سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥 @sexyse_jzab Channel on Telegram

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

@sexyse_jzab


هرروز سه پارت داریم❤️‍🔥☘️
بجز روز های جمعه
برای تبلیغات : @tblight_dys

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥 (Persian)

با عضویت در کانال 'سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥' به یک تجربه جدید از محتوای جذاب و پرجنب و جوش در تلگرام دست پیدا خواهید کرد. این کانال هر روز سه پارت مختلف را ارائه می دهد، از جمله محتوای جذاب و مهیج که شما را شگفت زده خواهد کرد. با قرارگیری در این کانال، شما فرصت دیدن محتوایی بی نظیر و دلفریب را خواهید داشت. همچنین، بجز روز های جمعه، شما از پارت های تازه و جذاب لذت خواهید برد. اگر به دنبال تجربه ای منحصر به فرد و جذاب هستید، حتما به کانال 'سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥' بپیوندید. برای اطلاعات بیشتر و تبلیغات، با ما در تماس باشید: @tblight_dys

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

13 Nov, 16:37


⭕️⭕️پارت رمانمون امشب تخفیف ویژه خورد🔥🍋‍🟩💸 تا اخر شب پارت رمان هامون فقط 35😍🍓💸
آیدی ادمین فروش👇🏻😀
🆔️ @atenaorrg

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

13 Nov, 15:41


#part785
مگه من به کمک شما نیاز دارم؟ یا ازتون درخواست
کمک کردم؟




ولی این فقط پوسته ظاهری من بود، عمیقاً



ترسیده
بودم.
دقیقا چیو می دونست که این طور در موردش صحبت
می کرد؟





چهار راه رد کرد و ازم ادرس گرفت.
سرسری چیزهایی رو بهش گفتم و منتظر شدم تا
خودش ادامه بده.

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

13 Nov, 15:41


#part784
راحت بودن حسام، خلصه میشد توی بیماریش، روان
پریش بودنش، روی بی غیرت بودنش....
نگاه عصبیم رو شکارکرد و لب هاشو خیس




کرد و
گفت:
_من یه چیزهایی می دونم خانم خسروی، ولی نمی






خوام فکر کنید هول هستم و قصد دارم اذیتتون کنم.
فقط می خوام بهتون کمک کنم.
بهش پوزخندی زدم و گفتم:

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

13 Nov, 15:41


#part783
نیم نگاهی بهم کرد و گفت:
_ می خوام که با من احساس راحتی کنید همونطور که
حسام با من راحت بود.








نمی دونم چرا...؟!
ولی از جمله هیچ حس خوبی دریافت نکردم.









قطعاً اگر حسام با کسی راحت بود، به ضرر من میشد.

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

13 Nov, 15:41


#part782
به جذبه صورتم و اخمام که نگاه کرد، سرشو تکون داد
و خیلی جدی گفت:






_چشم، هرچی شما بگید؛ بفرمایید...!
در ماشینو برام باز کرد و سوار شدم.



خودش هم دور زد و بعد از اینکه سوار شد، راه افتاد.
کمی این پا و اون پا کردم وقتی دیدم قصد نداره حرف



بزنه خودم گفتم:
_خوب میگفتید آقای زارع...!

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

13 Nov, 15:40


#part781
کنجکاوی من خیلی بیشتر از دودلیم بود، برای همین
شونه هام رو بال انداختم و با اعتماد به نفس و غرور





زیاد گفتم:
_ باشه ولی فقط همین یک بار!
هر حرفی دارید و هر چیزی که می خواین بگین رو
توی مسیر می شنوم آقای زارع...





ولی اگر بخواید بازم جلو راهمو بگیرید و با این حرفها





وقتمو تلف کنید، دیگه کلهمون میره توی هم.

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

13 Nov, 15:40


#part780
نگاه کنجکاومو بهش دادم و پرسیدم:

_ من وقت ندارم آقای محترم دیرم شده اگه چیزی



می خوای بگی لطفا زودتر....
نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
_ باور کنید منم دیرم شده، منتظر شدم تا کارتون




تموم شه و با هم بریم چه اشکالی داره من شما رو
برسونم؟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

13 Nov, 15:40


#part779
باورم نمیشد کسی که اینطور از اردلن میترسید و به
جای آقای تهرانی، گاهی جناب تهرانی خطابش می




کرد؛ الن بیاد و بگه اردلن...!
تعجبم رو که دید، لبخندش تبدیل به پوزخند شد و
گفت:





_ هر چقدر که دلم می خواست اینارو یهو بهتون نگم
ولی انگار خودتون دوست دارین من دهنم رو باز کنم و



همه چیزو بریزم بیرون...!
دقیقا میخواست چیو بریزه بیرون؟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

13 Nov, 15:40


#part778
بی تفاوت بهش نگاه کردم و گفتم:
_ شما چه می گفتید و چه نمی گفتید، من خودم متوجه
میشدم؛ لزومی نداره از همسرم یا بهتر بگم




همسر
سابقم اطلاعاتی بهم بدید؛ ممنون میشم دست از سرم
بردارید.


جمله هام رو توی صورتش کوبیدم ولی اون خیلی پررو
تر از این حرفا بود که از رو بره. لبخندی زد و گفت:




_ من حسام رو بهتر از اردلن میشناسم؛ باور کنید.
ابرو هام توی هم پیچ خورد از حرفش...

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

13 Nov, 15:39


#part777
وقتی فهمید قصد ندارم باهاش برم، از ماشین پیاده
شد و دستشو توی جیبش فرو کرد و با حالت




کلفهرای بهم خیره شد.
یکم این پا و اون پا کرد و در نهایت گفت:
_ وقتی که بهتون قضیه باجگاه رفتن حسام رو گفتم،





انتظار داشتم بهم اعتماد کنید که بدونید که من خبرایی
دارم ولی برخلف تصورم شما دورتر شدید، اخه چرا




خانم خسروی؟؟ باور کنی من آدم بدی نیستم.

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

28 Oct, 22:24


برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:
@atenaorrg
لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫👑🌟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

28 Oct, 21:49


#part776
_خانم خسروی؟؟؟ این موقع شب دیگه نمی خواد
تاکسی بگیرید، تشریف بیارید من خودم شما رو می





رسونم.
وای که چقدر این مرد پررو بود....
دلم می خواست سرمو به در و دیوار بکوبم و از دستش
و راحت بشم.







چشم غره ای بهش رفتم و بعد از اینکه مطمئن شدم
چشم های گرد شده ام رو دیده، گوشیمو در آوردم و
مشغول گرفتن اسنپ شدم.

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

28 Oct, 21:48


#part775
به ناچار کیفمو برداشتم و برخلف نگاه خیره ای که
داشت ذره ذره وجودمو می خورد، از در بیرون زدم.




متوجه شدم که بلفاصله بعد از من، زارع هم از اونجا
بیرون زد و دنبالم اومد.





دیگه به من چیزی نگفت، فقط سریع از کنارم رد شد و
رفت...!


ماشینش رو سوار شد دنبالم اومد و صدام زد:

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

28 Oct, 21:48


#part774
وقتی فهمید قصد ندارم باهاش برم، از ماشین پیاده
شد و دستشو توی جیبش فرو کرد و با حالت




کلفهرای بهم خیره شد.
یکم این پا و اون پا کرد و در نهایت گفت:
_ وقتی که بهتون قضیه باجگاه رفتن حسام رو گفتم،






انتظار داشتم بهم اعتماد کنید که بدونید که من خبرایی
دارم ولی برخلف تصورم شما دورتر شدید، اخه چرا




خانم خسروی؟؟ باور کنی من آدم بدی نیستم.

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

19 Oct, 09:57


⭕️⭕️پارت رمانمون امشب تخفیف ویژه خورد🔥🍋‍🟩💸 تا اخر شب پارت رمان هامون فقط 35😍🍓💸
آیدی ادمین فروش👇🏻😀
🆔️ @atenaorrg

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

19 Oct, 09:47


#part773
زارع هم نشسته بود و انگار قصد نداشت از جاش
تکون بخوره.






تقریباً همه همه رفته بودند.
ساعت از ۸ هم گذاشته بود و دیگه نمی تونستم بیشتر






از این توی هلدینگ بمونم.
مخصوصاً با اتفاقی که دیشب افتاد، تذکری که اردلان




داده بود یا حرکتی که بابا انجام داده بود.
اصل دلم نمی خواست هیچ کدوم از اینا تکرار بشه.

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

19 Oct, 09:47


#part772
به ناچار کیفمو برداشتم و برخلف نگاه خیره ای که
داشت ذره ذره وجودمو می خورد، از در بیرون زدم.





متوجه شدم که بلفاصله بعد از من، زارع هم از اونجا
بیرون زد و دنبالم اومد.





دیگه به من چیزی نگفت، فقط سریع از کنارم رد شد و





رفت...!
ماشینش رو سوار شد دنبالم اومد و صدام زد:

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

19 Oct, 09:46


#part771
اگه می خواستم همه رو خیلی سریع انجام بدم، قطعاً



دیگه چیزی برای ثبت نمی موند و نمی تونستم اضافه
بمونم.




پشت سیستم نشسته بودم و کماکان نگاه خیره زارع
داشت آزارم میداد....





تا ۷ شب نشسته بودم و همه چیز رو چک می کردم و



مطمئن می شدم که درست باشه.
حوصله دردسر نداشتم...

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

18 Oct, 08:47


برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:
@atenaorrg
لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫👑🌟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

18 Oct, 08:36


#part770
_نمی خواستم ناراحتت کنم ببخشید... بابت اتفاقی که
افتاده هم متاسفم.





به راهرو خیره شدم و بیتفاوت گفتم:
_ خواهش می کنم!






دیگه نموندم چیزی بگه، راهم رو گرفتم و رفتم.
اگه فقط براش توضیح دادم، فقط برای این بود که






دنبال دردسر نبودم، وگرنه دشمنی یا دوستی این دختر
چه فرقی به حال من می کرد؟