هر شب دل را به خیالت گره میزنم
اما تمام واژهایم سرکش میشوند.
میخواهند در نگاهت زیبایت برقصند
من تورا دوست دارم با وجود آنکه تو را
به آغوش خودم نکشیدم
تو را همیشه نمیبینم اما دوستت دارم دوستت دارم
چون برایت نوشتم و خواندم و بخاطرت
خندیدم و بخاطر تو تغییر کردم
تو را دوست دارم
در حالی که از من دور هستی
ولی نزدیک ترین به قلبم هستی
دلبرم من یواشکی تورا دوستت دارم
آنقدر عمیق که گم شده ام در تو ..
نگاهی کن به این پیکرِ نیمه جان
تا جانی دوباره بِدَم در کالبُدم بگذار از تو نفس بگیرم مرا مگذار و مگذر
که جز دوست داشتنت منو مجالی نیست
بیا و انقلابی عظیم برپا کن
گذرِ زمان را متوقف کن و مالک تمامِ جانم باش
و بی هیچ بهانه ای از نو بنا کن.
آن هم آرام و بیصدا اما فراوان و بی زوال ..
گرچه میدانم حسرتِ بعضی چیزها به دلم میماند..
اما انحصاری و از نزدیک داشتنت را
هر شب به آغوش خود میکشم
بغل کردن و بوسیدن تو ممنوعه ی من است
آخر کجا پنهان کنم تو را.پشت کدامین واژه؟
پشت کدامین سطر این روزها لبریزم از تو شدم
عطر دلدادگی ام تمام شهر را پر کرده است
و تو نازنینم دلبرم آشکار ترین ممنوعه ی منی
شب را با کلامت خوابیدن و صبح با خندهایت
چشم گشودن بهترین انفاق من است
میخواهم چشم در چشم تو
چای بنوشم شعر بنویسم و با شنیدن هر کلامی
از تو دلم بلرزد و بگویم "جانم فدات جانکم"
آه .. چه عالمی دارد خدا بخیر کند این دلدادگی را...
#مهــدی_محمـــودی