چه قدیمی ترهایی که روز به روز داریم یکی یکی از دستشون میدیم بدون اینکه بدانیم اینجور آدمای با صفا دیگه تکرار نمیشن...
خانه قدیمی پدر ، پناه آخر هفته های ما بود.
از زمانی که زنگ خانه را میزدی، تا زمانی که گل بوسه خداحافظی بدرقه راهت میشد، به یاد بی حوصلگی ها و گرفتاری هایت نبودی.
سفره اش یک رنگ و دیوار هایش بوی نم برکت میداد.
حیاطش همیشه، گل ها و درختچه ها را باردار بود. حوض کوچکی داشت که میشد قایق بی خیالی ات را روی آن بیاندازی و حرکت آرام آب را ببینی.
خانه قدیمی پدر و مادر همان جایی است که ناز قهر هایت را می کشیدند. هر چقدر آتش بسوزانی ، حق را به تو می دادند. بشقابت خالی نشده، پر میشد.
همان جایی که برای چند ساعت، میشد خودت باشی و آسمان را آبی تر ببینی…
روح تمام پدران و مادران آسمانی شاد🖤🖤
@marandizma