کانال رسمی نجیب بارور @najeebbarwar Channel on Telegram

کانال رسمی نجیب بارور

@najeebbarwar


هرکجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
@Barwar786

کانال رسمی نجیب بارور (Persian)

با خوش آمدید به کانال رسمی نجیب بارور! این کانال به عنوان منبع اصلی برای مطالب مرتبط با همه چیز در زندگی و کارهای نجیب بارور شناخته می‌شود. اگر به دنبال محتوای جذاب و الهام‌بخش در زمینه‌های مختلف هستید، این کانال بهترین انتخاب برای شماست. نجیب بارور با سابقه‌ی بی‌نظیر و تجربه‌ی فراوان در صنعت معتبر در دنیای دیجیتال، مطالب متنوع و کاربردی را منتشر می‌کند تا شما را در مسیر موفقیت همراهی کند. بیایید با هم هرکجا مرز کشیدند، پلی بزنیم و به هدف مشترک خود برسیم. برای عضویت در این کانال الهام‌بخش جهت پیشرفت شغف‌انگیزتان، به کانال @najeebbarwar بپیوندید و از مطالب ارزشمند و منحصر به فرد نجیب بارور بهره‌مند شوید. منتظر حضور گرمتان هستیم!

کانال رسمی نجیب بارور

20 Jan, 10:05


اگر کل هستی در برابر این نیروی شیطانی تسلیم شود، ما آن را نخواهیم پذیرفت. نیروهای ظالم و جابر در‌ طول ادوار تاریخی آمده‌اند و رفته‌اند و این سنت مقاومت و ایستادگی، سنت انبیا و اولیا و صالحان بی‌راهرو نبوده و نخواهد بود. حتی دیکتاتورترین نظام‌های حاکم در جهان معاصر، حقوق داخلی را بر مبنای یک مشروعیت معقول تعریف کرده‌اند. اگر با دیگران در جنگ بوده‌اند با خود و در داخل در صلح زیسته‌اند. حاکمیت گروه طالبان هم با خود یعنی در داخل گروه در جنگ است، هم با مردم در جنگ است، هم با شرکای منطقه‌ای سازواری ندارد و هم هیچ قاعده و قانونی همگانی و جهانی را قبول ندارد. ظالم‌ترین حکام تاریخی که از آنان جز پند و عبرتی باقی نمانده است با ادعای خدایی به تاریخ پیوستند و از زشتی اعمال و کردار شان جز نامی باقی نمانده است. گروه تروریستی طالب حتی اگر فرعون و نمرود و شداد شود بازهم در‌ برابر او موسی و ابراهیمی ظهور خواهد کرد و اگر ضحاک شود، چرم دیگری به عنوان پرچم کاویانی بر سر نیزه خواهیم برافراشت.

مولوی در فیه مافیه سخن جالبی در مورد چنگیز دارد: «آن وقت که دل شکسته و ضعیف بودند و قوّتی نداشتند خدا ایشان را یاری داد و نیاز ایشان را قبول کرد، درین زمان که چنین محتشم و قوی شدند حق تعالی با ضعف خلق ایشان را هلاک کند تا بدانند که آن عنایت حق بود و یاری حق بود که ایشان عالم را گرفتند نه زور و قوت».

طالبان ادعای حق و مبارزه علیه آمریکا سر می‌دهند. بلفرض اگر این ادعای شان را بپذیریم، تناقض روابط پنهانی، معامله دوحه و مراودات مالی شان را چگونه توجیه کنیم؟ گروهی که حقوق سیاسی باشندگان افغانستان را انکار می‌کند. با گذشت سه‌سال، هیچ راهکار سیاسی و حقوقی برای حاکمیت تعریف نکردند و در طول این دوره جز اذیت و آزار و شکنجه و‌ پُر کردن زندان‌ها از قوم خاص و حضور نظامی گسترده در منطقه‌ی خاص از کار و کارنامه‌ی این گروه بوده است. در پنجشیر که به لحاظ جغرافیایی کوچک و از لحاظ سکنه محدود است، بیست‌وپنج هزار نیروی نظامی جنوب مستقر است که چیزی جز یک کینه‌ی سیاسی نیست. مردم پنجشیر در سه‌سال گذشته هم در داخل و هم در بیرون از جغرافیا با سختی و دشواری‌های فراوانی متقابل شدند. حالا ما از مرحله سخت و سختی گذشته‌ایم. دوباره علیه این نیروی شر‌ و اهریمنی در حال بسیج‌شدنیم. از صبر و حوصله‌ی مردم قهرمان ما باید سپاسگزار بود. آنان در بدترین شرایط سر به تیغ کینه خم نکردند و نشان دادند که بار دیگر آماده مبارزه و فداکاری برای آزادی هستند. بسیاری‌ها در نخست طبل تسلیمی کوبیدند، با دشمن نشست و برخاست کردند و به عادی‌سازی این وضعیت تلاش ورزیدند؛ در نهایت روز به روز چهره‌ی این گروه که چیزی جز ویرانی در راهبرد ندارد هویدا شد. چور و چپاول، باجگیری، اختطاف، دزدی و ناامنی به حدی است که حتی مزدوران این گروه در داخل نیز به دنبال فرار و پناهند. غلامان این گروه در اقوام دیگر نیز ناراضی شده‌اند و این آتش هرآن آماده‌ی شعله‌ور شدن است. این سه‌سال به سختی سپری شد و برداشت من آن است که فرصت آماده‌شدن به نیروهای مخالف این گروه در حال رقم‌خوردن است. از فضای مایوسی به صفحه‌ی امید باید برگشت، اختلاف‌ها را کنار گذاشت و برای فردای بهتر رزمید. زمان آن است که بار دیگر نعره‌های بلند «الله اکبر» در هندوکش‌ به صدا درآید!

کانال رسمی نجیب بارور

13 Jan, 19:54


لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً

علی علیه‌ا
لسلام

کانال رسمی نجیب بارور

12 Jan, 11:06


باشد که در دل‌های یاران یاد ما خیزد
از دوری شان چیغ ما، فریاد ما خیزد

تا جان شود از هدیه ما قابل درگاه
آهوی دل در جستنِ صیاد ما خیزد

جز سربلندی چیست از این زندگی حاصل
سر بر هوا دارد اگر شمشاد ما خیزد

داغ اسارت سخت ننگین است ای یاران
این نعره‌‌ها از حنْجَر اجداد ما خیزد

با تنگی‌اش از وسعت صحرا نخواهد کاست
گم می‌شود این نقطه گر ابعاد ما خیزد

ظلم است خاطرخواه این باطل از آغازش
این عاد چون گرد از مبارک‌باد ما خیزد

صد کوه را ویرانه خواهد کرد، ای شیرین
در یاد تو گر تیشه‌ی فرهاد ما خیزد

این گردن از شمشیر شان پایین نخواهد شد
حتی اگر چون پشته از اجساد ما خیزد

نجیب بارور

کانال رسمی نجیب بارور

07 Jan, 15:32


کج می‌وزد این‌روزها، این بادها این بادها
آخر نمی‌خیزد چرا، فریادها، فریادها

پیش آ مسلمانی ببین، آیین شیطانی ببین
لاف از پیمبر می‌زند، نمرودها، شدادها

زندان و زنجیرش نگر، از کفر تدبیرش نگر
ای ننگ‌مان بادا اگر کم آورد آزادها

رسم نیاکان داد ما، آزادگی بنیاد ما
با بازوی ما بشکند این سنت بیدادها

گهواره‌ی ما از ازل، با نام حق جنبیده است
ترسیده چون فرعون‌ها، از این‌چنین نوزادها

یک‌روز با خود می‌بری این ظلم چنگیزی‌ت را
ای بی‌خبر از پهنه‌ی تاریخ‌ها، رخدادها

ای دزد دریایی بدان این خاکدان را صاحب است
از وخش تا آن‌سویی آب از بلخ تا بغدادها

هنگامه‌ی صف بستن و بانگ قیام دیگر است
الله اکبر سر دهید، ای رادها، ای رادها!

کانال رسمی نجیب بارور

06 Jan, 11:08


چالش‌های سیاسی افغانستان طوری‌ست که حق معقول شهروندی و زندگی ساکنانش چنان بی‌تعریف شده است که به فرزندان بی‌پدر و مادر شبیهیم همه که در کوی و بازارها آواره‌گرد سرنوشت خویشتن‌اند. با این وجود، وطن ما که از سابقه‌ی طولانی و تاریخی برخوردار است و از آن سنایی و مولوی و ناصر خسرو برخاسته که سهمی بسیار درشت در محیط و فرهنگ و تمدن دارد. این جغرافیای لعنت‌شده و شوم، قرن‌هاست که محل سیاهی‌ها و کثیف‌کاری‌های مهاجمین و مستعمرین است. این محیط آلوده به گناهان و ظالمان، حقِ بودن در خاک و خانه را از همه گرفته و ساکنان این محل گاه از شمال و گاه از جنوب کوچانیده و آواره می‌شوند. موقعیت این کشور طوری است که معنی و ماهیت ملت و ملی در آن هیچ‌وقت شکل نگرفته و کشاکش‌های سیاسی و قطب‌های قومی در آن، آتش سوخت معرکه‌براندازان است. بقایای مهاجمین بی‌شمار از فرهنگ‌ها و هویت‌های گوناگون در این دو بزرگ‌شهر خراسان چنان دیده‌درایانه است که گاه هویت صاحب‌خانه را جعل می‌کنند و گاه از برای بی‌صاحب بودن روایت و قرائت آنان، آن را به خویش می‌تراشند، وگرنه حنفیت و حنفی را با اینها چه نبست است؟ من هیچ‌وقت دروغ‌های سیاسی و ساخته شده را باور نکرده‌ام و از پارسی و فرهنگ آن و جغرافیای آن نگذشته‌ام و نمی‌توانم قبول کنم که اقوام سندی و تورانی حاکم و ساکن خراسان باشند و ما این دروغ تمدنی و تاریخی را بپذیریم که ایشان هم‌وطن و هم‌سرزمین مایند. این‌بار نیز وطن ما در یک معامله آشکار سیاسی به کسانی واگذار شده که این خاک را جاعلانه و جاهلانه دربست از خویشتن و اجداد متجاوز خود می‌انگارد و پندارد که از معاملات آشکار استعماری به ارث برده است. ماندن در این قرائت و پذیرفتنِ این ظلم نه در خوی خراسانی و نه در آیین مسلمانی ماست. چنین بوده است که ما به یک روایت فراملی در منطقه باور داشته‌ایم و سالها تلاش ورزیده‌ایم و شعار ما شعار فرهنگی چندین کشور بوده است. دولت‌-ملت‌های معاصر اگر به ملت رسیده‌اند بر طبق یک آیین حقوقی رسیده‌اند که در آن سهم هرکسی در خاک و خانه مشخص شده است. در زیر حاکمیت جابران زیستن شرمندگیست که در آن نه حقی مشخص شده است و نه حقوقی و رژیم ظالم که از ترس و وحشت آنان مردم با هواپیما آویزان از تصویر و تصور آنها در فرار بودند. عفو دروغی، زندان‌های مخوف، ضایع‌کردن حقوق انسان‌ها، کوچ‌های اجباری، تجسس، وارد شدن به حریم خصوصی، دست‌گیری‌های خودسر، شکنجه، قتل، باج‌گیری و صدها ناروای دیگر از پیامدهای این حاکمیت سیاه بوده است. به‌هرحال، من وقتی در ایران ساکن شدم، حس یک آواره و مهاجر را نداشتم چرا که اگر هجرت از جغرافیا در هدف ما می‌بود، به‌ یک جای بهتر و دور می‌رفتیم چنان‌که میلیون‌های دیگر رفتند و صدهای دیگر حسرتش را می‌برند. روزی در دانشگاه فردوسی یکی از اساتید پیش‌کسوت و نام‌آشنا به من گفت؛ نجیب با این دغدغه به جای نادرستی آمده‌ای. آن ایران، آن زبان و فرهنگی که تو در سر داری دیگر وجود ندارد. از خیالات بیرون شو، تو در هرجا از اینجا بهتر می‌توانی به فارسی خدمت کنی. من از روی لجاجت جوانی با او جدال کردم و با ترش‌رویی تاختم که اگر این ایران وجود ندارد پس این همه علاقه به این گفتمان فرهنگی چیست؟ و چرا عده‌یی برای این حس و شور و شوق محرومیت و زندان و تبعید و کشتن را پذیرفته‌اند و در این مسیر جان داده‌اند؟ از این مباحثه سه‌سال می‌گذرد و من اکنون به حرف‌های آن استاد حیّ و حاضر بیشتر تفکر می‌کنم که چرا با اندوهی در دل و حلقه‌ی در چشم به این نتیجه رسیده بود. بحث فرهنگی ما در قالب هیچ سیاستی نمی‌گنجد، هرچند که از ایرانیان برای میزبانی از مردم آواره باید سپاسگزار بود، اما برخوردها همواره با مهاجران بی‌رویه و نامتعارف بوده است. پناهنده‌ی فرهنگی در ایران درگیر هزار مشکل اجتماعی و ابتدایی است تا تولیدکننده‌ی فرهنگ و پرداختن به رسالت فرهنگی. وقتی اهمیت کار تولیدکنندگان در یک فضای فرهنگی در این حد باشد و کار او و وقت او برای ساختار بزرگ بی‌اهمیت باشد، برای او هیچ انگیزه‌یی برای ماندن و بودن در آن فضا نمی‌ماند.

کانال رسمی نجیب بارور

04 Jan, 08:42


در کشورت باشی ولی بی‌کشورت باشی
دلتنگ خاکی‌خانه و بام و در ات باشی

از دست مشتی بی‌مروت، مشت مزدوران
دور از دیار خسته و بی‌یاورت باشی

سخت است وقتی یاد کابل درسرت آید
خونی به جای اشک‌ها در ساغرت باشی

قرآن‌فروشی می‌کند، ملا سیاست‌باز
شک می‌کنی بر دین و بر حسِ مسلمانی،
حتی اگر هم‌عصر با پیغمبرت باشی

گاهی به هذیان باخدا می‌جنگم و قهرم
خون می‌خوری وقتی خلافِ باورت باشی

اما حقیقت‌ها همین بودند در تاریخ
شاهد به آواز سگان از منبرت باشی

سرباز، با این شعر پابوس توخواهم بود
می‌خواستی روزی اگر درسنگرت باشی

این شعر را، این درد را وقتی تو می‌فهمی
دور از وطن، دور از کنار مادرت باشی

کانال رسمی نجیب بارور

17 Dec, 17:43


یک‌روز می‌خیزد خبر‌ از جنگ ما از جنگ ما
کی وارهد این سفلگان از چنگ ما از چنگ ما؟

طبل خراسان را بزن، آواز میدان را بزن
تا نعره‌ها را جان دهد آهنگ ما آهنگ ما

ای موش آبادی ما، ای دشمن شادی ما
در‌ سر‌ نداری ذره‌یی از ننگ ما از ننگ ما

شهباز کهسار است دل تا جان گرفتار است دل
این دره‌ها گردیده‌اند دلتنگ ما دلتنگ ما

رو این سیاهی را ببر، رنگِ تباهی را ببر
ابلیس می‌گردد خجل از رنگ ما از رنگ ما

ما راوی جان و خرد، ما رستم روز نبرد
حماسه‌های جاودان فرهنگ ما فرهنگ ما

صد ابرهه بگریخته با پیل‌های‌ وحشی‌اش
تا در فلاخن کرده‌اند از سنگ ما از سنگ ما

دی می‌شنیدم کودکی در زیر لب می‌خواند این:
یک‌روز می‌خیزد خبر‌ از جنگ ما از جنگ ما
کی وارهد این سفلگان از چنگ ما از چنگ ما؟

کانال رسمی نجیب بارور

04 Dec, 11:10


از بهاران کَی شود سرسبز سنگ؟
خاک شو تا گُل برویی رنگ‌رنگ

سال‌ها تو سنگ بودی دل‌خراش
آزمون را، یک‌زمانی خاک باش

مثنوی معنوی مولوی

کانال رسمی نجیب بارور

02 Dec, 14:47


اگر شاملو در این نثر آهنگین شاعر است:

«کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود
و انسان با نخستین درد»

پس مولانای قرن هفت پارسی در این نثر چه بوده است، نثر یا شعر؟

«درد است که آدمی را رهبر است
در هر کاری که هست
تا او را دردِ آن کار
و هوس و عشق آن کار
در درون نخیرذ
او قصدِ آن کار نکند»

از نظر من، ما در عصر فروافتادگی پارسی به‌سر می‌بردیم که نوشته‌های اصیل و باستانی‌گونه‌ی شاملو را شعر پنداشتیم. شاملو به نظر من روایت‌مند حرف می‌زد و از نثر بیهقی نیز اساسات می‌گرفت

کانال رسمی نجیب بارور

29 Nov, 15:14


بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

پی‌ افکندم از نظم کاخ بلند
که از باد و بارانشْ ناید گزند

کانال رسمی نجیب بارور

24 Nov, 14:45


ای نسخه‌ی نامه‌ی الهی که تویی
وی آیینه‌ی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی

فیه مافیه

کانال رسمی نجیب بارور

18 Nov, 10:56


«‌اَلْاِنْسانُ حَرِیصٌ عَلی ما مُنِعَ‌» هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو ورا دغدغهٔ خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشسته‌ای و رغبت را از دو طرف زیادت می‌کنی و می‌پنداری که اصلاح می‌کنی، آن خود عین فساد است. اگر او را گوهر‌ی باشد که نخواهد که فعل بد کند، اگر منع کنی و نکنی او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن؛ فارغ باش و تشویش مخور و اگر به‌ عکس این باشد، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن‌‌؛ منع جز رغبت را افزون نمی‌کند علی‌الحقیقه.

فیه مافیه

کانال رسمی نجیب بارور

27 Oct, 06:51


فلسفه‌یی که در مباحث مولانا جلال‌الدین بلخی است، در هیچ‌یک از دیگر علما و دانشمندان و حکما و شعرای فارسی نیست. این را نه از جهت هم‌دیاری با مولوی می‌گویم چرا که شخص مولوی در مقابل شمس تبریزی شاگردی بیش نیست اما شمس زیاد سخن نگفت؛ مولوی تنها عارفی است که سخن منظم و روشمند گفته است. حیفم می‌آید که مولوی با تمام این بزرگی چندانی که بایست خوانده و شناخته نشده است. در مطالعات من از زبان و ادبیات فارسی، هیچ متنی رجوع‌آورنده‌تر‌ از مولوی نبوده است. صدبار خواندمش و در صد و یکم دوباره مراجعت کردم و از نو چیزی دیدم در آن. مولوی معجزه‌یی است در بستر فرهنگ و ادبیات فارسی که از دَم مبارک شمس تبریزی مقدس‌گونه‌یی شده است.

کانال رسمی نجیب بارور

07 Oct, 12:06


جالب است بدانید به عنوان یک فرهنگ‌گرای پارسی‌منش به این نتیجه رسیده‌ام که باید زبان عربی را بیاموزم، برای فهم ادبیات فارسی. عرفان را، شمس را و مولوی را بدون فهمیدن عربی نمی‌توان فهم کرد. عربی در فارسی چنان آمیخته است که نمی‌شود آن را جدی نگرفت. بماند که برای سره‌نویسی و خالص‌سازی زبان نیت ما در تولید ادبیات معاصر، معطوف به واژه‌های کهن و جاگزین‌های مناسب باشد؛ اما عربی را باید فهمید، برای فهم کامل ادبیات فارسی!

کانال رسمی نجیب بارور

02 Oct, 08:01


باران سنگ از آسمان بر طبقِ سجیل است
‏این رسم‌ِ برجامانده از خشمِ ابابیل است

‏این قدس را چون کعبه صاحب می‌شود پیدا
‏(هل من مبارز) گر تمام این جهان فیل است

‏فرهنگِ فرعونی دگر معنا نخواهد یافت
‏این شاهدِ موسایی ما از دل نیل است

‏راه عدالت، راه دیرین، راه دین داریم
‏این گفتمانِ اصلی فرقان و انجیل است

‏شرحی‌است ما را با تو، ای ابلیسِ مادر زاد!
‏کوتاه شد با آنکه ما را شرحِ تفصیل است

‏از کابل و تهران و بابل باز می‌خیزیم
‏این امتِ اسلام، ما را همچو فامیل است

‏ما را شعارِ تا ابد مرگ است بر صهیون
‏حرفی که ما را از تمام قال‌ها، قیل است

‏پیکار حق داریم و باطل را (زهوقا) باد
‏این نصرت حق معنی و تفسیر ترتیل است

‏نجیب بارور

کانال رسمی نجیب بارور

01 Oct, 12:51


کانال رسمی نجیب بارور pinned «برادرِ گُل من، گوش کن سخن ما را که آشناست شهیدانِ خون‌کفن ما را من از قبیله‌ی اجدادی قدیم تو ام اگرچه کرده قضا از وسط دوتن ما را چه شد که بخش خراسان جدا شد از پیکر چه شد که بسته از این دادها دهن ما را چرا شکسته چنین سر و سرپناهی نی چرا شکسته پر و دروی‌ چمن…»

کانال رسمی نجیب بارور

01 Oct, 12:42


برادرِ گُل من، گوش کن سخن ما را
که آشناست شهیدانِ خون‌کفن ما را
من از قبیله‌ی اجدادی قدیم تو ام
اگرچه کرده قضا از وسط دوتن ما را
چه شد که بخش خراسان جدا شد از پیکر
چه شد که بسته از این دادها دهن ما را
چرا شکسته چنین سر و سرپناهی نی
چرا شکسته پر و دروی‌ چمن ما را
اگر حواله به تقدیر می‌کنیم، مگیر
بخوان به عقل و درایت دروغ‌زن ما را
اساس خانه‌ی ما بر بنای غیر نهاد
چنین معامله‌ کردند و بی‌وطن ما را
سلام باد به هر ملتی که می‌جنگد
به هرچه هست هیولای پیل‌تن ما را
نه این‌که نیست در آشوب‌ها هوای نبرد
نه این‌که نیست ز گُردانِ تهمتن ما را
برادر گل من هرچه گفته‌ایم کم است
از آنچه رفته در این بستر لجن ما را
عنان به دشمن دیرینه هیچ‌کس ندهد
همین شعار رسیده‌ست از کهن ما را

نجیب بارور

کانال رسمی نجیب بارور

25 Sep, 18:12


سرهای تا پا خم‌شده از تاج می‌گویند
از کفر صله می‌بَرَند و باج می‌گویند

ای کشتی طوفان نوح خستگان بنگر
مرداب‌ها، از جنبشِ امواج می‌گویند

پیغمبرانِ وهم در اوج فراموشی
آغوشِ شیطان را شبِ معراج می‌گویند

خاکستر تهمانده‌ی‌ نمرودیان از چی؟
آیینۀ ما را به خود محتاج می‌گویند

در کعبۀ بی‌باوری این قوم سرگردان
در خویش می‌چرخند و از الحاج می‌گویند

سر می‌دهند اغواکنان بانگ اناالحق را
از دار می‌ترسند و از حلّاج می‌گویند

مفهوم آزادی برایم گُنگ می‌ماند
وقتی تبرها از حقوق کاج می‌گویند

نجیب بارور

کانال رسمی نجیب بارور

12 Sep, 19:13


بگو دوباره بگو، ای دلِ خراب، بگو!
از این سیاهی و کمبود آفتاب، بگو!

هزار پرسش ناگفته در گلو مانده
به این مسائل پیچیده‌ام، جواب بگو!

هوا، هوای شکستن، فضا، فضای غم است
به این خجالت تاریخ، ناصواب بگو!

اگر ز نای خموشی صدا نمی‌آید
سماع‌باره شو، از چنگ، از رباب بگو

بگیر از یخن سرنوشت و این تقدیر
خوشی اندک و اندوهِ بی‌حساب بگو

قلم بگیر به این تیره‌شب ستاره بکش
ستایشِ خَم گیسوی ماهتاب بگو

چنان‌که گفت: "گُل سرخ را شما"، شاعر
مقام حضرت معشوق را جناب بگو

شکسته می‌گذرد موج‌ها از این دریا
به آب روی کی افتاده؟ ای حباب، بگو!

به رسم کهنه‌ی ما بندگی بنده نبود
از ایستادن و از حق و انقلاب بگو!

نجیب بارور

کانال رسمی نجیب بارور

11 Aug, 20:26


قبای اطلس ما رفت، خرقه‌پوش‌ شدیم
زبانِ قال ببستیم و جمله گوش شدیم

دکان مصحف تزویر بسته شد در ما
دری دگر بگشادیم و می‌فروش شدیم

اگر هوای سخن می‌کنی به چشم ببین
که از بگو و مگوی زبان خموش شدیم

حریم خانه‌ی بیت‌الحرام شد دل ما
محیط معنی اسرار آن سروش شدیم

هزار چشمه‌ی جوشان به آب پیوستیم
به یمن بستر این بحر، بی‌خروش شدیم

بخوان که معنی پیچیده نیست در خط ما
که از وضاحت مفهوم خویش روْش شدیم

فشرده دانه‌ی ما را به دستِ ساقی جان
نشاط نشئه‌ی مستان باده‌نوش شدیم

سبک شدیم و از این بارِ زندگی جَستیم
که ما جنازه‌ی مستیم اگر به دوش شدیم

سخن ملاحت چندان نداشت در بازار
به لطف درّ دری بود، عسل‌فروش شدیم

نجیب بارور

کانال رسمی نجیب بارور

09 Aug, 17:53


آن دانه‌ی ناچیز ما از خاکِ هستی دور شد
با جانِ هستی جفت شد تا جانِ مادی نور شد

آن ناله‌ی پنهان ما، بانگ بلند نای ما
از لب برون آمد چنان که نعره‌ی منصور شد

خورشید آزادی ما بر تیرگی زد برق عشق
تا جانِ زیر سایه‌ها، هم‌صحبتِ منظور شد

از (لن‌ترانی) رسته‌ایم ای چهره‌ی تابان بیا
این طورِ دل آماده‌ی آن پرتوِ مقدور شد

ما در هوای دیدنت جان بر کف جان آوریم
بازیچه بادا آنکه او مشتاقِ باغ و حور شد

صیاد ما خود صید شد سر پیش تیغ آورده است
ای گور از ما بی‌حذر، بهرام ما در گور شد

ما را سلیمانیِ نمانْد، ای دیو، آزادی کنون
این بام چرخ سرکشی قربانِ پای مور شد

ما بی‌قیامت مرده‌ایم، از خاک و خون دل‌کنده‌ایم
ای بانگ اسرافیلیان بر دَم که وقت صور شد

ای عشق ما را دست گیر در راه تنگ زندگی
از معنی تو یک الف بیرون زد و منشور شد

مستیم ساقی مَی بیار از خمّ ربانی‌ دل
در مهرگان سینه‌ام آن غوره‌ها انگور شد

نجیب بارور

کانال رسمی نجیب بارور

31 Jul, 07:47


در راه ذبح خویش [اسماعیل] خواهد رفت
انا الیه راجعون ترتیل خواهد رفت

با جسم مومن جان او پایان نمی‌یابد
این کعبه برجا مانده است و فیل خواهد رفت

بر سقف کفر و شرک و فسق لشکر صهیون
باری دگر رگبار پُر سجیل خواهد رفت

دریا برای مقدم موسی توقف کرد
بر کشتن فرعون اما نیل خواهد رفت

ای بی‌خبر از خشم چندین قرنه ایمان
فریاد ما با شهپرِ جبریل خواهد رفت

بر گور اجدادیِ آدم‌کُش‌ترین ملت
از لعن و از نفرین ما اکلیل خواهد رفت

تورات را شرمنده‌ی اعمال خود کردی
از ننگ تو صد شبهه بر انجیل خواهد رفت

با خون ما بیت‌المقدس می‌شود آزاد
دعوی ما تا صور اسرافیل خواهد رفت

کانال رسمی نجیب بارور

16 Jul, 06:13


پوشیده‌ای سیاه، گمانم محرّم است
این رنگ در بیانِ سیاهی ما کم است

این رنگ، در بیان سیاهیِ روزگار
چون تیرگی موی تو بسیار و برهم است

واللیل شرح زلف سیاه تو می‌کند
این استعاره از ورق بوالمکرم است

در ما هزار کوفه و بغداد مُرده است
در ما هزار گور شهید است، ماتم است

در ما علی و ابن‌علی، ابن بوعلی‌ست
در جام ما عصاره‌‌ی تاریخ از جم است

در ما گناه بازیِ ابلیس با خدا
در ما قصور عالم و بابای آدم است

در کوچه‌باغ‌های خراسان تیره‌روز
گویی عزای پرپر گلهای مریم است

پوشیده‌ای سیاه، ولی ماهِ ابرگون
پشت زمین به غایت زیبایی‌ات خم است

ای عشق، از خلاصه‌ی جنگ و جدال‌ ما
یک واژه‌یی و شرح ترا اسمِ اعظم است

کانال رسمی نجیب بارور

12 Jul, 09:26


دُرد و صافی نیست در خم‌خانه‌ی تحقیق لیک
دار بالا برد شور نشئه‌ی منصور را

دهلی، آرامگاه بیدل

کانال رسمی نجیب بارور

30 Jun, 08:13


باری دگر از بیشه‌ی ما دود برآمد
آن ناله‌‌‌ی خونینِ غم‌اندود برآمد

تو جان خلیلی و از این معرکه مگریز
صدشعله اگر آتش نمرود برآمد

پیشِ سپر سینه‌ی ما تیغ کم آورد
این‌بار به خون آن‌همه مقصود برآمد

سازی بزن از تار غم بی‌کسیِ ما
از نوحه‌ی ما نغمه‌ی داوود برآمد

از روز ازل وعده‌ی دیدارِ تو بستیم
جان در هوس لحظه‌ی موعود برآمد

آهِ دل دشت است، اگر آه برآریم
اشک است اگر زمزمه‌ی رود برآمد

سجاده به خون تر بکند مستِ ره عشق
از سجده‌ی دل، چهره‌ی مسجود برآمد

کُشتیم یکی حیُّ و به قیوم رسیدیم
با مرگ از این غایله، مولود برآمد

نجیب بارور

کانال رسمی نجیب بارور

17 Jun, 14:19


‏تو کیستی که سلامِ تو می‌دهد جانم
بمان که بی‌تو در این تنگنا نمی‌مانم

تو چیستی که مرا مست می‌کند سخنت
مرو که بسته به هر گامِ توست ایمانم

اگر برای تو (جان) هدیه آورد عاشق
خجالتی‌ست که از زیره‌ پیش کرمانم

که لعل در یخن‌ات خون عاشقان سرخ است
چنین که در طلبت وادیِ بدخشانم

بتاب ماهِ بلندِ شبِ دراز که من
اسیر شامم و در انحصار زندانم

تو بلخ داری و تبریز خسته‌جان در ماست
تو شعر حافظ و من از دلِ خراسانم

به یادگار، سفرنامه‌هاست در بغلم
که از سلاله‌ی دلدادگانِ یمگانم

تو مثل کابل و بلخ و هرات مهجوری
من از جدایی تو، پاره‌های ایرانم!

به دشتهای پدر رخش ما رها بادا
که منزلیست از این راه تا سمنگانم

به یاد عشق تو در سینه می‌تپد دل ما
که جان جان منی و که جان جانانم

کانال رسمی نجیب بارور

01 Jun, 06:24


درس‌نوشتار هژدهم

کتاب «گلستان» شاعر شهیر و بزرگ سعدیِ شیرازی در سال 656هجری قمری تدوین شده است که آمیخته‌یی از نثر و نظم است. این کتاب که جنبۀ تعلیمی دارد، در آن حکایتها بیشتر از آنکه تاریخی و واقعی باشد بهانه‌یی برای ابراز سخن است. اهالی سخن به نیکویی آگاهند که «حکایت» از صنعتهای ادبی است، اکثر نویسندگان در لابلای سخنان خویش گاه از حکایتهایی برای تمثیل و وضاحت بیشتر استفاده کرده‌اند. در کتابهای تاریخی و حتی قرآن نیز حکایتها و قصه‌هایی آمده است.

بعضی‌ها را دیدم که مطابق به حکایتهای گلستان و بوستان چنان تصوّر کرده‌اند که سعدی در تمام این وقایع و اعمال حضور داشته و گاه قضاوتهایی نیز در مورد آن بزرگوار صورت گرفته است. اما محققین را باور به این است که سعدی حکایتها را همچون یک فرضیۀ از پیش تعیین‌شده در نظر داشته که بهانه‌یی برای اظهار سخن و پند خویش پیدا کند، والله اعلم.

شاید سعدی تنها نویسندۀ مطرح باشد که در این سیر تاریخی که آمدیم، نثر و نظمش در یک سطح از زیبایی و خوش‌آهنگی قرار دارد:

«منّت خدای را عزّ و جَل، که طاعتش موجب قُربت است و به شکراندرش مزیدِ نعمت. هر نفسی که فرو می‌رود مُمِد حیات است و چون برمی‌آید مُفرّحِ ذات. پس در هر نفَسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب

بنده همان بِه که ز تقصیرِ خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد».

سعدی انگیزۀ نوشتن «گلستان» را چنین تعریف می‌کند که روزی با دوستی در باغی به سر می‌برده است و او دامنی از گُل چیده، این انگیزه‌یی می‌شود برای سعدی و برای او می‌گوید، این گُل را که چیده‌ای بقایی نیست، من «گلستانی» می‌سازم که هیچ خزانی آن را پرپر نکند:

به چه کار آیدت ز گُل طبقی
از گلستان من ببر ورقی

پندها و اندرزهای سعدی در گلستان در عین حال که شیرین است، از فلسفه‌های عمیق و توصیه‌های اخلاقی و معرفت فلسفی برخوردار است. در پشت جملات کوتاه و مسجع او عالمی از حکمت نهفته است:

«یکی از پسران هارون‌الرشید پیش پدر آمد خشمناک که فلان سرهنگ‌زاده مرا دشنامِ مادر داد. هارون جلسای حضرت را گفت: جزای چنین کس چه باشد؟ یکی اشاره به کشتن کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره و نفی. هارون گفت: ای پسر، کرَم آن است که عفو کنی و اگر به ضرورت انتقام خواهی تو نیزش دشنامِ مادر دِه، نه چندان که انتقام از حد بگذرد آنگاه ظلم از طرف تو باشد و دعوی از قِبل خصم

نه مرد است آن به نزدیک خردمند
که با پیل دمان پیکار جوید
بلی مرد آن کس است از روی تحقیق
که چون خشم آیدش باطل نگوید»

گلستان سعدی توسط استاد غلام‌حسین یوسفی با تدقیق و تحقیق امروزی آراسته‌تر شده است و استاد مزبور در این راستاد پژوهش گسترده‌یی کرده و زحمات عدیده‌یی متقبل شده است. همچنان که همواره شما عزیزان را به خوانش این آثار گرانسنگ فرامی‌خوانم، بسیار دقت کنید که این آثار را از مراجع اصل و تصحیح‌کنندگان معتبر تهیه کنید. ای‌بسا که از این آثار، هرکسی بر مراد خود و بی‌دقت منتشر کرده است که در آنها نواقص و کاستیهای متعدد وجود دارد. چهره‌ها و استادان عزیزی که گاه عمر خود را در پای تدقیق و تحقیق این منابع صرف کرده‌اند تا ما در آشفته‌بازار و پیچدگی‌ها و پراکندگی‌ها، به اصل کلام این بزرگان دسترس داشته باشیم.

«طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل. هر که بدین صفتها که گفتم موصوف است بحقیقت درویش است اگرچه در قباست، اما هرزه‌گردی بی‌نماز، هواپرست هوسباز که روزها بشب آرد در بندِ شهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید، رندست اگرچه در عباست

ای درونت برهنه از تقوی
کز برون جامه ریا داری
پردۀ هفت‌رنگ درّ مگذار
تو که در خانه بوریا داری»

سعدی را شاید تنها نویسنده‌یی بدانیم که هم در شعر، هم در نظم و هم در نثر سرآمد و یگانه است. قدرت او به همان اندازه که در غزلهایش قابل لمس است، در نظمها و نثرهایش نیز استوار و دارای مکتب و سبْک منحصر به فرد اوست. او که خود نیز بر قدرت کلامش واقف بود و می‌گفت: ذکر جمیل سعدی که در افواهِ عالم افتاده است و صِیت سخنش در بسیط زمین منتشر گشته و قصب‌الجیبِ حدیثش که همچون شکّر می‌خورند، حقا شخصیتی است که از او پیامهای بزرگ بشری صادر شده است. او را شاید به تعبیری آخرین بازماندۀ نثر فاخر فارسی دانست چرا که از دورۀ سعدی به بعد، دیگر شخصیتی که بتواند هم‌سطح و هم‌طراز بزرگانِ نظم و نثر ظهور کند، کمتر سراغ داریم. دوره انحطاط فارسی دقیقاً از همین روزگاران به بعد رقم می‌خورد و چراغ معرفت این زبان توسط باد خشم ویرانگر مغول تا قرنها بعد خاموش می‌گردد:

بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی‌غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

کانال رسمی نجیب بارور

29 May, 17:39


درس‌نوشتار هفدهم

کتاب «فیه مافیه» از آثار پُر مغز و معرفت و حاصل جلسات مولانا جلال‌الدین محمدبلخی با حضور امیر معین‌الدین پروانه دیلمی وزیر نامی و قدرتمند سلاجقه روم است. این جلسات به اهتمام مریدان مولانا در ده‌سال پایانی عمر او -۶۶۰-۶۷۰هجری- جمع‌آوری و پس از درگذشت وی در ۶۷۲هجری تدوین شده است. پروانه در واقع امیر و همه‌کاره حکومت سلاجقه روم بوده و اندی پس از درگذشت مولانا توسط مغول‌ به بیرحمانه‌ترین وضعی کشته شده است. او از مریدان و دل‌سپردگان مولوی بوده و گاه ساعتها در دهلیز سرای مولانا انتظار می‌کشیده تا به حضور وی شرفیاب گردد. در «مناقب‌العارفین» روایتهایی وجود دارد که مولانا به میهمانی‌های امیر پروانه می‌رفته و امیر بارها از مجالس سماع مولوی و یاران وی میزبانی کرده است.

با آنکه همۀ ما مولوی بزرگ را از طریق شعرهایش می‌شناسیم، علاوه بر کتاب مذکور «مجالس سبعه» و «مکتوبات» نیز از آثار منثور مولوی است. اما طرح مباحث جامع‌تر و سبک گفتار و نوشتار مولوی در فیه مافیه بیشتر قابل رویت است:

«همچنانکه مجنون قصد دیارِ لیلی کرد، اشتر را آن طرف می‌راند تا هوش با او بود. چون لحظه‌یی مستغرق لیلی می‌گشت و خود را و اشتر را فراموش می‌کرد، اشتر را در دِه بچه‌یی بود، فرصت می‌یافت باز می‌گشت و به دِه می‌رسید. چون مجنون به خود می‌آمد دو روزه راه بازگشته بود. همچنین سه‌ماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که این اشتر بلای من است از اشتر فرو جست و روان شد.»

برخلاف مقالات شمس که پیچیدگی‌های ظاهری و باطنی دارد، نثر مولوی خوش‌آهنگ و شیرین و قابل فهم است و در آن تکلّف‌های آنچنانی نمی‌بینیم:

«مصطفی‌صلوات الله علیه بآن عظمت و بزرگی که داشت شبی دست او درد کرد، وحی آمد که از تأثیر درد دست عباس است که او را اسیر گرفته بود و با جمع اسیران دست او بسته بود و اگرچه آن بستن او به امر حق بود هم جزا رسید تا بدانی که این قبضها و تیرگیها و ناخوشیها که بر تو می‌آید از تأثیر آزاری و معصیتی است که کرده‌ای، اگرچه به تفصیل تورا یاد نیست.»

علامه بدیع‌الزمان فروزانفر همچنین‌که تحقیقات گسترده‌یی در مورد مولوی کرده است، فیه مافیه را نیز از چندین نسخۀ خطی تصحیح کرده و بر آن تعلیقاتی افزوده است. کار او در این زمینه معیار و اساس است، اگر علاقمندان خواستند این کتاب ارزشمند را تهیه کنند و با جهان گفتمانی مولانا و دنیای غیر شاعرانۀ او آشنا شوند، فیه مافیه با تصحیح استاد فروزانفر را پیشنهاد می‌کنم.

ارتباط مولوی با چهره‌های بزرگ و رجال سیاسی سلاجقۀ روم نشان می‌دهد که او نسبت به اوضاع سیاسی وقت نه‌تنها بی‌تفاوت نبوده است که پروانه و امیر را در جهت مقابله با مغول و حفظ ولایات اسلام موعظه‌های شدید می‌کرده است:

«من این را بامیر پروانه برای آن گفتم که تو اوّل سَرِ مسلمانی شدی که خود را فدی کنم و عقل و تدبیر و رای خود را برای بقای اسلام و کثرت اهل اسلام فدا کنم تا اسلام بماند و چون اعتماد بر رای خود کردی و حق را ندیدی و همه را از حق ندانستی پس حق تعالی عین آن سبب را و سعی را سبب نقص اسلام کرد که تو با تاتار یکی شده‌ای و یاری می‌دهی تا شامیان و مصریان را فنا کنی و ولایت اسلام خراب کنی. پس آن سبب را که بقای اسلام بود سبب نقص اسلام کرد پس درین حالت روی به خدای عزوّجل آور که مَحل خوف است.»

بعضی از کتاب‌ها به اطلاعات ما می‌افزایند، بعضی از کتاب‌های بینش‌های جدیدی به ما عرضه می‌کنند، لاکن بعضی از کتاب‌ها در دل ما می‌نشینند و چنگ می‌زنند، فیه مافیه مولوی همچون مثنوی‌ها و غزل‌های او شیرین و پُرجاذبه است. همچنان که توفیق خوانش اکثر منابع اصل و پایۀ زبان را که در درس‌گفتارهای قبلی برای شما خواسته‌ام، مدد خواندن و بازخواندن فیه مافیه را نیز به شما متمنی‌ام که از گنجینه‌های فاخر زبان فارسی به شمار می‌رود:

«هرکس این عمارت را بنیّتی می‌کند یا برای اظهارِ کرم یا برای نامی یا برای ثوابی و حق‌تعالی را مقصود رفع مرتبۀ اولیا و تعظیم تُرَب و مقابر ایشان است. ایشان بتعظیم خود محتاج نیستند و در نفس خود معظّمند چراغ اگر می‌خواهد که او را بر بلندی نهند برای دیگران می‌خواهد و برای خود نمی‌خواهد او را چه زیر چه بالا هرجا که هست چراغ منوّرست الّا می‌خواهد که نور او بدیگران برسد. این آفتاب که بر بالای آسمان است اگر زیر باشد همان آفتابست الّا عالم تاریک مانَد پس او بالا برای خود نیست برای دیگران است. حاصل، ایشان از بالا و زیر و تعظیم خلق منزّهند و فارغند ترا که ذرّه‌یی ذوق و لمحه‌یی لطف آن عالم روی می‌نماید آن لحظه از بالا و زیر و خواجگی و ریاست و از خویش نیز که از همه به تو نزدیکترست بیزار می‌شوی و یادت نمی‌آید. ایشان که کان و معدن و اصل آن نور و ذوقند ایشان مقیّد زیر و بالا کی باشند؟ مفاخرت ایشان به حقّ است و حق از زیر و بالا مستغنیست این زیر و بالا ماراست که پای و سر داریم.»

کانال رسمی نجیب بارور

26 May, 05:33


درس‌نوشتار شانزدهم

«مقالات شمس» از جذاب‌ترین‌های نثرهای فارسی است. مقالات، در طی سالهای حضور او در روم «643-645هجری» توسط مریدان یادداشت‌برداری و احتمالاً توسط فرزند مولانا، سلطان‌ولد گردآوری و به سمع و رویت شمس نیز رسانیده شده باشد. مقالات، در ادبیات عرفانی، به سخنان و مواعظی گفته می‌شود که پیران طریقت به مناسبتی ابراز کرده باشند. پیران طریقت، کم‌حرف و گوشه‌گیر بودند و بدون مناسبت خاص، لب به سخن نمی‌گشادند. همانگونه که می‌دانیم، شمس کم‌صحبت بود و چنانچه خود می‌گفت جز با مولانا سخن نگفته است. با آنهم، گاه که لازم می‌شد، صحبت می‌کرد و مریدان تکه‌پاره از سخنان او را یادداشت می‌کردند، همانگونه که احادیث پیامبر را یاران با نگاه تقدس به آنها یادداشت می‌کردند. شمس از عرفای پُر رمز و راز بود، سخنان کوتاه و مسجع او هرکدام همچون قطعه‌یی از یک پازل بزرگ و دارای استقلالیّت معناست، همچون شعرهای پراکندۀ یک دیوان واحد است.

اگرچه نثر فاخر تاریخ بیهقی را نمی‌توان نادیده گرفت، اما کلام بی‌مانند شمس همانگونه که در صورت و ظاهر و سَبْک خود زیبا و دوست‌داشتنی است، در درون‌مایه و معرفت عرفانی نیز تکمیل‌کننده و انگار عصاره‌ قرنها معرفت و مباحث عرفانی است. چنانچه پیامبر اسلام با آمدنش با این پیام که «...الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...» خاتم‌المرسلین شد، شمس را می‌توان خاتم‌العارفین دانست.

«هرکه فاضل‌تر دورتر از مقصود. هرچند فکرش غامض‌تر، دورترست. این کارِ دل است، کار پیشانی نیست».

کلام شمس در عین حال که ترتیب و آهنگ بسیار سنجیده‌شده دارد، گویی از یک عالَم دیگر آید! خواننده وقتی این کلام را می‌خواند یا می‌شنود، می‌داند که از یک جای دیگر و از سرّ و حکمت و فلسفۀ دیگر است:

«این مولانا مهتاب است، به آفتابِ وجودِ من دیده درنرسد، الّا به ماه دررسد. از غایت شعاع و روشنی، دیده طاقت آفتاب ندارد. و آن ماه به آفتاب نرسد، الّا مگر آفتاب به ماه برسد.»

به همان میزان که مقالات شمس پُر رمز و راز است، دریافت معانی آنها به سبب پیچیدگی‌های معنایی آسان نیست. عده‌یی با ساده‌سازی کلام شمس، چیزهایی به اسم «مقالات شمس، خط سوم و...» منتشر کرده‌اند که متأسفانه آن بلاغت و فصاحت اصل کلام را ندارند. اما در این میان، استاد محمدعلی موّحد حفظه‌الله از دانشمندان بزرگ و شمس‌شناس، تحقیقات گسترده‌یی در بارۀ مقالات شمس انجام داده است که به یاری نفس پاک او جویندگان معنا می‌توانند ارتباطی با کلام شمس برقرار کنند. ضمن اینکه خوانندگان را به تهیۀ مقالات شمس به تصحیح و تشریح استاد موحد فرا می‌خوانم، از خوانش جزوه‌هایی که از کلام شمس هرکسی بر مراد خود ساخته برحذر می‌دارم. استاد موحد که عمرش دراز باد، در این راستا مرجع و صاحب‌صلاحیت است و کارهای او معیاری و درخشان و مبتنی بر شناخت است و ایشان خوانندگان را به تأمل بسیار و خواندن و بازخواندن و دل سپردن به مقالات شمس فرا خوانده‌اند. استاد معتقد است که خواندن شمس بدون خواندن مولوی و خوانش مولوی بدون خوانش شمس ناتکمیل خواهد بود.

نشانه‌‌های زیادی از کلام شمس در دیوان کبیر، مثنوی و فیه مافیه دیده می‌شود، چنانکه درون‌مایۀ اصلی مباحث مولانا را در سخنان شمس می‌یابیم. مولانا خود می‌گفت: «بلکه صدای تو است، این‌همه گفتار من». داستانها و معناهایی که گاه در مثنوی و دیوان کبیر شرح داده شده‌اند، غالب ریشه در کلام شمس‌ دارد که با اشاره به یکی از آنها، شما را به دقت در این معرفت اشتراکی فرامی‌خوانم:

«اگر از جسم بگذری و به جان رسی، به حادثی رسیده باشی. حق قدیم است، از کجا یابد حادث قدیم را، ما للترابِ و ربّ‌الارباب. نزد تو آنچه بدان بجهی و برهی، جانست، و آنگه اگر جان بر کف نهی چه کرده باشی؟... زیره به کرمان بری چه قیمت و چه نرخ و چه آبروی آرد؟ چون چنین بارگاهی است، اکنون او بی‌نیاز است تو نیاز ببر، که بی‌نیاز نیاز دوست دارد. به‌واسطۀ آن نیاز از میان این حوادث ناگاه بجهی. از قدیم چیزی به تو پیوندند و آن عشق است. دام عشق آمد و در او پیچید.» (شمس)

عشق جانان مرا ز جان ببرید
جان به عشق‌اندرون ز خود برهید
زانک جان محدثست و عشق قدیم
هرگز این، در وجود آن نرسید
عشق جانان چو سنگ مغناطیس
جان ما را به قرب خویش کشید
باز جان را ز خویشتن گم کرد
جان چو گم شد وجود خویش بدید
بعد از آن باز با خود آمد جان
«دام عشق آمد و در او پیچید»
شربتی دادش از حقیقتِ عشق
جمله اخلاص‌ها از او برمید
این نشان بدایت عشق است
هیچ‌کس در نهایتش نرسید (مولوی)

کانال رسمی نجیب بارور

16 May, 10:25


«آن‌کس که به صحبت من ره یافت، علامتش آن است که کلام دیگران برو سرد شود و تلخ شود».

این سخن موجز و مُعجز از عارف بزرگ مولانا شمس‌الدین تبریزی است. آن‌که حتی پس از مرگ هم در لایه‌های رازآلود مانده و به باور من تا هنوز که هنوز است کشف و هویدا نشده است. سیر و سیاحتی که بنده در بازخوانی و معرفی متون قدیمی داشتم، -از مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری گرفته تا رسالات عبید زاکانی 346هجری-750هجری- که اوج شکل‌گیری زبان فارسی و منابع مهم و معتبر آن است، هیچ شعری، هیچ نظمی و هیچ نثری به اندازۀ «مقالات شمس» مرا متوقف و سرگردان و پیچ‌درپیچ نکرده است. مقالات شمس با آنکه صورت منظم و گفتمانی پیوسته همچون متون دیگر حتی «فیه مافیه» مولوی ندارد، لاکن با تمام پراکندگی و پریشانی، از تأمل‌برانگیزترین متون فارسی به شمار می‌رود. شمس، هم در شیوۀ نوشتار و هم در شیوۀ گفتار، متفاوت و یگانه است در میان تمام سخنوران بزرگی که چه در عرصۀ ادب، تاریخ، عرفان و... گفته‌اند یا نوشته‌اند. از زمانی‌که بنده با مقالات شمس آشنا شده‌ام، هرباری که کتاب را باز کرده‌ام، چیزی جدید در آن دیده‌ام و آموخته‌ام. مثل یک جعبه جادویی است که هربار چشم می‌بندی و در آن دست می‌یازی جواهر برمی‌داری.

در ابتدا از نفهمیدنِ کلام شمس تنگدل می‌شدم و با خود می‌گفتم، مگر این‌چه گفته‌است فارسی نیست؟ می‌دیدم که است و فارسی‌تر است. می‌گفتم آیا به قدرِ فهم مقالات شمس سواد ندارم؟ بعد می‌دیدم که در فهم کلام‌های پیچیده‌تر نیز قاصر نمانده‌ام. مقالات شمس برای من چالشی درون شده بود تا اینکه فهمیدم، برای شناخت کلام شمس نیاز است که به جهان شمس راهی بجویم. اینکه کسی ادعا کند که به جهان گفتمانی شمس یا هر عارف دیگری دسترسی یافته است، شرمِ آلودگی‌های بشری زبانش را کوتاه کند؛ اما هرچه بود بالاخره همچون شناگری نابلد خودم را در این امواج رها کردم و خداوند را شاکرم که امروز این توانایی را برای بنده بخشیده است که حداقل کلام شمس‌الدین تبریزی، آن سلطان‌المعشوقین و رهبرالمحبوبین را در حدِ خودم می‌توانم روخوانی کنم. کلام شمس نثر نیست، با آنکه صورت اصلی بیان او منثور است، سخن شمس شعر نیست، با آنکه در بسیاری از سطرها آهنگی حس می‌شود و حتی در بسیاری پاره‌ها وزنهای عروضی می‌بینیم. من در بارۀ مقالات شمس تلاش می‌کنم در درس‌نوشتار شانزدهم بیشتر بگویم، اما این را از برای آن یادآور شدم که شمس را نمی‌توان در یکی‌دو مقال به معرفی گرفت. کلید شناخت شمس، مستلزم شناخت مولاناست، کلید شناخت مولانا، فراگیری عرفان اسلامی است و در این محیط گذشته از احوال بیرونی و مطالعۀ آثار متعدد، حال درونی هم می‌بایست که خداوند متعال نصیب ما قاصران گرداند.

شمس مثل نویسندگان دیگر، کلام جویده شده در دهان مخاطب نمی‌گذارد. او مخاطب خود را آدمی در سطح مولانا و مریدان می‌داند و با آنان با ایهام و اوهام و ابهام سخن می‌گوید. هر کلمه، هر بند، هر سطر و هر جملۀ او، اشارت و اشاراتی است به منابع بی‌شمار، چنانکه برای فهم یک سطر کلام شمس، گاه نیاز است چندین منابع از قرآن و حدیث و مقامات و مقالات اولیای پیشین را بخوانیم تا به عمق سخن او برسیم. من در مورد اینکه مولانا جلال‌الدین محمدبلخی چه مقدار در دیوان کبیر، مثنوی و فیه‌مافیه تحت تأثیر شمس بوده و کلام او را باز کرده، در درس‌گفتارهای متسلسل بعدی چیزهایی خواهم گفت، لاکن در این مقال، گوشه‌یی کوتاه از یک بخش سخنان شمس را به طور نمونه بازگشایی می‌کنم.

شمس در مقالات در جایی می‌گوید:
«چنان‌که شیخ آن صوفی را گفت که تو موشی را محرم نیستی با تو سرّ را چگونه بگویم؟»
مخاطبی که با بستر عرفانی مباحث شمس آشنا نباشد، ذهنش در فهم این کلام کوتاه راکد می‌ماند. تذکرةالاولیای شیخ فریدالدین عطار، ما را در فهم این سطر کلام شمس اندکی یاری می‌رساند. در ذکر احوال یوسف بن‌الحسین آمده است که او به دیدار ذوالنون مصری رفت تا اسم اعظم را از او فرابگیرد. عطار می‌آورد:

«... کاسۀ چوبین سرپوشیده بدو داد، و گفت: از رود نیل بگذر. در فلان جایگاه پیری است. این کاسه بدو دِه، و هرچه با تو گوید یادگیر! یوسف کاسه برداشت و روان شد. چون پاره‌یی راه برفت، وسوسه‌یی در وی پیدا شد که: در این کاسه چه باشد که می‌جنبد؟ سر کاسه بگشاد. موشی بیرون جست، و برفت. یوسف متحیّر شد. گفت: اکنون کجا روم؟ پیش این شیخ رَوَم یا پیش ذوالنون. عاقبت پیش آن شیخ رفت، با کاسۀ تهی. شیخ چون او را بدید، تبسمی بکرد، و گفت: نام بزرگ خدای از او درخواسته‌یی؟ گفت: آری. گفت: ذوالنون بی‌صبری تو می‌دید. موشی به تو داد. سبحان‌الله! موشی گوش نمی‌توانی داشت، نام اعظم چون نگاه داری؟»

کانال رسمی نجیب بارور

14 May, 11:22


پاره‌یی از سفرنامه‌ی ناصر خسرو قدس‌الله روحه‌العزیز