سهراب سپهری @sohrab_sepehrei Channel on Telegram

سهراب سپهری

@sohrab_sepehrei


زندگی خالی نیست ...
مهربانی هست ، ایمان هست !
آری تا شقایق هست ؛
زندگی باید کرد ...

👤 سهراب سپهری

سهراب سپهری (Persian)

سهراب سپهری یک کانال تلگرامی فارسی با نام کاربری @sohrab_sepehrei است که با محتوایی پر از مهربانی ، ایمان و زیبایی شعرهای سهراب سپهری به تماشاگران خود ارائه می‌دهد. با عضویت در این کانال، شما به دنیایی از جمله های زیبا و عمیق این شاعر بزرگ فارسی زبان وارد خواهید شد. سهراب سپهری، یکی از بزرگترین شاعران و نویسندگان ایرانی است که با شعرهایش در دنیای ادبیات جاودانه شده است. او با استفاده از کلمات و اصطلاحات ناب و عمیق، احساسات و افکار خود را به بارهای زیبا و موثر منتقل کرده است. اگر به دنبال یک تجربه ادبی و احساسی جدید هستید، حتما از این کانال دیدن کنید و به دنیای شگفت‌انگیز سهراب سپهری پیوسته شوید. زندگی خالی نیست، و با وجود مهربانی و ایمان، همیشه روزهای زیباتری پیش رو دارید. در این کانال، هر آن چه که از شاعری با اندیشه و درونی عمیق انتظار دارید، پیدا خواهید کرد. همراه با سهراب سپهری، زندگی باید کرد.

سهراب سپهری

20 Feb, 18:00


دل بستہ‌ام از همہ عالم به روے دوست
وز هرچه فارغیم، بہ‌جز گفتگوے دوست
#احمد_شهنا

فرهیخته گرامی
بسیار خرسندیم حضور پر شور و ثمربخش شما رادر ڪنار خود حس ڪنیم
مفتخر حضور گرم شما ادب دوستان در محفل ادبی #آیه‌های_شعر

https://t.me/+fUrt--17KlA4YzNk
@Ayeh_hay_sher
@Ayeh_hay_sher_2

سهراب سپهری

20 Feb, 17:52


و نمی‌خندم اگر
فلسفه‌ای ماه را نصف کند ...

#سهراب_سپهری
" " " "
گویا اشاره به "شق‌القمر" است.

مولانا می‌گوید :

ای منجم، اگرت شقِ قمر باور شد
بایدت بر خود و شمس و قمر خندیدن

یعنی؛ اگر به شق‌القمر ایمان داشته باشی، بر دانش نجومی خود خواهی خندید.

منبع: کتاب ؛ نگاهی به سپهری
#سیروس_شمیسا
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

20 Feb, 17:52


من هر آن تازه خواهم شد
و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد
بگذار هر بامداد
آفتاب بر این دیوار آجری بتابد
تا ببینی روانِ من هر بار
در شور تماشا چه می‌کند...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

18 Feb, 18:43


شعر: #وهم
دفتر: #مرگ_رنگ

جهان
آلودهٔ خواب است
فرو بسته است وحشت در به روی
هر تپش
هر بانگ
چنان كه من به روی خويش
در اين خلوت كه نقش دلپذيرش نيست
و ديوارش فرو می‌خواندم در گوش:
ميان اين همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فريب زيست!

شب از وحشت گرانبار است
جهان آلوده خواب است و من
در وهم خود بيدار:
چه ديگر طرح می‌ريزد فريب زيست
در اين خلوت كه حيرت
ديوار است؟

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

18 Feb, 18:43


ای هراس قدیم!
در خطاب تو انگشت‌های من از هوش رفتند
امشب
دستهایم نهایت ندارد
امشب از شاخه‌های اساطیری
میوه می‌چینند ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

17 Feb, 15:14


زمین باران را صدا می‌زند
من تو را...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

17 Feb, 15:14


اوج خود را گم کرده‌ام
می‌ترسم
از لحظهٔ بعد
و از این پنجره‌ای که به روی احساسم گشوده شد...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

15 Feb, 17:44


می‌رفتیم و درختان چه بلند و تماشا چه سیاه
راهی بود از ما تا گل هیچ
مرگی در دامنه‌ها ابری سر کوه مرغان لبِ زیست

می‌خواندیم ؛ بی تو دری بودم به برون و نگاهی به کران و صدایی به کویر

می‌رفتیم خاک از ما می‌ترسید و زمان بر سر ما می‌بارید

خندیدیم؛ ورطه پرید از خواب و نهان‌ها آوایی افشاندند

ما خاموش و بیابان نگران و افق یک رشته نگاه

بنشستیم،تو چشمت پر دو من دستم پر تنهایی و زمین ها پر خواب

خوابیدیم، می‌گویند؛ دستی در خوابی گل می‌چید...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

15 Feb, 17:44


و غم
تبسمِ پوشیده نگاهِ گیاه است!...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

13 Feb, 15:44


میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد
درخت نقشی در ابدیت ریخت
انگشتانم برنده ترین خار را می‌نوازد
لبانم به پرتو شوکران لبخند می‌زند
این تو بودی که هر ورزشی هدیه‌ای ناشناس به دامنت می‌ریخت؟
و اینک هر هدیه ابدیتی است...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

13 Feb, 15:44


و عشق ...

سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست!

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

13 Feb, 15:44


و عشق‌، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می‌کند مانوس
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

#سهراب_سپهری


@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

12 Feb, 11:37


عاقبت بند سفر پایم بست
می‌روم خنده به لب‚ خونین دل
می‌روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل !...

#سال‌روز_درگذشت_فروغ_فرخزاد
یادش گرامی🌹
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

12 Feb, 11:37


شعر: #دوست
دفتر: #حجم_سبز

برای #فروغ_فزخزاد

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق‌های باز نسبت داشت
ولحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید

صداش
به شکل حُزن پریشان واقعیت بود
و پلک‌هایش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست‌هایش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند

به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوهٔ باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می‌شد

همیشه کودکی باد را صدا می‌کرد
همیشه رشتهٔ صحبت را
به چفت آب گره می‌زد
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفهٔ سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجهٔ یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشهٔ بشارت رفت

ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصلهٔ نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم...!

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

11 Feb, 17:52


مثل یک می‌کده
در مرز کسالت هستم ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

11 Feb, 17:52


شعر: #فراتر
دفتر: #آوار_آفتاب

می‌تازی همزاد عصیان !
به شکار ستاره‌ها رهسپاری
دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار

اینجا که من هستم
آسمان خوشه کهکشان می‌آویزد
و کو چشمی آرزومند ؟

با ترس و شیفتگی
در برکه فیروز‌ه‌گون گلهای سپید می‌کَنی
و هر آن به مار سیاهی می‌نگری، گلچین بی‌تاب!

و اینجا افسانه نمی‌گویم
نیشِ مار نوشابهٔ گل ارمغان آورد
بیداری‌ات را جادو می‌زند
سیب باغ ترا پنجه دیوی می‌رباید

و قصه نمی‌پردازم
در باغستان من
شاخه بارور خم می‌شود
بی نیازی دست‌ها پاسخ می‌دهد

در بیشه تو آهو سر می‌کشد
به صدایی می‌رمد

در جنگل من
از درندگی نام و نشان نیست ...

در سایه آفتاب دیارت قصهٔ خیر و شر می‌شنوی
من شکفتن ها را می‌شنوم
و جویبار از آن سوی زمان می‌گذرد

تو در راهی
من رسیده‌ام

اندوهی در چشمانت نشست
رهرو نازک دل !

میان ما راه درازی نیست ؛ لرزش یک برگ !

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

09 Feb, 17:25


شعر: #چشمان_یک_عبور
دفتر: #ما_هیچ_ما_نگاه

آسمان پرشد از خال پروانه‌های تماشا
عکس گنجشک افتاد در آب‌های رفاقت
فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غریزه
باد می‌آمد از سمت زنبیل سبز کرامت

شاخه مو به انگور
مبتلا بود
کودک آمد
جیب‌هایش پر از شور چیدن

ای بهار جسارت !
امتداد تو در سایه کاج‌های تامل
پاک شد

کودک از پشت الفاظ
تا علف‌های نرم تمایل دوید
رفت تا ماهیان همیشه
روی پاشویه حوض
خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی شد
بعد
خاری
پای او را خراشید
سوزش جسم روی علف‌ها فنا شد

ای مصب سلامت !
شور تن در تو شیرین فرو می‌نشیند

جیک جیک پریروز گنجشک‌های حیاط
روی پیشانی فکر او ریخت
جوی ‌آبی
که از پای شمشاد‌ها تا تخیل روان بود
جهل مطلوب تن را به همراه می‌برد

کودک
از سهم شاداب خود دور می‌شد
زیر باران تعمیدی فصل
حرمت رشد
از سر شاخه‌های هلو روی پیراهنش ریخت

در مسیر غم صورتی رنگ اشیا
ریگ‌های فراغت هنوز
برق می‌زد
پشت تبخیر تدریجی موهبت‌ها
شکل پرپرچه‌ها محو می‌شد

کودک از باطن حزن پرسید
تا غروب عروسک چه اندازه راه است ؟

هجرت برگی از شاخه او را تکان داد
پشت گل‌های دیگر
صورتش کوچ می‌کرد

صبحگاهی در آن روزهای تماشا
کوچ بازیچه ها را
زیر شمشادهای جنوبی شنیدم
بعد
در زیر گرما
مشتم از کاهش حجم انگور پر شد
بعد
بیماری آب در حوض‌های قدیمی
فکرهای مرا تا ملالت کشانید
بعدها
در تب حصبه دستم به ابعاد پنهان گل‌ها رسید

گرته دلپذیر تغافل
روی شنهای محسوس خاموش می‌شد

من
روبرو می‌شدم با عروج درخت
با شیوع پر یک کلاغ بهاره
با افول وزغ در سجایای ناروشن آب
با صمیمیت گیج فواره حوض
با طلوع تر سطل از پشت ابهام یک چاه

کودک آمد
میان هیاهوی ارقام
ای بهشت پریشانی پاک پیش از تناسب!
خیسِ حسرت پی رخت آن روزها می‌شتابم

کودک از پله‌های خطا رفت بالا
ارتعاشی به سطح فراغت دوید
وزن لبخند ادراک کم شد ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

09 Feb, 17:25


پس از لحظه‌های دراز
یک لحظه گذشت:
برگی از درخت خاکستری پنجره‌ام فرو افتاد
دستی سایه‌اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

07 Feb, 12:28


بی ‌اشک
چشمانِ تو ناتمام است
و نمناکیِ جنگل نارساست...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

07 Feb, 12:28


.
یک نفر باید از این حضور شکیبا
با سفرهای تدریجی باغ چیزی بگوید
یک نفر باید این حجم کم را بفهمد
دست او را برای تپش‌های اطراف معنی کند
قطره‌ای وقت
روی این صورت بی‌مخاطب بپاشد
یک نفر باید این نقطه محض را
در مدار شعور عناصر بگرداند
یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید

گوش کن یک نفر می‌دود روی پلک حوادث؛
کودکی رو به این سمت می‌آید...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

23 Jan, 16:40


دستم را ببین
راهِ زندگی‌ام در تو خاموش می‌شود ... !

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

23 Jan, 16:40


.
توکیو، ۲۷ اکتبر

دوست بزرگوار، من همچنان سرگرم کارهای خویشم. بیشتر به نقاشی می‌پردازم و چندی است که نزد استادی سرشناش به نام Hiratsuka گراوور روی چوب ( wood block print ) را فرا می‌گیرم. این کار همیشه پسند من آمده است.

مایلم بمانم تا آنچنان که باید با شیوهٔ دیرین این کار آشنا شوم. استاد من زبان فرانسه نمی‌داند و من ناگزیرم با چند کلمهٔ ژاپنی که می‌دانم به شاگردی او بپردازم. با اینهمه، چون شوری هست، دشواری راه به چشم نمی‌آید.

#نامه_ها
#هنوز_در_سفرم
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

17 Jan, 06:11


شعر: #نیایش
دفتر: #شرق_اندوه

دستی افشان تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد
هر قطره شود خورشیدی
باشد که به صد سوزن نور
شب ما را بکند روزن روزن
ما بی تاب و نیایش بی رنگ
از مهرت لبخندی کن
بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو

ما هسته پنهان تماشاییم
ز تجلی ابری کن بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم باشد که ببالیم
و به خورشید تو پیوندیم

ما جنگل انبوه دگرگونی
از آتش همرنگی صد اخگر برگیر
برهم تاب ؛ بر هم پیچ
شلاقی کن و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما
در ما جنگل یکرنگی بدر آرد سر

چشمان بسپردیم خوابی لانه گرفت
نم زن بر چهره ما
باشد که شکوفا گردد زنبق چشم
و شود سیراب از تابش تو و فرو افتد

بینایی ره گم کرد
یاری کن و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد که تراود در ما همه تو

ما چنگیم : هر تار از ما دردی سودایی
زخمه کن از آرامش نامیرا
ما را بنواز
باشد که تهی گردیم آکنده شویم از والا
"نت" خاموشی

آیینه شدیم ترسیدیم از هر نقش
خود را در ما بفکن
باشد که فراگیرد هستی ما را و دگر نقشی ننشیند در ما

هر سو مرز هر سو نام
رشته کن از بی شکلی گذران از مروارید زمان و مکان
باشد که به هم پیوندد همه چیز
باشد که نماند مرز
که نماند نام

ای دور از دست ! پرتنهایی خسته است
که گاه شوری بوزان
باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

17 Jan, 06:11


فکر را
خاطره را
زیر باران باید برد ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

15 Jan, 16:11


شعر: #به‌_زمین
دفتر: #شرق_اندوه

افتاد و چه پژواکی که شنید اهریمن و
چه لرزی که دوید
از بن غم تا بهشت

من درخویش و کلاغی لب حوض
خاموشی و یکی زمزمه ساز
تنهٔ تاریکی تبر نقره نور و
گوارایی بی‌گاه خطا بوی تباهی‌ها گردش زیست

شب دانایی و جدا ماندم :
کو سختی پیکرها کو بوی زمین چینه بی‌بُعدِ پری‌ها؟

اینک باد؛
پنجره‌ام رفته به بی‌پایان
خونی ریخت بر سینهٔ من ریگ بیابان

باد!
چیزی گفت و زمان‌ها بر کاج حیاط همواره وزید و وزید
این هم گل اندیشه
آن هم بت دوست

نی که اگر بوی لجن می آید آنهم غوک که دهانش ابدیت خورده است
دیدارِ دگر؛
آری روزن زیبای زمان

ترسید دستم به زمین آمیخت
هستی لبِ آیینه نشست خیره به من؛
غم نامیرا...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

15 Jan, 16:11


صدای همهمه می‌آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم
و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را
به من می‌آموزند

فقط به من!...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

08 Jan, 16:20


کوه ؛
سنگین
سرگردان
خونسرد

باد می‌آمد
ولی خاموش
ابر پر می‌زد
ولی آرام

لیک آن لحظه که ناخن‌های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد
سنگی را که حک شد روی آن در لحظه‌ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می‌ماند ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

08 Jan, 16:20


باران اضلاع فراغت را می شست.
من با شن های مرطوب عزیمت بازی میکردم
و خواب سفرهای منقش می دیدم.
من قاتی آزادی شن ها بودم .
من دلتنگ بودم...

#سهراب_سپهری
@sohrab_sepehrei

سهراب سپهری

07 Jan, 10:25


.
مردگان را به رف‌ها چیده‌اند
زنده‌گان را به یخ‌دان‌ها.
گِرد بر سفره‌ی سور
ما در چهره‌ی بی‌خونِ هم‌کاسه‌گان می‌نگریم:
شگفتا!
ما
کیان‌ایم؟
نه بر رف چیده‌گان‌ایم کز مرده‌گان‌ایم
نه از صندوقیان‌ایم کز زنده‌گان‌ایم؛
تنها
درگاهِ خونین و فرشِ خون‌آلود شهادت می‌دهد
که برهنه‌پای
بر جادّه‌ای از شمشیر گذشته‌ایم...

#احمد_شاملو
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

07 Jan, 10:25


ابرها رفتند
یک هوای صاف
یک گنجشک
یک پرواز
دشمنان من کجا هستند ؟
فکر می‌کردم
در حضور شمعدانی‌ها شقاوت آب خواهد شد

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

06 Jan, 17:04


روح من در جهت تازه اشیا جاری است
روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق سرفه‌اش می‌گیرد

روح من بیکاراست ...
قطره‌های باران را ‚ درز آجرها را می‌شمارد
روح من گاهی ...
مثل یک سنگِ سرِ راه، حقیقت دارد !

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

06 Jan, 17:04


چه خوب بود آدم‌ها به صدای دلشان گوش می‌دادند و در پی خودشان راه می‌سپردند.

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

04 Jan, 16:22


ستاره‌ها در سردیِ رگهایم لرزیدند
خاک تپید
هوا موجی زد
علف‌ها ریزش رویا را در چشمانم شنیدند
میان دو دست تمنایم روییدی
در من تراویدی
آهنگ تاریک اندامت را شنیدم...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

04 Jan, 16:22


ماه
رنگ تفسیر مس بود
مثل اندوه تفهیم بالا می‌آمد
سرو
شیهه بارز خاک بود
کاج نزدیک
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سایه می‌زد
کوفی خشک تیغال‌ها خوانده می‌شد

از زمین‌های تاریک
بوی تشکیل ادراک می‌آمد
دوست
توری هوش را روی اشیا
لمس می‌کرد
جمله جاری جوی را می‌شنید
با خود انگار می‌گفت ؛
هیچ حرفی به این روشنی نیست

من کنار زهاب
فکر می‌کردم ؛...

امشب
راه معراج اشیا چه صاف است !

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

02 Jan, 16:57


کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
آن وقت. . .
میان دو دیدار قسمت کنیم!...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

02 Jan, 16:57


من سالها نماز خوانده‌ام
بزرگترها می‌خواندند،
من هم می‌خواندم،
در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند،
روزی در مسجد بسته بود،
بقال سر گذر گفت :
نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید.

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد.

و من سالها مذهبی ماندم
بی آنکه خدایی داشته باشم ...

#سهراب_سپهری
بخشی از خاطرات
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

29 Dec, 15:17


شعر: #دیاری_دیگر
دفتر: #آوار_آفتاب

میان لحظه و خاک
ساقه گرانبار هراسی نیست
همراه ما ابدیت گلها پیوسته‌ایم
تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار
تراوش رمزی در شیار تماشا نیست
نه در این خاک رس نشانه ترس
و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت

در صدای پرنده فرو شو
اضطراب بال و پری سیمای ترا سایه نمی‌کند
در پرواز عقاب
تصویر ورطه نمی‌افتد
سیاهی خاری میان چشم و تماشا نمی‌گذرد
و فراتر
میان خوشه و خورشید
نهیب داس از هم درید
میان لبخند و لب
خنجر زمان در هم شکست ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

29 Dec, 15:17


غم‌ها را گل کردم
پل زدم
از خود
تا ...
صخرهٔ دوست !

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

28 Dec, 13:52


شعر: #نیایش
دفتر: #شرق_اندوه

دستی افشان تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد
هر قطره شود خورشیدی
باشد که به صد سوزن نور
شب ما را بکند روزن روزن
ما بی تاب و نیایش بی رنگ
از مهرت لبخندی کن
بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو

ما هسته پنهان تماشاییم
ز تجلی ابری کن بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم باشد که ببالیم
و به خورشید تو پیوندیم

ما جنگل انبوه دگرگونی
از آتش همرنگی صد اخگر برگیر
برهم تاب ؛ بر هم پیچ
شلاقی کن و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما
در ما جنگل یکرنگی بدر آرد سر

چشمان بسپردیم خوابی لانه گرفت
نم زن بر چهره ما
باشد که شکوفا گردد زنبق چشم
و شود سیراب از تابش تو و فرو افتد

بینایی ره گم کرد
یاری کن و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد که تراود در ما همه تو

ما چنگیم : هر تار از ما دردی سودایی
زخمه کن از آرامش نامیرا
ما را بنواز
باشد که تهی گردیم آکنده شویم از والا
"نت" خاموشی

آیینه شدیم ترسیدیم از هر نقش
خود را در ما بفکن
باشد که فراگیرد هستی ما را و دگر نقشی ننشیند در ما

هر سو مرز هر سو نام
رشته کن از بی شکلی گذران از مروارید زمان و مکان
باشد که به هم پیوندد همه چیز
باشد که نماند مرز
که نماند نام

ای دور از دست ! پرتنهایی خسته است
که گاه شوری بوزان
باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

28 Dec, 13:52


هنر
درنگِ ما است، نقطه‌ای است که در آن تابِ سرشاری را نیاورده‌ایم ؛ لبریز شده‌ایم.
نیمه‌ٔ راهِ دریافت گریز می‌زنیم و
با آفرینشِ هنری خستگی در می‌کنیم.

قسمتی از نامه #سهراب_سپهری به یکی از دوستانش
تهران،۱۴ شهریور ۱۳۴۱
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

28 Dec, 05:50


من در میان توده سازنده‌ای قدم به عرصه هستی نهاده‌ام
که گرچه نان ندارد اما به جای آن میدان دید و باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیایی‌اش
از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام به میدان توپخانه رسیده‌ست

#زاد‌روز_فروغ_فرخزاد_گرامی🌹
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

28 Dec, 05:50


صدای آب می‌آید
مگر در نهر تنهایی چه می‌شویند ؟
لباس لحظه‌ها پاک است

میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف نخ‌های تماشا، چک‌های وقت
طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز
چه می‌خواهیم ؟

بخار فصل گرد واژه‌های ماست
دهان گلخانه فکر است

سفرهایی ترا در کوچه‌هاشان خواب می‌بینند

ترا در قریه‌های دور مرغانی به هم تبریک می‌گویند

چرا مردم نمی‌دانند
که لادن اتفاقی نیست

نمی‌دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟

چرا مردم نمی‌دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است ؟

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

25 Dec, 14:42


مرگ
وارونهٔ یک زنجره نیست !..

#سهراب_سپهری
" " " "
زنجره یا سیرسیرک که در خلوت شب‌ها و بعدازظهرهای تابستان از میان درختان و بوته‌زارها آواز ممتد و طولانی‌ای سر می‌دهد. وارونهٔ زنجره، نبودن زنجره است. از طرفی زنجره را اگر واژگون بر زمین قرار دهند نمی‌خواند، زیرا زنجره با کشیدن پاهایش بر منافذی که در زیر شکم دارد، تولید صدا می‌کند.
همچنین زنجره و حشرات شبیه او مثل سوسک وقتی می‌میرند وارونه بر زمین می‌افتد.

منبع: کتاب نگاهی به سپهری
#سیروس_شمیسا
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

25 Dec, 14:42


در هوای دوگانگی
تازگیِ چهره‌ها پژمرد ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

18 Dec, 17:28


امتحان کردم اناری را
انبساطش از کنار این سبد
سر رفت !...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

18 Dec, 17:28


شعر: #لحظه‌_گمشده
دفتر: #زندگی_خواب‌ها

مرداب اتاقم كدر شده بود
و من زمزمه‌های خون را
در رگ‌هايم می‌شنيدم

زندگی‌ام
در تاريكی ژرفی می‌‌گذشت
اين تاريكی
طرح وجودم را روشن می‌كرد

در باز شد
و او با فانوسش به درون وزيد
زيبايی رها شده‌ای بود
و من ديده به راهش بودم
رويای بی‌شكل زندگی‌ام بود
عطری در چشمم زمزمه كرد
رگ‌هايم از تپش افتاد
همه رشته‌هايی‌ كه مرا
به من نشان می‌‌داد
در شعله فانوسش سوخت
زمان در من نمی‌گذشت
شور برهنه‌ای بودم

او فانوسش را به فضا آويخت
مرا در روشن‌ها می‌جست
تار و پود اتاقم را پيمود
و به من ره نيافت
نسيمی شعله فانوس را نوشيد

وزشی می‌گذشت
و من در طرحی جا می‌گرفتم
در تاريكی ژرف اتاقم پيدا می‌شدم
پيدا، برای كه؟
او ديگر نبود

آيا با روح تاريک اتاق آميخت؟

عطری در گرمی
رگ‌هايم جابه‌جا می‌شد
حس كردم با هستی
گمشده‌اش مرا می‌نگرد
و من چه بيهوده مكان را می‌كاوم
آنی گم شده بود ...!

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

23 Nov, 19:14


شعر: #از_سبز_به_سبز
دفتر: #حجم_سبز

من در این تاریکی
فکر یک برهٔ روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد

من در این تاریکی
امتداد تَر بازوهایم را
زیر بارانی می‌بینم
که دعاهای
نخستین بشر را تر کرد

من در این تاریکی
درگشودم به چمنهای قدیم
به طلایی‌هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم

من در این تاریکی
ریشه‌ها را دیدم
و برای بوتهٔ نورس مرگ آب را معنی کردم ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

23 Nov, 19:14


میانِ ما ...
هزار و یک شبِ جست و جوهاست !

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

13 Nov, 17:37


شعر: #کو_قطره_وهم
دفتر: #آوار_آفتاب

سر برداشتم:
زنبوری در خیالم پر زد
یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟
در بیداری سهمناک
آهنگی دریا_نوسان شنیدم
به شکوه لب بستگی یک ریگ
و از کنار زمان‌ برخاستم

هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشی نشانده بود

در خورشید چمن‌ها خزنده‌ای دیده گشود
چشمانش بیکرانی برکه را نوشید
بازی، سایه پروازش را به زمین کشید
و کبوتری در بارش آفتاب به رویا بود

پهنه چشمانم جولانگاه تو باد
چشم انداز بزرگ!
در این جوش شگفت‌انگیز
کو قطره وهم ؟

بال‌ها، سایه پرواز را گم کرده‌اند
گلبرگ، سنگینی زنبور را انتظار می‌کشد

به طراوت خاک دست می‌کشم
نمناکی چندشی بر انگشتانم نمی‌نشیند

به آب روان نزدیک می‌شوم
نا پیدایی دو کرانه را زمزمه می‌کند

رمزها چون انار ترک خورده نیمه شکفته‌اند!

جوانهٔ شور مرا دریاب
نورسته زود آشنا!

درود ای لحظه شفاف!
در بیکران تو زنبوری پر می‌زند ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

13 Nov, 17:37


هر جا گل‌های نیایش رست،
من چیدم
دسته گلی دارم
محراب تو دور از دست
او بالا
من در پست...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

08 Nov, 07:23


چترها را باید بست

زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت
حرف زد
نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است

رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است

#سهراب_سپهری
@sohrab_sepehrei

سهراب سپهری

25 Oct, 16:42


چون من نچید کسی خوشه‌ها ز خرمن خواب
چگونه دست بدارم ز موج دامن خواب

نگر به دیدهٔ بیدار رنگ پرده زیست
ببین در آینه نقش است سایه روشن خواب

نسیم خواب ز خود برد چون مرا، نگهم
گلی نچید به از بیخودی ز گلشن خواب

به خلوتی نگشودم دری ز بستن چشم
که چشم روشن بیداری است روزن خواب

هزار دیو و پری ریزدم به دیده فسون
فسانه‌ای است دگر خفتن و ندیدن خواب

مبند چشم و مجو دامن قرار به دست
که پیرهن همه شد اضطراب در تن خواب

ندید دیده به جز برگ و بار و وحشت و وهم
بر این درخت تنومند سایه‌ افکن خواب

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

04 Oct, 08:36


بهترین چیز
رسیدن به نگاهی است
که از حادثهٔ عشق
تر است ...!

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

03 Oct, 20:39


امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد
بُهت پرپر خواهد شد...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

03 Oct, 20:39


سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:
می‌آمد، می‌رفت
می‌آمد، می‌رفت
و نگاه انسانی به دنبالش می‌دوید ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

30 Sep, 16:34


گفتگو با استاد
فصل سوم
#قسمت_شانزدهم

-- به دیواره درون دهلیز بر و بودور برجسته_نگاره‌ای است که غسل بودا را پیش از ایراد نخستین خطابه قلم زده است. در این نگاره، بودا همسنگ دیگران پیکر گرفته‌است، با این همه صورت چشم‌ربای نگاره است.

_ زیرا که نشسته‌است، و دیگران به پا هستند. آنجا دگرگونی نهاد است که نگاره را از آنِ خود می‌کند. اما در پردهٔ لئوناردو، مسیح نهادی دیگر ندارد. اینجا همه نشسته‌اند. تلفیق کار به گونه‌ای است که مسیح را هسته میانی پرده ساخته‌است. خط بالایی قالی‌های دیوار و نقش و نگار زمین و نیز تیرهای سقف، خطوط فرّاری هستند که نقطه فرار خود را در مسیح یافته‌اند. پنجره میانی که در پس پیکر مسیح است، با قوسی که در بالا دارد نگاه وی را نمایان‌تر می‌کند. لئوناردو لحظهٔ شوراندازی را برگزیده‌است. مسیح جملهٔ پیشگوی خود را دمی پیش بر زبان رانده‌است. آشفتگی مروّجین، آرامش مسیح را جلا داده‌است. در هنر غرب به این چشمگیری ارادی فراوان برمی‌خوریم. غربی اهل تمیز است. سنگین و سبک می‌کند. تجزیه می‌کند تا برگزیند. سرشت شرقی شیوه‌ای دیگر با خود دارد. هنرمند ذن می‌داند که هر چیز در عالم به جای ویژهٔ خود است. هستی، یکجانشیمن معنوی اوست. کار او نه «گزینش میان حالت‌های گونه‌گون طبیعت» است، نه «نقاشی چمنزار نظرپسند و یا تنگ جای سبز و جنگل و پرهیز از خرسنگ‌های سرسخت و نیز غارها و درندگانی که در آن‌ها لانه دارند.» پاتا_شان_جن می‌نویسد: « وقتی که روان ناب و شفاف است، آن‌سان که پنداری در آینه آب افتاده‌است، هیچ چیز جهان ناخوشایند او نیست.»

کتاب: #اطاق_آبی
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

30 Sep, 16:34


برویم از سایه نی
شاید جایی
ساقهٔ آخرین
گل برتر را در سبد ما افکند ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

22 Sep, 15:32


شعر: #دیاری_دیگر
دفتر: #آوار_آفتاب

میان لحظه و خاک
ساقه گرانبار هراسی نیست
همراه ما ابدیت گلها پیوسته‌ایم
تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار
تراوش رمزی در شیار تماشا نیست
نه در این خاک رس نشانه ترس
و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت

در صدای پرنده فرو شو
اضطراب بال و پری سیمای ترا سایه نمی‌کند
در پرواز عقاب
تصویر ورطه نمی‌افتد
سیاهی خاری میان چشم و تماشا نمی‌گذرد
و فراتر
میان خوشه و خورشید
نهیب داس از هم درید
میان لبخند و لب
خنجر زمان در هم شکست ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

19 Sep, 17:43


اندوهِ مرا بچین
که رسیده است !...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

19 Sep, 17:43


گفتگو با استاد
فصل سوم
#قسمت_پانزدهم

_ باز هم چیزی مرا به گذشت. استاد، یک بار روی «طبیعت بی‌جان»ی کار می‌کردم. چشم شما به کارم افتاد. گفتید چند رنگ آن را از شدت بیندازم و زرد لیمویی را تندی دهم تا چشم را به آنجا کشانم. من هم چنان کردم. اما، استاد، چرا باید در پرده ما جایی باشد چشمگیر؟

-- در پرده همه‌چیز را جایی یکسان و مقامی برابر نیست.

_ در پردهٔ ما هست. در پردهٔ ما شرقیان. غربی می‌سنجد. برمی‌گزیند. در گزینش فدا کردن است. از چشم انداختن است. نگاه غربی بخشنده نیست. خوددار و خودبین است. جای ویژه می‌طلبد. در درس آناتومی قلم رامبرانت نگاه به میان روش پرده می‌رود. در پردهٔ معرفی مریم به معبد رقم تینورت تو، آدم‌های فرعی و نور و پرسپکتیو، چشم را راهی مکان اصلی پرده می‌کنند. حتی آدم‌های پرده به جای اصلی پرده می‌نگرند. در تصلیب او نیز همه عناصر و تکه‌های پرده رهنمون نگاه ما تا سر مسیح‌اند. در La Céne (شام آخر) کارلئوناردو باز هم مسیح است که دید ما پر می‌کند.
کارلئوناردو باز هم مسیح است که دید ما پر می‌کند.

-- در شمایل سازی شرق شما هم بوداست که مدنظر است. به موزه‌ای در کلن، پرده‌ای دیدم که در آن شاکیامونی به نیروانا درون می‌شد. نقش چشم‌گیر پرده پیکر بودا بود.

_ در آن پرده که من باسمه‌اش را به کتابی دیدم، بودا را طبق قوانین پرسپکتیو
سلسله مراتبی (perspective hiérachique) رقم زده‌اند. و چون پیکری بزرگتر از نقوش دیگر پرده دارد نگاه را می‌کشد. چنین است در نگاره مرگ بودا به صومعه کنگوبو_جی‌(Kongôbu_ji). بودا را بزرگ می‌نگاشتند تا منشأ ابر انسانی او را بازنمایند. شما هم در غرب با مسیح و مریم چنین کرده‌اند: در پرده وسوسهٔ مسیح، Duccio مسیح را بر حسب مقیاس نفسانی بزرگ‌تر از کوه چهره‌گشایی کرده‌است. هم او در جای دیگر، در پرده مریم به میان مقدسین، مریم را بزرگ‌تر از اطرافیان پرداخته است. اما در La Céne، مسیح در اندازه خود است.

کتاب: #اطاق_آبی
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

17 Sep, 16:42


در غم گداختم
ای بزرگ
ای تابان!
سر بزن
شبِ زیست را در هم ریز
ستارهٔ دیگرِ خاک !...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

17 Sep, 16:42


گفتگو با استاد
فصل سوم
#قسمت_چهاردهم

-- هنرمندان مجردنگار غرب به هنر ذن چشم داشته‌اند. و پاره‌ای ذن آموخته‌اند. تابی به خطاطی خاور دور رو کرده است.

_ و نیز هانری میشو در قلمرو ادب. و شاعران غربی بسیار، هایکو سروده‌اند. اما سرشت شرقی را باید شناخت. شرقی از درون به زندگی می‌رسد. نقاش ذن با طبیعت می‌جوشد و همدلی می‌کند. به خیزران و پرنده بدل می‌شود، پس خیزران و پرنده می‌کِشد. ژاپنی اهل «تنهایی ابدی» است. پرورده «سابی» است. تنهایی به دیده ما کیفیت دلپذیر است. غربی به خلوت کسالت می‌بیند. Neruman می‌گوید: «من نقاشی می‌کنم تا چیزی داشته باشم به آن نگاه کنم.» انگار از خلوت و تهی بصری پیرامون می‌هراسد، این دید یک غربی است. نقاش چینی در عملِ نقاشی حل می‌شود. Wu Chen می‌گوید: «وقتی که به نگارگری می‌آغازم، خبرم نیست که می‌نگارم. پاک از یاد می‌برم که این منم که قلم‌مو به کف دارم.» Mi Yu_J‌en که از تماشاگر کار خود «خرد چشم» انتظار دارد، از نقاشی چنین می‌گوید: «آنگاه که در این هنر به پختگی دست یابند، از جهان که کار و بارش جز تار مویی به پهنه دریا نیست، دل برمی‌کنند. آن هنگام که در آرامش اطاقم چار زانو و خاموش نشسته‌ام، گویی در آسمان آبی و بیکران و دم فروبسته شناورم.» به او، به نقاش چینی گفته‌اند: «با گوش‌هایت گوش مکن، با روان خود گوش کن.» زیرا که روان تائوئیست «‌یک تهی است آماده پذیرش همه چیز.» و این همان تهی است که قرینه وارونه‌ای است برابر پُری نقاشی سونگ.

کتاب: #اطاق_آبی
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

16 Sep, 16:54


گفتگو با استاد
فصل سوم
#قسمت_سیزدهم

-- نزدیکید به این سخن اکهارت: «ناچیزترین چیز اگر در خدا دیده شود، مثلا گلی در خدا به مشاهده در آید، چیزی است از عالم به کمال نزدیک‌تر.»

_ اکهارت به شرق ما نزدیکی شگفت دارد.

-- از فرو هشتن عقل و چشم‌پوشی از نقش بیرون و روان داشتن قلم حرف می‌رفت. از آنچه راه و رسم هنر و مجرّدنمای غرب بود. در هنر مجرّدنما ظواهر عینی را جای نیست. عقلِ بیدار را فرصت جولان نیست، کشف و شهود را مجال بروز است.

_ اما هنرمندان مجردنگار بر استتیک تکیه می‌زنند. و بر این باورند که استتیک قریب کمال را هدیه آنان می‌کند. ذن را با علم‌الجمال کار نیست. زیبایی را در چیز ناکامل می‌جوید. پس قرینه را به هم می‌زند.

-- در Action_Painting که به «نوشته خودکار» می‌ماند، به ناتمامی پرده رسیده‌اند، و به تکه‌ها.

_ تکه تکه بودن Action_Painting بازتاب فرهنگ پراکنده امروز است. در جامعه پریشان و نایگانه، هنرمند به «تکه‌ها» می‌پردازد. ناتمامی کار ذن به گونه‌ای دیگر است. فلسفه پویای تائوئیسم و ذن کمال را در ناکامل می‌جوید. خانه‌ چای ژاپنی را «مقربی_قرینگی» نام داده‌اند، زیرا که در آن به ستایش ناکامل می‌پردازند. زیب و زیور در آن نیست. «نشیمن تهی» نیز نام گرفته‌است. حالت به انجام نرسیده سوکیا خیال را رها می‌کند تا ناتمام را تمامی‌ بخشد. سنگفرشی که ما را به سوکیا می‌برد از قرینه‌سازی بری است. به باغ ریو آنجی قرینه‌سازی را راه نیست. تماشاگر باغ، در خود، باغ را درستی می‌بخشد. خواننده هایکو نیز ناگفته را در خیال خود می‌گوید. هایکو بیشتر در سپیدی کاغذ نهان است. گونه‌ای آیسبرگ است. و بار هایکو به دوش روان خواننده است. و بدان جاست که شعر به کمال خود دست می‌یابد. در نقاشی «one_corner» خیال تماشاگر در تهی گوشه دیگر مجال عمل دارد. Ma Lin در پرده پرندگان در شاخه‌های درخت آلو تکه‌ای از درخت را می‌نماید تا تماشاگر، درخت را در روان خود تمام کند.

کتاب: #اطاق_آبی
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

16 Sep, 16:54


میان لبخند و لب
خنجر زمان در هم شکست...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

14 Sep, 16:44


شعر: #دروگران_پگاه
دفتر: #آوار_آفتاب

پنجره را به پهنای جهان می‌گشایم
جاده تهی است درخت گرانبار شب است
ساقه نمی‌لرزد
آب از رفتن خسته است

تو نیستی ؛ نوسان نیست !
تو نیستی و تپیدن گردابی است !
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست
و دره‌ها ناخواناست

می‌آیی ؛‌
شب از چهره‌ها بر می‌خیزد
راز از هستی می‌پرد

می‌روی ؛
چمن تاریک می‌شود
جوشش چشمه می‌شکند

چشمانت را می‌بندی ؛
ابهام به علف می‌پیچد

سیمای تو می وزد
و آب بیدار می‌شود
می‌گذری
و آیینه نفس می‌کشد

جاده تهی است
تو باز نخوای گشت
و چشمم به راه تو نیست !

پگاه
دروگران از جاده روبرو سر می‌رسند
رسیدگی خوشه‌هایم را به رویا دیده‌اند ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

11 Sep, 10:44


مردمانِ سرِ رود
آب را می‌فهمند
گل نکردندش
ما نیز
آب را گل نکنیم !

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

11 Sep, 10:43


شعر: #تراو
دفتر: #شرق_اندوه

درآ
که کران را بر چیدم
خاک زمان رُفتم آب نگر پاشیدم
در سفالینه چشم، صد برگ نگه بنشاندم، بنشستم

آیینه شکستم تا سرشار تو من باشم و من جامه نهادم، رشته گسستم
زیبایان خندیدند خواب چرا دادمشان خوابیدند

غوکی می جست اندوهش دادم و نشست
در کشت گمان هر سبزه لگد کردم از هر بیشه شوری به سبد کردم

بوی تو می آمد به صدا نیرو، به روان پر دادم آواز " درآ " سردادم
پژواک تو می پیچد، چکه شدم از بام صدا لغزیدم و شنیدم

یک هیچ تو رادیدم و دویدم
آب تجلی تو نوشیدم و دمیدم...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

08 Sep, 16:41


و ما
دو مردم روزگارانِ کهن
می‌گذریم
به نی‌ها تن می‌ساییم
و به لالاییِ سبزشان
گهوارهٔ روان را نوسان می‌دهیم
آبیِ بلند...
خلوتِ ما را می‌آراید !

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

08 Sep, 16:41


گفتگو با استاد
فصل سوم
#قسمت_دوازدهم

-- «نوشته خودکار» دادا_سوررئالیست‌ها نیز چنین صورت می‌بندد.

_ «نوشته خودکار» écriture automatique چیزی به بار نیاورد. هواخاهان «نوشته خودکار» خواستند با تخریب شعر، به شعر دست یابند. اما به دیکته ناخودآگاهی گوش دادن و خود را بندی نوشتن کردن نه شور می‌آفریند و نه شعر. آنچه پدید آید نوشته‌ای تجربی است. دادا سوررئالیسم شورشگر است. هنرمند دادا به پا کننده رسوایی است. کارش برانگیختن است. بی‌عقلی را وا می‌دارد تا بر عقل بشورد، و بی‌نظمی را به نظم. کراوان می‌گوید‌: « هر هنرمند بزرگی حس به خشم آوردن را دارد.» در چین به گوش هنرمند خوانده‌اند: ‌«عالم سراسر به آن کس عطا می‌شود که روان آرام دارد.» نقاش ذن به هنگام کار باور دارد که «هر گل نگاره بودا را می‌نماید.» و می‌داند که ‌«آنگاه که چیزی به سرشاری ذات ملکوتی خود رسد، با نیت آفرینش هماهنگ می‌شود.»

کتاب: #اطاق_آبی
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

04 Sep, 16:33


«خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

«نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد،
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست.»

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

سهراب سپهری

14 Aug, 16:14


از تو به راه افتادم
به جلوه رنج رسیدم ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei