#part527
#آرتا
تیانا و مهسا با راهنمایی خدمه رفتن جایی و
من و روشامم با صدا کردنای مکرر مایکل مجبور
شدیم بریم پیشش وگرنه روشام گفت وایستیم تا
دخترا بیان بعد.
چند دقیقه بعد از سلام و احوال پرسی با مایکل
دیدم یهو چشماش برق زد و از رو صندلیش بلند
شد ، متعجب برگشتم ببینم واسه کی یا چی
اینجوری هیجان زده شد که وقتی برگشتم تيانا
و مهسا رو پشت سرم دیدم.
هیچ ری اکشنی نشون ندادم ولی ناخودآگاه اخم
غلیظی نشست بین ابرو هام و نگاهمو دوختم به
چاک باز لباسش که حجم زیادی از پاهاش بیرون
بود و نگاه همه خیره به پاهای سفیدش بود.
مایکل رفت و ما نشستیم پشت میز و بالاخره
تونستم صورت تیانا رو کامل ببینم ، یه نکته
مثبت تو این دختر هست اونم اینه که هیچوقت
آرایش غلیظ نمیکنه و این واقعا خوبه.
یه لحظه به خودم اومدم و متعجب گفتم:
احمق الان چرا داری اونو تحلیل و برسی میکنی
به تو چه چی میپوشه یا چقدر آرایش میکنه آخه
سرت تو کار خودت باشه و حواستو جمع کن که
واسه چی اومدی اینجا.
خدمه ها اومدن و تنقلات گذاشتن رو میز و چندتا
جام که تو هر کدوم نوشیدنی های الکی مختلف
بودم کنارشون گذاشتن.
+فعلا هیچکدوم از این نوشیدنی هارو نخورید
همشون جز تیانا متعجب نگاهم کردن و اومدم
جواب بدم که تیانا جلوتر از من گفت:
_وقتی جایی هستی که هیچکس رو نمیشناسی
این عاقلانه ترین کاره که هرچی گذاشتن جلوت رو
نخوری چون تو نمیدونی توشون چی گذاشتن که
سرمو به معنی تایید حرفش تکون دادم که همون
موقع یکی از خدمه ها اومد بالا سر میزمون و گفت:
_Excuse me, the boss told me to
introduce you to some people and
told me to come
(منو ببخشید رئیس گفتن که بفرمایید تا شمارو با چند نفر آشنا کنند و گفتن که همتون تشریف بیارید)