🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞 @dastansxsy1400 Channel on Telegram

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

@dastansxsy1400


🧿 بنام خدایے تمام هستی❤️

⚖️🇮🇷تابع قوانین جمهورے اسلاے ایران🇮🇷⚖️

🧿‌ تعرفہ شرایط ثبت لینڪ خرید ممبرگروه کانال لایک فالور اینستاگرام💫
@fazesannqiin1399

🧿‌ پشتیبانے ربات💫
@Playing_Music_King

🧿 ادمین لینڪدونے💫
@Admi_nLinkedIn
@Admi_nLinkedIn

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم (Persian)

با خوش آمدید به کانال تلگرام داستان‌های پریشبه داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم. این کانال یک مجموعه از داستان‌های جنسی و محارمی برای بالای 18 سال به بالا ارایه می دهد. اگر به تجربه داستان‌های جنسی تازه و متفاوت علاقه‌مند هستید، این کانال مکانی عالی برای شماست. هر روز داستان‌های جدیدی با محتویات جذاب و هیجان‌انگیز به اشتراک گذاشته می شود. با عضویت در این کانال، شما فرصت خواهید داشت تا به دنیایی از هیجان و لذت پرداخته و از مطالب گیرا و جذاب لذت ببرید. پس تاخیر نکنید و به جمع ما بپیوندید تا از بهترین داستان‌های جنسی و محارمی لذت ببرید.

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

13 Jan, 19:32


https://t.me/+d33rBZco5-0xNWQ0

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

13 Jan, 19:32


https://t.me/+WkKcKmqBhnJmOWU8

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

29 Dec, 17:37


س دادن مادر زن عزيز به خاطر دخترش
سلام من رضا هستم. داستاني كه براتون مي گم مربوط به 6 ماه پيش است. من 31 سالمه و زنم شیدا 25 سالشه. ماه 2 ساله ازدواج كرديم و خاطره من مربوط به زماني است كه زنم باردار بود و در بيمارستان بود. زنم رو بردم بيمارستان و دكتر گفت كه امشب بمونه بايد عمل بشه چون ممكنه بچه از بين بره. من و مادر زنم شهره تو بيمارستان بوديم. بعد از ساعت 8 شب گفتن مريض شما همراه نمي خواد و بريد خانه. من و مادر زنم به سمت خانه راه افتاديم تا فردا صبح زود بيايم. مادر زنم هم اومد خونه ما چون خونه خودشان تو شهر ماهيدشت بود .راستي من كرمانشاهي هستم. ما به سمت خونه راه افتاديم. قبلا بگم من به دليل مشكل زنم از 4 ماه قبلش باهاش سكس نكرده بودم و فقط خودارضايي مي كردم. چند وقتي بود با يه همسايه داشتيم كه بيوه بود رابطه برقرار كرده بود تا بتونم ترتيبشو بدم. ديگه طاقت نداشتم.
خلاصه ما رسيديم خونه مادر زنم رفت تو آشپزخانه و مشغول غذا درست كردن شد. ميترا همسايه بيوه ما يه اس ام اس داد كه بيا درب واحد كارت دارم. من به مادر زنم گفتم دوستم رو ببينم ميام. من داشتم با ميترا حرف مي زنم كه يه لحظه ميترا منو بوسيد و رفت خونه. تا مرحله بوسيدن جلو رفته بوديم. من نمي دونستم كه شهره من و ميترا رو در حال بوسيدن ديده. تا اومدم تو سريع اومد جلوم وايساد و گفت تو خجالت نمي كشي. گفتم چرا كه گفت ديده با اون جنده چه مي كردي. منم به دروغ گفتم كه چند بار كردمش و گفتم همينه كه هست. بعد رو بهش كردم و نفهميده گفتم چه كنم منم دل دارم تو اگه مادر خوبي هستي به جاي دخترت به من كس بده. يه لحظه فهميدم چي گفتم سرخ شدم. ديدم شهره نشت زمين نمي تونست چيزي بگه. رفت تو اتاق و درو بست. با خودم گفتم بدبخت شدم الان مي ره به همه مي گه. چند دقيقه فكر كردم و گفتم اگه امشب اينو نكنم مي ره و مي گه قضيه رو. رفتم درو باز كردم و گفتم اگه بهم ندي مي رم ميترا رو مي كنم. به من گفتم كثافت مگه شیدا چي برات كم گذاشته بود؟ بهش گفتم ديگه چيزي سرم نمي شه اگه خودت ندي به زور مي كنمت. كه گفت اگه امشب ماله تو باشم قول میدي ديگه با اون زنه نباشي. منم بهش الكي قول دادم. ديدم اومد و شلوارش كشيد پايين (يه لباس بلند تنش بود با يه شلوار زيرش و روسري كه سرش بود گفتم اين چيه مگه مي خواي تو رختخواب كس بدي .لخت شو سريع. گفت من 30 ساله عروسي كردم جلو شوهرم لخت نشدم. گفتم به من چه حالا لخت مي شه. به زور لختش كردم. مي ماند مثل يه تكه جواهر از دخترش ماهتر بود يه زن 48 ساله سفيد و ماماني. معطلش نكردم .انداختمش زمين و شروع به خوردن كسش كردم. داشت ديوانه مي شد. يه كس صورتي اصلا نور نديده بود اين كس خوش فرم. بعدش سريع انداختمش زمين و نشستم وسط باش زماني كه مي خواستم بكنم تو كسش به من نگاه كرد و گفت يادت باشه قول دادي. منم گفتم چشم جنده خودم. تا ته فرو كردم. از درد يه جيغ زد و گفت پارم كردي كسكش. كيرت برام خيلي كلفته. با سرعت بالا داشتم تلمبه مي زدم و حال مي كردم ولي شهره معلوم بود اصلا حال نمي كنه. بعد برش گردوندم كه گفت مي خواي چكار كني. گفتم مي خوام كونتو جر بده. گفت من تا حالا ندادم. گفتم خفه شو جنده. بعد حسابي كونشو تف مالي كردم و كيرمو گذاشتم در كونش و فشار دادم. تا نصفه با زور كردمش تو. از درد التماس مي كرد و گريه مي كرد. تا ته فرو كردم تو. ديدم از درد از حال رفت. سريع كشيدم بيرون و رفتم آب آوردم و ريختم تو صورتش تا حالش جا اومد خواستم دوباره كونشو بگام كه فرار كرد. دنبالش دويدم و تو حال گرفتمش خواست جيغ بزن بالاي دهنشو گرفتم و كيرمو دوباره به زور كردم تو كونش . دوباره از درد شروع بع گريه كردن كرد. منم داشتم تلمبه مي زدم اصلا شیدا به من كون نمي داد. حدود 1 ساعت از كون و كس گاييدمش بعد ابمو ريختم تو كسش آخه لوله هاشو بسته بود. بعد بردمش حموم. تو حمام هم يه بار از كس گاييدمش. بعدش خوابيدم. ساعت 6 از خواب بيدار شدم ديدم شهره تو اتاق بغلي خوابيده رفتم سراغش اولش نخواست بده بعدش مجبور شد لخت بده و يه كس و كون ديگه بهم بده. بعدش رفتم بيمارستان. تا روز 10 تولد بچم مادر زنم اونجا بود و روزي يه بار مي كردمش. الان كه حدود 6 ماه گذشته به زور مي ياد خونمون چون مي دونه به هر طوري شده مي گامش. كسش محشره. من به همه دوستان پيشنهاد مي كنم كس مادر زنشونو بگان. خدايي از كس دخترشو بهتره.
نوشته: رضا

گروه🔞منطقه آزاد🍒( 85 )
@UKU_ploadBot
فیلم های🔞ممنوعه🍒( 85 )
@UKUpl_oadBot
گیف های🔞سکسی🍒
@Sticker_Gif12
داستان🔞های سکسی🍒
@dastansxsy1400

لینکدونی برتر🫠🤝
@Linkdoni_Persian_Alps2020

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

29 Dec, 16:59


مادر با خستگی گفت نمیدانم ،
گفتم منظورم اینه که تو ارضا شدی؟
مادر پلک زد و گفت آره ،
گفتم پس خوبه و حالا میخواهم بدونم اگر زنم بخواد دوباره انجامش بدهم میتونم انجامش بدهم،
مادر با خستگی و تعجب پرسید یعنی دوباره ؟
گفتم آره ، آخه باید بدونم میتونم یا نه ،
مادر گفت آخه حتی هنوز شام نخوردی ،
با لبخند گفتم مهم نیست حالا تو باید بجای زنم بتونی منو تحریک کنی ،
گفت چجوری ؟
گفتم با خوردن لبهام و کیرم منو آماده کن و منم یک فیلم آماده میکنم تا چیزهای بیشتری یاد بگیریم ،
مادر گفت باشد و من لبهام را به سمتش گرفتم و با چند لحظه خوردن لبهای همدیگر ازش خواستم سراغ کیرم برود و مادر با خستگی سراغ کیرم رفت ،
نگاهش نکردم تا کمتر تحریک بشم و در حال پیدا کردن فیلم پورن مد نظرم گفتم مامان فردا پنجشنبه هست و من فقط تا ظهر سر کار هستم و وقتی برای ناهار سر سفره میشینم اگر بابا نیامده بود با شورت و سوتین بیا و بغلم بشین و سعی کن با بوسیدن و مالیدن کیرم منو تحریک کنی و به حمام ببری تا منو آماده سکس کنی ،
مادر کیرم را رها کرد و گفت اگر راضی نشدی چی ؟
خندم گرفت و گفتم باید هر جور شده راضیم کنی ،
فیلم آماده بود و مادر کیرم را تقریباً راست کرده بود و من طاقباز بودم و از مادر خواستم که کنارم دراز بکشد و خودش را روی نیمی از بدنم بکشد و در حال دیدن فیلم با کیرم ور برود و گاهی لبهایش را روی لبهام بگذارد ،
فیلمها رد میشد و من کارهایی را که دوست داشت ازش می پرسیدم و چیزهایی که ازش میخواستم را میگفتم ،
فیلم به یک نقطه خاص رسید و گفتم نظرت چیه ؟
گفت منظورت چیه ؟
گفتم میبینی کیر مرد کجای زنه رفته ؟
مادر گفت پشتش رفته ؟
گفتم آره داره کونش را میکنه ،
مادر گفت آره ،
گفتم به نظرت کی امتحانش کنیم ؟
مادر تند با اضطراب نگاهم کرد و گفت نمیشه ،
گفتم باشه اگه نشه منم مشکلی ندارم حالا لبهایت را بده بخورم ،
مادر جلو آمد و لبهایش را خوردم و گفتم اگر خیلی درد داشت بهم بگو که انجامش ندم ولی اگه کمی درد داشت تحمل کن تا کم کم عادت کنی ،
مادر باز با ترس نگاهم کرد و گفت نمیشود ،
گوشی را قفل کردم و روی بدنش افتادم و گفتم مامان من که نمیزارم اذیت بشی و فقط امتحانش میکنیم حالا برو دستشویی و خودتو آماده کن منم میرم ی کم روغن بیارم ،
مادر هر چند ناراحت بود ولی میدونست که اذیتش نمیکنم و آهسته بلند شد تا به دستشویی برود ،
وقتی برگشت بطری روغن مایع غنچه رو کنارم دید و با اضطراب جلو آمد و پرسید چکار کنم ؟
طاق بازش کردم و کمی لبو سینه‌هایش را خوردم و گفتم مامان اگر میخوای من ازت راضی باشم باید جوری که میخوام وایسی و کمکم کنی که سوراخت را باز کنم ،
مادر با نگرانی پرسید چکار کنم ؟
بین پاهایش رفتم و پاهایش را بالا دادم و ازش خواستم که با دستانش پاهایش را مهار کند و مادر هم زیر زانوهایش را مهار کرد و اینجوری سوراخ کونش و کصش قلمبه شد و من بلافاصله شروع به خوردن کصش کردم و اینبار از سوراخ کونش تا خروسکش را با هم میخوردم ،
بدجوری کصش بیرون زده بود و هم خوردنش و هم کردنش منو وسوسه میکرد وقتی مشغول خوردنش بودم مادر نتونست چشمانش را ببندد و همش نگران بود که میخوام چکار کنم و من انگشتم را روی سوراخ کونش گذاشتم و با تکان دادنش نگه داشتم و کصش را میخوردم ،
مادر در حالی که نگران ادامه کارم بود داشت از خوردن کصش لذت میبرد که طاقت نیاوردم و بلند شدم و کیر نیم خیزم را توی دستم گرفتم و جلو رفتم مادر نگران شد ولی وقتی کیرم را روی کصش گذاشتم کمی دستانش را کمی شل کرد تا قمبلش پایین بیاد و من شروع کردم به فشار دادن کیرم روی کصش و وقتی کلاهک کیرم وارد کصش شد نفسش باز شد و پرسیدم این کار بهتر نیست ؟
مادر لبخند زد و گفت چرا ،این بهتر است،
گفتم نمیخوای لذت ببری ؟
گفت چرا میخوام ،
گوشی را باز کردم و فیلم رو جلو زدم ،
کیرم توی کصش ثابت مانده بود که مرد توی فیلم موقع ارضا شدن جلوی زن ایستاد و با جق زدن آبش را توی دهانم و روی بدن زن ریخت فیلم را پلی کردم و دست مادر دادم و با پایان فیلم گفتم به نظرت میتونی انجامش بدی ؟
مادر سرش را به بغل انداخت و گفت نمیدانم ،
گفتم باید حواست باشد قورتش ندی ،
مادر گفت باشد ،
با کمک دستم شروع به تلمبه زدن کیرم کردم تا اینکه کیرم تا نصفه داخل کصش رفت و مطمئن شدم که کیرم بیرون نمیاد و در همان حالت نیم خیز شروع به تلمبه زدن کردم ،
کیر نیم خیزم کامل توی کصش جا شد و با چند بار بیرون جستن کیرم باز توی کصش جاش کردم تا اینکه کیرم کمی از قبل سیخ تر شد و توی کصش ماند و با تلمبه‌های آرام کیرم داشت کامل سیخ میشد که مادر صدای نفس هایش به صدای آه تبدیل شد و دیگر نتوانست پاهایش را کنترل کند ولی پاهایم زیر تنش گیر کرده بود و کصش همچنان قمبل مانده بود که مجبور شدم پاهایم را باز کنم تا روی تنش دراز بکشم ،

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

29 Dec, 16:59


کیرم حسابی صدای مادر را درآورده بود سراغ سینه‌هایش رفتم و به محض خوردن سینه‌هایش مادر صداهایش بیشتر و بیشتر شد ،
خوشحال بودم که مادر نقشش را خوب بازی میکنه ولی وقتی شروع به کشیدن موهایم کرد یادم نیامد که چنین فیلمی دیده باشم و مادر با کشیدن موهایم منو تا گردنش بالا برد و با خوردن گردنش صدای آهش به جیغ تبدیل شد که فشار بدنم را روی بدنش کم کردم و کیرم را آرام تر تلمبه زدم که دیدم مادر در همان لحظات اول قفسه سینه‌اش و شکمش بالا و پایین شد ولی بعد وقتی با کشیدن موهایم سرش را بلند میکرد و دوباره سرش را پایین می برد کمرش در حدود په سانت از زمین بلند میشد و دوباره تکرار میکرد که با دو سه بار تکرار این بار جیغ کشیده ای کشید و کم کم آرام گرفت،
هنوز نگرانش بودم که نگاه صورتش کردم که مثل خون شده بود و با کمی عرق داشت کم کم آرام میشد ،
لبانم را روی لبهایش گذاشتم و بوسیدمش و با تلمبه‌های آرام و آهسته گفتم میتونی ادامه بدی ؟
مامان خس خس کنان گفت ی لحظه وایسا ،
کیرم را توی کصش نگه داشتنم و مشغول خوردن سینه‌هاش شدم و برای اینکه کیرم نخوابه خیلی آرام تلمبه میزدم که دیگر بهش اجازه استراحت ندادم و ازش خواستم بلند بشود و وقتی دستانش را گرفتم متوجه شدم تعادل ندارد و باید کمکش کنم ولی وقتی دستانش را به دیوار زدم و کیرم را توی کصش تنظیم کردم دیدم با تلمبه زدنم پاهایش می لرزد و به هیچ وجه قادر به تحمل وزنش نیست و آن لحظه به یاد پوزیشن دیگری افتادم و ازش خواستم بغلم کند و وقتی بغلم کرد پاهایش را از زمین بلند کردم و سر و گردنش را به دیوار تکیه دادم و پاهایش را روی رانم گذاشتم و کیرم را توی کصش گذاشتم ،
مادر سبک بود و این پوزیشن دلنشین بود که حسابی حالم را دگرگون کرده بود ،
دستانم به دور لمبراش گرفته بودم و با هر تلمبه مادر را به بالا پرت میکردم ،
پوزیشن عالی بود و کیرم بیشتر از نصفش داخل کصش بود که داشتم ارضا شدنم را حس میکردم ،
مادر چشمانش سیاهی رفته بود و احتمالاً حال ساک زدن یا ایستادن را نداشت که برای ارضا شدنم در لحظه آخر بدون اینکه کیرم را از کصش در بیارم به روی تشک بردمش و در حالت طاقباز کیرم را توی کصش جا کردم و سراغ لبهاش رفتم و با چشیدن لبهاش چندین تلمبه تند زدم و شروع به پاشیدن آبم توی کصش کردم و بی حال روی سینه‌اش افتادم ،
مادر خیلی اذیت شده بود و نتونستم دیگه ازش چیزی بخوام و شام را روی تشک خوردیم ،
فردا صبح مامان را لخت روی تشک تنها گذاشتم و به مکانیکی رفتم ،
احتمال اینکه پدر این هفته خونه می‌آمد خیلی کم بود ولی ظهر که خانه آمدم پدر رو دیدم که گوشه خانه سلامم رو بی جواب گذاشت و مادر لنگان لنگان از اتاق بیرون آمد و گفت خوش آمدی پسرم ،
گفتم بابا چیزیش شده ؟
بابا با عصبانیت و بغض بلند شد و به سمتم آمد و گفت کی با مادر خودش این کار را میکنه ؟
پدر میخواست که کتکم بزنه که گفتم بابا چیزی نشده فقط میخواستم مطمئن بشم که میتونم زن بگیرم و چیزی از این چیزها میدونم ،
پدر گفت آخه با مادرت ؟ این خانم سالهاست لوله رحمش را بسته و فکر کنم تو پارش کردی و میدونی که دکتر گفته این خانم ضعیفه و اگه بچه دار بشه میمیره ،
گفتم پس با کی انجامش میدادم؟مامان هیچ چیش نمیشه ، اصلاً میبرمش شهر پیش دکتر که دارو براش بنویسه ،
پدر گفت تو دیوانه‌ای و از خانه بیرون رفت ،
مادر نگران شده بود که رفتم بغلش کردم و دلداریش دادم و خواستم ببوسمش که لبهایش را جلو آورد و لبهایش را بوسیدم و بردم روی تشک درازش کردم تا استراحت کند ،
نوشته: علی


گروه🔞منطقه آزاد🍒( 85 )
@UKU_ploadBot
فیلم های🔞ممنوعه🍒( 85 )
@UKUpl_oadBot
گیف های🔞سکسی🍒
@Sticker_Gif12
داستان🔞های سکسی🍒
@dastansxsy1400

لینکدونی برتر🫠🤝
@Linkdoni_Persian_Alps2020

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

29 Dec, 16:59


که گفت زود میخرم و میام ،
مادرم وقتی وارد خانه شد که من با کیر سیخ شده‌ام وسط خانه در حالی که حوله روی سر و صورتم بود و انگار که صدای باز شدن در را نشنیدم چند لحظه بود که منو لخت دیده بود و خنده کنان نگاهش را به دیوار دوخته بود و من رو صدا میزد ،
تا حوله را از سرم کنار زدم داد زدم مامان چیکار میکنی و با ناراحتی زیاد همونجا نشستم و زانوی غم را بغل کردم ،
مادر با ناراحتی بسته ژیلت را به سمتم پرت کرد و با اضطراب به سمت اتاقش رفت و گفت نمی دانستم اینجایی آخه رفته بودم برات ژیلت بیارم ،
ده دقیقه‌ای وسط خانه با همان حالت نشسته بودم و غر میزدم ،
مادر گفت آخه من چیکار کردم و حالا هم که چیزی نشده من مادرتم ،
گفتم نه تو با دیدن بدن لختم آبروی منو بردی و حتماً برای بابام هم میگی که منو لخت دیدی ،
مادر گفت نه قسم میخورم که برای هیچکس نگم که لخت دیدمت ،
گفتم چه فایده وقتی خودت دیدی ،
مادر گفت چه اشکال داره حالا که اتفاقی نیفتاده ،
گفتم اتفاقی نیفتاده ؟
گفت نه ،
سمت در اتاقش رفتم و در را فشار دادم ،مادر پشت در ایستاده بود تا صدایم را بشنود که کنار رفت و دید که با بدن لخت وارد اتاقش شدم و دیدن بدنم بزرگترین مشکل من شده و در اون لحظه که فکر میکرد تا الان باهاش شوخی میکردم با سادگی تمام لبخندی زد و صورتش را به در دوخت ،
با کیری سیخ شده روبرویش ایستادم و گفتم اگه اتفاقی نیفتاده و اشکالی ندارد پس من هم باید بدن تو را ببینم ،
همون لحظه هم مادر لبخند زد و در سادگی تمام گفت شوخی میکنی؟
گفتم اگه میخوای ببخشمت باید بدنت را ببینم ،
مادر در عین سادگی گفت نمیشه ولی وقتی به بدنش نزدیک شدم و لباس بلندش را برای بالا بردن نزدیک رانهاش گرفتم گفت علی زشته ،
نگاهی پر از خشم و ناراحتی به صورتش کردم و گفتم اگر میخوای ببخشمت باید منم بدنت را ببینم ،
مادر با التماس گفت نکن و لباسش را به شکمش رسوندم و گفتم مامان اگر میخوای ببخشمت باید جلوی من لخت باشی ،
وقتی لباسش رو از پشت روی سرش رساندم دیگه دستاش که از جلو به لباسش گرفته بود کاری نمیتونست بکنه و با کشیدن لباس از روی سرش فقط آستین هایش را باید جدا میکردم و آن لحظه حتی خود مادر کمک داد تا دستانش آزاد شوند و سریعتر دستاش را روی سینه اش بگیرد و من در یک لحظه سینهای هشتادی سفید دیدم که مقدار زیادی آویزان شده بود ،
چشمام از دیدن این صحنه حشری کننده قرمز شده بود و تا مادر دستش را به سینه اش گرفته بود من جلوی پاهاش زانو زدم و دستانم را به کش شلوارش گرفتم ،
مادر می‌خواست مقاومت کند و بشیند ولی از جلو بدن من و از پشت دیوار مانع کارش شد و با خواهشی دیگه شلوار را تا زانوها و بلافاصله شورت را به دنبالش بردم ،
اولین چیزی که به چشمانم دیده شد مقداری موی زائد بود با ران هایی مثل برف سفید و منتظر نماندم و کامل لختش کردم و بلند شدم و با نگاه سرسری تن‌های لختمان را به هم چسباندن و بغلش کردم و گفتم حالا خیالم کمی راحت شد ،
مادر سریع گفت پس بزار لباسهایم را بپوشم ،
دستی از سینه داشت و دستی بین رانهایش و من در جوابش گفتم من که هنوز ندیدمت ،
مادر ناچار شد دستش را بردارد و کنار بدنش بزارد و من اون لحظه با کیری که سیخ بود گفتم حالا بهتر شد و بغلش کردم و کیرم را به بدنش فشار دادم و بغلش کردم و سرش را بالا بالا گرفتم و گفتم مامان از من ناراحت نباش ،
مادر مهربان شد و با ناراحتی گفت باشه ،
با لبخند گفتم اگه ناراحت نیستی یک بوسه خارجی بهم بده تا بدونم ،
مادر به ناچار سرش را بالاتر گرفت و لبهای همدیگر را خوردیم ،
سه بار لبهایش را خواستم و هر بار میخواست که اجازه بدم لباسهایش را بپوشد که در پایان گفتم می‌خوام بچرخی تا همه بدنت را دیده باشم ،
مادر که فکر میکرد این آخرین خواسته من باشد میخواست سری انجامش بده و وقتی کون قشنگش را سمت من کرد نگهش داشتم و دستام را از شانه به لمبراش کشیدم و با گرفتن پهلوهاش خواستم که بغلش کنم و مادر فهمید که این حالت بغل خیلی بدتر از قبلی هست و خواهش کرد که تمامش کنم و من سریعتر از قبل توی بغلم کشیدمش و کیرم را بین لمبراش فشار دادم و پر از شهوت شدم و با گرفتن کل بدنش در بغل دستانم را روی شکمش گذاشتم و سرم را روی شانه و کنار سرش گذاشتم و گفتم مامان دوستام مسخرم میکنن و میگن شما خانوادتن دیوانه‌ایت و هیچ دختری حاضر نمی شود زن من باشد ،
مادر التماس کردنش را تمام کرد و با شنیدن حرفی که همیشه آزارش میداد گفت غلط کردن خودشان دیوانه‌اند کی گفته کسی زن تو نمیشه خودم برات زن میگیرم ،
با ناراحتی گفتم مامان فک کنم درست میگن من فیلمشان را دیدم من هیچ چیز بلد نیستم و هیچ دختری حاضر نمیشه زن من بشه و اگر بشه بعد از اینکه میفهمه من هیچی بلد نیستم ازم جدا میشه ،

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

29 Dec, 16:59


مادر تکونی خورد که باهام رو در رو حرف بزنه و من محکم تر بغلش کردم و دستم را به کیرم رسوندم و با فشار لای پاهاش بردم و گفتم مامان اگه تو یادم ندی پس کی باید یادم بده ؟
مادر با تکون دادن بدنش سعی کرد کیرمو در بیاره و گفت بزار لباسم را بپوشم و با هم حرف بزنیم ،
دو دستی محکم توی بغلم گرفتمش و گفتم مامان میخوام دوتاییمون لخت باشیم تا یاد بگیرم تا مردم نگن که عقب مانده‌ام ،
مادر با ترس و دلهره گفت یعنی میخوای ما گناه کنیم ؟
با کمی سکوت گفتم نمیخوام گناهی انجام بدیم فقط کمکم کن یاد بگیرم که نگن دیوانه‌ام ،
مادر گفت علی دیوانه نیستیم ،
گفتم پس بزار امتحان کنیم ،
گفت چجوری ؟
گفتم وایسا تا بگم ،
سریع رفتم و تشکش را از بالای رختخوابها در آوردم و پهن کردم و دو تا بالشت گذاشتم و خواهش کردم که دراز بکشه ،
مادر با دلهره و خجالت روی تشک نشست و من تندی موبایل رو آوردم و کنارش نشستم و وارد کروم شدم و وارد پنجره فیلم پورن شدم و یک فیلم سی و دو دقیقه‌ای را پلی کردم و ازش خواستم مثل خودم کنارم روی شکم بخوابد و فیلم را نگاه بکند ،
مادر آروم آروم آمد و پرسید چی هست ؟
گفتم مامان اگر بخواهم زمانی زن بگیرم باید این کارهایی که اینها میکنند را یاد بگیرم ،
مادر سکوت کرد و آن زن و مرد کنار هم شروع به حرف زدن کردن و دست زن روی کیر مرد رفت و بعد زانو زد و کیرش را از داخل شلوارش درآورد و مشغول خوردنش شد ،
مادر بعد از دیدن لحظه اول صحنه چشمهایش را به فرش دوخت و من گفتم مامان اگر میخواهی کمکم کنی باید نگاه کنی ،
مادر گفت دارم نگاه میکنم و حالا چشمهاش به فیلم دوخته شد ،
چند دقیقه جلو رفت و زن بعد خوردن سینه‌هاش روی تختخواب زانو زد و مرد با چند ثانیه خوردن کس زن کیرش را روی کس زن گذاشت و کیرش را با عقب و جلو کردن توی کس زن کرد و زن با خوشحالی نگاه دوربین میکرد ،
سی ثانیه‌ای نگذشته بود که بالشت زیر سرم را به جای دستام پشت موبایل و درست روبروی مادر گذاشتم و بعد از زوم شدن چشمهای مادر خیلی سریع خودم را روی تن مادر انداختم و گفتم مامان میخوام روی تنت دراز بکشم و فیلم را ببینم ،
مادر که چند لحظه پیش همین کار رو کرده بود ساکت ماند و من کیرم را بین رانهاش فشار دادم ،
شهوت در بدنم فوران کرده بود و چند ثانیه بعد از آن حالت روی پاهاش نشستم و همون لحظه مادر سرش را به عقب چرخاند و گفت علی چکار میکنی ؟
گفتم مامان خواهش میکنم به فیلم نگاه کن و بزار نگاه کنم و یاد بگیرم ،
مادر با شنیدن نگاه کنم خودش را راضی کرد و سرش را چرخاند و چند لحظه بعد کس و کون مامان را جلوی چشمام دیدم که سفید ولی مودار بود ،
کیرم سفت سفت شده بود و مادر در سکوت گاهی نگاه به فیلم می کرد کیرم را با آب دهن خیس خیس کردم و روی کس و لای پاهاش گذاشتم و با هیجان اینکه بالاخره دارم سکس را تجربه میکنم به داخل کصش فشار دادم ،
مادر متوجه کارم شد و سعی کرد کامل بچرخه ولی تنش را مهار کردم و وقتی گفت علی چکار میکنی؟
گفتم مامان اشکال نداره فقط یک کم ،
مادر فکر کرد که باز تصمیم من بهترین تصمیم هستش و چند لحظه سکوت کرد و دوباره یاد گناهش افتاد و گفت علی گناهه ،
کیرم گرم گرم شده بود و در آن تکانهایمان جای خودش را پیدا کرده بود و در آن لحظه مادر نتونست توی آن حالت بمونه و تنش را روی تشک برگرداند و فقط سرش را به سمت من نگه داشت تا بلکه از من جوابی بشنود ،
چشمهام به کیرم دوخته شد که توی یک فضای گوشتی وارد شده بود و دادشت برای ارضا شدن ثانیه شماری میکرد ،
سوال مادر بی جواب ماند و فوراً شروع به عقب و جلو کردن کیرم کردم ،
مادر سوال بعدی را پرسید و با آهی سوالش بی پاسخ ماند و کونش را جلو و بالا داد ،
دستانم را زیر لگنش گرفتم و کیرم را عقب کشیدم و با احتیاط عقب و جلو کردم و کیرم تا نصفه داخل بود که ارضا شدنم شروع شد و دستانم را بالا آوردم و با گرفتن لمبراش توی دستام کیرم را عقب و جلو کردم و تا خالی شدن کامل کیرم توی کصش نگه داشتم ،
دستم به شلوار و شورتش رسید و جفتش را آوردم و لای پاهاش رد کردم تا تشک کثیف نشود ،
کیرم را در آوردم و لای پاهاش گذاشتم و روی بدنش افتادم و بوسه ای از صورتش کردم و گفتم مامان دیدی اتفاقی نیفتاد و چقدر سریع تمام شد ؟
مادر با ناراحتی گفت از روی بدنم بلند شو ،
گفتم مامان بزار فیلم ببینیم بعد میخوام خودم ببرمت حمام تا بدنت را بشورم و موهای پایینت را بزنم ،
مادر گفت نه نمیخوام ،
گفتم مامان نمیخوای کمکم کنی تا یاد بگیرم ؟
مادر گفت این کار گناهه ،
بوسیدمش و گفتم مامان درسته گناهه ولی قرار نیست کسی بفهمه ،
مادر در یک لحظه همانطور که میشناختمش ذهنش قاطی کرد و گفت اگه بفهمه چی ؟

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

29 Dec, 16:59


گفتم مامان جونم فقط من و شما میدونیم چجوری کسی میخواد بفهمه ؟
قبل از اینکه بیشتر حرف بزنه گفتم پاشو بریم با هم حمام تا بتونیم مثل بقیه رابطه داشته باشیم ،
مادر توی مسیر حمام هنوز داشت با خودش کلنجار می رفت که گفتم مامان فردا میخوام ببرمت شهر و با هم خرید کنیم ،
مادر رو زیر دوش بردم و همزمان با گفتن خرید فردا ازش خواستم بشینه تا موهای کصش را بزنم ،
مادر ژیلت رو از دستم گرفت و من همزمان با دست کشیدن به بدنش گفتم باید چند تا لباس خوب و جوان پسند بگیریم که احساس کنم با زنم دارم حرف میزنم و یک تشک دونفره از بازار سمسارها تهیه میکنیم و توی اتاق خودم میزارم که هر وقت بابا نیست پیش من بخوابی و باید یک کم حنا و شاید یک کم لوازم آرایشی بگیریم ،
مادر ناراحت گفت میخوای پولی که برای موتور جمع کردی را خرجش کنی ؟
گفتم مامان جونم الان هیچی بیشتر از این برام مهم نیست ،
گفت ولی یک ماه دیگه بابات میاد ،
منظور مادر سه ماه تعطیلی تابستانه بابام بود و من در پاسخ گفتم خب ظهر بجای اینکه بیام خونه تو ناهارم را برام میاوری مغازه ،
مادر گفت یعنی تا کی میخوای ادامه بدی؟
گفتم تا هر موقع که دلمان بخواد بالاخره که یک روز زن میگیرم ،
مادر گفت مطمئنی اشتباه نمیکنیم ؟
گفتم معلومه نه مامان جونم تازه از این به بعد منم مثل شوهرتم و هر چه پول در بیارم برای توست ،
مادر را بلند کردم و زیر دوش بردم و شروع کردم به دست کشیدن لای پاهاش و روی کصش و آبکشی کردیم و سریع با حوله دوتاییمون را خشک کردم و رفتم سمت اتاق ،
مادر را روی تشک کنارم نشاندم و فیلم را عقب زدم و ازش خواستم هر کاری میکنند انجام بدهیم ،
فیلم سر صحنه ساک زدن رسید و قبل از اظهار نظر مادر گفتم ببین داره کیرش را با دستش تنظیم میکنه و با نگاه توی صورت مردش اول زبون میکشه و بعد کیرشو توی دهان میبره و سعی میکنه بدون اینکه دندونش به کیرش بخوره کیرش را تا جایی که میتونه توی دهانش میبره و خوب توی دهنش خیسش میکنه ،
مادر در سکوت به حرفم توجه کرد و من بلند شدم و ایستادم و از مادر خواستم روی زانو بایستد و شروع کنه ،
صدای فیلم توی اتاق میپیچید که مادر دستش را آروم دور کیرم گرفت و با احتیاط جلو آمد و دهانش را باز کرد و با احتیاط روی کیرم گذاشت و زبانش را آروم رویش کشید ،
گفتم مامان با خوشحالی نگاهم کن و مثل بستنی توی دهانت ببر ،
مادر نفسش را حبس کرد و گفت باشه و کیرم را آروم توی دهانش برد ،
خیلی دیدن این صحنه برایم لذت بخش بود ولی هنوز باید بهتر انجامش میداد پس گفتم مامان با خوشحالی و بیشتر توی دهانت ببر ،
مادر به چشمانم زل زد و پلک زد تا بفهمم که متوجه شده است و هر چقدر تلاش کرد فقط یک سوم کیرم توی دهانش جا شد و من گفتم حالا تند تند دست و دهانت را عقب و جلو کن ،
مادر شروع به ساک زدن کرد و من داشتم لذت میبردم تا جایی که متوجه شدم یادش رفته بیشتر توی دهانش ببرد و دستانم را پشت سرش بردم تا کمکش کنم ،
مادر به خوبی توانسته بود ساک زدن را یاد بگیرید و من را مجذوب خودش کرده بود ،
یاد فیلم افتادم که مرد دست زن را گرفت و بلند کرد تا به اتاق ببرد و منم همان کار را کردم و ما هم مشغول خوردن لبها شدیم و من اضافه کردم و سینه‌های مادر را توی دستانم گرفتم و شروع به خوردنشون کردم ،
برعکس فیلمی که دیده بودیم از مادر خواستم طاق باز بشود ،
مادر نمیدانست میخواهم چکار کنم و لحظه‌ای که دست به زانوهایش گرفتم تا وسط آن قرار بگیرم مادر چشماش را بست و منتظر کیرم شد که من سرم را وسط پاهایش بردم و کس سفید اما چین و چروک دارش را بوسیدم وقتی خروسک برجسته کصش را توی دهانم بردم در یک لحظه چشمان مادر نگاهم کرد و با خجالت چشمانش را بست ،
ازش خواستم چشمانش را باز کند و نگاهم کند ،
مادر چشمانش را آهسته باز کرد ولی نتوانست نگاهم کند ،
بار دیگر دهانم را روی خروسکش بردم و با تمام وجود توی دهانم بردم ،
مثل فیلمهایی که دیده بود با نوک انگشتانم با خروسکش بازی میکردم و میخوردم ،
مامان باز چشمانش را بسته بود و لذتی را پشت چشمانش قایم کرده بود ،
سراغ کصش رفتم و با نوک دوتا انگشتم داخل کصش را بیرون انداختم و با دلسوزی که نسبت به مادر داشتم بیشتر از هر فیلمی زبانم را داخل کصش فشار دادم و آب کصش را با لبانم داخل دهانم می بردم تا لذت ببرد ،
بجز بوی ملایم صابون مزه و طعم دوست داشتنی دهانم را پر کرده بود و آب توی دهانم لزج و سنگین شده بود و خیلی خوردنش برام لذت بخش شده بود هر چقدر نگاهش میکردم در حد و اندازه‌ای نبود که یک پسر به دنیا آورده باشد و کصش کاملاً صاف و بدون برآمدگی بود ،

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

29 Dec, 16:59


گاهی که زبانم را به داخل کصش فشار میدادم یا خروسکش را وحشیانه توی دهانم می بردم متوجه تغییر در چهره مادر میشدم و همان کار را دوباره انجام میدادم ،
خودم را روی بدنش کشیدم و با خوردن شکم و سینه‌هایش و گردنش و لبهایش به صورتش خیره شدم و صدایش زدم تا چشمانش را باز کند و گفتم مامان میخوام مثل این مرد توی گوشی بکنم و حواسم هست که آهسته انجام بدم که اذیت نشی ،
مادر گفت چقدر طول میکشد ؟
گفتم تا موقعی که هردوتامون ارضا بشیم ،
گفت منظورت اینه آبت بیاد ؟
گفتم باید آب هر دوتامون بیاد ،
مادر اولش سکوت کرد بعدش گفت مال من داشت میآمد ،
گفتم پس سریع انجامش میدم فقط فیلم را برات میزارم تو هم مثل زنه با صدای بلند آه بکش و لذت ببر و هر کاری که خودت هم دوست داشتی برات انجام بدم بگو،
فیلم را روی تشک گذاشتم و مادر سریع داگ استایل ایستاد و من در پشتش رفتم ،
باورم نمیشد این تن یک خانم چهل و پنج ساله باشد و این تن ظریف یک دختر سی ساله یا شاید کمتر بود ،
بین پاهایش قرار گرفته بودم و کیرم را روی کصش گذاشتم که مادر سرش را روی بالشت گذاشت و یک دستش را به لمبرش رساند و از این کارش فهمیدم کجای فیلم را داره نگاه میکنه و صورتش را به بغل گرفته تا فیلم را از دست نده و با فشار کیرم توی این حالتی که مانده بود انگار کیرم بین دو تا استخوان داغ شده میرفت ،
مادر داشت آه میکشد ولی صدای فیلم نمیذاشت صدایش را بشنوم و از مادر خواست دو بار انگشتش را وسط صفحه موبایل بزنه و فیلم استاپ شد و گفتم حالا هر جور دوست داری آه بکش ،
کلاهک کیرم داخل رفته بود و دوباره کیرم را درآوردم و روی کصش گذاشتم و بار دیگر فشار دادم و اینبار صدای مامان را بدون مزاحمت شنیدم و دوباره این کار را انجام دادم و بار بعدی کیرم را بیشتر داخل کصش دادم و گفتم مامان خوبه یا تندتر بکنم داخل ؟
مادر با مکث گفت اشتباه میکنی نباید درش بیاری و باید با عقب و جلو بیشتر داخلش بکنی ،
به حرفش گوش دادم و کیرمو تا کمی بیشتر از نصفه با همین کار جلو دادم و مادر هم بدون اینکه نقش بازی کنه آهسته صدای آه را بدون خجالت میداد و اون لحظه دیگه صدای آهش بالا و بالاتر رفت و برای جا کردن کامل کیرم داخل کصش وسط لذتش گفت علی آهسته و با هر تلمبه‌ام خودش را جلو می داد تا درد کیرم را کمتر کنه ،
در آن لحظه گفتم مامان خودت با عقب جلو کیرم را جا بده ،
مادر توضیح خواست و بهش گفتم و من دستم را روی کمرش گذاشتم و مادر شروع به عقب و جلو کردن کرد ،
من با لذتی که می بردم میان صداهای مادر هر لحظه میگفتم مامان بیشتر مامان تندتر ،
مادر سرش را بالا آورد و روی دستاش ماند و با عقب جلو کردنش کیرم را داشت کامل توی کصش جا میداد و وقتی کیرم به انتها میرسید سرعتش را کم می کرد و با صدای تند آه آهسته خودش را به کیرم فشار میداد و من همون لحظه خودم را جلو میدادم تا زحمتش را کمتر کنم ،
دقیقاً در لحظه‌ای که داشت کیرم را تا آخر توی کصش جا میداد دیگر برای کردن کامل کیرم توی کصش تلاش نکرد و با ده سانت اول کیرم سرعتش را بالا برد و خیلی کوتاه و در حد دو سانت روی کیرم کصش را عقب و جلو میکرد ،
مادر داشت با آه‌های بلند ارضا میشد و من بی خبر بودم و وقتی صدای بیشتر گفتنم را نشنیده گرفت خودم شروع به کار کردم و چندین تلمبه با سرعت توی کصش زدم و دیدم که مادر دستانش را دوباره خواباند و سرش را روی بالشت گذاشت ،
داشتم از کردن کس تنگش لذت میبردم و حواسم به مادر نبود و تنها چیزی که میدیدم شریک جنسی بود که حتی برای کردنش از پدرم هم نمی ترسیدم ،
مادر توان ماندن در این حالت را نداشت و فقط گاهی که کیرم را تا ته توی کصش میکردم صدای آی میداد و آن لحظه بود که فهمیدم مادر ارضا شده و منم با لذت بیشتری تلمبه میزدم داغی کصش کار خودش را کرده بود و هر لحظه بیشتر به ارضا شدن نزدیک میشدن ،
سرعت تلمبه‌هایم را کم کردم و با لذت به کیرم که همراه خودش لبه‌های کصش را بیرون میآورد و داخل میکرد نگاه میکردم و سوراخ قهوه‌ای کونی که داشت همراه با تلمبه‌هایم نبض میزد و دستانم که لگنش مهار کرده بود و رد انگشتانم آن قسمت را قرمز کرده بود ،
وقت ارضا شدنم رسیده بود و تصمیم داشتم همونجا توی کصش خالی بشم و با همان تلمبه‌های آهسته شروع به ریختن آبم توی کصش کردم و تا خوابیدن کیرم تلمبه‌هام را به ته کصش میزدم ،
حالا چشم هایم سیاهی میرفت و باید سریعتر دراز میکشیدم و با همان لباسهای مادر دوتامون رو خشک کردم ،
مادر میخواست برای شستن خودش بیرون برود ولی من نگهش داشتم و همراه خودم خوابوندمش ،
بغلش کردم و با خوشحالی لبهایش را خوردم و با سینه‌هاش بازی کردم و پرسیدم مامان فکر میکنی موفق میشم که زنم را راضی کنم ؟

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

29 Dec, 16:59


مادر روستایی با بدنی نحیف
شاید برای خیلی از شما دور از تصور باشد که یک پسر بیست ساله روستایی بعد از چند سال شاگردی کنار یک مکانیک خودرو حالا درآمد هفتگیش بیشتر از درآمد ماهیانه پدر باغبانش باشد ولی همچنان پول کافی برای درست کردن دندان خراب مادرش را نداشته باشد و شاید هرگز احساس نکرده باشید با شکم خالی خوابیدن را یا گرم کردن نان چند روزه را روی بخاری و با همان نان خالی شکمت را سیر کردن ،
شاید باور نکنید یک زن روستایی را که باید پسرش نگران باشه که نکند کسی با وعده یک پرس غذا اونو برای یک ساعت مال خودش بکنه ،
روستای ما بخاطر خوش آب و هوا بودن لقمه خوبی برای افراد پولدار شد و هر روز یکی از روستاییها زمینهای کشاورزی خودش را می فروخت و به شهر میرفت و یک شهرنشین مالک زمینهای حاصلخیز روستا میشد ،
دختران زیبای روستا لقمه پسران پولدار شهری میشدن و دختران دیگر عاشق نافرجام همون پسرها و من سبزه آفتاب سوخته بی نصیب از هر دو ،
مادر فقیر من منتظر بود که سر هفته یا ماه شوهرش از روستای دور تر بیاد و ببینه تا اولین سوالش این باشد که ارباب پول داد یا نه ،
مادر سبزه و زیبای من با بدنی نحیف و شکننده همیشه یک لباس تیره محلی که از گردن تا حدود مچ پاهایش را میپوشوند و شلوار تیره‌ای هم زیر همان لباس می پوشید و با وجود داشتن چند رنگ سوتین ولی کمتر می دیدم که ردی از سوتین زیر لباسش پیدا باشه ،
پدر و مادر من بخاطر سادگی مطلقی که داشتن صلاح خیلی از تصمیمات را بر عهده تنها فرزندشون میزاشتن و این امر برای مادرم آنقدر بارز بود که اگر لخت بودنش در خیابان را توجیه می کردم بدون لباس توی خیابان می رفت ،
خانه دو خوابه کوچک روستاییمون هنوز فرش کافی نداشت و خبری از خیلی از وسایل خانگی در آن خونه نبود ،
پسر خانواده خیر سرش از مردم چیزهایی یاد گرفته بود و هر لحظه که میخواست گوشه‌ای از خونه پتویی روی خودش میکشید و با نگاه به فیلمهای پورن شروع به جق زدن میکرد ،
چندین بار وقتی زیر پتو شلوار و شورتم تا روی ران پایین کشیده بودم مادر برای گفتن مطلبی کنارم مینشست و بدون اینکه متوجه بشه در حالی که کیر سیاه و بلندم با کمری بسیار کلفت رو توی دستم داشتم باهام صحبت میکرد و نمیدونست چقدر جق زدنم را صفا میداد ،
بازی سکسی من به سمت لباس زیرش کشیده شد و بعد از چند وقتی پتو را روی تنم کشیده بودم و زانوهام رو بالا داده بودم در حالتی حشری در لحظات آخر ارضا شدنم از مادر بوسه‌ای خواستم و مادر با خوشحالی از بوسیدنش استقبال کرد و همون لحظه بوسه دوم و سوم را ازش خواستم و لذت بی نظیرم را که دیدم از مادر خواستم یک بوس خارجی بهم بده و مادر ساده پرسید چجوریه و ازش خواستم لبهاش را روی لبهام بزاره و او بدون مکثی همراه با خنده لبهام را بوسید و پرسید اینجوری ؟
همون لحظه ازش خواستم همین بوسه را ادامه دار ادامه بده و توی همون حالت ارضا شدم ،
مزه اون ارضا شدن بدجوری بهم چسبیده بود و میدونستم که رام کردن مادری چنین ساده برام آسونه و شب همون روز توی اتاقش حاضر شدم و با گفتن پولی چیزی احتیاج نداری ؟ روی تشک دونفرش نشستم و با نوازش صورت استخوانی زیبایش لبخندی به صورتش زدم و گفتم مامان قشنگم دلم میخواد بغلت کنم ،
مادر با خونگرمی بغلش را باز کرد و جا برایم باز کرد و روی تشکش با حالتی حشری بغلش کردم و صورتش را نوازش کردم و بعد از گفتن جملات زیبا چند بوسه به صورتش زدم و هیجان زده گفتم بیا بوسه خارجی از هم بگیریم ،
مادر با مهربانی سکوت کرد و عقل و منطق خودش را به دست پسر عاقلش سپرد ،
چند لب کوتاه ازش گرفتم و با ناراحتی گفتم مامان بلد نیستی ،
مادر ناراحت از اینکه نتونسته خواسته پسرش را انجام بده ازم توضیح خواست و یک دقیقه ای طول نکشید که لبهاش را توی دهنم بردم و اونم مثل من لبهام را میخورد و وقتی صورتم را ازش فاصله دادم با شوق توی چشمانش نگاه کردم و با خوشحالی از کارش تعریف کردم و ازش خواستم از این به بد اینجوری همو ببوسیم ،
میخواستم اتاقش را ترک کنم تا جق شبانم را بزنم که برای آخرین بغل طاق بازش کردم و خودمو روی بدنش کشیدم و با نوازش موهای سیاهش بار دیگر لبانم را روی لبهاش گذاشتم و با کشیدن سینم روی پستانش لذت تن زنانه را زیر بدنم احساس کردم ،
مادر فقط خونگرمی پسر را احساس کرد و از این اتفاق خیلی خوشحال بود و با هر دوستت دارم بوسه‌های جانانه‌ای از لبهام می گرفت ،
آنشب راضی شدم ولی برای فردام کافی نبود ،
میدانستم که مادر تحمل ناراحتی پسرش را ندارد و با کوچکترین ناراحتی پسر به فکر ایثار می‌افتد ،
برای استراحت ظهر و خوردن ناهار خانه آمدم و بعد از شستن دستان سیاهم باز تا موقع رفتن دو سه بار لبهایش را خوردم و به تعمیرگاه برگشتم و شب با نقشه‌ای که کشیده بودم برگشتم و قبل از حمام رفتن لبهایش را خواستم و او هم داد و داخل حمام رفتم و بعد از حمامم مادر را صدا زدم تا برایم ژیلت بیارد و میدانستم که نداریم و شنیدم

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

24 Dec, 17:14


ریدنس متوقف شد و بعد چند ثانیه دوباره شروع شد اما بار دوم زیاد نبود و زود تمام شد اما دهن من پر بود و بار دوم روی صورتم زیر بینی ام افتاد مامان فریده گفت بخور در همان حال کیرم که تو دستم بود بزرگتر شد و ابم به بیرون پرتاب شد در حال خالی کردن آب ام عن مامان فریده را می خوردم و قورت میدادم
حالا مثل َسابق تقریبا هر روز کون مامان فریده که یکی از بزرگترین کون های بزرگ اما خوش ترکیب و شهوت انگیز دنیاست را می لیسم و بو می کنم و گهگاهی مزه می کنم اما اضافه بر آن هفته ایی چند بار تو ناز مامان فریده میکنم و یا آروم آروم اگر مامان فریده بخواد و اجازه بده تو کون مامان فریده می کنم و ابم را خالی می کنم
حالا مامان فریده
گاهی که منرا از توی حمام صدا می کنه و تو حمام رو سرم میشینه و گه می کنه و بعد لای کونش را فشار میده روی صورت من که همه صورتم گهی میشه و البته لای کون خودش هم گه مالیده میشه. من باید گاهی از گه مامان فریده بخورم. مامان فریده می گه گه زن های کون گنده برای پسر های جوان خوبه. باعث میشه همه قوت جوان از آب کیرش بیرون نیاد و کیرش کمتر شخ بشه و یک مرد قوی بشه
نمیدونم این حرف درسته یا نه اما من گه سفت مامان فریده را دوست دارم بخورم یک کم تلخ و بد بوی اما کیرم را سفت می کنه و مامان فریده هم دوست داره چون کسش خیس میشه و بعد میذاره کیرم را فرو کنم و بکنم و ریختن ابم تو کس داغ مامان فریده و با تو کون خیلی بزرگش که وقتی باز می کنه کپل هایش از هم باز میشه و سوراخ کوتش باز و گشاد میشه خیلی کیف داره
نمیدونم همه زن ها کون خوشمزه دارند یا فقط مامان فریده اما من کون زن همسایه را یعنی مژگان خانم را دوست ندارم چون بزرگ نیست کون مامان فریده وقتی باز میشه یک متر میشه توی خیابون تو تاکسی و مغازه هم همه براش شخ می کنن و گاه می گن اوف عجب کونی حتی گاهی پسر ها و نرد تدی خیابون به کوتش دست می زنن و مامان فریده هم گاهی به بعضی از آنها فحش میده با میگه ریدم به صورتت و یا میگه گشنت شده و خلاصه از اون کون هایی داره که همه بیادش جلق می زنن و آرزوی خوردن گه چنین کونی را دارن بقول خودش این کووووونه و نه کون

نوشته: امید

گروه🔞منطقه آزاد🍒( 85 )
@UKU_ploadBot
فیلم های🔞ممنوعه🍒( 85 )
@UKUpl_oadBot
گیف های🔞سکسی🍒
@Sticker_Gif12
داستان🔞های سکسی🍒
@dastansxsy1400

لینکدونی برتر🫠🤝
@Linkdoni_Persian_Alps2020

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

24 Dec, 17:14


بغلم کرد بوسم کرد و موهایم را نوازش می کرد احساس امتیت و آرامش می کردم و فکر می کردم که بهترین مامان دنیا را دارم. و سرم را روی بازویش می مالیدم. بهم گفت پشت مامان فریده را ماساژ میدی؟ گفتم باشه. چرخید و پشتش را بمن کرد. شروع کردم ماساژ دادن بعد ده دقیقه گفت خیلی خوب بود حالا برو پایین تر و کمرم را ماساژ بده. فرو رفتم زیر پتو و خودم را پایین کشیدم تا دست هایم مقابل کمرش رسید و شروع کردم بعد چند دقیقه گفت برو پایین دستم را زیر پتو گرفت و روی باسنش گذاشت. کامل زیر پتو بودم و چیزی نمیدیدم اما مامان فریده لباس خواب کوتاهی پوشیده بود و باسنش پوشیده نبود بجز یا شورت که پایش بود. شروع کردم به ماساژ دادن باسن پت و پهن بزرگش در حالی که سرم حدودا موازی و روبروی باسنش بود یا یک کم بالاتر مطابق با گودی کمرش. بهم گفت که بلیسم اش، هیچ حس خاصی نذاشتم بجز کنجکاوی حس کردن قسمتی از تنش که اینچنین بزرگ و برجسته بود که باز بو داد. بوی خاصی داشت بوی باسنش را می‌داد اما بوش تیزتر بود چون بوی چسش بود. حس کردم دوست دارم بو کنم سرم را گذاشتم بالای باسنش باسنش را به طرف عقب فشار داد و باز چسید و من با دو دستم باسن اش را بغل کردم گرچه خیلی بزرگ بود و از بغل من بزرگتر و سرم را لای باسنش فشار دادم دستش را زیر پتو آورد و یک طرف باسنش را همینطور که به پهلو خوابیده بود باز کرد و بعد باسنش را به عقب و به طرف سر من فشار داد سرم لای باسن اش فرو رفت و صورتم و بینی ام به سوراخ کونش چسبید و و بعد حس کردم دستش لای پایش است نمی فهمیدم چکار می کند اما صدای شلپ شلپ بلند شد و حرکات تندا و و لرزش و تکان خوردن او را حالا می فهمم که در حال مالیدن و با انگشت کردن به کسش بوده. من فقط خوشم می آمد که بوی کونش را حس کنم و بوی بد چسش را هم بی اختیار بو می کردم و دوست داشتم بو کنم در حالی که حس می کردم بوی بدی دارد. این اولین باری بود که وضعیتی پیش آمد و مامان فریده رفتاری داشت که دیگر نمی شد گفت که تصادفی است و بعد بهم گفت که کونش را بلیسم خودم به چنین جیزی فکر هم نمی کروم و نمی فهمیدم که چرا چنین جیزی گفت اما شروع کردن به لیسیدن باز با دستش لای باسنش را باز کرد و سوراخ کونش را روی زبانم و دهنم گذاشت. مزه خاصی داشت و نفهمیدم چرا بعد از حس کردن مزه دوست داشتم باز هم و بیشتر مزه کنم
خلاصه بعد از آن شب تقریبن هر روز چنین جریان هایی پیش می آمد اما نه تنها در زیر پتو بلکه در همه جا حتا در توالت. مامان فریده دستور میداد که من چکار کنم و من هم بدون ترس و با احساس اجبار و حرف شنوی و علاقه ام به مامان فریده انجام می‌دادم و خوشم هم می آمد از بوی چس مامان فریده از مزه کونش از باز شدن سوراخ کونش و خلاصه هرچه مربوط به کوتس بود اما گهگاه بخصوص وقتی توی توالت بود و من را صدا می کرد من مدفوعش را هم گاه میدیدم و وقتی سوراخ کونش را لیس می زدم می فهمیدم که مزه خاص مزه گوه مامان است.
جریان ادامه داشت تا من به سن بلوغ رسیدم یادم می اید اولین بار که کیرم سفت و بزرگ شد وقتی بود که مامان شورتس را کشید پایین و کیر من که کمی باد کرده بود یکدفعه سفت و بزرگ شد سرش را بردم لای کون مامان که حالا از چند سال پیش باز هم بزرگتر شده بود و با دستم کیرم را فشار دادم . سر کیر داغم خورد به رون مامان. مامان کونش را باز کرد سوراخ کونش هم باز بود به من گفت بلیسم بعد گفت زبونم را بکنم توی کونش. توی کونش کثیف بود همه را لیس زدم و خوردم . صاف شدم و ایستادم کیرم را وسط پاهای مامان گذاشتم کسش داغ و خیس بود. مامان جا خورد. نمی دانستم باید چکار کنم فقط کردن را توی فیلم دیده بودم. کیرم شخ بود و درد می کرد محکم فشار دادم به جلو. بدجوری به بک طرف کس مامان خورد و دردش اومد از درد آخ گفت و من کیرم را از لای پاش درآوردم روی سوراخ کونش گذاشتم بعد کمی آنرا جدا کردم و سر داغ و پر خون کیرم که مثل یک نارنگی بزرگ شده بود را محکم به جلو دادم تا خیر سرم تو سوراخ کون مامان بکنم نرفت تو و مامان دردش گرفت و جیغ زد و کمی عصبانی شد به من دستور داد تا روی زمین دراز بکشم و بعد دو پایش را در دو طرف سرم گذاشت و مدل نشستن روی توالت نشست طوری که سوراخ کونش روی دهنم بود. دستور داد دهنم را باز کنم و بعد گفت کیرم را بمالنم تا ابم بیاد. مشغول مالیدن کیرم و بو کردم کوتش بودم که دیدم دارد زور می زند و بعد سوراخ کونش باز و باز تر شد. هیچوقت مامان فریدنه تو دهنم نریده بود فقط گاهی بعد از ریدن کونش را تمیز کرده بودم و یا زبونم وقتی می رفت توی سوراخ کوتش توی سوراخ کونش را تمیز می کرد و عنش را فقط مزه کرده بودم اما اینبار در حال زور زدن بود و سوراخ کونش باز شد چَسید و بعد دوباره باز شد و باز تر و یکباره داد زد تا دهنم را خوب باز کنم و عن داغش با َسرعت بیرون آمد و یک‌راست رفت تو دهنم بعد از چند ثانیه که بشکل پیوسته عنش بیرون می آمد دهنم پر شد.

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

24 Dec, 17:14


منو
خانه/داستان سکسی
شهوت کودکی به نامادری
سلام من امید هستم حالا نزدیک بیست سالم هست. جریان از دوره کودکی من شروع میشه زمانی که مادر بزرگم مرد و بابام زن گرفت. من مادرم را یادم نمیاد. البته عکسش را دیدیم اما وقتی من خیلی کوچک بودم از پدرم جدا میشه و با یکنفر از کشور خارج میشن و هنوز هم خارج کشوره. مادر بزرگم می گفت مهر مادری نداشته وگرنه بچه شیرخوار را نمیذاست و بره.
خلاصه مادر بزرگم وقتی من کلاس اول بودم مریض شد و مرد. بابام یک زن خوشگل و مهربون گرفت اسمش مامان فریده هست. راستش من ازش خیلی خوشم میومد اصلن دوست داشتم همش به او نگاه کنم برم پهلوش بشینم و سرم را به دستش تکیه بدم و بوی خوبش را حس کنم. تنش نرم و گوشتی بود. مرا حمام می برد و مرا تو دستاش می گرفت و سرم را می شست و لیفم می زد و من از پوستش و گرماش خوشم می‌آمد. اولین بار از اینجا جریان شروع شد که من پشت چهار پایه کوچک نشسته بودم و مشق هایم را می نوشتم و تلویزیون هم نگاه می کردم. مامان فریده اومد تو سالن و به من گفت مگر نگفتم تلویزیون را روشن نکن تا وقتی که مقش هایت تمام شود؟ با خنده گفتم چرا مامان فریده، گفتید اما آنوقت کارتن تمام می‌شد. مامان فریده با قیافه مهربان چیزی نگفت و اومد جلوی من روی چهار پایه کوچک که دفتر و کتاب من روش بود و من پشت ان نشسته بودم نشست البته روی کتاب من ننشست جلوی چهارپایه نشست اما باسنش از طول چهار پایه هم پهن تر بود و من دیگر تلویزیون نمی دیدم و بعد به من گفت حالا مقش هایت را بنویس. من هم شروع کردم به نوشتن بعد از چند دقیقه مامان فریده کانل را عوض کرد و همینطوری روی چهار پایه شروع کرد به تلویزیون نگاه کردن اما یکدفعه یک صدایی خفیف و اروم شنیدم و بعد بوی بد. باورم نمیشد مامان فریده چسیده بود. جرات نکردم چیزی بگم بوی خوبی نبود اما نمی‌دانم چرا دوست داشتم بو کنم بعد از چند دقیقه دوباره اینبار با صدایی بلند تر مامان فریده جسید و من همینطور که سرم پایین و مشغول مشق نوشتن بودم در فاصله حدود سی سانتی باسن بسیار بزرگ مامان فریده بو می کردم بدون اینکه بفهمم چرا دوست داشتم این بوی بد را بو کنم و بدم نمی آمد.
آنروز تمام شد دو روز بعد در حمام مامان فریده برخلاف دفعه های قبل همان ابتدا شورت خود را در آورد و پشتش را به من کرد. من با کنجکاوی به کون بزرگش نگاه می کردم وقتی خم شد که از توی سبد شامپو را بردارد لای پایش کسش را دیدم سیاه و بهتر بگم بنفش تیره بود و آویزان هم بود. برای اولین بار بود که کس میدیدم و با کنجکاوی نگاه می کردم اما مامان فریده موهایش را شامپو زد و دوباره پشتش را به من کرد در حالی که من پشت او ایستاده بودم مامان فریده زن قد بلند و کشیده ایی بود اما کون خیلی خیلی بزرگی داشت. آن زمان فقط از همه چیز مامان فریده خوشم می آمد اما حالا میدانم زنی با باسنی اینچنین بزرگ چقدر همه را تحریک می کند بخصوص که باسن خوشترکیبی هم داشت از آنها که از کمر به پایین پهن می‌شوند و پهن ترین قسمت آن در پاین ترین قسمت کپل است و وقتی خم میشد و کپل هایش باز می‌شدند به شکل باور نکردنی باسنش غول آسا و بزرگ بود.
خلاصه همینطور که سر من در حد کمر مامان فریده بود و پشت او به من بود مامان فریده گوزید بدون اینکه بعدش چیزی بگوید یا خجالت بکشد دوباره بوی بد آمد و من باز هم نمی‌دانستم چرا دوست دارم بو کنم و بعد مدت کوتاهی دوباره در حالی که باسنش تقریبا به من چسبیده بود باز بو داد اینبار با صدای کم یعنی اینکه چسید اما یک چس بزرگ که چند ثانیه طول کشید و خیلی هم بو داشت.
بار سوم که باز این جریان اتفاق افتاد مامان فریده خم شده بود و من دیدم که چطور سوراخ تقریبن سیاه و یا قهوه ایی پر چین و چروک کونش کمی باز شد و باد ازش خارج شد . مامان فریده شورت نذاشت و وقتی منرا گرفت تا سرم را بشورد دستم به کسش تماس داشت زبری موهای بالای کسش را حس کردم و داغی کسش را اما فقط چون میخواستم ببینم چه فرقی با دودول دارد برایم جالب بود.
خلاصه من مامان فریده را خیلی دوست داشتم و انصافا او هم با من مهربان بود و به من می رسید و محبت می کرد و حتا گاهی بوسم می کرد و نوازشم می کرد اما حالا می‌دانستم که عمدی نزدیک من می چسدو عجیب بود که من هم دوست داشتم و با ولع بو می کردم. توی حمام خودش را لخت می کرد و هربار که می‌خواست بادی ول کند یا به من نزدیک میشد و یا خودش را به سینه و سر من می چسباند و بعد باد را ول می کرد و معمولا چس میداد حتا یکبار که من روی چهار پایه پلاستیکی تو حموم نشسته بودم بشکلی باسنش به صورتم چسبید وبعد چسید که حتی داغی چس را حس کردم. یکبار بابا رفت مسافرت مامان فریده منرا صدا کرد که برم پیش او بخوابم پنج شنبه بود و من میتونستم دیر بخوابم. خوشحال بودم که کنار مامان فریده میخوابم.

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

24 Dec, 17:12


من اخلاقشو می دونم تو ی هر کاری که مخالفش باشه نه میاره وقتی مقابل کار انجام شد قرار می گیره خودش بیشتر راضی میشه . مجید زیر گلومو بوسیدو دستشو فرو برد توموهام و من اخمی به پیشونی و ابروهام انداختم تا هوسمو حمع و کنترل کنم ولی تا کی می تونستم تحمل کنم ;/;-شیلا تو دیوونم کردی باور کن تو هوس انگیز ترین ترین زنی هستی که من تا حالا دیدم . به سینه هام گیر داده بود . نوک هر دوتاش سیخ سیخ شده بود . من که دارم گاییده میشم اونا تا از من کام نگیرن که ول کنم نیستن . پس بیا خودمو قانع کنم که بتونم راحت تر در اختیارش قرار بگیرم … باخودم می گفتم و مرور می کردم شوهرم خیانت کرده دوستش خوش تیپ تر و خوش بدن تره و کیر بهتری داره پس بهتر می تونه منو راضی کنه . منم هوس دارم وخودمو در اختیارش میذارم . وقتی هم که رسیدیم تهرون دور این قضیه رو قلم می گیرم تکلیفمو با محسن یکسره می کنم دیگه هم دنبال خلاف نمیرم . این بار چون تو مخمصه گیر کردم استثناست …. داشتم فکر می کردم که چرا با این همه توجیه نتونستم خودمو قانع کنم که یهو دیدم یه چیزی منو از جا کند و برد انداخت رو تختی که محسن و شیوا برای ما خالی کرده بودند . منو دمر به روی تخت انداخت .-همین جوری می کنمت . بذار این لباس خواب تنت باشه . کوس وکونت که همش بیرون زده . اندام زیر این یه تیکه لباس خواب یه جلای دیگه ای داره .هنوز اماده نبودم .تون حتی به خودش زحمت نداد که شورتمو که مثل یه نخ نازک وسط درز کونمو پوشش می داد دربیاره . نخ نازکو کنارش داد و سر کیرشو چسبوند به سر کوس داغ و خیس و پر التهابم ..ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی .
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document

گروه🔞منطقه آزاد🍒( 85 )
@UKU_ploadBot
فیلم های🔞ممنوعه🍒( 85 )
@UKUpl_oadBot
گیف های🔞سکسی🍒
@Sticker_Gif12
داستان🔞های سکسی🍒
@dastansxsy1400

لینکدونی برتر🫠🤝
@Linkdoni_Persian_Alps2020

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

24 Dec, 17:12


همونجا رو کونش خوابیدم و گوششو کردم تو دهنم
نرگس کاملا بیحال بود
چند دقیقه ای سکوت بینمون بود
یباره گفت اشکان من عاشقتم… خیلی دوستت دارم داداشی
گفتم منم عاشقتم و محکم فشارش دادم
خواستم کیرمو بکشم بیرون… گفت بزار یکم همونجا بمونه… باورت نمیشه فک کنم تا تو شکمم اومده
گفتم نرگس تو خیلی حشری هستی تو سکس تا حالا تو عمرم اینجوری ارضا نشدم
گفت اشکان کی پردمو میزنی؟
گفتم باید بشینیم در موردش حرف بزنیم با احساسات و حشری بودن نمیشه تصمیم گرفت
گفت فک کن من ازت بچه دار شم چه حالی میده؟
گفتم مگه دیونه شدی… حرفات منو میترسونه
خندید و گفت ترسناکش اینه که یه روز دست و پاتو میبندم کیرتو میکنم تو کصمو خلاصصصص
گفتم عه پس یادم باشه نزارم گیرم بندازی
بلند شدیم و با هم رفتیم حموم اونجا هم کلی واسش کصشو خوردم اونم کلی واسم ساک زد
یه خواب راحت تو بغل هم زدیمو موقع بیدار شدن گفت احساس میکنم همه اینا یه خوابه
حرفای رمانتیک زدیم و حرفمون رفت سمت آیدا و برادرش
آیدا تو چت واسه نرگس یه عکس با شرت و سوتین تو بغل داداشش انداخته بود
نرگسم همینکارو کرد وصورتمونو پوشوند و واسه آیدا فرستاد
عجب بدنای سفیدی داشتن از اون بدنا که دلت میخواست فقط نگاشون کنی
چند دقیقه ای نشد که آیدا جواب داد سه شنبه دست داداشتو بگیر بیا ویلای ما اونجا با ارسلان بیشتر آشنا بشه
نرگسم زد با ارسلان یا با تو 😉
گفت هردو😂
نرگس گفت بخدا دست به داداشم بزنی کشتمت
آیدا هم زد دست نمیزنم بهش فقط میخورمشششش مخصوصا اشکان کوچولوشو😂تو هم یکم با ارسلان ما آشنا شو شاید خوشت اومد
خلاصه بعد کلی کلکل و شوخی قرار شد سه شنبه بریم ویلاشون
برای سه شنبه حسابی به خودم رسیده بودم و بالاخره روز موعود رسید
با یه اسنپ رفتیم باغشون… خارج از شهر بود و خیلی بزرگ بود
زنگ زدیم و درو باز کردن رفتیم تو
یکمی که جلو رفتیم با خوش آمد گویی آیدا و ارسلان روبرو شدیم
ارسلان یه شلوارک و یه رکابی پوشیده بود و آیدا هم یه لباس مجلسی که بالا تنش تا سینش لخت و پایین تنش هم تا رون پاش بود دست دادیم و رفتیم تو
میتونستم برق شهوت رو تو چشم دوتاشون ببینم
آیدا که روبروم نشسته بود وچشم ازم برنمیداشت و با اون هیکل ریزه میزش داشت با چشماش منو میخورد مخصوصا وقتی زل میزد تو چشمام
ارسلانم که با نرگس شروع کرده بودن حرف زدن
بعد از یه پذیرایی مختصر یکم ریلکس تر شده بودیم و بجای تعریف از باغ و آب و هوا رفته بودیم سراغ شوخی
این وسط متوجه شدم آیدا لای پاشو باز کرده جوری که من میتونستم راحت شرت قرمزشو ببینم و گاهی بهم لبخند میزد
ارسلان گفت بچه ها شما نمیخواید لباس عوض کنید و با راهنمایی آیدا رفتیم تو یکی از اتاقا
موقع رفتن آیدا دست انداخت تو کون نرگس و طوری که من ببینم گفت خوب چیزی ساختیاااا و سه تامون زدیم زیر خنده
لباسامونو عوض کردیم من یه رکابی با شلوارک کوتاه پوشیدم و نرگسم یه نیم تنه که شکمش معلوم بود با یه دامن کوتاه مشکی که اگه خم میشد میشد کونشو دید و زیرشم یه شرت سفید
موقع بیرون اومدن نرگس بغلم کرد و گفت من خیلی دوستت دارم و اینکه اینجاییم فقط یه تنوعه و هرچی اینجا اتفاق افتاد ما مال همیم
منم محکم بغلش کردمو گفتم راحت باش بزار هر اتفاقی افتاد بزار راه خودشو بره ما ابنجاییم که لذت ببریم پس سخت نگیر یه چشمک بهش زدم و گفتم فقط مواظب پردت باش 😉
یکم لب گرفتیم و یکباره صدای آیدا اومد که دم در اتاق ایستاده بود و گفت حالا یه دو دقیقه همو ول کنین
رفتیم و نشستیم تو پذیرایی
ارسلان داشت قلیون میزاشت آیدا هم زل زده بود بهم که نرگس به خنده گفت خیلی نگاه شوهرم میکنیااااا😂
آیدا هم گفت خب لابد نگاه کردنیه دیگه
ارسلان اومد و جمع تر نشستیم و شروع کردیم حرف زدن و قلیون کشیدن
از خاطراتشون میگفتن و جاهایی که نزدیک بوده بگا برن ماهم از شروع رابطمون گفتیم و خلاصه حسابی جو دوستانه تر شده بود
این وسط جالب بود هم آیدا بهم نگاه میکرد هم ارسلان
وسطای حرف زدنامونم گاهی ارسلان از آیدا لب میگرفت و گاهی من از نرگس
آیدا گفت بچه ها پایه اید دود بچرخونیم تو دهن همدیگه منو ارسلان زیاد از اینکارا میکنیم مخصوصا با مهمونامون اگه دود تو دهن هر کی تموم شد با نفر بعدی لب میگیره
قلیون دست من بود کشیدم و دادم تو دهن نرگس
نرگسم یکم فوت کرد داشت و لبشو گذاشت رو لب ارسلان و داد تو دهن ارسلان
چشمای منو آیدا گرد شد و به خنده گفت از داداش من لب میگیری
ارسلان هم دود رو داد تو دهن آیدا
تقریبا چیزی از دود نمونده بود آیدا هم یکم فوت کرد و لبشو گذاشت رو لب من و دود رو داد تو دهنم
چندین بار اینکارو تکرار کردیم از شانس بدم دود تو دهن من تموم شد و مجبور شدم با نرگس لب بازی کنم بعد نرگس کشید و چرخید دود تو دهن نرگس تموم شد و یک دقیقه با نرگس لب بازی کرد

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

24 Dec, 17:12


نرگس کاملا چشماشو بسته بود و داشت با ارسلان لب بازی میکرد میدونستم الان شرتش خیسه آبه
آیدا هم گاهی نگاهم میکرد و حتی یبار هم بعد از اینکه بهم زل زدیم بهم چشمک زد
بالاخره دود چرخید و نوبت منو آیدا شد یک دقیقه لب گرفتن
آیدا لبشو گذاشت رو لبم چقدر داغ بود و چقدر تفش لیز شده بود
دستشو گذاشت پشت سرم و زبونشو کرد تو دهنم
چقدر حرفه ای بود از طرز لب گرفتنش معلوم بود
چند باری این بازی و قلیون و دود بینمون چرخید و چند باری هم از همدیگه حسابی لب گرفتیم
آیدا گفت بچه ها پایه اید بریم استخر
مگه میشد کسی این وسط پایه نباشه
رفتیم سمت استخر و منو ارسلان فقط با شرت و آیدا و نرگس با شرت و سوتین
چقدر بدن آیدا خوب بود مخصوصا اون کون گندش
سینه های خوبی هم نسبت به نرگس داشت
ارسلان متوجه نگاه کردن من به کص و کون خواهرش شده بود بهم گفت خیلی کونش خوبه مگه نه
گفتم آره گفت نرگسم خیلی بدن سکسیی داره
از موقعی که میشناسمش تو کف کص و کونش بودم
من حاضر نیستم یه لحظه آیدا رو دست کسی بدم ولی ببین چقدر تو کف نرگسم که حاضرم آیدا رو بدم
منم گفتم، منم همینطورم و بعد دیدن آیدا عاشق کص و کونش شدم

گروه🔞منطقه آزاد🍒( 85 )
@UKU_ploadBot
فیلم های🔞ممنوعه🍒( 85 )
@UKUpl_oadBot
گیف های🔞سکسی🍒
@Sticker_Gif12
داستان🔞های سکسی🍒
@dastansxsy1400

لینکدونی برتر🫠🤝
@Linkdoni_Persian_Alps2020

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

24 Dec, 17:12


منو
خانه/داستان سکسی
شعله شهوت 3

بدنم می لرزید . پای فرار نداشتم . از خدا آرزوی مرگ می کردم . -باهمون تن لختش خودشو به من چسبوند وبا دستاش موهامو نوازش کرد و گفت خوب گوش کن . مقاومت برات فایده ای نداره . جز این که اعصاب خودتو بیشتر خرد کنی . زندگی ارزششو نداره که یه مشت تابو واسه خودت درست کنی . لذت زندگی رو نباید فدای یه مشت فرهنگ و خرافه کنی . ببین اعصاب شیوا چقدر راحته ;/;صفا و صمیمیتو ببین . !دنیا ارزش اینو نداره که خودتو واسه عقاید پوچی که جلوی لذتتو می گیره از بین ببری . نرمه گوشمو می بوسید و چند تا از انگشتاشو خیلی آروم روگردن و زیر گردنم حرکت می داد . دستشو رسوند به دگمه های مانتوم . از بالا یکی یکی درش آورد . هیپنو تیزم شده بودم . اصلا نمی تونستم یه قدنم جلو برم . مجید از هوس مثل برق گرفته ها شده بود . بوسه های نرم و نوازشهای او ادامه داشت . گرمی کیرشو از پشت مانتو و شلوارم احساس می کزدم هنوزفرصت برای فرار باقی بود . روسری و مانتوم دیگه رو زمین ولو شده بود . هنوز هم میشد گفت که به یک چهره سکسی تبدیل نشده بودم . یه بلوز و یه شلوار لی یا جین کشی پام بود . تازه به خودم عذاب داده بودم لباس خواب نو و سکسیمو اون زیر پوشیده و می خواستم خودمو در اختیار شوهرم بذارم . خدای من داشتم بی عفت می شدم . دامنم داشت لکه دار می شد و شوهر بی غیرتم در حال گاییدن بهترین دوست دوران زندگیم بود . بلوز منو در آورد . وقتی که داشت شلوار کشی منو پایین می کشید تازه می تونستم یه تکونی به خودم بدم ولی بازم میخ شده بودم . حرارت عجیبی در تمام بدنم احساس می کردم . از نوک پا تا فرق سر یه نسیم گرمی در حال وزیدن بود . تو تمام وجودم حرکت می کرد . یه چیزی تو تمام تنم داشت شعله می کشید . داشتم می سوختم -نه با من این کارو نکنین منو گمراه نکنین . محسن تو نامردی خیانتکاری من نمیخوام خیانت کنم . منو از دست مجید نجات بده .-واییییییییی محسن ببین چه گوشتی داره لباس خوابشو ببین . مثل خودش آک آکه . محسن اصلا ببینم تا حالا این زنتو گاییدی ;/;خیلی توپ تر از اونیه که تعریفشو می کردی . لباس خواب بنفشم دیوونه اش کرده بود . فقط تا سر کونم می رسید و بر جستگی کونمو تماما نشون می داد -راستشو بگو اصلا پرده اشوتونستی پاره کنی یا نه ;/;شاید آب کیرت پشت پرده کوسش گیر می کنه واسه همینه که حامله اش نکردی .-مجید این قدر چرند نگو می تونی آزمایش کنی ببینی پرده داره یانه . من که باهات شوخی ندارم . یه خط نازک بنفش به اسم شورت روی کونم کشیده شده و اون درز وسطو هم که زیاد پوشش نمی داد . مجید دستشو گذاشت روی باسنم از یه تیکه پارچه جلوی کوس که به اندازه یه ماهی کوچولو بود دستشو گذاشت لای پام و کوسمو تو چنگش گرفت . چشامو بستم . ضربان قلبم شدید شده بود . هنوز حرارت و شعله هوس داشت منو می سوزوند . ولی نمی خواستم فریاد بزنم . نمی خواستم نشون بدم که تسلیم شدم . من واسه خودم غرور داشتم . باید بر نفس خودم غلبه می کردم . ولی می دونستم که در چنگال گرگهای گوسفند نما اسیر شده به گاییدن رفته ام .-وای شیلا خیلی محشری . این همه خودتو پوشوندی مثل یه مروارید رفتی تو دل صدف ارزش تو به اینه که مروارید خودتو نشون بدی . تو مال منی عزیزم . دستش پر شده بود از خیسی کوس و هوس بدنم . کوس لعنتی آ برومو برده بود . نگاهی به زنش که تو سط محسن در حال گاییده شدن بود انداخت و گفت ببین یه لحظه هر دوتاتون به من نگاه کنین . دستشو یه بار دیگه گذاشت لای کوسم وبعد کشید بیرون و چند بار مشتشو باز و بسته کرد -می بینین ;/;چسبندگی رو . چسبندگی هوسو می بینین ;/;اون وقت خانوم ناز داره . محسن برای چند لحظه کیرشو کشید بیرون و اومد طرف من ومجید . اون و مجید روبروم قرار گرفتند . محسن به کیر خودش و دوستش اشاره کرد و گفت ببین مال مجید هم درشت تره هم طولش بیشتره . خوب نگاه کن تازه تر و با نشاط ترم هست . ا نگار روح داره . ضررنمی کنی . تو که هوس داره از سر و روت می باره کی رو داری گول می زنی ;/;این قدر لوس نشو بچه بازی در نیار . اگه سختته از این به بعد من آماده ات کنم بدم تحویل مجید -نه داش محسن راضی به زحمتت نیستم شیوا منتظرته . کار سختش تا الان بود . این اسب سرکش دیگه آخرای وحشی گر یشه . خودشو از پشت سر بهم چسبوند . دستشو از زیر لباس خوابم به سینه ها و سوتینم رسوند و اونو باز کرد . لحظه به لحظه داغ تر می شدم . انگاری تب کرده بودم . تب داشتم ولی تب هوس . رنج می کشیدم ولی دیگه نمی تونستم از این که وفاذار نبوده ام پیش وجدانم شرمنده باشم . با این که به اوج هوس و شهوت خواهی رسیده بودم هنوز فکرم برای پذیرش یک کیر غریبه آماده نشده بود -مجید چیکار می کنی ;/;بسازش -صبر کن یه خورده فکرش آماده شه .-تو فکرشو چیکار داری ;/;ببین کوسش چی دستور میده .

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

24 Dec, 17:12


خواهر 16 ساله شیطونم 3
1403/04/16
آخرین پست ↓ Mina_jojo_jendeh
چند روزی از سکس منو نرگس میگذشت و من یکم به نرگس استراحت داده بودم
یکم عذاب وجدان گرفته بود ولی میدونستم زمان و حشری بودنش درستش میکنه
تو این دوسه روز حسابی بهش محبت میکردم تا نکنه از دستم دلخور بشه تا اینکه بالاخره دوباره بهم پیام داد
کمرم درد میکنه میای یکم ماساژم بدی؟
گفتم کمرت یا جای دیگت؟
خندید و گفت میخوام تو کف بزارمت و فعلا از سکس خبری نیست
داشت با سیاست دخترونش منو بیشتر حشری میکرد
بهش گفتم مگه دست توعه؟
گفتم آره… همین الان اراده کنم به ده روش سامورایی میکنمت 😂
گفت حالا که اینجوریه فعلا تا اطلاع ثانوی سکس تعطیله
گفتم باشه تو راست میگی
چند ثانیه نگذشته بود که عکس کصشو واسم فرستاد و گفت از این به بعد فقط تو تلگرام میتونی به یادش جق بزنی 😂
گفتم نرگس میام همونجا رو تختت میکنمتاااا
گفت اگه من گذاشتم تو بکن
گفتم دست و پاتو میبندم یه جوری میکنمت که بالشتتو گاز برنی
یه عکس کیر فرستاد و گفت نکشیمون خشن 🤣
امونش ندادم بلند شدم رفتم سمت اتاقش اونم متوجه شد و بلند شد که درو قفل کنه ولی نتونست
به زور درو هل دادم و گرفتمش… دستشو پیچوندم و خمش کردم رو تخت
تقلا میکرد ولی من با کیر شق شدم از پشت به کونش چسبیده بودم و نمیزاشتم تکون بخوره
با یه روسری دوتا دستشو بهم بستم فوری رفتم تو کشوی لباسیش چندتا شال آوردم و به زور پاشم بستم
با تقلایی که میکرد بیشتر حشریم میکرد
شروع کردم لخت کردنش و لباسشو درآوردم و دادم بالا روی شال
هنوز دست و پا میزد واسه همین مجبور شدم دستشو به پایه تخت ببندم
شروع کردم خوردن سینه های کوچیکش
چقدر خوشمزه بودن و چه بویی میداد
انقدر سفید بودم که میشد رگهای سبز رو توشون دید
نوک سینش کاملا شق شده بود
بهش گفتم یکاریت میکنم که التماسم کنی
خندید و گفت عمرااااا
شروع کردم لب گرفتن ازش همراهی نمیکرد واسه همین یه دونه آروم زدم تو صورتش
گردنشو خوردم و همینطور بدنشو بوس کردم تا از شکمش به بالای کصش رسیدم
موهای کصش کم پشت و نرم بود یکم بالای کصشو خوردم و پاهاشو جمع کردم تا لای کصش بازشه
معلوم بود حشرش رفته بود بالا نه دست و پا میزد نه حرکتی
لای کصش خیس اب بود و نفسای عمیق میکشید
شروع کردم همزمان چوچولشو میک زدن و کصشو میمالیدم خمزمان انگشت تو کونش میکردم
نفساش شدیدتر شده بود و با صدای بلندتری ناله میکرد
تو چشماش نگاه کردمو گفتم چطوره؟کصتو جر بدم؟
با صدای بریده و اروم گفت مرد نیستی
گفتم الان مرد رو نشونت میدم تا التماسم نکنی نمیکنمت
و شروع کردم همزمان لیسیدن کص و کونش
شروع کرد خودشو جمع کردن و اسممو با صدای بلند صدا میزد
گفتم التماس کن نرگس
گفت اشکاااااان تروخدا
سرعتمو بیشتر کردم بدنش به لرزه افتاده بود و جیغ زد
دست بردار نبودم تند تند کصشو میمالیدم و لیس میزدم… گاهی میزدم رو کصش تا اینکه بالاخره گفت غلط کردم اشکاااان
منو بکنننننن
تروخدااااا
رنگش قرمز شده بود
گفتم نمیکنمت… بلند گفت اشکاااان و زد زیر گریه… از شدت حشری بودن داشت گریه میکرد و میگفت منو بکن
تروخدا دارم میمیرم… جرم بده…
گفتم به کی میگفتی نمیدی؟ هاااا
گفت گه خوردم من جنده خودتم منو بکن تروخدا
پردمو بزن
کیرم از شدت حشری بودن داشت میترکید
برش گردوندم و یه متکا گذاستم زیر شکمش
نشستم جلوش و گفتم قشنگ خیسش کن وگرنه از کیر داداشی خبری نیست
بدون دست داشت واسم ساک میزد
حسابی پرتفش کرد
رفتم ونشستم روی رون پاش… از کرم کنار تختش زدم رو سوراخش و انگشتمو کردم تو کونش
یهو با صدای جیغ گفت انگشتتو نکن… من کیر میخوام
امونش ندادم چند بار کیرمو کشیدم لای کسش و آوردمش بالای کونش و با یه تقه فرستادمش تو کونش
یه جیغی زد و گفت اشکااان سوختمممم
خوابیدم روش و همزمان لب میگرفتم
بدون آمادگی شروع کردم یواش و ریز ریز تلمبه زدن
دادش رفت هوا و آخ خ خ خ خ آخ میگفت
یک دقیقه نشد که کیرم تا ته رفته بود تو کونش
محکم بغلش کردم و تلمبه میزدم
دستمو از زیر به کصش رسونده بودم و همزمان واسش جق میزدم
زیرم داشت اشک میریخت و ناله میکرد
بهش گفتم اگه درد داری صبر کنم
گفت اشکان حرف نزن فقط بکنم
با این حرفش محکم فشارش دادم و شروع کردم تلمبه زدن
گاهی گردنشو میگرفتم گاهی موهاشو میکشیدم عقب
گاهی هم مینشستم رو کمرش و وحشیانه تلمبه میزدم جوری که از درد جیغ میزد
با صدای ناله و گریه گفت اشکان تو رو خدا پردمو بزن تو رو خدا جان مامان من دارم میمیرم
میخوام کیرتو بکنی تو کصم
انگار مست بود حرفایی که میزد انقدرحشری کننده بود که با چند تا تلمبه آبم با فشار زیاد پاشید تو کونش

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

24 Dec, 17:10


اونم مامان من که همیشه شال و روسریش سرشه ،گفت نمی‌دونم حداقل یه کاری کن لباساش کم بشه ،وگرنه از کیر خبری نیست دیگه ،عصبی شده بودم ،امروز کلا داشتم دائم توسط کارای حسن سورپرایز میشدم، یواش رفتم بیرون. و یکم فکر کردم ،یادم افتاد چیکار کنم،یواشکی رفتم فیوز کولر و قطع کردم و چون تابستون و بود هوا گرم بود، یواش برگشتم اتاق و به حسن گفتم صبر کن یه نیم ساعت ،حسن گفت چطور گفتم بزار ببینم میشه یا نه بعد خودت میفهمی ،حسن دوباره بغلم کرد و یکم دستمالیم کرد درحالی که داشت گردنم و لیس میزد آروم تو گوشم گفت برو یکی از لباس زیرهای جنده رو بیار برام،وای دیگه نمی‌دونستم از دست دستورات حسن چیکار کنم، گفتم حسن مامانم خونست من چجوری برم لباسشو بیارم برات ،گفت تو بلدی ،خودت می‌دونی چیکار کنی برو،دوباره در و باز کردم و رفتم دیدم نقشم داره عملی میشه و مامان گرمایی من داره از گرمی هوا و قطع شدن کولر میناله، گفت امیر برو ببین کولر چش شده دارم میمیرم از گرما خیس عرق شدم ،گفتم چشم و الکی رفتم و برگشتم و گفتم فکر کنم کار زیاد داره، درست نمیشه،خوب لباسات و‌کم کن،گفت وا امیر خوبی چی میگی مرد غریبه تو خونست من لباسام و چجوری کم کنم ،گفتم بابا حسن آقا خوابیده،بعدشم تو اتاق منه بخواد بیاد بیرون در میزنه ،در ضمن خودمم تو اتاقم حواسم هست نیاد،مامانم یکم فکر کرد و دید درست میگم گفت باشه،و رفت اتاقش و دیدم با یه شلوارک استرج که رفته بود لای کونش و گردی کونش و کامل نشون میداد،حتی خط شورتش و یه تاب که که درشتی سینه هاشو همراه چاک نازش به نمایش گذاشته بود برگشت،از دیدنش من حشری شدم چه برسه به حسن این وسط یه پرانتز باز کنم از هیکل مامانم بگم براتون قدش تو خانوما تقریبا بلنده و کونش درشته و رونای پری داره، سینه هاش خوب و اندازست کمرش خیلی نه ولی کمی باریکه ،در. کل یه زن جا افتاده ۴۶ ساله خوش اندامی که چهرش خیلی کمتر نشون میده، خلاصه تا دیدم مامانم مشغوله کاراشه از همونجا یواشکی رفتم تو اتاقشون و سر کشو لباسای زیرش ولی اگر لباساش بهم میخورد تابلو میشد و میفهمید واسه همین گفتم بزار یه سر به سبد رخت چرکا بزنم ،رفتم حموم ولی هرچی گشتم چیزی نبود ،تا یهو دیدم ته سبد یه سری لباس و تیشرت مچاله و پیچیده شده بهم، ور داشتمش و در حالی که از استرس ضربان قلبم رو هزار بود بازش کردم و دیدم بله خودشه ، یه شورت و سوتین ست گیپور آبی که هنوز قسمت کس و کونش یکم نم داره ،اروم و داشتم و برگشتم تو اتاقم و دیدم حسن داره از ذوق کاری که با لباسای مامانم کردم میمیره و کلی قربون صدقه من و مامانم میره، شورت و که دادم دستش داشت پس میفتاد،گرفت و برد دم دماغش و از ته دل بو میکشید و می‌بوسید ،لای شورت و باز کرد و قسمت کسش‌و بو‌کشید و مالید به کیرش اول و بعدم به لباش یهو وایستاد و گفت امیر این چرا خیسه ؟ این رد ترشح چیه توش،وای امیر مامانت همین دیشب که شب جمعه بوده کس و کونش و هوا کرده و حسابی داده ،اینم رد ترشحات و آب کس مامانته! بیا بو کن، بزور کرد تو دهنم و گفت بلیس مادرجنده ،همه این کارها و حرفا تو سکوت و با صدای خیلی یواش داشت انجام میشد،من تنم و صدام داشت به وضوح می‌لرزید از شهوت زیاد ،گفت بی‌غیرت مامان جنده بخور آب شهوت مامان جندت و اینا رو که می‌گفت دیگه داشتم میمردم و نمی‌تونستم سرپا وایستم همونجا پشت در اتاق سر خوردم و نشستم زیر پای حسن ،داشتم از اینکه یه نفر اینجوری کمک کرده بی‌غیرت بشم و داره بهم لذت میده بیهوش میشدم،،حسن آروم یکم لایه در و باز کرد و از همون یکم جا شروع کرد دید زدن اندام سکسی مامانم و همینجوری که داشت آروم زیر لب از کس و کون گرد مامانم تعریف میکرد من دست بردم زیپ شلوارش و که حالا جلوی صورتم بود و کشیدم پایین و کیرش و به هر زحمتی بود از لایه زیپش بیرون کشیدم ،کیر حسن رو تاحالا اینجوری کلفت و سفت ومحکم ندیده بودم،کبود شده بود از فشار زیاد شهوت، آروم لبام و بردم نزدیک و سر کیرش و با لبام لمس کردمش ،نمیتونستم خودم نگه دارم تمام عضلاتم لمس شده بود ،فقط دهنم و روی کیرش حرکت میدادم و کیرش و با تمام وجودم حس میکردم،اون تو اون لحظه همه‌چیز من بود، آب دهن بود که همراه کیرش موقع بیرون اومدن می‌ریخت رو‌گلوم و سینه هام،هر وقت انگار مامانم میومد تو دیدش دستش و میزاست پشت سرم و تا حلقم فرو‌میکرد ،خشن تر و وحشی تر میشد،منم نمی‌تونستم صدام دربیاد ،چون فاصله من و مامانم کمتر از دو سه متر بود و فقط یه در بینمون بود، با چشمایی که خمار این حس و حال جدید بود نگاش کردم و گفتم تو کی هستی حسن ؟ کی هستی که شدی همه چیزم،که بیغیرتم کردی و داری مامانم و ناموسمو دید میزنی و دهن خودم و میگایی و منم بجای ناراحتی دارم بیشترین لذت دنیا رو میبرم ،نگام کرد و اونم با چشمای خمار و‌تشنه اندام مامانم گفت امیرعلی خیلی خوبید،یه روز هر دوتاتون و میکنم،تو بنده منی،تو سوراخ فوری منی، تو برده کیر کلفت حسن چوپونی

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

24 Dec, 17:10


،فهمیدی ؟ با سر اشاره کردم و گفتم آره ،نگاش کن و از اندامش لذت ببر و به من لذت بده ، تو دهن من کیرت و بزار و از دیدن مامان کس‌درشتم لذت ببر ، حسن یکم دیگه تو دهنم کیرشو تکون داد و کشید بیرون و گفت شورت خیس مامانت و که هنوز آب شهوت هرزگیش روشه بپوش ،بعد خمم کرد تا از لای در مامانم و ببینم تو همین هین کیر کلفتش و گذاشت دم سوراخم ولی توش نمیکرد،خم شد روم و از پشت در حالی که کیرش و بازی میداد فقط گاهی یکم به سوراخم فشار وارد میکرد و میکشید عقب و از بالای سرم از لایه در کنار من نگاه میکرد و مامانم که داشت کار میکرد و خم میشد سینه هاش که میفتاد جلو یا اینکه از پشت قمبلش تو اون شلوارک میزد بیرون و نگاه میکرد و منم داشتم هر لحظه حشری تر میشدم ، فقط صدای نفسامون میومد ،من هرچی خودم و عقب فشار میدادم که کیرش بره تو کونم ولی اون عوضی بیشتر عقب میکشید و بازی میداد ، برگشتم آروم گفتم حسن چرا اذیت می‌کنی بکن دیگه، گفت جون با دیدن مامانت حشری شدی ،کیر میخوای، گفتم آره کیرت و میمخوام واسه کونم، بلندم کرد و بصورت سرپا از پشت گذاشت تو کونم و شروع کرد عقب و جلو کردن،داشتم میمردم از لذت، ازش خواهش کردم بیخیال اونجا بشه و بریم رو تختم و منو بکنه،در و بستیم و رفتم رو تخت و داگی وایستادم حسن اومد و کیرش و گذاشت درم و هل داد تا خایه توم،لذت و درد و باهم داشتم،حس عجیبی داشتم تو فاصله چند متری مامانم داشتم با شورتش کون میدادم، همون شورتی که اون دیشب باهاش کون داده بود و این منو خیلی حشری میکرد، چند دقیقه همینجوری گایید و رفت رو تخت نشست تکیه داد و گفت بیا از پشت بغلم و بشین رو کیرم،نشستم تا ته رفت، بغلم کرد و پاهام و داد بالا و از زیر داشت تلمبه میزد و تو گوشم نجوا میکرد،از مامانم و از سینه هاش میگفت،از سوراخش که دیشب توش کیر بوده میگفت، از اینکه مطمئنه خیلی از مردها تو کف مامانمن ،منم داشتم با تمام لذت از رفت و آمد کیرش تو خودم کیف میکردم اما نمی‌تونستم ناله کنم ،فقط نفس نفس میزدم و با صدای خفه ناله های ریز میکردم ، بعد چند دقیقه گفت به شکم بخواب ،خوابیدم و اومد روم و کیرش و کرد داخلم، کامل میکرد تو و کامل در میآورد ،منم داشتم با سفت کردن عضلات کونم موقع بیرون کشیدن کیرش به سر حد ارضای روحی و جسمی می‌رسیدم ،حسن وسط تلمبه هاش لباش و‌ چسبوند به گردنم ،گرمای نفساش دیوونم کرده بود، با زبون گردنم و می‌لیسید ، واقعا فضای اتاق و شهوت گرفته بود، یه فضای گرم که بو و عطر شهوت و استرس و بیغیرتی رو میشد توش حس کرد، بر خلاف همیشه که سکسمون طولانی میشد دیگه هردو تو آسمون بودیم و نمی‌تونستیم تحمل کنیم،یهو حسن گفت مامان جندت و گاییدم،من حس کردم تمام تنم به لرزه افتاد گفتم آبت و نریزی توم بریز رو صورتم ، دو تا تلمبه محکم زود و گفت برگرد مادر جنده، سریع برگشتم نشستم جلوی کیر کلفتش ، یه دست به کیرش کشید و و کلی آب غلیظ پاشید روی تمام صورتم و چشمام و موهام، حسن خیلی شدید ارضا شده بود ولی من هنوز مونده بودم ، کیر حسن و گرفتم و با سرش کلی آب کیر از رو صورتم جمع کردم و از روی شهوت زیاد سر کیرش و گذاشتم دهنم و مکیدم، به حسن گفتم از کردن مامانم بگو، اون داشت برام از گاییدن مامانم میگفت و منم کلی تف از بغل کیر حسن و دهنم ریخت رو بدنم ، تفا رو جمع کردم و شروع کردم جغ زدن ،اونجایی که حسن گفت کیرم رفت تو کون مامانت من آبم با تمام قدرتی که تاحالا ندیده بودم پاشید، افتادم زمین و واسه چند دقیقه بیهوش شدم، چشمام سیاهی رفته بود و گوشام سوت میکشید ،بعد از چند دقیقه که به هوش اومدم فهمیدم چه غلطی کردم حالا من با این صورت آب کیری چجوری باید میرفتم بیرون پیش مامانم ، به حسن گفتم چیکار کنیم حالا ،اونم که بی حال شده بود شورت مامانم و پرت کرد طرفم گفت با این پاک کن و ببر بزار جاش،چاره ای نداشتم بهترین گزینه همون بود آب کیرای حسن و با شورت مامانم از صورتم پاک کردم و گفتم حسن تو بخواب،خودمم رفتم بیرون و شورتو بردم زیر لباس چرکا قایم کردم و صورتم ‌و شستم و برگشتم،بعدش اتفاق خاصی نیفتاد حسن دو روز موند خونه ما و من یه روزش و رفتم پیش یکی از دوستان که کار داشتم حسنم گفت می‌ره تو شهر بچرخه ،بعد دور روز هم خدافظی کرد و رفت ، تو قسمت بعد داستان کرده شدن مامانم توسط حسن و تو ویلا و خونمون و میگم براتون.


نوشته: Hornyboy سابق

ادامه...

گروه🔞منطقه آزاد🍒( 85 )
@UKU_ploadBot
فیلم های🔞ممنوعه🍒( 85 )
@UKUpl_oadBot
گیف های🔞سکسی🍒
@Sticker_Gif12
داستان🔞های سکسی🍒
@dastansxsy1400

لینکدونی برتر🫠🤝
@Linkdoni_Persian_Alps2020

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

19 Nov, 18:21


📥 دانلود

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

12 Nov, 19:15


💞 همسر

سلام
زيپ شلوارمو داد پايين ، دستشو كرد تو ، اول از رو شرت كــسمو مالوند، گفت جوووون چه دا|غه.... گفتم نكن زشته مردم ميبينن، دو ديقه قبلش دستش تو سوتين م بود نوك سينه مو فشار ميداد، بزور دستشو از تو سينه هام جدا كردم، گفت خانومم نميبيني شــق كردم؟؟؟؟ پياده ت ميكنم همين جا وسط خيابون جرت ميدماااا،گفتم زشته ، ميخواي بگيرنمون ؟ حالا بيا درستش كن! دستشو از تو شلوارم كشيد بيرون ، گفت شرتتو بكش پايين ميخوام چاكه كــستو لمس كنم

يه نگاه عصباني بهش انداختم ، ديدم بهم لبخند زد ، چشم افتاد به كــيرش از زيره شلوارش كه باد كرده بود سفتي كــيرش اومد جلو چشام، دلم يهو خواست ، شرتمو با شلوار تا زير كــونم كشيدم پايين، گفت افرين زن فهميده ، حالا تا ميتوني پاهاتو وا كن، شلوار جين پام بود بسختي چند سانت پاهامو وا كردم، دستشو دوباره اورد جلو كــسمو گرفت و فشار داد، جيغ زدم ااااااايييي، گفت جووون ،فداي اون كــس تپلت، كي تمييز كردي انقد صافه، گفتم پريشب، شالمو انداخته بودم رو دستش ، هر ماشيني رد ميشد با ترس و نگراني توشو نگاه ميكردم، انگشتشو انداخت لاي چاك كــسم ، جووون چه ابي ازت راه افتاد ، بازترش كن! بازم شلوارو دادم پايين و پاهامو بازتر كردم هي فشار ميداد كــسمو و چاكمو و چوچولمو ميمالوند، صندليو خيس كرده بودم و فقط ناله ميكردم ، چوچولم باد كرده بود كــسم كــير ميخواست، با لذت نگام ميكرد و ميگفت جوووون، درد بكش ، دو روزه كــس نكردم ، جيغ زدم تورو خدا بسسسسه، يا ولم كن يا يجا پيدا كن بزار تو كــسم، گفت ولت نميكنم جا پيدا ميكنم ، فهميد ممكنه ابم بياد، يجا گوشه جاده پهن بود و چند تا درخت داشت، دو بعد از ظهر بود تقريبا خلوت بود، نگه داشت، كمر بندو باز كرد،سريع زيپو داد پايين كــيرو انداخت پايين، شرتش يكم خيس بود، كمربندمو وا كردم ، روز بود نميتونستم بشينم روش، گفتم چيكار كنيم، گفت ســاك بزن، گفتم من چي ؟؟ از درد دارم ميميرم، گفت يكاريت ميكنم، سرمو خم كردم سر كــيرشو كردم تو دهنم، يكم اروم شدم، كله كــيرشو ميكردم تو دهنم و دوره كــيرشو ميليسدم، پشت ماشين به سمت جاده بود شيشه هام دودي بود ديد خيلي كم بود، هي سرمو بالا ميكردم دورو برو ميپاييدم، سرمو فشار ميداد ميگفت نترس، بخور ، يكم كه خوردم گفتم ديگه نميتونم حالم بده كــير ميخوام، گفت از لاي صندلي ها برو عقب شلوارتو تا زانو بده پايين، رفتم شلوارمو دادم پايين، يه پتو مسافرتي رو صندلي عقب بود با يه ســاك دستي گذاشتم زير سرم كه اومد، اومد يه پامو از شلوار در اوردپامو داد بالا گذاشت بين دو تا صندليه جلو و افتاد روم، ميخواست سينه هامو در بياره ، من هنوز استرس بيرونو داشتم گفتم نع زود تمومش كن، گفت امكان نداره ، اگه ميخواي زود ابم بياد سينه هاتو در بيار، سينه هامو در اوردم داشت منفجر ميشد ، كــيرشو كرد تو كــسم و افتاد به جونه سينه هام، از لذت نيمه بيهوش بودم ، فقط جيغ ميزدم بكن بكن جرم بده، ميگفت عجب تا نيم ساعت پيش نميزاشتي دست به سينه هات بزنم..... سينه هامو گاز ميزد ، گفت ابتو بيار ميخوام ارضــا شم ، دستمو بردم رو چوچولم ميمالوندم اونم تلنبه ميزد، مثل هميشه زود ابم اومد ، انقباضه كـُسم كه شروع شد يكم بلند شد، گفت ابت اومد ؟؟؟ نا نداشتم جواب بدم انقد ارضــام عميق بود،

داشتم واسه كــير ميمردم، چند ثانيه تلنبه نزد تا نبض كــسمو حس كنه، فهميد ابم اومد شروع كرد مث وحشيا تلنبهه زدن و كشيده زدن در گوشم و با صداي بلندداد میزد جووون تو ماشین کردمت خانمم.. اااااييييي ابم اومد ، با فشار خالي كرد تو كــسم و افتاد روم، دو ديقه افتاده بود روم، گفتم چيكار كنيم محمد؟؟؟؟ اگه پاشي همه ي ابت ميريزه رو صندلي،گفت خودتو جمع كن، كــيرش كه خوابيد درووا كرد رفت بيرون، اب گرمه كــيرش از لاي كــسم ميرفت رو صندلي و من مست كــير به سقف ماشين نگاه ميكردم، اولين باري بود كه شوهرم اينجوري و تو ماشين منو كرده بود، دو روز بود از تهران راه افتاده بوديم سمت مشهد و يه شب خونه داداشش خوابيديم گرگان، نشد سـكــس كنيم ، فكر نميكردم تا مشهد طاقت نياريم، يكي از بهترين خاطرات ســكــسي مون بود كه هنوز گاهي اوقات موقع ســكــس ازش حرف ميزنيم، چند روزي كه مشهد بوديم هر روز ســكــس ميكرديم، نميدونم كدومش حامله م كرد تو ماهه بعد پريود نشدم، پسرم ٤ ماهشه وما هنوز هفته اي ٣ تا ٤ بار ســكــس داريم، محمد ميگه تو ماشين حامله شدي، اخه پسرم تا ميريم تو ماشين ميخوابه باباش ميگه تو ماشين درست شد اينجا راحته.



پایان

فیلم کده @UKUpl_oadBot
گیف کده @Sticker_Gif12
داستان سکسی @dastansxsy1400

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

12 Nov, 19:14


💞 تریسام

سلام
داستان من کاملا واقعیته و فقط اسم ها عوض شده.خب من سعید هستم ۲۷سالمه ساکن کرج.خانومم اسمش ریحانه است ۲۶ساله.اندامه خوبو دوست داشتنی داره.من به شخصه خودم از همه جور زن یا دختری خوشم میاد همه رو دید میزنم به جز تپل ها.از دوران دوستی با ریحانه تاالان که ازدواج کردیم همیشه دوست داشتم لـز کنم.یا بهتر بگم با یکی از دوستاش تری سام بزنیم و هیچ موقع قبول نکرد من دیگه ناامید شده بودم.اینم بگم که اون دوستشو که دوسداشتمو سه باری باهاش سـکـس کرده بودم ولی همیشه تو فکر گروپ بودم.این دوستش که میگم اسمش النازهستش که اندامه خوب قیافه خوب بریم سره داستانمون‌تقریبا یه ماهی میشه ک ما رفته بودیم سره خونه زندگی خودمونو یه شب پایه تلویزیون بودیم که گوشیه ریحانه زنگ خورد و دوستش النازجون بود بعد از کلی حرف زدن برای شام فردا دعوتش کرد و قرار شد شب بمونه فرداش از اینجا بره سرکار ک نزدیکش باشه.منم با شنیدن این خبر هم خوشحال شدم نقششو کشیدم که ترتیبشونو بدم.با الناز هماهنگ کردم.

خلاصه من ساعتهای ۷اینا بود با عرق و مزه اینا رسیدم خونه سریع رفتم دوش گرفتم تمیز کردم اومدم ساعت۸اینا بود النازجون رسید و.تقریبا ساعت های ۱۰ اینا بود ک بساط عرق و راه انداختیمو منم ک فقط فکره گروپ تو سرم بود برای ریحانه سنگین تر میریختم تا مست شه خلاصه اینو بگم ک الناز یه شلوارک تا بالا زانو با یه تاپ پوشیده بود ک بنده سوتینه صورتیش معلوم بود ریحانه خانومه مام یه شلوارک لی جذب با یه تاپ بدون سوتین من ک شـق درد گرفته بودمو داشتم میمردمساعت ۳ اینا بود ک گفتم دیگه بریم بخوابیم الناز جون گفت میخواید بخوابید یا شیطونی با هم خندیدیم و رفتیم تو اتاق من و ریحانه شروع کردیم به لب بازیو مه‌مه خوری ک یکم صدامون رفت بالا یهو در اتاق بازشو الناز اومد تو ریحانه بهش تو مستی گفت تو اینجا چی میخوای برو بیرون از اتاق که الناز گفت خب دلم خواست صداتونو شنیدم سریع از ریحانه لب گرفتم و گفتم عشقم چی میشه مگه یه شبه دیگه اولش ناز کرد و قبول نکرد الناز گفت فقط نگاه میکنمکه ما باز شروع کردیمو منم شروع کردم به کردن ریحانه یکم که گذشت الناز پاشید و رفت سراغ سینه های ریحانه ریحانه که هم مست بود هم غرق شـهـوت دیگه همکاری کرد دیهگ همونی شده بود ک میخواستم حالا شروع کردن به لـز کردن اخ که چقد حال میکردم اینارو میدیدم که باهم دیگه عشق میکنن سریع اونارو به حالت۶۹ کردم شروع کردم به کردن الناز

دیگه داشتم از خوشحالی میمردم ریحانه ام از زیر خـایه هامو میخورد بعد ریحانه رو بلند کردم شروع کردم از کـون کردنو النازم گفت منم ازکـون بکن خلاصه تاساعت ۶صبح من این دوتا عشق رو کردم.فرداش که خواستم برم دیدم ریحانه خوابه النازم داره حاضر میشه بره سرکار که گفتم میرسونمت ولی قبلش یه کله یه ربعه از کـون کردمشو الناز گفت ریحانه زیاد پایه نیستو یکی از رفیقاشو اوکی میکنه تا حسابی حال کنیم الان تقریبا دو ماهه که هر جمعه کاره ما شده کردن الناز بایه نفره جدید حالا اشنا یا غریبه که الناز جون ردیف میکنه.شرمنده اولین داستانم بود نوشتم خوب یا بد شو ببخشید.دوستانی تجربه تریسام بادو زنو نداشتین حتما امتحان کنید.



پایان

فیلم کده @UKUpl_oadBot
گیف کده @Sticker_Gif12
داستان سکسی @dastansxsy1400

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

12 Nov, 19:14


سمتم واسه همین پرسیدم چرا حسودیت میشه!!
اونم نزدیکتر شد بهم و اینبار دستشو کشید رو کـونم و گفت بخاطر همینا دیگه اصلا دوری از سعید بدجوری حـشـریم کرده بوداز طرفی دوست داشتم سعید بود و منو حسابی میگـاییدمطمئن بودم اگه سعید بود دوست داشت ببینه یکی اینجوری بهش حسادت میکنه حرفهای سعید که همش میگفت بکنمت و تو جـنـده منی تو گوشم هی تکرار میشد که یهو گفتم تو با کسی نیستی !!گفتم قبلا بودم اما دیگه نه خودمو نزدیکش کردم و بی اراده دستمو بردم سمت کـیـرش و گفتم پس حتما خیلی وقته کسی اینو بهش نرسیده قلبم مثل چی میزدجفتمون حـشـری بودیم گفتم امید من کـیـر میخوامگفت اما تو متاهلی سحرگفتم فقط نامزدم اسم نامزدم سعیده و همیشه دوست داشت ببینه من کـیـر یکی رو بخورم

مطمئنم از نظرش ایراد نداره من حال کنم یه لحظه نگاهم کردبعد دستمو گرفت و برد پشت چند تا درخت که پیدا نباشیم سینه هامو گرفت تو دستاش بعد لباسمو زدم بالا و سینه هامو در آوردم گفت جوووون چه عشقی می‌کنه سعیدگفتم تازه کجاشو دیدی و بعد شروع کرد به خوردن بعدش من شلوارشو کشیدم پایین و کـیـرشو در آوردم کـیـرش برعکس کـیـر سعید بزرگ بود ، با اینکه سنش خیلی کمتر از نامزدم بودتقریبا شـق شده بود و کردمش تو دهنم گفت چطوره کـیـرم گفتم خیلی خوبه بزرگتر از کـیـر سعیده گفت همش برای خودته مثل چی می‌خوردم گفت تو چرا اینقدر خوب سـاک میزنی سحرررر الان ابمو میاری بعد کشید بیرون از دهنممنو از پشت کرد و ساپورتمو تا روی زانوم کشید پایین دولا شدم و کـیـر کلفتشو که حسابی با آب دهنم خیس شده بود کرد تو کـس خیسم درد و لذت رو باهم داشتممی‌گفت حال می‌کنی عمرا اگه سعید اینجوری بکنتت گفتم من کـیـر هردوتون رو میخوام تو و سعید رو همزمان باهم میخوام همینطور تلمبه میزد یهو گفت ابم داره میاد بریزم دهنت؟!!برگشتمو کـیـرشو تو دهنم کردم آبش زیاد نبود اما خوشمزه بودهمشو ریخت تو دهنم بلند شدم و همو بغل کردیم از طرفی بغض کردم بخاطر سعیدبعد خودمو دلداری میدادم که تقصیر خودشه من جـنـده شدم و کـس دادم نمی‌دونم اگه بفهمه من به یکی چند سال کوچیکتر از خودم کـس دادم چیکار میکنه،منو امید برگشتیم توی اتا قبچه‌ها همه تو بغل هم بودن رابطم با امید ادامه داشت در حد پیام و اینا، اما دیگه فرصت سـکـس نشد بینمون بعدها امید بهم گفت طناز و شهره و الناز توی اون تور برای بچه‌ها سـاک زده بودن حالا که فکر میکنم شاید اینکه چند نفره با چند نفری کنار هم باشیم هم خوبه اما اول باید به سعید ماجرا هارو بگم ، اگه توی سـکـسمون بگم قطعا اونم حـشـری میشه مثل من .



پایان

فیلم کده @UKUpl_oadBot
گیف کده @Sticker_Gif12
داستان سکسی @dastansxsy1400

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

12 Nov, 19:14


💞 گروپ

سلام
تمام اسما ساختگین من اسمم سحر هست و ۲۸سالمه و تازه نامزد کردم و کـون و سینه‌های خیلی خوبی دارم که خیلیا بهم گفتن نامزدم اسمش سعید هست و ۵ سال از خودم بزرگتره و خیلی هم هاته باهم خیلی سـکـس داریم و هردومون گرمیم سعید همیشه تو فانتزی سـکـسمون از یه نفر دیگه حرف میزدمثلا می‌گفت دلت میخواد دوتا کـیـر باشه با دوتا کـیـر بکنیمت یا حتی بیشترمنم به شدت با این حرفاش حـشـری میشدماینو بگم که من سعید رو فقط واسه خودم می‌خوامش و هروقت حرف از یه دختر میشد تو فانتزی قبول نمی‌کردماما با فانتزی چندتا مرد کلی حـشـری میشدمن می‌دونم شاید یه جورایی سعید باعث شد این حس تو وجودم بیدار بشه و بخوام تجربه کنم هرچند که سعید خودشم کلی حـشـری میشد وقتی حرف یکی رو میزد که منو بکنه یا براش بخورم ، به معنای واقعی روانی میشد و لذت میبردالبته که همیشه بعد از سـکـس می‌گفت فقط میخوام در حد فانتزی تو حرفامون باشه و هرگز عملی نشه بهم می‌گفت تو توی سـکـس خیلی حرفه‌ای هستی مخصوصا سـاک زدن و کـیـرشو خوردن

از حق هم نگذریم چون مجردیم خیلی کـیـر دوست پسرامو خورده بودم و فیلم دیده بودم بلد بودمخب بریم سر داستان جـنـدگی من من قرار بود با سعید بریم شمال اما سعید نتونست بیاد ، منم چون دلم هوس سفر کرده بود تصمیم گرفتم با چند تا دوستام برم که سعید مخالفتی نکردمنو شهره و طناز و الناز که همشون دوستام بودن و تقریبا همسن بودیم تور رزرو کردیم روز سفر از تهران تو اتوبوس همه متاهل بودن یا با دوست پسرشون بودن فقط اکیپ ما مجرد بود و چند تا دانشجوی پسر که اونام مجردی اومده بودنالبته معلوم بود سنشون از ما کمتره اما تو اتوبوس کلی پایه بودن اسماشون امید ، سامان ، سجاد و عرفان بودبنظرم امید از همشون بهتر بودالبته از نظر دوستامم امید بهتر بودساعت ۱۲ شب از تهران حرکت کردیم اکیپ ما و اونا وسط اتوبوس نشستیم اتوبوس که حرکت کرد ،نور کم شد و آهنگ گذاشته شد که کلی رقصیدیم من بیشتر از همه میرقصیدم سامان و سجاد و عرفان خیلی شیطون تر بودن اما امید بیشتر ساکت بوداونا هم با من میرقصیدن و توی اتوبوس هی از پشت می‌فهمیدم که با دستشون می مالند به کـونم ، اما اهمیتی نمیدادم و با خودم میگفتم اتفاقیه البته انگار خوشمم میومد بیشتر به من نگاه کنن تا بقیه دوستام مخصوصا که اونا خیلی هم از خود راضی بودن همیشه منم سینه های بزرگمو هی تکون میدادم هرچند نسبتا تاریک بود اما سامان که جلوم بود میتونست ببینهامید هم رو صندلی نشسته بود و کـونمو سمتش میکردم و اونم برای اینکه دستش نخوره می‌فهمیدم معذبه و خجالتیه بعد بقیه اکیپ ماهم بلند شدن فقط ما بودیم که میرقصیدیم و اون سه تاهمه اتوبوس همراه امید نشسته بودن و دست میزدن فقط خلاصه تا کلی وقت هی زدیم و رقصیدیم بعدش دیگه لیدر اهنگو قطع کردما هم که حسابی تخلیه انرژی بودیم گرفتیم خوابیدیم تو ماشیندم صبح رسیدیم شمال و رفتیم ویلا و اتاقمونو تحویل گرفتیم اکیپ ۴تایی ما یه اتاق داشتیم اکیپ ۴ تایی اونا هم یه اتاق بعد از گشت و گذار و اینا شب برگشتیم تو ویلابا پسرا کلی رفیق شدیم دوستای من همشون روی امید کراش داشتن مخصوصا طنازاما امید خیلی بهش محل نمیذاشت و با من بیشتر گرم می‌گرفت شب رو رفتیم تو اتاق پسرا و کلی بازی کردیم و خندیدیم بعدش منو شهره خوابمون گرفت و اومدیم تو اتاقمون نیم ساعتی گذشت که طناز و الناز هم اومدن فردا شبش دوباره رفتیم تو اتاق پسرامن یه ساپورت تنگ مشکی پوشیده بودم که همه جام بیرون افتاده بود با یه تیشرت که سوتین نبسته بودم ،( اکثرا وقتی تو خونم هستم سوتین نمی‌بندم)شهره و طناز و الناز هم لباساشون که خیلی از من باز تر بودکلی حرف می‌زدیم و میخندیدیم دورهم یهو الناز گفت راستی امید طناز از تو خوشش میادهمه پسرا گفتن خدا بده شانس و اینا که امید یهو گفت اما من از سحر خوشم اومده یهو همه ساکت شدن بعد گفتم اما من متاهلم امیدامید که انگار آب یخ رو سرش ریختن رفت بیرون و سمت درختای محوطه یه دوستاش رفت بره دنبالش گفتم بذار من برم آخه خودمم خوشم اومده بود از امیدجذاب بود بنظرم

از طرفی چون بین منو دوستام از من خوشش اومده بود انگار بهش مدیون بودمرفتم پیش امید و وایسادمگفت بهت نمیاد متاهل باشی گفتم چرا نیاد بهم!!!گفت آخه مجردی اومدی و خیلی شیطونی گفتم نامزد دارم و اون نتونست بیاد سفرگفتم البته نامزدم بهم مطمئنه و آدم روشن فکریه و منو راحت می‌ذاره همیشه یه نگاه خاصی بهم کردنگاهی که ازش ندیده بودم اصلا و بهم گفت از لباسات معلومه گفتم لباسام مگه چشه یهو دستشو آورد سمت سینه‌م و با دست زد به سینم و گفت از اینا که نیستی یهو انگار کـصم خیس شد اما خودمو کشیدم عقب و گفتم تو چقدر هیزی امید!!!گفت آخه اونقدر جذابی که چاره‌ای نمیذاری برا آدم من مطمئنم همسرت باهات کلی کیف می‌کنه و بهش حسودیم میشه گفتم اونوقت چرا دقیقامیخواستم دوباره دستشو بیاره

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

12 Nov, 19:02


💞 عروسی

سلام
اسمم سارا و 23سالم و 1سال ازدواج کردم میخوام اولین ســکــس با همسرم و براتون تعریف کنم
من 180 قدم و 74 کیلوم و اندام خوبی دارم و شوهرم علی 194قدش و 98 کیلو و خیلی هم خوشتیپ و جزاب و کــیــرش یه 20سانتی میشه من و علی قبل ازدواج در مورد اولین رابطمون و خواسته و علایقمون حرف زده بودیم و قرار بود شب عروسی از سر خستگی و رسوم باهم ســکــس نکنیم و روز بعد با آرامش و لذت همدیگرو به اوج برسونیم شب عروسی بعد مراسم و اومدم به خونه رفتیم باهم دوش گرفتیم و یه لب بازی اساسی کردیم و باعلی بستنی خوردیم و واسه اولین بار تو آغوش عشقم خوابیدم... نزدیکای صبح بود پاشدم آب بخورم دیدم علی نیست رفتم سمت آشپزخونه دیدم شکمو داره از کیک عروسی که گذاشته بودیم تو یخچال داره میخوره گفتم آی شکمو و خندید و گفت نمیخوری؟

رفتم سر میز و باهاش کیک خوردم داشتم بشقاب هارو جمع میکردم بزارم رو ظرف شویی یهو دست انداخت دور کمرم و محکم چسبید بهم و در گوشم گفت به کی میگی شکمو حالا همچین میخورمت که دیگه نگی خندم گرفت و فهمیدم طاقتش لبریز شده چرخیدم تو بغلش و لب رو لبش گذاشتم و بعد گفتم چیه پسر شیطون چی میخوای و یه گاز از بازوم گرفت و گفت تورو میخوام بغلم کرد و برد تو اتاق خواب و لباس خواب سفیدی که تنم بود و در آورد و لب رو لبم گذاشت و لب میگرفت و آروم سینه هام و مالید و از گردنم شروع کرد به خوردن و به سینه هام رسید و میخورد و هرازگاهی فشارشون میداد و باحس و حاله دیوونه کننده ای که داشتم میگفتم آی علی و اونم میگفت جوووون و باز فشار میداد،از گرمای تنش همه وجودم غر گرفته بود و داشتم میسوختم،از رو شکمم لیس زد و بوسید و رفت پایین تو چشمام نگاه کرد و دستش و گذاشت رو کــسم،نفسم دیگه داشت شمرده شمرده میشد و باشیطونی گفت خانومم اجازه هست خندیدم بهش وگفت دوستت دارم،شروع کرد به خوردن کــسم و یواش یواش انگشتشو میکرد توکــسم و در میاورد رو ابرا بودم و مثل مار به خودم میپیچیدم و گفتم علی جونم و دستش و گذاشت رو سینه م و محکم فشار داد وچنان آخی گفتم که نگو محکم کــسم و میخورد و هرازگاهی گاز میگرفت یهو چرخید و خوابید رو تخت به پهلو شدم و شروع کردم بازی کردن با بدنشو کم کم دستم و بردم پایین و وای داشت میترکید داشتم از رو شرت میمالیدم که علی گفت سارا وروجک نشو و درش بیار شرتشو در آوردم و بازبون باسر کــیــرش بازی کردم و مالیدم و و تــخــماشو آروم فشار میدادم که یهو گفت پدر سوخته کشتیم بخورش دیگه،کــیــرش و گرفتم تو دستمو یکم محکم تــخــماشو فشار دادم که گفت سارا جرت میدم صبر کن،بالحن شیطونی گفتم جوووون عشقم،کــیرش و کردم تو دهنم و یکم خوردم و بازبون باکــیرش بازی کردم و باز از سر شیطنت که همراه یکمی ترس بود تــخــماشو فشار دادم که دیووونه یهو بایه حرکت خوابید رومو یه ماچ محکم از لبم کرد و گفت یه کاریت کنم عشق پرروم که دیگه اینکارو نکنی،انگار فهمید ترسیدم و از گردنم شروع کرد به خوردن و یکم سینه هام و مالید آروم شده بورم و دیگه شــهــوت از تو نگاه و صدام پیدا بود خوابید روم و کــیــرش و گذاشت لای پام و محکم خودشو فشار داد روم و کــیرش و رو کــسم بازی میداد رفت پایین پاهام و گذاشت رو شونه هاش و سر کــیرشو آروم آروم هی میکرد یکم تو کــسم و در میاورد دیگه داشتم میمردم و گفتم علی کــیر میخوام دیوونه نزاشت حرف از دهنم در بیاد و یهو کــیرش و کرد تو کــسم و تمام سنگینه بدنش و روم حس کردم جیغ زدم و اشکم در اومده بود علی باچشمای پر از شــهــوتش گفت خوبی و بادستش اشکم و پاک کرد گفت دیگه مال منی و بعد چند دقیقه کــیــرش و در آورد که باز یه آخخخخخ بلندی گفتم و همون سوزش و حس کردم

بادستمال کــسمو و کــیرش و تمیز کرد و یه نیم ساعتی لب بازی کردیم و هی باکــسم ور رفت پاشد رفت تو حموم و آب دا|غ کنه و اومد بغلم کرد و گفت دیگه هلاکتم دختر زیر دوش بدنم و شست انگار جون تو بدن نداشتم،بغلم کرد و لب گرفت و حوله پیچیدم به خودم و اومدم بیرون و علی بعدش اومد هنوز حوله دورم بود و دراز کشیده بودم که حوله رو از دورم باز کرد و خوابید روم و کــیرش و آروم کرد تو کــسم آخ داشتم میسوختم و شروع کرد به تلمبه زدن و دیگه سرعتش و زیاد کرده بود و صدای اه و ناله خودم و نفسای علی دیوونه کننده بود و دیگه انقدر سرعت تلمبه زدنش زیاد بود که داشتم زیرش جر میخوردم تمام تنم سست شد یهو جیغ زدم علی نگاهم کرد و گفت جوووون دیگه صدام به ناله تبریل شد و بعد چندتا تلمبه زدن علی کــیرش و در آورد و همه آبش و ریخت رو سینه م و محکم بغلم کرد و گفت سارای منی و خوابمون برد



فیلم کده @UKUpl_oadBot
گیف کده @Sticker_Gif12
داستان سکسی @dastansxsy1400

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

12 Nov, 19:01


💞 مادر دختر

ﺳﻼﻡ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺳــﮑــﺲ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢﻣﻦ ﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﺎﺯﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻫﻞ ﯾﺎﺳﻮﺝ ﺑﻮﺩ ﺯﻥ ﺻــﯿــﻐﻪ ﺍﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺣﺎﺟﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭﯼ ﻫﺎ ﻣﻦ ﻣﺎﻩ 1 ﯼ 2 ﺑﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ 22 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﺻــﯿــﻐﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺭﺍﺯ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺳﺒﺰﻩ ﻧﻤﮑﯽ ﺍﺩﻣﻮ ﺑﺎ ﺍﺷﻮﻩ ﻫﺎﺵ ﺧﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﮐــﻮﻥ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐــﻮﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎﻗﭽﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﺵ ﮔﻞ ﺑﺰﺍﺭﯼ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﻢ ﻣﯿﺎﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻧﺎﺯﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﺮﻣﯿﻨﺎﻝ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻨﻢ ﻣﯿﺎﻡ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺣﺎﺟﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﺲ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﺟﯽ ﺭﺩﺵ ﮐﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﻬﻤﻮﻧﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻭﻧﻢ ﺣﺎﺟﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻧﺨﻮﺩ ﺳﯿﺎﻩ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺗﺮﻣﯿﻨﺎﻝ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ 35 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ 4 ﻭ 6 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ 15 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺗﻪ ﺧﺎﻧﻤﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﯿﺪﻩ ﻣﻨﻢ ﺳﻮﺍﺭﺷﻮﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺟﻠﻮ ﻧﺸﺴﺖ

ﺗﻮﺭﺍﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﺨﻤﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﺑﺸﻪ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﮐﻪ ﺑﺪ ﻧﮕﺬﺷﺖ ﺷﺨﺼﯽ ﺣﺘﻤﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻣﯿﻼﺗﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺭﺳﻮﻧﺪ ﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﺷﻮﺧﯽ ﺭﻭﻧﻬﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﻋﺴﻠﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﮔﺮﺩ ﻭ ﮐــﻮﻥ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺻﻮﺭﺗﺸﻢ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺩﻓﻊ ﻟﭙﺎﺷﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺎﺯﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺧﺮﯾﻦ ﻧﻔﺮ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺟﻠﻮﻡ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﻧﺎﺯﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐــﻮﻧﺶ ﺯﺩ ﺑﻪ ﮐــﯿــﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻠﻔﺘﻮ ﺧﻮﺷﻤﺰﺱ ﻣﻦ ﺳﯿﻨﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﺎ ﻧﺨﻮﺭﯼ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺎﻻ ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻨﻮ ﻧﺎﺯﯼ ﺑﯿﺶ ﻫﻢ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﭘﯿﺶ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢﻻﻣﭙﻬﺎﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﺯﯼ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﺷﻮ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ ﺯﯾﺮ ﭘﻮﺵ ﺭﮐﺎﺑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﯿﺸﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺧﻮﺭﯼ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﻫﻮﺍﺳﻢ ﭘﯿﺶ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﺯﯼ ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺷﺮﺗﻤﻮ ﮐــﯿــﺮﻣﻮ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳــﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﺻﺪﺍ ﺩﻫﻨﺶ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﮔﻔﺖ ﺧﺎﻟﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ ﻧﺎﺯﯼ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻣﻨﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻧﺎﺯﯼ ﻭ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﮐــﻮﻧﺘﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻓﺘﺢ ﮐﻨﻢ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻧﻮﺍﺯﺷﺶ ﺑﻌﺪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻢ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻣﻪ ﺑﻬﻢ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﮑﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ ﭼﻮﻥ ﻣﻄﻤﻌﻦ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻣﺎﻣﺎﻧﻪ ﺧﻮﺍبه ﺮﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﮑﻦ ﮔﻔﺖ ﺑﺸﯿﻨﯿﻢ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﯿﻨﺘﻤﻮﻥ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﻢ ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ ﺗﺎﭖ ﺗﻨﺸﻪ ﮐــﯿـؤﺮﻡ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﺳﻨﺸﻮ ﭼﻨﮓ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺭﻭ ﮐــﯿــﺮﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺧﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺭﻭ ﮐﻤﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺰﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎﭘﺸﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﭼﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺳﻔﺘﯽ ﻣﯿﺘﺮﮐﯿﺪ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺍﺷﺘﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﻭ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻟﺒﺎﯼ ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﻮﺳﻢ ﺍﺻﻼ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺯﺑﻮﻧﻤﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺯﺑﻮﻧﺸﻮ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﺯﺑﻮﻧﻤﻮ ﻣﮏ ﻣﯿﺰﺩ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺳﺮﺍﻍ ﮐــﺳــﺶ ﯾﻪ ﮐــﺱ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻮ ﺍﺯ ﻟﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﮐــﺴــﺶ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺮﺗﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﻮﺭﺗﺸﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﭼﻪ ﮐــﻮﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﮐــﯿــﺮﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﺗﻒ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐــﻮﻧﺶ ﻭ ﺭﻭ ﺷﮑﻢ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﻭ ﮐــﯿــﺮﻣﻮ ﺧﯿﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺭﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﮐﻤﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺮﻓﺖ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻓﺸﺎﺭﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﺸﺪ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯿﺮﻩ ﺑﺰﺍﺭ ﻻﭘﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻻﭘﺎﯼ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻗﯿﻘﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺑﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍ ﺑﺨﻮﺭﻣﺶ ﺑﺮﺍﺕ ﮐﻪ ﮐــﯿــﺮﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺳﺘﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭﻟﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﮔﺎﺯ ﺑﻬﺶ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﻭ ﻣﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﺎ ﻧﺮﻩ ﺗﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺍﺑﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺳﺮﺍﻍ ﻧﺎﺯﯼ

ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺗﻮ ﺳﺎﻟﻦ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺭﻭﺷﻮ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﻩ ﻭ ﯾﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺍﻣﻨﺸﻮ ﺯﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﻋﺠﺐ ﮐــﻮﻧﯽ ﺷﻮﺭﺕ ﻫﻢ ﻧﭙﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻻﯼ ﭘﺎﺵ ﮐــﺳـنﺶ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﻮد ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﺧﯿﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐــﺴــﺶ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﻊﯾﻪ ﻧﻔﺲ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﮐﺸﯿﺪ ﮔﻔﺖ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻨﻪ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﮐﻪ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﻭ ﮐـ‍ﯿــﺮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳــﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻮﺩﻧﻔﺲ ﻣﻨﻮ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﺭﻭ ﺷﮑﻢ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﻭ ﮐــﯿــﺮﻣﻮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﺗﻮ ﮐــﺴــﺶ ﺑﺎ 7 ﯼ 8 ﺗﺎ ﺗﻠﻤﻪ زﺩﻥ ﺍﺑﻤﻮ ﺍﻭﺭﺩ ﮐــﻮﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻦ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺗﻮﯼ ﺣﻤﻮﻡ ﺍﻭﻝ ﻧﺎﺯﯼ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﻭ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻡ ﮐﻒ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺎﻧﺴﻤﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﮐــﻮﻧﺶ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﺘﻮ ﻧﺴﺘﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺩﺳﺖ ﺍﺧﺮ ﻫﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻪ ﯾﻪ ﺳــﺎﮎ ﺣﺮﻓﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﻡ ﺯﺩ ﻭ ﺍﯾﻨﺪﻓﻪ ﮐــﻮﻥ ﻧﺎﺯﻩ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﻮﺭ ﺩﺧﺘﺮﺷﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﮐـ‍ﻮﻧﺶ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﮐــﻮﻧﺘﻮ ﺳفﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﻭﻟﯽ ﺗﺎ بجا ﮐــﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺮﻡ ﺳﺮﺍﻍ ﻧﺎﺯﯼ ﭼﻮﻥ ﺗﻨﻬﺎﺱ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ .


@UKUpl_oadBot

فیلم کده @UKUpl_oadBot
گیف کده @Sticker_Gif12
داستان سکسی @dastansxsy1400

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

12 Nov, 18:40


https://t.me/UKUpload_Bot?start=1gSQ2pjezv4RTP7

https://t.me/UKUpload_Bot?start=gp9GJsNEnIDaggK

https://t.me/UKUpload_Bot?start=Ti5nxf0hUvlYWb0

https://t.me/UKUpload_Bot?start=rxbauVozAoRGhVM

https://t.me/UKUpload_Bot?start=69tUBN5MMWa35yg

🟢فول ایرانی 🔞سکس و بیغیرتی👌

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

11 Nov, 12:57


https://t.me/UKUpload_Bot?start=Of8TlfH9TNipHJ3

🟢پک بدن نمایی🔞 خوردسال👌

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

11 Nov, 11:10


@Rashidsekandari
کون مجازی

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

11 Nov, 11:10


یه جنده اوردم براتون سکس چت ممه کوص همه چی نشون میده🥲
@sanamnaz007

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

11 Nov, 09:55


https://t.me/UKUpload_Bot?start=tMA0ttocF1YWfoM

🟢پک فیلم داستان🔞خاطرات یک🔞فاحشه🔞

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

10 Nov, 20:47


ویدیو
@UKUpl_oadBot



📥 دانلود

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

10 Nov, 14:57


@UKUpl_oadBot

👀 تعداد بازدید: 35



📥 دانلود

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

10 Nov, 07:31


تازه دست منو رو کوسش حس می کرد ولی لحنش همون لحن خمار ها رو داشت -هیچی مامان دارم ماساژت میدم خواب از سرت بپره . می خوام یه حرکتی داشته باشی .. دیگه زده بود به سرم .. شهوت گیجم کرده بود . ترس در من به حداقل رسیده روم باز شده بود . مادری که خودشو به کیر داخل شلوار یه غریبه سپرده بود و با خواهرش یعنی خاله ام لز می کرد می تونست یه خورده رو سلولهای خاکستری مغزش کار کنه و بپذیره که کیر پسرش دوای تمام درد های اونه . کف دستمو رو کوس و قالب کوس مامانم قرار داد و با چنگ گرفتن اون حرکتای سریعی در همه طرف داشتم .. جووووووون ظاهرا بیدار بود و حسابی تحریک می شد . خیسی کوس اون از تری کوس دختر خاله دوشیزه من هم جلو زده بود . مامان داشت حال می کرد .. صداش در نمیومد . .دستامو بالاتر هم رسونده و کمرشو ماساژداده و سر شونه هاشو . با سینه هاش هم همین کارو کردم ولی همه این کار ها برای این بود که دوباره به کوس و کونش برسم . می خواستم همه چی طبیعی جلوه کنه . این بار که به قسمت کون رسیدم دیگه دلم نمیومد دست از سرش وردارم . دست می ذاشتم رو کوس هر چی خیسی بود می کشیدم بالا رو کون پخش می کردم . هوس مامان نقش یه روغن ماساژرو بازی می کرد . کیرم که تا حالا فقط چند تا کون گاییده بود و فقط یه بار اونم کوس یه زن بیوه بالای 50 و حدود 60 رو دیگه از دست کوس و تماشای کون مامان داشت پوستشو می ترکوند . کیرمو به چاک کون مامان نزدیک کردم . از اون همه شجاعت من کمی کم شده بود . تا اینجاشو میشد توجیه کرد ولی اگه مامان بیتا کیر منو نخواد چی .. کیررو با یه حرکت رو به جلو به طرف کوس مامان کشوندم . سر کیر من به انتهای دو طرف کون مامان در نقطه ای که با سوراخ کوسش رو یه پاره خط قرار داشته بود رسید . دو طرف قاچشو که به پهلوها باز کردم دوباره اون تماس وجود نداشت . دستمو که ول می کردم کون و کپل مامان روی کیرمو می پوشوند . چه صحنه های مهیجی ! آروم آروم کیرمو به طرف سوراخ کوس مامان کشوندم . چقدر خیس و روون بود . صداش در نمیومد . .یه حرکتی کرد که حس کردم خودش داره سوراخشو با کیرم تنظیم می کنه .. جاااااااان کیر رفت رفت .. رفت باورم نمی شد فکر می کردم دارم خواب می بینم . کیرم مثل یه تیکه فولاد داغ روغن کاری شده رفت تو کوس مامان . مامان کیر گیر خوبی بود . تمامی کیر من رفته بود توی کوس . می خواستم اونو حرکت بدم می ترسیدم .. بااین که می دونستم مادر متوجه ورود جسم غیر عادی به کوسش شده بازم هراس داشتم . اگرم نمی خواستم کیرمو بیرون بکشم که اون متوجه حرکت من می شد . وای آبم داشت میومد -بهداد چرا داغ شدم .. چرا دارم می سوزم .. این مامان از اون کلک ها بود . نصف مستی از سرش پریده بود . حس کردم داره واسه ما فیلم میاد ..... ادامه دارد . .نویسنده .. ایرانی .


@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

10 Nov, 07:31


وقتی مامان مست شد ۲

مرض مامانو هم می دونستم چیه . به زور بهش مشروب خورونده بودند تا اونا بکنن . دیگه نمی دونستن بهداد از اون گرگهاییه که اجازه نمیده کسی به مادرش نگاه چپ کنه . دهنش بوی الکل می داد . ظاهرا نه کم خورده بود نه زیاد . گاهی حالش خوب می شد و گاهی پرت و پلا می گفت .. رفتم از دارو خونه چند تا قرص معده و شربت و این آت و آشغالا گرفتم . می خواستم مامانو ببرم خونه اونجا هم همین وضع بود و بابا اونو می برد زیر سوال . درمانگاه هم اگه می بردمش آبرو ریزی بود .. وقتی رسیدیم دم در خونه ویلایی مامان بزرگ از ماشین نمی تونست پیاده شه .. اوخ چقدر حال می داد بغل کردن مامان نیمه مست و داغ و هوس انگیز . خونه ویلایی خوشگل و بزرگ پدر بزرگ جون می داد مامانو بخوابونمش کف حیاط کنار استخر کوچولو و تر تیبشو بدم . چه حالی داشت . تا در خونه رو بستم یه لحظه مامان طوری سر خورد که دستم رفت تو بلوزش و چسبید یه سوتین و سینه اش -چیکار می کنی بهداد -تقصیر من نیست .. . اونو بردم بالا و رو تخت خوابوندمش . ولی مدام ناله می کرد من گرممه . خفه شدم . لباسامو درش بیار -مامان تو که چیزی تنت نیست من درش بیارم .. -گرممه آتیش گرفتم . خفه شدم . دارم می میرم .. خفه شدم . ترس برم داشته بود عجب غلطی کردم اونو آوردم اینجا . نه می تونست راه بره . نه می تونست تکون بخوره . همون پیرهن نیم متریشو از تنش در آوردم .. واییییییی مامانی چه ناز بود . شورت کوچولوش و سوتینش .. -درش بیار سوتینمو . اذیتم می کنه .. گر گرفتم -مامان چی بود به خوردت دادند .. -کوفت دادند .. زهر مار دادند .. سه تایی می خواستن منو بکنن .. شانس نداشتم .. با هم دعوا افتادن .. من به همون یکی قانع بودم .. چشاشو بست .. دیگه مطمئن بودم با این که داره حقیقتو میگه ولی قاطی کرده . نامردا سه تایی می خواستند تر تیب مامانو بدن شانس آوردم که بینشون تفرقه افتاد . ده دقیقه این زنه رو ول کردم کار دستمون داد . احتمالا باید موقع شام بوده باشه که گمش کرده بودم . نمی دونستم چیکارش کنم . تصمیم گرفتم که اونو ببرم حموم و اونجا یکی لختش کنم . فقط یه شورت نازک پاش بود . -مامان یه خورده راه برو ببرمت حموم یه آبی به تنت بزنم . کیرم دیگه ازم شاکی شده بود .. جووون مامان خودم اون کونتو گازش می گیرم . تنهایی می خورمت . تنهای تنها . شریک هم نمی خوام . به هر مصیبتی بود مامانو کفه حموم درازش کردم . ترسیدم اگه آب سرد رو بریزم تنش هم کلیه هاش بچاد و هم این که مستی از سرش بپره و نتونم باهاش حال کنم . من دیگه خودمو کاملا لخت
@dastansxsy1400 🔞 داستان کده کرده بودم . دستام رو کمر مامان جون قرار گرفت . شونه هاشو کمرشو می مالیدم و یواش یواش رسیدم به کونش . اول با هر کف دست یه قاچ کونشو می مالوندم . بعد دو دستی هر قاچشو گرفته تو دستم و اونو به یه حالت دایره ای می گردوندم و ماساژش می دادم . هنوز شورتشو در نیاورده بودم . فرقی هم نمی کرد . یه نخ نمای دکوری بود .. ولی خیلی حال می داد اگه همونو هم درش می آوردم تا دیگه هیچ فاصله ای بین ما نباشه .. خیلی آروم دهنمو گذاشتم جلو گوش مامان و با لحنی آروم تر گفتم مامان گرمته ؟/؟ شورتتو در بیارم ؟/؟ ده بار این حرفو زدم تا بالاخره یه بار که بیدار شد گفت درش بیار خیلی گرممه .. راستش دیگه صدر در صد مطمئن شدم که می تونم یه کاریش بکنم . وقتی شورتشو کشیدم پایین دیگه حس کردم که هیچ فاصله ای بین ما وجود نداره . حس کردم که باید بازم چرتی شده باشه .. دستمو گذاشتم رو کونش .. خودم می خورمش ..خودم می کنمش . تو که می خواستی به غریبه ها بدی حالا منو هم فرض کن یه غریبه .. ووووووییییی یه نگام به صورت و چش مامان بود و یه نگام به کوسش . کیر شق شده منم که از دستم به فریاد اومده بود و ازم انتظار داشت که زود تر دست به کار شم . دستمو گذاشتم رو کپل گوشتی مامان و سیر که نگاش کردم دوباره یه دیدی به صورت و چشاش انداخته یواش صداش کردم جوابی نداد می ترسیدم که محکم تر صداش کنم و بیدار شه . دستمو از روی کونش به طرف چاک وسط کشوندم . و کف دستمو گذاشتم رو کوسش .. چه صفایی داشت . داشتم حال می کردم . کیرم شق شق شده بود . داشت می ترکوند . کیرم حدود 17 می شد ولی نمی دونم چرا حس می کردم در این لحظات اونو یه سانتی دراز تر می بینم دلم می خواست اونو بچسبونم به سوراخ مامان و باهاش ور برم . همین کارو هم کردم . دور و بر کوس مامان از گرما عرق زده بود . از اون خیسی هایی که میگن مال هوس زنه خبری نبود . آخه یه بار دستمو گذاشته بودم رو کوس دختر خاله ام خیلی دستام خیس شده بود . اون روز طوری داغ شده بودم که با چند حرکت از رو شلوار و با دست مالی روی کیر پوشیده آبم اومده بود . هر چند فرصت نشد با دختر خاله ام کاری بکنم . دختر همین خاله بهاره . -بهداد داری چیکار می کنی ..

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

10 Nov, 07:30


وقتی مامان مست شد ۱
من و مامانم رابطه خوبی باهم داشتیم . همه جا با هم می رفتیم . هر چی که می خواست بخره منو با خودش می برد . ازپیرهن گرفته تا لباس زیر و شورت و سوتین . مامانم یه زن حشری بود که به خاطر اختلاف سنی که با بابا داشت و یه چیزی حدود دوازده سال ازش کوچیکتر بود تازگیها دیگه یه خورده زیادی به خودش می رسید تا جلب توجه مردای دیگه رو بکنه و من از این کار خوشم نمیومد و به نوعی حسادت می کردم . من اسمم بهداده و یه خواهر دارم به اسم بهنوش .. اون ده سالشه و من 17 سالمه . من مامانی هستم و اون بابایی . حتی تو مراسم عروسی که مامان می خواد بره دختره باهاش نمیره و من میرم . ازبس من و مادر جونی به هم وابسته ایم . مامان خوشگله منم اسمش بیتاست . اون تازه 38 سالش شده و بابام داره از 50 رد میشه و دیگه اون دل و دماغ جوونی ها رو نداره که به مامان جونم برسه . . مامان اهل عشق و حاله . یه جا که جشنی و مراسمی داریم و دعوت هستیم بابا خیلی بی حوصله بوده و باهامون نمیاد . خواهرم پیشش می مونه و من و مامان دو نفری راه میفتیم میریم . دیگه همه ما رو شناختند . بعضی ها به شوخی به دیدن ما میگن عروس دوماد اومدن .اتفاقا بهمون میاد که عروس و دوماد هم باشیم . چون هیکل من خیلی درشت و چهار شونه و خیلی هم خوش تیپ و خوش بدن شده و شاید یه هفت هشت سالی بزگتر از سن خودم نشون بدم . مامانم هم از بس به خودش میرسه و سینه هاش و باسنش داره می ترکونه و پوست صورتش هم از سرخی و سفیدی دل همه روبرده دیگه آدم فکر می کنه زیر سی سالشه . از این که مامان با مردای دیگه گرم بگیره خیلی ناراحت بودم . یه خاله دارم که اون 47 سالشه واسمش بهاره هست و شوهرش هم سن بابامه و اتفاقا اونم مثل بابام دوست داره اکثرا با خودش باشه و عادت داره شبا پای تلویزیونای سیاسی بشینه و حرفای شیطان بزرگ رو که اول مصدق بعد شاه رو بیرون کرده گوش کنه .. خاله جونم هم مثل مادرم یه زن حشری بوده که با سرد مزاجی های شوهرش روبرو شده .. امان از دست این زنا وقتی که پا به سن میذارن بر عکس مردا نمودار هوسشون میره بالا .. چند روز قبل از این که من و مامان شب جمعه ای با هم بریم مجلس عروسی یه بعد از ظهری صحنه عجیبی رو تو خونه مون دیدم .. اون روز خاله بود خونه مون و بهنوش بود مدرسه . قبل از این که وارد هال شم از شیشه در دیدم که دو تا زن کاملا لخت از حموم اومدن بیرون . مامان و خاله بودند خواستم خودمو کنار بکشم تا وقتی اونا رفتند و لباس پوشیدن برم داخل ولی یک آن اونا خودشونو همون دم به هم چسبوندند . طاقت نداشتند که برن تو اتاق خواب . معلوم نبود تو حموم چیکار می کردند . خودمو کشیدم یه گوشه ای . از خجالت داشتم آب می شدم . مامان کونشو گذاشته بود رو سر خاله و سر خودشو هم گذاشته بود رو کوسش . این یکی داشت کوس اون یکی رو لیس می زد . با این که از هر دو تاشون دلخور شده بودم ولی کیرمو همونجا در آورده و با تماشای کون مامان که از سفیدی برق می زد و به این اندیشه که دارم می کنم تو کونش همونجا رو پله ها آب کیرمو خالی کردم تا یه خورده عطشم فرو کش کرد و با پا هام رو منی های ریخته شده رو پله ها رو لگد می کردم تا حلش کنم وپاک شه . تا اون روز هوس گاییدن مامان به سرم نیفتاده بود . ولی وقتی اونو این جوری دیدم که تا این حد داره با خاله حال می کنه و هوس و انگیزه شو داره که دست به کارای دیگه هم بزنه پیش خودم حساب کردم که هر لحظه ممکنه از راه به در بره و با مردای دیگه رابطه بر قرار کنه . اون وقت عذابی که باید تحمل کنم خیلی بیشتر از اینه که با یک تابو شکنی بخوام اونو بگام . سه چهار روز مونده بود به جشن عروسی .. مادر بزگ و پدر بزرگ یعنی پدر و مادر مادرم می خواستند برن مکه و خونه رو سپرده بودند دست مامان و خاله جون . قرار شد یه شب مامان محافظ باشه یه شب خاله جون .. ولی غصه مون شده بود . آخه ما تو خونه خودمون راحت تر بودیم . این تا این جای قضیه . عروسی دختر عموم بود . مامان یه لباسی پوشیده بود که حتی داماد هم به جای عروس حاضر بود اونو ببره تو رختخواب خودش و تر تیبشو بده . از یه وجب بالای زانو به پایین که لخت بود . یه پیرهن مشکی زرق و برق دار و طرح دار و از کمر لخت و از سینه چاک داری تنش کرده بود که با این که از خجالت داشتم آب می شدم ولی همش در حال جا به جا کردن کیرم بودم که آبرو ریزی نشه . اول تا آخر مجلس همش دنبال این بودم که یکی مامانموتور نکنه . آخه خونه عموم خیلی بزرگ بود و میشد گوشه کناراش یه کارایی صورت داد . راستش من از مامانم خیلی می ترسیدم . این اواخر اون و بابا حتی می نشستند فیلمهای سکسی هم نگاه می کردند . مامان این فیلمها رو میذاشت تا یه حرکتی در پدر به وجود بیاره ولی زیاد تاثیری نداشت . اینو هم دزدکی متوجه شده بودم . بابام تازه افتخار داده بودو عروسی برادر زاده اش بود یه ساعتی اومد و دست دخترشو گرفت و رفت و من و مامان موندیم .

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

10 Nov, 07:30


از دست کارای این مامان ما هم نتونستیم با بقیه دخترا حال کنیم .ولی حس می کردم مادرم از همه دخترا و زنایی که اینجا هستند کردنی تره .. به وقت رقص خیلی از جوونا میومدن خودشونو به کون مامانم می مالیدن . وفتی کیر شق شده اونا رو می دیدم حرصم می گرفت . فوری میرفتم میون اونا و.. --بهداد تو هم برو خوش بگذرون . دست یه دختر رو بگیر و برو یه گوشه ای . ببین چه مادر خوبی داری ؟/؟ اصلا بهت سخت نمی گیره .. منو داری غم نداشته باش . شاید اگه بابات بود بهت خیلی گیر می داد . می خواست منو از خودش دور کنه و با این جوونای خوش تیپ بلاسه . از خواننده و نوازنده ها خیلی خوشش میومد . ترانه هایی که اونا می خوندند مامانو برده بود تو حال و هوای اول جوونی هاش . اصلا از این پسرای فوکلی قرتی خوشم نمیومد . سینه چاک و مو دم اسبی بسته .. فکر کنم حاضر بودن خوار مادر خودشونو هم بدن دست دیگران .. من از کنار بیتا جونم تکون نخوردم . دستمو گذاشتم دور کمر لختش و همراه با اون می رقصیدم .. تند و کند فرقی نمی کرد فقط می خواستم در کنار اون باشم .. یه لحظه یه دختر اومد و دستمو کشید . من نمی خواستم برم طرفش ولی از مامان جدا شدم و اونم به یه جوونه دیگه رسید . لحظاتی بعد دیگه اونا رو ندیدم .. دختره رو ولش کردم و رفتم ته حیاط .. شک کردم که یه گوشه ای دارن با هم حال می کنن .. -مامان مامان .. حس کردم پشت درختا یه چیزایی در حال تکون خوردنه . انگار یکی کمر یکی رو از پشت گرفته خودشو بهش چسبونده .. یه لحظه دیدم یکی تو تاریکی شب از مامان جدا شد و رفت و مادر اومد سمت من .. کمی نامرتب به نظر می رسید . دامنه پیر هنشو داد پایین . فکر کنم هنوز کیر تو کوسش نرفته بود و من خروس بی محلی بودم که تونستم جلو این کارشونو بگیرم . -چیکارم داشتی بهداد اومدم یه هوایی بخورم و تو عالم خودم باشم . خیلی بده شوهر آدم نخواد بیاد تو عروسی برادر زاده اش .. مادر داشت پرت و پلا می گفت تا فکر منو از جریان دور کنه .. خاله منم از اونجایی که با زن عموم رابطه خوبی داشت به این مجلس دعوت بود . ظاهرا قرار بود تا دم صبح بزنن و برقصن اما ساعت حدود یک و دو نیمه شب بود که حس کردم مامان حالش خوب نیست . اونو سوار پرشیای خودمون کرده و با این که گواهینامه نداشتم دیگه مجبور شدم رانندگی کنم . رفتم سمت خونه مادر بزرگ . چون باید خونه دار می بودیم .... ادامه دارد . .نویسنده .. ایرانی .



@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

10 Nov, 07:30


تمنای تمنا 7 (قسمت آخر )

عزیزم حالا یواش یواش یه خورده باید بری استراحت کنی یا این که به درسات برسی . اگه همین جور بخوای آب کیرتو خالی کنی ضعیف می شی . دیگه به درسات نمی تونی برسی . منم خیلی خوشم میاد همیشه تو بغلم باشی . بهت حال بدم ولی از درسات عقب میفتی -مامان من قول میدم درسامو بخونم . امروز اولین بارمونه یه خورده بیشتر -فدات شم این قدر زار نزن . بمیرم برات . کوسسسسسم واسسسسسه کیرت بسوزه . منم هنوز هوس دارم . نمیدونی چقدر اعصاب منو آروم کردی . باشه بگو دیگه چیکار مونده که نکرده باشی . انگشتشو گذاشت روی سوراخ کونمو بعدشم نوک زبونشو طوری گذاشت رو ش و باهاش بازی کرد که کوسم از هوس به خودش لرزید .-شعیب جون حتما میخوای آبتم توش خالی کنی ؟/؟-خب اگه نتونم جلو خودمو بگیرم .-تو تازه به سن بلوغ رسیدی . هنوز سنی نداری . ضعیف میشی . نمیدونم باشه . معلوم نبود درجه شهوتش به کی رفته . به جای این که به پدرش بره به من رفته بود . -قبل از این که بری سر وقت کونم اول بیا تو بغلم یکی ببوسمت . دلم می خواست مثل یه معشوقه باهاش حال کنم . لبامو گذاشتم رو لباش کمرشو محکم گرفته به بدنم چسبوندم . لباشو ول نمی کردم . با دوتا لبم به نوبت لب بالا و پایینشو میک می زدم و بعد دو تا لبشو با هم به لبام می چسبوندم .. کوسسسسسسمو محکم به کیییییرررررششش فشار می دادم . یه دستشو گرفته رو سینه ام قرار داده و بهش گفتم که اینجا رو فراموش نکن . با سینه هام ور برو دوستت دارم . کییییییررررررتو می خوام . حال بده بهم حال بده . مادرت هنوز تو هوس می سوزه .-دوستت دارم مامان که هوس داری و به خاطر سلامتی من خودتو فدا می کنی و میگی دیگه بسه -اوووووووووف عشق من نمیدونی که کوسسسسسسسم چقدر سختی کشیده -تا منو داری دیگه غم نخور . بابا سالم که بود کاره ای نبود . حالا که دیگه بدتر . من تامینت می کنم . بهت قول میدم . درسامو خوب می خونم . خوب ورزش می کنم . غذامو خوب می خورم . همه و همه به این امید که آخر کار بغل تو قرار بگیرم . با تن لخت تو سکس کنم . و بگم که کوس مامان با حال ترین کوس دنیا واسه من و کونشم پر هیجان ترین کون برامنه .-زبونتو در آر ببینم . زبونشو در آورد و من اونو میون دو لبم قرار دادم و با هوس میکش زدم . با انگشت هوس بهش اشاره زده و قمبل کرده و بانگاه هوسم بهش گفتم که کیرشو بفرسته تو مسیر کونم .-پسرم تو که آماده ای .-آماده تر از اونچه که فکرشو بکنی . مامان دوست ندارم کونت درد بکشه دوست ندارم دردتو ببینم .-تو کیفتو بکن هرچی باشه از درد زایمان که بد تر نیست . بدنمو خم کرد و یه پهلوم کرد . پاهامو از همون پشت باز ترش کرد . سرشو گذاشت لای کونم . دهن و زبونشو گذاشت روی سوراخی که تا چند لحظه بعد می خواست بازش کنه . این حرکاتش کافی بود که دوباره به هوس بیام . اون با سوراخ کونم مشغول بود و دست من با سوراخ کوسم . تمام تنمو غرق بوسه کرد . بیشتر ازهمه سینه هامو میک می زد .-اووووووووووهههه خوب میدونی باهام چیکار کنی شعیب . می چسبی به اون جایی که قبلا زیاد نچسبیده بودی . نوک سینه هام زده بیرون .-مامان چه تیز شده !-مثل کیر تیز تو .این تیزیها همه مال هوسه . حالا یه خورده بجنب دیگه ممکنه بابات بیدار شه . قبل ازاین که فینالو شروع کنه یه چشمه دیگه هم اومد که خیلی حال داد هریک از قاچای کونمو به نوبت و بین دو تا دستش حلقه زد و بغلش گرفت و به سینه اش چسبوند و گفت جووووووون کوووووووون مااااااامااااااان هر کدوم از این نصفه ها واسم یه کووووووون درسسسسسسسسته ان . دو تا سوراخ هم که اون وسط داری مامان -بگو بگو هوسم بازم زیاد تر میشه . من اگه دو تا کون داشته باشم دوتا سوراخ کون هم داشته باشم دو تا کیر هم می خوام دیگه تو چطور می تونی از پسش بر بیای ؟/؟-مامان این کیر من کار ده تا کیرو هم می کنه . هر وقت خواستی احتیاج داشتی من هستم مامان .-می دونم عزیزم . دیگه رختخواب ما از هم جدا نیست . کسی هم نمی تونه بهمون ایرادی بگیره . وای چه حالی میده !حس می کنم خوشبخت ترین زن دنیام . در عالم خوشی خودم داشتم این فکرارو می کردم که یهو متوجه شدم یه چیزی دور و بر مقعد و سوراخ کونم که با کرم چرب شده بود سر خورد و با چند تا فشار رفت تو کونم جا گرفت -جادوگر تو منو افسون کردی . گولم زدی . سرم کلاه گذاشتی . کلاه کیرتو گذاشتی رو سر کونم . حالا بیشتر فرو کن . وایییییی هوسسسسسسسم کوسسسسسسم کوووووننننننم کییییییرررررررررت . سوزوندی منو جووووون. سینه هام دارن می لرزن . فدات شم .-مامان دیدی چقدر دوستت دارم . خودخواه نیستم هم کونتو می کنم هم همه تنتو دارم نازش می کنم و حالشو می برم و دو ست دارم که تو هم حال کنی .-عزیزم حال می کنم حال می کنم . با اون کییییییرررررتم که تو کون منه حال می کنم . هر وقت دوست داشتی به سوراخ تشنه لبم آب برسون -ماااااامااااااان -جون مامان -ایرادی نداره همین الان بریزم کونت دیگه منو کشته .

🇮🇷داستانڪدہ🔞سڪسے🔞

10 Nov, 07:30


آب کیرم تو همه جای بدنم داره دور میزنه .-بفرستش بریزش به جایی که قدرشو بدونه . به مامانت آب بده . آب کیرتو بده . زودتر -مامان اومد داره میاد -بززززززن محکم کونننننمو بزن . وسط کونمو باز تر کرد تا سوراخ کونمو که به کیرش چسبیده بود بیشتر و بهتر ببینه -ایییییی مااااااامااااااان کییییییییررررررم داره مث یه شمع آب میشه -بریز بریز آبش کن عزیزم خودم واست آب جمع می کنم . بریز حال کن .-جاااااااان اومد -جوووووون گرفتمش واییییی سوختم . ولی از اون سوختنای شیرین . -مامان کیرم یه خورده اون تو بمونه ؟/؟-تا هر وقت که عشقته و حال می کنی اون تو بمونه .... واین بود از ماجرای رسیدن من به یک کیر بی درد سر و باحال و شعیب عزیزم خیلی پسر حرف شنو و سر یزیریه . اصلا دوست دختر نداره . قبلا شاگرد چهارم پنجم کلاس بود ولی الان به لطف مامانش درساشو خیلی بهتر می خونه و حتی شاگرد اول شده . دوستان ناباب و خلاف نداره . واقعا داشتن یک فرزند نیک بهترین سود برای پدر و مادره . اگه هم گاهی وقتا یه لجبازیهای کوچیک و بچگونه ای داشته باشه تهدیدش می کنم که امشب از کوس و کون خبری نیست . یه بار یه ساعت تنبیهش کرده بودم به گریه افتاده بود از شما چه پنهون من خودم حشری تر بوده دوست داشتم زودتر لخت شم برم تو بغلش ولی چه کنم حس مسئولیت مادری موجب شده بود که منم مثل قدیمیا و علما و عقلا بگم درسته که بچه عزیزه ولی ادب عزیزتره .. پایان .. نویسنده ..ا یرانی




@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:32


🤩⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🤩

🤩💬 ربات نجوا - کینگ بات⚡️🤩
😎 @NajvaKingBot 😎

ربات نجوا با سرعت قدرت فوقلعاده بالا👍

کسانیکه گروه دارن ربات نجوا چت مخفی میخوان ببرن داخل گروهاشون استفاده کنن🔘
✈️🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴✈️

👄گیف هات🔞
👄 @Sticker_Gif12 👄

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:32


@Sticker_Gif12
👄گیف هات👄

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:30


بنام خالق یڪتا

🤩لیست_ربات_های رایگان ما 🤩

🤖 ربات آنتے لینڪ ࢪایگان🔤😎

✔️🟢 @Antilink_Pershin_Bot 🌏

🤖 ربات آنتے لینڪ ࢪایگان🔤😎

✔️🟢 @AntilinkSmart_bot 🌏

🤖 ربات آنتے لینڪ ࢪایگان🔤😎

✔️🟢 @An_tilinkSmart_bot 🌏

🤖 ربات آنتے لینڪ ࢪایگان🔤😎

✔️🟢 @Antili_nkSmart_bot 🌎

❤️🕺پخش موزیڪ هوشمند💃❤️

✔️🟢 @Playing_Music_KingBot 🌎

🤩 ربات نجوا - کینگ بات🤩

@NajvaKingBot @NajvaKingBot
@NajvaKingBot @NajvaKingBot

🤩لیست ربات های اشتراڪیمون🤩

🤖 ربات آنتے لینڪ هوشمند🔤😎

✔️🟢 @Antilink_smart_bot 🌎

🤖 ربات آنتےلینڪ اشتراڪے🔤😎

✔️🟢 @Antil_inkSmart_bot 🌎

🤖 ربات آنتےلینڪ اشتراڪے🔤😎

✔️🟢 @AntilinkS_mart_bot 🌎

🤖 ربات آنتےلینڪ اشتراڪے🔤😎

✔️🟢 @A_ntilinkSmart_bot 🌎


❤️🕺موزیڪ پلیرهوشمند💃❤️

✔️🟢 @Anti_music_smart_bot 🌎

👄ضدپورن هوشمند🔞ضدمحتویات سڪسی👄

✔️🟢 @robot_stub_born_bot 🔞

برای خریدربات گروه رفع مشڪلات ربات به آیدی زیر پیام دهید⬇️⬇️😈✔️

🤩 @A_9_0j 🤩🤩 @Ali120qfs 🤩

گروه 👩‍💻 ربات⬇️⬇️✔️

✔️🟢 @Playing_Music_King 🌏


💻🟢ثبت لینک خرید ممبر گروه کانال خرید شماره مجازی اکانت مجازی خرید لایک فالور اینستاگرام ساخت ربات مدیریت گروه ضدلینک خرید پرمیوم سلف فیلترشکن گانفینگ🟢✔️
💻به آیدی زیر پیام دهید⬇️⬇️✔️

ثبت سفارشات💬شما4️⃣2️⃣ساعته🏪✔️
🤩 @Mr_Nobody_103 🤩
🤩 @Mr_Nobody_103 🤩

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:08


البته در دنیای خیال .. دلم گرفته بود . قبلا هر وقت دلم می گرفت تارا میومد کمکم .. اگه ازش دلخور می شدم خودش از دلم در می آورد . تارا خیلی خوب بود . دوست داشتنی و بهترین .. مهربون .. دلم می خواست همیشه بدونم که دوستم داره . وقتی که چند روز یا حتی چند ساعت بی خبرم می ذاشت, حرص می خوردم .. اون شب رفتم تو اتاق خودم . حال و حوصله هیشکی رو نداشتم . سر درد رو بهونه کردم و می خواستم ببینم تارا به عنوان آخرین پیام چی واسم نوشته .. اون حقش خیلی بیشتر از ایناست که من علافش کنم . ولی احساس گناه هم می کردم . اگه یه خورده عاشقم شده باشه چی ؟/؟ چرا من بهش دروغ گفتم .. چرا . اگه بفهمه میگه حتما دوستش نداشتم ولی به روم نیاورده .. تارا چرا نزدی زیر گوشم .. چرا تو این قدر خوبی که من باید حسرت از دست دادن تو رو بخورم ؟/؟ تارا دوری از تو رو چه جوری تحمل کنم ؟/؟ من بدون تو می میرم . تارا من می میرم .. اونو در کنار خواستگارش تصور می کردم .. با لبخند های اول آشنایی و صدای خوشحالی مهمونا .. دلم می خواست سرمو بکوبم به دیوار .. ناصر این کارو نکن . مگه تو خودت نگفتی که خوشبختی تارا رو می خوای ؟/؟ مگه تو نگفتی که اون بالاخره مال یکی دیگه هست ؟/؟ مگه تو نگفتی که به خاطر شادی اون شاد میشی ؟/؟ پسر بخند . پاشو شیرینی بخور . عشق تو داره خوشبخت میشه ..خود خواه نباش . بد جنس نباش . سالها پیش وقتی که تو در این زمان از زندگیت داشتی لذت می بردی اون هنوز واسه خودش آرزوها داشت و از این لذتها چیزی نمی دونست .. خود خواه نباش بذار زندگیشو کنه .. تو هیچ حقی نسبت به اون نداری .. سالها اونو علاف بازیهای کامپیوتری و خود خواهی خودت کردی . دیگه وقتشه که دست از سرش برداری .. حرف زدن با خودم ادامه داشت .. ناصر! ولی تارا هم می خواست .. هر بار قهر می کردی اون نازتو می کشید دلش واست می سوخت . دوست نداشت ازش جدا شی .. ..خب اونم یه دیوونه ای مثل تو .. بعد به خودم گفتم اگه تارا بشنوه این شوخی رو باهاش کردم یه چیزی بهم میگه .. پای کامپیوتر نشستم تا شب شه .. چشامو از صفحه مانیتور بر نمی داشتم . رفته بودم رو قسمت چت . یهو ساعت دو نیمه شب دیدم سلام کرده .. سلامشو دیدم .. حتما مهمونا رفتند و نامزد کرده یا شیرینی خوردن .. دیگه همه چی تموم شده بود . دلم لرزید . می ترسیدم جمله بعدی رو بخونم ولی جمله بعدی وجود نداشت . بهش تبریک گفتم . چیزی نگفت . -ازت یک سوال دارم ناصر بهم دروع نگو . کاریت ندارم فقط بگو آره یا نه -امروز تو بودی پیشم ؟/؟-آره -برو نامه امو تو ایمیلت بخون من منتظرتم .. رفتم و نوشته شو خوندم .. .. خیلی مفصل نوشته بود ولی خلاصه اش به این صورت بود .. پسر تو هیچوقت هنر پیشه خوبی نمیشی .. سرم کلاه گذاشتی و دلمو دزدیدی ولی دیگه توی روز روشن که نمی تونی سرمو کلاه بذاری و بگی من با جناق من هستم .. فکر کردی پس از این همه مدت من هنوز بوی تو رو احساس نمی کنم ؟/؟ سرتو انداختی پایین که من چشاتو نبینم ؟/؟ چی فکر کردی ؟/؟ فکر کردی من ناراحت نیستم ؟/؟ فکر کردی دوستت ندارم و بهت احترام نمی ذارم ؟/؟ فکرکردی تحقیرت می کنم ؟/؟ من تو رو به خاطر خودت خواستم . با همه کم و کاستیهات .. برام کاملترین بودی ........... وقتی نوشته هاشو می خوندم هر لحظه بیش از لحظه پیش حس می کردم که چقدر دوستش دارم . این چند سالی تا به این حد بهم اظهار محبت نکرده بود .. دختر تو داری شوهر می کنی .. چطور این همه مطلب واسم نوشتی . چطور تا این حد بهم اظهار محبت می کنی ؟/؟ چقدر وقت درس خوندنت بدون این که بخوام اون اوایل حالتو می گرفتم .. آخه تارا من همینارو می خواستم .. می خواستم بهم بگی که دوستم داری ..عاشقمی .. ولی آخرش چی شد ....تارا یه قسمت دیگه نوشته بود که ناصر مهربون و با شخصیت من ! خودتو مقصر ندون .. منم دلم می خواست با تو باشم . شاید می خواستم باور کنم که در دنیای بدیها دنیایی که مرداش بیشتر خیانتکارن یه آدم مهربون و با وفا هم پیدا میشه و به هر حال منم بهت دل بستم .. شاید کار ما اشتباه بود ولی هردومون از این اشتباه لذت بردیم و درس گرفتیم .. سه سال در نهایت ادب و نزاکت با هم حرف زدیم و عشق ما از تصوربوسیدن و بغل کردن جلوتر نرفت .. بوسه هایی در خیال .. ناصر منم دوستت دارم .. تا آخر زندگیم تا وقتی که نفس می کشم تا وقتی که می بینم و حس می کنم . سهم من از این دنیا هر چی که باشه همیشه در قلب من سهمی خواهی داشت و من امیدوارم که جای منو تو قلب خودت هرگز به کس دیگه ای ندی ... درپایان ازم خواسته بود که چت کنیم . دست و پام می لرزید اصلا از نامزدی خودش نگفته بود شاید می ترسید من ناراحت شم . .. من و تارا شروع کردیم به چت .. -ناصر یادت میاد همیشه واسم داستان بلدرچینو می گفتی که هرروز منتظر بود دهقان بیاد خونه شو در میان مزرعه خراب کنه تا زمینش واسه کشت سال دیگه آماده شه ؟/؟ اون بلدرچین تو بودی و مزرعه , عشق تو ..

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:08


شایدم دهقان من بودم و شایدم دست سرنوشت -آره می دونم تارا .. چقدر خوب داری یه خبری رو که می ترکونه به آدم میدی .. آره می دونم خونه بلدرچین خراب شده -ناصر نشد که از شر من خلاص شی . امیدوارم از این خبر بد ناراحت نشی . این خواستگار مطلوب نبود مقبول نیفتاد -باورم نمیشه .. باورم نمیشه .. یعنی تو هنوز آزادی .. می تونی بازم بیای و شبا با هم چت کنیم ؟/؟ یعنی رویای من هنوز تموم نشده ؟/؟ -دیوونه چند بار بهت بگم بگو ما رویای ما .. -ولی بالاخره یه روز که تموم میشه .. -حالا تا اون روز .. می دونی من تصمیم گرفتم که به درسم ادامه بدم و دکترای خودمو بگیرم ومی دونم موفق میشم حتی اگه چند سال طول بکشه .. و تا اون موقع هم قصد از دواج ندارم -جدی میگی ؟/؟ -شوخیم کجا بود .. به شرطی که باهام راه بیای و هی نق نزنی که به من محبت کن . هر دقیقه ثانیه بیا رو چت .. ممکنه گاهی وقتا تا دوروز نیام . باید در کنکور قبول شم .. من می تونم می تونم قبول شم -آره تارا حتما قبول میشی . حتما .. تارا نمی دونی چقدر خوشحالم .. چقدر .. -آهای کی بهت گفته واسم کارت شارژبفرستی ؟/؟ من با این طلاها چیکار کنم ..؟/؟ -بهم پسش نده .. تو این چند ساله هیچی ازم نخواستی .. چقدر سر این کارت شارژبا هم دعوا افتادیم ؟/؟ دلم می خواست درآخرین روز این طلسمو بشکنم . -ولی حالا که آخر نشده . تارااینارو داشته باش دوستت دارم خواهش می کنم دلمو نشکن .. -ولی همه اینا رو قایم می کنم . -قربونت .. تارا باورم نمیشه .. حس می کنم بیست سال جوون شدم .. -ناصر شاید باور نکنی منم به اندازه تو خوشحالم .. خوشحال و نمی دونم دیگه چی بهت بگم .-تارا تارا تارا راستشو بگو آیا به خاطر منم بود که یه خورده بازم کوتاه اومدی ؟/؟ -یه تیر دو نشون کردم دیگه . حالا این قدر خودتو نگیر . -تارا می تونم یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟ -بپرس -اگه شرایط ما جور بود و موانعی نبود و من و تو در یه جزیره تنها بودیم و هیشکی دیگه هم نبود تو باهام ازدواج می کردی ؟/؟ -تو دوست داشتنی ترین دیوونه دنیایی . تو که خودت می دونی من جز تو هیچ مرد دیگه ای رو دوست ندارم . جزیره کجا بود توی همین دنیای شلوغ خودمون هم بهت بله رو میگم .. شاید تو خیلی چیزارو نتونی بهم بدی ولی یه چیزی رو داری که خیلی ها نمی تونن بهم بدن و من ته دلم اونو از تو می خوام واون سادگی و پاکی و صداقته -تارا فکر می کنی برسه زمانی که رویای عشق من و تو آخرش به خوشی ختم شه ؟/؟ -چرا که نه .. بازم دوباره رفتیم تو خط یک رویا .. هردومون می دونستیم که بازم یه بازی دیگه رو شروع کردیم یا بهتره بگم داریم به همون بازیمون ادامه میدیم .. ولی من اون شب خوشبخت ترین مرد دنیا بودم هنوز خونه بلدرچین خراب نشده بود ... پایان .. نویسنده .. ایرانی



@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:08


پایان یک رویا ۴ ( پایانی )

از این نظر که خیلی از اونا صادق نیستند ولی اون اگه جنسش خرده شیشه داشت می تونست از همون اول بگه من مجردم . و به نوعی بخواد باهام طرح دوستی مستقیم تری بریزه . بنده خدا همش به چند تا کلام عاشقونه دلش خوش بود . این سه سالی سیصد هزار بار جمله دوستت دارم رو بهم گفت و منم سی هزار بار این جمله رو تحویلش دادم . حساب قهر و آشتی های الکی ما از دستم در رفته .. نه اون دوست داشت بره و نه من . نمی دونم چرا با این که خیلی ازم بزرگتر بود ولی پیوستگی و دلبستگی خاصی نسبت به اون احساس می کردم . اونو خیلی ساده تر از اونچه که تصور می کردم یافته بودم وخیلی غمگین تر از خودم . شاید من برای شادی و شاد بودن و استفاده از زندگی فرصت خیلی زیاد تری نسبت به اون داشتم ولی اون شادی و آرامش خودشو در من می دید . شاید . می خواست حس کنه که به روز های اوج گذشته بر گشته و شاید اون جوری که ادعا می کرد عاشق و شیفته اخلاق و رفتار و مرامم شده بود .. همیشه از این می گفت که دوست داره بغلم کنه . سرمو رو سینه اش بذاره نوازشم کنه .. با موهام بازی کنه .. می شد با ماشین رفت جایی و او همه این کارا رو انجام بده .. دلم می خواست این آخرین لحظات این آرزوشو بر آورده کنم . دلم می خواست تو چشاش نگاه کنم ببینم به چی فکر می کنه . انگار وقت رفتن بود . حس کردم که کوهی از اندوه و اشک روبروم وایساده .. -ببینم برای ناصر خان ناراحتی ؟/؟ اون می دونه چه باجناق خوبی مث تو داره ؟/؟ فقط یادت نره بهش بگو که امشبم بره نت و به عنوان آخرین کلام آخرین پیام یه حرفایی باهاش دارم . یه لحظه هنگام وداع حس کردم که نتونستم بر خودم مسلط شم . باورم نمی شد که برای همیشه می خواد بره و این آخرین لحظه ایه که داریم همدیگه رو می بینیم . بدون این که به روی هم بیاریم . تازه اونم فکر می کنه سرم شیره مالیده . مچ دستشو گرفتم . می دونستم از این که اون فکر می کنه که من نشناختمش کار اشتباهی کردم که دستشوگرفتم .. حتما میگه چه دختر پرروییه ولی می خواستم از طریق چت به روش بیارم که دستش پیشم رو شده . یهو یکه خورد . واسه چند ثانیه سرشو بالا گرفت و چشاش تو چشام افتاد .. با خودم گفتم ناصر خودتی من این نگاه رو می شناسم . سه ساله باهاش زندگی کردم . سه ساله حرفای دلشو خوندم . سه ساله می دونم ذره ذره نیاز هاش چیه .. همون چند ثانیه تمام درد های درونشو خوندم . کاری ازم بر نمیومد . واقعیت یعنی درد جدایی .. یعنی تلخی و پایان یک رویایی که ازآغاز می شد حدس زد که آخرش جز یه کابوس نمی تونه باشه ولی هردومون شیرینی لحظه های عشق ودوستی رو می خواستیم .. واسه این که دیگه حتی واسه چند ساعت هم که شده سوءتفاهم زیادی درش ایجاد نشه دستمو کشیدم .. خداحافظی کردیم .. اونو با نگام تعقیب می کردم . هر چند لحظه درمیون سرشو بر می گردوند و بهم نگاه می کرد . ناصر دیوونه سر کی داری شیره می مالی ؟/؟ داری میری و تازه دارم بهت اعتماد می کنم که ساده ترین ساده هایی .. چقدر عاشق سادگی و پاکدلی مردونه هستم . دستمو گذاشتم رو سینه ام . یه آهی کشیدم تارا ناراحت نباش . سر نوشت این بوده . اون داره میره سمت زندگیش و تو هم داری میری به دامن اون زندگی که دوست داری و حقته ولی ای کاش حداقل ده سال جوونتر بود .. مجرد بود .. حالا یه جوری با زندگی متوسط اون کنار میومدم ولی بابام راضی نمی شد .. تارا بهش فکر نکن دیگه همه چی تموم شده .. می خواستم برای اولین و شاید آخرین بار به خاطرش اشک بریزم .. ولی جای مناسبی نبود . ... واما دوباره می شنویم از زبان ناصر خان .... خیلی سختم بود که نقش باجناقمو بازی کنم . بعضی وقتا حس می کردم که اون یه جورایی داره بازیم میده و همه چی رو فهمیده .. ولی اگه همه چی رو فهمیده و به روم نیاورده نشون می ده که چقدر دوستم داره و به شخصیت من احترام میذاره ..اونا تو تهرون خونه داشتند . قرار بود خواستگاری همون شب توی تهرون و خونه شون بر گزار شه .. یه حرکتی کرد که اولش یکه خوردم و ناراحت شدم ولی یه جوری نگام کرد که دو تا معنی می شد ازش استنباط کرد .. اون دستمو تو دستاش گرفت .. یا منو شناخته و شایدم این جوری راضی تر شده باشم و یا نشناخته و زبونم لال به اونی که فکر می کرده باجناقمه نظر داشته .. نه نه .. تارای من این جوری نیست . یعنی اون از این تیپ شش در هشت من خوشش اومده ؟/؟ سن براش مهم نیست ؟/؟ بی خود از اول خودمو معرفی نکردم ؟/؟ نه من تارای نجیب خودمو می خوام .. نه باید منو شناخته باشه .. شایدم بی منظور دستمو گرفته و حواسش پیش من حقیقی رفته .. بااین حال پشت سرمو نگاه می کردم و می دیدم که اونم با نگاش داره تعقیبم می کنه .. رفتم لای درختا . یه گوشه خلوت تا راحت اشک بریزم . هیشکی جز خدا و آسمون آبی لای درختا و خود درختا و چمنها شاهد اشکام نبوده و زار زار می گریستم . دیگه همه چی تموم شده بود . باورم شده بود که اون مال منه ..

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:08


پایان یک رویا ۳

چند تا نفس عمیق کشیدم و رفتم تو حس . آخه عادت نداشتم دروغ بگم . .. -ببخشید تارا خانوم ؟/؟ یه جور مخصوصی نگام کرد که تنم لرزید ولی به زور بر خودم مسلط شدم . -ببخشید ناصر خان نتونستن تشریف بیارن . یعنی گفتن تارا خانوم خودشون در جریان هستند .. واسه همین من از طرف ایشون این وسایلو آوردم خدمت شما .. تارا به طرز عجیبی نگام می کرد . از کفش تا فرق سرمو یه دیدی زد و سری تکون داد و گفت باشه .. -ناصر خان خیلی سنگین تشریف دارن .. خیلی مراقب بودم تا چشام تو چشای تارا نیفته . نمی تونستم دروغو تو چشای خودم قایم کنم . احساس شرم می کردم . ولی تارا می خواست از خونه دلم پر بکشه . یا بهتره بگم منو از خونه دلش بپرونه . سعی کردم مردمک چشامو همش بگردونم . یا هوا و زمینو نگاه کنم . ولی تارا خیلی ناز بود . وقتش نبود که در این لحظات گریه کنم . اشکامو نگه داشته بودم برای وقتی که ازش خداحافظی کردم . حالا این که اون منو نشناسه مهم تر از همه اینا بود . .....واما بشنوید یا می شنویم از زبان تارا ....... در دنیای چت و مجازی باهاش آشنا شدم . راستش اولش فکر نمی کردم که متاهل باشه . من قبلا با یکی دو تایی چت داشتم ولی دنیای دروغ و حقه بازی و نیرنگ اونا منو از هرچی پسربود بیزار کرده بود . هر چند اونا رو ندیده بودم ولی صحبتای تلفنی و این که شماره همو داشتیم می رفت تا برای من دردسر ساز شه . هرچند به اون بچه ننه عادت کرده بودم ولی از بس حالمو گرفته بود که منو از همه چی بیزارم کرده و اعصابمو به هم ریخته بود تا این که با این یکی آشنا شدم . فکر نمی کردم زن داشته باشه . ولی از اونجایی که خیلی مودب بود و حس کردم می تونه درکم کنه دوست داشتم باهاش هم کلام شم . برام حرفای عاشقانه می زد . می گفت دوستت دارم . با این که یه خورده خنده ام می گرفت و می دونستم دنیای من و اون به هم نمی خونه و نمی خوره ولی از این که این کلمات عاشقونه رو واسم می نوشت و بهم توجه می کرد لذت می بردم . دلم می خواست باهاش حرف بزنم . وقتی باهاش آشنا شدم که داشتم کارشناسی رو تموم می کردم . بعدشم که در کارشناسی ارشد رشته برق یکی از دانشگاههای تهران قبول شده و از اصفهان اومدم تهران بازم به هم صحبتی با اون ادامه دادم . اون واسه محبت کردن وقت بیشتری داشت و منم شاید یکی رو می خواستم که که در کنارش گذشته تلخ مجازی خودمو فراموش کنم و یا این که رفیق تنهایی هام باشه . اون همش از این می گفت که بهم نیاز داره .. من با این که دقایق بسیاری از روز رو بهش فکر می کردم ولی می دونستم به جایی نمی رسیم . اوایل صحبت با اون برام هیجان بیشتری داشت . هر چه بیشتر بهم محبت می کرد من یه خورده بی خیال تر می شدم ولی دلیل نمی شد که دوستش نداشته باشم ولی اون ابهت و هیجان اولیه رو برام نداشت .هرچند یه وابستگی عجیبی بهش پیداکرده بودم . درسم تقریبا تموم شده بود . واسم خواستگار اومده بود . مغزم پربود از صحبتهای سه ساله با اون . راستش دیگه به کس دیگه ای فکر نمی کردم و اصلا فرصت فکر کردن نداشتم . شاید اونم یه جورایی کسی شد برام و همدمی که به عنوان یه جنس مخالف بتونه رفیقم باشه و باهاش درددل و مشورت کنم . شاید اگه شرایط به گونه ای دیگه رقم می خورد می تونستم عاشقش باشم . نمی دونستم خودش میاد یا باجناقشومی فرسته . از این کارش تعجب کردم . بهم می گفت هیشکی از این موضوع خبری نداره . آدم هر چی با باجناقش صمیمی باشه امکان نداره بهانه دست با جناقش بده . سر در نمی آوردم .البته در این سه سالی سه هزار بار گفته بود که من هیچ بار باهات روبرو نمیشم . شاید راه دیگه ای نداشت و یه چاخانهایی هم پیش با جناقش کرده باشه . سعی کردم قشنگ ترین مانتومو بپوشم . یه آرایش خیلی خفیف و مختصر کردم که نه سیخ بسوزه و نه کباب . یه روژقرمز خوشرنگ لبامو در کنار صورت سفیدم خوشگل کرده بود . بالاخره یکی اومد . ازم عذر خواهی کرد . گفت من باجناق ناصر هستم و اسمم سعیده .. تو دلم گفتم به من چه مربوطه .. نمی دونم چرا تو چشام نگاه نمی کرد و همش سرشو پایین مینداخت . شاید از ادبش بود . یک لحظه یادم اومد که یه وقتی که حرف نداشتیم بزنیم اون از با جناقش می گفت که خیلی قلدر و قوی هیکله خلاف خودش که شصت کیلوهم نمیشه .. غلط نکنم باید خودش باشه .. مارمولک می خوای منو گول بزنی ؟/؟ ناصر حالا میای پیشم فکر کردی می تونی رنگم کنی ؟/؟ کور خوندی .. وقتی نامه و هدایا رو از دستش گرفتم و کارت شارژو که دیدم و اون دو تیکه جواهرو دیگه دلم نیومد به روش بیارم که شناختمت . شاید از این که اونو در این موقعیت ببینم سختش باشه و عذاب بکشه . همین جوری میخ روبروم وایساده بود . چهره ای معمولی داشت . قیافه اش بد نبود . شاید پنج شش سال کوچیک تر از سنش نشون می داد . بفرمایید بشینید . من یه گوشه نیمکت و اونم گوشه دیگه اون نشست . نامه رو خوندم .. دلم یه جوری شد . منم بهش عادت کرده بودم .

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:08


تا یکی دو سال اول همش بهش می گفتم هنوز باورم نمیشه که دوستم داشته باشی . بهت اعتماد ندارم و امروز داشت به این صورت باهام خداحافظی می کرد . دلم گرفته بود . یه چیزی به دل منم چنگ انداخته بود ولی حس می کردم اون ازم خیلی گرفته تر و ناراحت تره . گاهی بهم می گفت که تو نمی تونی عاشق بشی . واست زوده تو هنوز بچه ای . این حرفارو بیشتر وقتایی می زد که من کمتر بهش توجه می کردم . آخه خیلی درس داشتم . نمی خواستم حواسم پرت شه .. اون گاهی زار می زد و بهم می گفت فقط دو کلمه درروز .. ولی من باهاش مخالفت می کردم و از درسم می گفتم . آخه آخرای درسم بود و کنکور کارشناسی ارشد هم داشتم ولی لجبازیهاش باعث می شد که هر وقت بهش می گفتم سی روز در میون باهات تماس نمی گیرم کاری می کرد که به سی ساعت هم نکشه . آخه دوستش داشتم . دلم نمیومد ناراحتش کنم . می دونست که دوستش دارم می دونست که که خیلی مهربون و دلسوز و احساساتی ام . زیر چشمی نگاش می کردم . شاید این اولین و آخرین دیدار ما بود . چقدر دلم می خواست به من می گفت که ناصره تا خیلی راحت تر با هم حرف می زدیم . همون ناصرلجباز همونی که مثل بچه ها ازم می خواست که عاشقش باشم و بهش بگم دوستش دارم . گاهی خسته ام می کرد . گاهی از دیوونه بازیهاش خوشم میومد . بارها و بار ها فکر می کردم که رابطه مون تموم شده ... با هم سر این که من کم لطفم با هم بحثمون می شد .. یک ساعت با هم چت می کردیم که چرا روزی دو دقیقه بهش محبت نمی کنم و براش اس نمیدم .. آخرش که آشتی می کردیم خنده امون می گرفت .. من از اون دیوونه تر بودم . نمی دونم آیا این دوران زود گذشت یا دیر . بالاخره گذشت . هیچوقت دلشو نداشتم چند روز ازش بی خبر باشم . اون می گفت بیشتر دوستم داره . چون دلشو نداشت چند ساعت ازم بی خبر باشه . دیگه می دونستم منظور حرفاشو . هر وقت می خواست عصبانی یا تحریکم کنه و موضوع رو به نفع خودش برگردونه می گفت تو عاشق شدنو بلد نیستی . هنوز عقل و سنت به اون حد نرسیده که عاشق شی .. هر بارم که این حرفو می زد حرصم می گرفت .. ولی هر دومون لحظه ها رو شکار می کردیم . چقدر دلم می خواست تو چشاش نگاه کنم . با این که می دونستم به آخر خط رسیدیم . -ببخشید من نمی تونم اینا رو قبول کنم -ولی ناصر بهم گفته هدیه رو از شما پسش نگیرم . حالا این دفعه رو بگیرین . می دونم شما نیاز ندارین . داشتم به این فکر می کردم که این طلاها رو به چه بهونه ای ببرم خونه . بگم با کدوم طلا عوضش کردم . من پول خریدشو نداشتم . درسته بابام می تونست صد تا از اینا رو واسم بخره ولی من خودم نمی تونستم .. دلم براش سوخت . خیلی ساده تر از اونی بود که فکرشو می کردم . دلم برای حرفاش تنگ می شد . دیوونه واسه چی بهم دروغ گفت ؟/؟ توکه نیومده بودی خواستگاریم این قدر خجالت بکشی .. عادت کرده بودم به این که وقت و بی وقت باهاش چت کنم .. صرف نظر از کل کل کردنها واسم حرفای شیرین و عاشقونه می زد . چقدر حرفاش آرومم می کرد . دلم واسه دیوونه بازیهاش تنگ میشه -ببینید به ناصر خان بگین که من جواب نامه شو امشب می فرستم به ایمیلش .. یا برای آخرین بار میام تو چت .. ازدست درس خلاص شده بودم . فعلا دیگه نمی کشیدم برم دنبال دکترا . می خواستم استراحت کنم . این پسره که چه عرض کنم آقاهه به محض این که بهش گفتم خواستگار واسم اومده طوری بدنش لرزید و رفت واسم آرزوی خوشبختی کرد و کادو هم خرید که انگاری من همین الان به خواستگارم جواب مثبت داده باشم .. جدایی از اون برای منم خیلی سخته .. اگه زن نداشت و یه خورده جوون تر بود و خوش تیپ تر و پولدارتر شاید به هم می رسیدیم . اهل هیچی نبود . درسته که آدما رو نمیشه با چت کردن شناخت . ادامه دارد ..............نویسنده .......................... ایرانی



@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:07


از لحظه هایی که گفتم بغلت می زنم و هر گز نتونستم این کارو بکنم . لحظه هایی که گفتم لباتو می بوسم و با نوازش موهات خودمو مثل پرنده ای آزاد در آسمان عشق و احساس احساس می کنم .. من هیچوقت به هیشکدوم از اون رویاهام نرسیدم . حقم ندارم که برسم . تو ارزشت خیلی بالاتر از اینهاست . امروز تو به سوی سر نوشت خودت میری .. با کسی که هم طراز توست عهد می بندی . هیچ عهدی محکم تر از عهد تارای دوست داشتنی نیست . تارای خوب و مهربون . من هرگز روز های خوب با تو بودنو نمی تونم از یاد ببرم .. دیگه نمی تونم وارد صفحه چتم بشم . دیگه وارد اون ایمیلم نمیشم . دلم گرفته تارا . دلم گرفته . خوشحالم که درست تموم شده . خوشحالم که داری به اون خوشبختی و رفاهی که حقته می رسی . تو جوونی .. حقته که جوونی کنی و زندگی . درسته که من هنوزم پیر نشدم ولی بین من و تو از زمین تا آسمون تفاوته .. من راستش روم نشد امروز بیام اینجا تا از نزدیک منو ببینی .. شاید همین دور و برا یه گوشه ای پنهون شده باشم تا چهره قشنگ تو رو ببینم . چهره ای که هر طوری باشه برام زیبا ترینه . شاید بگی چون من از تو سنم بیشتره این طور حرف می زنم ولی نه این طور نیست . گاهی وقتا دنیای مجازی آدم خیلی حقیقی تر واقعی تر از هر حقیقت و واقعیتی میشه . من اینارو از ته دلم میگم و با تمام وجودم دوستت داشته خواهم داشت . حتی امروز که میری قلبتو به شریک زندگیت بسپاری بازم دوستت دارم و فردا و فردا ها هم همچنین . نمی تونی منو محکوم کنی . کسی را به خاطر اندیشه ها و احساساتش نمیشه محکوم کرد . چند تا هدیه واست فرستادم . اونا رو ازم قبولش کن . بذار دلم به این خوش باشه که اگه یه وقتی اونا رو دیدی به یاد این بیفتی که یکی هست که همیشه به یادته و تا آخرین لحظه زندگی به فکرته . یکی که همیشه دوستت داره و به این فکر می کنه که چی می خوری و چی می پوشی و از نظر جسمی و روحی در چه وضعیتی هستی . یکی که فقط تو رو به خاطر خودت دوست داره . یکی که اگه تب کنی می میره .. یکی که اگه با سکوت خودت صداش کنی اونو با آهنگ یه فریاد می شنوه . .... یه خورده دور و برمو نگاه کردم . در یکی از پارکهای تهران وعده داشتیم . جز یه دختر هیشکی دیگه رو در اون فضایی که قول و قرار کرده بودیم ندیدم . اون باید همون تارای من بوده باشه . البته اون که تارای من نیست من خودم طبق عادت و واسه دلخوشی خودم اینومیگم . راستش زیاد دقتی به مانتوش نداشتم ولی صورت سفید و کشیده و لاغرشو که جذاب هم به نظر می رسید خوب ورانداز کردم . رفته بودم تو فکر . پس این همونی بود که چند سال باهاش چت می کردم ؟/؟ اگه چند سال بزرگتر بودم می تونستم باشم جای پدرش . حالا هم می تونستم باشم . ولی خب به شرطی که در 15 یا 16 سالگی متاهل می شدم . دلم می خواست فرار کنم و به دنیای مجازی خودم پناه ببرم . خجالت می کشیدم . حتی اگه یک در صد هم می خواستم بگم من همون ناصرم پشیمون شده بودم . با ترس و لرز رفتم جلو .. دوباره بر گشتم عقب . شانس آوردم که سرش پایین بود و دیوونه بازیهای منو ندید . ادامه دارد ..............نویسنده .......................... ایرانی


@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:07


پایان یک رویا ۲

در آغوش کسی که دوستش داره .. شاید به اندازه من بهش نگه که دوستت دارم . شاید به اندازه من عشقشو بهش نشون نده ولی اونو در آغوشش می گیره . عشق و دوست داشتنو با تمام وجودش لمس می کنه . می فهمه که دنیای مجازی با دنیای حقیقی از زمین تا آسمون فرق می کنه . به راستی من چی بهش داده بودم . چی ؟/؟ من حتی در آخرین لحظه هم نمی تو نستم خودمو بهش نشون بدم . قلبم داشت ازسینه در میومد . نمی تونستم دنیای بدون اونو تصور کنم . با این که حتی یک بار هم ندیده بودمش . حتی یک بار هم صداشو نشنیده بودم . صورتمو اصلاح کردم . یکی دو تارموی سفید ابروهامو محوش کردم . چند تارموی سبیل و سرم هم سفید شده بود. سبیل هارو از بین بردم ولی نه حوصله شو داشتم و نه وقتشو که دنبال این چند تار موی سفید سر بگردم . هرچند نمی خواستم هویت واقعی خودمو بهش بگم ولی اومدیم و یه جورایی می فهمید . یه تی شرت یقه هفت قرمز تنم کردم با یه شلوار سفید . که بهم میومد . هرچند همه می گفتند که من از سن اصلی خودم خیلی جوونتر نشون میدم ولی نمی شد حقیقتو عوض کرد . یه کفش شیک و مد یا مدل روز هم پام کردم و رفتم به اون پارکی که قرار بود برای اولین و آخرین بار همدیگه رو ببینیم . البته من بهش گفته بودم که ممکنه باجناقمو بفرستم بیاد چون دلشو ندارم .. اولش قبول نکرد -ناصر تو خودت گفتی که هیشکی از موضوع ما با خبر نیست -تارا عزیزم من یه جور دیگه ای قضیه رو براش تعریف کردم .. ولی شایدم خودم اومدم .. خیلی برام سخت بود دروغ گفتن به این دختر . موارد زیادی پیش اومده بود که من چیزی رو بهش نگفته باشم ولی هر وقت می خواستم یه چیزی رو بهش بگم دروغ نمی گفتم . این بزرگترین چیزی بود که بهش می نازیدم . خیلی جالب بود روزای اول همش بهم می گفت که من به تو اعتماد ندارم . حرفاتو باور نمی کنم و منم همش خودمو می کشتم تا بهش بگم و نشون بدم که باید باورم کنه و بهم اعتماد داشته باشه . آخرشم بهش گفتم عزیزم من که ازت چیزی نمی خوام انتظاری ندارم . خواسته ای ندارم که بهم اعتماد داشته باشی یا نه . مگه من اومدم خواستگاریت و بهت گفتم بنز دارم که بعدا پراید از آب در اومده باشه ؟/؟ من می خوام در این دنیای دروغ و پوچیها واست یه دوست یا آدم با احساس خوب باشم .. گاهی وقتا حس می کردم که شاید میخوام بهش نشون بدم که خیلی خوبم ولی دیدم که نه .. چه تاثیری داره که آدم بخواد خودشو به کسی که نمی شناسه و اونو ندیده خوب معرفی کنه . البته این ارزشمنده که یه آدم خوب باشه به دیگران خوبی کنه . حقه بازی نکنه . درد دیگرانو بفهمه . با اونا هم دردی کنه . سنگ صبورشون باشه و همدلی کنه ولی اگه بخواد همه اینا از روی ریا باشه درست نیست . من باهاش اون جوری بر خورد می کردم که بودم . دوستش داشتم . دیوونه اش بودم . درد های اونو درد خودم می دونستم . نمی تونستم ناراحتی اونو ببینم . هر وقت مشکلی براش پیش میومد تا اون مشکل رفع نمی شد حس می کردم که یه بار سنگینی رو دوش منه .. اون این توجه رو به من نداشت . بی خیال تر نشون می داد . شاید واسه این بود که ازم کوچیک تر بود . یک دختر مجرد بود . شایدم واسه این بود که من زیاد بهش گفته بودم که دوستت دارم . زیاد براش نغمه های عاشقونه خونده بودم . و اون بی خیال تر شده بود . با همه اینا وقتی روزی دو سه بار واژه های دوست دارم رو با بوسه های رویایی برام می فرستاد به اندازه یه دنیا بوسه و کلام عاشقونه واسم ارزش داشت . می گفتم برات آرزوی خوشبختی می کنم و حالا هم می کنم ولی می دونستم که این به قیمت عذاب خودمه .. خدای واسه چی ما رو اسیر دنیا کردی .. بابا آدم گناه کرد و ما رو انداختی پایین .. چرا به گناه بابامون ما باید بسوزیم ؟/؟ چرا آخه ؟/؟ من اونو در اختیارم نداشتم که در همچین روزی از دستش بدم . رویایی بودن و رویایی شدن .. این افیون داره منو می سوزونه . دارم نابود میشم . می خوام بمیرم .. ولی سه سال گذشت .. شاید خیلی زود گذشته باشه .. شایدم دیر . دیگه حتی نمی خواستم به این فاجعه و روز های جدایی و بی او نبودن فکر هم بکنم . نمی خواستم اونو از دست بدم . حالا واسش خواستگار اومده .. یه پسر خوش تیپ و پولدار و خونواده دار .. از اونایی که ایده آله واسه یه دختر جوون در اول زندگیش . مثل مترسک و مثل یک دلقک شده بودم و داشتم می رفتم طرف پارک . یک نامه خداحافظی فدایت شوم هم براش نوشته بودم . ..پس از یه خورده مقدمه چینی اینا رو براش نوشته بودم ....خیلی سخته برام تارا که امروز و در همچین شرایطی ازت جدا شم . دنیای پوچیه .. یه روزی آدم همین جور باید با زندگی خودش وداع کنه . اینجایی که من حالا هستم چند قدمی جلوتر از اونجاییه که تو درش قرار داری . شاید اگه قدمهامون در کنار هم بود تصادف روز گار ما رو تا این حد به هم نزدیک نمی کرد . ولی از حقیقت نمیشه فرار کرد . هیچوقت خاطرات خوش نوشتن ها یم با تو رو نمی تونم فراموش کنم .

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:07


پایان یک رویا ۱

دردنیای مجازی اینترنتی دوستیهایی وجود دارد که گاه به عشقهایی مجازی منجر می گردد عشقهایی که گاه اثری از واقعیت می یابد اماجدایی های درد ناک این گونه دوستی ها وعشقها جز حقیقت و یا واقعیت هیچ نمی تواند باشد . حتی زمانی که یکی از این دو یا هردو متاهل هم باشند . ترجیح دادم این داستان را از زبان هر دو قهرمان قصه بر زبان آورم .... ایرانی....... وقتی شنیدم می خواد ازدواج کنه یکه خوردم . راستش انتظار همچه روزی رو می کشیدم می دونستم دیر یا زود این روز میاد ولی می خواستم از حقیقت فرار کنم . دوست داشتم از این واقعیت که اون یه روزی از آشیون عشقم پر می کشه فرار کنم . من متاهل بودم و اون مجرد . دانشجوی رشته کارشناسی ارشد یکی از دانشگاههای تهران بود . رشته برق درس می خوند . هیچوقت همدیگه رو ندیده بودیم . اون بچه اصفهان بود و من تهرونی بودم . حتی این دو سالی رو هم که از اصفهان اومده بود تهرون هیچوقت نشد که همدیگه رو ببینیم . راستش بیشتر این من بودم که طفره می رفتم . از این می ترسیدم وقتی که دنیای مجازی براش تبدیل به واقعیت شه و ببینه که من و اون با اختلاف سنی حداقل 16 سال نمی تونیم هیچوقت با هم باشیم زود تر ازم فراری شه . می ترسیدم اونو برای همیشه از دست بدم . سعی داشتم در این مدت براش یه دوست خوب باشم . یه آدم با احساس . کسی که با محبت خودش بهش نشون بده که زندگی فقط خیانت و دروغ نیست اما خودم مجرد نبودم . پس چه جوری می تونستم این کارمو توجیه کنم . یه چیزی حدود سه سال می شد که از طریق چت و ایمیل با هم ارتباط داشتیم . براش مطالب عاشقونه می نوشتم . بهش می گفتم دوستش دارم . بدون این که دیده باشمش یا حتی صداشو شنیده باشم .حتی همین حالا هم که مثلا به عنوان اولین و آخرین دیدار می خواستم برم بهش سر بزنم نمی خواستم بگم که من ناصر هستم و یه جورایی واسش می خواستم چاخان بسازم . نمی تونستم تمام باور های مجازی اونو خراب کنم . حس کنه که در این سه سالی با یکی بوده که طرف ازش خیلی بزرگتر بوده .. اونم کسی که یه قیافه متوسطی داره و معمولی . همیشه بهش می گفتم که بهترین ها رو واسش می خوام . واسش آرزوی خوشبختی کرده و می کنم . دنیای من و اون یه عالمه با هم فاصله داشت و ما در عرض کمتر از یه ثانیه با پل ارتباطی مجازی به هم می رسیدیم . حالا اون پل می رفت تا برای همیشه خراب شه . اون می رفت تا ازدواج کنه . شاید می تونستیم بازم با هم باشیم ولی درست نبود که من بخوام با یه زنی باشم و حرف بزنم که ازدواج کرده . شاید اون این طور نمی خواست و منم می شدم یه آدم پر توقع . نمی دونم نیاز من به اون چی بود . واسه چی بهش وابسته شدم . شاید می خواستم دوباره جوانی کنم . شاید می خواستم این اعتماد به نفس رو در خودم به وجود بیارم که بازم می تونم دوست داشته باشم و دوست داشته بشم . ولی همه اینها به کنار در نوشته هاش و در روح کلامش مظلومیت و معصومیت و صداقت خاصی بود که منو به طرف خودش کشوند . سه سال گذشت .. حالا اون با غرور از خواستگارش حرف می زنه . نمی دونم چرا این جوری شدم . گاهی از خودم و از زندگی بدم میاد . از این که چرا انسان به دنیا اومدم . از این که چرا هم زمان با تارای خودم به دنیا نیومدم تا عاشق اون باشم و اونو از دست ندم . اون حالا می خواد از خونه دل من پر بکشه و بره به جایی که حتی تصورش برام درد ناکه .. حالا می فهمم که گاهی وقتا که ازش گله می کردم و محبت بیشتری می خواستم بهم می گفت واقعا خود خواهی و بد جنس .. هرچند اون وقتا هم بهش حق می دادم ولی حالا بیشتر بهش حق میدم . من همسر داشتم و به اون می گفتم که دوستت دارم . اونم می گفت که من فقط تو رو دوست دارم و کسی دیگه فعلا در زندگی من نیست . به امید هم کلامی با اون زودتر از سر کارم به خونه بر می گشتم . دلم می خواست هر دقیقه از زندگیمو واسش از عشق و دوستی بگم . از این که بدون اون نمی تونم باشم .. وحالا اون داره میره و داره میره .. تصورش واسم مشکله .. واسش چند تا هدیه گرفتم .. یه گردنبند و یه دستنبند طلا .. و چند تا کارت شارژتلفن .. البته این کارت شارژها داستانش مفصله .. خلاصه اش به این صورته که اون هیچ هدیه ای از من نمی خواسته حتی پول .. واسه همین گاهی واسش کد کارت شارژ تلفن می فرستادم تااگه از راه موبایل می خواد وارد اینترنت شه زیاد هزینه نکنه .. هرچند به این چیزا نیازی نداشت ولی من دوست داشتم این کارو بکنم و همش سر این موضوع با هم بحث می کردیم . آخرش من و اون دوتایی مون از هم عذر می خواستیم ولی اون چیزی قبول نمی کرد . یه حسی به من می گفت شاید این هدایایی رو که گرفتم به عنوان اولین و آخرین یاد بود ازم قبول کنه ولی این کارت شارژها یه نوع شوخی بود تا یه خورده قلب مهربونش از یاد آوری این خاطرات یه جورایی بشه . اون پس از رهایی از من می رفت به دنیای خوشیهای خودش و من اسیر نا خوشیهای خودم می شدم .

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:07


وقتی وارد صفحه چت می شدم و منتظر پیامش می شدم و چیزی نمی دیدم یه خورده دلخور می شدم . اوایل مثل بچه ها لج می کردم ولی یواش یواش سعی کردم به خاطر اونم که شده خودمو عادت بدم . خودمو عادت بدم به این که اون درس داره و باید به درساش برسه . تارا از پسرا خیلی بد می گفت . از این که همه شون نامرد و خود خواهن . شاید با یکی از این بد ها روبرو شده بود . نمی شد گفت این قضاوت درسته ولی به نظر خودمنم در مورد بیشتر پسرا صدق می کرد . واقعا چه دنیایی بود . در عرض کمتر از یک ثانیه .. رابطه ها یه حرارت خاصی پیدا می کنه ولی اون وقتا همه چی یه شور و هیجان خاصی داشت . پسرا به دخترا و دخترا به پسرا نامه می دادند . عشقا رنگ حقیقت داشت . حتی خیانت ها هم واسه خودش یه ابهت خاصی داشت . حالا همه بی خیال شدند . ولی من داشتم واسه یه دختری که می دونستم هیچوقت مال من نمیشه رنج می کشیدم . می دونستم هیچوقت بهش نمی رسم . شده بودم مثل بلدرچین مزرعه ای که می دونست یه روز دهقان میاد و لونه اشو خراب می کنه .. امروز بیاد فردا بیاد پس فردا بیاد دهقان نیومد . داشت دلش خوش میشد که شاید دیگه هیچوقت نیاد ولی بالاخره اومد یه روز اومد و خونه شو خراب کرد .. تارا من دوستت دارم برات آرزوی خوشبختی می کنم . من بهت عادت کردم تارا . من بهت عادت کردم . هر وقت می خواستم بخوابم به وقت بیداری .. هروقت می خواستم از خونه برم بیرون یا بر می گشتم ..اولین کاری که می کردم این بود که ایمیل یا چت روم رو چکش کنم . براش پیام بدم و بهش بگم دوستت دارم . چه دنیای واقعا خیالی و رویایی بود . می دونستم کار یه روزی به اینجا می کشه . شاید پیش خودم فکر می کردم این دختر وقتی که واسش خواستگار بیاد از جاش پا میشه و فریاد می زنه بابا مامان من یه مرد زن داری رو دوست دارم که وقتی که داشت دیپلم می گرفت من به دنیا اومدم . اون نه بد قیافه هست و نه خوش قیافه .. آدم مهربونیه . من عاشق صفا و صمیمیتش شدم . درسته شما منو به اون نمیدین ولی اونم که نیومده خواستگاری من .. واقعا باید خیلی مسخره می بودم اگه همچین انتظاراتی رو از این دختر می داشتم . شاید اون منو واسه یه سرگرمی می خواست . این که رفیق تنهایی هاش باشم . شایدم منو دوست داشت . شایدم برای فرار از پسرای بد به من پناه آورده بود .. شایدم فکر می کرد من یه روزی افسونگری کنم جوون بشم مجرد بشم و بیام اونو از خونواده اش بدزدم .. واقعا حق داشت که به من بگه خود خواه .. راستی این لحظه های سه ساله رو چطور می تونه فراموش کنه .. می دونم اون به سادگی همه اینا رو از یاد می بره . من به ناخوشی هام می رسم و اون تازه می خواد جوانی کنه .ادامه دارد ..............نویسنده .......................... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد

@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:06


خط قرمز 2 (قسمت آخر)
دستمو گذاشتم لای شورتش . دیگه کاری نداشتیم که اون پایین چه خبره . ! نامردا کار خودشونو کرده بودن . آتیش به جون ما زده بودن .-آههههههههه یه ساعته که کوسسسسسسسم بی تابی می کنه کیییییییییرررررر می خواد -پس چرا زودتر نگفتی که من دوای دردتو کییییییررررمو بدم .-آخه روووووم نمی شد .-حالا یه چیزی من بهت بگم ؟/؟-بگو-منم از همون اول رفتم تو هوای کوسسسسسست . دلم می خواست بیام طرفت گفتم شاید بذاری زیر گوشم .-کارررررررتو بکن شورررتمو بکش پایین . کوسسسسسسمو بخور . زودتر راضیم کن تا وقت کنیم پلیسو خبر کنیم بیان اینارو ببرن .-آره نباید بفهمن . ولی بدک نمیشه اگه به روشون بیاریم . یه وقت خیال نکنن ما احمقیم و کم آوردیم و راحت تونستن مارو فریب بدن . دیگه قسمت بالای تنشو لخت نکردم همین طور مال خودمو . سرمو گذاشتم لای پاش . از لای کوسش می شد یه لیوان آب گرفت البته تصفیه نشده . هرچی تری و خیسی بود خوردم .-بهنام جوووووووون خیللللی بهتر و با حالللللل تر از مبین سکس می کنی .-نمیدونم شایدم حق با اونا باشه که یه تنوعی هم لازمه آخه تو هم خیلی پرحرارت تر از بنفشه نشون میدی . یعنی به نظرت اونا حق دارن ؟/؟ما بیخود پشت سرشون حرف زدیم و گناهشونو پاک کردیم ؟/؟-نمی دونم . فقط میدونم دارم حال می کنم . هرچی غم و غصه دارم داره از یادم میره -پس بیا با هم حال کنیم پلیسو بیخیال شیم یه سرویس همینجا بریم و بعدشم بریم پایین .-هر چی تو بگی بهنام . هرچی کیییییرررررتو بگه . باید منو به ارگاسم برسونی بعد .-نوکرتم . نوکرتم بهاره بهاری من . وای که کوسسسسسشششششو مثل یه میوه خوششششمززززززززه می خوردم و اونم هی به خودش فشار می آورد و مثل ماهی بالا و پایین می پرید . چقدر هوسی بود که با دو دقیقه میک زدن من آبش اومد .-چه زود؟/؟-آره عزیزم نیاز داشتم . نیاز داشتم . هوسسسسسسس داشششششششتم . حالا هم هوسسسسسسس کییییییررررو دارم . کوسسسسسسسم توتب کییییییییرررررت می سوزه .. حس کردیم که لخت لخت بیشتر می چسبه . تازه بعدشم می خواستیم بریم پایین . کیرم خیلی راحت رفت توی کوس تنگش . جلوی دهنشو داشتم تا پایینیهاصدای ناله اشو نشنون . می خواستم ورود ما برای اونا سورپرایز باشه . یه دستمم گرفته بودم به پره ها یا همون رادیات شوفاژوخودمو همراه با کیرم عقب و جلو می کردم .پرس پرسش کرده بودم . هیچکدوممون جیکمون در نمیومد ولی زیر تنه من به شدت دست و پا می زد و من هم زورمو می آوردم روش تا یه موقع کنترل از دستم خارج نشه . ماهی کوچولوی من پری دریایی قشنگ شمالی ام یه بار دیگه به ارگاسم رسید . صدوهشتاد درجه برگردوندمش . کون قمبل شده اش روبروم قرار داشت وخیسی کوسشو با سر سوراخ کونش ترکیب کرده و لزجش کردم . کافی نبود و درد می کشیدولی بالاخره منم باید یه جوری کمرمو سبک می کردم . چاره ای نبود . دو تا قاچای کون بهاره رو گرفته به دو طرف بازش کردم تا سوراخ کونشو بهتر ببینم یه خورده یواش و یه خورده هم با بیرحمی پنج سانت از کیر بیست سانتی امو فرو کردم تو کون تپل مپل بهاره جونم که اونم یه حالت ژله ای داشت . سرمونو بالا گرفتیم تا ببینیم کار اونا به کجا کشیده که دیدم بنفشه در نهایت پررویی داره میگه عشق من حالا که آبم اومده سوراخ کون منم میخخخخخاره . کونشو به طرف مبین گرفت و گفت کیییییییرررررتو میخواد کییییییییییررررررردرشت و باحاللللللتتتتتو . مبین هم یه پمادی آورد و روی سوراخ کووووووون زنم مالید و باسر کیرش اون اطراف بازی می کرد که من حرصم دراومد . عمرا اگه بذارم این کیره بره توی کووووووووون بنفشه . خودم چاککککککککششششششش میدم کاری می کنم که به بخیه کشی بکشه . مقعدشو خونین می کنم .کثافت چقدر زار زدم که به من کون بده ولی همش می گفت که درد داره تا کوس هست کون به چه دردی می خوره . حالا پس چرا داری راحت به غریبه کون میدی !نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار؟/؟یه تنوع طلبی بهت نشون بدم که حظ کنی ..فرمان حمله رو به بهاره صادر کرده و دوتایی زوزه کشان مثل سرخپوستا و قبیله آپاچی ها از پله ها اومدیم پایین . هر دوتاشون اول یکه خوردند و پاپس کشیدند ولی تن لخت ما ومنی هایی رو که از کون و روون بهاره روون شده بود دیدند خاطر شون جمع شد . مبین به حرف اومد و گفت ای بابا شما که دست مارو از پشت بستین -کلک !بهنام کلک !تو که از طرف دبیرستان احضار شده بودی . چی شد ؟/؟بالاخره سرعقل اومدی و دیدی که سکس ضربدری چه حالی میده . آدم همیشه یکی دیگه رو دم دستش داره . به ادم هیجان میده . شور زندگی میده . نمی ذاره هوس آدم بخوابه . من که هنوز یه خورده دلم پر بود و عقده کونشو داشتم مثل یک کشتی گیر دستی به پشتش زده و به حالت نیم سگی نیم خیز انداختمش رو زمین . کون قمبل شده اشو گرفنم تو دستام ووحشیانه لاپاشو باز کردم و سر کیرمو چسبوندم به سوراخ کونش و فشار و فشار و هی فشار . تا می تو نستم فشار می دادم .

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:06


پماد خمیری رو هم که مبین مالیده بود به سر سوراخ کونش پاک کردم تا بیشتر دردش بگیره .-حالا راحت به غریبه ها کون میدی و از ما دریغش می کنی ؟/؟جررررررررتتتتتت میدم خیال کردی دررفتی ؟/؟چاککککککککت میدم . پارررررررررت می کنم . رووووووونه بیمارستانت می کنم . پتیاره جنده کونی کوسده عوضی خوارتو میگام . ننه اتو شوهر میدم . مفت به مردم کون میدی و من هیچی ؟/؟خشک خشک می کنمت تا ببینی نانردی یعنی چه .-آیییییییییییی غلط کردم گوه خوردم دیگه نمی کنم . قول میدم اول تا تورو راضی و سیر نکردم دیگه دنبال بقیه نرم .-من تا کونتو پاره نکنم دست بردارنیستم . من امروز خون کوسسسسسسسستو دیدم . کیر مبین خون کوسسسسسسستو آورد بیرون . من از اون چی کم دارم .؟/؟کیر منم باید خون کونتو بکشه بیرون .-وای ماااااماااااان جوووووون پاررررررررره شدم جررررررررخوردم . مردم !مردم .بهاره و مبین گفتند حالا آقا بهنام گناه داره . بهاره هم گفت به جاش یه بار دیگه بیایین کون منو بکنین فدای سر شوهرم .-نه من تا امروز به این جنده عوضی درس ندم ولش نمی کنم . کیرمو فرو می کردم توی کون زنمو در می آوردم یه بار دو سانت یه بار ده سانت یه بار پونزده سانت . با دستام دهنشو محکم داشتم تا نصفه شبی ملتو بیدار نکنه . به مبین اشاره زدم که بره زیر تنه بنفشه و از اون زیر کوس زنمو بکنه تا یه خورده این جوری تسکین پیدا کنه .-من تا این سوراخ کون و مقعدشو زخمی و خونی نکنم دست از سر کونش ور نمی دارم . چند دقیقه ای گذشت واوخ جوووووون جوووووووون بالاخره کون بنفشه رو پاره اشششششش کردم . خون کمی زد بیرون . منم آب خودمو مث یه مرهم ریختم توش و کیرمو بیرون کشیدم .-خیلی سنگدل و بیرحمی -چیه جنده خانوم ؟/؟دیگه تا چند وقت دیگه نمی تونی کون بدی ؟/؟فعلا که داری کوسسسسسس میدی ببینم چقدر جا داری . کیییییررررررمبین توی کوس زنم بنفشه بود و در حال حرکت . بنفشه کوسسسسسس تنگی داشت . منم کیرمو از گوشه کنارا فرستادم تو کوس بنفشه . یه چند سانتی رفت داخل . عزیزم دو کییییییرررره چه طوره حال می کنی ؟/؟-آررررررره حاللللل می کنم ولی کونم می سوزه . به هزار مکافات اونو به ارگاسم رسوندیم و رفتیم سراغ بهاره که داشت پرپر می زد. من و مبین دوتایی اونو گاییدیم و این بود از نخستین سکس ضربدری ما . حدود یک ماه باقیمونده تابستونو اونجا کنگر خوردیم و لنگر انداختیم چون این عیال حشری ما تا کونش خوب نمی شد و یه دست به این اقا مبین صاحب خونه کون نمی داد مجوز برگشت به تهرانو صادر نمی کرد ..پایان .نویسنده ..ایرانی


@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:06


خط قرمز 1

من و بنفشه تازه دو ماه بود که باهم ازدواج کرده بودیم . من 25 سال و اون 22سالش بود . دو تا دوست توی بابلسر داشتیم که اونا هم زن و شوهر بودند به اسم مبین و بهاره که مبینه 24 ساله و بهاره 23 سالش بود . خانوما خونه دار بوده و من چاکر شما بهنام خرخون لیسانسیه و دبیر دبیرستانی تو تهرون بودم . این مبین خان ما هم یه زرگری تو بابلسر داشت که اون و داداشش اداره اش می کردن . و بگذریم از این که چه طوری ما و این دو نفر تو دبی با هم دوست شده بودیم . اتفاقا اونا هم دو ماه بود که ازدواج کرده بودند و ماه عسلشونو مثل ما به دبی رفته بودن .در هر حال به دعوت اونا به بابلسر رفتیم . اونا یه ویلای خیلی شیک و بزرگ تو حوالی دریا کنار داشتند وبنفشه خوشگل من هم که عاشق دریا . اگه چاره می داشت کوس و کونشو جلو دریا به باد می داد تا همه ازش فیض ببرن . قصد داشتیم یه یه هفته ای رو از دریا و ساحلش لذت ببریم که از تهرون باهام تماس گرفتن که چه نشستی بیا موقع امتحان تجدیدیه و حتما باید یه سری گزارشات و کارها رو انجام بدی هر کاری کردم نرم نتونستم . برای دو سه روز از پیششون رفته و گذاشتم که این بنفشه لااقل از دریا لذت ببره تا پس از دو سه روز که کارام تموم شد به بابلسر برگردم تا این که پس از دو روز بهاره زن مبین بهم زنگ زد و گفت که چه نشسته ای موضوع مرگ و زندگی در میونه .ا گه لیوان اب در دست داری بذار زمین و بیا بابلسر . هر کاری می کردم موضوع رو نمی گفت . حدس می زدم بنفشه قشنگم با اون هیکل ماهی نما وچشای سیاه و درشت و بدن سفید وشصت کیلویی اش تو دریا غرق شده . معلوم نبود با زانتیای خودم چه جوری خودمو به بابلسر رسوندم . شب شده بود . ساعت حدود دوارده شب بود . بهاره باهام تماس گرفت . خیلی اروم صحبت می کرد . گفت که در خونه رو واسم باز می ذاره و وقتی که رسیدم از در پشتی طوری وارد شم که بدون هیچ سر و صدایی باشه و از گوشه پله ها خودمو به اتاق بالایی برسونم . یعنی چه ؟/؟مگه می خواستیم فیلم بازی کنیم ؟/؟دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . همین کارو هم انجام دادم . خیلی آروم پاورچین پاورپین از پله ها بالا رفتم . یه سر و صداهایی به گوش می رسید دیگه داشتم خاطر جمع می شدم که کسی نمرده . دیدم که اون کنار توی اتاقی که مخصوص من و بنفشه بوده بهاره نشسته وانگشت سبابه اشو روی بینی اش به علامت سکوت کشیده و منو دعوت به آرامش کرده و اشاره می کنه که برم طرفش . منم این کارو انجام دادم . رفتم داخل اتاقی که تقریبا بالا و گوشه هال و مشرف بر پذیرایی قرار داشت .-چی شده بهاره خانوم؟/؟من نصفه عمر شدم .-نگران نباش الان اون نصفه اشم میره -یعنی چه بچه ها کجان ؟/؟-شرمم میاد داداش یه نگاه به پایین بنداز . ببین زن تهرونی تو چه طور شوهر بابلسری منو از راه به در کرده ؟/؟!من سرمو اونور می کنم . خجالت می کشم که دو نفری اون پایینو ببینیم .پنجره رو هم باز کردم ببین اونا پشت به مان . از اون بالا و در چند متری بنفشه نیمه لختو دیدم که با لباس خواب کوتاهش روی مبل و کنار مبین نشسته و میگه مطمئنی که بهاره خوابه .؟/؟-آره عزیزم توی آب میوه اش داروی خواب اور ریختم . یه قرص اعصاب قوی هم بهش دادم . دیشب هم همین کارو کردم . در اتاق خوابو هم بستم و یه کلید فرو کردم توش . فقط سر و صدا زیاد نکن که اگه به احتمال یک در هزار یه تکونی خورد ما یه کاری بکنیم .-عزیزم صد دفعه به این بهنام گفتم ما یک تنوع توی سکسمون لازم داریم تا کی فقط همدیگه رو بکنیم یکنواخت شده اما اون منو گرفته به باد فحش و انتقاد و میگه دیگه از این کوس شعر ها نگم .-مبین جون اینا به نظر تو شر و وره ؟/؟-نه قربون اون سینه های بلوری بیرون زده از پشت سوتینت برم واسه چی کوس شر باشه . می دونی که امروز همه این مشکلات حل شده یه مرد نمی تونه فقط با یه زن باشه همین جورم یه زن نمی تونه فقط با یه مرد باشه .-عزیزم دیشب خیلی بهم حال داد ولی از بدبختی امشبو رفتم روخط قرمز .یعنی می گی کییییییییییررررررمو توی کوسسسسسسسستتتتتت فرو نکنم ؟/؟-نه این که نمیشه بذارش تو . هر درد و مرضی رو به جون می خرم فقط اگه یه لک و لوکی درست شد باید پاکش کنی .-از خوش شانسی ما این مبلها چرمیه .-زودباش طاقت ندارم مبین .-منم بدتر از توام .-کاش اون دونفر هم اینجا بودند و یک سکس ضربدری انجام می دادیم -نه بنفشه چون اونا فرهنگ و کلاسشون خیلی پایینه عمرا اگه راضی به همچه کاری بشن .-یعنی تو حاضری زنت به بهنام کوسسسسسس بده ؟/؟-اگه ناراحت نمی شی باید بگم که خیلی هم خوشحال میشم و از خدامه . ا ین یه چیز گوشتی وسط بدن ما یه لذت مخصوصی می بره که بهش میگن شهوت . لذت چشم هم تکمیلش می کنه و بهش تنوع میده . اگه تنوع تو کار نباشه زندگی چه فایده ای داره !-آخ که قربون فرهنگ و فلسفه ات بره این بنفشه و کوسسسسسس و کوووووون بنفشه . کاش به جای بهنام امل باتو ازدواج می کردم .

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:06


قبل از این که توی هم قاطی بشن خواستم برم پایین و جلوشونو بگیرم که بهاره نذاشت و گفت این دو تا دیگه به درد ما نمی خورن بذار کار به جاهای حساس برسه زنگ می زنم به 110بیان که ببرنشون . اونوقت راحت تر می تونیم ازشون طلاق بگیریم . بااین که غیرتم به من اجازه نمی داد ولی این گفته منطقی بهاره رو قبول کردم . واسم تعریف کرده بود که شب قبل شوهرشو دیده که تو آشپز خونه داره یه چیزی می ریزه داخل اب میوه اش مشکوک میشه و نمی خوره . ودر اتاق خواب که قفل میشه خودشو از پنجره کوچیک اتاق که مشرف به کوچه بوده و قرار بود تازه هفته بعد پشتشو میله بذارن میندازه توی حیاط یا همون کوچه و از پشت میاد به همین جا و سکس بین مبین و بنفشه رو می بینه .-خب چه طور شد که دوباره به اتاق خواب برگشتی ؟/؟از راه پنجره که ارتفاعش بالا بود نمی تونستی برگردی . آخه دیدمش آدم می تونه خودشو پرت کنه داخل شن ولی باید نردبون بیاری مسیرو برگردی . واسه رفتن به اتاق خواب هم باید از روبروشون می رفتی .-راست میگی من می خواستم که همین جا بخوابم و هر چه باداباد یه چیزی سرهم بندی کنم . تازه اونا بودن که باید می ترسیدن نه من . از طرفی شانس هم آوردم که رفتن حموم تا بقیه کاراشونو اونجا انجام بدن . منم از فرصت استفاده کرده و با کلیدی که داشتم درو باز کرده بر گشتم سر جام .-چرا به روشون نیاوردی ؟/؟-می خواستم تو هم باشی . چون می دونستم قراره تا موقعی که تو نیستی هر شب از این برنامه ها داشته باشن . حالا که اومدی دونفری بهتر می تونیم یه تصمیمی بگیریم . بی اختیار نگاه هردومون دوباره افتاد پایین . ناکث این بنفشه خیلی سکسی و هوس انگیز کرده بود . کیرم شق شده بود . زنم داشت کوس می داد و من هوس کردنشو داشتم . و می ترسیدم که بخوام برم پایین . دوست داشتم هر چه زودتر 110بیاد و یه چماق بکنه توی کونشون . مبل چرمی به رنگ شیری بود و زیبایی تن فرشته رو بیشتر نشون می داد .مبین افتاد روش -نه ..نه ..نه ..زود باش پاررررررم کن -یواش تر احتیاط کن بنفشه .-نه دست خودم نیست عزیزم من کیییییییررررررررمی خوام . منو سخت بهم بکن . بهم حمله کن .-واییییییی بنفشه تو چقدر انرژیکی . کیرم داره شورتمو گشاد می کنه . شورتشو درآورد و کیر شق القمر شده اش را نشون بنفشه داد . بنفشه کیر مبینو گذاشت توی دهنشو ساک زدنو شروع کرد بهاره از ناراحتی سر تکون می داد و منم ازش تبعیت می کردم .یه وقتی متوجه شدم که یه چیزی شبیه بستنی آب شده از لب و لوچه بنفشه سرازیرشده .بعععععععله آب کیر مبین توی دهن بنفشه خالی شده بود . آشغال کثافت مگه کیر من چه چیزی از کیر مبین کم داشت .؟/؟کلفتیش که همون بود تازه دو سه سانت بلند تر هم که بود . پست فطرت چقدر بهت زار زدم که کیرمو ساک بزن . تازه یه هدیه واست گرفتم با منت واسم ساک زدی . خوردن اب کیرم که جای خود داشت . آرزو به دلم گذاشتی تنوع میخوای ؟/؟پشت میله های زندان کیر برادرای دینی هم دنبال تنوع می گردن . مبین افتاد به جون بنفشه . اونو مثل یک گربه ای که بچه اشو از زمین بلند می کنه بلند کرد و به طرز وحشیانه ای لباس خوابشو از تنش کشید بیرون .-همین جوری بکن . خوشم میاد باهام هارد سکس داشته باشی ...این لباس خواب گرونو همین چند وقت پیش از دبی خریده بودم . اتفاقا این دونفرهم بودند و اونجا جنده خانوم لباسشو که تازه خریده بود قایم می کرد که مبین نامحرم نبینه . غلط نکنم کوس دادن به اونو از همون موقع شروع کرده بود . روی مبل چرمی دست و پا می زد . خون کوس و پریودی بنفشه دور بر کون سفید و ژله ایشو سرخ کرده بود . پتیاره دفعه قبل که پریود شده بود اصلا اجازه نداده بود برم طرفش . نمیدونم رحم من بازه و میکروبی میشه و کمرم سنگین میشه و از این حرفا . کونشو قمبل کرده به کوسش اشاره می کرد . مبین هم معطل نکرد سوتین بنفشه رو در اورد انداخت گوشه ای و شورتشم که تا زانوش پایین کشیده شده بود از پاش در آورد و بیرحمانه کیرشو یک ضرب گذاشت توی کوس خونین بنفشه .-وایییییی قربون کیییییییررررررررربا حاللللللت برم محکم تر ..میخخخخخوام اینجا پراز خون بشششششششششه .خون هوسسسسسسس من . هوسسسسسسس کوسسسسسسممممم . بززززن کیییییرررررتو منو بکن . تشششششنه کیییییرررررتم . جوی خون به راه افتاده بود . تنه کیر مبین قرمز قرمز شده بود . دنیایی از کیف اومده بود سراغ بنفشه .-کجایی بهنام .کجایی بهاره ؟/؟کاش شمام اینجا بودین و تنهام نمی ذاشتین .!شما نمی دونین این جوری گاییده شدن چه حالی میده !-و اینجوری گاییدن .-آره تو کیف گاییدنو داری من گاییده شدنو . کیییییییرررررت کوسسسسسسمو به آتیششششششششش کشیدده بززززززن از خون نترس . کونو ببین آقا مبین .-قربون کون سرخ و سفید بنفشه ام برم . با هر ضربه کیر توی کوس بنفشه خون بیشتری به اطراف می ریخت . مبل چرمی دیگه دو رنگ شده بود .-نترس مبین من روز اول و دوم عادتم زیاد خون میرم . طبیعیه حالتو بکن تا منم حالمو بکنم .

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:06


یه لحظه سرمو طرف بهاره برگردوندم .ا ونم مثل من دستش از پشت شلوار رو آلت تناسلیش بود . رفتم طرفش ..نه ...نه آقا بهنام من نمی تونم . من اهلش نیستم -هیسسسسسس بالاخره باید از یه راهی و جایی اهلش شد ..ادامه دارد ...نویسنده ..ایرانی .



@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:05


اگه من پاک می شدم و دوره پریودم تموم می شد اون وقت دیگه دستاشو رو کوسم نمی ذاشت ؟/؟ تمام فکر و ذهنم توی مدرسه شده بود همین . کی میرم تو رختخواب و کی تارا باهام از این کارا می کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی




@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:05


خواهر خوب و خوشگلم 1

چقدر دوست داشتم شبا برم اتاق خواهر بزرگه ام بخوابم چهار سال ازم بزرگتر بود . نمیدونم چرا شبا تنهایی می ترسیدم بخوابم . من 8 سالم بود و اون 12 سالش . یه شب که طبق معمول می خواستم برم اتاقش و بازم ازش خواهش کنم اجازه بده که شبو پیشش بخوابم و اونم طبق معمول خیطم کنه و بر گردم ..واسه یه لحظه که آروم درو باز کردم دیدم که تارا قمبل کرده و پشت به منه و یه خیار فرو کرده تو کونش و بدون این که روشو بر گردونه دستشو گذاشته رو کوسش وداره ناله می کنه .. یواش درو بستم . می دونستم این صحنه خوبی نیست و اگه منو ببینه که اونجا وایسادم دعوام می کنه . رفتم و دیگه کاری به کارش نداشتم . یکی دو سال گذشت . من روز به روز تپل تر می شدم و بدنم بیشتر گوشت می گرفت و باسنم هم بیشتر رشد کرده بود و خیلی تپل شده بود . تارا وقت و بی وقت دستشو می ذاشت رو کونم و باهام شوخی می کرد و می گفت که وقت شوهر کردنت رسیده .. از این جور حرف زدنهاش خجالت می کشیدم و بدم میومد . دوست داشتم برم به مامان بگم . تا اینکه نزدیکای یازده سالگی ام بود . خونواده خیلی نگران بودند که چرا تا حالا پریود نشدم . یه حس و حال عجیبی داشتم . مثل سابق از این که تارا به کونم دست بزنه زیاد بدم نمیومد . تازه یه خورده هم خوشم میومد . یه تغییراتی رو در خودم حس می کردم به خصوص تو سینه هام و ناحیه کوسم و هیجاناتی که داشتم و این که بر خلاف گذشته که در رابطه با پسرا بی خیال بودم حالا دوست داشتم هر کی منو می بینه خوشش بیاد و ازم تعریف کنه . تارا پونزده سالش بود و من هم یازده سالم . اون دیگه مثل بچه ها باهام رفتار نمی کرد . با هم می رفتیم حموم و تن همو می شستیم و واسه هم لیف می زدیم . بهم می گفت ترانه همین روزاست که باید پریود شی . خیلی منو ترسونده بودند . می دیدم که مامان و تارا همش از نوار بهداشتی استفاده می کنند و خون زیادی هم ازشون می ره و همش هم از قرصای آهن استفاده می کنن که به کم خونی دچار نشن . مامان که تازگیها به خاطر خونریزی های زیاد به وقت عادت ماهانه اش دچار سر گیجه و بیماریهای عجیب و غریبی شده بود . یه روز که من و تارا تنها بودیم حس کردم یه مایعی شورتمو خیس کرده و یه چیزی داره ازم می ریزه . بالاخره منم به جرگه آدم بزرگایی که هنوز دختر بودم پیوسته بودم . دستپاچه شده بودم . دلم نمی خواست خواهر خوشگلم متوجه ضعفم شه . منو برد حموم از کمر به پایین کاملا لختم کرد . یه خورده خون ریخته بود و دیگه خبری نبود -تبریک میگم ترانه ..تو دیگه خانوم شدی .. از نوار خودش داد بهم تا بذارم رو کوسم . بر خودم مسلط شدم . یه خورده سرم گیج می رفت ولی چیزی نگفتم . بیشترهول خورده بودم . همه به دید دیگه ای بهم نگاه می کردند . مامان واسم نذر کرده بود . تارا صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود و بهم گفت یه مدتی نیاز داری که من همراه و همدم تو باشم و بهم گفت تختمو بیارم اتاقش وکنار تخت اون بذارم و با هم بخوابیم . خواهر بزرگم اتاقشم بزرگ تر بود . من که حسودی نمی کردم . بزرگتر بود دیگه . یه جورایی دوست داشت که شبا همدیگه رو بغل بزنیم و بخوابیم . در همون روزهای اول عادت من گاهی بدون این که ازش بخوام شلوارمو می کشید پایین و نوار خونی رو خودش برام عوض می کرد . یه دستمال کاغذی می گرفت و روی کوسمو و یه خورده خیلی کم از داخلشو پاک می کرد . وقتی اون این کارو انجام می داد یه لذت عجیبی توی تمام تنم به وجود میومد . ناز می کردم وتعارف -تارا جون زشته بده بوی خون میده .. خوب نیست -عزیز دلم من و تو خواهریم . از من نزدیک تر به تو که کسی نیست . این قدر که نباید نسبت به هم غریبه باشیم . وقتی اون دستشو میذاشت رو کوسم گاهی حس می کردم که خون داره می ریزه تو دستش ولی یه جورایی خوشم میومد و یه خیسی خاصی داشت که همراه با چسبندگی بود . همون بار اول پریودم روزی دوبار باهام از این کارا می کرد -تارا من خودمم می تونم .. -نه ترانه جون . این شروع کارته یه وقتی داخل رحمت و ناحیه تناسلی تو میکربی و چرکی میشه کار دست خودت میدی .. از این که خواهرم این قدر به فکر منه لذت می بردم . خودمو مینداختم تو بغلش تا صورتشو ببوسم ولی اون خودشو می چسبوند بهم و لباشو میذاشت رو لبام و با یه حرارت خاصی منو می بوسید . گاهی دستاشو میذاشت رو سینه های کوچولو و نقلی ام . البته از رو بلوزم . سینه هایی که تا چند وقت پیشش که کوچولوتر بودم بابا مامانم بهش می گفتن جوجو .. هرچند اون وقتی هم که تازه پریود شدم همون جوجو بیشتر بهش می خورد . وقتی تارا این کارو باهام انجام می داد تمام تنم داغ می شد . خوشم میومد . یه جورایی حس می کردم که اگه مامان بابا بفهمن که اون باهام از این کارا می کنه ناراحت میشن و این کارش یه کار درستی نیست . ولی هر کاری بود که من خیلی خوشم میومد .

داستان🔞ڪدہ سڪس🔞محارم

28 Oct, 16:05


باهاش وررفتم و دوباره حشریش کردم . -مامان دیگه من و تو نمی تونیم باهم باشیم ؟/؟ -نه نه نمی دونم . آخه واسه چی من این قدر سریع تصمیم گرفتم .. دیدم مامان دوست داره تنها باشه رفتم سر کامپیوتر و مشغول خوندن داستانهای امیر سکسی شدم . بعد از دقایقی دیدم مامان اومده بالا سرم ایستاده وخودشو رومن خم کرده و میگه عزیزم پرویز خوشگله من بیا بریم توی رختخواب تا قبل از این که صبح بشه و بابا بر گرده یه صفایی بکنیم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی


@dastansxsy1400 🔞 داستان کده

4,547

subscribers

7

photos

2

videos