سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

@sexyse_jzab


هرروز سه پارت داریم❤️‍🔥☘️
بجز روز های جمعه
برای تبلیغات : @tblight_dys

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

19 Oct, 09:57


⭕️⭕️پارت رمانمون امشب تخفیف ویژه خورد🔥🍋‍🟩💸 تا اخر شب پارت رمان هامون فقط 35😍🍓💸
آیدی ادمین فروش👇🏻😀
🆔️ @atenaorrg

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

19 Oct, 09:47


#part773
زارع هم نشسته بود و انگار قصد نداشت از جاش
تکون بخوره.






تقریباً همه همه رفته بودند.
ساعت از ۸ هم گذاشته بود و دیگه نمی تونستم بیشتر






از این توی هلدینگ بمونم.
مخصوصاً با اتفاقی که دیشب افتاد، تذکری که اردلان




داده بود یا حرکتی که بابا انجام داده بود.
اصل دلم نمی خواست هیچ کدوم از اینا تکرار بشه.

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

19 Oct, 09:47


#part772
به ناچار کیفمو برداشتم و برخلف نگاه خیره ای که
داشت ذره ذره وجودمو می خورد، از در بیرون زدم.





متوجه شدم که بلفاصله بعد از من، زارع هم از اونجا
بیرون زد و دنبالم اومد.





دیگه به من چیزی نگفت، فقط سریع از کنارم رد شد و





رفت...!
ماشینش رو سوار شد دنبالم اومد و صدام زد:

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

19 Oct, 09:46


#part771
اگه می خواستم همه رو خیلی سریع انجام بدم، قطعاً



دیگه چیزی برای ثبت نمی موند و نمی تونستم اضافه
بمونم.




پشت سیستم نشسته بودم و کماکان نگاه خیره زارع
داشت آزارم میداد....





تا ۷ شب نشسته بودم و همه چیز رو چک می کردم و



مطمئن می شدم که درست باشه.
حوصله دردسر نداشتم...

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

18 Oct, 08:47


برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:
@atenaorrg
لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫👑🌟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

18 Oct, 08:36


#part770
_نمی خواستم ناراحتت کنم ببخشید... بابت اتفاقی که
افتاده هم متاسفم.





به راهرو خیره شدم و بیتفاوت گفتم:
_ خواهش می کنم!






دیگه نموندم چیزی بگه، راهم رو گرفتم و رفتم.
اگه فقط براش توضیح دادم، فقط برای این بود که






دنبال دردسر نبودم، وگرنه دشمنی یا دوستی این دختر
چه فرقی به حال من می کرد؟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

18 Oct, 08:35


#part769
یه جورایی اعتراف می کردم از حرکت اردلن تعجب





کردم!
برای چی این طور حساسیت نشون می داد؟ گاهی






شک هام عمیق می شد و تو خیالت بچه گونه فکر
هایی میکردم.






فکر هایی که می دونستم همه اشتباه هستند...
سرکارم برگشتم، همه چیز رو مرتب کردم و به کارم را
آهسته آهسته پیش بردم.

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

18 Oct, 08:35


#part768
این دفعه نوبت اون بود که از ترس، رنگش بپره.
و هول و شتابزده گفت:





_ کی گفته؟؟






خنده آرومی کردم و سرمو تکون دادم.
_این رفتار عجیب و غریب برای چیه پس؟






شرمنده سرشو پایین انداخت و گفت:

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

10 Oct, 23:32


برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:
@atenaorrg
لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫👑🌟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

10 Oct, 23:22


#part767
من همسر سابق دوستش هستم، تازه طلق گرفتیم
یه مشکل ذهنی برای همسرم پیش اومد و متاسفانه






باعث شد باجگاه بستری بشه، منم اومدم اینجا تا هم
یه جورایی از شوهرم خبر خبر بگیرم و هم کار کنم.






اگه می بینی آقای تهرانی حساسیتی هم روی من داره،
فقط بابت اینکه منو هنوز زن بهترین دوستش می بینه.





ولی ازت می خوام اینو به هیچکس نگی، دوست ندارم
مسائل خصوصیم جایی گفته بشه.





اگر به تو گفتم فقط بابت اینه که می دونم چقدر آقای
تهرانی رو دوست داری...

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

10 Oct, 23:21


#part766
همه چیز نشون می داد که توی ذهنش رویاهای
دخترونه ای با اردلن داره.




لعنت بهت مرد که مدام دردسر درست می کنی. سعی
کردم خودمو حفظ کنم، به سمتش نزدیک شدم و
گفتم:





_ باور کن چیزی بین ما نیست ولی اگه راز دار باشی،
یه چیزی رو بهت میگم!







متعجب و البته کنجکاوی نگاهم کرد و گفت:
_ چی؟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

10 Oct, 23:21


#part765
وقتی بهش میگم مرخصی رد کردی، هزار و یک دلیل





ازم می پرسه، عصبانی میشه، سرم داد می زنه که چرا
دلیل مرخص گرفتن خانم رو نمی دونم؟؟؟!!








یادم نمیاد آقای تهرانی هم چنین رفتاری انجام داده
باشه، اونم برا کارمند زنش!
وای برمن وای برمن....





کی بود که خبر نداشته باشه سارا چطور کشته مرده
اردلنه!؟
وقتی ازش صحبت می کرد، وقتی نگاهش بهش می
افتاد، شرم صورتش، سرخی گونه هاش....

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

07 Oct, 10:03


برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:
@atenaorrg
لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫👑🌟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

07 Oct, 09:52


#part764
دلم نمی خواست هیچ کس متوجه رابطه ما باشه.







خودمو به کوچه علی چپ زدم و گفتم:



_دیوونه شدی منظورت چیه؟










_ منظورم چیه؟؟؟ تو خودت نمی دونی واقعا منظور من
چه؟؟؟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

07 Oct, 09:51


#part763
با دو قدم بلند سمتم اومد و اشک تو چشماش جمع
شد.
پناه بر خدا...!





انگار همه اینها دیوونه بودن...
نه فقط اردلن خودش، هر کسی که براش کار می کرد








هم دیوونه بود.
_چرا بهم نگفتی که یه سر و سری با آقای تهرانی
داری؟؟ چرا نگفتی بهم؟؟







دیگه کم مونده بود سنگ کوب کنم!
هم از تعجب هم از ترس...

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

07 Oct, 09:51


#part762
به طرفم چرخید و چشمهاش رو توی کاسه چرخوند و
گفت:
_چیه؟؟؟




باز هم تعجب کردم از لحن عصبی صداش
به سمتش رفتم و گفتم:





_ چیزی شده؟ این رفتار عجیب و غریب برای چیه؟







انگار منتظر همین حرف بود...

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

06 Oct, 09:59


برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:
@atenaorrg
لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫👑🌟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

06 Oct, 09:49


امشب باز اگه وقت شد براتون پارت میزارم🫀🫶

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

06 Oct, 09:38


#part761
یه جوراییم به خودم شک کرده بودم که نکنه حرفی







بهش زدم یا چیزی گفتم؟!
اما هر چقدر به ذهنم فشار آوردم دیدم نه!


هیچ چیزی
بین ما نبوده...






به هر سختی بود تایم ناهار رو گذروندم و وقتی از جا





بلند شد، پشت سرش رفتم و صداش زدم:
_سارا؟

سڪ🔞سے💦جذاب❤️‍🔥

06 Oct, 09:37


#part760
حقیقتاً برام مهم نبود که حال مثل باهام قهره یا
دلخوره!
اما کنجکاو چرا...!




کنجکاو بودم هر لحظه که غذام رو می خوردم نگاه






خیره اش روم احساس می کردم.
یک آن سرم رو بال آوردم و چشمهای به خون نشسته







و پر از تنفرش رو شکار کردم!
از تعجب دهنم باز مونده بود.




درست نبود جلوی بچهها چیزی بگم ولی حسابی
تعجب کرده بودم.