رمان و داستان بدون سانسور 💦 @loveyou_hoot Channel on Telegram

رمان و داستان بدون سانسور 💦

@loveyou_hoot


معدن رمانهای هات و بدون سانسور💦🔞

رمان و داستان بدون سانسور 💦 (Persian)

با خوشامدگویی بی‌پایان به کانال رمان و داستان بدون سانسور 💦 که با نام کاربری @loveyou_hoot شناخته می‌شود، خوش آمدید! این کانال به معرفی رمان‌های هیجان‌انگیز و داستان‌های جذاب و بدون سانسور می‌پردازد. با عضویت در این کانال، شما به دنیایی از داستان‌های خارق‌العاده و فوق‌العاده بدون هیچگونه محدودیت یا سانسور وارد خواهید شد. اگر به دنبال تجربه‌ی لحظاتی پر از هیجان و جذابیت هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. از دست دادن این فرصت را به هیچ عنوان نخواهید خواهید داد!

رمان و داستان بدون سانسور 💦

22 Nov, 01:35


گیف sexy خشن bdsm : 🍑👅

رمان و داستان بدون سانسور 💦

22 Nov, 01:05


دختر خالم اصلا درس نمیخونه ولی همیشه نمره‌هاش ۱۹-۲۰ میشه
الان تازه فهمیدیم از اینجاس :
📚 @Daneshamoz

رمان و داستان بدون سانسور 💦

22 Nov, 00:35


چرا نمیتونم درس بخونم:
روش صحیح مطالعه برا امتحان:
چگونه برنامه ریزی کنیم:
نحوه مطالعه رتبه برترها :
چه رشته ای مناسب ماست:
انگیزه برای درس خوندن:

رمان و داستان بدون سانسور 💦

22 Nov, 00:05


دیروز با یکی بحثم شد
اومدم جوابشو بدم، حوصله نداشتم
به جاش یه متن ادبی از اینجا براش فرستادم
خودش فهمید چه غلطی کرده : @Zhaarf

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 23:33


#پارت249

#هرزه‌ی‌پاک
مات زل زدم بهش درگیر چی شدم...چرا سعی دارن مغزمو درگیر کنن ولی جواب درستی ندن

+نر..!
_صبحانه خانم رو بده... اگر نه خودم ببرم تایمش بگذره توبیخ میشم..!!
نفسمو حبس کردم

خدا خودش بهم صبر بده معلوم نیست جریان چیه اینقد هشدار میدن...!!
اصلا چرا الان چرا قبلا کسی نبود هشدار بده..!!؟؟

با ذهنی اشفته وارد اتاق شدم
_ا تو چرا اوردی مگه نرگس فلجه... اه خدمتکاراهم تن...!!
+بسه... خودم خواستم برات بیارمش

متعجب نگاهم کرد ولی من بی حوصله کمکش کردم بشینه سینی رو روی پاش گذاشتم

خیلی آروم دست رو بازوم گذاشت
_امیر... چیزی شده..؟؟
نمیخواستم حرف بزنم و صدای بشنوم کاشکی بفهمه

سرمو با نشونه منفی تکون دادم
+میرم باشگاه فعلا...!!
به صدا زدنش توجه ای نکردم مغزم خیلی اشفته بودو

من اینجوری نمیتونستم هیچ موجود زنده ای رو تحمل کنم
بهترین گزینه ورزش کردنه..!!
تمام مدت همه حرص و خشمم رو روی دستگاها خالی کردم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 19:41


#پارت248

#هرزه‌ی‌پاک

اهی کشید
+برای رفتن ازاد شدن خیلی تلاش کردم... رفتم تا ورودی آزاد شدن ولی نرگس من نامرد نیستم اسیر عفت شدم بخاطر ناموسم

سرمو بین دستام فشردم
+ولی بی ناموس نیستم پا روی بچه ای ک از منه بزارم نتونستم تنهاش بزارم..!

دستش رو بازوم نشست
_امیرعلی تو واقعا خانم رو کتک زدی..!!؟؟

سرمو تکون دادم دستش از دستم جدا شد ازم ناامید شده بود..؟؟؟

+نرگس به منه 18ساله میگفت پدربچه ای هستی ک از ی زن 40خورده ای سالس خودت بودی روانی نمیشدی ب سیم اخر نمیزدی..؟؟

سری تکون داد نفس عمیقی کشید
_چرا مادر حق باته برای این چیزا خیلی بچه ای...!! بازم ب مردونگیت که بخاطر بچت برگشتی ولی بهتر بود بری و اون بچه..... بیخیال مادر

نفس عمیقی کشیدم
_برای خانم صبحونه میزارم خودم ببرم ی...!!
بلند شدم نشست غصه خوردن کافی بود

+نه خودم میبرم.... نرگس
نگاهی بهم کرد نگاهش پر حرف بود حرفای ک نمیخواست بزنه..!!
+اگر چیزی هست بهم بگو..!!

سینی صبحونه عفت رو به سمتم گرفت
_برای گفتن و فهمیدن دیرشده پسرم همین الانشم درگیرچیزای شدی ک نباید...!!
امشب پارت هدیه داشته باشیم..؟؟؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 16:44


#پارت247

#هرزه‌ی‌پاک
دستاشو با پیشبندش خشک کرد صندلی رو عقب کشید رو به روم نشست..!!

_ببین مادر من ی خدمتکارم حق دخالت ندارم اونقد عقلمم ب کارای شما جوونا میرسه ولی از منو پیرزن بشنو..!!

نفس عمیقی کشید کنجکاو زل زدم بهش
_هرجوری شده از این زن از هرکی ک بهش مربوط میشه دور باش اخروعاقبت نداره..!!

اخمام توهم رفت این دو روز بشدت حرفای همه مرموز مبهم بود

_چرا نذاشتی بچه رو سقط کنه..؟؟ حداقل نگران شبیه عفت شدنش نبودی

پوف دستی به صورتم کشیدم از خودم از کاری ک کردم خجالت میکشیدم ولی باید میگفتم تا می‌فهمید....
برای رفتن ازاد شدن تلاش نکردم

+وقتی اومد خونم گفت باردار نمیخواد سقطش کنه عصبی شدم مثل ی حیون حمله کردم سمتش زدمش جوری ک دیگه نیمه بیهوش بود

نرگس با قیافه متعجب زل زد بهم
+حتی بزور باهاش رابطه برقرار کردم ولی اون هنوزم بچه رو میخواست گفت منو ازاد میکنه ولی بچه رو نگه میداره

نرگس هیع بلندی کشید از حرفام متعجب شده بود

+فکر کردم روزی ک رفتم سفته هارو پاره کنه....گفتم نمیخوام یه امیرعلی یا ی عفت دیگه ب وجود بیاد سقط کن ولی قبول نکرد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 14:17


#پارت246

#هرزه‌ی‌پاک

_انگاری این بچه خیلی برات مهمه حتی مهم تر من...!!
بی حوصله لحاف رو روی تنش درس کردم

اگر دستم بود همین بالشت رو میزاشتم رو صورتش خفه بشه ی دنیا راحت میشدن
+خداشاهده اگر به این سوالات ادامه بدی ول میکنم میرم اه...!!

بی حوصله از اتاق زدم بیرون به صدا زدنش توجه ای نکردم

وارد اشپزخونه شدم با دیدن نرگس لبخندی رو لبم نشست
+سلام بانو خوبی...!!
دستاشو از هم باز کرد

_سلام بیا پسرم برات صبحونه بزارم بخوری..!
تشکری کردم میز جلوم رو پر از مواد غذایی کرد

خنده ای کردم
+ی پنیر چایی کافی بود معده من هنوز ب این تجملات عادت نکرده..!!
اهی کشید

_مادر همون روز ک خانم ازادت کرد باید میرفتی موندنت فقط نابود شدنتو ب همراه داره...!
لقمه تو دهنم مزه ی زهره گرفت

چرا هیچکس درکم نمیکنه که اون بچه برام خیلی ارزشمنده
+نرگس... بخاطر بچه برگشتم نمیتونستم ولش کنم یکی بشه بدتر از عفت
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 12:29


#پارت245

#هرزه‌ی‌پاک

دستش رو شکم برامدش نشست
_فکر نمیکردم برای بچه برگردی ب زندون من
دستمو تکیه گاه سرم کردم

+اون بچه از منه هنوز اینقد کثیف نشدم ک مسئولیت کاری ک کردمو نپذیرم
ابروی بالا انداخت

_عجب مرد کوچک..!!
تک خنده ای کردم
+همین مرد کوچک بارها جرت داده... الانم ازش بارداری

پیروز مندانه ب چهره ی کشیدش نگاه کردم
_پوش از زبون ک کم نمیاری پاشو تو رختخواب کپک زدیم

بی حوصله از جام بلند شدم که یاد مرد دیشب افتادم
+عفت اون.. مرد دیشب...!!

حرفم با صورت جمع شدش قطع شد
_اخ...!!
دستش دور شکمش حلقه شد

شکه زل زدم به وضعیتش یهو با اخ بلندش ب خودم اومدم
بازوشو گرفتم رو تخت خوابوندمش
+چت شد عفت...؟؟؟
_اخ نمیدونم تیرکشید

با نگرانی لحاف رو روی تنش کشیدم
+استراحت کن... نمیخواد بلند بشی..!!
خواست بلند بشه ک فشاری ب کتفش وارد کردم باز دراز کشید
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 12:28


قول شرف میدم همین الان بیوتو عوض کنی♡

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 12:02


‍‌دیدی یه بیو میبینی متنش روحت و ارضا میکنه؟
اینجا معدن اون بیو هاست :

@i_cfs

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 09:19


#پارت244

#هرزه‌ی‌پاک
کل مهمونی ذهنم درگیر حرفای سالار بود
هیچی از حرفای هیچکس نمیفهمیدم
یعنی اگر یارو فحش ناموس بهم میداد فقط سر تکون میدادم

کلافه لباسامو درآوردم با ی شورت زیر پتوخزیدم
_امیر پاشو ی لباسی بپوش بعد بخواب
کلافه پشت بهش کردم پتورو رو سرم کشیدم

+امشبو بیخیال باکلاس بودن بشو خستم شب بخیر...!
بی توجه ب صدا کردنش چشمامو روهم گذاشتم که بخوابم

اینقد ذهنم مشغول افکار جدید و منفی بود ک نفهمیدم چطوری خوابم برد...!!

_امروز نه... نمیتونم وقتی میگم نمیتونم چرا سعی داری اجبارم کنی ک بیام... نه ی مقدار زیر شکمم درد میکنه میترسم برای بچه مش

با صدای آروم عفت چشم باز کردم
+چیشده...!
هول شد تلفن رو قطع کرد دستشو رو سینش گذاشت برگشت سمتم

_ترسیدم...!!!
اشاره ای ب شکمش کردم
+نترس گفتی زیر شکمت درده پس چرا ایستادی.. بیا بشین

با استرس خندید
_اخه میدونی عادتمه با تلفن حرف میزنم راه میرم..!!
دستشو گرفتم اروم رو تخت نشست
+عادت هاتو ترک کن ب بچه اسیبی نرسه
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 22:15


بیایییییننننن چتتتتتت😍👇🏼

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 20:35


#پارت243

#هرزه‌ی‌پاک

ابهت مرد منو میترسوند ازش حس خوبی نمیگرفتم..!!
_ما همش نگران بودیم رابطه تو و عفت ب جاهای خوبی نرسه و...!!!

نگاهی به دورش کرد
_ولی انگاری جای امید هست خوشحال میشم کنارخودمون ب....

عفت دستپاچه دستشو جلوی مرد تکون داد
_اینجا جای این حرفا نیست..!!

گیج زل زدم بهشون مرد خنده ای کرد
_امیدوارم بیشتر بتونیم همو ملاقات کنیم
لبخندی زدم دستشو فشردم

+حتما منم خوشحال میشم..!!
با رفتنشون نگاهم دنبالشون کرد
_چی بهت گفت...؟؟

با صدای سالار کنارم از جا پریدم
+هی اروم..!!
_ببخشید... نمیخواستم بترسونمت.... اون مرد رو میشناسی..؟؟ چی بهت گفت..؟؟

با حرص برگشتم سمتش
+نمیدونم عفت نذاشت حرفشو کامل کنه... بهم بگو واضح بگو
پوفی کشید

_منم درست نمیدونم ولی اینا نقابشونه زیر نقابشون هیولاهای پنهان شده ک خون امسال منو تو رو میخورن تا جون تازه بگیرن

گیج تر کلافه تر زل زدم بهش!دست رو شونم گذاشت
_سعی کن سراز کارش دربیاری ولی قاطی نشی...! هیچ وقت قاطیشون نشو
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 19:50


#پارت242

#هرزه‌ی‌پاک

سرشو نزدیک تر آورد انگاری میترسید کسی صداشو بشنوه..!!

_نطفه؟؟؟ باید میرفتی پسر دمتو میذاشتی رو کولت میرفتی میدونی اینا چ ادماین..؟؟

اخمام توام رفت چی داشت میگفت
+متوجه حرفات نمیشم..!!
پوفی کشید
_تو. چی میدونی درمورد شغل خانمت..؟؟

زل زد تو چشمام منتظرنگاهم کرد
_هوم چی میدونی...!!؟؟
کلافه از نفهمیدن منظورش دستمو محکم رو موهام کشیدم

+تاجای ک میدونم سهام داره شرکت تولید لباسه... و
با عجله پرید وسط حرفم

_اینا کثیف تر این چیزین که فکر میکنی...! باید میرفتی با بله گفتنش توهم وارد این ماجرا شدی

مات زل زدم بهش نمیفهمیدم منظورشو
+واضح....!!
ادامه حرفم با اومدن ژیلا نصف موند

_عزیزم بریم برقصیم...!!
سالار با لبخند همراهیش کرد به سمت پیست رقص رفتن

من غرق شدم تو صحبت های سالار...!!
وارد چی شدم..؟؟
_عزیزم...؟؟

با دیدن عفت کنار مرد با ابهتی نفس عمیقی کشیدم
+جانم... معرفی نمیکنی..؟؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 18:17


#پارت241

#هرزه‌ی‌پاک

با ابروهای بالا رفته بحثشون رو تماشا میکردم انگاری پسره بدجور گلوش پیش ژیلا گیرکرده

که اینقد نگرانشه...!!
سالار_خب امیرجان بیا این خانمارو تنها بزاریم... بریم یکم گپ بزنیم
موافق حرفش بودم نگاهی به عفت کردم

+مواظب خودت باش... برمیگردم!!!
باشه ای گفت همراه سالار راه افتادم
_هی پسر نوشیدنی میخوری...؟؟

اصلا نمیخواستم با ظرفیت کمی ک دارم مست کنم
+نه ممنون..!!
سری تکون داد لیوان نوشیدنی روبرداشت ب سمتم گرفت
_بدون الکل..!!

ازدستش گرفتم
+ممنونم..!!
_میتونم ی سوال بپرسم..؟؟؟
سری به نشونه اره تکون دادم انگارتو پرسیدن تردید داشت

_چطوری راضی ب این ازدواج شدی.....؟؟ نمیخوام بدبرداشتی کنی ها منی هم ک میبینی ب عنوان دوست پسرم
زل زدم تو صورتش سوالی ک هنوز خودم درگیرشم

+نمیدونم چطوری شد ولی من مثل این جماعت بی رحم نیستم نتونستم نطفه ای ک از منه تو شکمش رو تنها بزارم..!!

متعجب زل زد بهم انگاری ک عجیب ترین چیزو براش تعریف کردم
_یعنی تو بخاطر ی بچه راضی ب ازدواج شدی؟؟ پسرهمه چی اینجوری ک میبینی نیست
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 16:41


#پارت240

#هرزه‌ی‌پاک

با بله گفت عفت بوسه ای رو پیشونیش زدم
سیل تبریک ها به سمتمون رونه شد

_ببخشید اقا این بسته رو یکی براتون فرستاده
بسته ی بزرگ رو گرفتم کنار بقیه کادو ها گذاشتم

عفت _کی فرستادش...؟؟؟
تا خواستم حرفی بزنم زنی نزدیکمون شد دستی رو شکم عفت کشید

_خیلی برات خوشحالم انگار اینبار جفت حقیقیتو پیدا کردی
لبخندی ب زنه زدم که عفت سرشو رو شونم گذاشت

عفت_اره خیلی خوشحالم بهترین بارداری رو تجربه کردم سر سمیرا بارداریم شبیه ی شکنجه بود ولی الان امیر نمیزاره کوچیک ترین کمبود عاطفی حس کنم

زن خندید که دست مردی دور کمرش حلقه شد اونم مثل من ی پسرجوون کنار ی زن سن بالا بود

_سالار هستم همسر ژیلا بهتون تبریک میگم هم برای کوچولو هم برای ازدواجتون
+امیرم خوشبختم از اشنایتون ...! ایشالله روزی خودتون

ژیلا با حرص برگشت سمت سالار مشتی ب سینش زد
_نگاکن اقا نمیزاری باردار بشم.... اه

بوسه ای رو سر ژیلا زد
_بخاطر خودت نمیزارم عزیزم.... بهتره اینجا این بحثو ادامه ندیم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 16:18


یه درونگرایِ اورثینکر اگر چنل میزد میشد این:
@overthink

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 12:34


#پارت239

#هرزه‌ی‌پاک

بدون توجه به حرفاش از خونه انداختمش بیرون.. بخاطر شدت زیاد پرت کردنش

سخت تعادلشو بدست اورد
+بدن ساختم برای بی ناموسای مثل تو زورم بهشون برسه
برو دیگه هیچ وقت اینجا پیدات نشه

خندش بلند شد انگشتشو به نشونه تهدید جلو صورتم تکون داد

_حالا حالاها باید منو ببینی نه تورو نه عفت رو راحت نمیزارم طلاقش دادم تا مثل زالو خونمو نمکه ولی نمیزارم ی اب خوش از گلوتون پایین بره...!!

دیگه تحملش سخت شد به سمت در حیاط اشاره کردم
+باشه حرف بعدیت هم نزده قبول بفرما بیرون....!!
محترمانه برو مجبورم نکن زنگ بزنم با اردنگی پرتت کنن بیرون

خنده ای کرد به سمت در قدم برداشت خنده هاش روحمو خراش میدادن

_هی پسر.... مواظبت ب شاه ک*ص باشه توی 18سالگی ی شاه ک*ص تور کردی اوفففف دمت ....!!

مغزم قفل کرد تن گر گرفتم رو به سمتش کشبدم یقشو چسبیدم
+چ گه.....!!

_امیر علی...!!
با دیدن عفت با رنگی زرد تسلیم عقلم شدم خشممو کنار گذاشتم

+ باره دیگه درمورد زن من اینجوری حرف بزنی جوری چوب تو کو نت میکنم که از دهنت بزنه بیرون فهمیدی...؟؟ حالاهم گمشو بیرون مرتیکه ی حرومی...!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 08:28


#پارت238

#هرزه‌ی‌پاک

جنس صدای شکنندشو خوب میشناختم
بوسه ای روسرش زدم که برگشت سمتم تو بغلم فرو رفت صورتشو به سینم فشار داد

چشمامو محکم به هم فشار دادم..! خدا خودت بخیر بگذرون
+لطفا برید... نمیخوام روحیشو از این بدتر کنید

مرتیکه ی رو مخ تک خنده ای کرد
_اون خال زیر باسنش خیلی جذابه مگه نه..؟؟
تنم یخ کرد مات نگاهش کردم که خندید

درسته شوهرسابقش بود حس می‌کرد خیانت دیده ولی اینقد حروم زادس ک جلوی من از تنش اینجوری حرف بزنه؟؟؟؟

تنم داغ کرد حس میکردم سیم پیچاس مغزم اتصالی کرده
حال خوبی نداشتم به سمتش قدم برداشتم که بازوم توسط عفت کشیده شد

صدام ب شدت گرفته بود از دست مشت شدم مشخصه میخوام دهنشو صاف کنم

+مشخصه چرا بهت خیانت کرد تو ی بی غیرتی ولت کنن درباره خال بدن زن سابقت جلوی همه هم حرف میزنی

درو بهش نشون دادم
+بسلامت... خوش گذشت...!!!
حرصی دندوناشو به هم سابید

_چرا برم...؟؟ میخوام کادو باتون بدم اا میگه میشه عقد بدون کادو
با این مرد نمیشه مثل ادم برخورد کرد

بازوشو گرفتم دنبال خودم کشید
_هی پسر چ زوری داری بهت نمیاد 18 سالت باشه ها..!!
@Loveyou_hoot