پروین قهرمانی دبیر ادبیات ،بازنشسته تبریز ازپیشکسوتان پیشرو ایران
قبل از ادامه بخش اول لازمست بدانید قبل از سال ۹۸ ایشان یکبار برای حضور در تجمع با اتومبیل شخصی از تبریز به تهران آمدند وپس از تجمع بسوی تبریز حرکت میکنند که بدلیل خستگی بیش از حد به گارد اتوبان خورده و سپس ماشین وارونه میگردد که خوشبختانه خودشان آسیب چندانی نمیبینند و هزینه تعمیر برای ایشان نیز سنگین بود ..
واما
همانگونه که در بخش اول به آگاهی شما رساندم روز ۲۱ آبان ۹۸ انگار بیگانگان از مرز عبور کرده و به بهارستان آمده بودند نیروی زیادی وارد میدان کرده بودند و تعداد زیادی بازداشت و تعدادی هم از پیشکسوتان کتک خورده بودند خانم قهرمانی هم توسط مامورین هل داده شده و سرشان به زمین خورده بودند آنچه را که دیگران تعریف کردند بازگو میکنم زیرا خودم در صحنه نبودم بلکه در ساعاتی که جنگ و گریز بود من با لباس گشاد و شماره ای در دست روبروی دوربین بودم که به سه جهت باید از سرکرده ی آشوبگران ،نفوذی و یا!!!!!!!!!!!!! عکس میگرفتند .
یکی از بانوان فعال مشهدی برایم تعریف کردند به قصد کمک به بانو قهرمانی نزدیک و دستشان را گرفتم با بانویی دیگر که ضربه ی محکم باتوم بر دست وپشتم خورد .در هر صورت بایشان کمک کردند واززمین بلند ودر کوجه ای پنهان شدند .
خانم قهرمانی طبق گفته ی جناب فریاد بایشان زنگمیزنند و میگویند برای گرفتن پول از دستگاه در حوالی ویا نزدیکی فرودگاه اقدام میکنند که متوجه میشوند چند نفر بایشان نزدیک میشوند و از واهمه وترس رمز را اشتباه و کارت توسط دستگاه ضبط میگردد و ایشان با دلهره زیادی به سالن فرودگاه وارد میشوند و پس از کمی استراحت به آقای فریاد زنگ میزنند و داستان را تعریف و شماره کارت دیگری را ارسال و مبلغی را آقای فریاد منتقل میکنند تا بلیط تهیه شود و عازم تبریز میشوندکه روز بعد پول را برمیگردانند .
بنده هم طبق عادت همیشگی با دوستان شرکت کننده تماس میکرفتم اما موبایل خانم قهرمانی بدون پاسخ میماند وحدس میزدم که ممکنست نزد دخترشان در ترکیه رفته باشند .
بعدها از آقای فریاد شنیدم که در تماسهای ایشان متوجه شده اند که حرف زدنشان با قبل فرق کرده و شاید دچار فراموشی وآلزایمر شده باشند .
تماس های مکرر من در این سالها بی جواب ماند.
تا اینکه چند وقت پیش ،قبل از انتشار بخش اول این واقعیت تلخ توسط یکی از دوستان عکسی ارسال شد که روی تخت بیمارستان بانویی سالخورده به گوشه ای خیره شده اند و برایم اصلا چهره آشنا نبودو بلافاصله با آن دوست تماس گرفتم و پاسخی که به من داد شوکه شدم و عکس را به همسرم نشان دادم ودرپاسخ به سئوال من گفت نمیشناسم .
متاسفانه هیچکس از دوستان صنفی و نزدیک به هم وقتی این داستان را شنیدند متاثر شدند .
شاید اشکی که ازچشمم سرازیر شد و بغضی که گلویم را میفشرد کافی نبود و نمیباشد و همان بهتر که اجازه ندارم عکس ایشان را ضمیمه ی این متن نمایم وتصور شما همان باشد که در دهها تجمع ایشان را با قرائت قطعنامه ها بخاطر بیاورید .
نمیدانم آن مأموری که میگویند مامور بود ومعذور ،اگر این ماجرای غم انگیز را میشنید ناراحت میشد یا نه ........
این رنجنامه را در همین جا به پایان میرسانم .و نمیدانم چه آرزویی باید برای خواهر مهربان و جسور صنفی خود نمایم .
دختر ایشان :
مادر من تمامی احساس و وقتشو صرف این کرده بود که بره تهران بره مجلس و هر طور شده همسان سازی بازنشستگان رو حل کنه خیلی غصه میخورد از این وضعیت همیشه شاهد این بودم که با همکاراش صحبت میکرد و پیشقدم بود برای رفتن به تجمع و مجلس حتی بعد مریضی همش میدیدم داره آماده میشه میگه من باید برم مجلس و صحبت کنم تا این موضوع حل بشه همه رو تشویق میکرد که تو اعتراضات شرکت و به تصویب اینقانون کمک و مشارکت کنن حتی از یکی از صمیمی ترین دوستاش یه مدت ناراحت شد و باهاش صحبت نمیکرد که چرا این همه منفعل هست!یادمه چندین بار با دکتر پزشکیان دیدار کرد و ازش قول همکاری گرفته بود ولی متاسفانه نتیجه هیچ کدوم رو ندید.
پاسخی که دختر ایشان به من دادند کمی آرامش گرفتم ،ازایشان سئوال کردم آیا وضعیت فعلی خودرا متوجه هستند و ایشان گفتند خوشبختانه نه .........
برای رسیدن به مطالبات قانونی خود فکر نکنم هیچ بازنشسته ای در دنیا مثل ما باشد .
ما ............بیشماریم اما گوش شنوایی دراین دوران بیست و شاید ۳۵ سال اخیر برای شنیدن اعتراضمان ندیدیم .
بامید پیروزی نهایی پیشکسوتان
با سپاس :غضنفری ۲۹آبان ۴۰۳