سوتی های خانومانه @sootemoote Channel on Telegram

سوتی های خانومانه

@sootemoote


سوتی ها و خاطرات جالب دوران مجردی،درس و دانشگاه و کار، نامزدی ، عقد و متاهلی خودتون که باهاش خاطره دارید رو واسمون ارسال کنید تا در کانال درج کنیم و باهم بخندیم😍😂


اینم ایدی ادمین 👈👈
@mkasff

سوتی های خانومانه (Persian)

سوتی های خانومانه یک کانال تلگرامی است که با هدف به اشتراک گذاری خاطرات جالب و خنده دار از دوران مجردی، درس و دانشگاه، کار، نامزدی، عقد و متاهلی برای کاربرانش ایجاد شده است. شما می‌توانید خاطرات خود را که با آنها خنده دار یا جالب بوده اند، با این کانال به اشتراک بگذارید تا با دیگر اعضای کانال به همراه هم بخندید. این کانال یک فضای خوش‌ترین و خنده‌دارترین خاطرات زندگی شما را برای تماشا و لذت بردن ارائه می‌دهد. بنابراین، اگر دنبال یک محیط دوستانه و سرگرم‌کننده برای به اشتراک گذاری خاطرات خنده دار خود هستید، حتما این کانال را دنبال کنید و به دوستانتان نیز معرفی کنید. برای ارسال خاطرات خود می‌توانید به آیدی ادمین کانال مراجعه کنید: @mkasff

سوتی های خانومانه

08 Oct, 15:38


سلام مهربون جون😘😘😘
🌸🌸🌸مرسی که پیام قبلیمو گذاشتی خیلی ذوق کردم 😍

حالا اومدم با یه خاطره از بچه گیام 👧
فکر کنم کمتر از شش سالم بود که یه روز مامانم واسم یه شورت خوشگل خریده بود که رنگی بود زرد، قرمز، سفید طوری که رنگاش مخلوط بود ویه طرح ریزی داشت و به چشم من ظاهر اُملت🍳 داشت 🙈

شورت پام کرده بودم تا بابام اومد توی حیاط ، شلوارمو کشیدم پایین...
به بابام گفتم ببین مامان واسم شورت املتی خریده 😂😂 بابا یه نگاهی از سر خنده و بی عقلی من به من انداخت و هیچی نگفت
چند دقیقه گذشت که عمو جان وارد حیاط شدن و من همچنان با ذوق به سمت عموم رفتم
دوباره شلوارمو کشیدم پایین ، گفتم عمو ببین من شورت املتی خریدم 😍
عموم به بابام نگاه کردو هر دو زدن زیر خنده...
منِ دهه شصتی تباه هم نفهمیدم اینا چرا عوض تبریک ، میخندن 😁

و این بود داستان دختر لباس املتی از مشهد😘🌺🌺🌺🌺🌺

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

08 Oct, 15:38


سلام عزیزم بازم من اومدم

خوب بریم سر صوتی لفظی من...
من و شوهرم با دوتا از دوستای شوهرم رفتیم باغ دوست آقام ...
بعد اینکه جوجه رو نوش جون کردیم گفتن بشینیم پاسور بازی کنیم
من و شوهرم موندیم واسه دست بعد که خیلی طولانی شد بازیشون
یدفعه ای من گفتم زود کاراتونو کنید نوبت من و شوهرمه بیایم رو کار🥴🥴🥴🥴
آقاااا یعنی همه ترکیدن از خنده من آب شدم🙈🙈 از خجالت ...
خدا سر دشمن آدم هم نیاره🙏

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

08 Oct, 15:38


سلام

یه بار یادمه وقتی نشسته بودم جلوی نامزدجان ، هی با بند سوتینم ور میرفتم هی یقه رو میکشدیم پایین ، هی لبخند و ناز و ادا و عشوه😜😉 بلکه یه تکونی به خودش بده 🙈

اما آخرش چی شد؟ گفت جا اینکه انقد با این لباسا ور بری کش بیاد و لب و دهنتو کج و کوله کنی پاشو برو یه پتو بالش بیار بخوابم ، عصر باید برم سرکار😐😐
واقعا این شکلی شدم🥴🤕🤯🥺

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

08 Oct, 15:38


سلام خاطره ایی ک میخام بگم برا مادرم و مادر شوهرمه

مادر شوهرم حدودا هفتاد سالش بود ، یک ساله که فوت شده خدا بیامرز ...
خودش تعریف میکرد ک داشتم توی کوچه با بچها بازی میکردم رفتم خونه دیدم یه پسره غریبه توی حیاطه
به مادرش میگن این کیه میگه شوهرته ، دیگه خدا بیامرز میگه مثل میخ سرجام اییستادم یعنی چقد آدمای قدیمی بدبخت و گناه داشتن که از تو کوچها میاوردنشون عقدشون میکردن بدون اینکه خودشان هیچ دخالتی داشته باشن
مادرمم شصت سالشه تعریف میکنه میگه منو که میخاستن عقد کنن مادرم صدام کرد منو آوردن توی حیاط (خانهای کاه گلی قدیمی داشتن)
یه کیسه زیرم پهن کردن گفتن همینجا بشین الان میخان بیان عقدت کنن 😂😭😂😭
هم مادرم هم مادر شوهرم زندگی موفقی داشتن و دارن ولی الان دختر وپسرا خودشون میبرن و میدوزن
توی بهترین امکانات عروسی میگیرن بازم از زندگیاشون گله مندن و کارشون به جدایی میکشه

خدایا هممونو هدایت کن🙏🙏

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

08 Oct, 15:38


سلام سحر جون

یکبار داشتم میرفتم دانشگاه ، خط واحد ترمز کرد و خوردم زمین.
حالا آنقدر الکی ادا درآوردم 😫عقده تصادف داشتم 🤦‍♀بعدم رفتم داروخانه باند گرفتم بستم روش که مثلا شوهرم(اون وقت دوست بودیم فقط بیرون که میرفتیم میومد از دور نگاهم میکرد مثل اسکولا)
وقتی منو میبینه بگه وای چی شده و اینا...
نشون به اون نشون که چند روز این باند روی سرم بود ولی هیچی نمیگفت یدفعه بهش گفتم نفهمیدی سرم شکسته باندپیچی کردم🤕😒
گفت من فک کردم سردته هدبند میزاری😶😶😶

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

07 Sep, 17:43


با سلام به همه اعضای گروه یه خاطره بگم از رانندگیم😁

یه روز از سمت شهرمون کلاله تو استان گلستانه میخاستیم بریم گرگان سوار ماشین شدم همون اول کاری عینکم افتاد زیر پام برداشتمو زدم به چشم رفتیمو رفتیم تا رسیدیم مقصد منتظر بابام بودم ک کار اداریش تموم بشه یهو دیدم عه چرا یه چشم تار میبینه عینکو برداشتم تا پاکش کنم دیدم عه یه شیشه ش نیس نگاه کردم اینور اونور دیدم افتاده زیر پام فکرشو کنین دویست کیلومترو رانندگی کردم اینهمه پلیس راهو رد کردم باهمه ماموراهم سلام حال واحوال پرسی کردم میگن این اسکول کیه با یه شیشه عینک رانندگی میکنه😜😜لبتون پرخنده

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

07 Sep, 17:43


سلام به همه دوستان گلم🌺🌺🥀🥀🌷🌷🌾🌾🪷🪷🪷 و به مهربانوی عزیز ❤️❤️❤️❤️❤️ممنون که سوتیهامو میزارین
دوستمون گفتن ما دهه شستی ها خیلی تباه بودیم یاد چند تا خاطره از دوران بچگیم افتادم.
اول اینکه من عاشق موی بلند بودم یعنی ارزوم بود و تو بازی ها همیشه شلوار داداشمو سرم میکردم و دوتا پاچه هاشو روی شانه هام مینداختم یعنی موهام بودن چقدر هم حال میکردم🥴🥴🥴🥴
و گاهی هم جورابهای مامانمو گلوله میکردم و زیر روسریم میزاشتم یعنی موهام بلنده و بستم 😢😢😢😢 البته این کارو الان بعضی ها با کلیپس انجام میدن.
از همه بدتر اینکه عاشق دامن چیندار و بلند بودم💃💃💃💃 و یه تلوزیون مبله داشتیم که یه رویه ی چیندار داشت و اون میشه نقش دامن و داشت برام و اینقدر دوسش داشتم که یه سری که عروسی دعوت بودیم با اسرار میخواستم همونو بپوشم که کلی گریه کردم و کلی هم از مامانم کتک خوردم😫😫😫😫😫
خلاصه کفشهای پاشنه بلند مامان👠👠 که از کمر شکسته بود بس که پوشیده بودمشون

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

07 Sep, 17:06


سلام

یه سوتی دیگه هم بگم و برم....
یه پیرمردی توی روستای ما بوده که با بابام اینا میرن یه روستای دیگه گندم آسیاب کنن
از اونجا که چای رو داغ داغ میخورده حین خوردن چای میریزه رو دم و دستگاش
اینام ناراحت که چی شد اونم گفته نترسین ساقه اش سالمه 😂فقط کلاش سوخته 😂😂😂😂

مادر پارمیسم

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

07 Sep, 17:06


سلام خدمت عزیزان گروه و مهربانوی نازنین

اول بگم من هم کورد هستم اسلام آبادیم خوشحالم که دوستان کورد زبان زیاد شدن داخل کانال
چقدر خندیدم با سوتی پسر کورد کرمانشاه و حماسه پدرش
اما سوتی که برادرم دادن ....
این برادر بنده اون وقت ها که دبستانی بوده تابستون ها میرفته روستا کمک پدرو مادرم
حالا از زبون خودش ...
یه روز خیلی شدید دل درد داشتم اون روز چوپان بودم
خلاصه دیدم شدید اسهالم چند بار دستشویی رفتم از اونجایی که گوسفندا نباید توی مزارع همسایه ها میرفتن تا من بجنبم اینا آروم بشن اسهاله ریخت 😭😭
وای منم بدبخت شدم حالا آبم نبود 😱🥴🥴
یه فکری اومد توی سرم شورتمو در آوردم چالش کردم با خیال راحت برگشتم خونه
عصر دیدم همسایه مون هی داره صدام می کنه رفتم دیدم ای وای شورتم انداخته سر یه چوب میگه بیا گفتم اینو از کجا آوردی؟؟
گفت سگا درش آوردن ، شرفم برباد رفت
بیشعور آبرو برام نذاشت کل روستا فهمیدن
هنوز که هنوز اون داستان رو برا همه تعریف میکنه
خوش باشید

مادر پارمیسم

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

07 Sep, 17:06


سلااااام🌷 

بعداز مدتها  یه سوتی دادم چه سوتی😆🤣!!!!!!
مسافرت میرفتم توی فرودگاه آخرین گیت  بازرسی کیف و بدنی رد می کردم که  خانم مامور گیت یه بسته کوچیک که گرد سفیدی توش بود در آورد از کیفم گفت این چیه خانم؟؟ 
با خونسردی گفتم نمی دونم !!!😕 خودش اومد کمکم‌ گفت نمکه؟!! گفتم اره اره. 
واییی  بخدا که اگر چادر مقنعه م نمیومد کمکم‌ تا میخواستم ثابت کنم‌ از امامزاده اسماعیل سال قبل نمک نذری بهم داده بودن ، یه هفته اب خنک‌خورده بودم🤨 
هنوز یادم میاد  هنگ می کنم خودم !!!

وووویییی !!!!🙄🙄🙄

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

07 Sep, 17:06


سلام درود خدمت دوستان ومهربانوی نازنین اول بگم من کورد هستم اسلام آبادیم خوشحالم که دوستان کورد زبان هم توی کانال زیاد شدن
اما بحث سوتین داغه من تقریبا دوم راهنمایی بودم تابستونا روستا میرفتیم زمستون به خاطر مدرسه شهر بودیم مادربزرگم خدابیامرز خیلی روشن فکر بود حالا رفته بود شهر مستضعفی بگیره حالا (شصی ) هم بهش میگن

خلاصه برا منم دوتا سوتین گرفته بود آورد داد مادرم متوجه شد کلی دعوام کرد مادربزرگم کلی دعواش کرد گفت باید بپوشه براش واجبه اینا
حالا خلاصه منم تا اونا جرو بحث میکردند بردم نشون دختر خاله م دادم از ذوقم .اما مادرم دو سه روزی باهام سرسنگین بود ولی کی گوش بده ذوق اون سوتین که مادربزرگم خریده بود هنوز تو ذهنم مونده
اما خواهرم که ۸ سال از خودم کوچیکتره تعریف میکرد میگفت سینه هام دراومده بودند مادرم بهم گفت (باوگ براد بمره ممگ کردیده باوگد سرد بره) یعنی پدرومادرت بمیره دور از جونشون سینه در آوردی سرتو میبرن
اما الان خودم دوتا دختر دارم همیشه میرم بهترین هارو براشون میخرم
همیشه خواهرم میگه هنوز اون استرس تو دهنمه و ناراحتم واقعا فکر کرده بود سرشو میبرن

مادرا یکم درک کنید دختراتونو باهاشون رفیق باشید

مادر پارمیس 😍😍

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

11 Jul, 08:27


سلام سحر جون خوبی عزیزم

میخام یه خاطره بگم، 
چند سال پیش با مادرم دعوت شدیم ب یه هییت من خونه مادر بزرگم بودم و مادرم اومد اونجا دنبالم اون موقع بابام سرطان خون داشت و ماهم متوسل میشدیم ب امام ها  حال بابام اصلا خوب نبود البته الان فوت شده دوست داشتین یه صلوات واسش بفرستین،  مادرم گفت بیا بریم هییت که من گفتم نمیام وقتی حاجت نمیدن چرا بیام بابام جلو چشمم داره پر پر میشه نه خدا کاری میکنه ن ائمه مادرم اصرار میکرد که حالا پاشو بریم کفر نگو مادر بزرگمم گفت برو ثواب داره خلاصه با مادرم رفتیم تازه هییت شروع شده بود وقتی در و باز کردیم تعداد زیادی خانوم دیدیم که نشستن با چادر های مشکی و چادراشون و انداختن رو سرشون و گریه میکنن ب مامانم گفتم چقدر شلوغه حالا خوبه تازه شروع شده کجا بشینیم مادرم گفت جا نیست همینجا جلوی در بشینیم دوباره نگاه کردم گفتم چقدر جمعیت اومدن ماشالا، خلاصه ما هم شروع کردیم ب گریه کردن صاحب خونه اومد بهمون خوش امد بگه وقتی سرمون و بلند کردیم دیدم وسط خونه خالیه یعنی تعداد ادما ب قدری بود که دور تا دور خونه نشسته بودن ماهم که کنار در بودیم  کسیو ندیدیم خارج بشه خیلی ترسیده بودم که اون همه ادم یهو کجا رفتن چی شد، هنوزم که هنوزه بهش فکر میکنم یه حال غریبی دارم البته اینم بگم که بابام ب طور معجزه اسایی شفا گرفت.

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

11 Jul, 08:27


سلام

دیشب می‌خواستیم بریم خونه مادربزرگم
خالمم که یه پسر 3/5 ساله داره گفت بیاید منم ببرید بعد که ما سوارشون کردیم اومدیم دم خونه مادربزرگم همسایشون با شوهرش توی کوچه بودن بعد پسرخالم رفت پیششون به خانومه گفت سلام اسمت چیه؟  همسایه هم گفت :تربچه
این گودزیلا هم روکرد سمت مرده وگفت اسمه تو هم تلبچس؟ 🤔 مگه ماماناتون بلد نبودن لوتون اسم بزالن؟ 🤔
قشنگ زنه رو باخاک یکسان کرد 😂😂😂عوضش دیگه قشنگ جواب بچه رو میده😬😂
#دختر_سربه_هوا

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

10 Jul, 16:32


سلام خوبین امیدوارم همیشه سلامت باشین

من دخترمو بالاخره تونستم از پوشک بگیرم ، تند تند میبردم دستشویی
یه روز آقامون از سرکار برگشته بود هوا گرم اومد با شورت نشست جلوی کولر نفس تازه کنه بره لباساشو بپوشه 
دخترمو بردم شستم اومدم بیرون دیدم آقا دارن قهقه میزنه😂😂😂😅😅
میگم چیشده ؟؟
با خجالت  گفت دخترمو تا از دستشویی اومد بیرون با یه نگاه خاصی اومد جلوم یه نگاه به شورتم کرد😳😳 اومد اونجامو گرفت گفت اوخ اوخ پی پی کردی توی شورتت
بیا بریم مامان بشورتت😂😂😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

10 Jul, 16:32


سلام به سحرگل و اعضای گروه انشالله بحق طفل شش ماهه امام حسین همه حاجت روابشید😭😭😭

من معجزه ای برام اتفاق افتاد می خوام براتون بگم😘
من چندسال پیش مریض شدم پاها شدید درد میکرد
دکترا میگفتن از کم خونیه ، هرچی دارو میدادند تاثیر نداشت اتفاقا اون وقت محرم بود از درد خوابم نمی برد تا دم دم های صبح گریه میکردم
قسمش میدادم حضرت علی اکبر رو که من از این درد لعنتی خلاص بشم
سرتونو درد نیارم یه شب اینقدر درد کشیدم خوابم برد خواب دیدم افتادم توی استخر آب دارم غرق میشم همه دوروبرم بودن فرار کردن
دیدم دو نفر دستهامو گرفتن منو از آب بیرون اوردن فهمیدم امام حسن امام حسین بودن
بعدش رفتم دکتر بدون اینکه آزمایش بدم دکتر یه سری دارو بهم داد
شاید باور نکنید من یه بار از داروها رو مصرف کردم ، درد پاهام خیلی کم شد🖤🖤🖤

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

10 Jul, 16:32


سلام

یادمه یه روز داشتم قبل از تعطیلی مدارس با پسرم از خیابون رد میشدم
کنار خیابون یه دختره ایستاده بود خیلی تیپ و آرایش نامناسبی داشت
یه پسره روی موتور از کنارش که گذشت گفت جووووون خانوم ، بخورمت 😐
پسرم یهو برگشت گفت مامان آقاهه با ما بود؟؟؟!!!🧐
دیدین صدای بچه ها هم بلند ، انگار بلندگو قورت دادن😖
جلوی ما هم چند تا آقا بودن ، با این حرف پسرم برگشتن منو نگاه کردن ببینن من چطوریم که موتوریه این حرفو بهم زده 😣☹️
هیچ خانوم دیگه ای هم اون موقع رد نمیشد ، اینا دیگه واقعا فکر کردن موتوریه به من تیکه انداخته 😟
خیلی خجالت کشیدم گفتم نه مامان با من نبود که یهو دیدم یکی از اون آقاها از فامیل های همسرم بود 😓
همش میگم خدا کنه اون دختره رو دیده باشن 🤕
از دست این بچه ها 😮‍💨😕
داشتم باهاش برای مشق نوشتن و مرتب بودن بحث میکردم 🤨که دید دیگه خیلی جدی ام و شوخی ندارم😠 سکوت کرد و به حرفام گوش داد 🤐
آخرش رو کرد به همسرم گفت
همش تقصیر تویه با مامان ازدواج کردی، 😑یه دونه از این مامانا هستن که غر نمیزنن میگرفتی 🫠
گودزیلا نیستن اینا ، هیولا هستن بخدا 🤥

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

10 Jul, 16:32


سلام سحر جون

من یه بار به یکی از خواستگارام گفتم که واسه آیندم هدف ها و ایده هایی دارم و کارهایی میخوام بکنم که الان نمیتونم بهتون بگم ولی حتما میرم دنبالشون ، از شما هم میخوام سد راهم نشین (خام بودم 😂😂😂😂😂)...

اونا هم سریع فرار کردن و سد راهم نشدن😏😂😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

09 Jul, 15:47


سلام

یه بار مهمون داشتیم و رفتم طبق معمول سلام کنم و دست بدم و طبق رسوممون دست بزرگترارو ببوسم(اما الان این کارو نمیکنم مگه ملکه انگلستانن)🤨

یکی یکی دست می دادم و نمیدونم یهو چیشد دست دختر خالم رو بوسیدم ، سی سالش بیشتر نبود😱😩
یهو همه برگشتن بهم نگاه کردن و منم اروم اروم صحنه رو ترک کردم😏

من😳
دخترخالم😬😬
بقیه😐😂

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

09 Jul, 15:47


سلام

اومدم تا از معجزه امام حسین بگم براتون...
چند سال پیش بین پدر و مادرم دعوا شد و کارشون به طلاق کشیده شد و دیگ مصمم بودن که از هم جدا بشن منم اون سال دانشجو بودم یه شهر دیگ و یه چشمم گریه شده بود یه چشمم خون
خلاصه که شبا توی هیات دانشگاه کار میکردم به نیت حاجت روا شدن و یه شب که بهم زنگ زدن که دیگ امیدی نیس اینا تصمیمشونو گرفتن منم عصبانی شدم و رو به مسجد دانشگاه ایستادم و با گریه و داد گفتم اینا همش الکیه پس چرا این همه ناله کردم این همه التماس کردم این همه شبا واستادم کمک  توی هیات هیچ کاری برام نکردن؟

خلاصه از رو عصبانیت من دهن به ناسزا باز کردم ولی از ته دلم نبود
همینو ک گفتم فرداش زنگ زدن بهم ک همه چی حل شده و مامان بابام الان دوباره با هم هستن
فقط خدا رو شکر میکردم و از امام حسین معذرت خواهی
به خدا بهترین کشتی نجاتو داریم همیشه ازشون بخواین که کرامت و بخشندگی رو
خدایا خودت حاجت دل همه رو بده و تا آخرین نفس عشق علی و آل علی رو توی دلمون زنده نگه دار

آمین

@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg

سوتی های خانومانه

09 Jul, 15:47


سلام‌ مهربانو جون خسته نباشید

ماه محرم پارسال بود ما هیئت بودیم شبم بود ما خانوما یک طرف بودیم آقایون یه طرف
بعد من همینطور که داشتم با گوشی کار می‌کردم احساس کردم یکی داره بهم نگاه میکنه
سرمو بلند کردم دیدم یه پسره🧑‍🦱 روی موتور روبه‌رویم نشسته و داره  به طرف من نگاه میکنه
دور برمو نگاه کردم دیدم اطرافیانم یا بچن یا ازدواج کردن یا پیرزن هستن
مطمئن شدم داره به من نگاه میکنه کم مونده بود فقط شمارشو بیاره بهم بده📱
حالا پسره بد هم نبودا ولی من اهل دوست پسر و اینا نیستم🧑‍🦱👱‍♀
خلاصه دوباره حواسمو با گوشی📱 پرت کردم تا خسته بشه بره ولی مگه میرفت دلم میخواست کفشمو پرت کنم طرفش👠
ولی میدونستم نشونه گیریم ضعیف هست پرت کنم فقط آبروم میره
تو همین فکرا بودم که خدارو شکر دوستش اومد بردش😝
بعد بلند گفتم اخیشششش رفت
بعد مامانم شنید😢 گفت کی رفت؟؟
گفتم هیچی دوستم هی پیام میداد رفت بالاخره 😃


@sootemoote

https://t.me/joinchat/AAAAAEmQFVglLYGUEzDObg