مالجو رشد اقتصادی را به معنای تولید اقتصادی همراه با بازتولید اجتماعی تعریف میکند و معتقد است که هر دو این فرآیندها در ایران مختل شدهاند. او دو پرسش اصلی مطرح میکند: اول، علت عدم تولید اقتصادی در ایران چیست؟ و دوم، چرا بازتولید اجتماعی در ایران ناممکن شده است؟
پاسخ او به پرسش اول، تسلط اسلام سیاسی بر اقتصاد ایران است که به گفته او، با غلبه بخشهای نامولد بر مولد، موجب تضعیف تولید ارزش شده است. او هفت مجرای اثر اسلام سیاسی بر تولید ارزش را برمیشمارد، از جمله فرهنگ و سیاست دستوری، ایجاد بیثباتی در کسبوکارها، نظام گزینش عقیدتی، نقض حقوق مدنی شهروندان، فیلترینگ، سیاست خارجی ستیزهجویانه و حضور گسترده شرکتهای اقتصادی نهادهای غیرانتخابی.
در پاسخ به پرسش دوم، مالجو معتقد است که نئولیبرالیسم با تأثیر بر بازتولید اجتماعی، موجب تخریب نیروی کار و ظرفیتهای زیستمحیطی شده است. او نئولیبرالیسم را عامل اصلی خصوصیسازی، کالاییسازی آموزش و بهداشت، و موقتیسازی قراردادهای کار میداند که به گفته او، بازتولید اجتماعی را مختل کردهاند.
مالجو در طرح خود با هفت ایده بدیل درباره اقتصاد سیاسی ایران مرزبندی میکند، از جمله اقتصاد غارت، نئوفئودالیسم، عدالتخواهی اصولگرا، چپ تقلیلگرا، نهادگراها، چپ بنیادگرا و نئولیبرالهای یواش. او معتقد است که این ایدهها نابسندهاند و نمیتوانند وضعیت ایران را بهدرستی توضیح دهند.
با این حال، طرح مالجو با نقدهای جدی مواجه است. اولاً، او از ارائه دادههای دقیق و قابل سنجش خودداری میکند و بیشتر بر حدسها و مشهورات تکیه میکند. ثانیاً، درک او از توسعه و هزینههای ایدئولوژیک دولت، تقلیلگرایانه و غیرواقعی است. ثالثاً، طرح او تلاش میکند تا همهچیز را توضیح دهد، اما در نهایت به گزارههای کمارتباط و غیرمنسجم منجر میشود. بهطور کلی، طرح مالجو بیشتر سیاستزده و توجیهکننده به نظر میرسد تا متاملانه و توضیحدهنده.