خاموش @silentna Channel on Telegram

خاموش

@silentna


تو خود اویی، به خود آی..‌

خاموش (Persian)

خاموش یک کانال تلگرامی با عنوان "silentna" است که با شعار "تو خود اویی، به خود آی.." فعالیت می کند. این کانال به عنوان یک فضای خاموش و آرام برای فکر کردن، آرامش بخشی و تأمل در زندگی شناخته می شود. با عضویت در این کانال، شما فرصتی دارید تا از همه شلوغی های روزمره خود فاصله بگیرید و به خودتان فرصتی بدهید تا به دنبال آرامش داخلی خود بگردید. از طریق مطالب متنوعی که در این کانال به اشتراک گذاشته می شود، می توانید به کاوش درونی خود بپردازید و راه هایی برای بهبود کیفیت زندگی خود پیدا کنید. خاموش یک فرصت منحصر به فرد برای رسیدن به آرامش و تعادل با خود و دنیای اطراف شماست. پس در کانال "خاموش" عضو شده و با آرامش و تأمل، به خودتان فرصتی دهید که درونی ترین احساسات و تفکرات خود را کشف کنید.

خاموش

18 Nov, 14:09


آرام باش
تو داری کم کم نور و عشق را به تاریکی‌های درونت می آوری

آهسته برو
تو داری بخش های فراموش‌شده ات را به یاد می‌آوری

عجله ای نیست..
تو داری انرژی‌هایی را که همه عمر به عقب رانده‌ای و انکار کرده‌ای ملاقات میکنی

شفا یافتن یک مقصد نیست
هر روز خودت را ببخش

تو تا الان نمیدانستی چگونه آرام پیش بروی..
تو نمیدانستی درد را چگونه ملاقات کنی
نمیدانستی چگونه با خودت مواجه شوی

شفا یافتن یک‌دفعه اتفاق نمی‌افتد
شفا یافتن لحظه به لحظه است

و در این صورت تو همیشه میتوانی زندگی‌ات را دوباره شروع کنی

#جف_فاستر

ترجمه @silent.na

خاموش

07 Nov, 17:15


گاهی شهامت می‌خواهد تا استقامت بخرج دهی و مقاومت کنی
و گاهی شجاعت میخواهد تا تسلیم شوی،
رها کنی،
و بگویی: دیگر نه!!

گاهی شهامت می‌خواهد تا تلاش کنی و شکست بخوری و بدانی که تلاش کردنت و شکست خوردنت عالی و بدون ایراد است

و گاهی شهامت می‌خواهد تا بایستی و بگویی: دیگر نمیتوانم
یا
دیگر نمیخواهم…

بله این شهامت است

گاهی همه تلاشت رو بکار میگیری و همچنان کافی نیست
و هیچ‌چیز تغییر نمیکند
و آنها گوش نمیدهند
و آنها شفا نمی‌یابند
و تو نمیفهمی که چه میخواهند…
و بر میگردی به نقطه اول…

گاهی شهامت می‌خواهد تا استقامت بخرج دهی و مقاومت کنی
و گاهی شجاعت میخواهد تا کاملا تسلیم شوی

گاهی شهامت میخواهد تا شکست بخوری…

#جف_فاستر

ترجمه @silent.na (نازنین)

خاموش

29 Oct, 16:48


تو باید قدم به قدم جلو بروی.
نفس به نفس.
چرخه تنفس را دنبال کن. دم و بازدم را. هر دوی آنها با ارزش هستند.

همه ‌چیز می‌گذرد، خودت خواهی دید.
هر طلوع خورشید، غروب را به همراه دارد.
پوسته قدیمی خواهد ریخت.
برگ درختان خواهد ریخت و البته این افتادن، چیزی از زیبایی برگ کم نمی‌کند.

آنهایی که دوستشان داری می‌میرند و شکل فیزیک‌شان را از دست می‌دهند و به نور باز می‌گردند. به سوی حقیقت کامل و اصلی‌شان.
همان طور که اکهارت تلی به ما یادآوری کرد: حتی خورشید نیز روزی می‌میرد.

ما امنیت را در جاهایی جستجو می‌کنیم که هرگز پیدا نخواهد شد.
ما از اضطراب فرار می‌کنیم
از تهی بودن خنده‌داری که در مرکز وجودمان زندگی می‌کند دوری می‌کنیم
و از زندگی کردن فرار می‌کنیم.

دروغ بزرگی را درباره عشق به ما فروخته‌اند:
که باید همیشه با ارزش باشی
لعنت به با ارزش بودن!!
عشق چیزی نیست که کسی بتواند به تو بدهد.
چیزی نیست که تو برای داشتنش التماس کنی.
چیزی نیست که به دست بیاوری و یا لایقش باشی.
اگر موفق شوی، اگر نمره بیست بگیری، اگر ترفیع بگیری، اگر مسابقه‌ای را برنده شوی، عشق بیشتری دریافت نمی‌کنی.

تو باید از این توهم رها شوی.
تو مجبورنیستی با ارزش باشی..
تو فقط باید زنده باشی و پیشاپیش با ارزش هستی.

تو کامل هستی، حتی اگر تنها باشی
اگرچه تو هیچ وقت تنها نیستی زیرا تو هرگز از ستارگان، کوه‌ها و درختان چمنزار جدا نیستی.

نفسی را که برمیخیزد و فرو می‌افتد، دنبال کن
در وجودت، برای این احساسات نادیده‌گرفته شده، جا باز کن
یاد بگیر که به بدنت و به ریتم آن، به راه‌هایی که تلاش می‌کند از خودش محافظت کند، به غیر قابل پیش‌بینی بودنش و احساس ناامنی اش، اعتماد کنی.
در سوزش درون قلبت نفس بکش.
و به آن احساس ناامنی، امنیت ببخش.

به آن احساسی نا امنی، امنیت ببخش: این آزادی است.

به آن ابعاد وجودت که احساس کمبود عشق دارند، عشق بورز و این همان عشقی است که همیشه رویایش را داشته ای.
عشقی که برای دریافتش، هیچ نیازی به لیاقت و شایستگی ندارید.

#جف_فاستر

مترجم @silent.na
(نازنین)

خاموش

26 Oct, 16:45


تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نِهي، هزاری تو چراغ خود برافروز

#مولانا

خاموش

23 Oct, 05:33


کشفِ این حقیقت که آرامش، شادی و عشق در بطن «بودن» ما همیشه جاری است و فارغ از شرایط زندگی ما، در هر لحظه زندگی به طور کامل در دسترس‌ است، بزرگترین اکتشافِ ممکن برای هر انسانیست.
#روپرت_اسپایرا

خاموش

21 Oct, 04:14


شفا یافتن را به اجبار نخواه دوست من.

شفا یافتن یک پدیده‌ی غیر اجباری است
و زمانی اتفاق می افتد که همه شرایط مهیا باشد

زمانی که تو برای بهبود یافتن تلاشی نمیکنی
زمانی که سعی برای بیدار شدن نمی‌کنی
زمانی که اصلا تلاشی نمی‌کنی

زمانی که دستانت را به سمت «لحظه حال» بازی میکنی،
به زمین می افتی،
به خودت اجازه میدهی خشم، سوگ و تنهایی را احساس کنی.
می‌گذاری که بکشنی
و اگر نیاز داری که حالت بدتر شود، اجازه میدهی که حالت بدتر شود.

حقیقتِ خام خود را به زبان می‌آوری و میگذاری بعضی ها از تو برنجند و برخی نیز به تو نزدیک تر شوند.

اما خودت را مجبور نکن دوست من
تو باید از هدف داشتن، برنامه ریزی و نتیجه‌خواهی دست برداری.

و خویشِ شفانیافته را عاشقانه در بر بگیری
درد و اندوه و اشتیاق خود را در آگاهی غوطه ور کنی
و لحظه را از خویش اشباع کنی

تو میتوانی شرایط شفا را فراهم کنی
اما نمیتوانی خودت آن را انجام دهی
شفا یافتن را نیرویی برتر و غیرقابل توصیف انجام می‌دهد.

تو فقط کافی است تا از سر راه کنار روی.

#جف_فاستر

ترجمه @silent.na نازنین

تصویر @blakecreates

خاموش

17 Oct, 04:51


و «لبخند»، کلیدِ گمشده‌ی قفل ِ آن درِ به ظاهر سفت و سخت و آهنینِ رو به «حضور» بود

به وقت دلتنگی، لبخند زدم و گشاده‌سینه‌گی از راه رسید.
به وقت سوگ، لبخند زدم و عشق، دست نوازش بر سرم کشید.
به وقت خشم، لبخند زدم و شکیبایی در آغوشم گرفت.
به وقت ناامیدی، لبخند زدم و نور بر دلم جاری شد

لبخند، طنابی بود که از چاه تاریک ذهن بیرونم کشید
آبی گوارا بود که بغضِ «نشدن» ها را فرو داد
آغوشی گرم بود که مرا آنگونه که هستم در بر گرفت
و دستی بود که پرده‌ی ضخیم ذهن را از پنجره روشنِ رو به حقیقت کنار زد

به من اعتماد کن
و‌ «معجزه‌ی لبخند» را دست کم نگیر
و به دنبال دلیلی برای لبخند زدن نباش

لبخند، پیامِ بی‌کلامِ سپاس‌گزاری است
لبخند، ارتعاشِ عاشقانه‌ی شکرگزاری است
شکرگزاری برای بودن،
برای تجربه‌ی زندگی،
برای تجربه‌ی این لحظه، همان‌گونه که هست

لبخند انکار تلخیِ اتفاقات و سختی شرایط نیست
لبخند نادیده گرفتن احساسات و تلقین ذهن برای شاد بودن نیست

لبخند، فارغ از حال دلت،
فارغ از رنگ روز و روزگارت،
قلبت را زلال، نفَست را سبک، و بدن منقبضت را سیال میکند

در بطن هر لبخند، دستی است که بر شانه‌ات می‌کوبد و در گوشت زمزمه میکند: سخت نگیر رفیق! همه چیز خوب است

لبخند، گویی «الهه‌ی سادگی» است که پیچیدگی های زیرکانه‌ی ذهن را به سُخره میگیرد!

لبخند، ساده‌ترین معجزه است
لبخند، کوتاه ترین راه به سمت «حضور» و «بودن» است

لبخند، روشنی‌بخش لحظه های زندگیست

باور نمیکنی؟
امتحان کن!

نازنین

خاموش

16 Oct, 16:16


لالایی ای برای جستجوگران:

استراحت کن دوست خسته من
سرت را زمین بگذار
تو راه درازی را سفر کرده ای

من برای تو هیچ حرف هوشمندانه ای ندارم
هیچ درس و هیچ راه حلی برای آموزش به تو،
و هیچ تصویری که به آن رجوع کنی ندارم

اینجا هیچ فلسفه و آموزه ای نمی یابی
و هیچ جوابی برای سوالات بیشمارت اینجا نیست

تنها پیشنهاد من برای تو «حضور» است
یک جای امن
یک وعده غذا
یک تخت
که همچون محبتی کوچک در برابر خوبی های توست

من از تو بهتر نیستم
آموزگار من، زندگیست
آئین من عشق است

من روشن ضمیری را از عدم روشن ضمیری جدا نمیکنم
من چیزی را که خود، زندگی نمیکنم آموزش نمیدهم
من از هیچ کتابی نقل قول نمیکنم
بلکه از تَرَک های روی قلبم حرف میزنم
من آسیب‌پذیری تو را میبینم
و در عین حال قدرت فراوانت را نیز میبینم

تو نشکسته ای
نگذار به تو بگویند که شکسته ای

ما خیلی وقت پیش هم را ملاقات کرده ایم
وقتی که غبار ها فرو نشست تا دنیا خلق شود
فکر میکنم همان موقع شهامت تو را دیدم

چشمانت را ببند
من امشب بیدارم و مراقبت میمانم....

جف فاستر

ترجمه @نازنین

خاموش

16 Oct, 04:26


حقیقت مراقبه (مدیتیشن) با تصور ما از مراقبه بسیار متفاوت است.
ما معمولا از مراقبه برکت، شادی، آرامشی بی پایان و تمام شدن درد را انتظار داریم.
اما مراقبه، هوشمندی خود را به طریقی مخصوص به خود دارد.

گاهی تردید و اندوه و قلب شکسته می‌خواهند که در مراقبه با ما برقصند...
بگذار بیایند
به آنها فضا بده

بگذار مراقبه فضایی باشد که در آن، هر فکر و صدا و احساس و تمایل و رویایی اجازه داشته باشد که بیاید، کمی بماند و بعد برود.

بگذار تصورت از مراقبه از هم بپاشد
بگذار برنامه هایت خراب شوند
بگذار انتظاراتت فرو بریزند

بگذار مراقبه آنچه که حقیقتاً هست باشد:
فضایی برای در برگرفتن همه چیز
گستره ای مجاز برای هر تجربه،
آسمانی برای همه نوع آب و هوا
و خورشیدی که بر خوب و بد یکسان می‌تابد
و بدون هیچ تبعیضی آزادانه نور می‌بخشد

مراقبه خیالی، «کنترل» است
مراقبه حقیقی، «عشق» است...

#جف_فاستر

ترجمه @silent.na - نازنین

تصویر @the.best.face.art

خاموش

12 Oct, 17:39


من خود را به سکوت می‌بخشم.
من عمیقا در بودنِ خویش غرق می‌شوم.
من در گستردگیِ خویش استحمام می‌کنم.

من از این که به تمامی عاشقِ خود باشم، باکی ندارم.
من طعم وجود خویش را می‌چشم.
من در چشمانِ خویش نگاه می‌کنم و شگفت‌زده می‌شوم از آنچه که می‌بینم و آنچه قادر به دیدنش نیستم.
من در میان روزهای زندگی، شیرینیِ آن، و رایحه و عطر اعجاب انگیزش شفا می‌یابم.
من حیرتِ خویش را زمانی که احساسات در بدنم حرکت می‌کنند و سیستم اعصابِ آسیب پذیرم را تکان می‌دهند، نگاه می‌کنم.
شادی و اندوه، وضوح و ابهام، همگی عزیزانِ من هستند.
امواجِ عمیق‌ترین تردیدها، و همچنین قطعیت‌ها،
خشم و ترس،
شرم و غرور،
من همگی را نگاه می‌کنم و گرامی‌شان می‌دارم و همچنان که از من عبور می‌کنند، می‌خندم و می‌گریم.

همچنان که در شهر راه می‌روم، در درونِ خویش می‌آسایم و در قلبِ خویش آرام می‌گیرم.
و حتی بیشتر در «بودن»ِ خویش می‌افتم.

من عمیقا تنها هستم و عمیقا به همه‌ی زندگی متصلم.

من مرگ را به تمامی در اطراف خود احساس می‌کنم. آن احساس پوسیدن و از هم گسیخته شدنِ چیزها، احساسِ تغییر دائمیِ فرم‌ها و گذرانِ رویاها.
از دست دادن، ناامیدی، از هم پاشیدنِ امیدها و آینده‌ي در هم‌شکسته.

من تاریکی را جشن می‌گیرم و در آن می‌ آسایم.
اجازه می‌دهم تا شب هسته‌ي وجودم را لمس کند.
شب را به عنوان معشوق خویش برمی‌گزینم.
من با قلبْ‌شکسته‌ها می‌گریم.
با آن‌ها که توسط دنیا مورد خشونت واقع شده‌اند، نادیده گرفته شده‌اند و مورد تهاجم قرار گرفته‌اند، تا بهشت می‌گریم.

من موفقیت زنان و مردان را جشن می‌گیرم و هنگام زمین خوردنشان، در کنارشان می‌مانم.
من تنها هستم و نمی‌توانم خود را از انسانیت دور کنم.
من هیچ چیز نیستم و همه چیز را با عشق و کنجکاوی لبریز می‌کنم.

من در تضادِ وجودِ خویش نفس می‌کشم.
در ضدیت‌ها و ناهنجاری ها نفسِ خویش را بیرون می‌دهم
و همه وجودم با رازی ابدی به لرزه می‌افتد.
و من در درونِ خویش، شادم.
بله، بودنِ من منبع عمیق‌ترینِ شادی‌هاست

اگر امروز، آخرین روز زندگی من باشد، اگر این آخرین پیاده‌روی من در این خیابان باشد، بگذار تنها با شکرگزاری بر لب‌هایم، با عشق در قلبم، و با حیرتی کودکانه از آسیب‌پذیری خویش، از آن بگذرم.
من خویش را به سکوت می‌بخشم.

جف_فاستر#

مترجم@silent.na
(نازنین)

خاموش

11 Oct, 16:23


چه تنها باشی و چه در شلوغی
چه پیر باشی، چه جوان
چه سالم باشی، چه بیمار
اگر یک روز از زندگی‌ات باقی مانده باشد یا یک دهه
هر لحظه، هر لحظه میتواند یک دروازه باشد
دروازه‌ای به سوی شادی، عشق، تقدس،
دری به سوی بینهایت…

دوست من، زیبایی در چیزی نیست که به آن می‌نگری
بلکه در این است که «چگونه» نگاه می کنی…

و شادی در کاری نیست که انجام میدهی
بلکه در این است که «چگونه» انجامش میدهی

پس با قلبی «گشاده به سوی تنهایی» زندگی کن
و بگذار «بودن» به هر آنچه انجام میدهی نفوذ کند
و هیچ لحظه ای را رد نکن حتی «معمولی» ترین لحظه ها را
چرا که هر «لحظه» اینجاست تا به تو کمک کند، تو را شفا دهد، تو را بیدار کند، تو را نجات دهد و تو را کامل کند…

احساس بی قراری در شکم،
درد در شانه‌ها
گریه‌ی یک کودک
تابش نور خورشید در یک بعد از ظهر
یک تصویر، یک خاطره،
گذار یک فکر از ذهن
احساست به هنگام قدم زدن
هنگام پوشیدن یک لباس
نشستن
ایستادن
حمل کردن
خم شدن
تکیه دادن
افتادن…

احساست هنگام صحبت کردن، سکوت کردن و چیزی برای گفتن نداشتن

احساس تهی بودن
و پر کردن این جای خالی با…………خودت

احساس انسان بودن
اینجا
همین لحظه
در این حال کنونی سیاره زمین
فقط برای یک لحظه

و آمیختن هر آنچه که انجام میدهی با یک آگاهی سرزنده و کودکانه….

این
این
این

این، سلطنت است…

#جف_فاستر

ترجمه @silent.na
(نازنین)

خاموش

04 Oct, 05:15


«هیچ کدام از ما ایمن نیستیم»

همه چیز درست خواهد شد.
ما با این شرایط، در کنار هم، با عشق، شوخ طبعی و صبر رو به رو خواهیم شد.
ما با هم می‌گرییم، با هم می‌خندیم، و «با هم بودن» را در «دور از هم بودن» کشف خواهیم کرد.
و بدترینِ حالت ها هم روزی تمام خواهند شد.
و تا آن روز، بسیار می آموزیم.
و با دشوارترین احساساتِ درون خود، رو به رو خواهیم شد،
ترس، سوگ، از دست دادنِ روش‌های قدیمیِ زندگی. بهم خودن برنامه ها و نقشه هایمان.
ما می‌آموزیم تا با خودمان رو به رو شویم. راه فراری نیست. جایی برای پنهان شدن نیست.
هیچ جایی به جز «درون» برای رفتن نیست.

ما می‌آموزیم که با کسالت خود روبه‌رو شویم. با بی قراریِ خود، با آن بخش وجودمان که دلش می‌خواهد جای دیگری باشد، کار دیگری بکند، تجربه دیگری داشته باشد و جور دیگری زندگی کند.

ما آن آینده فوق العاده‌ای که برایش برنامه ریزی کرده بودیم را رها خواهیم کرد.
ما اجازه خواهیم داد تا آن آینده خیالی بمیرد، رهایش می‌کنیم و برای از دست دادنش سوگوار خواهیم شد.
ما به استحکام و گرمای لحظه حال برمی‌گردیم.
لحظه حال را به خانه خود می‌آوریم.
ما دوباره، اینجا، شروع خواهیم کرد. خانه جدیدی را بر خاکی جدید خواهیم ساخت.
ما راه جدیدی را برای زندگی کردن خواهیم شناخت.

در ابتدا، غریب اما مملو از امکانات خواهد بود.

آرام‌تر، مهربان‌تر، ساکت‌تر

ما با یکدیگر درباره مرگ، زندگی، و ناپایداری، و همه این تغییراتی که برای ما و عزیزانمان پیش آمده است صادقانه تر صحبت خواهیم کرد.

ما یاد می‌گیریم که قدر زندگی را بیشتر بدانیم.
بله شاید یاد بگیریم که قدر زندگی را کمی بیشتر بدانیم.
و با قلبی که در برابر عناصر گشاده تر شده است زندگی کنیم.
و به سمت تردیدهایمان خم شویم و رستگاری را آنجا بیابیم.
هیچ کدام از ما در برابر تغییرات، گسیختگی، و شکستن فرم های آشنا و قدیمی ایمن نیست.
و همیشه همین طور بوده است.
با این دیدگاه، هیچ چیز غلط نیست.
بحران به سادگی یعنی «نقطه تغییر جهت»
و هیچ کدام از ما در برابر تغییر جهت ایمن نیست.
شکستن قدیمی ها یعنی ساختن مسیری جدید به سمت تولدی دوباره.
همیشه همین طور بوده است.
عشق، شوخ طبعی، صبر. با اینها ما عبور خواهیم کرد.
قوی‌تر از گذشته. بازسازی شده، آماده.

#جف_فاستر

مترجم@silent.na

خاموش

02 Oct, 04:11


مسیر خود را به خاطر احساس گناه، به خاطر خوشآمد دوستان و خانواده ترک نکن.
بیاموز که خود را بخاطر انطباق نیافتن با مسیر دیگران دوست بداری؛
چرا که تو در حال انطباق با مسیرِ اصیل خود هستی.

درسته گاهی ترسناک به نظر می آید.
گاهی تو پر از شک و تردید می‌شوی و میخواهی که به مسیر راحت قدیمی بازگردی.
اما آن مسیر راحت قدیمی هرگز راحت نبوده است. هزینه‌ی سنگینِ آن مسیر قدیمی، روح تو، شادمانی تو بود.

تو دیگر یک پیرو و دنبال کننده نیستی.
تو مسیر خود را بدون عذرخواهی کردن طی می کنی.
و هنگام لغزیدن و زمین خوردن، شادمانه لبخند میزنی
تو عجیب بودن خود را جشن میگیری و به اشتباهاتت میخندی

و قضاوت دیگران همچون شکوفه ها در برابرت به زمین می افتند.

#جف_فاستر

ترجمه @silent.na نازنین

خاموش

17 Sep, 05:32


با من بیا
از تغییر نترس
از «دست نکشیدن» دست بکش
«رها نکردن» را رها کن

نچسب
به هیچ باوری نچسب

از خالی شدن نترس
از بی هویت شدن
از بی باور شدن نترس

هیچ اتفاقی نمی افتد اگر اعتقادی به هیچ درست و غلطی نداشته باشی
هیچ چیز از «خویش» تو کم نمی‌شود اگر هر چه‌ را عمری ارزش پنداشتی رها کنی

ازین که نتوانی بگویی کیستی، چیستی و اهل کجایی باکی نداشته باش
از حس گم گشتگیِ بعد از «رها کردن» اصولت هراسان نشو
و از رسوایی و بدنامی بیمی نداشته باش

بیا
همراه من به دنیای بی‌متر و بی‌قیاس بیا

با من به این «خالیِ سرشار» از آزادی قدم بگذار

نترس
چیزی برای از دست دادن نیست
بی اعتقادی تو را نمیکُشد
بی هویت شدن، چیزی از تو کم نمیکند
عمل نکردن به درست و غلط های ساخته‌ی ذهن آدمی، بر گوهر وجودت ضرری وارد نمی کند

کمی عقب بایست
بی عینک نگاه کن
بی ترازو و خط‌کش بسنج

دمی سیال شو و تحت تاثیر هیچ ارزش اخلاقی و هنجاری نباش

خالی شو از هر اعتقادی تا روزنه ای باز شود به سمت حقیقتی که در هیچ قاب و کتاب و دفتری نمیگنجد

خودت را با چسبیدن به ارزش و باور و صواب و گناه، از لمسِ باشکوهِ حقیقت محروم نکن

حال، ذهنت را نگاه کن که مرا متهم به ناباوری و بی اخلاقی میکند
و بدون تعصب ببین که من فقط راهی روشن را به سمت حقیقت و آزادی به تو نشان میدهم

حقیقتی که در بند هیچ درست و نادرستی نیست
آزادی‌ای که نسل به نسل در حصار ذهن آدمی حبس شده
و نوری که همیشه بوده اما از پسِ ذهن نکته سنجِ تو راهی به دل و روح و جانت نمیابد

پس با من بیا
بدون قضاوت
بدون باور
بدون عینک و متر و ترازو
با من خالی خالی خالی بیا
تا پر شوی از نور،
از عشق
و از معجزه‌ی شفابخشِ «سادگی»….

#نازنین

(به وقت غبار روبی از چهره زیبای نور)

————————

ز اوصاف خود گذشتم، از خود برهنه گشتم
زیرا برهنگان را خورشید زیور آمد. #مولانا

————————