سرزمین شعر @szsher Channel on Telegram

سرزمین شعر

@szsher


شعر بخشی از وجود ایران است

👇👇 ارتباط با ادمین 👇👇
@ssajjada70

سرزمین شعر (Persian)

سرزمین شعر یک کانال تلگرامی فعال در زمینه شعر و ادبیات فارسی است. این کانال به عنوان یک فضای خلاق برای اشتراک اشعار، نثرها، و انواع آثار ادبی خواننده‌ها و نویسندگان علاقه‌مند عمومی ایجاد شده است. با عضویت در این کانال، شما می‌توانید از تجربیات و استعدادهای شاعران و نویسندگان مختلف بهره‌مند شوید و از زیبایی‌های زبان فارسی لذت ببرید. ادمین این کانال، با انگیزه و علاقه شدید به ادبیات، همواره در دسترس شماست تا پاسخگوی سوالات و نظرات شما باشد. برای ارتباط با ادمین، می‌توانید به آی‌دی @ssajjada70 پیام ارسال کنید. برای شعر خوانی و آشنایی با ارزشمندترین اشعار ایرانی، به سرزمین شعر بپیوندید!

سرزمین شعر

04 Feb, 15:29


روی تو گلی ز بوستانی دگرست
لعل لبت از گوهر کانی دگرست
دل دادن عارفان چنین سهل مگیر
با حسن دلاویز تو آنی دگرست
ای دوست حدیث وصل و هجران بگذار
کاین عشق من و تو داستانی دگرست
چو نی نفس تو در من افتاد و مرا
هر دم ز دل خسته فغانی دگرست
تیر غم دنیا به دل ما نرسد
زخم دل عاشق از کمانی دگرست
این ره تو به زهد و علم نتوانی یافت
گنج غم عشق را نشانی دگرست
از قول و غزل سایه چه خواهی دانست
خاموش که عشق را زبانی دگرست
********************************
هوشنگ ابتهاج

@szsher

سرزمین شعر

29 Jan, 19:29


رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یک قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
********************************
 فروغ فرخزاد

@szsher

سرزمین شعر

18 Jan, 18:27


من نه خوش بینم نه بد بینم
من شد و هست و شود بینم
عشق را عاشق شناسد ،  زندگی را من
من كه عمری دیده ام پایین و بالایش
كه تف بر صورتش،لعنت به معنایش
دیده ای بسیار و می بینی
می وزد بادی ،پری را می برد با خویش،
از كجا ؟از كیست؟
هرگز این پرسیده ای از باد؟
به كجا؟وانگه چرا؟زین كار مقصد چیست؟
خواه غمگین باش،خواهی شاد
باد بسیار است و پر بسیار ،یعنی این عبث جاریست. 
آه باری بس كنم دیگر
هر چه خواهی كن،تو خود دانی
گر عبث یا هر چه باشد چند و چون،
این است و جز این نیست.
مرگ می گوید هوم!چه بیهوده!
زندگی می گوید اما
باز باید زیست،
باید زیست،
باید زیست...
********************************
مهدی اخوان ثالث

@szsher

سرزمین شعر

17 Jan, 18:02


به چشمت تا که نوری هست می خوان
کتاب از هر کس و هر دست می خوان
کتاب واقعیت را هم اما
که پیش چشم تو باز است می خوان
********************************
اسماعیل خویی

@szsher

سرزمین شعر

16 Jan, 18:49


از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب!
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب!
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می دانم آری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب
ها سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف!
ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
****************************
محمدعلی بهمنی

@szsher

سرزمین شعر

12 Jan, 17:47


پنج وارونه چه معنا دارد ؟
خواهر كوچكم این را پرسید !
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم
مهران پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعد ها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد !
********************************
سهراب سپهری

@szsher

سرزمین شعر

08 Jan, 19:19


خورشید رخت چو گشت پیدا
ذرّات دو گون شد هویدا
مهر رخ تو چو سایه انداخت
زان سایه پدید گشت اشیا
هر ذرّه ز نور مهر رویت
خورشید صفت شد آشکارا
هم ذرّه به مهر گشت موجود
هم مهر به ذرّه گشت پیدا
دریای وجود موج زن شد
موجی بفکند سوی صحرا
آن موج فرو شد و بر آمد
در کسوت و صورتی دلارا
بر رسته بنفشۀ معانی
چون خطّ خوش نگار رعنا
بشکفته شقایق حقایق
بنموده هزار سرو بالا
این جمله چو بود عین آن موج
و آن موج چه بود عین دریا
هر جزو که هست عین کلّست
پس کلّ باشد سراسر اجزا
اجزا چه بود مظاهر کلّ
اشیا چه بود ظلال اسما
اسما چه بود ظهور خورشید
خورشید جمال ذات والا
صحرا چه بود زمین امکان
کانست کتاب حق تعالی
ای مغربی این حدیث بگذار
سرّ دو جهان مکن هویدا
********************************
شمس مغربی

@szsher

سرزمین شعر

31 Dec, 19:25


باشد اندر صورت هر قصّه‌ای
خرده‌بینان را ز معنی حصه‌ای
صورت این قصه چون اتمام یافت
بایدت از معنی آن کام یافت
وضع این را راهدانی کرده است
کاو به سر کار راه آورده است
زان غرض نی قیل و قال ما و توست
بلکه کشف سرّ حال ما و توست
کیست از شاه و حکیم او را مراد‌؟
وان سلامان چون ز شه بی‌جفت زاد‌؟
کیست ابسال از سلامان کامیاب‌؟
چیست کوه آتش و دریای آب‌؟
چیست ملکی کان سلامان را رسید‌؟
چون وی از ابسال دامان را کشید‌؟
کیست زهره کآخر از وی دل ربود‌؟
زنگ ابسالش ز آیینه زدود
شرح اینها یک به یک از من شنو
پای تا سر گوش باش و هوش شو
********************************
جامی

@szsher

سرزمین شعر

28 Dec, 09:25


در عشق تو کس پای ندارد جز من
بر شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت می‌گویم
تا هیچ کست دوست ندارد جز من
********************************
عنصری

@szsher

سرزمین شعر

23 Dec, 16:26


بر فلک یک نقطۀ روشن نمی‌بینم چرا؟
زان همه روشنگران یک تن نمی‌بینم چرا؟
جز سیاهی‌، جز تباهی‌، جز مناهی‌، جز ستم‌
گر به جا مانده است چیزی‌، من نمی‌بینم چرا؟
در دیار ما مگر شیطان حکومت می‌کند؟
وای من‌، جز نقش اهریمن نمی‌بینم چرا؟
کس پی یاری نمی‌گیرد سراغ کس، دریغ!
در لباس دوست جز دشمن نمی‌بینم چرا؟
گرنه همراه است میر کاروان با رهزنان
کاروان را ایمن از رهزن نمی‌بینم چرا؟
گوشه‌ای خالی نمی‌یابم ز امکان خطر
ایمن در وادی ایمن نمی‌بینم چرا؟
مرغ آزادی نمی‌سازد سرود زندگی
جز غراب شوم در گلشن نمی‌بینم چرا؟
********************************
حمید سبزواری

@szsher

سرزمین شعر

18 Dec, 14:22


دیدیم که رایت علی سبز
معجون هدایت علی سبز
در چمبر آسمان آبی 
خورشید ولایت علی سبز
از باده ی حق سیاه مستیم
اما ز حمایت علی سبز
شیرین شکایت علی زرد 
فرهاد حکایت علی سبز
دستار شهادت علی سرخ 
لبخند رضایت علی سبز
در نامه ی ما سیاه رویان 
امضای عنایت علی سبز
***************************
محمدرضا آقاسی

@szsher

سرزمین شعر

10 Dec, 16:20


روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
********************************
پروین اعتصامی

@szsher

سرزمین شعر

05 Dec, 18:58


هیچ جز یاد تو ، رویای دلاویزم نیست
هیچ جز نام تو ، حرف طرب انگیزم نیست!
عشق می ورزم و می سوزم و فریادم نه!
دوست می دارم و می خواهم و پرهیزم نیست
نور می بینم و می رویم و می بالم شاد
شاخه می گسترم و بیم ز پاییزم نیست
تا به گیتی دل از مهر تو لبریزم هست
کار با هستی از دغدغه لبریزم نیست
بخت آن را که شبی پاک تر از باد سحر
با تو ، ای غنچه نشکفته بیامیزم نیست
تو به دادم برس ای عشق ، که با این همه شوق
چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست
********************************
فریدون مشیری

@szsher

سرزمین شعر

29 Nov, 17:52


برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته ای بر بام.
پاکی آوردی ای امید سپید!
همه آلوده گی ست این ایام.
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقش هم رنگ می زند رسام.
مرغ شادی به دام گاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام!
تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می کند پیغام!
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته ایم از کام
خام سوزیم، الغرض، بدرود!
تو فرود آی، برف تازه، سلام!
********************************
احمد شاملو

@szsher

سرزمین شعر

26 Nov, 15:21


قدم رنجه کن تا سرانجام کار مریدان پیر جنون را ببینی
نخستین رکب خورده ی آخرین دست خون را ببینی
به خاکم بیا تا به پادافره طالع سرنگون و دل غرق خونم
فرا رستن این همه لاله ی واژگون را ببینی
فآمّا من از پیش از آغاز خلقت خمار تو بودم
رکب خورده ی آخرین دست خون قمار تو بودم
سه ده قرن قبل از ازل بود و از هر دو بیعت گرفتند
تو بیعت شکستی و من تا ابد سر به دار تو بودم
تلاونگ صبح ازل بود زن در تو خون گریه می کرد
نماشون شام ابد رفت و من یار غار تو بودم
دو افسانه قبل از هبوط پدر از تو دم می گرفتم
خدا گرم کار خدایی و من گرم کار تو بودم
تلاونگ صبح ازل خواهر از آتش عشق می سوخت
سه خط قبل قتل برادر من آتش بیار تو بودم
نخستین برادرکشی در حضور خدا ثبت می شد
خدا دستیار پدر بود من دستیار تو بودم
سحرگاه روزی که سقراط با شوکران پنجه می زد
من آزرده جان از زبان چنان زهر مار تو بودم
همان شب که احمد به معراج می زد دقیقا همان شب
من افکنده ی رأفت تیغه ی ذوالفقار تو بودم
تلاونگ صبح ازل در نماشون شام ابد ریخت
من امّا هنوز و هنوز و هنوز و هنوز و هنوز دچار تو بودم
**********************************
علی اکبر یاغی‌تبار

@szsher

سرزمین شعر

22 Nov, 18:51


در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان
از گریهٔ خونین مژه‌ام شد مرجان
القصه که از بیم عذاب هجران
در آتش رشکم دگر از دوزخیان
********************************
رودکی

@szsher

سرزمین شعر

18 Nov, 16:14


الهی!
گر زارم در تو زاریدن خوش است
ور نازم به تو نازیدن خوش است.
الهی!
شاد بدانم که بر درگاه تو می زارم
بر آن امید آن که روزی در میدان فضل به تو نازم
تو من بپذیری و من با تو پردازم
یک نظر در من نگری و دو گیتی به آب اندازم
********************************
خواجه عبدالله انصاری

@szsher

سرزمین شعر

16 Nov, 18:13


از سرما هم اگر نمی‌مردیم
از عشق می‌مردیم
این دست‌های تو
پاسخ روز را خواهد داد
اگر گم شوند
همیشه در سایه‌های تابستان می‌مانم
بی‌ آن‌ که نام کوچه‌ی بن‌بست را بدانم
در انتهای کوچه یک کوه است
و چون قلب از حرکت بازماند
و چون شکوفه فولاد شود
و میوه نشود
من ندانسته در یک صبح‌گاه تابستانی
راه‌ام را بر گندم‌زار به‌ دوزخ به ‌بهِشت
متوقف می‌کنم
به خانه‌ی تو می‌آیم
موها را تازه شانه کرده‌ای
از ایشان ساعت حرکت قطار را پرسیده‌ای
هر کس تو را ببیند
گمان نمی‌کند
که قطار سه‌روز است در برف مانده
پس ایست‌گاه‌ها در زمستان گم می‌شود
و هر کس ندانسته مرگ را صدا می‌کند
پس دیدار کنیم
از لادنی که در گل‌دانِ شکسته گُل داد
پس با پای پیاده در این سنگلاخ بدویم
این اردیبهشت
این فروردین
حتی سراسر تابستان ما را تسلی نیست
پس چگونه
در این کوچه‌های بن‌بست سرازیر شدیم
دیگر ما مانده‌ایم و تا پایان عمر
این پرسش
شاخه‌ها در قدم‌های ما چه هستند
آغاز خلقت آیا گل جوانه زده بود
در چشمان من
در گرمای مرداد ماه
در آفتاب
ساعت‌ها گفتگو کردیم.
****************************
احمدرضا احمدی

@szsher

سرزمین شعر

08 Nov, 18:22


خدایا ببین غرق در اشک و آهم
غریقی نشسته به موج نگاهم
ببین در دل شب نشان از تو جویم
هوای تو دارم سخن از تو گویم
تو این جان عاشق به من داده‌ای
دلی چون شقایق بمن داده‌ای
بیادت همه شب دل من خدایا
درین سینه ی خسته چون نی بنالم
نیستان جـانم به بانگ جرس ها
بخون خفته اکنون که تا کی بنالم
خدایا من این بار سنـگین غم را
به عشق تو بر دوش جان می گذارم
من آن مرغ سرگشته ی شب نوازم
که در باغ هستی نوای تو دارم
سحر خنده کرد و سپیده دمید
مرا رهنمون شد به نور امید
********************************
مشفق کاشانی

@szsher

سرزمین شعر

07 Nov, 14:50


میر عالی رتبه آن مهر سپهر عز و جان
در دری قیمت آن دریا دل والاگهر
زبدهٔ آل نبی سید قوام‌الدین که بود
بی‌نظیر از حسن سیرت در بسیط بحر و بر
چون به آهنگ ریاض خلد و گلزار جنان
بست ازین غم خانه رخت و کرد ازین منزل سفر
میر عالی‌رتبه یک تاریخ او شد در حساب
در دری قیمت او را گشت تاریخ دگر
********************************
محتشم کاشانی

@szsher

سرزمین شعر

04 Nov, 14:42


مستم ز ندای لا اله الا هو
هستم ز برای لا اله الا هو
این مستی من ز لا اله الا هو
جانم به فدای لا اله الا هو
********************************
فیض کاشانی

@szsher

سرزمین شعر

29 Oct, 20:38


یاران عبث نصیحت بی‌حاصلم کنید
دیوانه‌ام من عقل ندارم ولم کنید
ممنونِ این نَصایِحم اما من آنچنان
دیوانه‌ای نیم که شما عاقلم کنید
مجنونم آنچنان که مجانین ز من رمند
وای ار به مجلسِ عُقَلا داخلم کنید
من مُطَّلِع نِیَم که چه با من نموده عشق؟
خوب است این قضیه، سوال از دلم کنید
یک ذره غیر عشق و جنون، ننگرید هیچ
در من اگر که تجزیه آب و گلم کنید
کم طعنه‌ام زنید که غرقی به بحرِ بُهت؟
مَردید اگر؟ هدایت بر ساحلم کنید!
********************************
میرزاده عشقی

@szsher

سرزمین شعر

24 Oct, 15:45


من ز پی شرم خداوند خویش
رفته ز جای خود و پیوند خویش
مادر من پیرزن سبحه سنج
مانده به دهلی ز فراقم به رنج
روز و شب از دوری من بی‌قرار
سوختهٔ داغ من خام کار
حال خود و نامهٔ امیدوار
باز نمودم به خداوند گار
داد اجازت به رضای تمام
تا نهم اندر رهٔ مقصود گام
خرج رهم زان کف دریا اثر
گرم روان کرد دو کشتی زر
تا ز چنان بخشش مفلس پناه
شکرکنان پای نهادم به راه
شوق کشان کرد گریبان من
گریه زده دست به دامان من
حامل خون کرد غم مادرم
زاد همین بود به راه اندرم
قطع کنان راه چو پیکان تیز
بلکه چو تیر آمد اندر گریز
یک مه کامل بکشیدم عنان
راه چنین بود و کشش آن چنان
هم چو مه عید خوش و شاد بهر
در مه ذیقعده رسیدم به شهر
خنده زنان همچو گل بوستان
چشم گشادم به رخ دوستان
مرغ خزان دیده به بستان رسید
تشنه به سر چشمهٔ حیوان رسید
مرده دل از حال پریشان خویش
زنده شد از دیدن خویشان خویش
دیده نهادم به هزاران نیاز
بر قدم مادر آژرم ساز
مادر من خستهٔ تیمار من
چون نظر افکند به دیدار من
پرده ز روی شفقت بر گرفت
اشک فشانان ببرم در گرفت
داد سکونی دل آشفته را
کرد وفا نذر پذیرفته را
*******************************
امیرخسرو دهلوی

@szsher

سرزمین شعر

18 Oct, 19:18


خوش آمده ای مادر بر سنگ مزارم
خوش آمده ای بنشین یکدم به کنارم
باز آمدی و بوی تو را گرفته خاکم
از اشک دو دیده ی تو من شسته و پاکم
بس کن دگر این زاری ، لبخند بزن گاهی
حرفی بزن از هر کس ، از هرچه که آگاهی
مادر تو بگو که مرگ من با تو چه کرد
ای وای به من چه می کنی با این درد
سیمای تو را غصه دگرگون کرده
لبخند تو را برده و افسون کرده
چشمان تو چون چشمه همی می جوشد
قلب تو فقط جامه ی غم می پوشد
ای وای به من که دست من کوتاه است
افسوس که زندگی چنین خودخواه است
مادر تو بگو از آن جگر گوشه ی من
از آنکه شد از زمین دل توشه ی من
مادر تو قسم بخور که او خوب و خوشست
جز دست تو نیست روی سرش دیگر دست
مادر تو بگو برادرم کو ، کجاست ؟
او با تو نیامده ، چرا ناپیداست
امروز به سفر رفته و یا بیمار است
شادم کن و گو کنار یک دلدار است
هر روز به عشق خاک من اینجا بود
می سوخت دلم همیشه او تنها بود
مادر تو به او بگو که آرام شود
در پیش حقیقتی که هست رام شود
مادر تو بگو که بی قراری نکند
من را تو قسم بده که زاری نکند
یادش چه بخیر همیشه با هم بودیم
ما برادر و رفیق و محرم بودیم
مادر تو بگو در پی کارش باشد
شادم کند و به فکر یارش باشد
مادر چه خبر ز حال و احوال پدر
از آن کمر شکسته از مرگ پسر
از آن گل پاییزی پژمرده شده
آن گل که ز طوفان غم افسرده شده
مادر تو بگو چه می کند دل تنگ است ؟
رخساره ی داغدار او بی رنگ است ؟
مادر تو بگو که آن دلارام چه شد
آنکس که مرا فکند در دام چه شد
سوگند به تو که بیقرارش بودم
من عاشق دل خسته ی زارش بودم
که گاه می آمد و بمن سر میزد
بر خانه ی از خاک من او در میزد
از پشت در خانه به او می گفتم
هر روز به یاد عشق او می افتم
او یاد ز ایام خوشیها می کرد
آن روز مرا قشنگ و زیبا می کرد
اکنون چه شده ؟ کجاست ؟ او یار که شد ؟
بعد از دل من بگو که دلدار که شد ؟
مادر چه خوش آمدی و شادم کردی
بازم تو که آمدی و یادم کردی
دیگر تو برو که دیر وقت است مادر
باید که ببندیم در دروازه ی شهر
***************************
مسعود فردمنش

@szsher

سرزمین شعر

16 Oct, 17:54


به چشمهای نجیبش که آفتاب صداقت
و دستهای سپیدش
که بازتاب رفاقت
و نرمخند لبانش نگاه می کردم
و گاه گاه تمام صورت او را
صعود دود ز سیگار من
کدر می کرد
و من به آفتاب پس ابر خیره می گشتم
و فکر می کردم
در آن دقیقه که با من
نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود
و رنج من همه از درد خود نهفتن بود
سیاه گیسوی من مهربانتر از خورشید
از این سکوت من آزرده گشت و هیچ نگفت
و نرمخنده نشکفته
بر لبش پژمرد
و روی گونه گلگونش را
غبار سرد کدورت در آن زمان آزرد
توان گفتن از من رمیده بود این بار
در آخرین دیدار
تمام تاب و توانم رهیده بود از تن
اگر چه سخن از تو می گریزم را
چه بارها که به طعنه شنیده بود از من
توان گفتن از من رمیده بود این بار چرا ؟
که این جداییم از او نبود از خود بود
و سرنوشت من آنگونه ای که میشد بود
********************************
 حمید مصدق

@szsher

سرزمین شعر

09 Oct, 18:03


نگاهت را نمیخوانم نه با مایی نه بی مایی
ز کارت حیرتی دارم نه با جمعی نه تنهایی
گهی از خنده گلریزی مگر ای غنچه گلزاری ؟
گهی از گریه لبریزی ، مگر ای ماه دریایی ؟
چه می‌کوشی به طنازی که بر ابرو گره بندی
به هر حالت که بنشینی میان جمع زیبایی
درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر
چرا پنهان کنی ای جان! بهشت آرزوهایی؟
گهی با من هم آغوشی ، گهی از ما گریزانی
بدین افسونگری در خاطرم چون نقش رویایی
لبت گر بی سخن باشد نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدن ها نه خاموشی نه گویایی
گهی از دیده پنهانی ، پریزادی پریرویی
گهی در جان هویدایی فرح بخشی فریبایی
به رخ گیسو فرو ریزی که دل‌ها را برانگیزی
از این بازیگری بگذر ، به هر صورت دلارایی
چرا زلف سیاهت را حجاب چهره می‌سازی؟
تو ماهی در دل شب‌ها نه پنهانی که پیدایی
زبانت را نمی‌دانم نه بی شوقی نه مشتاقی
نگاهت را نمیخوانم نه با مایی نه بی مایی
*******************************
مهدی سهیلی

@szsher

سرزمین شعر

06 Oct, 20:23


تلنگر می زند بر شیشه ها سرپنجه باران
نسیم سرد می خندد به غوغای خیابانها
دهان كوچه پر خون می شود از مشت خمپاره
فشار درد می دوزد لبانش را به دندانها
زمین گرم است از باران خون امروز
زمین از اشك خون آلوده خورشید سیراب است
ببین آن گوش از بُن كنده را در موج خون مادر
كه همچون لاله از لالای نرم جوی در خواب است
در ماتم سرای خویش را بر هیچكس مگشا
كه مهمانی بغیر از مرگ را بر در نخواهی دید
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
ببین آن مغز خون آلوده را آن پاره دل را
كه در زیر قدمها می تپد بی هیچ فریادی
سكوتی تلخ در رگهای سردش زهر می ریزد
بدو با طعنه می گوید كه بعد از مرگ ،آزادی
زمین می جوشد از خون زیر این خورشید عالم سوز
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود امروز
زمین گرم است از باران بی پایان خون امروز
ولی دلهای خونین جامگان در سینه ها سرد است
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در
كه قلب آهنین حلقه هم آكنده از درد است
نگاه خیره را از سنگفرش كوچه ها بردار
كه اكنون برق خون می تابد از آیینه خورشید
دوچشم منتظر را تا به كی بر آستان خانه می دوزی
تو دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
كه باران بلا می باردت از آسمان بر سر
********************************
نادر نادرپور

@szsher

سرزمین شعر

10 Sep, 14:04


عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد
بس غرقه حال و وصل کاخر
هم بر سر حال حیرت آمد
یک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل
آنجا که خیال حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم
آواز سوال حیرت آمد
شد منهزم از کمال عزت
آن را که جلال حیرت آمد
سر تا قدم وجود حافظ
در عشق نهال حیرت آمد
********************************
حافظ

@szsher

سرزمین شعر

04 Sep, 20:19


خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
همه به گریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست
به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست
ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست
ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست
********************************
شهریار

@szsher

سرزمین شعر

23 Aug, 18:21


بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح
بیا، که زنده به بوی تو می‌شوند ارواح
تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان
تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح
فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد
که بر سواد شب تیره پرتو مصباح
به راستی که نظیرت کجا به دست آرد؟
هزار سال گر آفاق طی کند سیاح
من از شریعت عشق تو دارم این فتوا
که می پرستی و رندی و عاشقیست مباح
صلاح ما همه در گوشهٔ خراباتست
چرا ملامت ما می‌کنند اهل صلاح؟
سزد که خار خورند از رخ تو گل رویان
که بلبلیست تورا همچو اوحدی مداح
****************************
اوحدی مراغه‌ای

@szsher

سرزمین شعر

20 Aug, 10:16


عاشقان، هر چند مشتاق جمال دلبرند
دلبران بر عاشقان از عاشقان عاشق‌ترند
عشق می‌نازد به حسن و حسن می‌نازد به عشق
آری، آری، این دو معنی عاشق یکدیگرند
در گلستان گر به پای بلبلان خاری خلد
نو عروسان چمن صد جامه بر تن می‌درند
جان شیرین با لبت آمیخت، گویا، در ازل
گوهر جان من و لعل تو از یک گوهرند
ای رقیب، از منع ما بگذر، که جانبازان عشق
از سر جان بگذرند، اما ز جانان نگذرند
مردم و رحمی ندیدم زین بتان سنگدل
من نمی‌دانم مسلمانند، یا خود کافرند؟
با تن لاغر، هلالی، از غم خوبان منال
تن اگر بگداخت، باکی نیست، جان می‌پرورند
******************************
هلالی جغتایی

@szsher

سرزمین شعر

15 Aug, 12:54


تو اگر میدانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهایی؟
********************************
ایرج جنتی عطایی

@szsher

سرزمین شعر

09 Aug, 11:49


ای ترک ماهروی ندانم کجا شدی
پیوسته که گشتی کز من جدا شدی
بودم تو را سزا و تو بودی مرا سزا
ترسم ز نزد من به ناسزا شدی
درد دلا که بنده دیگر کسی نشد
وآن گه شدی که بر دل من پادشا شدی
بیگانه گشتن از من چون در سر تو بود
با جان من به مهر چرا آشنا شدی
کی بینمت که پردگی و نازنین شدی
کی یابمت که در دهن اژدها شدی
آن گه بریدی از من جمله که بارها
گفتم به مردمان که تو جمله مرا شدی
ای تیر راست چون بزدی بر نشانه زخم
وی ظن نیک من به چه معنی خطا شدی
آری همه گله نکنم چون شدی ز دست
تا خود همی به زاری گویم کجا شدی
امروزم ار ز هجر زدی در دو دیده خاک
بس شب که تو به وصل در او توتیا شدی
********************************
مسعود سعد سلمان

@szsher

سرزمین شعر

06 Aug, 18:16


اگه سبزم اگه جنگل
اگه ماهی اگه دریا 
اگه اسمم همه جا هست 
روی لب ها تو کتاب ها 
اگه رودم رود گنگ ام 
مثل بودا اگه پاک
اگه نوری به صلیب ام
اگه گنجی زیر خاک 
واسه تو قد یه برگم 
پیش تو راضی به مرگم
اگه پاکم مثل معبد
اگه عاشق مثل هندو 
مثل بندر واسه قایق
واسه قایق مثل پارو 
اگه عکس چهل ستون ام 
اگه شهری بی حصار
واسه آرش تیر آخر
واسه جاده یه سوار
واسه تو قد یه برگم 
پیش تو راضی به مرگم 
اگه قیمتی ترین سنگ زمین ام 
توی تابستون دست های تو برفم
اگه حرف های قشنگ هر کتاب ام 
برای اسم تو چند تا دونه حرفم 
اگه سیل ام پیش تو قد یه قطره 
اگه کوه ام پیش تو قد یه سوزن 
اگه تن پوش بلند هر درخت ام 
پیش تو اندازه ی دکمه ی پیرهن 
اگه تلخی مثل نفرین
اگه تندی مثل رگبار 
اگه زخمی زخم کهنه 
بغض یک در رو به دیوار 
اگه جام شوکرانی
تو عزیزی مثل آب 
اگه ترسی اگه وحشت 
مثل مردن توی خواب 
واسه تو قد یه برگم 
پیش تو راضی به مرگم
********************************
شهیار قنبری

@szsher

سرزمین شعر

31 Jul, 16:11


ببين تمام من شدی اوج صدای من شدی
بت منی شكستمت وقتی خدای من شدی
ببين به يك نگاه تو تمام من خراب شد
چه كردی با سراب من كه قطره قطره آب شد
به ماه بوسه می زنم به كوه تكيه می كنم
به من نگاه كن ببين به عشق تو چه می كنم
منو به دست من بكش به نام من گناه كن
اگر من اشتباهتم هميشه اشتباه كن
نگو به من گناه تو به پای من حساب نيست
كه از تو آرزوی من به جز همين عذاب نيست
هنوز می پرستمت هنوز ماه من تويی
هنوز مومنم ببين تنها گناه من تويی
********************************
روزبه بمانی

@szsher

سرزمین شعر

23 Jul, 20:52


امروز ای فرشته رحمت بلا شدی
خوشگل شدی ، قشنگ شدی ، دلربا شدی
پا تا به سر کرشمه و سر تا بپای ناز
زیبا شدی ، ملوس شدی ، خوش ادا شدی
خود ساعتی در آینه رخسار خود ببین
من عاجزم از اینکه بگویم چها شدی
به به چه خوب شد که گرفتار چون خودی
گشتی و خوبتر که تو هم مثل ما شدی
ما را چه شد؟ که دست بسر کرده ای مگر
از ما چه سر زد؟ اینکه تو پا درهوا شدی
نامت شفای هر مرض عاشقان شدست
ای مایه حیات حدیث کسا شدی
هر کس بدل زیارت کویت کند هوس
مشهد ، مدینه ، مکه شدی ، کربلا شدی
********************************
عارف قزوینی

@szsher

سرزمین شعر

13 Jul, 17:59


از عشقت ای شیرین صنم گرچه به سر برمی‌زنم
نه یار دیگر می‌کنم نه رای دیگر می‌زنم
تو شاه خوبانی و من تا روز بر رخسار خود
هر شب به دارالضرب غم بر نام تو زر می‌زنم
تا شد دلم آویخته در حلقهٔ زلفین تو
سر از هوای دلبران چون حلقه بر در می‌زنم
دل برد و دامن درکشید تا پای‌بند وصل تو
هرشب دو دست از هجر غم تا روز بر سر می‌زنم
*******************************
انوری

@szsher

سرزمین شعر

09 Jul, 18:28


دلم همی نشود بر فراق یار صبور
همی بخواهد پرسیدن و سلام از دور
اگر فراق بخواهد دل من از پس وصل
ملامتش نکنم بلکه دارمش معذور
ز کام و آرزو‌ی خویش گم شده‌ست دلم
عجب مدار که غمناک باشد و رنجور
هزار یار بر او عرضه کرده‌ام پس از او
نخواهد و نپذیرد همی به جهل و غرور
علاج درد دل من وصال و دیدن اوست
چنانکه سیکی دارو‌ی مردم مخمور
دو چشم من چو دو چرخشت کرد فرقت او
دو دیده همچو به چرخشت دانه انگور
در این جهان تو ز من دردناک‌تر مشناس
که درد دارم و افتاده‌ام ز درمان دور
نفور گشت نشاط از دل من و دل من
بدان خوش‌ست کزو مدح خواجه نیست نفور
بزرگوار حسین علی که مادح او
هر آنچه گوید در مدح او نباشد زور
کریم طبعی‌، آزاده‌ای، خداوند‌ی
که خلق یکسر ازو شاکر‌ند و او مشکور
سخا بجای سپاه‌ست و طبع او ملک‌ست
هنر به منزلت گنج و دست او گنجور
ز بس عطا که دهد، هر که زو عطا بستد
گمان برد که من او را شریکم و برخور
چنانکه در سیر انبیا‌ست در خور او
کتاب‌ها متواتر همی‌شود مسطور
به خواسته نشود غره و به مال شگفت
که نامجو‌ی نگردد به خواسته مغرور
بنای مجد همی بر کشد به ماه و نبود
فریفته به بنا بر کشیدن و به قصور
هزار در صلتش کمترین کسور بود
به نادره بتوان یافت در عطا‌ش کسور
کسی‌که باشد مجهول نام و خامل ذکر
به ذکر او شود اندر جهان همه مذکور
هر آنکه عادت او بر گرفت و مذهب او
به نیک‌خو‌یی معروف گردد و مشهور
من آنکسم که مرا هیچ‌کس همی‌نشناخت
به مجلس و نظر او شدم چنین منظور
به بلخ‌ِ بامی بشتافتم به خدمت او
چنان کجا متنبی به خدمت کافور
ازو به خانه خود بود باز گشتن من
چو بازگشتن موسی به خانه از که طور
به یک عطا که مرا داد بی‌نیاز شدم
چو پادشاهان بر کام دل شدم منصور
توانگر‌م به غلام و توانگرم به ستور
توانگرم به نشاط و توانگرم به سرور
لباس من به به بهاران ز توزی و قصب است
به تیر ماه خز قیمتی و قز و سمور
بساط غالی رومی فکنده‌ام دو سه جای
در آن زمان که به سویی فکنده‌ام محفور
چو تار گویی آکنده‌ام ز نعمت او
سرا و خانه خالی ز چیز چون تنبور
شد آن زمان که شب و روز خانه‌ها شدمی
به طمع روزی‌، همچون به طمع دانه طیور
مرا عنایت او از عنا و غم برهاند
همی نباید کردن ز بهر قوت بکور
چه عذر باشد گر تازیم بهم نکنم
به مدح او سخنانی چو لؤلؤ منثور
هم اندرین سخنانم من و گواه منند
مقدمان و بزرگان حضرت معمور
چو من مدیحش بر گیرم آنکه حاسد اوست
به خشم گوید داود برگرفت زبور
ز حاسد‌انش همی من حذر ندانم کرد
وگرچه دانم باشند دشمنانش حذور
بزرگوار چون‌او را حسود کم نبود
من اینکه گفتم گفته‌ست چند ره دستور
خدای ناصر او باد تا جهان باشد
همیشه دولت او قاهر و عدو مقهور
خجسته باد بر او مهرگان و عید شریف
دلش به عید شریف و به مهرگان مسرور
مرا به دیدن او شادمان کناد خدای
که خسته دل شده‌ام تا ازو شدم مهجور
اگرچه حضرت سلطان به چشم من فلک‌ست
به جان خواجه که بی او همی ندارد نور
*******************************
فرخی سیستانی

@szsher

سرزمین شعر

26 Jun, 20:01


ای ردایت پردهٔ ناموس ما
تاب تو سرمایهٔ فانوس ما
طینت پاک تو ما را رحمت است
قوت دین و اساس ملت است
کودک ما چون لب از شیر تو شست
لااله آموختی او را نخست
می تراشد مهر تو اطوار ما
فکر ما گفتار ما کردار ما
برق ما کو در سحابت آرمید
بر جبل رخشید و در صحرا تپید
ای امین نعمت آئین حق
در نفسهای تو سوز دین حق
دور حاضر تر فروش و پر فن است
کاروانش نقد دین را رهزن است
کور و یزدان ناشناس ادراک او
ناکسان زنجیری پیچاک او
چشم او بیباک و ناپرواستی
پنجهٔ مژگان او گیراستی
صید او آزاد خواند خویش را
کشتهٔ او زنده داند خویش را
آب بند نخل جمعیت توئی
حافظ سرمایهٔ ملت توئی
از سر سود و زیان سودا مزن
گام جز بر جادهٔ آبا مزن
هوشیار از دستبرد روزگار
گیر فرزندان خود را در کنار
این چمن زادان که پر نگشاده اند
ز آشیان خویش دور افتاده اند
فطرت تو جذبه ها دارد بلند
چشم هوش از اسوهٔ زهرا مبند
تا حسینی شاخ تو بار آورد
موسم پیشین بگلزار آورد
****************************
اقبال لاهوری

@szsher

سرزمین شعر

24 Jun, 16:31


سرزمین شعر pinned «بات همستر تیک آبی گرفته و بر پایه ارز تون می‌باشد 🔥 -پروژه جدید با اسم hamSter که تیک آبی تلگرام رو گرفته ‌و عین ناتکوین داره با سرعت بسیار بالا میاد -اگه از نات کوین جا موندین پیشنهاد میکنم به هیچ‌وجه از دستش ندید که احتمالا بزودی لیست میشود برای استارت…»

سرزمین شعر

22 Jun, 15:05


بات همستر تیک آبی گرفته و بر پایه ارز تون می‌باشد 🔥

-پروژه جدید با اسم hamSter که تیک آبی تلگرام رو گرفته ‌و عین ناتکوین داره با سرعت بسیار بالا میاد
-اگه از نات کوین جا موندین پیشنهاد میکنم به هیچ‌وجه از دستش ندید که احتمالا بزودی لیست میشود

برای استارت زدن بات روی لانچ یا لینک کلیک کنید

#سرزمین_شعر