نیک پند @nikpand Channel on Telegram

نیک پند

@nikpand


#یک_دقیقه_مطالعه




سال شروع بکار ۱۳۹۴
‌‌‌‌ ‌
‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌
‌‌‌‌ ‌
#رفتن_از_کانال

نیک پند (Persian)

نیک پند یک کانال تلگرامی است که با نام کاربری @nikpand شناخته می‌شود. این کانال با هشتگ #یک_دقیقه_مطالعه شناخته می‌شود و در سال ۱۳۹۴ فعالیت خود را آغاز کرده است. آیا شما به دنبال روزمره ترین نکات زندگی و مطالب آموزشی مفید هستید؟ اگر بله، نیک پند بهترین انتخاب برای شماست. این کانال با انتشار مطالب کوتاه و مفید در زمینه های مختلف از جمله روانشناسی، موفقیت، بهداشت و زیبایی و ... شما را در راه رسیدن به بهترین نسخه خود یاری می‌رساند. هر روز با یک پست جدید، نیک پند شما را همراهی می‌کند تا به روزی پر انرژی و پر موفقیت خویش بپردازید. بنابراین، اگر می‌خواهید بهترین نکات زندگی را یاد بگیرید و به بهترین خود برسید، حتما به کانال نیک پند بپیوندید. #رفتن_از_کانال

نیک پند

25 Jan, 19:37


#حتما_ببینید

💠کار خوبه خدا درست کنه

⛔️سلطان محمود خر کیه ...

#نشر_دهید

💞 نیک پند 💞
@NikPand

نیک پند

20 Jan, 06:18


🌹

نیک پند

20 Feb, 15:13


پایان نیک پند

نیک پند

27 Dec, 10:30


میگویند روزی رضا شاه پهلوی در راه سعد آباد پیر مرد پیاده ای را دید و سوار اتومبیل خودش کرد و به مقصدش که تجریش بود رساند .

هنگامی که پیر مرد از اتومبیل پیاده شد ، رضا شاه صد تومان هم به او انعام داد ،
پیر مرد به رضا شاه گفت : قربانت بشوم من صد تومان شما را نمی خواهم

فقط امر بفرمایید تنها فرزندم را که به خدمت نظام برده اند معاف کنند که بدون کمک او چرخ زندگی مان لنگ مانده است!

رضا شاه گفت : پدر جان ؛ این صد تومان را ببر به آن پدر سوخته ها رشوه بده حتما پسرت را معاف میکنند!

🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

27 Dec, 06:30


شاخص اقتصادی از دید شاه عباس

شاه عباس از وزيرش پرسيد: امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟
وزير گفت: الحمدالله به گونه ای است كه تمام پينه دوزان توانستند به زيارت كعبه روند.
شاه عباس گفت:
نادان اگر اوضاع مالي مردم خوب بود میبايست كفاشان به مكه میرفتند نه پينه‌دوزان، چون مردم نمیتوانند كفش بخرند ناچار به تعميرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم...

«برگرفته از هزار و یک حکایت اخلاقی »

🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

26 Dec, 21:42


مهربانی...

@NIKPAND

نیک پند

26 Dec, 18:30


دو نفر تا پای فینال رسیدن!!
غلامرضا تختی وسیراکوف بلغارستانی، کشتی شروع شد و تختی بارها سیراکوف را خاک کرد...
دقیقه دوم مسابقه بود که فشار بی امان
پهلوان تختی باعث درد شدید سیراکوف شد!
سیراکوف با دست به پاهایش اشاره کرد وتختی بلافاصله سیراکوف را رها کرد و از جابلند شد.
سرو صدای تماشا چی ها بالا گرفت که آقای تختی چراداره اینجوری می کنه،سیراکوف لبخندی زد و منتظر رای داور نشدو دست تختی را به عنوان کشتی گیر پیروز بالا برد!

رسم پهلوونی هم فقط قدیمیش خوبه


🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

26 Dec, 18:29


چادرت را بتکان‌   روزی ما را بفرست
ای که روزی دو عالم  همه از چادر توست

محفل شعر فاطمی همزمان با ايام فاطميه، با هدف انتخاب اشعار فاخر در خصوص ساحت مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها و كشف استعدادهای نوظهور و حمايت از شاعران اين حوزه برگزار می گردد‌.

نیک پند

26 Dec, 16:30


درکانادا پیرمردی را به خاطر دزدیدن نان به دادگاه احضار کردند.
پیرمرد به اشتباهش اعتراف کرد ولی کار خودش را اینگونه توجیه کرد:
خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم، قاضی گفت:
تو خودت می دانی که دزد هستی و من ده دلار تو را جریمه می کنم و میدانم که توانایی پرداخت آنرا نداری به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت میکنم، درآن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی ده دلار از جیب خود درآورد و درخواست کرد به خزانه بابت حکم پیرمرد پرداخت شود سپس ایستاد و به حاضرین در جلسه گفت:
همه شما محکوم هستید و باید هرکدام ده دلار:جریمه پرداخت کنید چون شما در شهری زندگی میکنید که فقیری مجبور می شود تکه ای نان دزدی کند؛ درآن جلسه دادگاه ۴٨٠ دلار جمع شد و قاضی آن را به پیرمرد بخشید.

مرحوم شیخ شعراوی می گوید: اگر در شهر مسلمانان فقیری دیدی، بدان که ثروتمندان آن شهرمال او را می دزدند!!!

اجازه ندهیم انسانیت در ما بمیرد
مرگ انسانیت مرگ خوبیهاست

🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

26 Dec, 10:30


" ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮐﺞ ﮐﺎﺥ ﮐﺴﺮﯼ ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ"

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺎﺥ ﮐﺴﺮﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺸﺒﺮﺩ ﮐﺎﺭ ﻧﺎﭼﺎﺭﻧﺪ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺑﺎﺭﮔﺎﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮐﺎﺥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﮕﺬﺭﺩ, ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻠﯽ ﻭ ﻣﺤﻘﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻋﻠﯿﺮﻏﻢ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻣﻨﺰﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺎﺯ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ. ﭼﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ؟

ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﮔﻔﺖ " ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ. ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﻭ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﯿﺪ."
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺎﺥ ﮐﺴﺮﯼ (ﺍﯾﻮﺍﻥ ﻣﺪﺍﯾﻦ) ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺟﻠﻪ ﯼ ﻋﺮﺍﻕ ﺩﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ, ﺣﺘﻤﺎ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺻﻠﯽ ﮐﺎﺥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﺧﺎﺹ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﮐﺞ ﺷﺪﻩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺍﻧﺪﮎ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺧﻄﯽ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻨﺎﯼ ﮐﺎﺥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺣﻘﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﺞ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﻧﺸﻮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮐﺞ ﮐﺎﺥ ﮐﺴﺮﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ, ﺗﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺭﻭﺡ ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺪﻝ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻋﻬﺪ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮐﺞ ﮐﺎﺥ ﮐﺴﺮﯼ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭ ﺁﻥ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﻧﻤﺎﺩ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻋﺪﻝ ﻭ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ.

🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

26 Dec, 06:30


صدام قبل از حمله به ایران قصد داشت تا کشورمان را به ۵ قسمت تقسیم کند:
آذربایجان جمهوری اول، کردستان جمهوری دوم، خوزستان با تغییر نام به عربستان جمهوری سوم، و بلوچستان جمهوری چهارم مابقی کشور نیز جمهوری پنجم محسوب میشد.
بعثی ها آنقدر به این هدف خود اطمینان داشتند که پس از فتح خرمشهر روی دیوار های این شهر نوشتند:
"آمده ایم که بمانیم"
پس از اینکه خرمشهر به دست رزمندگان ایرانی آزاد شد زیر نوشته بعثی ها نوشتند:
"آمدیم نبودید"

🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

25 Dec, 19:41


رفیق من...

@NIKPAND

نیک پند

25 Dec, 18:30


کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی ته کلاس ما مینشست، که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود، آن هم به ۳دلیل:
اول اینکه کچل بود!
دوم اینکه سیگار میکشید
وسوم اینکه در آن سن و سال زن داشت! که برای من از همه تهوع آور تر بود
سالها گذشت، یک روز با همسرم از خیابان میگذشتیم، به طور اتفاقی آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم...
در حالی که من زن داشتم!
سیگار میکشیدم!
و کچل شده بودم!

🖌دکتر علی شریعتی


🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

25 Dec, 16:30


ضرب المثل " تعارف شاه عبدالعظیمی" از کجا اومده !؟

قدیما که تهرانی‌ها با ماشین دودی میرفتن
زیارت شاه عبدالعظیم
پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میدادن،
برای همین اهالی شهر ری
که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن
حتما برمیگردن خونه هاشون،
الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین !

🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

25 Dec, 06:30


رو در اتاقش نوشته بود با وضو وارد شوید، تو انجام کار خیر و نماز جماعت پیش قدم بود، همه کار می کرد تا بره بهشت.

نه شهید شد نه جانباز...

محمود رضا خاوری، مختلس سه هزار میلیارد، به آرزویش رسید و اکنون در ویلاهای سوپر لاکچری و کنار حوریای کانادایی، بهشت رو تجربه میکنه.


🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

24 Dec, 19:30


سلام علیکم...
@NIKPAND

نیک پند

24 Dec, 18:30


سرجوخه جبار

داستانی که حتما باید خواند

"میگویند که در ایام قدیم،در یکی از پاسگاه‏های ژاندارمری سابق،ژاندارمی خدمت‏ می‏کرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار.
این سرجوخه جبار،مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار،سواد درست حسابی نداشت ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او،کسی را یارای نفس‏ کشیدن نبود.

از قضای روزگار،در محدوده خدمت‏ سرجوخه جبار،دزدی زندگی می کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود.
سرجوخه جبار،با آن کفایت و لیاقتی که‏ داشت،بارها، دزد را دستگیر کرده،به‏ محکمه فرستاده بود ولی،گردانندگان‏ دستگاه، هربار به دلایلی و از آن جمله‏ فقد دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده،او را رها کرده بودند، به گونه‏ای که،گاهی،جناب دزد، زودتر از مأموری که او را مجلوبا و مغلولا به‏ مرکز دادگستری برده بود،به محل بازمی‏گشت، و برای دلسوزانی سرجوخه جبار،مخصوصا چندبار هم،از جلو پاسگاه رد می‏شد و خودی‏ نشان می‏داد یعنی که بعله...

یک روز،سرجوخه جبار،که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیه کار و آزادی او به ستوه آمده بود،منشی‏ پاسگاه را فراخواند و به اودستور داد که قانون‏ مجازات را بیاورد و محتویات آن را،برای‏ سرجوخه بخواند.
منشی پاسگاه،کتاب قانونی را که‏ در پاسگاه بود،آورد و از صدر تا ذیل،برای‏ سرجوخه جبار خواند.

ماده 1...ماده 2...ماده 3...الخ...
سرجوخه جبار،که در تمام مدت خوانده‏ شدن متن قانون مجازات خاموش و سراپا گوش‏ بود، همین‏که منشی پاسگاه آخرین ماده قانون‏ را،خواند و کتاب را بست،حیرت زده و آزرده‏دل،به منشی گفت:

اینها که همه‏اش ماده بود،آیا این کتاب، حتی یک«نر»نداشت؟

آنگاه سرجوخه جبار،به منشی گفت:
ببین در این کتاب،صفحه سفید هست؟

منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد:
قربان!در صفحه آخر کتاب،به اندازه‏ نصف صفحه،جای سفید باقی‏مانده است.

سرجوخه جبار گفت:
قلم را بردار و این مطالب را که می‏گویم‏ بنویس و چنین تقریر کرد:
«نر»سرجوخه جبار:هرگاه یک نفر،شش‏ بار به گناه دزدی،از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل‏ بیاید و کار خودش را از سر بگیرد،برابر«نر سرجوخه جبار»،محکوم است به اعدام!

پس از اتمام کار منشی،سرجوخه جبار، نخست،آنرا انگشت زد و مهر کرد و پس از آن،دستور داد دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند.آنگاه او را،در برابر جوخه آتش قرار داد و فرمان اعدام را، درباره‏اش اجرا کرد.
گویا خبراین ماجرا،به گوش حاکم وقت‏ رسانده شد و حاکم دستور داد سرجوخه جبار را، به حضورش ببرند.
هنگامی که سرجوخه جبار،به حضور حاکم‏ رسید، پرخاش‏کنان از او پرسید چرا چنان‏ کاری کرده است.

سرجوخه جبار پاسخ داد:
-قربان!من دیدم در سراسر قانون‏ مجازات،هرچه هست،ماده است ولی حتی یک‏ «نر»توی آن همه ماده نیست و آن‏وقت‏ فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی‏ که یک منطقه را،با شرارت‏هایش جان به سر کرده است،هربار که دستگیر می‏شود،بدون‏ آن‏که آسیبی دیده باشد،می‏شود و به محل‏ باز می‏گردد.
این بود که لازم دیدم درمیان‏ «ماده»های قانون مجازات،یک«نر»هم باشد. این است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون،اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم!"

حق باسرجوخه جباربود بااین ماده ها نمی شود بافسادمبارزه کرد،نر می خواهد.

🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

24 Dec, 16:30


حدود هزار سال پیش، لیدی گودایوا همسر یکی از بزرگان و کارگزاران حکومتی انگلیس، در اعتراض به افزایش بی رویه ی مالیات برای مردم شهر خود،
هر روز به سراغ همسرش میرفت و عاجزانه تقاضا میکرد که مالیاتها کاهش پیدا کند. همسر او که سیاست و تصمیم های سیاسی خود را بر خواسته ی همسر خود ترجیح میداد، به همسرش گفت:
اگر یک روز، برهنه سوار اسب شوی و تمام شهر را از سمتی به سمت دیگر بروی، مالیات‌ها را کاهش خواهم داد!!

گودایوا اسبش را زین کرد. لباس هایش را بر زمین ریخت؛ در شهر گفتند: گودایوا در حمایت از مردم، برهنه در میان شهر میگردد!
تمام مردم، مغازه ها را بستند و به خانه ها رفتند. پرده ها را کشیدند و با چشمانی اشکبار، منتظر شدند این گردش شوم به پایان برسد.
گودایوا به خانه برگشت و مالیات ها کاهش یافت. مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است...


🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND

نیک پند

24 Dec, 10:30


"حکایتی زیبا در باب رشوه"

وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ که از بزرگان شهر بود را دستگیر ﻭ بهمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
حسین خان ﺑﻪ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ، وزیر فرمانفرما ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ میدهم و بجای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وقتی پیشنهاد حسین خان را شنید ﮔﻔﺖ: من که ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺷﻮه ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم.
ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی پدر جان داد.
اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ!
فرمانفرما ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد.
ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وزیرش ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ در کار ﻧﯿﺴﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه ای ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ ﺭﺷﻮه ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ...

نشو در حساب جهان سخت گیر
که هر سخت گیری بود سخت میر
تو با خلق آسان بگیر نیک بخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت



🌸🍃
#یک_دقیقه_مطالعه
@NIKPAND