و قربون کیرم میرفت . راستش توی اون لحظات به هیچ چیز به جز کردن سمیرا فکر نمیکردم وقتی میدیدم این زن چقدر حشری برای گائیدنش داشتم لحظه شماری میکردم تا چند دقیقه قبل ازش خجالت میکشیدم راجب کون کردن باهام حرف میزد ولی الان داشتم براش جون میدادم که کسشو جر بدم . دیگه خودم سمیرا را لختش کردم وقتی کامل لختش کردم از دیدن بدن سفید و خوشگلش حض کردم درسته که مثل دخترش بدن عالی نداره ولی خیلی خوب مونده بود و باورم نمیشد زیر لباسهائی که تنش میکنه بدنش اینقدر خوردنی و لیسیدنی باشه کسش با اینکه سنی هم ازش گذشته بود ولی حسابی دلمو برد و دوست داشتم حسابی کس خوشگلشو براش بخورم و بکنمش ولی سمیرا هم مثل دخترش کون بینظیری داشت یه کون سفید و گرد و قلمبه که جون میداد حسابی سوراخشو بلیسی و بکنی و جرش بدی . دیگه از هیچی خجالت نمیکشیدم و سمیرا را خوابوندمش زمین رفتم لای رونهای تپل و خوردنیش و زبونمو کردم تو کسش که از بس حشری بود آب کسش روان شده بود منم بدم نمیومد و حسابی با زبونم به کسش حال دادم و سمیرا هم چه آه و ناله هائی میکرد منم هرچی اون بیشتر آه میکشید بیشتر حشری میشدم و کسشو حسابی میخوردم براش تا اینکه سمیرا ارضا شد و دو سه تا جیغ یواشی کشید و بدنش لرزید منم فهمیدم خوب بهش حال دادم که ارضاش کردم و منم کیف کردم یکمی بهش وقت دادم تا حالش بهتر بشه یکمی داشت نفس نفس میزد منم رفتم روش خوابیدم و بازم ازش لب میگرفتم و نوک پستوناشو مک میزدم سمیرا یکمی که نفسش جا اومد گفت وای حمید جون منو کشتی لامصب هیچوقت اینقدر خوب ارضا نشده بودم منم کیرمو میمالیدم در کسش بهش گفتم دوست داری جرت بدم تا مزه ارضا شدن رو بفهمی سمیرا هم لبمو بوسید و گفت اره حمیدم یالا منو با این کیر خوشگلت جر بده ببینم منم کیرمو فرو کرد تو کسش با اینکه هم خودم حسابی کسشو لیسیده بودم هم اب کس خوش زیاد بود ولی لامصب کسش خوب تنگ بود و کیرمو تو کس تنگش داشت حال میکرد سمیرا که یه کیر کلفت جدید رفته بود تو کسش داشت ناله میکرد و منم کیف میکردم دارم مادر زنمو میکنم . اولش اروم میکردمش و کم کم داشتم تندتر تو کس تنگش تلمبه میزدم و سمیرا هم هی بیشتر و بلندتر آه و ناله میکرد و هی دم گوشم میگفت وای جووووووووووونننننننننن جوووووووووننننننن آآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخ آآآآآآآآآیییی وووووووووووااااااااای جججججججججوووووووووووون منم محکم تو کسش محکم تلمبه میزدم میگائیدمش و ازش لب میگرفتم و پستوناشو میخوردم یا میگرفتم تو مشتم و میچلوندمش . خلاصه داشتم حسابی میگائیدمش اونم زیر کیر کلفتم داشت از لذت میمرد . از بس حال میداد گائیدنش دوست نداشتم ابم بیاد برای همین همش تمرکز میکردم ابم دیرتر بیاد و بیشتر تو کسش تلمبه بزنم و بیشتر از کردنش لذت ببرم شاید یک ربع بیست دقیقه داشتم همینطوری میکردمش که دیگه سمیرا که چند بار هم موقع کس دادن ارضاش کرده بودم وقتی دید قرار نیست من ابم بیاد خودش به زبون اومد و گفت حمید چرا آبت نمیاد منم که دیگه خیس عرق شده بودم از بس براش تلمبه زده بودم گگفتم دارم کیف میکنم از کردن کس خوشگلت سمیرا جونم دارم میمیرم برات خانمی و هیمنطوری تو کسش تلمبه میزدم اونم یکمی اه میکشید و ناله میکرد و میگفت حمید بزار آبت بیاد

نبض احساس 💜

07 Jan, 16:24


مادر زنم جور دخترشو کشید

#مادرزن

سلام دوستان من حمید هستم الان که دارم این داستان را مینویسم 30 سالمه ولی خود ماجرا برای سه چهار سال قبل هست . خب اول یکمی از خودم بگم قدم 180 هست و نه لاغرم نه چاق هیکل ورزشکاری هم ندارم کیرم 19 سانته و کلفته . قبل از ازدواج چندباری سکس کردم که بیشتر با دخترها بود که کس نمیدادن و ولی حسابی از کون بهم حال میدادن برای همین عاشق کون کردن بودم و انصافا هم کونهای باحالی قسمت میشد که بکنمشون بعد از مدتی تصمیم گرفتم که که دیگه بچسبم به زندگی و کار کردم و پولی جمع کردم تا ازدواج کنم و مدت زیادی شده بود که دیگه سکس نکرده بودم و با معرفی یکی از فامیلها با یک خانواده ای آشنا شدیم که اونم از فامیلهای این فایملمون بود و خلاصه خواستگاری و بعدشم ازدواج کردیم خدارا شکر همه چیه زنم عالی هست از قشنگی و قیافه تا هیکل و آشپزی و خلاصه زن فوق العاده ای نسیبم شد و دیگه زندگی مشترکمون را شروع کردیم و منم دیگه حسابی کس زنمو با کیر کلفتم میگائیدم که خب اوایل ازدواج وقتی میکردمش کسش خیلی درد میگرفت و میگفت یواشتر بکن ولی کم کم که کسش جا باز کرد همش میگفت حسابی کسمو برام جر بده منم کسشو خوب میگائیدم و حال میکردیم ولی یک سال که همش از کس گائیدمش کم کم هوس کردم که از کون هم بکنمش که هربار که میخواستم کیرمو بکنم تو کونش اینقدر خودشو سفت میکرد و درد داشت که نمیزاشت از کون بکنمش خلاصه سر همین کون کردن چندبار دعوامون شد و زنم هر دفعه میخواستم از کون بکنمش قهر میکرد و یکی دو روز حتی شده بود یک هفته قهر میکرد و میرفت خونه مادرش و نمیومد خونه دیگه منم هر بار میرفتم و منت کشیشو میکردم و برمیگردوندنمش و یه چندباری دوباره از کس میگائیدمش و هوس کونشو میکردم که بازم روز از نو و روزی از نو و خانم قهر میکرد و میرفت خونه مادرش میموند . یه روز که با هزار و خواش و تمنا آوردمش خونه یه چند روزی باهاش اصلا سکس نکردم و خیلی دلم میخواست خوب بگیرم و جرش بدم تو همین حال و هوا بودم و سر کارم مشغول بودم که دیدم مادر زنم بهم زنگ و و جواب دادم و یکمی حال و احوال کردیم و گفت که برم خونه شون کارم داره منم گفتم چشم و یه مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم خونه مادر زنم . مادر زنم اسمش سمیرا هست یه زن چهل و هفت هشت ساله با قدی متوسط و سفید یکمی تو پر و قیافش هم خوبه و جذابه . راستش تا اون زمان قسم میخورم که هیچ وقت نظر جنسی و سکسی بهش نداشتم و اصلا نمیدونستم برای چیکارم داره چون همیشه با زنم میرفتیم خونشون این اولین باری بود تنهائی میرفتم پیش سمیرا . خلاصه سمیرا در را برام باز کرد و رفتم تو و باز هم یکمی حال و احوال و از این حرفها و نشستیم و سمیرا هم برام چایی آورد و یکمی بازم حرفهای معمولی که کم کم سمیرا بهم گفت چرا اینقدر این دختر منو اذیتش میکنی منم که فهمیدم زنم وقتی اومده خونه مادرش پشت سرم حرف زده راستش از دست زنم خیلی عصبانی شدم ولی خب نمیتونستم چیزی بگم . منم گفتم بخدا اذیتش نمیکنم هرچی هم میخواد براش میخرم نمیدونم چی بهتون گفته ؟ سمیرا هم گفت اره میدونم تو پسر خوبی هستی میبینم که براش کم نمیزاری ولی خب میبینی که هر دفعه قهر میکنه میاد خونمون کلی گریه میکنه منم گفتم والا نمیدونم چی بگم سمیرا خانم باور کنید من هرکاری بتونم برای خوشحالیش میکنم . سمیرا هم خندید و گفت و حمید جون میخام یکمی باهات رک باشم ازم ناراحت نشی منم گفتم بفرمائید سمیرا خانم اونم یه لبخند قشنگی زد و یکمی اب دهنشو قورت داد و با یه مکثی و یه نفسی که کشید و اومد نزدیکتر من نشست و گفت راستش دخترم بهم گفته که تو چی ازش انتظار داری و چی میخواهی منم گفتم چی میخوام ؟؟؟!! اونم گفت من میدونم تو از سکس از کون میخواهی اونم که نتونسته بهت کون بده و قهر میکنه و میاد خونه من . وای منو میگی هم ازش خجالت میکشیدم هم اینکه نمیدونستم چی بهش بگم داشتم از خجالت میمردم اصلا باورم نمیشد که سمیرا بخواد حرفی از کون کردن من و دخترش بزنه و باور کنید من که این همه پررو بودم و قبل ازدواجم با زبون ریختن و مخ زدن کون دختر میزاشتم الان مثل موش جلوی سمیرا لال مونی گرفته بودم . سمیرا هم که حسابی دیگه تقریبا خودشو بهم چسبونده بود دست و پام کرخت شده بود . سمیرا بازم با همون لبخند خوشگلش بهم نگاه میکرد و دستشو آورد و روی پام کشید و گفت دخرم بهم گفته کیرت خیلی کلفت و گنده است برای همین نمیتونه بهت کون بده منم که عین جن زده ها فقط داشتم تماشاش میکردم و هیچ حرکتی ازم بر نمیومد دیگه سمیرا هم که دید من لال شدم و دستشو آورد و گذاشت رو کیرم و داشت کیرمو برام میمالید وای منم که داشتم از ترس و خجالت سکته میکردم ولی سمیرا هی همینطوری داشت بیشتر و بیشتر کیرمو میمالید و تو چشام نگاه میکرد قشنگ از چشماش معلوم بود پر از شهوته دم گوشم شروع کرده بود آروم آه کشیدن و کیرمو برام

نبض احساس 💜

19 Dec, 03:24


.
https://t.me/+WUQAhvc3gT5lZjk0

فیلم میخای بیا منبع اصلیش

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:20


د گف جانتو برم جنده خانم برو پایین نوبت توعه کیرش حسابی سیخ بود شروع کردم لیس زدن و خوردن تخماشو مک زدم چشاشو بسته بود سرمو فشار میداد رو کیرش میگف بخوربخور جنده خانم بخور کس رو دستت نگاییدم بلند شد گف داگی بگیر بالا سریع براش قمبل کردم نه گذاشت نه برداشت تا جایی که جاداشت گذاشت تو کسم
اهههههه اااایییییی سوختممممم سعیییید کلفتههههه اووووفففف ارومتر توروخدا نززززن ارومتر ااااایییی کلفتههههه نکش موهامووووو
حسابی زیرش داشتم عشق میکردم میکرد تو کسم کلا خیس بود کسم افتادم رو تخت افتاد روم گففف اوممم چه نرم‌و بزرگه کونننتتتت دیذی کردمت اخر دیدی گفتم میکنمت جنده
برم گردوند سینمو دوباره خورد پامو داد بالا گذاشت تومممم دوباره کردش شکمش و چهره عرق کردش برام حشری کننده بود کیرش جرم داده بود سینمو میمالید گردنمو فشار میداد گه‌گاهی لبم می گرفت یه پامو گذاشت رو شونش انگشت پامو کرد دهنش کف پاتم خوردنیه سمیرااا کل پامو انقدر خورد قرمز شده بود خیلیییی حال میداد من آبم بازم اومدش گفت بیا بشین روش نشستم روش بالا پایین میشدم اونم تو چهرم نگاه میکرد جون جون میگفت و سینمو میمالید یا کونمو چک میزد بلندم کرد سرپا جلوی ایینه اتاق واستادم پامو باز نگه داشتم سرپا از پشت کرد تو کسم تو اینه میدیدمش چه عشقی میکنه چک میزد به کونم سینم رو میمالید به آرنجش گردنمو فشار داد انقدر داشتم خفه میشدم دیگه داشتم هواااار میزدم که ابتوووو بیاااار دم گوشم اومد گف ابمو بریزم رو صورتت جنده؟
گفتم اررره همشووو گفت یکم دیگه صبر کن کونمو گرفته بود کیر سفتشو میزد بهم سینه هام تکون میخورد
اااییی اههههه بکنننن ابتو بیاااار. اااههههه اروووممممم جرررررم دادی منم دارم میشممممم سینه هام درد گرفتههههه نزننننننم اههههه تمومش کننننن جر خوردم
درآورد گف بیا بیا بنشین نشستم کیرشو مالید همشو رو صورتم ریخت با داد زیاااد منم انگار ابجوش ریختم روم کیرشو خودم گرفتم دست براش خوردم تمیزش کرد دستمو گرفت انداختم رو تخت پامو باز کرد دوباره کسمو خورد و انگشت توش کرد تا دوباره لرزیدم و آبم اومد آبش هنوز رو صورتم بود عرق کرده بود گف یه دوش بگیر سریع دیدم واقعا راس میگه سریع رفتم حموم خودمو آب کشیدم با کمکش لباسامو پوشیدم لب بازی کردیم با تاخیر گذاشتم بیمارستان
تازه فهمیدم سکس چیه ولی دوست ندارم ادامه بدم ولی بعضی وقتا دوس دارم ادامه دار باشد نمیدونم گیجم شما کمکم کنید ممنون
نوشته: پرستار

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:20


سمیرا در بیمارستان

#بیمارستان #زن_شوهردار #خیانت

سلام
سمیرا هستم ۳۵سالمه پرستار بیمارستانم تو کرج متاهلم بچه ندارم دلو زدم دریا داستانی که یه مدت داره روانیم میکنه اینجا تعریف کنم
۱۶۶قدمه ۶۵وزنم موهام خرمایی رنگه پوستم‌سفیده بدنم تو پره سینم سایزش ۸۰میشه باسنمم درشت و نرمه چهرمم معمولیه شبیه این دافا و پلنگا نیستم
از قدیم کراش همکارا و فامیلا بودم و هستم یه جورایی عادت کردم ولی خب ۷سال پیش با علی ازدواج کردم که شغلش دولتیه زندگی نرمالی داریم
تو سکس علی کیرش خیلی کوچیکه طوری که من اگه خودمو نمالم اصن ارضا نمیشم ولی خب اینو زمانی فهمیدم که یکی از همکارم عکس کیر شوهرش تو گوشیش بود که اتفاقی دیدم فهمیدم واقعا کیر علی نصف اونم نیست
من به خودم میرسیدم از بدنسازی گرفته تا فیشیال پوست و داستانای دیگ یه بار خیلی داغ کردم التماس علی کردم کسمو بخوره ولی هیچوقت اینکارو نکرده و نمیکنه به گفته خودش حالش بهم میخوره ولی من جوری براش خوردم که آبش اومد و اصن کار به سکس نرسید خلاصه همین وضع بود
شیفت شب بیمارستان بودم یه بیمار مرد سن بالا داشتیم که اسمش سعید بود به شددددت هیز و لاس‌زن که کسی جرعت نداشت بره سمتش چون یا مالیده میشد یا مخش بکار گرفته میشد منم مجبور بودم که برم سمتش برای درمان اونم مدام درحال دسمالی بود اصن کار نداشت که کسی ببینه آبروش بره یه بار یه انگشتی از کونم کرد که کوپ کردم اومدم باهاش درگیر بشم سریع گف صدات دربیاد آبرو خودت میره نه من منم ساکت شدم و کارش شده بود ور رفتن با من منم اوایل بدم میومد ولی به مرور جدا خوشم اومده بود یه شب ‌که هیچکی تو اتاقش نبود رفتم برای درمان بیدار بود پشتمو کردم بهش و منتظر حرکت ازش بودم که دوباره کونمو گرف دست کارمو لفت دادم تا حسابی انگولک کنه از زیر روپوشم دست برد دست کنه تو شلوارم که سریع خودمو جمع کردم و گف سمیراجان یه دقیقه خواهش میکنم فقط یه دقیقه دارم منفجر میشم منم با کلی استرس و هیجان رومو اونوری کردم دکمه شلوارم باز کردم راحت دستشو برد روی کونم یه دقیقه کامل کونم دسمالی کرد از پشت دستش خورد به کسم اهم دراومد گف چه خیسم هسی دستمو گرف گذاشت رو کیرش یه کیر بزرررگ از اون شلوار بیمارستان داشت پارش میکرد جا خوردم خودمو جمع کردم دکممو بستم تا برگشتم یکی از سینه هامو گرف گف اوووفف چقدر نرمی توووو اخر میکنمت میبینی حالا منم اضطراب داشتم سریع رفتم از اتاق بیرون کسم خیسه خیس بود دوباره به سرم زد برم تو اتاقش بزارم بیشتر بمالتم ولی ترسیدک هم از یارو هم دوربین هم همکارام چند روزی نرفتم تا موقع ترخیصش رسید مدام سمت من بودش همه فهمیده بودن اون. همکارای نزدیکم گفتن باز دوباره روت کراش زدن عوضی منم میخندیدم
۲روزی گذشت تا دیدم تو تلگرامم یه عکس فرستاده شده که یکی رو تخت بیمارستان دراز کشیده و من تو اون تاریکی روپوشم بالاست و یه دست تا ارنج تو شلوارمه
دنیا رو سرم خراب شد کلی فحش و بدوبیراه دادم و گفتم شکایت میکنم به حرف اومد گف ادم خیلی سفتی هستی همون شب باید بهم میدادی دیدم هیچ جوره نمیتونم مختو بزنم تصمیم گرفتم تهدیدت کنم حالا خود دانی میخوای برو شکایت کن ولی من اینو تو بیمارستان پخش میکنم سمیرا خانم ترسیدم گفتم اهلش نیستم اون لحظه دست خودم نبود گفت معلومه اهلش نیستی اهش کل اتاقو برداشته بود من کار ندارم من فردا شب جلو بیمارستانم بریم خونم بکنمت
منم کلی التماس کردم و گفتم نه این چیزا ولی دیدم نه نمیشه هم از کیره کلفتش نمیتونستم بگذرم هم از آبروم بالاخره یه جورایی راضیم کرد گفتم خونت نمیام فیلم میگیری ازم تو ماشین کارتو کن گف نمیشه که
گفتم پس واستا بهت میگم ۲روز بعدش به علی گفتم من امشب۸میرم بیمارستان ۲ساعت جای همکارم وایمیستم اونم طبیعتا قبول کرد رفتارم خیلی عادی بود انگار هزار بار خیانت کرده بودم
حموم رفتم به خودم رسیدم رفتم سره خیابون یه دنا سفید زد رو ترمز دیدم خودشه تا نشستم تو ماشین یه لب ازم گرف گف ایولا سمیرخانوم چه عشقی کنیم گفتم من۱۰باید بیمارستان باشم گف پس بریم خیلی کارداریم ۱۰دقه تو راه بودیم مدام پامو سینمو میمالید رسیدیم اپارتمانش تنها بودش بچه هاش خارج بودن زنم نداشت یه شکم با کله کچل با کیر دراز و خیلی کلفت تا رسیدم تو خونه گف برو تو اتاق لخت شو تا بیام منم رفتم سمت اتاق جورابمو دراوردم تمام لباسامو دراوردم با شرت و سوتین زرد رو تخت نشستم تا اومد تو گف اووووفففف چه کسی هسی سمیرا خودش لخت شد کیرشو دیدم کیرعلس جلوش هیچ بود اومد منو انداخت رو تخت لبامو خورد گردنمو حسابی خیس کرد جوری که کل گردنم خیس بود سینه هامو انقدر مک زد ومالید میخاستم گریه کنم کسمو دست کشید برای خوردنش زبونشو انداخت رو کسم اههههممم دراومد داد میزدم بخوووور خیلیییی خوب بود حرفه ای میخورد یه ربعی کسمو خورد و سینمو مالید تا یه اورگاسم شدید شدم اومد بالاسرم یذره لبامو خور

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:20


لی حال داده که ولکنش نیستی گفتم آرش محشره حیف ازم خیلی کوچیکتره وگرنه کاری می کردم زودتر بابا بشه گفت خیلی عوضی مرضیه گفتم به پای تو نمیرسه از اون روز دیگه همون ی ذره حیایی که بینمون بود از بین رفت گاهی میرفتم خونشون و الهامم بود و آرش سرش توی کونم بود و التماس می کرد می گفتم بو بکش بو بکش الهام بهش می گفت خاک بر سر کون لیس بدبختت منم دیدم مسخرش کرد کشیدم پایین گفتم بیا بکن توش عزیزم حق تو بیشتر از ایناست و آرش بهم چسبیده بود و توی کونم تلمبه میزد منم سر لج الهام می گفتم آییییییییی کونم چه کلفته آرشم تند تند تلمبه میزد و می گفت جوووووونم عجب کونیه چه حالی میده کردنش گفتم ماله خودته هر چقدر دوست داری بکنش این کون حقه توعه الهام اولش یکم نگاهمون می کرد اما بعدش میرفت توی اتاقش اهنگ میذاشت صداشو یکم بلند می کرد تا صدای ما رو نشنوه اما منم تا می تونستم داد میزدم از اون روز دیگه نذاشت وقتی خودش خونه است برم خونشون و وقتی نبود میرفتم چند سال بعد که آرش 25سالش بود گفت دیگه از این وضع خسته است دلش بچه می خواد از این سکس های یواشکی خسته است بهش گفتم بیا خواهرمو بگیر مینا اینجوری منم تا همیشه داری یواشکی از الهام ترتیب آشنایی اش با مینا رو دادم و مینا هم خوشش اومد و علی رغم میل الهام ازدواج کردن و منم تونستم سکسم با آرش ادامه بدم اما از اون روز الهام رابطه اشو باهام قطع کرد الان خواهرم مینا یه پسر داره اسمش ماهان خیلی شبیه آرشه هنوزم بعد این همه سال با آرش سکس دارم و خواهرمم نفهمیده واقعا چی میشد این پسر من بود؟
چرا ما توی ایران درگیر سن و سال افرادیم؟
زنهای سن بالا پسرای جوان براشون جذاب ترن چون شهوتشون بالاست یاد روزهای اول ازدواج خودشون و شهوت تند شوهرشون میفتن و همینش جذابه و میل شون به پسرای جوانتر بیشتره البته آرش واقعا هیچ جوره برام کم نمیذاره نه برای من و نه برای خواهرم مینا
نوشته: مرضیه

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:19


مال من بود اما...

#همکار

پنج سالی میشد که با الهام همکار بودم شوهرش چند سال پیش فوت کرده بود و با برادرش آرش زندگی می کرد باهم خیلی صمیمی بودیم منم مرضیه ام و مطلقه ام و دو تا دختر دارم یه چند باری رفتم خونشون فقط از سر کنجکاوی چون الهام از داداشش خیلی تعریف میکرد خود الهامم خوشگل بود دیگه خیلی مشتاق دیدن برادرش بودم که با پررویی رفتم خونشون و آرش دیدم الهام راست می گفت خوش تیپ و قشنگ بود اما 15 سال از من کوچیکتر بود و 21سالش بود و نمیشد بیاد بگیرتم اما واقعا ازش خوشم اومده بود کم کم شروع کردم ازش دلبری کردن الهام دوزاریش افتاد و بهم گفت منم گفتم بدجور خاطر داداشتو میخوام گفت مرضیه؟! اون بچه است! گفتم واسه خودش مردیه چرا میگی بچه است؟ گفت نمیاد بگیرتت گفتم نگیره به موی کوست گفت یعنی؟!! گفتم یه حال کوچولو قول میدم! گفت خاک بر سرت مرضیه آرش خیلی نامرد و دهن لقه نمیشه بهش اعتماد کرد به خدا شر میشه مرضیه هر چی گفت منم یه جوابی دادم در نهایت گفت من خواهرشم مخالفم بعد شر شد از من توقع کمک نداشته باش گفتم باشه بابا نخواستم داداشتو ماله بد بیخ ریش صاحبش اما دروغ گفتم تازه شروع کرده بودم به پیام بازی با آرش پسر داغی بود زود بحث رو به سکس کشوند که عجب رون ها و سینه های خوش فرمی داری گفتم خوش فرم یا سکسی؟ گفت دقیقا منظورم همون بود گفتم میدونم از روز اول متوجه نگاهات شدم گفت هیکل درشت و اون کونت با دیدن کیر هر مردی راست میکنه گفتم الان ماله تو راسته؟ گفت نه گفتم الان برات عکسشو میفرستم و یه عکس سکسی براش فرستادم که بدجور ذوق کرده بود گفت عجب چیزیه این کونت گفتم باید لیسش بزنی گفت تو بده دیگه نمیذارم بری دستشویی خودم برات میلیسم گفتم اییییییی کثیف نشو دیگه پیام هامون روز به روز سکسی تر میشد و آخریا دیگه التماس می کرد تا اینترنت روشن می کردم پیام هاش بالا میومد که پر بود از قربون صدقه و التماس که یه بار الهام دید و گفت تو که گفتی نمی خوای گفتم داداشت ول کنم نیست توی کفمه بدجور گفت مرضیه؟ خیلی جنده ای گفتم میدونم یه چیز جدید بگو گفت بده پیاما رو بخونم بعد از خوندن پیام ها چیزی نگفت دو سه روزی گذشت که اومد بهم گفت مرضیه اگر آرشو می خوای امشب وقتشه من جات می ایستم تو باهاش هماهنگ کن و برو خونمون رفتم خونشون و آرش به گرمی ازم استقبال کرد گفت باورم نمیشه به این کون خوشکل چسبیدم گفتم باورت بشه چون می تونی هر چقدر دلت می خواد بکنیش گفت جووووون جوری می کنمت نتونی راه بری گفتم جوری بکن فلج بشم گفت خوشم میاد تشنه کیرمی گفتم من برای کیرت جون میدم و شروع کردم خوردن کیرش کیرش کلفت بود اما دراز نبود واسه همین تا ته کردمش توی دهنم خیلی خوشش اومد گفت بازم بازم بازم خیلی حال داد چندین بار تکرارش کردم که آبش اومد و ریخت توی دهنم گفت لنتی خیلی حال داد آبمو با یه ساک زدن آوردی براش لخت شدم گفت بکنم توی کونت؟ گفتم اول کوس کون می خواستی میرفتی یه پسر پیدا می کردی گفت هیچ پسری کونش مثله تو نیست بیا ببین کیرم دوباره راست شد گفتم اول کوس بعد هر چقدر خواستی کون بکن گفت باشه از کوسم میکنمت تا یه پسر خوشکل برام بیاری دو تا دختر یه پسر هم لازم داره تا جنس مون جور بشه گفتم باشه دوست داری اسمشو چی بذاری؟ گفت ماهان که به مرضیه بیاد گفتم فدات بشم بابای ماهان من رفتیم توی اتاق روی تخت خوابیدم و پامو باز کردم گفت واااااای عجب تصویری فکر کردم فقط توی فیلم سوپراست گفتم بیا بخورش تا بفهمی واقعیه و شروع کرد خوردن و انگشت کردن گفت از کوسش خوشمزه تره گفتم از کوس کی؟ چیزی نگفت کیرش و کرد توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن داد میزد عجب کوسیه چه داغه از کوس الهام تنگ تره گفتم کیر تو کلفته گفت کلفت دوست داری؟ گفتم آره گفت پس مثله الهام برام داد بزن آییییییی کوسم آیییییی کوسم دیگه مطمئن شدم الهام لنتی اول خودش با آرش خوابیده منم داد میزدم آییییییییی کوسم آییییییی کوسم تا آبش اومد و ریخت توی کوسم سر کون کردن وادارش کردم راستشو بگه که با الهامم سکس داره که گفت آره از بعد طلاقش تا الان گفتم نگاه کن کثافتو بعد به من میگفت تو جنده ای خودش حرومزادست به برادرش رحم نکرده بعد از دیدن پیام ها با آرش دعواشون شده و آرش گفته اگر با من نخوابه دیگه نمیکنتش آخه بدجور توی کف کونم نگهش داشته بودم و الهام لاغر بود و کونش تعریفی نداشت اون شب یه بارم بهش کون دادم که بچه کوچولو خوابش برد و نزدیکای صبح بود که قبل از اومدن الهام رفتم خونه و دوش گرفتم و خوابیدم عصر الهام پیام داد حال داد بهت خانم خوشکله؟ گفتم خیلی خودت که میدووونی کیرش کلفت بود منم مثله تو براش داد میزدم آیییییییی کوسم آیییییییییی کوسم که جوابی نداد.
شب بهش پیام دادم هر وقت دلم بخواد با آرش می خوابم تنها خور نباش هر دومون می تونیم لذت ببریم
بهم جواب داد کوفتت بشه معلومه خی

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:19


داگی و همزمان ماساژ دادن سینه های گندش دیدم میخواد آبش بیاد که کیرمو درآوردم از کصش و با سر کیرم رو کصش و مالیدم تا آبش بیاد یهو دیدم آبش اومد پاچید رو فرش و فرش و سفید سفید کرد جنده خانم وقتی ارضا شد گفت شروین از الان فقد کیرتو بکن تو کونم ک همون حالت داگی سر کیرمو گذاشتم جا سوراخ کونش و آروم آروم کردم تو کونش ک دیدم دست و پا زد ک نکن تو کونم داره کونم آتیش میگیره و میسوزه چند ثانیه گذشت دیدم خودش طاقت نیاورد با دستش آروم آروم کیرمو گرفت گذاشت داخل کونش و بهم گفت شروین تلمبه تای پر بادتو بزن ک دارم لذت میبرم از کیرت منم تا کیرمو تو کونش گذاشت یهو فشار دادم تا ته تو کونش و انقدر تلمبه زدم که دوباره ارضا شد و از بی حالی افتاد رو تخت منم کیرمو از کونش در آوردم همینجوری بردم سمت دهنش و کردم تو دهنش و حسابی تو دهنش تلمبه زدم تا صدای اوق زدناش و بشنوم و تا اینکه خواست آبم بیاد تو دهنش محکم نگه داشتم تا تکون نخوره و همه آبمو ریختم تو دهنش و از اون روز هر موقع شهوتش بزنه بالا بهم زنگ میزنه تا خونه جور کنم ببرمش جرش بدم
.
نویسنده:شروین

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:19


سکس زن متاهل تپل

#زن_شوهردار

سلام دوستان من شروینم ۲۶ سالمه شمال زندگی میکنم ی پسر فوق حشریم و بی مقدمه میرم سر اصل مطلب و داستان از جایی شروع شد که من تو گوشیم برنامه یا بازی پنکو رو نصب کردم جوری که شب و روز همش بازی می‌کردم آخه بازی پنکو جوریه که توش انواع بازی مثل شطرنج نبرد کلمات اسم و فامیل و… رو داره و میتونی حین بازی صحبتم بکنی آنلاین خلاصه ی روز من در حال بازی تو پنکو بودم اونم اسم و فامیل که ی زنی همش حین بازی صحبت میکرد و تیکه مینداخت و منم جوابشو می‌دادم تو بازی هم همش اول می‌شدم و زورش میومد می‌گفت بیا دو نفره که بازم اول می‌شدم که بعد بازی اومد پیویم و پیام داد ک چ مخی داری معلومه هر روز بازی میکنی و اینا که کم کم چت کردیم و فهمیدم اونم شمالی هستش و معلم مدرسه دخترانه هستش خلاصه با هم رفیق شدیم و هر روز با هم چت میکردیم با توجه به اینکه شوهر و بچه داشت اما بازم با هم پیام می‌دادیم و زنگ می‌زدیم تا اینکه ی روزی بهم زنگ زد ک شروین کجایی گفتم خونه بعدش گفت میای همو ببینیم آخه چون اعتماد نداشت گفت ی مدت بچتیم حرف بزنیم تا بهت اعتماد کنم خلاصه گفتم باشه و قرار گذاشتیم و چون ماشینم تعمیرگاه بود با تاکسی رفتم دنبالش که دیدم مانتو و شلوار فرم پوشیده با چادر چون سر کار بود تازه تعطیل شده بود خلاصه با هم رفتیم سفره خونه ناهار و قلیون زدیم بعدش تاکسی گرفتم تا تو شهر بیارمش و بعدش بره سمت خونش چون سفره خونه داخل جنگل بود و تو راه داخل تاکسی بغلش کرده بودم و سرشو رو شونم گذاشت و همینجوری داشتیم حرف می‌زدیم که دیدم ی طرف چادرش و رو پاهام گذاشت که راننده متوجه نشه بعدش دستش و گذاشت رو کیرم از رو شلوار داشت میمالوند منم ک حشری کیرم راست راست شده بود و داشت تخمام میترکید از شدت حشری بودن یهو دیدم زیپ شلوارمو در آورد و دستش کرد تو شلوارم و از زیر شرتم کیرمو گرفت تو دستش و شوکه شد یهو بعد گفت شروین چقد کلفته کیرت (البته کیر من ۱۹ سانته اما خیلی کلفته) خلاصه تا وقتی که برسیم داخل شهر فقد داشت ماساژ میداد کیرمو و همش می‌گفت در گوشم کاش تنها بودیم کیرتو می‌خوردم و ساک میزدم و خیسش میکردم دیگه اون روز چون دیرش شد زود رفت خونه و قرار بود فرداش هماهنگ کنه ک خونه جور کنم بیاد بعد اینکه رسیدیم شبش بهم زنگ زد گفت بیا تصویری تو پنکو شوهرم نیستش رفته خونه دوستش بچه ها هم خوابیدن دیگ تماس تصویری گرفت ک دیدم جنده خانم لباس تمام توری پوشیده بود و ماشالا سینه هاش انقد بزرگ بود که ی شهر و شیر میداد بعد بهم گفت می‌خوام تصویری برات جق بزنم کص و کونمو ببینی لذت ببری 🤤💦 دیگ اون شب نزدیک ی ساعت تصویری با هم عشق و حال کردیم و فردا صبحش بهم زنگ زد که خونه جور کن من مخ شوهرمو زدم گفتم میرم خونه دوستم دیگ منم زنگ زدم ب رفیقم کلید خونه شو گرفتم و هماهنگ کردیم اومد و با هم رفتیم خونه جنده خانم انقد آرایش کرده بود و لباس تنگ پوشیده بود با کون گندش ک تا رفتیم داخل خونه امان ندادم و بردمش تو اتاق دراز کشوندمش رو تخت و حسابی لباشو خوردم جوری که لباش قرمز شده بود و رژ لبش پاک شده بود وقتی که زیر گردنشو می‌خوردم و لاله گوششو نفس داغ میکشید و آه و ناله میکرد دیگ از شدت حشری بودن زود لباساشو در آوردم و شروع کردم به خوردن بدن سفیدش لامصب تازه هم رفته بود لیزر تا لختش و دیدم کیرم بدجور شق شده بود دیگ طاقت نیاوردم و رفتم سمت کص آبدار و تپلش و حسابی براش لیس زدم و خوردم و ی انگشتم و هی می‌کردم تو کصش و در میاوردم و با زبونم چوچولشو میمالیدم که دیدم شهوتش بدجور زده بالا و هی میگفت شروین کیر کلفت تو می‌خوام دیگه طاقت ندارم منم بلند شدم گفتم رو زانو بشینه برام ساک بزنه ک کیرمو گرفت تو دستش و برام میمالید و بعدش گذاشت تو دهنش و ساک ته حلقی برام میزد انقد ساک زد که کیرم رگش باد کرده بود شق شق شده بود که دیدم دراز کشید پاهاشو داد بالا گفت بیا از بهشتت لذت ببر و خشن بکن منو منم وقتی سر کیرمو گذاشتم تا اولش آروم بره داخل یهو دیدم جیغ زد لامصب چرا انقد کیرت کلفته پاره میشم منم اولش آروم آروم گذاشتم تو کصش و تلمبه میزدم اونم همش آه و ناله میکرد و حشرش بدجور زده بود بالا منم همینجوری که تلمبه میزدم با دستم سر چوچولشو میمالیدم تا آبش بیاد دیگ تلمبه زدن و تند ترش کردم و با تمام وجود براش انقد تلمبه زدم که کصش از شدت تلمبه کصش قرمز شده بود که دیدم از حال رفت و شسته عرق شده بود که بهش گفتم حالت داگی بره ک از پشت کص و کونشو جر بدم وقتی رو حالت داگی نشست من سر کیرم و گذاشتم لبه کصش و همزمان وقتی کیرم و داشتم تو کص تپلش جا میکردم با انگشتم هم داشتم سوراخ کون سفید شو میمالیدم تا کونشو آماده کنم جرش بدم این جنده خانمم زایمان طبیعی نداشته و سزارین شده بود ک هم کصش تنگ تنگ بود هم سوراخ کونش دیگ بعد کلی تلمبه زدن رو حالت

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:19


دارم.
من هم شلوارم کشیدم بالا و دو سه قاشق برنج خوردم و از خونه زدم بیرون. گفتم حالا برو بخواب خوشگله…‌ لبخند زد و گفت باشه… صدام زد و گفت …کی میای…گفتم منکه هنوز نیومدم احتمالا ۷ میام😅
این اولین و آخرین سکس من با سمیرا بود.
سمیرا از شوهر اولش طلاق گرفت و با شوهر دومش ازدواج کرد یه هفته پیش با بچه‌اش خونه ما اومد و من دیدمشون فقط تو احوالپرسی یه لبخند به هم زدیم. تمام.
نوشته: زیتون

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:19


با دوست همسرم سکس رویایی داشتم

#دوست_همسر

سلام این داستانی که می‌خوام براتون تعریف کنم مربوط به ۵ سال پیش هست و اسامی داستان تغییر کرده یکی از بهترین دوستای همسرم که چهره بسیار ، خوب قد بلند و پوست سفیدی داشت و در مراسم عروسی ما هم شرکت کرده بود بعد از ازدواج به کرمان رفته بود
همیشه همسرم می‌گفت که دلش برای سمیرا تنگ شده و از اینکه شوهر بسیار بدی گیرش اومده بود و همیشه میزنه بسیار ناراحت بود .
یه روز سمیرا به همسرم زنگ زد و با گریه گفت که دیگه نمی‌تونه با شوهرش زندگی کنه و برای مدت کوتاه میاد کرج پیش ما
اون زمان همسر من هم دانشجو بود و هم بچه‌مون تازه به دنیا اومده بود که دانشگاه و نگهداری از بچه کار سختی شده بود.
همسر من هم از اومدن سمیرا استقبال کرد و سمیرا ساعت ۸ صبح خونه ما رسید که البته من سرکار بودم ظهر که رفتم خونه با سمیرا احوالپرسی و خوش آمد گویی کردم
از همون روز اول هم جلوی من خیلی لباس راحتی پوشیده بود یه شلوار جین چسب م
که تو همون نگاه اول خیلی منو هیجان زده کرد سمیرا قد بلندی داشت و موهای لَخت و لاغر اندام و سفید پوست که منو به شدت هیجانی می‌کرد .
سمیرا چند روزی خونه ما مهمون بود زمان‌هایی که خانمم به دانشگاه می‌رفت از بچه‌مون نگهداری می‌کرد بعد ظهر ها از
هم ، با هم بیرون می‌رفتیم که این باعث شده بود خیلی باهم صمیمی بشیم راستش سمیرا از رابطه خوب من با همسرم خبر داشت و اون روزهایی که خونه ما بود کم کم به این رابطه ی ما حسودیش می‌شد اما چیزی نمی‌گفت .
به واسطه شغلم روزهای سه‌شنبه زودتر میومدم خونه در که زدم سمیرا درو باز کرد و گفت سحر رفته دانشگاه و خیلی آروم با من صحبت می‌کرد چون داشت بچه‌مونو می‌خوابوند بچه رو که خوابوند خم شد و بچه رو توی گهوارش گذاشت دوباره همون شلوار جین چسبو پوشیده بود و این بار با یه تیشرت سفید و موهای باز و لختش که حسابی منو هیجان زده کرده بود
بهم گفت ناهار می‌خوری درست کردما من که شهوت درونمو گرفته بود گفتم سحر ساعت چند میاد گفت تازه رفته به من گفت ساعت ۶ برمی‌گرده هنوز ساعت ۳ بود و من ۳ ساعت وقت داشتم که واسه سمیرا باشم.
واسم چایی آورد و کنارم نشست گفت ببخشید که آروم صحبت می‌کنم چون بچه خوابه راستش آروم صحبت کردنش منو بیشتر شهوتی می‌کرد وقتی کنارم نشست دستمو روی گردنش انداختم بهم گفت ‌میفهی داری چیکار می‌کنی من سحر نیستما (البته با خنده گفت)
گفتم راستش تو این یه هفته‌ای که اینجایی خیلی دلمو بردی به زودی هم که میری پس بهتره امروز یه خاطره خوب با هم داشته باشیم .
بعدش گفت وای اگه سحر بفهمه خیلی بد میشه ،گفتم نمی‌فهمه بعدش من میرم بیرون و وقتی که سحر برگشت خونه میام تا اصلاً شک نکنه …
گفت باشه ولی من کار بدی باهات نمی‌کنم اگه دوست داری فقط نوازشم کن منم شروع کردم به نوازش کردن موهاش و بعد دستمو از از توی تیشرتش بردم توی لباسش و اون با چشمای مشکی و گردش به من نگاه می‌کرد و نفس نفس می‌کشید اونم اضطراب گرفته بودش حتی وسط کار می‌رفت به بچه سر می‌زد تا مبادا بچه بیدار بشه گفت خیلی استرس دارم بزار به سحر زنگ بزنم تا ببینم کجاست وقتی به سر زنگ زد سحر گفت هنوز دانشگاهست و ساعت ۶ کلاسش تموم میشه . سمیرام گفت بچه رو خوابونده و خیالت راحت باشه .
استرس دوتاییمون کمتر شد سمیرا که رفت دستشو بشوره تو آشپزخونه که رفتم و از پشت بهش چسبیدم کیر بزرگ و داغمو از روی شلوار روی کون خوش فرم و سفیدش فشار می‌دادم، دستامو روی سینه‌هاش می‌مالیدم که گفت بسه دیگه واقعاً می‌ترسم ولی هم اون شهوتی شده بود و هم من و کار از کار گذشته بود .
آوردمش وسط پذیرایی و شلوارشو تا نصفه کشیدم پایین یک کس سفید و صورتی بدون چربی و بدون لبه‌های اضافه واقعا چه بدنی داشت…
راستش فقط ۵ دقیقه، کس و کون زیباش رو لیسیدم و از زیون زدن به وسط کسش سیر نمیشدم.
کم کم شلوار جین خودم رو هم کشیدم پایین راستش با دیدن کیر من حسابی شهوتی شده بود .بلند شدم و کیرم رو گذاشتم کنار لبش تا اگه دوست داره بخوره و اونم چند ثانیه‌ای با زبونش کیرم رو نوازش کرد اما می‌ترسیدم وقت کم بیارم با اینکه بدنش لاغر بود اما کسش از درون سفت و پر از گوشت و پر از آب بود .
کیرم رو لبه کسش گذاشتم. اینقدر کسش خیس شده بود که به راحتی کیرم رو بلعید. باورم نمیشد که دارم یه سوپر استار قد بلند رو میکنم.
چند باری که تلمب زدم صداش بلند شد و دیگه داشت صدای نفس‌هاش ، منو دیوونه می‌کرد …
انگار سمیرا هم تو این یه هفته تو نخ من بود و از این کار من اصلاً ممانعت نکرد احساس کردم سمیرا داره ارضا میشه چون دستش رو دور گردن محکم فشار میداد… منم همینطور … گفتم اجازه میدی آبم رو بریزم توت .
گفت آره قرص می‌خورم و من این کارو کردم .
بعد سکس بوسیدمش گفتم از من ناراحتی گفت نه اصلاً هرچی باشه تو
همسر دوست خوب منی و من این ارتباطو چند ساله که با همسرم ن

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:18


رسیدم و یه چند تا آه بلند کشیدم …
این داستان ادامه داره و فردا که هم اتاقیمو میره شهر دوست دخترشو ببینه ( روز جمعه ) ما با هم تو اتاق بودیم و اتفاقای خوبی رقم خورد
چون مطمئن نیستم که داستانم جذاب هس یا نه خوشحال میشم تو کامنت بهم بگین که ادامه بدم یا نه ❤️
نوشته: امیر

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:18


گی توی خوابگاه دانشگاه (۱)

#دانشجویی #گی

سلام این داستان واقعیه مال ۴ سال پیشه
با دوست دوران دبیرستانم یه رشته و دانشگاه قبول شدیم و باز همکلاسی شدیم
دوران دبیرستان توی یه اردو به جنوب رومون بهم باز شده بود و کیر همدیگه رو دست گرفته بودیم و برای هم جق زده بودیم که داستان زیاد جذابی نیس براهمین بهش نمیپردازم
من اسمم امیره دوستمم ممد (اسم های فرضی 😂)
خوابگاهمون ۴ طبقه بود با یه زیر زمین که حموم عمومی زیر زمین بود و یکم سخت بود دیگه حموم رفتن (باید کلی بارو بندیل میبستی و با آسانسور اینا میرفتی بماند حالا)
اتاق ما ۴ نفری بود منو ممد با یکی دیگه از همکلاسیام و یه ترم بالایی
یه آخر هفته بود ترم بالاییمون رفته بود شهرشون فقط ۳ تامون بودیم
تخت منو ممد بالا بود اونیکی همکلاسیم هم پایین من
تخت ممد بدجور صدا میداد جابجا شدنی و هر شب کفریمون میکرد
اون شب ممد حشرش زده بود بالا منم که خبر نداشتم
چراغ خاموش کردیم که بخوابیم
نیم ساعت بعد صدای تختش باز رف رو‌اعصابم پاشدم گفتم :
-کیرم دهنت ممد گاییدی به خدا هر شب میرینی تو خوابمون گمشو پایین جا بنداز بخواب خوب
اونم برگشت گفت خب نامرد اینهمه سال دوستیم یه تعارف نمی‌زنی بیا تخت من باهم بخوابیم
یاد خراب بازیامون افتادم
به شوخی گفتم جون الهی بمیرم برات بیا پیشم انتظار نداشتم بیاد یهو پرید تو تختم
هنگ کردم یه لحظه گفتم حالا پرو نشو که
گفت دیگه اومدم بزار ۵ دقیقه دراز بکشم خب
از پایین اونیکی همکلاسیم گف دیوثا بکپین کم مونده ۱ بشه ساعت
بعد ساکت شدیم چند دقیقه ای همینجوری کنار هم دراز کشیده بودیم که یهو متوجه شدم دستشو گذاشت رو کیرم که کلا خواب بود شروع کرد آروم از رو شلوار مالیدن
منم چون یه جورایی دلم خراب بازی می‌خواست مانعش نشدم
تا این که شق شد کیرم دستشو یهویی برد زیر شورتم یکم استرس گرفتم آروم گفتم میفهمه نکن گوش نداد ادامه میداد
(کیر من رو به بالاست همیشه برا همین شق کردنی مثل نیزه بالا رو نگاه میکنه ولی مال ممد برعکس رو به پایینه 😂 بلند شدنی در موازات خایه هاش میره پایین ، سایزمونم تقریبا یکی بود اینا بودیم)
کیرمو کامل گرفته بود دستشو سفت و شل می کرد دستشو منم کم کم کیرم نبض میزد برگشتم سمتش پامو انداختم رو پاش دستمم بردم زیر تیشرتش سینه هاشو میمالیدم گردنشم آروم میخوردم از مدل نفس کشیدنش می فهمیدم تحریک شده حسابی
بعد اونم رو به من به پهلو شد پاهامو لای هم قفل کردیم کامل چسبیده بودیم بهم شروع کردیم لبای همدیگرو خوردن نفسم میلرزید قشنگ هم استرس داشتم هم حشری بودم دستمو بردم از پشت تو کونش یکم مو داشت ولی کم بود . تو دستم لپای کونشو فشار میدادم و لباشو از دلو جون میخوردم هر از گاهی یه صدای کوچیکی ام در میومد از لب گرفتنمون
کم کم دستمو بردم سمت سوراخش با انگشت وسط یکم ماساژش دارم آروم گفت تمیز نیس بزار برم تمیز کنم بیام
همون لحظه یه فکری زد به سرم گفتم بعد تمیز کردن وسایلتو بردار بیا پایین حموم منتظرم از تخت اومدم پایین آروم دیدم اونیکی همکلاسیمون تخت خوابیده از دهنشم روی بالش داره آب میره خیالم راحت شد
چون خودمم دلم میخواست منم رفتم دستشویی که انما کنم تمیز باشم
ساعت ۳ شب بود
وسایلمو برداشتم رفتم پایین دیدم از یکی از باجه های حموم بخار میاد بالا بقیه خالیه
برا اینکه مطمئن شم رفتم یه دوش دیگه آبو باز کردم یکم بعد صداش مردم که ممد اینجایی جواب داده آره کجایی پس یه ساعته
اومدم بیرون یه سرو گوشی به راهرو دادم که کسی نباشه برگشتم . کنار در حمومو باز گذاشته بود
رفتم تو . خیس بود . با ژلت داشت موهای کونشو میزد.
آروم در گوشش گفتم دیگه یه کلمه ام حرف نمیزنیم که یه وخ لو نریم و قرار شد با اشاره کارمونو بکنیم
سریع لخت کردم
اولین بار بود لخت همو میدیدیم
یکم زیر دوش بغل کردیم لبو گردن همو خوردیم
شامپو بدن زدیم و به نوبت هم دیگه رو شیو می کردیم
موهای اطراف سوراخشو که زدم خواستم یه چیزی رو امتحان کنم . بردمش زیر آب کفش که رفت با دستام لپای کونشو باز کردم و صورتمو کردم تو کونشو با زبونم با سوراخش بازی کردم که خیلی حال کرد و کونشو بیشتر بیرون داد
با یه دستم کیرشو میمالیدم خودمم زبونمو تو کونش میکردمو در میاوردم کم کم ریسه نفساش بلند شد و یکم بعد قشنگ سوراخش شل شده بود یه انگشتمو آروم بردم داخل خیلی راحت رفت داخل بعد دو انگشتیش کردم داخلش تکون دادم و مطمئن شدم که تمیزه . رو زمین چهار دستو پاشو منم که کیرم مثل تخته شده بود آماده عملیات بود و شاید باورتون نشه خیییلی راحت رفت تو و فهمیدم قبلا بازش کردن 😂 کاندوم نداشتیم از این جهتم یکم استرس داشتم ولی دیگه رو کار بودیم زیاد اهمیتی نداشت. بعد چند دقیقه داگی یکم خسته شدم رفتم رو زانو هام و تلمبه زدن خودشم همکاری می کرد جلو عقب میکرد و کمرشو خیلی حرفه ای کش و قوس میداد که تو یه لحظه به یه ارگاسم خیلی خوبی

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:18


حلقومش که نفسش داشت بند میومد و از چشاش اشک جاری شده بود. همینو که دیدم آبم اومد و ریختم تو حلقومش. با این حرکت اونم فهمید سکس خشن دوست دارم و خودشم بدش نمیومد که باعث شد بعدا ها چنان خشونتی تو سکس باهاش داشته باشم که باورش نمیشد. خلاصه از اون روز به بعد نزدیک بار دیگه هم کردمش و حتی به درخواست خودش یکیو پیدا کردم که دو نفری از جلو و عقب جرش دادیم و اون هنوزم که طلاق نگرفته و حرفش دروغ بوده. اینم از داستان دختری که بخاطر بوسیدن کات کرد و الان شده جنده چند رانده و کونی حی و حاضرم
نوشته: امین
زن شوهردار
سکس خشن
دوست دختر

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:18


داشتیم حرف میزدیم که گفت باورم نمیشه سینگلی و تنها زندگی میکنی که منم از رابطه نافرجامی که داشتم و کلی چیزای دیگه بهش گفتم. مخصوصا اینکه الان خیلی وقت بود سینگل بودم. چون قدش اینا بلند بود براش یه شلوار سایز خودم و تیشرت اوردم که تنش میشد. پوشید و کلی مسخره بازی بابت تیپی که زده بود در آورد. بالاخره باید آماده خواب می شدیم. براش لحاف و تشک اوردم و جاشو انداختم که بخوابه خودمم رفتم تو اتاق.
چرخ تو اینستا و تلگرام و کم کم چشمام داشت سنگین میشد. چون ماه آخر زمستون بود و غیر از اتاقم تو خونه بخاری نبود. حدود نیم ساعت که گذشت دیدم در باز شد و لیلا بود که نتونسته بود بخوابه از سرما . گفتم من میرم اونور که گفت نه من رو زمین میخوابم. آخرش عصبی شدم گفتم تو امروز از من چیزی دیدی که احتمال بدی من بهت دست بزنم . کف گفت نه منم بهش گفتم خب تختم بزرگه یه گوشش تو بخواب یه گوشش هم من . که با اکراه قبول کرد. رومو کردم اونور و کم کم خوابم برد.
ساعت ۲ شب بود که یه نفس گرفت بغل گردنم بیدارم کرد. کلا من خوابم خیلی سبکه. چشمو باز کردم دیدم که من اومدم وسط تخت و لیلا هم روش به سمت منه ولی من پشت به اونه و خوابیده. یکم که رفتم اونور تر اونم تو خواب چرخید و پشتش به من شد.من رومو کردن سمت اون و خوابیدم. ولی حسی که نفسش دم گردنم داده بود به کل حشریم کرده بود و خوابم نمیومد. گفتم الکی برم دستمو بندازم دور شکمش که چیزی هم شد بگم تو خواب بوده و یه خورده هم اگه شد خودمو بمالم بهش.همین کارو کردم و اونم نفهمید.داشت دوباره خوابم میبرد که دوباره چرخید و این دفعه قشنگ لبش دو سانتی متری لبم بود و حرارتشو احساس میکردم. میخواستم فاصله بگیرم که اون بغلم کرد انگار که فکر کرده کنار شوهرش خوابیده.منم از فرصت استفاده کردم دست چپمو بردم زیر سرش و یه نفس عمیق از لای موهاش کشیدم. تا اینکارو کردم سرشو کشید بالا و تازه فهمیدم که بیدار بوده تمام این مدت و آٰوم لبمو بوسید. دیگه فک نکردم و منم بوسیدم . یه چند دقیقه که لب گرفتیم دستمو انداختم تی شرتمو در بیارم به طور کامل همراهیم کرد. سوتین رو زدم کنار و همزمان با لب گرفتن ممه هاشم میمیالیدم و اون هنوز چشماشو باز نکرده بود. من که با ممه هاش بازی میکردم اونم دست میکشید رو کیرم و منو حشری تر میکرد. آروم بهش گفتم که شلوارشو در میاره اونم اینکارو کرد. منم کشیدم پایین و رفتم سمت بالاش قرار گرفتم . شورتشو که دست زدم به طور کامل خیس بود. یذره با انگشتم ور رفتم و شورتشو هم کشیدم پایین. اونم مال منو کشید و کیرم کامل دستش بود. دوباره بوسیدم که خودش تنظیم کرد و کیرمو هل داد تو خودش. حدود دو سه دقیقه که تلمبه زدم آبم داشت میومد.کشیدم بیرون و دستمو گرفتم زیرش و رفتم سمت دستشویی اونم تو اون حالت موند. برگشتم دیدم چراغو روشن کرده و کامل لخت دراز کشیده جلو. خندید گفت چقد شلی که گفتم خیلی وقته سکس نداشتم و اینطوری شدم. کوچولو میوه و شیرینی آوردم خوردیم و قرار شد یه راند دیگه بریم که این راند بهترین سکس زندگیم بود.بدنشو بطور کامل از بالا تا پایین لیس زدم و اونم تا میتونست برای منو خورد. به حالت داگی در اوردم و شروع کردم تلمبه زدن ولی چون این بار دوم بود میدونستم خیلی دیر میاد.انقد کردمش که ارضا شد. گفتم دست نگه دار که گفت نه و ادامه بده. ادامه دادم بازم دو سه دقیقه گذشت ارضا شد. باز ادامه دادم که گفتم بریز رو کمرم ولی این لامصب نای اومدن نداشت. گفت چرا نمیشی که گفتم سخته برای بار دوم و البته یکم شل شدم. خندید و گفت اگه دوست داری میتونی آروم از پشت بکنی فقط آروم. گفتم دردت میاد که گفت زیاد به شوهرش داده منم از خدا خواسته با کمی تف سرشو لیز کردم و آٰوم کردم تو. اولش جا خورد ولی نذاشت در بیارم. ادامه که دادم نزدیک ارضا شده بودم که گفت بریز توش. با تمام وجود آبمو داشتم میریختم که اون اینبار بشدت لرزید و کمی جیشش اومد و ارضا شد. بعدش فهمیدم که فقط با کون دادن به ارگاسم کامل میرسه. خلاصه کارمون که تموم شد من خیلی پشیمون بودم چون شوهر داشت. بهش گفتم گفت که قراره طلاق بگیرن و تازه شوهرشم یه چند باری بهش خیانت کرده. با ماچ و لب بغل هم خوابیدیم که ساعت ۱۰ بیدار شدیم.میخواستیم بریم که به کارامون برسیم لیلا برگ آخرو رو کرد. همین که رفتیم دوتایی حموم اون زودتر برگشت که آماده شدنش طول میکشید. من که اومدم بیرون وسط خونه جلو زانو زد و کیرمو در اورد و کرد تو دهنش. من که هیچ وقت با ساک کسی ارضا نشده بودم بهش گفتم فایده نداره که توجه نرکد و ادامه داد . باورم نمیشد عین یه جنده تخصصی ساک میزد. همین باعث شد دوباره نزدیک اومدن بشم . که در اورد گفت تا قطه آخر بریز تو حلقم. همین حرف منو بیشتر حشری کرد. خوابوندمش بعدش مبل سه نفره و به صورت حرفه ای که دوستان بلند کردم تا ته

نبض احساس 💜

15 Dec, 15:18


دوست دختری که میخواست طلاق بگیره

#دوست_دختر #سکس_خشن #زن_شوهردار

من امین هستم و این داستانی که مینویسم برای ۶ ماهه پیش.
من سال ۸۹ یک دوست دختر داشتم که اسمش لیلا بود. یه دختر خونگی،‌آفتاب مهتاب ندیده و بسیار خجالتی. اون موقع که ما دوست شده بودیم این اولین تجربه دوستی هر دوتامون بود و تنها دغدغه ای که داشتیم این بود که بتونیم دو هفته یک بار بیرون بریم و ته تهش دستای همو بگیریم. لیلا دختر نسبتا لاغر و قد بلندی بود ( حدود ۱۷۳ ) و قیافه متوسطی هم داشت نه خوشگل بود و نه زشت. اون موقع از دوستی ما حدود یک سال گذشته بود که من به واسطه این حجم از صمیمیت دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم ولی بخاطر شناختی که از شخصیتش داشتم هیچ وقت ازش نمیخواستم. تا اینکه یبار عصر تو یه جای خلوتی تو پارک شهرمون بودیم که خواستم لباشو بوس کنم. بهش گفتم چشماتو ببند و یهو لباشو بوسیدم ولی اینکار همانا و شنیدن کلی فحش و بد و بیراه و اینکه تو در مورد من چه فکری کردی همانا. اون شب اصلا با من حرف نزد و یه مدتی با من سرد بود که کم کم شعله علاقمون خاموش شد و رابطمون رو تموم کردیم.
من تو این سال ها اومدم مرکز استانمون و اینجا کار و زندگی میکنم .
۷ ماه پیش یه شب دیدم یه پیام تو اینستا برام اومد که یه پستی در مورد عشق اول و این چیزا بود. پروفایل رو چک کردم دیدم همون لیلاست. البته از اسم و فامیلش فهمیدم چون قیافش اصلا اونی نبود که من میشناختم. عکس رو باز کردم دیدم یه داف حق شده خدایی و خیلی نسبت به اون زمانا عوض شده بود. پیام رو لایک کردم و بهش ریکوئست دادم.
تو پیام نوشت که نمیتونه اکسپت کنه چون شوهرش در مورد من میدونسته و اگه ببینه من تو فالووراشم ناراحت میشه و این حرفا. منم که درک میکردم یه اوکی گفتم و اصلا هم انتظاری نداشتم باهاش چت کنم.
دو هفته که گذشته بود یه شب پیام داد که میخواست یه نصف روز بیاد شهری که من توش زندگی میکنم و اگه امکانش بود همدیگر رو ببینیم. اول اجتناب کردم چون میدونستم شوهرش به این کار راضی نیست حتی اگه یه ملاقات ساده باشه ولی بعدش که گفت میاد که بره دکتر گفتم حتما شوهرش گرفتاره و اینم روش نمیشه مستقیم بخواد ببرمش اینور اونور . بهش گفتم باشه.
اون روز رسید ،‌ من اون روز رو بخاطر تعویض پلاک مرخصی گرفته بودم و نزدیک ظهر بود که کارم تموم شده بود که گوشیم زنگ زد. جواب دادم ،‌لیلا بود. گفت که تو یکی از مراکز خرید و منتظره که من برم دنبالش. راه افتادم رفتم و حدود ۲۰ دقیقه بعدش رسیدم. بهش زنگ زدم و گفتم جلوی مرکز خریدم و اونم گفت که منم دقیقا اونجام. باورم نمیشد دختر خوشگل قد بلندی که چند متر اونورتر وایساده بود لیلا بود. رفتم بهش سلام کردم و چون میدونستم شاید ناراحت بشه حتی دستمو دراز نکردم که دست بدم. اون هم حالت نیمچه تعظیمی کرد و باهام احوالپرسی کرد. ازش پرسیدم کجا بریم گفت برو یه کافه خوب که میشناسی. بهش گفتم مگه نمیخوای بری دکتر که گفت صبح رفته و کاراشو کرده و الان چند ساعت دیگه قراره برگرده. گفتم باشه و رفتم یه کافه دنج که میشناختم. از قدیما و حال و احوال زندگیمون پرس و جو کردیم. کلی نوستالژی بازی که بعدش ازش پرسیدم واسه چی رفته بود دکتر که گفت منظورش کلینیک زیبایی بوده و برای کاشت ابرو یا همچین چیزی میخواسته بره که بهش گفتن امروز وقت نداریم و برای دو هفته دیگه بهش وقت میدن. خلاصه اون روز تو کافه گذشت و منم عین یه آدم روشنفکر بدون هیچ قصدی باهاش وقت گذروندم تا اینکه ببرمش ترمینال بلیط بگیره برگرده. تو راه برگشت گوشیش زنگ خورد . از مطب بود بهش گفتن که برای فردا یه وقت باز شده و اگه خواست میتونه فرداش بره. بهم گفت ببرمش هتل. منم از روی ادب اول تعارف کردم بیاد خونه خودم ولی بعدش که دیدم فکر بد میکنه اصرار نکردم.
از اونجایی که استان ما و مخصوصا مرکزش مذهبیه تو هیچ هتلی بهش اتاق ندادن چون کارت ملی و شناسنامه باهاش نبود و دلمونم نمی خواست بره یک مسافرخونه درپیت که خدا میدونه امنیتش چه اندازست. بالاخره بهش گفتم تو امشب بیا خونه من بمون من میرم پیش دوستم که گفت نه راضی نیستم و بذا برگردم همون دو هفته بعد بیام. به شوهرش که زنگ زد شوهرش پشت تلفن گفت امشب رو میرفتی خونه دوست دانشگاهت میموندی الکی کارتم نمی موند واسه بعد.با شوهرش که خداحافظی کرد ،‌به اون دوستش زنگ زد اونم گفت سرش شلوغه یکم دیگه زنگ میزنه. خلاصه یک و نیم ساعت گذشت و دوستش زنگ زد. تا این ماجرا رو به دوستش گفت اون گفتش که اونجا نیستن و رفتن برای یه کاری تهران. خلاصه قرار شد برگرده. دوباره رفتیم ترمینال ولی هیچ ماشینی نبود و همه رفته بودن. بالاخره با اصرار آخر من قرار شد بیاد خونه من ولی به شوهرش بگه که خونه دوستشه.
رسیدیم خونه ساعت ۱۰ شب بود تقریبا . من از بیرون دوتا پیتزا سفارش دادم. غذا رو آوردن و هر دو یه دل سیر خوردیم چون تو کافه هم فقط نوشیدنی زده بودیم.

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:27


-گ‌ردنشو اینجوری می‌ک بزنی🙊👅••

@se_x60

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:26


یم غذا خوردیم و از فرید واسه اینکه سنگ تموم می‌گذاشت و بهترین خاطراتو برام می‌ساخت تشکر کردم.آخر شبم رفتم واحدم ولی قبل از رفتن شماره موبایلمو دادم بهش.تا اون موقع نداده بودم چون فکر نمی‌کردم بهش وابسته بشم و دوباره باهم رابطه ای داشته باشیم.
حدود یه ماه گذشت خیلی دلم تنگ شده بود.یه شب که چند روز تعطیلات داشتیم دلو زدم به دریا یه شورت و سوتین قرمز پوشیدم و یه ماکسی سفید نازک که رنگ قرمز از زیرش کامل معلوم بود و با یه ظرف تنقلات رفتم پایین.
فرید درو باز کرد و منو که با اون وضع دید لبخندی زد و گفت جانم. گفتم حوصلم سر رفته بود فیلم آوردم با هم ببینیم.قبول کرد و رفتیم تو
نشستم روی مبل فرید فلش زد به تلویزیون و چایی آورد نشست کنارم.
از عمد پامو که سمت چاک لباسمو بود انداختم روی پای دیگر تا پام بیوفته بیرون
فرید متوجه حرکتم شد ولی فقط دست انداخت دور گردنم.
فیلم شروع شد چند دقیقه که گذشته فیلمو قطع کرد و دست دیگشو گذاشت روی پای لختمو نگاهم کرد و گفت نیاز به فیلم نیست تو فقط لب تر کن و لبو شروع کرد به خوردن مشغول بودیم که یهو زنگ درو زدن.ترسیدیم آمادگی همچین چیزی نداشتیم.فرید آیفون برداشت و گفت یه لحظه آیفون خرابه الان میام.بعدم سریع اومد پیش منو گفت دوستش اومدن سریع برم بالا زود میفرستتشون که برن.منم سریع دویدم سمت واحدم و درو قفل کردم.
حدود دو ساعت گذشت دیدم در میزنن.ترسیدم نکنه دوستاش فهمیدن و باهم میخوام بیان سراغم. جواب ندادم تا اینکه فرید به گوشیم زنگ زد و گفت پشت دره دوستاشو فرستاد رفتن.
درو باز کردم تا فرید اومد تو بغلم کرد و کلی عذرخواهی واسه خراب شدن برناممون.
دوتایی رفتیم تو اتاق و لخت افتادیم روی تخت.
فرید بغلم کرد بوسید و لیسید و لبامو خورد و تمام تنمو دست میکشید.قصد شروع کردن نداشتیم فقط از کنار هم بودن لذت می‌بردیم.
نیم ساعتی گذشت آروم رفت سراغ برنامه.اونم چه برنامه ای.اون نیم ساعت آرامش قبل از طوفان بود.منو به پشت خوابوند و کامل کشوند لب تخت.پاهامو باز کرد و با دستاش شروع کرد که ور رفتن.از بالا و تا پایین دست میکشید انگشت روی چوچولم میچرخوند.خوب که خیس شدم آروم دوتا از انگشتاشو کرد توی کسم و شروع کرد به ضربه زدن.توی حال خودم نبود فقط ناله میکردم و لذت میبردم.با یه دستش می‌مالید دست دیگرش تو کسم بود.هر چند دقیقه یه بار انگشتاشو در میاورد و دوباره میکرد تو.همینجوری ادامه داد تا ابم اومد بعد با یه حرکت منو به شکم خوابوند و کیرشو با یه حرکت کرد تو کسم.از درد از روی تخت بلند شدم که با دستاش دوباره خوابوند منو روی تخت.دستامو از پشت گرفت و محکم ضربه میزد.هر چند باری هم با دستاش محکم میزد روی کونم و تلمبه های محکم میزد.حسابی وحشی کار میکرد.دستامو ول کرد کیرشو تا ته کرد تو و افتاد روم و با دستاش سینه هامو محکم می‌مالید.تمام مدت می‌گفت جوووون چه کسی چه کوننننی.کیرم توی کست.کیرمو محکم میکنم تو کست از حلقت بیاد بیرون.
سینه هاتو می‌خوام بخورم خون در بیاد.
سینه هامو ول کرد و دوباره تلمبه های وحشیانه زد و زد تا آبش اومد سریع کشید بیرون تمامشو ریخت روی کمرم بعد با دستاش مالید به تنم.و کنارم ولو شد.
هر بار یه جوری غافلگیرم میکرد و من سیر نمی‌شدم از کاراش.بعد از مدتی به پیشنهاد من یه خونه یه واحدی اجاره کردیم و قرار گذاشتیم اجاره نصف نصف. اینجوری بیشتر کنار هم بودیم و الان دو سال از اون موقع گذشته و هر بار توی رابطه مطمئن تر میشم که اشتباه نکردم.
نوشته: الهه

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:26


نم توش لعنتی.
آروم کیرشو گذاشت سر سوراخم و خیلی آروم میرفت تو.
یه کم که میکرد تو دوباره در میاورد و دوباره میکرد تو ولی از قبل بیشتر.تا جایی که کامل کرد تو و من راحت شدم.
شروع کرد به تلمبه زدن و سرش آورد روبه روم و هر بار که میکرد تو بوسه به لبم میزد.کم کم سرعت تلمبه هاش زیاد شد و همون جور که کیرش توی کسم بود آبش اومد.
کارش تموم شد ولی هنوز کیرش داخل بود و خودش انداخت تو بغلم و بوسه بارونم کرد و کنار گوشم زمزمه کرد ممنونم که گذاشتی جبران کنم…
وقتی از روم بلند شد منم که بهترین تجربه رو داشتم ازش تشکر کردم و گفتم:من ممنونم که پشیمونم نکردی بعد هر دو رفتیم زیر دوش و دوتایی همو بغل کردیم و کارمون که تموم شد لباس پوشیدیم رفتیم خونه خودمون.موقع خداحافظی خودشو معرفی کرد اسمش فرید و رشتش ارتوپد
از خستگی بیهوش شدم وقتی بیدار شدم ساعت ده شب بود و حسابی ضعف کرده بودم.تو فکر غذا بودم که صدای در زدن اومد رفتم درو باز کردم دیدم خودشه با یه بسته پیتزا.حسابی ذوق کردم و گفتم نیازی نبود اونم گفت حس کردم مثل من حوصله غذا درست کردن ندارین براتون سفارش دادم.تشکری کردم و رفت.
چند هفته گذشت از اون روز فوق العاده که دوباره هوس کردم ولی برنامه ای نداشتم.
یه روز از دانشگاه داشتم برمیگشتم خونه حسابی خسته بودم و ماشین گیرم نیومده بود و پیاده رویی زیاد کرده بود.رسیدم خونه داشتم از پله ها بالا میرفتم که فرید درو باز کرد و سلام کرد منم که دیگه نای وایسادم نداشتم سریع سلام کردم و به راهم ادامه دادم.فرید صدام کرد و گفت خیلی خسته ای نرو بالا اگر اشکال ندارد بیا خونه من ناهار و چایی حاضره خستگیت که رفع شد برو.
پیشنهادشو رو هوا قبول کردم چون هم گشنه بودم هم حسابی خسته.رفتم خونشون روی مبل ولو شدم.فریدم رفت چایی آورد و به لیوان خوردم سرحال شدم ولی بدن درد شدید داشتم.فرید رفت دو تا پتو آورد انداخت روی هم و گفت بیا دراز بکش.نگاهش کردم که خندید و گفت می‌خوام ماساژت بدم یه چیزایی بلدم.خوشحال شدم دراز کشیدم.فرید آروم شروع کرد به درآوردن لباسام به جز لباسهای زیرم.فقط سوتینم رو از پشت باز کرد که بتونه ماساژ بده
روغن مخصوص رو اول ریخت روی کمرم و با دستاش شروع به ماساژ دادن کرد.با هر فشار نالم بلند میشد.
خوب که کمرمو ماساژ داد رفت سراغ پاهام.کف پاهام زمان زیادی براشون گذاشت تا قشنگ خستگیم رفع شد.
بعد دستام از نوک انگشت تا بازوهام.بعد از خواست به پشت بخوابم.

روغن ریخت روی شکم سینه هام.داشتم از آرامش خوابم میبرد.رسید به پاهام.اروم شرتمو دراورد و همه پاهامو به جز کسم ماساژ داد.اخر سر رفت سراغ کسم.وقتی دید مقاومتی نمیکنم با دستاش پاهامو باز کرد و دستشو پر روغن کرد و مالید بین پاهام.اروم روی کسم دست میکشید و چربش میکرد بعد با دستش به شکل یکی در میون روی کسم عقب جلو میکرد.بعد انگشتاشو روی کسم بالا پایین کرد.داشتم می‌مردم از بس حشری شده بودم.بلند شدم نشستم شروع کردم به دراوردن لباساش.وقتی بلند شد شلوارشو درآورد دست بردم سراغ کیرش و با دستام مالیدمش و کردم دهنم و شروع کردم به ساک زدن.گاهی در می آوردم میمالیدم و یا دوباره تا ته میکردم تو حلقم.کیر بلند و کلفتی داشت. از اون کیرا بود که آرزوی هر دختریه.
چند دقیقه ساک زدم تا اینکه بلندم کرد منو نشوند رو مبل کاندوم کشید سر کیرش و پاهامو به هم چسبوند و گرفت بالا و با یه حرکت کیرشو کرد تو کسم.چون پاهام چسبیده بود آهم بلند شد.فریدم سنگ تموم گذاشت و تند و تند تلمبه میزد بعد از ده دقیقه کیرشو در آورد و ازم خواست جامونو عوض کنیم.اون خوابید روی زمین و من رفتم روش.با دستام کیرشو گرفتم کردم توی کسم و شروع به عقب جلو کردن کردم. چوچولم مالیده میشد به بدنش و کیرش کامل می رفت رو.انقدر بلند بود که زیر شکمم حسش میکردم.
داشتم ارضا میشدم که کیرشو در آوردم و خوابیدم رو بدن گرم و خوشبو ش.شروع کردیم لب گرفتن با ولع میخورمش.طعم لباش عالی بود.فرید تمام مدت دستاش روی کونم بود می‌مالید.بعد همون جور که روش خوابیده بودم پاهامو باز کرد کنارش و بغلم کرد و نشستیم روبروی هم و پاهام دو طرفش بود.با دستاش کیرش آروم گذاشت جلو سوراخم و دست انداخت دور کمرم و منو به خودش نزدیک میکرد و کیرش میرفت تو کسم.خوب که چسبیدم بهشم دوباره لب گرفتن و شروع کردیم.محکم می‌خوردیم و با موهاش بازی میکردم.کیرش تو کسم تکون تکون میداد.دوباره کسم بیدار شد لبامو جدا کردم و خوابوندمش رو زمین و کارمو شروع کردم.انقدر عقب جلو و بالا پایین رفتم تا آبم اومد.خودمو انداختم روش و میلرزیدم تموم که شد منو خوابوند رو زمین بالشت گذاشت زیر کسم و از پشت کیرشو کرد تو کسم و شروع کرد با چند تا تلمبه آبش اومد.بعد کنار هم ولو شدیم و خوابمون برد.بیدارشدیم از وضع خودمون خندمون گرفت و دوتایی رفتیم یه دوش گرفتیم و رفت

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:26


خونه مجردی الهه

#دوست_پسر #پسر_همسایه #دانشجویی

سلام من الهه هستم دو سال پیش توی اصفهان دانشگاه قبول شدم.یه خونه مجردی گرفتم که دو طبقه بود و واحد من طبقه بالا.همه چیش خوب بود فقط یک مشکل داشت.متاسفانه حمام توی حیاط طبقه پایین بود.پیدا کردن خونه واسه دختر تنها سخت بود برای همین از این مشکل چشم پوشی کردم و صاحب خونه هم اطمینان داد که طبقه پایین از در پشتی رفت و آمد می‌کنه.چند ماهی از اومدنم به اون خونه گذشته بود که یه مستاجر برای طبقه پایین آوردن.از حرفاشون فهمیدم اونم یه پسر مجرد که واسه طرح پزشکیش اومده بود اینجا.
دو ترم از دانشگاهم گذشته بود و فعلا مشکلی با طبقه پایین نداشتم تا اینکه یه بار وقتی از حموم اومدم بیرون حس کردم پرده طبقه پایین تکون خورد.اولش فکر کردم اشتباه دیدم ولی چند بار که تکرار شد شک کردم.
یه بار اومدم واسه اطمینان چند دقیقه که از حموم رفتنم گذشت آروم درو باز کردم و از لایه در نگاه کردم و از چیزی که دیدم شوکه شدم.
پشت پنجره یه پسر جوان وایساده بود و با خودش ور میرفت و در حال جق زدن بود.از عصبانیت درو کامل باز کردم و زل زدم تو چشماش.تا منو دید جا خورد و چند ثانیه مات موند که یهو فهمید چه گندی زده و سریع از پشت پنجره رفت کنار.
منم وسایل رو برداشتم و رفتم تو واحدم.میخواستم به صاحب خونه بگم ولی صبر کردم اگر باز تکرار شد این کارو بکنم چون شاید اونم به سختی خونه پیدا کرده.
چند ماه گذشت و من هر بار که خونه نبود حموم میرفتم.
یه روز که داشتم میرفتم دانشگاه تو خیابون باهم روبه رو شدیم.اصلا محلش ندادم تا اینکه صدام زد منم با اخم برگشتم سمتش و نگاهش کردم.

ببخشید میخواستم باهاتون صحبت کنم
بفرمایین
بابت اون روز متاسفم خواهشاً چیزی به صاحب خونه نگین خودتون که میدونین خونه واسه مجرد بد گیر میاد.
همین متاسفم؟!!شما انگار نمیدونین چیکار کردین؟!!
بله حق با شماست من خیلی شرمندم ولی آخه چند بار شمارو دورادور دیدم و ازتون خوشم اومد اون روزم داشتم فیلمی میدم که یهو یاد شما افتادم و بی اختیار اون کاروکردم شرمنده تورو خدا جبران میکنم قول میدم.
چجوری می‌خوابیم جبران کنین؟؟؟؟؟!
اجازه بدین یه مدت باهم در ارتباط باشیم من جبران میکنم اشتباهمو پشیمونتون نمیکنم.
با لبخند مسخره ای گفتم چه رویی هم دارین واقعا که و رفتم سمت دانشگاه
چند روز فکرمو مشغول کرده بود و چند باری که میومد تو حیاط پشتی از پنجره دید میزدم.خوش هیکل بود. حقیقت هیکل سکسی و جذابی داشت.معلوم بود سر کارش دل خیلیارو برده.منم راستش تحریک شدم امتحانش کنم و نمی‌دونستم از چه راهی جلو برم.
بعد از یه ماه دل زدم به دریا رفتم داروخونه یه بسته کاندوم گرفتم و اومدم خونه.وقتی فهمیدم خونست وسایل حمام برداشتم و رفتم حموم.بعد از اینکه کارم تموم شد درو آروم باز کردم و که ببینم پشت پنجره هست یا نه که متوجه شدم همون جاست.اروم از لایه در کاندوم رو انداختم تو حیاط و درو نیم باز گذاشتم و رفتم زیر دوش.
استرس داشتم. پشت به در حموم زیر دوش وایساده بودم که حس کردم اومد داخل.بعد از چند دقیقه انگشتاشو رو مهره های کمرم حس کردم.یه حالی شدم چشامو بستم و خودمو سپردم بهش.
از بالای باسنم آروم با انگشتش اومد تا پشت گردنم و دوباره رفت تا پایین .به باسنم که رسید دور تا دور باسنم به شکل هشت انگلیسی انگشتاشو تکون میداد.چند بار که این کارو کرد از بین باسنم دستشو کشید اومد رو مهره های کمرم و تا پشت گردنم اومد و با دستش گردنمو گرفت یه کم به عقب خم کرد و با لباش گردنمو لیس میزد بعد رفت سراغ گوشم و لاله گوشیمو میک میزد چند دقیقه ادامه داد بعد آروم لباشو گذاشت رو لبام.
آروم لبامو میخورد. کف دست دیگشو گذاشت روی سینمو آروم دور تا دور سینم دست میکشید.هیچ فشاری به سینم نمیاورد همه حرکاتش در حد لمس کردن بود.بعد از مدتی با کف دستش روی نوک سینم دست میکشید و لباش رو از لبام دور نمی‌کرد.
همین کارو با اون سینم هم انجام داد.بعد آروم دستشو کشید روی شکمم و رفت سمت کسم.
آروم دستشو روی کسم عقب جلو میکرد حسابی که تحریکم کرد شیر ابو بست و دستمو گرفت برد سمت دیگه حموم که یه سکو داشت و حوله هارو گذاشته بودیم.منو نشوند روی سکو و پشتم یه حوله گذاشت که سنگ حموم سردیش اذیتم نکنه.بعد نشست بین پاهام و پامو باز کرد آروم با دستش روی کسم کشید و لباشو باز کرد و سرش گذاشت روی کسم و شروع کرد به لیس زدن.زبونش که به کسم برخورد کرد سرمو دادم عقب و غرق لذت شدم.
با زبونش به چوچولم ضربه میزد و زبونشو دورتا دورش میکشید.بعد رفت سراغ سوراخم. زبونشو از پایین کس تا بالا می کشید خوب که خیسش کرد چوچولمو گذاشت بین لباش و محکم میک میزد.اینقدر این کارو کرد تا آه و نالم بلند شد. بعد بلند شد آروم کیرشو که خوب بلند شده بود و گذاشت بین کسم و بالا پایین کشید .دیگه صدام در اومده بود نمی‌تونستم صبر کنم با ناله گفتم: بک

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:26


تو کسش کرده بودم و مچ دستاشو گرفتم و آوردم عقب و داشتم داگی توش تلمبه می‌زدم علیرضا نمی‌تونست باید چیکار بکنه ولی پرستو از بس که جنده بود دید داره سرش بی‌کلا می‌مونه اونم دست علیرضا رو گرفت و برد یه گوشه دیگه اتاق خودش خوابید لنگاشو داد هوا گفت حالا که اینجوریه تو هم باید منو جر بدی فکر نمی‌کردم انقدر راحت پیش بره و پرستو موافق باشه از یه طرف از کردن مریم داشتم لذت می‌بردن از اون طرف از دیدن سکس پرستو که چقدر جنده است و سریع پاهاشو واسه دوستم داد بالا مریمم دیگه تسلیم شده بود الکل هم سستش کرده بود و فقط داشت لذت می‌برد تو همون حالت داگی انقدر کردمش تا آبم تو پشت گردنش پاشید بی حال خوابیدم روش دیدم پرستو و علیرضا همچنان مشغولن علیرضا سنگ تموم گذاشت و کارش راحت‌تر بود چون پرستو موافق بود و هیچ مخالفتی نداشت من می‌ترسیدم مریم فرار کنه و مجبور بودم فقط تو همون پوزیشن بکنمش ولی پرستو داگی طاق باز تو هر حالتی که فکرشو بکنید کس داد حتی نشسته بود رو کیر علیرضا و پایین نمی‌اومد آخرشم تو علیرضا گفت آبم داره میاد کیر علیرضا رو کرد تو دهنشو تمام آبشو خالی کرد تو دهنشو خورد بعد از اون شب مریم با ما قطع رابطه کرد و گفتش که شما از من سوء استفاده کردید از مستی من سوء استفاده کردید و حتی مدت‌ها با پرستو حرف نمی‌زد و می‌گفت بعد از اون شب عفونت گرفتم و تقصیر شماست
ولی ما خیلی خوشحال بودیم از سکسی که داشتیم فهمیدم که از علیرضا بدش نیومده چون وقتی بهش پیشنهاد کردم که بریم باغ علیرضا و خودشم هست مخالفتی نکرد بعدشم که موقع سکس بهش گفتم تو که به من دادی علیرضام که تو رو کرده پس بهتر نیست که بازم با هم لذت ببریم؟ دیگه برا هم ادا تنگا رو در نیاریم
خیلی زود راضی شد منم به علیرضا گفتم بیا تو علیرضا کیر به دست لخت وارد اتاق شد پرستو فهمید که واسش نقشه داشتیم ولی خیلی هم بعدش نیومد و اولین تریسامو من تجربه کردم پرستو که خیلی لذت می‌برد چون هم عاشق کس دادن بود هم ساک زدن حالا هر دوشو در آن واحد می‌تونست تجربه بکنه یا من داشتم از کس می‌کردمش و برای علیرضا ساک می‌زد یا علیرضا داشت از کس می‌کردش و پرستو برای من ساک می‌زد دیگه آخر هفته‌های خونه باغ واسه همه مون یه برنامه روتین شده بود هیچکی از هیچکی دیگه خجالت نمی‌کشید و رومون کامل تو روی هم باز شده بود تا می‌رسیدیم تو خونه باغ پرستو جلوی جفتمون زانو می‌زد و شروع می‌کرد به ساک زدن نه از من به عنوان دوست پسرش خجالت می‌کشید که برای علیرضا ساک بزنه نه از علیرضا خجالت می‌کشید رابطمون تا مدت‌های ادامه داشت و حال کردیم من پرستو دوست دختر خودم نمی‌دونستم و برای منو علیرضا یه سوراخ فوری بود هرچند پرستو فکر میکرد دوست دختر منه و انتظارات دوست پسری ازم داشت ولی با تکراری شدن سکسامون رابطه مون هم از بین رفت
نوشته: alri

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:26


اره ما هم یه نصیبی ببریم ازش که خودش آموزگارش بوده باشه و اونم حرفه‌ای باشه خلاصه کلیدو بهش دادم و شب موقع چت کردن بازم بهش گفتم فوق العاده بودی و حرفو رسوندم به اینجا که یکی از دوستاتو جور کن که مثل خودت حرفه‌ایه علیرضا هم یه حالی ببره چون نه من خونه مجردی داشتم نه پرستو و ما به خونه باغ علیرضا نیاز داشتیم باید راضیش می‌کردیم پس گفت یه دوست صمیمی داره به اسم مریم که همسایه دیوار به دیوارشونه و اونم خیلی مثل خودش حشری و هاته و خیلی از اخلاقا و کاراشونم اصلاً شبیه به همن گفتم عالیه یه ذره دیتا ازش گرفتم که چه شکلیه چیکار است تا به علیرضا بگم گفتش که ماساژور و یه عکس ازش برام فرستاد یه دختر با نمک صورت گرد با موهای کوتاه پسرونه ولی خیلی سکسی بدنش از پرستو تو پرتر بود تو نگاه اول منم ازش خوشم اومد و گفتم منم باید این کسو بکنم ولی به پرستو هیچی نگفتم نمی‌دونستم که ری اکشنش چیه ترسیدم همه بازی خراب بشه عکسشو فوروارد کردم برای علیرضا اونم آب از کیرش راه افتاد به پرستو گفتم جورش کن گفت دوست پسر داره ولی خیلی با هم میونه خوبی ندارن یه ذره زمان بدین به نظرم که به زودی مجرد می‌شه و منم جورش میکنم برا علیرضا بعد از اون چندین بار تو خونه باغ علیرضا سکس کردیم و سعی می‌کردم یه خورده وسط سکس از مریم هم اطلاعات بگیرم مثلاً بهش می‌گفتم تو بهتری تو صدای و حرفای سکسی یا مریم ؟ گفت مثل همین یا بهش می‌گفتم که ساک زدن مریمو دیدی کدومتون بهتر ساک می‌زنید؟ گفت ندیدم ولی چیزی که واسه هم تعریف می‌کنیم عین همدیگه‌ایم
دیگه وقتی پرستو برام ساک می‌زد من صورت مریمو تجسم می‌کردم چون می‌گفت عین هم ساک می‌زنیم ولی دوست داشتم که مریم با اون صورت گرد بامزه برام بخوره بالاخره یه روز پرستو گفت که کات کردن و چند هفته بعد به بهونه اینکه از دپرسی و ناراحتی کاتش در بیاد یه برنامه گفت جور بکنم چهار نفری با علیرضا تو خونه باغشون تو استخر منم با علیرضا چیدیم برنامه رو و مثلا قرار نبود مریم با علیرضا دوست بشه برنامه دورهمی بود ولی از اولشم مشخص بود که هدف چیه یکم که کلمون داغ شد و مشروب خوردیم پرستو به علیرضا گفت مریم ماساژور حرفه‌ایه علیرضام گفت اتفاقا چقدر من دلم ماساژ می‌خواد میشه لطفاً یکم ماساژم بدی مریمم مشخص بود که بدش نیومده علیرضا کنار استخر دراز کشید و مریمم سعی کرد با روغن بدن ماساژش بده منو پرستوام چسبیدیم به هم و لب تو لب پرستو که دید من راست کردم دستمو گرفت و برد تو خونه باغ و گفت بزار بچه‌ها راحت باشن خیلی طول نکشید که سر و صدای پرستو از اینور باغ بلند شد و سر و صدای مریم از اونور باغ راست می‌گفت پرستو مریم عین خودش کلی و جیغ جیغو بود تو سکس و حرف‌های حشری کننده میزد من کیرم تو کس پرستو بود ولی کامل فکرم پیش علیرضا و مریم اون روز ما یکی دو راند سکس کردیم و وقتی که هر دو ساکت شدیم ما برگشتیم پیش بچه‌ها کنار استخر کارشون تموم شده بود و خیلی عادی نشون می‌دادن من گفتم پاشید جمع کنید خودتونو انگار نه انگار همین الان صداتون تا چهار تا باغ اونورترم می‌رفت یه جوری مودب با فاصله از هم نشستن انگار نه انگار الان رو هم بودن خلاصه کلی رومون تو روی هم باز شد و بعد از اون چند بار برنامه چیدیم و هر دفعه من بیشتر دوست داشتم که مریمو بکنم علیرضا گفتم تو رو مریم حساسی؟ گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی روش تریپ فابریک داری یا واست ی سوراخ فوریه؟ اونم گفت نه بابا کسخلی، تو که منو می‌شناسی کس خوبیه همین
مثل تو پرستو مگه تو غیر از اینه برات؟ گفتم نه برای منم همینطوره گفتم پس باید یه برنامه‌ای بچینیم که هم من از مریم کام ببرم هم تو از پرستو
بعد از اون هر بار که با پرستو سکس می‌کردم همش می‌گفتم که دوست دارم جلوی دوستت جرت بدم که ببینه چه بکنی داری
اونم مثل همیشه تو همه چی پایه بود و می‌گفت منم دوست دارم حشری‌تر می‌شم یکی سکسمو ببینه یه چند باری با این فانتزی سکس کردیم تا اینکه یه روز وقتی بازم چهار نفری تو خونه باغ بودیم و داشتیم سکس می‌کردیم به علیرضا ندا رو دادم که واسه امشب آماده باش اگه اومدیم تو اتاقتون غافلگیر نشید کیرت بخوابه
صدامو بالا رفته بود و در حد مرگ داشتیم سکس می‌کردیم من دیگه طاقت نداشتم چند تا اسپنگ محکم زدم تو کون پرستو گفتم پاشو بریم پیش بچه‌ها می‌خوام جلوی اونا جرت بدم پرستو هم رام و موافق بدون هیچ حرفی دستشو گرفتم بلندش کردم رفتیم سمت اتاق بچه‌ها درو که باز کردم دیدم علیرضا داره داگی مریمو می‌کنه انقدر این صحنه برام هیجان انگیز بود که خیلی وقت بود منتظرش بودم نتونستم طاقت بیارم و جلوی خودمو بگیرم آمده بودیم که جلوی بچه‌ها سکس بکنیم ولی من رفتم علیرضا رو دادم کنار گفتم برو کنار من خیلی وقته می‌خوام این کسو بکنم مریم اومد بلند شه ولی بهش اجازه ندادم تا به خودش بجنبه تا ته

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:26


هم پرستو رو کردم هم مریم

#ضربدری #تریسام #دوست_دختر

من علی هستم و می‌خوام داستانمو با دختری که باهاش آشنا شدم و بسیار هات بود براتون تعریف کنم
با علیرضا صمیمی‌ترین دوستم کرج توی پارتی دعوت بودیم اونجا چشم به یه دختری رو گرفت با اندامی خیلی ترکه‌ای و لاغر ولی کون سکسی و قلبی شکل قلب منو برد و سینه های اناری کوچک اسمش پرستو بود یکم نگاه بازی کردیم و دیدم پسری دورش نیست فهمیدم که تنها اومده رفتم جلو بهش شماره دادم خلاصه تونستم که مخشو بزنم از شب اول شروع کردیم به تکست بازی و خیلی زود حرفامون به سکس رسید و فهمیدم که خیلی دختر هاتو سکسی است.
علیرضا دوستم خیلی وضع مالی بهتری داشتن و یه خونه باغ تو کرج دارن به بهانه اینکه دوست دارم بریم یه جای خلوت که خودمون باشیم و کسی مزاحممون نباشه دعوتش کردم به باغ علیرضا اینا خیلی زود لب تو لب شدیم خوش می‌دونست برای چی اونجا دعوت شده و اصلاً دنبال حاشیه نبود صاف رفتیم سر اصل مطلب به سرعت همدیگرو لخت کردیم و هولم داد رو تخت پرستو عاشق ساک زدن بود و همش تو چت می‌گفت تا نذاری حداقل نیم ساعت ساک بزنم خبری از کس نیست انقدر حشری ساک زدن که از اون به بعد هر وقت کنار هم بودیم حتی تو ماشین برام می‌خورد
از خوردنش که نگم براتون عاشق این بود که تا ته تو حلقش تلمبه بزنم و اشک از چشاش بیاد بهش حس خفگی بده ولی به زور بکنم تو دهنش انگار دارم بهش تجاوز می‌کنم منم لذت می‌بردم اولش کیرمو گرفت تو دستش و همونجوری که دوست داشت شروع کرد به خوردن خیلی عادی تا ته می‌کرد تو دهنش با زبونش با کیرم بازی می‌کرد و دایره‌ای سرشو سر کیرم می‌چرخوند و ملچ ملوچ می‌کرد صدای اومممممم اومممممممش قطع نمی‌شد که نشونه لذتش بود منم لذت می‌بردم یه جوری برام ساک زد که تو سه دقیقه اول آبمو آورد و پیروزمندانه تا تهشو خورد و سرشو آورد بالا گفت چطور بود؟ گفتم فوق العاده بود هیشکی نتونسته بود تو ۳ دقیقه آبمو بیاره با این حرفم خیلی حال کرد که نشان پیروزمندیش بود دوباره افتاد به جون کیرم تا راستش کنه و بریم برای راند دوم یکم تو دهنش بازیش داد تا دوباره کیرم جون گرفت این دفعه گفت تو دهنم تلمبه بزن تو هر حالتی که فکرشو بکنید دهنشو گاییدم سرشو از تخت آویزون می‌کرد طاق باز می‌خوابید و می‌شستم روی سینه‌اش می‌کردم کیرم تا ته میکردم تو دهنشو نگه می‌داشتم تا عق بزنه
حسابی هر دو وحشی شده بودیم ولی نمی‌دونستم که این تازه اولشه وقتی برگشت و داگی خوابید فهمیدم حرفه‌ای این کاره صورتشو خوابوند رو تشک دستاشو گذاشت کنار سرش و فقط سرشونه‌هاش روی تشک بود کمرشو تا جایی که می‌تونست قوس داد و کونشو قمبل کرده بود سمت من درست‌ترین حالت داگی بود که دیده بودم فهمیدم خیلی حرفه‌ایه و اصلاً از این دخترایی نبود که تو سکس ساکت باشه و فقط آه بکشه خودش گفت زود باش جرم بده مگه نمی‌گفتی جرم میدی زود باش جرم بده دیگه کمرش انقدر باریک بود که وقتی از پشت کونشو نگاه می‌کردی نه کمرش مشخص بود نه سرش همه رو کونش پوشش داده بود چند تا اسپنک محکم زدم رو کونشو گفتم الان کس و کونتو یکی می‌کنم کونشو قر می‌داد و آماده بود که بکنمش با اولین تلمبه‌ای که زدم جوری صداش رفت بالا که می‌ترسیدم تا چهار تا باغ اونورتر بفهمن یکی داره اینجا کس میده و فقط جیغ و آه نبود همش صدام می‌کرد که علی جرم بده علی بکن علی بکن تا ته بکن منم حقیقتاً تا حالا همچین کسی گیرم نیومده بود یه جوری تلمبه می‌زدم که تا ته کسشو حس می‌کردم اونم کم نمی‌آورد و می‌گفت محکم‌تر تشک و گاز می‌گرفت ولی درخواست بیشتر می‌کرد گفت بزن روش هم بکن هم بزن روش انقدر سکس هاتی بود که قلبم داشت از جا در میومد حدود نیم ساعت بود که داشتیم تو هر پوزیشنی که فکرشو بکنید سکس می‌کردیم منم که بار دوم بود می‌خواست آبم بیاد خیلی کمرم سفت شده بود ولی با کارایی که پرستو باهام می‌کرد خیلی حشری بودم و کیرم راست راست یه جوری سکس کردیم که تو عمرم تجربه نکرده بودم ولی اون فکر کنم خیلی تجربه کرده بود شاید حتی بهتر از من بهش گفتم آبم داره میاد سریع برگشت و گرفتش جلو صورتش گفت دوست دارم بریزه رو صورتم من نمی‌دونستم چی باید بگم مگه میشه یه دختر انقدر سکسی و پایه آبم که فوران زد تو صورتش دهنشو وا کرد و چشاشو بست بعدی بعدی فقط می‌پاشید تو صورتش و اینم کیف می‌کرد منم بیشتر و داد میزدم بعدش کنار هم رو تخت ولو شدیم و بهش گفتم فوق العاده بودی تا حالا همچین سکسی رو تجربه نکرده بودم چنان انرژی ازم گرفته بود که وقتی می‌خواستم برسونمش حتی تو ماشین نا نداشتیم با هم حرف بزنیم به زور رانندگی می‌کردم با همه سختی رسوندمشو مستقیم رفتم پیش علیرضا تا کلید خونه باغ رو بهش بدم و براش تعریف بکنم که چه تیکه‌ای تور کردم با جزئیات کامل واسه علیرضا تعریف کردم خیلی با هم صمیمی بودیم و هیچ سانسوری برا هم نداشتیم علیرضا گفت بپرس ببین دوستی چیزی ند

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:25


یزد رو لمبرای کونم …
لذت بود و نهایت لذت …سکسی که هرگز با شوهر خودم تجربه نکرده بودم ، داشتم توسط برادر خودم گاییده میشدم ، ولی اونقدر کارکشته بودو اونقدر خوب میکرد که …
دوست نداشتم تموم بشه …
کیرش کلفت تر بود از کیر محسن و حساب کصم رو داشت جر میداد …
ده دقیقه و شاید بیشتر تلمبه زد ، دیگه نایی برای آه و ناله هم نداشتم …
فکر کنم دوبار ارضا شدم … ولی خان داداش داشت تلمبه میزد
کم کم آه و ناله اون هم بلند شد و آب گرمی رو ریخت تو کصم ، چقدر گرم بود ، چقدر زیاد بود ، کیرش رو که از کصم بیرون کشید ، آب کیرش از کصم میچکید رو مبل …
توان این رو نداشتم هیچ کار بکنم ، دراز کشیدم رو مبل و داداش هم کنارم دارز کشید ، من رو کشید تو بغلش و سرمو گذاشتم رو سینه اش…
نه حرفی برای گفتن بود نه توانی برای گفتن چیزی داشتم …یه ده تا بیست دقیقه تو بغلش دراز کشیدم و بعدش بلند شدیم، رفت لباسش رو پوشید و خودش رو مرتب کرد و … من هم لباس هم رو پوشیدم … خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم … نمی خواستم چشم تو چشم بشیم … دوست داشتم زودتر میرفت ی کم با خودم خلوت میکردم و تا ی کم به خودم برگردم
لباساش رو پوشید و اومد پیشم ، با دو دست بزرگشت بازو هام رو گرفت ، سرم و انداخته بودم پایین ، گفت سرت رو بیار بالا من رو نگاه کن ، سرم رو بالا آوردم ، … گفت تو خواهر منی ، درک میکنم … شوهرت نیست … تو هم مثل هر آدم دیگه نیاز به سکس داری … هر موقع نیاز داشتی به داداش خودت بگو … کسی مطمئن تر از من نیست برای تو … من خیلی وقته متوجه هستم که تو کمبود داری و محسن بهت نمی رسه …
خیلی آروم شدم … دیگه چیزی نگفت و رفت .
ولی من بعد از دو سال و شاید بعد از 10 سال دیگه هم لذت اون سکس رو فراموش نمیکنم و نخواهم کرد…
نوشته: الهام

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:25


یم
دیدم داره همراهی میکنه ، جراتم بیشتر شد ، سرش رو کشیدم به سمت گردم و اون هم آروم شروع کردم به بوسیدم گردنم
وای خدای من
لذت او لحظه رو هرگز فراموش نمی کنم
یک ماهی بود سکس نداشتم ، بیشتر از دو سه ماه بود به این لحظه فکر میکردم … رویایی بود که داشت به حقیقت میپیوست…
داشتم تو بغل داداشم خودم رو خیس میکردم و اون هم داشت گردنم رو میک میزد ، تو این دنیا نبودم ،… دیگه خودم رو سپرده بودم دست خان داداش ، از ته دل میخواستم هر جوری که خودش دوست داشت من رو میکرد.
کارکشته تر از این حرف ها بود.
معلوم بود ده ها و صد ها نفر مثل من رو زیر رو کرده بود.
خیلی آروم شروع کرد به خوردن و بوسیدن و میک زدن گردن و صورت و ممه هام . کم کم ممه هام رو میکرد تو دهنش و ی کم فشار میداد . داشتم دیونه میشدم ، آه و ناله م شروع شده بود … برگشت دم گوش داداشم گفتم تو رو خدا بخور همه ممه هام رو ، گردنم رو ، دارم دیونه میشم بخور داداش ، میگفتم داداش خواهر خودته ماله خودته ممه هاش رو بخور … اون هم حشری تر میشد و محکم تر میک میزد
توصیف تک تک اون ثانیه ها برام سخته ، تو حال خودم نبودم ، داداشم رو مبل نشسته بود و من روی پای داداشم نشسته بودم … تو آغوشش بودم … دستم رو دور گردنش گره زده بودم ، ترس داشتم از اینکه بلند بشه و کار رو همین جا ول کنه ، میخواستم با تمام توان همون جا نگهش دارم و نزارم بلند شه … میخواستم ادامه بده …ولی هنوز لباسام تنم بود فقط ی مقدار ممه هام رو از بین تابی که پوشیده بودم بیرون آورده بود و داشت میخورد
شروع کرد به درآوردن لباسام ، اول تاپم رو درآورد ، دوباره شروع کرد به خوردن ممه هام و گردنم
بعدش اومد پایین تر شلواری که پوشیده بودم رو کشید پایین و شرتم رو در آورد و پرتم کرد رو مبل و افتاد به جونم …
گردنم رو می بوسید ، ممه هام رو میمالوند ، با او دست ها درشتش بازو هام رو می گرفت و … بعد تیشرت مشکی که تنش بود رو در آورد دوباره افتاد به جونم …
الان فقط شلوارش مونده بود که در بیاره ، ی کم رفت عقب تر ، شلوارش رو هم درآورد …وای وقتی چشمم افتاد به کیرش ، یک لحظه دلم ریخت ، بزرگتر بود از کیر محسن ، درشت و خوش اندام بود … فکر اینکه میخواد این کیر رو بکنه تو کصم داشت دیونه ام میکرد … دیگه نتونستم دوم بیارم بی اختیار رفتم سراغ کیر داداشم ، شق کرده بود و سفت … کردم تو دهنم و حسابی خوردم براش
خیس خیس شده بودم
داشتم دیونه میشدم
دوست داشتم یک ثانیه زودتر کیرش رو بکنه تو کصم … بلندم کرد و گذاشتم رو مبل و کیرش رو گرفت دستش و مالید به کصم … بعد چند بار که مالید به کصم ،… کرد تو تا ته رفت ، لذت اون لحظه تا اخر عمرم با من میونه … تا این لحظه هم لذتی بالاتر از این تجربه نکرده بودم ، به نسبت کیر محسن (شوهرم ) فکر کنم 5 سانت بزرگتر بود شاید بگم دو برابر قطور تر
کیرش رو کرد تو کصم ، آنچنان آهی کشیدم که دستش رو گذاشت رو دهنم گفت آروم گلم ، خواهر خوشگلم …
من بودم و لخت و لخت مادرزاد ، تو بغل داداشم که اون هم لخت مادر زاد ، کیر بزرگش تو کصم بود ، با هیکل مردونه اش من رو احاطه کرده بود ، میان دو بازوهاش بودم ، محکم بغلم کرده بود و داشت توم تلمبه میزد. لذت اینکه توسط مردی به این شکل محکم بغل بشی و محکم تلمبه بخوری قابل وصف نیست …
دوست داشتم به این زودی ها تموم نشه ، چند تا تلمبه میزد و بعد توفقی میکرد و میومد در گوشم میگفت : خواهر خودمی ، خوشگل خودمی ، من تو رو نکنم کی بکنه ، قربون او کلوچه نازت برم ، چ کسی داری خوشگلم ،… از این حرفهاش بیشتر و بیشتر به اوج میرسیدم …
نمی دونم زمان چطور می گذشت ، معلوم بود که کارش رو خوب بلد بود که هی ارضا شدنش رو تاخیر میاداخت ، تو دستاش بودم ، اختیاری نداشتم و خودم هم البته دوست داشتم همه چی رو بسپارم به داداشم ، یکی دو دقیقه به پشت خوابیده بودم و اون روم نشسته بود داشت تلمبه میزد ، بعدش کیرش رو کشید بیرون ، بلندم کرد و گفتم چهار دست و پا بشین رو مبل داگی استایل میخوام، چهار دست و پا نشستم رو مبل و از پشت دوباره کیر بزرگش رو کرد تو کصم… یک دستش رو گذاشته بود رو کیرم و کونم ، با دست دیگه ش موهای سرم که هنوز خیس بود گرفت و کشید به سمت خودش ، دردم اومد واقعا … ولی لذت کیری که تو کصم بود نذاشت چیزی بگم ، دوباره و دوباره شروع کرد به تلمبه زدن و هر چند بار دوباره میومد در گوشم میگفتم : آخ قربون اون کس نازت بشم ، اون ممه ها خوشگل… خواهر خودمی عشقمی … کیرم الان کجاست ؟ ها ؟
وادارم میکرد بگم تو کسمه …
آه و ناله میکردم از ته دل …اون هم تلمبه میزد تو کصم ، بوسم می کرد ، از پشت سرم بهم نزدیک میشد در گوشم حرف های سکسی میزد، گوشم رو گاز میزد ، در گوشم دوباره میگفت کیرم تو کس خواهر خوشگل خودمه … قربون او کلوچه خوشگلت برم … چقدر تو کون سفید و تپلی داری ، بعد م

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:25


ای نگفتم )
اون هم برگشت دستم رو گرفت و در حالی که هر دو رو زمین نشسته بودیم دستام رو گرفت و شروع کرد به ماساژ دست هام از سر شونه ام تا نوک انگشتان دستم
بعدش هم گفت برو رو مبل دراز بکش ، رفتم رو مبل دراز کشیدم و اومد ی مقداری پاهام رو هم ماساژ داد
ولی تا سر زانوی پام دیگه بالاتر نبود
برای بار اول عالی بود
بیشتر از این هم انتظار نداشتم
بیشتر از انتظارم هم پیش رفت
احساس موفقیت داشتم ولی نه من و نه خان داداش چیزی به روی هم نیاوردیم …
گفت بسه ؟ گفتم بله داداش دست درد نکنه ؟ بلند شدم رفتم براش یه شربت آوردم و خورد و رفت …
یکی دو روز دیگه گذشت ، این یکی دو روز بیشتر بهش فکر میکردم و بیشتر تو خیالات خودم داداش رو تصور میکردم … باهاش عشق بازی و …
بعد از دو روز گفتم بهش فرصت بدم اون هم بهش فکر کنه
اگه ازش چیزی خواستم و آورد برام و اومد بالا و … این یعنی اون هم بهم فکر کرده و پایه است
اگه بهانه آورد که یعنی نه ، اگه بهش هم فکر کرده باشه پایه نیست و … دیگه ادامه نمیدم
زنگ زدم به داداشم، احوال پرسی و گفتم دادش ی کم وسایل لازم دارم ، زحمتت نیست برام بخری بیاری ؟
گفت باشه گلم برات میارم
خوشحال شدم ، ذوق کردم ، استرس گرفته بودم ، نمیدونستم چیکار کنم امروز ،امیدوار بودم امروز که بیاد ی کم بیشتر بریم جلو …
خلاصه ساعت شد حدود ساعت 2 و بچه رو خوابوندم و رفتم دوش گرفتم و سعی کردم موهام رو خشک نکنم خیلی ، گفتم شاید اینجوری بیشتر حشریش کنم و… حوله رو دوره سرم پیچیده بودم و ی لباس ی مقدار بازتر پوشیده بودم ، هنوز مطمئن نبودم که بخواد کاری بکنه یا چیزی بخواد بینمون اتفاق بیفته… ، نمی دونستم تو سرش چی میگذره ، شاید دارم اشتباه میکنم
شاید اصلا به اون چیزی که من ازش میخوام هم فکر نکرده باشه ، …
باز ساعت حدود 2 بود که زنگ در رو زد و آیفون رو زدم و اومد بالا و رفتم در رو باز کردم براش … در حالی که تازه از حموم اومده بودم بیرون و موهای سرم رو خشک نکرده بودم ، این حرکت محسن رو خیلی حشری میکرد امیدوارم بودم رو داداشم هم تاثیر بزاره … تعارفش کردم بیاد تو ، اومد تو فهمیدم که بله داره ی جوری نگاه میکنه . برای اینکه ضایع نشه گفت دختر حموم بودی ، چرا موهات رو خشک نکردی ، سرما میخوری … من که همیشه نیستم پیشت ماساژت بدم … ( کمی خندید)
گفتم : داداش آدم ی همچین روزی به کاری آدم نیاد کی میخواد به کار ما بیاد ( ی لبخند کوچکی زدم که آره منظورم شوخی بوده …)
یخمون شکست بود ، مطمئن شدم که بهم فکر کرده ، بعید هم نبود ، با او اخلاقی که همه میگفتن داره بعید هم نبود … شنیده بودم که این داداش بزرگه مون اهل این جور کار ها بوده و هست و به خیلی از دختر های فامیل رحم نکرده و … ولی واقعیتش خیلی باور نمی کردم ، بیشتر فکر میکردم از داستان ها من درآوردی دختر هاست یا اگه چیزی هم بوده در اون حدی که اینها تعریف میکنند نبوده
خلاصه دادش رفت رو مبل نشست و من هم طبق همون روش هفته قبل رفتم نشستم پیشش گفتم داداش بی زحمت یکم ماساژ میدی؟
شروع کرد به ماساژ دادن و پشت و شانه ها و دست هام … خودم رو شل کرده بودم بین دست ها و پاهاش ، ی مقداری هم شیطنت کردم و خودمو بیشتر بهش میچسبوندم و بعدش بدون اینکه ازم بخواد رفتم رو مبل دراز کشیدم گفتم داداش تو رو خدا ی کم پاهام رو هم ماساژ بده شروع کرد به ماساژ پاهام …
این بار خواست تا زانو ماساژ بده که گفتم داداش ی کم بالاتر …
ی مکسی کرد … ادامه داد ی کم بالاتر رفت …
بعدش پا شد رفت نشست رو مبل
دیگه دل رو زدم به دریا و رفتم کنارش نشستم …
سرم گذاشتم رو شونه اش و گقتم داداش خیلی دلتنگتم ، خیلی تنهام … تمام بغضی که از محسن داشتم و رو سینه ام بود ترکید…
یک لحظه دلش برام سوخت … بغلم کرد و من رو به خودش فشار داد ، بعد رو کرد بهم و که داشتم گریه میکردم ، پیشانی ام رو بوسید … ولی من این رو نمی خواستم
من داداش نمیخواستم تو اون لحظه من یک مرد چهار شونه میخواستم که محکم بغلم کنه ، فشارم بده به خودش ، ممه هام رو بماله و بوسم کنه و …
دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم محکم بغلش کردم که ی مقداری ممه هام چسبید به سینه اش…
اولش ی کم مقاومت کرد و نمی خواست من رو بغل کنه ولی باز هم فکر کنم دلش سوخت و محکم بغلم گرفت و فشارم داد به خودش …
معلوم بود از چسبیدن ممه هام به خودش لذت میبره … با خودم گفتم خوبه شکر خدا داداش حیزی دارم …
دیگه نفهمیدم چی شد ، حشرم اونچنان زده بود بالا و آنچنان خیس کرده بودم که سرش رو گرفتم و لبم رو گذاشتم رو لبش و درحالی که چشام پر اشک بود لباش رو خوردم ، دادش گیج بود، مونده بود چکار کنه ، حشری شده بود ولی فکر نمی کنم به اینجاش فک کرده باشه
اولش خواست پسم بزنه ولی نمی دونم چرا نزد. نمیدونم دلش برام میسوخت ، حشری شده بود یا هر چی بود ادامه داد…
ی مقداری لب تو لب شد

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:25


ون بدون اینکه کسی مشکوک بشه و …
خلاصه کم کم فکرش داشت دیوونم میکرد. رابطه ام با داداشم هم خوب بود …
از همون بچگی خیلی من رو دوست داشت … خیلی هوام رو داشت … اون موقعی که من هنوز مدرسه میرفتم و اون 10-12 سالی از من بزرگتر بود … همیشه محبت زیادی بهم داشت … ولی هیچ وقت به این شیوه بهش فکر نکرده بودم… من ی داداش دیگه م داشتم ولی رابطه ام با اون خوب نبود … محبتی از سمت اون احساس نمی کردم …
هرچقدر بیشتر بهش فکر میکردم بهترین گزینه بود، اما مشکل اینجا بود چطور برم جلو …
موقعی که محسن سفر بود داداشم میومد بهمون سر میزد برای آراد بچه مون شکلات یا اسباب بازی میاورد و خلاصه خیلی بهمون لطف داشت و این بیشتر و بیشتر حسم رو بهش تقویت میکرد، دیگه کار به جایی رسیده بود تو خلوت خودم به خان داداش فکر میکردم تا به محسن و تو خیالات خودم خودم رو تو بغلش می دیدم و …
کم کم براندازش میکردم ، داداشم قد خوبی داشت و هیکل مردونه ای داشت، واقعیتش آرزوی هر زنی بود که یک همچین مردی داشته باشه و زیر همچین مردی بخوابه ، چشمان درشتی داشت ، هیکل ورزیده ، موهای بور خوشگلی داشت. من هم 165قدم هستش ، سینه های 75 و بدنم بد نیست ، به هیکلم و به ظاهرم میرسم . اوضاع مادی مون هم خوب بود … بیشتر از بقیه خانوم های فامیل به خودم میرسیدم … بعضی وقت ها فکر میکردم داریم حیف میشم …این بدن و این ممه و کونم داره حیف میشه کسی نیست استفاده کنه … خودم رو تو آینه میدیدم حشری میشدم …
کمبود سکس که داشتم ، محسن که خونه نبود ، هر چند روز یک بار هم داداش میومد بهمون سر می زد و دوباره این افکار میومد سراغم تا بالاخره تصمیم گرفتم پا پیش بزارم. با خودم گفتم این که مطمئنم اهل دختر بازی هست و فکر نکنم خیلی درگیر این باشه این خواهرم هست و … خلاصه در بدترین حالت حتی اگه موفق هم نشم کاری بکنم این نمی تونه به محسن چیزی بگه یا نمی تونه بعد برام دردسری درست کنه نهایتش میاد فاز نصحیت برمیداره و نصیحتی میکنه و میره …
نقشه کشیدم بکشونم خونه و وقت آراد خوابه به بهانه ای که شده ی مقداری اوضاع رو باهاش چک کنم ببینم چجوری اوضاع پیش میره…
یک روز صبحش بهش زنگ زدم گفتم داداش ، بعد از ظهر مهمون میاد برام ، ی مقداری خرید دارم ممنون میشم از مغازه که خواستی بری خونه سر راه برامی ی چند کیلو میوه بخری بیاری و ی مقدار آجیل و …
بنده خدا از هر جا بی خبر گفتم باشه گلم برات میارم
ساعت 2 بود که معمولا میرفت خونه ، آراد رو خوابوندم و ی لباس باز پوشیدم البته نه خیلی باز … ی شلوارک و یک تاپ ولی خوب ی مقداری سرشانه و پاهام لخت بود. داداش اومد در زد تعارف کردم بیاد بالا و اومد بالا و در رو براش باز کردم و سلام احوالپرسی و … وسایل رو ازش گرفتم خواست بره گفتم داداش بیا تو ی کم کارت دارم
اومد تو نشست رو مبل ، وسایلی که خریده بود رو ازش گرفتم و بردم گذاشتم رو اوپن آشپزخونه و رفتم پیشش نشستم ، پشت به داداش رو زمین نشستم ، گفتم داداش ی مقداری میتونی ماساژم بدی ، خیلی بدنم درد میکنه ، احتمالا ی مقداری سرما خوردم قولنج کردم و …
داداش هم شروع کرد به ماساژ دادن پشتم و … یکی دو دقیقه ماساژ داد و داشتیم حرف میزدیم ، سوال کرد کی محسن میاد و از اینجور حرف ها …
من خیلی حواسم به سوال هاش نبود و ی مقداری استرس داشتم و وقتی داشت ماساژم میداد ی مقدار استرسم بیشتر شد که خوب حالا چیکار کنم بعدش خوابیدم رو زمین پشت به داداش ، جوری که کونم کامل از رو شلوارک نسبتا تنگی که پوشیده بودم معلوم بود ، سوتین هم نبسته بودم ولی خوب تابی که داشتم سینه هام رو جمع کرده بود .
گفتم داداش تورو خدا یکم بیشتر پشتم و سرشانه هام رو بمال خیلی درد میکنه …
ی لحظه متوجه شدم که دارم به کونم نگاه میکنه ، دلم ریخت ، ترسیدم چیزی بگه ، ولی چیزی نگفت و اومد کنارم نشست و بیشتر مالید داد پشتم رو سرشونه هام رو …
به بن بست رسیده بودم
حالا چکار باید میکردم ، تا اینجای کار که همه چیز عادی بود و فکر نمی کردم متوجه چیز شده باشه ، باید ی کار دیگه میکردم که ی مقداری این جو رو بکشونم به سمتی که خودم میخواستم .
همینجور که داشت پشتم رو ماساژ میدادم چرخیدم و گفتم دستت درد نکنه داداش این بار به پشت خوابیدم در حوالی که داداش کنارم بود ی مقداری خودم رو بهش چسبوندم …، دستم رو گذاشتم زیر سرم و رو کردم به داداشم، گفتم دستت درد نکنه ، خیلی بدنم درد میکرد، گذاشتم خوب سینه ها و بدنم رو دید بزنه … ی مقداری تو چشاش زل زدم … نگاه مون بهم دوخته شد بود ، احساس میکردم غافلگیرش کردم . معلوم بود داشت دیدم میزد ولی نمی خواست به روی خودش بیاره…
بعد از چند ثانیه سکوت گفت خواهش میکنم گلم ، میخوای بیشتر ماساژت بدم ؟
ی لحظه لذت بردم احساس کردم موفق شدم ، احساس کردم ی چیزی بهش فهموندم
گفتم: آره ( همین دیگه چیزی دیگه

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:25


ولی خوب نمیشه کار رو نصف نیمه ول کنم و بیام ، تو باید این مشکل خودت رو ی جوری حل کنی عزیزم … همون طور که من حل کردم …
من زیاد بهت گیر نمیدم ، که داری چیکار میکنی ، دیدی تا حالا زنگ بزنم بگم کجا بودی و چیکار میکنی ، مطمئنم هر جا باشی حواست به خودت هست و حواست به زندگیمون هست … خودت این مشکل رو ی جوری حل کن ، اون موقع که شوهر نداشتی چیکار میکردی الان هم یک ماه که من میام مسافرت همون کار رو بکن …
واقع داشتم منفجر میشدم ، شوکه شده بودم ، درست نمی فهمیدم داره چی میگه منظورش چیه …
میخواستم ی چیزی بگم ، فحش بدم ، داد بزنم … ولی شکه بودم
نمی دونستم منظورش دقیق چی بود ، اینبار حتی بهش شک کردم که منظورش چیه ؟ اون الان داره چیکار میکنه که بدون سکس یک ماه دومم میاره … منظورش چیه خودت حلش کن و …
خلاصه این شد جرقه خیانت کردن من به محسن ،دیدم این نمی فهمه یا داره خودش رو به نفهمی میزنه یا داره یه کارایی میکنه که دلش برای من هم میسوزه میگه بهت گیر نمیدم برو بکن …
چند روزی درگیر این حرفهایی محسن بودم ، با خودم بالا پایینش میکردم ، گفتم احتمالا منظورش اینه که برم خود ارضایی کنم و … یا شاید داره چراغ سبزی دوست پسری داشته باشم و یا رابطه ای دیگه ای داشته باشم … مطمئن شدم داره ی غلط هایی میکنه که اینجوری حاضره من رو به حال خودم رها کنه …
ی مدتی گریه کردم و فکر میکردم دیگه دوستم نداره … بعدش هزار فکر و خیال دیگه اومد سراغم …
افتادم تو فکر دوست پسر و بعدش یه چند روزی همه پسرهایی فامیل و آشنا رو از ذهنم گذرندوم ، بعد از چند روز پشیمون شدم از این افکار و …
خود درگیری عجیبی بود ، ولی دیگه به محسن پیام ندادم و بعد دیگه بهش از دلتنگی نگفتم
جرات ارتباط گرفتم با پسری رو هم نداشتم یا هرکس دیگه ای
ترسم این بود که آبرو ریزی بشه و طرف آدم درست حسابی نباشه و سو استفاده بکنه، اذیت بکنه و خانوادم ام بفهمند چی میشه و محسن بفهمه چی میشه و هزار سوال دیگه…
به خودم به محسن و به بچم که فکر میکردم از خودم بدم میومد ، از اینکه فکر خیانت داشتم از خودم بدم میومد و دوباره بیخیال میشدم و میگفتم منظوری نداشته وبیاد باهاش صحبت میکنم و این بار این مشکل رو حل میکنیم و میریم پیش یک روانشناس … مدت ها درگیر این افکار بودم …
خلاصه این یکی دو هفته هم گذشت و محسن برگشت و کم کم این کمیود سکس جبران شده و اون افکار هم رفت و بیخیال شدم و…
تا اینکه سفری بعدی حدود چهار ماه بعد دوباره رفت چین و از اونجا هم ظاهرا رفتن مالزی و …
دوباره همان آش و همان اوضاع سفر های قبلی و …
این بار دیگه گفتم باید حتما من یک دوست پسر بگیرم برای همین روز ها هم که شده
از ترس آبروم البته افتادم تو اینترنت و تو این سایت ها و با آیدی ناشناس و … خواستم یکی رو پیدا کنم … اون هم موفق نبودم ، میرفتم تواین چت روم ها طرف اول کار عکس کیرش رو میزاشت و حرف های زننده میزد ، ترسم بیشتر میشد که طرف آدم حسابی از آب درنیاد و دردسر بشه برام آبروم بره و زندگیم از هم بپاشه و …
برگشتم به گزینه های دیگه …
با خودم گفتم هرکسی که بخوام باهاش وارد رابطه بشم باید در درجه اول قابل اعتماد باشه و بعدا دردسر نشه …
کم کم تو این جستجو های اینترنتی هم که داشتم با سایت های داستان های سکسی آشنا شدم و انواع داستان بود ولی داستانهایی سکس خانوادگی هم ی مقداری نظرم رو به خودش جلب کرده بود
بعضا این داستان رو میخوندم خودم رو میذاشتم جای اون شخصی که تو داستان بود … همین شد که افتادم به فکر داداشم
حالا از داداشم براتون بگم
ما دو برادر و دو خواهریم که هر چهار تامون ازدواج کردیم و سر خونه زندگی خودمون هستیم …
برادر بزرگم که اسمش بابک بود از همه بزرگتر بود من دختر کوچک خانوادم بودم ، بابک 40 سال داشت و قدی حدود 190 داره و خیلی خوش هیکل و قیافه مردونه ای داره به نسبت شوهرم که قدی حدود 170 داره و ی مقداری قیافه ریزتری داره ، داداشم سر تر بود… واقعیش دخترا فامیل همه بهش نظر داشتن و من هم این رو میدونستم و چند باری هم شنیده بودم که ی مقداری اهل عشق و حال هستش ، خانوم بازی میکنه و … ولی تا الان که 29 سالم شده هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم با داداش خودم رابطه ای داشته باشم.
شنیده بودم خان داداش دختر بازی میکنه و … به قیافه اش هم میخورد … ولی من برام مهم نبود ، تا اون موقع برام مهم نبود ، ولی کم کم داشتم بهش فکر میکردم…
اوضاع زندگی ام یجور پیش رفت که دیگه کم کم داشتم به داداشم فکر میکردم ، از طرفی از محسن که خبری نبود ، از طرفی هم نمی تونستم به هیچ پسر دیگه ای فکر کنم یا به مرد دیگه ای از اقوام و آشنایان و …
ولی داداشم گزینه خوبی به نظر میرسید ، نه میتونست من رو اذیت کنه چون خواهرش بودم ، نه رفت و آمد و خوش وبش کردن باهاش برام سخت بود میتونست هر وقت لازم بشه بیاد خونه م

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:24


سکس با برادرم

#تابو #برادر

سلام
چیزی که میخوام براتون تعریف کنم نه کاملا واقعی هست نه کاملا زاییده ذهن یک آدم بیمار … بخشی از این چیزی که میخوام براتون تعریف کنم واقعی هست و بخشی هم به خاطر امنیت و محفوظ بودن خودم ی تغییراتی دادم ، اسامی و بخشی از داستان غیر واقعی هست و صد البته که اصل ماجرا واقعی …
قبل از هر چیزی معرفی داشته باشیم. اسمم الهام هست و متاهلم. داستان مربوط به دو سال پیش هست که 28 سالم بود. 5 سالی بود ازدواج کرده بودم و یک پسر کوچیک داشتم و با شوهرم (محسن) زندگی نسبتا خوب و آرومی داشتیم. شوهرم یک شرکت واردات صادرات داره و سفر زیاد می رفت و بعضی از این سفرها البته طولانی میشد.
اوایل ازدواج البته زیاد نمی موند و سفرهاش کمتر از یک هفته بود و البته یک هفته برای هر زنی قابل تحمل هست. اما به مرور که شرکتش توسعه داد سفر هاش بیشتر شد و بیشتر می موند. دو سال پیش یک سفر چین رفتن ( البته اول رفته بود دبی یک هفته اونجا کار داشت بعدش رفته بودند چین) و در کل حدود یک ماه خونه نبود. نبودش سخت بود خصوصا بعد از هفته دوم. کم کم داشتم برای سکس بی تابی میکردم. حشرم زده بود بالا و اعصابم بهم ریخته بود. نمیدونم چرا اینجوری شده بودم ولی خوب دست خودم نبود و به نظرم یک چیزه طبیعی هست. هر انسان سالمی مثل غذا به سکس نیاز داره. خلاصه حشری و تشنه سکس بودم و از خدام بود که محسن زودی برگرده و من رو در آغوش بکشه و سکس داشته باشیم و … ولی هنوز خبری از محسن نبود. روزها به سختی می گذشت و اعصاب بهم ریخته … شب ها محسن زنگ میزد یا پیام میداد که احوالی بپرسه دوست داشتم باهاش صحبت کنم ولی زود بهم میریختم.
میپرسیدم: کی میای ؟
جواب میداد: که معلوم نیست ، ی کم کارامون مونده احتمالا هفته آینده شاید هم 10 روز دیگه

خیلی دلتنگتم، زود بیا
+میام دلتنگ نباش زودی میام
_ محسن چرا درک نمی کنی حالم خوب نیست ، تنهام ، دلم برات تنگ شده ، …
+بزار کارام رو تموم کنم میام

این مکالمه هر شب ما بود و متاسفانه محسن نمی فهمید یا خودش رو به نفهمی میزد …
مثل معتادی که خماره و مدتی جنس نرسیده دستش بهم ریخته بودم . بعضی وقت ها به فکر خود ارضایی می افتادم، ولی خوب خانم های متاهل میدونند که بعد از ازدواج خودارضایی و مالوندن خودت خیلی حال نمیده ، ارضا نمی شدم و بیشتر حشری میشدم و بیشتر بهم میریختم
خلاصه هر بار شوهرم می رفت مسافرت و زیاد می موند اوضاع خوب نبود برام، چند بار هم خواستم بهش بی پرده بگم که من نیاز به سکس دارم ، تو میری سفر یک ماه نیستی من بدون تو چکار کنم ، حالا یک هفته باشه آدم تحمل میکنه ولی یک ماه و بعضا بیشتر دیگه نامردیه …
اما دریغ از کمی درک و فهم …
چند بار دعوامون شد سر این قضیه مسافرت ها ، بحث مون میشد که چرا اینقدر میری مسافرت و چرا زیاد می مونی و … از طرفی هم نمی شد نره واقعیتش و این رو من هم میدونستم ، درآمدمون از همین شرکتش بود ، آسایش و رفاهی که داشتیم از همین شرکت وسفر هایی بود که میرفت
خلاصه یک سالی گذشت و کم کم از هم دور می شدیم ، نه اون اوضاع من رو درک میکرد و نه من کاری از دستم بر میومد. نمیتونستم مانع رفتنش بشم و از طرفی هم محسن آدم سفت و محکمی بود و واقعیتش نمیتونستم جلوش وایسم و زیاد باهاش درگیر بشم…
داستان از اینجا شروع شد.
یک بار تو یکی از این سفرها که دوباره رفته بود و سه هفته بود هنوز نیومده بود ، شب زنگ زدم بهش گفتم واقعا حالم بده کی میای ؟ برگشت گفت میام ولی احتمالا 10 روز دیگه . از شدت ناراحتی قطع کردم. نیم ساعت بعد زنگ زد ، اول خواستم گوشی رو برندارم ، بعدش جرات نکردم گفتم داستان میشه ، گوشی رو برداشتم ، بدون مقدمه گفت حالت بده ؟ چیزی شده ؟ بغضم ترکید و گفتم بابا چرا نمیفهمی ؟ حالم بده دیگه ؟ من هم آدمم ؟ من هم نیاز دارم به شوهرم،که کنارم باشه ، شب ها خوابم نمی بره تا ساعت 3و4 بیدارم…
چند ثانیه ای سکوت کرد و من هم سکوت کردم
تازه فهمید که چی گفتم
بعدش خندید و گفت : آها فهمیدم … حالت بده … سکس میخوای…
گفتم همش سکس نیست ، بغل میخوام ، نوازش میخوام ، بله سکس هم میخوام ، …
این دفعه جدی جدی گرفت دارم چی میگم و ی کم سکوت کرد و گفت باشه عزیزم … متوجه شدم … راست میگی حق با توئه … میام زودی …
خوش حال شدم ، ذوق کردم و اون شب رو مثل اینکه بغض رو سینه ام ترکیده باشه خوب خوابیدم
فردا دوباره صحبت کردیم و قرار شد زودتر بیاد و باز یک دو روز دیگه هم شد همان محسن قبلی و …
چند شب بعدش که دوباره با هم صحبت کردیم ی چیزی گفت کا تا اون موقع ازش نشنیده بودم…
داشتم گلایه میکردم که قرار شد زود بیا پس چی شد ؟ چرا تمومش نمیکنی و نمیایی ؟
برگشت گفت : الی جان بزار یک چیزی رو بهت بگم ، درک میکنم که نیاز داری به شوهرت ، به محبت و به بغل و به سکس و … همه اینها رو میدونم و خودم هم همین نیاز ها رو دارم ،

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:24


ا دم در و نرده سر کوچه که قفل بود رو باز کرد یه خدافظی کردم و نمیتونستیم تو کوچه لب بگیریم منم خدافظی کردم سوار ماشین شدم و برگشتم
بعدش رسیدم خونه و در مورد سکسمون کلی به هم پیام دادیم قرار شد دو شب در هفته برم خونشون
اگه از داستان خوشتون اومده لایک کنید که قسمت های بعدی رو هم براتون بزارم
نوشته: weord

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:24


یچاره کیرم خخخ
گفتم پاشو دستات رو رو بخاری گرم کن رفت همین کارو کرد و اومد
بعد قشنگ بعد یکم مالیدم کیرم سفت شد کرد تو دهنش یه ساک پر تف مجلسی رو شروع کرد خیلی حرفه ای میخورد اولین نفری بود که برام به این شدت ساک میزد انگار فکر میکرد میخواد تموم شه دیگه
کیری تو دنیا نیست
منم بهش گفتم ببین یه جوری داری میخوری میخوای همینجا آبمو بیاری
کیرمو در اورد از دهنش و شروع کرد به خندیدن منم خندم گرفت گفتم بخواب شروع کنم
کاندوم رو گرفتم لباس کار و سوار کردم و پاهاشو دادم بالا و سرشو سر دادم توش به به داغ داغ انقدر داغ بود که تو اون سرما داغ بودنش چند برابر حس میشد منم آروم شروع کردم به تلمبه زدن
از همون اول قربون صدقه هاش شروع شد
انگار چند سال همو میشناختیم و این اولین سکسمون نیست منم جفت پاهاشو گذاشته بودم رو شونه هام چه جور داشتم تلمبه میزدم شبیه این ندیده ها خخخ
دستاشو حلقه کرده بود تو دستام بعد یه مدت پاشو آوردم پایین خوابیدم روش لباشو میخوردم و تلمبه میزدم
اونم دیگه داشت دیوونه میشد میگفت چه خوب میکنی بکن بکن
منم حدود پنج دقیقه ای بود تو اون پوزیشن داشتم تلمبه میزدم گفتم برگرد داگی رو کنار تخت اونم اومد کنار تخت منم ایستاده کردم تو شروع کردم تند تند تلمبه زدن صداش یکم رفت بالا گفتم مامانت بلند نشه یه موقع بیاد تو اتاق
گفت نگران نباش نمیتونه راه بره واس راه رفتم کمک میگیره از منم واس دستشویی هم بخواد بیدار بشه منو صدا میکنه برم کمکش منم خیالم راحت شد
همون حالت که تلمبه های سخت رو میزدم دیدم دارم میام
یکم تلمبه هارو ارم تر کردم بر خلاف همه که سریع ترش میکنن محکم کمرشو گرفتم و آبم اومد یه آهی کشیدم شل شدم بعد یه مدت خوب خالی شدم
ازش پرسیدم توام ارضا شدی گفت نه من دیر ارضا میشم و یکم دیگه باید برام بخوری
گفتم اوکی سریع کاندوم رو از عالیجناب در اوردم با دستمال تمیزش کردم و اومدم رو تخش شروع کردن رمانتیک خوردن چوچولش
اونم دستشو کرده بود لای موهام هی قربون صدقم میرفت فدات شم عزیزم عشقمی و این کصشرات منم با یه دستم همینجوری که میخوردم با ممه هاش ور میرفتم چون عاشق ممه هستم
بعد یه چند دقیقه ای دیدم هی پاهاشو جم میکنه هی باز میکنم خیلی داشت لذت میبرد همه جای کصشو میخوردم مخصوصا بالای چوچولشو بعد با انگشت دست چپم هم رو کصشو میمالوندم دیدم سرمو صفت گرفت لای پاش و فشار میداد سرمو به کصش و با اینور و انور کردن سرم ارضا شد بیناموس داشت خفم میکرد خخخ
بعد که ارضا شد اومد کلی ازم لب گرفتو تشکر کرد که خیلی خوب بود این حرفا منم خیلی خسته شده بودم چون از صبح سر کار و اینا کنار هم لخت دراز کشیدیم . منم بغلش کردم ممه هاشو چسبوندم به خودم فیس تو فیس چشمامونو بستیم یکم استراحت طوری پاهاشو از بالا گذاشته بود رو کمرم حس خوبی داشت از اینکه با یکی از خودم
بزرگتر از نظر سنی سکس میکردم یه حس خیلی خوبی بهم میداد تو همین فکرا بودم بعد یه نیم ساعت تو همین فکرا و اینا دیدم عالیجناب دوباره داره سلام هیتلری میده های هیتلر
کیرم که بلند شد معلوم بود که هنوز خبرایی هست
یه اسپنک زدم در کونش گفتم بریم راند دوم ؟ گفت جدی ؟ گفتم بعععععله
تو کونش عروسی شد بلندش کردم گفتم این دفعه رو شکم بخوابه پاهاشو رو هم بزار از پشت تو این پوزیشن چون پاها رو هم میره عضله کص جم میشه و خیلی تنگ تر به نظر میرسه حتما امتحان کنید کاندوم بعدی رو باز کردیم و برو که رفتیم ایندفعه با احتیاط گذاشتم درش البته بگم تو اون تاریکی پیدا کردن
سوراخ خودش کلی هنر بود
کردم توش و یکم که فشار دادم یه آخی گفت گفتم چی شد گفت هیچی ادامه بده من اروم تلمبه میزدم و خودمو عقب و جلو میکردم بعد چند دقیقه باز صداش درومده بود و میگفت بکن تند تر بکن برش گردوندم و به یه پلو کردمش کردم توش و سریع و دارکوبی تلمبه میزدم با یه دستم ممه سمت چپی شو گرفته بودم
چون به پهلو راست دراز کشیده بود و فشارش میدام هی اخ اخ میگفت و منم هی تند تر میکردم تلمبه رو یه ده دقیقه ای شده بود و این دفعه نمیدونم چرا زود تر آبم اومده بود سریع کشیدم بیرو کاندوم رو در آوردم و رختم رو کونش اخ چه حس خوبی داشت بلند شدم دستمال رو گرفتم و اب و پاک کردم از کونش و این گفت
نمیخواد میرم دوش میگیرم گفتم اوکی
بلند شد رفت دوش گرفت گفت توام بیا گفتم نه میرم خونه دوش میگیرم راحت ترم
چون قرار نبود شب اونجا بخوابم
صبح باید میرفتم سر کار
خلاصه اون رفت دوش گرفت و منم پا شدم لباسامو پوشیدم نشستم تو هنگ و اور بعدش بودم اون لذت و حال خوب
اومد دوباره یه چایی دستش بود چایی رو با هم خوردیم و یه ساعتی حرف زدیم و از سر کار من پرسید از دوست دختر های قبلیم و اینا منم همینطور و اینکه امشب کلی خوب بود منم
ازش تشکر کردم
بلند شدم و گفتم باید برم اونم چون وضعیت منو میدونست گفت اوکی و اومد ت

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:24


از داروخانه گرفتم و رفتم سمت آدرسی که داده بود
رسیدم سر کوچشون یه کوچه بن بست بود که ورودی کوچه رو نرده کشیده بودن زنگ زدم اومد سر کوچه گفت سریع بدو بیا تو خونه که همسایه هامون فضولن از پنجره نبینن منم خایه کرده بودم
یکم ترسیدم بعد که رسیدم تو خونشون خیالم راحت شد رفتم تو سلام و احوال پرسی دیدم چراغ اتاق پذیرایی خاموشه
و آروم حرف میزنه میگفت مامانم او خوابه گفتم تابلو نشه پاشه بیاد اینور گفت نه پیره قرص خواب میخوره تا صبح بیدار هم نمیشه گفتم اوکی
زمستون هم بود هوا سرد بود رفتم نزدیک بخاری نشستم تا گرم بشم گفت برم برات چایی بریزم
منم نشسته تو فکر این که چطوری بحث رو ببرم سر اصل مطلب و شروع کنم البته بگم از قبل تو چت یکم سکسی حرف میزدیم و راحت بودیم از این نظر
خلاصه چایی اورد و خوردیم یکم حرف زدیم بعد شامی که خریده بودم و خوردیم منم از بس استرس داشتم غذا از گلوم پایین نمیرفت یه جوریم شده بود
دوستان احتمالا میدونن چی میگم خلاصه یه مدت گذشت و گفت هوا خیلی سرده بیام کنارت بشینم حرف بزنیم اومد دقیقا کنارم نشست
دستاشو گذاشت تو دستام یکم فاز عشقولانه داشت منم فقط تو فکر کردن خخخ ضربان قلبم بالا رفته بود اونم فهمیده بود خودشو هی میچسبوند به من
منتظر بود من شروع کنم منم گفتم بهترین کار اینه که از بدنش تعریف کنم
چون تاریک بود یکم پرو تر هم شده بودم
گفتم از رو عکس و تصویری زیاد معلوم نبود عجب ممه های خوشگلی داری و خندیدم
یکم خندید و گفت جدی میگی ؟ گفتم اره از وقتی اومدم چشامو گرفته . همش خیره میشم بهش گفت مرسی عزیزم خیلی اروم خودشو بهم چسبوند جوری که ممه هاش کاملا تو بغلم بود
منم گفتم میشه دست بزنم گفت البته که میشه
دیگه دستور صادر شده اره رو که گرفتم عملیات والفجر 1+12 شروع شد خخخ کم کم شروع کردم به مالیدن معلوم شد که خیلی حشری هست
همونطوری که میمالیدم هی چشاش خمار تر میشد
یکم که مالیدم گفتم میتونی تی شورتتو در بیاری این خوشگلا رو ببینم گفت اوکی و در آورد و منم مثل کسخلا فقط داشتم ممه هاشو میمالیدم چون عاشق ممه هستم
از خود بی خود میشم
بد دیدم همه چی اوکی شده دیگه دستمو گذاشتم پشت سرش شروع کردم به لب گرفتم اونم از خدا خواسته چطور لبامو میخورد معلوم بود چند وقتی با کسی نبوده بعد حشری بود
تو قرار اول اینطوری میخواد بده
اومد رو پام نشست رو به من شروع کردیم به لب بازی مثل وحشیا لب و زبون همو میخوردیم منم دستمو برده بودم از پشت سوتینشو باز کردم کل ممه هاش یهو افتاد بیرون سایز هفتاد و پنج بود
بعد شروع کردم به خوردن ممه هاش به به جاتون خالی هم خوش بو بود هم خوشمزه هرچی ممه میخورم سیر نمیشم یه ده دقیقه ای فقط ممه هاشو میخوردم هی اینوری رو میک میزدم بعد میرفتم
سراغ اونوری
گفتش خسته نشدی ؟
گفتم کی من ؟ هه من تا صبح ممه بخورم خسته نمیشم و هر دو تا شروع کردیم به خندیدن
بعد بند شد دست منو گرفت گفت بریم تو اتاق خواب
رسیدیم به اتاق رفت رو تخت دراز کشید رفتم که چراغ رو روشن کنم گفت لطفا روشن نکن با چراغ خاموش بیشتر حشری میشم
منم پشمام ریخته بود آدم تو چراغ خاموش جایی رو نمیبینه که سوراخم بزور میتونه پیدا کنه خخخ
خلاصه شروع کردم شلوارشو در اوردن یه شلوار جین پوشیده بود تنگ و چسبون
هر چی از خوش بو بودن این دختر بگم کم گفتم خیلی آدمو حشری میکرد حتما به خودتون برسین بچه ها
خلاصه منم چون تو سکس خیلی با حوصله هستم سریع نمیرم سر اصل مطلب طرفو دیوونه میکنم
شروع کردم دست کشیدن از پاهاش تا بالا رو ممه هاش بهش گفتم میخوای اول یکم ماساژت بدم بدنت نرم بشه اونم از خدا خواسته گفت اره
گفتم پس رو شکمت بخواب فل فور چرخید به سمت شکم منم رفتم رو باسنش نشستم و شروع کردم به ماساژ دادن با دقت از بالا به پایین بعد قشنگ کمرشو ماساژ دادم بعد رسیدم به شورتش درشون اوردم بعدش یکم کونشو ماساژ دادم رسیدم به اصل داستان
یکم پاهاشو باز کرده بود از لای پاش او کس خوشگلش زدش بیرون اولین تصویری بود که از کصش میدیدم
بی مو تمیز شیو شده معلوم بود میدونست که میخواد امشب بده
به خودش رسیده بود
یه کس تر و تمیز خوشبو یه نمه هم تپل منم انگشتمو که کشیدم روش یه اه کشید .و دیدم به به خیس خیس
یعنی آب بود که ازش میومد بیرون فهمیدم طرف خیلی حشریه شاید از منم بدتر بود بعد کلی با انگشتم روشو ماساژ میدادم و میکردم توش اونم دیگه صداش در اومده بود بهش گفتم برگرد
اونم برگشت و پاهاش و یکم دادم بالا و شروع کردم به خوردن کس نازش و اونم دیگه داشت دیوونه میشد ازونایی بود که زود ارضا نمیشه قشنگ معلوم بود
یه پنج دقیقه ای خوردم براش
گفت کیر میخواد کصم منم گفتم اوکی
بلند شدم و لباسامو در اوردم و کاندومم رو از جیبیم اوردم بیرون اونم اومد جلو کیرم و گرفت تو دستاش و چون هوا سرد بود دستاش کلی سرد بود میزد به کیرم می خوابید ب

نبض احساس 💜

25 Nov, 20:24


سکس همیشه در کمین است

#عاشقی #میلف

درود به همه دوستان داستان دوست
یه چند وقتی میشه میام اینجا و داستان های اینجارو میخونم و همیشه تو فکر این بودم داستان هایی که برای خودم اتفاق افتاده رو با شما به اشتراک بزارم
و این شد که این داستان رو دارم مینویسم براتون
من الان بیست و هشت سالمه و این داستان زمانی اتفاق افتاد که من 23 یا 24 سالم بود
یک سالی بود که تو یک کافه کار میکردم و به خاطر شرایطی که داشتیم تو کافه زیاد نمیتونستیم با مشتری هامون تیک بزنیم و دست و بالمون بسته بود
من تو اوقاتی که تایم استراحتم بود میرفتم تو اینستا میچرخیدم و چند تا عکس لایک میکردم
به یه اکانتی بر خوردم که عاشق کلیپ های عشقی بود و این حرفا و چون تو کپشن زده بود فلان شهر فهمیدم هم شهری ماست و اینکه یه خانومی هست 37 ساله
منم فالوش کردم و حدودا چند ماهی دنبالش میکردم ولی به خودم اجازه نمیدادم برو پی وی چون از این آدمای کس لیس نیستم
ولی همیشه عکس هاشو لایک میکردم و استوری هاشو میدیدم
یه روز دیدم یه نوتیف اومد رو گوشیم رفتم باز کردم دیدم بهم پیام داده سلام هستی ؟
منم پشمام ریخته بود که چی شده این بهم پیام داده
منم سلام کردم و گفتم اره جانم
گفت آره ممنون که لایک میکنی و ازم حمایت میکنی یه چند وقتی هست میبینم لایکم میکنی و خواستم بیام ازت تشکر کنم
واز اونجایی که من عکسام تو پروفایلم بود دیده بود و خوشش اومده بود از من و یه مدتی بود میخواست بهم بگه که اومده بود پیویم
خلاصه منم گفتم خواهش میکنم و این حرفا که ادامه پیدا کرد چت کردنمون و از اونجایی که من هنوز باهاش صمیمی نشده بودم یکم سخت بود که خودمونی بشم
اونم از این که من مخشو نمیزنم شاکی شده بود و منی که سنم از خیلی کمتر بود خایه نمیکردم که چیزی بگم بهش که یو گفت نمیخوای شمارمو بگیری ازم ؟
بیچاره انقد معطلش کرده بودم خودش به سطوح اومده بود منم از خدا خواسته گفتم نیکی و پرسش ؟ هاها
بعد شمارشو گذاشت گفت فقط روزا زنگ بزن حرف بزنیم شبا نمیتونم منم گفتم مشکلی نیست و گذشت روز بعدش دیدم تو واتساپ زنگ زده تصویری . منم تا اون موقع حتی ندیده بودم قیافشو یه جورایی چشم بسته قبول کردمش
که جواب دادم از حق نگذریم خوب چیزی بود
موهای بلوند رنگ شده و دماغ عملی فیس کشیده و معمولی در حد خودش و سنش خوب مونده بود یکم با هم حرف زدیم و من قلبم تند تند میزد چون اولین بار بود داشتم باهاش حرف میزدم
بعدا خودشم همینو در مورد من میگفت که اونم همین حالتو داشت
خلاصه بعد اشنا شدن یه ربع حرف زدن و خندیدن بهم گفت که کجای شهر خونشون هستو چه روزایی میتونه بیاد منو ببینه و من خیلی مشتاق بود که زودتر از نزدیک ببینمش
ازش خدافظی کردم گفتم من باید برم سر کارم باز تماس میگیریم برای هماهنگی ها
بعدش کلا پیام بازی میکردیم
اون روز خیلی روحیه گرفته بودم که بالاخره با یکی که یه جورایی شوگر هم بود آشنا شدم و از سن پایین تر من گرایش به سن بالاتر از خودم داشتم همیشه
روز موعود فرا رسید صبح بهم زنگ زد گفت که اگه بخوام بیام ببینمت نمیتونم بیام جای تو من غروب میخوام برم سر مزار توام بیا اونجا همو ببینیم و بیا و یه فاتحه بخون و تابلو هم نمیشه و این حرفا منم گفتم اوکی هر جور راحتی
ما هم رفتیم دوش گرفتیم و سانتال مانتال کردیم به خودم کلی رسیدم لباس خوابمو پوشیدمو یا علی مدد
یه هدیه کوچیک هم تو راه گرفتم این ترفند خوبیه تو قرار اول یادتون باشه یه هدیه کوچیک بگیرین طرف شیفته شما میشه
من رسیده بودم سر مزار زنگ زدم بهش گفتم کدوم قسمتی و رفتم پیشش دیدم با خواهرش اومد و اونم ازش دو سال بزرگتر بوده و من پشمام ریخته بود که چقد با هم اوکی هستن که اونم میدونه من میخوام بیام اونجا ببینمش
خلاصه نشستم یه فاتحه خودم واسه باباش و یکم حرف زدیم همونجا خواهرش واس اینکه ما حرف بزنیم ظرف خالی آب رو گرفت که مثلا بره آب بیاره یه چرخی بخوره
منم کلی حرف زدم و اینا هدیه هم بهش دادم کلی خوشحال شده بود راستی اینم بگم یه دو ماهی بود که پدرش فوت کرده بود
بعدا بهم گفت که این هدیه ای که بهش دادم کلی حس خوب بهش داده بود و از دپرسی درش آورده بود
خلاصه همون شب بهم زنگ زد حرف زدیم دوباره . معلوم بود بجا این که من تو کفش باشم اون تو کف من بود بهم گفت چون از وقتی پدرش فوت کرده اومده خونه مامانش اینا زندگی میکنه و از اون مراقبت میکنه خونه خودش تو یه شهر اطراف بود
و اگه میخوام بیام ببینمش میتونم برم خونشون
و واسم توضیح داد که مامانش یه بیماری داره با عصا راه میره و به سختی راه میره
و کلا تو یه اتاق دیگست و شبا زود میخوابه و من میتونم برم اونجا
خلاصه منم تو کونم عروسی بود
قرارمون بود دو روز بعدش
از سر کار که تعطیل شدم رفتم خونه دوش گرفتم دم و دستگاه رو قشنگ صاف و صوف کردم میدونستم خبری میشه
واس همین کارارو رسیدم تو راه یه شام هم گرفتم کاندوم هم

نبض احساس 💜

19 Nov, 19:34


https://t.me/+nT0WxEyZoCgxNWI0

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:20


اخخ لباش💋🙈

@se_x60 ویـژه

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:18


اما هنوز دختر بود و مجرد یه جورایی حال کردم که من اون روزهای پر التهاب زندگیم چقدر عشق و حال کردم.

فعلا 🙋‍♀️🧛‍♀️
نوشته: شیرین

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:18


بهش گفتم بیا برو هر رشته ای دوست داری مدرک فنی حرفه ای بگیر تا بتونی یه کار خوب داشته باشی و ازدواج کنی گفت با کی؟ گفتم با هر کس که دوست داری یه روز اومد بهم گفت تعمیر لپ تاپ و کامپیوتر دوست داره بهش پول دادم و رفت دوره شو دید و به یه مغازه هم معرفیش کرده بودن برای کار کم کم حس کردم سر و گوشش می جنبه که با چک کردن موبایلش فهمیدم با فرشته دختر همسایه طبقه اولی ما دوست شده با اینکه فرشته یه سال ازش بزرگتر بود اما انتخاب خوبی بود هم خوشگل بود هم خوش هیکل به آرش گفتم نباید فرشته رو از دست بدی کاری کن بیاریش خونه و حتما کوسشو براش بخوری بذار ازت یه خاطره لذت بخش داشته باشه بعدش دیگه اون ولت نمیکنه گفتم فقط یادت باشه تو برای اون بخوری تا ارگاسم بشه کیرتو در نیاری براشا؟ بعدش خودم حسابی کیرتو برات می خورم گفت باشه یه روز بیرون بودم و داشتم واسه ناهار خرید میکردم که پیام داد خونه ای؟ گفتم نه چطور؟ گفت با فرشته داریم میایم اونجا گفتم باشه برید فقط آرش حواست باشه ها؟ خوب براش بخور گفت حله دلم می خواست برم خونه و سکس شونو ببینم دوست داشتم ببینم داداشم چطور می خواد کوس فرشته رو بخوره رفتم خونه و آروم رفتم داخل هیچ صدایی نمیومد رفتم سمت اتاق که دیدم آرش داره کوس فرشته می خوره و فرشته هم چشاشو بسته و لبشو گاز می گرفت و یه آه آرومی میگفت و سر آرش وسط پای فرشته بود هیکل خوبی داشت آرش حق داشت خیلی هیکلش سکسی بود آرش انقدر خورد که فرشته ارگاسم شد بعدش به آرش گفت بده منم کیرتو بخورم تو هم ارضا بشی که آرش بیشعور یهو کیر درازشو دراورد و فرشته گفت وای چه درازه و کیرشو توی دستش گرفته بود و سرشو می خورد آرش بهش گفت بمالمش به کوست؟ گفت باشه بمال آرش خوابوندش روی کمرش و پاهاشو جفت کرد و کیرشو لای پای فرشته می کشید آرش بدجور شهوتی شده بود این حالتشو میشناختم که یهو کیرشو کرد توی کوس فرشته و فرشته جیغ زد یاد زمانی افتادم که ناپدری دیوثم پردمو زد اما فرشته کسی پردشو زد که عاشقش بود
میگفت هیچی نیست فرشته جونم و آروم آروم توی کوس فرشته تلنبه میزد فرشته میگفت آرش تا ته نکن توش تا نصفه بسههههههههه تا نصفه که آرش تا ته کرد توی کوسش و فرشته گریه کرد آرش می بوسیدش و میگفت هیچی نیست هیچی نیست الان تموم میشه الان تموم میشه و تلمبه میزد توی کوسش و فرشته هم کلی جیغ و داد کرد تا آب آرش اومد و ریخت داخل کوس فرشته و کشید بیرون و فرشته رو بغل کرده بود و داشت کوسشو میمالید و ازش لب می گرفت میگفت از الان دیگه ماله منی عشق منی فرشته منی انقدر کوس فرشته رو مالید تا ارگاسم شد بعد دستمال آورد تمیزش کرد و خون ها رو پاک کرد و فرشته لباس پوشید و با کلی بوس و بغل از هم خداحافظی کردن از اتاق اومدم بیرون و گفتم توله بی غیرت من چرا پردشو زدی؟ مگه نگفتم فقط براش بخور؟ گفت نتوتستم اون کوسو ببینم و نکنمش رفت حمام و وقتی برگشت ناهار خوردیم و گفت تو از اولش همشو دیدی؟ گفتم آره گفت چطور بود؟ گفتم خوب بود اما از اینکه پردشو زدی خوشم نیومد گفت راستی اولین بار کی پردتو زد؟ گفتم واسه چی میپرسی؟ گفت همینجوری گفتم گوه خوردی که پرسیدی بی غیرت عوضی اومد از پشت بغلم کرد و گفت آروم باش جنده خانم و با دستاش سینه هامو گرفته بود و میمالید گفتم آرش بریم توی اتاقم بغلم کرد و رفتیم توی اتاق و افتاد روم و شروع کرد خوردن سینه هام و کوسمو میمالید شهوتیم کرده بود و می گفت کی پردتو زد شیرین جان کی پردتو زد؟ گفت محمود قورمصاق گفت بابا محمود؟ گفتم به اون حرومزاده نگو بابا یه روز که هیچ کس نبود بردم توی اتاق و پردمو زد گفت مامانت خیلی داده گشاد شده دیگه خواهان نداره اما تو میلیونی می تونیم پول در بیاریم گفت واسه همین فرار کردی؟ گفتم آره دوست نداشتم مثله مامان من بدم و اون پولاشو بذاره پای منقل می خواستم اگرم کاری می کنم پولش ماله خودم باشه نه اون مردک مفت خور دیوث گفت الان راضی هستی؟ گفتم آره هم لذتهامو بردم هم پول دارم چهار پنج ماه بعد خونمو دادم به آرش و فرشته و اونها با هم ازدواج کردن و من رفتم یه خونه دیگه اجاره کردم…
الان 5 سال از اون ماجرا میگذره و آرش و فرشته یه دختر کوچولو دارن بنام ساناز و منم دارم کارهامو میکنم تا با دوستم بریم ترکیه می خوام برم یکمم با ترکها عشق و حال کنم میگن توی سکس وحشی ان و اغلب سفیدن دوست دارم این مورد هم تجربه کنم.
گفتم قبل رفتن داستانمو بنویسم و برم شاید دیگه برنگشتم. بدرود…
من هیچ وقت نمیگم پشیمون شدم اما شاید اگر اون اتفاق نمی افتاد مسیر زندگیم متفاوت از این بود اما این مسیر هم خوب بود خیلی لذت بردم و با هر کس دوست داشتم خوابیدم و هر کاری دلم خواست کردم بی هیچ آقا بالاسری…
زمانی که در اوج جوانی بودم و فوران شهوت هر شب سوراخ کوسم پر بود امروز به یه دختری برخوردم که همسن من بود

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:18


درد تلخی که به شیرینی لذت تبدیل شد

#سکس_پولی #خاطرات_نوجوانی

17 سالم بود که از خونه بخاطر کتک های ناپدری معتادم فرار کردم و ناخواسته قدم توی راهی گذاشتم که اولش برای پول بود اما بعدش هم برای پول بود هم برای لذت خوابیدن با مردهای جورواجور برام لذت بخش بود و حس تنوع طلبیم خیلی زیاد شده بود و دوست داشتم همه جور مردی رو تجربه کنم انقدر خوب و لذت بخش سکس می کردم که همه مشتری هام حداقل دو بار باهام خوابیده بودن پولشم خوب بود و کم کم تونستم برای خودم خونه اجاره کنم و زندگی مستقلی داشته باشم 5 سالی گذشته بود که گفتم بذار یه آماری از مامانم و داداش کوچیکم آرش بگیرم که فهمیدم مامانم مرده و ناپدری معتادم بخاطر مواد آرش رو گذاشته توی یه کوره آجر پزی سرکار دوست داشتم ببینمش الان باید 16 سالش باشه بع سختی آمارشو دراوردم و رفتم دیدمش اصلا بهش نمیومد 16 سالشه انگار 25سالشه قد بلند و 4 شونه بود فکر کردم منو نمیشناسه اما شناخت کلی گریه کرد بهش گفتم که باهام بیاد و اونم قبول کرد و از اونجا فراریش دادم و آوردمش خونه خودم هر دومون خیلی خوشحال بودیم دیگه هر دوی ما از اون خونه کذایی نجات پیدا کرده بودیم اوایل متوجه نمیشد که کارم چیه اما چند باری مجبور شدم بفرستمش بیرون تا اون فرد بیاد کارشو بکنه و بره که انگار یه بار که فرستاده بودمش بیرون بعدش اومده بود و دیده بود چیکار می کنم رفتارش کلا عوض شده بود چیزی نمی خورد و بهم کم محلی می کرد و با تیکه هایی که گهگاه بهم مینداخت دیگه مطمئن شدم فهمیده چیکار می کنم یه شب رفتم حمام بعدش آرایش کردم و با یه شورت و سوتین رفتم داخل اتاقش در رو هم قفل کردم گفت شیرین چی شده؟
گفتم این سوالو من باید از تو بپرسم چه مرگته؟
رفتم کنارش روی تخت نشستم شوکه شده بود منو با شورت و سوتین میدید گفت این تیپ کارته؟
گفتم آره میدونم چی دیدی خب که چی؟
گفت تو جنده ای،یه سیلی محکم زدم توی گوشش گفتم من جندم تو هم بی غیرتی چرا وقتی دیدی یه مردی داره خواهرتو میگاد نیومدی جلو بزنی لتو پارش کنی؟ چرا ایستادی نگاه کردی؟ ها؟ بی غیرت؟ چرا ایستادی نگاه کردی؟ هیچی نمیگفت
گفتم همسن و سال های تو توی فیلم های سکسی کوس و کون دیدن اصلا زن دیدن اما من می خوام تو از الان کوس و کون ببینی و ایستادم شورت و سوتینمم درآوردم و گفتم امشب شب توعه تا می تونی خوب ببین به کوسم مات و مبهوت نگاه می کرد گفتم خوشت اومده؟ کوسمو بردم جلوی صورتش گفتم ببوسش ببوسش و بوسیدش گفتم لیسش بزن لیسش بزن سرش لای پام بود و داشت کوسمو می خورد گفتم دیگه نمی تونم بایستم بذار دراز بکشم و دراز کشیدم پامو باز کردم گفتم خوب نگاش کن زیباست؟ گفت خیلی گفتم پس این کلوچه زیبا رو تا می تونی بخورش گفتم بسه شلوارتو دربیار بده کیرتو بخورم که امشب قراره لذت بخش ترین تجربه ات رو داشته باشی کیرش دراز بود گفتم این چیه؟ چرا انقدر درازه؟ و بیشتر با دستم مالیدمش و توف مالیش کردم و گفتم حالا بکنش توی کوسم و کیرشو کرد توی کوسم و گفت اووووووف گفتم داغه؟ گفت آره گفتم توش تلمبه بزن و به آتیشش بکش و آرش توی کوسم با اون کیر درازش که تا معدم حسش می کردم تلمبه میزد و اوووف اوووف می کرد گفتم بهت حال میده؟ گفت خیلی کوست محشره گفت می خوام مثله اون مرده بکنمت و داگیم کرد و کیرشو توی کوسم کرد و تلمبه میزد گفتم همه سکس اون مرده با منو دیدی مگه نه؟ گفت آره همشو گفتم توف توی ذات بی غیرتت بکن بی غیرت من بکن بی غیرت من بکن و آبش اومد و ریخت توی کوسم افتاده بود روم گفتم آرش پاشو گفت خفه شو جنده خفه شو سکوت کردم و اون چند دقیقه روم خوابیده بود
کم کم شروع کرد با سینه هام بازی کردن و خوردنشون گفتم نوک هاشو گاز بگیر گفت تا حالا با چند نفر خوابیدی؟ گفتم نمیدونم با همه مردای شهر گفت سینه هات خیلی خوشمزن دوست دارم بخورمشون گفتم آخ جون پس بیا اینجوری بکنم خوابوندمش و نشستم روی کیرش و سینه هامم دادم بخوره و کوسمو به کیرش میمالیدم که راست کرد آروم کردمش توی کوسم و آروم آروم بالا پایین می کردم کیرش توی کوسم بود و سینه هامم توی دهنش این پوزیشنو فقط برای مردایی که ازشون خوشم میومد انجام میدادم گفتم کیرتو دوست دارم حس می کنم تا معدم میاد گفت پس تندتر بالا پایین کن گفتم نه این پوزیشن اولش باید اروم باشه بوقتش تندش میکنم که هم آب تو بیاد هم من باهاش ارگاسم بشم کم کم تندتر و تندترش کردم و خودم ارگاسم شدم اما آرش نه شروع کردم کیرشو خوردن تا آبش اومد رفتم خوابیدم بغلش گفت برو توی اتاق خودت گفتم حیوون زنها بعد سکس به بغل نیاز دارن مجبورش کردم از پشت بغلم کنه و توی بغلش خوابیدم صبح که بیدار شدم رفته بود حمام و صبحانه نان بربری و آش خریده بود اومدم بخورم گفت برو حموم بعد بیا رفتم حمام و اومدم صبحانه خوردم که واقعا لذت بخش ترین صبحانه عمرم بود و چند باری بوسیدم مطمئن شدم دیشب خیلی بهش حال داده
6 ماه گذشت که

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:17


خیلی خیلی دوستش دارم. بهش گفتم میشه بیشتر از رابطتون توضیح بدی گفت خوشت اومد گفتم رابطه داشتم با سحر گفتم آره.
سحر : پیش هم که می خوابیدیم من هی بهش دست میزدم . اونم وقت هایی که حواسم نبود شلوارم رو میکشید پایین . این اواخر که دیگه حمامم دونفره میریم کلی هم با هم شوخی میکنیم و می‌خندیم .
من : دلم خواست ‌.
ساعت ۲ نصف شب بود دیگه سارا شب بخیر گفت و چشماش رو بست تا بخوابه .
ولی فکر من درگیر کونش بود که الان از رو شلوارک رو به من هست و از همیشه بهم نزدیک تر هست .
خیلی حشری بودم . یا باید جق میزدم یا باید سارا رو میکردم .
خلاصه از پشت که خوابیده بود قبلش کردم و خوابم برد . صبح که بیدار شدم دیدم آروم که من بیدار نشم داره حوله رو بر میداره که بره حمام . من کاملا زیر چشمی و نامحسوس داشتم نگاش میکردم که دیدم ی دامن خیلی کوتاه با یه حلقه ای برداشته داره می‌ره . رفتم تو حمام در رو بست . من سریع بلند شدم پریدم از اتاق بیرون . دیدم جلو ی حمام شورتش از دستش افتاده سریع برش داشتم .
ربع ساعت بعد …
سارا : یاسین بیداری ؟
من : آره . چیزی میخوای ؟
سارا : نه
ی دفعه صدای زنگ در اومد .
سحر بود .
بعد از سلام و احوالپرسی گفت سارا کجاست ؟ گفتم حمامه. گفت ٱه ٱه .
تو چجوری طاقت آوردی اینجا نشستی . پاشد رفت که بره سمت حمام که بهش گفتم سارا شورتش رو یادش رفته ببره ولش کن بیاد بیرون . فقط ی دامن کوتاه با خودش برده .
گفت : خبب براش دارم بذار بیاد بیرون . سارا اومد بیرون
وای هیچی زیر دامنش نبود .
بعد سلام و احوالپرسی با سحر رفت داخل آشپزخانه سحر پشت سرش رفت تو . منم داشتم نگاشون میکردم
سحر دامن سارا رو داد بالا .
واااااای اولین باری بود که کونش رو لخت میدیدم . ی بشکون از کونش گرفت و گفت : اووف چه کونی . من بعد صبحانه بازی جرات حقیقت سکسی راه انداختم .
مجازاتش این بود که هر بار باید ی تیکه از لباست رو می کند .
اولین نفر من بودم .
مجبور شدم پیراهن و شلوارم رو در بیارم .
بعدش سحر بود اونم لباسش و شلوارش رو در آورد .
اما سارا …
ادامه داستان رو اگه دوست داشتید میذارم.
بچه ها نیمی از داستان تخیل خودم بود . اما بقیه داستان عین واقعیت بود .(در داستان بعد سکس زیاد داریم کارای سکسی هم زیاد داریم )
نوشته: یاسین

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:17


یشه باهم هستند .
مغازه اون طرفی مغازه دوستم بود و رفتم پیشش و داستان رو براش گفتم . گفتم به نظرت چیکار کنم دارم دیوونه میشم. اونم گفت نمی‌دونم . ولی دختر خیلی خوبیه درسته یکم بی ادب و سکسی هست ولی خب دختر بدی نیست . از داخل مغازه علی صدای خنده هاشون میومد . به سختی میشه دیدشون زد .
داشتیم با علی حرف می‌زدیم که ی دفعه سارا اومد تو و گفت : سلام ببخشید آقا علی من قفل دخلم خراب شده میتونید ی نگاهی بهش بندازید. گفت راستش من از این قفل ها سر در نمیارم ولی دوستم یاسین ( من ) بلده . من بلند شدم و ی لایک با دستم به علی نشون دادم و رفتم تو مغازه سارا . مشغول درست کردن قفل شدم . چون طول کشید سارا رفت اون طرف تر و مشغول حرف زدن با سحر شد . بعد از چند دقیقه سارا خندید و ی بشکون از ممه های سکسی سحر گرفت و سحر آروم گفت نکن زشته . سارا گفت اون اصلا حواسش به ما نیست . ولی نمی‌دونست که من همه ی حواسم به اوناست . من وانمود کردم که چیزی گم کردم و خم شدم زیر میز . سارا گفت : چیزی گم کردید ؟
گفتم آره خودکارم از تو جیبم افتاد. اونم خم شد و شروع کرد به کشتن من به عمد چند بار دستم رو زدم به دستش و بعد بلند شدم گفتم ولش کنید . ی دونه دیگه میخرم . همون موقع سحر ی سیلی محکم و آبدار زد به کون سارا ،
سارا آی بلندی کشید و اومد بلند بشه که ی دفعه سرش خورد زیر میز . من و سحر خم شدیم پیشش گفت : خدا لعنتت کنه سحر.
سحر زیر بغلش رو گرفت و بلندش کرد و گفت می‌خوای ببرمت بیمارستان. گفت نه
من دیدم چیزیش نشده ولی الکی گفتم ضربه به سرتون خورده خطرناک هست بریم بیمارستان ی عکسی ، چیزی از سرطان بگیریم . بعد از کلی اسرار قبول کرد و من سریع رفتم پیش علی و گفتم سوییچ موتورت رو بده کار دارم .
سوییچ رو گرفتم و سریع رفتم پیش سارا و سحر گفتم بریم . سحر گفت ماشین کجاست ؟ ی لحظه حواسم نبود و میخواستم سوتی بدم که ماشینم اونجاست . سریع به خودم اومدم گفتم ماشین چیه بیاید با موتور بریم . سحر یکم فکر کرد گفت خطرناک هست.
سارا : با ماشین من بریم .
من هنگ کردم و گفتم نه نه با ماشین طول می‌کشه دو این ترافیک بیاید سریع با موتور میریم . گفت باشه و اومدن سوار بشن که من گفتم سارا خانم بشینه پشت من شما هم بشینید پشتش که حواستون بهش باشه .
سوار شدیم من عمدا جا ندادم که مجبور بشیم بچپیم تو هم من سوار شدم پشت سرم هم سارا سوار شد و بعد سحر یکم سارا رو هل داد تو من و خودش رو جا کرد .
وای کص سارا چسبیده بود بهم چه حالی میداد …
رسیدیم بیمارستان سارا از سرش عکس گرفت و در همین حین من به سحر گفتم که عاشق سارا شدم و شماره سارا و خودش رو هم گرفتم .
دکتر گفت که سارا هیچیش نشده و حالش خوبه .
بعد از چند روز به سحر پیام دادم و گفتم به سارا قضیه رو گفتی ؟ گفت آره تقریباً.
و بعد از اون چند باری سارا رو دیدم و با هم بیشتر آشنا شدیم و هنوز وارد سکس و اینا نشده بودیم . پدر و مادرش که اصلا ایران نبودند و با اقوامشم رابطه ای نداشت . بعد از چند روز از این حرفا رفتم مغازه سارا دیدم تنها هست . بهش گفتم سحر کجاست ؟ گفت رفته ناهار بگیره . بعدش ی زنگ سحر زدو گفت که برای منم بگیره .
خب بریم سراغ گفت و گوی من و سارا …
سارا: یاسین بیا برو اون پشت چون تقریبا همه مشتری ها جز تو زن هستند . بیا برو بشین اوجا که کسی نبینتد معذب بشه . گفتم باشه
ظهر بود . به خاطر همین خیلی خلوت بود ‌. سارا داشت لباس زیر ها رو می چید تو قفسه . که من بلند شدم و آروم رفتم پیشش .ی شلوار خیلی تنگ پاش بود و یه لباس چسبون که ممه هاش تو چش بود . رفتم ی سیلی زدم به باسنش ی نگاهیم کرد گفت خودت شوخی رو با من شروع کردی . حالا دارم برات .بعد از یک ساعت غذا خوردیم و نوشته بودیم تو مغازه که سارا گفت تو قدت بلندتر هست بیا این لباس ها رو بچینم تو قفسه بالا . من شروع کردم به چیدن لباس ها که یه دفعه دیدم سارا پا شد کیرم و گرفت و یکم فشار داد .
من : آیی نکن دیوونه
سحر میخندید و می‌گفت نباید سر شوخی رو با این باز میکردی .
من با ابرو اشاره کردم به سحر که یعنی جلوی اون این کار رو نکنه زشته .
بعد سارا گفت این خودش همه این بلاها سرش اومد و بعدشم سحر از خوده .
یک هفته تمام من و سارا و سحر با هم بودیم .
خیلی به هممون خوش می‌گذشت .
ولی هنوز با هم سکس نکرده بودیم .
ی شب من به سارا گفتم من امشب میام خونه شما بخوابم تنهایی خوابم نمیبره . خیلی بهت وابسته شدم . گفت باشه . شب شد رفتیم بخوابیم . من سریع رفتم رو تخت دو تا بالش گذاشتم که پیش هم بخوابیم . اومد گفت اوه میخوای بقا دست من هم بخوابی .
رفتیم دراز کشیدیم و شروع کردیم صحبت کردن بعد از چند دقیقه من ازش پرسیدم تا حالا با کسی تو رابطه بودی گفت نه . گفتم با سحر چی ؟ با هم کاری نکردین ؟
گفت چرا ولی اون از خواهرمم بهم نزدیک تر هست و

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:17


من و سارا و سحر

#مغازه #دوست_دختر

سلام به همه دوستان
بدون مقدمه و طفره میرم سر اصل مطلب…
(فقط این رو بدونید که الان سارا زنم هست )
سارا داخل یکی از پاساژ های تهران مغازه داشت . داخل مغازه لباس زیر زنانه می‌فروخت . منم ی مغازه اون سر تهران داشتم . یک روز وارد پاساژ شدم و سارا رو دیدم تو نگاه اول عاشقش شدم .ممه های ۸۵ که از زیر مانتو دلبری میکرد و کون گندش هم از زیر شلوار آدم رو می‌کشت .
من رفتم تا ته پاساژ و کارم رو انجام دادم و برگشتم .
دیدم سارا خانم مغازه رو باز کرده و رفته داخل .
با خودم گفتم کاش میشد برم ازش خرید کنم .
ولی نمیشد چون داخل مغازه فقط خانم ها میرفتن .
این سارا خانم خیلی سکسی بود . هم بدنش هم حرف زدنش . بعد از ده دقیقه دیدم ی دختری رفت تو مغازه
اون دختره دوستش بود . من تا حد امکان خودم رو نزدیک مغازه کرده بودم . دوستش اومده بود شورت بخره . سارا به شوخی بهش گفت بیا این پشت بکن پات شورت رو تنت ببینم و بعد جفتشون خندیدن . سارا از پشت میز اومد پیش دوستش و ی سیلی زد به باسن دوستش و اومد بیرون . رفت تو مغازه ی روبه رو ای و پنج دقیقه بعد اومد بیرون و برگشت داخل مغازه خودش . وقتی وارد شد ، دوستش از از اون پشت اومد بیرون و سارا بهش گفت پرو کردی ؟ سحر ( دوستش ) گفت : آره کوچیک بود . سارا با خنده جواب دادم خب معلومه که کوچیکه . اون کون گنده تو مگه تو شورت هم جا میشه ؟
سحر خندید و گفت نه مال تو جا میشه .
و جفتشون خندیدن.
بعد ی نیم ساعتی حرف زدن و خنده و شوخی سحر از مغازه اومد بیرون و رفت . من بدبخت هم تو پاساژ نشسته بودم . از همه کارام عقب افتاده بودم . ولی نمی‌تونستم چشم از سارا بردارم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم . پاشدم که برم داخل مغازه .
وارد مغازه شدم دیدم سارا خم شده و داره لباس زیر ها رو میچینه .
سارا متوجه ورود من نشد و منم ۳۰ ثانیه تونستم از کونش لذت ببرم . ی لحظه چرخید و ی جیغ کوتاه کشید جوری که هم من ترسیدم و هم اون چند ثانیه بعد گفت بفرمایید
من گفتم ببخشید ترسوندمتون گفت عیبی نداره . چیزی میخواستید ؟ گفتم ی شورت میخواستم.
سارا با یه نیمچه لبخند جواب داد شما شورت زنونه میپوشید ؟ من ی لبخند زدم گفتم نه .
گفت پس چی ؟ گفتم إمم برای کسی می‌خوام .
گفت خب … چه سایزی بدم خدمتتون ؟ گفتم نمی‌دونم
سارا : خب الان من چه سایزی بدم خدمتتون ؟
اومدم جواب بدم که یه دفعه دیدم سحر اومد داخل مغازه و من و که دید یکم جا خورد . چون همه چی تو مغازه زنونه هست و چیزی بدرد من نمیخوره . سلام کرد و رفت پشت میز پیش سارا . سارا دوباره برگشت رو به من و گفت نگفتید چه سایزی بدم خدمتتون .
من داشتم فکر میکردم که سارا اشاره سحر کرد و گفت سایز این خوبه من ی سرکی کشیدم و ی نگاه به کون سحر کردم و گفتم عالییه همین سایزی بدید . سحر ی نگاهی به سارا کرد و جفتشون ی لبخندی زدن و سارا بعم ی شورت سایز سحر نشون داد گفت این خوبه ؟ گفتم آره عالییه .
گذاشت تو پلاستیک و گفت همین چیزی دیگه ای نمیخواستید ؟ گفتم اگه میشه ی دونه سوتین قرمز هم بدید ی نیمچه لبخندی زد و گفت قرمز تموم کردیم .
گفتم خب ی رنگی دیگه بدید .
سارا از پشت میز اومد بیرون و خم شد تا ی دون سوتین برداره . منم تا سارا خم شد زل زدم به کونش و لبم رو گاز گرفتم . اصلا یادم نبود که سحر اونجا هست و دستم رو تا نزدیکی کونش بردم . همون لحظه سارا بلند شد و گفت این خوبه ؟ من سریع دستم رو کشیدم و گفتم إم یکم کوچیکه .
ی پوزخند زد و گفت خب چه سایزی میخواید ؟ من یکم فکر کردم و ی دفعه خود سارا اشاره به سحر کرد و گفت اندازه این خوبه ؟ من ی لبخند زدم و گفتم ی چیزی بین این و خودتون . ی نفس عمیق کشید و سرش رو تموم داد و دوباره خم شد من سریع ی نگاه به سحر کردم دیدم سرش تو گوشی هست و سریع زل زدم به کونش . کیرم کامل شق شده بود. خلیج حشری شده بودم . دوست داشتم
همون وسط مغازه شلوارش رو در بیارم و کیرم رو تا ته بکنم توش . ولی حیف که نمیشد . همینجور که مات کونش بودم بلند شد و گفت فکر کنم این خوب باشه ؟ من گفتم عالیه .
شورت و سوتین رو تو پلاستیک گذاشت و حساب کردم و اومدم بیرون . مستقیم رفتم خونه شورت و سوتین رو گذاشتم تو کمد و بعد رفتم که بخوابم ولی فکر سارا نمی‌ذاشت خیلی سعی کردم که بخوابم و جق نزنم ولی نتونستم با خودم گفتم این آخرین باریه که جق میزنم از فردا کیرم رو تا ته میکنم تو سارا . بعد رو سارا ی جق زدم و خوابم برد .
صبح ساعت ۱۱ بیدار شدم . یادم رفته بود ساعت بذارم و خواب مونده بودم ‌. ( چون دو تا مغازه داشتم و یکیش اجاره بود از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتم و می‌تونستم سرکار نرم ) بلند شدم و آماده شدم که برم سراغ سارا ی تیپ خوشگل زدم و ی کلی عطر زدم به خودم و رفتم پاساژ وارد شدم دیدم سارا و دوستش نشستن تو مغازه از اونجا فهمیدم که سحر دوست صمیمیش هست و هم

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:16


دختر ۴۰ ساله همسایه

#دختر_همسایه

توی ساختمون با همسایه پایینی ارتباط زیادی داشتم، پدر و مادر و ی دختر ۴۰ ساله مجرد ، دختر معمولی و ریزه بود چند باری هم از پدرش پرسیده بودم ک چطور شوهرش ندادی و اون از جواب طفره میرفت، ی پسر خارج داشت و قرار بود برای دیدار و وقت سفارت جهت اقامت پدر و مادر همگی ۱۵ روزه برن ترکیه، قرار شد کلید واحد دست من باشه ک سرکشی کنم، این وسطا فهمیدم ک دختر بعداز ۵ روز چون مرخصی نداره بر میگرده و اونا ۱۰ روز دیگه برای ادامه ی کارای ویزا میمونن،اونا رفتن و روز اول رفتم خونه سرکشی، ۲ساعتی خونه رو شخم زدم، لباس زیرای آندیا رو میمالیدم، بو میکردم ستهای شورت و کرست قشنگی داشت، بفکرم اومد توی اتاقش دوربین کار بذارم، ی دوربین وای فای ۲تومن آب خورد، وصلش کردم و شب پنجم اومد، کلید داشت، رصدش نکردم، صبح داشت سرکار میرفت احوال پرسی کردم و عصر ساعت ۶ منتظر اومدنش، چندبار دوربین رو چک کردم، بلاخره اومد، توی اتاق دوربین روبروی تختش بود، لباساشو در آورد بره حموم، محشر بود چقدر سفید بود، اصلا بهش نمیخورد همچنین سینه های درشتی داشته باشه، رفت دوش گرفت و برگشت، خودشو خشک میکرد ومن دید میزدم، واقعا کف کرده بودم و راست. چندباری تا شب رصدش کردم و همه چی عادی بود، ساعت ۱۱نشده بود ک احساس کردم باکسی حرف میزنه، رفتم توی برنامه، چون توی حال بودن چیزی معلوم نبود ، رصدم جواب دادو دیدم بله یه آقا پسره پیششه! نیم ساعتی گذشت لب به لب اومدن توی اتاق و شروع کردن به حال و حول، پسره جوانتر و اینکاره نبود، البته فهمیدم ک آندیا جون هم دختر نیست، ۵ دقیقه ای کار رو تموم کردن و خواب، چشمم روشن، بابد مچش رو میگرفتم، صبح گوش به در چشم ب هساعت، رفتم سر پله ها نشستم، با موبایل روشن، طرف که فکرشم نمیکرد، شکار دوربین شد، خودشونو باخته بودن، سریع سوار آسانسور شدن و رفتن، عصر جلوی در واحد یقه ش کردم و پرسیدم، کی بودن آقا؟ پررو گفت به شما مربوط نیست، گفتم به بابات که هست، میدونه زیر خواب آقایی؟رنگ به رنگ شدو گفت خجالت بکش، عکسی از زیر طرف بود رو نشونش دارم، وا رفت. گفتم برو تو، باهم رفتیم توی واحد و صریح گفتم اگر میخوای که ساکت باشم منم هستم، اولش عصبانی شد و گفت فکر کردی من خرابم؟ گفتم چه حرفیه، میگم حیف نشی و … بالاخره مخشو زدم به مصیبت، فی المجلس چندتا لبم با اکراه داد و گفتم فردا عصر از دلت در میارم، زن و بچه رو بردم خونه ی مادر زن و عصر حموم رفته و اسپری زده و ویاگرا خورده توی واحدشون منتظر، اومد بالاخره، چندتا لب و رفت حموم، بیرون اومد با خجالت و سرد، آوردمش توی تخت، واقعا سفید بود، تموم رگ هاش رو میدیدی، عالی، چشماشو بسته بود، برام فرقی نمیکرد، لمسش کردم و بوسیدمش، درازش کردم و از زیر گلوش با نوک زبونم لیسش زدم، دور سینه هاش بودم احساس کردم شل شده، ادامه دادم راه ب لای پاش نمیداد ولی موفق شدم و زبون رو که روی چوچولش کشیدم دستاش رفت توی موهام، تموم بود، رفتم لای لنگاشو حسابی کوس سفیدش رو خوردم، منو کشید رو خودش و حالا اون لب میگرفت. گرم شده بود، شورتم رو کشیدم پایین و کیرم رو هدایت کردم لای چاک کوسش، پر از آب اونو آب دهن من بود، به ۳ حرکت تا خایه کردم توش و تلمبه زدم، چهره ش دیدن داشت، لباشو گاز میگرفت و بازوهامو چنگ مینداخت، گفتم میخوای کیرمو ببینی، با سر تایید داد و کشیدم بیرون و گذاشتم روی شکمش، کیر خیس و سیاه ، گفت چطوری اینو کردی توش؟ گفتم اینطوری و دوباره کردم و تلبمه زدم، گفت بسه، گفتم حالا اولشه، دمرش کردم و ازپشت کردمش، واقعا منتظره بی نظر کون و گودی کمرش دیدنی بود و آبمو آورد، گذاشتم لای چاک کونش و خالیش کردم، بی‌حال خوابیدیم بغل هم، ۱۲سال اختلاف سن داشتیم، گفت فکرشم نمیکردم اینقدر بکن باشی، خودمو علاف اون پسره کرده بودم، نکرده شل شده بود، بنده خدا نمیدونست که سفتی کیر و تلبمه ها بخاطر دوپینگه، گفتم پس جایزه تو بگیر، لنگاشو دادم بالا و دوباره کردن رو شروع کردم.
نوشته: مهدی

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:16


لی لامصب تا توش نره و یه دل سیر نکنم آبم نمیاد تو همین حرفا بودیم که بهم گفت تو لاشی و منو آوردی بکنی و اینا که دم گوشش گفتم چون از اذیت های شوهرت گفتی من حرصم گرفته من اصلا دختر باز نیستم و زیاد دنبال این کارا نیستم واقعا ولی باید زن شوهر تورو بگام و همزمان کیرمو تو کسش فشار دادم و از همون عقب کردم توش با این جمله و فشار کیرم یه آهی کشید و همزمان که درد میکشید تو ابرا بود و حال میکرد بعد چند دقیقه ای که تو کسش عقب جلو کردم و یکم به خودش اومد هی اسرار و التماس که در بیار آبتو نریزی توش بچه دار نشم تو این شرایت و منم کیرمو در اوردم و دوباره گذاشتم لای چاک کونش و با ولع بیشتر و از روی نا چاری جلو عقب کردن و فحش زن دادن به شوهر کسکشش که آبم بیاد و بعد چند دقیقه اومد خودمون و تمیز کردیم دیگه مونده بود با وایتکس بشورم کیرمو و اون کاملا تو شوک بود از حشریت و ولع و کیر من که بعد ارضا هنوز مثل کیر خر گنده بود چون داشت دیر میشد سریتع رفتیم سمت محل کار من چون اونم همونجا کار داشت قبل خدافظی کردن هی میگفت تو ول میکنی من و دیگه پیدات نمیشه منم بهش اطمینان دادم تا یه کس و کون حسابی ازش نکنم ولش نمیکنم معلوم بود میخواد وابسته بشه براش یه کادوی کوچیک هم گرفتم و خدافظی کردیم
تو داستان بعدی اتفاق خیلی خفن تری میفته خوب لایک کنید مینویسم
نوشته: شاه ممد

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:16


تو تله افتاد

#دوست_دختر #زن_شوهردار

یه روز گرم تابستونی سرکار مشغول بودم که خانمی مراجعه کرد تو نگاه اول چیز بدی نبود کاملا معمولی قد متوسط اندام نسبتا خوب که از روی لباس میشه متوجه شد و مشخص بود که کاملا مستاصل هست و از روند کار سر در نمی آورد طبق معمول رو حساب انسانیت شروع کردم به راهنماییش ولی کاملا گیج بود و انگار کاری از دستش بر نمیومد میخواستم بیخیالش بشم اما حس خوبی ازش گرفته بودم تو همون نیم ساعت برای همین دنبال خودم بردمش و تا حدود زیادی کارش رو راه انداختم و خودش پیشنهاد داد شمارمو بگیره ولی بهش ندادم و در عوض با اصرار شماره خودشو بهم داد و رفت چند دقیقه ای دوام آوردم و بعدش بهش زنگ زدم که شمارمو داشته باشه چون بخاطر یه سری مسائل دستم یه مدت از گوشت دور بود رفتم تو فاز کردن این کیس جدید…
خلاصه متوجه شدم که از شهر اطراف ماست یه سالیه با شوهرش قهره و جدا زندگی میکنه و در حال طلاقه یکی دو ماهی گذشت بدون اینکه تماسی داشته باشم تا یروز اتفاقی زنگ زدم و گفت که اومده تهران من سرکار بودم با این وجود بهش پیشنهاد دادم بریم بیرون وقتی قبول کرد دل تو دلم نبود و فقط نقشه کردنشو میکشیدم و اون اضطرابی که خودتون میدونید انگار تو دل آدم رخت میشورن سر کار و تا دو ساعت میتونستم بپیچونم ماشین رفیقمو قرض گرفتم و رفتم دنبالش تو راه سر صحبت و باز کردم و خیلی سوسکی پرسیدم بریم خونه???یهو جا خورد منم سریع بهونه یهودی تراشیدم که بیرون گرمه و میبیننمون و اینا که با خنده قبول کرد و از استرس منم کم شد چون ته خندش میدونست قراره بکنمش انگار و این بهم اطمینان خاطر بیشتری داد رفتیم خونه و اون از خستگی نشست لبه تخت یه نفره ای که تو حال بود یکم مشت مالش دادم و صحبت های کسشر و بی ربط میکردیم که کم کم شروع کردم حالت خوابوندنش رو تخت و دستم و میرسوندم تا زیر سینه هاش قبلا که کنار هم یکم راه میرفتیم متوجه درشت بودن سینه هاش شده بودم چون یکم تم از عمد تو راه رفتن بهم مالونده بود ولی احتمال می دادم سوتین اسفنجی بسته باشه برای اینکه مطمئن بشم با پررویی پرسیدم ممه هات واقعیه یا اسفنجی و همزمان مستقیم جفتشونو گرفتم تو مشتم که دیدم وای خدا همش مست یه لحظه اشک شوق تو چشمام جمع شد و اونم که مشت و مال من حسابی حال داده بود بهش هیچی نگفت و خوشش اومده بود کم کم دستمو به رونش رسوندم و از رو لباس میمالوندم که بهم گفت اوردی اینجا چیکار کنیم منم گفتم اوردم بکنمت چیه فکر کردی اومدیم صحبت کنیم? از همون روز اول که دیدمت رفتم تو کفت و حالا وقتشه…
برگشت رو شکمش خوابید و یه پیچی به خودش داد منم همزمان داشتم ماساژ میدادم که دستمو انداختم دور کمر شلوارش دستشو گذاشت روش و گفت پریودم نکن انگار دنیا رو سرم آوار شد گفتم ببین وقتم کمه باید برگردم سرکار تا اینجا اومدیم حالم خیلی خرابه یه حالی بده زود بریم واقعا هم حشرم آمپر چسبونده بود پرسید چیکار کنم گفتم لباسات و در بیار بقیش با من چندباری اومد نه بیاره و بهونه که با اسرار و اینکه وقتمون کمه راضی شد وقتی مانتو و سوتینش و در اورد محو ممه هاش شدم دوتا ممه سایز بزرگ خوش فرم رو یه بدن سکسی با نوک های صورتی تا چشمم افتاد گفتم کسکش کستم مثل ممه ات صورتی باشه دیگه ولت نمیکنم خندید و خ_واست بخوابه که گفتم شلوارتم در بیار و با زور و اسرار در اورد شورت و نوار بهداشتیش موند و از شانس عن من واقعا پریود بود ولی منکه دیگه این چیزا حالیم نبود خودمم تو یه چشم بهم زدن جلو چشماش لخت شدم و اون با لذت بهم نگاه میکرد کیرمو گرفتم دستم و بهش گفتم بخور گرفت دستش و یکم مالید و گفت نه من که دیگه مخم نمیکشید گفتم نه و کیر خر کسکش من اوردم بکنمت یا تو منو اوردی بکنی انقد ادا میای با اکراه خم شد سرشو نزدیک کرد یکم خورد و گفت آبت اومد و ایش و گفتم اون آب نیست ترشحه تو عمرت کیر ندیدی? اون شوهر کسکشت کیر نداشته بدونی چجوریه من تا توش نکنم که آبم نمیاد اینو که گفتم یه وایی کشید و فهمید کار بیخ داره یکم دیگه با بدختی کردم دهنش که اصلا حال نمیداد نمیتونست خوب ساک بزنه منم تا کیرم درست حسابی خورده نشه موتورم داغ نمیشه به هر حال گرفتمش و به شکم خابوندمش رو تخت و رفتم پشت کون سفیدش واقعا خوش فرم و سوراخ صورتی و صاف و صوف بود یکم کونشو مالوندم و به بخت بدم لعنت فرستادم از پریودیش کیرمو گرفتم دستمو تنظیم کردم رو چاک کونش و بالا پایین کردن تا زیر کسش که پشت نوار بهداشتی قایم شده بود و از منظره کونش لذت میبردم ولی پریودیش ته دلم و میزد یکم که کار رون شد با شکم خوابیدم روش و دم گوشش زمزمه های سکسی میکردم بلکه یه ته کونی بهمون بده ولی میگفت کلا سوراخاش چه جلو چه عقب تنگه و چون یکی دوساله سکس نداشته خیلی اذیت میشه و نمیتونه و از این کسشرا منم که مدام کیرمو عقب جلو میکردم و میمالوندم به کس و کونش و دیونه میشدم و

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:16


ی رو میکنم. یه لبخندی کرد . گفتم میزاری؟ گفت حالا شب شه. عموم رفت. گفتم زن عمو الان وقتشه گفت چی. گفتم خودم اون روز شنیدم که 7 سال هست تجربه نکردی. گفت اره. گفتم الان وقتشه. بغلش کردم و لبم رفت تو لبش. هنوز حتی روسری هم سرش بود.خیلی حشری بود کلی از روی لباس مالیدمش. ممه هاش عین بالش بود.یواش گفت امیر بریم رو تخت. همین جوری که بغلم بود بردمش رو تخت لختش کردم. کامل. بدنی که دیدم هیچ پورن استاری که فک کنید نداشت. البته فقط کصش موداشت. کصم داغ داغ بود. گفت برام بلیس.گفتم یکتا بدم میاد پر مویه. گفت ببخشید خیلی وقته کسی باهاش کار نداره.گفت در بیار بزار تو دهن. منم لخت شدم و کیرم و کردم تو دهنشو یه جوری برام میخورد که اگه اسپری نمی زدم آبم دو بار اومده. داد زد گفت منو بکن دیگه طاقت ندارم. میخواستم کاندوم بزارم گفت نه میخوام توم خالی کنی. گفتم اخه… داد زد گفت توم خالی کن. اینقدر حشری بود اصلا حالش خوب نبود. یکم کرم زدم و یواش کردم تو کصش(اون رو تخت دراز بود من ایستاده) کردم توش کلی داد زد گفت بکن بکن جندتو بکن. منم تند تر کردم تلمبه هامو. فقط داد میزد میگفت بکن بکم. تقریبا 7 دقیقه تو این پوزیشن بودم که بدنش لرزید سریع کیرمو در اوردم دستم کردم تو مالیدم تا ابش اومد. فوری از بعد شد گفت تو دراز شو میخوام کیر سواری کنم. دراز شدم. یکم برام خورد بعد رو کیرم بالا و پایین کرد. خیلی درد داشت چون کصش خیلی وقت بود استفاده شده بود.بعد کنارم دراز شد و داد زد امیر پارم کن امیررررر.منم دوباره مثل پوزیشن اولی کردمش. اسپری خیلی خوب حدود یه ساعت سکس کردیم. بعد گفتم داره ابم میاد گفت خالی کن توم. من چند تا دیگه تلمبه زدم و آبم رو توش خالی کردم و تو هموم حالت که کیرم تو کصش بودافتادم روش ممه هاشو خوردم. چه ممه های آبداری بود. درشت و سفت.گفت امیر من میخوام بازم . گفتم چشم.کیرم در اوردم و داگی کردمش.و یه دفعه ای کردم تو کونش و همه 22 سانت کیرمو توش کردم. دوباره ارضا شد. اون شب دوبار دیگه تو حموم کردمش.و ساعتای 3 بغل هم خوابیدیم.خیلی خسته بودیم. ساعت 5 یکتا بیدارم کرد گفت پاشو بیرون بخواب الان عمو میاد. رفتم بیرون خوابیدم. کلی خوابیدم. یهو بلند شدم دیدم یکتا داره واسم ساک میزنه. گفتم کو عمو. گفت حمومه. گفتم ببخشید من دیشب دست خودم نبود. گفت از امشب هر شب سکس دارم.از اون روز هفته درمیون یکتا مال منه. شب هایی که عموم نیست یجوری سامیار رو دک میکنیم و باهم سکس میکنیم. البته نه مثل شب اول یکتا قشنگ از شب بعدش کل بدنشو شیو میکنه و خیلی حرفه ای سکس میکنیم. همیشه هم دوست داره ابم رو توش بریزم چون قرص میخوره. الان بعد از کلی سکس هنوز ممه هاش منو دیوونه میکنه و بعضی وقت ها میرم یکم ممه هاشو میمالم.چون میدونم این داستان رو میخونه میگم زن عمو کس طلا یکتا جونم امیدوارم ممه هات روز به روز چاق تر بشه.
نوشته: امیر

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:16


سکس با زن عموی کاربلد

#زن_عمو

سلام به دوستان شهوانی. این اولین داستان من هست که مینویسم. امیدوارم لذت ببرید.
من امیرعلی هست 21 سالمه. دانشگاه نرفتم و بیزنس خودم رو دارم.و اما بریم سراغ خاطره.خونه ما و خونه عمو حامد م توی یک آپارتمان 6 طبقه هست. ما دوم و اونا سوم. عموم یه پسر 10 ساله و یک دختر 19 ساله که تو شهر دیگه دانشگاه میره. و اما اصل داستان زن عموی خوشگلم (یکتا جون).با عموم 10 سال اختلاف سنی داره.و 41 سالش هست. دانشگاه کامپیوتر خونده و تو خونه با سیستم کار میکنه.یه زن پخته و اجتماعی. دو تا ممه داره که ده تا کارخانه لبنیات رو سیر میکنه. درشت و خوش فرم. قد بلند باکون گنده که ارزوی هر پسری هست ولی همیشه چادر داره .شیک پوش تمام معنا هست. من از بچگی روش کراشم و با فیلم و عکس هایی که تو مهمونی ها اینا ازش میگرفتم جیغ میزدم. یعنی از هر 5 بار که میزدم 4 بارش با عکس زن عمو یکتا بود یه بارش با پورن. با این حال آرزوم شده بود بکنمش. چون عموم یه هفته در میون شیفت بود من میرفتم پیش یکتا و پسر عموم میخوابیدم. یه شب رفتم سراغ کمدش دیدم سوتینه سایز 95 میبنده.حدود 6 ماه پیش شنیدم که دارن با مامانم صحبت میکنن. البته فک میکردن من خوابم .
یکتا به مامانم گفت 7سال هست که دیگه حامد باهام کاری نداره بهش میگم مرد بیا پیشم یکم مثل دوران قدیم کار کنیم تو پیر شدی من لازم دارم و اینا. از همون روز دیگه رفت رو مخم که بهش برسم.من با زن عموم خیلی راحتم و خیلی باهاش مشورت کردم. یه برنامه ریختم یه روز که پسر عموم رفته بود مدرسه و عموم هم سرکار بود رفتم پیش یکتا. گفت چی شده این وقت روز یاد ما کردی . گفتم واقعیت یه مسئله ای برام پیش اومده باید حرف بزنیم. گفت بیا بشین. یه دامن مشکی پاش بود و سارافون با یه پیرهن و یه روسری. قشنگ ممه هاش مشخص بود.گفتم من خیلی وقت دنبال دوست دختر میگردم ولی پیدا نکردم. با خانواده که نمیشه راجب این چیز ها حرف زن ولی با شما میشه. گفت اخه تو هنوز نیاز نداری. گفتم زن عمو شما خودت 22 سالگی ازدواج کردی. یه خنده ای کرد و گفت اولا اون زمان فرق داشت بعد هم تو هنوز کامل نشدی. گفتم زن عمو دیدی که میگی کامل نشده(منظورش کیرم بود) گفت بی ادب شوخیش هم زشته. گفتم ببخشید منظوری نداشتم. گفت عیب نداره تو هم لازم داری ببین فقط توصیه من بهت اینه که اصلا سمت بازی با خودت نری. میدونی منظورم چیه که؟ گفتم آره ولی بعضی وقت ها مجبورم. گفت حالا برو الان چند تا پروژه عقب افتاده دارم. دیدم این اینجوری پا نمیده.اول عید شد. لحظه سال تحویل خانواده عموم اومدن خونه ما. وای یکتا بدون چادر اومده بود(گاهی فقط جلوی خانواده ما چادر سر نمیکنه).عجب گوشتی بود. فقط بهش خیره بودم. بعد سال تحویل همه هم دیگه اون بغل میکرد که یهو به سرم زد خودمو بندازم بغل یکتا. یه لحظه عقلم کار نکرد بغلش کردم و روبوسی و سعی کردم کامل خودم به ممه هاش بچسبونم.اونم یه بوس زورکی کرد و یواش خودشو از من جدا کرد. اون روز هم گذشت.هفته دوم عید عموم هر شب شیفت بود. سرش خیلی شلوغ بود. خانواده من تصمیم گرفتن برن شمال که من به بهونه خالی موندن خونه باهاشون نرفتم. اما سارا و سامیار (دختر عموم و پسر عموم) که نتونستن عمو رو قانع به سفر کنن با مامان و بابای من رفتن. بهترین فرصت گیرم اومده بود.5 شب پیش زن عموم میخوابیدم و این عالی بود.شب اول زن عمو منو شام دعوت کرد البته عمو هم بود.قیمه درست کرده بود. عمو ساعت 9 میخواست بره. منو صدا کرد گفت امیر علی در نبود من مرد خونه تویی و اینا گفتم خیالت راحت و بعد رفت. چند دقیقه تو گوشی م بودم که زن عمو اومد گفت مشکلت حل شد؟ گفتم نه. گفت پس با خودت ور میری؟ گفتم اره . شروع کرد به نصیحت کردن واست ضرر داره و اینا گفتم اخه نیاز دارم. گفت من راز نگه دارم امیرعلی مثلا چی تحریکت میکنه؟ گفتم نمیشه بگم. گفت اخه من میدونم اون سایت های کوفتی باعث این شده درسته؟ گفتم نه. گفت پس چی؟ کلی عرق کرده بودم. گفت ببین من هر کمکی از دستم بر بیاد واست میکنم فقط بگو چی؟ گفتم من…من رو شما تحریک … هنوز جمله من تموم نشده بود که گفت خجالت نمیکشی. گفتم اخه شما گفتی کمکت میکنم.گفت الان میگم ولی … گفتم زن عمو فقط یه بغل ساده مثل اون روز. گفت بغل اره ولی پررو نشی بیا پیش من پسر. رفتم بغلش نشستم. کیرم داشت میترکید. بغلم کرد بعد از چن ثانیه گفت بسه گفتم نه. دستمو یواش بردن رو ممه هاش خودشو از من کند و گفت پرو بازی نکن برو تو حموم کارتو بکن. گفتم نمیشه ممه هاتو ببینم. گفت نه. رفتم حموم ولی جق نزدم اومدم بیرون دیدم تو اتاقه درشم قفله. صبح فردا یکتا بهم لیست خرید داد. من رفتم پیش یکی از رفقا و اسپری و کاندوم و اینا گرفتم. عصر با بقیه خرید ها دادم به زن عموم .زن عموم گفت اینا چیه گفتم امشب میفهمی. گفت خیلی خوشحالی گفتم امشب کاری که نذاشت

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:15


کردم تو کونش و تلمبه زدم. جفتمون دیوونه شده بودیم.اولین بار بود اینقدر راحت گذاشت کونش بزارم.گفتم نذاری احمد از کون بکنه گشاد بشه.ابمو ریختم تو کونش ولی آرزو ارضا نشده بود خوابیدم کنارش و کوسشا میمالیدم اونم چشماش بسته بود و حال میکرد.پرسیدم فردا میتونی زهرا را ساعت ۵ بفرستی بره.با سر گفت آره.
نوشته: رضا

نبض احساس 💜

14 Nov, 04:15


جنده شدن زنم آرزو (۱)

#سکس_گروهی #بیغیرتی

سلام به دوستان
زنم سالن زیبایی زد و کلی دردسر برام درست کرد.
بیا اینه بزن بیا لامپ ببند بیا شیر آب درست کن بیا هواکش ببند و …
رفته بودم آرایشگاه احمد مو کوتاه کنم که زنم زنگ زد و گفت هواکش میخواد سالن و کلی غر زد.بعد تلفن به احمد گفتم هواکش چنده؟شانسم یکی داشت که قرار شد امانت بهم بده.فرداش رفتم مغازش که بگیرم دیدم نمیشه با موتور ببرمش.ازش خواستم که بیاره تا سالن زنم.تو راه فهمیدم کارای فنی بلده.ازش خواستم ابزارشا بیاره تا باهم ببندیم.اول من رفتم داخل دیدم زنم با زهرا که از فامیلای دور بود که خوشگلتر و خوش هیکل تر از زنمه با تاپ و ساپورت دارن تمیز میکنن.ازشون خواستم مانتو بپوشن که قبول نکردن و منم مجبور شدم به احمد بگم بیاد داخل.احمد آمد داخل و سلام و احوالپرسی کرد با خانما.با کمک احمد هواکش و یه آینه بزرگ را نصب کردم.در حین کار چند باری دیدم حواس احمد به کوس و کون زنم و زهراست.آخر کار که احمد خواست بره زنم ازش پرسی پکیج را بلده روشن کنه.احمد گفت آب داغ را باز بزارن و رفت سمت پکیج.زهرا داشت چیزی نیست که لباساش خیس شد و بدنش معلوم شد از زیر تاپ نازکش.احمد وقتی نتونست پکیج را روشن کنه رو به من کرد و گفت فردا زودتر بیاییم تا پکیج را روشن کنه و باقی کارا راهم بکنیم.وقتی خواست خداحافظی کنه زهرا را که دید چند ثانیه قفل کرد رو زهرا که همه متوجه شدیم.منم با احمد رفتم تا موتور را از مغازش بردارم.تو راه پرسید زنت کدومه منم الکی گفتم زهرا زنمه.پرسید آرزو کیه گفتم فامیل دور و شریک زهرا.خداراشکر کرد و ازم خواست نزارم با آرزو شریک بشه.دلیلشا خواستم.گفت زن خوبی نیست و مشکل داره.تا خواستم بگم آرزو زنمه که گفت حاضرم شرط ببندم آرزو صدتا کیر خورده تا حالا.حرفما نزدم و احمدم شروع کرد ادامه دادن که امشب چندبار آرزو بهش آمار داده.منم گفتم اشتباه میکنی که گفت من جنده را از هزار متری تشخیص میدم.از حرفاش حشری شده بودم ولی روم نمیشد راستشا دیگه بگم که آرزو زنمه.وقتی رسیدیم مغازه و موتورا برداشتم پرسید فردا چه ساعتی بیام کمک که قرار شد از کارم که زدم بیرون به احمدم زنگ بزن اونم راه بیفته سمت سالن.ازش تشکر کردم و خواستم خداحافظی کنم که گفت یه چیزی بگم ناراحت نمیشی.پرسیدم چی؟
گفت آرزو خیلی آمار داده بهش.پرسید اگه بکنمش ناراحت میشم یا نه؟
نگاش کردم گفتم اشتباه میکنی اینجوری نیست.اونم گفت اگه تونستم می‌کنم.
دیر وقت بود و خیابونا خلوت منم همش حرفای احمد تو سرم بود و راست کرده بودم.
رسیدم دم در موتورا گذاشتم سر جاش و رفتم سمت آسانسور که یکی از همسایه ها با یه آقای دیگه آمدن بیرون.بعد سلام ازم اجازه خواست که مهمونشون امشب ماشینشو بزاره پارکینگ واحد ما.منم گفتم ایرادی نداره که با صدای در نگاه کردیم سمت در.ارزو با همون تاپ و ساپورت آمد داخل.از خجالت جلو همسایه سریع خداحافظی کردم و با آرزو رفتم داخل آسانسور.شروع کردم قر زدن که گفت لباسام خیس و کثیف بود خواستم مانتو کثیف نشه ولی من همچنان دعوا میکردم.یاد حرفای احمد و این اتفاق حشریم کرده بود ولی خودمو عصبی نشون میدادم که آرزو گفت مگه چی شده گفت همه زنا چندتا چندتا دوست پسر دارن و شوهراشون کاری ندارن باهاشون.با صدا بلند گفتم چرت نگو الکی.رفت داخل اتاق و منم رفتم تراس سیگار بکشم.از حرفا و اتفاقاتی که افتاده بود شهوتم رفته بود بالا.فکرم درگیر بود اگه احمد بفهمه آرزو زنمه چی میشه.رفتم داخل دیدم آرزو شام آورده.داشتم شام می‌خوردم که ازم تشکر کرد بابت کمک و نصب هواکش و از احمدم تعریف کرده و گفت خیلی چشم پاکه و خیلی فنی بلده.با اسم احمد حشری شدم و گفتم احمدم ازت خیلی تعریف کرد.گفت الکی میگی که بلند شدم که آماده بشم برا خواب گفتم جدی میگم تعریف کرد ازت.دراز کشیدم و به حرفا احمد فکر میکردم که آرزو هم آمد و خوابید.شب بخیر گفتیم و خوابیدیم چند دقیقه بعد آرزو را بغل کردم و گفتم کی دوست پسر داره که میگفتی.اونم گفت همه زنا دارن دیگه.گفتم زهرا را میگی.گفت همه دارن گفتم کی مثلا گفت سحر عروس خالت نجمه زن دوستت رضا.گفتم جدی میگی که قسم خورد.گفتم خودت چی.با یه حالتی گفت چرت نگو و ادامه داد و پرسید احمد چیا گفت.منم حرفای احمد درباره زهرا را نسبت دادم به آرزو.گفت معلومه احمد خیلی زنشا دوست داره که اینقدر خوب و چشم پاکه.خندم گرفت گفتم جداشدن از هم.جفتمون حشری بودیم دستما کردم تو شرت آرزو که دیدم خیس خیسه و گفتم جوابما ندادی تو چند تا دوست پسر داری؟گفت بخدا ندارم.پرسیدم میخوای با احمد باشی.با یه شهوتی گفت اذیتم نکن لعنتی.گفتم حالل که چشمش دنباله توست خودم برنامه می‌چینم که باهم رابطه داشته باشین.برگردوندمش و لباشا گذاشتم دهنم و هردو بدتر از هم شده بودیم.کنار گوشش گفتم فرداشب لباتا احمد میخوره.برگردوندم و شرتشا در آوردم با یه حرکت تا نصفه

نبض احساس 💜

09 Nov, 12:33


ممنوعه 🥵🔞

https://t.me/vip_ful

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:37


حس مالکیت فقط وقتی ک دارم با ولع لباتو میخورم و با چشمام نگات میکنم؛🤤

@vip_ful

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:36


ت کردم روی مبل پاهامو دادم هوا و اونم با خنده گفت خیلی هولی ها ولی اینجوری نمیشه
هجوم اورد به سمت کصم و با ولع کصمو میخورد
زبونشو میکرد داخل و گرمای دهنش دیوونه ام میکرد
اسمشو گفتم و ازش خواهش کردم کیرشو بکنه توم
دکتر که حالمو دید خندید و گفت دختر کوچولو کیر ددی رو میخواد
با تمام وجودم گفتم اره
با شنیدن همین سریع کیرشو از شورتش دراورد و بدون اینکه بهم مهلت بده که بگم کاندوم بذاره کیرشو کرد توم
تا ته کیرشو کرد توم
کیرش اونقدر بزرگ نبود اما چون ناگهانی برد تو کصن نصفم رفت
اه‌بلندی کشیدم و دکتر تند تند تلمبه میزد
لین حجم از انرژی برای این مرد تو این سن برام خیلی عجیب بود
اما تند تند تلمبه میزد
منو بلند کرد و مجبورم کرد خم بشم روی پشتی مبل و داگی رفت
انگشتش رو کرد بود توی کونم و تند تند تلمبه میرفت
عاشق اینم که موقع کس دادم یکی انگشتش رو بکنه تو کونم و این کار خیلیی بهم حال داد
کیرش رو هی در میاورد و بعد محکم میکرد توی کصم
از ضربه هایی ک به دهانه ی رحمم میخورد به جلو پرت میشدم و ناله میکردم
۵ دقیقه اینطوری منو گایید و بعد خودش روی مبل نشست و به پوزیشن دختر گاوچرون من روی کیرش نشستم
و بعد از اون منو مجبور کرد روی زمین دراز بکشم و از پشت کیرشو کرد توی کصم
خواست کیرشو توی کونمم بذاره که نذاشتم
سر همین کلی اسپنک بهم زد و دوباره کیرشو تند تند از تو کصم در میاورد و دوباره تا ته میکرد تو
اب کصم همه جا پرت میشد و تو اوج لذت بودم اما هیچ وقت نتونستم ارضا بشم و اون مدام ازم می پرسید ارضا شدی و این سوال داشت دیوونه ام میکرد
وقتی دید ارضا نمیشم مدل ۶۹ اومد روم و کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد به خوردن کصم
کیرش تا ته تو دهنم بود و داشت خفم میکرد چندبار عق زدم ولی بلند نمیشد
کصمو با ولع میخورد و کیر تو دهنم برام عادی شد
یکم بعد دوباره شروع کرد به کردن کصم و اصلا ارضا نمیشد و من مطمئن شدم قرص خورده
اینقدر منو کرد که احساس سوزش میکردم توی کصم
اب کصم همه جا ریخته بود و انگشتش توی کونم بودم
بالاخره بعد از حدود ۴۰ دقیقه ناله هاش بلند شد و شدت تلمبه ها بیشتر
منتظر بودم که کیرشو در بیاره اما این کارو نکرد و توم ارضا شد
از خشم جیغ کشیدم اما توجه نکرد و ممه هامو تو دستش گرفت و گردنمو بوسید و گفت هیش دختر کوچولو جیغ نزن
کیرش همچنان توم بود و گرمای اب کیرشو تو خودم حس میکردم
بعد از ۱-۲ دقیقه بلند شد و سریع رفت تو حموم
منم بلند شدم که یه عالمه اب کیرش از تو کصم ریخت بیرون
منم پشت سرش وارد حموم شدم
بعد از اون راند ۳ بار دیگه تا فردا ظهر سکس کردیم و بیمارستان نرفتیم
خداروشکر حامله نشدم و بعدا بهم گفت وازکتومی کرده به همین دلیل خیالش راحت بود
۱ سال باهم بودیم و هر آخر هفته منو میبرد باغ و قبلش کلی برام طلا و لباس میخرید
اما آخرش فهمید که بهش خیانت کردم باهام‌کات کرد
اما خب یکی از بزرگترین آرزوهام اینکه یه پسر کیر گنده بتونه منو ارضا کنه اما هیچ وقت کشی نتونست منو ارضا کنه و همین باعث شده همیشه حشری باشم و بیشتر کیر بخوام
نوشته: شیدا

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:36


کس دادن به شوگرم

#پرستار #شوگر_ددی

من لیسانس پرستاری دارم
پدر و مادرم چند سال پیش توی راه تصادف کردن و مردن و من وقتی ۲۳ سالم بود تنهایی زندگیمو هندل کردم
خونمو اما فروختم و کلا زدمش ب کص گاو و خرج عمل و ماشین و زیباییم کردم
قبلا بیمارستان کار میکردم و خب به خاطر چهره ام خیلیا دنبالم بودن مخصوصا دانشجو ها و کلا پسرای پزشکی کراش زیادی رو دخترای پرستار دارن چون خیلی خوشگل تر از پزشکی هاییم
اما من بخاطر مشکلات مالیم و اینکه خونه امم اجاره ای بود و دیگه پول نداشتم برای رهن بدم دنبال یه مرد پولدار بودم
نمیخوام از خاطرات و کرم ریختن هام برای پزشک ها بگم اما در همین حد میگم که مخ یکی از متخصص های خفن شهر خودمونو زدم که البته ۳۰ سال ازم بزرگتر بود و پیر بود و متاهل
از همون اول همه کار برام میکرد
با اینکه سنش زیاد بود بلد بود چجوری باهام رفتار کنه
اون موقع که باهاش دوست شده بودم زنش ایران نبود و رفته بود پسش بچه هاش ایتالیا و ۲ ماهی بود که زنش نبود و اینم معتقد بود که کوهی از حشریته و گیرم بیاره من هم از کون هم از کس میکنه
من قبلا با دوست پسرام رابطه داشتم ولی الکی به این گفتم که تا حالا رابطه نداشتم و اولین بارمه
دکتر که خیلییی خوب تا اون موقع جلو اومده بود و کلی طلا و لباس برام خریده بود یه بار بعد از اینکه کشیکش تو بیمارستان تموم شده بود و منم همون روز شیفتم تموم شده بود«خیلیم خسته بودم چون لانگ بودم»بهم پیام داد که امشب مشروب گرفته و بریم باغ خودش امشب و پیشش باشم
منم برای اینکه اینو تشنه کنم که بیشتر خرجم کنه ناز کردمو گفتم نه
و اونم اصرار کرد که سر خیابون بیمارستان منتظرمه
خلاصه ک من رفتم سوار ماشینش شدمو اینا کلی خودمو لوس کردم گفتم من آماده نیستمو لباس ندارمو اینا که گفت باهم هرجا که بخوای میریم و هرچی بخوای میگیریم فقط امشب رو میخوام پیش تو باشم
منم از خدا خواسته قبول کردمو بردمش کلی لباس برند و لباس سکسی خریدم
در نهایتم جلو یه طلا فروشی وایسادم که اونم برام ۲۰ گرم طلا خرید
«مخ متخصص بزنین خوب پول خرج میکنن»
خلاصه که بعده کلی خرید و بعدشم مواد غذایی برای عصرونه و شام و صبحانه رفتیم سمت باغ
اون موقع که سال ۱۴۰۱ بود نزدیک به ۵۰ میلیون خرج کرد
منم که راضی بودم از همه چی تصمیم گرفتم خودمو امشب در اختیارش بذارم
اون موقع اواخر اردیبهشت بود و هوا گرم بود منم که لباس کت کوتاه و دامن کوتاه مشکی خریده بودم تو اتاق پرو عوضش کرده بودمو و یدونه از اون لباس سکسی های نازم رو که اون روز خریده بودم زیرش پوشیدم
یه ست جذاب شورت لامبادا بود و سوتین مشکی چرم که فوق العاده بود
پوست من سفید اما سولار رفتم و حسابی برنزه ی سکسی کردم اما کسم هنوز صورتی خوشگله«نه صورتی روشن اما صورتی تیره»
اون شورت حسابی رون پای برنزه امو سکسی تر کرده بود
توی راه که حدودا ۱ ساعت بود دکتر دستشو میکشید روی پاهام منم که ۱ هفته بود نداده بودم و بعد از پریودم بود حسابی دلم کیر میخواست
دکتر دستاشو بین پاهام میکشید و اینقدر خوشحال بود که با آهنگی که گذاشته بود بلند بلند میخوند
خیلی حشری بودم و حس میکردم لپ هام قرمز شده و دکتر آروم رون پامو نوازش میکرد
بعد از رد کردن پلیس راه دیگه نتونستم دووم بیارم دامنمو دادم بالا و شورتمو پایین کشیدم
دکتر با دیدن بدنم دستی به کیرش کشید و یه کثافت زیر لب گفت
دستمو توی دهنم گذاشتم و یه پامو رو داشبورد گذاشتم و پای دیگمو زیر کونم گذاشتم و شروع کردم به مالیدن کصم
دکتر که با این صحنه داشت دیوونه میشد گفت
دیوونه چیکار میکنی نمیتونم رانندگی کنم اینطوری
توجهی بهش نکردم و دستشو گرفتم و گذاشتم رو کصم
دکتر تلاش میکرد کصمو بماله ولی خب حرفه ای نبود
خسته از اینکه بلد نیست تحریکم کنه خم شدم رو کیرش و زیپ شلوارشو باز کردم
نفسش رفت و آروم گفت نکن نمیتونم رانندگی کنم
اهمیتی ندادم و شروع کردم به ساک زدن اما نمیخواستم ارضا بشه به همین دلیل بینش کلی مکث میکردم که ارضا نشه
بالاخره رسیدیم به باغ همین که ماشین رو گذاشت تو پارکینگ باغ پرید روم و اومد سمت شاگرد و صندلیو داد عقب از این حرکتش یکم ترسیدم و جیغ زدم
جلوی دهنمو گرفت و گفت دختر کوچولو جیغ نزن بالاخره گیرت آوردم
انگشت هاشو تا ته کرد تو کصم که جیغ زدم و بعد کت و کراپ زیر کتم رو دراورد و شروع به مالیدن ممه هام کرد و تند تند انگشتش رو توی کصم تکون میداد و دم گوشم گفت
میدونستم دختر نبستی نباید منو عصبی میکردی
خندیدم و اون با ولع لبمو بوسید و بعد در ماشین رو باز کرد و از ماشین پیاده شد
دستمو گرفت و سریع منو برد تو ساختمون
همین که رسیدیم تو ساختمان گفت لباساتو عوض کن که دیگه تحمل ندارم
منم سریع کت و دامنم رو دراوردم و دیدم دکتر یه قرص خورد و بعد اومد سمتم
من که از حشریت داشتم میمردم تحمل نکردم که بخواد معاشقه بکنه سریع لب هاشو گاز گرفتم و خودمو پر

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:36


دید آوردم مهندس رفت حمام و لخت با کیر شق اومد توی اتاق گفت هاجر خوارکسده بیا خشکم کن خشکش کردم گفت چرا لباستو عوض نکردی؟ الهام؟ الهام؟ الهام اومد و گفت حرومزاده کدوم گوری؟ و کیرشو گذاشت توی دهن الهام که اونم کیر مهندس با اشتیاق فراوان می خورد مهندس هم کوسم را می خورد التماس می کردم که کیر توی کوسم کند اما کیرش را توی کوس الهام کرد و میگفت لعنتی کوست از الهام هم که خودم پردشو زدم تنگ تره الهام قبلش به کی کس داده بودی؟ گشادش کرده بود؟ الهام میگفت به خدا هیچکس خودت اولین نفر بودی گفت پس نگاه کن کوس دادن هاجر چقدر حال میده و کیرشو کرد توی کوسم و به الهام میگفت ببین؟ لامصب کیرم به زور میره داخل کوسش وحشی شده بود و تند تند توی کوسم تلمبه میزد تا اینکه آبش اومد و ریختش توی صورت الهام گفت باید کوستو مثله کوس هاجر تنگ کنی وگرنه از پول خبری نیست و باید از اینجا گم بشی و لباس پوشید رفت وفتی رفت الهام خیلی گریه کرد گفتم مردها از این حرفها زیاد میزنن اگر می خواست تو را بیرون بیندازد تا حالا انداخته بود من کوسم تنگ است اما قیافه خوبی ندارم و فقط برای کوس تنگی که دارم به من پول می دهد اما الهام جان مطمئنم تو بخاطر زیبایی ات می خواهد و اصلا ربطی به کوس تنگ ندارد الهام خندید و گفت آره راست میگی از اون روز با الهام دوست شدم از صبح تا شب کارهای خونه انجام میدادم و غذا می پختم الهام میگفت خیلی خوبی واقعا دوست دارم هاجر و وقتی مهندس میومد هر دوی ما با شورت و سوتین می شدیم و هر کاری می گفت انجام میدادیم تا آبش بیاید و برود گاهی هم مهندس از زمانی که میومد با الهام میرفتن توی اتاق و سکس می کردن و آبش هم توی کوس الهام می ریخت و میرفت و گاهی هم فقط با من میرفتیم توی اتاق و کوسم را جر میداد و آبش میومد و میرفت گاهی هم با هر دوی ما با هم سکس می کرد از پاییز تا زمستان پول زیادی جمع کردم و مهندس پول زیادی به من داده بود با مشورت الهام همه را طلا خریدم و بهار که شد به محمد گفتم موقع برگشتن از خونه مهندس یه کیف پیدا کردم که پر از طلاست محمد گفت به کسی نگو با هم میرویم و طلاها را می فروشیم و از اینجا می رویم و خانه می گیریم و من هم یه شغل برای خودم درست می کنم گفتم پیش دوستم الهام گذاشتم نگران نباش او زن امینی است و با الهام رفتیم و همه را فروختیم و خانه گرفتیم و محمد هم شغل فروش ظروف پلاستیکی را شروع کرد اما من نمی توانستم سکس هایم با مهندس را فراموش کنم و باز هم هر وقت مهندس می خواست به خانه الهام می رفتم و به او کوس میدادم الهام چند سال بعد از آن خانه رفت اما من هنوز هم آنجا با مهندس سکس می کنم اما دیگه نه برای پول بلکه دلم لذت سکس با مهندس را می خواهد و اون عشق بازی های جذاب که لذتش از کوس دادن هم بیشتر است.
نوشته: هاجر

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:36


از پول تا لذتی که رهایم نکرد

#افغان

من و شوهرم اهل افغانستانیم که در یک ساختمان نیمه کاره سرایدار هستیم فصل بهار و تابستان شوهرم محمد خوب کار می کرد و درآمد خوبی داشتیم اما با اومدن فصل پاییز و بعدش زمستان با تعطیل شدن کار بخاطر باران و برف و سرما درآمد ما هم کم شده بود و فقط یه حقوق مشخص سرایداری داشتیم که مهندس پیشنهاد داد من برم خونشون تا در انجام کار خونه به همسرش کمک کنم و منم قبول کردم و محمد پسرم احمد در منزل نگهداری می کرد و من به خونه مهندس میرفتم و شبها ساعت 9 میومدم.
دو ماهی از رفتنم میگذشت و مهندس پول خوبی میداد تا اینکه همسر مهندس پدرش بیمار شد و رفت یه شهر دیگه اسمش یادم نمیاد و به من گفت که لازم نیست تا شب بمونم تا ظهر بمونم و غذا درست کنم و برم مژده خانم زن مهندس که نامش محمدرضا بود رفت اما مهندس گفت نه تا شب بمون و منم میموندم بهم میگفت نگو مهندس الان که خودمونیم بگو محمد رفتارهاش با من خیلی خوب و صمیمی بود و برای پسرم هم اسباب بازی های زیادی می خرید شوخی های زیادی باهام مطرح می کرد میگفت خوش به حال محمد که چنین زنی مثله تو دارد خیلی بدن خوبی داری گفتم مژده خانم که از من قشنگ تره گفت همه چیز که قشنگی نیست گفتم یه مرد از یه زن چه می خواهد؟ گفت اینکه تنگ باشه مثله زنهای افغان گفتم مگر مژده خانم تنگ نیست؟ گفت نه بابا اون یه بیوه پولدار بود من گرفتمش واسه پول قبلش ازدواج کرده بود اون روز خیلی حرف زدیم واقعیت من از مهندس خوشم میومد مرد خوشتیپ و خوش هیکلی بود برخلاف شوهرم قدش بلند بود و من تا شونه هاش بودم اون روز فاضلاب آشپزخونه بالا زد و کل آشپزخونه کثیف شد تا تمیزش کردم دیگه عصر شده بود لباسم کامل خیس بود و بوی بدی میداد با اصرار مهندس رفتم حمام و اونم لباس هامو توی ماشین لباسشویی شسته بود و روی شوفاژ انداخت تا خشک بشه برام یه حوله گذاشته بود توی رختکن حوله پیچیدم دور خودم اومدم بیرون که مهندس بغلم کرد و بردم توی اتاق خواب خودشون و انداختم روی تخت و حوله رو کشید انداخت اون طرف و افتاد روم هر چی التماس می کردم فایده نداشت و مهندس داشت کوسمو می خورد می گفت هاجر فرض که من محمد شوهرتم انقدر کوسمو خورد که خودم موهاشو گرفته بودم و به سمت کوسم می کشیدمش که بلند شد پامو باز کرد و گفت وای چه کوس خوشکلیه و کیرشو میمالید لای کوسم میگفت کیر می خوای؟ باید التماسم کنی بگو محمد کیر خوشکلتو بکن توی کوس پارم منم میگفتم محمد کیر خوشکلتو بکن توی کوسم اون داد میزد بلندتر بلندتر و بعدش کیرشو کرد توی کوسم و تند تند تلمبه میزد میگفت جونم چه تنگه این کوس خوشکل لنتی انگار دختر 14 سالست از کوس مژده تنگ تره چه حالی میده منم خیلی خوشم اومده بود و دوست نداشتم تمام بشه به محمد می گفتم خیلی خوبه استپ نکن ادامه بده ادامه بده من شدم محمد هم بعد چند تا تلمبه دیگه شد میگفت تو یه تیکه جواهری با این کوس تنگت لنتی انگار کوس دختر 14 سالست اصلا بهت نمیاد کوس یه زن متاهله که یه شکم هم زایده مردهای افغانستانی در سکس و کردن کوس خیلی بی رحم هستن و گاه زنها موقع کوس دادن از شدت درد بیهوش می شوند اما به مرور زنها هم به این وحشی بودن عادت می کنن و منم به وحشی بودن و اون تلمبه های تند تند مهندس عادت داشتم چون شوهرم محمد خیلی بدتر از این می کرد و اصلا هم قبلش کوس نمی خورد می گفت بوی ادرار می دهد با اینکه من تمیز می شستمش اما نمی خورد تسلیم مهندس شدم چون خیلی خوب کوسم را خورد لذت تکرار نشدنی را تجربه کردم اما شب که به خانه آمدم عذاب وجدان گرفتم به محمد گفتم نمی خواهی؟ بهت کوس بدهم؟ گفت امشب نه چون سرما خوردم سرم درد میکنه صبح که رفتم خونه مهندس دیدم فقط یه شورت سیاه گشاد پوشیده بود که کیرش به راحتی ازش میزد بیرون بهم گفت هاجر من پولدارت میکنم اگر هر بار بتونی آبمو بیاری فلان تومن بهت میدم قبوله؟ بشرطی که هر کاری خواستم و هرجا گفتم بیای نه نگی گفتم قبوله اون دو هفته ای که مژده خانم نبود من شورت و سوتین برای مهندس می پوشیدم و اونم بعد از عشق بازی های مختلف کوسم را می کرد انصافا تنها دلیلی که دوست داشتم به مهندس کوس بدم همین عشق بازی های لذت دار بود همه بدنم را لیس میزد حتی زیر بغلم و لای کونم می گفت انقدر این کوست تنگه و حال میده یادم رفته کونت بذارم کونتم مثله کوست تنگه؟ گفتم نه محمد خیلی کون دوست دارد و بسیار به او کون داده ام گفت محمد غلط کرده از الان خودم کونتو میگام لذت این دو هفته از تمام سکس های عمرم بیشتر بود و خیلی چیزها فهمیدم و خیلی چیزها یاد گرفتم تا اینکه مژده خانم اومد و مهندس بهم گفت دیگه نمی تونی بیای اینجا و باید بریم یه جای دیگه گفتم من به محمد گفتم که میام خونه شما گفت اونجا هم خونه منه رفتیم یه خونه که یه دختر جوان حدودا 20 ساله اونجا زندگی میکرد اسمش الهام بود گفت برات یه دوست ج

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:35


و تلمبه هاش رو ادامه داد و یه آهی کشید و داغی آبش رو داخل کصم احساس کردم و با اومدن آبش منم به ارگاسم رسیدم و رو تخت ولوو شدم و اونم خودش رو انداخت روم و گردنم رو بوسید و کیرش رو درآورد و اینکه آبش از کصم در میومد بیرون و احساس کردم و حس آرامش و خوبی داشتم
بعد کلی نوازش و لباسام رو پوشیدم چون بخاطر قراری که داشتیم دیگه رابطه من و آرش تموم شده بود و خدمت‌کار باید منو می‌برد به هتل خودمون پیش همسرم
لبای آرش و بوسیدم گفتم کاشکی همیشگی بودیم و گفت شاید شدیم
رسیدم اتاق خودمون و همسر اونجا بود منتظر بود سلام کرد و سیلی محکم زدم بهش و گفتم خیلی عوضی هستی که منو گذاشتی تو همچین موقعیتی و بهم خیانت کردی کلی عذرخواهی کرد و باهاش حرفی نزدم
اون فردا صبح پرواز داشت و اما من هنوز تو دبی وقت داشتم که بمونم و جوری باهاش برخورد کردم که تمام تقصیرای اونه
ادامه داره…

نوشته: میترا

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:35


ام اوکی کرد و بعد یکم گفت و گو ناهار رو شروع کردیم و شروع به صحبت درباره شرکت هامون کرد چیزی که اصلا دوست نداشتم بیشتر دوست داشتم از خودش بگه و من محو صورت و اندامش بودم
بعد ناهار رفتیم یکم قدم بزنیم تو حیاط
که بعد یکم گفتش دوست داری یکم استراحت کنی؟ -آره
+بگم اتاقت رو آماده کنن
-نه میام اتاق خودت اگه مشکلی نباشه
+نه چه مشکلی عزیزم
وقتی وارد اتاق شدیم خدمتکارا تخت و اتاق رو تمیز و مرتب کردن و رفتن بعدش آرش لباسش رو درآورد و رفت رو تخت
منم سوتینم رو درآوردم و لباسم موند و رفتم تو تخت و آرش بغلم کرد
ازش حس مطمئن و آرامش میگرفتم و دوست داشتم همیشه باهاش باشم
یکم با هم حرف زدیم و نوازشم کرد و یکم مشروب خوردیم و خوابم برد
بعد از بیدار شدنم و اونم بیدار بود و بغلش بودم
لبخندی زد و منو بوسید و گفتش حاضر شو بریم بیرون چرخی بزنیم
بلند شدم و گفتش اونم لباسای امشبت رو مدله که یه لباس سفید بودش که یه نیم تنه و دامن بالای زانو بود وقتی داشتم میپوشیدم دیدم برند ورساچه س و خیلی بهم میومد و ازش تشکر کردم -خیلی بهت میاد خانوم خانوما
+ممنونم آرش خیلی دوست دارم
-منم همینطور عزیزم
سوار ماشینش شدیم و رفتیم دور دور تو شهر و وقت شام بود که رفتیم سمت برج خلیفه و رستوران اتمسفر تا باهم شام بخوریم اونجا آرش برام سالمون و شامپاین سفارش داد و بعدش کلی دسر و آخرای شب بود که به سمت خونش حرکت کردیم
تو ماشین دستش روی رونم پام بود و دستش رو کشیدم زیر دامنم تا خیسی شورتم رو حس کنه
خندید و گفتش تو هم که همیشه خیسی دختر جون
اثرات پیش تو موندنه دیگه
ماشین رو حیاط خونش پارک کرد و تا اتاق لبای همدیگه رو دیوونه بار میبوسیدیم و حسابی بدن هامون رو بهم فشار میدادیم
رسیدیم اتاق و لباسش رو درآوردم و اونم نیم تنه م رو درآورد و سوتینم موند
جلوش زانو زدم و کمربندش رو باز کردم و شلوارش رو کشیدم پایین برجستگی کیرش رو از روی شورتش دست کشیدم و بوسش کردم و بعدش شورتش رو هم آوردم و پایین و کیر کلفت و سکسیش رو که حاضرم جندگیش رو بکنم گرفتم دستم یکم مالیدمش و شروع کردم از خایه هاش تا نوک کیرش رو لیس بزنم
لبام رو بردم زیر تخماش بوسه زدم و لیسشون زدم و عاشق بو و طعم کیرش شده بودم
بعدش از اول تا سر کیرش رو بوسه زدم و لبام رو روش کشیدم تا رنگ رژم در بیاد رو کیرش و لبام رو غنچه‌ کردم و سرش رو بوسیدم. آرش فقط خفیف ناله می‌کرد و مطمئن شدم که لذت میبره. بعد کیرش رو گذاشتم دهنم و زبونم رو زدم و کشیدم رو سر کیرش و شروع کردم به ساک زدنش
دهنم و عقب جلو میکردم و دستام رو رونای سکسی آرش بود و حسابی براش خوردم تا اینکه گفت کافیه کوچولو جلوش وایستادم و ازم بوسه ای گرفت و سوتینم رو دراورد و منم زیپ دامنم رو درآوردم و دامن افتاد زمین
من و گرفت و انداخت رو تخت و شورتم رو از کنار باز کرد و شروع کرد به لیسیدن کصم و نالههه هام دراومده بود و بعدش همراه با لیسیدنش انگشتش رو هم می‌کرد تو کصم که پاهام رو قفل کرد رو گردنش تا به ارگاسم رسیدم و جیغم دراومد
همون حالت نگهم داشت و کیرش رو کرد کامل داخل کصم و جیغ زدم گفتش عوضی میخوایی مگه جرم بدی آرومتر و بدون اعتنا به حرم شروع به تلمبه زدن کرد و آه و نالم کل تخت و اتاق می‌پیچید -آرهههه محکم بکن این جنده رو
+اوووم دیدی جنده خانوم
-اههههههههخ من جنده توام آرش هرجوری دوس داری منو بکن
اون تند تر کیرش رو عقب جلو می‌کرد تا اینکه جیغ زدم آرش دارم میام و دومین ارگاسم با انزالم و تجربه کردم و آبم پاشیدم شد رو تخت و ملحفه و پاهام لرزید و آرش بغلم کرد
یکم نوازشم کرد و سینه هامو چنگ زد و لیسشون زد
من آرش رو خوابوندم رو تخت و رفتم روی کیرش مثل دختر گاوچرون نشستم و آروم آروم کل کیرش رو دوباره کردم تو و رو کیرش آروم عقب جلو میکردم که یهو آرش خودش شروع به تلمبه زدن کرد و دوباره آه و ناله م حسابی در اومد
خودمو خم کردم و لباش رو بوسیدم و ناله هام رو تو دهن اون خالی کردم و اونم تو همون حین شکم و سینه هام رو نوازش می‌کرد
بعد یکم ارگاسم رسیدم و از کیرش اومدم پایین
با زور منو داگی کرد و صورتم رو چسبوند به تخت و سنگینی وزنش رو انداخت روم و شروع کرد تلمبه زدن این کارش باعث شد یه موج شهوت دیگه واردم بشه و باسنم رو بیشتر ببرم سمتش تا کیرش رو بیشتر داخلم نگه دارم
+چه دختر کوچولو خوبی بود میترا
-آرهههه
+دوست داری محکم تر بکنمت؟
-آرهههه عزیزم من جنده کیرتم تا میتونی بکن
تا حرفم تموم بشه با تمام توان کیرش رو می‌کوبید به کصم که صدای برخورد تخمش به زیر کصم کلی صدا میداد و خودش با دستاش دو طرف باسنم رو می‌گرفت تا بخاطر ضربه ها نرم جلو
بعد چند تا ضربه دوباره شروع کرد تند تند کیرش رو می‌کرد
+دوست داری آبم رو کجا بریزم جنده
-داخلم بریز آرش میخوام داغی آبت رو حس کنم
بعد حرفم اسپنک زد و گفت باشه هرزه

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:35


سکس ناخواسته (۲)

#خیانت #همسر #بیغیرتی

...قسمت قبل
سلام دوستان این دومین قسمت هستش و اولین قسمت سکس ناخواسته (۱) بودش
نوشته های من براساس خاطرات هستش اگه حاشیه نوشته هام زیاد بود و محتوا اروتیک کم بود ازتون پوزش میخوام و امیدوارم بیشترین لذت رو ببرید
بعد از اینکه گفت حمید رو ببرن
دوباره باهاش سکس کردم اما این بار با لذت بیشتر چون خودم بیشتر دلم میخواستش
شب بغل آرش خوابیدم و صبح وقتی بیدار شدم دیدم تو تخت نیست از تخت بلند شدم و شورت و سوتینم رو پوشیدم دیدم سمت دیگه اتاقش میز صبحونه چیدن و تا منو دید گفت صبحت بخیر خوشگل خانوم بالاخره پاشدی. لبخندی زدم و رفتم کنارش و ازم بوسه ای گرفت و همراهیش کردم

صبحونه رو شروع کن تا بیام
-کجا میری؟
الان میام
من صبحونه م رو شروع کردم و ار‌ش حدود 5 دقیقه ای بعد اومد و پشتم وایستاد و گفت چشمات رو ببند
-برای چی؟
+ببند تو سورپرایزه
چشمامو بستم و احساس چی رو روی گردنم کردم و باز کردم دیدم یه گردنبند
حسابی ذوق زده شدم و اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم و بغلش کردم و بوسیدمش
-این برا چیه پس آرش؟
+این برای خانوم خوشگلاس صبحونه ت رو بخور که باهم خیلی کار داریم
بعد صبحونه بهم گفت دوست داری بریم استخر؟
-مایو ندارم آخه
+همچین خانومی که مایو نباید بپوشه و خندید
-اوکی اما تو هم نباید بپوشیا
گفتش باشه، من و برد سمت استخر خونش و شروع کرد لباساش رو دربیاره
وقتی تیشرتش رو در اورد محو شکم و بازو های تراشیده و ورزیده ش شدم بعد شلوارکش رو درآورد و کیر نسبتا خوابیدش بیرون افتاد
بزرگی و جذابیت رون و کیرش باعث می‌شد هر آن جلوش زانو بزنم تا کیرش رو بکنم دهنم
آرش متوجه خط نگاهم شد که بهم گفت تو هم در بیار بریم تو آب
با صداش به خودم اومدم و با خجالت شورت و سوتینم رو درآوردم
اول آرش رفت تو آب و دستم رو گرفت که وارد آب بشم
وقتی وارد آب شدیم کلی آب بازی کردیم و رو هم آب پاشیدیم و تو این حین من هعی بازو و سینه ش رو لمس میکردم و سعی می‌کردم باسنم رو بمالم به کیرش و اونم حسابی شکم و باسنم رو دستمالی کرد
که آخر وقتی پشتم بهش بود دستامو محکم گرفت و کشید سمت خودش و گرمی کیرش رو روی باسنم احساس کردم رومو به سمت خودش کرد و رفتم رو پاشنه پاهام و لباش رو بوسیدم و اونم دستاش رو برد زیر باسنم و خودمو فشار دادم بهش
منو برد عقب و گذاشت لبه استخر و پاهام رو باز کرد و شروع کرد به انگشت کردن
بعد یکم شروع کرد به لیسیدن کصم و آه و ناله م کل استخر رو پر کرده
منم بیشتر سرش رو به کصم فشار دادم که بیشتر لذت رو ببرم، بیشترین ناله رو کردم و ارگاسم شدم یکم کس و رونامو نوازش کرد و منو انداخت تو آب و برد قسمت کم عمق که تا نصف رونام زود
یکی از پاهام رو گذاشت رو پله و از کمرم فشار داد که خم بشم و دستام رو گذاشتم رو دیواره استخر
کیرش رو تنظیم کرد و آروم آروم وارد کصم کرد و آهی کشیدم
هر دفعه که بیشتر وارد می‌کرد ناله م درمیومد و شهوتم برای کیرش چند برابر میشد
شروع کرد به تلمبه زدن و سرعتش زیاد کرد
-اههههه محکم تر بکن آرش
اووووم جر میدم این کصتو جنده خانوم
-اهههه من جنده توام تا میتونی منو بکن
+بگو جنده کیی؟ تا محکم تر بکنمت
-من جنده توام آرش هرزه تو و کیرتم
تا اینو شنید سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرد و گفت آفرین کوچولو تو زیر خواب منی همیشه
صدای ضربه تخماش و آب و کصم همراه با ناله های من کل فضا رو پر کرده بود که دوباره به ارگاسم رسیدم و پاهام شل شد و یکم جمعش کردم
آرش فهمید و منو بغل کرد و گذاشت کنار استخر و خودش هم در اومد و خودش رو کشید روم و شروع کرد به بوسیدن و نوازشش سینه ها و شکمم و دوباره حسابی هورنیم کرد و منم پاهام رو باز کردم و مشتاق کیرش بودم که بصورت میشنری کیرش رو گذاشت داخلم و دوباره تلمبه زد و لبام رو بوسید و نان استاپ کیرش و می‌کوبید و ارضا شدم و یکم بعدش کیرش رو درآورد و مالید و آبش رو پاشید روی شکمم
به قدری غرق شهوت بودم که آبش رو روی شکمم می‌مالیدم و دستم رو می‌بردم لای پام و بهش گفتم عاشقتم آرش، دوست دارم تا آخر عمر جنده و معشوق باشم
آرش لبخندی زد و رفت حوله آورد و شکمم رو پاک کرد
و گفت بیا بریم حموم
منو برد سمت اتاق و گفت برو حموم تا بگم خدمتکارا برات لباس آماده کنن
حموم کلا به این فکر میکردم که دارم چیکار میکنم و چرا اینهمه مجذوب آرش شدم که با صدای در به خودم اومدم که یکی از خدمتکارا چند ست لباس رو پیش در گذاشت
رفتم سمت لباسا که یه ست شرت و سوتین صورتی ویکتوریا و یه شلوارک و لباس صورتی مشکی بودش
اونا رو پوشیدم و اومدم بیرونم که یکی خدمتکار گفت اگه میکاپ میخواهید راهنماییتون کنم، منم رفتم اتاق میکاپ تا خودمو حسابی برای آرش خوشگل کنم حسابی به خودم رسیدم و خدمتکار منو به سمت اتاقی که ناهار سرو شده بود برد که آرش هم اونجا بود و بلند شد از جاش بلند شد و لبام رو بوسید و صندلی رو بر

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:35


گفته باشه عزیزم شروع کردم ب تلمبه زدن و یواش یواش تا ته کردم تو و تو آسمونا بودم و دیدم دیگه داره لذت میبره و حسابی تلمبه میزدم و داشت آبم میومد ک سرعتمو بیشتر کردم و کل آبمو ریختم تو کون داغش… ولو شدم رو اون اونم افتاده بود رو مبل و بعد یه دقیقه کیرمو درآوردم و با تیشرتش کیرمو تمیز کردم و تیشرت رو گذاشتم در کونش ک داشت آبمو پس میدادم…رفتم تو آشپزخونه یه لیوان آب از شیر خوردم و اومدم سریع لباسامو پوشیدم ک گوشیش زنگ خورد.جواب داد گفت نه چیزی نیست خواب بودم که فهمیدم شیداس…قطع کرد گفت گفته شوهر دوستش رسیده تا نیم ساعت دیگه میام…منم لپشو بوسیدم و گفتم سوتی ندی خودتو جمع کن و از خونه زدم بیرون…
بعد که شیدا اومده بود گفته بود چرا ساندویچ تو نخوردی چرا دوتا گرفتین؟
که اینم گفته بود به امید گفتم توام عشق فست فودی برا توام گرفته و وایسادم باهم بخوریم(اینو بعدا خودش بهم گفت)
اگه دوست داشتین نظر بدین که کردن خواهرشم براتون بزارم
نوشته: پسر لباس فروش

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:35


ی دوس دارم ولی مامانم میگه باید اول گواهینامه بگیری…گفتم دوس داری بهت یاد بدم گفت آره خیلی…منم ب خنده گفتم به مامانت نگی دهنمونو سرویس کنه اونم خندید…رفتم جلوتر و تو یه کوچه فرعی کنار پارک وایسادم گفتم بیا جا من ک جامونو عوض کردیم و کلی براش توضیح دادم ک چکار کنه و اینا ک شروع کرد ب حرکت ولی پنج شیش بار ماشینو خاموش کرد و کلاچ و زود می اورد بالا منم برا ماشینم یکم اعصابم خراب شد ولی خودمو کنترل کردم…گفتم ببین باید کلاچو آروم تر بیاری بالا و دستمو گذاشتم روی رون چپش و گفتم یواش بزار یالا…یه شلوار جین بگ آبی نازک پاش بود…رونش خیلی نرم بود و شهوت دوباره اومد سراغم…یواش یواش راه افتاد و منم دستمو آروم رو رونش حرکت میدادم اما دستمو بر نداشتم و از نرمیش لذت میبردم ک گفتم وایسا دوباره حرکت کن…دستمو برداشتم ولی بازم ماشینو خاموش کرد و چهرش ریخت بهم گفتم عیب نداره ناراحت نباش …پیاده شدم و اونم اومد پایین پیش خودم گفتم باید هرجور شده یه حالی بکنم…رفتم پشت فرمون گفتم ارشیا صبر کن صندلیو تا آخر زدم عقب و فرمونو زدم بالا گفتم بیا بغل من گفت آخه…گفتم آخه چی؟مگه نمیخوای یادبگیری؟ گفت جا نمیشیم گفتم بیا میشیم(نمیدونست منم عمدا میخوام این کارو بکنم) اومد بزور بغلم و انگار یه کوه پنبه نرم داغ اومد بغلم کیرم راست شد سریع و گرماش اومد تو تنم…گفتم ببین پاتو بزار رو کلاچو و آروم بیار بالا و دستم و محکم گذاشتم رو رونش و فشار دادم که مثلا نمیخوام یهو پاتو بیاری بالا…چند متر حرکت کردیم گفتم وایسا …دیدی بهتر شد …یکم بلند شو خودشو کشید بالا منم کیرمو ک راست شده بود جابجا کردم و گفتم بشین اینبار دقیق کیرم افتاد بین چاک کونش گفتم خب برو که هیچی نگفت باز با دست رونشو گرفتم اینبار آزادتر میمالوندم ک بعد یکی دو دقیقه گفتم برا جلسه اول خوبه…وایسادیم رفت اونور نشست…دیگه نمیدونستم باید ادامشو چکار کنیم که گوشیش زنگ خورد شیوا بود …ارشیا گفت آره رسیدم خونم…قطع کرد گفتم چرا دروغ گفتی ک گفت آخه گفتم شاید دوست نداشته باشی کسی بفهمه اومدی خونه ما…تا اینو گفت ادامه نقشم تو ذهنم اومد…گفتم خونه شما چرا؟دیدم با یه شیطونی خاصی گفت ساندویچ هامونو بخوریم
خودمو زدم اون راه و گفتم خوشت اومد؟گفت از چی؟گفتم از رانندگی دیگه…گفت آره خیلی بهم خوش گذشت…
منم دیدم چراغ سبز نشون میده یا سرعت رفتم سمت خیابون شونو آدرس داد رفتم در خونشون…یه جا پارک پیدا کردم و رفتیم بالا طبقه سه بودن و رفتیم تو و ساندویچ رو گذاشت رو میز ناهارخوری آشپزخونه…منم رو یه مبل نشستم و رفت تو اتاق دیدم با همون ست تی شرت شلوارکی که از خودم گرفته بود اومد بیرونو گفت بیا ساندویچ بخوریم…داشت میرفت سمت آشپزخونه و منم پشت سرش رفتم از پشت بغلش کردم و چسبیدم بهش…ک گفتم پس خوش گذشت؟گفت آره ولی ب شما بیشتر…هیچی نگفتم و لبمو گذاشتم پشت گردنش و کیرمو از رو شلوار چسبوندم بهش و فشار میدادم و گردن سفیدشو میخوردم و با دست راستم سینشو میمالیدم و با دست چپ جلو رون چپشو…
بعد کشوندمش سمت مبلو و تیشرتشو در آوردم…عین برف بود لامصب و برش گردوندم و دستاشو گذاشت رو مبل…شلوارکشو کشیدم پایین دیدم شورت نپوشیده …یه کون سفید گنده ک شروع کردم ب مالیدن لپ کونش و بعد کمرشو فشار دادم پایین و سوراخ قهوه ایش معلوم شد…یا خدا این چه کونی داره و با نرمی انگشتم سوراخشو مالیدم و چند دقیقه ادامه دادم و یکم تف زدم… ولی حتی سر انگشتم توش نمیرفت…سعی کردم ک انگشتمو بفرستم تو که گفت نه درد داره صبر کن…دیدم برگشت ک تازه کیر کوچیک سفیدشو دیدم که راست شده بود… رفت تو اتاق با یه قوطی کرم برگشت…منم تیشرتمو در آوردم و شرت و شلوارمو باهم کشیدم پایین ک کیرم انگار آزاد شده بود…کیرم ۱۷سانته و کلفتیشم خوبه ک یهو گفت همش نه…با یه ترس خاصی گفتم چشم عزیزم و داگیش کردم و دستاشو گذاشت رو میلو و کرمو ک ازش گرفته بودمو حسابی زدم به کونشو دوسه دقیقه مالیدم و بیشتر سوراخشو میمالیدم و به زور یه بند انگشتمو کردم تو و چند بار بیرون آوردم و کردم تو که بلند شد و گفت صبر کن خم شد شلوارکشو گرفت جلو کیرش که داشت میمالیدش و آبش اومد ریخت تو شلوارکش… گفتم بیا بخورش یکم خیس شه گفت نه نمیتونم…گفتم ضد حال نزن دیگه نشست رو مبل کیرمو گرفت تو دستش و سرشو گذاشت تو دهنش…معلوم بود دوس نداره یه ذره فرستادم تو حق زد گفت ولش کن نمیخواد باز برش گردوندم و کیرمو چرب کردم با کرم و باز ب سوراخش کرم زدم و یکم مالیدم ب در سوراخش…خیلی حال میداد که یهو فشار دادم کلاهک کیرم رفت تو تا نصفه دچک داد زد گفتم آروم باش چیزی نیست حسابی دردش میومد یهو در آوردم دوباره کلاهک کیرمو کردم تو سوراخ داغش… چند بار این کارو کردم دیگه جا باز کرده بود ک یواش یواش هر دفعه بیشتر میکردم تو و تا نصفه کیرمو کردم تو که گفت تا ته نکن

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:34


کردن پسری که از مامانش متنفر بودم

#گی #مغازه

سلام
داستانم کاملا واقعیه و با جزئیات کامل مینویسم بخاطر همین ممکنه یکم طولانی شه
من امیدم۲۶سالمه قدم ۱۸۰و وزنم ۸۵
تو یه پاساژ لوکس بوتیک لباس مردونه دارم و از نوجوانی کار پوشاک کردم و فروشنده بودم سه ساله خودم مغازه زدم…شیش ماه پیش مغازه بغلیمو یه خانم حدودا پنجاه ساله ب اسم خانم محمدی اجاره کرد…از روز اول ازش خوشم نیومد…زیاد اهل دوست دختر عوض کردن و دله بازی نیستم یه سالی هست که با یه خانم بیوه فابم و از رابطمونم راضیم…
این خانم محمدی قد حدود۱۶۰و یه کون گنده ک همیشه اون اولا لباسا بازو و تحریک کننده ای می پوشید و کلا تو مغازه با یه تیپ های تحریک کننده مینشست…یه دختر داشت کد تقریبا هم سن من بودو و از بچه ها شنیده بودم ازدواج کرده و جدا شده و تو یه شرکت کار میکرد بعضی روزام بعد ظهرا میومد پیش مامانش و یه پسرم داشت کلاس ده بود اسمش ارشیا بود…دو تا بچه هاش کپ خودش بودن سفید و یکم تپل و قد متوسط شوهرشم میگفت۱۴روز سر کاره شهرستان و۱۴روز میاد خونه…
کلا با هم یه سلام خشک و خالی داشتیم…یه روز کار بانکی داشتم من معمولا ۹ونیم میرفتم مغازه اما اون روز حدود۱۱رسیدم هوام گرم بود وسطای مرداد بود …رسیدم مغازه دیدم یکی از مشتری ثابتام با دوست دخترش از مغازه اون خانم اومدن بیرون که سلام علیک کردیم و من مغازه رو باز کردم اومدن داخل و پسره تیشرت و شلوار میخواست چندتا کار معرفی کردم داشت می پوشید که یهو دختره گفت این همسایت چقدر بدش میاد ازت پرسیدم چطور مگه؟
تعریف کرد که ازش خرید کردیم گفتیم امید نمیاد چطور مغازش بستس…گفته نمیدونم سروکار ندارم باهاش آدم دپرسیه… لباس میخواید برید چند تا مغازه پایین تر کاراش خوبه آدم خوبیه که پسره گفته بود نه من مشتری امیدم و خلاصه من رفتم تو فکر و بیشتر ازش بدم اومد…این گذشت تا ده دوازده روز بعدش یه روز خودش نبود مغازه بچه هاش مغازه بودن دیدم دخترش که اسمش شیوا بود و پسرش اومدن تو و گفت برا ارشیا تی شرت میخوام…چندتا تیشرت دادم پوشید و باهاشون یکم حرف زدم و خلاصه تحویلشون گرفتم که دوتا تیشرت انتخاب کردن و داشتم میزاشتم تو پلاستیک ک دختره یه ست تیشرت شلوارک از رگال کنار پرو برداشت گفتم اینم خوشگله ها منم گفتم اون با شلوارکه به داداشش گفت اینم بپوش یه لحظه… مشکیشو سایزش داشتم دادم رفت پرو و اومد بیرون یکم بهش جذب بود این لامصبم کونش خیلی دخترونه و گرد بود خواهرش گفت کوچیک نیست؟ک من گفتم کمرش کشه راحتی باهاش…اونم تیشرتشو داد بالا چرخید…اولین بار بود با دیدن اندام یه پسر شهوتی میشدم…بدن سفید بدون حتی یه دونه مو رو کمرش و یه کون بزرگ …نگاهم کلا بهش یه جوری شد و شلوارکه تا بالاتر از زانوش بود که دقت کردم به پاهاش سفید و بی موش و شهوتی تر شدم…خلاصه رفت لباسارو درآورد و اونارم برداشت و کارت کشید و رفتن…همش تو فکرش بودم و گفت این لامصب اینه خواهرش چیه…ولی خواهرش معمولا لباس گشاد می پوشید و زیاد اندامشو بیرون نمینداخت…
این داستان گذشت تا بعد ده دوازده روز که خانم محمدی رفته بود مسافرت و چند روزی نبود شنیدم رفته ترکیه برا خرید و مغازش صبحا بسته بود و بعد از ظهرا بچه هاش میومدن…تو مغازه نشسته بودم ساعت پنج بود که شیوا اومد تو مغازه و گفت ببخشید آقا امید من یه کاری برام پیش اومده باید برم حواستون به ارشیا باشه اگه کاری داشت…منم گفتم چشم رفتم دم در مغازشون گفتم ارشیا جان اگه کاری داشتی بهم بگو که اونم گفت باشه…اون روز بازارم خیلی جالب نبود و همینجوری گذشت ساعت نه و نیم بود همه داشتن می بستند و میرفتن که رفتم گفتم ارشیا خواهرت نیومد؟
گفت زنگ زدم گفته کارم طول میکشه اسنپ بگیر برو منم گفتم خونتون کجاست؟که آدرس داد دو خیابون بالاتر از ما بودن گفتم بیا میرسونمت یه کم تعارف کرد بعدش گفت بزار زنگ بزنم شیوا اجازه بگیرم…لامصب خیلی بچه ننه بود…زنگ زد به خواهرش گفت اونم ازش خواست گوشیو بده ب من گوشیو گرفتم ک شیوا گفت دوستش حالش بد شده بیمارستانه و مجبوره تا شوهر دوستش از شهرستان میرسه پیشش بمونه و ممکنه تا دو و سه بیمارستان باشه…گفتم مشکلی نداره خواستم قطع کنم ک گفت فقط آقا امید لطفا یه جا نگه دار ارشیا یه ساندویچی چیزی بگیره پولم تو کارتش هست ک گفتم چشم و خلاصه رفتیم تو پارکینگ و سوار شدیم ک ارشیا گفت من عاشق۲۰۷م منم گفتم قابل نداره و راه افتادیم و یه رپ پلی کردم و سر راه دم یه فست فود وایسادم جا پارک نبود دوبل وایسادم گفتم بشین من بیام…چی میخوری ؟ک گفت فرقی نداره…
منم رفتم دو تا ساندویچ گرفتم و اومدم دیدم پیاده شده داره با ماشین بغلی ک میخواست از پارک در بیاد حرف میزنه تا منو دید گفت بیا اومد دیگه…خلاصه راه افتادم گفت هرچی میگم الان میاد هی بوق میزنه گفتم خب جابجا میکردی ک گفت آخه رانندگی بلد نیستم…گفتم عه تو ک عشق ماشین بودی گفت آره خیل

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:34


سکس با عاطفه

#زن_شوهردار

م دوستان این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برا سال 92 هست.دوس دارین باور کنین دوسم نداشتین فحش ندین خواهشا. قبلا یه داستان به نام (سکس با همکارم مژگان1و2)رو نوشتم.اول خودمو معرفی کنم من سعید(مستعار) اون موقع 30سالم بود قد 180 وزنم 75 ،به واسطه یکی از آشنایان یه کار تهران پیدا کردم و تیر ماه امدم مشغول به کار شدم.یکی از دوستان که کرج پیمانکار بود بهم پیشنهاد داد که یه مدت برم پیشش یه خونه طرفای جهانشهر داشت و بعضی وقتا خودش میومد زن و بچش تهران بودن.من اوایل هنوز عادت نکرده بودم به رفت و آمد چون تایم کارم ساعت صبح 7 بود ساعت 6 با مترو از کرج میرفتم و خودمو میرسوندم به محل کارم که سعادت آباد بود کم کم برام عادی شد،شلوغی های مترو ، صبح زود بیدار شدن ولی چون اشتیاق شغل جدید رو داشتم میتونستم ادامه بدم.بعضی وقتا اضافه کار وایمیسادم تا میرسیدم خونه شب میشد و حسابی خسته میشدم وقتی میرسیدم خونه لباسمو عوض میکردم و یه دور تو خیابونا و پارک اطراف میزدم و برمیگشتم خونه .دوس داشتم یه پارتنر یا دوست دختر پیدا کنم ولی متاسفانه هر چقدر بیشتر دنبال یه کیس مناسب میگشتم کمتر پیدا میشد. اون روزا یه نرم افزار گوشی بود به نام بیتالک که افراد نزدیک رو نشون میداد از شما چه پنهون منم به همه دخترای نزدیک درخواست داده بودم و چندتاشونم جواب دادن و چت می کردیم بالاخره با یکیشون تونستم دوست بشم ، اسمش عاطفه(مستعار) بود و متاهل بود هر روز به هم پیام میدادیم و از حال هم خبر داشتیم ، چند تا کوچه بالاتر از ما بود ،بعد از چن روز شماره دادیم و بیشتر تلگرام چت میکردیم .اولین دیدارمون حدود دو هفته بعد از آشناییمون، قرار بود بیاد پارک شرافت و بچه هاشو بیاره بازی کنن گفت عصر حدود ساعت های 6میاد روز پنجشنبه بود من تعطیل بودم نیم ساعت زودتر رفتم و منتظرش بودم ساعت 6 پیام داد که فلان جا نشستم و گفت چون اینجا آشنا هست فقط میتونم ببینمش و اونم منو حضوری ببینه. قبلا عکس همو دیده بودیم ,ولی حضوری فرق میکرد باور نمیکردم اینقدر خوشگل باشه ، قد متوسط و یه کم لاغر ولی سینه و باسن برجسته، پوست گندمی ،چشمای درشت و روشن که از دور می درخشید.اون روز حسابی دیدش زدم و عاطفه لبخند میزد. یک هفته بعد پیام داد گفت میتونی بیای در حد چن دقیقه ببینمت.گفتم بیام کجا گفت بیا خونه خودم گفتم بیخیال ریسکه یکی میبینه گفت نه نترس بیا من زود آماده شدم گفت رسیدی زنگ بزن درو باز کنم بیا طبقه دوم.رفتم دیدم پشت در منتظرمه تا دیدمش بغلش کردم و همدیگه رو بوسیدیم و لب هم طوری میخوردیم که داشت کبود میشه سیر نمی شدیم از لب گرفتن و خوردن گفتم عاطفه من الان سیخم تا شب از شق درد میمیرما گفت کیرتو بذار دهنم سریع میخورم آبت بیاد،یه جوری میخورد که داشتم دیونه میشدم انگار وسط ابرام تو چن دقیقه آبم اومد ریختم تو دهنش زود رفت خالیش کرد بعد اومد گفت دهنت سرویس این همه آب از کجا آمد.دوباره همو بوسیدیم و ازش تشکر کردم و خدافظی کردیم.بعدش پیام دادم کاش میشد بیشتر باهم باشیم و یه سکس توپ میکردیم گفت خبر میدم و چن روز بعد خونه خالی بود از قبل بهش گفتم میتونی بیای؟گفت بذار کارامو بکنم ساعت 9میتونم بیام، باور نمیکردم به این زودی بتونم بکنمش خیلی هیجان زده شدم .حدودا یه ربع با تاخیر اومد زنگ زد درو باز کردم اومد از وقتی وارد شد همو چسبیدیم و لب تو لب شدیم وای وصفش هنوز برام شیرینه طوری لبمو مک میزد که لبام سر شد، زبونمو طوری میخورد که بعضی وقتا دردشو حس میکردم و به زور از دهنش می کشیدم بیرون. تو همین حالتا دوتامون لخت شدیم وای چه بدنی با اینکه دوتا بچه داشت ولی یه ذره شکم نداشت ممه 80 و یه باسن خیلی بزرگ که نمیشد ازش بگذری،اول یه ساک حسابی برام زد که نزدیک بود آبم مث دفعه قبل بیاد تو دهنش گفتم بذار منم بخورم ،پاهاشو باز کردم یه لیس زدم یه آهی کشید بوی خوبی داشت حسابی خوردم کس تپلشو گفت دیگه بسه بکن توش گفتم جوون پاهاشو دادم بالا و با اولین فشار تا آخر رفت توش انقد خیس و تنگ بود (کسش قبلا گفته بود زایمانش طبیعی نبوده) کم کم ناله هاش بلند شد و میگفت جررم بده منم که حسابی تو کف بودم طوری میکردم که جیغ می کشید همزمان لبای همو میخوردیم بعد داگی شد و تندتر تلمبه میزدم کل خونه رو صدامون پر کرده بود یه لحظه لرزشش رو حس کردم و با صدای جیغش فهمیدم ارضا شده منم همونجوری خوابوندمش و تندتر تلمبه زدم و آبمو خالی کردم تو کسش همونجوری روش بودم تا حالمون یه کم جا آمد همو بغل کردیم و بوسش کردم و تشکر کردم.یکی از بهترین سکس های عمرم بود البته بعدش بیشتر باهم بودیم و قرارهای داغ داشتیم که براتون تو داستانهای بعد مینویسم.اگه خوشتون اومد لایک کنید . اگه دوست داشتین ادامه رو مینویسم.با تشکر سعید.
نوشته: سعید

نبض احساس 💜

09 Nov, 08:34


زیر چادر استاد دانشگاه (۱)

#زن_مطلقه #استاد #دانشجویی

سلام به همه دوستان.
اول از همه بگم که توی این قسمت از خاطره من، سکس و رابطه جنسی اتفاق نمیفته.
اسم من بهروز هست و دانشجوی رشته روانشناسی دانشگاه … خاطره من برای ماه پیش هست که با استاد دانشگاهم اتفاق افتاد. من یه پسر 22 ساله، با قد 180 و چهره معمولی هستم. کیرمم 18 سانته. استادم یه زن 37 ساله چادری خوشگل با چشم و ابروی مشکی، و قد تقریبا 170 هست. و برای خودش شاه کسی هست توی دانشگاه.
داستان از این قراره که استادم که اسمش رو اینجا میزاریم، ساناز، کل پسرای دانشگاه روش کراش داشتن و واقعا زن خوشگلی بود. تقریبا اواسط تیرماه بود بعد امتحانات، ساناز اومد در مغازه ای که من اونجا کار میکنم و مشاور املاک هست و دنبال خونه بود. در یکی از لاکچری ترین مناطق شیراز. تیپش قابل مقایسه با دانشگاه نبود اصلا. یه مانتو شلوار زرشکی که مانتوش جلو باز بود و زیرش یه تاپ مشکی داشت. با صندل های سفید و لاک زرشکی. حسابی کیرم شق شده بود و اونم خوشحال از اینکه یه املاکی آشنا پیدا کرده. دو سه تا واحد هماهنگ کردم تا بریم بازدید. بهش گفتم که استاد برای عصر بزارم یا الان؟ گفت الان بهتره. عصر باید برم باشگاه. گفتم اوکی. گفت با ماشین من بریم؟ گفتم تفاوتی نداره. اون 207 داشت و من پژو پارس. بهم گفت با ماشین های جدا میریم. چون از اونجا باید برم خونه و تو بدون وسیله میمونی. قبول کردم. من جلو راه افتادم و اونم پشت سرم میومد. منم کیرم شق شده بود از دیدنش. ولی خب جسارت اینکه بهش نزدیک بشم رو نداشتم. از ماشین پیاده شدیم و رفتیم واحد اول رو دیدیم و پسند نکرد. واحد دوم هم چون مجتمع شلوغ بود پسند نکرد. ولی واحد سومی پسندش شد. گفتش فقط باید چونه بزنی برام و تخفیف بگیری. گفتم اوکی و شماره تلفن همدیگه رو گرفتیم و خداحافظی کردیم و من رفتم املاک و زنگ زدم به صاحب ملک صحبت کردم و گفتش چند نفرن و کارشون چیه و اینا که گفتم تعدادشون رو نمیدونم. زنگ زدم به ساناز و پرسیدم استاد چند نفرین شما، گفتش بگو که یک نفر. ولی بگو آشناست که فکر بد نکنه درباره یه خانم تنها. گفتم اوکی و در ذهنم افکار شیطانی موج میزد که یه خانم به این جذابی چرا تنهاست و نباید تنها بمونه. با صاحب ملک هماهنگ کردم و یه سر شب هر دو نفر آمدن و تخفیف گرفتیم و قولنامه نوشتیم. ساناز هم یه تیپ اسپرت داشت. فکر کنم از باشگاه میومد. صاحب ملک ازش پرسید شما ازدواج نکردی ، ساناز نگاهی به من کرد و با تعجب گفت ، یه ازدواج ناموفق داشتم. من فهمیدم که طلاق گرفته.
قولنامه تموم شد و صاحب ملک شماره کارت گرفت و کمیسیون رو گفت تا فردا واریز میکنم. ساناز گفت که شماره کارت رو برای من بفرست. گفتم نه استاد. شما لازم نیست چیزی پرداخت کنین. خیلی اصرار کرد و من قبول نکردم. و ساناز در آخر گفت پس یه شب شام مهمون من. من گفتم باشهههه. دست‌پخت استاد ببینیم چجوریاست.
گفت خوشحال نباش. قرار نیست من بپزم، میریم رستوران. درباره یه تعداد زمین که دارم میخوام باهات مشورت کنم. زنگ میزنم بهت. اوکی دادم و خداحافظی کردیم و رفت. سه چهار روز سخت گذشت، فکر ساناز داشت دیوونم می‌کرد. تا اینکه دیدم پیج املاک رو فالو کرده و از اونجا پیج شخصیم هم پیدا کرده و ریکوئست داده و منم قبول کردم و بک دادم. پست خاصی نداشت.
یه پیج خلوت که چهار تا کتاب روانشناسی معرفی کرده بود. شب یه پست روانشناسی استوری کردم که نیم ساعت بعدش ریپلای زد و گفت آقای روانشناس املاکی کی ببینمت؟
منم سلام کردم و گفتم نظر شما چیه.
گفت فردا شب فلان کافه رستوران بریم؟؟ قبول کردم. گفت فقط اینکه دنبال منم باید بیای. ماشین نمیارم . آدرس میفرستم، بیا. منم تا صبح از خوشحالی خواب نرفتم. صبح تا ظهر رفتم دفتر. ظهر ماشین بردم کارواش و بعدش اومدم خونه و تا ۵ خوابم برد. بیدار شدم دوش گرفتم. یه شلوار مشکی لی و تیشرت سفید پوشیدم و کفش اسکیچرز های نو رو کشیدم بیرون. سشوار کشیدم و ادکلن زدم و رفتم.
ساعت تقریبا ۷:۳۰ بود. ساعت ۸ به آدرسی که فرستاده بود رسیدم. زنگ زدم بهش. گفت چند دقیقه دیگه پایینم. خدای من. چی میدیم. یه الماس درخشان. یه پیراهن تا زیر زانو که خاکستری تیره بود. با صندل های خانومانه مشکی . پاهاش و دستاش هم لاک سبز و سفید داشت. و یه آرایش ملایم. سوار ماشین که شد بهم گفت نگاش کن چه به خودشم رسیده آقای روانشناس. منم خجالت کشیدم گفتم خب خانوم روانشناس هم به خودش رسیده ها. گفت نه به اندازه تو. خندیدم
توی ماشین درباره زمین ها و اینا صحبت کردیم. تا رسیدیم به کافه رستوران مد نظر. گفت شام سفارش نده. یه نوشیدنی بگیر فعلا. من شیک شکلاتی سفارش دادم و اون شیک بادام زمینی. نیم ساعتی نشستیم و اسناد رو از توی گوشی بهم نشون داد. ولی من کل حواسم به ساق های پاش بود که می‌درخشید.
ادامه دارد…
نوشته: بهروز

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:44


حالم جوریه که فقط ناله هات آرومم میکنه..

@vip_ful ویژه

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:43


رنه پارت میکنم
دوباره چیزی نگفت و دستشو گذاشت رو صورتش که منو نبینه و فقط گفت زود تمومش کن
حالا شورتشو تا دم زانو هاش آورده بودم بالا درحالی که پاهاش رو شانم بود
شلوارمو تو همون حالت با شورتم یه جا کشیدم پایین
یه تف زدم به سر کیرم
لعنتی انقدر استرس داشتم حتی تفمم خشک شده بود ولی اونقدر تف زدم که دیگه خیس شده بود
حالا یکم با دستم با کوسش بازی کردم
یه لحظه نگاش کردم دیدم کاری نداره همونطوری دستشو گذاشته جلو صورتش
منم سر کیرمو گذاشتم رو کصش یکم بالا پایینش کردم و یواش بردمش تو تا ته
چقد گرم و نرم بود
یه آه کشید که من احمقم یه جوووون گفتم
ناشی بودم و بعدش شروع کردم سریع تلمبه زدن
من محکم تلمبه میزدم و اون همش آه و ناله های ریز میکرد
خسته شدم یکم
گفتم برگرد قنبل کن
بدون حرف اضافه وایساد
سر کیرمو فشار دادم به کصش
چنان محکم تلمبه میزدم که با هر تلمبه یه موج می افتاد تو کونش
خودمو همونجوری انداختم روش و با هم دراز کشیدیم درحالیکه کیرم تو کصش بود
در دهنشو با دستم گرفتم با تمام توان تلمبه میزدم و اون دیگه اه و ناله ریز نمیکرد
با هر تلمبه میگفت آخ آخ
صدای برخورد بدنامون به کنار
صدای جلق ولقی که از رفتو آمد کیرم تو کصش درست شده بود دیوانم میکرد
یک آن خودمو بهش چسبوندم و آبم با تمام فشار پاشید تو کصش
له له میزدم
خودمو انداخته بودم روش کامل
سکوت کامل بود تو اتاق
یه چیز گفت بالاخره
حرامزاده پاشو له شدم زیرت
همینکه پاشدم و چشم تو چشش افتاد دنیا رو سرم خراب شد
با چشمایی اشک بار با تنفر نگام میکرد و گفت حیف اون شیری که دادم بهت
وای چیکار کردم من
وااااای خدا
مثل برق گرفته ها بلند شدم و لباسامو مرتب کردم و گفتم غلط کردم
از خونه زدم بیرون
بغض کرده بودم
یه دنیا گریه کردم بیرون که مادرم زنگ زد
بدجور ترسیدم که نکنه فهمیده
دیم نه گفت بیا خونه شام بخوریم
رفتم دیدم عمم ناراحته و شام نخورد
گفت اینقدر استرس کشیدم سرم درد گرفته
منم یکم خوردم و گفتم منم استرس زیادی کشیدم اشتها ندارم
از اون روز نه من عممو نگاه کردم نه اون بهم نگاه میکنه
من خراب کردم بدم خراب کردم
به یکی از عزیزانم تجاوز کردم و تا آخر عمر از دستش دادم
یبار تنها دیدمش رفتم گفتم عمه غلط کردم
گه خوردم
شرمندتم
منو ببخش
زار زار گریه میکردم
ولی حتی نگاهمم نکرد
فقط برگشت بهم یه لحظه دیدمش که چشاش اشک بار بود
گفت چطور تونستی من جای مادرت بودم
دستشو خواستم بگیرم نزاشت
به زور دستشو گرفتم بوسیدم ولی دستشو کشید
نشستم زمین دست بردم کنار دامنشو گرفتم گفتم نبخشیم خودمو میکشم
گفت چیو ببخشم ؟
تو بهم تجاوز کردی
آمد دم گوشم گفت من مادرت بودم بی شرف 💔
شر شر اشک از چشمام میومد ولی فایده نداشت و رفت
الان حدود دو سال گذشته
افسردگی بدی گرفتم
رفتم تراپی
دارو مصرف کردم
اما هیچ وقت خودمو بخاطر این اتفاق هرگز نمیبخشم
الانم نمیخوام شما بهم فحش بدین چون خودم به اندازه کافی داغونم
فقط میخوام بهتون بگم حواستون باشه یک لحظه شهوت زندگیتونو به باد نده
نوشته: یه خطاکار

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:43


بزرگترین اشتباه زندگیم

#تجاوز #عمه

سلام خدمت دوستان عزیز
امیدوارم حالتون خوب باشه
میخوام بدترین اتفاق زندگیمو تعریف کنم
اتفاقی که باعث شد با عمه خودم سکس کنم
اسم خودمو عممو نمیگم ولی یه مقدمه بگم
من الان ۲۴ سالمه و این اتفاق مربوط به دو سال پیشه
همچنین من متاسفانه وقتی بچه بودم مادرم شیر نداشته و از شیر عمم تغذیه کردم چون یه پسر تقریبا هم سن من داره
اینم بگم که عمم الان ۵۴ سالشه حدودا
خواهش میکنم با خوندن داستانای سکس با محارم گول نخورید
من گول خوردم و الان واقعا افسرده شدم و به شدت پشیمانم طوریکه واقعا یه بار خواستم خودکشی کنم
بریم سراغ داستان
آخر هفته بود و از دانشگاه برگشته بودم خونه
پدرم کمی مشکل قلبی داشت
با یکی از بچه ها عصر رفته بودم بیرون توی شهر بگردم
شهرمونم یه شهر بزرگه و بخوای بگردیش باید وقت زیادی بزاری
آقا من بعد از اینکه از بیرون برگشتم رفتم در زدم دیدم عمم اومد درو باز کرد
تعجب کردم
احوالپرسی کردم گفتم عمه بقیه کجان
گفت پدرت حالش بد شده به ما زنگ زدن مام اومدیم
شوهرم و مادرت پدرتو بردن بیمارستان من موندم
خیییییلی استرس گرفتم گفتم چییییییی ؟ حالش چطوره الان ؟
گفت نمیدانم
آقا اومدیم تو من خیلی حالم بد بود یه گوشه تو اتاقم کز کرده بودم و یاد سختیای زندگی پدرم افتادم بغض کرده بودم و اشکم اومد لامپم روشن نکرده بودم و فضای اتاق کامل تاریک بود
عمم که این صحنه رو دید اومد بغلم کرد که دلداریم بده و متاسفانه سرم کامل تو سینه هاش بود
کاش نمیشد این اتفاق منحوس
من به شدت داشتم گریه میکردم و اون منو به خودش فشار میداد و نوازشم میکرد
یواش یواش گرمای بدنشو حس میکردم و تحریکم کرد
و اون احساس غم جاشو به داغ شدنم داد
وقتی یادم میوفته حالم از خودم بهم میخوره
جوری شده بود دیگه بغلش میکردم بیشتر که بیشتر این گرما رو حس کنم
خلاصه اون محیط نیمه تاریک اتاق و این گرمای بدنش و نرمی سینه هاش یواش یواش حالمو بد کرد
یهو صدای زنگ تلفن اومد و عمم رفت
مادرم بود گفت حال پدرم خوبه ولی فعلا تحت نظره
منم که ازش جدا شده بودم دیگه
با خودم گفتم نه این غلطه نکن
داشتم با خودم فکر میکردم
واقعا میتونم باهاش سکس داشته باشم ؟
زمانشو که دارم
خونم که خالیه
همه چیز حاضره
منم کل عمرم دست به دختر نزده بودم و اون تجربه ی کوتاه بغل تنها تماسم با یه زن بود
یواش یواش این افکار تو ذهنم میومد
به بدنش نگاه میکردم
چقد کیوت و کوچولو بود
به باسنش نگاه کردم
چه کون خوش فرمی داشت
صورتشم که واقعا زیبا بود
نشسته بودم و کاملا مردد بودم
توی ذهنم همش میگفتم بابا این همه داستان خوندی بقیه تونستن سکس کنن توم میتونی خوب
تو افکارم غرق بودم که دیدم اومد کنارم نشست
گفت چرا تو خودتی نگران پدرت نباش خوبه حالش
و نوازشم کردم با دستاش
کاش میمردم و اون کارو نمیکردم 😔
منم بغلش کردم دوباره و اونم بغلم کرد
وای خدا دوباره اون حرارتو حس کردم
سرمو اوردم عقب نگاش کردم و گفتم
عمه مرسی که اینقدر خوبی و سرمو بردم جلو لوپشو بوسیدم
اونم خوشحال شد اومد منو بوسید
یه خنده ای کردم و این بار هجوم بهش آوردم محکم گرفتمش و سفتتتتتتتت لوپشو بوسیدم ولی بخاطر فشاری که بهش وارد کردم به عقب خم شد و خورد زمین و من افتادم روش
انگار همه چیز دست به دست هم داده بود
منم حشری شده بود یکم
بوس بارانش میکردم و اونم همش میخندید و نمیدونست چه خبره
یواش یواش کیرم شق شده بود و دیگه به شکمش و قسمت بالای کصش فشار میاورد
فهمید دیگه
دیدم لحنشو جدی کرد و گفت بلند شو بسه دیگه
خودمو لوس کردم و گفتم عمه خودمو میخوام ماچش کنم
دیدم جدی تر گفت میگم پاشو بسه دیگه
یه لحظه سرمو بلند کردم
خانه خالی بود
زمان داشتم
عمه زیرم بود
کیرم شق بود
فهمیده بود حشری شدم
کاملا هم ناتوان زیرم افتاده بود
تصمیم رو گرفته بودم متاسفانه
کاش گردنم میشکست
با دستام دستاشو سفت گرفتم فشار دادم به زمین و رفتم برا لباش یه جوری لباشو میخوردم کاملا وحشیانه با ولع تمام
زیرم زور میزد و تقلا میکرد
با پاهاش میزد زیر شکمم ولی سفت خودمو انداخته بودم روش
سرشو این ور اون ور میکرد تا لبشو نخورم
خب کفری شده بودم از اینکه نمیزاشت لب بگیرم
خودمو کشیدم عقب محکم زدم تو گوشش
گفتم آرام بگیر بسه دیگه
بخاطر ضربه ای که زدم کاملا گیج بود
خودمو کشیدم پایین نشستم رو پاهاش
کمر شلوارشو گرفتم خواستم بکشم پایین دیدم دستمو گرفت گفت نکن
دستمو بردم عقب که میخوام بزنم تو گوشش
سریع دستشو پس کشید
منم شلوارشو تا تقریبا دم زانوش کشیدم پایین
چشاشو بسته بود
بهش نگاه نمیکردم که عذاب وجدان نگیرم
اومدم عقب تر و پاهاشو دادم بالا و شلوارو کامل کشیدم پایین
آخ اون بدن سفید و نرم زیر دستم بود دیگه مغزم کامل رد داده بود
پاهاشو که کامل داده بودم بالا شورتشو با دستم خواستم بالا بیارم باز دستشو آورد
چنان محکم زدم رو رانش که جای انگشتام افتاد
گفتم بسه وگ

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:43


گاییدن دوست دخترم

#دوست_دختر

داستان از اونجایی شروع شدش که یکی از دوستام دختری رو به اسم نازی بهم‌معرفی کرد چند باری باهم بیرون رفتیم صحبت هامون داشتش رنگ و بوی سکسی می گرفت ولی اولش رومون بهم باز نشده بود فقط تو چت از فانتزی هامون می گفتیم نازی یک دختر لاغر ولی خوش اندام بود
یک بار موقع خداحافظی بوسه مون طولانی شد و تبدیل به لب گرفتن شدش از اون به بعد یخ دوتامون وا شد و جای خلوت لب طولانی میگرفتم یکبار تو ماشین مشغول لب گرفتن و نوازش گردنش بودم که متوجه شدم نفس هاش تند تر شد منم بیشتر جلو رفتم از تو یقه تاپش دستم رو رسوندم سر سینه هاش شروع کردم مالیدن حالا نمال کی بمال که یهو دیدم دست انداخت از رو شلوار کیرمو فشار دادن گفت درش بیار
گفتم در بیاد باید بخوریش کیرمو در آوردم افتاد به جونش برام ساک زدن وای چجوری می‌خورد
همین که داشت ساک میزد منم دستمو کردم تو شورتش فهمیدم یک شورت توری پوشیده کس ش خیسه خیسه
همین جور که داشتم کس شو می مالیدم ارضا شدم کل آب ریخت تو دهنش همش قورت داد
چند بار اینجوری باهم حال کردیم تا دیگه طاقت نیاوردم گفتم باید ببرمش رو تخت‌
رفتم دنبالش به بهانه اینکه لباسم کثیف شده گفتم بریم خونه من تا لباس عوض کنم باهم رفتیم تو خونه
داشتم لباس در می‌آوردم به بهانه اینکه پیراهن دیگه تنم کنم یکهو خیره شدیم بهم لب ها چسبوندم شروع کردم تا اومد به خودش دید لباسشو در آوردم با کرست تو بغلمه اولش گفت فقط مثل تو ماشین بمالم ارضام کن قول بده شورتمو در نیاری با خودم گفتم کسخلم مگه تو نگایم
گفت باشه شلوارشو کشیدم پایین وای چی میدیم یه دختره سبزه سکسی کمر لاغر سینه ها ۷۵ مدل اناری بغلش کردم بردم رو تخت از بالا تا پایین شو لیس زدم کس شو از رو شورت لیس زدم گفت قول دادی شرتمو در نیاری گفتم شورت تو در نمیارم
ولی شورتتو جر میدم
شورتشو پاره کردم شروع کردم کس لیسی آه و ناله ش تو اتاق پیچید بالشت رو گاز می‌گرفت با سر کیرم می زدم رو کسش قرمز شده بود گفت میشه یکم سرشو بکنی توش ببینم چه طوریه منم با سر کیرم می زدم بهش
همین جوری که حالش خراب بود و کسش پر از آب داشتم لب می گرفتم در گوشم گفت میخوام جنده تو بشم جرم بده کسم رو بگا این رو که گفت منم دیدم چراغ سبز داد کیرم با یک هل دادم بره تو وای چقدر تنگ و آبدار بودش
اولش آروم دادم رفت توش تا جا باز کنه بعد شروع کردم آروم تلمبه زدن‌ که دیدم لرزید ارضا شدن چند لحظه بعد داد زد جنده تو بگا دیگه زود باش من شروع کردم تند تند تلمبه زدن دیدم در گوشش گفتم شدی جنده من دیگه از این به بعد باید زیر خوابم باشی کس کش
اونم داد میزد زیر کیر خوابیدم چی حالی داره
داشتم ارضا میشدم کیرمو در آوردم آبمو ریختم رو ممه هاش که یهو بلند شد کیرمو کرد تو دهنش بقیه آبشو بخوره ‌میگفت دوست دارم مثل جنده ها تو فیلم ها
نوشته: سعید

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:42


دن امیرم می‌اومد چند دقیقه همینطور گذشت تا این که مامان شروع به حرف زدن کرد
مامان: گند زدی به هیکلم برو دستمال بیار پاکش کنم بعد از ظهر حمام بودم دوباره بوی عرق گرفتم
امیر رفت دستمالو آورد و به من مامانم گفت میشه یه بار دیگه سکس کنیم
مامان: امشب همین یه دفعه هم نباید سکس می‌کردیم دیگه پررو نشو دو دقیقه نشده که ارضا شدی
امیر: خوب ارضا نشدم کیرم هنوز راسته بیا یه دور دیگه هم بریم زود تمومش می‌کنم
مامان: عقلت تو کیرته حتماً می‌خوای یکی بفهمه شر بشه
امیر: کسی نمی‌فهمه انقدر نترس زود تمومش می‌کنم
مامان: باشه باشه، دیگه ادامه نده
این دفعه سکسشون‌ خیلی بیشتر طول کشید انقدر کیرم راست مونده بود که شق درد گرفتم دست خودم نبود بدجوری حشری شده بودم
مامان: خسته شدم نمی‌خوای بس کنی؟
امیر: باشه زود تمومش می‌کنم
بعد این تلمبه زدنای امیر خیلی محکم‌تر شد دیگه صدای ضربه هاش واضح به گوشم می‌رسید، هنوزم صداش تو گوشمه
مامان: آرووم آرووووم تر یکی می‌شنوه
امیر: خیالت راحت صدای باد و بارون انقدر زیاده که صدا به صدا نمی‌رسه
مامان سعی می‌کرد جلوی خودشو بگیره که سروصدا نکنه ولی نمی‌تونست
صدای آه و ناله‌ی آرومش به گوشم می‌رسید
چند دقیقه همینطور گذشت که یکدفعه صدا قطع شد معلوم بود کارشون تموم شده
مامان: کجا میری؟
امیر: میرم دستشویی
مامان: داری میای یه لیوان آب بیار قرصه اورژانسیم و بخورم
امیر: باشه
بعد این که مامان قرص خورد امیر اومد سرجاش و درجا خوابش برد، مامانم خیلی زود خوابید ولی من تا صبح خوابم نبرد.
با این که چند سالی از اون موقع می‌گذره ولی هر چند وقت این اتفاق هی تو ذهنم مرور میشه شاید بعضیا تجربه‌ای مثل این داشته باشن ولی فکر نکنم برای کسی همچین اتفاقی افتاده باشه.
نوشته: محمدجواد

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:42


حال دادن مامان به پسر عموی سربازم

#بیغیرتی #مامان

سلام من محمدجوادم داستانی که براتون تعریف می‌کنم برمیگرده به زمانی که 15 سالم بود
من قم زندگی می‌کنم ولی در اصل اهل آملم وقتی بچه بودم پدرم تو یه موسسه‌ی تحقیقات قضایی مشغول به کار شد برای همین مجبور شدیم قم زندگی کنیم.
پدربزرگم از قدیم تو یه ییلاق نزدیک شهر آمل خونه داشت و هر سال اول تابستون می‌رفت کوه و نزدیک پاییز برمیگشت آمل
ماهم چون کمتر فرصت می‌شد بریم آمل از این موقعیت استفاده می‌کردیم و بعد تمام شدن امتحانات می‌رفتیم پیش پدربزرگ و مادربزرگم و تا آخرای شهریور ییلاق می‌موندیم
این وسط پدرم بخاطر شغلش مجبور بود همیشه تو رفت و آمد باشه و اکثراً آخر هفته‌ها می‌اومد ییلاق پیشمون
بعد فوت پدربزرگ و مادربزرگم این داستان هنوزم ادامه داشت ما تمام تابستونو کوه بودیم و پدرمو بقیه عموهام معمولاً آخر هفته‌ها می‌اومدن ییلاق
قبل این که برم سراغ اصل ماجرا یکم از مادرم و امیر پسرعموم براتون میگم که یه تصویر ازشون داشته باشید
اسم مادرم مریمه، زن آروم و سردیه که معمولاً با هرکسی گرم نمی‌گیره ولی در عین حال خیلی مهربونه، مادرم اون موقع 37 سالش بود
مامانم یه زن قد بلند و سفید روعه، رنگ چشماش قهوه‌ای پررنگ و موهای مشکیه بلندی داره که تا نزدیک کمرش میرسه سینه هاش زیاد بزرگ نیستن ولی یه کمر باریک و باسن بزرگ و خوش حالتی داره
اسم پسر عموم امیره، 4 سال ازم بزرگتره یه پسر خوش صحبت و خنده روعه و که خیلی اهل شوخی و دلقک بازیه از اونایی که خیلی فعال و پر انرژی آن
امیر پسر خوشتیپ و خوش قیافه ایه بخصوص چشماش که آبی پررنگه خیلی جذاب ترش می‌کنه
اون سال تابستون اواسط تیرماه دوتا از عموهام با خانوادشون اومده بودن ییلاق امیرم که اون موقع تازه چهار پنج ماهی رفته بود سربازی مرخصی گرفته بود و همراهشون اومد
روز اول همه چیز عادی بود و اتفاق خاصی نیفتاد ولی فرداش کم کم هوا خراب شد آسمون مه گرفته بود و باد شدیدی می‌اومد اوایل شب بارون شروع شد انگار داشت سیل می‌اومد
تلویزیون خونه‌ی ما خراب بود و اینترنتم نداشتیم، بیرونم که نمی‌تونستیم بریم برای همین منو امیر کلی پاسور بازی و کردیم تا اینکه خسته شدیم و تصمیم گرفتیم فیلم نگاه کنیم و بعدش بخوابیم چون دیگه آخرشب شده بود
خونه‌ و حیاط ما خیلی بزرگه، خونه به جز آشپزخونه چهارتا اتاق با یه ایون ال مانند دورش داره
از زمانی که یادم میاد هر وقت ما و عموهام ییلاق دور هم بودیم شب موقع خواب هرکس با خانواده ی خودش تو یه اتاق جدا می‌خوابید تا همه راحت باشند
اون شبم همینطور بود با تفاوت که چون من و امیر می‌خواستیم فیلم نگاه کنیم قرار شد امیرم تو اتاق ما بخوابه
سه تا لحاف کنار هم پهن کردیم و من بین امیر و مامان دراز کشیدم و مشغول فیلم دیدن شدیم
نیم ساعتی که گذشت کم‌کم چشمام سنگین شد و داشتم بزور فیلم می‌دیدم ساعت از 1:30 گذشته بود بعد چند دقیقه دیگه نتونستم تحمل کنم چشمام بسته شد ولی هنوز تو خواب عمیق نرفته بودم نمی‌دونم چند دقیقه بین خواب و بیداری بودم که صدای امیر و مامانم و شنیدم
من به پهلو پشت به مامان خوابیده بودم وقتی صدا رو شنیدم آروم چشمامو باز کردم و دیدم امیر تو لحافش نیست
گوش هامو تیز کردم که ببینم چی میگن
مامان: انقدر اصرار نکن گفتم امشب نمی‌شه
امیر: اذیت نکن ما که اولین بارمون نیست
مامان: خل شدی نمی‌بینی کلی آدم تو خونس تازه محمدجوادم کنارمون خوابه!
امیر:‌ همه خوابیدن اگه می‌ترسی در اتاق و قفل میکنم، محمد جوادم الان داره خواب هفت تا پادشاه و میبینه جوری خوابیده که با توپم بیدار نمیشه
مامان: گفتم نمی‌شه انقدر باهام ور نرو دستتم از تو شورتم در بیار
امیر: خوشگله ، من دوسه روز دیگه باید برگردم پادگان معلوم نیست کی دوباره بهم مرخصی بدن یه امشب و جون امیر کوتاه بیا
مامان: مخمو خوردی، باشه فقط زودتر کارتو بکن
وقتی شنیدم چی بهم میگن حسابی شوکه شدم مامانم و امیر خیلی باهم صمیمی بودن ولی هیچوقت فکرشم نمی‌کردم که باهم رابطه داشته باشن
نه‌تنها الان می‌خواستن سکس کنن اولین بار شونم نبود که این کارو می‌کردن
مغزم داشت سوت می‌کشید و قلبم تند تند می‌زد جوری که انگار می‌خواد منفجرشه
بین دوراهی گیر کرده بودم و نمی‌دونستم چیکار کنم
از یه طرف غیرتم اجازه نمی‌داد به روی خودم نیارم و کاری نکنم ولی از یه طرف دیگه با خودم گفتم اگه به روشون بیارم هم حرمت بینمون شکسته میشه هم حسابی آبروریزی میشه جوری که تو فامیل و محل نتونیم سرمونو بالا کنیم
همینطور که تو خودم بودم صدای نفس نفس زدن مامان و امیر و می‌شنیدم معلوم بود دارن سکس می‌کنن
حسابی کفری شده بودم آخه یه زن چقدر میتونه حشری و بی مسئولیت باشه که کنار پسرش به یکی دیگه بده با این وجود تصمیم گرفتم کاری نکنم
هر چقدر که می‌گذشت عصبانیتم کمتر می‌شد و بجاش حشری می‌شدم
تو همین حین یه صدای ضعیف از تلمبه ز

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:42


قفل کردم همزمان شورتکم با شورتم کندم کیرم حدود ۱۷ ۱۸ سانت بود ولی تو تموم عمرم به این کلفتی و بزرگی ندیده بودمش حس میکردم جلد خودش الان پاره میکنه پشتش دراز کشیدم با اولین برخورد دستم به ورودی کسش لرزید ترسیدم باز ارضا شه برش گردوندم یه خورده کسشعر من عمتم و اینا ۴ ۵ تا لب ازش گرفتم زبونم میمکید کیرم دو سه بار مالیدم به ورودی کسش التماس میکرد بکنم توش من فورا همش اومدم داخل کنم واقعا جا نمیرفت نه اینکه کیر من خیلی غول باشه فهمیدم شوهرش کیری نداشته به اون صورت این بکنه شاید ۱۵ دقیقه طول کشید همه جور کسش کردم و نتوستم طاقت بیارم تو کسش خالی شدم تا صبح اون روز ۲ بار دیگم کردمش ولی هر کار کردم تو کونش نرفت کیرم ما شهرستانیم و اونا شهر خودشون تا امروز نشده دیگه سکس کنیم از ۳ سال پیش فقط سال پیش تو اتاقم ۵ دقیقه تنها شدیم لب گرفتیم دستم کردم تو شورتش شانس آوردیم نزدیک بود بگا بریم دخترش که ۲۳ سالش اومد خودش اعتراف کرد که واقعا تو رویاش دوست داشته باهام سکس کنه و جزو فانتزی هاش بوده و دیده از سوراخ نگاهش میکنم و عمدا جق زده تو حموم، بعد اونکار که من باهاش کردم حداقل به ۱۰ ۱۲ نفر دیگه کس داده خودش گفت نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت اما شاید اگه اون همه حشری نبودم به امتحانش نمی ارزید.
نوشته: آرین

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:42


عمه ثریا

#هیزی #عمه

با سلام من حمید هستم ۲۹ سالم و ورزش می کنم به خودم تا حدی می رسم ما شهرستان زندگی می کنیم یکی از استان های غربی ایران داستان برمیگرده به ۳ سال پیش که پدر بزرگم حسابی بیمار بود و خانواده پدرم(خواهر و برادراش) که غالبا در تهران و اصفهان زندگی می کنند اومدن جهت نگهداری از پدربزرگم من غالبا آدم خجالتی و بشدت حشری بودم،دوست دختر داشتم ولی کلا سهم من دافای حق نبود و دخترای معمولی تو دانشگاه میزدم عمه ثریا ما اونموقع ۴۵ سالش بود و سه تا بچه داشت و چند سالی بود من اون ندیده بودم از یه آدم ساده و تقریبا ریز جثه که بخودش نمی رسید و ژولیده بود تبدیل شده بود به یه دختر ورزشکار خوش هیکل و دماغ عملی و سولاریم شده که ده سال جونتر شده بود وقتی همدیگه رو دیدیم یه کم نوع محبتش و حرفاش عوض شده بود و حس میکردم یه کم شهوتی شده ۲ هفته ای به همین منوال گذشت و در این بین شوخی های جنسی کم رنگ و سوال راجع به دوست دختر ذهن من رو مشغول کرده بود تا اون شب رسید معمولا پدر بزرگم من میبردم حموم و شبش اصرار کرد بمونم سر شبی دوستم زنگ زد و تو ماشین بیا مشروب دو سه تا پیک بخوریم زود منم رفتم زودی برگشتم و بعدش بشدت حس حشری بودم اومدم بخوابم گفتم قبلش برم دستشویی،سرویس حموم و دسشویی بغل هم بود نشستم تو دسشویی حس کردم نور میاد از بغل لوله آب دسشویی و یه تیکه پنبه اونجا بود اروم پنبه رو برداشتم و شاید به اندازه ۲ تا انگشت درست جلو دوش حموم معلوم بود چیزی که دیدم باورم نمیشد عمم یه کس صورتی و بسیار بزرگ داشت که اصلا به قد ۱۶۰ سانتیش نمیخورد بزرگیش ،حداقل ۱۵ دقیقه اونجا نشستم دیگه پاهام توان نداشت پا شدم ۵ دقیقه باز برگشتم طاقتم نگرفت ثریا دو هفته ای بود نداده بود و حشری شده بود با دست بورس که موهاش شونه میکرد تا دسته میکرد تو کسش درمیاورد همونجا دو بار جق زدم و وقتی ارضا شد بی حال تکیه زد کف حموم منم فورا پریدم بیرون از دسشویی خودم شستم و رفتم بعد یک ربعی برگشت موهاش خشک کرد و از صندلی بالا رفت دریچه کولر اتاقش ببنده که سردش بعد یک ساعت من داشتم فوتبال می دیدم که صدای جیغش بلند شد برگشته بود روی صندلی کمرش گرفته بود و همونجا مونده بود به هر زحمتی بود کمکش کردم و از صندلی پایینش اوردم کامل سینه های سایز ۷۰ رو سینه ام حس کردم و دستام یه لحظه سوراخ کونش حس کرد احساس کردم شاید سوراخ کونش مث نبض میزنه نفهمیدم کونش بود یا کسش پایینش گذاشتم کل این اتفاقات کلش ۸ ۹ ثانیه نشد ولی برای من حشری غنیمت بود همینم ،رو رختخوابش دراز کشید منم برقا خاموش کردم تی وی نگاه میکردم ادامه فوتبال رو که صدام زد گفت خیلی کمرم درد میکنه منم بهش پیشنهاد دادم ماساژت بدم خوشش نیومد زیاد و گفت برام قرص بیار منم نه خایش داشتم و نه شهوتش چون زده بودم ۱ ساعت بعدش خودش ازم خواست ماساژش بدم یه کرم ضد درد مصرف شده تو داروها پیدا کردم یه دامن و یه تیشرت بلند تنش بود ازش اجازه گرفتم یه کم دامنش پایین کشیدم شورت پاش بودم بعد ۵ ۶ دیقه حس کردم چشاش بسته باز یه کم دستم پایین اوردم حس کردم سوراخش نبض میزنه و یه کم لیز شده بود پایینتر از کمرش و ستون فقراتش دل زدم به دریا یه کم رفتم پایینتر و تا نرسیده به سوراخ کونش دستم رسوندم که کاملا لزج شده بود ازش خواستم بیشتر کمرش بالا بده تا کثیف نشه تقریبا همه شورتش کشیدم پایین بجز یه کمش خواستم بچرخه ،چرخید روسریش انداخت رو صورتش سوتین نداشت یه جفت سینه ۷۰ با نوک سیاه دیدم و یه کس سفید با لبه صورتی و لیزر شده دستم بردم سمت سوراخ کسش بشدت لرزید و احتمالا ارضا شد منم ناخواسته ۳ ۴ تا لب عمیق ازش گرفتم ازم تشکر کرد و انگار چیزی نشده دامنش کشید بالا و من رفتم خوابیدم بقدری حشری بودم تو شلوارم ۳ بار خودم خالی کردم تا صبح وقت صبحانه هم دیدیم انگار نه انگار خواستم برم گفتم من تا ۴ ۵ روز دیگه باز میام سر میزنم بغلم کرد وقتی بغلم کرد دستم گرفت گذاشت رو سینه اش منم ناخواسته فشار دادم و اونم یه خنده شیطانی کرد گفت امشب بیا منم از خدا خواسته قبل رفتن حسابی شیو کردم دو تا قرص مختلف تاخیری خوردم و یه اسپری تو کیفم گذاشتم نزدیکای ساعت ۱۱ شد پدر بزرگ خواب بود و داروهاش خورده بود ثریا اومد سراغم با یه پماد گفت میخام ماساژ حسابی بهم بدی چک کردم همه چی اکی بود به بهانه دسشویی رفتم اسپری زدم پوشش عوض شده بود یه تاپ که جلو سینه هاش معلوم بود تنش بود و دامن من از شب قبلش هزارن بار خودم سرزنش کردم به جرم بی عرضگی و امشب شب اصلی بود دامن از کمر ی کم پایین دادم دیدم شورت نداره فورا کامل از پاش درش اوردم پشماش ریخت گفتم بخاطر کثیف نشدن میگم اون سکوت کرد پماد زدم ۲ ۳ دیقه جای دردش مالیدم بعدش کرم زدم به انگشتم شروع کردم مالیدن به سوراخ کونش جالب کل این مدت هیچ عکس العملی نشون نمیداد پا شدم در اتاق

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:41


ه بود همه میدونن از کون چقدر درد داره اولش افتادم به التماس نکن 😂ولی خوابید روی من گردنمو میبوسید و گوشامو میخورد اروم اروم میکرد درد داشتم و سوزش ولی حتی تجربه اون درد بعد از مدتها لذت بخش بود، گفت سحر از روزی که دیدمت گفتم این کون مال منه باید بکنمش ولبامو شروع کرد به خوردن که تا ته کرد تخماشو در کونم احساس میکردم یهو دوباره کیرشو در اورد تا ته کرد درد و لذت بی نهایت لذت جوری تلمبه میزد انگاری میخواد زمین بکنه منم اه و ناله میکردم و جوری ارضا شدم که وحید فکر کرد جیش کردم از درد رو تختی به فنا رفت وقتی فهمید اب کوسمه فقط منو میبوسید و محکم تلمبه میزد و اخر ابشو توی کونم ریخت منم از اون ارضا شدن زیاد میلرزیدم ما فانتزی های زیادی باهم امتحان کردیم همه جا سکس داشتیم توی پارکینگ توی خیابون یا براش کلی نقش بازی کردم از شاگرد تنبل کلاس تا خانم پرستار ولی وحید یه فانتزی خاص داشت که منم به عنوان یه پارتنر خوب براش انجام دادم اگه دوست داشتید حمایتم کنید تا ماجرای اون فانتزی رو بگم😊امیدوارم شما هم یه بکن عالی پیدا کنید 😉
نوشته: سحر تپلی

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:41


مرد آرزوهای من

#سکس_خشن #عاشقی #اولین_سکس

با سلام به همگی
من مدتهاست خواننده این سایتم و کلی داستان خوندم خیلیاشون توهمات و تصورات یه نویسنده ست.من خواستم در مورد خودم بنویسم و داستانمو بگم امیدوارم فقط بدوبیراه نگید چون یه داستان عادی و سادست😊
من سحرم ۳۲ سالمه و اهل جنوبم یه دختر معمولی و توپر که بی نهایت شیطون و پرحرفم چند مدتی بود که سینگل بودم اونم یه رابطه چند ساله که با خیانت دوست پسرم تموم شد .خیلی بده توی خونه دوست پسرت مچشو بگیری و بازم بگه نه اشتباه میکنی اون چیزی نیست که فکرشو میکنی. بعد کات شدن اون رابطه یه کم بدبین شده بودم نمیتونستم به کسی اعتماد کنم بابت همین رفتم سراغ مجازی گفتم حداقل سرگرم میشم چند باری هم از شیطنت سکس چت داشتم تا اینکه یکی اومد درخواست داد قیافه معمولی گفتم اینم چند روزی چت میکنم و تمام.ولی اون سمج تر از این حرفا بود 😅نمیشد سرکارش گذاشت وحید بدتر از خودم شیطون و حاضر جواب بود جوری که آدم شیفته رفتارش می شد سکسی نبود به نظرم حس میکردم نه به دردم نمیخوره ولی اصرار داشت سحر بیا ببینمت خلاصه اینقدر گفت گفتم باشه بریم یه کافه ایی جایی بشینیم. اومد دنبالم با یه پارس سفید منم تا تونسته بودم سکسی پوشیده بودم از اونجایی که دوستام همیشه بهم میگن قرتی خانم😂وحید رو میگید چشم بر نمیداشت از ممه هامو و کونم بعد ها بهم گفت لعنت بهت داشتم جر میخوردم😆بعد از اون روز وحید همش میگفت رابطمونو جدی تر کنیم منم جدن میترسیدم برم خونش ولی از اونجایی که خیلی هاتم و مدتها سکس نداشتم گفتم به درک میرم خوشم نیومد دیگه نمیرم . بهش گفتم و قرار گذاشتیم.رفتم خونش خیلی عادی نشستیم من رو میگرفتم اونم میدید من خجالت میکشم چیزی نمیگفت اخرش اومد کنارم گفت سحر اگه دوست نداری مجبورت نمیکنم. من با دیدن اون کیری که توی شلوارک شق شده بود شورتم خیس بود گفتم نه توی دلم میگفتم لعنتی شروع کن، وحید اروم منو بوسید یه بوسیدنو بعد لب گرفتن دستشو روی بدنم میکشید اروم بعد نگاه کرد گفت سحر من یه کم توی سکس خشنم ناراحت نشی ازم بگم الان گفتم نه بابا ناراحت چی نمیدوستم قرار اون روز زیرش جرش بخورم.از روی مبل بلندم کرد برد روی تختش لبامو میخورد و بعد لختم کرد کامل نه اینکه وحشی بازی در بیاره نه کامل لختم کرد خودشم لخت شد اومد بغلم داشتم برای اون کیری که دیده بودم له له میزدم لبامو تند تند میخورد و دستم همه جای بدنمو لمس میکرد با دست سینه های ۸۵ منو فشار میداد یهو سرشو برد گذاشت دهنش جوری میخورد که اه و ناله من در اومده بود و میگفتم اروم تر وحید یه دستش روی کوسم بود یهو رفت وسط پاهام اوووف بی نهایت لذت بخش بود جوری کوسمو میخورد که داشتم دیونه میشدم منم توی اوج بودم با زبونش روی چوچولم میکشید منم سرشو فشار میدادم با پاهام به کوسم توی دهنم ارضا شدم ولی هنوز میخواستم انگاری بس نیست گفتم وحید بیا بالا اومد جلو نشست داگی شدم روبروش وکیرشو گذاشتم دهنم یه کیر خوش تراش و سفت سرشو لیس زدم کلا کردم توی دهنم والا مثل بقیه سانتش نکردم بگم چقدره اونم خم شد با دستش اب کوسمو میکشید به سوراخ کونم میگفت سحر کونت دیونم کرده لامصب منم از از لذت کیرشو میخوردم تخماشو لیس میزدم گفت بخواب فکر کردم میخواد بکنه منو ولی دیدم شالمو اورده دستامو بهم بست و کمر بندشم پاهام جفت بست ترسیدم اولش گفتم نکنه روانیه😐منو بکشه دیدم اومد بالای سرم کیرشو کرد تا ته توی حلقم شروع کرد به تلمبه زدن جوری که نمیتونستم نفس بکشم ولی کوسم خیس خیس بود و عین قلب میزد هی کیرشو میکشید بیرون یه نفس که میگرفتم تا ته حلقم میفرستاد اشکام میریخت رفت پایین پاهامو انداخت روی شونه ش گفت کیرمو میخای میگفتم اره میخوام میگفت نه جنده ی من باید بگی وحید جون منو جر بده هنوز تموم نشد بود که تا تخماش جا داد توی کوسم اوووف یه جیغ کوتاه و اه و ناله های من عجب سکسی بود تلمبه هاش سنگین و محکم جوری که حس میکردم الانه پرت بشم عقب منو داگی کرد اومد پشت سرم کیرتو کرد توی کوسم و تلمبه میزد فکر کنم نیم ساعتی منو کرد و من دوبار دیگه ارضا شدم روی باسنم ارضا شد و منو پاک کرد ولی دست و پاهامو باز نکرد اومد کنارم کیرشو گذاشت دهنم گفت عزیزم بخور دستش روی صورتم بود کیرش هنوز مزه منی میداد منم خوردم اونقدر که فکم خسته شده بود متاسفانه من بهش گفته بودم من عاشق سکس از کونم ولی خیلی وقتع نداشتم وقتی کیرش شق شد منو خوابوند روی شکم اومد پشتم سر کیرش روی سوراخ کونم بالا و پایین میشد گفتم وحید من خیلی وقته از کون سکس نداشتم گفت عزیزم نگران نباش فقط لذتشو ببر یه یهو سرشو فشار داد روی سوراخم منم جیغ زدم نکن وحید گفت اروم عزیزم همسایه هام فهمیدن دارم دوست دخترمو از کون میکنم . یه مقدار ژل ریخت روی سوراخم و سرکیرشو گذاشت و فرستاد داخل میخواستم خودمو بکشم جلو که دستام بسته بود و روی پاهام نشست

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:41


اعتی گذشت… باز دوباره پیام داد… زدی؟🤣🤣
اگه خطر رفع شده بیا ناهار بخور🤚😂
رفتم ناهار بخورم سر میز بهش گفتم خیلی بیشعوریاااا
گفت اوووه بی جنبه رو ببین یه فیلم فرستادم… خودت که صدتا بیشترشو داری…
گفتم آخه تو بی حیایی که میفرستی
گفت تو که میشینی رو کونم واسم راست میکنی بی حیا نیستی و بهش برخورد و بلند شد رفت تو اتاق
زبونش آدمو قورت میداد
دهنم بسته شده بود
چند دقیقه ای گذشت نتونستم تحمل کنم رفتم در زدم و رفتم تو اتاقش
نوشته: اشکان

نبض احساس 💜

27 Oct, 04:41


نرگس خواهر کوچیک و شیطونم

#خواهر #تابو

همونطور که تو تخت دراز کشیده بودم و سرش تو سینم بود گفت خب آدم یه سری نیازا داره که فقط یه غریبه میتونه برطرف کنه
میدونستم منظورش چیه… گفتم خب اونو باید کنترل کرد
گفت تو کنترل میکنی؟
گفتم آره به روش خودمون
خندید و با پررویی کامل گفت من روش تو رو هم دیدم
یکم مکث کردم گفتم چی دیدی
گفت دیدمت خودارضایی میکنی
چقدر پررو بود… با اون سنم حسابی خجالت کشیدم ولی نباید کم میاوردم واسه همین گفتم خب تو هم همین کارو کن ولی سراغ کسی نرو
گفت امتحانش کردم ولی دوست نداشتم… اگه من پسر بودم بلد بودم چکار کنم… مثل تو که خودارضایی نمیکردم… روزی یه دختر میاوردم
نیم وجب بچه داشت درسته قورتم میداد راست میگفتن دهه هشتادیا جونورن هستن… گفتم فعلا که دختری و پسرآوردی… یکم خودشو تو بغلم فشار داد و گفت… بهت گفتم غلط کردم دیگه تکرار نمیکنم
از ترس اینکه حرف بیشتری نزنه گفتم خب حالا پاشو برو میخوام بخوابم
نرگس رفت تو اتاقش و منو حسابی تو فکر فرو برد
چند دقیقه ای نگذشت که پیام داد راستی فیلم سوپر های توی لپ تابم دیدم… خیلی خشنی و زد زیر خنده
انگار آب سرد ریختن رو سرم
جرات نمیکردم حرفی بزنم… چقدر ازم آتو داشت و الان من بودم که شرمنده بودم مخصوصا وقتی یادم اومد که چه ژانرهایی داشتم…
جوابشو دادم زهر مار… پاکشون میکنم
گفت من که دیدم هر جور راحتی
دیگه جوابی نداشتم
یه دختر 16 ساله قفلم کرده بود و داشتم تحقیر میشدم
گاهی اوقات حس میکردم لپ تابم دست میخورد اما فکرشو نمیکردم بشینه و فیلم سوپر هامو ببینه
بهش جوابی ندادم و با هزار تا فکر و شرمندگی خوابم برد
عصرش این من بودم که روم نمیشد بهش نگاه کنم و اونم با کمال پررویی بهم لبخند میزد و جواب من فقط کوفت بود
جلوی مامانم به شوخی گفت حالا مساوی شدیم
بهش اخم کردم و یواش گفتم میخوای به مامان بگم ببینم کی مساویه
زد زیر خنده و شونشو انداخت بالا و گفت منکه گفتم غلط کردم ولی اگه جرات داری بگو
راست میگفت با شرایطی که پیش اومد دیگه جراتی نمیموند
دستشو نشکون گرفتم نگاش کردم
اونم دوباره خندید و بلند جلوی مامانم گفت چه خشن شدی و یه چشمک ریز بهم زد
مامانم گفت اشکان اذیت دخترم نکن
نرگس خندید و گفت نمیدونی چقدر خشنه و با اون خنده هاش حسابی رفته بود رو مخم
منم به خودم جرات دادم و گفتم تو که نمیدونی دخترت چیکار کرده اگه بگم که اونوقت طرف اونو دیگه نمیگیری
مامانم گفت دوباره چی شده این خواهر و برادر از هم آتو گرفتن… با هم کنار بیاین که من حوصله جنگ و دعوا ندارم…
خلاصه حرفامون شوخی و جدی تموم شد ولی نرگس رو حالت بچگیش دست بردار نبود و تو هر موقعیتی به شوخی بهم تیکه مینداخت و منم نمیتونستم جواب بدم اگه هم میخواستم جواب بدم باید چی میگفتم، میگفتم داشتی رو کیر پسره خودتو میمالیدی… قطعا نمیشد ولی نمیدونستم این شوخیاش هم تا کجا ادامه داره
یکی دو هفته ای گذشت و نرگس باهام راحت تر شده بود هم حرفاش هم شوخیای سکسیش و هم طرز لباس پوشیدنش تغییر کرده بود
جالب بود که وقتی مامانم بود لباسش بسته بود ولی موقعی که مامانم سرکار میرفت و شیفت بود لباساش باز میشد حتی یکبار هم بهش گفتم یوقت بد نگذره گفت تو که همه چی رو دیدی گیر نده به این تاپ و شورتک
چند روزی به همین منوال گذشت تا تو پیام به شوخی بهم گفت خشن یه لیوان آب برام میاری 😉
منم لیوان آب رو پر کردم و بردم تو اتاقش و ریختم روش و فرار کردم
اونم همین کارو کرد و شوخی شوخی سرتا کله همو خیس اب کردیم در آخر کارمون به کشتی گرفتن و زورآزمایی رسیده بود
طوری که کاملا روش افتاده بودم و داشتم دستشو میپیچوندم
اونم مدام میخندید و جیغ میزد و میگفت نکشیمون خشن… بی اختیار از پشت نشسته بودم رو کونش و دستشو پیچونده بودم و موهاشو کشونده بودم عقب
نرگسم گفت اوه مثل اون فیلمه که تو جنگل بودن ولی حیف خواهر برادریم و زد زیر خنده
این حرفش و لمس بدنش تو کشتی باعث شده بود کیرم بلند بشه ولی چون پشتش بود نمیدید
بهش گفتم بگو غلط کردم تا ولت کنم اونم گفت و من بلند شدم
لباسام خیس اب بود ونمیتونستم جایی بشینم و وقتی ایستادم نرگس یه راست نگاه کیرم کرد که حسابی برجسته شده بود و گفت واسه خواهرت راست کردی خشن بی جنبه… حسابی خجالت زده شدم نمیدونستم چی بگم… گفتم خب بازی بسه دیگه… گفت تسلیم شدی… گفتم نه ولی بسه
رفتم تو اتاقم و حسابی شرمنده بودم که کیرم واسه خواهرم بلند شده بود ولی خب یه چیزی بود که دست من نبود و دست هرکی هم بهش میخورد اینجوری میشد
نرگس چند دقیقه ای گذشت و بهم پیام داد بیجنبه خب قبلش یه جق میزدی که اینجوری نشه 😂… حسابی داشتم ضایع میشدم با این سنم
چند دقیقه بعد یه فیلم سوپر واسم فرستاد و گفت بیا اینم سوژت بازش کردم یه دختر ریزه میزه بود و یه مرد که دختره رو به زور تو خونه میگیره و میکنه
جوابی بهش نمیدادم یعنی جوابی نداشتم که بدم
نیم س

نبض احساس 💜

25 Oct, 05:15


تن ولی بعضی وقتا بهم پیام میده همش میگه تو منو جنده کردی از اون قضایا به بعد فقط میخوام بدم اگه تو پردمو نزنی میدم یکی دیگه بزنه خود دانی
نوشته: آرش

نبض احساس 💜

25 Oct, 05:15


دختر همسایه که تو راه پله کردمش

#مرد_متاهل #دختر_همسایه

سلام
من آرشم ۳۳سالم شیش سال عروسی کردم مستاجرم تو این شیش سال تابحال چهاربار خونمو عوض کردم ۱۷۵ قدمه ۸۵ وزنمه چاق یا تپل نیستم ولی یه کوچولو شکم دارم هیچ معیار خاصی نسبت به صابخونه یا همسایه نداشتم ولی جالب بود تو هر خونه ای که رفتم صابخونه یا همسایمون یا فقط دختر داشتن یا چند دخترو یه پسر کوچیک بودن موضوع داستان من راجع به همین خونه‌ای که توش زندگی میکنم هست همسایه بالاییمون که اونام مستاجر بودن یه خانواده پنج نفره که فقط سه تا دختر داره دوتاش دانشگاهین کوچیکه هم امسال دبیرستان و تموم کرده که منم رو همین کوچیکه بدجور کراش بودم هروخت می‌رفت بیرون آرایش غلیظی میکرد تابلو بود bfداره که بعداً هم گندش دراومد تو فضای حیاط هم یکم راحت میومد یه تیشرت با شلوار راحتی بایه شال روی سرش یه روز که از سرکار داشتم میومدم خونه کلید انداختم درو باز کردم که دیدم اینم تو حیاط و داره لباس پهن می‌کنه تا منو دید شالشو کشید رو سرش یکی نبود به این بگه آخه نامرد مگه من با موهات تحریک میشم که شال می‌کشی سرت من با این لباس و اندام سکسیت تحریک میشم خلاصه من رفتم طرف واحدم اونم رفت طرف واحد خودشون که ورودیش مشترکه تقریبا. به بهونه باز کردن در خودمو یکم عقب دادم آروم خوردم بهش تو همین لحظه یه دست کوچیکی هم بهش رسوندم که هیچی نگفتو رفت بیشتر رفتم تو کفش شمارشو از گوشی خانمم برداشتم دیدم هم ایمو داره هم ایتا فقط مونده بودم چجوری باهاش سر صحبتو باز کنم یه روز اتفاقا قبض آب اومد در خونمون اینم بگم که کنتور ابمون مشترک منم به همین بهونه تو ایتا بهش پیام دادم که به بابات بگو قبض آب اومده سهم پول ابتونو بدید اونم ج داد باشه دیگه بهونه نداشتم تا اینکه یه شب خونشون مهمون اومد اینا یکم سرصدا کردن منم بهش پیام دادم چخبرتونه دارم استراحت میکنم خیر سرم با یه استیکر اینجوری 😁 سین خورد ولی ج نداد مهموناش رفتن موقع خواب بود که ج داد ببخشیدو معذرت میخوامو از این حرفا منم گفتم عیب نداره باز یه استیکر فرستادم اینجوری🥰 خلاصه تو چند شب آینده کم‌کم مخشو زدم یه شب که خانمم گفت من میرم خونه بابام اینا فردا که از سرکار برگشتی بیا دنبالم باهم برگردیم خونه گفتم باشه و رسوندمشون خونه باباش برگشتم خونه سریع گوشیمو برداشتم با فرشته کوچولو همسایمون یکم پیام بازی کردم بهش گفتم تنهام اگه تونستی شب بیا تو حیاط گفت متوجه شدم با خانواده رفتی بیرون و تنها برگشتی خلاصه من هرچی منتظر موندم این نیومد تا خوابم برد فرداش دیگه سرکار نرفتم گفتم حالا که تنهام باید یه حالی بکنم ساعتهای ده بود که پیام داد نرفتی سرکارت الکی گفتم ماشینم خراب بود نتونستم برم یکم پیام بازی کردیم و وسطای پیام بازیش بهم فهموند که تنهام تو خونه منم گفتم اگه بیام بالا یهو یکی از اعضای خونوادت بیان بدبخت میشیم تو بیا پایین یکم دست دست کرد ولی آخرش راضی شد منم درو باز گذاشتم اونم فهمید در باز اومد پایین منم تو راه پله منتظرش موندم تا دیدمش یه لبخند مرموزانه‌ای زدو اومد پایین تا رسید بهم سریع بغلش کردم شروع کردم لب بازی لب تو لب بودیم منم دستمو برم پشت کونش شلوارش از این راحتیا بود انقد نرم بود که انگار هیچی تنش نیست یکم با کونش ور رفتم دستمو کردم تو شالوارش از رو شرت با کسش ور رفتم به خوابوندمش رو راه‌پله شلوارشو باشرتش کشدم پایین وای چه کس نازی انقد ناز و کوچیک که فقط دوسداشتم قورتش بدم همچین براش خوردم که آه و نالش دراومد فقط میخوردم براش ده دقیقه فقط براش خوردم انقد ناز و صورتی و کوچیکه بود که چوچولش بزور میومد بیرون بعد چند دقیقه یه آه کشدار زورکی کشید صداش در نیومد فهمیدم ارضا شده ولش کردم بی‌حال شده بود شروع کردم با سینه های نوجوونش بازی کردن یکم ور رفتم باز به حال اومد یکم دست کرد کیرمو گرفت برام جق میزد گفتم تو هم بخور دیگه شروع کرد برام ساک زدن وای وای داشتم میمردم کیرمو از دهنش درآوردم گذاشتم لای پاش بازم آه و نالش دراومد نمی‌دونم چه جوری خودمو کنترل کردم که پردشو نزدم ایندفعه آب من اومد ریختم لایه پاهاش ابمو میمالیدم به کسش من خالی شدم ولی فهمیدم این دوباره حشری شده شروع کردم بادستم ابمو میمالیدم به کسش شالشو گرفتم پاکش کردم بازم براش خوردم آهو نالش دراومد چند دقیقه براش خوردم زبونمو میکردم تو کسش انقد تنگ بود زبونم به زور می‌رفت لایه کسش زبونمو میکردم توکسش میچرخوندم که بازم بدنش سفت شدو ارضا شد آبش یکم اومد بازم بی‌حال شد و دراز شد رو پله بغلش کردم کمکش کردم از پله ها بردمش بالا رفت تو خونشون یه بوس کردمو اومدم پایین وای چه حالی داد بعداز ظهرش که پیام بازی کردیم انقد بهش حال داده بود که همش یکی درمیون می‌گفت کی بازم خونتون خالی میشه بعد از اون قضیه دوبار دیگه به همین منوال بازم ارضاش کردم الان سه ماهه که از اینجا رف

نبض احساس 💜

18 Oct, 01:57


https://t.me/TimeFarmCryptoBot?start=Fy5N10GUE2a7Q7QN
دوستان این یه ایردراپ معتبر هستش تا دیر نشده شرکت کنید

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:58


ممنوعه میخای سریع عضو شو

https://t.me/+WUQAhvc3gT5lZjk0

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:49


خیمه بزنم روت🤭❤️‍🔥

@VIP_FUL

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:43


گفت حاج آقا مگه ما گناه کردیم یک بی پناه رو پناه دادیم…گفت چرا از روز اول با والدینش صحبت نکردن…پدرم گفت اگر والدین داشت چرا دختر جوون رو بندازن بیرون…قاضی ساکت شد…مادرم گفت جدای این حرفها پسرم دوستش داره من هم رفتم خواستگاری…گفت پسرتون که چیز دیگه گفته…گفتم من از خواستگاری خبر ندارم اما دوستش دارم…گفت در ضمن پزشک قانونی تایید کرده که به دختره تعرض شده…گفتم بخدا من در جریان نیستم…گفت ولی دختره گفته کار شما بوده…گفتم نیلوفر من بتو تعرض کردم…گفت ببخشید حاج آقا من چیزی به عرفان بگم .اومد در گوشم گفت توی حموم اونشب…گفتم مگه از پشتم تعرضه…گفت احمق عقب جلو نداره که…گفتم عه…آقای قاضی راست میگه کار منه‌‌…قاضی خندید‌‌…گفتم حاجی یک دقیقه اگه منو با حاج رسول تنها بزارین همه چی تمومه…گفت من باتو حرفی ندارم.گفتم به نفعته ها…اگه نه جلوی قاضی میگم این جریان تموم بشه تازه نوبت جولان دادن من میشه ها.فک نکن دست من خالیه…
گفت مثلا چه غلطی میخوای بکنی…گفتم دو دقیقه که کسی رو نکشته…گفت برو بیرون.‌با اجازه قاضی رفتیم بیرون…گفتم بشین…گفتم چقدر پسرت رو دوست داری گفت خیلی از خودم بیشتر.‌گفتم آبروش برات مهمه گفت پس چی مگه همه مثل تو بی آبرویند. گفتم تهمت نزن من چی بی آبرویی کردم…تو نماز اول وقت میخونی…گفت بگو چی میخوای بگی…گفتم الان رضایت میدی که بیام بیرون…بعد محرم و صفر یک بله برون خوشگل میگیری برای منو نیلوفر.‌دیگه مادرش رو اذیت نکن…تو که دوستش داری عاشقشی چرا اینقدر به همه مشکوکی…گفت بتو ربطی نداره…گفتم من بعد داره…اون مادر زنمه…گفت گوه نخور.‌گفتم به گوه خوری میندازمت ها.گفت میخوای بگم ببرندت جایی که میگن عرب نی انداخت…گفتم کاری نداره که بگو ببرند.دو روز دیگه بیرون نیام…فیلم کون دادن پسرت شهر رو پر میکنه…که چطوری کیر پسره دیگه رو با رضایت خودش میخوره و خودش با دستش کونش رو باز میکنه که کیر بره توش…تا اینو گفتم عین فنر پرید بالا.یقه منو گرفت گفت بی ناموس چی میگی.‌گفتم عمو جان پسر تو کون داده کسی دیگه کرده میخوای پول حمومش رو از من بگیری…برو برو کلفت حرف نزن تا آبروت رو نبردم…ساکت شد گفت کو فیلمش …گفتم شب بله برون ببین بعد اجازه ازدواج بده… ولم کرد رفت تو…پشتش من رفتم…داخل سربازه گفت دمت گرم میخواستن چپه ات کنند…خندیدم…رفت تو گفت حاجی ما از شکایتمون گذشتیم به شرطی که بیاد خواستگاری با رضایت خودش و ببرد عقدش کنه…همه دست زدن هورا کشیدن…قاضی گفت از لطفتون ممنونم حاجی…جوون هستن و جاهل…خلاصه که آزاد شدیم…چند روزی تا بعد روز۴۸محرم صفر خبری نبود‌‌۳روز بعدش خود نیلوفر با مادرش اومدن گفتن برای بله برون حاضر باشین…مادرش گفت پسرم چی گفتی به این شمر که آروم شده…گفتم خاله فقط آهن آهن رو میبره. گفت مواظب دخترم باش‌‌…گفتم چند روزه نمیاد مغازه دست ودلم به کار نمیره.‌گفت عجله نکنید تمومه دیگه…چند روز بعد شکر خدا عقد کردیم…حاج رسول گفت حالا بلوف زدی که گرفت یا راست گفتی.‌گفتم حاجی آبروی مردم برای ما مهمه…مخصوصا شما که بزرگ مایی هندونه دادم زیر بغلش…بد مادر خیلی دم کلفت بود خطری بود‌‌قاضی هم ازش میترسید…‌ولی بیا ببین که دروغ نیست…فیلم پسرش رو توی مغازه نشونش دادم…عرق کرد بدجور.‌گفت ممنونتم که آبروم رو نبردی.‌گفتم آبروی تو آبروی منه…انشالله اگه شما بچه دار بشین پسرت میشه برادر خانوم من…پس نمیشد کاری کرد…گفت آفرین یک کادوی خوب پیش من داری…برو با نیلوفر پاسپورتت رو بگیر…رفتیم چند روز بعد کارا انجام شد…ما رو برد ۱هفته ماه عسل…گفت خودمم خانومم رو تا الان نبردم مسافرت و ماه عسل همه باهم بریم…توی کربلا چندبار نيلو و مادرش پرسیدن جریان چیه…‌ولی نگفتم چون قول دادم…برگشتیم…پدرم مجلس خوبی برگزار کرد…بابام پرسید جریان رو…ولی به اون فیلمو نشون دادم…گفت ایوالله پسر زرنگم…دمت گرم…ریدی به هیکل این کوسکش‌.دیگه اینجوری شد جریان آشنایی و ازدواج من…با آرزوی خوشبختی برای همه.
نوشته: فیلمبردار

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:43


…یک جیغ کشید گفت وای مامان گوه خوردم غلط کردم…درش بیار دارم میمیرم …میسوزه…عزیزم توش آتیش گرفت…روده هام پاره شد…گفتم تکون نخور چندلحظه باشه الان بهش عادت میکنی…گفت عرفان دارم پاره میشم به چی عادت میکنم…بخدا گناه دارم…این زیر میمیرم ها…گفتم باشه عزیزم درش میارم…شلش کن تا بکشم بیرون خودتو خیلی سفت گرفتی…تا شلش کرد بیشتر دادم تو…سرش تو بالش بود دوباره جیغ زد .خوابیدم روش چندتا تلمبه جانانه توی کونش زدم آبم زود اومد ریختم توش…از روش بلند شدم…دیدم بالش خیسه خیسه…گریه میکرد…گفتم چی شده…گفت دیوونه دارم میمیرم میگی چی شده…دردش مرگبار بود…اون لامصب رو با اون کلفتی با زور کرد توی من…نمیبخشمت…گفتم نازی دلت میاد اینجوری میگی…گفت دلت اومد جرم دادی.‌گفتم خانومها همه باید جر بخورند…گفت عه وای این چیه ازم ریخت بیرون…گفتم اشک چشم این بچه است که دلش باز شد گریه کرد اون تو…گفت وای حامله نشم…گفتم خنگه کسی از کون حامله میشه مگه…گفت خب توی بدنمه دیگه…گفتم مگه تو درس نخوندی مگه فوق لیسانس نیستی…گفت من فوق لیسانس ادبیاتم. پزشکی که نخوندم…گفتم نترس پاشو بریم دوش بگیریم…بلند شد گفت وای مامان کونم بهم جمع نمیشه…خنده ام گرفته بود.‌گفت زهرمار نخند…نمیتونم تکون بخورم…بلندش کردم رفتیم زیر آب گرم…مالش دادم خیلی بوسیدمش.‌نازش کردم…گفت چقدر منو دوستم داری که انقدر بوسم میکنی نازم میکنی.‌گفتم تو شاید هنوز اینقدری منو نخوای که این حسو بفهمی ولی من دیوانه وار میخوامت…من نمیدونم باید باهات چیکار کنم…گفت بخدا من خیلی خیلی دوستت دارم.‌اما من دخترم نتونستم زود پا پیش بزارم…همون شبی که بغلت جیش کردم فهمیدم دوستم داری.‌هیچچی بهم نگفتی مواظبم بودی.ولی گفتم که من شک داشتم…نه بتو بلکه به همه مردها…اون لعنتی قبل ازدواج با مادرم اینقدر مهربونی می‌کرد.ولی وقتی عقدش کرد دیگه رفتارش۱۸۰درجه فرق کرد…گفتم حق داری راست میگی…ولی مگه۵تاانگشت شبیه همه که آدم‌ها مث هم باشن…بعدشم اون یا خیلی عاشق مامانته یا اصلا نمیخادش الان پشیمون شده…گفت نه اون خیلی مادرم و دوست داره چون مامانم خیلی خوشگله…ولی بدجور غیرتیه…گفتم کون لقش…بشین زمین فشار بده کونت از آب کیر خالی شه غسل کنیم آب بکشم در بیایم…گفت باشه نشست تا زور زد آب کیر با خون زد بیرون…گفت وای مامان داره خون میاد چقدر توش میسوزه…الان چی خاکی تو سرم بریزم…خندیدم…گفت نخند بدم میاد لجم میگیره…آبو ولرم کردم برش گردوندم از بالا تا پایین تمام بدنش رو با شامپو بدن شستمش…ساکت ساکت بود رفتم بیرون حوله بیارم دیدم…کنار حوله من یک حوله رب دشامبر صورتی خوشگله ولی هنوز توی بسته بود باز نشده بود…بازش کردم .دادم بهش اومد بیرون…خشک کرد تانشست روی مبل یکباره مث فنر پرید بالا…گفت لامصب نخند نمتونم بشینم…
چند روزی بود خونه ما بود با هم میرفتیم مغازه و میومدیم.تا اینکه ۲ روز مونده بود اربعین مامور ریخت در مغازه هر دوتامون رو بردن آگاهی…گفتم خب جریان چیه…اصلا حرفی نمیزدن.‌…چندساعتی بودم خبری هم از نیلوفر نداشتم…تا اینکه یک سرگردی اومد خیلی آدم خوبی بود گفت جوون بدجور اوضاعت خرابه…گفتم مگه چیکار کردم قتل کردم خدایی نکرده جرمم سیاسی مگه چیکار کردم. من اصلا نمیدونم چرا اینجایم…گفت مطمئن هستی که میدونی چرا اینجایی.‌گفتم به خدا…گفت قسم نخور پسرجان…گفتم به جان مادرم نمیدونم چرا آوردنم…گفت برای اغفال و دزدی ناموس و ازین جور چیزها…گفتم کی گفته…من تو عمرم حتی به یک خانم بد نگاه نکردم…گفتم شما مگه چند وقته خانم نیلوفر فکری رو استخدام نکردینش…گفتم چرا همه میدونن.این جرمه.‌گفت نه ولی شبها ببریش خونه خودتون جرمه.‌گفتم اون طبقه پایین ما رو اجاره کرده…این جرمه…پدر و مادرم هم میدونن…از خودش بپرسین…گفت خودش هم همین رو میگه…گفتم پس چی…گفت پدرش این و نمیگه.‌گفتم اولا پدرش نیست ناپدریش…دوما اون اگه غیرت داشت شبانه از خونه نمی انداختش بیرون…بعدشم من بهش جا دادم این بجای تشکر شونه…گفت نمیدونم پرونده جور دیگه است…گفت دختره حرفهای شما رو میزنه…پدر و مادرش چیز دیگه میگن…گفتم جناب من کاسبم پدرم کارمند دولته خانواده ما آبرودارن. گفت ولی اونا میگن مادر شما رفته خواستگاری،گفتم مگه جرمه؟بعدشم من که خبر ندارم اگه رفته…از دختره خوشش اومده دیده ما باهم میریم مغازه میایم…ذوق کرده گفته بزار برای پیر پسرم زن بگیرم…گفت والا پرونده از بالا گیره…گفتم همون رو بگو…جرمی ندارم میخوای برام جرم بسازین.گفت نه بخدا من با تو هستم …یارو پاشو توی یک کفش کرده که این دختر منو اغفال کرده…الکی الکی دو روز و ۳شب منو نگه داشتن حتی نذاشتن کسی رو ببینم…ولی خداییش کتکم نزدن…بابام زورش نرسید منو در بیاره…روز بعد اربعین بردنم دادگاه‌‌…همه بودن …پدر مادرم و…مادر نیلوفر و چند نفر دیگه…توی دادگاه قاضی پرونده رو خوند…پدرم

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:43


تم باشه باشه…بخدا باور دارم…گفت بیا اینو عارفه داد گفت راحت باشین…گفتم چی عارفه داد.؟؟این چیه عرفان ادامسه توش…گفتم نه دیوونه مگه کاندوم ندیدی…گفت شنیدم اما از نزدیک ندیدم…اون گفت من و دوست پسرم بدون این کاری نمی‌کنیم… گفتم لعنت بهش بیاد…میکشمش. گفت نه گناه داره با من صمیمی شده…پسره همکلاسشه هم رو دوست دارن.میخوان ازدواج کنند مادرت میدونه…تازه بعضی وقتا میان توی سوئیت تو…گفتم وای وای میکشمش…گفت نه دیگه قرار نبود دیوونه بشی…آروم تیشرتش رو دادم بالا…سینه های نازش افتاد بیرون بوسیدمشون…چشماش رو بسته بود…گفتم نازگل من چشاتو باز کن…گفت عرفان میترسم…یه وقت طوری نشم گفتم چطوری گفت حامله نشم…گفتم خنگه با بوس حامله میشی…گفت نه بعد بوس و مالش حتما کار دیگه میخوای بکنی دیگه…گفتم آره شک نکن…گفتم برگرد تا نترسی…دمرو شد…تیشرتش رو دادم بالا درش آورد…شلوارک و کشیدم پایین تنگ بود.ماشاالله کونش گنده بود گیر کرد بهش…لخته لخت بود…سرش و فرو کرد توی بالش…با دست تپلی های کونش رو مالیدم و از هم بازش کردم…تازه تراشیده بود.یکم موهاش تیز بود.اما خیلی کم پشت بود…سوراخش پر چین بود و تنگه تنگ…میدونستم با این سوراخ امشب به مشکل میخورم…لپ کونش رو بوس کردم…گاز گازش کردم…زبون رو گذاشتم روی سوراخ کونش دادم توش…گفت عزیزم نکن کثیفه مریض میشی…رفتم بالا لپش و بوسیدم…گفتم جیگر خانوم چی میگی…بوی عطر میده کیف میکنم…تو نازنین منی…قشنگه من…گفتم فقط ساکت باش تو اولین بارته. حواست باشه اولین بار هیچوقت فراموشت نمیشه…دوباره لای کونش و باز کردم و شروع کردم لیسیدن…گفتم عزیزم داگی شو…گفت یعنی چکار کنم…گفتم قنبلی وایستا…گفت خجالت میکشم…گفتم عزیزم خجالت نداره که. قنبلش کرد…یک لیس از سوراخ کون تا کوس تپلش زدم …آه قشنگی کشید…چوچوله نازش رو گرفتم توی لبام گفت وای عرفان داری چیکارم میکنی…چقدر حس خوبیه…فدات شم بخورش…آره همونجا رو بخور…خیلی روی تپه عشقش و بین چوچوله رو دوست داشت برش گردوندم بهم نگاه کرد…از بالا از لب تا گردن و سینه ها و نافش رو لیسیدم و بوسیدم…رسیدم کوس قشنگش…دوباره خوردمش…اینبار خودش دست گذاشته بود روی سرم با موهام بازی می‌کرد وسرم و فشار میداد به کوسش…یک دفعه ای چندبار آروم کمرشو داد بالا و پایین کرد.‌توی دهن یک آب تلخ و شوری اومد…با شدت ارگاسم شد.‌دهنم پر شد…آروم ریختم روی تخت…چقدر خیس کرد خودشو…خودشو ولو کرد روی تخت…گفت عرفان نمیدونم چکارم شد چرا اینجوری شدم…گفت ارگاسم شدی عزیزم…کمرت از یک دنیا شهوت خالی شد.‌ولی دهن من پر شد…چقدر هم تلخ بود…عزیزم ظهر عرق ۴۰گیاه خوردی.‌گفت نگو دیگه خجالت میکشم…گفتم راحت باش گفت یک کم کمرم و ماساژ میدی چقدر حالم خوب شد ولی خسته شدم…گفتم بچرخ دمر شو ماساژت بدم…برگشت‌‌…من آروم شلوار و شورتم و در آوردم.کیرم به حد اعلای خودش رسیده بود…زیاد بزرگ نیست۱۵سانته ولی کلفتیش حرفی برای گفتن داره.‌گفتم بشینم رو پاهات گفت بشین…تا نشستم متوجه شد لختم. گفت نامرد لخت کردی بهم نگفتی…بلند شو میخوام ببینمش…تو مال منو چند دفعه دیدی فیلم هم گرفتی من هم میخوام ببینمش.‌بخدا تا الان ندیدم…بلند شد نشست رو تخت…روتختی خیس خیس بود.گفت وای باز هم که افتضاح کردم…گفتم قسمت من هم از تو جیشاته دیگه.‌بلند شد روی دو زانو خودش اینبار پیش قدم شد لب گذاشت روی لبم.‌دست زد بهش گفت چقدر گرم و کلفته…اینو میخوای کجام بکنیش.‌گفتم همه جا اول بخورش بعد بزارم لای سینه های نازت…بعد بکنم پشتت…بعدا شب عروسیمون بزارم جلوت‌‌…گفت وای چی برنامه بلند و دور و درازی.‌گفتم بلدی بخوریش…عین کیم بخورش ولی گازش نزنی ها لیسش بزن میکش بزن…گفت باشه…کرد توی دهنش گفت جا نمیشه دهنم که .گفتم هر چقدر جاشد بکن دهنت…یک‌کم خورد…گفتم دمر شو ماساژت بدم…بالش بزار زیر شکمت گفت باشه…کونش قشنگ قنبلی شد…رفتم روش گفتم الان وقت ماساژ نیست نکنم آبم اومده…این اینقدر نازه که نگاه کنم خودمو باختم چی برسه به مالشش…آروم کیر رو گذاشتم لای کونش نکردم توش…فقط لاش گذاشتم رسید به کوسش مالیده شد بهش…دراز کشیدم روش گفت فدای بدن داغت…بزار لاش باشه…میخوره بهش خوشم میاد…گفتم به چی میخوره گفت به کوسم…گفتم جانم با اون کوست…چند دقیقه لایی
کردمش…گفتم بزارم توی کونت اگه درد اومد ناراحت نمیشی…گفت یکبار آروم تست کن …ببینم چی میشه…یک ژل روان کننده داشتم برای این روزها رفتم آوردمش من فقط یکبار ازش استفاده کرده بودم…ولی سبک بود معلوم بود آخرشه‌‌…فهمیدم کار عارفه نا کسه…گفتم تکون نخور…خوب سوراخ و دورش رو پر کردم از ژل…گفتم با دستت تپلی های کونت و نگه دار…تا خودم کنترل داشته باشم روی سوراخت…گفت باشه…کونش رو خوب باز کرد…چون بار اولش بود نمیدونست دردش چقدره…کیر توی دستم بود گذاشتم دم سوراخش آروم کیرم فشار دادمش بخدا فقط سرش تا ختنه گاه رفت توش

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:43


عارفه اومد تو…گفتم در زدن بلد نیستی…ساکت شد معذرت خواهی کرد. خواست بره گفتم بمون باهم قلیون بکشیم…گفت خانومت که کنارته. گفتم تو هم باش…مگه میخام زن بگیرم خانواده ام رو ول میکنم…میخایم اضافه بشیم دیگه نه که کم…گفت مرسی داداش گلم…نیلوفر بخدا این عرفان گله…نه که بگی داداشمه میگم ها…بخدا چندتا از دوستام عاشقش هستن…اون دفعه که ماشینش سپرش شکست نفهمیدم کی بهش گفته…من پشت فرمون نبودم که…گفتم بله میدونم دوستت مریم بود…گفت وای از کجا همه چی رو میدونی…گفتم چون صاف و مستقیم ماشین رو بردی تعمیرگاه رفیقم…اون همون لحظه بهم زنگ زد.‌خانوم شاسیش جمع شده بود‌‌…رفیقت فقط پول سپر تازه رو داد…پول صافکاری و شاسی کشی ورنگ و تعویض سپر که نداد…خودم دادم…گفت وای میگفتی ازش میگرفتم…گفتم صدبار بهم زنگ زد پیام داد دلش می‌خواست باهام باشه…ولی من بهش اهمیت ندادم…گفت نه دروغ میگی…گفتم بیا این هم چتاش…نگاه کرد گفت بخدا چشماش رو در میارم…گفتم همش میگفت داداشت آقاست گله…شماره تو رو از کی گرفته…گفتم اومده بودم ببینم ماشین چکارش شده اونجا بود‌‌پول هم نداشت از باباش و داداشش می‌ترسید… من هم بهش گفتم موردی نداره فدای سر تو و عارفه…ذوق مرگ شد فک کرد عاشقشم…شماره منو بعدا از رفیقم صافکاری گرفته…اون ابله هم داده‌‌…تازه شماره ما روی تابلو مغازه هم هست…همه میدونن…گفت ببینمش میدونم چکارش کنم…گفت تو چکارش کردی…گفتم من سنگ قلابش کردم…پکر شد…گفت چرا.‌گفتم اون جریان همزمان شد با آشنایی منو نیلوفر بخاطر همین…گفت بله دیگه وقتی همچین قناری پیشت باشه…اون فنچ رو میخای چکار…نیلوفر ساکت بود…چندتا چایی خوردیم و قلیون کشیدیم…اینا رفتن بالا.من موندم و عالم تنهایی خودم…تقریبا نیم‌ساعت گذشت رفتم تو گوشی ببینم چه خبره.دیدم توی واتس آپ برام چیزی رسیده…بازش کردم نیلوفر بود.‌شاید۲۰تا عکس ازم پنهونی گرفته بود.
هر جا بودم که کنارم بوده.هر جا مجلس رفته بودیم…توی مغازه…خیلی بودن…نوشتم خب که چی…گفت یعنی نفهمیدی…خب من هم دوستت دارم و بهت فک میکنم…گفتم باشه الان متوجه شدم…نوشت عرفان ببخشید معذرت میخام…نمیدونستم اینقدر دوستم داری…گفتم الان فهمیدی…گفت آره عکس دوست عارفه رو دیدم خوشگل بود…عارفه میدونسته که مریم دوستت داره.چندبار بهش گفته.تازه شماره تو رو هم عارفه بهش داده‌‌…خودش میگفت ولی نمدونستم چرا داداش بهش اهمیت نمی‌داد.پس نگو دلش پیش تو بوده…گفتم نیلوفر اذیتم نکن خوابم میاد.تو هنوز دلت بامن صاف نیست…گفتم بخدا عاشقتم…نفهمیدم چی گفتم…گفت بیام پیشت…گفتم لامصب مامانم بفهمه کله ما رو میکننه…گفت نه عارفه بیدار با یک کلکی میام پیشت…دلم تو رو میخاد…گفتم بیا.دلم گرفته…اومد پایین با یک تاب و شلوارک خوشگلی بود…که خودم برای عارفه از کیش آورده بودم…داده بود نیلوفر بپوشه…نیلوفر از آبجیم تپل تر بود لباسها چسبیده بودن بدنش…تپلی کوس و کونش دیده می‌شد…سوتین نداشت…نوک سینه هاش برجسته شده بود.تا اومد پیشم روی تخت بودم میخاستم سیگار روشن کنم…از دستم گرفت انداخت توی حیاط.‌دراز کش بودم…گفت برو اونطرف بهم جا بده‌‌…اومد بغلم.پشتش رو بهم کرد…گفت بغلم کن…گفتم مطمئنی…گفت لعنتی ناز نکن لوس نشو بغلم کن…گرفتمش توی بغلم چقدر نرم بود…چه سینه هاش سفت بودن…کونش و داد عقب چسبوند بهم…کم کم من هم تحریک شدم…راسته راست شد…شق و سفت.خورد پشتش…گفت نکن پشتم سوراخ شد…خندیدم هول شده بودم…گفت آروم باش عزیزم…من پیشت هستم…گفتم نمدونم باهات چکار کنم. من اندازه موهای سرم رابطه داشتم اما…فقط برای تخلیه جنسی بوده.‌…ولی نظرم نسبت به تو فرق داره…گفت میدونم…امشب عارفه خیلی چیزها بهم گفت…شک ندارم دوستم داری.‌از دختر خاله ات گفت و عکسش و نشون داد که هنوزم که نامزد داره حال واحوال تو رو از عارفه میپرسه…میدونم دو رو برت پر هستن…ولی فک نکن من خاطر خواه ندارم…همین فامیل دامادمون که ما رو باهم آشنا کرد.پاشنه در خونه ما رو کنده ازجا. همین اوزگل رسول چند دفعه برام خواستگار آورده…اما از همه مهمتر استادمه که تازه گی خانومش ازش جدا شده همش دنبال من بود تا کلاسا تعطیل شدن.‌…گفتم یعنی چی…گفت یعنی که من هم تو رو از بین چندتا انتخاب کردم پس بیا قول بدیم همیشه با هم باشیم…گفتم برگرد روت رو بکن اینطرف.برگشت تختم یکنفره بود کوچیک بود. رفت زیر روش بودم…بوسیدمش از چشمای خوشگلش لبای غنچه ای گوشتیش…انگشتامو کردم لای انگشتاش.گفت میترسم گفتم از چی گفت من تا حالا از این کارا نکردم…گفتم بالاخره که چی گفت میگن درد داره…گفتم اگه بار اولت باشه آره.بلند شد نشست گفت یعنی میخوای بگی من قبلا رابطه داشتم یا دروغ میگم…بخدا دوستم که امشب خونه اش بودم بهم گفت شوهرش وقتی از پشت کرده بدجور دردش اومده…بخدا من تا الان بغیر تو دست مردی بهم نخورده…گفتم آروم باش چرا قسم میخوری…گفت باور کن. گف

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:43


کرده.با ما قهر شده شوهرش نمیذاره بیاد خونه امون…فقط با تلفن با منه…مادرم رفت بالا ما پایین بودیم…بعدش اومد پیش ما پدرم هم اومد…گفت رفتی برای خودت کفتر شکار کردی قرمساق…نیلوفر فک کرد بابام جدی میگه…ترسید گفت اوه اینو چی زود خودشو باخت…بیا برو بالا اتاق عارفه خواهر عرفان…بدو برو نترس…خدا بزرگه…خندید رفت بالا.من پایین بودم…بابام موند پیشم…گفت جریانش چیه…گفتم مامان همه چی رو میدونه…گفت نمیخوای بگی من هم بدونم…گفتم چرا نگم مخلصت هم هستم…گفتم یه وقت طولانی میشه اذیت نشی…گفت نه بگو پسرجان…تمام قضيه رو گفتم…گفت پس خوب ازش مطمئن هستی و میشناسیش.گفتم آره خیالت راحت…گفت مبارکه…من میرم بالا…رفت بالا.من رفتم دوش بگیرم…برگشتم بیرون داشتم حوله پیچیدم دورم…دیدم سینی چایی دستش اومد توی اتاق عارفه هم دنبالش بود.همچی سریع باهم اخت شده بودن که نگو…انگار ۲۰ساله همو می‌شناسن… گفت بیا چایی…دیدم۳تا لیوانه…گفتم این مال کدوم مزاحمیه دیگه…عارفه گفت آره دیگه حالا ما شدیم مزاحم…تا دیشب التماس می‌کرد خواهری چایی بیار پایین بابا نفهمه میخوام سیگار بکشم میخوام قلیون بکشم…خواهری بیا جورابامو بشور…گفتم باشه من بعد ببینم یواشکی سر صبح میری سر جیب کی پولا رو کش میری…ببینم اين دفعه سوئیچ کی رو برمیداری میری…با رفیقات دور دور…میزنی سپر میشکنی. بعدشم الکی تف مال میکنی تا من نفهمم…گفت وای مگه فهمیدی…گفتم تموم شد اون روزها.‌الان همه چی صاحبش اومد‌‌.گفت یک کار نکن من با زن داداشم دشمن بشم ها.درضمن ۵شنبه ماشین رو با باک پر لازمش دارم میخوام بریم گردش…من گاز نمیخام فقط بنزین…با گاز ماشین پره شتاب نداره…گفتم حتما زود زود بگو فراموشت نشه…الان داشتی راپورت سیگار کشیدن و قلیون منو به نامزدم میدادی که آبروم بره…گفت وای نه بخدا داداش.من فک کردم میدونه…گفتم نه دیگه الان برو بالا بزار من به زندگیم برسم…گفت چشم…گفتم مشنگ شوخی کردم.بیا بشین چایی بخوریم قلیون بکشیم.الان تو بری مامان میاد اینو هم میبره بالا…گفت آها پس من ضامن اینجا بودن نیلوفرم. اگه نه دلت نسوخته…گفتم آره دیگه…گفتم عارفه ۵شنبه رفتین نیلوفر رو هم ببرش.‌گفت تو نمیگفتی هم من میبردمش…فقط خیلی اوضاع مالی خرابه…گفتم به درک…هم ماشین بدم هم باکش رو پر کنم هم…پول بدم…گفت بخدا میخایم بریم استخر وبعدشم رستوران پول نداریم…گفتم باشه،بدبخت اون شوهر آینده ات که همش میخای تیغش بزنی…گفت نه تا تو هستی چرا اونو تیغ بزنم…با اون پولامون رو جمع میکنیم بریم خارج…گفتم زرت.حتما افغانستان…نیلوفر خندید.گفت من یکم پول دارم برمیدارم…گفتم نه دیوونه ما شوخی میکنیم…این لوسر وننر خانواده است همیشه کارتش پره‌…یا از بابام میگیره یا مامانم یامن…بعدشم تا بتونه همه رو باهم تیغ میزنه…زیاد به حرفهای این گوش ندی ها از راه به درت میکنه…گفت داداش الان فک میکنه من دختر بدیم…گفتم یعنی خوبی…قهر کرد رفت بالا…نیلوفر هم میخواست بره گفتم نرو اون قهر نکرد عمدا مارو تنها گذاشت ۵دقیقه دیگه به یک بهانه میاد پایین…گفتم با قلیون چطوری…گفت یکبار کشیدم سر درد وسرگیجه گرفتم .دیگه نکشیدم…گفتم من هفته ای یکبار میکشم‌‌…الان زغال میزارم سرخ شه…رفتم اجاق و روشن کردم زغال گذاشتم تا برگشتم دیدم اومد پیشم دستاش و گذاشت روی صورتم گفت تو چشام نگاه کن بگو واقعا ازته دل دوستم داری…گفتم چرا شک داری…گفت آخه فک میکنم خوابم…چندوقته زندگیمون عین زندگی سگ شده با وجود این رسول بی پدر…دیگه بخاطر دروغهایی که به مادرم و به من برای راضی شدن ازدواجشون گفت از هرچی مرده بدم میاد…فک میکنم همه دروغ گو هستن…گفتم یعنی الان از مجبوری پیش من هستی.و هنوز دوستم نداری…گفت نه اینجوری فکر نکن.دوستت دارم…اما دلم پر شک و تردیده…گفتم پس هر وقت دلت صاف شد بیا پایین پیشم…گفت یعنی برم بالا…گفتم آره…الان راستش رو بخوای خیلی بهم ریختم…خواهش میکنم برو بالا اما چیزی نگو…رفت بالا…عارفه اومد پایین گفت داداش چی شد من رفتم چیزی بهم گفتین…اون هم مث الان تو بهم ریخته…گفتم نه آبجی گلم برو برام یک‌کم نبات بیار با چایی قلیونم بخورم…گفت مگه شام نمیخوری گفتم نه بیرون با نیلوفر ساندویچ خوردم…گفت پس الان میام…رفت ومن قلیون رو چاقیدم…داشتم پنجره رو به حیاط رو باز میکردم که در باز شد…نیلوفر اومد تو گفت عرفان جون منو ببخش ناراحت نشو ازم…گفتم نه تو حق داری باید خوب فکراتو بکنی…من عجله کردم…اومد پیشم سر پا بودم عصبی بودم‌ دم پنجره قلیون میکشیدم نی قلیون رو از دستم گرفت.‌گذاشت کنار دستاش رو انداخت دور کمرم…گفت بوسم کن لبای داغت رو دوست دارم…گفتم نه الان نه…منو پابند خودت نکن…فقط تو که تنها احساس نداری من هم دارم…الان پیشم هستی ممکنه فردا رابطه ات با ناپدریت خوب شه منو ولم کنی بری.بعد من میمونم و یک زندگی ودل خراب‌‌…همون لحظه بدون در زدن

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:43


ت باز چی ؟؟گفتم بگم گفت بگو…گفتم عشقم گلم یارم…همه چی من…من همون شب که اومدی خونه من عاشقت شدم…ولی نخواستم بهت بگم مث صاحب کار قبلیت ازم ناراحت بشی…یه وقت بزاری بری…گفت دیوونه اون ۵۵سالش بود.‌تو جوونی مجردی خوبی آقایی…من خیلی دوستت دارم ولی ازت خجالت میکشیدم پا پیش بزارم الان هم گفتی که بهت گفتم…نگه داشتم توی تاریکی زیر درخت توی خیابون.گفتم نیلوفر قول میدی که فقط مال من باشی.‌اگه الان با کسی هستی بهم بگو …خودت میدونی من دوست دختر یا نامزد ندارم…ولی تو بعضی وقتا توی گوشی هستی…دوست دارم بدونم با کی هستی…گفت بخدا من مردی توی گوشیم و زندگیم نیست…همه توی کانالهای تلگرامی دورهمی دوستانه است…گفت میخوای ببینی باور کنی…گفتم اصلا اون حریم شخصی توست…از این به بعدش ب من مربوطه…گفت ولی تو بعضی وقتا میری شیطونی با اون دو تا رفیقت که ماشین آفروید دارن…گفتم خب من ۲۷سالمه دیگه انتظار نداری که بشینم خودارضایی کنم…گفت یعنی نمیکنی؟گفتم شاید توی عالم تنهایی فکرم مشغول کسی بشه که دستم بهش نرسیده بخوام تخیل بزنم بهش.خندید گفت شما پسرها صدتا دختر هم که باهاتون باشه باز هم صدویکمی رو که ببینید دست به معامله اتون خوبه…گفتم خب هر گل یک بویی داره دیگه…گفت نه من نمیخام گلهای دیگه رو بو کنی اگه منو دوست داری باید فقط بامن باشی‌‌…اگه نه دماغت رو ازبیخ میکنم ميندازم دور پیشی بخوره که دیگه برای گل دیگه راست نشه بو بکندش…گفتم اوه اوه نه بابا تو هم ازین کارا بلدی گفت…حالا ببین امتحانش مجانیه…دست ناز و کوچولوش رو گرفتم یک لحظه ثابت موند.خیلی انگشتای کشیده و کوچولویی داشت‌‌…گفتم بیا بغلم عشقم …با اکراه اومد جلو گرفتمش توی بغلم پیشونیش رو بوسیدم…گفت عرفان من خیلی تنهام نکنه ولم کنی من زود دلم میشکنه ها.گفتم الان یک شوخی کردم نمونه اش رو دیدم دیگه.‌گفت نه اون برای چیز دیگه بود.پرسیدم برای چی بود‌…گفت منو یاد اونشب انداختی که توی بغلت جیشم اومد…همش خجالت میکشم…گفتم جان نازشو قربون…سرش پایین بود دست گذاشتم زیر چانه اش
آوردم بالا لب خوشگلش رو بوسیدم…گفتم خیالت راحت…بریم فلافل بخوریم گفت عاشقشم…رفتیم جاتون خالی خوردیم وسوار شدیم دور زدیم…گفت الان کجا بریم گفتم سوئیت من…گفت نه اگه مادرت اینا بفهمن چی…گفتم هیچچی مادرم تو رو دیده پسندیده…گفت نه دروغ میگی. کجا منو دیده.گفتم اون صبحانه‌ای که خوردی کار مامانم بود…گفتم نه؟ خدایا الان چطور به روش نگاه کنم…تو رو خدا بگو بیدارم که کردی پتو روم بود گفتم نه تازه همه جات هم معلوم بود…گفت یعنی تو هم دیدی…گفت آره چند لحظه ای مات هیکل و بدن قشنگت شدم…گفت دروغ میگی…اگه دیده بودی حتما بهم دست درازی میکردی یا حتما به روم میاوردی. یا بعدا ازم میخاستی که الکی برای دل خودت هم که باشه مدتی باهام باشی.گفتم نه من واقعا دوستت دارم و بهت دروغ نمیگم.لخت لخت روی تخت بودی و خوابت هم سنگین بود.مادرم اومده بود رفته بود نفهمیدی…گفت حتما اون پتو روم کشیده…گفتم نه من کشیدم.عجب پسر پاکی هستی تو…گفتم باور نداری…خندید…گوشیم رو روشن کردم فیلمش رو بهش نشون دادم…ساکت شد.گفت پاکش کن…ازت معذرت میخام که بهت بدبین شدم…گفتم پاکش که نمیکنم.این همون داستان تخیل و موضوع همیشگی خودارضایی های منه…اینو پاک کنم کدوم فیلمو ببینم که حال و حول کنم…گفت وای خاک توسرم…من سوژه جق توهستم…ايندفعه من خندیدم گفتم آره…نگو تا نشنوی…گفت بخدا باید پاکش کنی…میخاست گوشی رو سریع ازم بگیره نشد…نتونست…اومد جلوتر توی ماشین تنگ بود سینه های خوشگلش خورد بهم …همون توی ماشین توی بغلم نگهش داشتم… گفتم تو عشق منی تو مال منی…دیگه غصه نخور.‌گفت باشه ولی پاکش کن…گفتم اینو اصلا پاک نمی‌کنم…این سوژه تنهاییای منه…گفت لوس نشو دیگه…گفتم جان چقدر بخیلی…یک فیلمه دیگه…گفتم تازه یک سورپرایز برات دارم تک…گفت چیه گفتم بعد بهت نشون میدم…گفت بگو تورو خدا…گفتم باشه بعدا…سورپرایزه دیگه…گفت نمدونم ولی اینو پاکش کن…رفتم در خونه زنگ زدم مادرم اومد پایین تمام جریان نیلوفر رو مو به مو سیرتا پیاز بدون کم وکاست براش گفتم…طفلی سرش پایین بود.‌هیچچی نمی‌گفت… مادرم گفت پسرم با اون ناپدریش برامون شر نشه…گفتم بالاتر از سیاهی که رنگی نیست من اینو دوست دارم فوقش بهم عقدش می‌کنند… گفت نه پسرم من میخام برات برم خواستگاری عروسی بگیرم…تو خودت برای همه مراسم راه میندازی میخای بدون مراسم زن بیاری خونه…گفتم پس چکارش کنم…گفت تو پایین میخوابی این هم بالا اتاق تو یا پیش خواهرت می‌خوابه.من امشب همه چیز و به بابات میگم.ولی نیلوفر تا تعیین تکلیف بشه پیش ما میمونه…گفت ممنونم خاله جون…گفت خاله نه مادر جون…گریه اش گرفت گفت از تون ممنونم.مادرم زن خوبیه اما گول پدرش رو خورد زن این مرتیکه شد حیف بابای خوبم…آبجیم از وقتی که این یارو با مامانم ازدواج

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:42


پسره سریع رفت بیرون این یکی دیگه رو…حالش رو گرفتم‌‌…هنوز حرفم و فحشم تموم نشده بود‌‌…دیدم نیلوفر اومد تو پسره زود جیم زد بیرون…گفتم نیلوفر خانم این کارت درست نیست مغازه رو دادی دست این پسره رفتی معلوم نیست کجا رفتی.‌خانوم اینها فیلم‌ها و امانت های مردم دست ما هستن.آبروی من و شما هستن…گفت بخدا کلید مغازه رو نداشتم…این حیوون ناپدریم کارم داشت باید میرفتم خونه مجبور شدم که این پسره رو بزارم اینجا…بخدا یادم رفت که سیستم رو خاموش کنم…چون پسورد داره میتونه روشن کنه…ولی یادم رفت…گفتم اینجوری بشه بخوان موی دماغ من بشن ادامه کار ما با هم امکان نداره…حالا نه اینکه بخوام بندازمش بیرون ها…نه اگه یکروز نمیومد دلم میخواست بترکه…لامصب هم به بوی ادکلن ارزونش هم عادت کرده بودم…تا اینجوری گفتم سریع از سلاح زنونه اش گریه استفاده کرد‌.گفت تو رو خدا عرفان جون منو ننداز بیرون.من تازه میخام خونه اجاره کنم از پیششون برم…اگه کار پیش تو
نباشه بخدا بدبخت میشم…باید با اون لندهور ازدواج کنم…الان میخواست بزور ازم بله بگیره…گفتم نمیخوام…گفت پس اینجا برنگرد،میخوام شب برم وسایلم رو جمع کنم…برم خوابگاه پیش بچه ها.گفتم نمیدونم بخدا،گریه نکن…بشین کارت و بکن.رفتم قهوه بار گذاشتم دادم بهش.‌دیدم توی پستوی مغازه کنار دستگاه قهوه جوش بهم ریخته است…گفتم ببینم چی خبره…گفتم اینجا چی شده…نیلوفر گفت نمیدونم بخدا ببین اون پسره گوه چکار کرده…نشستم پای دوربین‌های مغازه و دیدم بله این جاکشها فیلمای مردم و که میدیدن جق میزدن.بعدش هم رفتن عقب قشنگ کنار میز قهوه جوش و اجاق کوچولو…خم شد با دستش کون سفیدش رو باز کرد پسره هم بایه تف تا بیخ کرد توش،نوبتی گذاشتن کون هم دیگه و نوبتی ساک زدن.گفتم به به حالا شد.سریع فیلم رو ذخیره کردم و به نیلوفر چیزی نگفتم…نیلوفر شب رفت وسایلش رو برداشت و به بهانه خوابگاهی که اصلا نبود و وقت خوابگاه نبود رفت خونه رفیقش…هنوز خونه لباسام رو در نیاورده بودم که گوشیم زنگ خورد.برداشتم دیدم نیلوفره گریه میکرد گفتم چی شده چته؟هق هق نکن حرفت و بزن…گفت عرفان جون میای دنبالم…گفتم کجایی گفت خونه دوستمم…ولی زود بیا…رفتم اونجا دیدم زودتر از اینکه برسم سر کوچه با ساک و کیف و چمدونش که پر کتابهایش بودن…سر خیابون منتظر بود…گفتم چی شد چرا اینقدر ناراحتی…گفت رفتم خونه اینها.،این بدبخت تر ازمن تازه نامزد کرده پسره مفت خور اومد خونه هنوز چاییم سرد نشده بود.پرسید این کیه ازکجا اومده.اون هم گفت رفیقمه تا خوابگاه بگیره اومده پیش من،احمق بی ادب گفت گوه خورده من اینو میشناسم جنده است…بابای دختره هم باور کردتااینها رو شنید اول که باکشیده زد تو صورت این بیچاره.بعدشم منو از خونه انداخت بیرون.گفتم صبر کن الان میام.گفت آقا عرفان خواهش میکنم نرو…گناه داره طفلک همینجوریش خیلی خجالت کشید.گفتم آخه نمیشه که…گفت بخاطر من…گفتم بشین توی ماشین…سوارش کردم یک کمی که دور زدیم گفت منو ببر خونه بابابزرگم…گفتم مگه بابا بزرگ داری ؟گفت آره بابای مادرمه. ولی اون بدتر و متعصب تر از رسوله ناپدریمه…خودش واسطه ازدواجشون شد…گفتم پس مجنونی میخوای بری اونجا…بلند با داد گفت پس کجا برم جایی ندارم. منو ببر مسافر خونه ای مهمانپذیری جایی…دیگه نمیدونم کجا برم.گفتم بریم یک فلافل بخوریم…گفت دلت خوشه من میگم بدبختم تو میگی فلافل بخوریم…گفتم تا منو داری جوش نزن…فوقش برو توی مغازه عقب بخواب پتو بالش بهت میدم برو اونجا…گفت آره راست میگی ممنونتم…گفتم فقط شاش داشتی برو توی جوب آب بشاش…گفت وای راست میگی…اونو چکار کنم…گفتم زنگ بزن میام دنبالت بشاش جیبم میبرم خالیش میکنم…باهاش شوخی کردم ولی اینقدر بهش برخورد خجالت کشید سرشو گذاشت روی داشبورد از ته دل بلند بلند گریه کرد…نگه داشتم کنار…گفتم ببخشید بخدا معذرت میخوام…بخدا شوخی کردم دلت باز شه نمیدونستم بیشتر ناراحت میشی…بهم نگاه کرد دوباره گریه کرد گفت حق داری مسخره ام کنی.گفتم نه بخدا مسخره ات نکردم…مخلصت هم هستم…نگران نباش دیگه…بزار فکری کنم برات تا ببینم چی میشه…الان گرسنه ام بریم چیزی بخوریم بعد فکرم کار بیفته…گفت نمیخوام نگه دار پیاده بشم.‌گفتم نه کجا پیاده شی…گفت میگم نگه دار…گفتم نیلوفر خانم ببخشید دیگه…بگم گوه خوردم همون شاشت رو خوردم ول میکنی…لج نکن دیگه…با چشمای پر اشک منو دید زد زیر خنده آب دماغش با اشکش قاطی شده بود.گفت خاک تو سرت کنند دیگه ازین حرفها نزن تو مردی باید عزت نفس داشته باشی…گفتم عزت نفس رو میخوام کونم جا کنم وقتی تو که الان ناموسم حساب میشی رو برای یک حرف وسط خیابون ول کنم با این وسایل…یا بزارمت مسافرخانه… گفت خب پس میگی که چی…گفتم من شوخی کردم انقدر زود به دل نگیر‌.مگه دوست من نیستی…ساکت شد…گفت واقعا تو منو فقط دوست خودت میدونی…گفتم دوست همکار رفیق…گف

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:42


دختره ناز و خوشگل بود.چندسالشه‌‌…گفتم فقط میدونم۲۷سالش نیست‌‌…گفت خودم فهمیدم از تو کوچیکتره…گفتم حالا اگه حرفی نیست بیام یک لقمه نون بخورم خسته ام بخوابم…گفت پسر راستشو گفتی دیگه…؟؟گفتم مگه جون تو الکیه…من تو رو از خودم هم بیشتر دوست دارم.‌گفت قربون پسر خوبم برم…چند روز بعدش ماه محرم اومد فیلمبرداری ها وجشنها تموم شد…ما اگه مجلسی هم میرفتیم عزاداری بود و کم بود اما فقط فیلم بردار مرد میفرستادم‌‌…با نیلوفر خیلی باهم دوست و خودمونی شده بودیم.بعضی وقتا خودم می رسوندمش…به بهانه اینکه شبه…یا کافی شاپ میبردمش…اونم بهم حس داشت ولی نمیدونم چرا بعضی وقتا کناره می‌گرفت… بقیه پرسنل چون کاری نبود مغازه کم می اومدن یا نمیومدن…ولی نیلوفر هم به پولش احتیاج داشت …هم خوب فتوشاپ و کار گرافیکی بلد بود…کلا فني بود.چرا دروغ خوب خوشگل بود دلم میخواست پیشم باشه…یک روز برای صدابرداری و فیلمبرداری هیئت های مذهبی شهرمون رفتم مسجد جامع.‌دیر برگشتم مغازه ساعت۳ بعدازظهر بود.هنوز باز بود داشت کار می‌کرد ناهار نخورده بود…من خودم هیات ناهارم رو خورده بودم…میخواستم برم ناهار براش بگیرم که یک پسره اومد توی مغازه…بدون سلام وعلیک گفت هوی نیلوفر میمون بابا میگه بعد از ظهر شده عقلت نمیکشه بیای خانه…گفتم چلغوز يک دفعه دیگه توی مغازه من گنده گوزی کنی جرت میدم ها…پسره ترسید کپ کرد.‌گفتم نیلوفر کار داره نمیاد برو گمشو…پسره اخم کرد و رفت من بهش گفتم مگه فهمیدن اینجا کار میکنی؟گفت این احمق تعقیبم کرده بهشون گفته… رفتم براش پیتزا بگیرم…برگشتم دیدم یک پژو در مغازه منه…یک یارو میانساله شاید۵۰سالش بیشتر بود.با یک خانمه توی مغازه بودن.زنه چادری بود شیک زیبا خوشگل شاسی دار.‌گفتم اینها اینجا چکار دارند.رفتم داخل دیدم نیلوفر داره صورتش رو میشوره معلوم بود چشماش قرمزه گریه کرده…گفتم چی شده خانوم فکری…با اسم صداش نکردم فامیلش رو گفتم…گفت هیچچی خسته شدم چشام خسته شد…گفتم شما بفرمایید ناهار بخورید من مشتری رو جواب میدم…گفت مشتری نیستن مادرم هستن.با همسرش…گفتم به به خوش اومدین…مرده بدون اینکه جواب سلام منو بده…گفت شما میخواستی پسر منو جر بدی.‌گفتم اون شتر پسر تو بود…گفتم حیف شتر…چون مفیده.‌گفتم آقا جون اینجا کاروانسرا نیست که از در اومده تو بدون سلام میگه هوی نيلوفر میمون ظهر رد شده بیا خانه…مگه تو که ادعات میشه یقه رو بستی برای امام حسین سیاه پوشیدی کت شلوار رسمی تنت کردی، نتونستی سلام به پسرت یاد بدی.سلام به درک …نتونستی بهش یاد بدی آدم اسم خواهرش رو …حالا خواهر نه ناموسش رو بلند داد نمیزنه…بجای اینکه بزنی گوشش اومدی ازش حمایت هم میکنی…مادره گفت رسول دیدی گفتم حتما چیزی بوده که آقا عرفان بهش چیزی گفته…گفتم بخدا من هیئت بودم مسجد جامع کارهای هیئت ها رو انجام می‌دادیم برای تحویل صداوسیما .این کارها هم بیشترش با نيلوفر خانمه…پسره از در اومده تو بی ادب فحش میده.نه سلامی نه علیکی…الکی هندونه گذاشتم زیر بغل مرده…گفتم به تیپ و شخصیت شما نمیخوره همچین پسری داشته باشین…مرده به تته پته افتاد گفت ذلیل شده چیز دیگه بمن گفت…گقتم بچه است حتما مشغول فیلم دیدن یا بازی کردن بوده بلندش کردین ناراحت شده…اومده اینجا عقده اش رو خالی کنه…همون موقع ماشین سپاه وایستاد در مغازه ما.دیدم با این یارو بدجور گرم گرفتن گفتن کارم در اومد…بعدش دیدم بامن کار دارن نه با اون…از طرف دفتر امام جمعه اومده بودن برای هیات های مذهبی و بسیج خواهران فیلمبرداری.گفتم والله از صبح هیات بودم دست تنهام الان هم فقط من موندم خانم فکری.‌خودتون بهش بگین قبول کنه موردی نیست…نگو این ناپدری مادرجنده اش برای خودش کسیه…گفت چرا قبول نکنه…این کارا هم ثواب داره هم برای فرهنگ جامعه خوبه…گفتم پس شما برین مقدمات رو فراهم کنید من با فیلمبردار میام…بزارید ناهار بخوره بعد…خلاصه مادره توی چشماش برقی افتاد وخوشحال رفتند…مرده معذرت‌خواهی کرد.من هم همینجور .تا رفتن بیرون نیلوفر زد زیر گریه،گفتم چیه جریان.گفت اگه نبودی صحبت نمیکردی هم منو هم مادرمو کتک میزد…گفتم چی تو رو چرا…گفت بی پدر متعصبه. پولداره دوست نداره کار کنم…میخواد منو بده پسر برادرش اما من اونو نمیخوام…مادرم میخواد ازش جدا بشه اما طلاقش نمیده…اول از در دوستی وارد شد اما الان چهره اصلیش رو نشون داد…گفتم ولش کن.‌بیا ناهارتو بخور خدا بزرگه…بریم سرکار نون خوبی داره این کار…چند روز بعد عاشورا تاسوعا اومد و تموم شد.و من مغازه رو سپردم به نیلوفر و رفتم جایی برگشتم دیدم نبود…و وسط روز در مغازه هم بسته بود اما قفل نبود‌‌…دیدم مغازه بازه کسی هم داخله…رفتم تو دیدم این پسره سروش برادر ناتنی نیلوفر با رفیقش پای سیستم هستن و دارن فیلم‌های عروسی مردم رو نگاه می‌کنند تا رفتم تو خودشون رو جمع کردن.‌اون

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:42


ابم…اما بهم اطمینان کرده بود…من به قول رفیقام کوس باز تیری هستم…اما به هیچ عنوان با متاهل رابطه برقرار نمیکنم…و اگه جنده باشه پولش رو کامل میدم…اگه زیدم باشه یا بقول کونیهای الان رلم باشه فقط با رضایت…ولی اگه بیوه باشه سخت میگایمش چون ثواب داره…این دختر هیچکدومش نبود.کارمندم بود‌.تازه فهمیدم دختر بیچاره ایه وضع مالیشون بد نبود ولی تنها بود… توی برزخ زندگی مادرش گیر کرده…فقط هم دوتا خواهرند. اون که ازدواج کرده.این تنها مونده.‌گفتم بزار پیشم باشه تا مواظبش باشم…یک‌جور حس بهش پیدا کردم…یک معصومیت تمیزی توی ذاتش و نگاهش بود…اگه چیزی می پرسیدی جواب میداد…اگه کاری میگفتی انجام می‌داد.سرخود و سرخوش نبود.بعضی از دخترها تا بهشون رو میدی سوارت میشن.‌چایی نخورده دختر خاله میشن…این اینطوری نبود…گفتم بزار بخوابه.‌به برادر داماد خبر دادم من شبانه برگشتم شهر برای شارژ.باطری دوربین‌ها… شما که می‌خواهید برای آرایشگاه عروس و داماد بیایید شهر .هر وقت رسیدین زنگ بزنید آدرس بدین ما با دوربین ها سریع می‌رسیم اونجا…خیالم راحت شد گرفتم خوابیدم…ساعت تقریبا۱۰بود گوشیم زنگ خورد بلند شدم دیدم خوده داماده…گفت تانیم ساعت دیگه فلان جا باشید…گفتم چشم خیالت راحت…رفتم توی حال که نیلوفر رو بیدار کنم.‌.دیدم روی اپن و روی نهار خوری فلاسک چایی با صبحانه حاضره…یک کاغذ هم بود…دیدم خط مادرمه نوشته بود پسرم چایی حاضره بخورید.با صبحانه بعد برین سرکار مواظب خودت و دوستت باش…‌گفتم ای وای مادرم از کجا فهمیده…تازه یادم اومد که وقتی میری حموم آبگرمکن بالا روشن میشه.آبگرم میاد پایین…دیگه کار از کار گذشته بود.چطوری اومده بود پایین که نه من فهمیدم نه نیلوفر.خوب بود کنار هم نخوابیده بودیم…من بهش کلید داده بودم که بعضی وقتا بیاد برای تمیز کردن اتاقم یا برای گردگیری…اما در میزد اگه بودم… شاید هم در زده خسته بودم نفهمیدم…رفتم که نیلوفر رو بیدار کنم…پتو کنار بود حوله گره اش باز شده بود …چه هیکلی داشت…تبارک الله واحسن الخالقین…قشنگ دراز بود رو کاناپه بزرگه.پای چپش آویزون پایین بود‌.پای راستش خم بود روی مبل تکیه داده بود‌…قشنگ پاهاش که باز بود کس خوشگلش که یک‌کم مو هم داشت معلوم بود…سینه های خوشگلش سفت بودن بزرگ نبودن اما کوچیک هم نبودن…خیلی خانومی بود.آروم با گوشیم ازش فیلم گرفتم.خیلی ناز بود…گوشیو گذاشتم کنار،،پتو رو انداختم روش بیدارش کردم…بزور بلند شد…گفتم خانوم خانوما مگه زمستونه که رفتی خواب زمستونی…تازه به خودش اومد کجایه.‌بلند شد گفت ای وای بخدا آقا عرفان اینقدر که‌ خسته بودم نفهمیدم کی خوابم برده. گفتم اشکال نداره پاشو لباس بپوش…زنگ زدن بریم فیلمبرداری آرایشگاه عروس.و داماد.اونا روستاییند.مث عروسای شهری زیاد قر رو فر ندارند‌.گفتم من تو اتاقم.لباسات روی ناهار خوریه تامن لباس میپوشم تو هم بپوش.دلم میخواست اونم بهم بیشتر توجه کنه یکدست لباس شیک داشتم پوشیدم…اومدم بیرون حاضر بود…گفتم صبحانه بخور بریم…گفت کی وقت کردی صبحونه بسازی.‌گفتم یکروز مهمون منی تشنه گشنه نری بیرون…خندید گفت مگه دومادی تویه که لباس مجلسی پوشیدی از داماد دیشب شیک تر کردی.‌گفتم اولا که میریم عروسی دوما شما لباساتو شستی تمیز شد مال من موند…سوما مگه بده آدم شیک بپوشه…گفت حیف این لباسه توی اون روستا توی خاک و خل بپوشی.‌گفتم حیف جون و عمر آدمه که زود تموم میشه‌‌…بخور بریم…ماشالله سیر خورد…گفتم بدو برو جیش کن تا بریم…گفت عرفان دیگه…خجالت میکشم…گفتم نه بابا…دشمنت خجالت بکشه…خندید.لعنتی می‌خندید دلم هری می‌ریخت پایین…گفت دو تا طلبم…گفتم چرا …دوتا…گفت یکی برای این جیش گفتنت…یکی برای اینکه بیدارم کردی گفتی مگه زمستونه که اینجور خوابیدی‌‌.‌مگه من خرسم…گفتم نه خوشگل خانوم تو سنجابی.‌با اون حوله موهات بلند ریخته بود روی صورتت مث سنجاب ها خوابیده بودی…یک کم باهاش چخ چخ کردم.‌.زیاد خجالتی بود.‌بیشتر می‌خندید،اون روز تموم شد.بهش نگفتم مادرم تو رو دیده…واون برامون صبحانه آورده.شب اون رو رسوندمش وخودم خسته رفتم خونه…بابام داشت اخبار میدید…مادرم گفت عرفان برو اتاقت کارت دارم…من فهمیدم گاوم زاییده…گفتم چشم…رفتم پایین ماشین و سوار شدم گرخیدم…سریع بهم زنگ زد‌اگه برنگردی…همه چی رو به پدرت میگم.‌چیزی نگفتم برگشتم…اومد پیشم…گفتم مادر خوبم قربونت بشم. نه در مورد من فکر بد بکن نه اون طفلکی.‌…گفت پسر جون اگه من میخواستم و می‌فهمیدم که تو کار زشتی کردی…همونجا چشمای دوتاییتون رو در می‌آوردم… ولی راستش رو بگو جریان چی بود…گفتم به جون خودت که میدونی چقدر دوستت دارم…جریان.رو تمامش رو براش گفتم…گفتم که ما حتی دستمون هم بهم نخورد…مادر گفت عرفان چقدر میشناسیش.گفتم کم تازه یکماهه پیشم کار میکنه.جریان درس و دانشگاه و مادرش رو گفتم…گفت عرفان چقدر

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:42


سبیده بود به من شاشید به خودش…همچین شاشید که زیر پام و توی دمپایی خیس شد…بعد هم از خجالت زد زیر گریه…گفتم اشکالی نداره من از ترس میخواست برینم به خودم توکه حق داری…گفت بخدا عرفان جون نفهمیدم چی شد…منو ببخش…همچین آروم و با خجالت گریه میکرد میخواست دلش بترکه…گفتم ولش کن…تا کسی نفهمیده برم ماشین و بیارم …تو الکی برو تو دوربین هاکه تو کاورشون هستن رو بیار.‌بزار پایه ها باشند…فوقش صبح میگیم دوربین‌ها خراب بودن رفتیم عوض کنیمشون…گفت خیسم که…گفتم ولش کن به درک برو بیار…بهش فک نکن…حالا شده دیگه من هم خیسم باید بریم دوش بگیریم و لباس عوض کنیم…باز هم می‌ترسید بردمش گذاشتمش توی ماشین رفتم دوربین‌ها رو آوردم برگشتیم شهر‌.اونوقت نزدیک دو نیم رد بود بود گازش رو گرفتم جاده نصفش خاکی بود تا رسیدم آسفالت تخته گاز رفتم طرف خونه…گفتم آدرست کجاست…خداییش تا اون موقع آدرسی ازش نداشتم فقط شماره همراهش بود…ضامنش همون فیلمبردارم پسره مصطفی بود…گفت من نمیدونم چکار کنم گفتم چرا ندونی…مگه نمیخوای بری خونه دوش بگیری لباس عوض کنی…گفت راستش من بابام مرده، با مادرم زندگی میکنم اون هم تازه شوهر کرده.مرده خیلی آدم بد دله اون الان فک میکنه من تا شنبه سرکلاسم وخوابگاهم فک میکنه ترم تابستونی برداشتم…نمیدونه سرکارم…مادرم میدونه اون نمیدونه…اگه بفهمه فکر بد میکنه با مادرم درگیر میشه.ادم بدی نیست اما مذهبی متعصبه…میگه دختر باید شوهر کنه و درس بی درس…ما دوتا خواهریم… برادر نداریم… ولی بابام خدا رحمتی معلم بود می گفت درس بخون اقلا کارمندی معلمی چیزی بشی دستت جیب خودت باشه.نه چشمت دست شوهرت باشه…الان این یارو میگه نمیخواد درس بخونی باید ازدواج کنی خودش بخاطر همین غیرتی بازیهاش از زنش جدا شده ومادر منو گرفته…یک پسر تخسی هم داره۱۴سالشه خیلی ازش بدم میاد زیاد جاسوسی منو میکنه…گفتم الان چکار کنم…گفت بریم خونه تو من دوش بگیرم لباسام رو میشورم خشک بشه…صبح بریم سرکار‌‌…ساعت دقیق۳و۱۵بود رسیدم در خونه…گفتم فقط ساکت باش ببینم اوضاع چطوره. چون مادرم خیلی خوابش سبکه.‌دیشب دو بار بهم زنگ زده که عرفان کی میای خونه گفتم فردا غروب…الان اگه بفهمه اومدم…شک میکنه…گفت باشه.‌. آروم ماشین رو پارک کردم رفتیم خونه…سوئیت پایین کنار پارکینگ استودیو شخصی و اتاق من بود‌‌‌‌‌…کوچیک نبوداقلا۵۰متربود…گفت عرفان جون چکار کنم…گفتم برو توی حموم دوش بگیر و لباسات رو بشور بده بزارم روی نهارخوری پنکه روش روشن کنم…زود خشک شه…گفت آخه…گفتم آخه نداره که پس میخوای چکار کنی؟گفت خجالت میکشم…تو رو خدا یکوقت نیای توی حموم میترسم ها…گفتم تو در مورد من چی فک کردی؟دختر خوب برو به کارت برس دیر شد خسته ایم خوابمون میاد‌‌گفت مرسی…خیلی آقایی…رفت حموم صدای آب اومد…گفت عرفان از پشت در گفتم بله چیه…گفت شلوارتو بده بشورم…گفتم نیاز نیست من دوش بگیرم اینجا لباس زیاد دارم میپوشم…چیزی نگفت…گفتم فقط زود بشور لباساتو بده بزارم خشک بشن…گفت باشه…چنددقیقه نکشید گفت…عرفان گفتم بله…گفت بی‌زحمت اینها رو بگیر ازت معذرت میخام…گفتم نه نیلوفر خانوم مهم نیست…لباساش رو داد…تیشرتش بود شلوارش بود…یک شورت و سوتین ناز و زرشکی هم بود…گرفتم مجبوری پهن کردم روی ناهار خوری…پنکه روشن کردم طرفشون تا خشک بشن…چند دقیقه بعد صدای آب قطع شد گفت …بهم حوله میدی.گفتم فقط مجبورم رب دشامبر خودمو بدم تمیزه ها فکر بدنکنی…گفت نه بخدا ممنون هم میشم…آروم از لای در حوله بهش دادم…منتظر شدم گفتم چی شد بیا بیرون دیگه.گفت آخه لباس ندارم لختم…گفتم نیلوفر جون حوله تنته دیگه…جاییت که دیده نمیشه بیا اینجا بشین تا لباسات خشک بشه.بپوش بعد حوله منو بدی…من هم دوش بگیرم…از حموم اومد بیرون…حوله بزرگ بود همه جاش رو پوشونده بود…اومد بیرون موهاش خیس بود چقدر بلند و مشکی بود…صورتش سفیدتر شده بود روی لپهای قشنگش قطرات آب مث شبنم روی برگ گل بود…تا منو دید زد زیر خنده…گفتم نخند.برو بشین اونجا هر وقت گفتم حوله رو بده بهم لباسات رو بپوش…گفت باشه.رفتم زیر آب…حسابی خودمو شستم.چون واقعا خیلی هم عرق کرده بودم.یکربعی کشید…آروم در زدم صداش زدم نیلوفر نیلوفر خانم…بی‌زحمت حوله رو بدین به من…دیدم اصلا حالیش نیست…آروم در رو باز کردم دیدم روی مبل با همون رب دشامبر خوابش برده…انگار صدساله خوابیده.‌طفلی هم جسمی هم روحی خسته بود.خیلی خجالت کشید…تا شهر همش اشک می‌ریخت… نمدونم خدا این دخترها رو چطوری خلقت کرده…هیچچی نگفتم رفتم اتاقم…با حوله رو شویی ویک تیشرتم خودمو خشک کردم.و لباس پوشیدم… یک پتوی نازک انداختم روش خواب بود لای پاهاش باز بود چقدر سفید بود‌‌…چاه پاها و ساقهای سفید و نازی داشت…خدا برای خلقتش وقت گذاشته بود…ناز و دلربا بود‌.توی خواب اینقدر ناز بود که نگو…چقدر دلم میخواست بگیرمش توی بغلم باهاش بخو

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:42


برگ برنده

#عروسی

خودم:
سلام به همه مهربونای شهوانی
عرفان هستم۳۰سالمه کارم فیلمبرداری مجالسه.ماجرا مال وقتیه که مجرد بودم…البته خیلی وقت نیست ها مال۳سال قبل تابستونه.
سرمون شلوغ بود دنبال فیلمبردار خانوم می‌گشتیم.یکی از فیلمبردارا گفت خواهر زن داداشم هست کارش هم خوبه.گفتم بگو بیاد.وقتی اومد یک دختر خوشگل و باکلاس قدبلند بسیار خوشتیپ.خیلی آروم صحبت می‌کرد… توی شغل ما فیلمبردار مخصوصا خانمها قد بلند تر باشه بهتره…میگم قدبلند فک نکنی نردبون دزدها یا قلم شیرینی میگم…ناز مانتو کوتاه که تنش بود شلوار شیک پارچه ای پوشیده بود…گفتم چندتا مجلس باهم میریم اگر کارت خوب بود…استخدامی.‌…شاباش ها هم چون تیم ۳ یا ۴نفره میریم…مخصوصا اگه دی جی هم داشته باشیم همه تقسیم میشه…توی عروسی ها مخصوصا موقعی که مختلط میشه مردها مست میشن…دی جی خانم و فیلمبردار خانوم رو خوب شاباش می‌کنند… گفت چشم،فقط استخدام بشم چون واقعا به پولش نیاز دارم…گفتم چرا.‌گفت دانشجو هستم دارم فوق میخونم هزینه ام بالاست…کسی مخارجم رو نمیده…باید خودم کار کنم…قبلا جایی کار می‌کردم یارو بی شخصیت بود مجبور شدم خودم بیام بیرون…گفتم نگران نباش تازه اگه کار با نرم افزار هم بلد باشی میتونی میکس و مونتاژ.تبدیل انجام بدی اون جدا حساب میشه…گفت جدی میگی،گفتم آره…چون بعضی از مشتریان فقط میخوان خانمها کارای تبدیلشون رو انجام بدن…تعصبات اخلاقیه دیگه…برای من هم واقعا مهمه…همین دلیل باعث شده مشتری زیاد داشته باشیم.حتی ما کارهای دیگر همکارامون رو که فنی نیستن فقط فیلم بردارن قبول می کنیم…انجام میدهیم…خيلی خوشحال شد تازه فهمیدم کار اصلیش این کاره نه فیلمبرداری…طرف خارکسده بوده این چون خوشگل بوده با خودش می‌برده مجالس…خلاصه که نگهش داشتم…چند مجلسی با گروه رفت همه راضی بودن…تا اینکه نزدیک محرم شد فیلمبرداری زیاد شد عروسی زیاد شد…من و این با یک دی جی خانوم…برای عروسی دعوت شدیم یک روستای دور که خیلی از شهرمون دور بود‌‌ولی پولش درست ۳برابر عروسی تالار شهر بود‌‌.‌با ماشین خودم رفتیم.‌.چون پولش خوب بود نیاز داشت این قبول کرد بیاد…از شانس ما عروسی ترکها بود تا۲شب فقط مراسم حنابندان طول کشید…روستا پولدار بودن خوب پول میریختن خوب پذیرایی میکردن اما خانه ها گلی و قدیمی بود‌‌.‌…خیلی هم عروسی بزرگی بود…‌فرداش عروسی بزرگ بود اونها عروس کشونشون غروب بود …یعنی عروسی از۵عصرامروز شروع میشدتا۵عصرفرداش…باماهم همینجور قرار کردن…از امروز ۵عصر تا فردا۵عصر.۲۴ساعت کامل.‌…خیلی هم مهمون نواز بودن.من همیشه عروسی‌های روستاها رو به شهر ترجیح میدم…بی‌ریا و از ته دل خرج بچه هاشون می‌کنند.خلاصه که شد ساع۱تا یک ونیم جمع وجور کردیم…گفتم بچه ها نمیشه برگردیم.جاده طولانی وجاده خاکی کی بریم کی بخوابیم کی برگردیم.‌صاحب مجلس گفت نه کجا برین،برای شما خانه همسایه بغلی اتاق خالی کردیم…خلاصه که بردنمون خونه همسایه…ووسایلات مون رو هم آوردن…یک چایی آخر وقت خوردیم و رفتیم بخوابیم هوا هم خوب گرم بود.پنجره باز بود…باد میومد کیف میداد…اما سگشون بد پارس میکرد‌‌…اون خانم دی جی که بی پدر مست بود عرق سگی خورده بود سریع خوابید…من موندم ونیلوفر همین فیلمبردار نازنین خودم…من اینور خونه بودم اونا اونطرف…گفت آقا عرفان گفتم جانم نیلوفر خانوم،گفت میشه پنجره رو ببندین سگه پارس میکنه میترسم خوابم نمی‌بره.گفتم چشم…در ضمن بدبختی فقط از زیر لباس شورت و رکابی داشتم…اون دی جی که راحت شلوارش رو در آورد با تاپ و شلوارک خوابید ولی این طفلی تازه کار بود خجالت میکشید…فقط شال و مانتو در آورد.‌اونم من گفتم راحت باش بخواب من نگاهت نمیکنم…پنجره رو که بستم بدجور گرم شد دیگه نتونستم با شلوار و پیراهن بخوابم آروم درشون آوردم… بهتر شد خسته بودم…زود خوابم برد.‌هنوز چشام گرم نشده بود دیدم کسی داره تکونم میده بیدارم میکنه…گفتم ها چیه…دیدم نیلوفره.گفتم جانم چی شده.گفت آقا عرفان بی‌زحمت معذرت میخوام…بیا بریم دستشویی سگه پارس میکنه میترسم اگه نیایی الان میریزه…گفتم باشه بریم…حواسم نبود با شورتم بلند شدم آروم رفتیم بیرون دیدم لختم اونم نگاه کرد خندید برگشت شلوار پوشیدم…آقا سگه پارس میکرد‌‌…ما رو نمیشناخت…رسیدیم دم دستشویی کلید برق و زدم…یک دفعه دم طویله یک سگ دیگه بود.طویله گوسفندا بود و نزدیک توالت.روستایی هایی که گوسفند زیاد دارن همیشه یک سگ قوی و زرنگ دم در طویله میبندن تا دزد یا گرگ به گوسفندها نزنه…هیچی دیگه من تا کلید برق و زدم این حیوون به زنجیر بود نمی‌رسید به ما که نزدیک توالت بودیم اما چنان پارسی کرد که نگو و نپرس صداش کلفت و خش دار…بدبختی اینکه پارس که کرد چنان حمله وحشیانه ای هم کرد که نگو،،باور کنید زنجیرش میخواست پاره بشه…دلم هری ریخت پایین…این دختره نیلوفر پرید بغل من از ترس توی بغلم که چ

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:41


ه خاطر زایمان و سزارین گفتم بخواب تا کوس تو بخورم گفت نه فقط بکن فقط بکن دلم داره میترکه خدا میدونه چند وقت بود که حمید نکرده بودش خوابید روی مبل و پاهاشو باز کرد با دستاش پاهاشو گرفت گفت بکن کیرتو بکن توش ، کوسش خیس خیس بود با لب های درشت کیرمو گذاشتم روی کوسشو بایه فشار کردم تو داغ داغ بود و پر آب ، یه آی آی کرد گفت یواش تر پاره شدم شروع کردم تلمبه زدن دو دیقه نگذشت که از شدت شهوت ارضا شد یه پنج دقیقه تلمبه زدم که آبم داشت میومد که نذاشت درش بیارم گفت دارم دوباره میرسم درش نیار بریز داخل
خلاصه تا صبح یبار دیگه کردیم و تا برم دنبال خانومم تو یه هفته دو سه بار دیگه که دخترشو می پیچوند برنامه داشتیم ولی مگه سحر سیر میشد
الانم حدود سه ماهه گذشته هفته ای یک بار رو برنامه داریم اونم به صدتا دردسر اما بد گیر کردم سحر که ول نمیکنه و بی خیال نمیشه از اون طرف زندگی مشترکم میخوام خراب نشه
به هرحال موندم چکار کنم …
ببخشید اگر خیلی طولانی شد و غلط املایی داشت
نوشته: امیر

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:41


زن دوستم خواست رابطه داشته باشیم

#خیانت #زن_دوست

سلام من امیر هستم ۳۸ سالمه و این داستان برای چند ماه پیشه
داستان از اونجا شروع شد که چندسال پیش خانومم با سحر تو باشگاه آشنا شد و کم کم دوستی شون قوی تر شد و رفت آمد ها بیشتر شد و منم با شوهرش دوست شدم اما نه زیاد چون از حمید شوهرش خوشم نمیومد
حمید یه کارگاه تولیدی دستگاه های صنعتی داشت و وضعشون خیلی از ما بهتر بود چندتا خونه و ماشین داشتن اما ما یه خونه و یه پراید داشتیم که دوتا خیابان فاصله داشتیم
سحر هم سن من بود و حمید سه سال از من بزرگتر بود هر دوتامون یه دختر ۹ساله داشتیم که دو سه ماه فرق شون بود و تو یه دبستان بودن
چون دوتامون فامیل خاصی تو تهران نداشتیم زیاد خونه هم میرفتیم بیشتر خانوم ها و بیشتر سحر خونه ما میومد و من بیشتر وقت ها شب از سرکار میومدم خونه ما بودن و آخرشب حمید میومد دنبالشون و بعضی وقت ها هم که حمید میرفت شهرستان راه اندازی یا تعمیر دستگاه شب میموندند خونه ما
خلاصه به نوعی خونه یکی شده بودیم
اما از سحر بگم یه زن سفید قد متوسط و خوش هیکل بود ( به خاطر باشگاه رفتن) خوش برخورد اما خیلی وقتها فخر فروشی میکرد و حسود بود خودش زیاد مذهبی نبود اما حمید ادعای نماز روزه و … زیاد داشت و همیشه جانماز آب میکشید اما به هر حال من نه با خودش نه با حمید زیاد حال نمی کردم و حسی نسبت بهش نداشتم
اوایل سحر خونه ما پوشیده بود و کم کم راحت تر لباس می پوشید و بعد از دو سال رفت و آمد و چند بار مسافرت و … دیگه راحت بود
خلاصه داستان از اونجا شروع شد که سحر برای خانومم از خراب شدن رابطش با حمید تعریف میکرد که بهش شک کرده به خاطر سرد شدن حمید و نداشتن رابطه حتی در ماه با هم اختلاف پیدا کردن سر دیر اومدن ها ،شهرستان زیاد رفتن و … و حمید هم برای ماست مالی با پول دهن سحر رو می بسته
سحر چون زن حسودی بود و حسادت رابطه من و خانومم رو میکرد بعد مدتی متوجه شدم دنبال خراب کردن رابطه ماست و تو رفتار هاش معلوم میشد و چون میدونست خانومم روی من حساسه پوشش رو عوض کرده بود تا جایی که جلو من لباس های نازک و یقه باز و چسبون میپوشید که بعدش بعضی وقتا خانومم شاکی میشد و بحث مون میشد که تو چاک سینه هاشو باسن شو جاک کوس شو زوم کردی و فلان که منم میگفتم خوب با سحر کات کن بگو خونه ما نیاد اما فرداش سحر با گریه و اشک که من کسی رو ندارم و تنهام بدبختم خانومم رو از کات کردن منصرف میکرد
خلاصه گذشت تا آخر خرداد که خانومم رو بردم شهرستان خونه پدرش و به خاطر مغازم برگشتم تهران و قرار بود خانومم ده روزی بمونه
وقتی برگشتم فرداش غروب در مغازه بودم که سحر یه تک زد و قطع کرد و چند دقیقه بعد پیام داد سلام و احوال پرسی کرد و پرسید کجایی آقا امیر مغازه ای ؟
جواب دادم ممنون بله مغازم کاری داشتید
دیگه جوابی نداد و منم مشغول کار شدم تا شب که رفتم خونه و ساعتای ۱۱ بود که شام میخوردم دوباره پیام داد
آقا امیر اومدی خونه؟
بله اومدم خونم
اگر شام نخوردی بیا خونه ما گرسنه نمونی
اتفاقا دارم شام میخورم ممنون
تعارف نکن
نه ممنون شام هست دارم میخورم
گفتم بیایی اینجا هم شام بخوری هم تنها نباشم حمید امشب نیست تنهایی میترسم
اولش خواستم برم موقعیت خوبی بود اما گفتم ولش کن شر میشه
جواب دادم ترس نداره منم خیلی خستم جون ندارم از جام باشم دیشب تو راه بودم خیلی خستم
جوابی نداد
منم بیخیال شدم و رفتم بالکن یه سیگار کشیدم بعدش اومدم سفره رو جمع کردم که برم بخوابم که یهو دیدم زنگ در رو زدن ، گفتم کیه نصفه شب اصلا فکر نمیکردم سحر باشه
سحر بود کلی جا خوردم
در رو باز کردم اومد بالا
رفتم جلو در واحد وقتی اومد گفتم خیره چیزی شده
نه دیدم شما خسته ای گفتم من بیام
دخترت کو
گفتم تنهام رفته خونه همکلاسیش شب اونجا میمونه
پیش خودم گفتم سحر یه برنامه ای داره و وقتی اومد داخل و مانتو شو درآورد دیگه مطمئن شدم یه تاپ سفید نازک بندی که سوتین قرمزش هم کاملا مشخص بود و یه لگ خاکستری
کیرم یه تکونی خورد و شروع کرد راس شدن اما نمیدونستم چیکار کنم
سحر نشست رو مبل و با نگاهش به شلوارکم و کیرم که یکم بلندش کرده بود گفت ناراحت شدی اومدم
نه ناراحت نشدم جا خوردم
گفتم تنها نباشیم
چی میخوری بیارم
زحمت نکش شما بیا بشین خودم هرچی بخوام میارم جای همه چیو بلدم سیگار بیار بکشیم
رفتم سیگار آوردم یکی بهش دادم یکی هم خودم روشن کردم و کنارش نشستم
سحر چند کام گرفت و سیگارشو گذاشت تو جا سیگاری دیگه طاقت نیاورد و شهوتش زد بالا و با دستش کیرمو گرفت
امیر دربیار بخورمش من خیلی دلم میخواد
و منم که راست کرده بودم دیگه نتونستم ، شلوارکم رو کشیدم پایین و گفتم بفرما اونقدر حشری شده بود که بلافاصله شروع کرد ساک زدن
یه خورده که خورد پاشد لباساشو درآورد بدن سفید سینه های ۷۰ بانوک پاستیلی کوس صورتی باد کرده بدون مو عجب بدنی فقط شکمش یکم بدریخت بود ب

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:39


ش خواستم که بخوره قبول کرد یکم خورد عق میزد گفت نمیتونم دیگه دوباره یکم کصشو لیس زدم یکم اول انگشتمو گذاشتم یکم تنگ بود صداش میپیچید بعدش کیرمم یواش گذاشتم توش فرستادمش داخل ی چند دقیقه تلمبه زدم من داشتم ارضا میشدم آبمو ریختم روی کمرش اون هنوز ارضا نشده بود براش خوردم تا ارضا شد
الان ۱ هفتس دوباره داریم عادی رفتار می کنیم هیچ کدوممون حرکتی نکرده
نوشته: ناشناس

نبض احساس 💜

17 Oct, 19:39


زندگی عمه مطلقه با ما

#زن_مطلقه #ماساژ #عمه

سلام دوستان این داستان واقعیه و مدتیه که این اتفاق شروع شده و مستقیم میرم روی ماجرا
اون از خودم بگم ۱۹ سالمه اسمم حسامه قدم ۱۷۴ هست وزنم ۶۵ کیلو و کیرمم حدود ۱۵ ۱۶ سانته
عمه ی من هم 37 سالشه تقریباً قدش ۱۶۵ هست وزنشم حدود ۶۰ کیلو و از اندامش بگم سینه های کوچیکی داره و باسن یکم گردی
من با عمم رابطه خوبی داشتم و دارم عمه ی من تازه طلاق گرفته و ی دختر داره که ۹ ساله دخترش خونه مادر شوهره معمولا و عمم با ما زندگی میکنه عمم از چند سال پیش باشگاه میرفته و شنا و اندام خیلی جذابی داره
ی مدتی توی نخش بودم شبا به فکر جق میزنم تا در حدی که طاقتم به رسید چند تا راه به ذهنم رسید معمولا شبا با شماره مجازی توی تلگرام براش عکس و فیلم سوپر میفرستادم تا ببینم ری اکشنش چیه چند روز پیش دوتامون تنها بودیم گفت که برام ی فیلتر شکن بفرست منم گوشی رو گرفتم که براش پی وی ان رو بندازم از کنجکاوی رفتم توی سرچ گوگلش ببینم چه کارست تا اینقدر دیدم چند روز پیش رفته توی سایتای سوپر xnxx بعدش که براش فیلتر رو زدم بعد از چند دقیقه دوباره براش از توی تلگرام با شماره مجازی سوپر فرستادم عکس‌العملی نداشت و قبلش دوره ماساژ رفته بهش گفتم عمه کمرم درد می‌کنه اگر میتونی یکم ماساژم بده قبول کرد ی ۱۰ دقیقه از ماساژ گذشت و بهش گفتم که کافیه حالا نوبت منه میخوام ماساژت بدم این چند دفعه هست تو منو ماساژ میدی این سری من که به زور قبول کرد بهش گفتم دراز کشید (اون منو با روغن زیتون ماساژ داد )
خلاصه به زور دراز کشید و لباسشو تا حد سوتینش دادم بالا یکم روغن ریختم کف دستم شروع کردم به ماساژ دادن از ژیر سوتینش چرب میکردم تا خط کمر ی ۴ ۵ دقیقه ماساژ دادمش اونم داشت لذتشو میبرد بعدش گفتم که عمه سوتینت ازت میکنه اگر اجازه بدی بازش کنم میگفت که همین حد خوبه گفتم که خب من که دارم ماساژ میدم حداقل تمام کمرت رو ماساژ بدم که قبول کرد بند سوتینشو باز کردم و کم کم تا گردنش شروع به ماساژ دادم بعد از کمی اومدم پایین دیگه بدون اینکه چیزی بگم یکم کش شلوارشو کشیدم پایین دیدم ی دفعه برگشت گفت چیکار میکنی گفتمش میخام گودی کمرتم ماساژ بدم دیدم چیزی نگفت دیگه از گردن تا گودی کمرو ماساژش میدادم و دیگه کیرمم راست داشت میشد دوباره دستمو سعی میکردم ببرم سمت سینه هاش و چیزی نمیگفت حس کردم بدنش بخاطر روغن گرم شده بهش گفتم چطوره گفت عالیه بهش گفتم برگرد شکمتم ماساژ بدم این سری دیگه بجای اینکه چیزی بگه قبول کرد از زیر سوتینش کش شلوارش چرب میکردم گفتمش عمه پیراهنو دربیاری راحت نیستی قبول نکرد هی دستمو یا میبردم زیر سوتینش یا زیر کش شلوار دوباره برگشت به همون حالتی که شکمش روی زمین بود بهش گفتم ماساژ vip من ماساژ پا هم هست اگر میخای ماساژ بدم گفت باشه خوش بختانه چون شلوارش تنگ بود به ساق پاییر میکرد پایین دوتا پا رو چرب میکرد هر کاری کردم بره بالا پاچه نرفت بهش گفتم دیگه راه نمیده مگر شلوار رو دربیاری به حالت خنده گفت باشه تا کسیو نیومده پس سریع ماساژم بده چون خجالت میکشید تا حالا هم جلو کسی ماساژش ندادم شلوار رو کامل دراورد ی شرتک سفید باهاش بود اونو که دیدم کیرم شده بود سنگ شروع کردم به ماساژ دادن تا حد شرتک عمم هم خمار شده بود هی دستمو از زیر شرتک رد میکرد دیگه هیچ حرفی هم نمیزد بهش گفتم این سفیده الان روغنی میشه گفت اینو از قبل دارم محل نزار گفتمش اوکی از بالا دوباره ی بار کمرو چربش کردم اومدم پایین کف شرتک رو اوردم پایین گفت چیکااااررر میکنی بهش گفتم خب روغنی میشه گفت منه گفتم محل نزار اما دیگه کونش معلوم بود خبش تو که عممی چه عیبی داره دیگه آخرشه بزار ماساژت بدم شروع کردم باسنشو ماساژ دادن دیگه صدای نفساش دراومد منم هی سعی میکردم دستمو ببرم سمت چاک کونش همین کار رو کردم دیگه میخواستم برم سمت کصش گفت اونجا دیگه زشته گفتمش ماساژ vip هست دیگه گفت نه منم که کیرم راست بود دفعه دستم بردم سمت کصش هی میگفت نکن یکم اومد دربره نزاشتم دیگه شل شد شروع کردم کصشو چرب کردن عملا که سکس من و عمه شروع شد خودش گفت اینجور ادیتم وایسا به کمر بخوابم برگشت هی میگفت اخرش کار خودتو کردی اینو ماساژش دادی منم دیگه هی ماساژش میدادم دستم با خیسی کصش و روغن قاطی شد ی دستمال که کنارم بود دستمو تمیز کردم با کصشو هی هنوز داشت غر میزد اما معلوم بود که الکی منم شروع کردم به زبون زدن کصش مزه خوبی داشت چون لیزر هم رفته بود مو نداشت سفید هم بود اما خیلی خیس بود ی چند دقیقه ای خوردمش کصشو صداش دراومده بود هی به خودش میپیچید اومدم بالا گفتمش پیراهنم درش بیار پیراهنو دراورد سوتینشم که باز کرده بودم دراومد شروع کردم به خوردن سینه های کوچیکش دیگه حرفی نمیزد برای اولین بار همون موقعه ازش لب گرفتم دیگه اونم همرامی میکرد منم زیر شلوارمی درآوردم از