چند روز پیش قبل از شروع یه پروژه ای گفتیم بریم یه جا بشینیم صحبت کنیم راجع بهش. بعد جایی که انتخاب کردم برای نشستن، دقیقا جایی بود که ورود بهش ممنوع بود. خلاصه بعد از سه چهار ساعت که داشتیم مدام حرف میزدیم داشتیم جمع و جور میکردیم بریم، یهو پارک بانِ بنده خدا اومد و شروع کرد به گفتنِ اینکه خاااانومااا چرا اینجا نشستینو اینجا خطر داره، مسئولیت داره، هیچوقت دیگه اینجا نیاید و در حالی که ادامه ی حرفاش توی مغزم محو می شد یهو به خودم اومدم و دیدم دارم به این فکر میکن که عجب جای خفنیه یادم باشه دفعه ی بعدم حتما بیام همینجا. 🎀