سرزمین شعر @szsher Channel on Telegram

سرزمین شعر

@szsher


شعر بخشی از وجود ایران است

👇👇 ارتباط با ادمین 👇👇
@ssajjada70

سرزمین شعر (Persian)

سرزمین شعر یک کانال تلگرامی فعال در زمینه شعر و ادبیات فارسی است. این کانال به عنوان یک فضای خلاق برای اشتراک اشعار، نثرها، و انواع آثار ادبی خواننده‌ها و نویسندگان علاقه‌مند عمومی ایجاد شده است. با عضویت در این کانال، شما می‌توانید از تجربیات و استعدادهای شاعران و نویسندگان مختلف بهره‌مند شوید و از زیبایی‌های زبان فارسی لذت ببرید. ادمین این کانال، با انگیزه و علاقه شدید به ادبیات، همواره در دسترس شماست تا پاسخگوی سوالات و نظرات شما باشد. برای ارتباط با ادمین، می‌توانید به آی‌دی @ssajjada70 پیام ارسال کنید. برای شعر خوانی و آشنایی با ارزشمندترین اشعار ایرانی، به سرزمین شعر بپیوندید!

سرزمین شعر

22 Nov, 18:51


در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان
از گریهٔ خونین مژه‌ام شد مرجان
القصه که از بیم عذاب هجران
در آتش رشکم دگر از دوزخیان
********************************
رودکی

@szsher

سرزمین شعر

18 Nov, 16:14


الهی!
گر زارم در تو زاریدن خوش است
ور نازم به تو نازیدن خوش است.
الهی!
شاد بدانم که بر درگاه تو می زارم
بر آن امید آن که روزی در میدان فضل به تو نازم
تو من بپذیری و من با تو پردازم
یک نظر در من نگری و دو گیتی به آب اندازم
********************************
خواجه عبدالله انصاری

@szsher

سرزمین شعر

16 Nov, 18:13


از سرما هم اگر نمی‌مردیم
از عشق می‌مردیم
این دست‌های تو
پاسخ روز را خواهد داد
اگر گم شوند
همیشه در سایه‌های تابستان می‌مانم
بی‌ آن‌ که نام کوچه‌ی بن‌بست را بدانم
در انتهای کوچه یک کوه است
و چون قلب از حرکت بازماند
و چون شکوفه فولاد شود
و میوه نشود
من ندانسته در یک صبح‌گاه تابستانی
راه‌ام را بر گندم‌زار به‌ دوزخ به ‌بهِشت
متوقف می‌کنم
به خانه‌ی تو می‌آیم
موها را تازه شانه کرده‌ای
از ایشان ساعت حرکت قطار را پرسیده‌ای
هر کس تو را ببیند
گمان نمی‌کند
که قطار سه‌روز است در برف مانده
پس ایست‌گاه‌ها در زمستان گم می‌شود
و هر کس ندانسته مرگ را صدا می‌کند
پس دیدار کنیم
از لادنی که در گل‌دانِ شکسته گُل داد
پس با پای پیاده در این سنگلاخ بدویم
این اردیبهشت
این فروردین
حتی سراسر تابستان ما را تسلی نیست
پس چگونه
در این کوچه‌های بن‌بست سرازیر شدیم
دیگر ما مانده‌ایم و تا پایان عمر
این پرسش
شاخه‌ها در قدم‌های ما چه هستند
آغاز خلقت آیا گل جوانه زده بود
در چشمان من
در گرمای مرداد ماه
در آفتاب
ساعت‌ها گفتگو کردیم.
****************************
احمدرضا احمدی

@szsher

سرزمین شعر

08 Nov, 18:22


خدایا ببین غرق در اشک و آهم
غریقی نشسته به موج نگاهم
ببین در دل شب نشان از تو جویم
هوای تو دارم سخن از تو گویم
تو این جان عاشق به من داده‌ای
دلی چون شقایق بمن داده‌ای
بیادت همه شب دل من خدایا
درین سینه ی خسته چون نی بنالم
نیستان جـانم به بانگ جرس ها
بخون خفته اکنون که تا کی بنالم
خدایا من این بار سنـگین غم را
به عشق تو بر دوش جان می گذارم
من آن مرغ سرگشته ی شب نوازم
که در باغ هستی نوای تو دارم
سحر خنده کرد و سپیده دمید
مرا رهنمون شد به نور امید
********************************
مشفق کاشانی

@szsher

سرزمین شعر

07 Nov, 14:50


میر عالی رتبه آن مهر سپهر عز و جان
در دری قیمت آن دریا دل والاگهر
زبدهٔ آل نبی سید قوام‌الدین که بود
بی‌نظیر از حسن سیرت در بسیط بحر و بر
چون به آهنگ ریاض خلد و گلزار جنان
بست ازین غم خانه رخت و کرد ازین منزل سفر
میر عالی‌رتبه یک تاریخ او شد در حساب
در دری قیمت او را گشت تاریخ دگر
********************************
محتشم کاشانی

@szsher

سرزمین شعر

04 Nov, 14:42


مستم ز ندای لا اله الا هو
هستم ز برای لا اله الا هو
این مستی من ز لا اله الا هو
جانم به فدای لا اله الا هو
********************************
فیض کاشانی

@szsher

سرزمین شعر

29 Oct, 20:38


یاران عبث نصیحت بی‌حاصلم کنید
دیوانه‌ام من عقل ندارم ولم کنید
ممنونِ این نَصایِحم اما من آنچنان
دیوانه‌ای نیم که شما عاقلم کنید
مجنونم آنچنان که مجانین ز من رمند
وای ار به مجلسِ عُقَلا داخلم کنید
من مُطَّلِع نِیَم که چه با من نموده عشق؟
خوب است این قضیه، سوال از دلم کنید
یک ذره غیر عشق و جنون، ننگرید هیچ
در من اگر که تجزیه آب و گلم کنید
کم طعنه‌ام زنید که غرقی به بحرِ بُهت؟
مَردید اگر؟ هدایت بر ساحلم کنید!
********************************
میرزاده عشقی

@szsher

سرزمین شعر

24 Oct, 15:45


من ز پی شرم خداوند خویش
رفته ز جای خود و پیوند خویش
مادر من پیرزن سبحه سنج
مانده به دهلی ز فراقم به رنج
روز و شب از دوری من بی‌قرار
سوختهٔ داغ من خام کار
حال خود و نامهٔ امیدوار
باز نمودم به خداوند گار
داد اجازت به رضای تمام
تا نهم اندر رهٔ مقصود گام
خرج رهم زان کف دریا اثر
گرم روان کرد دو کشتی زر
تا ز چنان بخشش مفلس پناه
شکرکنان پای نهادم به راه
شوق کشان کرد گریبان من
گریه زده دست به دامان من
حامل خون کرد غم مادرم
زاد همین بود به راه اندرم
قطع کنان راه چو پیکان تیز
بلکه چو تیر آمد اندر گریز
یک مه کامل بکشیدم عنان
راه چنین بود و کشش آن چنان
هم چو مه عید خوش و شاد بهر
در مه ذیقعده رسیدم به شهر
خنده زنان همچو گل بوستان
چشم گشادم به رخ دوستان
مرغ خزان دیده به بستان رسید
تشنه به سر چشمهٔ حیوان رسید
مرده دل از حال پریشان خویش
زنده شد از دیدن خویشان خویش
دیده نهادم به هزاران نیاز
بر قدم مادر آژرم ساز
مادر من خستهٔ تیمار من
چون نظر افکند به دیدار من
پرده ز روی شفقت بر گرفت
اشک فشانان ببرم در گرفت
داد سکونی دل آشفته را
کرد وفا نذر پذیرفته را
*******************************
امیرخسرو دهلوی

@szsher

سرزمین شعر

18 Oct, 19:18


خوش آمده ای مادر بر سنگ مزارم
خوش آمده ای بنشین یکدم به کنارم
باز آمدی و بوی تو را گرفته خاکم
از اشک دو دیده ی تو من شسته و پاکم
بس کن دگر این زاری ، لبخند بزن گاهی
حرفی بزن از هر کس ، از هرچه که آگاهی
مادر تو بگو که مرگ من با تو چه کرد
ای وای به من چه می کنی با این درد
سیمای تو را غصه دگرگون کرده
لبخند تو را برده و افسون کرده
چشمان تو چون چشمه همی می جوشد
قلب تو فقط جامه ی غم می پوشد
ای وای به من که دست من کوتاه است
افسوس که زندگی چنین خودخواه است
مادر تو بگو از آن جگر گوشه ی من
از آنکه شد از زمین دل توشه ی من
مادر تو قسم بخور که او خوب و خوشست
جز دست تو نیست روی سرش دیگر دست
مادر تو بگو برادرم کو ، کجاست ؟
او با تو نیامده ، چرا ناپیداست
امروز به سفر رفته و یا بیمار است
شادم کن و گو کنار یک دلدار است
هر روز به عشق خاک من اینجا بود
می سوخت دلم همیشه او تنها بود
مادر تو به او بگو که آرام شود
در پیش حقیقتی که هست رام شود
مادر تو بگو که بی قراری نکند
من را تو قسم بده که زاری نکند
یادش چه بخیر همیشه با هم بودیم
ما برادر و رفیق و محرم بودیم
مادر تو بگو در پی کارش باشد
شادم کند و به فکر یارش باشد
مادر چه خبر ز حال و احوال پدر
از آن کمر شکسته از مرگ پسر
از آن گل پاییزی پژمرده شده
آن گل که ز طوفان غم افسرده شده
مادر تو بگو چه می کند دل تنگ است ؟
رخساره ی داغدار او بی رنگ است ؟
مادر تو بگو که آن دلارام چه شد
آنکس که مرا فکند در دام چه شد
سوگند به تو که بیقرارش بودم
من عاشق دل خسته ی زارش بودم
که گاه می آمد و بمن سر میزد
بر خانه ی از خاک من او در میزد
از پشت در خانه به او می گفتم
هر روز به یاد عشق او می افتم
او یاد ز ایام خوشیها می کرد
آن روز مرا قشنگ و زیبا می کرد
اکنون چه شده ؟ کجاست ؟ او یار که شد ؟
بعد از دل من بگو که دلدار که شد ؟
مادر چه خوش آمدی و شادم کردی
بازم تو که آمدی و یادم کردی
دیگر تو برو که دیر وقت است مادر
باید که ببندیم در دروازه ی شهر
***************************
مسعود فردمنش

@szsher

سرزمین شعر

16 Oct, 17:54


به چشمهای نجیبش که آفتاب صداقت
و دستهای سپیدش
که بازتاب رفاقت
و نرمخند لبانش نگاه می کردم
و گاه گاه تمام صورت او را
صعود دود ز سیگار من
کدر می کرد
و من به آفتاب پس ابر خیره می گشتم
و فکر می کردم
در آن دقیقه که با من
نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود
و رنج من همه از درد خود نهفتن بود
سیاه گیسوی من مهربانتر از خورشید
از این سکوت من آزرده گشت و هیچ نگفت
و نرمخنده نشکفته
بر لبش پژمرد
و روی گونه گلگونش را
غبار سرد کدورت در آن زمان آزرد
توان گفتن از من رمیده بود این بار
در آخرین دیدار
تمام تاب و توانم رهیده بود از تن
اگر چه سخن از تو می گریزم را
چه بارها که به طعنه شنیده بود از من
توان گفتن از من رمیده بود این بار چرا ؟
که این جداییم از او نبود از خود بود
و سرنوشت من آنگونه ای که میشد بود
********************************
 حمید مصدق

@szsher

سرزمین شعر

09 Oct, 18:03


نگاهت را نمیخوانم نه با مایی نه بی مایی
ز کارت حیرتی دارم نه با جمعی نه تنهایی
گهی از خنده گلریزی مگر ای غنچه گلزاری ؟
گهی از گریه لبریزی ، مگر ای ماه دریایی ؟
چه می‌کوشی به طنازی که بر ابرو گره بندی
به هر حالت که بنشینی میان جمع زیبایی
درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر
چرا پنهان کنی ای جان! بهشت آرزوهایی؟
گهی با من هم آغوشی ، گهی از ما گریزانی
بدین افسونگری در خاطرم چون نقش رویایی
لبت گر بی سخن باشد نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدن ها نه خاموشی نه گویایی
گهی از دیده پنهانی ، پریزادی پریرویی
گهی در جان هویدایی فرح بخشی فریبایی
به رخ گیسو فرو ریزی که دل‌ها را برانگیزی
از این بازیگری بگذر ، به هر صورت دلارایی
چرا زلف سیاهت را حجاب چهره می‌سازی؟
تو ماهی در دل شب‌ها نه پنهانی که پیدایی
زبانت را نمی‌دانم نه بی شوقی نه مشتاقی
نگاهت را نمیخوانم نه با مایی نه بی مایی
*******************************
مهدی سهیلی

@szsher

سرزمین شعر

06 Oct, 20:23


تلنگر می زند بر شیشه ها سرپنجه باران
نسیم سرد می خندد به غوغای خیابانها
دهان كوچه پر خون می شود از مشت خمپاره
فشار درد می دوزد لبانش را به دندانها
زمین گرم است از باران خون امروز
زمین از اشك خون آلوده خورشید سیراب است
ببین آن گوش از بُن كنده را در موج خون مادر
كه همچون لاله از لالای نرم جوی در خواب است
در ماتم سرای خویش را بر هیچكس مگشا
كه مهمانی بغیر از مرگ را بر در نخواهی دید
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
ببین آن مغز خون آلوده را آن پاره دل را
كه در زیر قدمها می تپد بی هیچ فریادی
سكوتی تلخ در رگهای سردش زهر می ریزد
بدو با طعنه می گوید كه بعد از مرگ ،آزادی
زمین می جوشد از خون زیر این خورشید عالم سوز
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود امروز
زمین گرم است از باران بی پایان خون امروز
ولی دلهای خونین جامگان در سینه ها سرد است
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در
كه قلب آهنین حلقه هم آكنده از درد است
نگاه خیره را از سنگفرش كوچه ها بردار
كه اكنون برق خون می تابد از آیینه خورشید
دوچشم منتظر را تا به كی بر آستان خانه می دوزی
تو دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید
بمان مادر بمان در خانه خاموش خود مادر
كه باران بلا می باردت از آسمان بر سر
********************************
نادر نادرپور

@szsher

سرزمین شعر

10 Sep, 14:04


عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد
بس غرقه حال و وصل کاخر
هم بر سر حال حیرت آمد
یک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل
آنجا که خیال حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم
آواز سوال حیرت آمد
شد منهزم از کمال عزت
آن را که جلال حیرت آمد
سر تا قدم وجود حافظ
در عشق نهال حیرت آمد
********************************
حافظ

@szsher

سرزمین شعر

04 Sep, 20:19


خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
همه به گریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست
به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست
ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست
ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست
********************************
شهریار

@szsher

سرزمین شعر

23 Aug, 18:21


بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح
بیا، که زنده به بوی تو می‌شوند ارواح
تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان
تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح
فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد
که بر سواد شب تیره پرتو مصباح
به راستی که نظیرت کجا به دست آرد؟
هزار سال گر آفاق طی کند سیاح
من از شریعت عشق تو دارم این فتوا
که می پرستی و رندی و عاشقیست مباح
صلاح ما همه در گوشهٔ خراباتست
چرا ملامت ما می‌کنند اهل صلاح؟
سزد که خار خورند از رخ تو گل رویان
که بلبلیست تورا همچو اوحدی مداح
****************************
اوحدی مراغه‌ای

@szsher

سرزمین شعر

20 Aug, 10:16


عاشقان، هر چند مشتاق جمال دلبرند
دلبران بر عاشقان از عاشقان عاشق‌ترند
عشق می‌نازد به حسن و حسن می‌نازد به عشق
آری، آری، این دو معنی عاشق یکدیگرند
در گلستان گر به پای بلبلان خاری خلد
نو عروسان چمن صد جامه بر تن می‌درند
جان شیرین با لبت آمیخت، گویا، در ازل
گوهر جان من و لعل تو از یک گوهرند
ای رقیب، از منع ما بگذر، که جانبازان عشق
از سر جان بگذرند، اما ز جانان نگذرند
مردم و رحمی ندیدم زین بتان سنگدل
من نمی‌دانم مسلمانند، یا خود کافرند؟
با تن لاغر، هلالی، از غم خوبان منال
تن اگر بگداخت، باکی نیست، جان می‌پرورند
******************************
هلالی جغتایی

@szsher

سرزمین شعر

15 Aug, 12:54


تو اگر میدانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهایی؟
********************************
ایرج جنتی عطایی

@szsher

سرزمین شعر

09 Aug, 11:49


ای ترک ماهروی ندانم کجا شدی
پیوسته که گشتی کز من جدا شدی
بودم تو را سزا و تو بودی مرا سزا
ترسم ز نزد من به ناسزا شدی
درد دلا که بنده دیگر کسی نشد
وآن گه شدی که بر دل من پادشا شدی
بیگانه گشتن از من چون در سر تو بود
با جان من به مهر چرا آشنا شدی
کی بینمت که پردگی و نازنین شدی
کی یابمت که در دهن اژدها شدی
آن گه بریدی از من جمله که بارها
گفتم به مردمان که تو جمله مرا شدی
ای تیر راست چون بزدی بر نشانه زخم
وی ظن نیک من به چه معنی خطا شدی
آری همه گله نکنم چون شدی ز دست
تا خود همی به زاری گویم کجا شدی
امروزم ار ز هجر زدی در دو دیده خاک
بس شب که تو به وصل در او توتیا شدی
********************************
مسعود سعد سلمان

@szsher

سرزمین شعر

06 Aug, 18:16


اگه سبزم اگه جنگل
اگه ماهی اگه دریا 
اگه اسمم همه جا هست 
روی لب ها تو کتاب ها 
اگه رودم رود گنگ ام 
مثل بودا اگه پاک
اگه نوری به صلیب ام
اگه گنجی زیر خاک 
واسه تو قد یه برگم 
پیش تو راضی به مرگم
اگه پاکم مثل معبد
اگه عاشق مثل هندو 
مثل بندر واسه قایق
واسه قایق مثل پارو 
اگه عکس چهل ستون ام 
اگه شهری بی حصار
واسه آرش تیر آخر
واسه جاده یه سوار
واسه تو قد یه برگم 
پیش تو راضی به مرگم 
اگه قیمتی ترین سنگ زمین ام 
توی تابستون دست های تو برفم
اگه حرف های قشنگ هر کتاب ام 
برای اسم تو چند تا دونه حرفم 
اگه سیل ام پیش تو قد یه قطره 
اگه کوه ام پیش تو قد یه سوزن 
اگه تن پوش بلند هر درخت ام 
پیش تو اندازه ی دکمه ی پیرهن 
اگه تلخی مثل نفرین
اگه تندی مثل رگبار 
اگه زخمی زخم کهنه 
بغض یک در رو به دیوار 
اگه جام شوکرانی
تو عزیزی مثل آب 
اگه ترسی اگه وحشت 
مثل مردن توی خواب 
واسه تو قد یه برگم 
پیش تو راضی به مرگم
********************************
شهیار قنبری

@szsher

سرزمین شعر

31 Jul, 16:11


ببين تمام من شدی اوج صدای من شدی
بت منی شكستمت وقتی خدای من شدی
ببين به يك نگاه تو تمام من خراب شد
چه كردی با سراب من كه قطره قطره آب شد
به ماه بوسه می زنم به كوه تكيه می كنم
به من نگاه كن ببين به عشق تو چه می كنم
منو به دست من بكش به نام من گناه كن
اگر من اشتباهتم هميشه اشتباه كن
نگو به من گناه تو به پای من حساب نيست
كه از تو آرزوی من به جز همين عذاب نيست
هنوز می پرستمت هنوز ماه من تويی
هنوز مومنم ببين تنها گناه من تويی
********************************
روزبه بمانی

@szsher