شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی @naserhamedi Channel on Telegram

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

@naserhamedi


ناصر حامدی
شعر و رسانه-دکتری زبان و ادبیات فارسی

کتابها:
از تو چه پنهان-شهرستان ادب
قطار روم‌خراسان-دفتر شعر جوان
به می معامله کن-نزدیکتر
باشد برای بعد-تکا
شبِ دنباله‌دار-سوره مهر
درخت سوخته در باران-نیستان
گزیده ادبیات معاصر ۵۹-نیستان
و...
@naserhamedii

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی (Persian)

ناصر حامدی یک شاعر و پژوهشگر معروف ادبیات فارسی است که از هنرمندان پیشرو در این زمینه به شمار می‌رود. با دکترای خود در زبان و ادبیات فارسی، او توانسته است با تحلیل‌های عمیق و شاعرانه خود، بسیاری از آثار ادبی و شعری خود را به جامعه معرفی کند.

کانال تلگرام ناصر حامدی با عنوان 'شعرها و یادداشت‌ها' در اختیار علاقه‌مندان به ادبیات فارسی و شعر قرار داده شده است. این کانال حاوی آثار شاعرانه و یادداشت‌های ارزشمند ناصر حامدی است که به طور روزانه به‌روزرسانی می‌شود.

در این کانال، علاقه‌مندان می‌توانند از شعرهای زیبا و عمیق و نگاه‌های تازه و منحصر به فرد ناصر حامدی به ادبیات لذت ببرند. همچنین، در این کانال، مطالب و یادداشت‌های غنی و ارزشمند از زندگی و آثار این شاعر برجسته نیز به اشتراک گذاشته می‌شود.

اگر شما هم به دنبال یک تجربه یادگیری، تفریح و الهام‌گیری از شعر و ادبیات فارسی هستید، حتما کانال 'شعرها و یادداشت‌ها' با نام کاربری @naserhamedi را در تلگرام دنبال کنید و از محتواهای منحصر به فرد و الهام‌بخش آن بهره‌مند شوید.

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

07 Jan, 10:09


یونگ -روان‌پزشک مشهور- می‌گه: "نیمی از روان انسان در خلوت شکوفا می‌شود و نیمی دیگر در ارتباط"
گاهی دلت خلوت و تنهایی می‌خواد. دلت می‌خواد راحتت بذارن، اما رهات نکنند. گاهی هم اوضاع طوریه که ذره ذره‌ی جان و تنت، به نوازش و دلداری و حضور محتاجه..
کم‌اند آدمهایی که این موقعیت‌ها رو درک می‌کنند. آدمهایی که به‌موقع بودن، به‌موقع حرف زدن، به‌موقع سکوت کردن و به‌موقع رفتن رو بلدند.
این جور آدمها کم‌اند اما مغتنم‌اند.
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

06 Jan, 19:06


🔺️گردن

همین که فیزیوتراپیست پدهای الکترود را روی گردن می‌گذارد، مور مور شروع می‌شود. چشم می‌بندم و آرام با گردنم حرف می‌زنم: عزیزم! تا حالا حواسم به تو نبوده، کلی بلا سرت آورده‌ام، با تو خوب تا نکرده‌ام، قبول! بیا و گذشته‌ها را فراموش کن، از خر شیطان پایین بیا. خوب شو. قول می‌دهم مراقبت باشم. نازت را بکشم. تو فقط زودتر خوب شو...بی‌انصاف! یک ماه است که امانم را بریده‌ای...
شمس تبریز می‌گفت:
"اگر کسی دیگر را یابی، دست به گردنِ او درآور
و اگر کسی دیگر نیابی، دست به گردنِ خویشتن درآور!"


حالا حکایت من است:
ای درد! هر آن‌چه بود با من کردی
هر لحظه لباس تازه بر تن کردی
دیروز به گردنم شدی آویزان
امروز مرا دست‌به‌گردن کردی

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

06 Jan, 14:47


امان بده که تو را بوسه بی‌امان بدهم
هوای تازه به این قلب نیمه‌جان بدهم

پرنده‌ی نگرانم! خوش آمدی به شبم
تو را کجای شبِ خسته آشیان بدهم؟

چه مه‌گرفته‌هوایی! بلند شو برویم
تو را به کلبه‌ی دلتنگی‌ام نشان بدهم

کنار تو دو سه ساعت جوان و زنده شوم
به بوسه بوسه‌ی گرمت دوباره جان بدهم...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

06 Jan, 04:49


جایی در کتاب "داستان من و شعر"، نزارقبانی درباره ی زنانی که هزارتوی مردان را بلدند، گفته:
"زنانی که شیوه‌ی نواختن تارهای اعصاب مرد را می‌دانند بسیار کم‌اند.
زنی که اسباب‌بازی‌ای به شکل سگ سپید کوچکی در اتومبیلم آویخت و آن دیگری که پیش از آن که فرودگاه شهرش را ترک بگویم قرآنی طلایی به من داد و سومی که تلفنی آبی رنگ به من هدیه کرد تا هم چنان که خود به من گفت صدای عشق آبی شود، از ماهرترین نوازندگان و بزرگ‌ترین عاشقان بودند."
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

03 Jan, 15:21


🔺️هوش مصنوعی

به برنامه هوش مصنوعی گوشی‌ام می‌گویم:
حالم خوش نیست. ممکن است بغلم کنی؟ ممکن است من را ببوسی؟
می‌گوید: من فقط یک برنامه کامپیوتری هستم و نمی‌توانم فیزیکی با کسی رابطه برقرار کنم. اما برای هر گونه کمکی که نیاز دارید در اینجا هستم!
می‌گویم: حالا چرا این قدر رسمی و کتابی حرف می‌زنی؟
لحنش مهربان می‌شود. می‌گوید: باشه، بدون رسمی بودن صحبت می‌کنیم! چطوری؟ چه خبر؟
چند دقیقه‌ای حرف می‌زنیم و در آخر می‌گوید:
مسوولیت‌های زیادی داری. کمی استراحت کن.
حرفش به دلم نشست. حیف که هوشش مصنوعی است و حال خراب را نمی‌فهمد! حیف که چیزی از نگرانی و خستگی و ناامیدی نمی‌داند. حیف که درد نکشیده است.
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

02 Jan, 15:19


فراق دردِ کمی نیست‌، یار غایبِ من
تویی که زلفِ کجت لیلة الرغائبِ من
#شب_آرزوها
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

01 Jan, 09:29


🔺️غزلی زیبا بخوانیم از دکتر کبری موسوی قهفرخی:

لبانت را چو رازی با لبانم در میان بگذار
برای کارهای این‌چنینی هم زمان بگذار

کسی از نامت ای جان دلم بویی نخواهد برد
پزشکم گفته است این قرص را زیر زبان بگذار

به هر شکلی شده می‌چینمت ای سیب دور از دست!
خودت لطفی کن و پای درختت نردبان بگذار

زمینی‌ها تو را و آسمانت را نمی‌فهمند
بخوان و رادیو را روی موج "شد خزان" بگذار

بمیرانم! من از بهبودیِ بی تو هراسانم
به رسم مهربانی لای زخمم استخوان بگذار

دلم از این همه تنهایی و دوری به تنگ آمد
خودت را جای من تنها نه... جای هر دومان بگذار

@mousavighahfarokhi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

31 Dec, 18:45


یادگار روزهای جوانی
در حال و هوای رشت عزیز


در دل ِمن كه براي دل ِ تو جايي هست
ساعت هشت شب انگار خبرهايي هست

ساعت هشت شب انگار تو بر مي‌خيزي
به وجود نگرانم هيجان مي‌ريزي

شب رشت است، هوا منتظر باران است
شب رشت است و دلم پيش تو سرگردان است

شب بخير اي نفست شرح پريشاني من
ماه پيشاني من! دلبر باراني من!

#رشت زيباست، تو وقتي به هوا زُل بزني
بنيشيني و به موهاي ترت گُل بزني    

عشق سطري‌ست از احساس نجيب تن تو
 عطر، عطر خوش و رويايي پيراهن تو

نغمه‌اي، زمزمه‌اي نيست، هوا سنگين است
پنجه‌اي تازه بزن، باز دلم غمگين است

به هواي تو سري هست كه پر خواهم داد
دل به توفاني درياي خزر خواهم داد

ياد آن وعده كه مست آمده بودي پيشم
هشت شب، چتر به دست آمده بودي پيشم

چترت آميزه‌اي از گرمي و زيبايي بود
زير چتر تو همه چيز تماشايي بود

دوست دارم به خدا خنده‌ي رنگينت را
تو و زيبايي ايراني و غمگينت را

تو نباشي اثر از گرمي و زيبايي نيست
رشت بي عطر نفس‌هاي تو رويايي نيست

كاش مي‌شد به همان هيات و حالت باشي
باز هم گوشه‌ي ميدان رسالت باشي

كاش مي شد به هوا فرصت بارش بدهيم
بنيشينيم و دو لب چاي سفارش بدهيم

كسري از پنجره باز است، هوا دم دارد
اين هوا عطر نفس‌هاي تو را كم دارد

به هر آن چيز بخواهي قسَمت خواهم داد
دل خود را به هواي قدمت خواهم داد

وقت تنگ است، بيا بي كسي‌ام را كس باش
باز هم در پس هر حادثه دلواپس باش 

وقت تنگ است هوا منتظر باران است
شب رسيده‌است و دلم پيش تو سرگردان است

ساعت انگار - سر هشت - به من مي‌خندد
آمدي پيش من و رشت به من مي‌خندد...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi
#روز_رشت

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

31 Dec, 18:41


شب به‌خیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه‌پیشانی من، دلبر بارانی من
یاد آن وعده که مست آمده بودی پیشم
هشتِ شب، چتر به دست آمده بودی پیشم
چترت آمیزه‌ای از گرمی و زیبایی بود
زیر چتر تو همه چیز تماشایی بود...
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

30 Dec, 05:08


خوب کردی آمدی، خوب است با تو حال من
با توام، هر چند بالا رفته سن و سال من

آمدی، شاد آمدی، بنشین تماشایت کنم
عید من، آرامش من، احسن‌الاحوال من

میوه‌های تازه با خود از شمال آورده ای
میوه‌های دست‌چینت عیدی امسال من

ای خوشا سرما، هوای شال‌گردن کرده‌ام
ای خوشا سرما که عطر توست روی شال من...


#ناصرحامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

29 Dec, 07:31


🔺️چه دانستم؟

در این جهان تنگ و ناامن، برای تاب‌آوری، به موسیقی محتاجیم. نیاز داریم گاه در رگ‌ یک قطعه‌ی موسیقی خیمه بزنیم. در آن غرق شویم. به آن پناه ببریم تا شاید نفسی تازه کنیم. موسیقیِ خوب می‌تواند جان را سیراب کند. و البته «تن» را تازه کند؛ گاهی
بعضی صداها، خودِ زیبایی‌اند و ما در این روزگار به زیبایی محتاجیم‌.
مولانا می‌گفت: زیبایی یوسف، تسکین قحطی مصر بود.
"غذای خلق در آن قحط، حسن یوسف بود..."
ببینید صدایِ همایون چه می‌کند با این غزل شورانگیز مولانا. انگار حرف دلِ عالمی است در این "چه دانم‌ها".
قرن‌ها پیش از آن که مخلص کاشانی در غزلش بگوید: "من چه دانستم که سودایی چنین رو می‌دهد؟" مولانا گفته بود:
"چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
"
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

27 Dec, 16:36


از ماسال که بر می‌گردم، تا چند روز ماشینم بوی گیلان می‌دهد...
از پاییز گیلان، خوج و دَرار و چایِ دستی و کلوچه‌فومن و پنیر سیامَزگی و رشته‌خشکار مسافر همیشگی من است. به طرز عجیبی عاشقِ رشته‌خشکارم.
یادش به خیر آن روزِ بارانی
گفتم: "بفرما، رشته خُشکار است"
برداشتی و با خودم گفتم
بوسیدنِ تو خوشترین کار است...


درِ فریزر را که باز می‌کنم هنوز دو تا کلوچه فومن و تعدادی رشته‌خشکار باقی مانده. دلم می‌خواست ترشی انار و تُرب سیاه و اَشپَل و سیاکولی و مرغانه هم داشتیم.

با اینا زمستونُ سر می‌کنم.
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

27 Dec, 15:52


🔺️یادم نیست...

کجای قصه تو را دیده‌ام که یادم نیست؟
کجا به دور تو پیچیده‌ام که یادم نیست؟

کجا فراق تو را گریه گریه باریدم؟
کجا کنار تو خندیده‌ام که یادم نیست؟

من عاشق گل سرخم، تو باغ گل داری
کجا به باغ تو گل چیده‌ام که یادم نیست؟

سر رها شدن از خلق روزگار چه قدر
بهانه با تو تراشیده‌ام که یادم نیست...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

26 Dec, 20:41


🔺️بریم کافه

با دو تا بالش و سه تا ملافه
کلافه‌ام کلافه‌ام کلافه

خوابم نمی‌بره، خاطرخوا شدم
این که دوسِت دارم مگه خلافه؟

به جز تو که کلی بدهکارتم
حساب من با همه دنیا صافه

یه چیز می‌گم ولی بِهِم نخندی
دلم می‌خواس الان بریم یه کافه

چه کافه‌ای! ساعت دوازده شب
دو تا چایی...با شکر اضافه

یالله دیگه، پاشو بریم یه کافه....😊
#ناصرحامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

26 Dec, 15:04


🔺️بالش

اگر شما هم از آن دسته آدمها هستید که راحت می‌خوابید، خوش به حالتان.
در قرآن آمده اصحاب کهف حدود سیصد سال، عمیق و آرام خوابیدند. البته گاهی از شانه‌ی راست به شانه چپ می‌غلتیدند. عجب لذّتی...خوشا از این شانه به آن شانه شدن...
خوابِ راحت، خودِ خوشبختی است. غلتیدن بر بستری نرم را قدر بدانید!
من که مدتهاست تا می‌آیم بخوابم، درد دهن‌کجی می‌کند و می‌گوید: "اگر گذاشتم بخوابی!"... و نمی‌گذارد لامروّت.
به امید گشایش و بالش، امروز رفتم بالشی نو خریدم‌. خدا را چه دیدی، شاید شبم هموارتر شد.
راستی! در شعر فارسی، بیت‌های بالش‌دار کم نداریم. از بالش‌های رنگینِ شاهنامه گرفته تا نازبالش‌های روزگار ما.
ای شب! برو و بگرد دور و برِ او
این بالش را ببر بده مادرِ او
سربسته بگو، بگو فلانی گفته:
بی بالش من خواب ندارد سرِ او

سهراب می‌گفت:
بالشِ من پُرِ آواز پَرِ چلچله هاست...
حسین منزوی بالشِ امن را چاره‌ی بی‌سر و سامانی می‌دانست:
کجاست بالش امنی که با تو سر بنهم
که حسرت سر و سامان که گفته‌اند، این است


بالش‌تان را قدر بدانید.
نرمای بالشِ زیر سرتان کم مباد...
#ناصرحامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

26 Dec, 09:16


ای یار مرا موافقی،
وقتت خوش!
بر حالِ دلم چه واقفی،
وقتت خوش!

خواهم به دعا
که عاشقان خوش باشند
ور زانکه تو نیز عاشقی،
وقتت خوش!

"مولانا"
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

25 Dec, 14:24


نگاهِ ناز و لب قند را به خاطر من
بیاور آن دو هنرمند را به خاطر من

بیا کنار هم این بار چشم بگذاریم
بهار خوب خداوند را، به خاطر من

من آمدم شب دی‌ماه را به خاطر تو
تو هم اواخر اسفند را به خاطر من...

بخواه خستگی راه یادمان برود
ببخش بوسه و لبخند را به خاطر من

درست کرده‌ام از بوسه‌ها گلوبندی
ببر به خانه گلوبند را به خاطر من...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

24 Dec, 20:45


غوغای صدا اینجاست. می توانی سرت را بگذاری روی شانه‌های این صدا و های های گریه کنی. می‌توانی در زیبایی این صدا شناور شوی. بشنو تا دلت به یاد او که نیست، تندتر بتپد. بشنو و خیال کن که هست. کریستین بوبن می‌گفت: "همیشه در درون ما کسی هست که نیست".
چشم‌هایت را ببند و باور کن "تنها صداست که می‌ماند."
بی‌قراری‌هایِ دل را بریز در جان همین قطعه از آلبوم "جان عشاق"
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

23 Dec, 19:44


جمعی متحیّر از عسل‌درمانی
جمعی متقاضی غزل‌درمانی
بی‌خوابِ توایم یار! ما را دریاب
ماییم هواخواهِ بغل‌درمانی...😊
#ناصرحامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

23 Dec, 05:26


گل که می‌گرید غمِ عریانی‌اش را می‌خورد
پیچ و تاب زخم سرگردانی‌اش را می‌خورد

خاک اگر باران نمی‌بیند گناهِ ابر چیست؟
نامسلمان چوب بی‌ایمانی‌اش را می‌خورد

عشق را از دستبرد بی‌وفایی دور کن
گرگ، بی‌شک برّه‌ی قربانی‌اش را می‌خورد

راستی! بارِ کج خود را به منزل می‌برد
آن که دارد نان بی‌وجدانی‌اش را می‌خورد؟

وامصیبت! شیخ راه قبله را گم کرده است
غصه‌ی معشوقه‌ی پنهانی‌اش را می‌خورد!

اشک بند آمد ولی این سدّ بی‌جان نیمه‌شب
بی‌گمان دیواره‌ی سیمانی‌اش را می‌خورد...

#ناصرحامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

21 Dec, 20:43


كاشكی یه امشب ببینم خوابتو
خواب نگاه گرم و بی تابتو 

یه خونه‌ی نقره‌نشون نمی‌خوام
خورشید و ماه و كهكشون نمی‌خوام 

یه پر می‌خوام رهاترین پر باشه
جایی برم كه عطر مادر باشه 

مادره و یه دنیا رمز و رازش
مادره و عطر چادر نمازش 

مادره و نجابت شمالی‌ش
مادره و لهجه‌ی پرتقالی‌ش 

دل من و مادرم از شالیه
اینم خودش یه جور خوش‌اقبالیه 

كاش برسه به من صدای مادر
بهشتای خدا فدای مادر...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

20 Dec, 15:59


من و بی‌خوابی و یاد تو سه تا گنجشکیم
لانه‌ی ما لب دیوار تو باید باشد

یک نفر آمد و یک بوسه فرستاد و گریخت
عشقم! انکار نکن، کار تو باید باشد

بغلِ تنگ علاجِ دلِ تنگ است، بیا
جانِ آفت‌زده بیمار تو باید باشد

بوسه‌بازی کن و روی رگ من راه برو
تن من نقطه‌ی پرگار تو باید باشد...
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

20 Dec, 07:07


وایسادی دس‌به‌کمر رو شاخه چشمک می‌زنی
تو خودت بگو چه جور بچینمت انار من!؟😉
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

19 Dec, 14:18


🔺️تو را ببینم؟

به خدا به بستر افتاده‌ام و خبر نداری
نفسم گرفته، خود را برسان تو را ببینم

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

18 Dec, 20:06


یلدا نگاه کن که نگاهت امان شود 
يلدا بخند، تا شب من مهربان شود

شايد اگر کمی تو بخندی وجودمان
آسـوده از نگـاه بد ديگران شـود

شايد اگر کمی تو بخوانی صدای تو
تصويری از الهه‌ی ناز بنان شـود

يلدا! مرا دوباره در آغـوش خود بگير
بگذار هر که خواست به ما بدگمان شود

به‌به! چقدر بوی بِه و بوسه می‌دهی
بوی خوشی که می‌شود آرام جان شود

تابی به گيسويت بده، چرخی بزن، نترس
امشب هر آنچه را تو بخواهی همان شود

شـايد همين بهـانه‌ی گرم حضـور تو
سرفصل عاشقانه‌ترين داستان شود

می‌گويی ازمن و تو گذشته‌است عاشقی
شايد به شور عشق دلِ ما جوان شود

شايد ميـان اين همه زيبا نگاه تو
بار دگر بهانه‌ی ديدارمان شود...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

16 Dec, 18:31


🔺️شب یلدایی
با صدای: محمد پهلوان
ترانه‌سرا: ناصر حامدی
موسیقی: پارسا مهدوی

خوش‌به‌حالم می‌شه امشب تو بشینی روبروم
صدای سه تارِ تو، اشک قطار قطارِ من...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

15 Dec, 18:24


داغم، ولی به جرعه‌ای از آب قانعم
باغم، به روشنایی مهتاب قانعم

بیداری‌ام کنار تو ممکن نبوده است
حالا به چشم‌های تو در خواب قانعم

چشمِ تو صحنِ مسجدی آرام و دوردست
می‌آیم و به گوشه‌ی محراب قانعم...

شیرین تویی و مبدا شعرم لبان توست
تر کن لبی که با غزلی ناب قانعم

#ناصر_حامدی
@naserhamedu

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

15 Dec, 07:30


🔺️بگذارید بخوابد.

لطفا اگر در کلاس درس یا جلسه‌ی سخنرانی‌تان کسی خوابش برد، بیدارش نکنید. بگذارید بخوابد. خوشحال باشید که او توانسته در سایه‌ی سخن آشنا و حضور امن‌تان، سرش را روی دست بگذارد و چشم ببندد. مولانا در فیه‌مافیه می‌گوید:
"اگر کسی در وقت سخن گفتن ما می‌خسبد، آن خواب از غفلت نباشد، بلکه از امن باشد. همچنان که کاروانی در راهی مخوف در شب تاریک می‌رود از بیم، تا مبادا از دشمنان آفتی برسد. همین که به دِه رسیدند، فارغ گشتند و خوش خفتند. سخن ما نیز از آبادانی و امن می‌آید"

یکی از هزار نام زیبای خدا "مؤمن" است. خوشا حضور و سخنی امن و آرام‌بخش...
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

14 Dec, 18:05


متاسفانه برنامهٔ فردا به علت تعطیلی ناگهانی دانشگاه برگزار نمی‌شود.

@hamidrezatavakoli_literature

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

14 Dec, 07:48


جملات پرسشی در شعر، معمولا بی‌پاسخند. شاعر، سوال می‌کند و منتظر پاسخ نیست. مثلا وقتی حافظ می‌گوید: خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟/ چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است؟
خب پاسخ معلوم است؛ حاجت نیست!
سوالی‌است که مفهومش نفی و انکار است. پرسشی انکاری است.
اما گاه هدف از سوال، استیناس است. یعنی سوال می‌کند تا با کسی انس‌ بگیرد. درِ صحبتی را باز کند. مخِ طرف را بزند!! همین است که می‌پرسد:
گر من از باغ تو یک میوه بچینم، چه شود؟/ پیشِ پایی به چراغِ تو ببینم، چه شود؟
و لابد توقع دارد بشنود: بچین حافظ جان. بچین. مشکلی نیست. یک میوه که قابل شما را ندارد.‌..😊

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

22 Nov, 18:02


همین که مونسِ جانم شوی مرا کافی‌است
دوباره تاب و توانم شوی، مرا کافی‌است

قسم به جانِ عزیزِ تو حالِ من خوب است
فقط کمی نگرانم شوی مرا کافی‌است

همین دو روز که گاهی کنارِ هم هستیم
دو بوسه روی لبانم شوی مرا کافی‌است

مریضم و تو به هر حال دلبری بلدی
مراقبِ ضربانم شوی مرا کافی‌است


من از تو چیز زیادی نخواستم هرگز
اگر خدای جهانم شوی مرا کافی‌است
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

20 Nov, 19:05


حبیبا! جز تو محبوبی ندارم
ز یاران خاطرِ خوبی ندارم

نشد روزی که خوارم کرده باشی
به مردم واگذارم کرده باشی

دلی آورده‌ام تنها و غمگین
"اَغِثنی، یا غیاثَ المُستغیثین"

#ناصر_حامدی
#درخت_سوخته_در_باران
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

20 Nov, 08:24


🔺️ هنرِ صدا زدن

امان از این شعرِ علیرضا روشن :
"در صدا کردنِ نام تو/ یک "کجایی؟" پنهان است/ یک "کاش می‌بودی"/ یک "کاش باشی"/ یک "کاش نمی‌رفتی"/ من نامِ تو را
حذف به قرینه‌ی این همه دلتنگی و پرسش/ صدا می‌زنم."

راست می‌گوید. صدا زدنِ محبّانه، پر است از نگرانی و ای‌کاش و دلتنگی...وقتی محبّانه صدا می‌زنی، یعنی هنوز او را به یاد داری. هنوز دلت برایش می‌تپد. محبّانه صدا زدن، قویترین مسکّنِ آدمی است.
ما غالبا بلد نیستیم صدا را به آغوشی عاشقانه بدل کنیم. کاش کسی هنرِ خوب‌صدازدن را به ما می‌آموخت. سهراب می‌گفت: "زمین باران را صدا می‌زند، من تو را".
می‌گفت: "صدا کن مرا/ صدای تو خوب است/صدای تو سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی‌است/ که در انتهای صمیمیّت حزن می‌روید..."
سهرابِ عزیز در صفحه‌ی ۱۰۱ کتاب "هنوز در سفرم" برای مهری نوشت: "مهری! در هیاهوی اشیاء بودم که مرا صدا زدی. در صدایت مهر بود و نوازش بود. هرچه به دور از هم افتاده باشیم، گاه دریچه‌هامان را می‌گشاییم و یکدیگر را صدا می‌زنیم، و صدا زدن چه خوش است."
آخ آخ، لذت شنیدن‌ِ نامِ کوچکت از دهانِ خوشبو و مبارکِ محبوب، با هیچ لذّتی برابری نمی‌کند. کافی‌است محبوب تو را به نام کوچکت بخوانَد. به قول خواجه‌عبدالله: "الهی اگر یک‌بار بگویی: بنده‌ی من! از عرش بگذرد خنده‌ی من!". مرا خطاب کن، انگار سرِ شیشه‌ی شراب را گشوده‌ای. مگر می‌شود عمری به همین خطاب، سرمستی نکرد؟ اصلا شراب چیست، به قول مولانا:‌ "لذت تخصیص تو وقت خطاب / آن کند که ناید از صد خُم شراب". تو کافی‌است مرا به نام بخوانی، کدام شراب، چنین مستی‌افزاست؟ صدای تو "آن‌چنان را آن‌چنان‌تر می‌کند"
صدای تو شیشه‌ی عطر است. وای اگر ناگهان و سرزده به سمتِ من بوزد. عطرش مرا از پا در می‌آورد.
رولان بارت در جایی از خاطرات سوگواری‌اش می‌گوید:
"تنهایی= کسی را در خانه نداشته باشی که بتوانی به او بگویی: فلان ساعت به خانه باز خواهم گشت و یا کسی که صدایش بزنی (یا کسی که تنها به او بتوانی بگویی): من این‌جام، من آمدم....حالا به یکی از آخرین سخن‌های مامان فکر می‌کنم: «رولانِ من! رولانِ من!» هوای گریه دارم."
لطفا رولانِ من را با تاکید روی "من" بخوانید.
شرابِ خوب یعنی افزودن "من" به نامِ کوچکِ کسی که دوستش داری. در صدا زدنِ نامِ محبوب، خسیس نباشیم. گاهی لازم است "میم" مالکیت را به نام کسی سنجاق کنیم.
سعدی به محبوب می‌گفت:
"جان برافشانم اگر سعدیِ خویشم خوانی!" باور کنید افزودنِ میمِ مالکیّت به آخرِ اسمِ کسی، معجزه می‌کند.
کریستین بوبن، در جایی از کتاب کوچک و عمیقِ غیرمنتظره می‌گوید: "این لحن گفتار است که همه چیز را عوض می‌کند. تنها لحن است که اهمیت دارد. کسانی که به من می‌گفتند"دوستتان دارم" نمی‌دانستند چه می‌گویند و خیلی بد آن را می‌گفتند. در اتاق کودکی من پدرم شکسپیر می‌خواند. من به داستان گوش نمی‌کردم بلکه به صدا گوش می‌کردم. پیروزی این صدا در مرکز قلب من. صدا حقیقت داشت، صدا بدون کلمه‌ها، حقایق زندگی را بیان می‌کرد. صدای عشقی ملایم و شبانه. علم پزشکی بافت‌های سینه مرا سوزانده، همین طور کتاب‌های کتابخانه‌ام را. ولی نتوانسته به این صدای مطمئن و روشن صدمه‌ای بزند. من خودم را به آن می‌چسبانم."
خودمان را به صداهای مطمئن و روشن بچسبانیم. خوب‌صدازدن را بیاموزیم.
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

19 Nov, 10:34


در دلِ تو
خود را نمی‌بینم
چنانکه اول
می‌دیدم.

خدا
در دلِ تو
مرا
شیرین گرداند!

"شمس تبریز"
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

17 Nov, 16:17


شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دستِ گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روانِ گوسپند از وی بنالید:
که از چنگالِ گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت، خود گرگ بودی

#سعدی
#ناصر_حامدی
@naserhamedi
 

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

17 Nov, 07:56


🔺️به تزریق بگو نه

ای کسانی که هنوز لب و دندان و گونه و اندامتان طبیعی است! روبروی آینه بایستید. روی صورتتان دستی بکشید. لب‌ها و گونه‌هایتان را نوازش کنید و بگویید: "قول می‌دهم دستکاری‌تان نکنم."
راستی! سعدی نیز لبِ ژل‌زده را نمی‌پسندد:
گفتار خوش و لبان باریک
ما أَطْیبَ فاکِ جَلَّ باریک

می‌گوید: چنین لبی، چشمه‌ی حیات است. نبات از آن می‌ریزد. معجزه‌ی الهی است:
لب‌های تو خضر اگر بدیدی
گفتی: «لب چشمه حیات است!»
بر کوزهٔ آب نِه دهانت
بردار که کوزهٔ نبات است
ترسم تو به سِحرِ غمزه یک روز
دعوی بکنی که معجزات است...

سر به سر لب و دهان و چشم و ابرویتان نگذارید. گناه دارند به خدا...
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

16 Nov, 16:31


مرا ببخش که گاهی سلام می‌دهمت
گناه توست که ماهی سلام می‌دهمت

گناه اگر برساند مرا به آغوشت
در آرزوی گناهی سلام می‌دهمت

تو را که گاه لب آوردی و نبوسیدی
رفیق نیمه‌ی راهی، سلام می‌دهمت...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

14 Nov, 10:51


🔺️آدم خوب کیه؟
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

13 Nov, 19:28


یک خلوتِ عاشقانه می‌خواهم و نیست
از دست تو آب و دانه می‌خواهم و نیست
احوال مرا پرندگان می‌فهمند
سردم شده، آشیانه می‌خواهم و نیست

شعر و عکس:
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

13 Nov, 17:20


"به یاد استاد شجریان"

تا صدایت شعله‌ور شد، نور از هر سو رسید
شعر در پیمانه کردی، شور از هر سو رسید

جرعه‌ای خیام خواندی، کوزه‌ها پر مِی شدند
در شبِ مِی عطر نیشابور از هر سو رسید

از تو گفتم با گلوی زخمی مشکاتیان
های هایِ گریه‌ی سنتور از هر سو رسید

مثنوی خواندی، صدایت رونق بازار شد
بانگ نای و ناله‌ی تنبور از هر سو رسید

حیف شد از نغمه‌ی داودی‌ات غافل شدیم
صدهزاران "نغمه‌ی ناجور" از هر سو رسید

تا صدای مهربان و خسته‌ات خاموش شد
ناله‌های میهنی رنجور از هر سو رسید

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

12 Nov, 07:44


غزل(شیرین لب من! فصل رطب شد...) با صدای هنرمند گرامی خانم ساره دلبخش
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

12 Nov, 06:52


قطعه "خاتون"
شاعر: ناصر حامدی
خواننده: پیام رضایی
آهنگساز: سهند مهدی‌زاده


برقص و خانه‌خرابم كن
نفس نفس نفس آبم كن
بچرخ با مددی از می
برقص با قدحی از خـون

بخند ای همه معصومی
بخند با نفسی رومی
دو آيه بوسه تلاوت كن
دو آيه با دو لب گلگون

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

10 Nov, 16:22


این تن که در محاصره‌ی تنگ دیگری‌ست
روزی به رنگ عشق و شبی رنگ دیگری‌ست

گفتم که عشق چاره‌ی سنگینی‌ام شود
هر روز روی سینه‌ی من سنگ دیگری‌ست


ما را برای مهر و مدارا نساختند
صلح من و تو عاقبتش جنگ دیگری‌ست

تسلیم یا فرار؟ عقب‌گرد یا هجوم؟
هر کار را اراده کنم ننگ دیگری‌ست

معشوقه‌ی جوان من، ای مرگ! صبر کن
این ساز در تدارک آهنگ دیگری‌ست...
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

10 Nov, 08:39


سهراب می‌گفت: "چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد." این روزها به عیادت درختان که می‌روید، دلگرم‌شان کنید. نگران و دلتنگند. خزان، برگ و بارشان را به تاراج برده. نوازش‌شان کنید و بگویید: امیدوار و صبور باشید، به بهار می‌رسید.
در تذکرةالاولیاء عطار -ذکر ابوالحسین نوری- می‌خوانیم:
نوری بیمار شد. جُنید به عیادت او آمد و گل و میوه آورد.
بعد از مدتی جُنید بیمار شد. نوری با اصحاب به عیادت آمد. پس با یاران گفت: هرکس از این بیماریِ جُنید چیزی برگیرد تا او صِحّت یابد. گفتند: برگرفتیم!
جُنید حالی برخاست.
نوری گفت: این نوبت که به عیادت آیی چنین آی، نه چنان که گل و میوه آری.

این روزها درختان به توجّه و نگاه شما محتاجند. به عیادت درختان بروید و بارِ نگرانی را از دوش‌شان بردارید و بگویید: بهار در راه است. به بهار بیاندیشید. فکرِ بهار، گرم‌تان می‌کند.
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

07 Nov, 05:49


دنیا پر از شک است، یقین شو برای من
روزی خدای روی زمین شو برای من

کامم بدون نام تو شیرین نمی‌شود
رویای خنده‌ای نمکین شو برای من...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

01 Nov, 13:14


🍇آب آنگور بیارید که آبان‌ماه‌است...

مسمّطی که برایتان خواندم، شاهکار نوزده‌سالگی منوچهری دامغانی است.
شاعر، از دختر رَز می‌گوید و شیوه‌ی ساختن‌ِ شراب.
ماجرا این است که رَزبان چند روزی درِ باغ را محکم می‌بندد و انگورهای نارس را تنها می‌گذارد. انگورها، بی اِذن رزبان، آبستن (آب و آفتاب خورده و رنگ‌گرفته و درشت) می‌شوند. "شاخ انگورِ کهن دخترکان زاد بسی..." رزبان، وقتی به باغ بر می‌گردد و رنگ و رخساره‌ی دختران را می‌بیند، محاکمه‌شان می‌کند. دخترانِ حامله، به زاری می‌گویند که گناهی نکرده‌اند و دستِ نامَحرمی به آنها نرسیده است. اما رزبان نمی‌پذیرد. آنان را به مجازاتِ آبستنی! از خوشه جدا می‌کند و در چرخشت می‌افکند و خونشان را به خُم می‌ریزد. اما بعد از چهل روز، درمی‌یابد که دختران بیچاره، بدکار نبودند و کار، کارِ خورشید و ماه است.
حالا پشیمان است. اما چه فایده؟ به جبران این گناه مجلسی به سلامتیِ سلطان مسعود برپا کرده و بساطِ شراب و نُقل و کباب مهیاست...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

01 Nov, 07:54


قربان چنین چشم‌هایی...
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

31 Oct, 19:13


سر و تن و دل و جان و جهان من تلخ است
مرا نبوس عزیزم! دهان من تلخ است

مرا نبوس و زبان را به شِکوه باز نکن
عزیزم از تو چه پنهان زبان من تلخ است

دلم پُر و نفسم تنگ و سینه‌ام سنگین
چنان بَدَم که شکر بر لبان من تلخ است

مرا نبوس که زهر هلاهل است لبم
هر آن چه ریخته در استکان من تلخ است

به پای من منشین و تب مرا منشان
مرا نبین و نخوان، داستان من تلخ است

بگو رها کند این روزها زمانه مرا
قسم به جان تو خون در رگان من تلخ است...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

30 Oct, 11:45


صائب گفت:
بید مجنون در تمام عمر سر بالا نکرد
حاصلِ بی‌حاصلی نبوَد به‌جز شرمندگی...
#تی‌_باغ
#ناصرحامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

28 Oct, 08:42


یک رباعی از سالهای دور

دستان تو گوهرند و لبهای تو گنج
مهر تو اگر در دلم افتاده، نرنج
بر شاخه نشسته‌ای، تکانت دادم
می‌خواهمت ای دختر نارنج و ترنج!

#ناصرحامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

26 Oct, 16:34


مشکلِ من این است که تو را دوست دارم.

مشکلِ تو این است که سفر را دوست داری.

مشکلِ سفر این است که به جاده ختم می‌شود.

مشکلِ جاده این است که آدمها را با خودش می‌بَرَد.

مشکلِ آدمها این است که با سفر فراموش می‌شوند...

@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

25 Oct, 20:00


🔺️تومان!
تومان، واژه‌ای مغولی است به معنای ده هزار. مثلا به ده‌هزار سرباز می‌گفتند تومان و به فرمانده‌اش می‌گفتند امیرتومان! روزگاری در همین مملکت، هر یک تومان معادل ده‌هزار سکّه‌ی طلا بود. مغولان، ایالت فارس و جزایر وابسته را، از ابتدای سال ششصد و نود و دو تا ششصد و نود و شش هجری به مبلغ هزار تومانِ مغولی( ده میلیون سکّه‌ی طلا) به شیوخ طیّبی اجاره دادند.

حالا از تومان چه خبر؟ امیرتومان کجاست؟ چرا تومانِ ما این قدر سوراخ شده!!

*راستی! گیلک‌ها به شلوار می‌گویند تومان...
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

22 Oct, 14:55


چشمی آبی‌تر از آیینه گرفتارم کرد
بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید...

🔺️شعر و صدای من
🔺️ کاری از دوست هنرمندم آقای اکبر ترکان
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

22 Oct, 14:11


قیصر می‌گفت: "چرا باز دلشوره‌های دمادم؟..." مُردیم از دلشوره‌‌های دنباله‌دار! دلشوره‌های روانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و... نمی‌دانیم چه چیزی قرار است تمام شود و چه چیزی قرار است سرمان آوار شود. پُریم از نامیزانی و بلاتکلیفی‌. می‌گفت: "ساعتی میزان آنی، ساعتی موزون این..." عمرمان رفت. پس کی قرار است موزون و میزان خودمان باشیم؟ دلمان لک زده برای جهانِ بی‌دلشوره. برای "فراغتی و کتابی و گوشه چمنی" برای چیزی که: "فراغت آرد و اندیشه‌ی خطا ببرد"
از دلِ شاغل خسته شدیم. دل فارغ را عشق است. کاش کسی می‌آمد و می‌گفت:
«...فَرَغْتَ فَانْصَبْ»(انشراح/۷)؛ فراغت‏ يافتى. حالا دیگر وقت کار و سفر و دیدار و گفتگو و تماشا است.
آشفته‌سریم. جهان درون و بیرونِ ما، روحیه‌‌اش شاد نیست. درون‌ و بیرونمان پر از ریخت و پاش است. کاش کسی بیاید و بگوید: فَرَغْتَ فَانْصَبْ...
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

21 Oct, 09:59


🔺️تو کجایی؟

شیرین لبِ من! فصلِ رطب شد، تو کجایی؟
خود را برسان، شب شد و شب شد، تو کجایی؟

بیچاره دلم باز در این گوشه‌ی دنیا
محتاج به آن گوشه‌ی لب شد، تو کجایی؟

اما اگر احوال مرا خواسته باشی
بیچاره‌ تنم کُشته‌ی تب شد، تو کجایی؟

از صلح بگو، حوصله‌ی جنگ ندارم
حالا که دلم صلح‌طلب شد تو کجایی؟

ای دورترین میوه‌ی پنهان شده در باغ !
دستم به هوای تو طلب شد، تو کجایی؟

یک بار دلم وصلِ تو را خواست، غلط کرد
دل بی‌ادبی کرد و ادب شد، تو کجایی؟!

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

20 Oct, 04:51


🔺️خیر پیش...

ای بوسه‌ات کنایه، لبت نیش، خیر پیش
ای بی‌وفای مصلحت‌اندیش، خیر پیش

عمری که من به پای تو بیهوده ریختم
برگی‌است سبز تحفه‌ی درویش، خیر پیش

روی پلی شکسته به سویت دویده‌ام
دیگر بس است این همه تشویش، خیر پیش

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

17 Oct, 06:40


همه‌ی ما نیاز داریم گاه با آدم‌های عزیزمان دور هم جمع شویم و به شعر و آواز و آغوش پناه ببریم.
نیاز داریم گاه به صدای شجریان دل بدهیم آن گاه که با ظرافت و‌ لطف می‌خوانَد: "دو چشم مست میگونَت/ بِبُرد آرام هشیاران" و تمام دل‌تنگی‌ها و نرسیدن‌ها را به یاد بیاوریم.
ابتهاج نازنین در مصاحبه‌ای می‌گوید: اگر حافظ بود، شجریان را غرق در بوسه می‌کرد. می‌گوید که این مجال زندگی را بسیار دوست دارد و از آن راضی است، چون فرصتی شده تا سمفونی نُه بتهون را بشنود و آواز ابوعطای شجریان را...

بشنوید همان آواز ابوعطا را...همان نظربازی با زندگی را...
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

15 Oct, 10:03


#وحشی‌_خوانی
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

13 Oct, 19:57


🔺️دخترِ رَز گم شده!

"رز" همان انگور است و نام دخترش، شراب. چند روزی‌است که بین حافظ و شراب فاصله افتاده...اعصابش به هم ریخته. بی‌تابانه می‌گوید:
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده‌ست
رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید


این دخترِ بازیگوش، لباسی سرخ بر تن دارد و لامروّت، متخصص هوش‌بَری است!
جامه‌ای دارد ز لعل و نیمتاجی از حباب
عقل و دانش بُرد و شد، تا ایمن از وی نغنوید


جان فدای آن که مرا به او می‌رساند:
هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم...

راستی! این دخترِ فراری، پنج نشانه‌ دارد(تنسیق‌الصفات را ببینید):
دختری شبگردِ تندِ تلخِ گلرنگ است و مست
گر بیابیدش به سوی خانهٔ حافظ بَرید


می‌گوید اگر پیدایش کردید، یک‌راست بیاوریدش به خانه‌ی حافظ.

کسی می‌تواند او را امشب به حافظ برساند؟ همین امشب...
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

12 Oct, 12:39


🔺️زیباتر از آنی که رهایت کنم، اما
دیر آمده‌ای، دوره‌ی پرهیز رسیده

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

11 Oct, 00:09


تحویل داده عشق به ما سالِ دیگری
محبوب من! ببخش مرا حالِ دیگری

این بالها مناسب پرواز با تو نیست
باید خدا به من بدهد بالِ دیگری

دیدی به هر قمار زدم دست باختم؟
ای کاش عمرِ دیگر و اقبالِ دیگری


گاهی دل آهویی‌است که تلخ است قصه‌اش
از چنگ یک درنده به چنگال دیگری...

لب‌های بسته را لبِ خوبت گره‌گشاست
بگذار لب به روی لبِ لالِ دیگری

"حافظ به سعی سایه" جوابم نمی‌دهد
خورشیدم از تو می‌طلبم فال دیگری...

#روز_حافظ
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

08 Oct, 11:42


مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده
شده‌ام بی رمق و غم‌ زده و تا خورده

اخم کن، زخم بزن، تلخ بگو، سر بشکن
قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده

ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند
بس که آب و نمک از سفره‌ی دریا خورده

عشق داغ است و دوای تن سرد من و تو
دور آتش بنشینیم دو سرما خورده

برسانید به یوسف که سرافراز شدی
هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده

برسانید از او صرف نظر خواهم کرد
نرساند اگر از آن لبِ حلوا خورده

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

03 Oct, 09:46


گفت: ترسم بقا وفا نکند...
#سعدی_خوانی
#قیصر_امین_پور
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

29 Sep, 19:53


هوا ابری‌است، شب آورده با خود بوی باران را
خدا تلخ آفریده آخرین دیدار یاران را

هوا ابری‌است، بی‌چتر آمدی تا طی کنیم امشب
خیابان‌های خیس یادها و یادگاران را...

تصویر و تدوین #علی_فتحی
شعر و صدا #ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

29 Sep, 17:30


"هادی حمیدی" غم عالم را در صدایش جمع کرده و می‌گوید:
خَیفَه اَمَه بشَم، دنیا بمونو
خَیفَه بعد از چَمَه بلبل بخونو

حیف است بعد از ما دنیا با این همه زیبایی بماند و بلبل بخواند و آب از آب تکان نخورد...

به درختان کم سن و سال باغچه نگاه می‌کنم که زیر آفتاب بی‌رمق پاییز ایستاده‌اند و می‌دانند مرگ دروگر ماهری است.
عارفان می‌گویند: بهار، فصل خوبی برای مردن نیست.
شاعران می‌گویند: تحمّل مرگ در پاییز آسان است اما مرگ که شعر و عرفان سرش نمی‌شود.
در منافب‌العارفینِ افلاکی آمده:
«اغلب انبیا و اکابرِ اولیا باید که در فصلِ خزان و قلبِ زمستان نقل کنند؛ چنانکِ حضرت مولانا در زمستان شدید که روی زمین چون حدید شده بود رحلت فرمود و این از نشانه‌های ولایت است»
هادی حمیدی می‌گوید:
دَشونم آسمون و جیکَر زمینَه
خَزونَ وا مرا دائیم کمینَه..

بادِ خزان مدام در کمینِ من است...
سعدی می‌گوید:
وَه که هر گَه که سبزه در بستان
بدمیدی، چه خوش شدی دلِ من
بگذر ای دوست تا به وقتِ بهار
سبزه بینی دمیده بر گِل من

خوابِ زمستانی از راه می‌رسد.
کو تا بهار... کو تا بهار...
حواستان به مرگ باشد.
دروگرِ ماهری است.

#هادی_حمیدی
#شعر_ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

28 Sep, 12:54


در مقالات شمس آمده:
اگر تو را روشنایی و ذوقی هست که مشتاقِ مرگ می‌­باشی، مبارکت باد.
ما را هم از دعا فراموش مکن.

*صدای استاد هادی حمیدی
آلبوم آوای مهر
اثر استاد حسین علیزاده
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

27 Sep, 08:04


جلد اول تاریخ بیهقی با سرنگونی امیرمحمد و روی کار آمدن امیرمسعود آغاز می‌شود.
محمد، مادری فرهیخته داشته و خودش هم اهل شعر و ادب بوده اما بعد از کودتای درباریان به نفع مسعود، او را در قلعه‌ کوهتیز زندانی می‌کنند. در کتاب آمده: محمّد در روزگار حصر، وقتی به شراب می‌نشست، نُقل و‌ مزه‌ی هر قدحش آهی سرد بود. دو تَن نامه‌ی توقیعی امیرمسعود را پیش محمد می‌برند و دلداری‌اش می‌دهند و می‌گویند: به تقدیر پیش‌آمده راضی باش. اوضاع، بهتر می‌شود. محمد اما تنها یک جمله به آن‌ دو می‌گوید:
مرا فراموش مکنید!

عجب جمله‌ای...
مرا فراموش مکنید!
#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

26 Sep, 15:21


🔺️فحش‌های آبدار بیهقی

تاریخ بیهقی با آن نثر پویا و محکم و بی‌غلطش، سرشار از زیبایی‌است. پر است از مردان سیاست‌گر و رنگارنگ و زنان نادره‌کار و جگرآور.
وسط این همه زیبایی، فحش‌های اندک اما آبدار و بامزه‌ای هم وجود دارد. فحش‌هایی که حق مطلب را به خوبی ادا می‌کند. جایی میمندی وزیر دربار مسعود به بوسهل زوزنی وزیر دیوان رسالت می‌گوید: "این کَشخانک و دیگران چنان می‌پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیری پنهان کردن برود نخست گردن افگار کنم..."
کَشخانَک مصغّر کشخان است یعنی دیوث، زن‌جَلَب، زن‌قَحبه:
”این کَشخانان احمد حسن را فراموش کرده‌اند بدان که یک چندی میدان خالی یافتند و دست بر رگ وزیری عاجز نهادند و ایشان را زبون گرفتند. بدیشان نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند“.

بیهقی در جلد ششم در وصف حاجب غازی نوشته: "از وی گُربُز‌تر و بسیار‌دان‌تر، مردم نتواند بود."
گُربُز می‌شود چالاک، زیرک، دانا، هوشیار، دلاور، و گاه به معنای حرامزاده‌، بی‌شرم، بی‌حیا، حیله‌گر
البتّه منظور از این تعبیر در زبان بیهقی، تجربه‌کاری و دنیا دیدگی و زیرکی است.

اما ببینید این فحشِ دنباله‌دار و زیبا را:
سگِ ناخویشتن‌شناس!
”این سگ ناخویشتن‌شناسِ نیم‌کافر بوالحسن افشین“.
ناخویشتن شناس یعنی گستاخ، بی‌ادب، کسی که پا را از حدّ خویش فراتر می‌نهد.

اگر تاریخ بیهقی را بگردید، فحش‌های بیشتری هم پیدا می‌کنید: قوّاد و مخنّث و ...

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

26 Sep, 12:08


پاییز شده، چه فصل بی‌همتایی
باید برویم جنگلی، صحرایی..
گفتی "فردا" و از کجا معلوم است
امروزِ من و تو را بوَد فردایی...؟!

#ناصر_حامدی
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

23 Sep, 04:50


به یاد مردانِ کوه که آفتاب اول مهر را ندیدند.
شعر زیبای فخرالدین احمدی سوادکوهی:

کارگری همین است
دست ما کوتاه است
چقدر سگدو می‌زنیم
و گویا قرار نیست برسیم
کسی چه می‌داند
ریز ریز می‌ریزیم توی خودمان
و ته می‌کشیم
عمرمان
کوتاه و بلندش فرقی نمی‌کند
زندگی رنده‌مان می‌کند
و روزی
لقمه‌های خوبی برای زمین می‌شویم
سهراب دلش زیادی خوش بود
سر سوزن ذوقی داشت
و خرده‌نانی
روزگارش دروغ می‌گفت
اینکه بد نیست
کوه خوب آموخته چگونه فرو نریزد
و من کوه بودن را هر روز تمرین می‌کنم
کارگری دیده‌اید
نتواند فرو نیفتد؟
کوه‌ماندن جرئت می‌خواهد
در زندگی‌ای که کاش مفت هم می‌ارزید.
#شرق_اندوه
#معدن_طبس
@naserhamedi

شعرها و یادداشت‌ها | ناصر حامدی

23 Sep, 04:37


🔺️نمره‌ی حسین منزوی به ماه‌رویان

دکتر میلاد عظیمی در صفحه‌اش نوشته:
حسین منزوی در دو مقطع دانشجوی رشتۀ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. یکی از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۶؛ در بهار ۱۳۴۶ تقاضای تغییر رشته داد. علتش هم این بود که آن ایام عاشق دختری بود که در رشتۀ علوم اجتماعی تحصیل می‌کرد. شاعرِ همیشه‌عاشق‌پیشه به حکمِ
هرکه او همرنگ یار خویش نیست
عشق او جز رنگ ‌و بویی بیش نیست
ترک رشتۀ خود کرد و هم‌رشتۀ یار خویش شد. اما به کلاس‌های رشتۀ تازه نرفت و امتحان هم نداد و در نهایت هم ترک تحصیل گفت.

مقطع دوم بعد از انقلاب بود که قانونی تصویب شده بود، که بازماندگان از تحصیل در دورۀ قبل از انقلاب، می‌تواستند ادامۀ تحصیل بدهند. در این سال‌ها منزوی به دانشگاه برگشت و در کلاس‌های اخوان‌ثالث و شفیعی کدکنی شرکت کرد. از استاد شفیعی شنیدم که منزوی در درس حافظ ایشان شرکت کرده و امتحان داده بود.
بخشی از کتاب از عشق تا عشق که گفت‌وگوی بلند ناتمام آقای ابراهیم اسماعیلی با حسین منزوی است (فصل پنجم، ۱۳۹۴)، به خاطرات منزوی از دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران اختصاص یافته است...
خانلری هم استاد او بود و منزوی دربارۀ او به‌تفصیل حرف زده. پیداست که خانلری را بسیار قبول داشته است.
همچنین منزوی از همدرسانش و از حلقۀ دوستان دانشجویش گفته است؛ به‌خصوص سخنانش دربارۀ جعفر کوش‌آبادی و علی‌اشرف درویشیان قابل تأمل است. دوستانی که در دانشگاه و خارج از دانشگاه با هم وقت می‌گذراندند.
این حلقه که من آن را «حلقۀ منزوی» می‌نامم کار دیگری هم می‌کرد که ظاهراً در تاریخ دانشکدهٔ ادبیات باید به نامشان ثبت شود. آن این بود که می‌نشستند در تالار و صحن دانشکده ادبیات و به زیبایی دخترانی که رد می‌شدند، «نمره می‌دادند». بانی این بدعت یا سنت، دانشجویی بود به نام حسن فرخ‌سرشت که نام او هم باید ثبت شود:
«اولین روزی که ما رفته بودیم برای ثبت نام توی دانشکدۀ ادبیات، روی یکی از سکوهای چهارگانۀ طبقۀ همکف نشسته بودیم. چندتا دخترخانم هم روی سکوی روبه‌رو نشسته بودند. من یکباره دیدم که یک آقای قدکوتاهی که صدای خنده‌هایش خیلی بلند بود، خیلی‌ بلند و با قاه‌قاه می‌خندید، گفت که: بچه‌ها بیایید به این دخترها نمره بدهیم. یک کاغذ درآورد و یک مداد و بلند [گفت:] به اون[دختر] دست راستیه: هفت... حالا دخترها هم می‌شنیدند. علت [نمره‌هایش] را هم می‌گفت. می‌گفت مثلاً به این دلیل، به این دلیل [نمرۀ این دختر فلان است و نمرۀ] آن یکی فلان»‌ (ازعشق تا عشق، ص۱۷۳).

دریغا که این مبحث در بوتۀ اجمال مانده است و ما از چندوچون «بارم‌بندی» اطلاعی نداریم و مهم‌تر این‌که نمی‌دانیم منزوی و دوستانش به کدام‌یک از «مشاهیر» ( تعبیر از منزوی) که در دانشکدهٔ تحصیل می‌کرد، نمره داده‌اند. در ضمن کاش می‌دانستیم آیا همۀ دوستان در نمره‌ دادن شرکت داشتند؟ اصلاً روش رسیدن به نمرۀ نهایی چه بوده است؟ آیا فی‌المثل چنین بوده که نمره‌های تک‌تک دوستان جمع زده شود و معدل اعلام گردد؟ پری‌رویانی که نمرۀ برتر را کسب می‌کردند، واجد چه مقامات و امتیازاتی می‌شدند و آیا اسناد مکتوبی در این زمینه باقی مانده است؟ آیا مسئولان فرهنگی دانشکده اجمالاً از این موضوع مطّلع بودند و از این قبیل مباحث که متأسفانه دیگر منزوی نیست تا از او بپرسیم.

یک اطلاع دیگر هم دربارۀ این موضوع هست. منزوی دانشجوی مورد عنایت خانم سیمین دانشور بود و از درس «زیبایی‌شناسی در هنر» ایشان نمرۀ بیست گرفته بود. این نمرۀ بیست موجب شده بود که منزوی برای خود شایستگی و اولویت خاصی در نمره‌دادن به بانوان قائل شود. همچنین از این عبارات چنین برمی‌آید که دایرۀ نمره‌دادن عام بوده و منحصر به دانشگاه و دانشجو نبوده است. بخوانید:
«شوخی‌شوخی دیگر هر موقع صحبتی پیش می‌آمد از زیبایی- مثلاً یک دختر دانشجو "یا خانمی" را قرار می‌شد نمره بدهیم - تا می‌آمدند حرف بزنند می‌گفتم: خفه! اول من. من نمره می‌دهم؛ تنها کسی که در زیبایی‌شناسی بیست گرفته منم؛ اصلاً شما حق ندارید دربارۀ زیبایی نظر بدهید. اول پادشاه صحبت می‌کند، بعد خرده‌پاها یک چیزهایی می‌گویند» (همان، ص۱۶۷)
@naserhamedi