چهار سالم بود همه به هم میگفتن " نحس" بخاطر اینکه پدر و مادرمو تو یه حادثه لعنتی از دست داده بودم و تنها بازمانده حادثه من بودم.سرپرستیم به خانواده مادریم رسید؛خاله و داییهایی که چشم دیدن منو نداشتند ...کمبود محبت منو به جایی رسوند که با اولین دوست دارم از طرف یه مرد خامش شدم و بیخبر از همه صیغه پنهونش شدم...منی که توسط اون پس زده شدم بخاطر اینکه دخترا نباید خودشونو در اختیار مردی بزارن...
زندگی من پُر شد از پارتی شبانه....تو یکی از همین پارتی های شبانه با اون آشنا شدم مست بودیم هردو...همون موقع پلییس سر رسید و ما محکوم شدیم به یه زندگی اجباری...
اما نمیدونستم قراره جهنم واقعی تو خونه اون ببینم...اون زخم خورده از دست دادن عشقش بود و منی که بار اولم با اون نبود و اون میدونست....
https://t.me/+t41Arxu_mytkYTVk