•میم_اچ‌دی‌ان• @mim_hdn Channel on Telegram

•میم_اچ‌دی‌ان•

@mim_hdn


•در این دو‌رنگی روزگار فقط نوشتن اُمیدِبَقا می‌دهد مَرا!
•دانشجویِ طِب در گوشه‌ای از”طهرانِ بزرگ”

🏷️میم_اِچ‌دی‌اِن

میم_اچ‌دی‌ان (Persian)

با خوش آمدید به کانال تلگرام میم_اچ‌دی‌ان! این کانال توسط یک دانشجوی طب در گوشه‌ای از شهر تهران بزرگ اداره می‌شود. در این دوران رنگی از زندگی، نوشتن تنها امید و بازمانده من است. اگر علاقه‌مند به مطالب متنوع و جذاب هستید، این کانال یک انتخاب عالی برای شماست. با مطالعه نوشته‌ها و دیدگاه‌های من درباره زندگی و آموزش، می‌توانید به دنیای منحصر به فرد کانال میم_اچ‌دی‌ان پیوسته و از تجربیات من بهره‌مند شوید. منتظر حضور شما در این کانال فوق‌العاده هستیم! 🏷️

•میم_اچ‌دی‌ان•

22 Jan, 18:44



- بنشینم به مرورت، مارا چه‌ها که نشد…

•میم_اچ‌دی‌ان•

19 Jan, 19:53


جانانم.
تو برآورده نشدی و من دیگر آرزویی نکردم.

•میم_اچ‌دی‌ان•

19 Jan, 11:49


- عرب‌ها یک ضرب‌المثل دارند که «الغریق یتشبث بکل حشیش» و یعنی آن‌که در حال غرق‌شدن است به هر چوب خشکیده‌ای چنگ می‌زند. حال این روزهایم شبیه همین غرق‌شده‌ی ضرب‌المثل است با این تفاوت که خیلی وقت است چوب خشکیده‌ای دور و ورم نمی‌بینم…

•میم_اچ‌دی‌ان•

15 Jan, 16:27


- آگاهی زیاد، بیماری است!

•میم_اچ‌دی‌ان•

13 Jan, 09:51


- زیرچشمی دیدم یکی از پسرهای ورودی با یکی از دخترهای کلاس تیک می‌زند و چت‌هایی فراتر از یک همکلاسی دارد. البته که شدت و حدت تیک را نمی‌دانم و برایم هم مهم نیست اما حتی دیدن همین هم باعث شده اسمش را از لیست همکلاسی‌های دهن‌قرص و ریلایبل خط بزنم و حواسم باشد هر حرفی را پیشش نزنم چرا که تجربه نشان داده پارتنر همکلاسی بالاخص اوایل ترم یعنی بنگاه خبرپراکنی در حد بی‌بی‌سی فارسی و انتقال خبر از این‌ور به آن‌ور. ضمناً اگر می‌خواهید برایم فاز اخلاق بردارید که چرا زیرچشمی چت بقیه را دید زدم باید بگویم که «دلم خواست» این‌جا هدف وسیله را توجیه می‌کند و همین‌که توانستم چنین رابطه‌ای را شناسایی کنم و از فضولی‌ها و دهن‌لقی‌ها و کدورت‌های متعاقبش پیشگیری کنم ارزشمند است. کسی هم اگر ناراحت است می‌تواند برود.

•میم_اچ‌دی‌ان•

11 Jan, 06:49


- دی‌شب خواب می‌دیدم که عمومی را تمام کرده‌ام و در یک استیشن با کارت رزیدنت نوروسرجری خوابیده‌ام؛ آن هم در یکی‌ از تاپ‌ترین‌ها، دیدم آن‌جا هم دارم خواب می‌بینم که به دوره فلوشیپ رسیده‌ام و آن‌جا هم هنوز در عالم خواب بودم که در مقام ریاست دانشگاهی دارم پیش می‌روم، نمی‌دانم چرا و چگونه بیدار شدم، اگر بیدار نمی‌شدم، شاید تا وزارت بهداشت هم پیش می‌رفتم! این بماند این‌جا تا به موعود تعبیرش.

•میم_اچ‌دی‌ان•

09 Jan, 16:57


من درس عشق و زندگی را از پدربزرگ و مادربزرگ‌م یاد گرفتم و اعتراف می‌کنم دیدگاه و نظر کنونی‌ام نسبت به زندگی مشترک تا حد زیادی متاثر از رفتارها و گفتارهای این زوج است. یکم این‌که زندگی مشترک آن‌ها چیزی بالغ بر شصت سال طول کشید و به گواه خودم که بیست سال از آن را درک کردم و یا به گواه پدر و مادرم و سایر فرزندان‌شان در طی این مدت پدربزرگ‌م حتی یک بار هم روی مادربزرگ‌م دست بلند نکرده (چیزی که در جوامع سنتی آن زمان مورد رایجی بود و حتی الآن هم رگه‌هایی ازش وجود دارد. ضمن این‌که پدربزرگ‌م از خان‌های بزرگ قبل از انقلاب و یک آدم به شدت کاریزماتیک و با اتوریته بود و دست به‌زن نداشتن چنین شخصی خیلی بیش‌تر از دست به‌زن داشتن‌ش عجیب و غیرعادی می‌نمود.) دوم با این‌که فرکانس دعواشان بالا بود اما به یاد ندارم با هم قهر کرده باشند. دعوا می‌کردند، از هم دل‌خور می‌شدند اما قهر؟! ابدا و با یک سینی چایی دوباره تبدیل می‌شدند به همان زوج سابق. سوم این‌که حین دعوا به ندرت عصبانی می‌شدند و رفتارهای پرخاش‌گرانه‌ای مثل بالابردن صدا و شکستن ظروف از خودشان بروز می‌دادند. حرف‌شان را می‌زدند اما در کمال آرامش. مثلاً گاهاً که مادربزرگ‌م از دست‌ش ناراحت می‌شد و به جان‌ش غُر می‌زد که چه‌خبر است این همه بشور و بپز و بساب و هیچ‌کس هم قدردان‌م نیست پدربزرگ‌م با همان لب‌خند و آرامش همیشگی می‌گفت: «خب تو که داری واسه خودت غذا و چایی درست می‌کنی بده چهارتا قاشق بیش‌تر برنج آب بکشی و کمی بیش‌تر چایی دم کنی یکی دیگه هم کنار دستت بخوره و یه ثوابی هم ببری؟!» که بعد هم معمولا مادربزرگ‌م می‌گفت: «خب بیا همین کارها رو خودت واسه جفت‌مون انجام بده و ثوابش رو هم خودت ببرد.» و تمام! یا مثلا پدربزرگ‌م می‌گفت: «چه‌قدر غر می‌زنی؟! زن‌های قدیمی با چهارتا بچه توی قنداق همه‌ی این کارها رو دستی انجام می‌دادند الان که همه‌ی وسایل برقی شده و با یه دکمه انجام می‌گیره» و مادربزرگ‌م در جواب می‌گفت: «همین دو دکمه رو هم که تو بلد نیستی!» و تمام. یا گاها که دعوا زیادی بالا می‌گرفت پدربزرگ‌م به شوخی صدام می‌زد که: «بیا این شیربها و مهریه‌ی مادربزرگ‌ت رو به نرخ روز حساب کن به‌ش بدم‌ش دست از سرم برداره.» و مادربزرگ‌م جواب می‌داد: «مگه همه‌ چیز مهریه و شیربهاست؟!» و تمام! به همین سادگی بحث‌ها و دل‌خوری‌های‌شان را بروز می‌دادند و همان لحظه هم تمام‌ش می‌کردند. چهارم آن‌که مطابق یک قانون نانوشته هیچ‌کدام در هیچ شرایطی شب را دور از دیگری صبح نمی‌کرد. اگر جایی می‌رفتند با هم می‌رفتند و اگر هم یکی نمی‌رفت دیگری هرطور شده شب را برمی‌گشت سر خانه و زندگی‌اش‌. تازه همه‌ی این‌ها در شرایطی بود که قبل از ازدواج تنها شناخت‌شان از هم‌دیگر در حد هم‌روستایی‌بودن بود و این همه سال توانستند با هم زندگی کنند و باهم بسازند. آن‌وقت این را مقایسه کنید با زوج‌های ام‌روزی که قبل از ازدواج تعداد خال‌های بدن هم‌دیگر را می‌دانند و کلی شروط ضمن عقد و مهریه و جهیزیه تعیین می‌کنند و آخرش چهارماه نشده پای‌شان به دادگاه باز می‌شود. باری بهانه‌ی نوشتن این مطلب هم یادهست‌شان بود. سایه‌شان مستدام🌸

•میم_اچ‌دی‌ان•

03 Jan, 15:08



- رفت و نمی‌دانست «به شانه‌ام زدی، که تنهایی‌ام را تکانده باشی، به چه دل خوش کرده‌ای؟! تکاندن برف از شانه‌های آدم برفی؟!»

•میم_اچ‌دی‌ان•

01 Jan, 17:30


- چیزی در زندگی‌ام کم است؛ شاید امید، شاید فراموشی، شاید دوست، شاید هم خودم!

•میم_اچ‌دی‌ان•

31 Dec, 20:49


- به‌ قول صائب:
«بس که بد می‌گذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند»

سال نو این خارجکی‌ها، علی‌الخصوص رفقای مسیحی و سفرکرده‌ی ما به بلاد کفر که کم هم نیستند، مبارک.🌸

•میم_اچ‌دی‌ان•

29 Dec, 19:27


- دنبال راحتی می‌گردی؟ گشتم نبود، نگرد نیست. عموم مردم فکر می‌کنند اگر فلان مرحله را رد کنند دیگر تمام است. اگر بهمان موفقیت را به دست بیاورند دیگر بعدش خوش‌بختی به آن‌ها رومی‌آورد. اگر بیسار کار را انجام دهند بعدش آسوده می‌شوند. در حالی که از این حقیقت محض غافل‌اند که هرچه موفقیت بیش‌تر باشد احتمال شکست سنگین‌تر هم بیش‌تر است. هرچه قله‌ای که صعود کرده‌ای بلندتر و سخت‌تر باشد احتمال سقوط‌ش هم بیش‌تر است. درست مثل قماربازی که کل زندگی‌ش را پای میز می‌گذارد. هرچه پول بیش‌تر و مرتبه بزرگ‌تر، ترس و استرس و عوارض شکست بیش‌تر. تو در همان لحظه‌ای که به وجد آمدی و داری حسرت موقعیت من را می‌خوری که طرف پزشک می‌شود و موقعیت اجتماعی خوبی دارد و احتمالاً پول و پله‌ای به‌هم می‌زند و دنیا به کام‌ش است، من نیز دارم به خوابیدن تا لنگه‌ی ظهر تو و پاساژگردی‌ها و غذای آماده‌ی خانه و بی‌کاری و مفت‌خوری و بی‌دغدغگی و فراغت‌ت از غوغای جهان حسرت می‌خورم. تو به گوشی دور گردن‌م حسادت می‌کنی، من به تخت خواب تو. تو به پیش‌وند دکتری که قبل از اسم من می‌آید غبطه می‌خوری، من به عشق و حال‌های هر شب‌ت. تو به جایگاه و دانش‌گاه من رشک می‌بری، من به مهمانی‌های تا دیروقت و مسافرت‌های گاه و بی‌گاه‌ت. تو به موقعیت اجتماعی و توی دید بودن من حسادت می‌کنی، من به گم‌نامی و بی‌مسئولیتی تو. تو به من، من به تو!

•میم_اچ‌دی‌ان•

27 Dec, 20:34


- این محفل ما پایدار باد.❤️

•میم_اچ‌دی‌ان•

23 Dec, 20:32


- از لحاظ روحی احتیاج دارم یک مدت نباشم. نه این‌که باشم و مثلاً گوشی‌م خاموش باشد و در دست‌رس نباشم، کلاً نباشم. انگاری اصلاً از اول‌ش هم نبوده‌ام. همان‌جوری که محمود درویش در موردش می‌گوید: «تنسی کانک لم تکن...»؛ از یاد می‌روی، گویی هرگز نبوده‌ای…

•میم_اچ‌دی‌ان•

22 Dec, 18:27



- فاضل بیتی دارد: «دل بسته‌ام از همه عالم به روی دوست/وز هر چه فارغیم، بجز گفتگوی دوست» که نشان از ارتباط عمیق و دل‌بستگی زیاد به دوست است. اینجا هم چاووشی، شاه‌کار معطوف به دوست را نشان داده که اِن‌گار سال‌های سال زندگی‌اش تحت‌الشعاع دوست و خاک او بوده.

•میم_اچ‌دی‌ان•

21 Dec, 20:30


- به مهد قدما و شاعران دم‌خور شده‌ی روزگار سر بزنی، با یک «گوش دلم به زمزمه لای‌لای تُست/مادر به قصه‌های تو می‌خفت غصه‌ها، می‌رفت چشم و گوش به دنبال قصه‌ها/با شادیت نبود غمی را مجال ایست» راهی‌ت می‌کنند، به فیلسوف و نویسنده پیشه کنی، با «او یک به صد استاد و آموزگار می‌ارزد» بدرقه‌ت ‌می‌کنند. به دنیای طب و طب‌ورزان رَوی، با «مدرک پزشکی ندارد؛ ولی دست‌هایش کاری می‌کند که هزار قرص و دوا نمی‌کند» شفای‌ غم‌ت می‌کنند. رُخ‌ت به رُخ معمار و ساخت بی‌افتد‌، «از ویرانه با حرف‌هایش یک من نو می‌سازد» غالب شیوای‌ت می‌کنند. به سیم و نگار نقاش عالم سلام کنی، با «یک کلام‌ش لبخندی روی لب می‌کشد که هزار نقاش از پس‌ش بر نمی‌آیند» خداحافظ‌ت می‌کنند. در خانه‌ی موزیک را بزنی، با «آهنگِ صدایش از هر موسیقی گوش نوازتر است» جواب‌ت می‌کنند. به خیابان‌سرا انداز زیر کنی و محو لات‌و‌لوت شوی، با «خال عشق او» مبهوت‌ت می‌کنند. به دین و مذهب روی بیاوری، با «الْجَنَّةُ تَحْتَ أقْدامِ الْأُمَّهاتِ» حجت را برای‌ت تمام می‌کنند. به زمین و آسمان گره شوی، مادر را مرحم زحم‌ت می‌کنند.

|برای تمامی مادران زمینی و آسمانی🤍|

•میم_اچ‌دی‌ان•

21 Dec, 07:17


از اینجا سلآم❤️

•میم_اچ‌دی‌ان•

20 Dec, 19:46


- رفیق‌م آمد من را به زور و هزار کلک که: تو دیگر به ما سر نمی‌زنی و سرت را با درس و کار گرم کرده‌ای و مارا به باد فراموشی دادی، برداشت برد به یک پارتی‌، من اصلاً و ابداً از این قرتی‌بازی‌ها خوش‌م نمی‌آید و به هزار جور و ناجور خودم را بردم گوشه‌ای انداختم که با گوشی‌م ور بروم و کسی کار به کارم نداشته باشد، گوشی را که باز کردم، الله یاورتان باشد که بازار شام بود! آن‌قدر جواب پیامک یلدای‌ت مبارک این‌و‌آن را دادم که مخابرات فردا، پس‌فردا پیامک «چه خبرت است برادر» به‌م می‌دهد. اما به قوه و هزار شکر‌الله‌ی سرم گرم بود و یک ساعت هم نکشید آن‌ جو به‌دردنخور را بدون ‌خداحافظی و شب‌خوش به مقصد خانه ترک کردم. وای بر خانه، قیامتی بود، درست است که همیشه مهمان و بروبیا در خانه‌مان روال روتین‌ش برقرار است، اما ام‌شب، وای بر ام‌شب چقدر شلوغ و سرسام‌آور بود. از همه این‌ها بگذریم به جای تلخ ماجرا می‌رسیم، این‌که فردا باید عازم تهران شوم. نزدیکی پایان‌ترم هم نقطه عطف تلخ ماجراست که می‌گذارم غم‌ش را برای روز‌های آینده.

•میم_اچ‌دی‌ان•

22 Nov, 17:00


- به‌م می‌گوید: «کاش هیچ‌وقت بین‌مان شکراب نشود و همین‌گونه پیش برویم.» این‌را در زندگی‌ام زیاد شنیده‌ام، اما در برابر لحن‌ی که داشت کنجکاو شدم و جویای چرایی‌اش شدم. ادامه داد: «تو یک چیزی داری که نمی‌دانم چه‌گونه و چه‌طور بگویم اما این چیز نمی‌گذارد آدم احساس ناامنی ‌کند، حقیقت‌ی را اگر میخ‌کوب به صورت‌م هم کنی باز هم می‌دانم خیر و صلاح‌م را می‌خواهی و می‌دانم که اهل دروغ و آن حُقه‌بازهای روزگار نیستی، کاش تمام نشوی.» نفهمیدم کامل منظورش را، اما اِن‌گار یک‌چیزی هست!

•میم_اچ‌دی‌ان•

21 Nov, 13:14


جانانم.
هنوز باران بى‌وقفه مى‌بارد؛ گويى
زخمِ ابر هم سانِ زخمِ تو عميق است.

•میم_اچ‌دی‌ان•

19 Nov, 19:59



- آدمی است دیگر، به غلط هم دل‌تنگ می‌شود.

•میم_اچ‌دی‌ان•

19 Nov, 13:39


- رفاقت با درس‌خوان‌ها آنجا که رفیق‌م تک علوم‌پایه می‌شود و به‌م می‌گوید: درس نخوانده‌ام و به این سبب تو هم نصیحت‌ می‌کنم: دوران علوم‌پایه درس خواندن را جدی نگیر و بگذار دوران بعدش و از جوان‌ی و این سال‌های متمادین زندگی لذت کافی را ببر، این تا جایی صدق می‌کند که خود به‌دردنخورش ندانم چه کرده، نتایج علوم‌پایه امسال آمده و تک‌رقم‌ی شده و الآن هم من و چندی دیگر مهمان‌ش بودیم و بعد از تبریک و میل‌افتخاری به‌ش می‌گویم: پس درس‌ نخوانم هاع؟

•میم_اچ‌دی‌ان•

18 Nov, 15:32


- زمانه بر همه‌چیز کم نشانِ‌عکس انداخته بود، بر مرد و جوان‌مردی هم نگاه انداخته، اوضاع بس خراب و داغان است! جای حمیت و غیرت و مردان‌گی شده «گروه‌خونی+OB»! حمیت را تعریف کرده‌اند: مردسالاری و سیاه‌اندیشی، نمی‌دانم کجای راه را اشتباه آمده‌ایم که باید این‌ها را این‌گونه معنا کنیم و حق را به این‌ها بدهیم که بله فکرمان بالغ بر قدتان نیست! از آن‌طرف غیرت را معنا کرده‌اند: هوش‌اجتماعی ضعیف و قفل‌زدگی، دیگر نمی‌دانستیم که اجتماع این‌گونه است وگرنه ترجیح می‌دادیم همان خانه بمانیم، تا این روشن‌فکری‌ها بر یک پایه استوار بماند و شما هم مبادا عقاید‌‌های‌تان بخاطر ما تاریک‌اندیشان نرم شود. از آن‌طرف‌تر هم مردانگی شده: تستسترون نیم‌صد نانو‌گرمی! اصلاً نکند لغت‌نامه دِه‌خدا هم به‌روز و عکس‌منش شده و ما خبر نداریم؟ اگر که این است بگویید شاید ما هم مثل‌تان روشن‌فکر و بالغ‌اندیش شدیم.

•میم_اچ‌دی‌ان•

17 Nov, 17:16


- در زندگی‌ام با هرچه کنار آمده باشم با آدم دروغ‌گو و ریا‌کار و دو‌وجه کنار نیامدم. نمی‌دانم بر یک‌مرز بودن و یک‌کفه نشستن مگر چه‌قدر سخت و طاقت‌فرسا است که نباید باهای‌ش کنار آمد! اصلاً ته دروغ چه دارد که باید خود را درگیرش کرد؟ باشد زندگی دروغ‌ است، تویِ روشن‌فکر و خودنما چرا دروغ می‌گویی؟ بارِزندگی کج است تو چرا صراط‌ت صاف نیست؟ یا ریا هم داشته‌ باشی باید تا کی این‌وآن را ته کوچه علی چپ‌ت بگیری؟ یا این بازی‌های دو وجهی‌ چیست که تکلیف‌ت را با خودت مشخص نمی‌کنی و بازی در می‌آوری؟ در این غم‌شده‌ی سخت که از همه‌چیز اندکی باقی می‌ماند؛ کاش اندکی صداقت و یک‌رنگی هم جا گُذاشته شود.

•میم_اچ‌دی‌ان•

13 Nov, 20:19



- من، شما، این موزیک و چاشنی دل‌تنگی برای همان معشوق «چاۆ جۆوآن» که جان‌مان لایِ پیراهن‌ش گیر کرد و توجیه‌ و دلیل‌ی نبود بر بی‌زیرایی‌اش!

•میم_اچ‌دی‌ان•

13 Nov, 16:58


- اِی‌باران از غمـم آگاهی!

•میم_اچ‌دی‌ان•

13 Nov, 10:16


- به بهانه‌ی قتل ناجوانمردانه‌ی پزشک متخصص و لجن‌پراکنی عده‌ای از هموطنان

شما هیچ‌وقت به حسن یزدانی حسادت کرده‌اید که چرا او توانسته کشتی‌گیر شود و طلای المپیک بگیرد و شما نتوانسته‌اید؟ خب می‌گویید یزدانی استعداد داشته و در محیط کشتی‌گیرخیز جویبار بوده و تلاش کرده و قهرمان شده‌. تا حالا شده به سعید معروف حسادت کنید؟! می‌گویید قدوبالایی داشته و شرایط‌ش مهیا بوده و تلاش کرده و وارد والیبال شده و به تیم ملی رسیده‌. رتبه‌ی برتر کنکور و پزشکی هم همین است دیگر. در یک رقابت به‌مراتب سنگین‌تر و سخت‌تر از رقابت برای تصاحب پیراهن تیم ملی، توانسته جزء چند صدنفر بشود. پول خوب داشته، شرایط خوب داشته، هوش زیاد هم داشته، تلاش زیاد هم کرده، مستعد هم بوده و رتبه‌ی خوب کنکور شده. در این یک مورد چرا می‌سوزید پس؟! دلیلش یک چیز است دوستان. شما زورتان نمی‌گیرد کسی از شما قدبلندتر باشد، چون می‌دانید که زرافه هم بلند است، زورتان نمی‌گیرد کسی هیکل گنده‌تری داشته باشد چون می‌دانید گاو هم هیکلش درشت است. اما هوش و سواد و علم، تنها شاخصه‌ای است که خاص انسان است و شما جیگرتان می‌سوزد از این‌که می‌بینید بعضی‌ها از شما باهوش‌تر و باسوادترند، نه یک ذره، که خیلی زیاد. این جفتک‌پرانی‌ها برای رتبه‌برترهای کنکور و المپیادی‌ها هم غالبش از این‌جا شکل می‌گیرد.

به‌دردنخور به فوتبالیست مفت‌خور تیم‌ملی حسادت نمی‌کند، به بازیگر بی‌هنر و بی‌چیز سینما حسادت نمی‌کند، به بلاگر اینستاگرامی که با چرخاندن دم‌ودستگاهش و نشان‌دادن ممیز‌هایش درآمد میلیاردی دارد حسادت نمی‌کند، به آن‌که که با روضه‌خواندن یک مملکت را در دست گرفته حسادت نمی‌کند، ولی یک پزشک فارغ‌التحصیل از یک دانشگاه تاپ که ده سال زیر کنکور و درس و کشیک زاییده را می‌بیند انگار پدرش را لای من‌گنه گذاشته. آره عزیز. عامل همه‌ی مشکلاتت کادر پزشکی‌ست. خیلی ناراحتی برای رفع مشکلت می‌توانی خودت را بکشی. «خودت را بکش»

پ.ن:
یاد آن حرف بی‌نقطه افتادم که می‌گفت: مردم با کمبود پزشک مواجه هستند، ظرفیت را زیاد می‌کنیم تا مثل موریانه زیاد شوند که در صورت نبود شکار هم، شکار شوند!

•میم_اچ‌دی‌ان•

10 Nov, 19:08


- چند‌روز پیش که به خانه بازگشتم، مادرم را با هزار خواهش و تمنا راضی کردم تا به یکی از کافه‌های معروف شهر ببرم‌ش. با هزارویک خواهش و تمنا راضی‌اش کردم که منوی کافه را باز کند، با هزارودو خواهش و تمنا اصرارش کردم هرچه دل‌ش می‌خواهد بگوید. از چشم‌هایش معلوم بود که هوای جیب‌م را داشت و دلش نمی‌آمد چیزی بخواهد، اما روی پسرش را زمین ننداخت و سفارش داد، سفارش رسید سر میزمان، خواهش‌هایم ادامه داشت، با خود گفتم شاید خوش‌ش نیامده که میلی به خوردن‌ش ندارد، جویا شدم و جوابی تحویل‌م داد که دیگر هیچ! گفت: باقی را برای‌ پدرت می‌برم. عشق و تعهدش برای‌م مثال زدنی‌ بود؛ بعد از شوق‌اشکی در چشمان‌م، با هزاروسه خواهش و تمنا راضی‌ش کردم که کامل میل کند و برای پدرم هم سفارشی دادم که برای‌ش ببریم.

•میم_اچ‌دی‌ان•

07 Nov, 17:48


با سلام به همگی دوستان و تبریک روز پرستار

این مطلب رو از کانال دوستم مهدی برداشتم که واقعا حرف هاش همیشه منو به فکر فرو میبره، ممنونم ازش بابت این متن

"بنده نمی‌توانم مانند اصفهانی بگویم: «جایی که درد عشق قبل داده مرگ را، زحمت رِ رنج خود به پرستار مانده است» یا مانند طباطبایی در توصیفش بگویم: «حاضرم ثواب ۷۰ سال نماز شبم را با یک شب مراقبت شما از یک بیمار عوض کنم» یا حتی بیایم با اغراق بگویم: «هرکجا باشند زندگی آن‌جاست»
چرا که از رسالت حرفه مقدس پرستاری هرچه گفت باز کم است. جدل‌ها و گفت‌ونگفت‌ها بین ارکان کادر درمان بر وضوح‌تان روشن‌تر از روز است و روزگاری‌ست که سایه‌ی ملالت بر دل‌های کادر درمان سنگینی می‌کند و زندگی به طرح غمگینی برایشان رنگ می‌پذیرد. اما هیچ دلیل نمی‌شود فاصله‌ای بین شرح و وظایف یک پزشک با یک پرستار در کفه نابرابر ترازو باشد. و باکی نیست که اگر تنشی هم باشد، از خودمان است نه خارج از آن. اگر دلالتی بر روشن شدن و ضیاء این سیاهی هم باشد، تک‌تک دست خودمان است که باید برای ساختن فضایی بهتر و دوستانه‌تر تلاش کنیم.
به همین سبب روز مقدس پرستاری را بر تمامی پرستاران که بارهای سنگین آزردگی به گونه‌ای که بر دوش‌شان فشار آورده و هیکل‌شان از رنج فریاد می‌زند، اما دمی نمی‌زنند و شنیدن یک «خوب شدم‌/بهتر شدم» برای‌شان امیدبخشی بر زندگی است تبریک می‌گویم و باشد که جامعه‌ی کادردرمان بیشتر از قبل‌ها هوای یکدیگر را داشته باشند."
@Mim_HDN

•میم_اچ‌دی‌ان•

05 Nov, 16:57


- تا می‌خواهم یک پست/استوری در اینستاگرام در فضای شخصی‌ام بگذارم و آن‌جا هم یادگاری‌هایم باقی بماند، به یک‌باره طوری پشیمان می‌شوم که می‌گویم و می‌شنوید، چرا که نه این‌ها اهل عکس‌ها و نوشته‌هایم‌اند نه من اهل به درد‌نخوری بودن‌شان! یکی دارد طوری از ریاست جمهوری امریکا صحبت می‌کند که اِن‌گار کارمند اداره‌ای/چیزی در آن‌جاست، یکی دارد هالو را وین می‌کند که اِن‌گار خبر ندارد از زندگی واقعی‌اش و یکی هم آن‌بین با نُخاله‌بازی‌اش معلوم نیست کار و بارش‌ چیست که فضای مجازی شده‌ است خانه‌اش؟ این‌جا، جای من نیست، بگذار جای همین به‌دردنخور‌های عبوث باشد، نه جای من.

•میم_اچ‌دی‌ان•

04 Nov, 19:59


- برده‌یِ خاطرات و از آنم که ندانم!

•میم_اچ‌دی‌ان•

03 Nov, 03:20



- این همان داستان معشوقی است که دیگر نیست اما رد نبودش بیشتر از هروقت دیگری در این صبح و آسمان ابری نمایان است و حیف‌ها، که وفا-یش رد نشان و رُخَ-ش رد خزانی چون این، این است!

•میم_اچ‌دی‌ان•

02 Nov, 05:41


- قولی از اساتید، خيلى قديم، سر را كه می‌بُريدند، روى گردن بُریده روغن داغ می‌ريختند. اين‌طورى جلوى خون‌ريزى گرفته می‌شد و قلب می‌توانست خون را پُم‌پاژ كند. شخص بى‌سر همين‌طورى می‌چرخيد دور خودش. می‌چرخيد و می‌رقصيد. اسمش را گذاشته بودند رقص بسمل. براى رقص بسمل، سر لازم نبود. اين روزها را كه می‌بينم، به اين فكر می‌كنم كه اِن‌گار از بدو تولد به جاى ناف، سرمان را بُريده‌اند. فقط دور خودمان می‌چرخيم. زندگی كردن ما، كم از رقص بسمل ندارد. خوشا به حال آن‌ها که سرشان گیج نمی‌رفت! خوشا!

•میم_اچ‌دی‌ان•

31 Oct, 20:14


- آدم پیر می‌شود اما محال است سر از فعل و انفعالات یک زن سر دربیاورد. به نظرم جا داشت کارخانه‌ی خلقت برای هر کدام از زن‌ها یک دفترچه‌ی راه‌نمایی چیزی توی بسته‌بندی‌ش می‌گذاشت تا می‌فهمیدیم چی‌به‌چی است. مثال‌های بارز زیادی هم دارد که خلاصه‌اش می‌شود هزار کارکتر و نوشته که هم نوشتن‌ش از حوصله من خارج است هم خواندن‌ش از وقت شما!

•میم_اچ‌دی‌ان•

31 Oct, 15:11


جانانم.
فصل اکرانِ تو هم تمام شد، من تو را از پرده‌ی چشم‌هایم پایین آوردم.

•میم_اچ‌دی‌ان•

29 Oct, 19:14


- مرز تنگا و خفته‌ای بین «سکوت و فریاد» وجود دارد که اگر قطع شود صدای هیچ کدام شنیده نمی‌شود، من چندی می‌شود که در این مرز سکونت دارم. صدا‌یم در هیچ کجا شنیده نمی‌شود. در عوض انبوهی از فکر، خیال و غم‌ بر چهره‌ام چیره می‌شود و طوری گریبان‌م را می‌گیرد که در گهواره‌ای از ساده‌ترین‌ها، به امیدِ فردایی بهتر، فقط می‌خواهم خواب شوم. و کاش یک‌بار هم بیدار شدنم همراه با بختِ برگشته نباشد. کاش!

•میم_اچ‌دی‌ان•

24 Oct, 18:55


- اگر روزگار اجازه فرصت‌طلبی را بدهد، باید کمی این خزان را آب‌پوش کنم تا ترکیب‌ی جدید در زندگی‌ام به میدان بی‌آید و یک تنظیم کارخانه حسابی شوم و ارتباطات را کمتر از شمار انگشتان دست کنم و این‌جا را هم اراده‌ای کنم که «نمی‌کنم» حذف کنم و به همان زندگی خود، همان زندگی بی‌ابهام که در سکوت پیش‌ می‌رفت ادامه دهم. البته اگر روزگار اجازه دهد!

•میم_اچ‌دی‌ان•

23 Oct, 19:34


- من هرچه‌قدر در مورد باقی مسائل به‌روز هستم و ام‌روزی فکر می‌کنم و پابه‌پای تغییرات خودم را آپدیت نگه می‌دارم کماکان نظر و عقیده‌ام نسبت به غیرت همان تعریف کلاسیک و قدیمی آن است و قلم پای معشوق را خرد می‌کنم که بخواهد جایی برود که نباید. انگشتان‌ش را خرد می‌کنم اگر چیزی را برای کسی بنویسد که نباید و زبان‌ش را از حلقوم‌ش بیرون می‌کشم اگر حرفی بزند که نباید. برای‌م هم کوچک‌ترین اهمیتی ندارد که من را در دسته‌ی متحجرها بگذراند و به‌م برچسبی بزنند. همین‌که با مردان اُبنه‌ای و سیب‌زمینی‌های بی‌رگ و کاکولدهای ام‌روزی در یک دسته قرار نمی‌گیرم راضی هستم.

•میم_اچ‌دی‌ان•

22 Oct, 04:27


- می‌توانم دخترهایی را در اینستاگرام نشان‌تان بدهم که مثلاً کارشان آموزش تار و سه‌تار است ولی به سبیل‌های زردشده از سیگار مرحوم لطفی قسم حتی مضراب زدن‌شان درست و اصولی نیست، ولی ویدیوهاشان ویو می‌گیرد در حد چندصد کا و تایم کلاس‌های آن‌لاین‌شان پر است از پسرهای هول که یک‌هو یادشان آمده موسیقی سنتی هم زیباست. آن‌وقت پسرهایی هم می‌توانم نشان‌تان بدهم از فارغ‌التحصیل‌های دانش‌کده هنر تهران که از چهارسالگی ساز دست گرفته‌اند و وقتی می‌زنند می‌گویی: احمد عبادی از قبر درآمده، ولی پیج‌شان از فرط خلوتی شبیه هرچه هست جز یک پیج هنرمند. چهار روز دیگر آن‌ها به این‌ها می‌گویند: ما نان هنر و عرضه و توانایی‌مان را می‌خوریم و تازه جامعه مردسالار است وگرنه ما هزاربرابر موفق‌تر بودیم. نه عزیز. نان هنرت را نمی‌خوری، نان عرضه‌ات را نمی‌خوری، نان زحمت‌ت را نمی‌خوری، باقیش را هم خودتان می‌دانید که چه می‌گویم!

•میم_اچ‌دی‌ان•

18 Oct, 17:57


محبوب من! نمی‌توانم مانند دولت‌آبادی برای‌ت بگویم: «روزگار همیشه بر یک قرار نمی‌مانَد؛ روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد» وقتی که تو را ندارم در این روزگار، مگر می‌شود بر یک قرار نماند؟ یا مانند خلیل‌جبران بگویم: «ساکنان قلبت را به دقت انتخاب کن» وقتی می‌بینم اغیار غیرتم خاموش نمی‌شود. یا سخت است برای‌م مانند قبانی باشم که بین دوست داشتن و نداشتن‌ت باقی بمانم وقتی می‌گوید: «کدام‌شان ره توست» یا مانند لنگرودی به زبان‌م نمی‌آید که بگویم: «سر می‌روم از خویش، از گوشه گوشه فرو می‌ریزم و عطر تو رسوای‌م می‌کند» چرا که قسمت من نیست تماشای عطرت! یا مانند فروغ نمی‌شود که بگویم: «به ظلمت شبان بی‌فروغ من، خیال عشق خوش‌تر از خیال تو» وقتی می‌بینم عذاب عشق روتین‌ی از زندگی است. فقط می‌گویم: «آرزوی دیدنت در این خزان خاطرم افتاده/ تو کجا و من کجا و دیدن کجا، یادت بخیر»

•میم_اچ‌دی‌ان•

18 Oct, 11:20



- یکی از تاسف‌های من بر روزگار این است که چرا باید استودیوهای ضبط پرامکانات و پیش‌رفته، حرام صدای خواننده‌هایی مضحک شود ولی از مرحوم زیرک و خوانساری و گلپا و تاج و ایرج حتی یک قطعه‌ی با کیفیت اصل و قابل قبول پیدا نشود. نمی‌شد کمی دیرتر این صداها را به دنیا هدیه می‌داد؟

•میم_اچ‌دی‌ان•

17 Oct, 21:23


- پدرم چند‌وقت پیش که موهایَم را کوتاه کردم بهم گفت: «چی شده این بار خیلی بیشتر از دفعه‌های قبلی موهات رو کوتاه کردی و خوشگل‌ و مرد شدی؟» گفتم: «چون ممکنه یکی دو هفته دیگه نتایج یه موضوعی بیاید و حوصله ندارم آن تایم بروم آرایشگاه و تبریک کسی رو بشنوم.» یک جوری نگاهم کرد که تویش یعنی «این پسر به که رفته که این‌قدر همه‌چیز به کوچه علی چپ‌ش است »خاصی دیده می‌شد اما سری تکان داد و چیزی نگفت.

•میم_اچ‌دی‌ان•

17 Oct, 08:26


- با یکی از رتبه‌های تک‌رقمی تجربی امسال به یکی از کافه‌های انقلاب رفتیم و سرگرم صحبت شدیم و از حال و هوای‌ش نسبت به اعتباری که کسب کرده است پرسیدم و حیف‌م آمد نقل‌ش را برای‌تان نگویم. گفت: کاش رتبه برتر نمی‌بودم! جویای چرایی‌اش شدم گفت: حقیقتاً من که قرار بود همین رشته و دانش‌گاه را قبول شوم چرا با رتبه دیگری نشدم که حال در چشم همه هستم. از آن عشق است و حرف‌ها بود. اعتراف می‌کنم این حد از بالغ بودن خود یک لول تاپ است!

•میم_اچ‌دی‌ان•

17 Oct, 06:32


جانانم.
اگر بخواهم از این‌ روزها برایت بگویم: باید بگویم که مدت زیادی‌ست با این «منِ غمگین» بر سر جنگم و تا این‌جا هم عقبم‌‌! خیلی هم عقبم!

•میم_اچ‌دی‌ان•

16 Oct, 18:43


- بعضي چیزها را نمی شود گفت آقا جان! بعضی چیزها را احساس فقط باید کرد. رگ و پی‌ات را می تراشد ،دل‌ت را آب می کند، اما وقتی می خواهی بیان کنی می‌بینی که بی‌رنگ و جلاست. مانند تابلو‌ئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عیناً همان تابلوست. اما آن روح ،آن چیزی که دل‌ت را می‌فشارد، در آن نیست که نیست!

•میم_اچ‌دی‌ان•

12 Oct, 17:24


- یاد روزگاران وبلاگ‌نویسی بخیر که در دنیای‌ش حرف‌ها و واژه‌ها داشتم.

دلم تنگ است و می‌دانم تو دیگر برنمی‌گردی
بمانم هرچه خیره پشتِ این در، برنمی‌گردی
فقط من مانده‌ام اینجا و این امواجِ طوفانی
غروبی رفته‌ای و سویِ بندر برنمی‌گردی
به یادت هرچه بی‌تابانه بنشینم به رویِ تاب
به زیرِ این درختِ سایه گستر برنمی‌گردی
دوباره دانه می‌پاشم حیاطِ خیسِ باران را
اگرچه خوب می‌دانم کبوتر برنمی‌گردی
تُهی از نوبهارت مانده تقویمِ خزانِ من
به این مهر و به این آبان و آذر برنمی‌گردی
نه تنها گُل عطرش رفته و من آشوب است
تو هم دیگر به دنیایِ «اندر» برنمی‌گردی
تو نقشِ اولِ ماهی و شب‌ها بی‌تو تاریکند
جلودارِ سیاهی‌هایِ لشکر برنمی‌گردی
غریبی می‌کنم با قابِ عکست نا اُمیدانه
خودم هم کرده‌ام انگار باور برنمی‌گردی
هزاران سالِ دیگر کاش با بویِ تو برخیزم
به دیدارم نگو که صبحِ محشر برنمیگردی

•میم_اچ‌دی‌ان•

11 Oct, 19:51


محبوب من! باید بدانی که قرار نیست فراموش شوی وقتی می‌گویم: «بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم/می‌روم و نمی‌رود ناقه به زیر محملم» یا قرار نیست که بعد تو معشوقی را بیابم و از اغیار غیرتم بگویم: «بارها گفته‌ام این روی به هر کس منمای/تا تأمل نکند دیده هر بی‌بصرت» و زمان بگذرد و متوجه چراها شوی و دنبال بازی‌های بچگانه نباشی، وقتی می‌گویم: «هزار حیله برانگیخت شاعر از سرِ فکر/در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد» و به پی‌ انکار نباشی و خود را سرگرم دنیای دروغ نکنی وقتی می‌گویم: «طریق صدق بیاموز از آب صافی دل/به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن» و بدانی که ماندن همیشه دوای درد نیست وقتی می‌گویم: «تلقین و درسِ اهل نظر یک اشارت است/گفتم کِنایتی و مکرر نمی‌کنم» باید بدانی که اقرار به دانستن نباید کرد وقتی که اغراب‌ پیشه کند. باید بدانی…

•میم_اچ‌دی‌ان•

11 Oct, 17:07


- هرچه پیش می‌رود جواب سؤال‌های ندانسته‌ام بیش‌تر می‌شود و بیش‌تر متوجه غافلیت خود و روزگار می‌شوم. تضمینی هم بر این نیست که من چنل‌نویس درست بگویم یا کسی دیگر، اما حال که خیلی‌تان آماده رفتن به دانش‌گاه و ال‌قضا شروع زندگی جدیدی هستید، خواستم به گوش‌تان برسانم که این تازه اول راه است و مسیر بس سخت‌تر وطولانی‌تر از این در انتظارتان هست. هر رشته و دانش‌‌گاه و مکانی هم باشد فرقی ندارد. البته بماند که فرا گذاشتن پا آن‌طرف‌تر از کنکور خود موفقیتی جداست اما پایان‌تان نیست. از صحبت‌های گوش‌زد شده خسته‌تان نکنم و بگویم:
آن‌ دانش‌گاهی که رفتید همان‌طور ترم و اندک اولی هست یادتان باشد ترم‌الآخری هم هست. همان‌طور که جنس‌مخالف دارد، خارج از آن هم دارد. همان‌طور‌هایی که از این قبیل‌ها و حاشیه‌ها هست و می‌دانم که می‌دانید اما دانستن کجا و عمل کردن کجا! کافی‌ست وارد این‌ قبیل‌ها شوید و به هر چیز تبدیل شوید جز آنچه که باید می‌شدید!
در پایان برای‌تان آرزوی موفقیت دارم و باشد که رستگار شوید.

•میم_اچ‌دی‌ان•

11 Oct, 15:47



- پاییز و جمعه و تنهایی و خوابگاه با این موزیک خاطرانگیز:

•میم_اچ‌دی‌ان•

09 Oct, 18:38


بارها اعتراف کرده‌ام که هیچ علاقه و رغبتی برای حیطه کنکور و تدریس و مشاوره علارغم پیشنهادات خوبی که به‌م داده‌اند، ندارم و قید پول قابل توجه آن را زده‌ام، راست‌ش این‌که بیایم به دروغ و ازهام کسی را قانع کنم برای‌م سخت و عبث است. دروغ‌ها و توهم‌هایی است که باید در این مسیر به دانش‌آموز القا کرد. دروغ‌هایی از قبیل او می‌تواند و چیزی کم‌تر از رتبه‌های برتر ندارد و موفقیت در مشت‌ش است و... در حالی که خودم می‌دانم ابداً این‌گونه نیست.
موفقیت نیازمند صدها عامل گوناگون هست که در نودونه‌درصد آن طرف هیچ نقشی ندارد. از ژنتیک و مسایل بیولوژیکی گرفته تا محیط زندگی و مدرسه و افرادی که با آن‌ها سروکار دارد. چنان‌چه می‌بینیم غالب نخبگان ام‌روزی از خانواده‌هایی با سطح رفاهی، اجتماعی، اقتصادی و تحصیلی بالا هستند. اصرار بر این دروغ‌ها از طرف مشاور و باور همین دروغ‌ها از طرف مقابل هم باعث می‌شود که افرادی سال‌های متمادی از شیرین‌ترین روزهای زندگی هر شخص را پشت کنکور تلف کنند در حالی که با نصف آن وقت و هزینه می‌توانستند در فیلدهای دیگر به مراتب موفق‌تر باشند. بخاطر همین هم هیچ‌وقت وارد فضای دروغ مشاوره نمی‌شوم و اما اگر سوالی ذهن‌تان را چه در حیطه کنکور و چه حیطه مشاوره داشتید در راه‌های ارتباطی که قبل‌ها معرفی‌تان کردم می‌توانید پیام دهید و چیزی که در توانم باشد را در اختیارتان بگذارم.

•میم_اچ‌دی‌ان•

06 Oct, 03:18


اگر شما هم منتظر آمدن روزی متفاوت هستید، سلآم و صبح‌بخیر.

•میم_اچ‌دی‌ان•

05 Oct, 16:29


- خداحافظی‌ کلاً عبث و به درد‌نخور است. مهاجرت رفیق‌ت باشد، پای خداحافظی به میدان می‌آید. یکی دوتا هم نیستن که با ال‌باقی‌‌شان جای خالی‌شان را پُر کنی، همین‌طور دارند می‌روند. از این‌ عبث‌تر خداحافظی با عزیزت که باشد پای سال‌ها دل‌تنگی در زندگی‌ات به میدان می‌آید. دروغ است می‌گویند: برای‌م بود و نبود کسی اهمیت ندارد. اگر نداشت که همه در همان خانه تنهایی می‌ماندیم! حال از این‌ها به‌دردنخورتر و عبث‌تر، خداحافظی با یار است. این دیگر ته تلخی و پوچی است. اصلاً آقاجــان خداحافظی تلخ و باده‌یِ غم و دل‌تنگی است.

•میم_اچ‌دی‌ان•

04 Oct, 14:37



- این هم برایِ طرفداران «برزنجی»
اگر ممبران خوبی باشید به‌زودی که قرار است کنسرت‌ش را بروم؛ برای‌تان شاید کلیپ‌ش را گذاشتم. «قلب»

•میم_اچ‌دی‌ان•

04 Oct, 10:15


- گفت: «خوش‌ به حالت که پزشک میشی» با این‌که حدس می‌زدم لابد می‌خواهد مثل همه‌ی موارد این‌چنینی از درآمد بالا و موقعیت اجتماعی و خدمت به خلق و یک‌سری موهومات دیگر دلیل بیاورد اما باز هم پرسیدم: «چه‌طور؟» گفت: «چون سرتون کلاه نمی‌ره» این‌بار واقعاً خودم هم می‌خواستم دلیل‌ش را بدانم برای همین هم پرسیدم: «باز هم چه‌طور؟» گفت: «آخه شما تنها قشری هستید که می‌تونه انتخاب‌تون صرفاً براساس ظاهر و رنگ و چراغ‌های جلو و شاسی نباشه و چون از درون آدم‌ها هم خبر دارید می‌تونید کاپوت رو بالا بزنید و قبل از انتخاب یه نگاهی هم به موتور و گیربکس و یاتاقان و سرسیلندر بندازید.» از جواب‌ش خوش‌م آمد و گفتم: «البته اگه عشق چشم تعمیرکار رو کور نکنه.»

•میم_اچ‌دی‌ان•

03 Oct, 20:41


جانانم.
و قسم به شب و تاریکی که تو هیچ نمی‌دانی از دلتنگی!