التماس تفکر @mmoltames Channel on Telegram

التماس تفکر

@mmoltames


تبلیغات 👈 @mr_mim3

التماس تفکر (Persian)

به کانال 'التماس تفکر' خوش آمدید! اینجا جایی است که عقلانیت و تفکر موضوع اصلی بحث ها و مطالب است. اگر به دنبال محتوایی مفید و الهام بخش هستید که شما را به فکر وا می اندازد، اینجا بهترین مکان برای شماست. کانال 'التماس تفکر' توسط کاربر @mmoltames اداره می شود و تبلیغات مرتبط با موضوع کانال را می توانید در @mr_mim3 مشاهده کنید. پس عجله کنید و به ما بپیوندید تا با هم به دنیایی پر از فکر و اندیشه سفر کنیم!

التماس تفکر

20 Nov, 17:43


دل به دلِ دیگری دادن، چندان سخت نیست، فقط کافی‌ست که دلخوشی‌های کوچکش را بزرگ ببینی


مادر جون یکی از زن‌های مسن فامیل بود که ما زیاد می‌دیدیمش.
در میانسالی از هر دو چشم نابینا شده بود
و حسرتش این بود که نوه‌ای را که همه می‌گفتند خیلی زیباست نمی‌توانست ببیند.

عاشق سریال اوشین بود. از جمعه‌ روزشماری و حتی لحظه‌شماری می‌کرد برای رسیدن به شب یکشنبه، برای صدای مجری که شروع سریال را اعلام کند و برای صدای پرطنینی که می‌گفت
"سال‌های دور از خانه"

وقت سریال، می‌نشست کنار تلویزیون و تکیه می‌داد به همان دیواری که تلویزیون به آن پشت داده بود.
و اوشین را گوش می‌داد، رادیویی، با شش‌دانگ حواس.

یک‌شنبه شبی همه دور هم بودیم.
هندوانه وسط، سماور کنار و تلویزیون روشن.
موسیقی شروع شد. مادر جون صاف نشست. می‌خواست هیچ‌چیز را از دست ندهد، حتی موسیقی تیتراژ را...

ناگهان سکوت شد و مادر جون ندید که همزمان با سکوت، تاریک هم شد.
یکی گفت؛ "اع! برق رفت."
یکی دیگر گفت: : "تو روحت ریوزو!"

بقیه خندیدند و مناسک شب‌های بی‌برقی شروع شد:
یکی بچه‌ی کوچک را از وسط برداشت تا زیر دست و پا نماند. یکی گردسوز آورد، آن یکی کبریت زد، این یکی شیشه‌ را برداشت.
فتیله آتش زده شد، شیشه سرِ جایش برگشت، گردسوز گذاشته شد روی میز وسط و تازه همه دیدیم مادرجون دارد گریه می‌کند.

پیرزن بی‌صدا اشک می‌ریخت، انگار که بالای مجلس عزای عزیزی نشسته باشد.
برای او، اوشین فقط سریال هفته‌ای یکبار نبود که پی بگیرد ببیند بالاخره زنِ اون یارو پولداره شد یا نه، بالاخره تاناکورا به سود افتاد یا نه، بالاخره دختره که رفته بود برگشت یا نه...

برای مادرجون، اوشین‌شنیدن حکم درد دل با خواهری داشت که هفته‌ای یک بار، یک ساعت فرصت دیدارش فراهم می‌شود.
برای او اوشین دیدن، تنها تفریح کل هفته‌اش بود، سبک کردن دل بود، دلیلی بود که هفته را به هفته برساند و خیال کند که هفته‌ها از یکشنبه‌ شروع می‌شوند.

از گریه‌ی مادر جون، بزرگترها هم زدند زیر گریه و یکی که سبیلش کلفت بود و دلش نازک، ماشین را روشن کرد، مادر جون را اورژانسی سوار کرد و رساند دو محله آن‌طرف‌تر، خانه‌ی یکی از آشناها که برق داشتند.

گاهی، یک چیز کوچک، دم‌دستی، هله‌پوک می‌شود دلخوشیِ بزرگ یک انسان.
گاهی آدم با چیزی می‌شکند که برای دیگری کم‌ارزش است.

دل به دلِ دیگری دادن، چندان سخت نیست، فقط کافی‌ست که دلخوشی‌های کوچکش را بزرگ ببینی.

هنوز صدای دعای مادرجون برای کسی که فهمیده بود که اوشین برای او بیشتر از اوشین است و گاز داده بود که پیش از تمام شدن سریال او را به سریال برساند توی گوشم است.

"الهی هرچی از خدا میخوای بهت بده مادر."

#سودابه_فرضی_پور
@mmoltames

التماس تفکر

18 Nov, 14:40


لوسیل بریجز در سن ۸۶سالگی درگذشت. لوسیل آن مادر شجاع و بی‌نظیری است که در سال ۱۹۶۰، دختر کوچک‌اش روبی را در مدرسه‌ی‌ سفیدپوستان در نیواورلئان ثبت‌نام کرد.

روبی شش‌ساله همراه مارشال‌های قضایی درحالی که بچه‌ها و والدین سفیدپوست سنگ می‌انداختند، گوجه و تخم‌مرغ پرت می‌کردند، و تف می‌کردند  وارد مدرسه شد.

حتی پلیس‌های محلی شهر جلوی راه او را بستند. اما مارشال‌های قضایی که روبی را همراهی می‌کردند با اصرار پلیس‌های سفیدپوست را کنار راندند تا او وارد مدرسه شود.

بعد از آن هم بریجز برای بیش از یک سال، از لابلای تظاهرات و تحقیر نژادپرستان، هر روز روبی را تا مدرسه مشایعت می‌کرد.

به خاطر فرستادن کودکش به مدرسه، کارش را هم از دست داد
مغازه‌ها و بقالی‌ها شهر حاضر نبودند به او چیزی بفروشند.
اگر حمایت سازمان‌های مردم‌نهاد سیاه‌پوستان نبود به سختی می‌توانست گذران زندگی کند.
همسایه‌ها و دوستان هر روز به نوبت مواظب خانه و زندگی‌اش بودند تا از حمله‌ی نژادپرستان در امان باشد.

روبی در مدرسه‌ هم روزگار سختی داشت. تنها یک معلم سفیدپوست حاضر شد به روبی درس بدهد، آن‌هم در کلاس یک‌نفره‌ای که تنها شاگرد بود.

زنگ تفریح تنها بود و باید با خودش بازی می‌کرد. با همه‌ی اینها روبی حتی یک روز غیبت نداشت.

دختر کوچولوی شش ساله با پشتکار درسش را ادامه داد و فارغ‌التحصیل شد.
راه مادر را هم ادامه داد، بنیادی غیرانتفاعی به راه انداخت تا کمک کند دیگر بچه‌های سیاه‌پوست هم بتوانند از حق تحصیل برخوردار شوند.

لوسیل بریجز یکی از قهرمانان بی‌ادعای من است. ۸ کلاس سواد داشت، سال‌ها در زمین کشاورزی جان می‌کند، دستش به زحمت به دهانش می‌رسید اما باور داشت که تحصیل، راه نجات است و بهترین آموزش را برای هر شش بچه‌اش می‌خواست.

تصویر کار شجاعانه‌ی او بعدها در نقاشی مشهوری از نورمن راکول با عنوان «مشکلی که همه با آن زندگی می‌کنیم  جاودانه شد.

چندسال پیش مصاحبه‌ای با لوسیل بریجز را گوش می‌دادم. ازش پرسیدند نگران نبود  که دخترش روبی دچار تروما شود؟
گفت «با همه‌ی وجود.»

اما باز شب قبل از اولین روز مدرسه، پشت میز آشپزخانه‌اش نشست و قاطع فکر کرد حتا اگر بچه‌ی من، پاره‌ی تن من، تراما بگیرد می‌ارزد به این‌که بساط ظلم جداسازی نژادی برچیده شود.

گفت چیزهایی هست مهم‌تر از چهاردیواری خانه‌ی شما، «امنیت» نیم‌بند و پوشالی شما، چیزهایی مثل کثافت نژادپرستی و جداسازی نژادی که باید بساط‌اش برچیده شود.

تمام اینها می‌ارزد تا تمام زندگی‌ات حتی بچه‌ات را به خطر بیندازی؟
بله، معلوم است که می‌ارزد.

@mmoltames

التماس تفکر

18 Nov, 14:25


چرا زنان قاجار چاق بودند؟

طایفه قاجار، آخرین سلسه ترک تبار حاکم بر ایران بودند که حکومت آنها به دست رضا خان پهلوی برانداخته شد. در زمان قاجار نیز مانند سایر طوایف ترک زمامدار حکومت ایران، چاقی یکی از ملاکهای زیبایی و دلربایی زن به شمار میرفت! البته این مسئله در زمان قاجار به اوج خود رسید و مردان قاجار بیش از سایر سلسله‌های ترک به این موضوع اهمیت میدادند.

همچنین نقل کرده اند که روزی یکی از اشراف زادگان اروپائی در این باب از شاه قاجار سوال می کند و جویای علت می شود که چرا زنان چاق در دید او زیباترند و شاه قاجار در پاسخ می گوید:
شما به هنگام مراجعه به قصابی گوشت می ستانید یا استخوان!؟
در میان همین زنان چاق، علاوه بر شکم بزرگ، داشتن غبغب یکی از مهم ترین زینت های زن به شمار می رفته است و باز نقل می کنند انیس الدوله (که زیباترین زن عهد قاجار با معیار آن زمان به شمار می رفته) دارای غبغبی بسیار بزرگ و به اصطلاح هفت طبقه بوده است!


@mmoltames

التماس تفکر

16 Nov, 14:15


الان بعد از گذشتن
۶۶ روز
میتونم بگم آدم با زاییدن مادر نمیشه
تو پروسه س که مادر شدنو حس میکنم
تو شب بیداریا
نگرانیا
وسواس سر شیر خوردن
و ساعت قطره
و سر بی خوابی و خسته شدن
ولی عصبی نشدن
به مرور حس میکنم با بزرگ شدنش
هر روز یه کم بیشتر مامان میشم

@mmoltames

التماس تفکر

16 Nov, 14:10


اگه مستعد فاجعه‌پنداری هستین، احتمالاً براتون خیلی سخت باشه که مغزتونو متقاعد کنین به اون سمت نره، چون مغزتون عادت کرده - مثل یک قطار روی ریل همیشگیش حرکت می‌کنه و به بدترین سناریو ممکن می‌رسه.

راهی که برای شروع تغییر نحوه کار مغز وجود داره اینه که سعی نکنید نوع فکر کردن رو متوقف کنین، بلکه با یک روش جدید فکر کردن آشناش کنید.

بهش مثل یک تمرین نگاه کنین، به این صورت که به خودتان ۲ دقیقه زمان بدید تا به بهترین توضیح برای چیزی که نگرانش هستین فکر کنه.

مثلا فرزندتون به این دلیل پیامتونو جواب نداده چون داره با دوستاش خوش می‌گذرونه.

نکته کلیدی اینه که سعی نکنین مغزتونو متقاعد کنین که این توضیح جایگزین درسته، چون احتمالاً موفق نمی‌شید.

در عوض، به سادگی مغزتونو تمرین بدید که به مدت ۲ دقیقه این فکرو در نظر بگیره، بعدش می‌تونین به نگرانی خودتون برگردین

از اونجایی که فقط ۲ دقیقه است، احتمالاً بتونید این کارو انجام بدین.

دومین نکته کلیدی اینه که تمرین کنید هر بار که خودتونو در حال فاجعه‌سازی می‌بینین، ۲ دقیقه به یک توضیح جایگزین فکر کنین. با گذشت زمان، می‌بینید که این روش فکر کردن شیار مخصوص خودشو پیدا می‌کنه و مغزتون بیشتر به این سمت میره

@mmoltames

التماس تفکر

13 Nov, 13:55


جنایت هولناک وکیل ورشکسته از زبان دخترش

وکیل دادگستری پس از ورشکستگی دست به جنایتی هولناک زد و پس از قتل همسر و فرزندش به زندگی خودش نیز پایان داد

دختر ۱۸ ساله خانواده که از این جنایت جان سالم به‌در برده بود، درباره این حادثه گفت:

🔹پدرم وکیل بود و وضع مالی خیلی خوبی داشت. ما زندگی آرامی داشتیم، اما از مدت‌ها قبل همه چیز خراب شد. پدرم بدهی میلیاردی بالا آورد و ورشکست شد و این موضوع تأثیر بسیار بدی بر روح و روان او گذاشت. مشکلات مالی فراوان موجب شد پدرم دارایی‌هایش را بفروشد. در این خانه (اشاره به محل حادثه که آپارتمانی در ولنجک بود) هم مستأجر بودیم. چند روز قبل پدرم گفت که با مادرم صحبت کرده و هردو تصمیم گرفته‌اند که دسته‌جمعی به زندگی‌مان پایان بدهیم.

🔹پدرم می‌گفت مادرم قبول کرده و برادرم هم که کوچک بود و درک درستی از زندگی نداشت. من قبول نکردم؛ اما پدرم تصمیمش را گرفته بود. او حتی قبل از حادثه به پلیس ۱۱۰ زنگ زد و مأموران را در جریان تصمیمش قرار داد. من شنیدم که به اپراتور گفت که من و خانواده‌ام با رضایت کامل می‌خواهیم خودکشی کنیم. سپس در غذای برادرم قرص خواب ریخت که او بیهوش شد.

🔹پدرم به من گفت در اتاقت بمان. تا قبل از اینکه مأموران برسند، صدای ۲ یا ۳ تیر شنیدم و وحشت کردم. پدرم به سمت مادر و برادرم شلیک کرده بود. من فورا از خانه فرار کردم و بعد از آن بود که پدرم به زندگی خودش هم پایان داد.

@mmoltames

التماس تفکر

11 Nov, 15:59


رتبه‌ی اول ذخایر گازی دنیا رتبه‌ی دوم ذخایر نفتی دنیا هستیم،
اما برق نداریم.



@mmoltames

التماس تفکر

11 Nov, 14:15


بینهایت جالب است که زندگی به شما نشان خواهد داد که اکثر نظر دهندگان و سر تکان دهنده های ملامت گر و قضاوت گر(درباره زندگی یا رفتار دیگران)
به شکل شگفت انگیزی معمولا بی اطلاعند که خودشان در آینده دقیقا قرار است همان اشتباهاتی را انجام دهند که دیگری را بابتش ملامت میکردند !

جمله بالا یعنی از همیشه بیشتر مواظب رفتار‌ و مسیری که خودمان طی میکنیم باید باشیم تا دیگری

@mmoltames

التماس تفکر

09 Nov, 14:16


خیلی وقتا غذا برای ما نقش یه اجتناب یا فرار از مشکلات رو بازی میکنه

ما برای فرار از احساسات، اضطراب‌ها و مشکلاتمون ناخودآگاه پناه می‌بریم به چیزی خوردن!

و به تدریج این میشه عادت ما وقتی که به مشکلی برمی‌خوریم،آروم آروم این پرخوری عصبی، همراه میشه با بدتر شدن مشکلاتمون و گاهی اضافه شدن مشکلات جسمی پس میتونه بهمون احساس بی کفایتی و خوب نبودن هم بده.
سعی کن با یه مشاور حرف بزنی.وقتی یاد بگیری با مشکلاتت مواجه بشی و براشون راه حل درست پیدا کنی پرخوری عصبی برات کمتر و کمتر میشه و احساس بهتری پیدا میکنی.

@mmoltames

التماس تفکر

07 Nov, 12:09


کلاس دوم ب کانگرو، یک‌ رسم زیبایی دارد.

هر از چندی، وقتی یک بچه ای خیلی ناآرامی یا با بقیه دعوا کند و نظم کلاس را بر هم بزند، یا اصلا کار خاصی نکند و ساکت و ناپیدا و محو باشد، خیلی بی هوا و بی مناسبت خاص، از او دعوت می شود که بیاید در وسط کلاس روی تک صندلی بنشیند.

از بقیه کلاس هر که خواست داوطلبانه، نوبت میگیرند و تک تک، یک جمله مثبت در مورد او می گویند:

ناخن‌هایت تمیز است.
خوش بویی.
فوتبالت عالیست.
به من خیلی کمک کردی تا الان.
تمرینهای ریاضی را سریع حل می‌کنی.
نقاشی امروزت را دوست داشتم.
خوشحالم تو دوست منی...
هر که هم نخواست چیزی نمی‌گوید.

به این رسم می‌گویند «دوش آب گرم».

در تابلوی ته کلاس، که درباره قوانین و رسوم کلاس دوم ب کانگروست، جلوی عبارت دوش آب گرم نوشته شده:
برای اینکه ما خیلی ارزشمندیم ولی لازم داریم که گاهی یادمان بیاورند و به ما با صدای بلند بگویند.

به نظرم بچه هایی که از همین هفت سالگیشان دارند تمرین می‌کنند هر از گاهی هم که شده در روزهای بی اتفاق و عادی، یا روزهای پرتنش‌ و خسته کننده و سختشان، فقط خوبی ها را در دیگری پیدا کنند، بفهمند و با صدای بلند ازشان قدردانی کنند، در بزرگسالی، یاد گرفته اند که واضح و بی خجالت به دیگری بگویند دوستت دارم،
چه چیز را در تو دوست ندارم،
قدردانم برای....
دلخورم برای...
و اینکه تو ارزشمندی، من ارزشمندم.

ما حق زندگی داریم و ناکامی و ناامیدی، خشونت و حسرت مستمر، حق ما نیست.

@mmoltames

التماس تفکر

06 Nov, 19:26


6 نیاز اساسی مردان برای خوشبختی در ازدواج

چه چیزی یک مرد را در زندگی مشترک خوشحال می‌کند؟
این پرسش به ظاهر ساده، در واقع پیچیدگی‌های زیادی دارد. چون مردان معمولاً طوری تربیت نشده‌اند که احساسات خود را به راحتی بیان کنند.

مرد ممکن است با یک «حالم خوبه» ساده از کنار سؤال شما رد شود و شما همچنان ندانید که واقعاً از ازدواج خود چه می‌خواهد.

خوشبختانه، شش کارشناس رابطه آماده‌اند تا به شما بگویند مردان برای خوشبختی در زندگی مشترک خود چه نیازهایی دارند.

1. مردان نیاز دارند همسرشان خوشحال باشد
مردانِ خوب ،می‌خواهند که همسرشان خوشحال باشد. وقتی زن خوشحال باشد، مرد نیز احساس خوشبختی می‌کند، زیرا این موضوع به او نشان می‌دهد که همسرش از زندگی مشترک راضی است. آنها نیاز دارند بدانند که از سوی همسرشان مورد محبت قرار می‌گیرند. پس نگرانی را کنار بگذارید، از زندگی لذت ببرید، همسرتان را دوست داشته و حمایت کنید. در این صورت، رابطه‌ای اصیل و شاد خواهید داشت.

بر اساس تحقیق مؤسسه «گاتمَن» (Gottman)، یکی از نشانه‌های رابطه شاد، توانایی زوجین در برخورد با یکدیگر به عنوان دوست است.

2. مردان نیاز دارند شنیده شوند
مفهوم سنتی «مرد بودن» گاهی مانعی در درک نیازهای مردان در روابط می‌شود. اما مردانی که من با آنها صحبت کرده‌ام، اغلب تمایل دارند که احساس شوند – یعنی دقیقاً همان‌طور که ما برای دوستان‌مان وقت می‌گذاریم و به حرف‌هایشان گوش می‌دهیم، آنها نیز می‌خواهند همان توجه را از سوی همسرشان دریافت کنند.

برای مثال، بهترین دوست من به ندرت کلمه‌ای می‌گوید و من می‌دانم دقیقاً چه چیزی نیاز داردپس چرا نتوانیم همین کار را برای مرد زندگی‌مان انجام دهیم؟ کار بر روی ایجاد این پیوند عمیق می‌تواند تأثیر بسزایی در رابطه داشته باشد.

3. مردان نیاز دارند که ارزش تلاش‌ها و نقش‌هایشان درک شود

مردان به طور کلی، روابط را جدی‌تر از آنچه تصور می‌شود، می‌گیرند. آنها برای خوشحالی در رابطه، تمایل دارند که به عنوان شریک برابر، با مهارت‌ها و توانایی‌های خود ارزشمند تلقی شوند.

در بیشتر موارد، مردان احساس می‌کنند که باید نقش محافظ را ایفا کنند، اما نه به شکل غالب، بلکه به نحوی که بهترین‌ها را برای همسرشان فراهم کنند. تجربه شخصی و بالینی من نشان داده که خوشبخت‌ترین مردان، آنهایی هستند که می‌توانند همسرشان را خوشحال کنند.

4. مردان برای حس قهرمان بودن به احترام نیاز دارند
مردان نیاز دارند که از سوی همسرشان مورد احترام باشند – و احترام متقابل، کلید یک رابطه سالم است. آنها همچنین به پذیرش و قدردانی نیاز دارند. از او تعریف کنید و به او نشان دهید که چقدر تلاش‌هایش، عشقش و تأثیرش در زندگی شما را قدردانی می‌کنید. بگذارید او قهرمان شما باشد.

5. مردان نیاز دارند که به استقلال و فردیت‌شان احترام گذاشته شود
برای مردان، خوشبختی در رابطه زمانی به دست می‌آید که همسرشان به استقلال آنها احترام بگذارد و به آنها آزادی بدهد که خودشان باشند.
این به معنای خارج شدن از رابطه نیست، بلکه به معنای توانایی دستیابی به اهداف شخصی، گذراندن وقت با دوستان و داشتن زمان‌های شخصی برای مراقبت از سلامت خود است.

طبق یک تحقیق در سال 2019، داشتن زمان «من» در یک رابطه بسیار سالم است.
اگر مردان احساس کنند که نیازها و آزادی شخصی‌شان تهدید می‌شود، تصور می‌کنند که همسرشان به آنها اعتماد یا احترام نمی‌گذارد.

یک رابطه سالم بین دو فرد مستقل است که در عین تکیه بر هم، استقلال خود را حفظ می‌کنند. اینجاست که مردان می‌توانند خوشبختی واقعی را در رابطه بیابند.


6. مردان به چیزهای ساده نیاز دارند
بیایید موضوع را پیچیده نکنیم. مردان برای خوشبختی در رابطه دو چیز می‌خواهند:
محبت و یک ساندویچ!

البته، قدردانی هم فراموش نشود. پس واقعاً سه چیز مورد نیاز است و لبخند هم فراموش نشود، پس ۴ چهار چیز مورد نیاز است! مردان می‌خواهند که همسرشان شاد و قدردان باشد، به محبت و توجه نیاز دارند و بعد از آن یک ساندویچ هم بد نیست! واقعاً به همین سادگی

ترجمه:وبسایت یک پزشک

@mmoltames

التماس تفکر

06 Nov, 08:56


امروز، روز جهانی استرسه.

@mmoltames

التماس تفکر

05 Nov, 17:58


این‌روزها بسیار به دوستم فکر می‌کنم. دوستم که در ۱۶ سالگی با آقایی ۲۶ ساله ازدواج کرد.
و حالا در ۴۵ سالگی به خودش آمده، دیده چقدر شکاف است بین او و همسرش

حالا که بچه‌ها ازدواج کرده‌اند، حالا که بازنشسته شده‌اند و با هم وقت بیشتری می‌گذرانند.
حالا می‌بیند زبان مشترکی ندارد با همسرش. چند وقت پیش به من گفت که دنبال سهم خود از عشق است. و صراحتا پرسید:
«پس من کی باید عشق را بفهمم؟»

حمید سلیمی می‌نویسد:
«گرچه دیر، اما گمانم دیگر آموخته‌ام کسی را دوست داشتن، یعنی از آرامشِ او مراقبت کردن.»
و در ادامه تعبیر عشق را از زبان دیگران می‌آورد که:

«چنان که آقای دوباتن می‌گوید:
"عشق یک روند طولانی است و زیاد ربطی به شوق اولین ملاقات ندارد، یک پروسه دائمی از یادگیری مهارتهاست."
و چنان که حسین پناهی می‌گوید اغلب ما برای عشق آماده نیستیم. »


و چنان که جان تنهای من و مردم اطرافم می‌گوید ما شفابخشی محبت را از یاد برده‌ایم، و تاریکی را برگزیده‌ایم به جای زیستن در گرمای خواستنی خورشید.»

او ادامه می‌دهد که:
«آموخته‌ام کسی را دوست‌داشتن، یعنی پناهش بودن، و به او پناه‌بردن. همین...»

در این فکرم که آیا در گذر این همه سال، دوست من عشق را نیافته؟

عاشقانه در آغوش یار، پناه نگرفته؟ یا اینکه اندک‌اندک تازگی حس عشق و حمایت یارش دچار عدم مراقبت شده و خشک شده نهال عشق؟!
می‌گوید:

«دنبال سهمم از عشق هستم.» و متارکه کرد. بعدتر که دیدمش، در شوک بود که چه بر سر من و روزگارم آمد و چه راحت ریسمان اینهمه سال زندگی، پاره شد. پوسیده و نخ‌نما بود انگار...

و بعدتر باز دیدمش. نپرسیدم سهمش را یافته یا نه؟ نپرسیدم. ولی‌ او گفت:
ما بلد نبودیم زندگی را و عشق را؛ باید بلدش باشی...

محبوبه‌ احمدی

@mmoltames

التماس تفکر

05 Nov, 09:00


لــــــطــــفـاً
اشتــبــاه
بیندیشید
امــــّــا
خودتان بیندیشید …!!

#دوریس_لسینگ

@mmoltames

التماس تفکر

03 Nov, 18:28


چرا در ایران مدرسه جای خوبی نیست؟

تقریبا هیچ بچه‌ای نیست که از مدرسه رفتن لذت ببرد، آنها در سنی که پر از انرژی هستند، مجبورند، ساعت‌ها پشت میز بنشینند، ساکت باشند و به حوصله‌سربرترین حرف‌های دنیا گوش بدهند.

ما در مدرسه‌ای که ماشین حساب هم ممنوع بود، در حال مصنوعی آموزش دیدن برای عصر دیجیتال بودیم و معلم‌های ما هیچ درکی از وضعیت جهان در آینده نداشتند.

در مدرسه، شبیه به یک اداره، پشت میز می‌نشستیم و اطاعت از ارباب را تمرین می‌کردیم. مدرسه نمی‌خواست که ما نوازنده، نقاش یا کارآفرین شویم؛ فقط می‌خواست در آینده کارمندهای مطیعی باشیم.

در مدرسه، کمک کردن به دیگران، اسمش تقلب بود و بابت آن جریمه می‌شدیم. آن جا حرص می‌خوردیم که نمره خودمان را بی‌توجه به وضعیت دیگران، حداکثر کنیم، تا در بزرگسالی همین کار را با حساب بانکی‌مان تکرار کنیم.

کسی که در هنر و ورزش استعداد داشت، اما از ریاضی خوشش نمی‌آمد، شاگرد تنبل کلاس بود! مهم نبود نبوغش در نقاشی یا موسیقی چقدر باشد.

سوال‌های مدرسه، یک جواب مشخص داشتند و هر جوابی غیر از آن، غلط بود.
در حالی که چالش اصلی دنیای امروز، پیدا کردن جواب‌های جدید و حتی طرح سوال‌های جدید است.

وقتی بزرگ شدیم، سوال‌مان این بود که از چه طریق می‌توانیم برای خرید خانه تامین مالی کنیم
به‌طوری که کمترین هزینه مالی را داشته باشد.

در مدرسه چه چیزی یاد گرفته بودیم؟
اتحاد مزدوج و میتوکندری و قانون کیرشهف که به هیچ دردی نخوردند.

درس ادبیات به جای این که ما را شیفته سعدی و بیدل دهلوی کند، با متونی که حتی ارزش ادبی هم نداشتند، ما را از شعر و داستان متنفر کرد و باعث شد سرانه مطالعه‌ به زیر صفر سقوط کند!

تجربه کشورهایی مثل فنلاند نشان داده که آموزش می‌تواند کاربردی، مفرح، فراگیر و خلاق باشد.

پوریا بختیاری

@mmoltames

التماس تفکر

01 Nov, 15:00


فلسفه «هارا هاچی بو»: چگونه خوردن تا ۸۰٪ ظرفیت شکم می‌تواند به سلامت کمک کند

غذاهای ژاپنی معمولاً سالم هستند، اما برای داشتن تغذیه سالم تنها نوع غذا مهم نیست. در بسیاری از کشورها، از جمله آمریکا، مردم با این توصیه بزرگ می‌شوند که «بشقاب خود را تمیز کن» یعنی هر چیزی که در هنگام غذا برایشان سرو می‌شود را باید تا آخر بخورند.

باقی گذاشتن غذا در بشقاب به‌عنوان رفتاری ناپسند، ناسپاسی یا بی‌ادبی تلقی می‌شد و این عادت به‌گونه‌ای در افراد نهادینه شده است.

اما کودکان ژاپنی با فلسفه‌ای کاملاً متفاوت تربیت می‌شوند؛ به آن‌ها یاد داده می‌شود که قبل از سیری کامل از خوردن دست بکشند.

این روش به نام «هارا هاچی بو» (Hara Hachi Bu) شناخته می‌شود که به معنای «۸۰ درصد سیری» است.

دست برداشتن از غذا خوردن زمانی که ۸۰٪ سیر شده‌اید

عبارت «هارا هاچی بو» به‌طور مستقیم به معنای «شکم تا ۸۰٪ پر» ترجمه می‌شود، و دقیقاً همان چیزی که به نظر می‌رسد را می‌گوید:

یعنی وقتی که احساس می‌کنید شکمتان ۸۰٪ پر شده است، خوردن را متوقف کنید. «آساکو می‌یاشیتا» متخصص تغذیه (RDN) که در ژاپن بزرگ شده و در نیویورک فعالیت می‌کند، می‌گوید که این عبارت از کتاب ۳۰۰ ساله‌ای به نام «یوجوکون: درس‌های زندگی از سامورایی» اثر فیلسوف و گیاه‌شناس ژاپنی اِکیکِن کایبارا آمده است.

این کتاب توصیه می‌کند که به بدن خود گوش کنید. نویسنده این کتاب تا ۸۳ سالگی زندگی کرد؛ در زمانی که امید به زندگی در ژاپن تنها ۵۰ سال بود، این سن بسیار طولانی محسوب می‌شد.

امروزه در اوکیناوا، در ژاپن، جایی که «هارا هاچی بو» همچنان یک فلسفه رایج است، مردم از طولانی‌ترین عمرها در جهان برخوردارند.

اما آیا خوردن تا ۸۰٪ سیری واقعاً می‌تواند به افزایش طول عمر کمک کند؟

بله، این امکان وجود دارد. یکی از دلایل ممکن، محدودیت کالری است. به گفته «دان بوتنر»، پژوهشگر طول عمر، مردم اوکیناوا به‌طور میانگین روزانه حدود ۱۹۰۰ کالری مصرف می‌کنند

. این میزان را با آمریکایی‌ها مقایسه کنید که به‌طور میانگین روزانه بیش از ۳۵۰۰ کالری مصرف می‌کنند. تحقیقات نشان داده‌اند که محدودیت کالری در چندین گونه از حیوانات باعث افزایش طول عمر می‌شود و همچنین در انسان‌های سالم نیز روند پیری را کند می‌کند. بنابراین، پر نکردن کامل معده ممکن است به افزایش طول عمر کمک کند.

تأثیر هارا هاچی بو بر تغذیه ذهن‌آگاهانه

یکی دیگر از مزایای خوردن تا ۸۰٪ سیری این است که شما را مجبور می‌کند به احساسی که در حین غذا خوردن دارید دقت کنید و این ممکن است به سلامت جسمی بهتر منجر شود.

طبق پژوهشی از دانشگاه هاروارد، خوردن بی‌دقت یا حواس‌پرت (برعکس خوردن ذهن‌آگاهانه) با اضطراب، پرخوری و افزایش وزن مرتبط است.

«هارا هاچی بو یک رژیم غذایی نیست، بلکه یک سبک زندگی است که می‌تواند به یک رویکرد پایدار برای تغذیه کمک کند»

به گفته «کوکا وب» متخصص تغذیه (RN). «این روش خوردن ذهن‌آگاهانه و کنترل مقدار وعده غذایی را تشویق می‌کند، بدون اینکه نیاز یبه شمارش دقیق کالری یا حذف گروه‌های غذایی خاص باشد.»


بررسی‌های پژوهشی نشان داده است که تغذیه ذهن‌آگاهانه سرعت غذا خوردن افراد را کاهش می‌دهد و تشخیص افراد از زمانی که سیر شده‌اند را بهبود می‌بخشد. همچنین، این روش می‌تواند به کاهش خوردن هیجانی و ولع‌های غذایی کمک کند.

پرخوری نه تنها باعث افزایش وزن می‌شود، بلکه می‌تواند به هم ریختگی در تنظیم اشتها، افزایش خطر ابتلا به برخی بیماری‌ها، مشکلات معده مانند حالت تهوع، گاز و نفخ منجر شود و حتی ممکن است عملکرد مغز را مختل کند.

اگر شما وقتی که ۸۰٪ احساس سیری دارید غذا خوردن را متوقف کنید، احتمال پرخوری بسیار کمتر می‌شود.


خوردن تا ۸۰٪ حس سیری مترادف با «تا زمانی که گرسنه نیستید غذا بخورید» است.

«وقتی درباره کلمه «سیری» فکر می‌کنیم، اغلب آن را مانند پر کردن یک فنجان یا اشغال تمام فضا می‌بینیم» دکتر آلبرس می‌گوید. «اما سیری که ما در معده خود احساس می‌کنیم، اغلب به معنای پرشدگی بیش از حد است. اما «رضایت» چیزی متفاوت است. رضایت به معنای برآورده کردن یک نیاز است.»

به گفته بوتنر: «بین زمانی که یک آمریکایی می‌گوید «من سیرم» و زمانی که یک اوکیناوایی می‌گوید «دیگر گرسنه نیستم» تفاوت زیادی در مقدار کالری وجود دارد.»

فلسفه «هارا هاچی بو» را امتحان کنید و ببینید چه احساسی خواهید داشت. مطمئناً به ضررتان نخواهد بود.

یک پزشک

@mmoltames

التماس تفکر

30 Oct, 11:48


🥹🥹🥹👌👌👌

التماس تفکر

30 Oct, 11:16


پیام یکی از شما عزیزان بعد خوندن مطلب بالا 🥹🥹🥹🥹🥹🥹

التماس تفکر

30 Oct, 10:47


طبقه بالای دفتر یکی از دوستانم یک مرکز ترک اعتیاد هست.

هربار که می‌روم به دوستم سر بزنم، یکی‌ را توی پله‌ها، آسانسور، جلوی در، توی پاگرد می‌بینم. اغلب سربه‌زیر و درخود فرورفته‌اند.

تو را که می‌بینند، خودشان را کنار می‌کشند، جلوی در اگر باشید در را برایت نگه می‌دارند، جلوی آسانسور می‌ایستند تا اول تو سوار یا پیاده شوی، و معمولا وانمود می‌کنند  سرشان به گوشی گرم است، در سکوت.

چند روز پیش جلوی ساختمان زنگ زدم، تا در را از بالا برایم بزنند، یکی‌شان در را باز کرد و خواست بیاید بیرون. یک قدم رفتم عقب. گفت: "نترس"

لبخند زدم: "نترسیدم"
گفت: "مرسی"

و با من برگشت توی ساختمان: "یه چیزی جا گذاشتم" لبخند زد.

با هم رفتیم توی آسانسور و سربه‌زیر ایستادیم. تی‌شرت سفید پوشیده بود، با شلوار جین خسته.

سینه‌اش وقت نفس کشیدن، غم‌انگیز صدا می‌داد.
وقت پیاده شدن گفتم:
"موفق باشی." و به طبقه بالا اشاره کردم.
زد روی سینه‌اش و گفت: "داداش..."
خندیدیم.

و راستش دلم گرفت.
از اینکه خودشان را بدهکار، در حاشیه، نفر دومِ سوار و پیاده شدن‌ها، رسوا و ترسیدنی می‌بینند دلم گرفت.

من آدم معتقدی نیستم، ولی یک نذر دارم.
نذر دارم یک روز برای این مرکز یک‌ ظرف بزرگ میوه‌ی پوست‌کنده و خردشده ببرم.
می‌خواهم خلعت ببرم برای کسانی که در مسیر بازگشت از جهنم گلویشان خشک شده.

راستش می‌فهمم که بعضی از ما از بعضی از آنها آسیب دیده‌ایم، ولی لطفا اگر خواستند برگردند آغوش باشید، نه دیوار.

این روزها همه‌ی آدم‌ها بی‌پناه و طفلکی‌اند، هرکس به نوعی.

#سودابه_فرضی_پور

@mmoltames

التماس تفکر

26 Oct, 18:32


کاش بخت واقبال این بچه انقد بلند باشه که خانوادش محتاجش بشن
دلم کباب شد😭