Mythology | اساطیر @mythology_area Channel on Telegram

Mythology | اساطیر

@mythology_area


نگاهی به اساطیر و افسانه های ملل

همین.

Mythology | اساطیر (Persian)

اگر علاقه‌مند به داستان‌های قدیمی و افسانه‌های مختلف ملل هستید، کانال Mythology | اساطیر یک مکان عالی برای شماست. در این کانال، شما می‌توانید با نگاهی نو به اساطیر و افسانه‌های مختلف ملل آشنا شوید. این کانال منحصر به فرد، اطلاعات جالبی را ارائه می‌دهد که شما را به دنیای جذاب اساطیر و افسانه‌ها می‌کشاند. اساطیر همواره قسمتی از فرهنگ و تاریخ هر ملت بوده‌اند و در این کانال می‌توانید بیشتر با آنها آشنا شده و برای خود دانشی عمیقتر بسازید. Mythology | اساطیر یک فضای مناسب برای همه‌ی علاقه‌مندان به تاریخ و اساطیر است که می‌توانند از مطالب جذاب و آموزنده آن بهره‌مند شوند. پس حتما به این کانال ملحق شوید و به دنیای معجزه‌های اسطوره‌ای پا بگذارید. بیایید با هم این فضای مملو از اسرار و داستان‌های جذاب را کاوش کنیم.

Mythology | اساطیر

11 Aug, 20:02


المپیک در گذر تاریخ

بر اساس اسناد بدست آمده از دشت المپیا، المپیک باستانی از سال ۷۷۶ پیش از میلاد به افتخار خدای خدایان زئوس، و هر چهار سال یکبار(=یک المپیاد) برگذار میشد.
این مسابقات نخست تنها شامل دوندگی میشد اما رفته رفته ورزش های دیگری همچون سوارکاری، کشتی، بوکس، پرش، و پرتاب دیسک و نیزه نیز به آن افزوده شدند.
مشهور است که نخستین قهرمان المپیک، آشپزی کروبئوس نام از شهر الیس بود که نمایانگر این است که مسابقات تنها مختص اشراف نبوده است.
مسابقات المپیک در سده های پنجم و ششم پیش از میلاد، همزمان با اوج اعتلای فرهنگ یونانی به بالاترین درجه از موفقیت رسید اما طی سده های آتی با افول یونان از اهمیت آن نیز کاسته شد تا اینکه سدانجام در سال ۳۹۳ میلادی و همزمان با رسمیت یافتن مسیحیت در امپراتوری روم و ممنوعیت پاگانیسم، المپیک نیز همچون بسیاری دیگر از جلوه های آیین کهن مورد غضب قرار گرفته و به کلی پایان یافت.
برای هزار و پانصد سال آتی المپیک به فراموشی سپرده شد تا اینکه به لطف کشفیات باستانشناسی، تلاش ها برای ازسرگیری آن آغاز، و با مسابقات ۱۸۹۶ آتن رسما احیا شد.

#History
Join us: Mythology | اساطیر

Mythology | اساطیر

10 Aug, 20:04


اسطوره ی المپیک

همزمان با برگزاری المپیک جالب است بدانید منشا بازی های المپیک ریشه در اساطیر و افسانه ها دارد.
هراکلس، قهرمان نیمه خدا پس از اتمام دوازده خان به افتخار پدر آسمانی اش زئوس مسابقاتی بنا نهاد و رسم برگزاری آن را هر ۴ سال یکبار برقرار کرد.
میگویند او در یک خط مستقیم به فاصله ۲۰۰ قدم راه رفت و این فاصله را stadium نامید (در لاتین به معنای صحنه) تا عرصه اجرای مسابقات باشد.
این مسابقات درواقع جزوی از یک جشنواره مذهبی بود در باب احترام به زئوس، همچنین نام المپیک از کوه المپ، محل زندگی خدایان یونان گرفته شده.

#Greek_Mythology
Join us: Mythology|اساطیر

Mythology | اساطیر

07 Jul, 20:02


بنای شهر رم

به روایت لیوی، نگارنده ی تاریخ رم، پس از بالغ شدن رموس و رمولوس، آنان دسته ای از عیاران تشکیل دادند و با ربودن اموال راهزنان، آنان را به شبانان میبخشیدند.
آنها همچنین درگیر اختلافات طرفداران آمیلیوس و پدربزرگشان نومیتور شدند که در نتیجه ی آن رموس به اسارت درآمد اما رمولوس با کمک سایر شبانان بر کاخ آمولیوس هجوم برد و با برانداختن او، مجددا پدربزرگش نومیتور را به سلطنت بازگرداند.
چون جمعیت آلبالونگا رو به فزونی رفته بود، دو برادر تصمیم به تاسیس شهری جدید در حوالی مکان رهاشدنشان و بر روی هفت تپه ای که در ساحل شرقی رود تیبر واقع بودند، گرفتند. اما طولی نکشید که دو برادر با اختلاف نظر مواجه شدند و توسل به داوری خدایان نیز سودی دربرنداشت.
رمولوس دیواری برای خود بنا کرد اما رموس او را ریشخند کرد و بر روی دیوار نیمه تمام پرید؛ اتفاقی که خشم رمولوس را برانگیخت تا او را به قتل رساند.
از آن پس رمولوس به تنها بنیانگذار و نخستین پادشاه شهر رم بدل شد.

#Roman_Mythology
Join us: Mythology | اساطیر

Mythology | اساطیر

06 Jul, 19:00


تولد رِموس و رُمولوس

فرزندان و نوادگان سیلویوس یکی پس از دیگری آمدند تا اینکه نوبت به پروکا رسید که پسرانی به نام نومیتور و آمیلیوس داشت.
با وجود جانشینی نومیتور، آمولیوس تاج و تخت برادر ارشدش را غصب کرد و همه ی فرزندان ذکورش را به قتل رساند.
او حتی دختر نومیتور یعنی رئا سیلویا را به عضویت محفل کاهنه های وستال درآورد تا او نیز صاحب فرزندی نگردد اما تقدیر چنین نبود؛ رئا بزودی مورد تجاوز قرار گرفت، آنگونه که گفته شده توسط مارس، ایزد جنگ. و از این رو پسرانی دوقلو به نام رموس و رمولوس به دنیا آورد.
آمولیوس خشمگین از این واقعه رئا را به بند کشید و فرمان داد که فرزندانش را به رود بیندازند اما این فرمان با بی دقتی انجام پذیرفت و پسران رئا درون سبد، در معرض جریان آرام رود قرار گرفتند تا اینکه زیر یک درخت انجیر متوقف شدند.
در اینجا داستان با افسانه پیوند میخورد؛ ماده گرگی که به تازگی فرزندانش را از دست داده بود آنان را یافت و شیرشان داد.(با اینحال کلمه ی lupa میتواند به معتی فاحشه نیز باشد) تا اینکه در نهایت چوپانی به نام فاستولوس و همسرش سرپرستی کودکان را عهده دار شدند.

#Roman_Mythology
Join us: Mythology | اساطیر

Mythology | اساطیر

05 Jul, 18:30


آینئاس؛ از تروا تا ایتالیا

رومیان باستان تا پیش از تاثیرپذیری از یونانیان تواریخ خود را ثبت نمیکردند و هنگامی که تلاش برای ثبت و ضبط آن را آغاز نمودند، بسیاری از وقایع توسط غبار تاریخ پوشانده شده بود اما سرانجام باوری واحد نسبت به بنای شهر رم مقبولیت یافت و آنان نسب خود را به اینئاس، شاهزاده ی افسانه ای شهر تروآ متصل کردند.
بنابر این باور پس از فتح و چپاول تروآ توسط یونانیان، اینئاس چنانکه ذکر شد با پدر و پسر و گروهی از بازماندگان شهر گریخت و ماجراجویی پرمخاطره ی خود را در دریاها آغاز کرد.
او سرانجام پس از سفری دور و دراز و هفت سال آوارگی که با سنگ اندازی ها و کینه توزی های هرا نیز همراه بود، به ایتالیا وارد شد و پس از ازدواج با دختر یکی از شاهان محلی،  سکونتگاهی به نام لاوینیوم بنا کرده و همراه همسرش بر اتباع خود که لاتین ها بودند، حکومت کرد.
پس از مرگ اینئاس، فرزندش اسکانیوس شهری جدید به نام آلبالونگا را در جنوب شرق رم فعلی بنیاد مینهد که پس از او به برادرش سیلویوس رسید، نخستین تن از سلسله پادشاهی جدیدی که تا زمان تاسیس رم بر آن نواحی حکومت کرد.

#Roman_Mythology
Join us: Mythology | اساطیر

Mythology | اساطیر

03 Jul, 08:30


تیرگان؛ جشن گرامیداشت تیر(تیشتر)

در تقویم ایران باستان، سیزدهیم روز ماه تیر نام دارد و از همین روی تیر روز از تیر ماه به عنوان جشن تیرگان گرامی شمرده میشود.
تیر یا تیشتر، ستاره ی تابان و شکوهمند، نخستین ستاره(عطارد)، اصل همه ی آب ها، و ایزد سرچشمه ی باران هاست.
او نقشی اساسی در شکل گیری جهان مادی و همچنین برقراری نظم جهانی دارد به طوری که پس از یورش اهریمن، با باران هایش زمین را از پلشتی های او پاک نمود و در یکی از زیباترین جلوه های اساطیری ایران، به نبرد با اپوش بدکار پرداخت.
برای این جشن مناسبت های دیگری نیز ذکر شده که مهمترین آنها گرامیداشت پرتاب تیر آرش کمانگیر میباشد که با فداکاری اش به جنگ ایران و توران پایان بخشید و مرز دو کشور را تعیین نمود.
جالب است بدانید در مازندران-گیلان، امروزه نیز سیزدهمین روز تیرماه تقویم تبری-دیلمی که البته در آبان ماه تقویم هجری شمسی جای میگیرد، جشن گرفته میشود.

#Iranian_Mythology
Join us: Mythology | اساطیر

Mythology | اساطیر

17 Jun, 16:30


فرجام پیریتوس

تسئوس(تزه) و پیریتوس پس از شکست سنتور ها به دوستانی صمیمی تر از گذشته تبدیل شدند. آن‌ها طی تصمیماتی نابخردانه خود را درگیر ماجرایی کردند که پایانی جز دردسر و بدبختی برایشان نداشت.
آن دو تصمیم گرفتند با دو تن از دختران زئوس ازدواج کنند. ابتدا آن ها هلن را برای تزه ربودند اما برادران هلن، دیسکوری ها برای نجات خواهرشان رفته و او را پس گرفتند.
آن دو برای بار دوم اقدام به ربودن پرسفونه کردند، ملکه هادس.
پیریتوس و تزه راهی جهان زیرین شدند، هادس پذیرایی محترمانه ای برآورد و با مهربانی آن دو را بر سر میز شامش نشاند غافل ازینکه صندلی هایی که بر روی آن نشستند خاصیتی اسرار آمیز داشت بطوری که آن‌ها را گرفتار کرد، آن دو در بند اسارت ماندند تا روزی که هرکول برای دوازدهمین خانش به جهان زیرین سفر کرد، او تسئوس را آزاد کرد و با خود برد اما پیریتوس تا ابد در بند آن صندلی باقی ماند و به فراموشی سپرده شد.

#Greek_Mythology
Join us: Mythology|اساطیر

Mythology | اساطیر

12 Jun, 19:02


بنابر متن ایلیاد هنگامی که پاتروکلوس، دوست و همراه محبوب آشیل به دست هکتور، قهرمان تروایی کشته میشود او دگربار به میدان نبرد می‌آید و هکتور را به قتل میرساند. آشیل به جسد هکتور بی احترامی میکند و از پس دادن آن برای برگزاری ترحیم اجتناب می ورزد تا اینکه پریام شبانه به سراغ آشیل می‌آید تا شخصا پیکر فرزندش را از او طلب کند.

پریام دستان آشیل را بوسید و گفت:
من آنچه را که هیچ انسان دیگری تا کنون بر زمین تحمل نکرده است، تحمل کردم تا دستم را به سوی کسی که پسرانم را به هلاکت رسانده دراز کنم. این بخش یکی از تکان دهنده ترین بخش های ایلیاد می‌باشد وقتی که پادشاهی در قامت یک پدر جلوی دشمنش زانو میزند تا پیکر جگر گوشه اش را بازپس گیرد.
دلاوری و محنت پریام آشیل را تحت تاثیر قرار داد و نهایتا به پدر اجازه داد پیکر فرزندش را با خود ببرد.

تصویر: پریام افتاده بر پای آشیل اثر جروم مارتین لانگلوا ۱۸۰۹

#Greek_Mythology
Join us: Mythology|اساطیر

Mythology | اساطیر

11 Jun, 18:30


تایتان های دوازده گانه: یاپِتوس

یاپتوس پنجمین پسر گایا و اورانوس بوده است که با مرگ و زندگی فانی در ارتباط بود.
او با یکی از اوکئانیدها به نام آسیا(یا کلیمِنه) ازدواج کرده و ایندو صاحب فرزندانی بلندآوازه همچون پرومِتئوس، اپیمتئوس، اطلس و همچنین منوئتیوس شدند.
یاپتوس طی جنگ تایتان ها و خدایان المپ به برادرش کرونوس وفادار ماند و از همین روی پس از شکست، به همراه دیگر یاران تایتانش در تارتاروس به بند کشیده شد.

تصویر: سقوط تایتان ها اثر پیتر پاول روبنس

#Greek_mythology
Join us: Mythology|اساطیر

Mythology | اساطیر

10 Jun, 18:31


جزایر اسرارآمیز

در فاصله ای بسیار دور در مشرق زمین گودالی عمیق و بی انتها وجود دارد که تمامی آب های جهان به درون آن سرازیر می‌شوند.
بر فراز این گودال پنج جزیره اسرار امیز وجود داشت که ساکنان آنان موجودات افسانه ای و جاودان اند، این جزایر اتصالی به بستر دریا نداشتند از این رو همواره شناور و سرگردان بر سطح آب میگردیدند، ساکنان جزایر این وضعیت را نگران کننده یافتند و به امپراطور آسمان شکایت بردند، او به یوچئانگ(ایزد باد) دستور داد که هر جزیره را به سه لاکپشت ببندد هنگامی که یک لاکپشت درحال حمل جزیره بود دوتای دیگر استراحت میکردند، هرنوبت شصت هزارسال طول میکشید تا اینکه غولی به نام کونگ پو با برداشتن چند گام به جزایر رسید و شروع به صید لاکپشت ها کرد او شش لاکپشت را صید کرد و آن دوجزیره جدا افتاده از لنگر از مسیر خود خارج و سپس غرق شدند.
امپراطور آسمان ازین واقعه به خشم آمد و پیکر غول ها را تا جایی که خطر کمی داشته باشند کوچک کرد.
افراد و پادشاهان زیادی در جستجوی سه جزیره باقی مانده بودند اما هربار با شکست مواجه می‌شدند، آن‌ها ادعا میکردند در یک قدمی موفقیت بودند اما درست در همان لحظه که نزدیک جزایر میشدند، جزایر چرخیده وارونه و محو میگشتند.

*این افسانه ها احتمالا با توهمات دیداری سراب های دریایی ساخته و پرداخته شده است، زیرا در اقلیم های شرجی و مرطوب اغلب مه غلیظی روی سطح آب می‌ایستد این امر موجب می‌شود تا مناطق ساحلی و خشکی طوری به نظر آیند که انگار شناوراند.
image
#Chinese_mythology
Join us: Mythology|اساطیر

Mythology | اساطیر

09 Jun, 18:30


آمفیون و زتوس، سازنده دیوارهای تبس
image
پس از پولیدوروس(پسر کادموس و موسس سلسله لابداکیدها) پسرش، لابداکوس تنها یک ساله بود و شرایط حکمرانی را نداشت بدین جهت نیکتئوس تبسی به عنوان نائب السلطنه به حکمرانی تبس برگزیده شد، نیکتئوس دختری داشت به نام انتیوپه، او چنان زیبا بود که زئوس شیفته او شد و در پیکر یک ساتیر با او همخوابگی کرد.
انتیوپه باردار شد و از ترس خشم و غضب پدر از خانه گریخت و به دربار شاه اپوپئوس پناه برد. نیکتئوس در یاس و ناامیدی خودکشی کرد اما قبل از خودکشی از برادرش لیکوس خواست تا انتقامش را بگیرد.
لیکوس پس از مرگ برادر بجای او نائب السلطنه تبس شد، او ابتدا به سیکیون حمله کرد و شاه اپوپئوس را به قتل رسانید و سپس انتیوپه را به اسارت گرفت، انتیوپه در بند اسارت و در مسیر بازگشت دو فرزند خود را به دنیا آورد، دو پسر، آمفیون و زتوس‌.
لیکوس نوزادان را از مادرشان جدا و در پای کوهی رها کرد تا بمیرند اما چوپانان آن دو کودک را یافتند.
لیکوس و همسرش دیرکه، انتیوپه را در قفل و زنجیر زندانی کردند و هیچگونه آزارو اذیتی را از او دریغ نکردند، اما در یک شب زنجیر ها از دست و پاهای انتیوپه فروریختند و او به محل سکونت فرزندانش گریخت پس از یافتن پسرانش خود را به آنها معرفی کرد، آمفیون و زتوس پس از شنیدن حقیقت دیرکه را به دم گاوی بستند تا بمیرد لیکوس را نیز به قتل رساندند و انتقام مادرشان را گرفتند
سپس مشترکا بر تبس حکومت کردند، آمفیون موسیقی دان و نوازنده ای چیره دست بود در باب پدید آمدن دیوار های شهر اینگونه گفته شده که او با نواختن چنگش سنگ ها را به سوی خود میکشاند و زتوس که مردی نیرومند بود سنگ ها را بر پشت خود حمل میکرد و در محل مناسبش مینشاند. گفته شده وقتی ضربه ای به سنگ های دیوار زده میشد نوای موسیقیایی از آن ها برمی‌خواست که توجه سیاحان و مسافران را به این شهر معطوف میساخت.
تنها پس از مرگ دوبرادر بود که لابداکوس توانست تبس را باز ستاند و شهر دوباره تحت حاکمیت لابداکید ها درامد.
#Greek_mythology
Join us: Mythology|اساطیر

Mythology | اساطیر

04 Jun, 20:16


سوگ نامه ی سیاوش

بخش نخست: از زایش تا جوانی
بخش دوم:  سودابه در میان عشق و نفرت
بخش سوم: پسر با همسر؟ گناهکار کیست؟
بخش چهارم: آزمون آتش و رهایی

بخش پنجم: جنگ شوم، صلح شوم تر
بخش ششم: دوراهی محنت بار
بخش هفتم: آرامش پیش از طوفان
بخش هشتم: خونی که جهان را غرق خواهد ساخت

#Iranian_Mythology
Join us: Mythology | اساطیر

Mythology | اساطیر

03 Jun, 08:50


داستان سیاوش
سیاوش و افراسیاب
: بخش چهارم

پس از لشکرکشی افراسیاب به سوی سیاوش، او خود در میانه ی راه در نخجیرگاهی اردو زد و گرسیوز برای فراخواندن سیاوش به گنگ دژ عازم شد.
اما پس از رویارویی با موافقت بی چون و چرای سیاوش برای همراهی و آمدن نزد افراسیاب، از بیم آنکه مبادا اینگونه نقشه هایش بیهوده گردند، دست به نیرنگی نو زد و با چشمانی اشکبار، به سیاوش چنین گفت که افراسیاب قصد جان وی را دارد.
گرچه سیاوش بازهم از تصمیم خویش بازنگشت و حضور در نزد افراسیاب و گفتگو با وی را مناسب ترین چاره ی کار میدید، اما گرسیوز با سخنان زهرآگین و اشک های دروغین خود چنان او را تحت تاثیر خویش قرار داد که سیاوش سرانجام پیشنهادش را پذیرفت.
مقرر شد که گرسیوز نامه ای از سیاوش را نزد افراسیاب ببرد و اگر چنین دید که شاه از تصمیم خود برای کشتن او بازگشت، آگاهش سازد تا خود نیز به راه افتد و اگر اینچنین نشد، سیاوش میبایست به کشوری دیگر پناه برد.
گرسیوز که برنامه ی خود را عملی میدید، نزد افراسیاب بازگشت و دروغ گفتن درباره ی سیاوش را از سر گرفت و به افراسیاب چنین گفت که او از فرمانش سر باز زده و خود را برای جنگ آماده میکند تا اینچنین شاه را مجاب سازد با لشکریان خویش به سوی سیاوش راهی شود.
در این هنگام سیاوش طی کابوسی شبانه دریافت که روزگار وی بزودی به سر خواهد رسید و همزمان پیکی از جانب گرسیوز نیز به نزد او آمده و به او چنین گفت که برای نجات جان خویش بگریزد.
پس سیاوش و همسرش فرنگیس که پنجمین ماه بارداری خود را سپری میکرد، برای واپسین دم به گفتگو نشستند و گرچه فرنگیس از شوی خود خواهش نمود تنها به فکر جان خویش باشد و به تاخت از مهلکه دور شود، سیاوش که سرنوشت خویش را تغییرناپذیر میدانست، آخرین توصیه ها و برنامه ی خود را برای نجات جان فرنگیس و فرزندشان بر زبان آورده، او را بدرود گفت و از گنگ دژ خارج شد.
طولی نکشید که سیاوش و ایرانیان همراهش با سپاه افراسیاب روبرو شدند و گرسیوز سرانجام روی حقیقی خویش را نشان داد. با اینحال او مردانش را از دست بردن به شمشیرهایشان بازداشت و بی آنکه مقاومتی انجام دهد به دست دشمن افتاد.
میان افراسیاب و مردانش گفتگویی بر سر مجازات سیاوش روی داد و گرچه گرسیوز و نزدیکانش در پی مرگ او بودند، افرادی همچون پیلسم برادر پیران که خود در این زمان غایب بود، افراسیاب را به درنگ کردن دعوت نمودند. در همین هنگام فرنگیس نیز شتابان نزد پدرش آمد و خود را به خاک انداخت و ناله کنان از او خواهش کرد از جان سیاوش بگذرد و بیهوده جهان را به آشوب نکشاند.
اما افراسیاب فرمان داد فرنگیس را به کاخش برده در آنجا محبوس سازند و سیاوش را نیز از پیش چشمان وی دور کرده، سر از تنش جدا کنند:

چو از شهر و ز لشکر اندر گذشت    
کشانش ببردند بر سوی دشت
ز گرسیوز آن خنجر آبگون    
گروی زره بستد از بهر خون
بیفگند پیل ژیان را به خاک    
نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک
یکی تشت بنهاد زرین برش    
جدا کرد زان سرو سیمین سرش


پایان.
        
#Iranian_Mythology
Join us: Mythology | اساطیر

Mythology | اساطیر

02 Jun, 08:30


تایتان های دوازده گانه: نموزینی

نموزینی نهمین فرزند و چهارمین دختر گایا و اورانوس بوده که به عنوان الهه ی حافظه و خاطرات شناخته میشد.
او پنجمین همسر زئوس بوده است و فرمانروای المپ در ظاهر یک چوپان فانی به مدت نه شب پیاپی با نمازینی همبستر شد تا اینچنین آندو صاحب نُه دختر شوند که همان موزها باشند.
به گفته ی هزیود، پادشاهان و شاعران هنر سخنوری خود را از طریق رابطه خاص خود با نموزینی و فرزندان او بدست می آوردند.
#Greek_Mythology
Join us: Mythology|اساطیر

Mythology | اساطیر

01 Jun, 09:00


داستان سیاوش
سیاوش و افراسیاب
: بخش سوم

پیران نخستین کس بود که به پیشواز سیاوش آمد و ضمن آسوده ساختن او از این بابت که به نیکی با وی رفتار خواهد شد، سیاوش را با خود به نزد افراسیاب برد.
شاه توران او را به خوبی پذیرفت و با هدایا و پیشکشی های گوناگون مفتخر ساخت و برای وی سرایی باشکوه فراهم آورد که هرآنچه میخواست در آن آماده بود.
مهر سیاوش به راستی بر دل افراسیاب نشسته بود و او همواره کاووس را به موجب خیره سری و بدرفتاری با چنین فرزندی سرزنش مینمود.
پس از توقف جنگ میان دو پادشاهی، سیاوش برای یک سال در توران روزگار گذراند و در این زمان پیران به سبب دلبستگی خویش به او، دخترش جریره را به عقد وی درآورد و حتی برای بهبود جایگاه سیاوش در دربار توران، زمینه ی ازدواجی دیگر را اینبار با فرنگیس دخت افراسیاب برایش فراهم ساخت که چنانکه گفته اند تاکنون هیچ زوجی شایسته تر از ایشان دیده نشده بود.
در پی این ازدواج فرخنده، افراسیاب سرزمینی را در جوار چین به سیاوش بخشید و او را بر آن ناحیه فرمانروا ساخت، و همانجا بود که او گنگ دژ نامی را با شکوه و شوکتی بی مانند برای خویش و همسرش فرنگیس بنا نمود حال آنکه اخترشناسان ساخت این شهر را به فال بد گرفته و سیاوش را از سرنوشت شومی که بزودی بر وی سایه می افکند، آگاه ساخته بودند.
چنین گذشت که پیران پس از سامان بخشیدن به کار سیاوش و همراهی او همچون پدری دلسوز، به نزد افراسیاب آمد و او را نسبت به گنگ دژ و نیکبختی های فرنگیس و شویش آگاه ساخت و با سخنان خود بیش از پیش مهر سیاوش را به دل افراسیاب انداخت چنانکه او نیز بسیار شادمان گشت و برادر خویش گرسیوز را با هدایایی شاهانه به سوی  آندو فرستاد.
سیاوش خود شخصا از مهمانانش پیشوازی شایسته به عمل آورد و از آنان به بهترین شکل پذیرایی نمود. و در همین زمان بود که نخستین فرزند او، پسری به نام فرود نیز از جریره دخت پیران زاده شد و سرتاسر شهر را شادمان ساخت. اما هرآنچه گرسیوز از شکوه سیاوش و عظمت بارگاه او به چشم میدید موجب میشد به او رشک آورد و در این میان بر خاک افتادن دوتن از برترین مردانش در زورآزمایی با سیاوش چنان کینه ای را موجب شد که درصدد نابودی او برآید.
از همین روی در دیدار خویش با افراسیاب به سخن‌چینی و بدگویی از سیاوش پرداخت و با دروغ های خود او را پریشان ساخت اما با این همه چون دل افراسیاب به آسیب رساندن به سیاوش راضی نبود و این کار را ناجوانمردانه میدانست، درصدد برآمد او را به ایران بازگرداند اما گرسیوز به رانده شدن سیاوش از توران اکتفا نکرده، بازگشت او را از آن روی که بر تمامی رازهایشان آگاه بود، خطری جدی و موجب نابودی تورانیان جلوه گر ساخت و چنان بر سخنان خویش پای فشرد و ذهن افراسیاب را مسموم ساخت که فرصت درنگ کردن و اندیشیدن را نیز از او گرفت و مجابش ساخت در دم برای نابودی سیاوش به راه افتد.

ادامه دارد...
        
#Iranian_Mythology
Join us: Mythology | اساطیر

Mythology | اساطیر

31 May, 10:30


داستان سیاوش
سیاوش و افراسیاب
: بخش دوم

واکنش کاووس به صلح سیاوش و افراسیاب آتشین بود و او ضمن نکوهش رستم و سیاوش بابت فریب خوردن از تورانیان، بر ادامه ی جنگ پای فشرد و فرمان داد هرچه زود تر گروگان هارا نزد او بفرستند. هرآنچه رستم برای منصرف ساختن او به کار برد بی نتیجه ماند و کاووس سرانجام ضمن منع رستم از رفتن به سوی سیاوش، نامه ای با این فرمان نزد او فرستاد که یا کار جنگ را از سر گیرد و یا فرماندهی را به طوس که بزودی نزد او خواهد آمد، واگذارد.
با رسیدن نامه ی تند کاووس به سیاوش، اندوه وجود او را فرا گرفت چرا که اگر اکنون به جنگ با افراسیاب دست میزد، فردی پیمان شکن بود و اگر با کناره گیری از فرماندهی گروگان ها را به شاه میسپرد، خون آنان بی گناه ریخته میشد و خود نیز پس از بازگشت از پدرش و سودابه جز بدی نمیدید.
پس با دو یار نزدیک خوی یعنی بهرام و زنگه به مشورت پرداخت و گرچه آندو او را به فرمان بردن از کاووس تشویق نمودند، سیاوش برای خودداری از چنین گزینشی، آوارگی خویش را برگزید و ترجیح داد همه چیز را پشت سر گذاشته، به سرزمینی دور دست پناه برد.
پس در نخستین گام زنگه را به همراه گروگان ها نزد افراسیاب فرستاد تا ضمن بازگفتن داستان، از شاه توران خواهش کند به او اجازه دهد از سرزمینش بگذرد.
افراسیاب با شنیدن آنچه بر سیاوش گذشته بود، غمگین شد و دلش به حال او بسوخت و از همین روی برای چاره جویی، وزیر و مشاور خویش پیران ویسه ی خردمند را فراخواند.
پیران ضمن ستایش سیاوش، پیشنهاد داد افراسیاب سیاوش را همچو فرزندی بپذیرد و دختر خویش را به او دهد که چه او در تورانزمین بماند مایه ی آبادی آن خواهد شد و چه به ایرانزمین بازگردد، ایرانیان تا ابد سپاسگزار افراسیاب خواهند بود.
سخنان او موثر واقع شدند و شاه توران به دبیرش فرمود نامه ای برای سیاوش نوشته، به او قول پناهندگی و نیک رفتاری داد و اینکه تا زمان آشتی سیاوش و کاووس، او را همچون فرزند خویش خواهد پذیرفت و هرگاه که شرایط مساعد بود، او را راهی ایران خواهد کرد.
پس نامه را به زنگه سپرد و او را با هدایایی نزد سیاوش راهی ساخت. واکنش سیاوش نسبت به نامه ی افراسیاب دو روی داشت، از سویی نسبت به این پیشنهاد شاد گشت و از سوی دیگر نسبت به پناهندگی به افراسیاب که دشمن کشورش بود اندوهگین شد.
اما از آنجا که چاره ی دیگری پیش روی خود نمیدید، نامه ای برای پدر نوشت و با گزینش بهرام به عنوان سپهسالار موقت ایرانیان تا زمان رسیدن طوس، در میان اشک و اندوه لشکریانش به راه افتاد و به همراه گروهی از همراهان خود از جیحون گذشت.

ادامه دارد...
        
#Iranian_Mythology
Join us: Mythology | اساطیر

Mythology | اساطیر

30 May, 08:31


داستان سیاوش
سیاوش و افراسیاب
: بخش نخست

پس از رهایی سیاوش از توطئه ی سودابه، دیری نپابید که جنگی نو میان ایران و توران روی داد و افراسیاب با صد هزار تن به سوی ایرانشهر لشکر کشید.
در این هنگام سیاوش که به دنبال دوری هرچه بیشتر از سودابه بود، برای بدست گرفتن فرماندهی جنگ پا پیش نهاد و پس از بدست آوردن اجازه ی کاووس و دریافت اختیارات تام، به همراه رستم و دوازده هزار تن به سوی بلخ شتافت و نیروهای افراسیاب به فرماندهی برادرش گَرسیوَز را به آن سوی جیحون راند.
آنگاه با نامه ای چدر را از دستاورد خود و پا پس کشیدن نیروهای دشمن به سُغد آگاه ساخت و کاووس نیز در پاسخ او را تحسین نموده، سفارش کرد در کار جنگ شتاب نکند و با گذر از جیحون خود را به تنگنا نیندازد بلکه در انتظار افراسیاب بماند.
در آن سوی هنگامی که گرسیوز نزد افراسیاب رسید و او را از رخدادهای بلخ آگاه ساخت، شاه توران چنان خشمگین شد که گویی درصدد بود او را از میان به دو نیم کند اما به هر روی خشم خود را فروبرد و آرامش یافت اما شب هنگام به آشفتگی دیگری دچار گشت.
پاسی از شب گذشته بود که به ناگاه افراسیاب خروشی مهیب سر داد و تمام لشکرگاهش را هراسان ساخت. گرسیوز بلافاصله نزد برادر رسید و او را چنان دید که لرزان و ترسان بر خاک افتاده بود. پس به دلجویی از وی پرداخت و علت پریشانی اش را جویا شد.
افراسیاب اندکی درنگ نموده، سپس خواب شومش را با گرسیوز بازگفت:
چنانکه زمین پر از ماران و آسمان پر از عقابان و خاک چنان خشک که گویی هرگز بدو رخ ننموده بود آسمان، سراپرده و درفش او سرنگون شده، از خون سربازان وی جوی خون به راه افتاده و سرهایشان همگی بر نیزه های ایرانیان، او خود تک و تنها بدست سواران سیه‌پوش ایشان گرفتار و در آخر بدست پور کاووس از میان به دو نیم.
گرسیوز با شنیدن این سخنان در پریشانی افراسیاب سهیم گشته، به او گفت تعبیر که آن جز از خوابگزاران ساخته نیست. پس آنها را فراخواندند و تعبیر خواب را چنین یافتند:
اگر افراسیاب با سیاوش بجنگد همه ی تورانیان هلاک شوند و اگر سیاوش به دست او کشته شود نیز توران به کین او ویران گردد.
اینچنین بود که افراسیاب صلاح کار را در آن دید که از جنگ با سیاوش خودداری نموده، با وی صلح نماید تا نه او بدست سیاوش کشته شود و نه سیاوش به دست او.
پس درصدد بر آمد از ایرانیان دلجویی نماید و با این هدف، گرسیوز را با هدایا و پیشکشی هایی بی شمار به بلخ فرستاد.
طرفین به مدت یک هفته به همنشینی و گفتگو پرداختند تا اینکه سیاوش سرانجام پذیرفت در صورتی آتش بس را میپذیرد که افراسیاب به انتخاب رستم، صدتن از خویشان و نامداران توران را به عنوان گروگان تحویل دهد و تمامی شهرهای ایران را به او بازگرداند.
گرسیوز این پیام را به افراسیاب منتقل نمود و او نیز ناگزیر آن صد تن را نزد سیاوش فرستاد تا پیمان صلح میان ایشان برقرار گردد و جنگ به پایان برسد اما هنگامی که رستم برای آگاه ساختن کاووس از چند و چون ماجرا راهی دربار او شد، دری نو از دشواری ها به روی سیاوش گشوده شد.

ادامه دارد...
        
#Iranian_Mythology
Join us: Mythology | اساطیر

Mythology | اساطیر

28 May, 19:01


دیوارهای هفتگانه ی هگمتانه

چنانکه هرودوت میگوید، پس از گزینس دیاکو به پادشاهی مادها، او دژی مستحکم متشکل از هفت ردیف دیوار حلقوی هم مرکز برای خود ساخت که هریک نسبت به دیوار بیرونی بلندتر بودند و از اقامتگاه و خزانه ی شاه در درون هفتمین دیوار پاسداری مینمودند.
جالب اینکه باروهای هریک از این دیوارها رنگی مختص به خود داشتند: دیوار نخست سپید، دوم سیاه، سوم بنفش، چهارم آبی، و پنجم نارنجی، حال آنکه باروهای دو دیوار ششم و هفتم به ترتیب از نقره و طلا پوشانده شده بودند.
این دژ هگمتانه=اکباتان نام گرفت.

تصویر: میناس تریث در جهان ارباب حلقه ها با هفت طبقه که میتوان معماری آنرا با هگمتانه مقایسه نمود.

#History
Join us: Mythology | اساطیر