آه و نفس نفس و نگاهی دوان دوان
انگشت های یخ زده و لکنت زبان
پاییز و مه, قدم به قدم, پا به پا, صبور
در کوچه های نم زده, با هم ترانه خوان
اسرار را به سینه ی خود می سپرد دف
میخواند زیر لب همه را توی گوشمان
از آن جدالِ بر سر هستی و شک و دین
تا آن "چه خوبه" گفتنمان های همزمان
لشگر کشی و فتح دوتا سرزمین مست
بی اعتنا به مرز و هشدار مرزبان...
"یک آرزو رها شده در بین خاطرات "
قربانی تلنگر سرما به استخوان
من دف به دوش آمدم اما تو نیستی
جمعه, ونک, غروب و بارانِ بی امان
دلتنگ روز های خوش نغمه خوانی ام
همخون دور مانده ی غمگینم... ارغوان!
دنیا به قدر وسعت پرواز "ما" نبود
ققنوسمان به سینه ی آتش سپرد جان
افسانه نیست قصه ی خاکستر و امید
دلداری ام بده که کمی منتظر بمان
تعبیر شعر های قشنگ تو می رسد
یک روزِ زود میشکند سقف آسمان
زل میزنم به روز عجیبی که پیشِ روست
پشتم به شیب سرسره و رو به آسمان
"دارد غروب جمعه به پایان نمی رسد "
لعنت به بوی غربت و بارانِ بی زمان
#كوثر_ريوندي
🤌🌹