نگارش های محمدعلی خُشنو @mohammadali_khoshnoo Channel on Telegram

نگارش های محمدعلی خُشنو

@mohammadali_khoshnoo


درود و مهر
شما را در این کانال
به خواندن و احساس کردنِ
نگرشی نو و جهانی بی مرز
دعوت می کنم.
اگر که قدرت اندیشیدن
و تعابیر نو را ندارید وارد نشوید ❤️❤️
جهانمان آباد به عشق✌🏻

ارتباط با نویسنده👇🏻
@Mohammadali_khoshnoo1

نگارش های محمدعلی خُشنو (Persian)

با عنوان "نگارش های محمدعلی خُشنو" کانال تلگرامی @mohammadali_khoshnoo شما را به یک تجربه‌ی منحصر به فرد در دنیای ادبیات و احساسات دعوت می‌کند. در این کانال، شاعر و نویسنده‌ی محمدعلی خشنو با اشعار و متون خود، شما را به سفری عمیق به دنیای خیال و احساسات می‌برد. اگر شما دوست دارید از زبان هنر و ادبیات بیشتر آگاهی پیدا کنید و احساسات مختلف را تجربه کنید، این کانال برای شماست. با ورود به این کانال، شاهد نگرش‌های نو و جهانی بی‌مرز محمدعلی خشنو خواهید بود و تجربه‌ی خواندنی‌ای را در زمینه‌ی ادبیات و شعر خواهید داشت. به خواندن و احساس کردنِ این نگارش‌های جذاب و اماکن جدیدی که با آنها آشنا خواهید شد، دعوت می‌شوید. از این امکان بی‌نظیر برای بهتر شناختن هنرمندان و نویسندگان معاصر استفاده کنید و با نویسنده‌ی این کانال ارتباط برقرار کنید. اگر علاقه‌مند به اشعار و داستان‌هایی جذاب و شگفت‌انگیز هستید، این کانال مکانی ایده‌آل برای شماست. پس، عاشقانه به جهانی از ادبیات و احساسات پا بگذارید و از زمان خود بهترین استفاده را ببرید. این کانال می‌تواند به شما کمک کند تا از شعر و ادبیات بیشتری لذت ببرید و تجربه‌ی جدیدی را در دنیای هنر بدست آورید. برای ارتباط با نویسنده‌ی این کانال، می‌توانید به آیدی @Mohammadali_khoshnoo1 مراجعه کنید.

نگارش های محمدعلی خُشنو

01 Jan, 02:36


هنوز بیدار مانده‌ام
بیدار هستم و به دارِ زیستن می‌اندیشم،
به داری که خفه کرده‌ است ما را
به دارِ جبر و جهل
به دار خودخواهی و ترس
به دار وحشیانه ها و رحم
به دار آویخته است ما را، حیاتِ بشر!
بیدار به دار و درد و درماندگی‌ها می‌اندیشم،
به دار اسارت‌هامان بر پوزه‌ی خاک
به دار انتخاباتی سخت و پیچیده و وحشتناک
به دار جنون و جنگ و جنایات
به دار سکوت و آرامشی پاک،
می‌اندیشم به خودزنی‌ها در پیراهن آگاهی
که حقیقت این نبود در این تنِ واهی!
بیدار مانده‌ام و به دار زیستنی می‌اندیشم
که نم‌نمک جان می‌گیرد از من
از تو، از ما و همگان، هان؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

30 Dec, 03:47


در آسیابِ مجهولِ چیزی به‌نام عُمر
چیزی به‌نام زمان
چیزی به‌نام گذر
به فرسودگی‌های ناگزیرِ تن دچار بوده‌ایم،
چنان سقوطِ جنینی میلیون ساله در این منظومه!
پس به‌نام عمر و زمان و گذر
گذشتیم از رویاهای فرسوده‌ای که کودکانه‌ها را به گروگان گرفته بود،
در پوسته‌ی گونی هزارساله روییدیم
تا میراث‌داران جلبک و ماهی و آفتاب بوده باشیم!
رها شدیم در باد و باران
میان سوز و گداز و سرما،
پوشش خود را از یاد بردیم
تا با درختان و غارها، هزاران سال غریبانگی‌ها را زندگانی کرده باشیم!
عمرمان تهی،
زمان ناشناخته،
گذرها در قامت یک تن می‌گذشت
و حافظه اندکی در ما، جولان می‌داد
غم و اشک و آغوش و مرگ و عشق را..!
اینگونه آمد و شد و دیوانه شد این مجهولات و معلومات ما در پیکره‌ی انسانی‌هایمان!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

25 Dec, 21:30


هنوز، زندگی، زیباست!
هنوز می‌شود پس‌ از سال‌های سرد و درازی که از مرگ پدر می‌گذرد، گریه کرد!
می‌شود برای مهربانی‌هایی که ارزانی می‌داشتی
و عشقی که در جان و دل و سر می‌داشتی، گریه کرد!
گریستن برای یکی را نداشتن، درد است،
اما باز، زیباست،
زیبایی دارد در این هیاهوی جنگ و خون و خمپاره
لابه‌لای این نسل جنایت‌کار با اعمال وحشیانه،
در دل این خودشیفتگی‌ها و دروغ‌ها
وسط قلب این طبیعتِ بی‌رحم
اشک ریخت برای بقای یک عشق کهن
برای یک چیزی که خاطره،
مرور کردن آن را دشوار می‌پندارد!
زیبایی دارد بغص در خفقان و تنهایی
زیبایی دارد ضعیف بودن بر پایه‌ی ناتوانی!
این زیبایی‌های عجیب، نوعی دیگر از پردازنده‌های احساس هستند،
مست‌اند و شادانه
جنون‌آمیز هستند بر رخساره‌ی این زیستنِ دیوانه!
زیبایی دارند، چون که تفاوت دارند،
سخت است درک این سختیِ زیبا؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

16 Dec, 21:40


آبستنِ بیهودگی‌های زیستن بوده‌ایم
بر چرخه‌ی غریب و مجهول زمان
تا در مدرن‌ترین کالبدِ انسانی،
شعاع حضورمان سرگردان مانده باشد
به دزدی
به دروغ
به فریب
به پلیدی، تاریکی، زشتی و گمگشتی‌ها!
اما آفریدگار را سپاس
هنوز در این جان، عشق جاری‌ست،
هنوز هوا می‌چرخد در ریه‌ها،
هنوز دردمان می‌گیرد از واژه‌ها و اداها
پس هنوز زنده‌ایم،
هنوز در این سیاره‌ی هزاران رنگ
کسی، کسی را دوست می‌دارد به نیکی،
کسی، کسی را می‌بوسد با مهربانی،
کسی، کسی را در هیاهوی ذهن و احساساتِ خود دوست می دارد،
زلال، آرام، همیشگی و رقصان!
پس هنوز می‌شود دید و شنید جنایات و عاشقانه‌های یک نسل بیهوده را،
و این، یعنی که جاری‌ست، حیات!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

15 Dec, 20:52


Channel photo updated

نگارش های محمدعلی خُشنو

12 Dec, 18:11


خاورمیانه در مدارِ کفر و کفارات می‌چرخد،
زیتون همچنان تحلیلِ یک درمان است
و نخل‌ها، همچنان استوار،
کویر در سکوت به میزبانیِ باد است،
بلوط نمایند‌ه‌ی یک تمدن ناب است!
خاورمیانه دود است و خون است و خیانت،
اینجا حتی شعر و فوتبال، مانده‌اند در حصارِ سیاست!
پیامبران آمدند، ماندند، رفتند،
فلسفه اینجا زاییده شد
شعر اینجا اختراع شد
آهن اینجا کشف شد
آتش اینجا ساخته شد،
راه‌سازی و مهندسی و رقص، اینجا آغاز شدند
و همچنان در این جغرافیا، برای اعتقاداتِ شخصی، آدم‌ها را وحشیانه می‌کشند!
این سرزمین برای کدامین ناسپاسی‌ها
اینگونه در بغض، نفرین می‌شد؟
خاورها، وحشی بودند به چگونگی‌های باورها
درد‌ها، استوار بوده‌اند بر محورِ حیات و نیستی‌ها،
و همچنان اینجا
زنان را ابزار می‌دانند
و کودکان را نادان و بیچاره و ذلیل می‌سازند!
این زمین خاورمیانه‌اش بهشت بود
اگر نه ادیان و نه سیاست و نه مذاهب بود،
کمی شعور و کمی شعر و کمی دانش بود!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

08 Dec, 21:31


به رویا‌های مانده در کودکانه‌ها،
به شوریدگی و حیرت و شورش‌ها،
به شکایت و قضاوت
به آه و درد و رنج و مشقت،
به ترس و وحشت و انزجار و تبعیض
به حکومت‌ها و فلاسفه‌های گیج،
به شب، به سکوت، به عبور، به خروج
به هرچه که داشته و نداشته‌ایم، اندیشیدن لازم بود
لازم برای آموختن، آمیختن، دانستن!
به گرسنگی و سیری‌ها
به فرکانس‌های بیدار بر مدار
به شهوت و سرزنش و آزادی‌ها
به گور، به نزول، به صعود،
به شکستگی‌های گوناگون
به سربلندی‌ها و یخ‌زدگی‌ها،
باید بی‌تعصب اندیشه کرد به هرچه که بود و نبود
تا هر لحظه بیشتر از همیشه بدانیم که این زندگی، یک قصه بود!
بود بر بنای باور و ایمان و باورها
بر پایه‌های احساساتی که هرکدام که می‌مردند، کسی درما می‌مرد!
به خود که نگاه بیندازی، جهان، آن‌جا بود،
هوم؟!؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

03 Dec, 01:15


ما، در فراسوی این زیستن
زنده بودن را کجا می‌زیستیم مگر
که چنین افسار به دستِ نمی‌دانم‌های مانده در تاریکی‌های جنون می‌دادیم؟
ما فرای این فرایند بود، سازمانمان،
نبود؟
ما، حال را می‌کشتیم
تا در زاییده نشدن‌های آینده، کمی خوش‌بخت بوده باشیم!
گذشته را زندگی می‌کردیم
تا زندگی را کشته باشیم!
ما جاهل بودیم
ما ناقص
ما وارث
ما کورانه در راهِ بی‌نیازی‌ها، می‌گشتیم،
مقتدر، اما کور،
صبور، اما دیوانه،
دیوانه، اما عاشق،
معشوق، اما مانده در جنون!
ما، ماحصل کدامین فرآیندهای این زیستن بودیم
که نه زیستیم و نه مردیم و نه هیچ؟!
ما را کمی دانش
کمی عشق و آرامش
کافی بود برای این فرسایش و پیمایش!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

27 Nov, 09:43


سکوت است و آوا این‌جا،
و هیاهوی عشق تو در جانِ من جاری‌ست،
سکوت فرمانده است این‌جا
و شعر و شر و شوریدگی در روان من باقی‌ست!
رقص خون در ابعاد این خاورمیانه پیداست
شرارت و کثافت، در شرق و غرب این گوی معلق هویداست!
چاره چه بود مگر پذیرش؟
پذیرشِ ضعف
پذیرفتن گلوله
پذیرفتن بمب و موشک و خمپاره،
چاره چه بود مگر به سمت مرگ، گریختن؟
سکوت است جهانی که در من می‌رقصد،
و پراز هیاهو و پرخاشگرانه مانده‌ست جهانِ بشری،
جهانی که در افکارِ بشر به دور از عشق می‌چرخد!
برقص آی و هوشیار و آگاه از این تناقضات،
برقص، ای آگاه به مُردن،
برقص آی موسیقی‌،
آی شعرِ کمر خم کرده از این حجم از کلمات،
آی سبوی بیدار مانده در این خاک!
سکوت است در من
و یک جهانِ مست و دیوانه، آگاهانه می‌رقصد، این‌جا!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

22 Nov, 22:52


جالب است همه چیز!
چرخ می‌خورد هرچیزی که حوصله‌ی نام بردن از همه، نیست،
جریان دارد رشد بشر
در جریان است آمدن و رفتن‌های انسان
و همچنان غریب و تازه‌ نفس مانده است زمان!
ما چرا آنقدر کم‌شعور بوده‌ایم؟
چرا ارزش‌ها را بی ارزش کرده‌ایم؟
چرا دارایی‌های خود را ندیده‌ایم؟
ما چرا در پس هزاران رویا مانده‌ایم
و مثل کرگدنی مانده در باتلاق، افسرده‌ایم؟
ما چرا هرکه ما را دوست می‌داشت را آزرده‌ایم؟
ما چرا شعاع حضور خود را هرگز ندانسته‌ایم؟
این هدیه است، عذاب است و یا تاوان؟
به گمان که هیچ‌چیز
مگر زجر خوردن بر بنای نادانی‌ها و نمی‌دانم‌هایمان!
حالا که بنا، برپاست
حالا که این قطار در عبور است و گذر،
حالا که می‌دانیم که نادانیم،
پس در ازدحام و شلوغی‌های این تاریکی‌ها،
دوستت دارم
دوستت دارم تا حدامکان کمی لذت برده باشم!
آری، فلسفه در قامتِ عشق زیباست..!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

21 Nov, 12:15


دیشب کسی مُرد،
کسی که ریشه در زاگرس دارد و بلوط،
دیشب کسی متولد شد
که در خود شن‌های سیستان را دارد!
همین دیشب بلوطی زایید و شنی تبدیل به ذراتی شد، گم!
همین دیشب، ماه، از دور، زمین را بوسید!
سیاره‌ای مُرد، ستاره‌ای مدرن را زایید!
هم دیشب و هم امروز، آدمی دروغ می‌گفت
دلی، می‌شکست، قلبی سرد می‌شد،
یکی بی‌حرمتی می‌کرد،
ستونِ فقراتِ شبنم خشکید و مُرد،
باد می‌آمد، خاورمیانه در خون، خاکستر می‌شد
و سیاست چنان همیشگی‌ها، خالی از شرافت می‌بود!
همین حالا، یکی زنده شد
بلوطی مُرد، رودی خوابید و سکوتی، فریاد شد!
و همین اکنون تنی در تنی عشق آغاز می‌کردند باهم،
آری این پادزهر باشکوهی بود بر این زهرآگین‌های حیات!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

20 Nov, 09:12


زندگی، افسون است
تجربه، درد، بی‌اعتنایی و اندوه است!
زندگی کابوس است و رویا
صداقت است و دانش است و ریا
زندگی چرا باید آلوده به زخم‌های آویزان می‌بود؟
زندگی شکست در پسِ مرگ پدر است،
ناامیدی و خلصه‌ی ابدی در پیِ مرگ مادر است!
زندگی واقعیت است
تلخ است
بی‌مزه، شور، ترش و شیرین است!
زندگی مبارزه با بغض است،
سرگیجه از نادانی‌های حیوان و بشر است،
صبر است و لیاقت
رضایت است و گله‌مندی و شکایت،
زندگی، هرچه که بود و نبود
همچنان در گذر است
چه بخواهی و نخواهی
چه بدانی و ندانی
این ریل در آخرین ایستگاه آن، مرگ است!
پس، عاشق باش و فارغ
که تک راه و یگانه‌ترین راه، این است!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

10 Nov, 18:40


قهوه‌ها همگی، سرد شدند
چایی‌ها، نخورده مانده‌اند
و دل‌های کودکان به زیر پوتین‌های ظالم، پژمرده‌اند،
جوان و پیر را دیگر چه تفاوت
آن‌گاه که هر کدام، دودمان به باد داده اند؟
گریز است شهوداتی که در آیینه‌ها می‌مردند،
منفور است نابسامانی‌های این نسل بشری
و در سایه‌ی ناگزیر مرگ، می‌مردند همگان!
چه سود از این نقاشی‌ها، مگر عشق؟
کدام برجای ماند مگر یاد
و چه بود این صفحه‌ی سپید زندگی
مگر چگونگی‌های تجاربِ این بی‌چارگی؟
شفا بود، بخشندگی
بخششِ خود، بی‌خود،
شفا بود عشق
عشق ورزیدن به خود، به بی‌خود!
اما چه باید کرد
که همگان بیمارانی بوده‌ایم
که در اسارت شرایط و محدودیت‌های خاص می‌بوده‌ایم؟
بیمارانی گم مانده به زیر لایه‌های این حصار،
فریب خورده‌ به افسار درد و رنج و عذاب!
شفا به بخشش و عشق بدهیم این جان را،
همین.

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

05 Nov, 16:30


دروغ است
دروغ است این‌جا، حتی صداقت
حتی زمانی که خود را رنگ می‌کنند به شرافت!
دروغ است آنچه را که در نهان است
که در شبستانه‌های رنجورِ زجر است،
حتی آن‌گاه که در رگ‌های نیلوفر
مرگ جاری مانده‌ است!
دروغ است اعتبار در رتبه‌های بی‌بار
بر قامت خميده‌ی انواع فقر،
به نکبت و ذلت و یأس
به کابوس و یغماگری‌های درد!
دروغ است، راستی
در کالبد‌های پوشالی!
معتبر نیست هر آنچه راه می‌رفت
میان تکبر و توهم و خودخواهی،
دروغ است
دروغ بوده و هست عدالت و برابری در مهندسی‌های این بازی!
دروغ است که تلخ باشد و شیرین باشد
که راستای این زنجیر، ختم به نمی‌دانم‌ها باشد
که در آن پاسخ‌ها، نامناسب‌ و کور باشد!
دروغ است
چرا که در حقانیت، ما مهر و موم به جهالت بوده‌ایم
تا در این برکه‌ی درد، برقصانیم خود!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

01 Nov, 22:42


شب بود،
آسمان خانه‌ی امن و تاریک ستارگان مانده بود،
ستاره‌ها در رقص، سیاره‌ها در دور دست،
سکوتِ جهان حاکم،
دلِ گنجشک، تنها و بی‌کس،
زمین چرخان
ازادی در اندیشه‌ها و احکام، مانده در حبس،
دلِ مظلوم، در ترس
و عشق همچنان می‌رقصید در تیررس!
زندگی، جاری بود
ماه هنوز زنده بود و من، نیز!
معشوقه‌ای مضطرب
تمساحی مانده در خون، رقصان،
شاپرک‌ها محکوم به تاریکی
و تجری برای اهالیِ جنگل، قانون!
من، تنها و بی‌باک و کمی آرام
من، به تماشا مدهوش
من به میزبانیِ جهان مشغول
من، به دگردیسی‌ها، دچار!
همچنان شب بود و ستارگان فارغ از هیاهو
بر تنِ خود پیراهنِ شادمانی دارند
همچنان من در پیِ اسرار حیات
سراسیمه و آرام گردن می‌چرخانم!
این عجیب است یا به تماشای تو نشستن، عجیب!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

30 Oct, 08:42


در هیئت چشم‌های تو
هزاران چمشه‌ی جوشانِ عشق جاری‌ست، به‌به!
میان این همه بود و نبود
لابه‌لای این برزخ سرخ
در تنِ این بی‌انتهای کبود،
رسوماتِ عشق
بر پایه‌های حضور تو برپاست
که تو شعر را شاعرانه می‌سازی
دل و جان و روان را
بی‌هر گونه شراب، مستانه می‌سازی!
در هيئتِ حضور در این حیات
هزاران معما، سهل می‌شود به مزه‌ی نبات،
تو در قلب کدامین لذت
در وجودِ کدام سمت و سوی شهوت
عشق و آرامش را، آموزگاری کرده‌ای؟
به راستی که حضور تو بود
که درمانی شده باشد براین هیاهوی سخت و ساده‌ی هر بود و نبود!
تو را، دوستت دارم، مثل آرامش...

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

19 Oct, 19:30


سکوت باید شد
سکوت در فراسوی فریاد‌های خاموش،
فریاد‌هایی که نمی‌داشت یک فریادرس!
سکون در رویای مانده در قامتِ عشق،
بر رشادت‌های یک جنونِ رها شده از استرس،
سکون میان این تاریکی‌های حیات،
و چراغی در دست،
و کتابی، با احکامِ آزادی‌،
آری،
آری سکوت باید داشت در این سکونتگاه
تا این ملودرامِ در حالِ خیزش
ما را به جهانی ببرد باخود که در آنجا
هیچ‌کسی قاضی نیست،
و نمی‌ترسد یک انسان از احکامِ یک انسانِ دیگر،
و قضاوت شدن و کردن، ممنوع!
سکوت باید کرد،
در اعماق چشم‌های تو سکون باید داشت،
و از شرابِ تنِ تو
مست شد و دیوانه و هوشیار،
آه..!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

30 Sep, 11:00


می‌کشت ما را همیشه، اندوه
می‌کشت ما را همیشه، نبودن‌ها و سرگیجه‌های منفوری که در آنان
عشق را قرن‌ها بود که اعدام می‌کردند،
به مرگ پدرانی مظلوم
به اسارت و فریبِ مادرانی بی‌گناه و گهی معصوم!
و گریه می‌کردیم ما در نهایتِ جنگجو بودن‌هایمان
بغض می‌کردیم در اعماق لذت‌هایمان
و پتو بر سر می‌کشیدیم تا شاهد اشک‌هایمان باشد، گهگاه!
روانشناسان، کلمات را ردیف می‌کردند،
فلاسفه برای رهایی از تاریکی دنبال چراغ می‌گشتند،
ادیان، احکام می‌داشتند،
پزشکان در علوم حیران به دور محتوا می‌بودند
و معلمان با شلاق سیاست، نادانی را درس می‌دادند!
و همچنان ما را می‌کشت، اندوه
ما را می‌کشت نداری‌ها و نبودن‌ها و نادانی‌ها
و همچنان، ما خود را می‌کشتیم در پیِ نفسانی‌ها!
ما چندمین جنینِ این حیات را جر داده بودیم
تا به این نمی‌دانم‌های بزرگ، دست یافته بودیم؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

27 Sep, 16:43


Channel photo updated

نگارش های محمدعلی خُشنو

08 Sep, 08:42


و اما، عشق بود!
عشق بود تا مرگ را بهادار کرده باشد
عشق بود تا درد را دردمندانه کرده باشد!
عشق بود تا بواسطه‌ی حضورش، یک میلاد را جشن گرفته باشیم
تا برای نور و آزادی‌های وجودش، یک زخم را گریه کرده باشیم!
و مرگ بود
مرگ بود تا درد را خط سرخی بوده باشد
تا میلاد را به خاکی سرد سپرده باشد
و نور و آزادی‌ها را
با پرچمی بی‌رنگ برافراشته کرده باشد!
غریبانه بود این زندگی،
غریبانگی‌ها در غربتِ سیاه و سپیدِ این زمین
در رنگین‌کمانی‌های بی‌نهایت رنگِ مانده در کمین
در گذرگاه‌ِ خشم و نفرت، که گاهی لابه‌لای این باتلاق
نیلوفرانه برپاخیزد از خیزشِ حضور یک انسانِ امین!
و عشق بود
عشق بود تا معنایی بزرگ داده باشد
به این نمی‌دانم‌های هرزه و با صلابتِ این زمین،
نه؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

20 Aug, 07:15


آیینه بود،
راه بود و راهنما بود،
برای بقا، سراسر تبعید و تبعیض و اجبار بود،
سراسر رویا بود، درد بود و لذت، گاهی،
سفری ناخواسته در ابعاد حیات بود، این زندگانی!
گستاخی‌های ذهن بود
ذهنی مانده در اسارتِ محیط،
حبس به زیر تازیانه‌های شرایط،
بافته شده‌ای بود که ما برای وجودش، معصوم بودیم و بی اختیار!
شمع آن، فلسفه بود
راه آن، روان را دانستن بود،
مسیر در سیر و سلوک مانا بود
و عشق، گُم؟
بارش‌های بودارِ این دردمندی‌ها جاری‌ست
و دانش دست در دست عشق منتظر است،
رها از خود
رها از قاضی بودن
رها از من، از من‌ها، از ادعاهای تنهای بی‌تن‌ها..!
همچنان در خستگی‌های خواب‌آلوده‌ی این زیستن
عدالت در محاصره‌ی حاکمان بود
و خدا در نبضِ هر حضور، برجا..!
زندگی، هیاهویی بی‌مقصود بر این قصد‌ها بود
نبود؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

04 Aug, 18:52


ناعادلانه‌ست این خَلق و این خوی و این خُلق،
ناعادلانه‌ست این شهر و این شرارت و این شُرب!
کدام عدالت بود؟
کودکانی زاییده شده توسط والدینی احمق
یا ازدواج‌های احمقانه با افسار جهالت؟
کجا عدالت بود؟
کشته شدن آدم‌ها برای اعتقاد و باورها
یا زخم خوردن از روی جنایت‌ها و خیانت‌ها؟
ناعادلانه‌ست این چیدمان
این زایشگاهِ بی‌دانش و نادان
این مجموعه‌ی متکبری که در آن عشق فروشی‌ست
که برده‌داری‌های مدرن همچنان جاری‌ست،
عدالت کجا بود در جهانی که حاکمیتِ آن
بر اساس قدرت و مکاری و حیله‌گری جاری‌ست؟
ناعادلانه‌ست جهانی که جهنم، در کالبد‌های گوناگون
رخساره‌ی بهشت این زمین را خونين می‌کند!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

27 Jul, 02:36


شب، در سراسیمگی‌های ذهن بشر
آرام می‌رفت تا به آغوش گرفته باشد سپیده‌دم،
هزاران سیاره می‌مُردند در خانه‌ی آسمان
و یکان به یکان زاده می‌شدند، ستارگان!
موسیقی‌های آبشاران فریاد‌هاست،
رشد و باروری‌های بلوط‌ها، هویداست،
نسیم، مستانه و زلال می‌بوسد تنِ رود‌خانه را
و هوا، دیوانه‌وار هوشیار است،
این‌چنین است بقای حیات، فرای نسلِ هر حیوان و انسان!
انسان دق می‌کند و حرص می‌خورد
انسان بیمار است
و مردمان بی‌شماری در تکاپوی دانش، ایستاده می‌چرخند حیران!
انسان عاشق می‌شود و نفرت‌انگیز می‌شود
انسان توهم می‌سازد و در سایه‌ی ترس، ادعای شجاعت دارد،
انسان دیکتاتور می‌شود و مظلومان را لگد می‌کند
و همچنان، شب در آرامش خود، موسیقی‌های آب و باد و نسیم را رقاصی می‌کند در دل خود!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

18 Jul, 11:04


نگاه تو ناقوس بود
بر قداست‌های مقدسِ هر باور و هر قسم،
باران بود و ترانه، بر تنِ گل‌برگ‌های بابونه
شور بود و شعر بود، مستانه!
نگاه تو برقِ شفا بود بر درد
دیوانگی‌های رقصانِ آسمان بود بر بامِ ستارگان،
وحدانیت بود بر پیکره‌ی حیات!
با تو، جهان حاملگی‌های عشق را
در سرآسیابِ محبت بنا می‌کرد،
باتو، مزه‌داره می‌شد شک و تردیدهای بیدار در قامتِ فلسفه
و همچان زمین به دور خورشید
هوشمندانه و پابرجا، می‌چرخد!
نگاه تو یادگارِ جنینِ بهشت است،
نگاه تو فریادرس بینوایان است،
نگاه تو، تنها نگاه تو بود
نگاهی که اضلاع زیستن را بهادار می‌ساخت،
نگاه تو، آزادی‌هاست...!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

16 Jul, 13:06


و عشق بود،
عشق بود که رسوخ می‌کرد بر نبضِ این تن،
عشق بود که به قهقرا می‌رفت در ابعادِ خودخواهی‌های شگرفِ بشر،
و عشق بود
که دیگران را در ما متولد می‌ساخت و می‌کشت
و ما را در ما به اوج و اعماق می‌برد،
آری
عشق در گوناگونی‌های حضورش می‌بود
که ما را متحير در زیستن و زنده ماندن می‌کرد
و کمی آن‌سوتر در ما نفرت را بیدار می‌کرد!
نیابت این نباتِ زیستن
چه بود در ذاتِ وجودِ انسان؟
قامت در قداست می‌مُرد،
دیوانگی در درمانگری آغاز می‌شد،
صلابت ایستاه بود بر بنای شرافت
و عشق
و عشق اما همچنان، غریب و ناشناخته بود
مثالِ بی امثالِ خداوندگاری که عشق را
در تاریکی‌ها شکوفا می‌ساخت!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

16 Jun, 17:00


در گذر هستیم در تن چیزی به‌نام زمان
پاهای ما میخکوب گشته در تن زمین،
در تخیلاتمان جاری‌ست جهان
و همچنان زندگانی را سپری کرده‌ایم به سراب‌های باور و ایمان!
دل‌داده‌ایم، دل کنده‌ایم
سوخته‌ایم و ساخته‌ایم
درگیر به استرس شده‌ایم و گاهی در خود امید را زاییده‌ایم،
دربه‌در شده‌ایم میان قبرستان
تا ردی دریافت کنیم از مردگان
و این بود مداری روشن که ما را به تاریکی‌ها می‌سپرد!
فریب‌کار بوده‌ایم،
فریب‌خورده‌ایم به تمام ابعاد جهان،
فریب‌خورده‌ایم در خودباوری‌ها
در قرص‌های آرامش‌بخشی که در ما تجلی می‌کردند گمگشتی و جنون را،
فریب‌کار بوده‌ایم در شناختِ جهاتِ جهان
تا نهاد و بنیاد بشری، معکوس رفته باشد!
در این گذرگاه،
در این فضا و میخکوب بودن‌ها
لابه‌لای این تخیلات و ایمان و باورها،
ما را فریب داده‌اند این پلیدی‌های سیاست‌ها!
فریب‌خورده‌ایم و فریب‌کار بوده‌ایم،
اما آیا قبل از گم‌شدن در جهان مردگان
نباید به جستجوی حقیقت
در این تاریکی‌ها و روشنی‌های تن، می‌رفتیم؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

04 Jun, 07:42


آدمی، یغماگرِ وجودِ خویشتن است،
آدمی نادان است
آدمی متوهم
آدمی، بزدل، ترسو، توسعه یافته‌های نور و تاریکی است،
آدمی هنوز بیمار در روان و شعور است،
نیست؟
هست.
به نموداری که در آن مقدسات بنا می‌شدند
و در محوری، ویران در خنده‌های گنگ!
آدمی از آغاز جنگیده است با هرآنچه می‌دیده است
برای رشد و لذت و آرامش،
و در نهایت با کِرم و عقرب و موریانه‌ها
در گور، هم‌خواب و خانه گشته است،
آدمی نادان و متوهم نبوده است؟
آدمی اندیشه فتح در خود داشته است
غافل مانده بود
که فاتحِ حضورش درد و رنج و فاصله با عشق بوده است!
آدمی در چیستانِ وجودِ خود، چه‌ها می‌بود
مگر چیزی که هر روز در حال عبور از لطافتِ خود می‌بود؟
آدمی فریب خورده‌ی هزاران نادانی می‌بود
می‌ماند و خواهد ماند تا انفجاری دیگر!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

29 May, 10:44


من تو را به وسعت زمین،
تو را به مستانه‌های یونجه‌زاری تازه،
من تو را به سبزینه‌های روییده در بهارِ دهدشت،
تو را، چنان عطرِ مدهوش کننده‌ی علفزار در غروبِ کلاچو، دوستت دارم!
صدای تو را
چنان سکوتِ درختان در جنگلی روشن به زیرِ هلهله‌ی مهتاب،
چنان صداقت و پاکیزگی‌های احساس کودکان، دوستت دارم!
زندگی بیدار است
من، هوشیار
تو، در پیِ آزادی، چرخان،
بیشه‌های امید، رویان،
و گلستان در چشمان تو، تجلی را می‌کنند آغاز،
و براستی که زیستن چه بهایی می‌داشت؟
تو را چنان شراب شیراز،
چنان دیوانگی‌های بوی جالیز در شمال،
من، تو را، چنان رقص عشق در تنت
دوستت دارم!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

27 May, 09:30


هرزگان زمین را فراگرفته‌اند
در ناکجاآباد‌های، نادانی!
هرزه در صداقت و شفافیت و وفا،
پرخاشگرانه در ستیز هستند سلول‌های عصبی،
فرو نمی‌آید آرامش در حضور
و آبستن شده‌ی زجر است این وجود!
نمی‌دانی؟
تجربه را در تن می‌داری، می‌دانم!
تناسخ است این میراث،
در قالبی مجهول،
مانده بر صلیبی مکتوب،
پایدار در علمی بیدار
و چنان آغاز حیات، گستاخ!
خوشا به حالِ سعادت
بر مداری روشن در جهتِ سلام و درودهای بشر
همچنان مقتدرانه ایستاده است
و مردمان بی‌شماری در رنج
کمر خم کرده‌اند برای به آغوش کشیدنش!
بی‌تا مانده بر چشم‌های دروغ، خيانت،
خودکامگی تسخیرگر اذهان می‌بود
و فراگرفته بود عشق را، هرزگی،
شاید پول، شاید گور، شاید فقرِ شعور
بانی بر این پلیدی‌ها می‌بود!
این‌چنین بود که یک انسان، مسموم و خودفروخته می‌شد در زمین!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

18 May, 13:00


نه
ما هرگز زورمان نرسیده است
ما زورمان نمی‌رسد
ما، زورمان نخواهد رسید!
زورمان نمی‌رسد به سنگینی‌های دلتنگی،
نمی‌رسد زورمان به قدرت مرگ
به وسعت و اعماق گور،
ما زورمان نمی‌رسد به کشتنِ خاطره‌ها،
به تغییر و تحولاتِ این خیمه‌شب‌ بازی‌ها،
ما زورمان نمی‌رسد به اشک
به بغض
به موروثی بودنِ دردهای مکتوب،
ما، زورمان نمی‌رسد هرگز به قواره‌ی آسمان
و تنها خود را فریب داده‌ایم
و گاهی خود را یکی داشته‌ایم به فرسایش زمان!
زورمان نمی‌رسد به انتظار
به چالش‌های علوم فلاسفه
به تعابیری که در آن، زندگی دوباره را
ترسیم کرده‌ایم خودبینانه‌تر از همیشه..!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

06 May, 21:31


در این نسلِ مسموم که صدها قرن فاصله از تمدن می‌داشت
در انزجار و زجر، گیج می‌شود شعور،
تمدنی که هزاران کفن پوسیده است
در جامعه‌ی نیاکانِ پاک
که در بی‌شماره‌های اندوه و شک
می‌باختند هنرمندان!
و حالا در عصری تاریک و منفور
باید رد نور را
ره‌جویی کرد به خطوطِ حقوق،
خطوطی معطر گشته به جنون
به وسواس‌های پرخاشگری که جهانی روشن را می‌بلعد!
در این بی‌تمدنی‌های مایی که قرن‌هاست گذر کرده‌ایم از نگارشِ قانون بشر،
فلسفه را به زنجیرِ واژه بسته‌ام
تا معکوس رفته باشد در من، درد، خشم و سقوط!
هی، راستی
دوستت دارم مثلِ، می‌خواهمت..!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

05 May, 01:30


همیشه دردِ تنهایی، رنج را به ما تحمیل کرده بود
از آغاز اولین حضور بر این سیاره‌ی اندوه
که در آن می‌شد لذت را چشید،
که در آن اولین نفس‌ها را گریستیم
اولین ضجه‌ها را در هیاهوی یک مرگ و میلاد، فریاد زدیم،
مرگی که ما را جدا می‌ساخت از رَحِم مادر
و میلادی بر بامِ زمین!
اولین‌ها، همیشه پرچم‌دار بوده‌اند،
تنهایی، گریه
احساسِ غریبانگی‌ها
گرسنگی، آغوش...
در اولین جشنواره‌ی حیات
می‌ترکید یک به یک رویاهای یخ‌بسته‌ی انسان
می‌مردند فرزانگی‌های آمیخته گشته به شک و ایمان،
و ما همچنان تنهایی را در جان خود
با خیال بر خوش‌بختی‌ها، بغض کرده‌ایم!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

03 May, 13:57


من بازی را خودم بازی کرده‌ام،
خودم هوشمندانه باخته‌ام
بی هوش و هوس، تاخته‌ام،
من خودم با تمام منیت‌ها و تهی بودن‌های خود
وارد هر بازی گشته‌ام
احساسات را اوج داده‌ام و نزول داده‌ام،
خودم مستانه بوسیدم،
مظلومانه دلتنگی را در هیاهوی درونم بغل گرفته‌ام،
خودِ من بودم، هرآنچه که هستم و بوده‌ام!
من در این کورانه‌‌ی پیکره‌ی بشری
زخم‌ها را خودخواسته مزه کرده‌ام،
بی‌وفایی‌ها را جانانه چشیده‌ام،
من در این زایشگاهِ نامعلوم و رعب‌آور
خودم بودم که بازی را باخته‌ام،
که باختن یک واژه بیشتر نیست
بلکه هرآنچه بوده‌ام، عشق می‌بوده‌ام،
عشق در لباسِ درد
در پیراهنِ آموزگاری بزرگ،
در هر قالب و صفاتی که بشر می‌داند و نمی‌داند!
من خودم آگاهانه بازی می‌کردم
در رویا و خیال
در کابوس و حقیقت و محال
در تناقضاتی که فلسفه آن‌جا می‌مُرد!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

30 Apr, 20:30


حالا، اردیبهشت است
اینجا، خودِ بهشت است
اینجا، در ذهن و روان من
احکام و قانون، عشق است!
اردیبهشت است و جای تو
در جان و جهان من جاری‌ست،
سپاس که هنوز
در جهان ما عشق، به حاکمیت
در ابعادِ نرم و لطافت
چنان گل‌برگ‌های بابونه می‌رقصد!
بیا حالا نیاندیشیم به مرگ‌ها
نیاندیشیم به غصه و فقر و انواع دردها،
بیا رقص باد را بوسه بزنیم
تلالوی آفتاب را بر چمن‌ها، سجده بزنیم،
بیا حشرات را دنبال بکنیم
تا صلابت ابتکارشان را درک بکنیم،
بیا تا اعدامی‌ها و موشک‌های بشر را از یاد بزداییم
و همدیگر را در این مهمانی‌های بهار
خاص و عمیق، در قلب و روانِ خود
تا ابدیتِ زمان، نگه‌بداریم!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

29 Apr, 12:15


من در این کورانه‌‌ی مسموم
لابه‌لای ازدحامِ انواع فقر
سر به سودای تنهایی‌ها، در بیداری سپرده‌ام،
سال‌هاست که در انواعِ نبودن‌ها
جان داده‌ام،
غرور شکسته‌ام
تعصبات فاسد را در هیاهوی آگاهی، کشته‌ام!
دچار به چاره‌ای هستم که این غریبانگی‌ها را
میانگین گرفته‌ام به یکی بودن‌های حیات،
می‌بینی
حتی درک کردنِ من، دردمندانه‌ست!
من در مجموعه‌ی بی‌نهایتِ این همه نادانی،
من را ما پنداشته‌ام
من را در ما، به دار بسته‌ام
در این شگفتی‌ها، تنها نشسته‌ام،
من در این تاریکی‌ها، گاهی یخ بسته‌ام،
انگار که در اردیبهشت‌ماه
طوفان بیاید و زمین، یخ بزند
چنان آغاز رویشِ زمینی تازه و نو!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

نگارش های محمدعلی خُشنو

27 Apr, 04:30


چه خوب است امروز، زیستن!
امروز یک هوای تازه‌ست،
انگار که بر پنجره‌ی اتاقم، نور آزادانه‌تر می‌تابد،
انگار که بهار در این سمت و سوی زمین، مستانه‌تر از ابعادِ گذشته‌ی خود، جاری‌ست!
به گمانه‌زنی‌های خودم، که این دگردیسی‌ها، ماحصلش یک رهایی‌ست!
امروز، بیشتر از همیشگی‌ها شادانه می‌رقصم در جان و تنِ زمان،
امروز صمیمانه‌تر از همه‌ی این عمر
خود را پرتاب خواهم کرد در مرزهای نوشکفته‌ی این راه،
این مجموعه‌ی متنوعی که در آن
عشق حاکم است و لیاقت، ارزش است!
رها‌تر از هر بیماری و نادانی،
خواهم بوسید تبانی‌ها را در هیاهوی آگاهی
و راه را از هر درد، بی‌اعتنا خواهم ساخت!
باشد که بدانیم و قدر بشناسيم، همین!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم