|سُـکـوت| @ssookoot99 Channel on Telegram

|سُـکـوت|

@ssookoot99


-و سکوت قانون زندگی ماست؛ وقتی واژه‌ای، عشق را معنا نمی‌کند. |
Fazel Sadeghian🖋
Raahi Khalafi✒️
اگه چیزی می‌خوای بگی؛
https://t.me/BChatBot?start=sc-c2f72ea70f
گروهمون:
@gpsokot99

|سُـکـوت| (Persian)

به عنوان یکی از کانال‌های پرطرفدار تلگرام، |سُـکـوت| یک فضای انسانی و شگفت‌انگیز برای اشتراک گذاری اندیشه‌ها و احساسات عمیق است. کاربران این کانال می‌توانند به اشعار، نقل قول‌ها، و دیدگاه‌های فلسفی و ادبی دیگران دسترسی پیدا کنند و خود نیز با دیگران به اشتراک گذاری کنند. اینجا جایی است که سکوت به عنوان قانون زندگی مطرح می‌شود؛ جایی که کلمات نمی‌توانند عشق را به خوبی بیان کنند. به واسطه نقل قول‌هایی از نویسندگان معروف مانند Fazel Sadeghian و Raahi Khalafi، کاربران می‌توانند به دنیایی جدید از اندیشه و احساس وارد شوند. اگر شما هم دوست دارید تازه‌ترین اشعار و نوشته‌های ادبی را بخوانید یا اندیشه‌های خود را با دیگران به اشتراک بگذارید، به کانال |سُـکـوت| ملحق شوید. برای انتقادات و پیشنهادات بیشتر می‌توانید به این آدرس مراجعه کنید: https://t.me/BiChatBot?start=sc-274277-coIz4Hq. همچنین می‌توانید در گروه این کانال نیز عضو شوید: @gpsokot99. به کانال |سُـکـوت| بپیوندید و تجربه‌ی یک جامعه ادبی و فلسفی غنی را تجربه کنید.

|سُـکـوت|

23 Nov, 15:35


پشت هر چیز که پنهان شدم؛
این غمِ زَهراَنگیز، مرا لو داد..

|سُـکـوت|

23 Nov, 15:35


تو نقش مهمی در زندگی‌ام داری؛
همین که من دیگر بدون تو به خوشبختی اعتقادی ندارم، کافی نیست!

|سُـکـوت|

23 Nov, 14:25


استخوان ها مانع اند.
این جمجه ی کوچک و حقارت انگیز.
تمام این افکار را اگر روی دیوار می‌نوشتم ، یک ساعت بعد مثل بخت‌مان، سیاه میشد.

|سُـکـوت|

23 Nov, 00:15


- به نظرم زیباترین و خالص ترین حس دنیا دلتنگی‌ست.
آنجا که هیچ راه نجاتی نیست اما طناب را هم دور گردنت نمی‌اندازی ..

|سُـکـوت|

23 Nov, 00:12


این‌بار برایِ خودم.

|سُـکـوت|

23 Nov, 00:07


معلومه که دوباره بلند میشم ، لباس سیاهامو می‌پوشم و راه می‌افتم به سمتت تا یه زخم جدید به تنم اضافه کنم.
این چرخه ی تکراری از روی خودآزاری نیست؛
من هنوز باور ندارم که تو با اطمینان، ضربه می‌زنی.

|سُـکـوت|

22 Nov, 23:59


حس مریضی رو دارم که تو بیمارستانی بستری شده که توش چهل تا متخصص قلبه و قراره از سکته مغزی بمیره...

|سُـکـوت|

22 Nov, 20:41


انگار درنایی که از گله جا ماند در قلب من فرود آمده بود. و من رفته رفته خوی او را گرفتم. نگران؛ همیشه ناظر به بالا. و مطلع از اینکه به زودی از اینجا باید رفت.

|سُـکـوت|

21 Nov, 15:11


می‌خواهم با این امید که تو آنجایی ، پشت این در نشسته باشم ؛ پشت آخرین دری که در جست و جوی تو به آن رسیده ام.
و هرگز بازش نکنم ، هرگز امیدم را نکشم و تو را در آن جای نامعلوم تا هر زمان که می‌خواهم ، داشته باشم.

|سُـکـوت|

21 Nov, 11:44


دیگر نمیدانم در این داستان چه چیزی حقیقت دارد؛ آنقدر که با خیالاتم سنگینش کرده ام...

|سُـکـوت|

21 Nov, 11:39


خوشا لحظه یِ رهایی؛
آنجا که مرگ هم با تو کاری ندارد.

|سُـکـوت|

21 Nov, 11:39


من بسیار بیدار بوده ام و بدبینانه فکر کرده ام.
فکر کردن راجع به هر چیزی که مرا با لرزش دست هایم از زمین جدا کند؛ می شود گفت تمام آن شب ها را..
و حالا از سردرد با نبض های شدید شقیقه هایم دلم میخواهد خودم را به رودخانه ای بیاندازم و در کف آن چاهی عمیق حفر کنم و خودم را همانجا چال کنم تا از فشار آب و خاک آنقدر سینه ام سنگین شود که دیگر نتوانم غلت بزنم و چیزی به نام خیال را دوره کنم.
فقط بخوابم ، آنقدر عمیق که وقتی رود خکشید و خاک کنار رفت ، باد به احترامِ آرامشم، مرا از زمین جدا نکند.

|سُـکـوت|

20 Nov, 18:59


این آهنگو خیلی وقت پیش با راهی نوشته بودیم، گفتم بخونمش براتون...
اسمش جنگلِ بلوطه.🚶🚬

|سُـکـوت|

19 Nov, 14:22


کاش می‌تونستی بیشتر بمونی!
- مثلا چقدر!؟
یه عمر...

|سُـکـوت|

19 Nov, 14:07


"تاریک نه، فقط عمیق‌تر از آن بود که نوری برای سطح باقی بماند."

|سُـکـوت|

19 Nov, 14:07


زندگی کابوس تلخی بود؛
که با چشم هایی باز در آن گیر افتاده بودیم ...

|سُـکـوت|

18 Nov, 22:48


این چه عذابی ست که در صورتِ آدم‌ها مخفی می‌شوی!

|سُـکـوت|

18 Nov, 21:29


باز هم شب؛
و باز هم پناه بردن به موسیقی.

|سُـکـوت|

18 Nov, 21:28


تصمیم گرفتم به تمامِ افکارم خاتمه دهم، پس با یک لیوان چای و سیگار به ارتفاعات خانه رفتم ، بالای کمد. آنجا که آثار شبانه ام را چال کرده بودم ، کمی سرد بود و نمی‌شد درد ها را همان موقع کُشت، پس به آن ها چای و دودی غلیظ خوراندم تا خفه شوند و سپس از بلندی خودم را به پایین پرتاب کردم؛ حالا غمِ بیشتری در وجودم بود و فکر اینکه جوجه کفتر ها چگونه از آن همه ارتفاع، جان سالم به در می‌بردند؛ داشت آزارم می‌داد.