رمان و داستان بدون سانسور 💦 @loveyou_hoot Channel on Telegram

رمان و داستان بدون سانسور 💦

@loveyou_hoot


معدن رمانهای هات و بدون سانسور💦🔞

رمان و داستان بدون سانسور 💦 (Persian)

با خوشامدگویی بی‌پایان به کانال رمان و داستان بدون سانسور 💦 که با نام کاربری @loveyou_hoot شناخته می‌شود، خوش آمدید! این کانال به معرفی رمان‌های هیجان‌انگیز و داستان‌های جذاب و بدون سانسور می‌پردازد. با عضویت در این کانال، شما به دنیایی از داستان‌های خارق‌العاده و فوق‌العاده بدون هیچگونه محدودیت یا سانسور وارد خواهید شد. اگر به دنبال تجربه‌ی لحظاتی پر از هیجان و جذابیت هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. از دست دادن این فرصت را به هیچ عنوان نخواهید خواهید داد!

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 22:47


۵۰ درصد کش بک تضمینی فقط روی کازینو اوولوشن(درصورت باخت ۵۰ درصدپولتون بازگشت میخوره)
#توکنو معتبرترین سایت جهانی
👑تنها کازینوی زنده #اوولوشن برای
کاربران
#ایرانی در سایت بین المللی #توکنو
🏆بازیهای پر طرفدار #باکارات #بلک_جک #پوکر و #رولت🛍
🛍 بونوس اولین شارژ ۵۵٪
🛍بونوس دومین شارژ ۷۵٪
🛍بونوس سومین شارژ ۱۰۰٪برای واریزیهای #ریالی و ارزهای #دیجیتال برای بازیهای ورزشی و کازینویی👉
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز👇
Tokeno.com
Tokeno.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 21a😍👇
https://t.me/tokeno_official_fa

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 21:12


#پارت192

#شهوت‌انتقام

با ذوق به بوتیک محسن نگاه کردم، فروشنده با دیدن محسن گل از گلش شکفت و با خنده مشغول سلام و احوالپرسی شد.

زیر چشمی به لباس ها نگاه کردم، بیشتر شلوار بود.

محسن با دست هاش دور کمرم رو اندازه گرفت و سریع یه شلوار از رگال برداشت.

- بدو این رو بپوش ببینم اندازه ست یا نه، بدو.

نفس عمیقی کشیدم و شلوار رو ازش گرفتم، بانگاه دنبال اتاق پرو گشتم که یهو محسن دستش رو پشت کمرم گذاشت و من رو به طرف اتاق پرو گوشه ی اتاق هدایت کرد.

- زود باش بچه، دیر بشه حسین شروع به غر زدن می کنه حوصله ندارم.

چشمی گفتم و سریع تو اتاق پرو شلوارم رو عوض کردم.

لعنتی خیلی خوشگل بود!

زیاد از شلوار ها رنگی خوشش نمی اومد برای همین فقط شلوار یخی و نوک مدادی و مشکی برام انتخاب کرد.

بعد از برداشتن کلی شلوار اون ها رو روی میز گذاشت و بهم گفت:

اونی که پاته رو عوض نکن، بیا بریم چندتا بلوز هم برات بخرم.

با نگاه دنبال بلوز گشتم ولی... خب فقط شلوار بود که!

دستم رو دنبال خودش کشید و به طرف بوتیک بعدی رفت‌.

- اینم مال منه، در اصل جفتشون یکی بودن ولی ترجیح دادم جداشون کنم.

چشم هام دوتا توپ پینگ پنگ شدن، دایی هم نمی دونست؟ اگه نمی دونست چطور وقت کرد...

- کی وقت کردی بوتیک بزنی؟

نیم نگاهی بهم انداخت، یه نگاهی تو بوتیک چرخوند و همزمان که برام دنبال لباس می گشت گفت:

پارسال، فروردین ماه.

لبخند محوی زدم، برخلاف حسام و حسین زیادی به سرمایه گذاری علاقه داشت و هر بار همه رو سوپرایز می کرد.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 21:11


بیایییییننننن چتتتتتت😍👇🏼

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 19:37


#پارت191

#شهوت‌انتقام

- خب قراره چی بخریم؟

نیم نگاهی بهم انداخت.

- وسایل ماهیگیری.

پشت چشمی براش نازک کردم، با دیدن صورتم زد زیر خنده و سری به نشونه ی تاسف تکون داد.

- خب آخه سوالت مسخره ست، خوبه از اول گفتم بذاره لباس بگیریم.

به طرفش چرخیدم و حرصی لب زدم:

منم می دونم قرارع لباس بخریم ولی میگم کجا؟ کدوم منطقه.

خواست بازم مسخره کنه که سریع ازش رو گرفتم.

- باشه نگو.

حالا برا منم چندان مهم نبود بفهمم کجا قراره بریم، جلوی یه پاساژی نگه داشت و گفت:

بیا پایین.

سریع از ماشین پیاده شد، نفس عمیقی کشیدم و با یه لبخند محو از ماشین پیاده شدم، هنوز به خاطر این که برای اولین بار با هم بیرون رفتیم تا برای من لباس بخریم ذوق داشتم.

از بازوش آویزون شدم، هردو وارد پاساژ شدیم و بعد از چند متر قدم زدن جلوی یه بوتیک ایستاد.

- هرچی دلت می خواد از این جا ببر، بوتیک خودمه.

ناباور بهش نگاه کردم، کسی هم می دونست؟

طولی نکشید که آروم گفت:

اگه بفهمم کسی از خانواده خبردار شده بوتیک دارم روی سگم بالا میاد پس تو این موضوع سعی کن چیزی نگی.

آب دهنم رو قورت دادم و سریع ازش نگاه دزدیدم و به بوتیک رو به روم نگاه دوختم.

چقدر هم بزرگ بود! چرا در موردش چیزی نمی دونستیم؟

اون... اون از بین همه اعضای خانواده‌اش فقط به من گفت.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 17:39


#پارت190

#شهوت‌انتقام

شونه بالا انداخت و بی خیال استارت زد، با حرکت ماشین لپ هام رو پر از هوا کردم و به طرف شیشه ماشین برگشتم.

- قرار شد تا ساعت پنج کارمون تموم بشه ها، اون جا لباس دستت میدم زود پرو می کنی یه چرخی جلوم می خوری بعد لباس بعدی رو می پوشی، اصلا وقت برای تلف کردن نداریم.

سری تکون دادم و به بیرون خیره شدم، محسن قبلا...
من رو با ماشین جایی نمی برد.

- محسن، چرا یهویی این قدر باهام خوب شدی؟ یادمه هروقت من رو می دیدی بهم اخم می کردی.

بدون این که به طرفم برگرده جواب داد:

این که همه اش دور و بر حسام بودی رو مخم بود، می خواستم هر جور که شده بترسونمت طرفش نری.

پولی کشید و حرصی گفت:

همه اش یا بغلت می کرد یا بدون اجازه می رفت تو اتاقت، از وقتی که اومدی خونه مون بهت نگاه کردم و آروم به خودم گفتم این یکی مال منه، تو رو عروسک خودم می دیدم، دلم نمی خواست حسام دور و برت باشه.

گوشه ی لبم رو گاز گرفتم و ذوق زده گفتم:

حسودی می کردی؟

اخم هاش رو تو هم برد و با تحکم گفت:

هیس، صدایی نشنوم.

از سرخ شدن گوش هاش فهمیدم خجالت زده شد، غش غش خندیدم و پریدم لپش رو محکم بوسیدم.

- وحشی مغرور.

چپ چپ بهم نگاه کرد و سعی کرد لبخند محوش رو از بین ببره، دوباره به رو به رو نگاه کرد و خیلی آروم زمزمه کرد:

هیس حواسم رو پرت نکن، رسیدیم خونه به خاطر این همه شیطنت تنبیه میشی.

بازوش رو بغل کردم و با خنده به رو به رو نگاه کردم.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 15:44


#پارت189

#شهوت‌انتقام

سری تکون داد و کلافه به ساعت نیم نگاهی انداخت.

- اوکیه داداش ولی پنج باید حرکت کنیما، زمستونه هوا زود تاریک میشه.

محسن بی خیال سری تکون داد و بازوم رو دنبال خودش کشید.

- باشه بابا، مگه مدرسه ست بخوایم سر وقت بریم؟ تاریک هم باشه خیر سرمون دوتا مردیم، نکنه از تاریکی می ترسی؟

حسین پوفی کشید و دیگه چیزی نگفت، هر دو از خونه بیرون زدیم که زودتر به طرف موتور رفتم.

- محسن با موتور بریم؟

ابروهاش رو بالا انداخت.

- نه، قراره کلی لباس بخریم، کجا بذارمشون؟ بدو وقت نداریم.

لب هام رو آویزون کردم و آروم دنبالش رفتم.

در ماشین رو برام باز کرد و کمی دستش رو تکون داد.

- مچ دستم درد گرفته، باید برم دکتر ببینم چشه.

یه نگاه به دستش انداختم و با خنده لب زدم:

شاید وسیله سنگین زیاد جا به جا می کنی.

ابروهاش رو بالا انداخت و به طرفم خم شد.

- نه دخترم من تو رو جا به جا نکردم.

در رو بست، گیج به در نگاه کردم و با خودم گفتم منظورش چیه؟

یهو چشم هام گرد شد و هینی کشیدم، تا محسن سوار شد به طرفش چرخیدم و کفری لب زدم:

یعنی میگی من سنگینم؟

سری به نشونه ی مثبت تکون داد و شونه هاش رو بالا انداخت.

- من که چیزی نگفتم.

سرم رو بالا انداختم و حرصی لب زدم:

چرا همین الان گفتی، گفتمت شاید چیز سنگین جا به جا کردی و تو گفتی نه تو رو جا به جا نکردم... همین الان گفتی محسن.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 14:56


#پارت188

#شهوت‌انتقام

حسام همزمان که از اتاق بیرون می رفت ناراحت گفت:

ولی تو هم همیشه در نزده میای تو، این عادلانه نیست.

محسن بی خیال جواب داد:

دیگه این جوریاست، بدو ببینم.

با رفتن حسام در رو بست و به طرفم اومد.

- نمی خوای لباس هات رو جمع کنی؟ یه هفته اون جا می مونیم.

گوشه ی لبم رو گاز گرفتم و آروم لب زدم:

لباس هام زیادی خوب نیستن.

اخم هاش رو تو هم برد و به طرف کمد رفت، لباس هام رو قشنگ نگاه کرد و بعد عصبی لب زد:

چرا دختر این خراب شده یه لباس درست و حسابی نداره؟ به من اعتماد نداشتی چرا به بابا نگفتی لباس نداری؟

کمی جا به جا شدم که یه مانتو شلوار برام در آورد و به طرفم گرفت.

- بگیر این ها رو بپوش، باید بریم خرید، با این لباس ها نمی تونم ببرمت‌.

یعنی قرار بود باهم بریم...

ذوق زده پریدم و از گردن محسن آویزون شدم.

با دیدن ذوق زدگیم بغلم کرد و گردنم رو محکم بوسید.

- بدو نیلا، قرار شد عصر حرکت کنیم، بپوش دختر.

چشمی گفتم و زود لباس هام رو عوض کردم.

محسن با اکراه شال رو روی سرم انداخت و دستم رو دنبال خودش کشید.

حسین با دیدنمون اخم کرد و کلافه گفت:

پس کجا دارید میرید؟ دیر میشه این جور.

محسن نیم نگاهی به داداشش انداخت و کلافه گفت:

مامان یه دست لباس درست و حسابی برا نیلا نگرفته بود، همه قدیمی و بعضی هاشون پاره شدن، زود میرم براش چند دست لباس بخرم و بر می گردم.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 14:55


دورتموند - بایرلورکوزن
ساعت ۲۳:۰۰

🛍 بونوس اولین شارژ ۵۵٪
🛍بونوس دومین شارژ ۷۵٪
🛍بونوس سومین شارژ ۱۰۰٪
من سارا ادمین کانال با بازی وپیشبینی روزانه نزدیک 7 میلیون پول در میارم در توکنو من دومیل کاشتم7 میل بردم😀
🎲خسته شدم بس اینور اونور سایت دیدم کلی تحقیق کردم سایت توکنواز هر لحاظ اوکی و تایید شدس کلی بازی کازینویی داره و کلی اپشن شرطبندی 💸
10% #کش بک تضمینی🫴
لینک ثبتنام و دریافت جوایز
ثبتنام کن جوایز دریافت کن👇
Tokeno.com
Tokeno.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 21g😍👇
https://t.me/tokeno_official_fa

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 12:44


#پارت187

#شهوت‌انتقام

دایی بهم اجازه ی رفتن با محسن رو داد، محسن هم کش و قوسی به تنش داد تا کمی استراحت کنه.

می خواست از تعطیل بودن امروز نهایت استفاده رو ببره و به قول خودش تا ساعت ها خواب بمونه.

تا به اتاقم رفتم خودم رو روی تخت انداختم که همون لحظه در باز شد و حسام ناراحت به اتاقم اومد.

اگه محسن بفهمه حتما باز دعوام می کنه.

- از عمد این جوری کردی که مامانم از خونه بره؟

ناباور به حسام نگاه کردم، عصبی گلدون روی میز رو روی زمین انداخت و حرصی لب زد:

تو از اولم با مامانم مشکل داشتی، از عمد کلی دروغ گفتی تا مامان و بابام دعوا کنن و از هم جدا شن، تو خودت خانواده نداری از عمد می خوای خانواده ی منم ازم بگیری، چرا تو هم با مامان و بابات نمردی؟ هان؟

خفه دهن باز کردم اما هیچ حرفی از دهنم خارج نمی شد، حسامی که فکر می کردم مهربون تر از همه ست تا فرصت پیش اومد هرچی از دهنش در اومد بارم کرد و من چه ساده بودم که...

- از خونه ی ما گمشو برو بیرون، قرار بود خونه بدیم بهت که بی سرپناه نمونی ولی تو مامانم رو اذیت کردی.

نفس عمیقی کشید و دهنش رو با غیظ باز کرد اما‌‌...

- چی گفتی؟

حسام با ترس به طرف محسن برگشت، با این که تپل بود ولی جلوی محسن مثل بچه ها می موند.

- از نیلا معذرت خواهی کن.

حسام بغض کرد، ناراحت زمزمه کرد:

به خاطر اون مامانم رفت‌.

محسن جدی به صورت گریون حسام خیره شد و با تحکم گفت:

تو که تو اتاقت بودی از کجا می دونی نیلا چی گفت؟ حتما مامان زنگ زد بهت و پرت کرد، آره؟

حسام سرش رو پایین انداخت، محسن در رو بازتر کرد و عصبی به بیرون اشاره کرد‌.

- بار بعد بدون در زدن بری تو اتاق نیلا به بابایی میگم، بدو برو اتاقت، بدو.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 09:26


#پارت186

#شهوت‌انتقام

زن دایی به من و من کردن افتاد.

گاهی یه نگاه عصبی به من می نداخت و گاهی جلوی عمو مظلوم نمایی می کرد.

- بگو که کاریت نکردم نیلا! بگو که کلی دروغ به محسن گفتی تا این حرف ها رو بزنه، چطور تونستی پسرم رو بازیچه دستت کنی؟ من چطور می تونم یه دختر بچه رو الکی بزنم؟

دروغ! انگاری از کل دین فقط محرم و نامحرم حالیش بود... دروغ گفتن براش مثل آب خوردن بود و اون رو گناه نمی دونست.

- نیلا بگو دیگه.

محسن عصبی به صندلی تکیه داد و برای این که باباش رو آتیشی تر کنه گفت:

من دختر عمه ام رو برای خودم می خوام، مامانم هم که فهمید خواست بدنش به ماهان، فکرش رو بکن بابا! برای این که دختر عمه مون از خونه بیرون بره خواست بدتش به یه پسر بی عرضه و هوس بازی که حتی بلد نبود شلوار خودش رو بکشه بالا، الانم تنها مشکلش اینه که نیلا دور و بر من نباشه.

دایی نمی دونست از نیمه ی اول حرف محسن شاد باشه یا از نیمه ی دوم حرفش عصبانی.

من رو می خواد؟ یعنی می خواد به عمو بگه که من رو مثل عروسکش می دونه و هروقت دلش خواست بهم دست می زنه؟

ترسیده نگاهی به محسن انداختم که یهو سرم داد زد:

چرا حرف نمی زنی؟ اون روز که مجبورت کرد کل خونه رو تمیز کنی فقط برای این که اذیتت کنه، یا اون روزی که در حد مرگ کتک زد و بعد گفت از پله ها افتادی چی؟ همه اینا رو می خوای ساکت بمونی؟

سرم رو پایین انداختم، دایی با شنیدن حرف های محسن دیوونه شد و از جا بلند شد.

دعوای سختی با زندایی کرد تا این که زندایی برای بار دوم قهر کرد و به خونه ی پدرش رفت.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 09:22


🖥دیگه پول به سرور v2ray نده .
خودم از اینجا ورمیدارم سرعتش از پولیا بیشتره 👇
🔗@V2ray_alpha

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 09:22


سـرور V2RAYNG بـدون قطـعی :

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 07:58


#پارت185

#شهوت‌انتقام

رفته رفته اخم های دایی درهم و ترس زندایی بیشتر می شد.

من خودم هم به خاطر اون فضای متشنج به ترس و لرز افتاده بودم تا این که دایی نگاه تندی بهم انداخت.

- نیلا یه بار می پرسم، دوست ندارم دروغ بشنوم، این زن تو رو زد؟

بغض کرده به محسن خیره شدم، دستش رو دور کمرم حلقه کرد و با یه اشاره ی کوچولو به باباش گفت:

بگو دیگه! از چی می ترسی دختر؟

آب دهنم رو قورت دادم و نگاه لرزونم رو به چشم های سرخ زن دایی دوختم.

- اگه دهنت به دروغ باز بشه استخون هات رو می شکنم، اوکی شد؟

محسن ریز ریز تو گوشم می گفت حرف بزنم و با کلی تهدید من رو ترسوند تا دروغ نگم، از این ور دایی بود که صورتش سرخ شده بود و زندایی هم که دیگه...

- بگو نیلا.

با داد دایی زدم زیر گریه و به پیراهن محسن چنگ زدم، لرزون لب زدم:

نمی تونم بگم، می ترسم باز...

- می ترسه باز کتک بخوره، اگه تو وسایل مامان بگردی یه ترکه پیدا می کنی، اون رو ممنوعه ترین جاهای بدن نیلا هم با ترکه خط انداخت، از وقتی که بچه بود از دست مامان کتک می خورد و الانم دست از کارهاش بر نداشت، اگه مثل پروانه دور نیلا نمی چرخیدم از این بدتر هم به سرش می اومد.

این وسط حسین با یه نگاه عجیب به داداشش نگاه می کرد، نه تنها پشت مامانش رو نگرفت بلکه خیره به داداشش بود تا بفهمه کار به کجا می کشه.

- راست میگه زن؟ تو خواهر زاده ی من رو زدی؟ امانت خواهر خدا بیامرزم رو؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

10 Jan, 07:55


الاهلی عربستان - الشباب
ساعت۲۰:۳۰

🛍 بونوس اولین شارژ ۵۵٪
🛍بونوس دومین شارژ ۷۵٪
🛍بونوس سومین شارژ ۱۰۰٪
من سارا ادمین کانال با بازی وپیشبینی روزانه نزدیک 7 میلیون پول در میارم در توکنو من دومیل کاشتم7 میل بردم😀
🎲خسته شدم بس اینور اونور سایت دیدم کلی تحقیق کردم سایت توکنواز هر لحاظ اوکی و تایید شدس کلی بازی کازینویی داره و کلی اپشن شرطبندی 💸
10% #کش بک تضمینی🫴
50%کش بک مختص کازینو

خدایی کدوم سایت ایقدر اپشن داره؟
لینک ثبتنام و دریافت جوایز
ثبتنام کن جوایز دریافت کن👇
Tokeno.com
Tokeno.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 21R😍👇
https://t.me/tokeno_official_fa

رمان و داستان بدون سانسور 💦

09 Jan, 21:22


#پارت185

#شهوت‌انتقام

زن دایی با شنیدن این حرف کم مونده بود بترکه، با غیظ نگاه تندی بهم انداخت و کفری از جا بلند شد.

- من راضی نیستم.

محسن بی خیال بود و با تشکر به پدرش نگاه می کرد، من ذوق زده بودم و تنها نفری که تو جمع ما عصبی بود، البته به غیر از زن دایی حسام بود.

نگاهش یه جورایی خالی از احساس و با شک بود، اخم هاش رو توی هم برد و بی حرف به طرف اتاقش رفت.

حسین هم که فارغ از دنیا مشغول خوردن شامش بود.

- محسن برات مهم نیست من چی می گم؟ عین خیالت نیست نه؟ من راضی نمیشم با یه دختر نامحرم برید...

+ صیغه اش کنم اوکی میشه؟ عقد چی؟

با حرف محسن رنگ از رخ زن دایی پرید اما دایی... انگاری حرف محسن به مذاقش خوش اومده بود.

- این دختر هرزه رو می خوای عروسم کنی محسن؟

محسن بی خیال شونه بالا انداخت و با تمسخر گفت:

اول و آخرش عروستون میشه، با نامزد شدن مشکلی ندارم.

دایی حرف نمی زد اما شادی رو می شد توی صورتش دید، فکر نمی کردم محسن هرچی بگه تایید میشه! الان فهمیدم چرا هربار که بهم نزدیک می شد ترسی از کسی نداشت، می دونست چی بگه!

دیدن جلز و ولز کردن زندایی باعث شد محسن به پدرش بگه:

این جوری مشکل مامان حل میشه! من نمی تونم دختر عمه ام رو بذارم کنار مامان بمونه، همه می دونیم از نبودت استفاده می کنه و با ترکه به جونش میفته.

دایی ناباور به زندایی نگاه کرد، من خودمم فکر نمی کردم محسن این قدر سریع بره به پدرش بگه زندایی چه بلایی سرم میاره.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

09 Jan, 19:45


#پارت183

#شهوت‌انتقام

لب هام رو آویزون کردم، نگاه خیره ای به لب هام کرد و با تعلل گفت:

این جوری نکن وگرنه لب هات رو قورت میدم، توله سگ.

نخودی خندیدم که کنار گوشم لب زد:

پاشو باید بریم درمورد رفتنت با ما به بابا بگیم.

سری تکون دادم و هر دو برای عوض کردن لباس هامون از جا بلند شدیم.

***

- هیچ می فهمی چی میگی محسن؟ دختر مجرد و نامحرم رو می خوای با اکیپ کافر و بی دینتون ببری بیرون؟ هیچ جا هم نه و شمال؟

محسن با اخم به مامانش نگاه کرد، هی می خواست چیزی بهش بگه اما بازم به حرمت این که مامانشه چیزی نگفت.

نفس عمیقی کشید و خیره به دایی گفت:

خیلی وقته بیرون نرفتیم، اون جا من و حسین مراقبشیم، حسام هم اگه درس نداشت با خودمون می بردیم و...

- اصلا و ابدا، مگه این که از روی جنازه ی من رد بشید، این دختر رو هیچ حاتمی بری محسن.

محسن از حرف های مامانش عصبی شد و با حرص به دایی گفت:

بابا اجازه میدی یا نه؟

دایی نیم نگاهی بهم انداخت، با نگاه سعی می کردم التماسش کنم که...

- باید خوب مراقبش باشی محسن، دست خودت امانت می سپرم.

دایی با طعنه لب زد:

گوشت رو می سپری دست گربه؟

دایی با اخم به زنش نگاه کرد و بعد از کمی خیره شدن گفت:

محسن پسر داییشه، کسی جز ما رو نداره، اگه چیزی هم بشه یا اتفاقی بینشون بیفته صد در صد جلوشون سنگ نمی ندازم، چه کسی بهتر از خواهر زاده ی من؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

09 Jan, 15:44


#پارت182

#شهوت‌انتقام

خواستم چیزی بگم که انگشت اشاره اش رو روی لب هام فشرد و با نگاهی جدی و سخت زمزمه کرد:

به حرفم گوش کن دختر، مطمئن باش چیزی نمیگم به ضرر خودت تموم بشه.

این همه توجه... این همه توجه و انتظار داشت قلبم به تپش نیفته؟

چرا از اول این قدر بهم توجه نمی کرد؟ به خدا اگه از بچگی محبت هاش رو می دیدم تا آخر عمر کنیزیش رو می کردم.

تو خونه ای که همه ی آدم هاش بی رحمن بودن محسن تو زندگیم بهشته‌‌.

نرم توی بغلش جا گرفتم و دست هام رو دور گردنش حلقه کردم، بوسه ای به گردنش زدم و اون به نوازش کردن سرم اکتفا کرده بود.

شاید اون هم باورش نمی شد دختر افسارگسیخته و همیشه افسرده ای مثل من، این قدر مطیع شده و ناز و عشوه میاد.

- محسن.

بی حرف نگاه خاصش رو به چشم های منتظرم دوخت، نگاه منتظرش کارم رو سخت تر کرده بود.

دلم... دلم می خواست ازش بپرسم ولی...

- دوستم داری؟

وای که مردم بعد از گفتن همین یه جمله ی دو کلمه ای، لعنتی انگار نصف جونم رو از تنم بیرون کشیدن.

محسن انگشت شصتش رو به لب هام کشید و زبونی به لب های گوشتیش کشید.

تمام وجودم گوش شده بود تا جواب رو ازش بشنوم.

از عمد دست دست می کرد تا هیجانم رو بیشتر کنه که...

- هم من هم تو می دونیم جواب سوالت رو نمی دم.

ناباور به چشم های شیطونش دوختم که سفت بغلم کرد و بوسه ی ریزی رو لب هام نشوند.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

09 Jan, 14:24


#پارت181

#شهوت‌انتقام

خم شد لب هام رو بوسید و زبونش رو توی دهنم فرو کرد، نمی دونم چرا این جوری دوست داشت ولی منم مشکلی نداشتم، اول شاید بدم می اومد اما الان...

اومی کشیدم و با لذت زبونش رو مکیدم، چقدر نرم بود!

چونه ام رو گرفت و زمزمه کنان گفت:

دیگه با حسام بازی نمی کنی، خب؟

ناراحت لب زدم:

خب گناه دا...

- بازی نمی کنی نیلا.

سرم رو به سینه اش تکیه دادم و آروم گفتم:

چشم.

دستی به موهام کشید و با لذت لب زد:

آفرین دختر خوب، همیشه مطیع و حرف گوش کن باش، برای فردا آماده شو برنامه ریختن برا شمال.

چشم گرد کردم، مگه قرار نبود چند روز بعد برن؟ شایدم گفته بود فردا و من حواسم نبود.

لب هام رو آویزون کردم و پرسیدم:

حالا چرا تا اسم مسافرت میاد باید بریم شمال؟

با خنده به چشم هام خیره شد.

- می خوایم بریم جنوب؟ می خوایم بریم دریا شمال به ما نزدیک تره، دوست نداری نمی برمت.

سریع بازوش رو بغل کردم و تند تند گفتم:

نه بابا یه چیزی گفتم حالا، یعنی زن عمو می ذاره من بیام؟

سری تکون داد و بی خیال گفت:

اگه نری اجازه بگیری می ذاره.

ترسیده لب زدم:

اجازه نگیرم؟ می کشه من رو...

چپ چپ بهم نگاه کرد که زود ساکت شدم.

- جلوش مظلوم نشو، اگه ازش اجازه بگیری به خودش حق میده برات تعیین تکلیف کنه، برو از بابا اجازه بگیر... بگو محسن گفته بریم شمال... خودم اون موقع کنارتم حرفت رو تایید می کنم، بابا اگه قبول کنه مامانم دیگه رو حرفش حرف نمی زنه.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

09 Jan, 12:17


#پارت180

#شهوت‌انتقام

- خیلی بزرگه محسن، نمی تونم، همون جلو خوب بود دیگه.

با یه فشار دیگه همه اش رو وارد کرد که سعی کردم کمی جلو برم تا در بیاره اما دست هاش رو دور پاهام حلقه کرد و کامل بهم چسبید.

رنگ به رو نداشتم و حس می کردم جر خوردم.

صدای تلمبه هاش حالم رو بد کرد تا این که به خاطر تلمبه های سریع و صدای آب جیش کردم.

محسن خندید که سرخ شده ازش نگاه گرفتم، بعد از چند تلمبه ی قوی آبش رو با فشار داخلم خالی کرد و اسپنک محکمی به پشتم زد.

بی حال خواستم کنار برم که سریع من رو چرخوند و پاهام رو بالا داد.

- کجا؟ تو هنوز خالی نشدی بچه.

گیج بهش نگاه کردم که زبری ریشش به بهشتم چسبید و با گاز های ریز مشغول خوردن شد.

دستم رو روی دهنم گذاشتم تا صدای جیغ های خفه ام بالا نره، محسن چنان حرفه ای می خورد که کم مونده بود خودم رو خیس کنم.

چنگی به موهاش زدم و خودم رو منقبض کردم که سرعت خوردنش رو بیشتر کرد تا این که به شدت توی بغلش لرزیدم.

خمار بهش نگاه کردم که با لذت گفت:

بشین.

بی حال نشستم که دستم رو دور مردونگیش حلقه کرد.

- این بار خیلی درد داشت؟

با خنده بغلش کردم و گردنش رو بوسیدم، چقدر خوب شده بود! اگه می دونستم این جوری هوام رو داره حاضرم هر کاری کنم.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

09 Jan, 09:05


#پارت178

#شهوت‌انتقام

- آخ توله سگ، این که می دونم از بچگیت زیر خواب خودم بودی حالم رو بدتر می کنه.

بازوم رو کشید و من رو روی پاهاش نشوند، با دست مردونگیش رو روی بهشتم منظم کرد و دوباره لب هام رو خورد.

با وارد شدنش تکونی خودم که سفت نگهم داشت.

چنگی به کمرش دادم و چشم هام رو سفت بستم.

آروم همه اش رو واردم کرد و لب هاش رو فاصله داد اما تو یه میلی متری لب هام نگه داشت.

- وای محسن درد داره، خیلی بزرگه.

با دهن بسته خندید و بوسه ی دیگه ای به لب هام زد.

- بایدم بزرگ باشه توله سگ، حسش می کنی؟

سرم رو آروم تکون دادم که با دست هاش بالا و پایینم کرد.

- آی... آه... صبر کن... درد داره صبر کن.

بی اهمیت به ناله هام سرش رو توی سینه هام فرو کرد و مثل وحشی ها مشغول گاز گرفتن و بوسیدن شد.

بعد از کمی تلمبه زدن خسته شد و کنارم زد، روی زمین دراز کشم کرد و انگشتش رو پشتم وارد کرد که خودم رو منقبض کردم و دردناک گفتم:

از پشت نه.

دستش رو زیر شکمم گذاشت و به حالت چهار دست و پا در آورد، با اون یکی دستش بهشتم رو می مالید و با دست آزادش کمی بازم می کرد.

با حس مردونگیش لبم رو محکم گاز گرفتم، تا کلاهکش وارد شد خواستم جیغ بزنم که زود دهنم رو گرفت.

- آروم باش عروسک، چیزی نیست، کم کم عادت می کنی.

با نفس نفس سعی کردم تحمل کنم اما تا فشار بعدی رو داد زدم زیر گریه.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 21:52


🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞
🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞
🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞🛞
🧨💣 بازی انفجار | CRASH GAME
در لحظه میلیونر شو...
💥بازى انفجار: يه بازى ضريبى خيلى راحت كه تو كسرى از ثانيه ١٠ هزار تومن رو به ميليون ها تومن تبديل ميكنه💥
🤑چند برابر برنده ميشويد💸
🎲خسته شدم بس اینور اونور سایت دیدم کلی تحقیق کردم سایت توکنواز هر لحاظ اوکی و تایید شدس کلی بازی کازینویی داره و کلی اپشن شرطبندی 💸💴
🛍 بونوس اولین شارژ ۵۵٪
🛍بونوس دومین شارژ ۷۵٪
🛍بونوس سومین شارژ ۱۰۰٪
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام کن جوایز دریافت کن👇
Tokeno.com
Tokeno.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 18a😍👇
https://t.me/tokeno_official_fa

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 21:04


بیایییییننننن چتتتتتت😍👇🏼

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 21:03


#پارت170

#شهوت‌انتقام

سکوتم حرصی ترش کرد، یه تکونی به تنم داد و کفری گفت:

نیلا، میگی یا تمام حرصم رو سر تو یکی خالی کنم؟

گریه ام گرفت، سرم رو پایین انداختم و اشک هام روی صورتم خط انداختن.

- نمی دونم ولی گفت باید دکتر چکت کنه تا مطمئن بشم باکره ای.

ابروهای محسن بالا پرید و عصبی به مادرش توپید:

به چه نسبتی؟ مادرشی؟ خواهرشی؟ خاله یا عمه شی؟ تو که هیچ نسبتی باهاش نداری پس به چه حقی بردیش پزشک زنان؟

مامان محسن هیچ حتی من هم انتظار این عصبانیت رو نداشتم.

محسن بهم تشر زد:

تو نمی خواستی بهم بگی؟ همون موقعی که مامانم تو رو برد بلد نبودی بیای پیشم بگی داره این کار رو می کنه؟

لبم رو گاز گرفتم و خفه لب زدم:

ترسیدم کتکم بزنی.

محسن از زور حرص و عصبانیت سرخ شده بود، دستی به صورتش کشید و با غیظ لب زد:

من حتما این موضوع رو به بابا میگم.

زن دایی رنگ پریده بازوی محسن رو گرفت و به زور گفت:

چی میگی پسرم؟ به خاطر این دختر خراب می خوای مادرت رو تو دردسر بندازی؟

محسن نگاه خیره ای به مادرش انداخت و طرد گفت:

چشمت به حسام نباشه و فکر کنی چون اون نمی فهمه کارهات رو کا هم نمی فهمیم، من و حسین خیلی وقته رفتارت رو با نیلا دیدیم و فهمیدیم اوضاع چطوریه ولی گفتیم فعلا زمانش نیست، فکر نمی کردم نفرتت از این دختربچه این قدر زیاد باشه که تا این حد تحقیرش کنی.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 20:55


صحبت های این عطار چه غوغایی کرده 😳👌🏻حتما ببینید👆🏻
داره یه روش گیاهی برای لاغری معرفی میکنه که باعث میشه ماهی 5 تا 7 کیلو لاغر بشید 😐😐

برای دریافت اطلاعات بیشتر و سفارش این چربی سوز لاغری با 50درصد تخفیف ویژه روی لینک زیر کلیک کنید 👇🏻👇🏻👇🏻

https://landing.saamim.com/nBvdo

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 20:02


#پارت169

#شهوت‌انتقام

زندایی هیچ، حتی منم برگام ریخته بود و با تعجب به محسن نگاه می کردم.

محسن با دیدن نگاه خیره ام لبخندی زد و دست بزرگش رو روی سرم گذاشت.

- محسن داری اشتباه می کنی! پسرم این دختر جادوت کرده، تو...

محسن پوفی کشید و حرصی جواب داد:

آخه مادر من یه دختر سیزده چهارده ساله کجا رو بلده؟ این بچه از خونه هم نمیزنه بیرون، برا مدرسه اش هم آسته می‌ره آسته میاد، دیگه کجا رو داره برای...

زن دایی عصبی بهم چشم غره رفت.

- کارت رو کردی؟ هی بهت می گفتم دور پسر ها من نگرد گوشت بدهکار نبود؟ مثل مادر خرابت باید...

بغض کرده سرم رو به کمر محسن تکون دادم که سریع گفت:

مامان، بازم می خوای به خاطر عمه ی خدابیامرزم با بابا دعوا کنی؟

زن دایی کلافه گفت:

اگه باردارش کردی چی؟ چه خاکی تو سرم کنم؟ دکتر که گفته بود باکره ست، چی شد یهو پس؟

محسن که در مورد این موضوع چیزی نمی دونست ابروهاش رو بالا انداخت و با شک پرسید:

دکتر گفت؟ چی گفت؟ کدوم دکتر؟

زن دایی از واکنش تند محسن ترسید و چیزی نگفت، محسن یهو به طرفم چرخید و با اخم گفت:

کدوم دکتر رفتید؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 16:53


#پارت168

#شهوت‌انتقام

رنگ پریده از تخت پایین اومدم و به پیراهن محسن چنگ زدم، با این که باهام بد بود ولی صد بار شرف داشت به ماهانی که جز کثافت و کثافت کاری چیزی بلد نبود.

محسن نفس عمیقی کشید و چشم بست، به سختی داشت عصبانیتش رو کنترل می کرد.

بعد از چند ثانیه سکوت به مادرش خیره شد و گفت:

باکره نیست.

اول با تعجب یه نگاه به من و بعد یه نگاه به محسن انداخت، آب دهنش رو قورت داد و با شک پرسید:

شوخی می کنی دیگه؟

محسن جوری جلوم ایستاد که اگه یهو مامانش بهم حمله کرد بتونه جلوش رو بگیره.

- شوخی با کسی ندارم.

زن دایی به غیظ بهم چشم دوخت و عصبی داد زد:

به ماهان بله میدی زود از زندگی پسر هام گم میشی بیرون.

محسن با اعتماد به نفس به مامانش نگاه کرد و نیشخند زد.

- اگه بابا فهمید با خواهرزاده اش خوابیدم چی کار می کنه؟

زن دایی محکم به صورتش کوبید و عصبی گفت:

نگی به پدرت، به خاطر این ذلیل مرده شوهرم رو به کشتن نده.

محسن بی خیال خندید و مستقیم به چشم های مامانش نگاه کرد.

- جفتمون می دونیم که بابا می خواست دختر عمه ام رو به یکی از ما سه برادر بده، البته منتظر بود بزرگ تر بشه که حالا عیبی نداره، یه خورده زودتر عروس این خونه میشه.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 15:21


#پارت167

#شهوت‌انتقام

زن دایی دست به کمر گفت:

خوشم باشه خوشم باشه، پسر خودم از اومدنم راضی نیست چون یه هرزه زیر پاش نشسته.

زدم زیر گریه و خواستم از خودم دفاع کنم که یهو محسن تو صورتم غرید:

هیس صدات در نیاد.

دهن باز شده ام رو بستم و سرم رو پایین انداختم.

- چه معنی داره دختر نامحرم پسرم رو بغل کنه؟ می بینی چطور داره افسونت می کنه؟ مثل روباه می مونه، فقط حقه و کلک بارشه.

- مامان سرم داره می ترکه، ول کن بچه رو، اگه کسی این وسط گناهکار باشه اون منم چون هربار خودم طرفش می رفتم، هربارم خودم بهش نزدیک می شدم.

زن دایی که حرف های محسن رو شنید نگاه عصبی بهم انداخت و با حرص گفت:

مامان ماهان بهم زنگ زد و تو رو ازم خواست، بهشون گفتم بیان خواستگاری که زودتر بدیمت از دستت راحت شیم.

محسن عصبی از جا بلند شد و جلوی مامانش قد علم کرد.

- دختر سیزده ساله چی از شوهر داری بلده که داری می فرستیش دهن شیر؟

زن دایی نیشخندی زد و با غیظ گفت:

بلده برا پسرها عشوه بیاد و بغلشون بخوابه ولی شوهرداری بلد نیست؟ یکی بیاد بگیرتش از دستش راحت شم، دیگه نمی تونم بودنش کنارتون رو تحمل کنم، تا بکارتش رو نداده باید زود بنشونیمش سر سفره عقد.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 15:19


💥 جام اتحادیه انگلیس 💥
⭐️ آرسنال - نیوکسل ⭐️
🗓 امشب ساعت ۲۳:۳۰
🛍 بونوس اولین شارژ ۵۵٪
🛍بونوس دومین شارژ ۷۵٪
🛍بونوس سومین شارژ ۱۰۰٪
من سارا ادمین کانال با بازی وپیشبینی روزانه نزدیک 7 میلیون پول در میارم در توکنو من دومیل کاشتم7 میل بردم😀
🎲خسته شدم بس اینور اونور سایت دیدم کلی تحقیق کردم سایت توکنواز هر لحاظ اوکی و تایید شدس کلی بازی کازینویی داره و کلی اپشن شرطبندی 💸
10% #کش بک تضمینی🫴
لینک ثبتنام و دریافت جوایز
ثبتنام کن جوایز دریافت کن👇
Tokeno.com
Tokeno.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 18g😍👇
https://t.me/tokeno_official_fa

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 12:53


#پارت166

#شهوت‌انتقام


بازوم رو کشید و من رو بغل کرد، با تعجب به صورتش نگاه کردم.

چشم هاش رو بسته بود و من به این فکر کردم که چطور ممکنه آدمی به این خوشگلی و جذابیت تا این حد خشن و بی حوصله باشه!

البته رفتار های مامانش هم بی تاثیر نیست.

با صدای داد و بی داد زن دایی هینی کشیدم و سر جا نشستم، محسن دستی به چشم هاش کشید و خسته سر جاش نشست.

- این همه داد برای چیه؟

یهو در باز شد و زن دایی با دیدن من و محسن کنار هم با حرص به طرفم خیز برداشت.

جیغ ترسیده ای کشیدم و پشت محسن قایم شدم.

محسن دستش رو جلوی مامانش گرفت و عصبی گفت:

چی شده؟

زن دایی حرصی به محسن توپید:

کنار این دختره چی کار می کنی؟ تو رو کشوند اتاقش؟ دو روز نبودم افسونت کرد؟

محسن کلافه دستی به صورتش کشید و خسته گفت:

مامان، امروز مثل سگ کار کردم، بعدا صحبت می کنیم.

زن دایی دستش رو به طرف در گرفت و کفری گفت:

برو اتاق خودت بخواب من با این بچه کار دارم.

با هق هق بازوی محسن رو بغل کردم، یه نگاه عمیقی بهم کرد که حرص زن دایی صد برابر شد.

- همین جا می مونم، گفتم که بعداً با هم حرف می زنیم، دخترعمه ام رو تنها کنارت نمی ذارم، اصلا بابا می دونه برگشتی؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 09:35


#پارت165

#شهوت‌انتقام

- وای دست نزن خیلی درد داره.

پوفی کشید و حرصی گفت:

عاقبت کردن بچه ها همینه، بخواب از جات تکون نخور تا خوب بشی، خداروشکر پارگی نداشتی، الان یه مسکن برات میارم بگیر بخواب.

با هق هق سری تکون دادم که خیلی آروم من رو از روی پاهاش کنار زد و از اتاقم بیرون رفت.

پنج دقیقه بعد با یه پلاستیک پر از دارو وارد اتاق شد، یه قرص مسکن توی دهنم گذاشت و لیوان آب رو به لب هام چسبوند.

چند قلپ آب خوردم و بعد سرم رو روی بالشت گذاشتم.

- سجده کن برات دارو بمالم.

خواستم اعتراض کنم ولی می دونستم فایده ای نداره، محسن خیلی یه دنده بود و وقتی زبونش به کارش نیاد از زور بازوش استفاده می کرد.

بهتر بود با زبون خوش به حرف هاش گوش بدم وگرنه می زنه یه بلایی سرم میاره.

اول یه پماد به پشتم مالید که از بس آخ و اوخ کردم صدای محسن در اومد، بعد با فرو رفتن چیزی داخلم جیغم در اومد که حرصی گفت:

زهر مار، بگیر بخواب تا شب بهتر میشی.

کنارم دراز کشید که خیره به صورتش زمزمه کردم:

چ... چرا ازم بدت میاد؟

سرش رو به طرفم چرخوند و خیره به صورتم گفت:

اگه ازت بدم می اومد نمی‌کردمت.

از بی پرده بودن حرف هاش سرخ شدم و سریع ازش نگاه دزدیدم.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 08:45


#پارت164

#شهوت‌انتقام

دستش رو پایین تر برد و روی بهشتم نگه داشت.

- و این جا... این ها حریم های شخصی تو هستن و کسی حق دست زدن بهشون رو نداره، اگه کسی دست زد بهت از چیزی نترس و بلند جیغ بزن، من یا حسین میایم دهن خودش و مامانش رو به گا میدیم، حتی حسین هم اگه بهت نزدیک شد قاطع میگی به محسن میگم دیگه بهت دست نمی زنه، فهمیدی؟

سرم رو آروم به نشونه ی مثبت تکون دادم که از روی تنم کنار رفت و به کمرش اشاره کرد.

- بدو کمرم درد گرفته.

خیلی آروم روی کمرش نشستم که پشتم درد گرفت، سرم رو روی کمرش گذاشتم و بغض کرده ناله کردم.

- چت شد؟

خفه زمزمه کردم:

خیلی درد دارم.

من رو از روی کمرش پایین آورد و خودش نشست، خیلی نرم دستم رو کشید تا روی پاهاش دراز بکشم.

دامنم رو بالا زد که سرخ شده گفتم:

نمی خواد... خوبم...

اهمیتی نداد و شورتم رو کنار زد.

- قمبل کن ببینم چه بلایی سرت اومده.

با هق هق سرم رو بالا انداختم، اول چیزی نگفت ولی سنگینی نگاهش رو روی خودم حس می کردم.

یهو دستش رو به پشتم کوبید که جیغ خفه ای زدم.

- بدو ببینم چت شده.

به حرفش گوش دادم، به پشت ملتهبم نگاه کرد و تا دست کشید جلو چشم هام سیاه رفت.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Jan, 08:45


🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩
نیمه نهایی لیگ کاپ پرتغال
اسپورتینگ - پورتو
ساعت ۲۳:۱۵
بهترین سایت پیش بینی ورزشی
بازی های جذاب امروز در توکنو پیشبینی کن میلیونر شو
من علی ادمین کانال با بازی وپیشبینی روزانه نزدیک 7 میلیون پول در میارم در توکنو
من دومیل کاشتم7 میل بردم😀
🎲خسته شدم بس اینور اونور سایت دیدم کلی تحقیق کردم سایت توکنواز هر لحاظ اوکی و تایید شدس کلی بازی کازینویی داره و کلی اپشن شرطبندی 💸💴
👉 111% #بونوس اولین شارژ برای واریزیهای #ریالی و ارزهای #دیجیتال برای بازیهای ورزشی و کازینویی👉
10% #کش بک تضمینی🫴
لینک ثبتنام و دریافت جوایز
ثبتنام کن جوایز دریافت کن👇
Tokeno.com
Tokeno.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 18R😍👇
https://t.me/tokeno_official_fa

رمان و داستان بدون سانسور 💦

06 Jan, 20:31


#پارت163

#شهوت‌انتقام

انگشت اشاره اش رو تهدید کنان جلو صورتم تکون داد و قاطع گفت:

فکر نکن چون بابا صورتت رو می بینه دیگه نمی تونم بزنمتا، یه ترکه دارم هروقت دیدم گوه اضافی خوردی مثل مامان می زنمت با این فرق که دست من سنگین تره.

با هق هق گفتم:

ولی اون مزاحمم شد، چرا به جای من سر ماهان داد نمی زنی؟

با دیدن نگاه ترسناکش خفه شدم.

- کور بودی؟ ندیدی چطور زیر مشت و لگد گرفته بودمش؟

یهو دست هام رو ول کرد و عصبی گفت:

اگه مامان این جا بود خیالم بابت تو یکی راحت می شد، این ماهان گور به گور شده هم بخواد پاش رو دوباره تو خونه مون بذاره کله ی حسین رو می کنم.

بی حوصله به پشتش اشاره کرد.

- بیا کمرم رو ماساژ بده، از بس کار کردم دهنم پاره شد.

بعد از تموم شدن حرف هاش پیراهنش رو در آورد و روی تخت دراز کشید.

با هق هق از جا بلند شدم و به طرفش رفتم که یهو دستم رو کشید و تا روی تخت افتادم روی تنم خیمه زد.

هروقت تو نگاه عسلیش خیره می شدم دست و پام رو گم می کردم و الان...

- نیلا، هنوز بچه ای، هنوز اون قدری که بایده نمی فهمی چون مامان من به جای توضیح دادن بهت فقط تهمت می زد اما الان خودم واضح بهت میگم.

دست به سینه هام کشید که لبم رو محکم گاز گرفتم.

- این جا...
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

06 Jan, 19:19


#پارت162

#شهوت‌انتقام

- نمیای؟

با ترس و لرز به طرفش رفتم که کلافه به طرفم خم شد و بازوم رو طرف خودش کشید.

جیغ خفه ای زدم که من رو بین پاهاش نشوند و یهو رو صورتم خم شد.

- تو رو خدا من رو نزن.

دست هام رو که جلوی صورتم گرفته بودم رو با یه دست نگه داشت، به خاطر رابطه ی دیشب پشتم درد می کرد و نمی تونستم کامل بشینم.

- وقتی گفتم بتمرگ همین جا چی فکر کردی؟ فکر کردی باهات شوخی دارم؟

با هق هق خواستم دست هام رو از دست بزرگش بیرون بیارم که حرصش گرفت و دستش رو بالا برد.

تا به خودم بیام چنان توی صورتم کوبید که برق از سرم پرید.

- باز تکون بخوری محکم تر می خوری.

زدم زیر گریه و با هق هق بچگانه به چشم های عسلی رنگش خیره شدم، یه تکون محکمی به تنم داد و بی توجه به گریه هام گفت:

خودت می خاریدی؟ می گفتم خودم برات بخارونم! چرا رفتی سمت یه مرد غریبه؟

به زور لب زدم:

به خدا نه، من فقط آب می خواستم... به خدا من کاری بهش نداشتم حتی نمی دونستم پشت اتاقم بود.

محسن حرصی دست به صورتش کشید و با غیظ گفت:

معلوم نیست باید به کارم برسم یا کشیک توی بی دست و پا رو بدم!

دوست نداشتم دعوام کنه، فکر می کردم بعد از اتفاق دیشب باهام مهربون تر بشه... البته اگه ماهان نمی اومد شاید هم می شد.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

06 Jan, 19:07


این راهکار لاغریِ جهانی به برنامه ی طبیب هم رسید
اگه اضافه وزن دارید و میخواید با روشی که سازمان بهداشت جهانی تاییدش کرده لاغر بشید این کلیپ رو تا آخر ببینید👌🏻

برای سفارش با تخفیف ویژه و تکرار نشدنی این پودر جلبک روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/6kJsU

رمان و داستان بدون سانسور 💦

06 Jan, 17:27


#پارت161

#شهوت‌انتقام

با باز شدن در رنگ پریده به محسن نگاه کردم، با هر قدمی که جلو می اومد من عقب می رفتم تا جایی که به دیوار چسبیدم.

روی تخت نشست و با غیظ به جلوش اشاره کرد.

- خودت بیا چون اگه من بیام طرفت زنده ات نمی ذارم.

با هق هق لب زدم:

محسن به خدا من کاری باهاش نداشتم، تشنه ام بود ولی این جا آب خوردن...

- گفتم بیا این جا.

با صدای دادش زدم زیر گریه که یهو در باز شد و حسین پرید تو.

- داداش حسام می خواد بیاد این جا، هی بهونه می گیره.

محسن با خشم به حسین توپید:

مثلا داداش بزرگشی، گمشو برو دست به سرش کن، مگه بهت نگفته بودم اون عوضی رو نیار خونه مون؟ فکر کردی باهات شوخی دارم؟

حسین که به شدت از محسن حساب می برد سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت.

- گفته بودم این دختر مال منه، کسی حق نداره بهش نگاه کنه و تو دقیقا همون مردی رو آوردی خونه که... لا الله الا الله.

چند بار نفس عمیق کشید و بعد آروم تر گفت:

حسام رو ببر پارکی چیزی سرگرم بشه، این مدت باهاش وقت بگذرون فکر این بچه رو از سرش بندازه.

حسین خیلی مطیع چشمی گفت و از اتاق بیرون رفت.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

06 Jan, 14:51


#پارت160

#شهوت‌انتقام

خم شد بوسم کنه که یاد حرف های محسن افتادم، من... من رو می کشت.

نگران عقب کشیدم و با اون یکی دستم سعی کردم صورت ماهان رو به عقب هول بدم.

- ولم کن، محسن بفهمه جفتمون رو می کشه، ولم کن دوست ندارم.

با خشم یه تکونی به تنم داد و حرصی گفت:

ولی اونی که اول طرفت اومد منم، محسن خیلی غلط کرده دست رو داشته های من بذاره.

- کی این طور! از کی تا الان دختر عمه ی من شده داشته های تو؟

هینی کشیدم و به حسین و محسن نگاه کردم، حسین با اخم به رفیقش نگاه کرد اما نگاه به خون نشسته ی محسن من رو نشونه گرفته بود.

ماهان از ترس محسن سریع دستم رو ول کرد، حسین که اوضاع رو به هم ریخته دید به اتاقم اشاره کرد و من هم سریع به طرف اتاقم رفتم.

لبم رو محکم گاز گرفتم و قبل از این که کامل وارد بشم محسن مشت محکمی به صورت ماهان زد که از شدت ترس جیغی زدم و تو چهارچوب در خشکم زد.

محسن نگاه سرخش رو بهم دوخت و محکم گفت:

گمشو برو تو.

بغض کرده سریع توی اتاق پریدم و دنبال جایی گشتم قایم بشم، محسن قطعا من رو می کشت.

صدای داد و نعره های محسن چهار ستون بدنم رو لرزوند، ناخواسته اشک هام روی صورتم خط می نداختن و نفهمیدم کی دعواشون تموم شد.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

06 Jan, 12:43


#پارت159

#شهوت‌انتقام

خواستم اعتراض کنم که چشم غره ی وحشتناکی بهم رفت و آروم اما با تحکم غرید:

بچه بودی دستمالیت کردن گفتم عیب نداره بچه بوده نمی فهمیده و گناهی نداشته، بعدش زیر خودم کشیدمت و می خوام نگهت دارم، اگه بفهمم پات رو کج گذاشتی یا اجازه دادی کسی جز من بهت دست بزنه به خداوندی خدا زنده زنده چالت می کنم.

نگران بهش نگاه کردم که کمر صاف کرد، اندام ورزیده اش بیشتر از همه من رو می ترسوند چون برای دیدنش باید کامل سرم رو بالا می انداختم.

جلوش جوجه بودم.

محسن بعد از تذکرهایی که داد با اخم از اتاقم بیرون رفت، نفس عمیقی کشیدم و چشم هام رو بستم.

دردم به حدی زیاد بود که تا خود صبح خوابم نبرد اما کم کم چشم هام روی هم افتادن.

***

وای این جا آب نیست که!

با تردید به در نگاه کردم، محسن گفته بود نرو بیرون ولی... چرا باید به حرف هاش گوش می دادم؟ به اون چه ربطی داشت؟

نگران قفل در رو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم که همون لحظه ماهان جلوم پرید.

ترسیده هینی کشیدم و عقب رفتم که با خنده بازوم رو گرفت و گفت:

کجا کوچولو؟ چقدر دلم برات تنگ شده بود!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

06 Jan, 09:05


#پارت158

#شهوت‌انتقام

ناخواسته تو بغلش آه و ناله می کشیدم که با چند ضربه چونه ام رو گاز گرفت و داخلم خالی شد.

بی حال سرم رو روی شونه اش گذاشتم که ازم بیرون کشید و کمرم رو به تنش چسبوند، پاهام رو باز کرد و آروم کنار گوشم گفت:

حالا نوبت توئه.

آب دهنم رو قورت دادم که دستش رو لای پام گذاشت و خیلی حرفه ای مالید، با اون یکی دستش هم سینه ام رو محکم فشار می داد.

اگه کسی توی خونه نبود با تمام توانم آه می کشیدم، محسن آروم کنار گوشم گفت:

آبرو برامون نذاشتی، کم مونده کل محله به خاطر صدات بیان تو اتاق.

لبم رو محکم گاز گرفتم که سرش رو توی گردنم فرو کرد و محکم بوسید.

این قدر حرفه ای بود که به یه دقیقه نرسیده توی بغلش لرزیدم و بی حال لش کردم.

گوشم رو آروم گاز گرفت و زمزمه کنان گفت:

فکر نکنم بتونی برای امتحان فردات برسی مدرسه.

بی حال بهش نگاه کردم، راست می گفت، پشتم خیلی می سوخت، فکر کنم حالا حالا ها دردش آروم نشه.

لب ها و چونه ی لرزونم رو که دید اخم هاش رو تو هم برد.

- باز من به تو رو دادم؟

سرم رو پایین انداختم که یهو من رو از جا کند و به طرف تختم برد، آروم من رو روی تخت گذاشت و پتو رو روی تنم کشید.

- در رو قفل می کنم یکی نیاد تو.

آروم گفتم:

پس من چطور بیام بیرون؟

نیشخندی زد و به طرف لباس هاش رفت.

- از کلید اتاقت زاپاس دارم، برای زمان های ضروری.

کی وقت کرد از کلیدم زاپاس درست کنه؟

ترسیده بهش نگاه کردم که با تمسخر گفت:

من که صد بار کردمت، دیگه از چی می ترسی؟ فردا ماهان میاد این جا می ترسم سرخود بیاد تو اتاقت، کار دارم طرف ها ساعت نه یا ده بر می گردم، تو بخواب هرکس که اومد طرفت بگو مریضی، اگه داداش هام یا ماهان بودن بگو محسن گفته بیرون نیا.
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

06 Jan, 08:04


سـرور V2RAYNG بـدون قطـعی :

رمان و داستان بدون سانسور 💦

28 Dec, 22:29


۵۰ درصد کش بک تضمینی فقط روی کازینو اوولوشن(درصورت باخت ۵۰ درصدپولتون بازگشت میخوره)
#توکنو معتبرترین سایت جهانی
👑تنها کازینوی زنده #اوولوشن برای
کاربران
#ایرانی در سایت بین المللی #توکنو
🏆بازیهای پر طرفدار #باکارات #بلک_جک #پوکر و #رولت🛍
👉 111% #بونوس اولین شارژ برای واریزیهای #ریالی و ارزهای #دیجیتال برای بازیهای ورزشی و کازینویی👉
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز👇

Tokeno.com
Tokeno.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 8a😍👇
https://t.me/tokeno_official_fa

رمان و داستان بدون سانسور 💦

28 Dec, 20:55


#پارت96

#شهوت‌انتقام

زیردوش نشستم با درد شکممو فشار میدادم...!

آب داغ درد کمرم و پاهامو کمی تسکین داد ولی، هنوزم دردش وحشتناک بود..!!

نمیتونستم تحملش کنم..!!

_قشنگ خودتو تمیز اون پد رو همونجوری ک بهت گفتم بزار..!!
باشه ی آرومی گفتم

به بین پام زل زدم دیگه خون نمیومد ولی دردش شدید بود..!!
_معلوم نیست چ گهی میخوری که تو 9سالگی پریود شدی..!!

پریود شدم.؟؟؟
پریود چی هست، بیماریه..؟؟

از ترس لرزی رو تنم نشست، هقی زدم
اگر بمیرم چی..!

اروم بلند شدم دستمو رو شکمم تکون دادم خدایا خودت کاری کن ک نمیرم..!!

پد رو همونجوری که. گفت گذاشتم از حموم اومدم بیرون با دیدنش روی تخت بغض کردم

_اگر باز خونریزی داشتی بهم بگو نداشتی هم بگو ک ببرمت دکتر..!!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

28 Dec, 18:52


#پارت95

#شهوت‌انتقام

موهامو ول کرد که به عقب پرت شدم
_اه اه نگا همه جارو خونی کرد..!!

نگاه اشکیم رو بهش دوختم، الان که دارم میمیرم چرا مهربون نیست بازم بداخلاقه ..!!

حتی دستمو نگرفت که بلندم بکنه همونجا رهام کرد از اتاق رفت بیرون

چشمم به بین پای قرمزم افتاد از ترس درد به هق هق افتادم

خدایا اینجوری نمیخواستم بمیرم درد داره..!!
با شنیدن کوبیده شدن محکم پای کسی به زمین نگاه دوختم به در که

زن دایی با چیزی تو دستش اومد سمتم،
دستشو دراز کرد اون چیز رو به سمتم گرفت

_برو حموم خودتو بشور اینو بزار بین پات و شورتت نگاه کن با دقت ی بار میگم چسبشو درمیاری میزاری روشورتت تا بهش بچسبه این قسمت پنبه ای باید سمت بدنت باشه

گیج زل زدم به‌ش برای چی من که دارم میمیرم..!!
وقتی دید حرکتی نمیکنم فقط نگاهش میکنم

بازوم رو گرفت بلندم کرد
_گفتم پاشو برو تو حموم مگه کرییییی..!!

باترس اروم به سمت حموم قدم برداشتم دستمو محکم رو شکمم فشار میدادم تا دردش کمی آروم. تر بشه

_با آب داغ دوش بگیر
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

28 Dec, 17:30


#پارت94

#شهوت‌انتقام

موهام رو کشید که محکم روی زمین افتادم..!!

که دردتوی قسمت پایین تنم پیچید،نفسم از شدت درد تو سینم حبس شد..!!

_چته، ها هوی چته..!!
موهام هنوز تو دستش اسیر بودن محکم تکون میداد

گردن و سر درد هم به درد هام اضافه شدن، لگدی به شکمم زد که

گرمی مایعی رو بین پام حس کردم..!!
ترسیده به بین پام زل زدم..!!

_چته عفریته..!!
شلوار سفیدم قرمز شده بود..!!

ترسیده به صحنه ی جلوم زل زده بودم دارم میمیرم..؟؟
خون چیه، برای چی داره خون میاد..؟؟؟

لرزی به تنم نشست نتونستم مقاومت کنم اشکام صورتم رو خیس کردن..!!

+دار... دارم.. میمیرم..!!
خدایا بلخره حرفامو شنیدی میخوای ببریم پیش مامان بابا..؟؟

_وای خدا خونمون به گند کشیدی دختره عوضی...!!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

28 Dec, 14:38


#پارت93

#شهوت‌انتقام


جنین وار تو خودم جمع شدم..!!

دردش هرلحظه بیشتر می‌شد من، تو خودم جمع تر میشدم
به امید اروم شدن ولی

دردم اروم نمیشد..!!

کمر، بین پا، شکم هم زمان تیر می‌کشیدن جوری که از درد زمین گاز میگرفتم

+اییی خدااا..!!!

ناخواسته صدای نالم بلند شد، وحشت زده دستمو رو دهنم کوبیدم..!!

وای خاک تو سرم اگر زن دایی..
هنوز فکرکامل نشده بود ک در به دیوار کوبیده شد

_چته دختره ی گیس بریده..!!
دست به کمر طلبکارانه زل زد ب منی که

از درد تو خودم جمع شده بودم..!!
_هوی اداجدیدته؟؟؟ ها بازم میخوای خودتو برای بچه های من لوس کنی

صدای قدم برداشتنش رو حس میکردم کاشکی بره نمیتونم با این درد جسمی درد حرفای

زن دایی هم تحمل کنم،
_این همه دنبالت گشتم تو اتاقت دنبال ی نقشه جدید بودی برای مظلوم نمایی؟؟؟

با کشیده شدن موهای سرم بی حال ناله ای کردم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

28 Dec, 14:38


کالیاری - اینتر
ساعت ۲۰:۳۰
بازی های جذاب امروز در توکنو پیشبینی کن میلیونر شو
🧍‍♀️سانازهستم ادمین با بازی وپیشبینی روزانه نزدیک 7 میلیون پول در میارم در توکنو
من دومیل کاشتم7 میل بردم😀
🎲خسته شدم بس اینور اونور سایت دیدم کلی تحقیق کردم سایت توکنواز هر لحاظ اوکی و تایید شدس کلی بازی کازینویی داره و کلی اپشن شرطبندی 💸💴
👉 111% #بونوس اولین شارژ برای واریزیهای #ریالی و ارزهای #دیجیتال برای بازیهای ورزشی و کازینویی👉
10% #کش بک تضمینی🫴
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام کن جوایز دریافت کن👇
Tokeno.com
Tokeno.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 8g😍👇
https://t.me/tokeno_official_fa

رمان و داستان بدون سانسور 💦

28 Dec, 12:10


#پارت92

#شهوت‌انتقام

با درد از رو زمین بلند شدم به سمت اتاقم قدم برداشتم..!!

باهرقدمی ک برمی‌داشتم بین پام جوری تیرمیکشید، که دوست داشتم از دردش فریاد بزنم

ولی بجاش لبم رو گزیدم با چشمای پراز اشک وارد اتاقم شدم..!!

این چ بازیه ک فقط من توش دردمیکشم ..؟؟ چرا همیشه اونا باید نقش بابا رو اجرا کنن

من دردم میاد.. نمیتونم..!!

تازه وقتی با حسام بازی می‌کنم درد نداره خیلی خوش میگذره ولی با محسن دردم میاد

دیگه دوس ندارم باش بازی کنم..!!

اشکام رو پاک کردم با لب های برچیده ب اینه زل زدم
+اره بهش میگم بات بازی نمیکنم

از خوشحالی تصمیمی ک گرفتم پریدم که
زیر شکمم تیر کشید از دردش

چشمام گشاد شدن وای نفسم گرفت این چ دردی بود..!
محکم شکمم رو فشار دادم

تا شاید یکم دردش اروم بشه..!!
ولی نه دردش اروم. ک نشد هیچ.. بدتر هم شد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

28 Dec, 10:15


#پارت91

#شهوت‌انتقام

انگشتشو به نشونه ی تهدید جلوی صورت محسن تکون داد..!!

_به ولای علی بخوای اینجوری حرف بزنی، بخوای پشت دختره دربیای دیگه پسر من نیستی..!!

با بغض آب دهنمو قورت دادم..!!

زن دایی چرا اینقد از من متنفر بود..؟؟ مگه مامان من چیکارش کرده که

از اذیت کردن من لذت می‌برد..!!؟؟

اشک از چشمم چکید با رفتن زن دایی بی حال از فشار درد، استرسی ک داشتم خودمو

بیرون پرت کردم..!!

_پاشو برو اتاق خودت یلا.. تا برام دردسر درست نکردی برو..!!

بزور دستام رو تکیه گاهم کردم بلند شدم..!!
+میرم..!

درو باز کرد دستشو پشت کمرم گذاشت محکم هولم داد

تعادلم رو از دست دادم، خوردم زمین..!!
+اخ..!!

محسن_چقد شلی،پاشو گمشو دیگه... سه ساعت میخواد رو زمین ادادربیاره..!!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

28 Dec, 07:46


#پارت90

#شهوت‌انتقام

_محسن جان،اون دختر گیس بریده رو ندیدی..؟؟

دنبال من می‌گشت؟؟

لبمو با استرس گاز گرفتم، وای نکنه میخواد تنبیهم کنه..؟؟

محسن نگاه پراز تردیدی به سمت کمد انداخت

_نه، شاید تو حیاط داره بازی میکنه..؟؟

زن دایی سری تکون داد
_نبود مادر، هوف مشکلات خودم کم بود هرروز باید بیوفتم دنبال دختره پسرامو از راه به در نکنه

_مادر من اون بچس اینقد حساس نباش..!!
محسن از من حمایت کرد؟؟

زن دایی پشت چشمی نازک کرد
_محسن حواسم بهت هست جدیدن زیاد بخاطر این دختره کارها یا حرفای عجیب میزنی

_مامان حرف درست رو میزنم، شما حساس شدی..!!

زن دایی دست ب کمر زل زد به محسن
استرس گرفتم

اگر محسن به اینکارش ادامه می‌داد زن دایی حسابی منو تنبیه میکرد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

28 Dec, 07:45


کالیاری - اینتر
ساعت ۲۰:۳۰
بازی های جذاب امروز در توکنو پیشبینی کن میلیونر شو
🧍‍♀️سانازهستم ادمین با بازی وپیشبینی روزانه نزدیک 7 میلیون پول در میارم در توکنو
من دومیل کاشتم7 میل بردم😀
🎲خسته شدم بس اینور اونور سایت دیدم کلی تحقیق کردم سایت توکنواز هر لحاظ اوکی و تایید شدس کلی بازی کازینویی داره و کلی اپشن شرطبندی 💸💴
👉 111% #بونوس اولین شارژ برای واریزیهای #ریالی و ارزهای #دیجیتال برای بازیهای ورزشی و کازینویی👉
10% #کش بک تضمینی🫴
📣لینک ثبتنام و دریافت جوایز ثبتنام کن جوایز دریافت کن👇
Tokeno.com
Tokeno.com
کانال اخبار و دریافت #بونوس 8R😍👇
https://t.me/tokeno_official_fa

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Dec, 20:08


#پارت89

#شهوت‌انتقام

نفسم رفت، صدای زن دایی انگار از پشت در میومد..!!

حرکت های محسن متوقف شد انگار اونم شکه شده بود..!!
_محسن..!!؟؟

+ولم کن.... بزار برم..!!
با حس داغ شدن کلوچم..چشمام گشاد شد

محسن_وای ..!!
+چی... چیشد..؟؟

با حس بیرون کشیده شدن مارش از کلوچم نفس عمیقی کشیدم..!!

_بلندشو برو...دستشوی سریع خودتو بشور بدو..!!بدو
بلند شدم لباسمو پوشیدم مثل آهوی

از قفس گریخته دویدم سمت در که...

کمرم اسیر دستاش شد
_احمق مامانم پشت در کدوم گوری میری..!!

با چشمای ترسیده زل زدم بهش..!!
وای..!!

دستمو گرفت کشید سمت کمد
_برو تو کمد تا مامان بره..!!

به سرعت رفتم تو کمد از لای در نگاهی به بیرون کردم محسن لباسشو درست کرد

در باز کرد مامانش اومد داخل
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Dec, 19:53


🎥 گریه کردن قاضی مملکت به حال بازیگر سینما😢😰

📌مشکلاتی مثل : زناشویی، خیانت، تربیت فرزند، استرس و اضطراب ، افسردگی، مشکلات جنسی ، مشاوره پیش از ازدواج، اعتیاد ... هست که پولدار و فقیر نمیشناسه 😞

⚠️ اگر هرکدوم از این مشکلات رو دارید ساده ازش نگذرید و تا دیر نشده از طریق لینک زیر جهت رزرو نوبت تلفنی و محرمانه با برترین مشاوران متخصص کشور صحبت کنید 👇👇

https://hamkadeh.com/landings/YqOep?a
https://hamkadeh.com/landings/YqOep?a

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Dec, 19:52


بیایییییننننن چتتتتتت😍👇🏼

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Dec, 16:13


#پارت88

#شهوت‌انتقام

ضربه های که به صورتم میزد حالمو بدتر میکردن..!!

بزور نفسم بالا اومد دستمو رو دستش گذاشتم تا دیگه نکوبه رو صورتم..!!

ولی با ی حرکت کوچیکم درد بین پام بدتر شد..!!

با چشمای اشکی زل زدم ب صورتش
+درد.. درد دارم..!!

نفسم بالا اومد تا همین 2تا کلمه رو گفتم..!!دلم میخواست جنین وار تو خودم جمع بشم

برای نداشتن پدر مادرمو بدبخت بودنم گریه کنم..!!
اما میترسیدم کوچیک ترین تکونی بخورم

دردش بدتر بشه..!!
_ی خورده دیگه برات عادی میشه..!!

دستشو بین پام کشید
_فعلا میخوام حسابی حال ببرم تا ارضا بشم..!!

+توروخدا نه... درد دارم.. اییی دارم میمیرم..!!

حسین دستشو رو دهنمم گذاشت
_ببند دهنتو میخوام حال کنم

مارشو وارد کلوچم کرد که درد بدی تو تنم پیچید +اووووووممممم
صدای جیغم تو دستای قدرتمندش خفه شد..!!

پشت سرم خوابید درحالی که مارش تو کلوچم بود سینه های تختم رو میمالید
_اههه چقد تو ح شری کننده ای اهه..!!

_محسن مادر...؟؟؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Dec, 14:58


#پارت87

#شهوت‌انتقام

از درد اشک تو چشمام جمع شده بود

_اه، لعنتی چ تنگ اوف..!!
دستشو رو بدنم می‌کشید من از این لمس میترسیدم

مارشو کمی تو حل داد که اخی از بین لبام دراومد
_هیششش، عروسک نباید جیغ بزنی ک..!!

دستشو محکم رو دهنم فشار داد با چشمای اشکی زل زدم بهش

سرشو نزدیک گوشم کرد
_میخوام ی کاری کنم زیرم جیغت بره هوا، اخخخ عروسک با این کلوچه تنگت حسابی ح‌شری میشم..!!

با ترس نفس های عمیق میکشیدم تقلا کردن زیر این گوریل هیچ نتیجه ای نمیداد

حتی جیغ هامم زیر دستش خفه میشدن..!!

هیچکاری زیر محسن از دستم برنمیومد
اشک از چشمم چکید

خدایا منه ناتوان رو میبینی؟؟ درد دارم نجاتم بده..!!

با فرو رفتن کامل مارش تو کلوچم نفسم رفت درد رو تا مغز استخونم حس کردم..!!

_هی هی چته..؟؟ اوی چته..!؟؟؟

نمیتونستم نفس بکشم چشمام از درد گشاد شده به صورتش زل زده بودم

دستشو از رو دهنم برداشت چکی به صورتم زد

_باز چته تا بهت دست میزنم یا غش میکنی یا اینجوری مثل مجسمه ها میشی هوی
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Dec, 09:05


#پارت86

#شهوت‌انتقام

با ترس به مار بین پاش زل زدم اینو میخواست بکنه تو

کلوچه من..؟؟

خیلی بزرگه، نکنه مثل اون روز حالم بد بشه همش بسوزه..!؟؟

بغض تو گلوم گنده‌ تر شد، چشمه ی اشکم جوشید..!!
+نکن... دردداره ..!

انگشتشو به کلوچم کشید، خیسی انگشتشو به مارش کشید

_نترس شل کنی درد نداره..؟؟

با چشمای پر از اشک زل زدم بهش
+مثل امپول باید شل کنم..؟؟

سر مارشو به کلوچم مالید
_اره شل کن تا امپولت بزنم دختر بد..!!

با ترس استرس تند تند نفس های عمیقی میکشیدم
مارشو کم کم تو کلوچم فرو میکرد من

از درد ملافه رو تو دستم مشت میکردم از ترس محسن
جرعت ناله کردن هم نداشتم..!!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Dec, 09:04


سـرور V2RAYNG بـدون قطـعی :

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Dec, 09:04


🖥دیگه پول به سرور v2ray نده .
خودم از اینجا ورمیدارم سرعتش از پولیا بیشتره 👇
🔗@V2ray_alpha

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Dec, 08:21


#پارت85

#شهوت‌انتقام

+محسن اییی، ولم کن.. تروخدا بزار برم..!!

دست کوچیکمو تو موهاش فرو کردم که ازم فاصله بگیر ولی تاثیری نداشت..!!

اون چند برابر من بود..!!

زور من کجا، زور این غول بیابونی کجا، از ضعفم حرصم گرفت موهاش رو محکم کشیدم

اخی گفت ولی با کاری که کرد جیغم بلند شد..!!

کلوچمو محکم گاز گرفت..!!

از دردش اشک تو. چشمام جمع شد، دستامو رو کلوچم گذاشتم که محکم پسشون زد

_وقتی دارم حال میکنم به توهم حال میده مثل ی دختر خوب بخواب فقط حالشو ببر

ضربه ی محکمی به رونم زد
_وحشی بازی دربیاری، جوری میکنمت که زیر تنم خونریزی کنی

چشمام از ترس دو دو میزدن قفسه ی سینم تند تند بالا پایین میشد

اینقد از حرفش شکه شدم که درد رونمو کلوچمو یادم رفت

زبونش رو از زانوم تا کشاله ی رونم کشید
_اوم آفرین لال بمون تا حالشو ببریم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Dec, 07:08


#پارت84

#شهوت‌انتقام

با حرفش تنم لرزید،چرا درست حرف نمیزد..؟؟

نکنه اونم مثل مامان بابام میخواد بره،تنهام بزاره..؟؟؟
اشک تو چشمام جمع شد

که دستاش دور کمرم حلقه شد محکم به خودش فشارم داد
_گریه نکن..!!

چونه ی لرزانمو روی کتفش گذاشتم..!!
چشم بستم..!!

_شما دوتا چیکار میکنید..!؟؟؟
صدای خشن محسن عرق سردی رو کمرم نشوند

حسام به آرومی ازم جداشد..!!
_همو بغل کردیم همین..!!

نیشخندی زد
_دیدم بغل کردین، اگر بجای من مامان میومد که، 3بار حمومت میداد تا جای بغل نامحرم از رو بدنت پاک بشه

اهی کشیدم اروم از حسام فاصله گرفتم
که محسن خندید سری به تائید تکون داد

_آفرین فاصله اسلامی رعایت کنید بچه های عزیز

حسام با اخمای درهم به محسن خندون زل زد
_داداش،اینجوری نگو باز حال نیلا بد میشه

محسن با حرف حسام متعجب زل زد بهم
_نیلا حالت بد میشه..؟؟؟ اشکال نداره بیا بریم خودم حالتو خوب میکنم...!!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 22:28


💣 بت فیدو تنها سایت ایرانی متصل به شبکه جهانی پوکر 🌏
A18
🎲 تخته نرد هم میتونید با هزاران کاربر تو دنیا بازی کنید 💛

💥 بهترین ضریب های بازی انفجار

🍏 لینک بدون فیلتر: ✔️⬇️
https://najva.click/9T8paP
📲 دانلود اپلیکیشن بت فیدو:
‏ https://fidoweb.click/EScfocs
   👇🔵
     https://t.me/+dySI_QFj0T0xZGVk
📱کانال تلگرام 🖱

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 22:28


#فوری 🔥
خودم فعالیت دارم داخل بازی انفجار بت فیدو و حالا به شما پیشنهاد میدم تست کنید عالیه دوستان💥👇

https://t.me/+dySI_QFj0T0xZGVk

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 22:25


#پارت337

#هرزه‌ی‌پاک

لخت رو تخت دراز کشیدم حس میکردم تنم کم کم داره گرم میشه لعنتی دقیقا حسای همون شب مهمونی بود

با صدای زنگ گوشی هول کردم گوشی از دستم افتاد

اشک تو چشمام جمع شد
دکمه اتصال ویدیو کال رو زدم با وصل شدن تصویر فقط تا ک یر میشد دید

_اوففف جون ببینم سینه هاتو سیر نشدم من ک تووچی داداش دوست داری ی بار دیگ این جیگر بیاد زیرمون دوتای بکنیمش

صداش شبیه شهیاد بود دقیقا خود کثافتش بود

شایان _اوف اره اون ک ص کو نشو جر بدم اوم نظرت چیه ی بار جلوی شوهرت جرت بدیم جیغ بزنی اه شایان جرم بدهههه

از حرفاشون عصبی شدم ولی لای پام خیس شد

شهیاد _اون ک ص تپلتو ببینم اوم لاشو باز کن اوفففف عاشق رنگش شدم اوممم انگشتتو بکش لاش اره اهههه لعنتی اره پدرسگ انگشت بکن خودتو اره اره


هرکاری میگفتن میکردم انگشتمو لای ک صم کشیدم انگشت فاک مو اروم وارد سو راخم کردم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 20:39


#پارت336

#هرزه‌ی‌پاک

از ناتوانیم غصم گرفت حس میکردم ته دنیاس غافل از اینک هنوط مونده که ب تهش برسم

دستم به تایپ رفت که التماس کنم، کل چت باز هم پاک شد لعنتی

تا ساعت 9 از استرس نصف جون شدم
کل خونه رو متر کردم
خوب بود ک بهنام نبودش

وگرنه چ غلطی باید میکردم اوف توی این مورد شانس اوردم

صدای گوشی بلند شد از ترس استرس جیغی کشیدم

_لباساتو دربیار اون قرص هم بخور اماده باش عزیزم...!

چشمامو محکم به هم بستم فقط همین ی بار بخاطر خودت پانی بخاطر زندگیت بخاطر رابطتت با بهنام

همه اینا تموم میشه زندگی ورق خوبیش هم رو میکنه این سختی ها زودگذر هستن نترس تموم میشه

هر تیکه از لباسمو که درمیوردم انگاری سیخ رو تنم داغ میکردن قرص رو قورت دادم ولی سنگ شد تو گلوم پایین

نمیرفت بزور با اب قورتش دادم امشب یا من سکته میکردم میمردم یا ااز شدت استرس ی بلای سرم میومد

لخت رو تخت دراز کشیدم حس میکردم تنم کم کم داره گرم میشه لعنتی دقیقا حسای همون شب مهمونی بود
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 19:07


#پارت335

#هرزه‌ی‌پاک

الان ک حالتم عادیه نمیتونم به راحتی حرفاشو هضم کنم

_هوم ؟ چیشد جواب نداشت حرفم؟؟ سخته برات؟ اشکال نداره عروسک تو زیپ کیفت ی قرص هست بخور تا مثل اون شب ح شری بشی.!!

با این پیامش چشمام از کاسه بیرون زد از جام پریدم کیف روز مهمونیو باز کرد ی بسته قرص عجیب تو کیفم بود

یعنی از همین بهم دادن که اونجوری شدم؟

با تردید قرص رو برداشتم قرصو تومشتم گرفتم به سمت تخت رفتم اینو باید بخرم یا در هوشیاری پذیرای ی ویدیو کال سک س زوری باشم؟

حس بدی بود تو بد مخمسه ای گیر کرده بودم به راحتی نمیشد ازش خلاص شد

لعنت بهت بهنام که همه ی اینا بخاطر توعه اون شب هیچ حس خوبی

به اون مهمونی نداشتم تو منو بزور بردی بین کلی گرگ تنها گذاشتی لعنتیییییی اینم نتیجههههه لعنت بهت

اشغال
تهدیدم میکنی پا کج نزارم ولی بین کلی لجن ولم میکنی میری میخوابی رو ی زن دیگه زن خودتو ول میکنی

اشغالللللل اشغالللللللللل
فریادم تو بالشت خفه شد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 18:10


صحبت های این عطار چه غوغایی کرده 👌🏻حتما ببینید👆🏻
داره یه روش گیاهی برای لاغری معرفی میکنه که باعث میشه ماهی 5 تا 7 کیلو لاغر بشید

برای دریافت اطلاعات بیشتر و سفارش این چربی سوز لاغری با 50درصد تخفیف ویژه روی لینک زیر کلیک کنید 👇🏻👇🏻👇🏻

https://landing.saamim.com/uRvtY

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 16:36


#پارت334

#هرزه‌ی‌پاک

اگر اگر انجام ندم چی ساعت 9 جوابشو ندم چی
_تو که نمیخوای شوهرت اون ویدیوی ح شری کننده رو ببینه شاید هم کل ایران هوم؟؟؟

خدای من خدای من..!!
+باشه ساعت 9 ..!

همین تمام بازم کل صفحه چت پاک شد انگاری که اصلا پیامی نداده

حتی نتونستم اسکرین شات بگیرم لعنتی لعنتی..!!

با استرس دور خودم میچرخیدم یعنی 9 صب باید برای ارضای ی فرد ناشناس لخت بشم ..!!؟؟

من نمیخواستم اینگارو کنم ..لعنتی شبیه هرزه ها شدم..!!

چرا هربار میخوام ثابت کنم من هرزه نیستم ی اتفاقی میوفته که ثابت کنه
هرزم؟؟؟

ولی ولی این بخاطر زندگیمه بخاطر ابرومه هرزگی نیست اره هرزگی نیست
صدای پیامک گوشی اومد

_پشم که نداری؟؟؟؟ مثل اون روز میخوام صاف صاف باشی..!!

اون روز هرچی که خورده بودم هرچی ک بود روم اثر گذاشته بود این همه بی حیا و حشری شده بودم

الان ک حالتم عادیه نمیتونم به راحتی حرفاشو هضم کنم
رمانی پر از صحنه های 18+ مناسب متاهلین
دختربچه ای ک توسط عمه اش ب فاح‌شه خانه فروخته میشه و....
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 14:07


#پارت333

#هرزه‌ی‌پاک

با تلفن وسط سالن ایستاده بود با شنیدن صدام برگشت سمتم

_کار مهمه برام پیش اومده باید برم ... احتمالا 2 روزی یا 3روزی نباشم . منو ببین پانی امروز بدجور ور اعصابم راه رفتیو مشکوک بودی

حواستو جعمع کن خطا کنی سرتو به باد دادی خوب حواستو جمع کن

بدون هیچ حرف اضافه ای از خونه رفت بیرون همونجا رو پله ها نشستم

_خدایی من بلخره رفت ..!!

نفس عمیقی کشیدم که صدای پیام گوشی اومد
با دو به سمتش رفتم

_ اوم اون شب هوس انگیز بودی نظرت چیه ازچیزای ساده شروع کنیم تا ب قسمت های هیجان انگیز برسیم..؟

حرفش نامفهوم بود متوجه نشدم چی میخواد

_ساعت 9 تصویری زنگ میزنم لخت میخوام رو تخت باشی اوم ی بار دیگ تنتو ببینم..!!

این ..این یکی از اون دوفلو ها بود نمیدونم شمارمو از کجا اورده بود الان برای چی همچین خواسته ای

از من داشت اون مهمونی پر از دخترای بود ک یکی یکی زیر ی پسر خوابیده

بودن این وسط فقط باید رو من قفلی بزننو اینجوری تهدیدم کنن؟؟

_اوم نظرت چیه؟؟؟ من ک از الان ح شری شدم اوف دختر یلا
اگر اگر انجام ندم چی ساعت 9 جوابشو ندم چی
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 14:07


#فوری
خودم فعالیت دارم داخل بازی انفجار بت فیدو و حالا به شما پیشنهاد میدم تست کنید عالیه دوستان💥👇

https://t.me/+dySI_QFj0T0xZGVk

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 14:07


🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩
⭐️ ۱۰٪ بازگشت نقدی کازینو اولوشن Evolution
❤️ ۲۵٪ بازگشت نقدی روزانه بازی های کازینویی
💛 ۱۰٪ بونوس واریز روزانه ی انفجار

🔴 متصل به شبکه ی بین المللی پوکر و تخته نرد

🔵 ۵٪ شارژ اضافه از طریق واریز پرفکت مانی و ارزهای دیجیتال
بالاترین نرخ خرید ووچر پرفکت مانی و ارزهای دیجیتال

⭐️ همین حالا در بت فیدو ثبت نام کنید و از جوایز ویژه روزانه بهرمند شوید!
G18
💥 بهترین ضریب های بازی انفجار
🔵 لینک بدون فیلتر:
https://najva.click/9T8paP

💲 @BetFido @BetFido ⭐️

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 12:05


#پارت332

#هرزه‌ی‌پاک

+ا ا اره بخدا دیگه بلد نوبدم بردارمش
انگشتمو با خشونت گرفت ب اثر انگشت چسبوند با شدت دستمو به سمت صورتم پرت کرد

_هیچ خوشم نمیاد گوشیت رمز داشته باشه اینو بفهم
+چ چشم

_بیا..!
با ترس گوشیو ازش گرفتم بدون نگاه کردن بهم از اتاق خارج شد

دیگه توان ایستادن رو پاهامو نداشتم همونجا رو تخت ولو شدم رفت تو تلگرام مگه گه پیامو ندید؟؟؟

اشک تو چشمام جمع شد
گوشی تو دستم لرزید بازم پیام

_ترسیدییی؟به موقعه پیامو پاک کردم نه؟ اگر کاری ک میگمو نکنی همینجوری ک لحظه اخری نجاتت دادم به بادت میدم

پس پس بخاطر همین چیزی نگفت کار اون بود اشکم رو صفه ای گوشی

چگید
این دفعه با دیدن پیام سریع پاکش نکرذ منتظر جوابم موند

+چی ازم میخوای
تا پیام رو دید کل صفحه چت پاک شد
لعنتی یه چ وضعیتیه دیگه

_پانی ..!!

صدای فریاد بهنام از جا پروندم ..!!
سریع به سمت پل ها رفتم
+جانم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 09:33


🖥دیگه پول به سرور v2ray نده .
خودم از اینجا ورمیدارم سرعتش از پولیا بیشتره 👇
🔗@V2ray_alpha

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 09:33


سـرور V2RAYNG بـدون قطـعی :

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 09:29


#پارت331

#هرزه‌ی‌پاک

صدای خشن تهدید امیزش تو گوشم زنگ میزدگوشیو از دستم کشید ناله ای کردم
خدا..!!

_ی صدای از گوشیت اومد چی بود..؟؟
قلبم تو دهنم بود حس میکردم دیگه اخر خطه

_رمزش

با دستای لرزون انگشت اشارمو به سمتش گرفتم ابروش بالا پرید

_این چیه دیگه میگم رمزشو بگو
+اثر انگشت

با ابروهای بالا رفته نکاهی بهم کرد انگشتمو رو اثرانگشت گوشی گذاشت با باز شدنش نیشخدی زد

_خوبه خانم اثر انگشت میاره ک کسی نتونه بازش کنه..!!
به هولو هوا افتادم خدایا گند پشت گند لعنت بهت پانی

+نه بخدا نه همینطوری با گوشی کار میکردم اینو دیدم خوشم اومد گذاشتمش همین بخدا..!!

بی حوصله سری تکون داد

_تلگرامت هم رمز داره برای چی گوشی ی زن شوهر دار همه جاش باید رمز داشته باشه..؟؟؟ اینم دیدی خوشت اومد..؟؟

خاک تو سرم بدبخت شدم کارم تمومه با عجله ی چیزی سرهم کردم حتی نمیفهمیدم چی دارم بلقور میکنم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 08:11


#پارت330

#هرزه‌ی‌پاک

حتی صدای پف کشیدن این مرد برای من ترسناک بود

با هر جون کندنی که بود به اتاق رسیدم استرسم دو برابر شده بود اگر یهوی پشت سرم ظاهر بشه ببینه گوشیو قایم کردم چی ؟؟

دلیلشو میپرسه چی دارم بگم؟؟
با ترس تند تند لباسارو کنار زدم لعنتی لعنتی کجا گذاشتمش

ا ایناهاش گوشیو سریع برداشتم تا کمر راست کردم نوتیفکشن گوشی صدا کرد

از ترس نزدیک بود گوشی از دستم بیوفته

ولی بلخره ب خودم مسلط شدم با باز کردن گوشی دیدم پیامی از همون ناشناس دریافت کردم

_دوست داری این فیلمو شوهرت ببینه..؟؟؟؟؟؟؟؟

یاخدا اینو چیکارش کنم الان الان پیام میده بهنام میبینه

_رفتی مردی یا گوشیو بیاری..؟؟
کارم تمومه خدا صداش نزدیکه اومده اومده دنبالم خودش گوشیو بره نمیتونم پیامو پاک کنم

با دستای لرزون مات به گوشی زل زدم

_چی دار تو گوشی ک چنددقیقه زل زدی بهش ...پانی حواستو خوب جمع کن امروز خیلیییی مشکوکی ها حواسم بهت هست..!!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 08:10


ویدیو ارسالی محسن از شیراز که با بازی در RED90 تونست #ماشین مورد علاقشو بخره😍
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶🥶
توام برا زندگیت باید تلاش میکنی با رد۹۰ به راحتی میتونی پول خوب در بیاری 💵💎


#بونوس 1000% مخصوص انفجار 💥
#بونوس 40% بی قید شرط 3 شنبه و 5 شنبه 💎
#بونوس 20% بی قید شرط هر روز 🔮
#بونوس 200% مخصوص انفجار 💛
R18
ثبت نام در سایت RED90👇☑️
https://red90-hh.click/V1L3VzZXIvc2lnbnVw?channel=3745
چنل تلگرام و جوایز دلاری 👇🔥💵
https://t.me/+ERFMr4K8YSYxYmVk

رمان و داستان بدون سانسور 💦

08 Dec, 08:10


مثله محسن ماشین مورد علاقتو بخر☺️
با بازی در RED90 سایت مورد تایید ما 👇

https://t.me/+ERFMr4K8YSYxYmVk

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Dec, 20:44


#پارت329

#هرزه‌ی‌پاک

اب دهنمو بزور قورت دادم از ترس گلوم خشک شده بود باعث سرفه های پی در پی شد

صدای اعتراضش بلند شد

_چته این حرکات یعنی چی گفتم گوشیتو بیاری داری خودکشی میکنی..مگه چی توی اون صاحب مرده داری ک نمیاریشششششش؟؟؟

اشک از چشمام سرازیر شد لعنتی از استرس دارم میمیرم فریاداش وضعیتو سخت تر میکنن

پانی تروخدا خودتو نباز فوقش اینترنت رو خاموش میکنی میگی نتت تمام شده خواهش میکنم گند نزن

سخته تو موقعیتی گیر کنی که تنها دستگیری نجات خودت باشی به خودت التماس کنی کمکت کنه

جون کندم تا جله رو به زبان اوردم ولی باید وضعیت رو درست میکردم

+هی هیچی بخدا اب پرید تو گلوم الان میارمش ..!!
_سریع باش

با پاهای لرزون اروم اروم راه میرفتم که شاید کسی بهش زنگ بزنه اتفاقی بیوفته بیخیال گوشی بشه..!!

اما صدای بی حوصله ترسناکش سوهان روهم شده بود

_راه برو دیگه ...اه !

+دارم میرم..پام درده برا همین نمیتونم سریع راه برم..!!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Dec, 18:34


#پارت328

#هرزه‌ی‌پاک

+ای بهنام دردم گرفت لطفا!
دستاش از دورم باز شدن من،ماننده اهوی به دام افتاده که ازاد شد به اشپزخونه پناه بردم !

دستام رو اپن مشت شدن هرلحظه ممکنه، زانو هام خالی کنن و من پخش زمین بشم!!!

ی رسوای دیگه به بار بیاد بهنام رو تحریک کنه ک دنبال جواب این حال روزم بگرده

_پانی..!!
هر بار که صدام میکرد تنم یخ میبست
+جانم..!!

_گوشیتو بیار..!!

مات زل زدم به رو به رو مثل دختر دبیرستانی که پدرش میگه گوشیتو بیار استرس تمام جونمو فرا گرفت

گوشیمو میخواست چیکار..؟؟؟ لرزش تنمو حس میکردم

نباید اون گوشی به دستش برسه اصلا
اگر بهش بدم بعد یهوی اونا پیام بدن چی هیچ تضمینی نیست ک اونموقعه ازشون پیامی دریافت نکنم

درماندگی بیچارگی در صدام بیداد میکرد
+چ..چیکار گو گوشیم داری..!!

انگاری بهش فحش داده باشم برگشت نگاه ترسناکی بهم کرد

_گفتم برو گوشیو بیار ..!!

اب دهنمو بزور قورت دادم از ترس گلوم خشک شده بود باعث سرفه های پی در پی شد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

07 Dec, 18:13


.
‌‌
اینجا فقط بی ادبی🙄📵: +35Sal@

‌‌‌   ‌‌‌‌
‌.

رمان و داستان بدون سانسور 💦

22 Nov, 01:35


گیف sexy خشن bdsm : 🍑👅

رمان و داستان بدون سانسور 💦

22 Nov, 01:05


دختر خالم اصلا درس نمیخونه ولی همیشه نمره‌هاش ۱۹-۲۰ میشه
الان تازه فهمیدیم از اینجاس :
📚 @Daneshamoz

رمان و داستان بدون سانسور 💦

22 Nov, 00:35


چرا نمیتونم درس بخونم:
روش صحیح مطالعه برا امتحان:
چگونه برنامه ریزی کنیم:
نحوه مطالعه رتبه برترها :
چه رشته ای مناسب ماست:
انگیزه برای درس خوندن:

رمان و داستان بدون سانسور 💦

22 Nov, 00:05


دیروز با یکی بحثم شد
اومدم جوابشو بدم، حوصله نداشتم
به جاش یه متن ادبی از اینجا براش فرستادم
خودش فهمید چه غلطی کرده : @Zhaarf

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 23:33


#پارت249

#هرزه‌ی‌پاک
مات زل زدم بهش درگیر چی شدم...چرا سعی دارن مغزمو درگیر کنن ولی جواب درستی ندن

+نر..!
_صبحانه خانم رو بده... اگر نه خودم ببرم تایمش بگذره توبیخ میشم..!!
نفسمو حبس کردم

خدا خودش بهم صبر بده معلوم نیست جریان چیه اینقد هشدار میدن...!!
اصلا چرا الان چرا قبلا کسی نبود هشدار بده..!!؟؟

با ذهنی اشفته وارد اتاق شدم
_ا تو چرا اوردی مگه نرگس فلجه... اه خدمتکاراهم تن...!!
+بسه... خودم خواستم برات بیارمش

متعجب نگاهم کرد ولی من بی حوصله کمکش کردم بشینه سینی رو روی پاش گذاشتم

خیلی آروم دست رو بازوم گذاشت
_امیر... چیزی شده..؟؟
نمیخواستم حرف بزنم و صدای بشنوم کاشکی بفهمه

سرمو با نشونه منفی تکون دادم
+میرم باشگاه فعلا...!!
به صدا زدنش توجه ای نکردم مغزم خیلی اشفته بودو

من اینجوری نمیتونستم هیچ موجود زنده ای رو تحمل کنم
بهترین گزینه ورزش کردنه..!!
تمام مدت همه حرص و خشمم رو روی دستگاها خالی کردم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 19:41


#پارت248

#هرزه‌ی‌پاک

اهی کشید
+برای رفتن ازاد شدن خیلی تلاش کردم... رفتم تا ورودی آزاد شدن ولی نرگس من نامرد نیستم اسیر عفت شدم بخاطر ناموسم

سرمو بین دستام فشردم
+ولی بی ناموس نیستم پا روی بچه ای ک از منه بزارم نتونستم تنهاش بزارم..!

دستش رو بازوم نشست
_امیرعلی تو واقعا خانم رو کتک زدی..!!؟؟

سرمو تکون دادم دستش از دستم جدا شد ازم ناامید شده بود..؟؟؟

+نرگس به منه 18ساله میگفت پدربچه ای هستی ک از ی زن 40خورده ای سالس خودت بودی روانی نمیشدی ب سیم اخر نمیزدی..؟؟

سری تکون داد نفس عمیقی کشید
_چرا مادر حق باته برای این چیزا خیلی بچه ای...!! بازم ب مردونگیت که بخاطر بچت برگشتی ولی بهتر بود بری و اون بچه..... بیخیال مادر

نفس عمیقی کشیدم
_برای خانم صبحونه میزارم خودم ببرم ی...!!
بلند شدم نشست غصه خوردن کافی بود

+نه خودم میبرم.... نرگس
نگاهی بهم کرد نگاهش پر حرف بود حرفای ک نمیخواست بزنه..!!
+اگر چیزی هست بهم بگو..!!

سینی صبحونه عفت رو به سمتم گرفت
_برای گفتن و فهمیدن دیرشده پسرم همین الانشم درگیرچیزای شدی ک نباید...!!
امشب پارت هدیه داشته باشیم..؟؟؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 16:44


#پارت247

#هرزه‌ی‌پاک
دستاشو با پیشبندش خشک کرد صندلی رو عقب کشید رو به روم نشست..!!

_ببین مادر من ی خدمتکارم حق دخالت ندارم اونقد عقلمم ب کارای شما جوونا میرسه ولی از منو پیرزن بشنو..!!

نفس عمیقی کشید کنجکاو زل زدم بهش
_هرجوری شده از این زن از هرکی ک بهش مربوط میشه دور باش اخروعاقبت نداره..!!

اخمام توهم رفت این دو روز بشدت حرفای همه مرموز مبهم بود

_چرا نذاشتی بچه رو سقط کنه..؟؟ حداقل نگران شبیه عفت شدنش نبودی

پوف دستی به صورتم کشیدم از خودم از کاری ک کردم خجالت میکشیدم ولی باید میگفتم تا می‌فهمید....
برای رفتن ازاد شدن تلاش نکردم

+وقتی اومد خونم گفت باردار نمیخواد سقطش کنه عصبی شدم مثل ی حیون حمله کردم سمتش زدمش جوری ک دیگه نیمه بیهوش بود

نرگس با قیافه متعجب زل زد بهم
+حتی بزور باهاش رابطه برقرار کردم ولی اون هنوزم بچه رو میخواست گفت منو ازاد میکنه ولی بچه رو نگه میداره

نرگس هیع بلندی کشید از حرفام متعجب شده بود

+فکر کردم روزی ک رفتم سفته هارو پاره کنه....گفتم نمیخوام یه امیرعلی یا ی عفت دیگه ب وجود بیاد سقط کن ولی قبول نکرد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 14:17


#پارت246

#هرزه‌ی‌پاک

_انگاری این بچه خیلی برات مهمه حتی مهم تر من...!!
بی حوصله لحاف رو روی تنش درس کردم

اگر دستم بود همین بالشت رو میزاشتم رو صورتش خفه بشه ی دنیا راحت میشدن
+خداشاهده اگر به این سوالات ادامه بدی ول میکنم میرم اه...!!

بی حوصله از اتاق زدم بیرون به صدا زدنش توجه ای نکردم

وارد اشپزخونه شدم با دیدن نرگس لبخندی رو لبم نشست
+سلام بانو خوبی...!!
دستاشو از هم باز کرد

_سلام بیا پسرم برات صبحونه بزارم بخوری..!
تشکری کردم میز جلوم رو پر از مواد غذایی کرد

خنده ای کردم
+ی پنیر چایی کافی بود معده من هنوز ب این تجملات عادت نکرده..!!
اهی کشید

_مادر همون روز ک خانم ازادت کرد باید میرفتی موندنت فقط نابود شدنتو ب همراه داره...!
لقمه تو دهنم مزه ی زهره گرفت

چرا هیچکس درکم نمیکنه که اون بچه برام خیلی ارزشمنده
+نرگس... بخاطر بچه برگشتم نمیتونستم ولش کنم یکی بشه بدتر از عفت
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 12:29


#پارت245

#هرزه‌ی‌پاک

دستش رو شکم برامدش نشست
_فکر نمیکردم برای بچه برگردی ب زندون من
دستمو تکیه گاه سرم کردم

+اون بچه از منه هنوز اینقد کثیف نشدم ک مسئولیت کاری ک کردمو نپذیرم
ابروی بالا انداخت

_عجب مرد کوچک..!!
تک خنده ای کردم
+همین مرد کوچک بارها جرت داده... الانم ازش بارداری

پیروز مندانه ب چهره ی کشیدش نگاه کردم
_پوش از زبون ک کم نمیاری پاشو تو رختخواب کپک زدیم

بی حوصله از جام بلند شدم که یاد مرد دیشب افتادم
+عفت اون.. مرد دیشب...!!

حرفم با صورت جمع شدش قطع شد
_اخ...!!
دستش دور شکمش حلقه شد

شکه زل زدم به وضعیتش یهو با اخ بلندش ب خودم اومدم
بازوشو گرفتم رو تخت خوابوندمش
+چت شد عفت...؟؟؟
_اخ نمیدونم تیرکشید

با نگرانی لحاف رو روی تنش کشیدم
+استراحت کن... نمیخواد بلند بشی..!!
خواست بلند بشه ک فشاری ب کتفش وارد کردم باز دراز کشید
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 12:28


قول شرف میدم همین الان بیوتو عوض کنی♡

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 12:02


‍‌دیدی یه بیو میبینی متنش روحت و ارضا میکنه؟
اینجا معدن اون بیو هاست :

@i_cfs

رمان و داستان بدون سانسور 💦

21 Nov, 09:19


#پارت244

#هرزه‌ی‌پاک
کل مهمونی ذهنم درگیر حرفای سالار بود
هیچی از حرفای هیچکس نمیفهمیدم
یعنی اگر یارو فحش ناموس بهم میداد فقط سر تکون میدادم

کلافه لباسامو درآوردم با ی شورت زیر پتوخزیدم
_امیر پاشو ی لباسی بپوش بعد بخواب
کلافه پشت بهش کردم پتورو رو سرم کشیدم

+امشبو بیخیال باکلاس بودن بشو خستم شب بخیر...!
بی توجه ب صدا کردنش چشمامو روهم گذاشتم که بخوابم

اینقد ذهنم مشغول افکار جدید و منفی بود ک نفهمیدم چطوری خوابم برد...!!

_امروز نه... نمیتونم وقتی میگم نمیتونم چرا سعی داری اجبارم کنی ک بیام... نه ی مقدار زیر شکمم درد میکنه میترسم برای بچه مش

با صدای آروم عفت چشم باز کردم
+چیشده...!
هول شد تلفن رو قطع کرد دستشو رو سینش گذاشت برگشت سمتم

_ترسیدم...!!!
اشاره ای ب شکمش کردم
+نترس گفتی زیر شکمت درده پس چرا ایستادی.. بیا بشین

با استرس خندید
_اخه میدونی عادتمه با تلفن حرف میزنم راه میرم..!!
دستشو گرفتم اروم رو تخت نشست
+عادت هاتو ترک کن ب بچه اسیبی نرسه
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 22:15


بیایییییننننن چتتتتتت😍👇🏼

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 20:35


#پارت243

#هرزه‌ی‌پاک

ابهت مرد منو میترسوند ازش حس خوبی نمیگرفتم..!!
_ما همش نگران بودیم رابطه تو و عفت ب جاهای خوبی نرسه و...!!!

نگاهی به دورش کرد
_ولی انگاری جای امید هست خوشحال میشم کنارخودمون ب....

عفت دستپاچه دستشو جلوی مرد تکون داد
_اینجا جای این حرفا نیست..!!

گیج زل زدم بهشون مرد خنده ای کرد
_امیدوارم بیشتر بتونیم همو ملاقات کنیم
لبخندی زدم دستشو فشردم

+حتما منم خوشحال میشم..!!
با رفتنشون نگاهم دنبالشون کرد
_چی بهت گفت...؟؟

با صدای سالار کنارم از جا پریدم
+هی اروم..!!
_ببخشید... نمیخواستم بترسونمت.... اون مرد رو میشناسی..؟؟ چی بهت گفت..؟؟

با حرص برگشتم سمتش
+نمیدونم عفت نذاشت حرفشو کامل کنه... بهم بگو واضح بگو
پوفی کشید

_منم درست نمیدونم ولی اینا نقابشونه زیر نقابشون هیولاهای پنهان شده ک خون امسال منو تو رو میخورن تا جون تازه بگیرن

گیج تر کلافه تر زل زدم بهش!دست رو شونم گذاشت
_سعی کن سراز کارش دربیاری ولی قاطی نشی...! هیچ وقت قاطیشون نشو
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 19:50


#پارت242

#هرزه‌ی‌پاک

سرشو نزدیک تر آورد انگاری میترسید کسی صداشو بشنوه..!!

_نطفه؟؟؟ باید میرفتی پسر دمتو میذاشتی رو کولت میرفتی میدونی اینا چ ادماین..؟؟

اخمام توام رفت چی داشت میگفت
+متوجه حرفات نمیشم..!!
پوفی کشید
_تو. چی میدونی درمورد شغل خانمت..؟؟

زل زد تو چشمام منتظرنگاهم کرد
_هوم چی میدونی...!!؟؟
کلافه از نفهمیدن منظورش دستمو محکم رو موهام کشیدم

+تاجای ک میدونم سهام داره شرکت تولید لباسه... و
با عجله پرید وسط حرفم

_اینا کثیف تر این چیزین که فکر میکنی...! باید میرفتی با بله گفتنش توهم وارد این ماجرا شدی

مات زل زدم بهش نمیفهمیدم منظورشو
+واضح....!!
ادامه حرفم با اومدن ژیلا نصف موند

_عزیزم بریم برقصیم...!!
سالار با لبخند همراهیش کرد به سمت پیست رقص رفتن

من غرق شدم تو صحبت های سالار...!!
وارد چی شدم..؟؟
_عزیزم...؟؟

با دیدن عفت کنار مرد با ابهتی نفس عمیقی کشیدم
+جانم... معرفی نمیکنی..؟؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 18:17


#پارت241

#هرزه‌ی‌پاک

با ابروهای بالا رفته بحثشون رو تماشا میکردم انگاری پسره بدجور گلوش پیش ژیلا گیرکرده

که اینقد نگرانشه...!!
سالار_خب امیرجان بیا این خانمارو تنها بزاریم... بریم یکم گپ بزنیم
موافق حرفش بودم نگاهی به عفت کردم

+مواظب خودت باش... برمیگردم!!!
باشه ای گفت همراه سالار راه افتادم
_هی پسر نوشیدنی میخوری...؟؟

اصلا نمیخواستم با ظرفیت کمی ک دارم مست کنم
+نه ممنون..!!
سری تکون داد لیوان نوشیدنی روبرداشت ب سمتم گرفت
_بدون الکل..!!

ازدستش گرفتم
+ممنونم..!!
_میتونم ی سوال بپرسم..؟؟؟
سری به نشونه اره تکون دادم انگارتو پرسیدن تردید داشت

_چطوری راضی ب این ازدواج شدی.....؟؟ نمیخوام بدبرداشتی کنی ها منی هم ک میبینی ب عنوان دوست پسرم
زل زدم تو صورتش سوالی ک هنوز خودم درگیرشم

+نمیدونم چطوری شد ولی من مثل این جماعت بی رحم نیستم نتونستم نطفه ای ک از منه تو شکمش رو تنها بزارم..!!

متعجب زل زد بهم انگاری ک عجیب ترین چیزو براش تعریف کردم
_یعنی تو بخاطر ی بچه راضی ب ازدواج شدی؟؟ پسرهمه چی اینجوری ک میبینی نیست
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 16:41


#پارت240

#هرزه‌ی‌پاک

با بله گفت عفت بوسه ای رو پیشونیش زدم
سیل تبریک ها به سمتمون رونه شد

_ببخشید اقا این بسته رو یکی براتون فرستاده
بسته ی بزرگ رو گرفتم کنار بقیه کادو ها گذاشتم

عفت _کی فرستادش...؟؟؟
تا خواستم حرفی بزنم زنی نزدیکمون شد دستی رو شکم عفت کشید

_خیلی برات خوشحالم انگار اینبار جفت حقیقیتو پیدا کردی
لبخندی ب زنه زدم که عفت سرشو رو شونم گذاشت

عفت_اره خیلی خوشحالم بهترین بارداری رو تجربه کردم سر سمیرا بارداریم شبیه ی شکنجه بود ولی الان امیر نمیزاره کوچیک ترین کمبود عاطفی حس کنم

زن خندید که دست مردی دور کمرش حلقه شد اونم مثل من ی پسرجوون کنار ی زن سن بالا بود

_سالار هستم همسر ژیلا بهتون تبریک میگم هم برای کوچولو هم برای ازدواجتون
+امیرم خوشبختم از اشنایتون ...! ایشالله روزی خودتون

ژیلا با حرص برگشت سمت سالار مشتی ب سینش زد
_نگاکن اقا نمیزاری باردار بشم.... اه

بوسه ای رو سر ژیلا زد
_بخاطر خودت نمیزارم عزیزم.... بهتره اینجا این بحثو ادامه ندیم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 16:18


یه درونگرایِ اورثینکر اگر چنل میزد میشد این:
@overthink

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 12:34


#پارت239

#هرزه‌ی‌پاک

بدون توجه به حرفاش از خونه انداختمش بیرون.. بخاطر شدت زیاد پرت کردنش

سخت تعادلشو بدست اورد
+بدن ساختم برای بی ناموسای مثل تو زورم بهشون برسه
برو دیگه هیچ وقت اینجا پیدات نشه

خندش بلند شد انگشتشو به نشونه تهدید جلو صورتم تکون داد

_حالا حالاها باید منو ببینی نه تورو نه عفت رو راحت نمیزارم طلاقش دادم تا مثل زالو خونمو نمکه ولی نمیزارم ی اب خوش از گلوتون پایین بره...!!

دیگه تحملش سخت شد به سمت در حیاط اشاره کردم
+باشه حرف بعدیت هم نزده قبول بفرما بیرون....!!
محترمانه برو مجبورم نکن زنگ بزنم با اردنگی پرتت کنن بیرون

خنده ای کرد به سمت در قدم برداشت خنده هاش روحمو خراش میدادن

_هی پسر.... مواظبت ب شاه ک*ص باشه توی 18سالگی ی شاه ک*ص تور کردی اوفففف دمت ....!!

مغزم قفل کرد تن گر گرفتم رو به سمتش کشبدم یقشو چسبیدم
+چ گه.....!!

_امیر علی...!!
با دیدن عفت با رنگی زرد تسلیم عقلم شدم خشممو کنار گذاشتم

+ باره دیگه درمورد زن من اینجوری حرف بزنی جوری چوب تو کو نت میکنم که از دهنت بزنه بیرون فهمیدی...؟؟ حالاهم گمشو بیرون مرتیکه ی حرومی...!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

20 Nov, 08:28


#پارت238

#هرزه‌ی‌پاک

جنس صدای شکنندشو خوب میشناختم
بوسه ای روسرش زدم که برگشت سمتم تو بغلم فرو رفت صورتشو به سینم فشار داد

چشمامو محکم به هم فشار دادم..! خدا خودت بخیر بگذرون
+لطفا برید... نمیخوام روحیشو از این بدتر کنید

مرتیکه ی رو مخ تک خنده ای کرد
_اون خال زیر باسنش خیلی جذابه مگه نه..؟؟
تنم یخ کرد مات نگاهش کردم که خندید

درسته شوهرسابقش بود حس می‌کرد خیانت دیده ولی اینقد حروم زادس ک جلوی من از تنش اینجوری حرف بزنه؟؟؟؟

تنم داغ کرد حس میکردم سیم پیچاس مغزم اتصالی کرده
حال خوبی نداشتم به سمتش قدم برداشتم که بازوم توسط عفت کشیده شد

صدام ب شدت گرفته بود از دست مشت شدم مشخصه میخوام دهنشو صاف کنم

+مشخصه چرا بهت خیانت کرد تو ی بی غیرتی ولت کنن درباره خال بدن زن سابقت جلوی همه هم حرف میزنی

درو بهش نشون دادم
+بسلامت... خوش گذشت...!!!
حرصی دندوناشو به هم سابید

_چرا برم...؟؟ میخوام کادو باتون بدم اا میگه میشه عقد بدون کادو
با این مرد نمیشه مثل ادم برخورد کرد

بازوشو گرفتم دنبال خودم کشید
_هی پسر چ زوری داری بهت نمیاد 18 سالت باشه ها..!!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

17 Nov, 22:29


دانش آموز چه رشته ای هستید دوستان؟؟ 🙄

تجربی ام🙋🏼‍♀ انسانی ام🙋 ریاضی ... 🙋🏻‍♂

رمان و داستان بدون سانسور 💦

17 Nov, 22:27


🔴 دانلود جزوه هاای شب امتحانی هر پایه در ۵ صفحه ۲۰ شووو

📕@Soal_nobat_aval
📗@Soal_nobat_aval


😎 ☝️🏻نخونده #بیــــست شو ☝️🏻😎

رمان و داستان بدون سانسور 💦

17 Nov, 22:25


وضعیت شب امتحان وقتی چنل منو همکلاسی رو نداری تا خلاصه درستو تو چند تا سوال بخونی و ۲۰ بگیری :
- @mno_hamkelasim

رمان و داستان بدون سانسور 💦

17 Nov, 20:31


#پارت227

#هرزه‌ی‌پاک

با گریه سعی میکردم دستاشو از رو شونه هام جدا کنم

+ولم کن نمیخوام کنارم باشی که اینجوری برای ی اشتباه بهم تجاوز نکنی ولم کننن

ولم کرد ی قدم رفت عقب اشکام تند تند از چشمام پایین میومدن با حرفاش نگاه اشکیمو بهش دوختم قلبم شکسته بود

_من معذرت میخوام....اخه وقتی دیدم لخت شهوت انگیز داری پایین میای حواست به پنجره نیست داغ کردم...!!

گریم شدت گرفت چرا اینقد راحت معذرت خواهی میکنه نفهمیده عمق دردی ک ب جسممو روحم وارد کرد؟؟؟

+تو گفتی نه من گذشتتو بزنم توسرت ن تو گذشته ی منو بزنی توسرم.... پس چیشد چرا برای ی اشتباه که از عمد نبود اینکارو کردی گذشتمو کشیدی وسط

با ناراحتی زل زد بهم قدمی ب سمتم برداشت که با سرعت بلند شدم نمیخواستم سر انگشتش هم بهم بخوره بلند شدنم همزمان شد با

سیاهی رفتن چشمامو تیرکشیدن واژنم نفسم از درد بین پام گرفت انگاری ک میخواستن دوتیکم بکنن

+اخخخخخخو... ایییییییی مردم
بی جون نگاهی ب بهنام کردم پاهام سست شدن

با دیدن سست شدن قدم ب سمتم برداشت بین زمینو هوا گرفتم
_دختر اگر نگرفته بودمت سرت ب کنسول می‌خورد....!!

بی جون لب زدم
+به درک
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

17 Nov, 16:22


#پارت226

#هرزه‌ی‌پاک

از درد واژنمو نوک سینه های سوختم به خودم می‌پیچیدم..!!

2ساعتی از رفتنش گذشته بود حال بد من ذره ای هم اهمیت نداشت که برگرده ببینه چ ب حالم اورد

ریزش اشکام بازهم شروع شدن..!!
بزور و با درد رو تخت نشستم زیر شکم تیروحشتناکی کشید

نفسم رفت فقط با چشمای گشاد شده ب روبه رو زل زدم تن از شدت درد خشک شده بود
درباز شد حتی نتونستم واکنشی نشون بدم

_چته...؟؟؟ چرا اینجوری ب روبه رو زل زدی...؟؟؟الووو؟؟
نزدیکم رسید نمیتونستم نفس بکشم انگاراینو فهمیدم

که کشیده ای حواله ی صورتم کرد
+هیییییییععععع...... خدااااااااااا
نفسم ازاد شد از درد فریاد بلندی کشیدم

_هیشششش چته... آروم چته چیشده
با گریه دستاشوپس زدم
+برو کنار برو اون رو نمیخوام کنارم باشی... بروووو

دستاشو پس میزدم رو تنم نشینه ولی اون عصبی بازو هامو گرفت محکم تکونم داد

_چه مرگته هار شدی من کنارت نباشم..؟؟؟ پس میخوای کی کنارت باشه هااا؟؟؟ اونای ک هرشب بهشون حال میدادی.؟؟؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

17 Nov, 15:55


حرفای این دختره نیاز به سانسور داره انقد که +۱۸ عه :
@lasGirl

رمان و داستان بدون سانسور 💦

17 Nov, 09:47


#پارت225

#هرزه‌ی‌پاک

هق هقم با عوق زدنم قاطی شد با خنده نگاهم کرد
_هی هی گند نزنی ب اتاق

اشکام ریخت ارضا شده بود نگران گند نزدن ب اتاق بود نمیترسید من چیطیم بشه

دماغم رو گرفت نمیتونستم با چشمای گشاد شده زل زدم بهش
_قورت بده همشو یلااااا.... بالا نمیاری ی قطرش هم بیرون نریزه

با التماس زل زدم بهش این چ کاریه ک از من میخواست
خنده ای کرد فشار محکم تری ب دماغم وارد کرد که بزور حالت تهوعم رو اروم کرد

همه ی اون مایع منیشو قورت دادم مطمئن که شد همشو خوردم ولم کرد با وحشت شروع کردم نفس کشیدن
درد دماغم کمی ک اروم گرفت

بی حال رو تخت ولو شدم تنت سر شده بود
دستو پامو باز کرد
_نتبیهت رو ب یاد داشته باش نمیخوام بار بعد تکرارش کنی....پانیذ

بزور سرم رو برگردوندم نگاهش کردم
_گذشتتوفراموش کن... زن خراب نمیخوام

با رفتنش خورد شدنم رو ندید درطول این تنبیه نفرت انگیز له شدم داغون شدم از خودم از خدام متنفر شدم

حالا با این حرفش باقی مونده ای از من رو خورد کرد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

17 Nov, 08:48


سـرور V2RAYNG بـدون قطـعی :

رمان و داستان بدون سانسور 💦

17 Nov, 08:48


🖥دیگه پول به سرور v2ray نده .
خودم از اینجا ورمیدارم سرعتش از پولیا بیشتره 👇
🔗@V2ray_alpha

رمان و داستان بدون سانسور 💦

16 Nov, 21:30


#پارت224

#هرزه‌ی‌پاک

انگار براش مهم نبود با لذت به تنم نگاه میکرد مردونگیشو تو دستش گرفت که

با وحشت زل زدم بهش میخواست چیکار کنه قلبم تند تند میزد از فکری ک تو سرم میچرخید تنم لرزید

لای چو.. لم رو باز کرد که شمع اب شده رو چو.... لم کشیده شده

+اییییییییییی
خنده ای کرد مردونگیش رو یهوی تو واژنم فروکرد
+اییییییییی

اون الان ب من تجاوز کرد من راضی نبودم این تجاوزه مثل ی گرگ افتاده رو بدنم تیکه تیکه میکرد تنم رو

نمیخواستم دیگه خدارو صداکنم فقط از درد زیاد جیغ میکشیدم که با اون گلوله‌ای تو دهنم

صدام نامفهوم میشد
با هرضربه ای که تو واژنم میزد بدنم به بالا پرت میشد سرم به تاج تخت می‌خورد

سرم درد گرفت گیج شدم
_اوف از تنبیهت خودشت اومدددد؟؟؟دیگه نباید مثل هرزه ها رفتارکنی باید پاک بشی
سینه هام تو مشتاش فشرده شد

از شدت درد واژن و سینه هام بی حال شدم فقط نگاهش میکردم وحشیانه توم ضربه میزد
اشکام جاری شدن

مردونگیش رو دراورد اومد بالا سرم دهن بند رو دراورد مردونگیش رو تو دهنم فروکرد
حس خفگي داشتم

تقلا میکردم بلند بشم نمیذاشت با خنده تو دهنم مردونگیش رو مالید که ابش
با فشار تو دهنم ریخته شد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

16 Nov, 16:35


#پارت223

#هرزه‌ی‌پاک

اومد روی بدنم دولا شد شمع چکه
کرد رو سينم
نفسم رفت داغی لحظه ایش پوستم رو می‌سوزند

اشکام با شدت بیشتری ریخت
+ب بهنام.... سوختممممم
اون از کلمات نامفهومی ک از دهنم درمیومد

خنده ای کرد با لذت ب زجه زدنام نگاه میکرد

با ریخته شدن شمع اب شده رو بدنم جیغ بلندی از سر درد میکشیدم
تنم میسوخت

خدایا این بود نجاتم از فاحشه خونه؟؟
با اشک زل زدم به مرد مرموزم که از شکنجه شدن من لذت میبرد

شمع رو روی نوک سینه هام نگه داشت با برخورد حرارت ب نوک سینه هام

_اوم یکم این جیگی های سینه هات برشته بشن

جیغ بلندی کشیدم خودمو تکون میدادم دور بشه ولی بیشتر حرارت ب نوک سینه هام نزدیک میکرد

تنم میسوخت
تکون محکمی خوردم ک بلند شد به سمت بین پام رفت
_هیششش دیگه تکون نخور تنبیه اصلی رو باید بچشی

رونامو با ی دست ب سمت بالا کشید مچ پام اسیر طناب بود با کشیده شدن رونام ب بالا درد عمیقی تو مچ پام حس کردم

+اییییییییییییییییی
خدایاااا من این نجات دادنتو نمیخوام دیگه هیچچچچ وقت التماست نمیکنم نجاتم بدی از چاله انداختیم تو. چاه

گریه هام باز بلند شد با اب شدن شمع رو واژنم نفسم بند اومد چو... لم زیر شمع های اب شده میسوخت
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

16 Nov, 15:08


#پارت222

#هرزه‌ی‌پاک

با ترس دور شدنشو تماشا میکردم سمت کمد رفت همون دری ک باز نشد
با باز کردن چیزای ک توش دیدم تنم لرزید

+بهنام.... به.. بهنام ترو... توروخدا چ... چیکار میکنی

میخواست چیکار کنه.... این وسایلا برای چی اینجان
از ترس دلم به هم میپیچید با شدت بیشتری زدم زیر گریه

+توروخدا کاریم نداشته باش.... بخدا منظوری نداشتم ب خاک بابام راست میگم...!!!

انگاری مذاب ریخته باشم روش چشماش صورتش قرمز شد رگ گردنش وحشتناک مشخص شده بود

_خفه شو... فقط تنبیهتو داری سخت تر میکنی...!

با نزدیک شدنش شروع ب تقلا کردن کردم
+میخوام برم من کاری نکردم

_هیششششش
دهن بندی رو روی دهنم بست
_الان قشنگ تری صدات درنمیاد..!!

با بغض زل زدم بعش صدای خنده های بلندش خشه ای رو روحم میکشید
حرفام با صدای نامفهومی درمیومد

شمع بزرگی رو تو دستش گرفت باروشن شدنش ساکت زل زدم بهش از ترس کپ کردم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

16 Nov, 14:57


والپیپر فارسی بذار رو گوشیت رفیقات کف کنن:
@WalpaperFarsi

رمان و داستان بدون سانسور 💦

16 Nov, 14:31


شرمنده اگه والپیپراش فارسیه :
@WalPaperFarsi

رمان و داستان بدون سانسور 💦

16 Nov, 12:05


#پارت221

#هرزه‌ی‌پاک

دستشو از پهلوم تا رونم نوازشگر کشید تنم از ترس می لرزید
هیچ لطافتی تو نوازش کردنش نبود

با بغض ترس لرزون صداش کردم
+بهن
با خشونت پاهامو از هم باز کرد از وحشت هیع بلندی کشیدم

_گفتم هیشششششش
دستشو رو بهشتم گذاشت ازوحشت بدنم منقبض شد

_خشک خشکه.....تحریک نشدی....؟؟؟خودتو منقبض میکنی...؟؟
با نگاهی پراز اشکو ترس زل زدم بهش
لای واژنمو باز کرد

چرا اینجوری میکنه من ک توضیح دادم نمیدونستم فکر کردم توخونه خودم دیگه ازادم

لازم نیست برای هرکاری بترسم
ولی انگار اینجوری ک فکر میکردم نبوده

با وحشت زل زدم بهش انگشتشو لای واژنم کشید
_اوم تنبیه خشک خشک حال میده ها نظرت چیه...؟؟

گریم شدت گرفت سرمو به نشونه ب منفی تکون دادم

که چونم اسیر دستش شد از ترس داشتم جون میدادم بدنم رو ویبره افتاده بود ا شدت استرسو ترس

قلبم تند تند میتپید سرشو پایین اورد نوک سینه هامو ب دندون کشید
_ناراحتم کردی...گفتم گذشتتو فراموش کن انگار نکردی

از درد ناله ی بلندی کردم
_تو دیگه فاحشه نیستی ذات قدیمیتو باید یادت بره باید پاک بشی
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

16 Nov, 08:11


#پارت220

#هرزه‌ی‌پاک

+بهنام.... بهنام بخدا نمیتونستم پرده رو کنار زدی... اخخخ

زانوهاش رو دوطرف بدنم گذاشت باعث شد به کمرم رو تخت بیوفتم
_از توجیح متنفرم هیچ وقت توجیح نکن...!!

اولین قطره اشک از چشمم ریخت
+حتی اگر بی گناه باشم..؟؟
اشکام پشت سرش راه افتادن صورتمو خیس کردن

نگاهش تو دوتا چشمام میچرخید از درد این نگاه گناهکارانه بهم چشم بستم

_اگر بی گناه باشی توضیح میخوام ولی الان گناهکاری هیچی نگو فقط تنبیهتو قبول کن

ترس تو بدنم رعشه انداخت عقب عقب رفتم تا ازش دور بشم ترسناک شده بود
از چشمامش هیچی رو نمیشد خوند

_کجا میری..؟؟
پامو گرفت کشید دوباره برگشتم زیرش
_گفتم تنبیهتو قبول کن

نفسام ب شمارش افتاده بود ا ترس گریم بلند تر شد
+بخدا منظور نداشتم.... تروخدا بزاربرم

نمیدونم چرا چشماش بدترین حس دنیارو بهم منتقل میکردن با دیدن نیشخندش قلبم ایستاد

چرا از وضعیت بد من خوشش اومده بود...؟
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

15 Nov, 22:25


#پارت219

#هرزه‌ی‌پاک

دستی به جای خالیش کشیدم دوست داشتم صبحا با دیدنش کنارم بیدار بشم

همونجوری لخت از پله ها پایین اومدم چقد خوبه تو خونه خودت لخت بچرخی
_همیشه توخونه اینجوری میچرخی...؟؟

نفسم با شنیدن صدای بهنام رفت عرق سردی رو مهره های کمرم نشست

با ترس اسمشو ب زبون آوردم
+ب... بهنام
زل زدم بهش از ترس سک سکم گرفت

لحن محکمش چهارستون بدنمو میلرزوند
_چیه...؟؟ همیشه لخت میای میچرخی وقتی ک پرده ها کنار رفتن کل خونه مشخصه...؟؟؟

با چشمای سرخ شده رگ گردنی که مشخص شده زل زد بهم اب دهنمو قورت دادم

+دی... دیشب.... پرده هارو ک هیع کشیدم نم...نمیدونستم... هستی

دستشو رو رگ گردنش کوبید

_فکر کردی من بی غیرتمممم زنم لخت توخونه بچرخه اگر یهو با یکی اومد توخونه چی اگر از اون ور پرده مشخص بشی چی هاااا

با صدای بلندش از جا پریدم با هر کلمش محکم رو رگ گردنش میکوبید چشمام خیس از اشک شد به سمتش قدمی برداشتم تا دستشو بگیرم

که
ارنجمو به شدت به دنبال خودش کشید تلو تلو خوران پشت سرش راه افتادم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

15 Nov, 19:46


#پارت218

#هرزه‌ی‌پاک

#پانیذ
دستی به بین پام کشید
_درد نداری....؟؟

لب گزیدم خودمو بیشتر بهش چسبوندم با ی لمس کوچیکش خیس میشدم
+نه

_اوف باز ک داری خیس میشی... چقد هاتی تو دختر
برگشتم سمتش دستشو از بین پام درآوردم

+اخه من که با نگاهت هم خیس میشم چ برسه که لمسم کنی
این لبخند گوشه ی لبشو دوست داشتم سمتش کشیده شدم

بوسه ای گوشه ی لبش زدم
_نکن دختر کمر ندارم برای راند بعدی بگیر بخواب..!!
سرمو تو گردنش فرو کردم

+میشه صبح بیدار شدم پیشم باشی...؟؟؟ نری تا بیدار بشم..؟؟
سرمو بین شونهشو سرش قفل کرد دستش

رو کمر لختم نوازشگر میچرخید
_نه تو باید استراحت کنی منم باید برم دنبال کارام..!
با ناراحتی چشمامو بستم

بوسه ای رو شونش زدم
+خیلی دوست دارم...!! همیشه بمون
نفس عمیقی کشید ولی حرفی نزد

شاید چون مرده ابراز علاقه سخته براش
دستامو دور کمرش حلقه کردم
_اینقد تکون نخور بخواب
بی توجه بهش خودمو بغلش جا کردم چشم بستم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

15 Nov, 18:06


#پارت217

#هرزه‌ی‌پاک

مات زل زدم ب زنه رو به روم
سفته هارو جلو چشمم پاره کرد

_از اونجای ک صیغه ای هم در کار نبود پس لازم نیست مدت زمانشو ببخشم چیزی نمونده..!!

ازادی باید حس خوبی داشته باشه ولی من درگیر عذاب وجدان وحشتناکی شده بودم

_چرا ساکتی چیزی مونده...؟؟
سری تکون دادم کلید ماشینو خونه رو رومیزش گذاشتم

+اینا مونده بود.....!!
نذاشت حرفم کامل بشه ب سمتم هولشون داد

_بگیرشون نمیخوام پدر بچم برگرده ب همون علافی قدیم اون سهام شرکت هنوز ب اسمته

مات نگاهش کردم
+نمیخوام....!!
بلند شد به سمت در اتاقش رفت

درو باز کرد بهم اشاره کرد _اگر چیزی نیست بفرمایید...!!

چشماش از اشک برق میزدن میدونستم بهم وابسته شده این جدای و ازاد کردن من براش سخته

ولی نمیدونستم چرا میخواد اینکارو کنه
+عفت....!!
_اگر روزی ب چیزی نیاز داشتی باهام درمیون بزار

بلند شدم به سمتش رفتم تصمیم خودمو گرفتم ادم پستی نبودم
+عفت من..!!!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

15 Nov, 17:42


لانگ‌دیستنس سخته و ایجاد حس امنیت آرامش درون رابطه لانگ‌دیستنس سخت تره
این چنل مال پسریه که ۷ساله رابطه لانگ‌دیستنس داشته و الان با رلش ازدواج کرده و از خاطرات و نحوه صحیح صحبت کردن در لانگ دیستنس میگه:
@longdistance

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 22:41


این ویدیو رو حتما نگاه کن😍 ببین چطوری میشه پول در اورد 💵💵💸💵💵

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 22:40


میدونستی با بازی گل یا پوچ به راحتی میتونی پول در بیاری ☑️☑️☑️

🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶
💎50 دلار بونوس ثبت نام در لانا کازینو🎲

💲 100% شارژ بیشتر برای واریز و شارژ از طریق ارز دیجیتال تتر و ترون 🪙🪙

👑 30% شارژ بیشتر درگاه ریالی و پرفکت مانی⭐️

ثبت نام در بازی جدید ⭐️👇22A

https://t.me/lanacasinobot?start=aff_b2c1008-1004952_2_

کانال تلگرام و آموزش بازی 👇🎮
https://t.me/+cEhF-_y3oxBmNDE0

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 20:41


#پارت204

#هرزه‌ی‌پاک

بهنام
سینه هاش روشنتر از پوست تنش بود نوکشون رو توی دهنم کردم ناله های پانیذ بلند شد

با خوردن هاله ی قهوه ای رنگ سینه هاش و مکیدنشون هر لحظه ناله هاش بیشتر اوج میگرفت صداش حالت دورگه ای بین ناز کردن و التماس گرفت،

_ آره آرررره آرررررره بخور بهنام بخورشون کبودشون کن …
شهوت ذهنشو از کار انداخته بود خبری از خجالتش نبود
عمدا طوری میک میزدم که پوستشون خون مرده و سرخ میشد
مردونگیم رو از تو بهشتش دراوردم با دستمالی پاک کردم

+دوست داری ساک بزنی
بی حرف نشست روی تخت شروع کرد به نوازش مردونگیم دولا شد مردونگیم لیسید،
دراز کشیدم

پانیذ از پایین پاهام خم شده بود روی کیرم و ساک میزد، لبهای گوشتی و اون دهن گردش کاملا دور کیرم حلقه شده

بود انگار که قالب هم بودند و کیرم جزیی از لبهاش بود بشدت داشتم لذت میبردم

دختر شهروز کاملا مناسب بود برای ی فاحشه شدن

لبهاش روی کیرم سر میخورد و تا نصفش میرفت و برمیگشت، اگه اولین سکسمون نبود ترجیح میدادم در همون حال آبم بیاد و بریزم روی لب و دهن و سینه اش بخصوص که حین

ساک زدن سینه های گرمش به تخمهام میخورد و بیشتر تحریکم میکرد،
طاقتم داشت تموم میشد اشاره کردم بسه،

موهاشو نوک سینه شو نوازش کردم، شروع کردم با بهشتش بازی کردن هنوز تپلی بهشت خیلی تو چشم بود درست مثل اینکه ژل تزریق کرده باشی واقعا گوشتی بود کاملا شیو شده بود
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 20:40


بیایییییننننن چتتتتتت😍👇🏼

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 19:46


#پارت203

#هرزه‌ی‌پاک

از حرفاش بیشتر ح. شری شدم زبونشو تند تند رو بهشتم کشید
+اههههه ایییییی....

انگشتشو رو بهشتم کشید
_اوممم چ سریع خیس شدی...اوف اماده ای برای پذیرای از سالار..؟؟

زبونمو رو لبم کشید با چشمای خمار زل زدم بهش
+اومم اره اههه میخوامت
کلاهک مردونگیش رو دور تا دور بهشتم
میچرخوند

کلاهکشو رو سوراخم کشید
از گرمای مردونگیش دیونه شده بودم میخواستم سریع تر حسش کنم
+بهنام لعنتی میخوامت بکن توش اههه

انگار از التماس کردنم خوشش میومد
_اوم چیکار کنم...؟؟
+ک یرتو میخوام بکن تو ک صم بکارتمو بزن اهههه پارم کن

_جووون باشه..!!
رونامو گرفت مردونگیش رو اروم اروم تو بهشتم جا کرد دردو سوزشی حس کردم
+اخ...!!

_جون پانیذ خانم شدی...خانم کوچولو سکسی خودم..!!
مردونگیشو اروم اروم جلو عقب میکرد
_اوم چ تنگی اوففف مردونگیم له شد توش اوففف
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 17:57


#پارت202

#هرزه‌ی‌پاک

سرشو پایین اورد ترقوهم رو خیس بوسید _اوم تنت بو خوبی میده..!!

زبونشو از ترقوم تا وسط سینه هام کشید نوک زبونشو رو سینه هام تند تند تکون میداد

+اهههه
میدونست با ی لمس کوچیک سینه هام خیس میشم..؟؟

دستامو دور گردنش قفل کردم
+اهههه
زل زد تو چشمام مکی ب نوک سینه هام زد

زبونش رو به لباش کشید _اومم حیف شیر نداری
لباشو رو نوک سینم قفل شد نوک زبونش رو نوک سنیم بازی میکرد

سرمو به عقب کشیدم
بهشتمو رو مردونگیش میکشیدم +اههه
برجستگیش راحت حس میشد

سینه هامو بین دستاش گرفت
به هم نزدیک کرد سینه هامو با عطش خاصی میخورد
مک و گاز هاش دردناک ح شری کننده بود

زبونشو از بین سینه هام بالای شورتم کشید
_اوم میخوام ببینم زیر این شورتت چی داری..!!؟

خودمو رو مردونگیش کشیدم اه ریزی از گلوم خارج شد
_جووون پایین خیسه..؟؟
دو طرف کمرمو گرفت رو تخت پرتم کرد زل زدم بهش

شورتمو دراورد لبمو گاز گرفتم صورتمو برگردوندم خنده ای کرد
_خجالت چرا..؟؟

سرشو پایین برد بین پام رو بهشتمو بوسید
_مثل خودت سبزس اوممم فکر کنم طعمش هم خوب باشه..!!
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 17:56


#پارت201

#هرزه‌ی‌پاک

نفس نفس زنان از هم دور شدیم
_طعم لبات شیرینه پانی..!!
با شگفتی زل زدم بهش پانی..؟؟ اسممو مخفف کرد؟؟؟

دستاش رو کمرم نشست _بنظرت طعم پایینی هم اینقد شیرینه..؟؟؟

حس میکردم از کل تنم حرارت بیرون میزنه _ای جان سرخ شدی ک..!!
سرشو خم کرد رو شونم گذاشت زیپ

پشت لباس اروم اروم باز شد لباس از تنم افتاد با ی ست تور مشکی جلو چشمم ایستاده بودم

اولین بار بود تو سکس صورتشو میدیدم حق انتخال داشتم
دستمو رو سینش گذاشتم _دختر کوچولو هات مشکی پوشیدی روانیم کنی..؟؟

فشاری ب سینش وارد کردم که عقب رفت با ی هول محکم رو تخت افتاد پاهامو دو طرفش گذاشتم

رو پاهاش نشستم قبل سک س هنوز دلم معاشقه میخواست لبامو رو لباش گذاشتم بدون اینک بهش فرصتی بدم

بوسیدمش محکم پر سروصدا دستش رو کمرم نشست سوتینمو باز کرد کمی فاصله گرفتیم سوتینمو دراورد الان

لخت با ی شورت رو پاهاش نشسته بودم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 16:31


#پارت200

#هرزه‌ی‌پاک

_دخترکوچولو شیطون شده..؟؟
لبخندی زدم ناخواسته سوالی که افکارمو مشغول کرده بود ب زبان آوردم

+صورتت چطوری سوخت..؟؟
شیطون زل زد بهم دستشو ب گونم کشید

_فکر نمیکنی وقتی ی دخترکوچولو اتاقو اینجوری اماده کرده خودشو ب این خوشگلی حاضر کرده زشت باشه از چیزای دیگه صحبت کنم..؟؟

خنده ای کردم که دستاش دور کمرم حلقه شد
_بهتره ببینم برنامه این همه زیبای چیه طبق برنامه پیش بریم نه...؟؟؟

سر تکون دادم که دستاش دور کمرم سفت تر شد اروم به صورتش زل زدم حالا شبیه پسربچه های شده بود

که میخواستن شیطونی کنن..!!
ی لحظه با کاری که کرد رشته ی تموم افکارم رو پاره شد

لباش ماهرانه رو لبام میرقصیدن نمیرسیدم جواب بوسه هاشو بدم..!!
چشم بستم خودمو باش سپردم امشب شب ماست

دستام تو موهاش گره خورد لباشو بین لبام گرفتم بوسه هامون شدت گرفت صدای بوسمو تو اتاق پخش میشد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 14:22


#پارت199

#هرزه‌ی‌پاک

سری تکون داد بی حرف چشم بست نفس عمیقی کشید انگار داشت خودشو اروم میکرد..!

نمیدونم چطوری جرعت کردم ولی اروم جلو رفتم دستمو رو قسمت سوخته ای صورتش کشیدم نگاهم همه جای صورتش میچرخید

اروم روی برجستگی ها، فرورفتگی های سوختگی دست کشیدم

برخلاف تصورم نرم بودن با برآمدگی کمی سفت از لمس لبخندی رو لبم نشست
هرگز فکر نمیکردم زیر اون ماسک صورتی باشه ک نیمیش سوخته

صداش حسابی گرفته بود
_دیدی چیز جالبی زیر ماسک نبود..!!
لبخند رو لبم عمیق تر شد کمی رو پنجه ها بلندی کردم

لبام قسمت سوختگی صورتش رو بوسیدن
+چهره ی مرد مرموز شبامو دیدم جالب تر از اینم مگه هست..؟؟

ابروی سمت راست صورتش بالا پرید از سمت چپ صورتش تنها چشمش سالم بود ابرو و گونش همه طرح سوختگی داشت

اروم مثل خودم پچ زد
_مرد مرموز شبات..؟؟؟
نمدونم چم شده بود ولی وسوسه شدم برای بوسیدن چونش

لبامو رو چونش گذاشتم مک زدم
+اوهوم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 14:21


این ویدیو رو حتما نگاه کن😍 ببین چطوری میشه پول در اورد 💵💵💸💵💵

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 14:21


#فووووری پنالتی بزن 🥅⚽️ پول در بیار به راحتی با بازی پنالتی شوت کسب درآمد کنید خودم روزانه ۴.۵ میلیون دارم در میارم
 
🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️🅰️

💎50 دلار بونوس ثبت نام در لانا کازینو🎲

💲 100% شارژ بیشتر برای واریز و شارژ از طریق ارز دیجیتال تتر و ترون 🪙🪙

👑 30% شارژ بیشتر درگاه ریالی و پرفکت مانی⭐️

ثبت نام در بازی جدید ⭐️👇g22
https://lanacasino.com/fa

کانال تلگرام و آموزش بازی 👇🎮
https://t.me/+cEhF-_y3oxBmNDE0

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 11:38


#پارت198

#هرزه‌ی‌پاک

نوازش دستش رو چونم باعث لرزش بدنم میشد ترس تو تنم رخنه کرد...!

_چرا میترسی..؟؟؟پانیذ نگاهم کن.!
دستش رو کمرم نشست اروم نوازشم میکرد

_هیشش نگاهم کن نترس...پانیذ قرار نیست چیز وحشتناکی ببینی..!!
کلافه سر تکون دادم

+نم..نمیتونم..!!
_چرا..؟؟اشکالی نداره نگاهم کن پانیذ نلرز دختر نلرز..!!

شروع ب نوازشم کرد سرم رو سینش نشست
_هیشش هیچی قرار نیست پیش بیاد هیچ چیز ترسناکی هم قرار نیست ببینی..!!

بوسه ای رو سرم زد
_فقط نگاهم کن..!!
بدنم اروم شده بود روحمم همینطور..!!

دستاش معجزه بود تنمو از تنش جدا کرد سرمو بلند کرد
نگاهم لرزید جا ب جای صورتشو نگاه میکردم

لبخندی زد _خوشت نیومد..؟؟
دستمو اروم بالا اوردم رو صورتش نشوندم یهو کمی عقب رفت دستم رو هوا موند
تنم یخ زد

+ب... ببخ.. ببخشید
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 09:33


#پارت197

#هرزه‌ی‌پاک

دستام میلرزیدن حس میکردم هرلحظه ممکنه فریادی بلند بزنه پرتم کنه بیرون..!

ولی حرکتی نکرد فقط نگاهم میکرد انگاری راضی بود اروم ماسک رو دراوردم از ترس چشمامو بست ماسک رو تو دستام لمس کردم.!

مگه خواستم همین نبود..؟؟ مگه نمیخواستم ماسکشو دربیارم از چهره واقعیش رو نمایی کنم

پس چرا سرم پایینه میلرزم... نفسمو حبس کردم تنم منقبض شده بود

چرا نمیتونم سرمو بلند کنم کنم زل بزنم تو چشماشو چهرشو ببینم چرا اینجوری شدم

_پانیذ..؟؟؟
با شنیدن صدای ارومش تنم لرزید..!!
دستاش رو بازوهام نشست

_نگاهم کن..!!
انگارتو ناخودآگاهم ثبت شده بود (صورت منو ببینی میمیری..)
چشم بستم دست زیر چونم گذاشت

سرمو بالا گرفت _پانیذ مگه همینو نمیخواستی..؟؟
نفسام تند شد داره عصبی میشه..؟؟
صدام پراز ترسولرزش بود

+ب.. ب.. ببخشید..!!
صداش محکم تر شد
_پانیذ نگاهم کن..!!

سرمو تکون دادم دست خودم نبود میترسیدم فکر نمیکردم حرفاش تو ناخودآگاهم ثبت بشن الان مثل بید بلرزم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 07:30


#پارت196

#هرزه‌ی‌پاک

صدای دراومد از جا پریدم قلبم تند تند میزد لعنتی چته انگار اولین باره ک قراره زیرخواب یکی بشی ولی خب

این سری یکم فرق داره قرار نیست بعد ارضا شدنش ولت کنه بره نفس عمیقی کشیدم با همون لباس تنگ مشکی اروم اروم از پله ها پایین رفتم

_پانیذ...پانیییذ ...چرا همه جا تاریکه
با استرس پله هارو پایین میومدم

میترسیدم توی این تاریکی با این کفش های پاشنه بلند یهو بیوفتم گند بزنم ب شب خوبمون

_پانیذ..!!؟؟

سربلند کردم با دیدنش پایین پله ها لبخندپر از استرسی زدم +سلام..!!

دستشو به سمتم دراز کرد اروم دستمو تو دستش گذاشتم -خدای من پانیذ..!!

دستشو کشیدم به همراه خودم از پله ها بردمش بالا
_پانیذ..!!

بی توجه بهش وارد اتاق شدم نور قرمز اتاق محیط رو مناسب ی شب خوب ..!
با دیدن اتاقو تخت لبخندی زد ..!!

از کاری ک میخواستم بکنم میترسیدم ولی همه زورمو زدم دستامو به سمت ماسکش بردم فهمید چشماشو بست
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 07:00


#پارت195

#هرزه‌ی‌پاک

دستمو ب لباس کشیدم که با صدای بلند بهنام گوش تیز کردم
_پانیذ کاری پیش اومد میرم شب میام فعلا

چی میخواست بره..؟؟؟ تا سر پله ها رسیدم اون رفته بود چرا اینقد با عجله...؟؟

رفت و امدش مشخص نبود چرا خب یعنی کارش اینقد سخت و وقتگیره..؟؟
کارش...؟؟

انگار جرقه ای از مغزم زده شد اون کارش خریدو فروش دخترا بود...؟؟

لبمو گزیدم ترسناکه من اینو از اول میدونستم با همه اینا موافقت کردم پس الان جای پشیمونی برام نمیمونه وای خدایا

دست رو پیشونیم کشیدم چرا هرلحظه ک میگذره احساس بدتری

به این اتفاقات پیدا میکنم مگه نباید الان پر از حس خوب باشم؟؟
پس چرا استرس، ترس، نگرانی ولم نمیکنه

نفس عمیقی کشیدم سعی کردم ذهنمو متمرکز برای امشب کنم...باید شب بی نقصی بشه بلخره بعد این همه سختی

قراره بکارتمو تقدیم مردی کنم ک الان زنشم.!
زنش..؟؟ چه لفظ خوبیه زنش.. زن یکی بودن همسرویار یکی بودن

با لب ها و چشمای پر از خنده مشغول اتاق شدم گل طبیعی ک رو میز بود رو رو تخت پر پر کردم با خنده ب صحنه ی رو به رو زل زدم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 06:44


ثبت نام بازی و درامد دلاری و دریافت ۵۰ دلار ثبت نام 🔥👇

https://lanacasino.com/fa

رمان و داستان بدون سانسور 💦

12 Nov, 06:43


لانا کازینو خاطرات بچگیمون رو زنده کرد 😍
یادتونه بچه بودیم بازی میکردیم گوی لیوانو😁 حالا انلاین بازی کن و پول در بیار

🥶🥶🥶🥶🥶
🥶🥶🥶🥶🥶🥶

💎50 دلار دریافت کنید با ثبت نام در لانا

💲 100% شارژ بیشتر برای واریز و شارژ از طریق ارز دیجیتال تتر و ترون

👑 30% شارژ بیشتر درگاه ریالی و پرفکت مانی🛍
R22#
ثبت نام در بازی جدید 👇🌐
https://lanacasino.com/fa

🌐کانال تلگرام و آموزش بازی 👇🎮
https://t.me/+cEhF-_y3oxBmNDE0

رمان و داستان بدون سانسور 💦

11 Nov, 20:45


#پارت194

#هرزه‌ی‌پاک

_پس من ایه رو میخونم زَوَّجتُ مُوکِّلَتی ..........

کلمات عربی رو با لحجه ای غلیظ بیان میکرد من مات خوندنش بودم باگفتن قَبِلتُ

شدم زن محرم بهنام لبخندی رو لبم نشست

_عروس خانم الان جدی جدی عروس شدی....عروس کوچولو من

از خجالت سرخ شدم سرمو پایین انداختم
ساعتی از محرم شدنمون میگذشت اون خیلی طبیعی رفتار میکردو

من مثل ی ادم عقده ای هی زل زدم بهش
اون همه ی حواسش پیش فوتبالی ک پخش میشد بود

اروم بلند شدم به سمت اتاقم رفتم امروز زنش شدم پیش امشب اینجا میموندو شب اول ازدواج رخ میداد

با وسواس زیادی دوش گرفتم کل هیکلمو تیغ انداختم با ناراحتی زل زدم ب پایین تنه تیرم هوف امشب نکنه

یهو بزنه تو چشمم نفس عمیقی کشیدم شروع ب خشک کردن خودم شدم

لباس خواب مشکی رنگی انتخاب کردم رنگ پوستم رو قشنگ تر نشون میداد
با زیر رو کردن کمد لباس کوتاه مشکی

چشمام برق زد مدل تنگ زیبای داشت مطمئن بودم باسنمو خوب نشون میداد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

11 Nov, 19:05


#پارت193

#هرزه‌ی‌پاک

با استرس ور به روش نشسته بودم دستی ب صورتش کشید

_پانیذ عزیزم دیشب ازت خواستم با من زندگی کنی ب معنای اینک همراه من تو این زندگی باشی ی جورای

خواستگاری کردم جواب توهم مثبت بود امروز قرار بود وقت بگیرم محضر که عقد کنیم و مجلس عروسی رو اماده کنم ولی ....

بااسترس و تعجب زل زدم بهش اون تو فکر عروسی بود؟؟؟ من ب همین خونه هم راضی بودم اصلا تو فکر عروسی نبودم..!!

_ولی مشکلاتی برام پیش اومد که مانع از این میشه فعلا عقد کنیم با اینک تو توی این خونه ای و من میخوام

کنارت زندگی کنم نمیخوام خلاف باشه پیش آیه رو میخونم صیغه موقت میکنیم تا مشکل حل بشه بتونیم عقد کنیم ...میدونم دختری ارزو داری ولی....

پریدم وسط حرفش نذاشتم ادامه بده ...

+معذرت میخوام که وسط حرفتون پریدم من راضیم مشکلی نیست حتما که نباید ثبتی باشه..!!

رضایت خودمو به عنوان صیغه شدن اعلام کردم خب گفت بعد ی مدت رسمیش میکنه چ عیبی داشت...؟؟؟؟

لبخندی کنج لبش نشست ک از اون لبخند منم شاد شدم چقد خوبه کارام حرفام باعث خوشحالی و دلگرمی اون میشه..!!

حداقل اینجوری فکر نمیکنه ک ی فاحشه فرصت طلب رو به خونه زندگیش راه داده
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

11 Nov, 17:47


#پارت192

#هرزه‌ی‌پاک

نشستم زل زد بهم _خب چرا شروع نمیکنی..؟؟
قاشق رو به سمت دهنش برد انگار پشیمون شد..!!

قاشقشو پایین اورد با شک زل زد بهم
_نکنه تو غذا چیزی ریختی ک نمیخوری..؟؟

شکه زل زدم بهش زبونم بند اومد به چه دلیل همچین فکری میکرد..؟؟

+م... من... ن.. نه ب... بخدا هیچی... هیچی نریختم... تو... توفکر بودم

قاشق رو تو بشقاب گذاشت
_خب تو چ فکری چیشده اینجا راحت نیستی؟

سرمو پایین انداختم با گوشه میز ورمیرفتم تاب نگاه کردن ب چشماشو حرف زدنو ندارم

+ام...چرا... چرا ماسکتو درنمیاری... ام... می.. میخوام چهرتو ببینم
اهانی گفت شروع کرد ب غذاخوردن انگاری نمیخواست جواب بده

هعی وقتی نمیخواست نمیتونستم مجبورش کنم اونم منی ک هرلحظه میتونست بندازتم بیرون بگه برو همون فاحشه خونه ای ک بودی.

_ممنونم خیلی خوشمزه بود..!
با لبخند زیر لب نوش جانی زمزمه کردم
دور دهنشو که پاک کرد زل زد ب چشمام

_تموم کردی بگو که ی صحبتی باهات دارم
استرس گرفتم مطمئن بودم رنگم پریده دستام لرزش پیدا کردن چ صحبتی داشت

نگاهی به وضعیت اسفناکم انداختم خاک به برسم هنوز هیچی نگفته بود مثل سگ دارم میلرزم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 22:13


از این بازی من روزانه ۵۰۰ هزار تومن خودم دارم در میارم از دست ندید 💸💵💴💸

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 22:13


🔠🔠🔠🔠🔠🔠🔠🔠🔠🔠

🐉 بازی جدید دراگون که ضرایب خیلی بالاتری نسبت به انفجار میده امروز من ۱۰۰ هزار شارژ کردم و پولمو کردم ۲ میلیون ۳۰۰ هزار 🐉

💎50 دلار بونوس ثبت نام

💲 100% شارژ بیشتر برای واریز و شارژ از طریق ارز دیجیتال تتر و ترون

👑 30% شارژ بیشتر درگاه ریالی و پرفکت مانی⭐️

ثبت نام در بازی جدید ⭐️👇Ta6
https://lanacasino.com/fa

کانال تلگرام و آموزش بازی 👇🎮
https://t.me/+cEhF-_y3oxBmNDE0

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 19:56


#پارت91

#هرزه‌ی‌پاک

دستی به ماسک‌ش کشید پشتشو بهم کرد
_لعنت بهت.... لعنت بهتتتتت... لعنت بهت لعنتی
هربار صداش بلند تر میشد...!!

یکی از خدمه ها با سرعت پرید تو اتاق
_آقا جانم ب فدا چیزی ‌شده اتفاقی افتاده؟؟
بی حال نظاره گره خا یه مالی های خدمتکار بودم...!!

با دیدن نگاه خیرم چشم غره ای بهم رفت
_دختره کاری کرده...!!
با صدای بلندش لبخند رو لبم اومد حداقل حال اینو گرفت...!!

_ساکت شوووو... ی چیزی بیار بخوره ضعف کرده سریع باش.. اینقد ور زدی سرم دردگرفت ...!

هول شده از اتاق رفت بیرون نگاهی بهم انداخت _ اگر عروسی گرفتن برای خورد کردن اون خودمه تموم شد این لباستو عوض کنی اصلا مناسب نیست...!!

ابروهام ب شدت پریدن بالا مرتیکه ی بی شخصیت
خوددرگیری داشت.؟؟؟ خودش این لباسو فرستاد که تنم کنم...!!!

حالا میگه مناسب نیست خدایا آخرش اینجا از چندشخصیتی آدماش روانی میشم..!!

با بی حالی بلند شدم اولین لباس بلند گشادی که جلو دستم اومد رو تن کردم
_لباس زیر بپوش حق نداری اینجا بدون لباس زیر باشی....!!

بی توجه بهش سمت تخت رفتم که دستم کشیده شد پیراهن بلند رو تو شکمم جمع کرد شورت رو تنم کرد

شکه ب حرکاتش خیره شده بودم دستش رو بهشتم نشست
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 18:07


#پارت90

#هرزه‌ی‌پاک

از درد اشک تو چشمام جمع ‌شد ضرب المثل لعنت ب زبانی که بی موقعه بازشود
وضعیت من رو بیان می‌کرد...!!

_عروسک چشمات پراشک شد چرا دردت اومد؟؟؟
با حرفاش مات میشدم این روانی بود بخدا که روانی بود...!!

_ی قطره اشک بریزه رو گونه هات تا صبح باید دردبکشی..!!
رو به بالا پلک زدم نفس عمیق پشت سر هم کشیدم وضعیت خوبی نداشتم

خدا لعنتت کنه عفت که منو توی این خراب شده انداختی اینجا ازگه دونی خودت هم بدتره

نفسم بند اومد
درد زیادی که از کشیده شدن موهام توسط دستای قوی داشت عذابم میداد
نمیذاشت خونسردی خودمو حفظ کنم..!!

ولی اینجا اگر گوشت تنم هم جلوی روم می‌کندن باید خفه خون میگرفتم لعنت به همشون...!!

_توی اون مغز فندوقیت چی میگذره ک با خشم نگام میکنی هاا..
با صداش تکونی خوردم که موهام بیشتر کشیده شد ناله ی از دردمو شنید نفس عمیقی کشیدم
اینقد از خشمو درد پرشده بودم که متوجه نگاهم نبودم..!!

سرشو به نشونه تاسف تکون داد
_چرا کاری میکنی که هی بهت تذکر بدم...!!
از رها شدن موها نفس عمیقی کشیدم سست شده

زانوهام خم شد قبل از برخوردم با زمین کمرم توسط دستاش گرفته شد رو تخت خوابوندم...!!
_چت شد... حالت خوبه...!!

حس ضعف،سردرد،بغض بزرگی که تو گلوم گیرکرده بود همه بهم فشار میورد
شده بود سستی بدنم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 16:19


#پارت89

#هرزه‌ی‌پاک

انگشت اشارشو روی گونم کشید
_زبونت تو دهنت سنگینی میکنه؟؟
گیج از منظورش نگاش کردم

_زیاد میچرخونیش مواظب باش ب بادش ندی خانم خوشگله
از ترس تنم لرز کرد شکه زل زدم بهش اینا کی بودن

که اینقد راحت منو تهدید میکردن
حس امنیتی نداشتم از همون اول این خونه حس خوبی بهم نمیداد

با حس لمس شدنم پریدم
_هیششش برو تو اتاقت
همراهش قدم برداشتم وارد اتاق شدیم برگشتم سمتش..

+میخوام چهرتو ببینم ماسک تو بردار اول تو تاریکی بودی حالا با ی ماسک
_از جونتو زبونت سیر شدی؟؟؟ یادت رفته؟ منو ببین تا آخرین شانست بسوزه

کلافه موهامو کشیدم که اومد سمتم
_گفته بودم خوشم میاد رامم میشی ولی نگفته بودم حق داری هر دقیقه سوال های مزخرف بپرسی

آخرین حرفی که رو قلبم. سنگینی می‌کرد رو باید میگفتم هرچی باداباد
+ولی نگفته بودی لخت می‌بریم وسط سالن برای ی پیر 60ساله باید دلب

ادامه حرفم با کشیده شدن موهام قطع شد
_انگاری از زبونت خسته شدی خوشگلم..
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 14:20


#پارت88

#هرزه‌ی‌پاک

_اوف هیکلت تحریک انگیزه چندسالته
نیم نگاهی بهش کردم وارد اتاق شدم
+از همه اونای ک قرار زیرخوابت بشن سن میپرسی

خنده ای کرد ضربه ی محکی حواله ی باسنم شد
_زبون تند تیزی داری..!! امیدوارم تو رابطه هم همینجوری تند تیزو دلبر باشی

نیش خندی بهش زدم تا برس ببین میتونی تن کامل لخت منو ببینی بعد زر بزن

جام خالی رو روی میز گذاشت رو تخت خودشو پرت کرد
_آخ انگار زیاد روی کردم چقد سرگیجه دارم

لبخند دلفریبی زدم هولش دادم خوابید رو تخت آروم مشغول‌ باز کردن دکمه های لباسش شدم

کلی از خوردنش گذشته بود پس الان دیگه باید عمل می‌کرد
با شل شدن دستاش از دور کمرم فهمیدم که

خوابیده لبامو تر کردم با دیدن چشمای بستش مطمئن شدنم از اتاق بیرون اومدم که محافظی ک تو حیاط دیده بودمش وارد شد

به سمت مرد رفت شروع کرد درآوردن لباسش با ابروهای بالا رفته از اتاق دراومدم

چقد زیرک بود این مرد..!!
_برو اتاقت لخت رو تخت دراز میکشی تا بیام
با چشمای بی حس زل زدم بهش
+نذاشتی اون بهم دست بزنه ک خودت با تنم جشن بگیری
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 14:19


🎁🎁🎁با ثبت نام در لانا کازینو 50 دلار در حساب کاربری خود بونوس دریافت کنید 🔥

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 14:19


میدونستی با بازی گل یا پوچ به راحتی میتونی پول در بیاری 🤚🤩🤩

💎50 دلار بونوس ثبت نام
💲 100% شارژ بیشتر برای واریز و شارژ از طریق ارز دیجیتال تتر و ترون

👑 30% شارژ بیشتر درگاه ریالی و پرفکت مانی⭐️

پرمیوم رایگان دریافت کنید 🎁 🎁

ثبت نام در بازی جدید ⭐️👇Tg6
https://lanacasino.com/fa

کانال تلگرام و آموزش بازی 👇🎮
https://t.me/+cEhF-_y3oxBmNDE0

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 13:26


فال روزانه ت رو بخون
@Fallrozane_bot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 13:12


#پارت87

#هرزه‌ی‌پاک

باشنیدن صداش که می‌گفت خوشحال شدم از همکاریتون اروم ازش جدا شدم
لبمو به دندون گرفتم

دستشو از دور کمرم جدا نکرد بجاش گفت
_ی شب با این خانم خوشگله رو میخوام به مناسبت این قرارداد

دوست داشتم بگه نه نمیشه ولی انگار نمیتونست ب این روانیه خنگ نه بگه
_پلمپه فقط از پشت میتونی داشته باشیش

دستش به سمت باسنم رفت
_دلم بهشتش رو میخواد
لبو هوس انگیز غنچه کردم انگار امشب باید به این پیرمرد تن میدادم

+از پشت هم خوب میدم ها خالی میکنم کمرتو
خنده ی مزخرفی کرد ضربه ای ب باسنم زد

_اتاق هست یا باید ببرمش با خودم
برای من که مهم نبود از رو پاهاش بلند شدم

_میگم اتاقتون رو آماده کنن بیب بیا
پشت سرش راه افتادم دور از مرتیکه ای ک تنم رو دید میزد ایستاد

قرصی سمتم گرفت
_می‌ریزی تو لیوانش به کردن توت نرسه فهمیدی اگ بفهمم گذاشتی بکنتت این وسط جلوی چشم همه سلاخیت میکنم

قرص رو ازش گرفتم مخالفتی نداشتم حداقل امشب رو راحت بودم
دو جام شراب از خدمه گرفتم قرص رو انداختم توش

به سمتش رفتم
+بریم...!؟
بلند شد جام رو ازم گرفت پشت سرم به سمت اتاقی که آماده بود رفتیم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 09:02


#پارت86

#هرزه‌ی‌پاک

دستشو گرفتم پشت سرش ایستام دستمو به قفسه ی سینش کشیدم صورتم کنار صورتش قرار گرفته بود

_بیب دیراومدی..!
لبخند مصنوعیم عذابم میداد لیسی ب گوشش زدم

+آماده شدن برای تو طول کشید..!!
دستمو کشید مجبورم کرد رو میز بشینم
مروارید ها تو باسنم فرو رفتن اذیت بودم

ولی باید تحمل میکردم
_بانو با اون مروارید های زیبای پشتتون اذیت نیستین
با ناز پامواز هم باز کردم

_بهتره بریم سر معامله ... خب
تمام وقتی ک داشتن درباره قیمت و جنس ها حرف میزدن

تنمو ریز تکون میدادم با هرحرکتم مرده گیج شده نگاهم می‌کرد نزده می‌رقصید نیازی ب تلاش نبود
انگار سر قیمت ب توافق نمی‌رسیدن

تو ی تصمیم سری خودمو کشیدم رو به رو مرده آروم روی پاهاش نشستم پاهامو دور کمرش حلقه کردم

با دیدن حرکتم کپ کرد نمی‌دونست چی بگه
_حلالی اوکیه؟؟ قیمتی ک من میگم
صورتشو به سمت خودم کشیدم نذاشتم نگاهی بهش بکنه

لیس کوچیکی به کنار لبش زدم
تند شدن ضربان قلبشو حس میکردم
_اا... ا.. آره آره اوکیه قیمت تو
خودمو آروم روی مردونگی سیخ شدش تکون میدادم

کمرمو گرفت محکم به مردونگیش فشار داد پس امضا کن
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 08:29


#پارت85

#هرزه‌ی‌پاک

به لباسی ک سمتم گرفت خیره شدم لخت بودنم بهتره این لباس بود
با تردید گرفتمش لباس خوابی که

فقط نوک سی نه هام و جلوی بهشتمو میپوشند رو پوشیدم مروارید های قسمتی پشتیش اذیت میکردن

ولی مگه من حق انتخاب داشتم؟؟
_پشتتو بکن آروم راه برو ببینم
کاری که گفت‌و انجام دادم

_شل نباش محکم راه برو باسنت بلرزه آفرین همینجوری خوبه

_10دقیقه دیگه بیا تو سالن کنار آقا وایسا ولی مجسمه نباش اغواگر باش
مخصوصا برای اون فردی ک جلوی آقا میشینه

سری تکون دادم رفت
اینقد تو فکر بودم که وقتی به خودم اومدم دیدم 15 دقیقه ای گذشته من هنوز اینجام

بلند شدم همونجوری که خواسته بودن به سمت سالن رفتم نگاهش بهم افتاد چشماش سرخش ترسوندم

دستش به سمتم دراز شد
_بیا اینجا

نگاه مرد سن بالا با دیدنم برق زد وقتی از جلوش رد شدم تمام سعیمو کردم که باسنم به لرزش دربیاد
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 08:28


🎁🎁🎁با ثبت نام در لانا کازینو 50 دلار در حساب کاربری خود بونوس دریافت کنید 🔥

رمان و داستان بدون سانسور 💦

27 Oct, 08:28


🔠🔠🔠🔠🔠🔠🔠🔠🔠🔠

⭐️ سارا هستم در لانا بازی میکنم ⭐️ در لانا ثبت نام کنید و پول پارو کنید 👇

💎50 دلار بونوس ثبت نام

💲 100% شارژ بیشتر برای واریز و شارژ از طریق ارز دیجیتال تتر و ترون

👑 30% شارژ بیشتر درگاه ریالی و پرفکت مانی⭐️

ثبت نام در بازی جدید ⭐️👇Tr5
https://lanacasino.com/fa

کانال تلگرام و آموزش بازی 👇🎮
https://t.me/+cEhF-_y3oxBmNDE0

رمان و داستان بدون سانسور 💦

26 Oct, 21:22


#پارت84

#هرزه‌ی‌پاک

بی حوصله تن سنگین شدمو بلند کردم رفتم سمت در بازش کردم
_دختر تو کجای وای خدایا قفل نکن درو رئیس مارو میکشه فقط نیم ساعت وقت داریم

گیج نگاهی ب پنجره کردم هوا تاریک بود اینقد خوابیده بودم؟
_برو ی دوش بگیر سریع بدو

سری تکون دادم به سمت حموم رفتم ک صدای یکیشون متوقفم کرد

_درحموم رو باز بزار نبندش میام برای تمیز کردن بدنت
نگاهی ب تن بی مو سبزم کردم

+بدنم تمیزه که
دستمو کشید سمت حموم هولم داد
_اینو من میگم سریع باش بشور خودتو تا بیام

زیر این همه شکنجه تحقیر روحی چطوری میتونستم دووم بیارم
البته سگ جون تر از این حرفام که بمیرم

ولی هرروز دارم بیشتر از روز قبل میشکنم خسته میشم امیدی ب نجات پیدا کردن از این باتلاق ندارم

کل زمانی ک داشتن امادم میکردن مثل ی عروسک تو دستشون بودم با اینک زن بودن

ولی ازم بدنمو دست می‌کشیدن منظور دار حرفای میزدن من مثل ی عروسک بدون واکنش

به رو به رو زل میزدم تن من ارزشی نداشت شده بود بازیچه ی دست همه
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

26 Oct, 18:55


#پارت83

#هرزه‌ی‌پاک

چرخ خوردم جلوش نگاهی ب بدنم کرد
+تمیزم میخوام استراحت کنم

بلندشد نگاهی بهم کرد
_تا اون موقعه ممکنه عرق کنی حواست باشه تمیز میخوامت نزدیک آماده شدنت حتما دوش بگیر

عصبی هوفی کشیدم که رفت بیرون
عصبی بدون لباس نشستم رو تخت قرارمون این نبود

ی نفر منو گرفت گفتم لازم نیست هرشب بغل یکی باشم حالا همون ی نفر داره این دستور رو بهم میده

خدایا این بود راه خوب جلو من گذاشتنت

این ک بعد تر گند زده شد تو زندگیم این یارو معلوم نیست با تن من میخواد چیکار. کنه اه

بی حوصله لباسی پوشیدم رو تخت درازکشبدم یکم خواب کمکم میکنه مغزم این حجم از بدبختی رو قبول کنه

اینقد گله نکنه گله از بدبختی مال ماهای ک از اول بدبخت بودیم نیست هوف

چشمامو بستم از حجم خستگی زیاد اعصاب خراب نفهمیدم چطوری خوابیدم
صدای در اتاق بود که رو مغزم خط میکشید

منو از دنیای بی خبری خوب خواب بیرون می‌کشید
_دروباز نمیکنه... کاری نکرده باشه مارو بدبخت کنن
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

26 Oct, 17:40


#پارت82

#هرزه‌ی‌پاک

_صبرکن پماد رو کامل بزنم
باشک سرمو چرخوندم به پشت سرم نگاه کردم

+چی هست؟؟
بی حوصله به کارش ادامه داد عقب کشید
بلند شد به سمت سرویس رفت

_بخاطر اینه سور اخ باس نت جمع بشه مشخص نباشه امروز دادی
یعنی چی چرا نباید مشخص باشه من ک زیر تن خودش بودم

_لباس بپوش نمیخوام سرمابخوری
با ابروهای بالا پریده لباس تن کردم نشستم رو تخت که اومد کنارم

_امشب برات لباس میارن آرایش که بلدی خودت وسایل لازم هست بپوش آماده شو مهمون دارم
اخمام رفت توهم

+نمیدونستم قراره سک س گروپ هم داشته باشم
با اون چشمای سردوخمارش زل زد بهم

_کسی هم نگفت سک س گروپی سک سی لوند میای کنار منو مهمونم باید سعی کنی حواسش پرت بشه معامله جوش بخوره فهمید ی؟

استفاده از تن من برای جوش خوردن معاملش مگه چه معاملی
صداش اجازه فکر کردن بیشتر بهم نداد

_زیاد فکر نکن اجازه حرف زدن یا سوال کردن درباره مهمون و هرچیزی رو نداری آماده شو تمیز برای امشب
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

26 Oct, 14:31


#پارت81

#هرزه‌ی‌پاک

بزور تن خشک شدم رو بلند کردم نگاهی به وضعیت داغون خودم کردم

چطوری میگن خدا توی بدترین شرایط
به دادت میرسه چرا ب داد من نرسید

اون عمه ی بیشرفم که منو فروخت مگه من چقد خرج داشتم که نتونست نگهم داره

_تو که هنوز ایستادی بو گندت اتاق رو برداشته سریع دوش بگیر کارت دارم برای خوردن خوابیدن نیومدی

سعی کردم نفرت چشمامو نبینه به سمت حموم رفتم زیر دوش آب پاهام سست شدن

چقد ی آدم میتونه بدبخت باشه که از تنش مایه بزاره برای ادامه زندگی

مگه زندگی چه ارزشی داره که به این راه کشیده شدم کاشکی یکی تو زندگیم بود منو از این لجنزار خارج می‌کرد

ولی کی میاد وارد زندگی ی ه رزه بشه که کارش ار ضا کردن مرداس با بدترین حال ممکن

تنم رو تمیز کردم با تن لخت که آب می‌چکید ازش
رو به روش ایستاده بودم کمرمو گرفت

_پشت کن
هرکاری که می‌گفت بدون چون چرا انجام دادم لای با سنمو باز کرد با حس مالیدن چیز خنکی به سوراخ با سنم

عقب کشیدم
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

26 Oct, 11:02


#پارت80

#هرزه‌ی‌پاک

تند تند مردونگیش رو می‌مالید آبش با شدت ریخت رو تنم
با برخورد آبش به بدنم نفسم بند اومد

+اههههه...!!
لبخند شیطانی زد گوشیشو برداشت شستم که کمی آبش روش بود به لبم مالیدم

که فلش دوربین چشممو زد
_این صحنه ی شهوت انگیز باید ثبت میشد

گیج از شهوت زیادی و کاراش زل زدم بهش
+پس من چی...؟؟؟
راه رفته رو برگشت

_تو چی؟؟؟
لبمو به دندون گرفتم...


نگاه چندشی بهم کرد _برو تنتو بشور هی من من میکنی تو نیم منم نیستی پاشو

مات زل زدم بهش لگد آرومی ب رونم زد رفت همین؟؟
آره دیگه همشون همینن تا زیر شکمشون سیر میشه

هارمیشن از تک تک مردای دنیا متنفرم ی مرد خوب هم نیست
کل دنیا رو ب گند کشیدن زندگی کلی دخترو مثل منو ب گند کشیدن امیدوارم

ریشه این مردا از کره ی زمین کنده بشه
با چشمای پر از نفرت زل زدم بهش
@Loveyou_hoot

رمان و داستان بدون سانسور 💦

26 Oct, 09:37


#پارت79

#هرزه‌ی‌پاک

_حق نداری وقتی زیر منی بدنتو بمالی
محکم تر ضربه میزد حس میکردم باسنم از هم باز میشه

+اخخخ چشم ایییی
مردونگیش رو یهو درآورد دوباره محکم فرو کرد توش

+ایییییییی پاره شدم
بهشتم از برخورد محکم ت خماش درد گرفته بود

مردونگیش رو باز به شدت درآورد هولم داد به شدت افتادم رو کمر پاهامو گرفت از بهم باز کرد

بالا سرم ایستاد مردونگیش رو می‌مالید
با چشمای خمار شده از شهوت زل زدم ب هش

داشت رو بدنم جق میزد
+آه من تورو میخوام تو داری جق میزنی

چکی به رونم زد
_خفه شو این تنو من خریدم حق نداری نظر بدی جنده

شهوت از سرم پرید بدنمو جمع کردم که ضربه ای به رونم زد پاهامو باز کرد بهشتم تو دیدش قرار گرفت

_آه جنده کوچولو زیرم بهشتت آب انداخته دل دل میزنه که مردونگیم رو تو خودش حس کنه

مثل ی مرده افتاده بودم زمین تا آبش دربیاد
@Loveyou_hoot