سروستان @sarvestan_z Channel on Telegram

سروستان

@sarvestan_z


گَهی پِیدا گَهی پِنهان

https://twitter.com/Amirsalar__?s=09

سروستان (Persian)

سروستان یک کانال تلگرامی فعال با نام کاربری sarvestan_z است که به فرهنگ و تاریخ ایران اختصاص داده شده است. با دنبال کردن این کانال، شما به یک سفر جذاب در تاریخ، فرهنگ و زندگی روزمره ایرانیان خواهید رفت. این کانال شامل مطالب آموزشی، فیلم ها، عکس ها و مطالب جذابی است که به شما اطلاعات بیشتری از این کشور زیبا می دهد. با پیوستن به این کانال، شما می توانید با دنیای فرهنگی و تاریخی ایران آشنا شوید و از آن لذت ببرید. اگر به فرهنگ و تاریخ ایران علاقه مندید، حتما این کانال را دنبال کنید و از مطالب متنوع و جذاب آن بهره ببرید. برای اطلاعات بیشتر و دیدن مطالب بیشتر به توییتر کانال ما مراجعه کنید: https://twitter.com/Amirsalar__?s=09

سروستان

02 Jan, 09:19


محمد منتظری را معمر قذافی بخوانید: جدا از انتخاب بین کارتر/ریگان از منظر منافع ملی، این بشر ذوب در قذافی بود. حتی علت این موضع گیری را هم در روابط بیلی کارتر با قذافی جستجو کنید. ‏درواقع می شود این اصرار محمد منتظری را تلاش حلقه لیبی در ایران تعبیر کرد. که می تواند ناشی از درخواست جیمی کارتر از قذافی به واسطه برادرش بیلی کارتر باشد.

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

02 Jan, 07:30


‏یاد ابوطالب بخت برگشته افتادم:

" به دنبال گردن زدن یک زائر ایرانی به نام ابوطالب یزدی در سال ۱۳۲۲، روابط ایران و عربستان قطع شد. سیدابوطالب یزدی، هنگام انجام مناسک حج در سعی بین صفا و مروه، دچار سرگیجه و تهوع (قی) شد. حکام سعودی این سید نگون بخت را به اتهام ملوث کردن خانه کعبه، فی المجلس در همان محل گردن زدند. پنج سال بعد، پس از تجدید رابطه بار دیگر حجاج ایرانی در مراسم حج شرکت کردند. سرپرستی حجاج در آن سفر با محسن صدر (صدرالاشراف) نخست وزیر پیشین بود. سال بعد که برای اولین بار اجازه دادند خبرنگاری هم از ایران همراه هیئت سرپرستی عازم مکه شود، این خبرنگار من بودم که به این ترتیب (نصیب الحج) نه واجب الحج شدم. امیرالحاج مردی بود متین و موقر که از آقای صدر (صدر الاشراف) یک حرف (ی) اضافه داشت."

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

02 Jan, 07:03


بیشتر که پیگیری می کنی، در کنار زمینه های جاه طلبانه آمریکایی به عنوان یک هژمون جهانی، کرم ریزی بلوک لیکود و لابی پرقدرت اسرائیل در کلیدواژه «محور شرارت» خودنمایی می کند.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

01 Jan, 23:48


"رایان کروکر: ما هر دو در افغانستان دشمنان مشترکی داشتیم. سخنرانی «محور شرارت» همه چیز را یکشبه تغییر داد. دَر را بست و از آن زمان تاکنون دیگر باز نشده است. من واقعاً آن سخنرانی را دوست نداشتم..."

Shadow Commander: Iran’s Military Mastermind 2019

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

01 Jan, 22:27


جالب است رهبری نظام در یاد کردن از این مذاکرات، از «گویا» استفاده می کند. 😂

پ.ن: می شود این طور نتیجه گیری کرد که جنگ جناحی در ایران در آن برهه، مراکز قدرت را دوشقه کرده که پس از سخنرانی محور شرارت، جناح ضدآمریکایی پیروز میدان می شود.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

01 Jan, 22:26


یکی از مرتبطین به قاسم سلیمانی در این مذاکرات، سفیر ایران در تاجیکستان(درواقع سفیر ایران در اتحاد شمال) که در دهه 90 هم سفیر ایران در بوسنی بوده، و از او به عنوان شخصیت اصلی و بسیار موثر یاد شده است، محمد ابراهیم طاهریان فرد است.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

28 Dec, 22:00


در این بین کاملا اتفاقی، ۲۴ساعت از دیدار هیئت امنیتی بلندمرتبه بحرینی با جولانی نگذشته است.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

28 Dec, 21:47


"در سال ۲۰۰۵ داشتم از ایران برمی گشتم که از سوی دستگاه امنیت ملی بحرین بازداشت شدم و آنها هم مرا حسابی بازرسی کردند و فردای آن روز هم مرا خواستند تا به مرکز دستگاه امنیتی بروم. در آن زمان جندالله ۸ نفر پاسدار را اسیر کرده بودند. گفتند می خواهیم ببینی این جماعت به کجا وصل هستند و تفکراتشان چیست. گفتم باشه. همچنین از من خواستند که از اماکن نظامی در ایران و مخصوصا فرودگاه نظامی کنارک در چابهار و منطقه نظامی خاش تصویربرداری کنم. احمد شروقی به من گفت: این گروه به دنبال چه چیزی هستند؟ گفتم: کدام گروه؟ گفت:«گروه جند الله» گفتم:«آنها به دنبال حمایت مالی هستند.» گفت: ما نمی توانیم تامین مالی انجام دهیم، اما می توانیم سلاح و ماشین در اختیار جندالله بگذاریم."

‏https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

28 Dec, 21:26


در رابطه با عملیات انتحاری النصارالفرقان، نکته اینجاست که تلاقی اهداف مجموعه ای از دستگاه های امنیتی، در پشتیبانی از این گروهک های تروریستی نهفته است. درواقع جدا از فلسفه ی اولیه تشکیل، تروریست های پروژه بگیر هستند، فرقی ندارد کارفرما کدام کشور باشد. حتی بحرین هم از قافله جا نمانده است. مستند الجزیره قطر را نگاه کنید. دستگاه امنیتی بحرین به هشام عزیزی انصارالفرقان ماموریت داده بود که علاوه بر جاسوسی، با جندالله ریگی هم برای پشتیبانی ارتباط بگیرد.

https://youtu.be/BptzscpcCBQ?si=BI0iU4DS__3h6ctv

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

28 Dec, 17:49


یکی از کتاب های قابل تامل در ارتباط با چرایی مهاجرت گروهی از جبل عاملی ها به ایران، همین کتاب است. گفته می شود:«#عثمانی، بر خلاف مملوک که حوزه فرهنگی را به خود مردم واگذار کرده بود و جز درمواردی که تهدیدی برای قدرت بود دخالت نمی کرد؛ با فرقه هایی که کاری هم با او نداشتند و به دنبال سازگاری بودند، مشکل داشت و به دنبال دخالت بود. ضدیت عثمانی با شیعیان که به واسطه تجربه جدال با #صفوی یدک می کشید، بماند.»

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

28 Dec, 16:05


حوثی های یمنی، آخرین سنگر و خطرناک ترین کارت پروژه نیروهای نیابتی هستند. مخاطب را یاد پابرهنه های #ظفار در عمان می اندازد؛ با این تفاوت که در موقعیتی فوق استراتژیک، از کمین، به گریز موشکی رسیده است. شیشه عمر آن هم در گرو ذخایر تسلیحاتی و خط تامین لجستیکی است. ایدئولوژی خالی به سلاخی ختم می شود!

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

26 Dec, 19:54


قدرت جهانی شدن خلافت عثمانی در قرن نهم و تسلط تدریجی آن بر سرتاسر آسیای صغیر و بالکان و سوریه، گسترش آن را به سوی شرق و مالاً به سوی ایران نوید می داد و ظاهراً مانعی معنوی و سیاسی برای این گسترش دیده نمی شد. ایرانیان که متدین به دین اسلام و مذهب اهل سنت و جماعت بودند، مانعی در راه اطاعت از يک مرکز سیاسی که خود را پرچمدار اسلام و حامی حرمین شریفین می خواند نمی دیدند. ظهور دولت صفوی ناگهان این وضع را بر هم زد.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

26 Dec, 19:54


عباس زریاب: تشکیل دولت صفویه در ایران یکی از مهمترین وقایع تاریخ مملکت و ملت ایران به طور خاص و آسیای غربی به طور عام است. پس از ظهور دین مبین اسلام و انقراض دولت ساسانی، ملت و مملکت ایران در حدود نهصد سال از وحدت سیاسی و ملی محروم بود. ایران در حدود دویست سال از هر جهت تابع خلافت بزرگ اسلامی بود و حکام و عمال آن مستقيماً از مدینه و کوفه و دمشق و بغداد تعیین می شدند. پس از تجزیه خلافت عباسی، ولایات ایران تابع حکام مستقل محلی بودند. تسلط ترکان سلجوقی و ایلخانان مغولی و تیموریان و امرای بزرگ قره قوینلو و آق قوینلو بر سرتاسر ایران و یا قسمت اعظم آن فقط به عنوان تسلط این اقوام بر این سرزمین تلقی می شود نه یک حکومت ملی خاص با وحدت سیاسی خاص.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

26 Dec, 19:52


در حرمسراهای بی شمارِ سلاطین و اشراف، هزاران زن جوان و زیبا به خاطر سو ظن غالبا بی جای شوهرانشان، در درون کیسه های سربسته به دریا افکنده شدند و تنها در پی اعلام جمهوری توسط مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) اجساد برخی از آنان از آبهای بسفر بیرون کشیده شد.

در جنگ جهانی اول بیش از یک میلیون مرد و زن و کودک ارمنی در یکی از بزرگترین ژنوسایدهای قرن، در این کشور قتل عام شدند. موج جنگ و کشتار تنها وقتی متوقف شد که شمشیر عرب در پواتیه و در قسطنطنیه و آسیای میانه از کار افتاد. همچنانکه موج دوم جهانگشانی اسلامی در دوران ترکان عثمانی نیز وقتی که شمشیر تُرک در وین و لپانته و تبریز از برش افتاد، متوقف شد.
https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

26 Dec, 19:51


شجاع الدین شفا: شاه اسماعیل و جانشینان او برای مبارزه با استیلاجویی امپراتوری عثمانی که جانشین خلافتهای اموی و عباسی شده بود، به دوگانگی کامل تشیع و تسنن و رویارویی آشتی ناپذیر آنها احتیاج داشتند. نظیر آنچه در جهان مسیحیت میان کاتولیک ها و پروتستان ها اتفاق افتاده بود. رسمیت تشیع در ایران و حکومتی شدن آن، صرفاً با هدفی سیاسی و نه مذهبی صورت گرفت. در امپراتوری عثمانی که با شعار تجدید آزمایش صدر اسلامی عرب، برای بنیانگذاری یک خلافت جهانگیر اسلامی به میدانِ تاریخ آمد، ولی به صورت " مرد بیمار اروپا" صحنه این تاریخ را ترک گفت، کشتار و ستمگری و فساد و ارتشا سکه رایج بود. بارها شیعه های تبعه این امپراتوری، تنها به گناه شیعه بودن، هزار هزار به فتوای مفتیان و به فرمان سلاطین گردن زده شدند. خفه کردن و سر بریدن و زهر دادن و کور کردن افراد ذکور خانواده سلطنت در آغاز پادشاهی هر سلطان، تازه امری سنتی بود.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

26 Dec, 17:58


مقام پادشاه در نزد علمای اهل سنت هرگز بدان مرتبه که در نظر اهل تشیع است نمی رسد. علت آن است که تشیع در مورد احترام نژادی برای ریاست دینی، همان روشی را حفظ کرده است که ایرانیان قدیم داشتند. اهل سنت با این اعتقاد شدیدا مخالف بوده و آنرا نوعی پیروی از عقاید ایرانیان قدیم و تشبه بدانان در لزوم رعایت نسب برای حکومت و فرمانروایی بر خلق می شمرده و از این راه طعنها و ایرادهایی بر شیعه داشته اند.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

26 Dec, 17:56


ذبیح الله صفا: در اسلام، تفاخر نسبی مطرود و مکروه است. یکی از موارد اختلاف اهل سنت و شیعه در قرن پنجم و ششم همین امر یعنی تمسک شیعه به نسب و لزوم رعایت آن در امامت و جانشینی پیغمبر بوده است. حال آنکه اهل سنت این اعتقاد را از بقایای آیین زرتشتی می دانستند و می گفتند: «ملک به نسبت گبرکان دارند» و «دین و دولت و خلافت به نسبت گفتن، مذهب گبرکان است.» و باز با همین اندیشه هنگام ذکر فتوحات دولت اسلامی در صدر اسلام، دیار نیاکان خود را دیار «گبرکان و کافران » می خواندند! [بعض مثالب النواصب معروف به کتاب النقض ص ۱۸،۱۶۶] و این نشانه جدایی یک قوم از اسلاف و نياكان و عدم اعتنا بدانان و ترک احترام و بزرگداشت ایشان است که البته به دلیل بینونت دین و اعتقادات باطنی حاصل شده بود.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

26 Dec, 17:53


‏"تأثیر و نفوذ آیین مجوس را در ایجاد این فکر به آسانی نمی توان انکار کرد. بعضی از محققان معتقدند که مسأله اختصاص امامت برای علی و اولاد او که اساس مذهب شیعه است نیز ناشی از عقاید و افکار عهد ساسانی است! "

عبدالحسین زرین کوب

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

26 Dec, 17:45


برابری اقتصادی موالی، به معنای کاهش همزمان درآمد و افزایش مخارج بود. تقسیم بندی بین طبقه مسلط و موالی، اگرچه تا حد زیادی با مرز نژادی بین عرب و غیر عرب منطبق بود، با این وجود، مرزبندی اساساً اقتصادی و اجتماعی بود، حتی اعراب فقیرتر عراق و بحرین هم که در دیوان جایی نداشتند، به اجبار تا سطح موالی پایین آمدند و نارضایتی خود را در میان گذاشتند.

پیشرفت نهضت پس از شهادت حسین در کربلا آغاز شد، مبلغان شیعه با موفقیت به توده‌های ناراضی و به‌ ویژه موالی متوسل شدند. برای آنها، ایده جانشینی [موروثی] مشروع در سلسله پیامبر، به مراتب بیشتر از خود اعراب جذابیت داشت. تشیع اساساً به نماد مذهبی مخالفت با دولت و نظام مستقر تبدیل شد که عدم پذیرش آن به معنای انطباق با آموزه های سنی یا ارتدکس اسلامی بود.

مختار در درجه اول به موالی متوسل شد و جالب است بدانیم که به گفته یکی از وقایع نگاران عرب، اعراب، مختار را به خاطر بزرگ پنداشتن موالی «موالی ما که غنیمتی هستند که خداوند به همراه همه این سرزمین ها به ما عطا کرده!» سرزنش می کردند.

البته اشراف فئودال ایرانی [بازمانده ساسانی]، با حفظ امتیازات اقتصادی و اجتماعی خود، حقوق سیاسی خود را رها کرده و تا زمانی که دولت امتیازات آنها را به رسمیت می شناخت، با دولت عرب همکاری می کردند. اما شهرنشینان و دهقانان ایرانی_اسلامی هنوز با همان دشمن می جنگیدند. تشیع، یک شورش اجتماعی علیه مرام و اشرافیت و دولت عربی بود.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

30 Nov, 19:19


سقوط سریع موصل که تلفیقی که از خیانت و معاملات پشت پرده را در خود داشت؛ سقوط حلب را هم توجیه می کند. خصوصا اینکه حلب یکبار دیگر هم چنین سقوط دومینو واری را تجربه کرده است. موصل بعد از سه سال آزاد شد، چهارسال طول کشید تا حلب آزاد شود. بازپسگیری مجدد به اراده تحمل هزینه یک جنگ فرسایشی دیگر دارد که باتوجه به پتانسیل داخلی و خارجی به مراتب سخت تر از گذشته خواهد بود. خصوصا اینکه منطقه اجازه تمرکز صرف بر حلب را نمی دهد و مقدمه است و با بازشدن جبهه های جدید، تحمیل نهایت فرسودگی و تحلیل نیروها در دستور کار قرار داد. یعنی اکنون اگر اتفاقات در حلب خلاصه شود و کار به تحریک اهل تسنن در عراق و حومه و بانگ «حی علی الجهاد» نکشد، طرف ایرانی از این تب به نسبت راضی خواهد بود.

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

30 Nov, 16:55


نامحبوب به نظر می رسد، اما تاریخ ثابت کرده هرچه یک نظامی متهم و نائل به دریافت برچسب اعمال خشونت راست یا دروغ بیشتری باشد، کارآمدی بالاتری دارد. بدبختی از آنجایی شروع شد که جامعه درمیان نظامیان به دنبال باکره می گردد. به همین خاطر حتی درحکومت شاهنشاهی هم نوبت به ازهاری می رسد. ‏حالا چه نظامی باکره است؟ در تمام طول دوران خدمت به گونه ای خنثی عمل کرده که به حساب نمی آید. کارنامه ای کاملا سفید دارد، چون جسارت تصمیم گیری نداشته که دچار اشتباه شود یا در معرض تبلیغ سو و اتهام و عقده دوست و دشمن قرار بگیرد.

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

30 Nov, 04:25


معزی، برادر زاده عبدالکریم زهرالدين برای کهن حکایت کرد که ژنرال به هیچ وجه قصد مداخله در امور سیاسی کشور را ندارد، ولی مقامات غیر نظامی هم از بدست گرفتن زمام امور واهمه دارند. معزی که یک روز بعد از فرار نحلاوی و یارانش به دیدن کهن آمده بود، گفت:«ژنرال زهرالدين از یک هفته پیش تاکنون نخوابیده است. او سعی دارد برخی از شخصیتهای مملکت را تشویق به عهده داری امور سوریه کند، ولی من به پیروزی او در این باره مشکوکم، زیرا هیچ یک از این شخصیت ها حاضر نیستند جان خود را به خطر اندازند ...»

کهن با زیرکی خاص در حالیکه لحن نگرانی به صدایش داده بود، گفت: پس در حال حاضر چه کسی قادر است سرنوشت مملکت را در دست گیرد و مردم را سرپرستی کند ؟ و معزی پاسخ داد: مطلب سربسته ای به شما می گویم که کاملا باید مخفی بماند. همین امروز عمویم به عنوان رئيس ستاد ارتش برای پیشنهاد مقام ریاست جمهوری با یکی از سیاستمداران که دکتر «ناظم القدسی» نام دارد، تماس گرفته است. کهن آنگاه با لحنی کم و بیش تملق آمیز و خوشایند، از افسر جوان پرسید:«آیا شما نیز خود را آلوده این وقایع سیاسی می کنید؟». معزی با خنده جواب داد:«پیش از آنکه به درجه سرگردی ارتقا یابم، خير ».

روز ۱۴ آوریل، مرکز تل آویو پیامی به این شرح از کهن دریافت کرد: هم اکنون در ستاد ارتش سوریه سه گروه مشخص از افسران فعالیت دارند.

الف - گروه اصلی که شامل وفاداران به نحلاوی است و برای استقلال ملی و علیه وحدت مجدد با مصر مبارزه می کند.

ب - گروه مرکب از افسران لشکری که مامور دفاع از مرز سوریه - اسرائیل است و گفته می شود که اعضای این گروه سوسیالیست هستند.

پ - گروه افسران جزء طرفدار عبد الناصر که در وضع عمومی نفوذ واقعی ندارند.

تل آویو از این پیام کهن به یک نتیجه منطقی دست یافت و آن این بود که تا کشمکش داخلی در سوریه ادامه دارد، در مرز مشترک این کشور با اسرائیل آرامش نسبی برقرار خواهد بود. با این حال، اسرائیل با بررسی کلیه اطلاعات گردآوری شده درباره سوریه، به خصوص پیامهای کهن، بدین نتیجه رسید که نبرد Nukeib(تل النیرب ۱۶مارس ۱۹۶۲) در به وجود آمدن وقایع سیاسی یک هفته اخیر سوریه، اثر غیر مستقیم ولی قاطعی داشته است. بدین تعبیر که به دنبال این نبرد، نحلاوی تقویت مواضع سوری ها در طول مرز اسرائیل را یک اقدام ضروری و لازم می شمارد. آنگاه برای از بین بردن بیم حمله مجدد دشمن به مواضع مذکور، افسران دوست و وفادار خود را روانه مرز اسرائیل می کند و در واقع با اعزام این گروه تیشه به ریشه خود می زند، زیرا تنها غیبت این عده بود که موجبات پیروزی قیام حمس و حلب را فراهم آورد.

سومین و آخرین موضوعی که در در آوریل ۱۹۶۲ درباره حُسن خدمات الی کهن در پرونده او به ثبت رسیده، مربوط به فعالیت سریع و شایان توجه وی در قبولاندن خود به محافل مختلف دمشق با پوشش یک شخصیت بازرگان میهن پرست بود. دامنه آشنایی او با افراد و محافل دمشق هر هفته گسترش می یافت و در هر حال و هر مکان به عنوان یک سوری وطنپرست واقعی، متجلی می شد. پیام ها و اطلاعاتی که مخابره می کرد، کاملا دقیق و همراه با تجزیه و تحلیل های منطقی و صحیح بود. او یک عضو دائمی کافه ها و قهوه خانه های دمشق شد و اغلب ساعات روز خود را در آنجا می گذرانید.


https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

30 Nov, 04:25


اغلب اتفاق می افتاد مطالبی که شب به وسیله کهن به اسرائیل مخابره می شد، روز بعد در جریان حوادث مورد تایید قرار می گرفت. یکی از این موارد، روز ۳۰ مارس آن سال پیش آمد. آن روز عبدالكريم زهر الدين، رئيس ستاد ارتش سوریه، در یک کنفرانس مطبوعاتی شرکت جست که رادیو دمشق جریان آن را پخش کرد و طبعاً در تل آویو نیز آن را شنیدند. اما تل آویو نمی دانست که کهن آن روز از جمله کسانی بود که به عنوان روزنامه نگار در اطراف ژنرال زهر الدين گرد آمده بودند. او از طرف معزی برادر زاده ژنرال، برای شرکت در این مصاحبه دعوت شده و در میان خبرنگاران داخلی و خارجی مقیم دمشق جای گرفته بود. در همین کنفرانس مطبوعاتی، الی کهن با اطلاع یافت افسرانی که دولت را ساقط کرده اند، ترجیح می دهند در پشت پرده مانده و افتخارات ظاهری را به زهر الدين، رئیس ستاد ارتش واگذارند. زیرا وی از طایفه دروزی بود و وجودش در رأس قوای نظامی، از دو نظر برای مردم در این زمینه که ارتش قصد ندارد به طور دائم قدرت را از دست شخصیت های کشوری خارج کند، تضمینی به شمار می رفت.

نخست اینکه زهرالدين گرچه یک نظامی حرفه ای بشمار می رفت، اما در میان مردم سوریه از یک شخصیت غیر قابل حمله و وجيه المله برخوردار بود و دوم آنکه برای توده مردم غیر قابل تصور بود یک دروزی در کشوری که اکثریت آن را مسلمان تشکیل می دهد، به خصلت جاه طلبی خود آنچنان پرو بال دهد که درصدد اشغال نخستین پست و مقام مملکت بر آید.

به دنبال کنفرانس مطبوعاتی مذکور، کهن به تل آویو توضیح داد که زهرالدين، پاراوانی است که در پشت آن سرهنگ نحلاوی و گروه افسران طرفدار او به سرپرستی سرهنگ عبدالغنی مخفی شده اند. چیز دیگری نیست و این آنان هستند که تصمیمات لازم درباره کلیه اقدامات را اتخاذ می کنند.

دو روز بعد از این جریان، حادثه تعیین کننده دیگری در سوریه روی داد. روز دوم آوریل، یک قیام نظامی محلی در شهر «حمس»، واقع در شمال این کشور بر پا شد و گروهی از افسران که عنوان «افسران آزاد » بر خود نهاده بودند، علیه دولت شوریدند و خواستار بازگشت وحدت مصر و سوریه شدند. این عده که مصراً خواستار تصفیه افسران عامل کودتا بودند، کمی بعد، از پشتیبانی شهر حلب نیز برخوردار گردیدند و هر دو شهر عليه حکومت مرکزی قیام کردند.

بین نیروهای ارتش و پلیس، زد و خوردهای خونینی روی داد که بر اثر آن، عده زیادی مجروح و چندین نفر کشته شدند. پیش آمد حوادث، فکر وقوع یک جنگ داخلی را به ذهن خطور می داد. چرا که افسران یاغی در حمس و حلب، تلفنی با سفارت مصر در بیروت تماس داشتند و تقاضای اعزام فوری نیرو های کمکی می کردند.

این وقایع که بار دیگر هرج و مرج را در سوریه مستقر کرد، به سود جاسوس اسرائیلی تمام شد و موجب گردید که هرگونه سوء نظر احتمالی نسبت به او فعلا منحرف شده و در بوته نسیان افتد. در این میان، تل آویو پاسخ درست و دقیقی برای این پرسش از کهن خواست که:« آیا افسران انقلابی دمشق ، پس از یاغیگری «افسران آزاد» بر سر کار باقی خواهند ماند یا خیر ؟ ...»

کهن در این مورد پیام زیر را به تل آویو مخابره کرد:«مبارزه افسران یاغی حمس و حلب عليه مقامات دمشق، سقوط گروه افسران انقلابی را نزدیک می کند. باید در انتظار برکناری فوری عاملین آخرین کودتا در سوریه بود». جاسوس اسرائیلی این بار نیز همه چیز را درست تشخیص داده بود، زیرا این تشخیص بر اطلاعات صحیح کسب شده و تجزیه و تحلیل دقیق و اصولی چگونگی نیروهای موجود در سوریه تکیه داشت.

روز ۳ آوریل، تقریباً ۳۰ ساعت پس از قیام در شمال، سرهنگ نحلاوی و شش تن از همکاران ناکام او مخفیانه به بیروت فرار کردند و از آنجا با هواپیما عازم زوریخ شدند و این امر، باریک بینی و تیز هوشی کهن را در پیش بینی و دریافت وقایع بیش از پیش به ثبوت رساند. دولت سوییس به این فراریان ویزای توریستی داد و آنان در یکی از هتلهای لوکس لوزان اقامت گزیدند، اما طبق معمول، کاسه کوزه ها بر سر عاملین کشوری کودتا شکست و آنان غرامت جدال بیهوده زمامداران نظامی سوریه را پرداختند. سوریه یکشبه از اداره کنندگان امور سیاسی خود محروم شد. در این میان که بلاتکلیفی مردم به مرز غیر قابل تحمل رسیده بود، تنها ژنرال عبدالكريم زهرالدين بود که همچنان در پست ریاست ستاد ارتش باقی مانده و با مشکل سپردن زمام امور مملکت به مقامات کشوری دست به گریبان بود.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

30 Nov, 04:24


سحرگاه روز ۲۸ مارس، رادیو دمشق پس از آنکه به مدت یک ساعت مارش نظامی نواخت، قرائت یک اطلاعیه نظامی تحت عنوان «اعلامیه شماره ۲۶» را آغاز کرد. اعلامیه ای که به وسیله سرهنگ نحلاوی امضا شده بود، حاکی از آن بود که ستاد ارتش سوریه برای حفظ ثبات سیاسی کشور و تأمین و تضمین آزادی حقوقی و مدنی مردم، زمام امور دولت را در دست گرفته است. در اعلامیه مذکور همچنین قید شده بود که ستاد ارتش سوریه هر نوع اقدام علیه تصمیمات خود را در هم کوبیده، مخالفان را به شدت مجازات خواهد کرد و مرزها و بنادر و فرودگاههای کشور نیز تا اطلاع ثانوی بسته است.

الی کهن هنگام شنیدن این اعلامیه در پست دیده بانی خود، پشت پرده های سالن آپارتمانش، تانکهای سوری را که از ساختمان ستاد ارتش محافظت می کردند، زیر نظر داشت. رادیو دمشق اعلامیه های دیگری نیز پخش کرد که همه به امضای سرهنگ نحلاوی بود. در یکی از آنها گفته شد:«دولت گذشته در زمینه ایجاد اختلاف در صفوف ارتش فعالیت داشته و در اعلامیه دیگر یاد آوری گردید که در حال حاضر حل مسأله فلسطين، در راس برنامه های ارتش قرار دارد و با تمام قدرت برای پاک کردن فلسطین از متجاسرین صهیونیست تلاش خواهد شد.»

کهن که قبلا از زبان معزی زهرالدين شنیده بود سرهنگ نحلاوی درصدد ترمیم کابینه اش است، اطلاعات خود را در این زمینه به تل آویو مخابره کرد و هنگامی که برای دیدار مجدد ستوان جوان، از تلفن وی پاسخی نشنید، تصمیم گرفت سری به کافه ها و قهوه خانه ها بزند. چون اطمینان داشت که در این مراکز، اطلاعات و شایعات دست اول مربوط به کودتا و مسببین آنرا بدست خواهد آورد. در ضمن، تلفنی با ماجد شيخ الأرض نیز تماس گرفت و از وی برای ملاقات در یک قهوه خانه معروف دعوت کرد، ولی شیخ که ترجیح می داد تا روشن شدن اوضاع در خانه خویش بماند، از قبول دعوت امتناع ورزید. اما کمال الهشام که مانند الی کهن در بدست آوردن اخبار و اطلاعات مربوط به کودتا حریص بود، سرانجام پس از دو روز، ستوان معزی ظاهر الدین را یافت و کهن در ملاقاتی به اتفاق وی، تازه ترین خبرهای کودتا را از افسر جوان بدست آورد.

تل آویو در نخستین شب کودتای نحلاوی، با کهن تماس گرفت و روسای او درباره کودتا، گردانندگان و افراد ذینفع آن چند سوال دقیق و مختصر از الی کردند و وی توانست با اطلاعاتی که از دوستانش حاصل شده بود، پاسخهای درستی به این پرسش ها بدهد و موجبات رضایت بیش از پیش دستگاه مرکزی خود در تل آویو را فراهم آورد. مخابرات کهن عملا از ۲۸ مارس تا پایان آوریل ادامه یافت. او در هر شب چند نوبت بین ساعات ۲۰ و ۲۲ درها و پنجره های آپارتمانش را می بست و پس از در آوردن فرستنده کوچک خود از جایگاه مخصوص، با تل آویو تماس برقرار می کرد و به دنبال دریافت علامت قراردادی از آن سو، اطلاعات رمز شده خود را با امواج رادیویی ارسال می کرد.

به مدت يكماه وی به یک منبع پایان ناپذیر اطلاعات سیاسی برای روسای خویش در تل آویو تبدیل شده بود. پیامهای او را پس از دریافت، کشف کرده و بلافاصله به وسیله سرویسهای اطلاعاتی در اختیار ستاد ارتش می گذاردند و بامداد شبی که پیام رسیده بود، رونوشت تلخیص شده ای از پیام روی میز کار بن گوریون نخست وزیر قرار می گرفت.

عموی معزى، عبدالكريم زهرالدين رئيس ستاد ارتش سوریه در مقام خویش ابقا شده بود و این موضوع موجب مسرت فراوان کهن شد. زیرا اطلاعاتی که از ۳۰ مارس تا پایان آوریل آن سال به وسیله معزی، ندانسته در اختیار کهن قرار گرفت و حتی شوخی ها و وراجی هایی که از محافل نظامی تعریف می کرد، اساس پیامهای سری جاسوس اسرائیلی را تشکیل می داد.

زمینه اسامی این اطلاعات، افشای هویت افسرانی بود که در ۲۸ مارس دولت را ساقط کردند و این افسران تقریباً همانهایی بودند که چند ماه پیش موجبات از هم پاشیدن اتحاد مصر و سوریه را فراهم آوردند.

رئیس ستاد ارتش با اینکه در این کودتا شرکت نداشت، ولی اقدامات سرهنگ نحلاوی مرد نیرومند سوریه را که اینک مست از باده حوادث بود، مورد تایید قرار داد. نحلاوی-سرهنگ ۴٠ ساله در پیامهای رمزی کهن به اینصورت معرفی شده بود: دست راستی اعتدالی که در زمان وحدت مصر و سوریه، عضو عالیرتبه وزارت دفاع و آجودان لشگری مارشال عامر فرمانده مصری سوریه بود. و اما معاون نحلاوی در شورای انقلاب که اینک موقتاً جانشین دولت شده است، عبدالغنی است که فرمانده نظامی شهر دمشق می باشد.

نحلاوی و عبدالغنی برای حفظ استقلال سوریه و جلوگیری از سلطه مصر، یک رژیم نظامی به وجود آورده و در عین حال تلاش می کردند که با مصر بر مبنای شناسایی و احترام متقابل رفتار کنند. کهن در میان سایر مطالبی که در پیام خود به تل آویو مخابره کرد، خاطر نشان ساخت که نباید منتظر تغییرات اساسی و عمده در تحولات مرز سوریه و اسرائیل باشند.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

30 Nov, 04:22


"روز دوم آوریل، یک قیام نظامی محلی در شهر «حمس»، واقع در شمال این کشور بر پا شد و گروهی از افسران که عنوان «افسران آزاد» بر خود نهاده بودند، علیه دولت شوریدند و خواستار بازگشت وحدت مصر و سوریه شدند. این عده که مصراً خواستار تصفیه افسران عامل کودتا بودند، کمی بعد، از پشتیبانی شهر حلب نیز برخوردار گردیدند و هر دو شهر عليه حکومت مرکزی قیام کردند. این وقایع که بار دیگر هرج و مرج را در سوریه مستقر کرد، به سود جاسوس اسرائیلی تمام شد و موجب گردید که هرگونه سوء نظر احتمالی نسبت به او فعلا منحرف شده و در بوته نسیان افتد. روز ۳ آوریل، تقریباً ۳۰ ساعت پس از قیام در شمال، سرهنگ نحلاوی و شش تن از همکاران ناکام او مخفیانه به بیروت فرار کردند و از آنجا با هواپیما عازم زوریخ شدند. سوریه یکشبه از اداره کنندگان امور سیاسی خود محروم شد. تل آویو از این پیام کهن به یک نتیجه منطقی دست یافت و آن این بود که تا کشمکش داخلی در سوریه ادامه دارد، در مرز مشترک این کشور با اسرائیل آرامش نسبی برقرار خواهد بود."

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

30 Nov, 00:04


واقعیت این است که در همان دور قبلی جنگ هم عامل اصلی تثبیت شهرها، نیروهای خارجی غیرسوری بودند. خصوصا بعد از اینکه چهره های کلیدی امنیتی همچون آصف شوکت در بمب گذاری معروف در مقر وزارت دفاع حذف شدند. بدون پشتیبانی هوایی روس ها و نیروهای چندملیتی ریسه شده توسط ایران، آش شام همین است. ‏ما با یک ملت یکپارچه طرف نیستم. محصول یکپارچگی، انسجام است. این عدم یکپارچگی حتی در خود ساختار حزب بعث سوریه هم وجود است. حتی در ساختار حزبی هم تضاد خارج از عرف وجود دارد، مردم کف جامعه بماند.

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

29 Nov, 22:23


"وقتی عرب ها این خدمات را به ما نمی دهند، دست اسرائیل درد نکند."

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

29 Nov, 21:46


با حزب الله حساب متفاوتی داریم. حزب الله علیه ما اقداماتی انجام داده است.

_القاعده اما به متحد شماره یک و محافظ و اسپانسر شما در آمریکا حمله کرده است.

+وقتی صحبت از القاعده در مناطق دیگر می شود، بله ما با ایالات متحده هستیم. اسرائیل به طور خاص توسط القاعده هدف قرار نگرفته است.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

29 Nov, 21:41


‏[آقای افرایم هالوی رئیس سابق موساد]، گزارش هایی وجود دارد مبنی بر اینکه اسرائیل در بیمارستانهای خود در مرز، مبارزان جبهه النصره را که پروکسی القاعده در سوریه هستند را درمان می کند. آیا این گزارش کمک های اسرائیل به جنگجویان القاعده شما را نگران نمی کند؟

هالوی: صرف نظر از مسائل سیاسی با افراد زخمی می بایست با روشی انسانی برخورد کرد. صرفا بشردوستانه است.

_یعنی شما می گویید هیچ تاکتیک و سیاستی وجود ندارد؟

+من گفتم نکته اصلی، توجه فوری است. شما بهتر از من معنی آن را می دانید.

‏_فکر نمی کنید اگر با جبهه النصره وارد یک رختخواب شوید به اسرائیل ضربه خواهد زد؟

+نه، فکر نمی کنم ضربه ای وجود داشته باشد.

_چرا؟

+ قوانین بازی در سوریه به گونه ای است که کارهایی را که در هرجای دیگر نمی توانید انجام دهید، اینجا انجام دهید.

_آیا با حزب الله نیز همین رفتار را دارید؟

+نه

_این تناقض نیست؟چندثانیه پیش که از رفتارانسانی حتی با دشمنان حرف می زدید!

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

29 Nov, 21:34


و حالا بازگشت جولانی با عنوان و تیپ و قالب جدید که نامش با کلیدواژه سقوط حلب دوباره بر سر زبان ها افتاده:

جبهة النصره پَر
تحریر الشام

البته پیش تر با مصاحبه ای که با کت و شلوار کرده بود، معلوم بود مترصد چراغ سبز است و از پیش، پیوست رسانه ای در جهت ویترین ظاهرالصلاح در دستور کار است.

#AS

#بحران_سوریه

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

29 Nov, 21:27


از دوماه قبل از شروع اعتراضات، ترکیه کمپ های پذیرایی از پناهندگان سوریه رو برپا کرده بود. چریک های القاعده هم از لیبی به بهانه ی مداوا به ترکیه اومدن. خبرنگار تُرک می گفت: تمام شهر مارو از اینا پُر کردن. از یه تاریخی غیب شدن نبودن ...

کسانی که توسط ارتش دستگیر شده بودن، بعضیاشون اصلا نمیدونن اونجایی که دارن میجنگن اسمش چیه! خارجی هایی که ارتش دستگیر کرده، نمیدونن کجان!

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

29 Nov, 21:25


برنامه ای برای تبدیل حلب به یک دولت اسلامی توسط جبهه النصره وجود داشت. قرار بود این دولت تحت سیطره تُرک ها باشد. در آن مقطع عربستان و ترکیه با هم همکاری می کردند و جیش الفتح تشکیل شد.

ژنرال الیاس: چشم ترکیه همیشه به دنبال حلب بوده. ترکیه می خواهد در منطقه مستقلی در سوریه نقش داشته باشد که حلب بخش مهمی از آن است. بعد از سقوط ادلب، همین که قاسم سلیمانی به جورین آمده، یعنی اینکه ایران تصمیم گرفته که در بالاترین سطح در موضوع دخالت کند.

اردوغان: کسانی که اقدامات ما را بی اعتبار می کنند، ذهنیتشان صحرا و دلشان باتلاق است. تا پایان از حق خود در عراق و سوریه و مدیترانه دفاع می کنیم.

منظور قاسم سلیمانی هم از "بعضی ها " ترکیه و اردوغان است.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

21 Nov, 18:53


_راجع به افزایش قیمت بنزین شما چه می‌دانید؟ چه خاطره‌ای دارید؟

+داستان بنزین این بود که بنده که توی شرکت نفت بودم در بالا بردن قیمت بنزین زمان دکتر امینی مثلاً یک عباسی، نمی‌دانم، صنار یا پنج شاهی...

شاهد بودم که تا چه اندازه این‌ها بحث می‌کردند با انتظام و همین فتح‌الله نفیسی و دکتر فلاح و غیره. من در جریان بودم از نزدیک، چون می‌رفتم توی هیئت دولت می‌نشستم گوش می‌دادم و می‌دیدم که این‌ها چه می‌گویند، مدیرکل نفت هم بودم و کاملاً آشنا بودم.

ابعاد قضیه را هم می‌دانستم و می‌دانستم که اگر قیمت رفت بالا، بر همه‌چیز ترانسپورت تأثیر می‌کند، بر قیمت سبزی تأثیر می‌کند. برچراغ نفتی پیرزن تأثیر می‌کند. بر اتومبیل و همه‌چیز تأثیر می‌کند.


موقعی که مرحوم منصور شد نخست‌وزیر، یک دفعه تصمیم گرفت. باید با صراحت عرض کنم: به توصیه عالیخانی، خداداد فرمانفرماییان، محمد یگانه و به نظر من سمیعی که با این‌ها موافق بود.

- مهدی سمیعی؟

+ بله، مهدی. سمیعی زیاد حرف نمی‌زد ولی این‌ها خیلی قوی صحبت می‌کردند


حتی اصفیا هم [موافق بود] که این باید برود بالا.

_چرا؟

+منصور را هم این‌ها پخته بودنش. او هم بازگو می‌کرد. استدلال و اعتقاد منصور و این‌ها این بود که اولاً بنزین یک چیز تشریفاتی است، اشرافی است. این‌هایی که ثروتمند هستند اتومبیل شخصی دارند، چشم‌شان کور بشود بدهند.

قیمت را دوبرابر می‌کنیم. قیمت گازوئیل و فلان و این‌ها را مثلاً دوبرابر نمی‌کنیم، یک برابر، مثلاً پنجاه درصد بالا می‌بریم، فلان و این‌ها. قیمت کروسین و نفت و چراغ و این‌ها را مثلاً بیست درصد بالا می‌بریم و این subside شاید از لحاظ اصولی این دومی‌اش درست بود.

این subside که دولت الان می‌دهد، پدر تمام کشورها و [به عنوان نمونه] مصر را درآورده، پدر اندونزی را درآورده.

پیش‌بینی می‌شود که اگر همین‌جور ادامه پیدا کند مثلاً پنج شش سال دیگر مصر این چهارصد پانصدهزار بشکه یا سیصدهزار بشکه‌ای که نفت صادر می‌کند را نتواند صادر کند.

یا اندونزی اگر با همین trend مصرف برود بالا،[ممکن است] برای پنج شش سال دیگر اصلاً نتواند نفت صادر کند و خودش واردکننده بشود. خوب این پدرش درمی‌آید.

عرض کردم تئوری، تکنیسین تئوری خوانده experience ندارد. خود انورسادات وقتی آمد قیمت نفت را بالا برد، دو سه روز شورش شد، صد تا آدم کشت. [همه جای دنیا اصلاً این طور است.]

_این‌ها فقط جهات اقصادیش را می‌دیدند.

+این‌ها فقط جنبه اقتصادی را می دیدند، آن هم خیلی کوته بینانه بود.

عواقب بعدیش و chain of effect را حساب نمی کردند که تأثیر می‌کند. دو سه جلسه پهلوی شاه داشتیم. باید عرض کنم که، دکتر فلاح، فتح‌الله نفیسی به‌خصوص. فوق‌العاده مخالف بودند. می‌گفتند، آقا این اثرات بدی دارد، فلان و این‌ها. شرکت نفت هم می گفت اثر بدی دارد.

از هیئت دولت و از آن‌هایی که توی به حساب شورای اقتصاد می‌رفتند، کسانی که خیلی جدی مخالف بودند، یکی بنده بودم. من هم روی آن تجربه‌ام، صراحتا مخالف بودم. دیگری ناصر یگانه بود که الان واشنگتن است.

بعد از این جلسه، من و ناصر یگانه رفتیم پهلوی منصور و فقط گریه نکردیم پهلویش، به حسنعلی من گفتم، خدا رحمتش کند، گفتم:«آقا، این تباه می‌کند. نکن این‌کار را.» ناصر یگانه گفت:«نکن این‌کار را.» گوش نکرد.

اعلام کردند شاه می‌گوید بله. حتی آن روزی که دو سه جلسه پهلوی شاه این صحبت شد، جلسه آخر من یادم هست که من دست بلند کردم، مثل این‌که همین دیروز بود، آشکارا گفتم: «قربان، چاکر عرضی دارم. راجع به این موضوع، این اثر دارد روی ترانسپورت و چه و …»

‏+"این‌ها را که من شنیدم قبلاً."
اصلاً این اجازه نداد من حرف بزنم. راست هم بود.

_شاه گفت، گفت:«من این‌ها را شنیدم؟»

+[گفت] این‌ها را شنیدم. یعنی شاه هم تشویق‌شان کرد. شاه هم قبول کرد. شاه هم قانع شده بود.

من داشتم استدلال‌هایی را که شنیده بودم از دیگران و خودم توی مغزم فکر می‌کردم صحیح است،تکرار می کردم. فرض کنید مال فلاح بود، مال فتح‌الله نفیسی بود، مال خودم بود، این‌ها را می‌خواستم بگویم. گفت: «نه، این‌ها را ما قبلاً شنیدیم.»

‏"خیلی خوب، نفت را قیمتش را ببرید بالا."

بنابراین hundred percent support شاه را داشت و hundred percent یعنی اصلاً پیشنهاد کننده هم عالیخانی بود، محمد یگانه بود، خداداد فرمانفرمائیان بود و به احتمال قریب به یقین مهدی سمیعی. یعنی مغزهای اقتصادی آن روز مملکت.

این‌جاست که می‌گویم این‌ها تجربه نداشتند. ولی این تجربه را آدم‌هایی مثل دکتر امینی یا انتظام یا نفیسی یا فلاح و این‌ها داشتند که کسی به حرف‌شان گوش نمی‌داد. به‌هرحال این شد.

_اول از همه تاکسی‌ها مثل این‌که اعتصاب کردند.

+بله، اول تاکسی‌ها اعتصاب کردند.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

21 Nov, 18:53


دکتر فرهنگ مهر: یک دفعه مثلاً شب می‌خوابی صبح بلند می‌شوی، مردم خبر ندارند. آخر هیچ تبلیغی هم نشده یک‌دفعه می‌بینند پنج ریال شد ده ریال. معلوم است عکس‌العمل نشان می‌دهند. انورسادات هم وقتی آمد قیمت نفت را بالا برد، دو سه روز شورش شد، صد تا آدم کشت. [همه جای دنیا اصلاً این طور است.] می‌دانستم که اگر قیمت رفت بالا، بر همه‌چیز ترانسپورت تأثیر می‌کند، بر قیمت سبزی تأثیر می‌کند. برچراغ نفتی پیرزن تأثیر می‌کند. بر اتومبیل و همه‌چیز تأثیر می‌کند. اعتقادشان این بود که اولاً #بنزین یک چیز تشریفاتی است، اشرافی است. این‌هایی که ثروتمند هستند اتومبیل شخصی دارند چشم‌شان کور بشود بدهند. قیمت را دوبرابر می‌کنیم. بعد از این‌که همه اعتصاب کردند، یک‌روز آمدند گفتند که «گُه خوردیم برش می‌گردانیم.»

#هاروارد

1.[https://t.me/Sarvestan_z/3953]

2.[https://t.me/Sarvestan_z/3993]

3.[https://t.me/Sarvestan_z/4218?single]

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

21 Nov, 18:53


من واقعا نمی دانم. مسائلی هم که گفته می‌شود، این است که خود شاه هم، این را هنوز من نمی‌توانم بفهمم. یعنی من خیال می‌کنم شاه اگر می‌خواست این‌ها هرکدام را بردارد خیلی زود می‌توانست بردارد ...

ولی بعد آدم کتابش را که می‌خواند آن ضعف را در مقابل آمریکایی‌ها نشان می‌دهد، می‌گوید خوب اگر آمریکایی پشت سر حسنعلی منصور بودند و می‌گفتند باشد، شاه واقعاً شاید نمی‌توانست برش دارد. شاید می‌خواسته یک بهانه‌ای درست کند و این یک بهانه‌ای بوده.

ملاحظه می‌کنید؟ و بعد هم برای این‌ می‌گویم، علیرضا صاحب که خوب زنده است و رفیق هدایت‌الله متین‌دفتری است، این به من می‌گفت که از قول دکتر متین‌دفتری بزرگ می‌گفت که او یا صریحاً یا تلویحاً گفته است: که شاه به آن‌ها گفته است که مخالفت کنید!

یا مخالفتی که تهرانی کرد.

_سید جلال تهرانی؟

+بله، سید جلال تهرانی. می‌گفتند این یک green light شاه هم مثلاً بوده. گو این‌که سیدجلال آدم غدی است اصولاً.

ولی به هر تقدیر آن عکس‌العمل سناتورهایی که منتصب منصور و شاه بودند، اگر شاه به آن‌ها می‌گفت، «آقایان مخالفت نکنید.» نمی‌کردند دیگر. ولی خیلی مخالفت کردند توی مجلس، مجلس سنا مخالفت کرد. به‌هرحال می‌گفتند تضعیف منصور بوده.

به‌هرحال یک‌روزی بعد از این‌که همه اعتصاب کردند و این‌ها، یک‌روز آمدند گفتند که «گه خوردیم برش می‌گردانیم.» این یکی از چیزهایی است که بعداً می‌گویند همین هم مثلاً در کشتن منصور دخالت داشت.

به‌هرحال سیستم را نگاه کنید،هویدای بیچاره می‌گفت:«سیستم، سیستم، سیستم.»من خیال می‌کنم سیستم خیلی مؤثر است. توی آمریکا الان آقای ریگان می‌گوید که مالیات را مثلاً بعداً ممکن است ببرد بالا،مالیات را من اضافه نمی‌کنم. آن‌ها می‌گویند نخیر بکن. یا می‌گوید بودجه را فلان می‌کنم و...

این این‌قدر back and forth جلو و عقب می‌رود و می‌رود به کنگره و برمی‌گردد، استدلال می‌کنند، روزنامه‌ها بحث می‌کنند و این‌ها. اصلاً افکار مردم آماده می‌شود و آن نتیجه‌ای که بعداً پیش می‌آید، آن نتیجه برای‌شان عجیب و غریب نیست.

ولی توی ایران باز یکی از بدبختی‌های دیگر آن ساخت سیاسی ماست که لازمه دیکتاتوری‌ همین‌جوری است، این اتوکراسی این است. یک دفعه مثلاً شب می‌خوابی صبح بلند می‌شوی، مردم خبر ندارند. آخر هیچ تبلیغی هم نشده یک‌دفعه می‌بینند پنج ریال شد ده ریال. معلوم است عکس‌العمل نشان می‌دهند.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

15 Nov, 11:24


ناسیونالیست معنی ندارد، مدیون و بدهکارم!

دکتر ابوالقاسم قلم سیاه: ‏تا سال ۱۳۳۵ در یزد به تدریس مشغول بودم و از آن سال به تهران منتقل شدم و در تهران تا سال ۱۳۳۹ در دبیرستان ها تدریس می کردم. تا اینکه آقای دکتر «آزاد» مرا به دانشگاه تهران دعوت کرد و به فرانسه اعزام شدم. قرار بود من شش ماه آنجا باشم، ولی به سبب تحقیقات طولانی که در آنجا کردم و آنها خوششان آمد، تا اخذ مدرک دکترای علوم فیزیک به مدت سه سال در آنجا بودم. در پایان این دوره تحصیلی، مرکز اتمی فرانسه نمی خواست من به ایران برگردم و پیشنهاد حقوق زیادی کردند که آنجا بمانم. اما من به آنها گفتم ایرانی ام و باید به کشور خودم برگردم. رئیس لابراتواری که در آنجا کار می کردم، گفت:«شما ناسیونالیست هستید.» گفتم:ناسیونالیست معنی ندارد. من مدیون و بدهکار کشورم هستم. آنها به من اجازه داده اند بیایم اینجا تحصیل کنم. ‏و الان تحصیلاتم تمام شده و باید به کشورم برگردم. اگر من اینجا بمانم، شما به من به عنوان فردی که از یک کشور عقب افتاده است نگاه می کنید. من باید به کشورم برگردم.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

14 Nov, 21:22


سرانجام توانستم با یاری مرکز اتمی فرانسه و امکاناتی که در اختیارم گذاشتند، به نتیجه رسیده و رساله دکترای من با عنوان "راپرت مرکز اتمی فرانسه" به چاپ رسید. رساله یک جهان سومی در یک کشور توسعه یافته چاپ شد. نمونه ای از رساله در کتابخانه دانشگاه و مرکز اتمی فرانسه نگهداری می شود.

آن روز دوباره معلم شدم. روز دفاع از رساله دکترا رسیده بود. سالن اجتماعات مرکز اتمی فرانسه مملو از جمع کثیری از دانشمندان شده بود. ۱۲۰ نفر از دانشمندان فیزیک - شیمی دعوت شده بودند. آنها برای من نیامده بودند، برای نمایش کار بزرگی که در لابراتوارشان انجام شده بود گرد آمده بودند. ۷-۸ نفری از مرکز اتمی فرانسه هم حضور داشتند. در گوشه ی سالن که دیگر جایی برای نشستن نداشت، عده ای ایستاده بودند.

راستش را بخواهید، اضطراب تمام وجودم را گرفته بود. از اینکه جمعیتی به آن عظمت در کشوری که من از آن نبودم، اما در تمام مراحل کاری با من همراهی کرد، برای شنیدن رساله دکترای من گرد آمده بودند هیجان زده بودم. برای اینکه آرامش خود را بازیابم، به یاد روزهای شیرین تدریس افتادم و همچون معلمی که پای تخته سیاه درس را برای شاگردان تشریح می کند، شروع کردم.

رساله من شامل هشت گزارش بود که روی پنج نسخه از آن با جمله ‏Very good manipulation‏ تقدیر کرده بودند و در حاشیه سه نسخه بقیه اظهار نظر شده بود. تشریح رساله، سه ساعتی به طول انجامید. سه ساعتی که به اندازه یک عمر بر من گذشت. کار شیرینِ تشریح رساله تمام شد. بعد از گفتن جملات پایانی، سَرَم را که بلند کردم، صدای تشویق جمعیت حاضر در سالن اجتماعات به آسمان می رسید. در دنیایی که ما اجنبی می نامیمش، این چنین تقدیری به قول معروف از یک جهان سومی به عمل آورده شد.

علاوه بر دانشمندان حاضر، سه نفر از استادان به عنوان داور هم حضور داشتند که همراه جمعیت حاضر، تشویقم می کردند. خدا رحمتش کند، خانم کروشوا که تا آن لحظه ساکت بود و با میل و رغبتی وافر تنها به گفتنی ها گوش می داد، بعد از پایان جلسه دفاع از رساله به طرف من آمد و گفت:«کار شما بسیار افتخار آمیز است و ما عنوانی بالاتر از این برایتان نداریم.» اشک در چشمهای هر دوی ما جمع شده بود. من از شوق و هیجان غیر قابل وصفی که تشویق بی امان جمعیت آن را دو چندان می کرد و او از اینکه شاگرد ایرانی لابراتوار ژان پرلن سرانجام بعد از سه سال تحقیق و تفحص شبانه روزی توانسته بود راپرت (گزارش) کاملی از کارش ارایه دهد، اشک می ریخت.

آن روز برای همه حاضرین شامپاین سرو کرده بودند.(سرو کردن شامپاین در مجالس رسمی، نشانه اهمیت و درجه ای است که برگزار کنندگان به محتوای جلسه می دادند) من و شهرتاش آب میوه سفارش دادیم. در میان مسئولان مراکز علمی حاضر در سالن، رییس مرکز اتمی بوردو نیز بود که بعد از اعلام نتیجه قبولی رساله دکترا، پیش آمد و بعد از دست دادن با من گفت:«تبریک می گویم، کار با ارزشی بود. برای اولین بار تو یک نوآوری در کار دتکتورها ایجاد کردی. دتکتوری که با آلفای پلوتونیوم ساخته شد، آن هم با حجم متغیر. همه چیزش ابتکاری بود.»

مراسم دفاع و تقدیر از رساله دکترا به پایان رسید. بعد از آن روز بود که تقاضا برای آموزش این تکنیک از کشورهایی چون ایتالیا،رومانی،آرژانتین، یوگسلاوی و .... به مرکز اتمی فرانسه ارجاع می شد و رییس سرویس مزبور اجازه را به شرط ذکر نام من در مقدمه تحقیقاتشان صادر می کرد. بدین ترتیب من یازده نفر از کشورهای مختلف را با تکنیک گاز کروماتوگراف آشنا کردم، اما هیچ کدام از آنها از من نامی نبردند.

به خود مادمازل کروشوا هم گفتم:«ما هر کار شایسته تقدیری هم انجام دهیم، شما به عنوان جهان سومی به ما نگاه می کنید!» او در جوابم گفت:«شما متکبر هستید و بسیار ناسیونالیست.»

این گفت و گوها نتیجه ای نبخشید و من عزم برگشت به وطن کردم. آنها هم برای اینکه مراتب تقدیر خود را به من نشان داده باشند، یک دوره دیکشنری ۸ جلدی به من اهدا کردند که تا الان هم از آن استفاده می کنم. با اینکه سالها از آن روزها گذشته است، اما من آن رویداد را بزرگترین تحول در سراسر زندگی ام می دانم.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

14 Nov, 21:20


نزدیک به چهار سال از آمدنم به تهران می گذشت که یک روز دکتر علی اصغر آزاد، رییس مرکز اتمی دانشگاه تهران، توسط مرحوم آقای سید مصطفی شهرتاش نامه ای برایم فرستادند و از من خواستند که برای مذاکره، ایشان را ملاقات کنم. شانزده سال بود همدیگر را ندیده بودیم. ایشان برای راه اندازی مرکز اتمی دانشگاه تهران خیلی زحمت کشیده اند. به مرکز اتمی دانشگاه تهران نزد ایشان رفتم. بعد از احوالپرسی گفتند:«کمیساریای انرژی اتمی فرانسه برای تربیت نیروی انسانی مرکز اتمی دانشگاه تهران، یازده بورس در اختیار ما گذاشته است. نُه نفر از افراد مرکز اتمی دانشگاه تهران انتخاب شده اند. یک نفر هم آقای شهرتاش دبیر وزارت فرهنگ از دانشجویان فوق لیسانس است. شما را هم از بین دبیران وزارت فرهنگ بنا به سابقه تحصیلی انتخاب کرده ام. این بورسها شش ماهه و دو ساله است. شما هر کدام را می خواهید انتخاب کنید.» گفتم:«اجازه بدهید فکر کنم، چون مسئولیتها و تعهدات زیادی دارم.»

از آنجا خارج شدم و به خاطر گرفتاری هایی که داشتم، دیگر مراجعه نکردم. دو ماه بعد مجددا پیغام فرستادند که حق شما محفوظ است. چه می کنید؟ بالاخره مراجعه و بورس شش ماهه را انتخاب کردم. با من مصاحبه شد و به اتفاق ده نفر دیگر به پاریس رفتم. در آن زمان، چهار فرزند داشتم که بزرگترین آنان ۱۶ ساله و کوچک ترینشان کمتر از یک سال داشت و ترک خانواده برایم دشوار بود، اما به هر تقدیر با موافقت وزارت فرهنگ و همسرم(که بسیار ناراحت بود) این مسافرت را که در آتیه من تأثیر فراوانی داشت، پذیرفتم.

پس در سال ۱۳۳۹ عازم پاریس شدم. در سالهای حضور من در پاریس، یکی از موضوع های مورد مطالعه روز، گازهای رادیواکتیو پراکنده در محیط به ویژه بر ترکیبات گازی کربن ۱۴ بود. هدف این بود که با یک روش تحلیلی، آلودگی جو به گازهای رادیواکتیو بررسی و به وسیله آن اجزاء گازی را جدا کرده و رادیواکتیویته آنها را اندازه بگیرند. برای این کار، تکنیک جدید "گاز کروماتوگرافی" مناسب تشخیص داده شده بود. تکنیک گاز کروماتوگرافی سه سال قبل از اینکه گروه ما به فرانسه برود، در یک سمینار بین المللی در ۱۹۵۷ شناسانده شده بود.

بخشی که من در آن مشغول کارآموزی بودم، تصمیم گرفت که چنین تکنیکی را برای اولین بار پیاده کند. موضوع را به من پیشنهاد کردند. من که مطالعه ای در اطراف این تکنیک نداشتم، از آنها اجازه خواستم که به تحقیق پیرامون آن بپردازم. به استادم مراجعه کردم. او گفت که اطلاع زیادی در مورد این تکنیک ندارد، اما به من گفت که آقایی به نام مسیو شوون در لابراتوار شهرداری پاریس مطالبی را در این مورد ترجمه کرده که در نشریات فرانسه هم به چاپ رسیده است.

تقریبا دو روز طول کشید که به نشریات مورد نظر دست پیدا کرده و آنها را مطالعه کنم. بعد از مطالعه، تصمیمم را به اطلاع مسئولین مرکز رساندم و کار را شروع کردم. آنها دستگاهی خریداری کرده بودند و بابت آن هزینه گزافی متحمل شدند. اما هیچ چیز به جز رسیدن به هدف که همان دستیابی به تکنیک گاز کروماتوگرافی بود، برای آنها اهمیت نداشت.

من معلم بوده و به کار علاقه داشتم، اما باید زبانم را تقویت می کردم. برای همین منظور، طی هشت ماه توانستم با شرکت در کلاسهای شبانه، دیپلم فرانسه بگیرم. کار من شده بود اندازه گیری محاسبه خطها و ارایه گزارش کار. بعد از یک ماه کار، یک روز رییس لابراتوار مرا خواست و گفت:«تبریک می گویم، کارت قابل توجه است.» و بعد در حالیکه لبخند می زد، گفت:«مادمازل کروشوا زنی ۶۰ ساله است، او یکی از شاگردان ژان پرلن بوده، همان که جایزه نوبل را کسب کرده است. این خانم، رئیس لابراتواری است که با نام ژان پرلن تأسیس شده است. قبلا با دو نفر ایرانی کار می کرده و می گوید:« ایرانی ها چیزی بلد نیستند!» اما من تو را معرفی کرده ام و به او گفتم که لازم نیست با ایرانی هایی که چیزی بلد نیستند، کار کنید. با یک ایرانی کار کنید که خیلی چیزها بلد است.

از شادی در پوست خود نمی گنجیدم. بزرگترین تحول مثبت زندگی ام به وقوع می پیوست و همه چیز برای اینکه پله های ترقی را طی کنم، آماده شده بود. کار در لابراتواری که نام مرا بر سر دَرِ آن نصب کردند، شروع شد. هر چیز که نیاز داشتم فراهم شد. هزینه ساخت یک دتکتور را که دستگاهش را انگلستان می ساخت و بدنه اش را یکی از شرکتها در پاریس درست می کرد، ۲۰ هزار فرانک بود.

دستگاه دتکتور را در عرض ۲ ساعت سوار کردند. یازده بطری گاز وارد دستگاه کردند و برای این کار هم چندین میلیون تومان خرج کردند. بعد از آن نوبت من بود که برای ترکیب گازها با هر درجه خلوص دستگاهی طراحی کنم. در عرض ۳ سال، ۵۰۰۰ آزمایش انجام دادم و ۲۰۰ رول کاغذ مصرف کردم.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

14 Nov, 21:18


دکتر ابوالقاسم قلم سیاه: یک روز رییس لابراتوار مرا خواست و گفت:«تبریک می گویم، کارت قابل توجه است.» و بعد در حالیکه لبخند می زد، گفت:«مادمازل کروشوا زنی ۶۰ ساله است، او یکی از شاگردان ژان پرلن بوده، همان که جایزه نوبل را کسب کرده است. این خانم، رئیس لابراتواری است که با نام ژان پرلن تأسیس شده است. قبلا با دو نفر ایرانی کار می کرده و می گوید:«ایرانی ها چیزی بلد نیستند!» اما من تو را معرفی کرده ام و به او گفتم که لازم نیست با ایرانی هایی که چیزی بلد نیستند، کار کنید. با یک ایرانی کار کنید که خیلی چیزها بلد است.

خانم کروشوا بعد از پایان جلسه دفاع از رساله به طرف من آمد و گفت:«کار شما بسیار افتخار آمیز است و ما عنوانی بالاتر از این برایتان نداریم.» من یازده نفر از کشورهای مختلف را با تکنیک گاز کروماتوگراف آشنا کردم، اما هیچ کدام از آنها از من نامی نبردند. به خود مادمازل کروشوا هم گفتم:«ما هر کار شایسته تقدیری هم انجام دهیم، شما به عنوان جهان سومی به ما نگاه می کنید!» او در جوابم گفت:«شما متکبر هستید و بسیار ناسیونالیست.»

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

14 Nov, 14:29


مجید رهنما: دکتر اعظمی که یک نهضت تقریبا چریکی را هم شروع کرده بود، یک آدمی بود که بی اندازه مردم دوستش داشتند. برای دکتر اعظمی شعر هم می گفتند. خیلی خیلی معلوم بود که آنجا مردم دوستش دارند، برای اینکه دکتری بود که آمده بود و یک کارهای درمانی می کرد.

‏_یعنی خودش مستقلا؟

+خودش و چند نفر دیگر.( آنهایی که اطرافش بودند.) اینها زده بودند به [دل] کوه و آنموقع هم شديدا ساواک دنبال اینها بود. [...]

بعضی از مردم فکر می کردند که ما را فرستاده اند برای اینکه جلوی کار این را بگیریم!

#بنیاد

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

14 Nov, 12:14


دکتر برای نجات جان بیمارانش، فداکاری های عجیبی می کرد. مثلاً هنگام جراحی پروستات پیرمردی، متوجه می شود که قلب او از کار ایستاده و شروع به تنفس دهان به دهان به پیرمرد می کند و در حین کار، خلط دهان پیرمرد به دهان دکتر می رسد، اما با وجود این، ادامه می دهد و مریض احیا می شود. مورد دیگر یک زن انگور چین بود که هنگام کار، دچار مارگزیدگی شده بود. او را پیش دکتر می آورند و دکتر بدون ترس از مسمومیت خودش، شروع به مکیدن محل گزیدگی می کند و همین اقدام سریع و به موقع، زن انگور چین را از مرگ حتمی نجات می دهد.

در زمستانها اگر بیمارانی از نقاط دوردست مثل نورآباد می آمدند و فقیر و تهیدست بودند، آنها را به مهمانخانه فرهمند که از آشنایان دکتر بود، می فرستاد و گاهی یک هفته بیماران در آن مهمانخانه اطراق می کردند و هزینه جا و غذایشان را به اضافه دارو، دکتر به حساب خودش پرداخت می کرد و موقع بازگشت به روستا برایشان لباس گرم هم می خرید و روانه شان می کرد.

همان طور که اشاره کردم، حیاط مطب دکتر خیلی وسیع و بزرگ بود و اغلب در بهار و تابستان که هوا گرمتر بود، بیماران جراحی شده کنار جویبار و حوض و زیر درخت کهنسال گردو جمع می شدند و غذا می خوردند و استراحت می کردند. مریض ها از طبقات و اقشار مختلف بودند. مریضی نان خالی می خورد و مریضی دیگر کباب و دکتر در این جور مواقع فوراً پول به شاگرد مطب می داد که کباب بخرد و به بیمارانی که نان خالی می خوردند بدهد.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

14 Nov, 12:14


آنان همچنین دربان درمانگاه را خریدند و از وجود او برای آزار و اذیت بیماران و هوشنگ استفاده کردند. در یک روز بارانی که دکتر صبح زود به درمانگاه می رود، می بیند که تمام مردم پشت دَر صف کشیده اند و زیر باران شدید صبحگاهی به شدت می لرزند. وقتی می پرسد که چرا دَر بسته است؟ می گویند که دربان گفته از امروز دستور از بالا آمده که تا زمانی که دکتر نرسیده، حق باز کردن درمانگاه را نداری. به طوری که خود هوشنگ تعریف می کرد، با دیدن آن تعداد کودک و زن و مرد بیمار در زیر باران شدید، به محض ورود به اتاق معاینه، بخاری را روشن می کند و در حضور بیماران که مشغول خشک کردن خودشان بودند، به دربان می گوید که یک سطل آب بیاورد. دربان علت آن را می پرسد و هوشنگ می گوید لازم دارم و وقتی سطل آب را می آورد، وسط اتاق انتظار و در مقابل دیدگان ناباور بیماران، سطل آب را یکباره روی دربان خالی می کند و می گوید:«چه طور است؟ خوشت می آید؟» و او که اعتراض می کند، دکتر و همه بیماران می گویند:«خوب است که این همه آدم را زیر باران معطل کردی؟»

دو یا سه روز که از این جریان می گذرد، هیئت مدیره جمعیت شیر و خورشید که برخی از آنان عضو انجمن شهر نیز بودند، دکتر را به جلسه خود فرا می خوانند و به او می گویند که از تهران دستور رسیده که خودت باید استعفایت را بنویسی. او هم اجباراً استعفایش را می نویسد و صبح و عصر در مطبش کار می کند. دکتر اساساً علاقه ای هم به پست و مقام نداشت. او اسبی داشت که آن را به یکی از اهالی روستای رباط سپرده بود تا از آن مراقبت کند. یک روز با دوستش به رباط می روند که سری به اسب بزنند. چند ساعتی می مانند و بعد از مدتی اسب سواری، دکتر به دوستش می گوید:«می خواهم مشورتی با تو بکنم. به من پیشنهاد شده رئیس بیمارستان صد تختخوابی بشوم. نظر تو چیست؟» دوستش می گوید:« تو که قصد کمک کردن به مردم را داری، اگر می دانی در سمت ریاست بیمارستان بیشتر می توانی به مردم کمک کنی، قبول کن.»

دکتر به او می گوید:«درست است که بیشتر می توانم کمک کنم، اما از این می ترسم که با قبول این سمت، فردا کارهای دیگری نیز از من بخواهند و روزی برسد که ناخودآگاه با آنها همکاری کنم.» دوست دکتر می گفت که من هم فهمیدم دکتر درست می گوید و حدسش كاملاً صحیح است و حرفی نداشتم بزنم. چون می دیدم که دکتر با قاطعیت تصمیم خود را گرفته و پست و مقام و ریاست نمی تواند کوچکترین تأثیری در تصمیم قاطع او بگذارد.

او در مدت کوتاهی تقریباً توانست اکثریت بیماران شهر و روستا را به مطبش جذب کند. در مدت یازده سالی که در خرم آباد طبابت کرد، هیچ گاه طبق نرخ مصوب وزارت بهداری کار نکرد و همیشه حق ویزیت و دستمزد جراحی را متناسب با توان مالی بیمارانش تعیین می کرد. در آن زمان، تمام پزشکان شهر ده تومان حق ویزیت می گرفتند، ولی دکتر پنج تومان دریافت می کرد و در بسیاری موارد این مقدار را هم نمی گرفت. بیمارانش دهقانان و روستاییان فقیری بودند که توان پرداخت آن مبلغ و تهیه دارو را نداشتند و دکتر هزینه دارو را خودش پرداخت می کرد. در سال ۱۳۵۳ که دکتر دست به مبارزه مسلحانه با رژیم زد و مجبور شد که با عجله و زودتر از موقع این کار را انجام دهد، بدهی داروخانه پرداخت نشده بود و پدر دکتر با داروخانه تسویه حساب کرد.

یکی از دوستان دکتر که خیاط بود، چنین تعریف می کرد:«اواخر اسفند ماه بود و به دلیل نزدیک شدن نوروز، لباسهای زیادی را باید برای مشتری ها آماده می کردم. به همین دلیل مجبور بودم شب ها هم تا دیر وقت کار کنم. در یکی از این شب ها، ساعت حدود دو بود که زن و مرد جوانی به مغازه ام آمدند و سراغ دکتر را از من گرفتند. چون مطب دکتر به مغازه ام خیلی نزدیک بود. زن خیلی حالش بد بود. مرد گفت: شنیده ایم دکتر بعضی شب ها تا دیر وقت در مطب کار می کند. زنم حالش خیلی خراب است. او را آورده ام دکتر ببیند، اما از بدشانسی ما، امشب دکتر در مطب نیست. شما خبر ندارید که می آید یا نه؟ من هم گفتم که معمولاً شبها به من سر می زند، اما امشب نیامده. مرد و زنِ بیمارش، ناامید شدند و رفتند. نیم ساعت بعد دکتر با ماشین جیپش آمد مغازه و من هم جریان را برایش تعریف کردم. دکتر از شنیدن آن ماجرا خیلی ناراحت شد و با عجله پرسید که آیا آنها را می شناسم؟ پاسخ مثبت دادم و دکتر گفت: زود مغازه ات را ببند تا با هم به دنبالشان برویم. سوار ماشین شدیم و تقریباً تمام خیابانهای شهر را به دنبال مرد و زن بیمار زیر پا گذاشتیم. تا اینکه در خیابانی نزدیک منزلشان آنها را دیدیم که پیاده به طرف منزلشان می رفتند. وقتی به آنها رسیدیم و آنان دکتر را دیدند، نزدیک بود از خوشحالی پَر در بیاورند. دکتر زن و مرد را سوار ماشینش کرد و به مطب رفتیم. او زن را معاینه کرد و از قفسه داخل مطب، داروهای زن را داد و بعد هم آنها را به خانه شان که نزدیک بیمارستان جذام و در آخر شهر بود، رساند.»

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

14 Nov, 12:10


پسر دوازده ساله شان را که حکم مردی را برایشان داشت (لُرها به فرزند پسر وابسته و علاقه مندند، چون در کارهای مزرعه و نزاع های طایفه ای و.... پسرشان یاور و پشتیبانشان است) در پتویی مندرس پیچیدند و از حیاط مطب گذشتند و به دکتر گفتند:«یک وقت خودت را ناراحت نکنی! تو بوه (پدر) ما هستی.»

در حین عبورشان دو سه نفر از آن افراد مشکوک از مرد پرسیدند:«بچه ات چه شده؟ مرده؟» پدر بچه هم جواب داد که نه خواب است و بالاخره توانست از دست خبرچین های ساواک خلاص شود و به ده برود. از این نمونه ها بسیار بودند.

حیاط مطب حدود هزار متر بود و باز هم کفاف آن همه جمعیت را نمی داد. دور تا دور آن حیاط وسیع، اتاق بود و بیماران جراحی شده در آنها می خوابیدند. مراجعان، اغلب بی بضاعت و از روستاییان تهی دست بودند و به همین سبب حتی توانایی تهیه دارو و خوراک بیمارانشان را نداشتند.

داروخانه ای در نزدیکی مطب دکتر قرار داشت که طرف حساب هوشنگ بود و اکثر نسخه هایش با این جمله:«داروخانه - نسخه به حساب من پیچیده شود.»به آنجا برده می شد. نه تنها پول ویزیت دریافت نمی کرد، بلکه داروها را هم به حساب خودش تهیه می کرد و این کارها را از روی علاقه انجام می داد. زیرا حقیقتاً به مردم عشق می ورزید.

دکتر، بر کار داروخانه ها نیز نظارت می کرد و وای به حال داروخانه ای که داروها را گرانتر از قیمت مجاز به مردم می فروخت. دکتر به ازای هر یک ریال اجحاف آن داروخانه، بیست تومان جریمه اش می کرد و صاحب داروخانه می بایست این جریمه را به بیماری که پول اضافه داده بود، پرداخت می کرد. روزی یکی از دوستان دکتر وساطت یکی از داروخانه ها را می کند که دکتر او را جریمه کرده بود و به دلیل گرفتن شش ریال پول اضافه، می بایست صدوبیست تومان به مریض می پرداخت.

دوست دکتر می گفت:« با اینکه می دانستم این پادرمیانی فایده ای ندارد، به خواهش دوستم پیش دکتر رفتم و موضوع را گفتم. اول کمی سکوت کرد و بعد گفت: یعنی تو از من انتظار داری که طرف ظالم را بگیرم و حق و حقوق مظلومی ضایع شود؟ کسی که داروی بیماران را که می داند زندگیشان به آن وابسته است گران می فروشد، جنایتکار است و تو از من می خواهی در مقابل جنایتکار چشمهایم را ببندم و بگذرم؟ با این برخورد دکتر، تمامی فحشهای عالم را در دلم نثار داروخانه دار کردم.»

به یاد دارم زمانی که تازه هوشنگ فارغ التحصیل شده و از اصفهان - محل تحصیلش - به خرم آباد بازگشته و مشغول به کار شده بود، صبح ها طبیب شیر و خورشید بود و عصرها در مطب کار می کرد. قبل از اینکه هوشنگ پزشک شیر و خورشید شود، طبیب ها با افرادی که بعضاً در اداره امور شهر نیز دست داشتند، زد و بند می کردند و داروهایی را که از تهران به عنوان سهمیه بیماران می رسید، بین خودشان تقسیم می کردند. ولی از زمانی که هوشنگ در آن مرکز مشغول به کار شد، نه تنها زدوبندی در کار نبود، بلکه جلو حیف و میل داروها را هم گرفت. آنان چندین مرتبه با او صحبت کرده و گفته بودند که چرا داروها را در اختیار بیماران می گذارد و سعی داشتند هوشنگ را از این کار منصرف کنند اما او نمی پذیرفت.

بنابراین آنان در صدد برآمدند زمینه ای فراهم آورند تا دکتر خودش استعفا دهد و کار در شیر و خورشید را نپذیرد. هر بار بهانه ای می آوردند و سعی می کردند با مردم صحبت کنند تا از دکتر شکایت کنند. ولی کسانی که به شدت فقیر و تهی دست بودند، زیر بار این موضوع نمی رفتند و مدام از دکتر تعریف و تمجید می کردند و می گفتند که از وقتی مسئول شیر و خورشید شده، خیلی به ما می رسد.

آنان برای وادار کردن دکتر به استعفا، دست به تحریکاتی از طریق گردن کلفتهای شهر نیز زدند و فردی به نام شکر الله کچل را وادار کردند که مزاحم دکتر شود و در واقع از هوشنگ زهر چشم بگیرد. دکتر متوجه این موضوع می شود و روزی در یکی از میدان های شهر، به محض دیدن شکر الله کچل، با ماشین جیپ خود به سرعت به طرف او می رود، به طوری که او با حالت فرار به یکی از دکانها پناه می برد. البته او از آن تاریخ به بعد از مریدان دکتر شد.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

14 Nov, 12:05


سال بعد از نامزدیمان، هوشنگ درسش در دانشکده پزشکی اصفهان به پایان رسید و به لرستان آمد و در خرم آباد اقدام به تأسیس مطب کرد و آمد و رفت های هوشنگ از خرم آباد به بروجرد آن قدر زیاد شد که همه خانواده نگران سلامتیش بودند. جاده خرم آباد - بروجرد بسیار بد و خطرناک بود و وقتی پدرش اعتراض می کرد که چرا این قدر زود به زود به بروجرد می آید، می گفت که دلم برای فریده تنگ می شود. وضعیت نگران کننده ای پیش آمده بود و هر چه به او توصیه می کردند که کمتر به بروجرد بیاید توجه نمی کرد، به همین جهت خانواده و خود هوشنگ مرا توجیه کردند که زندگی مشترکمان را شروع کنیم و من که هنوز دیپلم نگرفته بودم، زندگیم را در خرم آباد با هوشنگ آغاز کردم.

مطب هوشنگ در ساختمان بسیار وسیع و بزرگی قرار داشت که ملک پدریم بود و به علت کثرت اتاقها در همان محوطه مطب چند اتاق را به محل سکونتمان اختصاص داده بودیم. در آن سالها درکی از زندگی مشترک و احساس مسئولیت در قبال زندگی نداشتم و تمام فکر و خیالم در دبیرستان و پیش همکلاسی هایم بود. به طوری که در همان سال اول شروع به خواندن دروس عقب مانده دبیرستانی کردم و کلاس دهم را با کمک هوشنگ که زبان انگلیسی و ریاضیات و فیزیک و شیمی را به من آموزش می داد، آغاز کردم. همین امر باعث شعف و شادی و رضایتم بود و تصور عقب ماندگی را از ذهن و خیالم می زدود.

صحن مطب و خانه مان از اول صبح با مراجعه بیماران به شدت شلوغ و پُر ازدحام می شد و بعضی روزها مثل این بود که همه مردم شهر به آنجا آمده اند! گاه ساعتها در اتاق محل زندگیمان محبوس می شدم و با آنکه چادری برزنتی فضای مطب و حیاط متعلق به آن را از محل زندگیمان مجزا می ساخت، مراجعین بدون توجه به این حریم، اغلب فضای محل زندگیمان را اشغال می کردند. وقتی هم که متوجه می شدند که اینجا محل زندگی دکتر است، بیشتر کنجکاو می شدند که همه چیز را ببینند. هر بار که به طور اتفاقی در فضای حیاط با آنها مواجه می شدم، به عوض ترک سریع آنجا، با نگاهی حاکی از علاقه و کنجکاوی به من خیره می شدند. با آنکه نگاهشان به هیچ وجه ناراحت کننده نبود، به هر جهت من معذب می شدم و به اتاق پناه می آوردم.

هوشنگ در فاصله ویزیت بیماران بی شمارش سری به من می زد و لحظه ای استراحت می کرد و چیزی می خورد و می رفت. تقریباً اغلب اوقات من به انتظار آمدنش می گذشت و چه انتظار شیرین و دلچسبی هم بود. با وسواس و دقت زیادی کره و مربا را روی قطعات نان سوخاری می گذاشتم و چای دم می کردم تا هوشنگ بیاید و با دیدن حالت انتظار من، نگاهش آن چنان برق مهر و محبتی می گرفت که مرا بیشتر تشویق می کرد تا باز هم منتظر این لحظات بنشینم.

قبل از دستگیری هوشنگ در سالهای ۴۹ و ۵۰، مطب و خانه ما به شدت تحت نظر بود، به طوری که وقتی من برای خرید به خیابان می رفتم، علناً دو نفر مرا تا مقصد و سپس تا در منزل مشایعت می کردند و تقریباً برایمان عادی شده بود که هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، افراد مشکوکی با «ریخت و قیافه مشخص» پشت تیر چراغ برق کوچه بودند یا در خم کوچه سرک می کشیدند.

تعداد این افراد در مطب هوشنگ بسیار زیاد بود. آنان با عناوین و قیافه های مختلف در مطب پرسه می زدند و چون صحن حیاط مطب بسیار وسیع بود، با درختان زیاد و اتاقهای متعدد و مریض های پُرشمار، ساواکی ها به راحتی می توانستند در آن جولان دهند و حضورشان زیاد مشخص نباشد.

در واقع آنان منتظر و مترصد گرفتن نقطه ضعف بودند و مثلاً هر بار الم شنگه ای به پا می کردند که دکتر مجوز ندارد و چرا بیماران جراحی شده را در این اتاقها نگه می دارد؟ یا چرا بدون داشتن تخصص جراحی می کند؟ و جالب است که مردم هم پی به مقاصد ساواک برده بودند و خودشان چهار چشمی مراقب بودند.

به خاطر دارم اوایل ازدواجمان که محل سکونتمان در همان ساختمان مطب بود، مرد و زنی روستایی پسر دوازده ساله شان را که مننژیت گرفته بود، به مطب آوردند، ولی به علت مسافت زیاد ده تا شهر، خیلی دیر شده بود. وقتی بچه را روی تخت معاینه گذاشتند، دکتر متوجه شد که لحظاتی پیش بچه فوت کرده. به آنها گفت که بچه را دیر آورده اند.

مادر بچه که به شدت ناراحت شده و طاقتش را از دست داده بود، شروع به شیون و زاری کرد و از اتاق معاینه بیرون آمد که با من مواجه شد. شوهرش سریعاً خودش را به او رساند و با تحکم گفت:«اگر صدایت بلند شود، گیس هایت را می بُرم. می خواهی برای دکتر دردسر درست کنی و اذیتش کنند؟» زن به محض شنیدن این کلمات فوراً اشکهایش را پاک کرد و گفت:«خیلی خُب، خیلی خُب، حواسم نبود.» و در حالی که رنگش مثل گچ دیوار سفید سفید شده بود و می لرزید گفت:«بچه را در پتو بپیچ تا زود از مطب بیرون برویم.»

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

14 Nov, 12:02


فریده کمالوند: به خاطر دارم اوایل ازدواجمان که محل سکونتمان در همان ساختمان مطب بود، مرد و زنی روستایی پسر دوازده ساله شان را که مننژیت گرفته بود، به مطب آوردند، ولی به علت مسافت زیاد دِه تا شهر، خیلی دیر شده بود. وقتی بچه را روی تخت معاینه گذاشتند، دکتر متوجه شد که لحظاتی پیش بچه فوت کرده. به آنها گفت که بچه را دیر آورده اند. مادرِ بچه که به شدت ناراحت شده و طاقتش را از دست داده بود، شروع به شیون و زاری کرد و از اتاق معاینه بیرون آمد که با من مواجه شد. شوهرش سریعاً خودش را به او رساند و با تحکم گفت:«اگر صدایت بلند شود، گیس هایت را می بُرم. می خواهی برای دکتر دردسر درست کنی و اذیتش کنند؟»

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

13 Nov, 17:57


بحث پزشک و لُر و... که می شود، آدم یاد «هوشنگ اعظمی» می افتد. جالب است که هوشنگ در ابتدا گرایش پان ایرانیستی داشت که بعدها جدا شده و جذب چریک های فدایی خلق می شود.

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

13 Nov, 17:13


استاد بهمن بیگی: غلط کردم لُرها رو هم باسواد کردم. من نمی دانستم کار به کجا می کشد. به فکر باسواد کردن بچه های قشقایی افتادم، آمدن گفتن آخه گناهه به لُرها نرسی، قبول کردم. قاضی و جراح پیوند کلیه و فرماندار و نماینده مجلس و مهندس لُر. در محاصره «لُر» هستم. من بدبخت شدم، حتی همسرم هم لُر :)))


https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

13 Nov, 09:53


انسانِ نادان در هر قومی یافت می شود، کمیت و کیفیت آن متغیر است. حتی در یک روستا هم نمی توان یک قضاوت کلی درباره ی تمام ساکنان آن داشت. وقتی به جای تقبیح خود شرارت، طوری قومیت سیبل می شود که گویی معلول آن است، تداوم پیدا کردن خشونت عجیب نیست. به سان بنزین پاشیدن بر آتش است. درواقع، کسی از بدو تولد سرکش به دنیا نمی آید، شرایط محیطی از امکانات جانبی گرفته تا خانواده و دایره ی اجتماعی که در آن قرار دارد، موثر است. از طرفی وقتی در همان مناطق نمونه های مشابه از تجربه موفق در اعتبار و اطمینانِ شخصیتی یافت می شود، ربط مستقیمی به قومیت ندارد. قومیت، شخصیت را از پیش تعریف نمی کند. هرچند برمبنای رسم روزگار، از دیرباز خشک و تر با هم می سوزد، در عین حال وجود نقاط روشن به واسطه اشخاص نجیب، این گزاره اصلاح نشدنی بودن را رد می کند و پای مسائل دیگر را از سیاست های حاکمیتی گرفته تا کم کاری های خانوادگی وسط می کشد. کسی به واسطه نام خانوادگی و محل زندگی به طور خودکار مجرم نیست. با توهین های قومیتی تنها صورت مسئله پاک می شود و ریشه یابی و اصلاح اساسی رذیلت هایی که میانه ای با اقتضائات این عصر ندارد، مشکل تر می شود.

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

12 Nov, 20:42


رادیوهای دهلی و برلین و بی بی سی لندن، شدیدترین حملات را به رضاشاه می کردند. آن سالها رادیو در همه خانه ها نبود و همسایه ها برای شنیدن اخبار این رادیوها، در خانه هایی که رادیو داشتند، جمع می شدند.

‏از عجایب اینکه، پس از سی و هفت سال هنگام وقوع انقلاب اسلامی، رادیو لندن حملاتی شبیه به همان حملات به محمدرضا شاه می کرد. تکرار تاریخ. با این تفاوت که گوینده بخش فارسی رادیو بی بی سی، این بار لطفعلی خنجی و همسرش بودند.

آقای خنجی، مترجمی بود که کتاب «انگلیسی ها در میان ایرانیان» او را در سال ۵۶، امیر کبیر چاپ کرد، ولی اجازه انتشارش را ندادند تا اینکه این کتاب پس از پیروزی انقلاب منتشر شد. گوینده بخش فارسی رادیو برلین در سالهای جنگ، «بهرام شاهرخ» پسر ارباب کیخسرو بود، یکی از سه برادر گرداننده شرکت زیمنس.

هنگامی که آلمانها با اولتیماتوم روس و انگلیس از ایران خارج شدند، شرکت زیمنس هم که توسط مهندسین آلمانی اداره می شد، تعطیل شد. بهرام شاهرخ در رادیو برلین دور به دستش افتاده بود و در بخش های فارسی رادیو، مرتب به رضا شاه حمله می کرد و او را به واسطه جمع آوری مال و ایجاد خفقان در ایران به باد انتقاد و سرزنش می گرفت.

شاید به انتقام خون پدرش که می گفتند به دستور رضا شاه به قتل رسیده. بهرام شاهرخ تا اواخر جنگ دوم جهانی از رادیو برلین سخنرانی می کرد، اما معلوم نشد چگونه توانست در بحبوحه جنگ از آلمان به هندوستان برود و ...، سالها بعد که به ایران برگشت، وارد خدمت دولت شد و مدتی هم رئیس اداره تبلیغات و رادیو بود. شاه جوان، او را بخشیده بود.

https://t.me/Sarvestan_z/3612

سروستان

12 Nov, 20:39


عبدالرحیم جعفری: هواپیماهای شوروی، اعلامیه هایی بر فراز تهران می ریختند؛ در شهرستانها نیز همین کار را کرده بودند. متن اعلامیه ها گله از دولت و رضاشاه و همدردی با مردم ایران و کارگران و کشاورزان بود. هواپیماهای روسی، آزادانه بالای سر ما پرواز می کردند ‏و سبد سبد اعلامیه از دُمشان می ریختند. اعلامیه ها مدتی در هوا می چرخید، سپس به زمین می رسید و مردم برای گرفتنشان به این طرف و آن طرف می دویدند، بعضی از مردم را می دیدی که ایستاده بودند و بلند بلند اعلامیه ها را می خواندند، عده ای دیگری را می دیدی که آشفته بودند ...

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

09 Nov, 21:42


عیب کار این بود که مردم باور نمی کردند. چرا باور نمی کردند؟ برای این که امثال آموزگار و مهندس طالقانی با نهایت رشادت می گفتند که ما فلان لایحه را از لحاظ اثر در افکار عمومی تعیین کردیم ...

من داد کردم که وای بر حال آن دولتی که این طرز فکرش است. گفتم: شما خیال می کنید مردم ایران احمق هستند؟ خرند نمی فهمند؟ گفتم: کسی از شما توقع همچین چیزی را نداشت، چه اجباری داشتید بکنید!؟ اما حالا که کردید، می گویید که اثر خواهد بخشید ...

یعنی خیال می کنید تا این قانون را گذراندید، مردم باور می کنند که این کار خواهد شد؟ این کار را شما نمی کنید، نمی توانید بکنید. به این دلایلی که آوردم امکان پذیر نیست. منی که این را آوردم اینجا دادم مطالعه کرده اند، به شما دارم می گویم این وسایل نمی تواند این را جواب بدهد...

بنابراین من به آقای نخست وزیر خواهم نوشت:« چه جوری می خواهید این را اجرا بکنید؟» اعتراف کردند:«ما قصدمان اجرا نبود!» با همین دلیل به این عبارت نگفتند، مفهومش همین بود که ما این را برای اثری که در افکار عمومی خواهد داشت، کردیم.

بدبخت است آن رژیمی که این کارها را می کند و خیال می کند توی کاخی نشستند، توی یک اتاقی نشستند، تصمیمی گرفتند و خیال می کنند که این تصمیم اثر خواهد کرد، بدون این که اجرا بشود! این قوانینی را که می گذارند نیت اجرایش را ندارند!

خب یک همچین حکومت فاسدی، یک همچین حکومت احمقی، بدیهی است که محکوم به فنا است، من اطمینان داشتم که این منقرض خواهد شد. روی دزدی هایش، روی فسادش، روی تصمیمات متناقضش. [...]

یک همچین محیطی را که وقتی که فراهم کردید، توقع دارید که ایمان در ملتتان ایجاد بکنید؟ محال است. یک کسی می تواند ایجاد ایمان بکند که خودش مومن باشد، عقیده داشته باشد به این چیزی که می گوید. [...]

این انفجاری که من می گفتم که دارد پیش می آید، روی همین مشاهداتی بود که می دیدم. می دیدم تمام این اساس روی یک پایه خراب فاسد قرار گرفته، فساد سرتاپا، یک عده اشخاص درستکار بودند در دستگاه، این را من تصدیق می کنم. دزد نبودند، اما غلام بودند، اطاعت می کردند از اوامری که در راه نادرستی و مخالف مصالح ایران بود.

هیچ فرد و قدرتی در زمین نمی تواند با دروغ گفتن مردم را گول بزند و آن دستگاهی را که بهش سپرده شده، اصلاح بکند. اعم از این که مملکت باشد یا یک کتابخانه باشد یا بقالی باشد. نمی شود. بالاخره مردم درک می کنند، می فهمند که این آدم امین هست یا نیست؟

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

09 Nov, 21:38


ابوالحسن #ابتهاج: اعتراف کردند:«ما قصدمان اجرا نبود! ما این را برای اثری که در افکار عمومی خواهد داشت، کردیم.» گفتم:«وای بر حال آن دولتی که این طرز فکرش است. شما خیال می کنید مردم ایران احمق هستند؟ خرند نمی فهمند؟ کسی از شما توقع همچین چیزی را نداشت، چه اجباری داشتید بکنید!؟» محال است. یک کسی می تواند ایجاد ایمان بکند که خودش مومن باشد، عقیده داشته باشد به این چیزی که می گوید. ‏هیچ فرد و قدرتی در زمین نمی تواند با دروغ گفتن مردم را گول بزند و آن دستگاهی را که بهش سپرده شده، اصلاح بکند. اعم از این که مملکت باشد یا یک کتابخانه باشد یا بقالی باشد. نمی شود. بالاخره مردم درک می کنند، می فهمند که این آدم امین هست یا نیست؟ بدبخت است آن رژیمی که این کارها را می کند و خیال می کند توی کاخی نشستند، توی یک اتاقی نشستند، تصمیمی گرفتند و خیال می کنند که این تصمیم اثر خواهد کرد، بدون این که اجرا بشود!

#هاروارد
#پیوسته
https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

06 Nov, 21:37


ترامپ، منافع آمریکا و روسیه را منطبق بر هم می‌داند. به عنوان مثال، واشنگتن و مسکو می توانند در مورد خنثی سازی اوکراین به توافق برسند: ایالات متحده خواهان حایلی برای محافظت از متحدانش در اروپای شرقی است، اما فراتر از آن، هیچ منفعتی در اوکراین ندارد. روسیه خواهان درجه ای از خودمختاری در شرق اوکراین و حفظ منافع خود در کریمه است. ترامپ البته از مشکلات اقتصادی روسیه آگاه است و در آن اهرمی برای رسیدن به اهداف خود می بیند.

برای ترامپ، نکته کلیدی، درک این موضوع است که دوره چندجانبه گرایی پس از جنگ جهانی دوم به پایان رسیده است و ادامه آن به شیوه های مختلف به منافع آمریکا آسیب می رساند. از آنجایی که اعضای ناتو تعهد بسیار کمی دارند، آمریکا به دنبال کشورهای دیگری با منافع مشترک است. ترامپ بیشتر علاقه مند است که آمریکای قوی با کشورهای قدرتمند دیگر برای دستیابی به منافع متقابل شریک شود. یک شریک بالقوه، می تواند روسیه باشد. او این را به ویترین آرمان‌های جهانی که همه از آن حمایت می‌کنند، ترجیح می‌دهد.

خواسته ها یا مواضع ترامپ هر چه که باشد، انتخاب های او بسیار محدودتر است. اگر ترامپ می‌خواهد دستاوردهایی راضی کننده داشته باشد، به چینی همکار نیاز دارد، نه یک چین مبارز. آمریکا همچنین باید در مورد کره شمالی و حل اختلافات در دریای چین جنوبی با چین همکاری کند.

ترامپ، سبک خاص خودش را برای حرف زدن دارد. سبک او اغلب محتوایش را پنهان می کند. تجزیه و تحلیل بی طرفانه از آنچه او می گوید نشان می دهد که او یک دکترین منسجم و رادیکال در سیاست خارجی دارد. ترامپ به دنبال تعریف مجدد سیاست خارجی آمریکا بر اساس واقعیت های کنونی است، نه واقعیت های 40 سال پیش.

با این وجود، موضوع اکنون این نیست که دیدگاه ترامپ چه بود؟ اکنون مسئله این است که ریاست جمهوری او چگونه خواهد شد. این صرفا به ترامپ بستگی نخواهد داشت. به قول کارل مارکس:«انسان‌ها خود سازندگان تاریخ خویش‌اند، اما نه به دلخواه خود، به‌گونه‌ای که خود انتخاب کرده باشند، بلکه به‌گونه‌ای که از گذشته به ارث برده‌اند و به‌طور مستقیم با آن رویارو می‌شوند...»

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

06 Nov, 21:29


سنگ بنای استراتژیک اصلی ترامپ این است که آمریکا بیش از حد گسترش یافته است. از نظر ترامپ، آمریکا باید زمان و منابع کمتری را صرف سیستم روابط چندجانبه کند. واشنگتن درگیر روابط پیچیده ای است که خطرات و بارهایی را بر دوش ایالات متحده قرار می دهد.

دکترین سیاست خارجی ترامپ شامل سه ایده کلیدی است. آمریکا در تلاش برای پایبندی به قراردادها و پیمان‌های بین‌المللی خود (مانند ناتو یا دیگر توافقات) آن‌قدر پیش رفته که ممکن است از ظرفیت‌ها و منابع خود بیشتر از حد لازم استفاده کرده و در نتیجه، تحت فشار قرار گیرد.

ترامپ معتقد است که آمریکا به خاطر تعهداتش به کشورهای دیگر ممکن است خود را در موقعیت‌هایی قرار دهد که از منافع ملی خود فاصله بگیرد. او بر این باور است که باید به منافع ملی اولویت داده شود.

دوم این‌که آمریکا باید تجارت را از منظر آنچه که برای خود ایالات متحده بهتر است، بررسی کند و نه از منظر آنچه که برای سیستم اقتصادی جهانی خوب است. سوم این‌که چندجانبه‌گرایی سختگیرانه، میراث دوران جنگ سرد محسوب می‌شود. در عصر هژمونی آمریکایی، ایالات متحده باید با هر کسی که منافعش با آن هم‌راستا است، همکاری کند و از ساختاری که کارایی‌اش را از دست داده فاصله بگیرد.

ناتو به عنوان سنگری در برابر اتحاد جماهیر شوروی ایجاد شد. این سازمان به عنوان یک سازمان امنیت جمعی، با این هدف امنیتی خاص که مبنای ایجاد آن بود، به خوبی کار می کرد. اما ناتو، دشمنی را که به آن هدف داده بود، از دست داده است. علاوه بر این، کشورهای زیادی در 20 سال گذشته به ناتو ملحق شده اند که خلق هدف و اولویت های مشترک برای همه ی آنها اگر غیرممکن نباشد، دشوار است.

سطح حمایت بسیاری از کشورهای ناتو از آمریکا در جنگ های افغانستان، عراق و... تعیین کننده نبوده است و بسیار کمتر از پتانسیل کامل اعضای ناتو بوده. درحالیکه آمریکا بیش از 70 درصد از هزینه های ناتو را پرداخت می کند.

بسیاری از اعضای ناتو با عملیات آمریکا در عراق مخالفت کردند و به استثنای بریتانیا، حمایت چندانی نکردند. اعضای ائتلاف هیچ تعهدی برای پیوستن به درگیری های آغاز شده توسط ایالات متحده خارج از حوزه تمرکز ناتو ندارند. ترامپ این اصل را می پذیرد، اما اشاره می کند که وقتی این سازمان ربطی به نیازهای استراتژیک آمریکا ندارد، پس ارزش ناتو برای ایالات متحده چیست؟

بنابراین مشخص نیست که ناتو برای ایالات متحده ارزش دارد یا خیر. درحالیکه آمریکا مسئول دفاع از اروپا است، اروپا مسئول دفاع از منافع آمریکایی نیست که امروز در خارج از اروپا قرار دارد. ترامپ معتقد است که این رابطه باید مجدداً مورد مذاکره قرار گیرد و اگر اروپایی‌ها تمایلی به مذاکره مجدد نداشته باشند، آمریکا باید از ناتو خارج شود و در ازای ضمانت‌هایی از سوی واشنگتن، روابط دوجانبه را با کشورهایی که توانایی و آمادگی همکاری با آمریکا در زمینه‌های مبتنی بر منافع ملی را دارند، توسعه دهد.

این اصل در مورد همه روابط ایالات متحده - نه فقط ناتو، و نه فقط روابط دوجانبه واشنگتن با پایتخت های اروپایی - صدق می کند. ترامپ می خواهد همه روابط آمریکا با دیگر کشورها از جمله متحدانی مانند ژاپن و کره جنوبی را دوباره بررسی کند تا مطمئن شود که این روابط برای همه طرف ها ارزشمند است.

همین دیدگاه در مورد تجارت خارجی نیز صادق است. مشخص نیست که ایالات متحده از رژیم تجارت بین المللی کنونی سود برده است. تجارت بین المللی به خودی خود یک هدف نیست، باید منافع هر یک از طرفین را تامین کند. هدف قبلی رشد اقتصادی کلی بدون توجه به پیامدهای اجتماعی، دیگر قابل قبول نیست. تجارت آزاد ممکن است تولید ناخالص داخلی را افزایش دهد، اما با مسائل مهم اجتماعی سروکار ندارد.

قراردادهای تجارت آزاد چندجانبه و بزرگ، بسیار پیچیده تر از آن هستند که با منافع آمریکا هماهنگ شوند. نگرانی اصلی آمریکا باید مانند دیگر کشورها باشد: باید به دنبال روابط تجاری باشد که برای ایالات متحده مفید است و نه تعهدی انتزاعی به تجارت آزاد.

چین، اقتصاد عظیمی دارد که به شدت به صادرات به آمریکا وابسته است. این محیطی را ایجاد کرده است که در آن شرکت‌های آمریکایی می‌توانند تولید را انتقال دهند و درآمد و سود خود را افزایش دهند، و در عین حال پایگاه صنعتی ایالات متحده را خالی کنند. چین سهم قابل توجهی در بازار واردات آمریکا به دست آورده است. ترامپ نمی‌خواهد این وضعیت ادامه پیدا کند.

در این مرحله، وابستگی تجاری چین به آمریکا، به طور قابل ملاحظه ای بیشتر از وابستگی تجاری آمریکا به چین است. علاوه بر این، آمریکا یک مزیت راهبردی نسبت به چین دارد که با تمایل ترامپ برای نادیده گرفتن مفهوم «چین واحد» نشان داده شده است. آمریکا در حال حاضر این مزیت اقتصادی و استراتژیک را دارد که چین را مجبور به مذاکره در مورد روابط تجاری خود کند.


https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

06 Nov, 21:24


"خواسته ها یا مواضع ترامپ هر چه که باشد، انتخاب های او بسیار محدودتر است. اگر ترامپ می‌خواهد دستاوردهایی راضی کننده داشته باشد، به چینی همکار نیاز دارد، نه یک چین مبارز. آمریکا همچنین باید در مورد کره شمالی و حل اختلافات در دریای چین جنوبی با چین همکاری کند. ایالات متحده خواهان حایلی برای محافظت از متحدانش در اروپای شرقی است، اما فراتر از آن، هیچ منفعتی در اوکراین ندارد. از آنجایی که اعضای ناتو تعهد بسیار کمی دارند، ایالات متحده به دنبال کشورهای دیگری با منافع مشترک است. ترامپ بیشتر علاقه مند است که آمریکای قوی با کشورهای قدرتمند دیگر برای دستیابی به منافع متقابل شریک شود. یک شریک بالقوه، می تواند روسیه باشد. او این را به ویترین آرمان‌های جهانی که همه از آن حمایت می‌کنند، ترجیح می‌دهد. اکنون مسئله این است که ریاست جمهوری او چگونه خواهد شد. این صرفا به ترامپ بستگی نخواهد داشت. به قول کارل مارکس:«انسان‌ها خود سازندگان تاریخ خویش‌اند، اما نه به دلخواه خود، به‌گونه‌ای که خود انتخاب کرده باشند، بلکه به‌گونه‌ای که از گذشته به ارث برده‌اند و به‌طور مستقیم با آن رویارو می‌شوند...» "

2017

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

06 Nov, 21:16


اینکه گفته می شود نه ترامپ، پرزیدنت سابق است و نه ایران در نسخه ۲٠۲۴ نسبتی با گذشته دارد، بخش خوش بینانه و ایده آل ماجراست. چون اگر قرار بر تکرار تجربه های پیشین به دور از اقتضائات و جو جدید باشد، معجزه ای در کار نخواهد بود.

#AS

سروستان

06 Nov, 15:44


معلول پیمان ابراهیم، هفت اکتبر بود. درواقع ترامپ خود را میراث دار آن می داند. در این قالب، حتی در صورت آتش بس، پیگیری اهداف این پیمان و به تبع آن واکنش های احتمالی، جدال را متوقف نخواهد کرد. خصوصا با توجه به آسیب های نیابتی ها در جنگ اخیر، بی مهاباتر از قبل دنبال می شود. برخلاف ایده ای که تمرکز روی چین را به آزادی عمل ایران در خاورمیانه ترجمه می کند، این گستره ی جغرافیایی، منطقه آزاد نخواهد بود. ضرورت مهار چین، به معنی تحمل میدان های موازی نخواهد بود که این ضرورت را دچار اختلال کند. خصوصا اینکه خود چین هم به دنبال افزایش نفوذ در خاورمیانه است. این در هم تنیدگی پرونده ها، شطرنج پیش رو را پیچیده تر می کند.

#AS

سروستان

06 Nov, 10:28


‏تا حدی به این دلیل است که حملات هوایی بر روی اهداف خاصی متمرکز می شوند - انبار مهمات، یک مرکز صنعتی و غیره. اما در جنگ‌های بزرگ، باارزش‌ترین املاک، زمینی است که در آن جنگ و تحرک صورت می‌گیرد. بنابراین، نیروی هوایی به واسطه مأموریت و دامنه عملیاتی اش محدود می شود.

جنگ ها معمولاً امور محدودی نیستند. پیروزی در جنگ ها با ناتوانی دشمن در مقاومت یا شکستن اراده او ممکن می شود. از بین این دو، اولی بسیار مهمتر است. یکی از مؤثرترین راه‌ها برای انجام این کار، کنترل زمین است، خواه یک روستا باشد، یا کل کشور.

تاکنون، جنگ در خاورمیانه به جای تصرف زمین کافی برای شکست دشمن، بر نابودی قابلیت ها متمرکز بوده است. درست است که اسرائیل در لبنان جای پایی دارد، اما تعیین کننده نیست.

از زمان آغاز جنگ، اسرائیلی ها نه به طور قطعی خطوط تدارکاتی حماس را قطع کرده اند و نه اراده و توانایی حماس در جنگ را درهم شکسته اند. در عین حال، دشمنان اسرائیل هم هنوز به شکست اسرائیل نزدیک نشده اند.

بزرگ ترین دلیل این شکست ها، ناتوانی هر دو طرف در کنترل زمین، منزوی کردن دشمن و... است. فارغ از احتمال تلافی کردن یا نکردن در واکنش به حمله اخیر اسرائیل، ایران، بزرگ ترین ارتش خاورمیانه را در اختیار دارد.

‏ما باید ببینیم که تسلط اسرائیل بر روی زمین تا چه حد است، آیا این کشور اعتماد به نفس، اشتها و توانایی تصرف همه یا حتی بخشی از منطقه را دارد؟ آیا دشمنانش می توانند در برابر آن مقاومت کنند یا خیر؟ تاریخ نشان داده است که نیروی هوایی کافی نخواهد بود.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

06 Nov, 10:25


#جورج_فریدمن: ‏خاورمیانه در آشفتگی به سر می برد و مشخص نیست که بتواند به تنهایی خود را تثبیت کند. در بسیاری از موارد، ارتش یک کشور اگر به اندازه کافی قوی باشد، می تواند این وظیفه را انجام دهد. اما این یکی از آن موارد نیست. وضعیت در خاورمیانه به گونه‌ای است که دیدن این اتفاق دشوار است. وقتی از قدرت نظامی صحبت می کنم، منظورم توانایی انجام حملات هوایی مانند حملات اخیر اسرائیل نیست. درتاریخ جنگ مدرن، نیروی هوایی، کمک ارزشمندی برای نبرد بوده است، اما تعیین کننده نیست. نیروی هوایی و دریایی ژاپن در پرل هاربر ویرانی زیادی به بار آورد اما در نهایت ژاپن در جنگ شکست خورد. حمله رعد آسا آلمان به بریتانیا، و همچنین بمباران شهرهای آلمان توسط ایالات متحده، بسیاری را کشت. اما در حالی که آلمانی ها نمی توانستند حملات تهاجمی خود را دنبال کنند، آمریکایی ها با تانک ها پیروز جنگ شدند. در ویتنام، واشنگتن، هانوی را در هم کوبید، اما پیاده نظام ویت کنگ در نهایت آن را برد. نیروی هوایی دارای فضایل بسیاری است، اما به خودی خود در جنگ باعث پیروزی نمی شود.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

06 Nov, 08:06


پیروزی ترامپ صرفا در کلیشه یِ «جامعه ی مرد سالار آمریکا» که البته دور از واقعیت هم نیست، خلاصه نمی شود. چرا که رای خود جامعه زنان هم یکپارچه به هم جنس خود تعلق نمی گیرد. تبار و به تبع آن رنگ پوست و تعلقات حزبی هم در انتخاب زنان تعیین کننده است.

https://cawp.rutgers.edu/gender-gap-voting-choices-presidential-elections

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

05 Nov, 21:28


گرچه انعقاد توافق نامه های مرزی سالهای ۱۲۰۲ (۱۸۲۳) و ۱۲۲۶ (۱۸۴۷) بین ایران و عثمانی توانست مرزها را تثبیت کند و تنشهای ارضی عثمانی و ایران را کاهش دهد، ولی ادعای معنوی قاجاریه بر عراق شیعی در سراسر قرن نوزدهم دوام آورد.

از وقتی که سلسله ی مملوکهای عراق در سال ۱۲۱۰ (۱۸۳۱م) جای خود را به حکومت مستقیم عثمانی ها داد، برخورد ناشایست با شیعیان، انزجار ایرانیان را دوباره شعله ور کرد. ولی سفر سال ۱۲۴۹ (۱۸۷۱) ناصر الدین شاه و احترامات فائقه ی عثمانیان به او یکی از مثالهایی است که نشان می دهد دولت ایران چگونه کوشید تولیت خود بر عتبات را ولو به طور نمادین بیان کند.

تعداد زیاد علما و طلاب ایرانی تبار در حلقات درسی نجف و کربلا، این مراکز را به بخشی لاینفک از بافت دینی ایران تبدیل کرده بود. سیل زوار ایرانی که به جنوب عراق می رفتند و تعداد زیاد مجاوران ایرانی عتبات، این دو کشور را حتی پس از ایجاد عراق مدرن نیز به هم پیوند می داد.

تا دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، ده ها هزار شیعه که هویت دوگانه ی ایرانی عراقی داشتند، در شهرهای زیارتی جنوب عراق ساکن بودند و همین مطلب بیش از پیش خار چشم بعثی ها بود. قومیت های مختلف عراق که به هنگام قیمومت بریتانیا بر آن کشور به یکدیگر چسبانده شده بودند، به واسطه ی یک دولت پلیسیِ بعثیِ غرق در پول نفت، کنار هم مانده بودند.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

05 Nov, 21:26


یورشهای مکرر عراق به پستهای مرزی، مشکل ساز بود، ولی تاثیر چندانی نداشت. در سال ۱۳۵۳، رژیم بعث که آشکارا در موضع دفاعی بود، اشتیاق داشت تا با ایران به توافقی آبرومند برسد. صدام که مانند اطرافیان بعثی خود نگران معارضان داخلی بود (کُردها در شمال و شیعیان در جنوب) به شکل عجیبی با همسایه ی خود از درِ توافق درآمد. در حاشیه ی اجلاس رهبران اوپک در الجزایر و پس از دیدار شاه و صدام در اسفند ۱۳۵۳ که توسط رئیس جمهور الجزایر برنامه ریزی شد، دو طرف یک عهدنامه ی مقدماتی امضا کردند که به سه موضوع مورد مناقشه و حیاتی می پرداخت.

معاهده ی الجزایر، شالوده ای شد برای توافقات دو جانبه ی ایران و عراق در همان سال توافقاتی که مرزهای مشترک دو کشور را به مرزهای مدنظر پروتکل قسطنطنیه (۱۲۹۲) برگرداند. مرزهای آبی شط العرب/اروند رود را بر حسب خط تالوگ (ژرفگاه) تعیین کرد و برای تامین امنیت مرزها نوعی نظارت مشترک در نظر گرفت.

این امتیازدهی قابل توجه صدام برای شاه که برخوردهای طولانی و تند و تیزی با عراق داشت، یک پیروزی آشکار بود و در سیاستهای او در منطقه ی خلیج فارس یک نقطه اوج جدید بود. ولی این امتیاز برای شورشیان کُرد گران تمام شد. آنان که به جد روی حمایت ایرانیان برای تضعیف بغداد حساب باز کرده بودند، این قرارداد را نوعی خیانت به جنبش خود دانستند. مصطفی بارزانی که در ایران پناه گرفته بود و مهمان حکومت ایران بود، تا زمان مرگ خود در سال ۱۳۵۷ (۱۹۷۹) همراه با فرماندهان ارشد خود در ایران و بیرون از تهران زندگی کرد.

طعن آمیز آن که در سال ۱۳۲۵ حکومت ایران او را از مهاباد بیرون رانده و با او همچو یک عنصر نامطلوب برخورد کرده بود. بیشتر پناهندگان پس از اینکه بغداد عفو آنان و ورود امن آنان به عراق را تضمین کرد، به کردستان عراق بازگشتند. آنان بی خبر از تقدیر تراژیکی که در انتظار ایشان و صدها هزار هم شهری کُرد دیگر در شهرها و روستاهای کردستان بود، در مقابل پایان ناگهانی و البته موقت تنشهای عراق و ایران سر تسلیم فرود آوردند. مدیریت موفق تنش با عراق گرچه دوام نداشت، ولی حضور ایران در خلیج فارس را حداقل از دوران اوج شاه عباس در اوایل قرن هفدهم به بالاترین سطح خود رساند.

صدام به یاد فتوحات صدر اسلام و گذر سپاهیان عرب در جنگهای پیاپی از خطوط دفاعی ساسانی، امید داشت که به یک پیروزی سریع دست یابد. او حمله ی عراق به ایران را به شکلی تهدیدگر، نبرد قادسیه نام نهاد. به یاد جنگ نهایی اعراب با ایران در سال ۶۳۶ میلادی (۱۵ هجری قمری) که حوالی کرانه ی غربی رود فرات انجام شد. در آن جنگ، شکست ایرانیان، میان رودان را به روی سپاهیان اسلام گشود و کمی بعد باعث از دست رفتن تیسفون، پایتخت امپراتوری ساسانی و سپس آغاز فروپاشی سریع آن امپراتوری شد.

ادعاهای تاریخی ایران بر اماکن مقدسه ی شیعی و اصلا خود شیعیان عراق به نفرت بعثی ها می افزود. گرفتن بغداد در سالهای ۱۵۰۸ و ۱۶۳۸م توسط صفویان و همچنین عتبات عراق به سال ۱۷۴۳، و بصره در سال ۱۷۷۵ به دست کریم خان، گرچه خاطرات دوری بودند، ولی یکسره از روایت مدرن عراقی ها غایب نبودند. از سوی دیگر، حملات ددمنشانه ی ضد شیعی وهابی ها در جنوب عراق و تاراج کربلا در سال ۱۸۰۲، ایرانیان را خشمگین می کرد. کارزار نافرجام شاهزاده ی قاجاری و حاکم غرب ایران، یعنی محمد علی میرزا دولتشاه به سال ۱۲۰۰ (۱۸۲۱م) تا حدی به جهت حفاظت از شیعیان عراق انجام گرفت.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

05 Nov, 21:24


عرب گرایی بعثی، خیلی کمتر از ناسیونالیسم های ترکی و ایرانی کوشید هویتهای موجود دیگر در درون مرزهای خود را جذب کند یا نسبت بدانها تساهل بورزد. نهضت استقلال طلبانه ی کردستان عراق مایه ی نگرانی جدی حکومت بغداد بود و مرتبا نیز قربانی قساوتهای حکومت مرکزی می شد.

این ماجرا هم باعث دشمنی بیشتر عراق با ایران شد. کُردهای عراق به رهبری ملا مصطفی بارزانی (۱۹۷۹-۱۹۰۳) در تلاش تلخ خود برای رسیدن به استقلال از اواخر دهه ی ۱۹۵۰ به تناوب با بغداد جنگیدند و مذاکره کردند.

بارزانی از رزمندگان جمهوری کوتاه مدت مهاباد (۱۳۲۴-۱۳۲۵) بود. حزب بعث با صدام حسین جا پای خود را در عراق محکم کرده بود، اما قیام بزرگ کُردها در سال ۱۳۵۳، حکومت عراق را با ایران سرشاخ کرد. چرا که ایران سالهای سال بود که برای کُردها تسلیحات و آذوقه و تجهیزات فراهم می کرد و بعد از آن هم در اردوگاه های مرزی خود دویست هزار پناهنده و شبه نظامی پیشمرگه را پناه داد.

حمایت ایران از حمایت شاه از کُردهای عراق بخشی از یک برنامه ی بزرگ تر برای تقاص گرفتن از رژیم عراق بود که حداقل از سال ۱۳۴۷ روابط بین دو کشور را شکراب کرده بود. صدام، شیعیان را هدف گرفته بود. بخصوص شیعیانی که تبار ایرانی داشتند و از قدیم الایام (حتی از قرن سیزدهم میلادی)، ساکن شهرهای مقدس شیعیان در عراق شده بودند. بین سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۳، حکومت عراق بیش از شصت هزار ایرانی تبار را از کشور اخراج کرد و به ایران عودت داد. بازگشت اینان، احساسات ایرانیان را جریحه دار کرد و منازعه با عراق را به نقطه ی جوش رساند.

دست کم پنج قرن بود که ایران در جنوب عراق حضور مذهبی و سیاسی و فرهنگی داشت. حداقل از زمان ایلخانان در قرن سیزدهم میلادی ایران بر حرم امامان کربلا و نجف ادعای معنوی داشت و روی حمایت شیعیان عراقیِ جنوب این کشور حساب می کرد.

تقریبا حرم همه ی امامان شیعه و دیگر اماکن مذهبی عراق توسط حکام و صاحب منصبان ایرانی ساخته و تعمیر و تامین هزینه شدند و برای سرپا نگه داشتن این حرم ها، اوقاف هنگفتی صرف می شد. یکی از درآمدهای بزرگ اقتصادی جنوب عراق، رفت و آمد خیل زائران ایرانی بود و بیشتر حوزه های علمیه ی آن خطه پُر بود از اساتید و طلاب ایرانی که شبکه ی بزرگی را تشکیل می دادند.

از خدام عتبات گرفته تا کسانی که از تقسیم صدقات و وجوهاتی که به دست مجتهدان می رسید، بهره می بردند. بسیاری از گورستانهای نجف و کربلا و هر نقطه از داخل یا بیرون حرم امامان این شهرها که خالی مانده بود، پُر بود از اجساد ایرانیان مومنی که به جنوب عراق آورده می شدند. این کار تا قرن بیستم ادامه داشت.

مبالغ هنگفتی صدقات و دیگر وجوهات دینی مومنان ایران به خزانه ی مراجع شیعه ی نجف سرازیر می شد. رژیم صدام از این گونه ارتباط ایرانیان شیعه با بخشی از خاک عراق منزجر بود و آن را خلاف پروژه ی همگون سازی عربی خویش می دانست. مثل هر رژیم دیکتاتوری دیگر که یک هویت بر ساخته دارد، رژیم صدام هم عزم جزم کرد تا این ناخوشی ایرانی را از بین ببرد.

آمدنِ پناهندگان کُرد و عودت مجاوران کربلا و دیگر شهرهای شیعه ی عراق به ایران مقارن بود با افزایش زدوخورد های مرزی. این زد و خوردها گاه به گاه از سال ۱۳۴۷ در طول مرز مشترک دو کشور در جریان بود یکی از دلایل این درگیری ها بحث بر سر تعیین حدود بود که آن هم از کمیسیون های مرزی متعدد ناشی می شد. کمیسیونهایی که از میانه ی قرن نوزدهم آغاز شدند. ایران از پیمان سعد آباد (۱۳۱۶) ناراضی بود. این پیمان شامل ایران و عراق و ترکیه و افغانستان بود و با حمایت بریتانیا منعقد شد.

این پیمان، حق کنترل کامل بر آبراهه ی شط العرب [اروند رود] را به عراق که محصور در خشکی است - اختصاص داد و بدین ترتیب مجرای قابل اتکایی برای صادرات نفت این کشور و دسترسی آن به دریاهای آزاد از راه بندر بصره فراهم آورد. اما در سال ۱۳۴۸، ایران با پافشاری بر حقوق تاریخی خود اعلام کرد که این پیمان كان لم يكن و بی اعتبار است.

چرا که یادگار استعماری بریتانیاست و ایران را از کشتی رانی آزادانه در طول آبراهه به سمت خلیج فارس محروم می کند. بدین ترتیب دسترسی به بندر خرمشهر (این مهم ترین بندرگاه تجاری ایران) و همچنین دسترسی به آبادان (محل استقرار بزرگ ترین پالایشگاه نفت ایران) هم در خطر بود.

آن چه ایران می خواست، کنترل مشترک این آبراهه و حق کامل کشتیرانی در طول خط القعر آن بود. از دیدگاه عراقی ها، این کار نقض حاکمیت این کشور بود؛ از دیدگاه ایران، این کار اعاده ی حق تاریخی ایران در چارچوب حقوق بین الملل بود.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

05 Nov, 21:18


برای ایرانیان چنان بود که انگار کل جهان اطراف آنان دارد فرو می پاشد. آنان ورای مرزهای کشور خود را که نگاه می کردند، می دیدند چگونه مرگ امپراتوری عثمانی باعث زایش گروه های ناسیونالیستی متنازع شده است. اینکه نظام های ملی گرای عرب که اول تحت سرپرستی قدرت های اروپایی قرار داشتند و سپس به نام دولت های قیمومتی مورد استثمار قرار گرفته و طعمه ی خواسته های استعماری بریتانیا و فرانسه شدند، واقعیتی بود که از چشم کوشندگان ایرانی پنهان نماند.

دیگر، امپراتوری روسیه یا امپراتوری آلمانی وجود نداشتند که فشارهای خرد کننده ی امپراتوری بریتانیا را خنثی کنند، در سراسر فلسطین و میان رودان و خلیج فارس و حتی در عربستانِ نوپای وهابی مذهب، طرف پیروز، بریتانیا بود.

برای ایرانیان که با شهرهای شیعی جنوب میان رودان علقه ی تاریخی داشتند، شورش شیعیان عراق علیه اشغال بریتانیا همدلی زیادی برانگیخت و دلیلش آن بود که در رهبری این شورش، چند تن از علمای ایران نیز حضور داشتند. تا مهر ۱۲۹۹ (اکتبر ۱۹۲۰) که بریتانیا شورش را در هم کوبید، خبری نومید کننده بخصوص برای ایرانیانی بود که یا به نوعی با جامعه ی بزرگ مجاورین ساکنان غیر بومی عتبات عراق در ارتباط بودند یا از مراجع نجف تقلید می کردند.

کمی پس از ایجاد پادشاهی تحت الحمایه ی عراق و سپردن آن به بریتانیا توسط جامعه ی ملل در سال ۱۳۰۰ (۱۹۲۱)، یک قدم تکان دهنده ی دیگر نیز برداشته شد. این پادشاهی تحت الحمایه، فورا به کشوری تبدیل شد متشکل از سه استان امپراتوری عثمانیِ سابق. سه استان ناهمگون و به لحاظ قومی و مذهبی متفاوت.

دشمنی بعثی ها با ایران ریشه در تنش هایی تاریخی داشت که مرتبا در طول مرزهای مشترک این دو کشور زبانه می کشید. می گفتند که از زمانه ی باستان، ایران درباره ی عراق همیشه بلند پروازی ارضی داشته است. امپراتوری ساسانیان تا بین النهرین پیشروی کرد و پایتخت خود تیسفون را در کرانه ی رود دجله بنا کرد.

بین النهرین ساسانی، منطقه ای که سبد نان امپراتوری توسعه طلب ساسانی بود، یک دیگ در هم جوش قومیتی، اقتصادی و مذهبی بود که اثر محوناشدنی ساسانیان بر آن تا سده ها حتی پس از اوج خلافت اسلامی نیز باقی ماند. عراق به عنوان زادگاه تشیع و محل استقرار مقدس ترین مقابر و حوزه های شیعی، جاذبه ی مضاعفی برای ایرانیان شیعه داشت. تصادفی نیست که بغداد دوبار در زمان صفویه به تصرف شیعیان ایران درآمد و بعدا در قرون هجدهم و نوزدهم هم ایران لشکر کشی هایی به عمق خاک عراق داشت.

منازعات مرزی بین قدرت های دو سمت زاگرس به قرنها پیش باز می گردد و شاید یکی از قدیمی ترین منازعات مرزی دنیا باشد. مرزهای غربی ایران، قدیمی ترین و شاید تنها مرز طبیعی کل خاورمیانه باشد که زمین های پست بین النهرین را از فلات ایران جدا می کند. در ارتفاعات کردستان، جماعت هر دو سوی مرز، علقه های فرهنگی و قبیله ای و زبانی نزدیکی داشتند و هر دو میزانی از خود مختاری را حفظ کرده بودند.

با ظهور ناسیونالیسم های ترکی و عربی و ایرانی، کُردها هم هویت ناسیونالیستی خود را بسط دادند و از جنگ جهانی اول، دائما رویای کردستان متحد را در سر می پروراندند. تفاوتهای قومیتی و زبانی با کُردهای ترکیه، این وحدت را اگر نگوییم غیر ممکن، ولی سخت کرد. ولی کُردهای ایران نسبتا بیشتر از کُردهای عراق و ترکیه جذب کشور خود شده بودند که یکی از دلایل آن، خویشاوندی قومیتی و زبانی ایشان با ایران بود.

درگیری های مرزی ایران با عراق سنی مذهب عرب نشین، مبنای قومیتی و فرهنگی قدرتمندی داشت. کشور جوان عراق، غرق در حس غرور عربی و با ادعای جانشینی خلافت عباسی و همچنین تمدن باستانی بابل و امپراتوری آشور، زیر بیرق رژیم بعثی، نوعی هویت ناسیونالیستی به راه انداخت که از بن با واقعیات مربوط به جمعیت ناهمگون این کشور ناسازگار بود.

عراق با همسایگان عرب خود نیز سر ستیز داشت تا چه رسد به ایران غیر عرب. پروژه ی ملت سازی در عراق پس از جنگ جهانی اول که تحت قیمومت بریتانیا قرار داشت، فقط در ظاهر توانست مردمی که به لحاظ قومیتی و جغرافیایی ناهمخوان بودند را به ملتی با ارزشهای مشترک و سرنوشت مشترک بدل کند.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

05 Nov, 21:16


منازعات مرزی بین قدرت های دو سمت زاگرس به قرنها پیش باز می گردد و شاید یکی از قدیمی ترین منازعات مرزی دنیا باشد. پروژه ی ملت سازی در عراق پس از جنگ جهانی اول که تحت قیمومت بریتانیا قرار داشت، فقط در ظاهر توانست مردمی که به لحاظ قومیتی و جغرافیایی ناهمخوان بودند را به ملتی با ارزشهای مشترک و سرنوشت مشترک بدل کند. مرگ امپراتوری عثمانی باعث زایش گروه های ناسیونالیستی متنازع شد. اینکه نظام های ملی گرای عرب که اول تحت سرپرستی قدرت های اروپایی قرار داشتند و سپس به نام دولت های قیمومتی مورد استثمار قرار گرفته و طعمه ی خواسته های استعماری بریتانیا و فرانسه شدند، واقعیتی بود که از چشم کوشندگان ایرانی پنهان نماند. پادشاهی تحت الحمایه ی عراق به کشوری تبدیل شد متشکل از سه استان امپراتوری عثمانیِ سابق. سه استان ناهمگون و به لحاظ قومی و مذهبی متفاوت. در سراسر فلسطین و میان رودان و خلیج فارس و حتی در عربستانِ نوپای وهابی مذهب، طرف پیروز، بریتانیا بود. برای ایرانیان که با شهرهای شیعی جنوب میان رودان علقه ی تاریخی داشتند، شورش شیعیان عراق علیه اشغال بریتانیا، همدلی زیادی برانگیخت.

#درک_خاورمیانه

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

31 Oct, 19:37


اگر بر مبنای ذهنیات حاکم بر اسرائیل به یک سناریوی احتمالی نگاه کنیم. هدف اسرائیل در عملیات اخیر می تواند این بوده باشد که ریسک پاسخ متقابل، بالاتر برود. در این قالب،«آسمانِ بی دفاع» نسبت به سایرگزینه ها در عین کم حاشیه تر بودن، حکم شیشه عمر را برای محتوای آن داراست. ‏و به همین خاطر، تارگت شدنِ پتانسیل پدافندی توجیه شده و معتبر است. در این قالب احتمالی، پاسخ دادن یا ندادنِ ایران، می تواند میزان موفقیت عملیات اخیر اسرائیل را مشخص کند. چون ممکن است برخلاف ادعای آسیب محدود، پاسخ ندادن، ناشی از آسیب پذیرتر شدنِ حوزه پدافندی باشد. ‏و تبع آن در اینصورت حتی اگر ایران پاسخ هم ندهد، اسرائیل بازیگری نیست که به این یک عملیات اکتفا کند. به طورکلی، ادامه دار بودن حملات اسرائیل یا عزم ایران برای ادامه دوئل، عیار ادعاها را مشخص خواهد کرد.

#AS

سروستان

31 Oct, 19:00


تیسن: رئیس جمهور بایدن گفت:«اسرائیل حق دارد از خود دفاع کند، اما به برنامه هسته ای ضربه نزنید. به پالایشگاه های نفت هم ضربه نزنید.» به نظر می رسد که اسرائیلی ها آنچه را که او به آنها گفته بود انجام دادند. آیا دولت بایدن به طور موثری اسرائیل را از انجام حمله ای که ترجیح می دادند انجام دهد باز داشت یا اینکه اسرائیلی ها کاری را که خودشان می خواستند، انجام دادند؟


کاگان: من هیچ نظری ندارم. شما باید از اسرائیلی ها بپرسید که آنها در تلاش برای رسیدن به چه چیزی بودند.

مارک تیسن: خوب، من نظر آگاهانه شما را می پرسم.

فرد کاگان: ببین... باشه. باز هم برگردیم به اینکه آیا آنها چرا به برنامه هسته ای ضربه نزدند؟ به نظر من، در صورتی که نشود جزء کلیدی برنامه هسته ای ایران، یعنی فردو را به طور قابل اعتماد نابود کرد، فایده محدودی دارد که دنبال برنامه هسته ای رفت و تلاش کرد توانایی ایران برای ساخت سلاح هسته ای را به طور فیزیکی از بین برد. فقط من نمی دانم که آیا اسرائیلی ها فکر می کنند می توانند این کار را انجام دهند یا نمی توانند. اگر این کار را نکردند، به نظر من به آنها توصیه شده که به طور جزئی دنبال آن نروند.

مارک تیسن: چرا؟

فرد کاگان: اساساً به این دلیل که وقتی شما در حال شروع چیزی هستید که نمی توانید آن را به پایان برسانید و ضربه قاطعی بزنید، هسته اصلی ماموریت انجام نمی شود. اگر ماموریت این است که توانایی ایران برای ساخت بمب را از بین ببرید، باید بتوانید فردو را نابود کنید. در غیر این صورت، شما آن را انجام نداده اید. پس باید برای این سوال پاسخی داشته باشید. اما من واقعاً هیچ مبنایی برای نظر دادن در مورد اینکه آیا آنها می توانند این کار را انجام دهند یا نه، ندارم. من به سادگی می گویم که اگر در حال برنامه ریزی یک کمپین هوایی برای نابودی برنامه هسته ای فیزیکی ایران باشید، این اولین سوالی است که در ذهن شما نقش می بندد و احتمالاً تمایلی به دنبال کردن سایر بخش های بزرگ آن ندارید. شما قادر به انجام آن نیستید، زیرا این واقعاً قلب عملیات است.

عملیات اخیر اسرائیل، گامی است برای رفع موانع بر سر راه یک ضربه مهم‌تر. قرار بود این پیام را به ایرانیان نیز بدهد که در مورد سختی ادامه مسیر فکر کنند. من می خواهم به مسئله جنگ منطقه ای بازگردم. زیرا ما یک جنگ منطقه ای داریم. این چیزی است که اینجا اتفاق می افتد. من واقعاً به طور فزاینده ای به کل چارچوب تشدید تنش اعتراض دارم. من همیشه صادقانه به آن اعتراض کرده ام. اما زمانی که یک کشور از نیروی نظامی علیه دولت دیگر استفاده می کند، معمولاً به آن جنگ می گویند.

به نظر من، اسرائیلی ها در حال انجام کاری هستند که در واقع از بسیاری جهات مهمتر از پیگیری برنامه هسته ای ایران در حال حاضر است. تغییر اساسی ساختار امنیتی خاورمیانه با نابودی حماس و حزب الله، به نفع اسرائیل و ماست. من شخصاً فکر می‌کنم که از بسیاری جهات، ادامه پیشبرد این پروژه برای آنها مهم‌تر از حمله به یک برنامه هسته‌ای است.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

31 Oct, 18:56


پلتکا: ما اینجا در استودیو/اتاق‌های نشیمن راحت نشسته‌ایم و در مورد اینکه بهترین انتخاب برای دولت اسرائیل کدام است صحبت می‌کنیم، متکبرانه به نظر می رسد. اما من فقط می خواهم از چیزی بگویم که دوست داشتم ببینم. من دوست داشتم که آنها به سایت های هسته ای حمله می کردند. زیرا فکر نمی کنم واقعاً فرصت های زیادی برای این کار وجود داشته باشد. البته اسرائیل نمی تواند با ایران همانطور رفتار کند که با حماس/حزب الله/حوثی ها رفتار می کند. احتمالاً تاحدی به دلیل فشار آمریکا، آنها این کار را نکردند. در جلسه ای با گروهی از زنان برجسته از سراسر جهان، یک رهبر سیاسی لبنانی که در آن جمع حضور داشت، همان چیزی را می گفت که من و شما می گوییم: ما می توانیم مدام از حزب الله شکایت کنیم، ما می توانیم به شکایت از حوثی ها ادامه دهیم، ما می‌توانیم به شکایت از حماس ادامه دهیم، اما واقعیت این است که وقتی به آنها ضربه می زنید، فقط برای خود زمان می خرید زیرا سر مار دست نخورده باقی مانده است. ما به سیاست دیگری در مورد ایران نیاز داریم، حتی می توانم بگویم دولت ترامپ که کمپین عالی فشار حداکثری را داشت، بازی پایانی برای آن کمپین فشار حداکثری نداشت. نگران این هستم که اگر ترامپ دوباره انتخاب شود، ما دوباره این سیاست ابهام نسبت به ایران را داشته باشیم.

مشکل واقعی که من می بینم، این است که در نهایت ایران به سلاح هسته ای دست خواهد یافت. من افراد این دولت و سیا را می‌شناسم، آنها فکر می‌کنند که ایران یک بازیگر منطقی است، درحالیکه ایران بازیگر منطقی نیست و زمانی انتخاب خواهد کرد از سلاح هسته ای استفاده کند یا آن را به اشتراک بگذارد. بعد از آن دیگر نمی توان یک رهبر را کشت.

تیسن: من 100٪ با شما موافقم، به همین دلیل است که فکر می کنم این یک فرصت از دست رفته برای اسرائیل بود. ببینید ایران بدون داشتن سلاح هسته ای چه کرده، آنها دو بار مستقیماً به اسرائیل حمله کرده اند و... درحالیکه سلاح هسته ای هم برای محافظت از خود ندارند. حال تصور کنید اگر یکی داشتند چه کار می کردند.

پلتکا: دقیقا

مارک تیسن: ما نباید اجازه دهیم ایران سلاح هسته ای داشته باشد. این باید سیاست اساسی ایالات متحده باشد. چرا صبر کنیم؟

دانیله پلتکا: خوب، چرا باید منتظر بمانیم تا کار بسیار بسیار سخت‌تر شود؟

کاگان: من هیچ احتمالی درنظر نمی گیرم که ایرانی‌ها بتوانند یک سیستم دفاع هوایی برای دفاع در برابر اف-35های اسرائیلی یا حملاتی که اسرائیلی‌ها انجام داده‌اند به این زودی‌ها بسازند.

مارک تیسن: بنابراین آیا این حمله اساساً به این معنی است که هر وجب از خاک ایران اکنون در برابر اسرائیل آسیب پذیر است و آنها می توانند سایت های هسته ای و هر چیز دیگری را از بین ببرند؟ آیا ایرانی ها اکنون اساساً در برابر حمله متقابل اسرائیل در صورت حمله مجدد، بی دفاع هستند؟

فرد کاگان: این حمله آنچه را که مدت‌ها به آن فکر می‌کردم تایید کرد: اسرائیلی‌ها می‌توانند حملات هوایی علیه ایران انجام دهند و سیستم‌های پدافندی ایران را شکست دهند. من همچنین به این نتیجه رسیدم که اسرائیلی‌ها می‌توانند بدون هیچ گونه سوالی به هر هدف خاصی در بالای زمین حمله کنند. مثلاً مانند تأسیسات نطنز که خیلی عمیق نیست. اما سوال بزرگ همیشه تاسیسات غنی سازی فردو است. در اینجا، به محض اینکه با کسی که مطلع است شروع به صحبت می‌کنید، آنها صحبت نمی‌کنند، زیرا همه چیز طبقه‌بندی شده است. ظاهراً ما سلاح هایی داریم که می توانند به آن عمق نفوذ کنند. من چیزهای مختلفی درباره اینکه آیا آنها را با اسرائیلی ها داده ایم یا نه، شنیده ام. من هیچ نظری ندارم. مسئله همین است. این به این دلیل است که مردم گاهی اوقات کمی بیش از حد در مورد مورد محوکردن برنامه هسته ای ایران صحبت می کنند. آیا اسرائیلی ها می توانند فردو را نابود کنند؟ اگر بدانند همه چیزهایی که می توانند به آن ضربه بزنند،کجاست و مکانی عمیق‌تر از فردو هم وجود نداشته باشد، بله، می‌توانند برنامه فیزیکی هسته‌ای ایران را نابود کنند. من تمایل دارم فکر کنم که بعید است ایرانی‌ها واقعاً برنامه ای داشته باشند که اسرائیلی‌ها از آن بی‌خبر باشند، به این دلیل ساده که به نظر می‌رسد اسرائیلی‌ها به گونه‌ای تحقیر آمیز برای هر افسر اطلاعاتی ایرانی، در ایران نفوذ کرده اند. بنابراین اگر اسرائیلی‌ها در رابطه با برنامه هسته‌ای ایران غافلگیر شوند، تعجب می‌کنم.


https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

24 Oct, 21:22


در بخش سیاسی، ایران خواستار لغو فوری قرارداد ۱۹۰۷، برچیده شدن نگاهبانان مسلح سفارت خانه ها و کنسول گری های خارجی و نیز استرداد سرزمینهایی بود که:«طی قرن نوزدهم، به زور از ایران گرفته شده است. این سرزمین ها، شامل ایالات مرو، خیوه، ترکستان، هفده شهر قفقاز بود که طی دو دور جنگهای ایران و روس، از ایران منتزع شده بود. بدین ترتیب سرحدات ایران به صورتی در می آمد که در ابتدای قرن ۱۹ وجود داشت. در غرب هم تقاضا شده بود، ایالات کردستان، موصل و دیار بکر، ضمیمه ی خاک ایران گردد و رود فرات، سرحد غربی ایران شناخته شود.»

هم زمان وثوق الدوله نخست وزیر، در نبود مجلس شورای ملی، در حال گفت و گو برای بستن قرارداد محرمانه ای با دولت بریتانیا بود. بر پایه ی این قرارداد، دولت ایران استقلال کامل خود را از دست می داد. با توجه به گفت و گوهای محرمانه، وثوق الدوله در پی آن برآمد تا با جلب موافقت دولت بریتانیا، به طور غیر مستقیم، خواسته های خود را پیرامون اصلاح کلیه ی مرزهای کشور، از جمله مرزهای زمینی ایران و عثمانی در کنفرانس صلح ورسای مطرح سازد. در این میان، سرپرسی کاکس، وزیر مختار دولت بریتانیا در تهران، با یک وعده ی تردید آمیز، مساله را به آینده ای غیر معلوم موکول کرد:«اصلاح خط مرزی در نقاطی که طرفین آن را موجه بدانند و روش و زمان و وسایل مشخص برای این اهداف، به مجردی که از سوی دو دولت عملی تشخیص داده شود، در آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت.»

با اتکا به قول تردید آمیز دولت بریتانیا، در پاییز همان سال، نصرت الدوله فیروز وزیر امور خارجه، راهی لندن شد تا با لرد کرزن وزیر امور خارجه ی بریتانیا درباره ی خواسته های مرزی ایران گفت و گو کند. در این گفت و گو، وزیر خارجه ی ایران، به ویژه خواستار شناسایی حقوق ایران در کردستان تحت سلطه ی عثمانی و در ایالت زهاب بود.

روز ۱۹ دسامبر ۱۹۱۹ (۲۷ آذر ۱۲۸۹)، وزیر امور خارجه بریتانیا، به وزیر امور خارجه ی ایران آگاهی داد که آماده است تا حد امکان از منافع دولت ایران در مرزهای غربی این کشور پشتیبانی کند.

پس از دریافت این قول صریح از وزیر امور خارجه ی بریتانیا، نصرت الدوله فیروز در ۹ ژانویه ۱۹۲۰ (۱۸ دی ۱۲۹۸)، نامه ای به رییس شورای عالی کنفرانس صلح ورسای نوشت. وی در این نامه، به گستردگی، اختلافهای مرزی ایران و عثمانی را برشمرد و به نقض مقررات ۱۹۱۳ و ۱۹۱۴ از سوی دولت مزبور، به ویژه درباره ی ناحیه ی قطور، اشاره کرد. وی از کنفرانس صلح ورسای درخواست کرد تا با پذیرش پیشنهادهای ایران درباره ی بازبینی مرزهای غربی و به ویژه بازگرداندن ایالت زهاب به ایران، در رفع بی عدالتی به ایران، اقدام لازم انجام شود. اما این یادداشت دولت ایران بدون پاسخ ماند. از سوی دیگر، انتشار خبر قرارداد محرمانه ی وثوق الدوله - كاكس، توفانی از خشم عمومی را برانگیخت. مردم ایران، همدل و هم آوا، این قرارداد را رد کردند. در این میان، حتی:«دولت های آمریکا و فرانسه نیز که از زیاده خواهی های دولت انگلستان به تنگ آمده بودند، از مردم ایران جانب داری کردند.»

در این راستا، دولت ایالات متحده آمریکا، درخواست بریتانیا را مبنی بر حمایت از منافع کشور مزبور رد کرد. روز ۲۷ شهریور ۱۲۹۸(۱۹ سپتامبر ۱۹۱۹)، سفارت آمریکا در تهران، در بیانیه ای اعلام داشت:«در کنفرانس صلح ورسای، مساعی صادقانه ی نمایندگان دولت آمریکا برای این که هیات نمایندگی ایران بتواند فرصتی برای اظهار مطالب خود به دست آورد و مساله ی ایران مطرح و مورد مذاکره قرار گیرد، به نتیجه نرسید و این امر باعث تعجب دولت آمریکا شد که چرا از جانب هیچ دولت دیگری با آن مساعدت نشد و دولت ایران، از نمایندگان خود حمایت ثمر بخشی ننموده است.» اکنون معلوم می شود که علت این رویه، انعقاد قراردادی است که ایران را از زمره ی دول دارای استقلال و حاکمیت، محو می نماید. بدین سان، تلاشهای ایران برای بازپس گرفتن سرزمینهای از دست رفته و در نتیجه بازبینی در مرزهای ایران با دو امپراتوری روسیه تزاری و عثمانی، به جایی نرسید.

دو سال پس از این واقعه در هفتم مرداد ماه ۱۲۹۲ (۲۹ ژوییه ۱۹۱۳)، دولت انگلستان موفق شد که امتیاز انحصاری اداره ی امور اروندرود را از دولت عثمانی به دست آورد. دولت انگلستان، روزِ بستن قرارداد، اعلامیه ای صادر کرد و خودسرانه، مرز آبی دولت عثمانی را در اروندرود، تا کرانه های ایران جلو کشید.

انگلستان پس از پیروزی در جنگ جهانی اول و اشغال میان رودان و ایجاد حکومت زاده ی خود بر آن سرزمین، همین سیاست را زیر نام حکومت عراق دنبال کرد. کشمکش میان ایران و حکومتهای گوناگون عراق بر سر اروندرود، سرانجام در سال ۱۳۵۹ خورشیدی به جنگ عراق علیه ایران منجر شد که بر مردمان دو سوی مرز، زیانهای بسیاری وارد کرد.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

24 Oct, 21:21


در نخستین روزهای شهریور ماه ۱۳۰۱ (اواخر اوت ۱۹۲۲) با فتوای مراجع تقلید مقیم میان رودان، گستره ی تظاهرات علیه سلطه ی جابرانه ی انگلستان و حکومت دست نشانده ی بغداد، به اوج خود رسید. از آغاز، میان مبارزات ایرانیان، ایرانی نژادان و شیعیان ساکن میان رودان، هم آهنگی کامل وجود داشت.

از این رو، هم زمان با قیام ایرانیان و ایرانی نژادان در شهرهای نجف، کربلا، سامرا، و بغداد، کُردها نیز در شمال، سر به شورش برداشتند. در این راستا، شیخ محمود برزنجی که از اقطاب بزرگ فرقه ی «قادری» بود، حکومت «آریایی کُرد» را بر پهنه ی مناطق کُردنشین واقع در قلمرو حکومت عراق اعلام کرد.

با وخیم تر شدن اوضاع منطقه، سر پرسی کاکس، کمیسر عالی انگلستان در میان رودان، خود رهبری سرکوب قیام را به دست گرفت. به دنبال زد و خورد های خونین، سرانجام انگلیسی ها موفق شدند با یاری نیروهای تازه نفسی که از هندوستان رسیده بود، قیام عمومی مردم را در هم بشکنند. همزمان با سرکوب قیام، گروه زیادی از ایرانیان، دستگیر و برخی از آنان از میان رودان تبعید گردیدند. برخی از تبعیدیان به جزیره ی «هنگام» که در آن زمان خالی از سکنه بود، فرستاده شدند. با استقرار سلطه ی مجدد کامل نظامی انگلستان بر سرتاسر میان رودان، شیخ محمود برزنجی نیز مجبور به ترک قلمرو عراق شد و به ایران آمد.

با وجود سرکوب های خونین، میان رودان همچنان ناآرام بود و کُردها در شمال و دیگر ایرانی نژادان و شیعیان در مرکز و جنوب، مبارزه علیه سلطه ی استعماری انگلستان را ادامه می دادند. سرانجام، انگلیسی ها در ژوئن ۱۹۳۲ (خرداد ماه ۱۳۱۱)، با پشتیبانی گسترده ی نیروی هوایی و به کارگیری ارتش حکومت دست نشانده ی عراق، شورش کُردها را که سرتاسر منطقه ی کردستان را فرا گرفته بود، در هم شکستند.

به دنبال عملیات نظامی انگلیسی ها برای بازگرداندن آرامش به منطقه، به ظاهر برابر بخشی از خواست های مردم سر فرود آوردند. آنان در (۱۳ اکتبر ۱۹۳۲) (۲۱ مهر ماه ۱۳۱۱)، اجازه دادند تا عراق به عضویت مجمع اتفاق ملل پذیرفته شود. بدین سان، کشور عراق از نظر ظاهر، به جرگه ی کشورهای آزاد جهان پیوست. اما در حقیقت، چیزی عوض نشد و قدرت واقعی هم چنان در دست حکومت انگلستان باقی ماند.

آنها «نوری سعید پاشا» یک خان زاده ی عثمانی را به عنوان اصلی ترین مهره ی سیاست خود در منطقه، بر کرسی وزارت نشاندند. انگلستان برای تضمین استیلای خود بر میان رودان، نیروهای نظامی خود را در آنجا حفظ کرد. افزون بر آن، انگلستان رهبری ارتش این کشور نوخاسته را نیز در اختیار خود گرفت. بدین سان، دولت انگلستان تا سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۷)، به حضور مستقیم خود در میان رودان ادامه داد.

با پایان گرفتن جنگ اول جهانی، دولت ایران هیاتی به انجمن صلح ورسای گسیل داشت. دولت ایران خواستار آن بود که با توجه به فروپاشی امپراتوری های تزاری روسیه و عثمانی، سرزمینهای جدا شده از سوی آنان به ایران بازگردانده شود. هم زمان:«گروه هایی از مردم سرزمینهای تجزیه شده ی خوارزم و ماورالنهر ، نخجوان و ..... تومارهایی به کنفرانس مزبور فرستادند و خواستار الحاق به سرزمین مادری یعنی ایران شدند. حتی مردم بخارا و برخی مناطق دیگر، هیاتهایی نیز برای پیگیری امر وحدت، به «ورسای» گسیل داشتند.»

اما دولت بریتانیا، به عنوان پیروزمند اصلی نبرد، به این بهانه که ایران به گونه ی مستقیم در جنگ شرکت نداشت، از حضور نمایندگان ایران در کنفرانس صلح ورسای جلوگیری کرد :«انگلیسی ها، از این که هنوز پس از گذشت دهه های بسیار، بانگ وحدت خواهی از دو سوی مرزهای تجزیه شده به گوش می رسید، سخت یکه خورده بودند. آنها احساس کردند که در صورت «اعاده ی وضع» و پیوند دوباره ی سرزمین های مزبور با ایران، ممکن است که مردم افغانستان، مکران و بلوچستان نیز به فکر وحدت افتاده و در این فرآیند، تلاش این کشور برای تضعیف ایران و ایجاد حایلی به دور هندوستان، بر باد رود.»

هم چنین انگلیسی ها از حضور نمایندگان سرزمینهای جدا شده ای که خواهان پیوستن به ایران بودند، در کنفرانس صلح ورسای جلوگیری کردند. در نتیجه ی مخالفت شدید دولت بریتانیا با حضور نمایندگان ایران در کنفرانس صلح، هیات ایرانی، درخواستهای خود را در کتابچه ای منتشر کرد و در اختیار نمایندگان دولتهای شرکت کننده گذارد. درخواستهای ایران در سه بخش سیاسی، اقتصادی و قضایی تنظیم گردیده بود.


https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

24 Oct, 21:20


انگلیسی ها نیز اندکی بعد به این نتیجه رسیدند که ممکن است در اثر تحولاتی، این دو حکومت ایرانی یکپارچه شده و علی رغم تجزیه های خونبار، در اثر این یگانگی، ملت ایران تاحدودی کمر راست کند.

از سوی دیگر، خاندان های صاحب نفوذ و دارای ظرفیتهای بالقوه ی حکمرانی در میان رودان، بیش از همه، به دلیل دارا بودن نژاد ایرانی، حاضر به همکاری با اشغالگران نبودند. افزون بر آن، انگلیسی ها نیز به طور کلی نسبت به ایرانی نژادان سوءظن داشتند. اما با این وجود، بافت نژادی غیر عرب منطقه و نیز پیروی اکثریت مردم از آیین تشیع، مسایلی بودند که انگلستان نمی توانست آنها را نادیده بگیرد.

از این رو انگلیسی ها برای آرام کردن مردم و به دست آوردن فرصت لازم، در ۲۷ اکتبر ۱۹۲۰ (۵ آبان ماه ۱۲۹۹)، اعلام حکومت موقت کردند. بدین سان، دولت انگلستان اداره ی این سرزمین را به یک خاندان ایرانی نژاد به رهبری عبدالرحمن گیلانی سپرد. اما این ظاهر مساله بود. آنها برای اطمینان از حسن اداره ی امور در جهت منافع نامشروع خود، برای تک تک وزیران حکومت مزبور، مشاوران انگلیسی گماشتند.

در این میان، وزارت مستعمرات انگلستان اعتقاد داشت که منافع درازمدت این کشور در آن است که یک خاندان عرب نژاد و غیر شیعی مذهب به حکمرانی میان رودان گمارده شود. سرانجام در کنفرانس قاهره که از ۱۲ تا ۲۴ مه ۱۹۲۱ (۲۲ اردیبهشت تا ۳ خرداد ماه ۱۳۰۰) از سوی وینستون چرچیل وزیر وقت مستعمرات انگلستان برپا گردید، مقرر شد تا فیصل فرزند شریف حسین که از دمشق رانده و از مکه مانده بود، به حکمرانی میان رودان منصوب گردد.

بدین سان، با پافشاری وزارت مستعمرات انگلستان و تصویب کنفرانس قاهره، مردی بر تخت سلطنت نوخاسته ی میان رودان نشانده شد که تا آن زمان، هرگز این سرزمین را به چشم ندیده بود. انگلیسی ها در ۲۲ ژوئیه ۱۹۲۱،(۳۱ تیرماه ۱۳۰۰)، یعنی کمابیش یک سال پس از آن که فرانسویان فیصل را از دمشق رانده بودند، او را وارد بصره کرده و فردای آن روز، مراسم تاج گذاری وی را در بغداد برپا داشتند. انگلیسی ها برای اداره امور کشور «پاشا»های تُرک را به خدمت گرفتند. آنها کوشیدند به مردم بقبولانند که دارای تابعیت « عراقی» شده اند.

از سوی دیگر، شورای جامعه ی ملل که زیر سیطره ی کامل انگلستان و فرانسه قرار داشت، به موجب قرارداد ویژه ای، قیومیت مستعمرات سابق عثمانی را به کشورهای مزبور واگذارد و بدین سان، سوریه و لبنان تحت قیومیت فرانسه و بقیه ی مناطق از جمله «عراق» زیر قیومیت دولت انگلستان قرار گرفت.

بدین سان، دولت انگلستان پس از تسلط بر این منطقه، به یاری خط کش و نقاله، مرزهایی برای میان رودان ترسیم کرد. هم چنین دولت مزبور با وارد کردن یک خاندان کامل سلطنتی از خارج، فرمانروایی نیز برای این سرزمین دست و پا کرد. آنگاه، با کشور مخلوق خود قراردادهایی به امضا رساند که بر پایه ی آنها، کشور نوخاسته و تازه پرداخته، تحت الحمایگی «بریتانیای کبیر» را پذیرفت.

اما عنوان تحت الحمایه، چیزی جز عنوان محترمانه ی مستعمره نبود. همه ی امور کشور جديد الخلقه توسط یک کمیسر عالی و زیر نظر نایب السلطنه ی هندوستان اداره می شد. از این رو، تا سال ۱۹۳۳ که انگلستان استقلال ظاهری به این کشور داد، روابط ایران و عراق بخشی از روابط ایران و امپراتوری انگلیس به شمار می رفت. بدین سان، ماموران سیاسی ایران در لندن، حفاظت منافع ایران در میان رودان را نیز بر عهده داشتند.

انگلیسی ها پس از استقرار در میان رودان، سیاست امپراتوری عثمانی را پیرامون عربی کردن این منطقه با شدت و ژرفای بیشتری پی گرفتند. آنها در پی آن برآمدند تا پیوندهای تاریخی، جغرافیایی، نژادی و مذهبی مردم این منطقه را با دیگر ایرانیان از هم بگسلند. در این راستا، دولت انگلستان، حکومت سرزمینی را که اکثریت مردم آن از نظر نژادی، ایرانی و از نظر مذهبی پیرو آیین تشیع بودند و هستند، به دست اقلیتی عرب نژاد و پیرو سنت سپرد.

بدین سان، از سوی حکومت انگلستان، شالوده ی حکومت تبعیض نژادی و تبعیض مذهبی بر پهنه ی میان رودان استوار شد. این سیاست، تا فروپاشی حکومت بعث، از سوی همه ی رژیم های حاکم بر این سرزمین، در ابعاد گسترده تری، دنبال می شد.

آن چه که انگلستان را در تعقیب این سیاست مصرتر کرد، مبارزه ی عنصر ایرانی علیه سلطه ی غاصبانه ی انگلستان و حکومتِ زاده ی آن بر پهنه ی میان رودان بود. علی رغم تمایل عنصر عرب به انگلستان و پیوستن به نهضت «لورنس»، ایرانیانِ نشسته در شهرهای نجف و کربلا و نیز ایرانیانِ مقیم بغداد، ستون فقرات حرکتی را تشکیل دادند که در اوایل سده ی حاضر خورشیدی، شکل یک نهضت تمام عیار ضد استعماری را به خود گرفت.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

24 Oct, 21:19


در پایان جنگ، شادمانی هاشمیان بسیار زودگذر بود. زیرا به محض این که فرانسوی ها از زیر فشار نظامی آلمان رهایی یافتند و توانستند تا حدودی به اوضاع سرزمین خود سروسامان دهند، روانه ی کرانه های شرقی مدیترانه شدند. فرانسویان طی چند زد و خورد کوچک، هاشمیان را در هم کوبیدند و در (۲۴ ژوییه ۱۹۲۰)(دوم مرداد ماه ۱۲۹۸)، آنان را از دمشق راندند.

با وجود اینکه شریف حسین برای یاری به بریتانیا بر روی عثمانی ها شمشیر کشیده بود، انگلیسی ها با عبدالعزیز که در آن زمان در شنزارهای عربستان به سختی روزگار می گذراند، وارد گفت و گو شدند.

عبدالعزیز که در این زمان ریاست باورمندان به اندیشه ی «وهابیت» را داشت، روزگار را از راه قتل و غارت می گذراند. وهابیان، هرازگاه، به سرزمینی می تاختند، می کشتند، می سوزاندند، غارت کرده و زن و مرد را به کنیزی و غلامی می بردند. آنها در گذشته، بارها از هاشمیان شکست خورده بودند. اما این بار، با تایید و راهنمایی سرپرسی کاکس، از نبود هاشمیان در مکه بهره گرفتند و به سوی شنزارهای حجاز روانه شدند.

دولت بریتانیا در ماه پایانی سال ۱۹۱۵، عهدنامه ای با عبدالعزیز بست و او را مالک نجد، حسا، قطیف، جبل و .... شناخت. این عهدنامه در ۲۷ دسامبر ۱۹۱۵ برابر با ۶ دی ماه ۱۲۹۴ به امضا رسید و سال بعد، از سوی نایب السلطنه ی هندوستان مورد تایید و تصویب نهایی قرار گرفت. در قرارداد مزبور، تعهداتی نیز درباره بحرین به چشم می خورد :

ماده ۱ - دولت انگلیس اعتراف و قبول می کند که نجد - حساء - قطيف - جبل و توابع آن و کلیه ی زمین هایی که ذیلا ذکر می شود، به انضمام بنادر آن در خلیج فارس، «مملکت ابن سعود و پدران اوست» و به حکومت بالاستقلال «ابن سعود» و ریاست مطلق او بر قبایل آن جا اقرار دارد و بعد از وی نیز این حق را درباره ی اخلاف او به ارث می شناسد. ولی حاکم «نجد» در تعیین جانشین خود باید این شرط را در نظر بگیرد که «دشمن و مخالف دولت انگلیس نباشد.» ...

ماده ۶ - «ابن سعود» همان طور که اجداد وی متعهد شدند، متعهد می گردد که از تجاوز به حدود یا مداخله در شئون و امور اراضی «کویت» و «بحرین» و «قطر» و «سواحل عمان» (که تحت حمایت دولت انگلیس هستند و روابط معاهده ای با دولت مشارالیها دارند) و حدود اراضی آنها که بعدا تعیین می شود، اجتناب نماید.

چند ماه پس از آغاز جنگ جهانی اول، دولت انگلستان خود را به میان رودان رساند. انگلستان از این اقدام، افزون بر گسترش امپراتوری، دو منظور اساسی زیر را در راستای هم دنبال می کرد:

یکم : پیشگیری از تسلط احتمالی روسها بر میان رودان (بین النهرین).

دوم : ایجاد امنیت برای پالایشگاه آبادان و منابع نفتی جنوب ایران.

با تغییر سوخت ناوگان جنگی انگلستان از زغال سنگ به نفت، منابع نفتی ایران و پالایشگاه آبادان که در آن زمان در نوع خود بی نظیر بود، برای کشور مزبور اهمیت حیاتی پیدا کرده بود. از این رو می بایست از دستیابی دیگران به مناطق جنوب و در نتیجه نفت ایران جلوگیری می شد. از سوی دیگر، دولت انگلستان با اشغال میان رودان، در پی آن بود تا از چنگ اندازی روس ها به این منطقه جلوگیری کرده و اجازه ندهد که آنها از طریق اروندرود به آبهای گرم خلیج فارس دست یابند.

دولت انگلستان در نوامبر ۱۹۱۴ (آبان ۱۲۹۳ خورشیدی) بصره را اشغال کرد. سپس به دنبال نبردهای طولانی و فراز و نشیب های بسیار، در ۱۱ مارس ۱۹۱۷ (بیستم اسفند ماه ۱۲۹۵) بغداد را متصرف شد. ارتش انگلستان به دنبال خروج نیروهای دولت روسیه در اثر انقلاب از صحنه های نبرد، رو به سوی شمال سرزمین میان رودان آورد. در دسامبر ۱۹۱۷ (آذر ۱۲۹۶) شهر خانقین و در ماه مه ۱۹۱۸ (اردیبهشت ۱۲۹۷) شهر کرکوک و سرانجام به دنبال ترک مخاصمه از سوی «باب عالی» در هفتم نوامبر ۱۹۱۸ (۱۵ آبان ماه ۱۲۹۷) شهر موصل را هم تصرف کرد.

در سال ۱۹۱۸ میلادی (۱۲۹۷ خورشیدی)، جمعیت قلمروی سرزمینی که بعدها به نام پادشاهی عراق نامیده شد، کمابیش ۴ میلیون نفر برآورد می شد. از این تعداد، حدود ۷۵۰ هزار تن (یا حدود ۱۸/۵) درصد شهروند دولت ایران بودند. در این فرآیند و با توجه به جمعیت کُردها و دیگر ایرانی نژادان و نیز اقلیتهای ساکن این سرزمین (نظیر آشوریان، تُرکها، ارمنی ها و....) عنصر عرب از نظر نژادی در اقلیت قرار داشت. از نظر مذهبی نیز به مانند امروز، اکثریت مردم آن سامان از آیین تشیع پیروی می کردند.

با توجه به این مسایل، انگلستان به این فکر افتاد تا حکومت میان رودان را به شاخه ای از شاهزادگان قاجار واگذار نماید. حکومت ضعیف ایران که نیرنگ های بسیار از دولت مزبور دیده بود، اندیشید که هر گاه شاخه ای از قاجارها بر تخت حکمرانی بین النهرین دست یابد، ممکن است با پشتیبانی دولت انگلستان، مدعی حکومت تمام ایران گردد.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

24 Oct, 21:17


آخرین کوشش دولت ایران برای پایان دادن به سلطه ی جبارانه ی امپراتوری عثمانی بر میان رودان، در پاییز سال ۱۲۰۰ خورشیدی (۱۸۲۱ میلادی) به عمل آمد. در این سال، همزمان با حمله ی موفقیت آمیز عباس میرزای ولی عهد به قلمرو عثمانی و آزادسازی شهرهای قارص، وان و بایزید، محمد علی میرزا دولتشاه (والی کرمانشاه و کردستان) نیز پس از آزادسازی سلیمانیه و دیاربکر، بغداد را شهربند کرد. ایرانیان به دلیل بیماری و درگذشت دولتشاه، نتوانستند بغداد را آزاد کنند. کوشش دیگر ایران برای آزادسازی میان رودان را، گسترش بیماری وبا در آن سامان ناکام گذارد و در نتیجه، میان رودان همچنان زیر سلطه ی غاصبانه ی امپراتوری عثمانی باقی ماند.

به دنبال این مساله، باب عالی از چند طریق در پی تحکیم سلطه ی خود بر این منطقه برآمد. در صدر همه ی این اقدامها، عربی کردن این سرزمین قرار داشت. دولت عثمانی برای جدا کردن مردم این سرزمین از دیگر ایرانیان، کوشید تا حد امکان همه ی راه ها را بر ایرانیان بسته و درها را به روی «عربها» و «معربها» بگشاید. اما با وجود همه ی این کوشش ها، هرگز حکومت عثمانی در ایرانی بودن این سرزمین تردیدی به خود راه نمی داد. دولت عثمانی همیشه پیش از تعیین والی بغداد، نظر موافق دولت ایران را خواستار می شد. از سوی دیگر، اکثریت بزرگی از مردم میان رودان، ایرانی و پیرو آیین تشیع بودند. در این زمینه، کوشش های متمادی عثمانی ها طی سالیان دراز نتوانسته بود تغییری در ترکیب جمعیت ایجاد کند. به ویژه این وضع، در شهرهای نجف، کربلا، سامرا و کاظمین به روشنیِ بیشتری هویدا بود.

ایرانی بودن منطقه چنان نمایان بود که حتی ناصرالدین شاه قاجار را نیز در سفر به آن سرزمین به شگفتی واداشته بود:«از پل سفید تا دروازه ی نجف که محل اردوست، یک فرسخ بیشتر مسافت است. در این راه، از دو طرف معبر، یک سره آدم و تماشاچی ایستاده بود که بیشتر آنها ایرانی بودند و چنان می نمود که به یکی از شهرهای ایران وارد شده ایم .....»

با آغاز جنگ جهانی اول، انگلستان با بهره گیری از پایگاه های خود در خلیج فارس، به سرعت نیروی نظامی قابل توجهی را از هند به صحنه های نبرد خاورمیانه گسیل داشت. انگلیس، در این بخش از جهان نیازمند متحدانی بود. از این رو، انگلستان با حسین شریف مکه قراردادی بست که به موافقت نامه ی «شریف حسین - مک ماهون» معروف شد. بر پایه ی این قرارداد، دولت انگلستان متعهد شد که برابر یاری حسین هاشمی در نبرد علیه عثمانی، حکومت سرزمین پهناوری را در اختیار وی قرار دهد.

در آن روزگار، شریف حسین که پرده داری کعبه را بر عهده داشت، وزین ترین شیخ عرب به شمار می رفت. سرزمینی که قرار بود انگلستان زیر فرمانروایی وی قرار دهد، عبارت بود از همان محدوده ی فرضی که به «هلال خضیب» مشهور است. محدوده ی فرضی مزبور، سرزمینهای سوریه، فلسطین (اسراییل ، اردن و فلسطین کنونی) و هم چنین بخشهایی از لبنان و میان رودان (بین النهرین) را در بر می گرفت. این هلال فرضی از چنان اهمیت و موقعیت راهبردی برخوردار بود که برخی از تاریخ نگاران معتقدند که یکی از دلایل آغاز جنگ جهانی دوم، تمایل حکومت آلمان نازی برای تسلط بر این منطقه بوده است.

در اواخر جنگ جهانی اول، شریف حسین با بهره گیری از یاری انگلستان، نیروهای عثمانی را در هم شکست و شهر دمشق را گشود. وی پس از این پیروزی، درگذشت و بزرگترین پسرش به نام فیصل، به جای وی نشست. هاشمیان خیلی دیر دریافتند که برخلاف قول و قرارها و مکاتبات میان «سرهنری مک ماهون و شریف حسین»، دولت انگلستان ضمن قرارداد محرمانه ای با دولتهای فرانسه و روسیه، مستعمرات آسیایی عثمانی را میان خود تقسیم کرده اند.

برپایه ی قرارداد «سایکس - پیکو» قرار بر این بود که هر یک از سه دولت مزبور، بر دو منطقه حکمروایی کنند - بر یک منطقه، به صورت مستقیم و بر منطقه ی دیگر، به گونه ی غیر مستقیم. بر اثر پافشاری روس ها، می بایست بخش بزرگی از فلسطین زیر نظام بین المللی قرار می گرفت. از سوی دیگر، قرار شده بود که دولت روسیه هر بخش از خاک عثمانی را که تصرف کند، به خاک کشور خودش منضم نماید.

تاریخ نگاران از قرارداد «سایکس - پیکو» به عنوان نخستین قرارداد «کشور سازی» نام می برند. در اثر انقلاب و خروج دولت روسیه از صف متفقین، جنگ مرزبندی های پیش بینی شده، دستخوش دگرگونی شد. بدین سان، میان رودان (بین النهرین) و فلسطین به انگلستان و لبنان و سوریه به فرانسه تعلق گرفت.

از سوی دیگر، انگلستان برای جلب حمایت یهودیان در جنگ علیه آلمان، برپایه ی اعلامیه ی «بالفور» در ۱۷ نوامبر ۱۹۱۷ (۲۶ آبان ماه ۱۲۹۶) وعده ی تشکیل کانون ملی یهود در سرزمین فلسطین را به آنان داده بود.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

24 Oct, 21:15


"با پایان گرفتن جنگ اول جهانی، دولت ایران هیاتی به انجمن صلح ورسای گسیل داشت. دولت ایران خواستار آن بود که با توجه به فروپاشی امپراتوری های تزاری روسیه و عثمانی، سرزمینهای جدا شده از سوی آنان به ایران بازگردانده شود. اما دولت بریتانیا، به عنوان پیروزمند اصلی نبرد، به این بهانه که ایران به گونه ی مستقیم در جنگ شرکت نداشت، از حضور نمایندگان ایران در کنفرانس صلح ورسای جلوگیری کرد. اکثریت بزرگی از مردم میان رودان، ایرانی و پیرو آیین تشیع بودند. وزارت مستعمرات انگلستان اعتقاد داشت که منافع درازمدت این کشور در آن است که یک خاندان عرب نژاد و غیر شیعی مذهب به حکمرانی میان رودان گمارده شود. با پافشاری وزارت مستعمرات انگلستان و تصویب کنفرانس قاهره، مردی بر تخت سلطنت نوخاسته ی میان رودان نشانده شد که تا آن زمان، هرگز این سرزمین را به چشم ندیده بود. فیصل، فرزند شریف حسین که از دمشق رانده و از مکه مانده بود، به حکمرانی میان رودان منصوب گردید."

#درک_خاورمیانه
(۱)

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

22 Oct, 15:46


اگر یادتان باشد، حوالی انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا، بحث مفصلی بود بین اینکه کارتر بهتر است یا ریگان و در این زمینه عده ای را عقیده بر آن بود که مسئله گروگانها را چند ماه قبل از شروع انتخابات آمریکا حل کنیم تا شاید کارتر باز هم بماند.

اما ما که هیچ گونه تخصصی در این باب نداشتیم، هی کله شقی کردیم و گفتیم:«بابا، هر دو، سر و ته یک کرباسند.» آنها می گفتند:«کارتر از جناح کبوتران است و ریگان از جناح بازها. باید هر طور شده کاری کنیم که ریگان نیاید.»اما ما پایمان را در یک کفش کرده بودیم که سگ زرد برادر شغال است.

آنها می گفتند:«کارتر،صلح طلب است و ریگان،جنگ طلب؛ بنابراین اگر ریگان روی کار بیاید، همه را به جنگ می کشد. پس بیایید به نفع کارتر پوستر چاپ کنیم تا او انتخاب شود.» اما ما باز هم زیر بار نرفتیم و در جواب سخن آنان مبنی بر این که کارتر خوب است یا ریگان؟ گفتیم:«لعنت به هر دوتاشان».

آنها می گفتند:«کارتری ها دوست دارند در دنیا صلح باشد، تا بتوانند کالاهایشان را به راحتی بفروشند و کارشان سکه شود. ولی ریگانی ها در پی ایجاد پیکار هستند تا بتوانند درآمد کلانی بابت فروش سلاح به دست آورند.» اما ما باز هم داد زدیم:«نه کار می خواهیم نه پیکار، لعنت به مردم آزار!»

وقتی هم که سرانجام مستر ریگان انتخاب گردید، آنها طی مرثیه های طولانی که در صفحات روزنامه های خود نوشتند، تاسف خود را از این حادثه اعلام داشته و گفتند که با این حساب دیگر وضع بازرگانی خراب شده و با روی کار آمدن ریگان، زد و خوردهای خیابانی افزایش پیدا خواهد کرد.

‏اما ما همچنان سر حرف خودمان ایستادیم و با یکرنگی اعلام کردیم:«ما دشمنیم با شیطان، چه با کارتر چه ریگان». آنها با خشم اعلام کردند که بابا این ریگان سعه صدر ندارد و با دستمال یزدی هم نمی شود او را راضی کرد، در حالی که کارتر با ابریشم یک ابریشم چی ساده هم دلش نرم می شود.

اما ما باز هم به حرف لیبرالهای پیرو خط ملانصرالدین گوش ندادیم، تا بالاخره بعد از روی کارآمدن ریگان، «گان» ها بیرون آمد و تغییرات مهمی در دنیا پدیدار شد و همه چیز از صلح به جنگ تغییر یافت که مهمترین این تغییرات، روی آوردن مجاهدین از سیاست صلح و حقوق بشر، به جنگ مسلحانه بود.

اینجا بود که ما فهمیدیم که سوادمان کم است و الحق که لیبرال ها در این زمینه دارای تخصص بسیار زیادی بوده و پیش بینی آنها درست از آب درآمده است. البته ناگفته نماند که مجاهدین ناقلا هم به ما کلک زده بودند و چنین وانمود کرده بودند که «دمکرات» هستند، اما بعداً معلوم شد که خیر، آنها از روز اول «جمهوری خواه» بوده اند.

طنز نوشت شهید مهدی رجب بیگی - مزیت تخصص ليبرالی.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

22 Oct, 15:44


‏"در جواب سخن آنان مبنی بر این که «کارتر خوب است یا ریگان؟» گفتیم:«لعنت به هر دوتاشان». بعد از روی کارآمدن ریگان، «گان» ها بیرون آمد. الحق که لیبرالها در این زمینه دارای تخصص بسیار زیادی بوده و پیش بینی آنها درست از آب درآمد. مجاهدین ناقلا هم به ما کلک زده بودند."

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

22 Oct, 13:16


در مورد برخی از ملاقات ها با عبدالله، یکی از شوخی های بین چنی و بوش این بود که همیشه او به یکی از این دو موضوع تمایل دارد:«یکی اینکه همه مشکلات خاورمیانه تقصیر شیعه است و دیگری اینکه همه مشکلات خاورمیانه به گردن یهودیان است.» البته شما هرگز کاملاً از قبل مطمئن نبودید که کدام یک از این دو را خواهد گفت. اما آنها [سعودی ها] واقعاً یک رابطه بسیار خوب و به نظر من سازنده با ما داشتند.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

22 Oct, 13:15


‏الیوت آبرامز : چرا درحالیکه ایران آمریکایی ها را می کشت، بیشتر از این بر علیه آن کار نکردیم؟ بدیهی است، چه این سیاست درست باشد، چه غلط، اقدامات بیشتر علیه ایران بسیار خطرناک و دشوار بوده است. جورج بوش در سال 2001 احتمالاً نمی توانست این کار را انجام دهد. در حمله به ایران یا سوریه، روابط با سعودی ها و کویتی ها، اماراتی ها و بحرینی ها ...، چندان تحت تاثیر قرار نمی گیرد. آنها ما را دوست دارند و به ما اعتماد دارند. آنها از مشکلاتی که ما در عراق داریم، ناراضی هستند؛ زیرا در مقابل ایران، در کنار ما هستند. آنها بیش از همه نگران یک چیز در خلیج[فارس] هستند و آن این است که نبود هرج و مرج در عراق، به ایران کمک کند. شکایت اصلی عربستان این است که:«شما عراق را به فارس ها، به آیت الله ها، به شیعیان داده اید!» این شکایت را زیاد از دیگران شنیده ایم.

#تاریخ_شفاهی_بوش

#درک_خاورمیانه

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

19 Oct, 09:32


نکته کلیدی در مورد "یحیی سنوار" این بود که برخلاف باند خالد مشعل و شرکا در حماس، در جنگ سوریه محافظه کارتر عمل کرد، و همین موضوع باعث شد بعد از عبور از بحران، در نقش میانجی در برقراری رابطه دوباره ایران و حماس عمل کند. بعدها هم وقتی از لزوم آشتی سوری ها با بشار اسد و اهمیت نقش سوریه صحبت کرده بود، مورد حمله اخوان المسلمین سوریه قرار گرفت.

#AS

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

19 Oct, 00:17


جولین آسانژ: بودجه داعش توسط سعودی و قطر تامین می شده است.

هیکل مصری: وقتی جنگ قصیر آغاز شد و حزب الله می داند که در معرض تهدید است، چکار کند؟ حدود چهل هزار خارجی داخل سوریه می جنگند، اما انگار هیچکس آنها را نمی بیند. اما همه آن یکی دو هزار رزمنده حزب الله را می بینند. شرم آور است!

حمد بن جاسم (نخست وزیر سابق قطر) :
امکانات، اول با هماهنگی نیروهای آمریکایی به ترکیه می رفت و زیر نظر آمریکایی ها، تُرک ها و سعودی ها که نظامیانشان آنجا بودند، توزیع می شد.

https://t.me/Sarvestan_z

سروستان

19 Oct, 00:13


رابرت کندی: از دیدگاه اعراب، جنگ ما علیه بشار اسد از سال ۲٠٠٠ و هنگامی که قطر پیشنهاد احداث خط لوله ده میلیارد دلاری به طول ۱۵٠٠ کیلومتر را از طریق عربستان سعودی، اردن، سوریه و ترکیه مطرح کرد، آغاز شد.

از دیدگاه پوتین، خط لوله قطر، سیاست ناتو برای تغییر وضعیت موجود و محروم کردن روسیه از تنها جای پایش در غرب آسیاست و همچنین از بین بردن قدرت روسیه در بازار انرژی اروپا.

این طرح یک مشکل بزرگ داشت و آن، نظام حاکم بر سوریه بود. سوری ها در سال ۲٠٠۹ اعلام کردند که زیر بار خط لوله قطر نمی روند. چون هم متحد سنتی روس ها بودند، و هم قرار بود با همکاری ایران و عراق و با موافقت روس ها، خط لوله گاز اسلامی را بسازند.

مستند: چرا سوریه؟

https://t.me/Sarvestan_z