تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ! @tekehaymn Channel on Telegram

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

@tekehaymn


_جهت نوشتن مقداری هذیان ...
میشنوم:https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-999428-v7IPb0e

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ! (Persian)

تیکه ای از من یک کانال تلگرامی جذاب و متنوع برای دوستداران هنر و ادبیات است. این کانال با نام کاربری tekehaymn شناخته می‌شود و شامل متون شعری، داستان ها، نقل قول های معروف و هنر های تجسمی است. اگر علاقه‌مند به مطالب متنوع و الهام بخش هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. با عضویت در این کانال، شما به دنیایی از زیبایی ها و خلاقیت ها وارد خواهید شد. برای دسترسی به مطالب بیشتر و شیر کردن هذیان های خود، می توانید از لینک میشنوم:https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-999428-v7IPb0e استفاده کنید.

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

04 Jan, 18:37


تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

04 Jan, 16:40


قلبش برای این هجمه غم زیادی کوچک بود.
حال که مدتیست از ویرانه شدن قلبش میگذرد، حال که تار های سپید میان گیسوانش پدیدار شده و خستگی بر روحش رخنه کرده،بیشتر حس می‌کند هیچکس برای دیدنش زنگ کهنه خانه‌اش را نمی‌زند؛
ولی او هنوز هم خیره به در زنگاهنی‌اش، انتظار آغوش کسی را میکشد که یقین دارد هیچ گاه نخواهد آمد.
و اما این انتظار است که آدم ها را میکشد...

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

27 Dec, 21:48


نانِ جو، زخم و نمک ،خونِ جگر بسیار است

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

27 Dec, 21:48


سفره‌دار توام ای عشق بفرما بنشین

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

27 Dec, 21:48


شکر! درجنگل ما هیزم تر بسیار است

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

27 Dec, 21:47


ساقه های مژه‌ام از وزش آه نسوخت

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

27 Dec, 21:47


بنویسید که اندوه بشر بسیار است

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

27 Dec, 21:47


ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

27 Dec, 21:47


رمقِ ناله کم و کوه و کمر بسیار است

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

27 Dec, 21:46


محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

09 Dec, 15:56


حال که غم اینگونه میان رگ هایم جریان دارد؛
حال که قلبم، بیش تر از پیش سنگینی اندوه را حمل میکند؛
پناه می‌آورم به سردی خاک که شاید قلب پر از آتشم را التیام بخشد؛
که شاید گاه گاهی بیایی و سنگ یخ زده ام را به جای من در آغوش کشی.
تماشا کن که چگونه تن خسته‌ام برای همیشه آرام گرفت.
تماشا کن منِ غم دیده‌ از پا افتاده را.

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

02 Dec, 11:04


چشم هایم دیگر هیچ چیز را نمیدید؛از زمانی که رفته ای چیزی جز جای خالی ات را نمی‌نگرم.
نبودت آنقدر بزرگ است که نتوانم به هیچ چیز فکر کنم.
من باز هم در خیالاتم پرسه میزنم؛غرق میشوم در خاطرات سرد و پر غمت تا برای مدتی کوتاه،بودنت را میان آغوشم حس کنم.
این روز ها عجیب دل تنگ مشکی چشمانت هستم،حتی دلتنگ نگاه های سردت که جانم را میسوزاند؛اما تو دیگر حتی برای مدتی کوتاه هم سهم من نیستی.

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

01 Dec, 08:03


چگونه باور کنم او بود که حرف هایش یکی پس از دیگری به روی زخم های کهنه‌ام خنجر می‌کشید.
چگونه خاطرات عجین شده با روحم را طوری در انتهای اعماق قلبم خاک کنم که گویی از ازل او‌ ای وجود نداشته.
حال بگو چگونه میان این برهوت، با جانِ نیمه‌ جانم سر کنم و از نبودت دم نزنم تا مبادا حقیقت های سوزان با مشت به صورتم کوبیده شوند.

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

30 Nov, 15:41


در انتهای ظلمت شب ،تورا یافتم.

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

30 Nov, 11:10


قلبش را که شکافتند چیزی جز اندوه ندیدند؛
غم چنان در رگ هایش جریان داشت که حتی بعد از مرگ هم مشکی غم، میان شریان هایش در حرکت بود.
شاید اگر قبل مرگ از او می‌پرسیدند چه بر تو گذشت حتی حرفی هم برای گفتن نداشت اما قلبش چنان سنگین بود که گدازه های اشک هم آرام‌اش نمیکرد.
او بی صداتر از همیشه در مرگ غرق شد وباز هم هیچ چشمی او را ندید،هیچ قلبی صدایش را نشنید و هیچ دستی او را در آغوش نگرفت.

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

28 Oct, 19:01


امیدوارم نبودنم ارامشی رو بهت بده که بغلم نتونست.

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

25 Sep, 15:59


گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم
برای چیزهایی که درونمان می‌میرند...
″محمود درویش″

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

25 Sep, 08:10


و باز هم در آخر
هیچگاه زندگی را درک نکردم
گاه خواستار بودن با من بودی و نگفتی
گاه خواستار بودن با تو بودم و نگفتم
میدانم در همین روزها دلم را برایت خواهم فرستاد و
هیچگاه نه تو بر خواهی گشت نه قلبم..

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

09 Sep, 21:13


دوستم بدار، که از اندوهم به آغوشت پناه بیاورم.

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

03 Sep, 17:48


انگار دوباره زورم به هیچی نمیرسه.

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

12 Aug, 14:11


در متروکه من، هنگامی که زوزه ی شب فانوسم را در خود حل کرد و تک تک ستاره ها با تیری که سینه شان را شکافت به دشتی دور دست فرود امدند؛
خود را معلق در بی انتهای اسمان یافتم.
گویا هیچ صوتی در انجا مجال جولان دادن نداشت .
تمام فصای اطراف را بدنبال چیزی اشنا کنکاش کردم.
حس غریبی نداشت. انگار برگی بودم از درخت هیچ، انگار تمام ریشه ام به ان میرسید...

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

28 Jul, 21:58


شب‌های خیلی سختی رو در تنهایی می‌گذرونی.
و صبح روز بعد همیشه آدم‌هایی هستند که ادعا می‌کنن دوستت دارن و همیشه کنارتن. تنها کاری که باید بکنی، یادآوری شب‌های سخت تنهایی و باور نکردن حرفاشونه.

پند.

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

01 Jul, 18:13


تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

01 Jul, 14:08


‌من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی...

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

01 Jul, 05:38


میان انبوه خاطرات دفن خواهم شد و چه سخت و دیر گذشت بی تو بودن.
حال میان شریان هایم،هیچ چیز جز تنفر نمیگذرد؛
و من دوست داشتنت را در اعماق قلبم خاک کردم که دیگر هیچ گاه یادی از تو برایم نمانَد.
که هیچ گاه ریشه های پر قدرت تنفر، دوست داشتنت را از بین نبرد.
که بدانم در آخر،هیچکس برای من باقی نخواهد ماند...

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

29 Jun, 16:58


تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

29 Jun, 12:54


بی تو بر سفره‌یِ شب جمع غریبی داریم
من و درد و غم و بغض و قلم و تنهایی...

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

29 Jun, 04:48


بگو که هنوز هم هستی.
بگو که میان این هجمهٔ غم،هنوز هم میتوانم گرمی آغوشت را حس کنم.
بگو که در این انبوه نفرت از ادم ها،هنوز هم میشود قلبم را برای تو بگذارم.
بگو چگونه باور کنم که تمام تو زیر خروار ها خاک دفن شده وهیچ وقت چشم هایت را نخواهم داشت...

تِکّ‍ـه‍ ای از مـن‍ـ!

11 Jun, 20:29


نمیدونم داستان چیه ولی فکر کردن به تو حالمو خوب میکنه.

1,656

subscribers

520

photos

1

videos