رُمان و متن های ناب

@roman_matn_nab


«بنام خدا»

منبع رمان های📖
عاشقانه 👫
طنز 🤪
غمگین🖤
کلکلی😁
و خنده دار 🤣
به لهجه هراتی 🥰 از بهترین نویسنده های هرات ♥️

#ویدیو،#متن،#آهنگ….

هر چی بخوای اینجا است🤩

رُمان و متن های ناب

22 Oct, 20:02


دوری
آنقدر دور
که دستم به تماشایت نمی رسد
اما باور کن
خلوت خیالم
در تصاحب لشکر مهر توست
و هر وقت صدایم می کنی با عشق
زنگ نوای دلبرانه ات
قلبم را می لرزاند
گویی هزار سال است
همنشین دوستت دارم های منی



𝓛𝓞𝓥𝓔

@sahel913_darya923

رُمان و متن های ناب

22 Oct, 18:57


پنج قسمت جدید از رمان جذاب ما خدمت شما عزیزا🤩

لینک پخش کنین تا بیشتر شیم و جمع ما جمع شه و بخونیم رمان ها جذاب کاناله😉😍

ری اکت فراموش نشه دوستا👌

♡𝑱𝒐𝒊𝒏↷
╭༒┈───────「🖤
  ❥: @Roman_matn_nab
╰𖧷─┈➤༄🤍

رُمان و متن های ناب

22 Oct, 18:57


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_15
#نگارنده_مینو



پا دگه خو هم میشیتم که به پیش مه نزدیک در سرا رسید

مرسل:میشه پس شین؟

ای خدا سرا تیار کردن ازینا هم بگیره بخیر بم دم سرا شیر آو خو گذاشتن

مه:البته

ماست بره که ور گیشت

مرسل:خدا حافظ

مه:خدا حافظ شما


برفت مه هم دروغ چرا خوشوم آماد از او

اگر حالی ای صحرا میبود حتما میستاد تا مه وضو بگیرم او وعده تیر میشد
اما ای ریلکس بگفت آفرین از آدم بی جرأت بد مه میایه


...............




مه:ولید حالک مگرم تو خودی خانم خو بری به میله نه خودی ما ها یک بلک بچه

ولید:چپ کو دل خود مه خونه بخدا

مه:چری؟

ولید:پیر تکه تکه شدیو نمیگزاره

همه بلند بخندیدن

مه:چری؟😂

ولید:میگه ما دوماد خوش نداریم تا عروسی نکردی حق دیدنیو نداری

مه:خوب عروسی کو

ولید:نمیشه دختره خورده هنوز صنف یازده مکتبه مگرم یک سال صبر کنم

چون با غضب میگفت همه بلند خندیدیم


خیلی خوش گذشت با پر بازی و والیبال و قصه روز خوبی تیر کردیم .......

رُمان و متن های ناب

22 Oct, 18:57


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_14
#نگارنده_مینو



آیناز از او پرسید

آیناز:خوب مرسل جو ایشتنی خودی درسا؟

مرسل:خوبوم میگزره دگه چند روز بعد امتحان داریم

آیناز:خوبه دگه ما هم امتحان داریم اما گفتم باشه همی چند روزه کمی ساعت تیری کنم

مرسل:خوب کردین مه باز خوش دارم بعد از امتحانا که دلجم شم ساعت تیری کنم


آیناز:اوته هم میشه اما قبلیو هم خوبه که آدم ذهن خو آزاد کنه

مرسل هم سر تکاند .......



مرسل ادبیات انگلسی میخوند
و خیلی هم دختر با جرأت بود و البته خیلی خوش تیپ


سر سفره که بشیشتیم

خاله مه باز کاری کرد که مر هم خودی ازو به گپ بگیره

خاله:مرید جو هم کو از دست همی محکمه روزی نداره نه؟

مه هم خندیدم

مه:خوبه دگه ها ولا خیلی نمیرسم


او هم زیر چشمی بمه میدید

خوووب پس مرید خوش کرده
هر کس باشه هم خوش میکنه مه ایته جذابی


خاله:ها دگه خاله جو قاضی بودن هم سخته



خخخخخخ ایشته تابلو هی وظیفه مه به رخ میکشه




خلاصه برفتم که بته سراینا وضو بگیرم که نماز پیشین بخونوم برم که ولید معطل مه بود

هی وضو میگرفتم که مرسل بیرون شد

رُمان و متن های ناب

22 Oct, 18:57


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_13
#نگارنده_مینو



مه:سلام خوبین سلامتین

دختره:شکر خدا

اور بدیدم و او هم تیزی هولکی برفت و

چری اودم اور قیاس به صحرا کردم؟

مرسل:مه میرم دگه زن کاکا

ضیا گل:ای بخدا اگه تور بگزارم امروز چاشت مگرم بستی


مرسل:بخدا نمیشه زن کاکا کار دارم

ضیا گل:خیلی هم میشه حالی دیک جا میکنم بیا خودی مه و حسنا و آیناز اختلاط کن اینا هم دیق ان مه هم خودی خوهر خو اختلاط میکنم



مرسل:باشه یک زنگی به مادر خو بزنم

زنگ زد و جالب بود که از راست گویی یو خوشم آماد
که بگفت که بچه نا هم هسته


بشیشت و مه هم او طرفا شیشته بودوم تا معذب نشه

نه که نشد؟
اما باز هم

رُمان و متن های ناب

22 Oct, 18:57


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_12
#نگارنده_مینو



حسنا:مه کو خیلی اور خوش دارم فقط همی مژده جمالزاده میمونه

اوووف چیقذر گپ میزنن؟

آیناز:بیشتر خیال میکنم زلیخا سریال چوکوروا میمونه


همودم دم سرا زنگ آماد

مر هم یک رقمی گفتن برو باز بیا که فکر کنه تو خبر ندیشتی که او میایه

یک کارا یاد دارن همی زنکا


مه:خوب ایته کارا یعنی چی؟

مادر:برو بره مه

مه هم برفتم هموته کردم خود مه قصد ازدواج داشتم
چون واقعا سن مه به ازدواج میخورد


صدا ضعیف سلامیو میاماد که خوش آمد میکنه

مه هم هموته که گفتن خود خو یک دفعه گی بیرون انداختم و طوری بر خورد کردم که یعنی مه نمیفهمم


وقتی با او مواجه شدم با یک دختر بی نهایت زیبایی مواجه شدم

چشمایی عسلی رنگ نزدیک به سبز و قد بلند

هول کرد و مه هم ماستم خود خو هول زده نشان بدم که خاله مه گفت

ضیا گل:مرسل جو اینا بچه خوهر منن قاضی مرید جو

خوب حالی وظیفه مه نمیگفت مر خوش نمیکرد ای دختره؟😂


دختره کمی هول هم بکرد و باز گفت

مرسل:س..سلام خوبین

رُمان و متن های ناب

22 Oct, 18:57


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_11
#نگارنده_مینو



ای وای چری ای ایرقم چشمیو ضرب خورده یه؟


مه:خانم عطایی چکار شده؟😳

صحرا که خود خو کنترل میکرد گفت

صحرا:سلام ..هیچ..هیچی نشده فقط به شیر آو خورد چشم مه

مه:وی خوب هوش میکردین

صحرا:مچم بخورد همیته


اما مطمعن بودوم به شیر حمام نخورده

رو خو او طرف کردم و اوهم بیاماد بالا سر مه

صحرا:قاضی صاحب بدین پرونده ها که تایپ کنم


مه:اگه امروز مریضین نمایه

صحرا:نه خوبوم

مه هم سر تکان دادم و بدادم بریو ........




به خانه آمدم و سلام کردم و جواب شنیدم

مادر:میگم ننه

مه:جان

مادر:کی مایی دگه تور نومزاد دار کنیم؟


چری هوش مه برد صحرا رفت؟

بد کرد هوش مه😐 زودی اور تفرقه کردم

مه:یله کنین شما به خدا مه هنوز بیست و هفت ساله شدم

مادر:پس مایی چند ساله شی؟

مه:حد اقل سی

مادر:چپ کو که خودم همیته زن کاکاتو سرزنش میکنم که چری دختر خو به پیمان داد
انی هنوز دو نیم سال تیر شده. وقت سر پیمان چند تاری سفید شده
چی بکاره؟ انی او هم سی و سه ساله شده دگه


مه:خوب موده حالی

مادر:ای مرگ به هموته مودی بشه دگه مه خوش دارم کاکولا بچه مه سیاه باشه روز عروسیو

بخندیدم

مه:اگر زرد رنگ کردم چی؟

مادر:ای خدا نکنه ایته چیزی شی

مادر:صبا میریم به خونه خاله تو دختر عمبجینیو هم به بونه میارم تور بخدا بیا یک بار اور ببین اگر خوش کردی همو میدیم

مه:یاری مودر تیاره چپ کنین

مادر:بیا خیرات تو شم ننه جو بریم

مه:خوبه باز یک فکری میکنم

مادر هم سر تکان دادن ...............




به خونه خاله خو شیشته یم و چهار اطراف خو میبینم

متاسفانه یک دختر هم ندارن خاله مه و فقط یک بچه پانزده ساله دارن

خوب مه بیام خودی ازی چی بگم؟
شوخاله مم کو به ایرانه


بشیشتم که دختره بیایه و زودی برم


مادر:ضیا گل کجایه دگه دختر عمبجین تو؟

خاله:میایه خالی خوهر

مه هم کو خود خو نمیفهمنم دگه

رُمان و متن های ناب

22 Oct, 14:53


الهی سپاسگذاریم به نعمت تو الله من🤲😘

♡𝑱𝒐𝒊𝒏↷
╭༒┈───────「🖤
  ❥: @Roman_matn_nab
╰𖧷─┈➤༄🤍

رُمان و متن های ناب

21 Oct, 13:41


ای هم پنج قسمت جدید از رمان خدمت شما

ری اکتا خو بیشتر کنین عزیزا بیشتر نشر میکنم انشالله

♡𝑱𝒐𝒊𝒏↷
╭༒┈───────「🖤
  ❥: @Roman_matn_nab
╰𖧷─┈➤༄🤍

رُمان و متن های ناب

21 Oct, 13:40


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_10
#نگارنده_مینو



بشیشت


مه:بگیرک همینا همه تایپ کن

صحرا:چشم

مه هم سر تکان دادم

...................



به محکمه ایم و مه هم با غم به مرد و زنی میبینم که به مایم جدا شم

کمی دلم گرفته

چون بچه گک پنج ساله دارن که مادر خو مایه
اما پدریو اور کش کرده میبره


مادره:نبر تور بخدا نبر یحیی یک بار بگزار به بار آخر اور بوی کنم😭

یحیی:یله کن اور بتو زنکه یله کن

پسر:مه به پیش مامی خو میرم مامی جو نبر مر مامی جو مه خودی تو میرم


او طرف خو نگاه میکنم که اشک تمام صورت صحرا خیس کرده
و دست خو رو دهن خو گرفته


تا ایکه بلاخره برفتن

نصف همو حضار گریه میکردن

حتی حال خود مه هم بد شده بود


خیره به صورت صحرا بودوم که وقتی اشکیو بریخت
چشما خو واز کرد و خیلی زیبا بود
از بین مژه های سیاهیو اشک برق میزد
ای خیلی به او خوب میگفت

تیزی رو خو او طرف کردم


یک چند برگه دگم بود که زنگ موبایل نوکیا یو به صدا در آمد

خیلی از همی زنگ بد مه میایه

جواب داد

صحرا:بل..بلی

طرف .......

صحرا:خوبه.می..میام

طرف:......


صحرا:گفتم میام انی میام

میخواست بره

مه:اول اینا تایپ کن باز برو

سر تکان داد و هر دم گوشیو زنگ میاما‌د اما جواب نمیداد و میترسید

ای کی خواد باشه؟


............




شب هم بدون کدام گپی به پایان رسید و صبح بازم مه آماده شدم و رفتم

پنج شنبه ها هم نصف روز به محکمه یم
که بخیر صبا میشه


رفتم و بعد ساعت یک بجه بود که
صحرا بیاماد

با دیدنیو حیران مانده خیره بودوم

ای چیکار شده؟

چشمیو کامل سیاه بود
..........

رُمان و متن های ناب

21 Oct, 13:40


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_9
#نگارنده_مینو



استراحت کردم ..........



سر مه بته لپتاب بود که قرار بود برم به سالون محکمه

در وا شد و صدا ضعیف او هم بیاماد که سلام میگفت

مه:علیک سلام

صحرا:میتونوم بیام

مه:بفر ما

بشیشت و گفت

صحرا:بدین همونایکه غلط کردم دوباره نوشته کنم

مه:نمایه ازی به بعد هوش کن مه خود مه صحیح کردم

صحرا:چشم

صحرا:راستی

مه:بلی

صحرا:خواهشا ازی به بعد به شاو بمه زنگ نزنین


انی نگفتم؟ نباید به شاو زنگ میزدم

مه:چری

صحرا:خانواده مه حساس ان خوش ندارن یک مرد ساعت یازده شاو بمه زنگ بزنه


مه:خانواده تو حساس نین که به پیش یک مرد کار میکنی؟

صحرا:او کار منه میفهمن که بخاطر کار میرم
و هیچ عیبی نداره
اما همکار آدم به شب به آدم زنگ نمیزنه

مه:رییس آدم


اوهم مظلوم نگاه کرد..

رُمان و متن های ناب

21 Oct, 13:40


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_8
#نگارنده_مینو



به خونه شیشته یم و واقعا به استعدادیو سلام میکنم

اما چکار کنم که مه حسودم و هیچ کس نمام از مه بهتر بشه

شروع کردم با دقت نگاه کردن

و بلاخره یک اشتباهی پیدا کردم 😈

زنگ زدم بریو از یاد مم برفته که ای وعده شاو بعده
حسودی مه گل کرده بود


زنگ زدم که جواب داد

مه:ای چی طرز نوشتنه؟

دختره: سلام چری؟

مه:هر چی به دهن تو آماده بنوشتی ایته باشه دگه نیا

دختره:چری چکار شده؟ مه همه درست نوشتم

مه:چری طاهر نوشتی ظاهر؟

دختره:ببخشین اشتباه شده

مه:اشتباه تور بته سرخو بزنم؟ خوب ایر اگه تحویل میدادم کو خراب میشد

دختره:دگه تکرار نمیشه


مه:نه بشه بیازو مجبوری اگه نه تور اخراج میکنم

دختره:چ..چشم

مه:ادا ازی آدما لایق در نیار که یعنی مه تایپ قویی دارم


دختره:نه واقعا مه

نگدیشتم گپ بزنه که تیزی قطع کردم

البته خیلی هم مهم نبود
اما مه حسودی مه گل کرده بود دگه

رُمان و متن های ناب

21 Oct, 13:40


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_7
#نگارنده_مینو



دختره:گوشی مه خاطری پول ندیشت

کمی از عصبانیتم کم کرد


مه:خوب مشکل نیه خواستم بگم از امروز بیایین به کار

دختره که ذوق در صدایو هویدا بود گفت

دختره:تشک..تشکر حتما میام

مه:خوبه بخیر باشین

.........


لباس های خاکی داره و مانتو نیمه چرک یا شایدم چون کهنه یه
و شال خو هم که بته چشما خو کشیده که موهایو پیدا نباشه

و بدون زره از آرایش بیاماده
و مچم چری پارچه هایو خاکی یه


سلام کرد که جواب دادم

مه:کامپیوتر که بلدی درسته؟

دختره:بلی ها

مه:خوبه

خوب ای اگه پول نداشته ایشته باز کامپیوتر یاد گرفته؟
همی کو نخواد باشه


بیاورد و دستایو هم میلرزید

مه:خوب ببین اینا همه تایپ کن و باز بقیه هم میگم چکار کنی

سر تکان داد

مه:راستی

دختره هم نگا کرد

مه:اگر بشنوم و ببینم و یا بفهمم که تو خیانت میکنی و میری میگی باز گله نکنی

اوهم با ترس سر تکان داد


مه:شروع کن

خود مه هم کارا خو شروع کردم ...........




به چهل و پنج دقیقه چهار ورق کامل تایپ کرد

بووووو
حسودم!

دختره:بفرماین

مه:چکار شد؟

دختره:خلاص شد

بستوندوم و نگاه کردم کامل بود


به طرفیو سیل کردم

ایشته همیته کرد؟

مه به دوساعت اگه بتونوم

دختره:دگه چی کاره؟

مه:هیچی برو به سرا خو

دختره:چری؟

مه:خوب خلاصه دگه برو یا مایی مهمون ما بشو؟

او نفس راحت کشید


دختره:نه میرم

مه:خوبه صبا همی تایم همینجی باش

او هم سر تکان داد. و برفت


ریزه میزه
دل مه مایه اور قلم پنسل بگم

رُمان و متن های ناب

21 Oct, 13:40


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_6
#نگارنده_مینو



ولید اما گفت

ولید:به کار هم نیاز داره به خدا خانواده خیلی فقیری ان
تو میفهمی که ای به حقوق ازم مکتب خو کامیاب شده؟

مه:جدی؟

ولید:ها بخدا مه و تو چند رقم کورسا کانکوری خوندیم او از مکتب امتحان کانکور داده


مه:خووو

اوهم سر تکان داد

چرت زدم پ از آخر هم هیچی به دستم نیاماد .............



حسنا:میگم مرید

مه:بلی

حسنا:مثل دگه وقتا نمیریم به رستورانت جایی؟دیق شدم آخه

مه:نه مه خسته یم


حسنا:ملینا هم خاطری خودی جمشید میره

مه:او اختیار خو داره

حسنا:وی دگه ایشته بد اخلاقی شده تو

مه:همیتنه


قهر کرد

راستش اصلا حوصله آیدا و شوهریو نداشتم چون اوناهم میرفتن

دروغ چرا چشم دیدن خوشبختی شان نداشتم
چون پیمان خیلی آیدا دوست داره
مه هم نمام که عکس العمل مر ببینن


چشما خو پت کردم و سر خو به دیوار تکان دادم

مچم چکار کنم
ای دختره بگم بیایه یا نه

هم میترسم چون میشه قابل اعتماد نباشه
مه به خطرم

هم از چشمایو ایته معلوم نمیشد ............




شماریو میگیرم
ایشته شماره کندی هم داره
با بیلا

زنگ میزنم و زنگ تیر میکنه سه چهار بار آخر هم جواب نمیده

خوب بخاکی مثلی نصیب نبوده حتما به پی خیره مه بوده



تا ماستم که گوشی خو بگزارم زنگ آمد

جواب دادم که قطع کرد

مه مثلی که مسخره ازینم؟

زنگ زدم

جواب داد

مه:البد مه مسخره شمانم ؟چری باز قطع میکنین؟

اما با گپی که زد قلبم فشرده شد ........

رُمان و متن های ناب

20 Oct, 10:35


هر لبخند یه داستان داره و هر اشک یه خاطره ..


♡𝑱𝒐𝒊𝒏↷
╭༒┈───────「🖤
  ❥: @Roman_matn_nab
╰𖧷─┈➤༄🤍
‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎

رُمان و متن های ناب

20 Oct, 10:21


ری اکت ها خو بیشتر کنین که هر روز بیشتر نشر کنم دوستا🤩😍

رُمان و متن های ناب

20 Oct, 03:45


مــــــــــرا
پرسی که چونی ،
بین که چونـــــــــــــم

خرابم ، بیخودم ، مست جنونم

#مولانا

♡𝑱𝒐𝒊𝒏↷
╭༒┈───────「🖤
  ❥: @Roman_matn_nab
╰𖧷─┈➤༄🤍

رُمان و متن های ناب

19 Oct, 18:22


پنج قسمت جدید از رمان جذاب ما

♡𝑱𝒐𝒊𝒏↷
╭༒┈───────「🖤
  ❥: @Roman_matn_nab
╰𖧷─┈➤༄🤍

رُمان و متن های ناب

19 Oct, 18:22


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_5
#نگارنده_مینو


اوهم لبخند زد


شب با خوبی و صد البته با حساسیت های پیمان همراه بود تمام شد.


.............


ای روز ها خیلی بمه سخته که هر روز تایپ کنم پرونده ها سخته
البته ما محرر داریم به عنوان عریضه نویس
ولی مع یک شخص تکی به خود خو مام که فقط از مه بنویسه و همچنان ولید هم دوسیه ها خو میده
هر چیزی نمیشه به محرر داد

چون گفته های خودوم و بیشتر کارهای که قراره به خانه انجام بدم
قراره به ای محرر جدید خو بدم

سر مه هم درد میکنه ببخی حال مه خوش نیه

بری ولید گفتم که یک شخص پیدا کنه که او همی پرونده ها تایپ کنه
تا مه بتونوم کمی استراحت کنم



مچم چکار میشه امروز قراره یکی بیایه

و بمه کمک کنه

در بدون تک تک وا میشه و همه زن و مرد هم شیشته ایم

در حال بحث

یک دخترک ریزه میزه چشم سیاه که شباهت خیلی زیادی به آیدا داره و اما قدیو کوتاه تره


دخترک با حجابی

مه:به اجازه کی به اینجی آمدین؟

دخترک با ترس شروع کرد

دختره:س..سلام

مه:خب سلام کی شما به اینجی راه داده؟به شما نگفتن بدون تک تک وارد نشین؟ اصلا چری آمدین؟


دختره:مه خوب مه آمدم که اشکایو بریخت

اینع 😐

همودم ولید آمد

ولید:سلام خانم عطایی بفرمایین

دختره اشکا خو پاک کرد بیاماد

ولید:اینا همویی ان که بتو کمک میکنند مرید جان

مه:اینا؟

ای کو فینگی بزد به گریه شد 😐ای ایشته مایه بمه کمک کنه


دختره سلام کرد

ولید:اینا صحرا عطایی از شاگردان لایق و همچنان اول نمره دیپارتمنت حقوق علوم سیاسی ان و قراره هر روز بعد از چاشت پیش تو کار کنن

مه:خو

ولید:ها

مه:خوب شما شماره خو بدین باز احمدی با شما تماس میگیره

اوهم سر تکان داد

برفت

ولید:بچیم چری رد کردی؟

مه:وخی تور بخدا ای کو فینگی بزد به گریه شد چهار تا قتل ای نوشته کنه
مگرم ایر از ته شفاخونه ها جمع کنن


ولید:خوب تو چی کار داری؟ بخدا او خیلی لایقی یه او اول نمره یه آخه

مه:باشه

ولید:بگیر خوب خوش نکردی باز رد کن

مه:همیته میگی خوش نکردی که فقط مایم اور بوستونوم

ولید:ولی برار بگیر به فکر خو بشو تیاره دگه وقت ازدواج تونه

مه:هنوز اصلا به فکر نیم

ولید هم سر تکان داد

رُمان و متن های ناب

19 Oct, 18:22


#رمان
#دریایی_از_مهر
#پارت_4
#نگارنده_مینو


ولید:اوکی


......



آیدا بچه گک جذاب خو تکان میداد که کوپ پیمان بود و هموته هم بد اخلاق
چون همیشه در حال گریه بود

آیدا:جان مادر عشق مه گریه نکن بمرم چی مایی

بچه هم گریه میکرد و میگفت بابا

گوشی خو بیرون کرد

آیدا:میگم پیمان جو بیا دگه هی میگه بابا

مچم هم پیمان چی گفت که ای بخندید و گوشی به گوش بچه خو گرفت .........





شب که پیمان بیاماد مر که بدید کمی چپ چپ نگاه کرد

و باز به آیدا دید و لب زد شال خو پیش کش

پوزخند زدم

آیدا هم لبخند زد

همیشه از وقتی که مر میبینه همیته میکنه

پیمان به آیدا لبخند زد و بچه یو هم بال بال میزد و بابا میگفت

مه هم منتظر شدم میثاق بیاماد

چون امشاو ما به خونه کاکامه مهمان بودیم و آیدا هم خودی بچه خو و شوهر خو بود

حال که فارغ هم شده
و امتحان تخصص داد و کامیاب شد .

و چند وقت دگه قراره بره به کشور های خارجی تخصص بگیره


میثاق آمد و چند ماه میشه که ازدواج کرده

و خانم خجالتی یو هم بود

دست داد و بغل کشی کردیم

میثاق:ایشته گمی بچیش

مه:از بس که سر مه شلوغه برار بخدا

میثاق:راست میگی دگه تا به شوم خودی مجرما سر و کار داری

مه:ههههه ها

میثاق:برار هوش کن شرایط خرابی تور ترور مروری نکنن

مه:هرچی به دست خدایه