|سُـکـوت| @ssookoot99 Channel on Telegram

|سُـکـوت|

@ssookoot99


-و سکوت قانون زندگی ماست؛ وقتی واژه‌ای، عشق را معنا نمی‌کند. |
Fazel Sadeghian🖋
Raahi Khalafi✒️
اگه چیزی می‌خوای بگی؛
https://t.me/BChatBot?start=sc-c2f72ea70f
گروهمون:
@gpsokot99

|سُـکـوت| (Persian)

به عنوان یکی از کانال‌های پرطرفدار تلگرام، |سُـکـوت| یک فضای انسانی و شگفت‌انگیز برای اشتراک گذاری اندیشه‌ها و احساسات عمیق است. کاربران این کانال می‌توانند به اشعار، نقل قول‌ها، و دیدگاه‌های فلسفی و ادبی دیگران دسترسی پیدا کنند و خود نیز با دیگران به اشتراک گذاری کنند. اینجا جایی است که سکوت به عنوان قانون زندگی مطرح می‌شود؛ جایی که کلمات نمی‌توانند عشق را به خوبی بیان کنند. به واسطه نقل قول‌هایی از نویسندگان معروف مانند Fazel Sadeghian و Raahi Khalafi، کاربران می‌توانند به دنیایی جدید از اندیشه و احساس وارد شوند. اگر شما هم دوست دارید تازه‌ترین اشعار و نوشته‌های ادبی را بخوانید یا اندیشه‌های خود را با دیگران به اشتراک بگذارید، به کانال |سُـکـوت| ملحق شوید. برای انتقادات و پیشنهادات بیشتر می‌توانید به این آدرس مراجعه کنید: https://t.me/BiChatBot?start=sc-274277-coIz4Hq. همچنین می‌توانید در گروه این کانال نیز عضو شوید: @gpsokot99. به کانال |سُـکـوت| بپیوندید و تجربه‌ی یک جامعه ادبی و فلسفی غنی را تجربه کنید.

|سُـکـوت|

13 Jan, 01:09


من، اینجا جا مونده...

|سُـکـوت|

13 Jan, 01:08


از کجا می‌دانستی که دوستش داری!؟
- من وقتی غمگینم قصه ای می‌سازم با شخصیت هایی خیالی که مهربانند و دوستم دارند؛ تا با آن ها کمی از واقعیت این زندگی فرار کنم. اما او را که می‌بینم، به یکباره تمام آدم های داستانم می‌میرند...

|سُـکـوت|

12 Jan, 21:44


و بعد فهمیدم هرچه ریشه‌ات بیشتر در تاریکی دویده باشد از آنسو تا نور پیش‌روی بیشتری خواهی داشت.

|سُـکـوت|

12 Jan, 17:47


نامه ی یکی از سربازانِ خط مقدم شوروی کنار جسدش سال ها بعد پیدا شد که در پایان نوشته بود:
باور کنید برای کشتنم این گلوله ها زیادی ست؛
وقتی مدت ها پیش یک نگاه، کار خودش را کرده بود.

|سُـکـوت|

12 Jan, 17:32


تو مرا سوق می‌دادی به سمت بودن؛
برای اینکه خودم را بین آدم ها حرام نکنم.
برای اینکه وقتی پا به جنگل گذاشتم، جز زیبایی طبیعت، به گرگ ها نگاه نکنم.

|سُـکـوت|

12 Jan, 13:24


اما چه دردی کشید؛
روحم، قبل از مردنش.

|سُـکـوت|

11 Jan, 22:35


همانجا که دیر رسید باید می‌دانستی؛
سرنوشتِ گام های او با رفتن است...

|سُـکـوت|

11 Jan, 22:34


آنقدر خسته بود که خوابید؛
و فراموش کرد، بیدار شود...

|سُـکـوت|

11 Jan, 21:15


در همان ابتدا چیزی که بین ما رخ داد خداحافظی بود. نه به امید دیدار.

|سُـکـوت|

10 Jan, 16:33


برگشتنم برای این نبود که جایی برای رفتن نداشتم ، برای این بود که من چیزی جز کنار تو ماندن و دوست داشتنت نیاموختم؛
من دستیِ تو شده بودم ، مثل پرنده ای که هر بار پس از آزادی به قفسِ کوچکش بازمی‌گشت...

|سُـکـوت|

10 Jan, 14:13


برای اینکه از دل عاشقا درارم🚶🚬

|سُـکـوت|

10 Jan, 14:13


به تو می‌رسه...

|سُـکـوت|

10 Jan, 14:07


این که حال خوب بعضی آدم ها با بودن و نبودن در رابطه ای عاشقانه تضمین میشد ، همیشه حتی تصورش هم برایم هولناک بود.
چطور می‌شود وقتی یک نفر را دوست داری ، دنیا را زیباتر ببینی!
دوست من، دنیا همیشه جای تاریک و مزخرفی‌ست.

|سُـکـوت|

10 Jan, 12:04


Demien Rice _ Back To Her Man
SOKOT🖤

به قول یکی از طرفدارای رایس ، من فقط یه بغل از این آهنگ رو میخوام، تا کمی آروم شم :)

|سُـکـوت|

10 Jan, 12:03


گویی تنها برایم مقدر شده بود که ببخشم.
زیرا زندگی به من آموخت که اگر سنگدلی کنم، کائنات به سراغم خواهد آمد و برای نبخشیدنم ، مجازات سنگین تری بر من تحمیل خواهد شد.
انگار فقط من باید انسانیتم را حفظ می‌کردم و آن ها حتی اگر دندان شان را به جگرمان هم می‌گرفتند یک اشتباه سهوی بود که هر از گاهی بین آدمیان پیش می‌آمد.
یا شاید هم خدا با آن ها مهربان تر بود.

|سُـکـوت|

10 Jan, 11:55


تسلطم روی زندگی ، مثل آن بندبازیست که مست روی صحنه می‌رود.

|سُـکـوت|

10 Jan, 11:27


..از عشق‌ ها و فتوحاتتان گفتید؛
گفتیم که ما بی سرزمین تر از آنیم"

|سُـکـوت|

08 Jan, 20:41


جایگاه موج سطح بود. ما عمیق شدیم. و سزایمان این بود که برای همیشه ساحل را از دست دادیم.

|سُـکـوت|

08 Jan, 17:02


قرار نیست همیشه بشکنی ، گاهی آنقدر ظریف و نامرئی می‌شوی که تحمل چیزی را در خود نداری..

|سُـکـوت|

08 Jan, 16:50


رسیدن سرآغاز دل‌کندنه ...

|سُـکـوت|

08 Jan, 16:50


بر فراز قبرستان، باران می‌بارید و او ترانه ی غمگینش را زیر لب می‌خواند:
"تو دنیای سردم به تو فکر کردم
که عطرت بیاد و بپیچه تو باغچه"
زمستان ها خاکِ گورِ خاطرات، سرد تر از آن است که بتوان نبش قبر کرد ، به آن ها رسید و صورتی گرم را بوسید.
می‌دانی هر آدمی به شیوه های مختلفی در زندگی شکنجه می‌شد و برای من یکی از آن‌ها به یاد آوردن بود...

|سُـکـوت|

07 Jan, 12:17


آنقدر از غم پر شد که دیگر هیچ خطی نمی توانست مرز های تنش را از هاله ی سیاهی که دورش فرا گرفته بود، جدا کند...

|سُـکـوت|

07 Jan, 12:11


ویرانت می‌کند؛
هر چه که روزی تو را ساخته بود.

|سُـکـوت|

07 Jan, 12:08


نمیدانم شاید اگر با خودم اینقدر حرف نمی‌زدم، آدم اجتماعی تری بودم.

|سُـکـوت|

07 Jan, 12:07


اینکه کم رنگ ترین آدم دورتم ، از بی توجهیم نیست.
من دیگه رنگی برام نمونده..

|سُـکـوت|

04 Jan, 15:00


هر کسی عقده هایی را از کودکی با خود دارد.
و عقده ی او بیشترین آسیب را به آدم می‌زد؛
تنهایی که با او بزرگ شده بود ؛ حالا با بوسه و آغوشی سرد ، سرکوب می‌شد.
بین آدم ها به دنبال هم‌بازی می‌گشت.
و انتظار داشت پس از اینکه خوشی ها تمام شد، عقب بکشد و با دست های گِلی اش برگردد خانه و تا فردا که به دنبال هم‌بازی جدیدش می‌گردد ، هیچ کس با او کاری نداشته باشد.
هم تنهایی را که به آن عادت کرده بود می‌خواست و هم غلتیدن بین آدم ها را...
و اینگونه ذره ذره خودش را به زندگی تحمیل می‌کرد.

|سُـکـوت|

04 Jan, 11:43


رنگ پریده تر از آنم که زنده باشم.

|سُـکـوت|

04 Jan, 11:42


کارما ؛
کارِ تو.

|سُـکـوت|

03 Jan, 11:23


از آدم بودن فقط به دست آوردن تجربه های غمگینش را بلدم.

|سُـکـوت|

03 Jan, 11:09


از توهمی پرم که روزگاری واقعیتم بود‌.

|سُـکـوت|

03 Jan, 11:08


بر پرتگاه نهایی وقتی آدم ها تا آخرین جان کشته بودنَش ، استوارانه ایستاد.
و سنگینی نگاه خدا را حس کرد؛
انگار کسی مظلومانه در گوشش می‌خواند:
-او اگر دوستت داشت کنارت می‌ماند...

|سُـکـوت|

02 Jan, 21:17


به من گفت: هرچه سریع‌تر‌ برای زخمت سرزمینی پیدا کن. دست بگذار روی جایی از بدنت و بگو اینجا سرزمین توست. زخمی که وطن نداشته باشد، تا ویران کردنت پیش خواهد رفت.

|سُـکـوت|

01 Jan, 17:04


🎼What more can i do?
_Jack savoretti
سال ها گوشه ی ذهنم بود
به او جان دادم.
رهایم کرد‌...

|سُـکـوت|

01 Jan, 16:55


زندگی‌مان یک رولتِ روسی بود؛
مقابلِ آینه ای شکسته ...

|سُـکـوت|

01 Jan, 16:44


عزیزم شما ابراهیم تهامی نیستی که دیگه مثلت نیاد🚶

|سُـکـوت|

01 Jan, 16:43


او نگفت دوستت دارم اما برایم هدیه چند متری طناب آورد.

|سُـکـوت|

01 Jan, 15:18


آخرین باری که اینقدر مجروح بودم کسی را دوست داشتم.

|سُـکـوت|

31 Dec, 21:44


گرگی که گرسنه نباشد زخم می‌زند و رد خون را از روی جراحتی که بر تن گذاشته دنبال می‌کند و اگر کمی بهبودی در حالِ طعمه اش ببینید سر می‌رسد و دوباره تکرار می‌کند؛
این برایش یک تفریح شبانه است...
می‌دانی که منظورم چیست!

|سُـکـوت|

31 Dec, 21:40


نمی‌دانم چرا هیچ گاه برای خداحافظی آماده نبودم...

|سُـکـوت|

31 Dec, 16:37


سراسر زندگی‌اش پر از داستان بود؛
داستانِ آدم هایی که می‌رفتند...

|سُـکـوت|

31 Dec, 11:26


روی دیوارِ غار ها نقاشی کشید.
قرن ها گذشت و حالا موسیقی را شنید‌.
قلبش شکست و روی کاغذ ها چیزی نوشت.
این از ابتدای خلقت بود که آدمی هر بار زخمی برمی‌داشت و یا هراسان از چیزی پنهان می‌شد ، پناه می‌آورد به هنر...
چیزی که می‌ماند و مثلِ اشک ، مایه ی سرافکندگی‌اش نبود.

|سُـکـوت|

31 Dec, 11:20


حالا که از یک درخت هم تنها‌تری ، یادت افتاده شاخه هایت روزی خم می‌شود!

|سُـکـوت|

30 Dec, 15:14


حسِ اسب مسابقه‌ای را دارم که پایِ شکسته اش را روی زمین می کشد و همه با آن مهربان شده اند.
اینکه می‌خواهم برگردی از روی دلتنگی نیست.
دلم می‌خواست ، کسی بود تا ماشه را می کشید؛
و در این میان، من تنها به بی رحمیِ تو شک نداشتم.

|سُـکـوت|

29 Dec, 22:03


برای تو که هر بار لبخند زدی
زخمی در جایی از تنت
لب باز کرد...

|سُـکـوت|

29 Dec, 21:54


مشکل این بود که من عشق را از کتاب ها آموختم و خیال کردم، تو هم یکی از همان شخصیت هایی.

|سُـکـوت|

29 Dec, 21:44


من ستاره ای ندارم؛
اما خورشید روزگاری، بابِ میلِ من می‌تابید.

|سُـکـوت|

29 Dec, 21:37


بدترین قمار میدانی چیست!؟
بازی بر سر احساساتت...
می‌بازی ، ادامه می‌دهی و هیچ‌گاه تمام نمی‌شود.

|سُـکـوت|

29 Dec, 21:26


گفت می‌ترسم همین که دراز کشیدم ، خوابم ببرد و برای دیدن رویای تو ، روحم آنقدر دور شود که دیگر برنگردد، که دیگر بیدار نشوم که دیگر بمیری در خیالم...

|سُـکـوت|

28 Dec, 15:30


حالا احساس می‌کنم عشق من درمیان عشق‌های زمانه‌ام مثل کلیدری بود در میان قفسه‌ی کتاب‌های کم حجم روسی. یک‌زندگی کامل ادامه‌دار. حوصله می‌خواست. و من انتظار داشتم که در چند روز‌ تماما فهمیده شود. برای همین هم بود که صفحه‌ای از آن خوانده نشد.

|سُـکـوت|

28 Dec, 13:46


آن طوفان ، جنگلی را به شهر کشاند؛
و چشم های تو ، عشقی را در قلبم ..

|سُـکـوت|

28 Dec, 10:02


شکست خورد در هر چیزی که روزگاری دوست می‌داشت...

|سُـکـوت|

28 Dec, 09:53


هنوز روی صحنه ایستاده ای؛ یکه ، تنها
نه کسی مانده که تشویقت کند و نه امید به بازیگری تازه داری.
تو فقط منتظری که آن باریکه ی نور قطع شود ، پرده ها را بکشند و برای همیشه در تاریکی‌ات فرو روی...

|سُـکـوت|

28 Dec, 09:14


به فردایی که حالم گرفته است ، به دیروزی که در غم گذشت و به این لحظه که با تلخی مرد، فکر میکنم.
و بسیار متعجبم که چگونه یک انسان، به متلاشی شدنِ خودش هم عادت می کند.

|سُـکـوت|

27 Dec, 20:39


"به استثنای یک سوگند کهنه، تمام سوگندهای تازه‌ام غمگین‌اند."

|سُـکـوت|

27 Dec, 15:17


من عمارتی بودم در حال تخریب
و تو با لبخند به من دلبستی
دوام آوردم درست تا آن لحظه
که برای همیشه در را محکم بستی

|سُـکـوت|

09 Dec, 13:10


حالا تنها چیزی که از دور دست ها به آن خیره ام و حسرتش به دلم مانده؛ زندگی ست.

|سُـکـوت|

09 Dec, 13:03


آخرین وصله ی من به زندگی همان لبخندی بود که تلخ و نمادین، گوشه ی لب هایم نشست تا نشان دهم با رفتنت از هم نمی‌پاشم.
و دروغ نگفته ام اگر بگویم، من تمام مدت این نمایش مسخره را از روی غرور ادامه دادم...

|سُـکـوت|

07 Dec, 18:27


به یاد تو افتادم؛
دلم، باران خواست.

|سُـکـوت|

07 Dec, 18:27


ای غم عزیز، تو که هنوز اینجایی! به نظرت کافی نیست!؟
این جامه ی سنگین را که از تن دراورم از تهی هم تهی تر می‌شوم ، مثل همان فنجان روی میز که قرار شکستن را امشب با هم گذاشته ایم.
چرا دست از سرم بر‌نمی‌داری؛
من همه چیز را به قدر کافی از دست داده ام...
و اگر فکر میکنی ، خیالش را تسلیمت می‌کنم. هنوز با عمق درد هایم آشنا نیستی.

|سُـکـوت|

07 Dec, 18:16


چگونه در رویاها قلبم را می‌شکستی!

|سُـکـوت|

04 Dec, 20:37


وقتی که از کنار مقصدت می‌گذری، دیگر درست‌ترین جاده برایت دورکننده‌ترین آنها خواهد شد.

|سُـکـوت|

03 Dec, 21:59


یک شب برمی‌گردم و روحم را از این مرداب بیرون می‌کشم.
اما حالا زیادی خسته ام.

|سُـکـوت|

03 Dec, 21:58


سلامت روانی!؟
فروپاشی، امضایِ من پای کاغذ هاست.

|سُـکـوت|

03 Dec, 21:44


و من عذر می‌خواهم اگر در تنم ، دیگر جایی برای زخم زدن نیست.

|سُـکـوت|

03 Dec, 21:30


تو مثل شعرهایی می‌ماندی که قافیه ات هرگز جور نمی‌شد ، اما نمی‌شد از فکر تو بیرون آمد؛ نمی‌شد..

|سُـکـوت|

03 Dec, 21:26


حالم از این یک نواختی به هم خورد.
پس بلند شدم و خودم را به بیرون از این خانه پرتاب کردم. چه اشتباهی!
حالا حالم از یک شهر هم بهم می‌خورد.

|سُـکـوت|

03 Dec, 21:19


آن زمان که همه چیز تیره شد، باید می‌رفتی.
_ کدام مقصد پیشِ رویم بود! وقتی رفتنم، مثل پرتاب چند استخوان در قبری دیگر بود.

|سُـکـوت|

03 Dec, 11:31


مُهلِک یعنی غمی که در زخمم خانه می‌کند.

|سُـکـوت|

03 Dec, 11:29


سال ها گذشت و من مرتبا آدم سنگ دل تری شدم ، هیچ کس باقی نماند که از خود دورش نکرده باشم.
و با این وجود، هنوز از آن روز که تو می‌گفتی عشقم را نفهمیده ای خیلی دورم...

|سُـکـوت|

02 Dec, 20:47


از اینکه فریاد مرا کسی نمی‌شنود مکدر بودم. بعد فهمیدم این من بودم که چشمهام را بعد از فریاد روی همگان می‌بستم.

|سُـکـوت|

01 Dec, 13:01


و اگر آخرین یادگارت را از تنم دور کنم خواهم مرد؛
همان خنجری که در قلبم جاگذاشته بودی...

|سُـکـوت|

01 Dec, 12:45


باید هم در ذهنت مرده باشم ، من حتی برای خودم هم دیگر زندگی نمی‌کنم..

|سُـکـوت|

01 Dec, 12:32


خیال کن آب و هوای یک منطقه همیشه ابری باشد؛
می‌دانم- حضورم همانقدر دل‌شان را می‌زد.

|سُـکـوت|

23 Nov, 15:35


پشت هر چیز که پنهان شدم؛
این غمِ زَهراَنگیز، مرا لو داد..

|سُـکـوت|

23 Nov, 15:35


تو نقش مهمی در زندگی‌ام داری؛
همین که من دیگر بدون تو به خوشبختی اعتقادی ندارم، کافی نیست!

|سُـکـوت|

23 Nov, 14:25


استخوان ها مانع اند.
این جمجه ی کوچک و حقارت انگیز.
تمام این افکار را اگر روی دیوار می‌نوشتم ، یک ساعت بعد مثل بخت‌مان، سیاه میشد.

|سُـکـوت|

23 Nov, 00:15


- به نظرم زیباترین و خالص ترین حس دنیا دلتنگی‌ست.
آنجا که هیچ راه نجاتی نیست اما طناب را هم دور گردنت نمی‌اندازی ..

|سُـکـوت|

23 Nov, 00:12


این‌بار برایِ خودم.

|سُـکـوت|

23 Nov, 00:07


معلومه که دوباره بلند میشم ، لباس سیاهامو می‌پوشم و راه می‌افتم به سمتت تا یه زخم جدید به تنم اضافه کنم.
این چرخه ی تکراری از روی خودآزاری نیست؛
من هنوز باور ندارم که تو با اطمینان، ضربه می‌زنی.

|سُـکـوت|

22 Nov, 23:59


حس مریضی رو دارم که تو بیمارستانی بستری شده که توش چهل تا متخصص قلبه و قراره از سکته مغزی بمیره...

|سُـکـوت|

22 Nov, 20:41


انگار درنایی که از گله جا ماند در قلب من فرود آمده بود. و من رفته رفته خوی او را گرفتم. نگران؛ همیشه ناظر به بالا. و مطلع از اینکه به زودی از اینجا باید رفت.

|سُـکـوت|

21 Nov, 15:11


می‌خواهم با این امید که تو آنجایی ، پشت این در نشسته باشم ؛ پشت آخرین دری که در جست و جوی تو به آن رسیده ام.
و هرگز بازش نکنم ، هرگز امیدم را نکشم و تو را در آن جای نامعلوم تا هر زمان که می‌خواهم ، داشته باشم.

|سُـکـوت|

21 Nov, 11:44


دیگر نمیدانم در این داستان چه چیزی حقیقت دارد؛ آنقدر که با خیالاتم سنگینش کرده ام...

|سُـکـوت|

21 Nov, 11:39


خوشا لحظه یِ رهایی؛
آنجا که مرگ هم با تو کاری ندارد.

|سُـکـوت|

21 Nov, 11:39


من بسیار بیدار بوده ام و بدبینانه فکر کرده ام.
فکر کردن راجع به هر چیزی که مرا با لرزش دست هایم از زمین جدا کند؛ می شود گفت تمام آن شب ها را..
و حالا از سردرد با نبض های شدید شقیقه هایم دلم میخواهد خودم را به رودخانه ای بیاندازم و در کف آن چاهی عمیق حفر کنم و خودم را همانجا چال کنم تا از فشار آب و خاک آنقدر سینه ام سنگین شود که دیگر نتوانم غلت بزنم و چیزی به نام خیال را دوره کنم.
فقط بخوابم ، آنقدر عمیق که وقتی رود خکشید و خاک کنار رفت ، باد به احترامِ آرامشم، مرا از زمین جدا نکند.

|سُـکـوت|

20 Nov, 18:59


این آهنگو خیلی وقت پیش با راهی نوشته بودیم، گفتم بخونمش براتون...
اسمش جنگلِ بلوطه.🚶🚬

|سُـکـوت|

19 Nov, 14:22


کاش می‌تونستی بیشتر بمونی!
- مثلا چقدر!؟
یه عمر...

|سُـکـوت|

19 Nov, 14:07


زندگی کابوس تلخی بود؛
که با چشم هایی باز در آن گیر افتاده بودیم ...

|سُـکـوت|

19 Nov, 14:07


"تاریک نه، فقط عمیق‌تر از آن بود که نوری برای سطح باقی بماند."

|سُـکـوت|

18 Nov, 22:48


این چه عذابی ست که در صورتِ آدم‌ها مخفی می‌شوی!

|سُـکـوت|

18 Nov, 21:29


باز هم شب؛
و باز هم پناه بردن به موسیقی.

|سُـکـوت|

18 Nov, 21:28


تصمیم گرفتم به تمامِ افکارم خاتمه دهم، پس با یک لیوان چای و سیگار به ارتفاعات خانه رفتم ، بالای کمد. آنجا که آثار شبانه ام را چال کرده بودم ، کمی سرد بود و نمی‌شد درد ها را همان موقع کُشت، پس به آن ها چای و دودی غلیظ خوراندم تا خفه شوند و سپس از بلندی خودم را به پایین پرتاب کردم؛ حالا غمِ بیشتری در وجودم بود و فکر اینکه جوجه کفتر ها چگونه از آن همه ارتفاع، جان سالم به در می‌بردند؛ داشت آزارم می‌داد.

|سُـکـوت|

18 Nov, 20:41


فکر می‌کرد اگر برای مدتی در خیال او بماند کسی می‌آید و از او می‌پرسد که آقا اینجا کاری دارید؟ اما روزها و سالها گذشت. و هیچکس با او کاری نداشت.

|سُـکـوت|

18 Nov, 20:36


بله- به ناچار باید همه را امتحان می‌کرد تا به اصلی می‌رسید.
می‌دانی که مجبور بود!

|سُـکـوت|

18 Nov, 14:14


آن کس که دیگر وطنی ندارد، در نوشتن خانه می‌کند.
• تئودور آدورنو

|سُـکـوت|

18 Nov, 12:06


To love is to pretend, don’t try to love yourself again🖤

|سُـکـوت|

18 Nov, 12:05


عزیزکم - نمی‌خواهم رنج هایت را نادیده بگیرم اما آن غمِ دیرینه، مهلک تر از دلیلِ اشک هایِ زیبای توست که چهره ات را تزئین می‌کرد.
آن غم، یک آن خشکت می‌کرد و زمانی که به یک نقطه خیره می‌ماندی در برهوت امید و ایمان به تمام احساسات و ته مانده یِ عشقِ سوزانَت حمله می‌کرد.
می کُشت و می کُشت تا وقتی به آخرین پرتگاه می‌رسید؛ جانَت.
و همانجا رهایَت می‌کرد.

|سُـکـوت|

17 Nov, 20:42


با ریشه‌ی نازک امیدی که تازه در زندگی‌ام روییده بود زخم ناعمیقش را بخیه زد. و رفت. برای همین ردی که از من روی تنش باقی‌ست تا همیشه از جنس امید باقی خواهد ماند.

|سُـکـوت|

17 Nov, 20:21


میدانی غمم از چیست!؟
حتی زمانی که از سنگ شدم ، باز این من بودم که می‌شکست...

|سُـکـوت|

17 Nov, 20:00


سُـکوت‌.

|سُـکـوت|

17 Nov, 19:59


برمی‌گردم به سرنوشت؛
همانجا که دائما باید مُرد تا زندگی بیهوده نباشد.

|سُـکـوت|

17 Nov, 19:54


آن بوسه ها را چگونه رویِ تنش نشاندی؛
تویی که جز زخم زدن نمی‌دانستی!

|سُـکـوت|

16 Nov, 18:54


نمیدانم چرا هر کس به من رسید ، انسانیتش را لکه دار کرد.

|سُـکـوت|

25 Oct, 21:59


صداقتشان مثل برگ چرک‌نویسی بود که کف اتاق افتاده بود. یعنی احساس می‌کردم چیز باارزشی در آن نیست و اگر هم بود در جای اصلی دیگری به کار گرفته شده بود.

|سُـکـوت|

24 Oct, 20:41


اما با همه‌ی اینها بدترین روزها آن زمانی بود که به بهبود زخمم همچنان ایمان داشتم. با هرکسی که می‌نشستم انتظار داشتم تا برای زخمم کاری کند. حتی اویی که از آن بی‌اطلاع بود.

|سُـکـوت|

24 Oct, 20:30


سُـکوت.

|سُـکـوت|

24 Oct, 20:30


بر ما چه گذشت که اینطور در انتظار مصیبت های سنگین تریم!
ما هم می‌توانستیم خوشبخت باشیم و بیهوده بخندیم، مگر فرق ما با آن هایی که کف خیابان به دنبال عاشق شدنند چیست که اینگونه بیهوده از پنجره یِ ساختمان ها ته سیگارها را وادار به خودکشی می کنیم!
قصه ی ما با آن ها چه فرقی می‌کند؟
میدانم ، همه زخمی می شوند و پس از آن التیام.
تو بگو این زخمِ دوره گرد که از سینه ام شروع می شود و تا نوک انگشت هایم میچرخد؛ سرانجام کجا خواهد ایستاد.
راستش، خیالاتِ من دیگر حریفِ واقعیتِ تو نمی شوند. و حالا همه جا برای من ناامن است.
-۳ آبان

|سُـکـوت|

24 Oct, 13:23


سُـکوت.

|سُـکـوت|

24 Oct, 13:23


برای چی می‌جنگی!
با کسی که مدت هاست در مقابلِ زندگی تسلیمه ..

|سُـکـوت|

24 Oct, 11:51


خون ریزیِ یه زخم هیچ وقت به اندازه یِ یادآوریِ همون زخم دردناک نیست‌.

|سُـکـوت|

23 Oct, 23:30


پس از تمام آن جراحت ها به بازمانده هایم در زیر آوار سر زدم و آن ها را بیرون کشیدم.
هیچ چیز باقی نمانده بود از آن بساط عاشقی و شادکامی ها و تنها چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که پی بردم این از لطف تو بوده که هیچ گاه برای نجاتم بازنگشته ای؛ تو می‌دانستی که با این تکه ها فقط می‌شد دوام آورد و برای دوست داشتنت دیگر چیزی در دستان و توانم نیست.
تو فهمیده بودی چه چیز را از من گرفته ای؛
و من چقدر دیر فهمیدم که اینطور حقیرانه، زنده مانده ام...

|سُـکـوت|

23 Oct, 23:19


سُـکوت.

|سُـکـوت|

23 Oct, 23:19


اگه سرنوشت از پیش نوشتس پس من هیچ وقت اون دیالوگی که باید می‌گفتمو نتونستم به زبون بیارم:
-بمون ، نرو .

|سُـکـوت|

23 Oct, 16:20


تو دوست داشتن رو بلد بودی ، فقط نمی‌خواستی با من امتحانش کنی.

|سُـکـوت|

23 Oct, 11:16


از احساسات عمیقم باخبر بود پس کار را در همان سطح تمام کرد.

|سُـکـوت|

22 Oct, 22:34


و بعد شروع کردم به فهمیدن اینکه من تمام آن چیزی هستم که نمی‌خواهم‌.

|سُـکـوت|

22 Oct, 14:57


سُـکوت.

|سُـکـوت|

22 Oct, 11:48


تا وقتی یه چیزی توی دستات داری ، اسیرشی.
آزادی یعنی؛ هر چی که داریو از دست بدی...
میفهمی که چی میگم!

|سُـکـوت|

21 Oct, 22:33


در میانه‌ای. آنچنان که اگر فریاد بزنم قطعا رویت را برنمی‌گردانی. اما مطمئن هم نیستم که نشنیده‌ای.

|سُـکـوت|

21 Oct, 22:20


سُـکوت.

|سُـکـوت|

21 Oct, 22:19


خنده داره ، دوست داشتنتو باور کردم؛
منی که به تیترِ اخبارِ مهمِ روزنامه ها می‌خندیدم.

|سُـکـوت|

21 Oct, 22:06


مشکل اینه بخش هایی ازت باقی مونده که دیگه هیچ وقت نمی‌تونه به هیچ آدمی اعتماد کنه و همیشه تنهایی راهشو به اون قسمت از وجودت ، پیدا میکنه.

|سُـکـوت|

21 Oct, 21:06


هیچی هیچ وقت کامل تموم نمیشه، همیشه هست.
• جهان با من برقص

|سُـکـوت|

21 Oct, 21:00


ترجیح می‌دم از بین تمام اون روشا خودمو به یه جایی از گردن آویزون کنم ، نه به خاطر اینکه سرانجامش مرگه؛ چون تمام بغض هام یکجا می‌میرن.

|سُـکـوت|

21 Oct, 15:23


سُـکوت.

|سُـکـوت|

21 Oct, 15:22


بار اولی که دیدمت غریبه بودی ، بار آخر غریبه تر ...

|سُـکـوت|

21 Oct, 15:20


از آزادی حرف می‌زنید اما اکثر شما بدتان نمی آید کسی را با افکارتان زندانی کنید.

|سُـکـوت|

21 Oct, 15:11


او گفت برایِ رفتن خیلی زود است؛
هنوز از عشقتان نسبت به خودم اطمینان ندارم..

|سُـکـوت|

21 Oct, 10:11


|سُـکـوت| pinned an audio file

|سُـکـوت|

20 Oct, 16:23


این دنیا پذیرای من نیست با روحِ بیمار.

|سُـکـوت|

20 Oct, 16:22


سُـکوت.

|سُـکـوت|

20 Oct, 16:16


محبوبم اگر روزی از تو درباره ی من پرسیدند، زیاد فکر نکن مغرور به آنها بگو دوستم دارد،
بسیار دوستم دارد...


-نزار قبانی

|سُـکـوت|

20 Oct, 15:06


هنوزم اون چیزی که نباید ببینمو تار می بینم..

|سُـکـوت|

20 Oct, 15:02


کاش به یکباره می شکستیم؛
ما سال ها تَرَک پشت تَرَک برداشتیم ...

|سُـکـوت|

20 Oct, 11:07


سُـکوت.