Últimas publicaciones de Mahdi Jafari (Loud Thinking) (@mahdijs) en Telegram

Publicaciones de Telegram de Mahdi Jafari (Loud Thinking)

Mahdi Jafari (Loud Thinking)
Loud Thinking
1,261 Suscriptores
133 Fotos
39 Videos
Última Actualización 10.03.2025 14:04

Canales Similares

سایتک
2,960 Suscriptores
Postmortem
1,849 Suscriptores
CENA ∞
1,794 Suscriptores

El contenido más reciente compartido por Mahdi Jafari (Loud Thinking) en Telegram

Mahdi Jafari (Loud Thinking)

02 Feb, 10:32

1,392

برخی هستند که در ظاهر پرچم‌دار پیشرفت و توسعه هستند، ولی خودشان، در هر حوزه‌ای که فعالیت کنند، از بزرگ‌ترین موانع رشد و پیشرفت هستند. اینها فرصت‌طلبانی هستند که در رزومه‌سازی مهارت بسیار بالایی دارند و به پشتوانه همین رزومه‌های ساختگی‌شان و زدوبندهایی که می‌کنند، مانع پیشرفت دیگران و به تبع آن مانع پیشرفت کشور می‌شوند.

این افراد معمولا یک قطار عنوان برای خودشان دست‌وپا کرده‌اند و به گونه‌ای رفتار می‌کنند که عناوین‌شان مورد توجه باشد. با خاطی، کسی که بدون در نظر گرفتن عنوان‌شان با آن‌ها به صورت عادی و هم‌سطح برخورد کند، به شدت برخورد می‌کنند و در اسرع وقت جایگاه رفیع‌شان، رزومه پربارشان و عناوین و رتبه‌ها و جوایز و دستاوردهای برجسته‌شان را یادآوری می‌کنند.

در هر حوزه‌ای که فعالیت می‌کنید این افراد را بشناسید. اینها خودشان یکی از دلایل مهم عدم پیشرفت و عقب‌ماندگی جامعه ما هستند: نخبه‌نماهایی پوک، فرصت‌طلب، و به طرز باورنکردنی‌ای بی‌رحم!
Mahdi Jafari (Loud Thinking)

02 Feb, 07:31

1,000

https://youtu.be/j1JBZGiJtHw?si=ENdHeq7Q_E5HmE1I

#دیدگاه
#شروین_وکیلی
Mahdi Jafari (Loud Thinking)

22 Jan, 06:06

1,474

«هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست، و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش.

ای دوست نه هر چه درست و صواب بود ، روا بود که بگویند...

و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش پدید نبود،
و چیزها نویسم بی« خود » که چون « وا خود »آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور.

ای دوست می ترسم – و جای ترس است – از مکر سر نوشت… حقا، و به حرمت دوستی ،

که نمی دانم که این که می نویسم راه« سعادت »است که می روم ، یا راه« شقاوت ؟ »

و حقا ، که نمی دانم که این که نبشتم « طاعت » است یا «معصیت؟»کاشکی،یکبارگی،نادانی شدمی تا، ازخود،خلاصی یافتمی!

چون در حرکت و سکون چیزی نویسم ، رنجور شوم از آن بغایت !
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم ، هم رنجور شوم

چون احوال عاشقان نویسم نشاید ، چون احوال عاقلان نویسم ، هم ، نشاید و اگر هیچ ننویسم هم نشاید؛

و اگر گویم نشاید؛ و اگر خاموش گردم هم نشاید

و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید...

و اگر خاموش شوم هم نشاید»

عین القضات همدانی

پی‌نوشت: با تشکر از ا.خ.
Mahdi Jafari (Loud Thinking)

21 Jan, 19:31

1,304

مَردُمی کن، برو از خدمتشان، مَردُم شو
#مولانا
Mahdi Jafari (Loud Thinking)

21 Jan, 16:39

1,486

این توحشی است که زیر ظاهر متمدنانه و ژست‌های روشن‌فکری غرب در جریان است. نه چندان دور، همین ۸۰ سال قبل، به جان هم افتاده بودند و خودشان و باقی دنیا را قصابی کردند! در میانه قصابی‌شان قوم یهود را هم سلاخی کردند. حالا هم برای پیش‌برد اهداف‌شان، دوباره به نحوی دیگر از همین قوم سو استفاده می‌کنند (که من اگر جای آن‌ها بودم، عمیقا از آینده پیش روی‌مان بیم‌ناک بودم).
به هر حال اسراییل نوک کوه یخی است که بلوک غرب خود را فعلا در پس آن پنهان کرده...

https://www.instagram.com/reel/DFEEDD4xY_x/?igsh=YTdqdHpxZ3Z0Yzhx
Mahdi Jafari (Loud Thinking)

21 Jan, 14:10

1,479

حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب، لایقِ صحبت نبود
Mahdi Jafari (Loud Thinking)

19 Jan, 18:20

975

یادآوری
Mahdi Jafari (Loud Thinking)

18 Jan, 15:56

4,867

♦️♦️♦️ فرصت همکاری در یک پروژه تحقیقاتی ♦️♦️♦️

تحت نظارت و همکاری: دکتر ربیعی (دانشگاه صنعتی شریف) و دکتر امیدوار (TeIAS) و دکتر تن قطاری (پسادکتری دانشگاه صنعتی شریف)

زمینه تحقیقاتی: Federated Learning, Data Privacy, Deep Learning

ویژگی های همکار:

- دانشجوی کارشناسی، کارشناسی ارشد، و یا دکتری در دانشگاه‌صنعتی شریف یا دیگر دانشگاه‌های معتبر تهران
- تسلط به زبان پایتون و برنامه نویسی و نیز بر کتابخانه های یادگیری عمیق مانند PyTorch, Tensorflow
- علاقه مند به تحقیق و مطالعه در حوزه‌ تحقیقاتی ذکرشده


وظایف پیش‌بینی‌شده:

پیاده‌سازی دقیق کارهای پیشین در صورت موجود نبودن کد یا اجرای کدهای موجود، پیاده‌سازی ایده‌ها، بررسی کدهای فعلی و تغییر آنها در صورت نیاز و نیز احتمالا مطالعه برخی مقالات

مدت زمان همکاری: حدودا 6 ماه و قابل تمدید تا یک سال

شرایط لازم: دقت - اختصاص زمان کافی - شرکت در جلسات

* در صورت همکاری رضایت‌بخش، امکان همکاری رسمی به صورت Research Assistant و پرداخت حق‌التحقیق وجود دارد *

در صورت تمایل لطفا رزومه خود را به آدرس [email protected] و [email protected] ارسال نمایید.
Mahdi Jafari (Loud Thinking)

17 Jan, 20:11

1,119

‍ ‍ 📝سید ابراهیم نبوی نازنین

✍🏻حمیدرضا جلائی‌پور

⚫️ابراهیم نبوی (آبان ١٣٣٧- دی ١۴٠٣ و ۶۶ ساله)، نویسنده و طنزپرداز شهیر ایرانی، در خارج از کشور، به رحمت خدا رفت.

⚫️من با او در دوره لیسانس هم‌‌دوره بودم، در اداره کل اجتماعی وزارت کشور، با او در تحلیل امور کردستان همکاری کرده بودم.

⚫️ابراهیم نبوی نویسنده خلاق و پرکاری بود. فشارهای امنیتی علیه او از یک دهه قبل از سال ۷۶ شروع شده بود.

⚫️پس از پیروزی خاتمی در انتخابات دوم خرداد ۷۶ در روزنامه جامعه، او عضو فعال تحریریه روزنامه جامعه ، توس، نشاط، عصرآزادگان و ...بود.

⚫️توانایی و شخصیت طنز‌پرداز او در روزنامه‌های دوم‌خردادی بود، که اوج گرفت و به ایرانیان معرفی شد.

⚫️یکی از اساتید و از نواندیشان برجسته دینی در روزنامه جامعه او را مهمترین طنزپرداز تاریخ معاصر می‌دانست. طنز او درباره حافظ را متنی تاریخی می‌دانست.

⚫️نبوی معمولا در تنگنای مالی قرار داشت و از راه روزنامه‌نگاری و نوشتن ارتزاق می‌کرد.

⚫️همه او را به طنز می‌شناسند، اما نبوی جامعه‌شناس خبره‌ای هم بود، و واقع‌نگرانه اوضاع ایران را تحلیل می‌کرد. من مشتری دائمی تحلیل‌های او از اوضاع ایران بودم.

⚫️مصاحبه کننده ورزیده‌ای بود. مصاحبه‌های او با امیرانتظام و ابراهیم‌یزدی و ...در روزنامه جامعه با استقبال کم‌نظیر روبرو بود (کارهای او در روزنامه‌های مذکور در این سایت https://jalaeipour.com/home1/ قابل دسترس است).

⚫️در دوره روزنامه جامعه، یک روز صبح احمد بورقانی (معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد) به من و شمس‌الواعظین زنگ زد و گفت به روزنامه نروید، چون گروه‌های فشار قصد دارند شما را کتک بزنند. بعد گفت به ابراهیم نبوی هم خبر بدید که او هم به روزنامه نرود. متاسفانه ما او را پیدا نکردیم، و او به روزنامه رفته بود و مفصل کتک خورده بود.

⚫️بعد یک روز دیگر به ماشینش که درب خانه‌اش پارک کرده بود، حمله کردند، (که با زحمت تازه خریده بود) و حسابی صدمه زدند و دست‌نوشته‌هایش را بردند (یادم هست برای هزینه تعمیر ماشین در تنگنا بود).

⚫️روزی که من و شمس‌الواعظین را دم درب روزنامه جامعه دستگیر کردند و به اوین بردند، سراغ ابراهیم نبوی را هم گرفتند و او در روزنامه نبود. او خبر را ظهر متوجه می‌شود و بجای فرار فورا خودش را به دادگاه انقلاب معرفی کرد، و او هم به مدت یک ماه در سلول‌ کناری ما در انفرادی بود. در راهروها از زیر چشم‌بند از حضور هم خبردار می‌شدیم. در زندان از زندان‌بان فقط کاغذ و قلم می‌خواست که قصه‌هایش را بنویسد و نوشت-کتاب سالن شش.

⚫️بعد از زندان هم مرتب او را احضار می‌کردند، دائم اذیتش می‌کردند، او نمی‌خواست به خارج از کشور برود، و مجبوری رفت. در همان خارج هم کتاب زیاد نوشت، اما دوست داشت به وطن برگردد. هیچ‌کس نبود به این نویسنده و طنزپرداز برجسته کشور تضمین بدهد تا این که در غربت فوت کرد.

⚫️ابراهیم نبوی یک نویسنده ایران دوست و عاشق توسعه و ادبیات ایران بود. وطن فروش نبود. در اوج تنگناهای اقتصادی با رسانه‌های ماهواره‌ای فارسی-اسرائیلی همکاری نکرد، و مستقل و آزاده زندگی کرد.

روحش شاد

۲۷/۱۰/۱۴۰۳

@hamidrezajalaeipour
Mahdi Jafari (Loud Thinking)

12 Jan, 16:26

1,350

خواب دیدم که...

دوشنبه حدود ۳/۵ بعدظهر بود که تلفنم زنگ خورد و روی صفحه‌اش آمد: تماس مخفی.
صدایش به جوانی سی ساله می‌خورد، فکر کنم از روی فرمی که برایش نوشته بودند، می‌خواند.
گفت: گزارش‌هایی به ما رسیده که شما سرِ کلاس، مطالب تحریک‌آمیز می‌گویید!
گفتم: پناه بر خدا، این دانشجوها، مثل بچه‌های خودم هستند، این چه حرف زشتی است...
وسط حرفم پرید و گفت: نه از آن جور تحریکها... منظورم حرف‌های سیاسی است!
گفتم من سر کلاس به جز عنوان درسی که دارم، هیچ چیز دیگری نمی‌گویم. در کدام کلاس و به کدام تاریخ من حرف سیاسی زده‌ام؟!
گفت: همکار خودتان گزارش داده، حال باید بررسی شود.
گفتم: آری، حتما بررسی کنید، من هم پاسخگو هستم...
حدود یکساعت حرف زد و هر چه پیش می‌رفتیم مهربان‌تر و آرام‌تر می‌شد، ولی آخرش هم قبول نکرد که بیاید دانشگاه، بنشینیم رودررو صحبت کنیم.

پنجشنبه ساعت نه صبح بود که باز شماره مخفی زنگ زد.
گفتم: من که دوشنبه یکساعت تمام با همکارتان در اینباره حرف زدم.
گفت: او همکار ما نبود، او از یک اداره است، ما از یک جای خیلی مهم‌تر! آنها کارشان ابتدایی و تکنیکی است، ما عمیق و استراتژیک کار می‌کنیم!
گفتم: تلفنی عمیق و استراتژیک کار می‌کنید؟!
گفت: نه، شما باید بیایید به این آدرس.
گفتم: این که آدرس یک پادگان است؟ من غیرنظامی هستم، کارم تدریس و نوشتن و فرهنگ است، من کاری با پادگان و نظامیان ندارم؟!
گفت: پادگان با شما کار دارد!
نشان به آن نشان که ما چهار جلسه رفتیم و از صبح تا ظهر نشستیم و تک‌تک مطالبی که در فضای مجازی و حقیقی از ما صادر شده بود، توضیح دادیم. او می‌گفت: این‌ها تحریک‌آمیز است، و من می‌گفتم: نه!
روز آخر گفتم: اگر حرف‌های من تحریک‌آمیز باشد، باید یک نفر پیدا شود و از این حرف‌ها تحریک شده باشد؟!
گفت: شما تحریک کرده‌اید، ولی کسی تحریک نشده، ما به این می‌گوییم: تحریک غیرموثر!
گفتم: خدا را شکر، پس من موفق نشده‌ام کسی را تحریک کنم، پس اتفاقی نیفتاده که!
گفت: چرا، تو که اقدام به تحریک کرده‌ای!
گفتم: خوب، حالا چکار کنم؟!
گفت: چون اولین بار بوده، با یک تعهد چشم‌پوشی می‌کنیم! تعهد بدهی که هیچ جا حرف‌های تحریک‌آمیز نزنی!
گفتم: تحریک‌آمیز بودن یک حرف را چگونه بفهمم؟!
گفت: آن را ما خودمان می‌فهمیم!
گفتم: اگر تعهد ندهم چه؟!
گفت: از دانشگاه اخراج می‌شوی!
چاره‌ای نبود، تعهد دادم. دیگر فقط درس می‌دادم و مقاله ISI می‌نوشتم و برای کنفرانس‌ها Paper جور می‌کردم.
این خبرنگاری که با من مصاحبه می‌کرد و یادداشت‌های مرا انتشار می‌داد، چند بار تماس گرفت، به او هم گفتم من دیگر با هیچ رسانه‌ای کار ندارم.
خبرنگار آمد در خانه مان، با هماهنگی بانو، دعوتش کردم بیاید یک چایی بخورد و برایش گفتم که در پادگان چنین تعهدی داده‌ام!
خانم خبرنگار گفت: اجازه می‌دهید همین مطلب را انتشار بدهیم که چنین تعهدی از شما گرفته‌اند؟!
گفتم: فکر نکنم اشکالی داشته باشد، من که دروغ نمی‌گویم!
فردا خبر تعهد انتشار پیدا کرد! پس فردایش هم ابلاغیه از طرف دادگاه آمد که همان پادگان نظامی از من شکایت کرده به جرم نشر اکاذیب و افتراء به ارگان نظامی!
در دادگاه هم از من سند و مدرک خواستند که بیا ثابت کن که چنین تعهدی از تو گرفته شده است! مدرک بیاور که اصلا به پادگان آمده‌ای؟! اثبات کن که از پادگان با شما تماس گرفته‌اند؟!

من هم که مدرکی نداشتم، بنا شد مصاحبه کنم و حرف‌های قبلی خودم را تکذیب کنم، از پادگان هم معذرت بخواهم. آنان هم بزرگواری کردند و اعلام نمودند برای حفظ حرمت دانشگاه و استاد مرا بخشیدند، توافق شد که در یک‌دوره ششماههٔ آموزشی عقیدتی شرکت کنم، یک توبیخ هم در پرونده ام ثبت شود، و یک چیزهای دیگری هم که اگر بگویم مدرک برای اثبات آن ندارم، خودش می‌شود یک پرونده دیگر و یک دردسر جدید!
                    ****
بازپرس پرونده: این مطالبی که در فوق نوشته‌ای، اینکه با شما دوبار با شماره مخفی تماس گرفته‌اند، چنین و چنان گفته‌اند، به پادگان رفته‌ای، تعهد داده‌ای، خانم خبرنگار با هماهنگی و حضور همسرت به خانه‌ات وارد شده است، پادگان علیه تو شکایت طرح کرده...
این ادعاها را چگونه می‌خواهی ثابت کنی؟! باید برای تک‌تک این اظهارات مدرک ارائه بدهی؟!

- جناب بازپرس، عنوانِ بالایِ نوشته را ملاحظه نفرمودید، نوشته‌ام که دیشب در خواب و عالم رویا این چنین دیده‌ام.

بازپرس: همین ادعایی که داری، که این چنین خوابی دیده‌ای، چه مدرکی داری؟! شاهد موثق و معتبری داری که چنین خوابی دیده‌ای؟! سندی داری که چنین خوابی را اثبات کند؟

محمد سلطانی رنانی 
سر  نوشت
https://t.me/soltanirenani600