Последние посты نگارش های محمدعلی خُشنو (@mohammadali_khoshnoo) в Telegram

Посты канала نگارش های محمدعلی خُشنو

نگارش های محمدعلی خُشنو
درود و مهر
شما را در این کانال
به خواندن و احساس کردنِ
نگرشی نو و جهانی بی مرز
دعوت می کنم.
اگر که قدرت اندیشیدن
و تعابیر نو را ندارید وارد نشوید ❤️❤️
جهانمان آباد به عشق✌🏻

ارتباط با نویسنده👇🏻
@Mohammadali_khoshnoo1
4,081 подписчиков
111 фото
1 видео
Последнее обновление 01.03.2025 04:26

Похожие каналы

РыбаКит папа рисует
4,378 подписчиков
anime picture аниме арты
3,817 подписчиков
مشاعر
1,537 подписчиков

Последний контент, опубликованный в نگارش های محمدعلی خُشنو на Telegram


هیاهوی باد و جنگ و صلحِ باران بر این مزرعه‌ی خاک،
طراوت و زیستن می‌سازد، برای هر انسان پاک!
و اما تو
تو در فرق سر باد و باران می‌رقصی، به‌به!
تو در گرسنگی‌ها و ترس‌ها،
در ازدحام دردها و افسردگی‌ها،
منظرِ بی نظیری از ظرافت عشق را
چنان گلوله بر تن انسان می‌کوبی!
جنگ است و صلح در قلمروی بی قلمِ انسان
و شب و سکوت، یکدیگر را بغل گرفته‌اند
تا فرکانسی از آهنگ لذت را بنوازند در جان!
اسفندماه است و فقر همچنان جاویدان است
و من بی‌گرمای تن تو و عطر تو
فقیرترین بنای حضور یک انسان می‌شوم
و خوب می‌دانم که نبودن تو هرگز است!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

متبرک است ردِ عطرِ مستانه‌یِ نابِ تو در تنِ من،
در جانِ من،
در اوج، در فرود، در خیزش و سکونِ من،
با شکوه و شکوهمند چنان نبضِ تنِ باران،
آرام و پیوسته چنان چرخش زمین بر مدار!
آه، آه چقدر تنها شدن با تو، عشق است،
شعر است،
شمع است و شراب است و کتاب است!
برکاتِ عطر حضور تو، آزادی‌هاست،
گریزان ساختنِ هر نیروی تاریک و اهريمنی‌هاست،
تو را چگونه می‌توان وصف کند، کسی؟
این تن، مانده با تو در تنِ تنهایی،
عمیق و شفاف و روشن از جنسِ رهایی!
خانه‌‌ات ابدی، ای زیباترین رویا
ای متبرک سازنده‌ی هر بودن‌ها!
بهمن است و باران است این‌جا
و آه که چه دل من تنگ است برای بابونه‌ها...
دوستت دارم ای همیشگی، ای بزرگ،
دوستت دارم ای آرامش، ای آزادی، ای آگاهی...!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Channel photo updated

دردهای ما، رهیده از اسارت‌های ماست،
درد‌های ما، سال‌هاست فرای زخم‌های ماست!
درد ما، ترس بود و وحشت بود برای از دست دادن
درد ما، لکنت بود برای حق داشتن و اما سخن نگفتن!
دردهای ما را درمان می‌کرد، یکی را
چیزی را دوست داشتن،
انگار که در این بی‌رحمی‌های زمان
سرنوشت‌ چیزی بود، به‌نامِ ایمان داشتن!
پيچيده بود این زیستن
این گرانی‌ها در تنِ ارزانی‌ها
به قيمت عمرمان، جوانیمان و همه‌ی هست و نیستی‌هایمان!
سخت بود زیستن،
رعب‌آور بود، آینده،
یاس‌آور بود گذشته
و حال، به سیاست و اقتصاد مانده است به دار!
راهمان چه بود؟
کدامین راه را می‌توانستیم سپری کنیم
مگر امید
مگر مبارزه
و مگر کسی را، چیزی را و تو را
و تو را دوست داشتن؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

شب در سکوت می‌مرد
در نبض تن تو، هردم!
تا صدا، در امواج به صوت، مواج بشود،
که ستارگان برقصند
که سیارگان، سیار درپی تو
پازل بسازند و معما،
که زندگی و مرگ، معمایی به شعاع و تپش‌های تو بوده باشند!
که در این کیهان
همه آوا و نگاه، همه لبخند‌ها و دردها
ترسیم به ذکاوت تو بشوند، بی آه و گناه!
تا فواره‌ی چیزی در اعماق جهان، دانش افزاید،
چیزی که هیچ چیزی شبیه نیست به درنای وجودش در اتم و سلول و سکوت!
شب، جولانگه جوش و خروش من است
که تو را، به هزار راه و بی‌راه برده باشم!
انگار که تو، من را در خود آبیاری کرده باشی،
و شاید بالعکس، به آلاله‌ی لذت‌ها و نبوغِ خودآی خود!
دوستت دارم، چنان ساعتِ عشق...!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

مترسکی ایستاده بر قامتِ این زیستن، گاهی!
روانی مخدوش،
فلسفه‌ای بی‌رحم،
فامیلی اسیر در خرافه،
ملتی مانده در چپ‌گردی و بی‌راهه،
زمان، گریزان،
افسار گسیخته در اذهان،
اقتصاد، افتضاح و ویران،
شعر، چاپلوسانه و بی‌بار،
مردمان خفته در خودخواهی..!
مترسکی گوژپشت، بر این حصار سایه افکنده است
تا شاید کمی نوش‌داروی مرگ را چشانده باشد به هنگامه‌ی زیستن،
چرا چنین بود این قصه؟
مادربزرگ، در کدامین نگاه
ما را دید می‌زد بر این پرتگاه؟
مادربزرگِ قصه‌ی ما
بر کدامین ایمان، نقاشی می‌کرد ما را؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

بشر مظلوم بود و آواره،
بشر جاهل بود و فرزانه،
شاعر بود و مجنون بود و دیوانه،
بشر، شر بود و جنگ بود و مستانه!
بشر بود که مقیاس این کیهان، در تن بود،
بشر بود که در اسارت واژه مانده بود
بشر بود که غرق در توهم و نادانی بود،
بشر بود که خودشیفته و احمق مانده بود!
بشر، بی‌یار
بشر، بی‌عار،
بشر دلتنگ و افسرده
بشر مست و رها و آزاده،
بشر، گیج، حیران و شادانه
بشر، خوب و بد، زشت و زیبا، همچنان مانده!
بشر درپیٍ شهوت جان می‌داد
بشر درپیٍ عشق دربه‌در می‌ماند
بشر، خود را خدا دانستن
بشر، به هنگامه‌ی میلاد در آرامش، جاماند!
بشر، همه بود
بشر، هیچ بود و همه چیز می‌بود!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

آوای تو انگار نخستین لالایی بود که باد در گوش‌های من زمزمه می‌کرد،
مرسوم مانده است به زلال بودن
آمیخته است به عشق افشانی‌های کودکانه!
تو را در کدامین جهان، به بغل گرفته بود این جان؟
از کدام ضلع و از کدامین نگاه خیز برداشته‌ای
که اینگونه به عطر نابِ حضورت
یک جهان را مست و دیوانه و هوشیار ساخته‌ای؟
رسم تو آشناست و کُهن،
رسم تو باد است و باران،
عشق است و شوق است و زیبایی‌های این جان،
آنجا که خدا را
در ایمان‌های میمنت گشته به کشتزارِ بهشت
می‌توان به بغل داشت
بوسید و نوشید!
این جنگل، زیستن را یادآور است به خود،
یا مرگ را پرورش می‌دهد در اندیشه‌‌ی خود؟
این رقصِ باد بر تنِ خاک،
این بوسه‌های سوزان آفتاب بر ریه‌های سنگ،
این سکوتِ حیات، در کدامین راز خواهد شکست؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

هنوز بیدار مانده‌ام
بیدار هستم و به دارِ زیستن می‌اندیشم،
به داری که خفه کرده‌ است ما را
به دارِ جبر و جهل
به دار خودخواهی و ترس
به دار وحشیانه ها و رحم
به دار آویخته است ما را، حیاتِ بشر!
بیدار به دار و درد و درماندگی‌ها می‌اندیشم،
به دار اسارت‌هامان بر پوزه‌ی خاک
به دار انتخاباتی سخت و پیچیده و وحشتناک
به دار جنون و جنگ و جنایات
به دار سکوت و آرامشی پاک،
می‌اندیشم به خودزنی‌ها در پیراهن آگاهی
که حقیقت این نبود در این تنِ واهی!
بیدار مانده‌ام و به دار زیستنی می‌اندیشم
که نم‌نمک جان می‌گیرد از من
از تو، از ما و همگان، هان؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

در آسیابِ مجهولِ چیزی به‌نام عُمر
چیزی به‌نام زمان
چیزی به‌نام گذر
به فرسودگی‌های ناگزیرِ تن دچار بوده‌ایم،
چنان سقوطِ جنینی میلیون ساله در این منظومه!
پس به‌نام عمر و زمان و گذر
گذشتیم از رویاهای فرسوده‌ای که کودکانه‌ها را به گروگان گرفته بود،
در پوسته‌ی گونی هزارساله روییدیم
تا میراث‌داران جلبک و ماهی و آفتاب بوده باشیم!
رها شدیم در باد و باران
میان سوز و گداز و سرما،
پوشش خود را از یاد بردیم
تا با درختان و غارها، هزاران سال غریبانگی‌ها را زندگانی کرده باشیم!
عمرمان تهی،
زمان ناشناخته،
گذرها در قامت یک تن می‌گذشت
و حافظه اندکی در ما، جولان می‌داد
غم و اشک و آغوش و مرگ و عشق را..!
اینگونه آمد و شد و دیوانه شد این مجهولات و معلومات ما در پیکره‌ی انسانی‌هایمان!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم