دانلود رمان کامل به طعم تمشک @tameshk_novel Channel on Telegram

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

@tameshk_novel


رمان بر اساس واقعیت
مناسب بزرگسالان

سرگذشت تارا و کیارش
از بنفشه و رعنا

خرید فایل رمان من از
@mynovelsell

رمان های جدید فقط رو باغ استور منتشر میشه
@BaghStore_app

هر سایت، کانال و اپی غیر از اینا دزدی و بدون رضایت منه

دانلود رمان کامل به طعم تمشک (Persian)

در کانال تلگرام tameshk_novel شما می‌توانید رمان‌های کامل و جذابی را با طعم تمشک پیدا کنید. این رمان‌ها بر اساس واقعیت نوشته شده‌اند و برای بزرگسالان مناسب می‌باشند. اگر به دنبال یک داستان عاشقانه و هیجانی هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. یکی از محبوب‌ترین رمان‌های این کانال، سرگذشت تارا و کیارش از بنفشه و رعنا است. برای خرید فایل رمان‌های مورد علاقه خود می‌توانید از کانال @mynovelsell استفاده کنید. همچنین به خاطر داشته باشید که رمان‌های جدید تنها در باغ استور منتشر می‌شوند که می‌توانید آن را از طریق کانال @BaghStore_app دنبال کنید. اعتماد به منابع غیر از این کانال‌ها توصیه نمی‌شود، زیرا این رمان‌ها از زحمات نویسنده و تهیه کننده آنها سرچشمه می‌گیرند. پس با ما همراه باشید و از شیرینی خواندن داستان‌های جذاب لذت ببرید.

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

26 Oct, 18:36


📚 رمان مست از تو


✍️ به قلم بنفشه و آرام


📝 خلاصه
می‌گل فقط ۱۸ سالش بود که تصمیم گرفت ازدواج کنه و گام های بزرگتری به سمت آرزوهاش برداره.
پسری که از نظر ظاهری و مالی چیزی کم نداشت و برد زندگی می‌گل به نظر می اومد‌...
می‌گل اهل هیجان بود، پایه تجربه کردن چیز های جدید، پس وقتی اتاق مخفی همسرش رو میبینه نمیترسه...
اما اینجا تازه شروع بازیه...
بازی که سخت و سخت تر میشه و در نهایت.‌‌..
مهره های بازی... عوض میشه...


🔘 #رمان_عاشقانه #رمان_رئال #رمان_ملودرام #رمان_روانشناسی #رمان_خانوادگی


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 73 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

22 Oct, 05:38


خب بچه ها رمان نامستور هم رو اپلیکیشن باغ استور #کامل شد

همین الان میتونید فایل کامل این #سرگذشت_واقعی به قلم بنفشه و پونه رو اونجا بخرید و کامل بخونید
لینک نصب برنامه برای کسایی که ندارن👇💜
https://t.me/BaghStore_app/1045


📚 رمان نامستور


✍️ به قلم مشترک بنفشه و پونه سعیدی


📝 خلاصه
یکبار وقتی تو بی هوشی بهم دست زد دلم رو شکست، یکبار وقتی سر سفره عقد بود و بهم گفت چاره ای ندارم، باهام راه بیا....
اما من صبر نکردم برای بار سوم دلم رو بشکنه...
من پناه بردم به دنیای تاریک تنها مردی که حرف هام رو باور داشت... مردی که خودش راز های سیاه زیادی داشت... هومن...


🔘 عاشقانه، مافیایی، ملودرام، آسیب اجتماعی، خانوادگی، رئال

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

18 Jul, 21:54


📚 رمان افرای ابلق


✍️ به قلم مشترک بنفشه و آرام


📝 خلاصه
اون مرد، یک وکیل سرشناس بود، یک مرد موفق که تو زندگی شخصیش پارافیلیای عجیبی داشت... پارافیلی که بخاطرش منزوی شده بود، تا روزی که منو دید... منی که از کودکی بخاطر مشکل مادرزادی که داشتم طرد شده بودم و حالا با حضور اون با آدم های جدیدی آشنا میشدم، گروهی از آدم های متفاوت، درد های متفاوت و تجربه عشقی متفاوت...
افرای ابلق داستان زندگی منه...
داستانی از سقوط، عشق و اوج...


🔘 عاشقانه، روانشناسی، رئال، مافیایی، آسیب اجتماعی


🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 121 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

18 Jul, 05:51


رمان نامستور تو پیج رایگانش به پارت ۹۶ رسیده 👇💜💜👇
https://www.instagram.com/adabiyat_dastani

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

17 Jul, 05:58


سلاااااااام
خب خب خب
اینم رمان جدید ما ( بنفشه و آرام )
به اسم #افرای_ابلق که میتونید تو اپلیکیشن باغ استور بخونید
و از فرصت استفاده کنید تا تخفیف هست بخرید😍

بچه ها ما تمام تلاشمون رو کردیم که رمان جدید به تخفیفات برسه
و این قیمت شروع رمانه خودتون میدونید رمان که حجمش بیشتر میشه قیمتش هم افزایش پیدا میکنه

این توضیحات رو دادم بعد ناراحت نشید از تخفیف جا موندیم

خلاصه رمان تو تصویر هست
۱۲۰ صفحه هم ازش رایگان تو باغ استور گذاشتیم میتونید اول اونو بخونید دوست داشتید بعد بخرید

راستی...
اگر خوندین امتیاز و نظر یادتون نره

ماچ ماچ ماچ 😍🥰😘

#رمان #رمان_عاشقانه #رمان_بزرگسالان #رمان_جدید #رمان_آنلاین #سرگذشت_واقعی


برای نصب اپلیکیشن از اینجا اقدام کنید👇👇 نسخه بروز شده پین شده 👇👇💜
@BaghStore_app

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

16 Jun, 14:17


با دیدن دفتر نیمه تاریک و خالی سیاوش پشیمون شدمو سر جام ایستادم. اما سیاوش دروپشت سرم بستو گفت
- بیا اتاقم
- کسی نیست دفترت؟
- من از کارمندام تا ده شب کار نمیکشم
به در نگاه کردمو گفتم
- من میتونم فردا بیام
به سیاوش نگاه کردم
صورتش بی روح بود اما ابروهاش دوباره مثل اخم تو هم رفت. چشم هاش هر با که بهم نگاه میکرد تو دلمو خالی میکرد. نسبت به دفعه قبل صورتش خسته تر و با ته ریش بلند تر بود . آروم گفت
- من این همه وقتمو نذاشتم که بیای و اینو بگی ...بیا اتاقم آرام
اینو گفتو به سمت اتاقی رفت .سر جام خشکم زده بود. واقعا میخوای بری آرام!. عقلم می گفت نه . اما پاهام پشت سر سیاوش راه افتاد ... سیاوش پشت میزش نشستو به مبل رو به روش اشاره کردو گفت
- بشین ...
حتی دفتر کارش هم نیمه تاریک بود. حس میکردم همه چی خوابه . نشستم رو مبلو سیاوش به پرده پروژکتور روی دیوار اشاره کردو گفت
- نگاه کن
با این حرفش رو لپ تاپش چیزی زدو پرده روشن شد. یه کلیپ تبلیغاتی بود . تبلیغات تجهیزات پزشکی . پروتز اندام ها ! وسایل استریل خانگی !
انواع پیشگی ی ! ابزار مصنوعی !
سر جام جا به جا شدم . زیر چشمی به سیاوش نگاه کردم که دیدم، خیره به من بودو متوجه نگاهم شد .
حس آدمی رو داشتم که تو دام افتاده. با صدایی که به زور در می اومد گفتم
- اینا چه ربطی به مهمونی داره ؟
با سر به پرده پروژکتور اشاره کرد و به پرده نگاه کردم . یه سری لباس های عجیب و چرمی و چیز هایی شبیه شلاق و یه سری وسیله که اسمشو نمی دونستم تو پروژکتور بود
دهنم خشک شده بود و قلبم انگار تو گوش هام میزد
سیاوش گفت
- حدس میزنم این چیزا برات عجیبه !
مسلما حدسش سخت نبود چون شک نداشتم که چهره ام نشون میداد چقدر شوکه شدم . سیاوش دوباره گفت
- چیزای عجیب ... مصرف کننده های عجیب هم داره ...اون مهمونی برای آدم هایی بود که از این وسایل استفاده میکنن ! یا بهتره بگم دنبال کیس های مناسبن تا با هم از این وسایل استفاده کنن!
حس کردم نفسم بالا نمیاد . یقه لباسمو دور گردنم جا به جا کردمو. دستام یخ شده بود . با ترس نگاهمو از پرده گرفتمو به سیاوش نگاه کردم. سیاوش خیلی بی روح نگاهم کرد و گفت
- واقعا تو تو اون مهمونی چه غلطی میکردی؟
#bdsm #ارباب #برده #محصولات_جنسی
فایل کامل این داستان واقعی به قلم آرام و بنفشه عزیز رو اینجا بخونید👇💜❤️
https://t.me/mynovelsell/1921

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

02 Jun, 20:53


جدیدترین نسخه اپلیکیشن باغ استور

سیستم عامل : اندروید (Android)
تاریخ انتشار : 13 خرداد 1403
مختص موبایل های سامسونگ،شیائومی،هوآوی و ...

*

لزوما نیازی به حذف برنامه قبلی نیست، بصورت عادی می توان این فایل را دانلود و با کلیک بر روی آن شروع به بروزرسانی کنید.

*

سوابق کتابخانۀ شما محفوظ است و با پاک شدن برنامه یا حتی صدمه به موبایل شما، اتفاقی برای کتاب های خریداری شده نخواهد افتاد؛ شما کافیست سیمکارت ثبت نامی را داشته باشید.
(سیمکارتی که با آن وارد می شوید باید حتما روی همان موبایلی باشد که برنامه را نصب می کنید)

*

حتما برای دریافت اطلاعیه های ضروری و آموزش های مهم در کانال تلگرام ما عضو بشوید : @BaghStore_APP

*

اکانت مخصوص پشتیبانی مشکلات نصب :
@BaghStore_Admin

برای مشکلات غیر از نصب، مثل پرداخت ها و ... به پشتیبان داخل اپلیکیشن پیام بدهید. (آدرس: پایین برنامه سمت چپ، صفحه بیشتر، بخش پشتیبانی باغ استور)

*

دانلود برنامه از وبسایت باغ استور : www.BaghStore.net/app



#رمان #داستان_کوتاه #رمان_جدید #رمان_فارسی #رمان_ایرانی #عاشقانه #رمان_عاشقانه #دانلود_رمان

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

22 May, 11:44


#به_طعم_تمشک
#۴۰
محسن رو به من گفت
- تارا جان ما باز باید جلسه خصوصی داشته باشیم. البته اگر با من سختته با خانمم برات فیکس میکنم. شاید با مریم راحت تر در مورد مسائل جنسیتون حرف بزنی
من فقط رنگ لبو شدم
حرف نزدم
خودش لبخندشو خورد و چیزی یادداشت کرد
کیارش اومد داخل
نگاهش نکردم
سرم پایین بود
اومد کنارم مشست و گفت
- خوبی؟
سر تکون دادم آره و محسن گفت
- خب کیارش جان ... من طبق صحبتم با خودت و با تارا به نظرم شما لازمه یکم جدا از کار و خرید و این مسائل با هم وقت بگذرونید. وقت با کیفیت! منظورم اینه برید فضایی که از خودتون و افکارتون بتونید حرف بزنید ، قدم زدن تو باغ های عمومی ، نشستن تو کافه ، رفتن به موزه و گالری ، یا حتی نمایشگاه های حوزه کاری خودتون. تو این هفته آینده تا قرارمون یکم تایم با کیفیت بذارید با هم. اگر تونستید با هم فیلم ببینید یا کتاب بخونید !
کیارش سر تکون داد و گفت
- حتما
محسن لبخند زد و گفت
- هفته بعد همین روز ساعت ده میبینمتون
رو کرد به من و گفت
- البته شما رو مریم میبینه !
با خجالت سر تکون دادم
بلند شدیم خواستم برم بیرون که محسن گفت
- کیارش جان میشینی یه چند لحظه خصوصی حرف بزنیم
کیارش حتما گفت و نشست
سریع تشکر و خداحافظی کردم رفتم بیرون
نفس گرفتم و منتظر نشستم
منشی دقیق نگاهم کرد و گفت
- دبیرستانی هستی؟ اضطراب کنکور و اینا
با تکون سر گفتم نه
مشکوک نگاهم کرد و گفت
- بابات نبود نه؟
ابروهام بالا پرید و گفتم
- نامزدیم
چشم هاش کرد شد
سریع گفت
- وای ببخشید گفتم همسرت برای پدر بودن زیادی خوش تیپ و سر حاله
هم ناراحت شدم
هم خنده ام گرفت
نفس گرفتم و گفتم
- موهاش جو گندمیه فقط
سر تکون داد و گفت
- خوبه شوهر منم جلو‌موهاش اینجوریه! شیکه
خندیدم و پرسید
خودت چند سالته!؟ ریز میزه ای ادم فکر میکنه دبیرستانی هستی .
نمیدونستم راست بگم یا دروغ
دوست داشتم بگم بزرگترم
اما ترسیدم فرم بدن پر کنم ضایع شه سنم
برا همین گفتم
- بیست !
لبخندی زد و گفت
- انشالله خوشبخت بشید
تشکر کردم که کیارش اومد
تشکر کرد و رفتیم
سوار ماشین شدیم کیارش گفت
- خوبی تارا ... گونه هات سرخه! تب نداری؟
معذب گفتم
- نه ... خوبم ... گرممه
کیارش کولر زد و گفت
- خوبه؟
تو پاییز و کولر! اما خالی بندی خودم باعث شده بود
برا همین فقط گفتم اره و حرکت کرد
خودش گفت
- من امار جایی ندارم تهران. اما محسن چندجا رو گفت. ببین کدوم نزدیکمونه
قفل گوشیشو باز کرد . رفت تو قسمت نوت که یادداشت کرده بود و داد به من
گوشی گرفتم و با نقشه گوشی خودم خواستم چک کنم کجا نزدیکه برا نهار بریم
اما تو نوتیفیکیشن کیارش
یه پیام اومد
- سلام عزیزم ، کجایی؟
متنو سریع خونده بودم
استتوس که رفت نرسیدم اسمو بخونم از طرف کی بود
اما دوباره پیام داد
- زنگ بزنم میتونی حرف بزنی!
اینبار اسمم خوندم‌
دلارا !!
نمیدونم چرا حس مجرم بودن بهم دست داد
گوشی به سمت کیارش گرفتم و گفتم
- پیام داد
سوالی نگاهم کرد و گفت
- کی؟
نمیدونستم باید چی بگم
کاش میگفتم فقط پیام داری!
اما دیر بود دیگه
ناخوداگاه گفتم
- خانومت
سریع اضافه کردم
- خانم سابقت !
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

21 May, 11:44


#به_طعم_تمشک
#۳۹
محسن مکث کرد
اما لبخندی زد و گفت
- من به اطمینان کیارش زیاد شک ندارم تارا جان ! میدونی چرا؟
با تکون سر گفتم نه
محسن گفت
- کیارش مثل کسیه که میخواد چیزی بخره و کل بازار رو گشته ، اون انگار تمام مغازه ها رفته. همه لباس هارو پرو کرده. الان هم میدونه چی میخواد هم میدونه چی براش مناسبه تارا !
محسن مکث کرد
آروم گفتم
- من چی؟
خندید و گفت
- تو هم شبیه کسی هستی که رفتی بازار اولین موردی که دیدی خوشت میاد حالا ممکنه بگی برم دور بزنم بعد ! برگردی و بفهمی این اولی بهترین بود! ممکنه هم بری و چیز بهتر پیدا کنی!
خودش خندید و گفت
- اما یه چیز برا من مسلمه . تو حتی جواب رد هم بدی! کیارش بیخیالت نمیشه !
هنگ گفتم
- تو یه نگاه کیارش چی تو من دیده اخه،که انقدر شما و اون اطمینان دارین!
محسن آروم خندید و گفت
- خودت چی دیدی که میگی خوشت اومد !
با خجالت گفتم
- همونا که گفتم‌
محسن سر تکون دادو گفت
- کیارش هم همین ، به اضافه چند مورد دیگه که مسلما تو هم به زبون نمیاری
خجالتم بیشتر شد و محسن پرسید
- یادت میاد از کی دچار لکنت شدی تارا!
از این تغییر موضوع جا خوردم
با تکون سر گفتم نه
محسن پرسید
- یعنی از اول حرف زدنت لکنت داشتی؟
- نمیدونم ... من از وقتی یادمه لکنت داشتم. مامانم منو زیاد گفتار درمانی برد اما اثر نداشت
تمام حرفمو با لکنت میزدم به محسن
اما چون گفته بود راحت باش و لکنتت مشکلی نیست
راحت تر بودم و قفل نمیکردم
محسن خندید و گفت
- احتمالا چون ریشه لکنت تو به گفتار درمانی ربط نداره جواب نگرفتی ! کیارش میگه استرست خیلی بالاست! بخاطرش تهوع میشی، از حال میری!
چشم هام گرد شد
کیارش کی همه زندگی منو برا محسن گفت !
محسن خندید و گفت
- اما بهتره صحبت در مورد استرستو بزاریم برا بعد. من الان میخوام به هر دوتون کمک کنم که یه رابطه مثبت رو شروع کنید و روند اشناییتون هیچکدومتون رو اذیت نکنه
ناخوداگاه پرسیدم
- کیارش اینو خواست؟
محسن سر تکون داد و گفت
- اره ... چون کیارش از همسرش جدا شده دلیل نمیشه مرد بی ملاحظه یا بدی باشه تارا ! گاهی جدا شدن یه زن و شوهر فقط بخاطر شعور و درک بالا ترشونه !
جا خوردم از حرف محسن
شرمنده شدم که طوری حرف زدم که محسن این فکر رو کرد
محسن دکمه رو میز کارشو زد
به منشی گفت کیارش بیاد داخل و رو به من گفت
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

19 May, 11:43


#به_طعم_تمشک
#۳۸
این اولین بار بود کسی به من گفت با لکنت حرف بزن
شوکه شده بودم
متوجه شوک تو صورتم شد
لبخندی زد و گفت
- خب... میشنوم
اب دهنم رو قورت دادم و گفتم
- نننمی دوننم چی بببگم!
- میخوای من بپرسم؟
سر تکون دادم و محسن گفت
- چند وقته کیارش رو میشناسی؟
- نننمیشناسم!
از جواب یهویی من ابروهاش بالا پرید و کفتم
- ممممن کیارررش رو نننمیشناسم! تتتتازه یه هههفته دیدمش! قققبلش دورادور ممممیدونستم در چه حاله . ااااما من از معاشرت ... خوشم نمیاد برا همین میییوومد ایران نننمیرفتم خووونه عمووو... یعنی من کلا جاییی نمیییرم.... تنها بببباشم رااااحت تتترم
محسن با تعجب گفت
- اگه این حس رو داری پس چرا داری ازدواج میکنی؟
من دروغگو افتضاحی بودم
برای همین تصمیم گرفتم دروغ نگم
جواب دادم
- چون عمو به گردن ما حق داره! مامانم موافقه! کیارش انگار از من خوشش اومده! منم میگم اینکه اشناست دردسر اشنا شدنش کمتره. در نهایت که باید ازدواج کنم! بهتره همین گزینه !
تمام جمله م رو با لکنت گفتم
اما تقریبا تند تند
محسن سری تکون داد و گفت
- خوبه که برای تصمیمت دلیل داری،اما این وسط تو از کیارش خوشت اومده یا نه؟
بی تعارف سر تکون دادم و گفتم
- اره! اون خوش تیپه یکم سنش بالاست اما من بهش حس بهتری دارم تا پسر های هم سن خودم . فقط یکم ازش میترسم
- از چی؟
سوال سختی بود
روم نمیشد دیگه واضح بگم
جواب دادم
- نننمیدونم ... کلا ...
مشکوک نگاهم کردو گفت
- از چی تارا؟ از اخلاقش؟ از خواسته هاش؟ از رفتارش؟ از آیندتون؟ از رابطتون؟
سر تکون دادم و گفتم
- همه اینا
هر دوتا ابرو محسن بالا پرید و گفت
- خب یه بخشیش طبیعیه چون شناخت ندارین نگرانی اما ...
مکث کرد و گفت
- میخوام بدونم این منزوی بودنت ... چقدر تورو از اجتماع دور کرده ... تا حالا دوست پسر داشتی؟ یا تو رابطه احساسی بودی؟
با تکون سر گفتم نه که محسن گفت
- اما کیارش مردی نیست که بخواد آروم شروع کنه! اصلا تو سن و جایگاه یه رابطه ازصفر صفر نیست ... فکر کنم تو هم متوجه شدی ! اگه نتونی مدیریت کنی اون تورو یهو وارد رابطه میکنه! اونوقته که اولین تجربه ات بدترین تجربه ات میشه!
از حرفش تنم یخ شد
اولین!بدترین!؟
تو شوک حرف محسن بودم که گفت
- شاید الان صیغه باشی کیارش کمی مراعات کنه ... اما تارا جان شما با کیارش عقد کنی دیگه تمومه! زنش میشی و نمیشه ازش انتظار مراعات داشته باشی! پس یا باید خودتو به اون برسونی! یا باید عقدو عقب بندازی
ترسم بیشتر شد
محسن لبخند زد و گفت
- من اینارو نگفتم بترسی
فقط چون کیارش دیشب زنگ زد و برام از اتفاقات و تفاوت حال خودشوخودت گفت ، اینا رو گفتم که هیچکدوم اذیت نشین.
شوکه لب زدم
- کیارش ... چیییی گفت ؟
من باورم نمیشد
من یه دختر بی خیال بودم که داشت زندگیش رو میکرد
بعد یه پسر اومد
تو یه نگاه به من تصمیم
یهو تصمیم گرفت منو میخواد!
مگه میشه؟
یه چیزی عادی نیست
قبل اینکه محسن جواب بده خودم پرسیدم
- اصلا کیارش از کجا مطمئنه منو میخواد؟
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

18 May, 11:43


#به_طعم_تمشک
#۳۷
همین لحظه صدای تقه ای به در اومد و کیارش سرشو عقب برد
من اما طول کشید تا بفهمم چیشد
سرمو انداختم پایینو دستام رو گذاشتم بین زانوهام
اخه داشتن یخ میزدن
من نه اهل دوست پسر بودم
نه اهل دیدن فیلم و سریال
من فقط رمان میخوندم
اونم بدون همزاد پنداری
اما افتاده بودم وسط یه رابطه
یه رابطه که یه سمتش یه مرد بود که نه خجالتی داشت و نه تعارفی
میبوسید!
هرجا که دلش میخواست
مگه چند روز شده؟!
صیغه شدم. منو بوسیده و تو اتاق مشاورم
کیارش قشنگ افسار رابطه رو دست گرفتو و منو داره هر جا میخواد میبره !
در باز شد و دوست کیارش اومد تو
کیارش بلند شد
منم سریع بلند شدم
دوستش اومد جلو
کیارش رو بغل کرد و گفت
- کیا ... چند سال شد
- ۶ سالی شده محسن جان .
از هم جدا شدن
با من سلام و علیک کرد
اشاره کرد بشینیم
کیارش و محسن یکم از اونور و این ور و کار و دوستاشون گفتن
من فقط ساکت نشسته بودم
یهو محسن به من نگاه کرد و گفت
- خب تارا خانم درسته؟
جا خوردم
سر تکون دادم و محسن گفت
- منو کیارش یکم دیشب صحبت کردیم... دوست داری تنها حرف بزنیم یا کیارش هم باشه؟
من! لال! قشنگ لال شده بودم. تنم از استرس درد کرفته بود
هر دو منتظر نگاهم کردن
اروم بلاخره گفتم
- مممن ... حرفی ندارم!
ابرو محسن بالا پرید
کیارش بلند شد وگفت
- میرم بیرون فکر کنم بهتره
محسن سر تکون داد
لب گزیدم
حس میکردم خیلی بد شد و بدترین جوابو دادم
محسن گفت
- من در جریان زندگی کیارش هستم، که ازدواج کرد. بچه دار شد. طلاق گرفت . الان با شما نامزد کرده. دوست دارم خودت بگی از خودت،حس و حالت ، چی شد جواب مثبت دادی و از نگرانی هات بگی. نگران لکنتت هم نباش راحت حرف بزن . تکنیک های مدیریت لکنتو بزار کنار . من مشاورتم راحت باش.
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

16 May, 11:43


#به_طعم_تمشک
#۳۶
دیگه حرفی نزد
راه افتاد
منم که اهل حرف نبودم
ده دقیقه ای که گذشت گفت
- اسم همکلاسیت چی بود؟
فکرم جای دیگه بودو گفتم
- کی؟
- همین که عینکت رو اورد
- نمیدونم... فکر کنم مالکی ... من به پسر ها نگاه نمیکنم موقع حضور و غیاب.
کیارش کنار خیابون پارک کرد و گفت
- اول بریم مطب دوستم. خارج نوبت ازش وقت گرفتم. بعد بریم نهار .
سر تکون دادم
نگاه کیارش رو سر تا پام چرخید و گفت
- کاش یه شال با خودت میاوردی! اینجوری شبیه دبیرستانی ها شدی
لب گزیدم و گفتم
- حواسم نبود،بعد اینجا بریم خونه لباس عوض کنم؟
کیارش با تکون سر گفت نه و پیاده شد
اما من معذب شده بودم
چرا بهش فکر نکردم
کدوم اسکلی با لباس دانشگاه میره بیرون .
زود دو طرف مقنعه ام رو از پیش گونه ام باز کردم تا ازاد تر شه و موهامو یکم دادم بیرون که از حالت اتو کشیده خارج شم
پیاده شدم
کیارش دوباره نگاهم کرد و گفت
- بهتر شد
یکم نفس گرفتم .
رفتیم سمت ورودی مرکز مشاوره و پرسیدم
- دوستت زنه یا ممممرده؟
وارد شدیم و کیارش گفت
- با کدوم راحت تری!
- زن باشه!
- خانمش هم هست ... دفعه بعد برا تو پیش خانمش نوبت میگیرم
مرسی زیر لب گفتم و وارد سالن شدیم
خالی بود
منشی سریع گفت
- ساعت کارمون از ۱۲ هست جناب
کیارش گفت
- قرار خصوصی داریم ، ۱۰:۳۰ ، اقبالی
منشی به دفترش نگاه کرد و گفت
- اوه ... دیشب دکتر گفتن درسته؟
کیارش سر تکون داد و منشی راهنماییمون کرد تو یه اتاق
گفت دکتر هنوز نیومده
وارد شدیم
اتاق دکور چوب و چرم داشت
چوبش هم کاراملی و شکلاتی بود
کلا رنگ ها کرم بود
کاناپه و میز بود .
کنارش یه صندلی حالت تخت .
یه صندلی عجیب غریب هم کنار پنجره
کیارش دقیق به اون صندلی نگاه کرد و گفت
- میدونی اون چیه؟
لب زدم نه
رو کاناپه نشستم
کیارش با ۲۰ سانت فاصله از من نشست و گفت
- بعد رفتن ما ، مامانت چیزی نگفت؟
نگاهش کردم و گفتم
- مامان نه اما داماد هامون یکم حرف زدن
- چی میگفتن ؟
- حرف های عادی
دوست نداشتم لو بدم
اما کیارش یهو گفت
- مهدی از من خوشش نیومد. تابلو بود. فکرکنم میترسه خواهرت زندگی ما رو با خودش مقایسه کنه . اما سامان پسر خوبیه. مشخصه پخته تره!
چشم هام گرد شد
کیارش سوالی نگاهم کرد
باورم نمیشد انقدر ادم شناسی کیارش عالی باشه
ناخوداگاه گفتم
- چطور فهمیدی
کیارش آروم خندید و گفت
- با دقت به نگاه ادم ها
هنگ نگاهش کردم
دستش اروم نشست رو گونه ام
با شصت دستش پایین لبمو نوازش کرد و اروم گفت
- چشم های تو هم خیلی حرف میزنن
خشک شده بودم
نمیدونستم دست کیارش خیلی داغه
یا من یخ زدم
چون زیر دستش انگار داشتم ذوب میشدم
کیارش نگاهش از چشمم رفت رو لبم.
باید خودمو عقب میکشیدم
اما توان نداشتم
کیارش خم شد
لبش رو لبم قرار گرفت و یه صدای اه مانند ازگلو من خارج شد
از گلو من!!!!
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

15 May, 11:43


#به_طعم_تمشک
#۳۵
من دوست نداشتم برم پیش مشاور یا تراپیست .
مخصوصا اگر طرف مرد باشه
من کلا دوست ندارم جلو کسی از خودم حرف بزنم
اونوقت برم پیش مشاور ، پول هم بدم بعد کاری که متنفرمو انجام بدم؟
برای همین تا اینجا هم به زور مامان رفته بودم مشاور.
برای کیارش نوشتم
- من زیاد تمایلی ندارم. اما اگه تو دوست داری بریم .
کیارش نوشت
- من قبلا میرفتم و دوست داشتم. نه برای درمان. فقط میرفتم که حالم خوب بمونه چون وقتی حرف های تو سرتو به یه نفر که قرار نیست باهات زندگی کنه یا قضاوتت کنه بگی ، حالت خیلی بهتر میشه . اما الان سه ساله فرصت نکردم برم. به نظرم خوبه هر دو بریم. ادم از نظر روانی اروم تر میشه.
خواستم بنویسم خوبه،پس تو واقعا لازم داری
اما بعد پشیمون شدم
براش نوشتم
- باشه... امتحان کنیم .
کیارش نوشت ده میاد دنبالم
گفتم بیاد دانشگاه دنبالم و خداحافظی کردیم .
ترمه و ترانه رفتن و منم خوابیدم
خواب های سک سی میدیدم.
بدن کیارش رو تو خواب میدیدم
خودمو لخت میدیدم
من رمان زیاد خونده بودم
اما هیچوقت خودمو جای شخصیت دختر نمیذاشتم
من همیشه خارج از گود بودم
اما مغزم داشت دیگه شبیه سازی میکرد
کیارش از من خیلی بزرگتره و هیکلی .
نکنه مثل این رمانا بزنه منو اش و لاش کنه.
نکنه خیلی خون ریزی کنم
نکنه ...
با این ترس و خواب های چرت ۶ صبح بیدار شدم
تو این لحظه دوست داشتم زنگ بزنم کیارش همه چیو کنسل کنم
چه غلطی بود کردم
ازدواج چیه
منو چه به ازدواج
با یه حال بدی رفتم دانشگاه
دو دلی ، ترس ! یه دل میگفت تهش میخوای ازدواج کنی،با همین ازدواج کن که ابروریزی و دعوا خانوادگیم‌نشه.
یه دل میگفت بیخیال،تا اخر عمر ازدواج نکن
من دنبال تجربه عشق نبودم
همین انتخاب رو برام سخت تر میکرد
اگه یکی هدفش تجربه عشق باشه تو این موقعیت میگه خب من عاشق طرف نیستم. پس نه!
اما من فقط زندگی روتین و تنها بودن برای خودمو میخواستم .
و البته ... حفظ آرامش خانواده !
ساعت ده کیارش بهم مسیج داد. جلو دانشگاهتم، کنار ایستگاه اتوبوس پارک کردم
منم سریع رفتم سمت در دانشگاه تا منتظر نمونه
داشتم تند میرفتم حس کردم کسی صدام کرد
- خانم اقبالی !
اما چون اکثرا کسی با من کار نداشت گفتم اشتباه شنیدم و زدم بیرون
ماشین کیارش رو دیدم که یکی اینبار بلند تر گفت
- خانم اقبالی
مکث کردم
برگشتم پشت سرم
دیدم هم کلاسیم داره میاد سمتم .
یادم نمی اومد دقیقا فامیلیش چیه
اومد جلوم و گفت
- چقدر تند میرید
- بببخشید ننننشنیدم .لبخندی زد و عینک آفتابیم رو به سمتم گرفت
- جا مونده بود رو میز
لبخند زدم و گفتم
- مممممنون . لللطف کررردین
بازم لبخند زد
درستش این بود بیشتر تشکر کنم
که بخاطرم اومد تا اینجا
اما من و حرف زدن دوتا دشمن خونی بودیم
برای همین زیر لب گفتم با اجازه و‌سریع برگشتم سمت ماشین .
دیدم کیارش با اخم کنار ماشین ایستاده و خیره به من و همکلاسیمه
سریع رفتم سمتش
سلام کردم با اخم سر تکون داد و گفت
- هم کلاسیته؟
سوار شدم تا اونم سوار شه
تا نشست گفتم
- آره عععینکم رو بببرام آاااورد.
کیارش فقط گفت
- هووووم
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

13 May, 11:43


#به_طعم_تمشک
#۳۴
ترانه سریع قبل من گفت
- وا چرا انتظار نداشتی؟
مهدی خندید و گفت
- همینطوری ... تارا خیلی خجالتیه ... جلو ما نمیاد از اتاقش بیرون مگه نه سامان خان؟
سامان شوهر ترمه هم سر تکون داد
اما گفت
- بلاخره راه ازدواج رو همه باید برن ... خجالتی بودن یه سمت ماجراست.موقعیت و شخصیت طرف سمت دیگه . من کیارش رو از زمان دانشگاه میشناسم. اون موقع حل تمرین برنامه نویسی ما بود. پسر خوبی بود
نگاهم کرد و گفت
- با اخلاق و صبور... اما وای اگه عصبانیش میکردیم. قاطی میکردا !
مامان سریع گفت
- شما مگه چند سال از کیارش کوچیکتری سامان جان؟
از حرف سامان استرس گرفتم
عصبانی بشه یعنی چی میشه ؟
سامان گفت
- من ترم دو لیسانس بودم اون موقع ... کیارش سال اخر ارشد ...
به من نگاه کرد و گفت
- ۷ سال از من بزرگتره فکر کنم
سر تکون دادم بله که مهدی گفت
- اگه بچه نداشت کیسش اوکازیون بود
ترانه به مهدی اخم کرد
اما بقیه حرفی نزدیم
حس میکردم مهدی میخواد ایراد های کیارشو به زبون بیاره و بگه بخاطر موقعیتش من قبول کردم
اما برام مهم نبود
با اجازه ای گفتم و رفتم اتاقم
نفس گرفتم
کاش بعد ازدواج با کیارش هم بتونم برای خودم تنها باشم
هیچ چیزی اندازه تنهایی حال خوب بهم نمیداد
نشستم رو تخت
گوشیمو چک کردم
از کیارش پیام داشتم
نوشته بود
- فردا میام دنبالت بریم بیرون
فکر کردم منظورش خریده
چهارشنبه بود
برای همین گفتم
- باشه اما زود نیست؟
برام نوشت
- یعنی چی زود نیست؟ دیگه الان نامزد منی ، صیغه منی ، اصلا میخواستم میتونستم همین امشب با خودم بیارمت اتاق خودم
جا خوردم
هنگ به گوشی نگاه کردم
تازه منظورش رو فهمیدم
باز دستام میلرزید
انقدر این حال بد بدنم، اعصابمو خورد میکرد که با عصبانیت لبمو گاز گرفتم و نوشتم
- من فکر کردم میای دنبالم بریم خرید ... گفتم زوده خونه حاضر نیست!
کیارش سریع نوشت
- ببخشید من فکر کردم بیرون رفتنمون رو میگی !
یاد حرف سامان افتادم که گفت کیارش قاطی کنه ... بد قاطی میکنه ...
فعلا که این روز ها من فقط قاطی کردنش رو میدیم
کیارش دوباره پیام داد
- تارا... تو مشاور یا تراپیست ثابتی داری که در جریان همه مسائلت باشه؟
جا خوردم
چرا اینو میپرسید
براش نوشتم
- نه ... میرفتم قبلا پیش مشاور اما دو ساله نمیرم... خوبم ...
پیام فرستادم پشیمون شدم
کاش تهش نمینوشتم خوبم
کیارش جواب داد
- یه دوستم تهران تراپیسته... ناراحت نمیشی فردا دوتایی بریم پیشش ؟
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

12 May, 19:09


جدیدترین نسخه اپلیکیشن باغ استور

سیستم عامل : اندروید (Android)
تاریخ انتشار : 23 اردیبهشت 1403
مختص موبایل های سامسونگ،شیائومی،هوآوی و ...

*

لزوما نیازی به حذف برنامه قبلی نیست، بصورت عادی می توان این فایل را دانلود و با کلیک بر روی آن شروع به بروزرسانی کنید.

*

سوابق کتابخانۀ شما محفوظ است و با پاک شدن برنامه یا حتی صدمه به موبایل شما، اتفاقی برای کتاب های خریداری شده نخواهد افتاد؛ شما کافیست سیمکارت ثبت نامی را داشته باشید.
(سیمکارتی که با آن وارد می شوید باید حتما روی همان موبایلی باشد که برنامه را نصب می کنید)

*

حتما برای دریافت اطلاعیه های ضروری و آموزش های مهم در کانال تلگرام ما عضو بشوید : @BaghStore_APP

*

اکانت مخصوص پشتیبانی مشکلات نصب :
@BaghStore_Admin

برای مشکلات غیر از نصب، مثل پرداخت ها و ... به پشتیبان داخل اپلیکیشن پیام بدهید. (آدرس: پایین برنامه سمت چپ، صفحه بیشتر، بخش پشتیبانی باغ استور)

*

دانلود برنامه از وبسایت باغ استور : www.BaghStore.net/app

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

11 May, 11:43


#به_طعم_تمشک
#۳۳
کیارش سرش رو عقب برد
صاف ایستاد
موهامو نفس عمیق کشید و گفت
- تو چی تو وجودته که انقدر منو آروم و آشوب میکنه ؟
تقه ای خورد به در و سریع از من جدا شد
جدا که شد من تازه فهمیدم نفسم تو سینه حبس بوده و نفس نکشیده بودم
یه نفس عمیق هین مانند کشیدم و در باز شد
مامان بود
نگران گفت
- خوبی مادر؟
فقط سر تکون دادم و مامان به کیارش نگاه کرد و گفت
- آقا کیارش ... دست خط نوشتن از توافقات میگن شما هم امضا کنید
کیارش سر تکون داد و رفت سمت در
اون رفت بیرون
مامان اومد تو
نگران نگاهم کرد و گفت
- تارا چرا نگفتی تهوع داری قرص ضد تهوع بدم بهت .
- نداشتم یهو شد
- خوبه چند روز بیشتر نیست پسره اومده، وگرنه میگفتن حامله ای
رنگم پرید لب زدم
- چی؟
مامان اخم کرد و گفت
- الانو نمیگم که... حواست باشه پشت سرت حرف در نیارن.زن عمو زن خوبیه، اما دیروز غش کردی جلوش امروز بالا اوردی .بلاخره مادرشوهرت داره میشه ، مگه میشه حرف نزنه ؟
فقط به مامان نگاه کردم که اومد موهامو مرتب کرد و گفت
- کیارش یه جور نگاهت میکنه که شوهر ترانه و ترمه نگاهشون نکرده... حق داره... دخترم پنجه آفتابه ... فقط نترسی همه چی حله
دلم میخواست گریه کنم
چرا کسی منو با وجود همینی که هستم قبول نداشت
اونم مادرم
مهم ترین فرد زندگیم که همیشه تاییدش برام مهم بود
همیشه در موردم که حرف میزد
یه
فقط داشت
فقطی که هیچوقت نمیذاشت از تعریفاش لذت ببرم
مامان اشاره کرد بریم بیرون و همراهش رفتم
دوباره کنار کیارش نشستم
کسی به روم نیاورد بالا اوردم
صحبت ها زود تمام شد و قرار شد خرید هارو با کیارش انجام بدیم
من نفهمیدم توافق جهاز چی شد
گفتم از مامان میپرسم بعد
کیارش موقع رفتن
آروم تو گوشم گفت
- گوشیتو چک کن ... کارت دارم
اروم گفتم چشم
لبخند زد و گفت
- روشن ...
ناخوداگاه لبخند زدم
اخه به بابام هم میگفتم چشم سریع میگفت روشن
چشمت روشن ...
بعد هم نگاهم میکرد و گفت
-یه جدی روشن شد
دلم گرفت
درسته با بابام خیلی صمیمی نبودم
اما همین که بود ... باشه ... سایه اش سر آدم باشه ... یه دنیا فرق داره با بی پدری ...
کیارش نگاه اخر رو به من و لبخندم انداخت و رفت بیرون
قلبم یه جوری بود
ترس ، اضطراب ، هیجان ... درک نمیکردم .
با رفتن مهمون ها
مهدی شوهر ترانه گفت
- تارا خانم مبارکه... من یکی اصلا انتظار نداشتم جواب مثبت بدین
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

10 May, 11:43


#به_طعم_تمشک
#۳۲
من که تو حالت ریلکس درست نمیتونستم حرف هامو بزنم
تو این حجم از استرس اصلا زبونم باز نمیشد
سر تکون دادم آره
کیارش اخم کرد و گفت
- تارا ... تو از استرس بالا آوردی! این طبیعی نیست ! چرا نمیگی از چی نگرانی ؟ شاید بتونیم حلش کنیم
نفس گرفتم
باید حرف میزدم
اما دهنم باز و بسته شد
صدام در نیومد
کیارش کلافه گفت
- تارا ...
چشم هامو بستم و گفتم
- میترسم ... مممن فقط از تتتغیر مممیترسم
چشم هامو باز کردم نگاهش کردم و گفتم
- راااستش .... من ازز همه چچچی میترسم ... از تو جمع بببودن ... از ازدواج ... از مرکز توجه بودن ... از رابطه با تو ... من... من از همه چی مممیترسم .... اما مممیدونم تتتا ابد نمیتونم ... تو ااااتاقم... بمونم ! پس موافقم ... موافق همه چی .... اما ترسم رو نمیتونم کاری کنم .
این اولین بار بود تو عمرم من یه جمله به این حد طولانی گفتم
و واقعا خوشحال بودم حس و حال و احساسمو بیان کردم
البته نه کامل
اما بخشی
ابروهاش بالا پریدم
اما چشم هاش دنیای دیگه ای بود
انگار تیره تر و نافذ تر شد
اروم دستش نشست رو بازو من و گفت
- ترس نداره تارا ... من حواسم بهت هست ...
سرم رو انداختم پایین
سرش رو آورد جلو تر
نفسش خورد به گونه ام
بدنم داغ شد
کنار گوشم لب زد
- از هیچی نترس ... مخصوصا از رابطه با من ...
بدنم لرزید
من منظورم از رابطه
ارتباط و آشنایی بود اینجا
اما به وضوح منظور کیارش
سکس بود
چیزی که بیشتر ازقبل دلمو خالی میکرد
لاله گوشم رو بوسید و گفت
- درسته تو بی تجربه ای ... اما من اندازه جفتمون تجربه دارم
بوسه بعدی رو زیر گوشم زد
چشم هام ناخوداگاه بسته شد و گفت
- اصلا من جذب همین نیو بودن و بی تجربگیت شدم .
یقه لباسمو کمی کنار داد
سر شونه ام رو بوسید و پرسید
- اصلا تا حالا کسی کتفتو بوسیده ؟
فقط با تکون سر گفتم نه
سرش رو اورد بالا
مماس لبم لب زد و گفت
- این لب ها رو ... کسی قبل من ... نبوسیده ...
نرم رو لبمو بوسید و دستش دورم حلقه شد
حالا همه استرس های قبل برام بی مفهوم بود
اما یه ترس بزرگتر تو وجودم بود
کیارش و ...
رابطه ما ...
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

09 May, 11:43


#به_طعم_تمشک
#۳۱
نگران نگاهش کردم
اما اون آروم بود
چشم هاش فقط نشون از کلافگیش میداد
لب زدم
- الان؟
سر تکون داد آره
اروم گفتم
- بچه ها تو اتاق من دارن بازی میکنن
نفسشو خسته بیرون داد و گفت
- لعنتی ...
نگران نگاهش کردم و گفتم
- چیزی شده؟
عمه همین لحظه گفت
- عروس و داماد چی میگین ؟ با چیزی موافق نیستین؟
از شنیدن عروس و داماد به خودمون انگار یکی چنگ زد به معده ام
اب دهنم غلیظ شد و آروم گفتم
- دارم بالا میارم
سریع بلند شدم
رفتم سرویس
در رو سریع قفل کردم
همه یهو بحث رو قطع کردن
سالن سکوت شد
التماس کردم خدایا بالا نیارم
اما یه عوق بد زدم و معده ام کلا خالی شد
مطمئن بودم صدای عوق زدنم رو شنیدن
تو همون حال خم رو توالت موندم
چرا
خدایا چرا من انقدر افتضاحم
کی وسط خواستگاریش عوق میزنه
یکی زد به در سرویس
فکر کردم مامانه
اما صدای کیارش بود
- تارا جان ... خوبی
آب رو باز کردم و گفتم
- بله ... خخخوبم ...
چشم هامو به هم فشار دادم
اشکم ریخت
صدای صحبت تو سالن دوباره بلند شد
دست و دهنم رو شستم
مسواک زدم دهنم بو نده
تو آینه به خودم نگاه کردم
آرایشم رو مرتب کردم و جاهایی که پخش شده بود پاک کردم
نفس گرفتم و رفتم بیرون
کیارش جلو در سرویس بود
نگران نگاهم کرد
آروم گفتم
- خوبم
خواستم برم سمت سالن
اما دستمو گرفت منو برد سمت اتاق مامان و گفت
- تارا ... محض رضای خدا راستشو بگو
وارد اتاق شدیم
در رو بست و گفت
- تو موافق همه چی هستی یا نه ؟
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

08 May, 11:43


#به_طعم_تمشک
#۳۰
هم از این حرف کیارش خجالت کشیدم هم مضطرب شدم
دایی گفت
- چرا عجله خب شاید نرسید
عمو گفت
- در کار خیر حاجت استخاره نیست
کیارش گفت
- چون باید برگردم آلمان ترجیح میدم با تارا برگردم
دوباره دلم ریخت
خدایا
من دارم با زندگیم چکار میکنم؟
دلم میخواست بلند شم
فرار کنم تو اتاقم
در قفل کنمو دیگه بیرون نیام
دایی گفت
- اگه اینجوریه که مشکلی نیست
عمو گفت
- پس یه صیغه یک ماهه بخونیم برا بچه ها .
مامان گفت صاحب اختیارید و دلم رو انگار چنگ زدن .
عمو توضیح داد چطوریه. یه مهر مشخص کردن و صیغه رو خوندن . من و کیارش قبلتوم گفتیمو عمه بلند شد شیرینی تعارف کنه
تو دلم خالی بود
شیرینی رو با دست لرزون گرفتم و گذاشتم رو پیش دستی
میدونستم بخورم بالا میارم
کیارش شیرینی خورد و گفت
- بخور تارا
اروم گفتم
- تتتهوع دارم‌.
هیچی نگفت و با صدای زن عمو برگشتیم سمتش که گفت
- مهریه عروس هم مشخص کنیم حالا که بزرگتر ها همه هستن ‌
دوست داشتم بزنم زیر گریه که چرا انقدر هولین؟
چرا انقدر عجله
من میترسم.
از ازدواج.
از رابطه .
از کیارش !
اما زبونم نمیذاشت حرف بزنم
ترمه بلند گفت
- مهریه من و ترانه ۵۰۰ تا سکه بود... برای تارا هم باید ۵۰۰ باشه ست شیم
با این حرف خندید
زن عمو به کیارش نگاه کرد
کیارش به من نگاه کرد و گفت
- هر چقدر که عروس خانم بخواد
با خجالت لبمو تر کردم و گفتم
- فرقی نداره ...
عمو گفت
- معلومه فرق داره ... بگو دخترم
دستم شروع کرد به لرزیدن
اما سریع گفتم
- همون ۵۰۰
همه مبارکه ای گفتن و نگاه ها از رو من رفت
منم نفس گرفتم و بحث رفت سر چیزای دیگه
کیارش آروم تو گوشم گفت
- باید تنها با هم صحبت کنیم
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557

دانلود رمان کامل به طعم تمشک

07 May, 11:43


#به_طعم_تمشک
#۲۹
کیارش گلوش رو صاف کرد و گفت
- والا چی بگم... گفتنی هارو بابا گفته ... من دکترای کامپیوتر دارم. اقامت آلمان دارم. دانشگاه تدریس میکنم،‌ پوزیشن استادی دارم اما دوست دارم ۶ ماه ایران تدریس کنم ۶ ماه المان که هم فرصت بودن با پدر و مادرم رو داشته باشم هم امکانات اون سمت رو .
کیارش مکث کرد و دایی گفت
- از ازدواج سابقتون نمیگید
لب گزیدم
کیارش گفت
- فکر کنم همه در جریان جزییاتش باشن
میخواستم بگم نه!
نه،من خبر ندارم
فقط میدونم طلاق گرفتی اما نمیدونم چرا
دایی مکثی کرد و گفت
- حاج اقا درسته پدر شماست ،اما حق پدری به گردن تارا هم داره ‌.خواهرم که زنگ زد گفت شما میخواید تشریف بیارید خواستگاری تارا ما واقعا خوشحال شدیم. چه کسی بهتر از شما ؟ اما واقعا تارا بی تجربه و کم سنه . ورودش به زندگی متاهلی با وجود یه بچه شما یکم نگران کننده .
زن عمو سریع گفت
- دست تنها که نیستن ما هستیم. تازه این بچه از آب و گل در اومده ....
سرم پایین بود
حس بدی بود
دارن صحبت میکنن در مورد ازدواج
وقتی ما هنوز درست همو نمیشناسیم
عمه حرف زن عمو تایید کرد و گفت
- بله ما هستیم... تارا جان،تو با بچه مشکلی داری؟
جا خوردم
من با این لکنتم و استرسم چی جز بله یا نه میتونستم بگم؟
سرم رو بلند کردم به عمه نگاه کردم که مامان سریع گفت
- تارا هم سوفیا جون رو دوست داره بلاخره بچه شیرینه جاشو باز میکنه، اما مسلما مسئولیتش زیاده تنهایی از پسش بر نمیاد .
هم حرف مامان قبول داشتم
هم شرمنده بودم حرف نزدم خودم
کیارش آروم گفت
- تارا ...
نگران نگاهش کردم که گفت
- حرف بزن خودت
دایی هم همین لحظه گفت
- تارا جان نمیخوای نظرتو بگی؟
نفس گرفتم و سریع گفتم
- مامان گگگفت .
دایی سر تکون داد و عمو گفت
- کیارش یه خونه ویلایی تو خیابون حافظ خریده . دو هفته باز سازی داره ... بعد هم بچه ها به سلیقه خودشون بچینن و خونه رو کامل کنن احتمالا ۱ماهی بکشه ...
زن عمو سر تکون داد و گفت
- بیشتر میشه... تاریخ عقد باشه ۲ ماه دیگه به نظرم خوبه ...
دایی گفت
- دو ماه دیگه محرمه بزاریم بعد محرم
یهو کیارش گفت
- باشه قبل محرم ... خونه و کار ها بیشتر از ۳ الی ۴ هفته نمیکشه
فایل کامل این رمان برای خرید شما موجوده. همین الان میتونید کل رمانو یکجا بخری و بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1557