wandering_girl♥️👻 (@wandering_girlll)の最新投稿

wandering_girl♥️👻 のテレグラム投稿

wandering_girl♥️👻
🩸اگر بگویم حالم خوب است دروغ گفته ام چون سرگردانی روح من درمان پذیر نیست و من می دانم که هرگز به آرامش نخواهم رسید🩸

#دختر_سرگردان♥️
ژانر:جنایی ، معمایی ، عاشقانه، مافیایی🩸
پارت گذاری روزانه"به جز جمعه ها"♥️

Link: @wandering_girll
2,389 人の購読者
81 枚の写真
3 本の動画
最終更新日 10.03.2025 22:04

類似チャンネル

أحاديث نبويه
1,930 人の購読者

wandering_girl♥️👻 によってTelegramで共有された最新のコンテンツ

wandering_girl♥️👻

31 Jul, 10:17

623

Wandering🔞girl♥️👻

#part517

#تیانا


بعد از یکم گشتن داخل شهر برگشتیم هتل و
قرار‌ شد فردا شب‌ بریم مهمونی و چون لباس
نداشتیم قرار بر این شد که فردا صبح همگی
بریم خرید تا چیزی‌ کم و کسر‌ نباشه.

تا صبح با مهسا از بس ذوق داشتیم نتونستیم
بخوابیم و دم دمای شیش صبح بود که تونستیم
بالاخره یکم بخوابیم.
با صدای ساعت گوشی از خواب بیدار شدم و
مهسارم بیدار کردم ، زنگ زدم لابی تا صبحونه
رو واسمون بیارن بالا تا وقت تلف نکنیم.

به روشام پیامک زدم که ما آماده ایم و چند
دقیقه بعدش صدای در اتاق اومد که فهمیدم
روشام و آرتا ان پس کتونیم و پوشیدم و با
مهسا رفتیم بیرون.
+چرا تنهایی؟!
_داداش جلوتر رفت گفت کار داریم ما میریم اونم
میاد پیشمون تو فروشگاه بیاید بریم راننده منتظره.

حرفی نزدیم و تو سکوت مسیر فروشگاه و طی
کردیم که راننده جلوی یه مجتمع خیلی بزرگ و
باکلاس نگه داشت ، همگی‌ پیاده شدیم و رفتیم
داخل و تک تک مغازه هاش رو گشتیم.

هنوز لباسی که چشمم رو بگیره پیدا نکرده بودم
هرچی نباشه امشب شب مهمیه و سرنوشت ساز
پس باید به بهترین شکل آماده بشیم تا تاثیر خوبی
داشته باشیم.
مهسا خریدش تکمیل شد و روشام گفت وایمیسته
آرتا بیاد و باهم خرید کنن پس فقط من می‌مونم.

رفتیم طبقه آخرش که دیگه آخراش بود که یهو
از بیرون یه لباس مشکی‌ چشممو گرفت و بی برو
برگرد رفتم داخل و به فروشنده گفتم که از ویترین
اونو واسم از تن مانکن دربیاره.
به مهسا و روشام اشاره کردم بیان اینجا تا من
لباس و بپوشم و نگاه کنن.

رفتم تو اتاق پرو و بعد از درآوردن لباسام و
آویزون کردنشون شروع کردم به پوشیدن لباسه.
یه لباس مشکی بلند که از رون چاک داره و پشتش
بند بند بسته میشه و یقشم تا حدودی بازه.

همچیز اوکی بود و مونده بود بندای پشت لباس
مهسا رو صدا کردم تا بیاد و کمکم کنه ولی جوابی
ازش نشنیدم.
+مهسااااا ، مهسااااا
هوف این اتاق پروم آیینه نداشت که پشتمو بتونم
ببینم و خودم ببندم که خوشبختانه صدای باز
شدن در اومد.

+میومدی حالا شیش ساعته دارم صدات میکنم
حنجرم پاره شد ، حالا ولش کن این بندای پشت
لباسمو ببند واسم اینجا آیینه نبود نتونستم
دستش رفت و بندای لباسو یکی یکی بست ولی
حسی که این دست به بدنم منتقل می‌کرد عجیب
با دستای مهسا فرق داشت...
wandering_girl♥️👻

30 Jul, 07:56

574

Wandering🔞girl♥️👻

#part516

#تیانا

+What kind of person are you looking for?!
(مگه دنبال چجور آدمی هستی؟!)

اومد جواب بده که آرتا پرید وسط حرفش و گفت:

_Ok, why did you bring us here?!
(اوکی مارو واسه چی‌ اینجا آوردی؟!)

سوال منم بود پس دست از نگاه کردن برداشتم
و با دقت گوش دادم تا ببینم چه جوابی میده.

_I brought you to see here to make sure
what the guns were for, because I
know you are slow to trust
I mean, I actually understood that you
had sent someone for research
(همینطوری آوردم ببینی اینجارو تا مطمئن
بشی اسلحه ها واسه چی بوده چون میدونم
دیر اعتماد میکنی.
یعنی دراصل فهمیدم که یکیو فرستاده بودی واسه تحقیق)

آرتا سرشو تکون داد و درجوابش گفت:

_Ah, that's right, I am one of the principles
My job is to trust the customer first
I will work later
(آها درسته من یکی‌ از اصول های
کارم اینه که اول از مشتری مطمئن
میشم بعد کار میکنم)

دیگه حوصلم نکشید حرفاشونو گوش بدم پس
رفتم سمت قسمت تیراندازیش و نگاهشون کردم
عجیب دلم میخواست منم یه خودی نشون بدم
ولی آرتا صدام کرد و به ناچار از سالن زدیم بیرون.

_بچه ها وایستید میخوام یه چیز بهتون بگم
متعجب وایسادیم و چشم به دهن آرتا دوختیم.
_مایکل گفت یه مهمونی دارن واسه اعضای
جدیدی که امروز دیدید و گفت که خوشحال میشه
آگه مارو ببینه و اینم گفت که تو اون جشن
آدمای بزرگی هستن که میتونن مشتری بشن.

_کِی هست مهمونی؟!
+آره روشام راست میگه مهمونی کِیه؟!
_فردا شب تو یکی از بهترین مکانای نیویورک
خب نظرتون چيه چیکار کنیم؟!
_دیوونه شدی داداش معلومه که باید بریم این
بهترین فرصته که بتونیم خودمونو معرفی کنیم.
wandering_girl♥️👻

29 Jul, 07:58

501

Wandering🔞girl♥️👻

#part515

#تیانا

هلدینگش فکر کنم پنجاه طبقه بود و ما سوار
آسانسور شدیم و مایکل دکمه طبقه آخر و زد.
بعد از چند دقیقه در‌ باز شد رفتیم بیرون.
الحق که واقعا جای خوبی بود ، پشت سر مایکل
رفتیم که جلوی یه در وایستاد و یه رمزی زد و
بازش کرد.

کنار وایستاد و اشاره کرد بریم داخل که به ترتیب
رفتم داخل و هر چهارتامون هنگ کردیم و هیچکس
هیچ حرفی نمیزد.
یه سالن چند صد متری که قسمتای مختلف داشت
و تو هر قسمت دخترا و پسرایی بودن که داشتن
تعلیم میدیدن.

یه قسمت واسه تیراندازی بود و یه قسمت واسه
بدنسازی و بوکس و پروش اندام و خیلی بخشای دیگه.
عجیب حال کردم با اینجا و دلم خواست منم جزوی
ازشون باشم و مثل اونا فعالیت داشته باشم.
خیلی وقت بود همچین شور و شوقی رو تو خودم
حس نکرده بودم.

اهمیتی به بقیه ندادم و مشتاق رفتم جلوتر و
با دقت بیشتری به تک تک قسمتا نگاه کردم و
میتونم بگم کارشون فوق العاده بود.
تو قسمت تیراندازیش بهترین اسلحه هارو دیدم
که فقط تو معدود کشورا هستن اینجور سلاح ها.

مشغول دیدن بودم که دست یکی رو شونم نشست.

_what's your idea ?!
you like it?!
(نظرت چيه ؟!
خوشت اومد؟!)

کلافه دستشو کنار زدم و برگشتم که دیدم همه
پشت من وایستادن و مثل من دارن نگاه میکنن.

+Yes, it is really wonderful
Their work is good, they look professional
(آره واقعا فوق العادست
کارشونم خوبه حرفه ای بنظر میان)

_I have been doing this for about
150 years.
This is a floor for people Low-level
professional for beginners with few
trainers.
I have and I still haven't found my desired person.
(حدودا پونزدا ساله کارم همینه
تازه این یه طبقشه که واسه افراد
حرفه ایه طبقه های پایین واسه افراد مبتدیه
منتهی چندتا مربی کم دارم و هنوز فرد دلخواهم
رو پیدا نکردم )
wandering_girl♥️👻

28 Jul, 07:49

560

Wandering🔞girl♥️👻

#part514

#تیانا

سریع چشمامو باز کردم و یه نیشگون از رون
پام گرفتم تا کمتر به هیکل این احمق فکر کنم
یجور تصورش میکنم تو ذهنم انگار اولین باره تو
عمرم دارم یه پسر لخت میبینم یا حتی اولین
باره دارم آرتا رو لخت میبینم ولی اصلا اینطوری نبود.

نمیدونم چه مرگم شده...
باقی مسیر و با نگاه‌ کردن به خیابونا خودمو
مشغول کردم و با آهنگ خودمو سرگرم کردم و
باتوقف ماشین سریع پیاده شدم ، اومده بودیم
همون هلدینگ دیشبی پس راهو بلد بودم ولی
ترجيح دادم همگی‌ باهم بریم داخل.

وسط سالن بودیم که مایکل صدامون کرد و برگشتیم
سمتش.
حیف‌ استایلم نیست وگرنه پسر‌ خوش قیافه و
خوش تیپیه ولی یه مشکلی هست اونم اینه که
یکم کسخله ولی خب پارتنر کسخلم حال میده ها.

هوفف خودمم کسخل شدم ببین دارم به چیا
که فکر نمیکنم کلا از وقتی اومدیم آمریکا من
مغزم گیرپاچ کرده درستم نمیشه.
_هوی کجا سیر میکنی تو؟!!
با صدا کردنای مکرر مهسا به خودم اومدم و متعجب‌ گفتم:
+ها چی‌ میگی؟!

_وا تو جدا از دست رفتیا ، مایکل با توعه
سرمو چرخوندم که دیدم با نیش باز داره تو
صورتم میچرخه و منتظر تا جوابشو بدم .

_Hello, Ms. Tiana
(سلام عرض‌ شد تیانا خانوم)

متعجب‌ از اینکه اسممو حفظ‌ کرده گفتم:

+Hello, I did not notice your presence
You obviously have a good memory
that you remember my name
(سلام متوجه حضورت نشدم
معلومه حافظه خوبی داری که اسممو یادته)

یه قدم نزدیکتر به صورتم شد و زل زد تو چشمامو
گفت:
_How many beautiful Iranian women
like you come to me in a year?
I want to show you the main part of the
holding.
(مگه در سال چندتا بانوی ایرانی زیبا مثل شما
میاد پیش من?!
الانم بیابد بریم میخوام قسمت اصلی هلدینگ
رو بهتون نشون بدم )

بعد پرو پرو دستشو گذاشت پشت کمرم و هولم
داد به جلو که یعنی راه برو واینستا.
از اول تا نصفه های راه دستش پشت کمرم بود
و هی تکونش میداد که دیگه اعصابم خورد شد
و به بهونه حرف‌ زدن با مهسا ازش فاصله گرفتم.
wandering_girl♥️👻

27 Jul, 09:11

532

Wandering🔞girl♥️👻

#part513

#تیانا

همون موقع مهسا در اتاق و بست و اومد بیرون
_وا تیانا چرا این ریختی شدی؟!
صاف وایستادم و چندتا نفس عمیق کشیدم و
متعجب پرسیدم:
+چرا مگه چم شده؟!
_قرمز شدی ، الانم که داری نفس نفس میزنی

اومدم جواب بدم که صدای روشام اومد.
_اع شما آماده شدید منم الان سریع آماده میشم
با داداش میایم بیرون
متعجب به کسی که کنارش بود نگاه کردم و به
معنی این کیه چشمامو ریز کردم که گفت:
_وایسا بهش نشون بدم راهو میام بهت میگم

+اوکی من و مهسا میریم لابی بیاید اونجا
منتظر جوابی ازش نشدم و از بازوی مهسا گرفتم
و داخل آسانسور شدیم
_ولی تو یه چیزیت شده نمیگی به من
+هیچی نشده مهسا پیله نکن صبح بد خواب شدم
حوصله ندارم از اونه الانم بیا بریم پایین یکم
تو فروشگاهش بچرخیم

دیگه سوالی نپرسید و یه نفس راحت کشیدم
قلبم هنوز تند تند میزد و دستام یخ کرده بود
عجیبه خیلی وقته همچین حسی بهم دست نداده
بود و قشنگ تفاوت این هل شدنه معلوم بود.
همش‌ بدنش میومد تو ذهنم و دروغ چرا عجیب
هیکل سکسی ای داره و وای خاک تو سرم دارم
به سکس با این برج زهارمار‌ فکر میکنم؟!

آروم کوبیدم تو سرم تا دست از فکرای احمقانه
بردارم و کمتر چرت و پرت ببافم واسه خودم که
خوشبختانه در باز شد و رفتیم بیرون و خود به
خود مشغول شدم.
حدودا یه ربع اینا با مهسا چرخیدیم تا روشام و
آرتا اومدن ، جدا نمیدونستم باید چه ری اکشنی
از خودم نشون بدم و عجیب تو دوراهی گیر‌ کردم.

ترجیح دادم بزنم به کوچه علی چپ و انگار
نه انگار‌ که اتفاقی افتاده چون اتفاق خیلی
جالبی هم نیوفتاده که بخوام هی یاد آوریش کنم.
_آها تیانا سوال کرده بودی اون مرده رو آوردم
تا دوش حموم اتاقمو درست کنه خراب بود.
سرمو به معنی تایید حرفش تکون دادم.

_با دوتا ماشین نمیریم دیگه هممون با یه ماشین
میریم اینجوری راحت تره ، ماشین گرفتم خودم
رانندگی‌ میکنم.
اووو آقا آرتا میخواد خودش رانندگی کنه چه سعادتی.
سرمو تکیه دادم به شیشه و چشمامو بستم که
یهو تصویری تو ذهنم نقش بست که هنگ کردم.
wandering_girl♥️👻

25 Jul, 08:22

591

Wandering🔞girl♥️👻

#part512

#تیانا

رفتم تو اتاق فضولی کنم که چشمم خورد
به نوری که از داخل بالکن می‌تابید تو اتاق
ناخواسته توجهم بهش جلب شد و رفتم تو
بالکن وایستادم ، نسبت ویو این اتاق به اتاق
من یا مهسا خیلی بهتره .

چشمامو بستم و گذاشتم باد کمی‌ که میزد حداقل
یکم بهم آرامش بده و در اصل داشتم ریلکس میکردم.
همجا ساکت بود که حس کردم یکی داره پشت
سرم راه میاد ولی به روی خودم نیاوردم که ببینم
کیه بعد واکنش نشون بدم.

حس کردم روشامه و بی سروصدا داره میاد که
منو بترسونه واسه همین گفتم بزار پیش دستی
کنم واسه همین تا نزدیکم احساسش کردم آرنجمو
محکم بردم عقب تا بزنم تو شکمش.

همون موقع برگشتم که قیافشو ببینم و یکم
مسخرش کنم ولی تیرم به سنگ خورده بود
و روشامی درکار نبود و منی بودم که بگا رفته.
چی باعث شد آرتا رو با روشام اشتباه بگیرم آخه؟!

بیچاره فک کنم محکم زدم بهش چون اخماش
رفت توهم و اومد بره عقب که پاش لیز خورد
و به عقب خم شد ، سریع دستمو دراز کردم بگیرمش
که چه ساده ام من آخه یکی‌ نیست بگه با این
وزنت میخوای آرتا رو نگه داری آخه!!

و بله بدین ترتیب نتونستم نگهش دارم و خودمم
باهاش پخش تراس شدم و نمیدونم چجوری باید
گندی که زدمو جمع کنم.
اول اون افتاد و بعدشم منم رو بدن لختش افتادم‌
دستامو سپر کردم رو سینش که یکمم نم داشت
فکر کنم از حموم تازه دراومده.
حالا این چرا تو این وضعیت لباس تنش نیست ؟!
نمیدونستم چی باید بگم واسه همین هول شدم و
سریع از زو بدنش بلند شدم و دست پیش و گرفتم.

اصلا بهش نگاه نکردم و تند تند گفتم:
+این چه مدلشه واسه چی مثل جن پشت آدم ظاهر
میشی؟!
بعدشم همیشه عادت داری همجا لخت بگردی؟!
همون حالتی که افتاده بود رو زمین نیم خیز شد
و اومد بلند شه که یهو حوله از دور کمرش باز
شد و افتاد پایین ، باز خوب شد داشتم به صورتش
نگاه می کردم موقع گفتن جملات آخر وگرنه
هیچی دیگه باید چشمامو با اسید میشستم.

تو اون شرایط هیچ کاری جز اینکه چشمامو
ببندم به ذهنم نرسید پس سریع چشمامو بستم
و از بغلش رد شدم و دویدم بیرون و از سوئیتشون
زدم بیرون.
wandering_girl♥️👻

23 Jul, 18:56

686

خوش اومدید ♥️🎉

دوستان عزیز چنل VIP رمان #دختر_سرگردان 🔞💦 تاسیس شده و کلی از از چنل اصلی جلوتره

امتیازات ویژه‌ی کانال vip شامل:
🩸شبانه 3 پارت
🩸بدون سانسور و شامل تمامی وانشات ها

تو چنل VIP دیگه خبری از تبلیغات نیست و
فقط و فقط پارت های رمان گذاشته میشه

الان پارت 1500 ایم و شما اونارو هشت
ماه دیگه میخونید و اینم بگم که🤫آرتا و تیانا
عاشق هم شدن و تازههه روشامم عاشقِ.....شده و... رمان حدودا کمتر از دو هفته دیگه تموم میشه🤭

روزانه پارت گذاری داره و پارت های #اروتیک
و ممنوعه به دلیل مسائل #فیلترینگ کم
کم از چنل اصلی پاک میشه و فقط و فقط تو چنل VIP گذاشته میشه‼️

برای دریافت چنل vip دختر سرگردان و پرداخت حق عضویت با قیمت ویژه 30 هزار تومن به آیدی
زیر پیام بدید تا شماره حساب بگیرید👇
و یادتون باشه پیامک واریزی میاد پس فیش
فیک نفرستید ♥️
@Imrobina

🩸 دوستان قیمت چنل VIP به مدت #محدود
🔞30🔞 هزار تومن هست اما به زودی افزایش قیمت میخوره
wandering_girl♥️👻

23 Jul, 08:33

653

Wandering🔞girl♥️👻

#part511

#آرتا

وقتی برگشتیم لپ تاب و باز‌ کردم تا حسابایی
که روشام واسم فرستاده بود رو ببینم.
_داداش آماده نمیشی؟!
+حالا وقت داریم بزار اینا واجبه انجام بدم اول
دیگه حرفی نزد و رفت منم تو سکوت کارامو
انجام دادم و بعد با گوشیم زنگ زدم به فرید و داستان
دیروز و بهش گفتم ، بعد از تاکیدای دوباره گوشیو
قطع کردم.

_داداش من میرم پایین
+باشه فقط واسه چی میری؟!
_دوش حموم اتاق من خرابه آبش چکه میکنه میخوام
برم پایین حضوری بردارم بیارمشون تلفنی‌ گفتنی
اهمیت نمیدن

+باشه برو منم میرم حموم تا بیای
بعد از دوش گرفتن اومدم بیرون و حوله رو
پیچیدم به پایین تنم و با یه حوله کوچیک موهامو
خشک کردم که صدای پا شنیدم و حدس زدم
روشام باشه ولی یه بویی‌ پیچیده بود همجا
که فهمیدم روشام نیست.

آروم لای در اتاقمو باز کردم و یواش یواش
رفتم بیرون و بو کشیدم که فهمیدم بو داره
از داخل اتاق روشام میاد واسه همین یواش
رفتم داخل که دیدم یکی داخل بالکن وایستاده
و من فقط سایشو میتونم ببینم.

از‌ سایه ای که افتاده بود مطمئن شدم که روشام
نیست پس‌ یهو فک کردم نکنه دزد یا جاسوسی
چیزی‌ باشه واسه همین آروم تر از‌ قبل جوری که
دیده نشم رفتم پشتش وایستادم و خوشبختانه
در‌بالکن باز بود و با یه جهش خودمو انداختم تو
بالکن.

اینکه دختره ولی یه دختر چرا باید بیاد داخل اتاق
دوتا پسر صبر کن ببینم این چقدر‌ آشناس یکم
که از‌ پشت بهش دقت کردم فهمیدم که اعع
تیاناست ، اومدم همونطوری بی سروصدا برم
بیرون که تیانا یهو آرنجشو آورد عقب و کوبید
تو شکمم.

+آخ وحشی چه مرگته
شوک زده نگاهم کرد و اومدم برم عقب که پام
رفت رو دمپایی داخل بالکن و ناخودآگاه به عقب
پرت شدم و  تیانا خانوم زحمت کشید دستشو
دراز‌ کرد منو بگیره که نتونست و خودشم خم
شد و باهم افتادیم کف بالکن.
wandering_girl♥️👻

22 Jul, 08:38

576

Wandering🔞girl♥️👻

#part510

#تیانا

سرمو تکون دادم و مشغول لذت بردن از‌ غذای
خوشمزه جلوم شدم همیشه این مشکل که شکمم
سیر‌ میشه ولی چشمام نه رو دارم .
بزور مهسا دیگه نخوردم و بالاخره از‌ سوسیس
کالباسای خوشمزش دست کشیدم و بلند شدم.

برگشتیم اتاق تا آماده شیم و بریم پیش مایکل
سریع رفتم حموم تا دوش بگیرم و بعد از یه
ربع اومدم بیرون و موهامو پیچیدم دور حوله
تا خشک بشه و تو این فاصله لباسامو از چمدون
در آوردم و چیدم تو کمد و یه شلوار لی برداشتم
با یه نیم تنه مشکی ساتن .

یه ضد آفتاب رنگی‌ و ریمل با تینت لب زدم که
صدای آهنگ مهسا از اتاق بغلی میومد که گوشامو
تیز‌ کردم و همینطور که موهامو شونه می کردم
زیر‌ لب شروع به خوندنش کردم.

" دلم میخواد بیام پیشت تو بغلت آروم بگیرم"
" دلم میخواد ستاره شه واسه عشقمون بمیرم"
" دلم میخواد بیام پیشت کنارت آروم بگیرم "...

+هوف دختر این چیه گوش میدی یاد شکست
عشقیای دوران دبیرستانم افتادم یدونه شاد بزار
که امروز از اون روزاست که دلم میخواد دهن
همرو صاف کنم.
_اوه اوه خدا بخیر‌ کنه
خب تقریبا آماده شده بودیم فقط کتونی مشکیمو
هم برداشتم و بعد از عطر زدن به مهسا گفتم:

+من میرم به اینا بگم آماده ایم یادت نره در
و ببندی‌ کارتم بردار
همینکه از در زدم بیرون در کمال تعجبم در اتاق
رو به روایم باز شد و یه پسر و دختر ازش بیرون
اومدن که دختره نگاه بدی به سرتا پام انداخت و
برعکس پسره داشت با لذت نگاه می کرد.

اهمیتی بهشون ندادم و رفتم در اتاق آرتا اینارو
بزنم که دیدم در‌ اتاق بازه ، فضولیم گل کرد واسه
همین یواشکی در و آروم باز کردم و بی سروصدا
رفتم داخل.
صدایی نمیومد واسه همین دور و اطراف و یکم
نگاه کردم ، سوئیت اینا مثل مال ما بود.
رفتم سمت اتاقا و شانسی رفتم داخل یکیشون.

کار‌ زشتی داشتم میکردم ولی‌ نمیدونم چرا امروز
از اون روزاییه که کرمم گرفته و خودمم نمیدونم
چه غلطی میکنم.
wandering_girl♥️👻

20 Jul, 21:08

1,016

Wandering🔞girl♥️👻

#part509

#تیانا

_چتههه چرا داد و بیداد راه انداختی تیانا
+هیچی‌ برو آماده شو سریع بریم پایین واسه
صبحونه اما بگم لفتش نده ها یه ربع وقت داریم
_چخبره جنگه مگه؟!!

+نمیدونم والا سر صبح اومد مثل وحشیا در زد
بعد گفت یه ربع وقت دارید آماده شید و رفت
مهسا غرغر کنان رفت تا آماده بشه وقت نمیشد
دوش بگیریم واسه همین فقط صورتمو شستم و
از داخل چمدون یه شلوار اسلش مشکی‌ و نیم
تنه قرمز‌ با جردن نایک قرمز‌ مشکی‌برداشتم و
پوشیدم.

حوصله آرایش نداشتم واسه همین فقط یه ضد
آفتاب بی رنگ زدم و یکم ریمل که از بی روحی
دربیاد قیافم.
+مهسااا آماده شدی؟!
_آره آره بریم
باهم از‌ در‌ زدیم بیرون که همون موقع روشام
با آرتا اومدن بیرون وقتی دیدن ما اینقدر زود
اومدیم بیرون بدبختا تعجب‌ کردن.

_اووو ببین کیارو داریم اینجا صبحتون بخیر
بانوان گرامی ، حالت بهتره تیانا؟!
+سلام قربونت خوبیم چه عجب یکی یاد من افتاد
دستت دردنکنه بهترم تو چطوری
_منم خوبم ، مهسا تو چطوری

میدونستم مهسا از دیروز تو هواپیما که دید
روشام داره با همه لاس میزنه نسبت به روشام
سرد شده بود واسه همین خیلی رسمی‌ جوابشو داد.
بعدش رفت سمت آسانسور و دکمشو زد .
روشام نزدیکم اومد و آروم گفت:
_این چش شده؟!

+نمیدونم برو از خودش بپرس
بعدش رفتم پیش‌ مهسا و باهم رفتیم داخل
آسانسور و پسرا ام پشتمون اومدن و دکمه
ّطبقه ای که باید میرفتیم و آرتا زد.
بدون حرف وارد سالن غذاخوری شدیم و حالت
سلف داشت واسه همین هرکدوم جدا جدا ظرف
برداشتیم و بعد از غذا ریختن سر‌ یه میز نشستیم.
از‌ قصد مهسا و روشام و انداختم کنار هم و هیچ
یادم نبود خودم باید کنار این برج زهرمار‌ بشینم
ولی خب‌ مهم نبود .

تو سکوت مشغول خوردن بودیم که آرتا گفت:
_مایکل زنگ زد گفت تو اولین فرصت بیاید پیشم