روزی تمام عالم؛
مَرا با تو فریاد خواهد زد.
مَرا با تو فریاد خواهد زد.
حُسین هستم
@theehosseiin
من قوی نبودم،
حتی شجاع هم نبودم،
من مجبور بودم؛
اجبار آدم ها را،
قوی و شجاع میکند.
t.me/HidenChat_Bot?start=569991954
ناشناس📍
حُسین هستم (Persian)
باور کردن در قدرت خویش و شجاعت اصلی ترین پایه یک زندگی پر موفقیت است. اما گاهی اوقات، انسان نیاز به انگیزه و اجبار دارد تا این خصلت ها درون خود را بیدار و قوی کند. همین امر برای بسیاری از ما رخ داده است. اگر به دنبال یک منبع انگیزه برای تقویت اعتماد به نفس و ایجاد شجاعت در زندگی خود هستید، کانال تلگرام حُسین هستم را میتوانید به عنوان یک راهنمای مطمئن و موثر در این راه انتخاب کنید. این کانال تلگرام با نام کاربری theehosseiin محلی است برای اشتراک گذاری انگیزه، قدرت و شجاعت با شما. حرفه‌ای و تجربه دار، حسین توانسته است از طریق محتوای ارزشمند خود مخاطبان خود را تحت تاثیر قرار دهد و آنان را به دستیابی به اهداف بزرگتر و تغییرات مثبت در زندگی شان تشویق کند. با ورود به این کانال تلگرام، شما میتوانید از جمله تجربیات، نکات عملی و مطالب الهام بخشی بهره‌مند شوید که به شما کمک میکند اعتماد به نفس و شجاعت خود را افزایش دهید. از این رو، اگر میخواهید زندگی خود را بهتر کنید و به موفقیت های بیشتر دست یابید، بهتر است این کانال تلگرام را از دست ندهید. اغاز کننده یک تغییر مثبت و موفقیت در زندگی خود باشید!
حُسین هستم
03 Dec, 06:28
شُد، شُد!
نشد این بار بند کفشمو محکم‌تر می‌بندم؛
پا میشم ادامه میدم با چندتا دونه موی سفید بیشتر.
نشد این بار بند کفشمو محکم‌تر می‌بندم؛
پا میشم ادامه میدم با چندتا دونه موی سفید بیشتر.
حُسین هستم
26 Nov, 20:14
اسپویل:
بعد از بیست سالگی، زندگی جدی تر میشه، مشکلات بیشتر میشه و روز به روز خسته‌تر میشی ..
بعد از بیست سالگی، زندگی جدی تر میشه، مشکلات بیشتر میشه و روز به روز خسته‌تر میشی ..
حُسین هستم
13 Nov, 03:56
فردی که میخواد به همه کمک کنه و همه رو نجات بده، فردیه که خودش تو تنهایی و بی‌حمایت رشد کرده و داره خود تنهاشو در دیگران نجات میده.
حُسین هستم
09 Nov, 07:10
من برایِ حالِ خوبم، می جنگم!
اوضاع، هرچقدر که می خواهد، بد باشد؛
من شکست را، نمی پذیرم!
به جایِ نشستن و افسوس خوردن؛ می ایستم و شرایط را تغییر می دهم.
می جنگم، زخمی می شوم، زمین می خورم، اما شکست، هرگز!
من عمیقا باور دارم که شایسته ی آرامشم،
و برایِ داشتنش، با تمامِ توانم، تلاش می کنم.
من آفریده نشده ام که تسلیم باشم،
که مغلوب باشم،
که ضعیف باشم!
من آمده ام که جهان را، تسلیمِ آرزوهایم کنم،
"من" خواسته ام!
پس می شود ..
اوضاع، هرچقدر که می خواهد، بد باشد؛
من شکست را، نمی پذیرم!
به جایِ نشستن و افسوس خوردن؛ می ایستم و شرایط را تغییر می دهم.
می جنگم، زخمی می شوم، زمین می خورم، اما شکست، هرگز!
من عمیقا باور دارم که شایسته ی آرامشم،
و برایِ داشتنش، با تمامِ توانم، تلاش می کنم.
من آفریده نشده ام که تسلیم باشم،
که مغلوب باشم،
که ضعیف باشم!
من آمده ام که جهان را، تسلیمِ آرزوهایم کنم،
"من" خواسته ام!
پس می شود ..
حُسین هستم
08 Nov, 04:27
بعضی وقتا نیازِ شنیدنِ یه سری کلمات
بیشتر از نیاز تنفس یا غذاست
بدون اون کلمات، زندگی وجود نداره
فقط رفت آمد یه سری عناصر، توی بدن نیمه‌جونه.
بیشتر از نیاز تنفس یا غذاست
بدون اون کلمات، زندگی وجود نداره
فقط رفت آمد یه سری عناصر، توی بدن نیمه‌جونه.
حُسین هستم
07 Nov, 21:05
قطعه ای از من كنار توست؛
و قطعه ای كنار خودم.
و قطعاتم دلتنگ یکدیگرند،
می‌شود بیایی؟
و قطعه ای كنار خودم.
و قطعاتم دلتنگ یکدیگرند،
می‌شود بیایی؟
حُسین هستم
28 Oct, 18:10
شب آن شب،عشق پر می‌زد میانِ کوچه بازارم
تو را در کوچه می‌دیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد،تو این را هم نفهمیدی
ومن آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو می‌لرزیدی و دستم چه عاجز می‌شدم وقتی
تو را می‌خواست بنویسد به رویِ صفحه، خودکارم
میانِ خویش گم‌بودی،میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سویِ دیوارم
هوا تاریک‌تر می‌شد،تو زیرِ ماه می‌خواندی
"مرا عهدی‌ست با جانان ، که تا جان در بدن دارم"
چه شد در من نمی‌دانم،فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظـه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس هر شب این‌کوچه،طنینِ عشق را دارد
تو آن سو شعر می‌خوانی،من این سو از تو سرشارم
سحر از راه می‌آید،تو در خورشید می‌گنجی
ومن هر روز مجبورم،زمان را بی‌تو بشمارم
شبانگاهان که برگردی،به سویت بازمی‌گردم
اگرچه گفته‌ام هر شب که این هست آخرین بارم.
✨️نجمه زارع
تو را در کوچه می‌دیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد،تو این را هم نفهمیدی
ومن آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو می‌لرزیدی و دستم چه عاجز می‌شدم وقتی
تو را می‌خواست بنویسد به رویِ صفحه، خودکارم
میانِ خویش گم‌بودی،میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سویِ دیوارم
هوا تاریک‌تر می‌شد،تو زیرِ ماه می‌خواندی
"مرا عهدی‌ست با جانان ، که تا جان در بدن دارم"
چه شد در من نمی‌دانم،فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظـه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس هر شب این‌کوچه،طنینِ عشق را دارد
تو آن سو شعر می‌خوانی،من این سو از تو سرشارم
سحر از راه می‌آید،تو در خورشید می‌گنجی
ومن هر روز مجبورم،زمان را بی‌تو بشمارم
شبانگاهان که برگردی،به سویت بازمی‌گردم
اگرچه گفته‌ام هر شب که این هست آخرین بارم.
✨️نجمه زارع
حُسین هستم
26 Oct, 20:44
استقلال سه تا از خیبر خورد
رئال سه تا از بارسا خورد
من چرا فوتبال نگاه میکنم؟😂
رئال سه تا از بارسا خورد
من چرا فوتبال نگاه میکنم؟😂
4,839
subscribers
484
photos
43
videos
