خاطرات و حکایات امری @khaterathekayat Channel on Telegram

خاطرات و حکایات امری

@khaterathekayat


دراین کانال میتوانید حکایات و خاطرات آموزنده و شیرین امری و نیز شرح حال بزرگان و قدمای امر را مطالعه نمایید. امیدوارم لذت ببرید.

خاطرات و حکایات امری (Persian)

خاطرات و حکایات امری یک کانال تلگرامی فوق‌العاده است که فضایی مناسب برای مطالعه واقعه‌های زندگی و شرح حال بزرگان و قدمای امر فراهم می‌کند. در این کانال میتوانید حکایات و خاطرات آموزنده و شیرین امری را بخوانید که از آن‌ها می‌توانید الهام گرفته و به درک بهتری از زندگی بپردازید. اگر به دنبال یک مکان پر از انرژی مثبت و انگیزشی برای خواندن داستان‌های الهام‌بخش و مفید هستید، این کانال بهترین انتخاب برای شماست. در کانال خاطرات و حکایات امری همه چیز برای شما آماده شده است تا شما بتوانید لذت ببرید و از مطالب آموزنده و سرگرم‌کننده آن استفاده کنید. پس حتما به این کانال ملحق شده و از مطالب متنوع و جذاب آن بهره مند شوید. امیدوارم لذت برده و از خواندن حکایات و خاطرات امری لذت برده و الهام گرفته باشید.

خاطرات و حکایات امری

22 Apr, 06:01


🌼🪴🌸🪴🌺🪴🌼🪴🌸🪴🌺

🍃ضیافت در عکا

دکتر یونس افروخته در خاطرات خود مینویسند:
در عکا دو قسم ضیافت معمول بود یکی ضیافت عمومی که تقریبا با صلای عام برای مومنان در باغ رضوان یا در بهجی صورت می گرفت و یکی ضیافت خصوصی مسافرین در بیت مبارک .
در ضیافت عمومی غذای واحد داده میشد مثل کباب چینی با دیگ کباب و تدارک آن کاملا به دستور مبارک بود و در سر سفره فقط برای سرکشی دو دقیقه تشریف فرما میشدند . سادگی و پاکیزگی سفره محبت و روحانیت غریبی ایجاد می نمود و این ضیافت در اعیاد بعمل می آمد .
اما ضیافت خصوصی مسافرین - در اینجا علاوه بر محبت و روحانیت جلوه و شکوه مخصوصی مشاهده میشد . ترتیب سفره در سر میز و لطافت گلهای رنگارنگ ، بسیار دلربا و محرک اشتها .
این ضیافت را جزئا و کلا هیکل مبارک رسیدگی می فرمودند . در سر ناهار احباء را احضار فرموده می نشاندند و خودشان در اطراف میز حرکت می فرمودند . برای یک یک با دست مبارک غذا می ریختند و بعد برای اینکه احباء در خوردن خجالت نداشته باشند گاهی بیرون تشریف می بردند باز مراجعت فرموده بیانات مسرت انگیزی می فرمودند . بشقاب هر کس تمام شده بود مجددا عنایت می فرمودند .
در اینجا اغذیه متعدد بود . تماما طبخ ایرانی اما به ترتیب اروپایی سفره رنگین چیده میشد و چون عده ی مدعوین غالبا بیش از استعداد میز و تعداد صندلی بود لهذا در دو وهله می نشانیدند و لطافت و نظافت سفره در مرتبه ثانی کمتر از مرتبه اول نبود زیرا به دستور مبارک معجلا همه دستگاه سفره عوض میشد .
اما خود هیکل مبارک در مرتبه ثالث جلوس فرموده و جمیع خدمه را احضار و با آنها غذا میل می فرمودند .
دفعه ی اول که این عبد در چنین ضیافتی مشرف بودم دیدم جمیع احباء بقدری واله و حیران مشی و رفتار مبارک هستند که ابدا کسی توجه به سفره ندارد وقتی که همگی متوجه قامت موزون و شیدای آن طلعت بیچون بودیم یک مرتبه دیدم به تاکید شدید به شروع صرف غذا امر فرمودند آنوقت من بهوش آمدم و دیدم وقت را نباید از دست داد لهذا از طرف خود بالاصاله و از طرف جمیع مومنین و مخلصین بالنیابه وظیفه وجدانی را کاملا انجام داده تا توانستم خوردم و ضمنا به این نکته برخوردم که سعدی گفته:
در آن میانه که محبوب میزبان باشد
شکم پرست کند التفات بر ماکول
چون این غذای جسمانی با غذای روحانی ممزوج و توام بود لذتش در کام با اشتیاقم تا ابد باقی و برقرار خواهد بود .

(خاطرات نه ساله عکا ، ص 39 )


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌼🪴🌸🪴🌺🪴🌼🪴🌸🪴🌺

خاطرات و حکایات امری

20 Apr, 14:54


ایادی امرالله جناب طراز الله سمندری از نفوسی بودند که در ایام ظهور از موهبت تشرف به حضور مکلم طور برخوردار و تا آخرین لحظات حیات قلبشان از یاد آن ایام پر انوار بود.
آنچه ذیلا بنظر میرسد مصاحبه ای است که در دسامبر 1967 یعنی چند ماه قبل از صعود توسط فرزندشان جناب دکتر سمندری از ایشان بعمل آمده و روی نوار ضبط و سپس به انگلیسی ترجمه و در یکی از نشریات بهائی درج گردیده است و مجددا توسط جناب فریدون سلیمانی ترجمه گشته و در مجله آهنگ بدیع چاپ شده است .


#خاطراتی_از_جناب_طرازالله_سمندری

یوم اول از ایام مبارک عید اعظم رضوان بود. ما پنج نفر بودیم که قبل از همه به همین مناسبت مشرف شده بودیم . علاوه بر من جناب عندلیب و حاجی عبدالحسن شیرازی و دو نفر دیگر که نامشان در خاطرم نمانده است حضور داشتند . به محض ورود دو زانو در حضور حضرت بهاءالله جالس شدیم . هیکل مبارک بر روی صندلی جلوس فرموده بودند . بیت حضرت بهاءالله با حصیر پوشیده شده بود و چیز دیگری در اطاق دیده نمیشد پس از ابراز ملاطفت و ایراد بیاناتی که اکنون در خاطرم نمانده است شروع به تلاوت قسمتهایی از لوح مبارک سلطان نمودند .
این حقیقت را باید اذعان کنم که در آن لحظه ظرفیت کافی برای درک آن حالات معنوی در خود نمی دیدم ولی به اندازه فهم و استعداد از آن کیفیت روحانی حظ وافر بردم و اکنون که سالهای بسیار از آن ایام گذشته و من به سن نود و دو سالگی رسیده ام همان حالت و کیفیت را احساس میکنم .
آن روز شاهد دو حالت متفاوت از جمال مبارک بودم حالت اول محویت و فنایی مافوق تصور حالتی که در بسیاری از الواح به آن اشاره شده است .
حالت دوم اقتدار و عظمتی خارج از حد بیان یعنی ظهور و بروز عظمت ،مظهریت و اقتدار قلم اعلی و در وقت شرح مصائب و بلایای وارده منتها درجه محویت و فنا در وجود مبارک مشاهده گردید حالتی که بیان از توصیف آن عاجز است و بعد از تلاوت آیات با لحنی ملکوتی مرا مخاطب قرار داده فرمودند "طراز افندی برخیز" امر مبارک را اجرا کردم فرمودند "از جنینه مقداری گل سرخ آورده اند شاید سی یا چهل شاخه بشود به هر یک از حاضرین یک شاخه گل بده" گلها را برداشتم و بین حاضرین تقسیم کردم و منتظر ایستادم فرمودند "پس سهم من چه شد" یک شاخه گل برداشتم و به حضور مبارک تقدیم کردم فرمودند "یک شاخه هم برای خودت بردار". یک شاخه برداشتم سپس جمال مبارک فرمودند فی امان الله و همه را مرخص کردند .


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺

خاطرات و حکایات امری

14 Feb, 14:50


بخشی از لوح مبارک خطاب به احبای نجف آباد:

...و از جمله قضایای عجیبه ای که واقع گشته این است که مشرق الاذکار در قطب امریک بنیان می گردد و بعضی نفوس از اطراف اعانه به آن معبد رحمانی می فرستند از جمله خانم محترمی در منچستر قرب لندن به اعانه برخاست ولی از مال دنیا چیزی نداشت . چون اعانه ی مالی نتوانست ، موی لطیف ظریفی داشت که در نهایت طراوت زینت روی او بود و شمایل تزئین می داد . موی بلند مشک بوی خود را به دست مقراض نمود و به مزاد داد تا فروخته گردد و قیمت آن اعانه ی مشرق الاذکار شود . ملاحظه کن که در نزد نساء عزیزتر از موی باطراوت و لطافت نه . آن محترمه فی الحقیقه به تمام جانفشانی قیام نمود . هر چند این عمل سزاوار نه عبدالبهاء ابدا به آن راضی نبود ولی چون دلالت بر جانفشانی می نمود لهذا بسیار متاثر شد و در نزد خانمهای غرب و امریک گیسو بسیار عزیز است یعنی از جان عزیزتر است . آن را فدای مشرق الاذکار نمود .
حکایت کنند که در زمان حضرت رسول اراده ی مبارک تعلق گرفت که لشکری به سمتی توجه نماید . دادن اعانه از برای این جهاد به احباء تکلیف شد . یکی هزار شتر با بار گندم تقدیم نمود . یکی نصف مال خویش را تقدیم کرد . یکی جمیع اموالش را اعانه نمود و علی هذا القیاس ولی پیرزنی مقداری خرما داشت و جز آن خرما چیزی نداشت آن را آورد و اعانه تقدیم نمود . حضرت رسول روحی له الفداء فرمود این خرمای جزئی را بالای جمیع اعانات بنهند تا بر جمیع اعانات تفوق یابد . این نظر به آن بود که آن پیرزن جز آن خرمای قلیل چیزی مالک نبود .
حال این خانم محترمه متاعی جز موی مشک بوی نداشت آن را در سبیل مشرق الاذکار فدا نمود . ملاحظه کنید که امرالله به چه درجه قوت یافته که خانمی فرنگی گیس خویش را فدای مشرق الاذکار می نماید . ان فی ذلک لعبره لاولی الالباب.

(مکاتیب عبدالبهاء ، ج۳ ، ص۲۹۲)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

خاطرات و حکایات امری

14 Feb, 14:50


🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹

🍃ورقی از خاطرات نورا کراسلی

به ما گفتند که دکتر اسلمنت که آن موقع لندن بود در حال جمع آوری تبرعات برای ساخت مشرق الاذکار در شیکاگو است . جمیع احبای دیگر در حال تقدیم تبرعات بودند اما من ابدا امکاناتی از هیچ قبیل نداشتم هم شرمنده و هم غمگین بودم بعد به خاطر آوردم که فقط یک چیز با ارزش دارم و آن موهایم بود .
در تمامی منطقه ی شمال به عنوان دختری با موهای زیبا معروف بودم . موهایم به رنگ زیبای شرابی بود و مادرم به آن مباهات می کرد هر روز یک ساعت صبح و شب آن را برس می کشید تا مثل طلا بدرخشد . هنرمندانی از دور و نزدیک می آمدند که سیمای مرا نقاشی کنند . در آن موقع معمولا در مراتع می نشستم تا آنها تصویر را خلق کنند . موهایم آنقدر بلند بود که به پایین لباسم می رسید . می دانستم که آرایشگران برای موهایی به رنگ موهای من وجه خوبی را پیشنهاد خواهند کرد . این نوعی ایثار بود زیرا تنها جمالی بود که داشتم دیگر چیزی نداشتم تقدیم کنم پس آنها را به قیچی سپردم اما آنقدر شهامت نداشتم که خودم آن را بفروشم پس آن را بسته بندی کردم و همانطور برای دکتر اسلمنت فرستادم .
کار کوچک و ساده ای بود که انجام دادم تنها چیزی که می دانستم این بود که باید کاری کنم که مقبول ساحت مولای محبوبم واقع شود اما هرگز اثرات گسترده ای را که خواهد داشت در رویا هم نمی دیدم . دکتر اسلمنت موها را به محفل روحانی ملی و ضیاء الله اصغر زاده یکی از احبای ایرانی نشان داد و تقاضا کرد قیمت آن را تعیین کنند سپس خود او یک لیره بالاتر از آن را پرداخت خواهد کرد زیرا مایل بود موها را برای مقصودی خاص نگه دارد .
بعدها دریافتم که قصد داشت آن را به ایران بفرستد که به صورت زیوری ببافند که در خود مشرق الاذکار گذاشته و برای همیشه حفظ شود . می توانید تصور کنید که چقدر به هیجان آمدم اما قضیه به همین جا ختم نشد .
دکتر اسلمنت نامه ای به دکتر لطف الله حکیم در حیفا فرستاد و داستان هدیه ی مرا بیان کرد و لطف الله به بانوان حرم و ورقات مبارکه آن را بازگو کرد . وقتی آنها در باغ مشغول خواندن نامه بودند مولای محبوبم از راه رسیدند و پرسیدند که چه می خوانند . لطف الله نامه را برای آن حضرت خواند و هیکل مبارک فرمودند باید برای این بانو مکتوبی بلافاصله بنویسم . همانجا اولین لوح مبارک خطاب به مرا در حالی که کاغذ را کف دست گرفته بودند نازل فرمودند . لطف الله آن را ترجمه کرد و نسخه ای را که به امضای مولای محبوب مزین بود برایم فرستاد ...
حضرت عبدالبهاء بعدا لوح زیبایی را خطاب به احبای نجف آباد مرقوم فرمودند . اواخر ماه آگست دکتر اسلمنت به ملاقات ما آمد و گفت که مولای محبوب از حضرت شوقی افندی که در آکسفورد تحصیل می کردند خواسته اند که به منچستر تشریف بیاورند و لوح خطاب به احبای نجف آباد را برای ما بخوانند . این موضوع بسیار سبب مسرت ما شد . حضرت شوقی افندی روز اول ماه اکتبر وارد شدند . هرگز شب ورود ایشان را فراموش نخواهم کرد .
هجده نفر از احبا در دفتر جف جوزف جمع شدند مدت یک ساعت ساکت و صامت نشستیم به سختی جرات می کردیم نفس بکشیم در باز شد و ایشان در عنفوان جوانی خود وارد شدند . چه کسی می تواند حضرت شوقی افندی را توصیف کند؟ ایشان مانند قطعه ای سیماب آکنده از شور حیات بودند سیمای مبارک از عشق و اشتیاق می درخشید دیدگان ایشان که زمانی حضرت عبدالبهاء فرمودند مانند برکه ای از نور مایع است تیزبین ، هشیار و فوق العاده مهربار بود . چون فرمودند که مایلند مراتب مسرت خاطر حضرت مولی الوری از دریافت هدیه ی مرا به احبا ابلاغ کنند صندلی مرا مجاور صندلی ایشان قرار دادند . ایشان هدایایی نیز از مولای محبوب برایم آورده بودند دستمال ابریشمی زیبای ایرانی با شمایل کوچکی از طلعت میثاق که لابلای دستمال قرار داشت و انگشتر زیبای بهائی که اکنون در انگشت دارم .
حضرت شوقی افندی تمام خبرهای مربوط به حیفا را به ما دادند و سپس لوح مبارک خطاب به بهائیان نجف آباد را قرائت کردند سر از پا نمی شناختم . چطور ممکن بود همه این رویدادها بخاطر من بوده باشد؟ ایشان حکایت زیبای قره العین ، دلاور بانوی ایرانی را که به طرز هولناکی به قتل رسید برایمان تعریف کردند .


(خاطرات نورا کراسلی، ص ۶-۱۰)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹

خاطرات و حکایات امری

08 Feb, 05:53


❤️❤️❤️❤️❤️❤️

🍃قلبت را بر قلب عبدالبهاء باز کن

در اواخر سال 1905 حضرت عبدالبهاء به احبای آمریکا مرقوم فرمودند زمان آن رسیده است که چند نفر از بهائیان آمریکا به هند سفر کنند تا اولا به تبلیغ هندیان بپردازند و ثانیا بهائیان آن کشور ملاحظه نمایند که امر الهی در غرب نیز نفوذ نموده است . با مشاوراتی که در جامعه آمریکا بعمل آمد قرار شد آقای هوپر هاریس به این کار اقدام کند و آقای هارلن اوبر جوان بهائی دیگری که از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شده بود و مطالعات کافی در مذهب هندوان و بودائیان داشت او را همراهی نماید . در زمستان 1906 این دو راهی سفر شدند . پیش از عزیمت پیامی از حضرت عبدالبهاء دریافت داشتند که سر راه هندوستان از ارض اقدس بگذرند تا به زیارت اماکن مقدسه نیز موفق گردند آنان از این مژده بسیار خوشحال شدند چه که از شیوه تبلیغ در هند هیچ چیز نمی دانستند و اینک فرصت مناسبی بود که از حضرت عبدالبهاء راهنمایی بخواهند . هنگامیکه کشتی آنان به پرت سعید مصر رسید تصمیم گرفتند برای ملاقات جناب ابولفضائل گلپایگانی که با ایشان از آمریکا آشنا بودند به قاهره بروند و از ایشان نیز درباره هندوستان و راه تبلیغ هندیان راهنمائی بخواهند . در قاهره جناب ابوالفضائل به این سوال آنها پاسخی نگفتند بلکه اظهار داشتند حال که شما به زیارت حضرت عبدالبهاء میروید ایشان همه چیز را برای شما بیان خواهند فرمود و بعد از اصرار زیاد فقط اظهار داشتند وقتی خورشید درخشان در آسمان نورافشانی میکند از شمع خاموش نور مجوئید . سرانجام این دو نفر به عکا رسیدند . زیارت حضرت عبدالبهاء و آن محیط روحانی بر هاریس و اوبر آنچنان تاثیری گذارد که تا پایان عمر از آن سرمست بودند . در تمام مدت آنها چشم براه و مشتاق بودند که حضرت عبدالبهاء بطور دقیق راهنمائیهایی در مورد تبلیغ در هند به ایشان بفرمایند اما چنین چیزی رخ نداد . در یکی از ملاقاتها خود به زبان آمدند و از حضور مبارک تقاضای راهنمائی کردند . حضرت عبدالبهاء مختصری از تعالیم هندیان و اعتقادات آنان و تفاوتهای آن با تعالیم حضرت بهاءالله بیان و در پایان فرمودند "وقتی می خواهید تبلیغ کنید قلبتان را بر قلب عبدالبهاء باز کنید آنگاه به شما تائید خواهد رسید ." حضرت عبدالبهاء سپس دو تن از احبا جنابان ابن ابهر ایادی امرالله و میرزا محمد زرقانی را که هیچکدام انگلیسی هم نمی دانستند همراه آن دو به هندوستان فرستادند . هاریس و اوبر در یادداشتهای خود مینویسند که تازه در هندوستان بود که دریافتند آنچه برای تبلیغ و موفقیت لازم بود حضرت عبدالبهاء در یک جمله کوتاه به آنان آموخته بودند که همه عمر راهنمای آنها در خدمات ایشان به آستان الهی گردید .

(پیام بهائی ش204 )


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

❤️❤️❤️❤️❤️❤️

خاطرات و حکایات امری

16 Jan, 06:06


🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺


کتاب مفاوضات و رویدادهای
سالهای1904-1906 در عکا:

حضرت ولی امرالله درباره سختی آن دوران چنین فرموده اند "... دشوارترین و شور انگیز ترین سالهای دوره میثاق که طی آن هنوز حضرت عبدالبهاء بعنوان زندانی دولت ترکیه اجازه خروج از شهر عکا را نداشتند."
در این دوره بود که کتاب مستطاب مفاوضات به رشته تحریر در آمد . دکتر یونس خان منشی و مترجم حضرت عبدالبهاء بود که سوالات لورا بارنی را از انگلیسی به فارسی و پاسخهای حضرت عبدالبهاء را از فارسی به انگلیسی ترجمه میکرد .
یونس خان بیاد میآورد که حضرت عبدالبهاء در راس میز، لورا بارنی در سمت چپ ایشان و خانم روزنبرگ دومین بهایی انگلیسی در طرف چپ لورا مینشستند . اغلب چند تن از زائرین و احباء نیز حاضر بودند . یونس خان خودش در سمت راست حضرت عبدالبهاء مینشست .
او میگوید :" این خانم مانند سایر دوستان غربی در سر سفره درک فیوضات مینمود...بعلت کثرت مشاغل مبارک تنها وقتی که برای سوال و جواب این خانم مقرر بود همانا در سر میز بود آن هم فقط در هنگام ناهار یعنی ساعت یک بعد از ظهر."
لورا بارنی در مقدمه کتاب مفاوضات مینویسد که روزی سرکار آقا هنگام برخاستن از سر میز پس از پاسخ دادن به پرسش او فرمودند :" من در لحظات خستگی با تو بودم ."
گاهی اوقات هفته ها طول میکشید تا لورا پاسخهایش را میگرفت . وی چنین میگوید :"...بخوبی میتوانستم صبور باشم چون همواره درس مهمتری در مقابل دیدگانم قرار داشت درس زندگی شخصی حضرت عبدالبهاء ." وبعد مینویسد:"در این درسها حضرت عبدالبهاء آموزگاری بودند که خود را با سطح درک و فهم شاگرد تطبیق میدادند و نه یک خطیب یا ادیب".
همانطور که میدانیم این کتاب ابتدا "سخنان سر میز ناهار" نام داشت لورا قصد انتشار آنها را نداشت و صرفا برای مطالعه شخصی خود میخواست .
لورا بخاطر روحانیتش بسیار مورد علاقه حضرت عبدالبهاء بود . ایشان از این پرسش و پاسخها راضی و خشنود بودند و اینکه وقتی برای میل کردن و یا لذت بردن از صرف غذا نداشتند برایشان مشکلی نبود . در یکی از این مواقع وقتی اندکی خستگی در چهره حضرت عبدالبهاء نمایان شد از جا برخاستند و با شادمانی فرمودند :"باز خوب است که الحمدلله بعد از این همه زحمت مطلب را خوب میفهمد و رفع خستگی میشود اگر با همه این تفاصیل مطلب را خوب درک نمیکرد چه میکردم؟"
با ادامه سخنان سر میز عائله مبارکه به اهمیت این لئالی گرانبها پی بردند و مقرر کردند منشی در جلسات حضور یابد و بیانات حضرت عبدالبهاء را بفارسی یادداشت کند و همچنین لورا بارنی ترتیبی داد تا یکی از دامادهای حضرت عبدالبهاء و یا یکی از منشی های ایرانی آن حضرت در خلال صحبت حاضر باشد تا صحت پاسخهای ایشان تضمین شود .
کار تصحیح و باز خوانی توسط حضرت عبدالبهاء صورت میگرفت . ترجمه و مطابقه هم برای حضرت عبدالبهاء و هم برای میس بارنی بسیار دشوار بود بخصوص وقتیکه زمان تدوین و گردآوری رسید . میس بارنی بواسطه کثرت ممارست و تمرین و مطالعه کلمات الهی در زبان فارسی تسلط یافته بود و بعلت آشنایی وی با اصطلاحات و تعابیر فارسی این کار برای او از بعضی دیگر زائرین غربی آن ایام آسانتر بود .
حضرت عبدالبهاء نسخه های دستنویس را میخواندند گاهی کلمه یا جمله ای را با مداد قرمز رنگ خود تغییر میدادند سپس هر یک را با مهر خود ممهور و امضاء میکردند . سالها بعد خانم بارنی نوشت که این همان مهری بود که ایشان برای الواح خود بکار میبردند و نشانه اعتبار آنها بود . بعدا میس بارنی این نوشته ها را به انگلیسی ترجمه میکرد . نسخه های اصلی فارسی امروز در دارالآثار وجود دارند . لورا میگوید که حضرت عبدالبهاء تصمیم گرفتند پرسش و پاسخها به فارسی نیز ثبت شود . او شرح میدهد که چگونه حضرت عبدالبهاء دستنویس اولیه میرزا منیر را تصحیح و بررسی میکردند .
در 1907 حضرت عبدالبهاء به لورا اجازه فرمودند که کتاب را منتشر سازد و کتاب در سال 1908 به انگلیسی و فارسی انتشار یافت .
نسخه ای از کتاب مفاوضات پس از انتشار برای ادوارد براون شرق شناس بریتانیایی ارسال شد .
بعدا لورا با همکاری هیپولیت دریفوس مفاوضات را به فرانسه ترجمه کرد .

(برگرفته از کتاب" نگاهی به زندگی لورا بارنی" تالیف مونا خادمی)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺

خاطرات و حکایات امری

08 Jan, 15:02


🌸🌼🌿🌸🌼🌿🌸🌼🌿🌸🌼

در خلال سنه ی ۱۹۰۴ میلادی که نصرت امرالله در شرق و غرب رو به ازدیاد نهاد بغض و حسد ناقضین هم به همان نسبت امتداد یافت ...تضییقات شدیدتر شد مفتریات اوج گرفت بعضی اوقات کار به جایی می رسید که در هر آن هجوم اعداء و رجوم اهل بغضاء محتمل الوقوع بود . در کوچه های عکا و حیفا بعضی حکایت ها شنیده می شد اخبار اراجیف بسیار بود گاهی می گفتند کشتی جنگی عثمانی برای سرگونی افندی از اسلامبول حرکت کرده گاهی می گفتند مامورین عسکریه چنین و چنان خواهند کرد . در این هنگامه ها سیل عرایض از شرق و غرب عالم هجوم می نمود راحت وآسایش به کلی سلب شده بود . آن راحتی دو سه ساعتی که سابقا فراهم می شد آن هم میسر نبود . بسیاری از شبها تا صبح مشغول تحریر بودند و روزها تا شام به محافظت امر و محارست احباء مشغول . کار به قدری سخت شده بود که چندین مرتبه این عبد با جناب حاجی میرزا حیدر علی رجای تخفیف زحمات نمودیم و با کمال تضرع تمنی داشتیم که چند روزی راحت نمایند کمتر زحمت بکشند ، پذیرفته نشد .
اینک سواد یکی از الواح که در چنین ایامی نازل شده ذیلا درج می شود تا ملاحظه فرمایید که با وجود این همه مشاغل و غوائل از تاخیر جواب عذر خواهی و ضمنا با لسان مزاح و شفقت دلجویی می فرمایند :

هوالله - ط جناب محمد مهدی خان علیه بهاءالله الابهی
دل آگاها! سحرگاهست و اما انامل و دیده و ظهر و زانو و ساعد حتی هر تار مو چنان خسته و ناتوان که وصف نتوان . از غروب تا به حال این قلم در جولان است دیگر ملاحظه فرما و انصاف ده که قلب عبدالبهاء چگونه مرتبط به حب احباءالله است پس اگر جواب تاخیر افتاد و یا خط چون موی زنگیان ، گناه من نیست این قصور از درازی لیل دیجور است ، مکاتیب از کثرت مشاغل مختصر مرقوم شد البته معذور خواهند داشت زیرا هر کلمه موجی از دریای اعظم حب حقیقی و تعلق روحانی صادر ، انشاءالله به قوه ی انجذاب، آن حضرت جمیع مستعدان را کاس حیات در اقرب اوقات می نوشانند . ع ع

(خاطرات نه ساله عکا ، ص ۴۰۶)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌸🌼🌿🌸🌼💐🌸🌼💐🌸🌼

خاطرات و حکایات امری

26 Dec, 09:45


🌿🌿🌿🌿

🍃دعا باید از روی قلب باشد

در دهه اول قرن بیستم خشکسالی شهر عکا و نواحی آن را فرا گرفته بود . پائیز باران نیامد حتی در ماه اول زمستان خشکسالی ادامه داشت . کشاورزان و اهالی منطقه خیلی نگران بودند چون پیروان سه دین مسلمان ، مسیحی و یهودی در شهر عکا سکونت داشتند روسای اسلام و مسیحیت و یهود جمع شدند که ترتیبی برای دعای عمومی بدهند ولی نتوانستند به صورت متحدی با مراسم واحدی این ادعیه را مجری دارند لذا تصمیم بر این شد که در اولین روز جمعه مسلمانان در مساجد و متتابعا روز شنبه کلیمیان در معابد و سپس روز یکشنبه مسیحیان در کلیساها برای حصول باران دعا کنند و به همین ترتیب اجرا شد اما هیچ نتیجه ای از این دعاهای سه روزه روی نداد و تغییری در وضع هوا حاصل نشد . لذا این زمامداران ادیان مجددا جمع شدند و پس از مذاکره رای بر این تعلق گرفت که جمعا نزد عباس افندی که معروف به بزرگواری و معرفت و حکمت است برویم و نظر او را طلب نمائیم . بلافاصله این پیشوایان رو به منزل مبارک در عکا رهسپار شدند . اتفاقا آن روز بعداز ظهر مفتی عکا در محضر مبارک بود زیرا دختر او اخیرا فوت کرده بود و حضرت عبدالبهاء به او تسلیت می گفتند و دلداری می دادند در همین اثناء روسا وارد شدند و پس از خوش آمد مبارک شرح حال را دادند و تقاضا نمودند که اگر راه جدیدی به نظر مبارک می رسد راهنمایی بفرمایند . حضرت عبدالبهاء در جواب فرمودند که دعا باید از روی رقت قلب و ذوق و شوق و تقرب الی الله باشد تا مستجاب گردد بعد اشاره به مفتی کرده فرمودند حال چون جناب مفتی به واسطه فوت دخترشان حالت تاثر و توجه دارند اگر ایشان دعا کنند یقینا مستجاب خواهد شد . پیشوایان رو کردند به جناب مفتی و از او خواستند که این پیشنهاد را قبول کند . در همین اثناء صدای اذان از مسجد به گوش رسید و روسا در خواهش خود اصرار ورزیدند باری تقارن اذان و اصرار رهبران جناب مفتی را بر آن داشت که قبول نماید و در اطاق مجاور به سجود و رکوع و اذکار نماز پردازد پس از اتمام نماز به جمع میهمانان ملحق شد . حضرت عبدالبهاء دستور دادند که چای بیاورند در ضمن صرف چای حضرت عبدالبهاء مطالبی به این مضامین برای مهمان های خود بیان فرمودند که طرز اقدام و ترتیب ادعیه جداگانه در سه روز صحیح نبود . مثلا روز اول که مسلمانان مشغول دعا بودند مسیحیان نیز آرزو داشتند که اگر بنا است باران عطا شود چه بهتر که در نتیجه دعای مسیحیان باشد یهود نیز به همین اذکار و افکار مشغول بودند و چون روزهای یهود و مسیحیان رسید مسلمانان به نوبت خود در ادعیه و تضرعات قلبیه مذکور می داشتند که چون بارانی در اثر عبادات مسلمانان نیامد شایسته نیست که در نتیجه ادعیه یهود و یا مسیحیان باران عطا شود . پس از این بیانات همه یک دل خندیدند چون بیان مبارک صحت داشت و عین واقع بود سپس این تذکر را به آنها دادند که اگر برای یک روز و فقط یک روز مراسم و عادات و تقالید دینیه خود را فراموش می کردند و عموما متحدا متفقا به دعا و مناجات صمیمانه میپرداختند یقینا حق سبحانه و تعالی اجابت می فرمود . بعد از این بیانات امری که سبب تحیر و تعجب شد این بود که میهمانها هنوز مشغول صرف چای بودند که نسیم لطیفی وزید و طولی نکشید که تند بادی فضای غرفه را که پنجره های آن باز بود فرا گرفت و از خلال پنجره ها از دور ابری مشاهده شد و سپس ابرهای غلیظ دیگر دیده شد . دیری نگذشت که آسمان پر از ابر شد بطوریکه هنگام خداحافظی و حرکت میهمانها از بیت مبارک ریزش اولین قطرات باران آغاز شده بود . سه روز و سه شب هوا منقلب بود و باران شدیدا مستمرا ادامه داشت بطوریکه چندین خانه قدیمی در شهر عکا خراب شد . پس از این واقعه در بین مردم عکا شایع شد که جناب مفتی دعا کردند باران آمد . پس از چند روز جناب مفتی به ملاقات مبارک آمد . عرض کرد شما کاری کردید که دیگر من زندگانی راحتی ندارم . شب و روز حتی نصف شب به منزل من می آیند که پسرم سخت مریض است یا زنم درد زایمان شدید دارد دعا کن که رفع بلا شود . حال تصمیم دارم جواب بدهم آن کسی که مرا واداشت و ضمانت باران داد عباس افندی بود اگر تقاضایی دارید از امروز باید نزد ایشان بروید نه نزد من زیرا دعاهای من بدون ضمانت ایشان فایده نخواهد داشت .

(گلچینی از حکایات حیات عنصری طلعات مقدسه، ص 422)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌿🌿🌿🌿

خاطرات و حکایات امری

08 Dec, 15:41


🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸

🍃صحت و سقم من در دست احباست

احوالات مزاجی هیکل مبارک در مدت نه سال که این عبد اطلاع دارم چنان بود که هیچگاه در هنگام عارضه ی کسالت بستری نمی شدند و هر وقت تبی عارض می شد به قوه ی بردباری تحمل می فرمودند و ابدا به کسی اظهار نمی نمودند و به وسیله ی پرهیزهای مخصوص دفع مرض و رفع علت فراهم می شد فقط در سر سفره در موقعی که مسافرین غربی مشرف بودند از طرز اکل و شرب و پرهیز ، ماها مسبوق می شدیم که اختلالی در صحت وجود مبارک حاصل شده با این احوال یک روز شنیدیم که سرکار آقا مریض بستری شده از اندرون بیرون تشریف نیاورده اند و چون کسالت مزاجی که هیکل مبارک را بستری نماید سابقه نداشت احبای طائفین جملگی پریشان شدند و تا چند روزی هر وقت که استفسار می نمودیم بشارت بهبودی می رسید اما هیکل مبارک در بیرونی دیده نمی شد . کم کم حوصله ی ما به سر آمد طاقت ما طاق شد هر صبح هر شام وقت بی وقت در بیرونی حاضر می شدیم هر یک از منتسبین یا از خدام بیت می آمدند از صحت مبارک سوال می کردیم جواب امید بخش می دادند اما معلوم بود که دستور مبارک این بوده است که همواره مژده ی بهبودی بدهند تا احباب دلتنگ و افسرده نگردند . خلاصه بعد از هشت یا نه یوم یک روز قبل از طلوع آفتاب در بیرونی حاضر شدم تا مدتی در اطراف باغچه قدم میزدم و منتظر بودم تا کسی از خدام بیاید تا از احوال مبارک استفسار نمایم ناگاه صدای ضربه ی انگشت مبارک را بر روی شیشه ی اطاق دفتر شنیدم سر را بلند کرده وجه مبارک را در پشت شیشه ی شباک در مقابل اولین اشعه ی آفتاب صبح زیارت کردم از فرط شوق و شعف بی اختیار شدم با اشاره ی انگشت احضارم فرمودند از پله ها به سرعت تمام جستن کردم هیکل نورانی را بسیار خرم و شاداب مشاهده نمودم تعظیم کردم فرمودند : ها آمده ای احوالم را بپرسی الحمدلله حالم بسیار خوب است. سپس امر به جلوس فرمودند در حینی که مشغول تحریر بودند بیاناتی از این قبیل از لسان مبارک جاری شد فرمودند : هیچ چیز به قدر اعمال و افعال احبا در وجود من موثر نیست این چند روز که من مریض بودم علت عمده این بود که مکتوبی از ایران رسید سوء اعمال و افعال یک نفر از احبا را نوشته بودند از این خبر به قدری متالم و موثر شدم که ناخوش شدم این چند روز بستری بودم تا اینکه دیشب جناب میرزا حیدر علی مکتوبی از عشق آباد پیش من فرستاد حسن اعمال یک نفر از مومنین را نوشته بودند بقدری مشعوف و مسرور شدم که حالم خوب شد . پس اگر احبا خوشی مرا طالبند باید به خلق و خوی رحمانی مبعوث شوند ... خلاصه چندی از این قبیل نصایح فرمودند تا به اینجا رسید که فرمودند این است که همیشه گفته ام صحت و سقم من در دست احباست.

(خاطرات نه ساله عکا ، ص ۳۹۵-۳۹۷)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸

خاطرات و حکایات امری

30 Nov, 15:01


🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼

🍃نان بخور شراب مخور

یکی از مسافرین که چند صباحی توقف نمود جناب علی محمد خان ملقب به خان بهائی بود که سابقا ندیم جلال الدوله حکمران یزد بود همان حکمرانی که محرک ضوضاء و قاتل عده ی کثیری از شهدای فی سبیل الله بوده است و اما خان بهائی تمام آن قضایا و بلایا و رزایا را مشاهده نموده بود همواره یادگار جگرخراش خونریزی یزد را در نظر داشت شخصا از اول دوره ی میثاق بقدری مقبول درگاه نیر آفاق بود که در مدت چند سال هر هفته یا هر ماه یک طغرا لوح مبارک به افتخارش نازل می شد . در هنگام توقف در عکا پیوسته منظور نظر عنایت بود و در حین تشرف همیشه طرف توجه واقع و او را هم جناب خان خطاب می فرمودند و از کثرت مرحمت و عنایت مثل بنده لوس و ننر بار آمده بود اما بیش از من استحقاق عنایت داشت و ضمنا مریض و علیل بود و از سوء هاضمه شکایت می نمود . همه روزه یک مشت دواجات و حبوب و سفوف عجیب و غریب که از اطبای ایران گرفته بود به مصرف می رسانید . آن زمان که کمتر از پنجاه و بیش از چهل سال از عمر شریفش گذشته بود آثار کهولت و شیخوخیت از رفتار و کردارش نمودار بود هرچند روحا قوی اما جسما بسیار ضعیف و ناتوان بود و الحال که بیش از هشتاد سال دارد پیرمردی است که غالبا پیاده در دشت و کوهسار دنبال شکار می دود و در خدمات امری هم قصور نمی نماید و یگانه نشانه ی پیری همانا ثقل سامعه است که از زمان جوانی بروز کرده و هنوز باقی است پس باید دانست که این تندرستی و نیروی بازو و قوت زانو را از کجا یافت؟
گویا از آنجا بود که از حضور مبارک استعلاج و استشفاء نمود دستوری که به او عنایت فرمودند نمی دانم چه بود اما راجع به سوء هاضمه این بود که فرمودند غیر از شیر خالص تا مدتی هیچ غذای دیگری به مصرف نرساند و به خادم مسافرخانه دستور دادند که همه روزه مقدار زیادی شیر برایش مهیا کنند . روز اول و دوم در خوردن شیر دلیر بود روز سوم و چهارم به عنف و انزجار مصرف می نمود و در حضور مبارک اظهار تالم کرد که شاید از خوردن شیر معاف گردد از قضا مجددا تاکید فرمودند . روز پنجم و ششم قدرت جنبش و حرکت نداشت از مسافرخانه بیرون نیامد روز هفتم که روز زیارت روضه ی مبارکه بود خواستم به اتفاق به درب خانه رفته به کروسه بنشینیم دیدم قدرت راه رفتن که ندارد سهل است حتی رمق حرف زدن هم ندارد دلم به حالش سوخت گفتم یک لقمه نان با یک پیاله چای ضرر ندارد . گفت نان بخورم جواب سرکار آقا را چه بدهم ندیدی چه اندازه نهی فرمودند گفتم از عصیان چه پروا داری جواب سرکار آقا از هر چیز آسان‌تر است گفت چه کنم؟ گفتم نان بخور خیال کن شراب خوردی فورا توبه کن . خلاصه این سخن مانند مائده ی آسمانی روحش را تغذیه نمود فورا برخاست نانی به عجله ی تمام تناول نمود نصف پیاله چای نیم گرم سر کشید چابک و چالاک شد با من به راه افتاد در بین راه خط و نشان می کشید که تو را در حضور مبارک مقصر خواهم کرد . آن روز به زیارت رفته در مراجعت مشرف شدیم . جناب خان بهائی مایل بود سوالی از احوالش بفرمایند تا تقصیر را از خود ساقط نماید از قضا چیزی نفرمودند . شب در مسافرخانه آبگوشت کذایی را با اشتهای تمام خورد و خوابید فردا صبح هم از نان لقمه الصباح صرف نظر نکرد . فورا به درب خانه مبارک شتافت . ساعتی بعد دوان دوان برگشت خندان خندان نزد بنده آمد فریاد شادمانی بلند کرد گفت مایه ی خوبی برای تو گرفتم خوب نانی برای تو پختم تا نان خوردن خود را آزاد کردم . پرسیدم چه کردی؟ گفت جای شما خالی در بیرونی مشرف شدم و مورد الطاف بی نهایت گشتم به قدری اظهار عنایت فرمودند که من شرمنده شدم و بی اختیار گریه کردم سپس سوال فرمودند نان که نمی خوری . عرض کردم بلی قربان می خورم . فرمودند من به تو چه گفتم؟ عرض کردم بلی قربان فرمودید اما خیلی گرسنه بودم . یونس مرا اغواء کرد گفت نان بخور خیال کن شراب خوردی فورا توبه کن . خلاصه بسیار تبسم فرمودند دست مبارک را به شانه ی من گذاشته فرمودند بسیار خوب ، بسیار خوب نان بخور شراب مخور . خلاصه این را گفت و یک حمله ی دیگر به سفره ی نان آورد تا توانست خورد دم به دم زیر لب می گفت بسیار خوب بسیار خوب نان بخور شراب مخور .

(خاطرات نه ساله عکا ، ص ۳۸۱-۳۸۴)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼

خاطرات و حکایات امری

17 Nov, 15:10


🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸

مقام سخاوت حضرت عبدالبهاء مصداق آیه ی کریمه ی این مناجات بود که جمال ابهی می فرماید: "از امواج بحر بخششت بحور طلب و طمع ظاهر" فی الحقیقه از موج بخشش این مظهر سخا و مصدر کرم همواره بحور طلب و طمع ظاهر بود چنانکه هر کس آن وجود نازنین را می شناخت سراپای وجودش اشتیاق وصول فیض و بخشش بی منتهی بود اعم از اینکه از سلک فقرا یا از رتبه ی اغنیا بوده باشد . عجب تر آنکه به هر کس هر چه کرامت می فرمودند از مقدار بخشش و عطای خود راضی نبودند و هل من مزید می فرمودند . تمام اغیار به این نکته برخورده بودند که در دست با سخاوت آن حضرت موجودات امکانی را هر چه باشد قدر و قیمتی نبوده و نیست لهذا ارباب طمع و توقع همواره در اطراف مبارک می پلکیدند . شرح حال یکی از آن طماع ها را اینک به عرض می رسانم :

یک نفر از شیوخ صور و صیدا که بارها مورد بخشش و عطای حضرت عبدالبهاء واقع شده بود یک روز در محضر مبارک حاضر و بنده را هم احضار نموده فرمودند این عبا را به دوش شیخ بینداز و خودشان مشغول تحریر شدند آن هم یکی از عباهای نائینی بسیار خوبی بود که همه ساله مقداری برای بذل و بخشش با پست از ایران می رسید . عبای تا کرده را باز کرده خوب تکان دادم و چین های بسته ی پستی را از هم گشودم شیخ هم ایستاد دو دستی به دوش قد بلند او انداختم سپس شانه به شانه ی او ایستادم و منتظر اذن جلوس شدم . دیدم شیخ متفکر ایستاده انگشتان خود را بر کرک عبا تند تند می مالد و زیر لب لند لند می کند . هیکل مبارک سر را بلند کرده فرمودند یا شیخ تفضل باز شیخ ایستاد تمجمج کرد فرمودند چه می گویی؟ عرض کرد یا افندی هذا قطن ... یعنی این عبا پنبه است لایق شان من نیست . خاطر مبارک برآشفت ایستادند فرمودند یا شیخ این پنبه نیست این از عباهای خوب ایران از شهر معروف نایین است دیروز با پست وارد شد امروز به تو دادم . عبای خود من پنبه است دو مجیدی خریده ام عبای تو در ایران ده مجیدی ابتیاع شده است به اضافه ی خرج پست و گمرک . اما این کلمات را با چنان حال عجز و انکسار می فرمودند که من بی نهایت منقلب شدم . باز فرمودند تو میدانی که من کسی نیستم عبای خوب را خودم بپوشم و عبای بد را ببخشم . حال بیا امتحان کنیم . اینک از اطاق کوچک دفتر بیرون آمده در اطاق دیگر نزدیک روشنایی پنجره ایستادند یک قوطی کبریت طلبیدند با صبر و حوصله ی تمام مقداری از کرک عبای شیخ را کندند و در هم پیچیدند با کبریت آتش زدند و دودش را در زیر بینی منحوس شیخ نگاه داشتند پس از آن پیچیدگی پشم سوخته را هم پیش چشمش بردند تا شیخ قانع شد و بعد مقداری از کرک عبای خود را کندند و به همین ترتیب سوزاندند و دودش را به مشام شیخ رسانیدند تا شیخ مطمئن شد که عبای مبارک پنبه بوده است . اما در آخر کار کلمه ی دیگری فرمودند که من بیشتر منقلب شدم . نمی دانم شما که این سطور را می خوانید اگر آن کلمه را می شنیدید چه می کردید . فرمودند یا شیخ اگر من عبای خوبی پوشیده بودم و عبای بدی به تو می دادم حق داشتی اعتراض کنی حالا دیدی که من عبای خوب را به تو دادم و عبای دو مجیدی پنبه را خودم پوشیدم اما سزاوار این بود ولو این که عبای پنبه به تو داده باشم مرا نرنجانی خوب بود آن را قبول می کردی یک عبای دیگر هم باز از من می طلبیدی نه این که مرا محزون کنی .
همین که شیخ سر به زیر افکند خجلت او را نپسندیدند فرمودند محزون مباش قیمت یک عبای دیگر هم نقدا به تو می دهم سپس به من امر فرمودند برو پایین جناب آقا رضا آنجاست پانزده مجیدی فراهم کند و به شیخ بدهد . معجلا از پله ها سرازیر شده امر مبارک را ابلاغ کرده مراجعت کردم ...

(خاطرات نه ساله عکا ، ص ۳۷۶-۳۷۹)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸

خاطرات و حکایات امری

08 Nov, 16:48


💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐

🍃بلایا و تقویت روحانی

حضرت عبدالبهاء در سان فرانسیسکو به ملاقات چارلز تینلی رفتند . او سیاهپوستی بود که مدتی مدید به علت شکستگی پا ملازم بستر بود . آقای تینلی گفت صبر و قرار ندارم می خواهم زودتر بلند شوم بیرون بروم و فعالیت امری را دوباره شروع کنم .
حضرت مولی الوری به او فرمودند: شما نباید غمگین باشید این درد و رنج باعث تقویت روحانی شما خواهد شد ... شما خیلی برای من عزیز هستید . داستانی را برای شما تعریف می کنم :
یکی از حکام می خواست یکی از رعایا را به مقامی عالی منصوب کند پس برای این که او را تعلیم نماید او را به زندان انداخت و ترتیبی داد که خیلی رنج ببرد و سختی بکشد و شخص مزبور خیلی ازاین کار تعجب کرد چون انتظار لطف و عنایت بسیار داشت . حاکم او را از زندان بیرون آورد و امر کرد چوبکاری کنند این کار خیلی باعث حیرت مرد شد چون فکر می کرد حاکم خیلی او را دوست دارد . پس از این او را به سر دار کرد تا نزدیک به مردن رسید بعد از آن که حالش بهتر شد از حاکم پرسید اگر مرا دوست داری چرا این بلاها را سر من آوردی؟ حاکم جواب داد مایلم تو را به مقام صدراعظمی منصوب کنم . حال که این فشارها و سختی ها را گذرانده و تحمل کردی برای این کار مناسب‌تر هستی . مایلم تو خودت بدانی که این سختی ها چیستند و تحمل آنها چقدر مشکل است وقتی که مجبوری تنبیه کنی میدانی که موقع تنبیه شدن انسان چه احساسی دارد . من تو را دوست دارم و مایلم کامل و بدون نقص باشی .
همین نکته در مورد شما هم مصداق دارد . بعد از این درد و رنج به بلوغ خواهید رسید . خداوند گاهی اوقات ما را به رنج و تعب می افکند و ناراحتی های بسیار برای ما فراهم می آورد تا در امر او قوی و نیرومند شویم . شما بزودی شفا خواهی یافت و از لحاظ روحانی به مراتب قوی تر از قبل خواهی شد و برای خدا فعالیت خواهی کرد و پیام مبارک را به بسیاری از نفوس ابلاغ می کنی .

(داستان های کوتاه از حیات حضرت عبدالبهاء ، ص ۶۹)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐

خاطرات و حکایات امری

27 Oct, 15:04


🌹🌹🌹🌹🌹🌹

درباره نیکوکاری و خوش رفتاری و ابراز مهربانی و خدمت به نوع انسانی فرمایشات بسیار می فرمودند مخصوصا تاکید شدید این بود که ابراز محبت و اظهار خدمت وقتی مفید و مقبول و لایق شئون ایمانی است که مقدس و مبرا از شائبه ی ریا باشد والا اگر مقصود و منظوری هم در ضمن ملحوظ شود ولو آن مقصود و منظور هر قدر فی حد ذاته مقبول و مقدس باشد باز هم این نیکوکاری آلوده به ریاکاری است و فی سبیل الله محسوب نه و چندان تاثیر در عالم وجود ندارد ... مثلا ملاحظه کنید هیچ نیتی و هیچ اقدامی بالاتر از نیت تبلیغ و مقدس تر از هدایت نفوس نیست معذلک اگر به کسی خوبی کنید و منظور این باشد که به این وسیله او را تبلیغ نمایید این هم ریاست . اگر به کسی خدمتی می نمایید این ریا را هم در دل راه ندهید تا خدمت و ملاطفت شما حقیقتا لله باشد البته تاثیر آن بیشتر خواهد بود ...
یک شب در خصوص انفاق مال و لذت بذل و بخشش بسط مقال دادند ... فرمودند هر کس به خست و لئامت و قناعت به منظوری غیر مشروع ثروت و مال اندوخته نماید قطعا موفق نمی شود و آخرالامر آن ثروت به مصرفی که مخالف آرزوی اوست خواهد رسید و چند نفر از ثروتمندان قدیم عکا را که طائفین می شناختند مثل زدند که به چه منظوری ثروت جمع کردند و عاقبت با چشم حسرت از عالم رفتند و آن ثروت تماما بر خلاف میل و منظور آنها به مصرف رسید در این هنگام یک نفر از طائفین مطلبی عرض کرد که به مناسبت آن حکایت ذیل را بیان فرمودند:
در بیابانی یک نفر عرب مسکین در بالین سگ خود گریه و زاری می نمود رهگذری رسید و علت بیقراری از او پرسید در جواب گفت این حیوان انیس و مونس من بود در سفر و حضر پاسبانی می نمود و الحال در این بیابان بی آب و علف از گرسنگی می میرد و من هم راه به جایی ندارم . مسافر بیچاره هم توشه ی راهی نداشت و به حال عرب رقت آورد ناچار زبان به نصیحت گشود که برای مردن سگ این همه زاری و بیقراری سزاوار نیست . ناله ی عرب بیشتر شد که هیهات این سگ نیست همسفر و همدم دائمی من است خدمات برجسته در عالم وفاداری ابراز نموده و از مخاطرات جانی مرا نجات داده است . خلاصه هنرهای بیشماری برای انیس و مونس خود شمرد به حدی که رهگذر را به رقت آورد چنانکه بر حال او گریست . ساعتی بدین منوال گذشت سپس رهگذر برخاست راه خود را پیش گیرد در هنگام بلند شدن دست خود را بر کوله بار عرب تکیه داد همین که فشاری وارد آورد صدای خرد شدن به گوشش رسید پرسید که در این انبان چیست؟ عرب گفت این نان خشک زاد راحله من است . رهگذر گفت چرا از این نان به این حیوان نمی دهی؟ عرب را از این سخن خوش نیامد بر او خیره شد گفت او را اینقدر هم دوست ندارم که نان خود به او بدهم .

(خاطرات نه ساله عکا ، ص ۳۶۸-۳۷۲)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹

خاطرات و حکایات امری

18 Oct, 15:21


🌸🌿🌼🌿🌸🌿🌼🌿🌸🌿🌼

زمانی مرد بسیار مغروری زندگی می کرد که مقام و مرتبه حضرت عبدالبهاء را درک نکرده بود . روزی در خیابان به حضرت عبدالبهاء نزدیک شد و گفت پس شما بنده خداوند خوانده می شوید؟ حضرت عبدالبهاء فرمودند بله این اسم من است . مرد با غرور و تکبر گفت بسیار خوب من هم موسی هستم .
حضرت عبدالبهاء فرمودند بسیار خوب موسی فردا در این گوشه خیابان با من دیدار کن و ما با هم می رویم و به مردم خدمت می کنیم همانطور که حضرت موسی خدمت می کرد .
مرد موافقت کرد و صبح روز بعد تا غروب همراه حضرت عبدالبهاء به ملاقات بیماران و فقرا رفت و به نیازمندان خدمت کرد و با مردمی که تشنه ی محبت حضرت عبدالبهاء و طالب نصایح خردمندانه ایشان بودند ملاقات کرد . غروب مرد خیلی خسته شده بود با این حال دست از غرورش برنمی داشت و وقتی که حضرت عبدالبهاء از او خواستند روز بعد هم ایشان را همراهی کند قبول کرد باز هم تا غروب روز دوم مرد خیلی خسته شد اما پذیرفت که یک روز دیگر هم با حضرت عبدالبهاء همراهی کند .
روز سوم وقتی که آنها از آن کار سخت و فرساینده برگشتند ، مرد نتوانست اندیشه ی این گونه سخت کار کردن را تحمل کند حتی یک دقیقه هم نمی توانست تحمل کند . او درسش را فراگرفته و بارقه ای از شمس عظمت حضرت عبدالبهاء را درک کرده بود . پس وقتی می خواستند جدا شوند و قبل از آنکه حضرت عبدالبهاء بتوانند او را برای یک روز دیگر به همکاری دعوت کنند با خضوع و فروتنی بسیار گفت یا عبدالبهاء من فردا صبح دیگر موسی نیستم .

(داستان‌های کوتاه از حیات حضرت عبدالبهاء ص ۷۶)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌸🌿🌼🌿🌸🌿🌼🌿🌸🌿🌼

خاطرات و حکایات امری

10 Oct, 15:22


🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸

یک نفر از اطبای معروف عکا که نهایت درجه مبغض و عنود بود وقتی طرف احتیاج و مراجعه درب خانه مبارک واقع و خدمات مرجوعه را در کمال اشتیاق و جانفشانی به مراتب بیش از آنچه تصور می رفت انجام داد . حتی نطلبیده روزی دو سه مرتبه در بستر مرضی حاضر و با کمال دقت رسیدگی می نمود اما صورت حسابی که در آخر تقدیم نمود بقدری گزاف و خارج از حد تصور و احصاء بود که باعث حیرت گردید . آن مبلغ را کاملا عنایت فرمودند و حکایت ذیل را یک شب بر سبیل مثال عنوان کردند:
فرمودند از اعمال و افعال و صورت احوال این دکتر معلوم بود که چه اندازه کینه ی مذهبی تمام ارکان وجودش را احاطه نموده است و از قیافه اش آثار بغض و عناد مشهود بود اما وقتی که سه نفر مریض به او مراجعه نمودند بنحوی با حسن خلق و قیافه بشاش مواظبت می نمود که من متحیر بودم و با خود می گفتم من او را می شناسم چه اندازه مبغض و مغرض است اما این درجه دقت و حسن خدمت چگونه ممکن؟ تا وقتی که کارش تمام شد صورت حساب فرستاد دیدم ده برابر بیش از آنکه خدمت نموده اجرت طلبیده است من هم فورا پرداختم و مشعوف از این که او را خوب شناختم . چنان که یک نفر طلبه علم قیافه از وطن خود هجرت نموده مدت شش سال در مصر اقامت کرد و علم قیافه آموخت . بعد از شش سال زحمت و مشقت و زندگانی در غربت امتحانات علمی و عملی خود را داد تصدیقات لازمه را گرفت و قاطر خود را سوار شد با کمال شعف و سرور به سمت وطن خود رهسپار گردید . در بین راه هر کس را می دید با نظر دقت در قیافه اش مطالعه مینمود و در مقام تمرین ، حقایقی کشف می کرد .
یک روز یک نفر را از دور در بین راه مشاهده نمود که آثار بخل و حسد و حرص و طمع و خست از چهره اش پدیدار بود با خود گفت الله الله نعوذ بالله من غضب الله این چه قیافه ی غریبی است که من هرگز ندیده و نشناخته ام . کاش با او آشنا می شدم و مراتب معلومات و مشهودات خود را در معرض امتحان می آوردم .در این خیال بود که ناگاه مرد ناشناس با قیافه ی متبسم و بشاش نزدیک شد . خاضعانه سلام کرد زمام قاطر را گرفت و گفت جناب شیخ از کجا می آیید به کجا تشریف می برید؟ شیخ گفت از مصر می آیم به فلان شهر می روم و امشب در فلان قریه توقف می کنم . ناشناس گفت ای آقا قریه دور است وقت دیر است و بنده منزل نزدیک . خوب است امشب قدم رنجه فرمایید ما را سرافراز کنید . شیخ دید گفتار و رفتار ناشناس مخالفت و مباینت غریبی با قیافه ی او دارد پس به مقامات علمی خود تردید حاصل نمود و برای امتحان معلومات خود این دعوت را اجابت کرد . میزبان با کمال سرور و انبساط لوازم پذیرایی شرافتمندانه از هر جهت تدارک کرد چای ، قهوه ی شیرین ، شربت ، قلیان پی در پی مهیا کرد و به اصرار و التماس مهمان عزیز خود را مرهون و متنعم ساخت و در هر دم که میزبان با زبان مهربانی اظهار محبت و شفقت می نمود جناب شیخ آهی می کشید و در دل می گفت شش سال زحمت بیجا کشیدم علمی تحصیل کردم که الحال بطلانش مسلم شد ...
خلاصه سه شبانه روز به این منوال به اصرار و ابرام پذیرایی نمود تا اینکه آخرالامر میهمان فائق آمد تصمیم رفتن قطعی شد . میزبان قاطر را تیمار نمود و آماده کرد با کمال احترام رکاب شیخ را گرفت و بر استر سوار کرد و زمام آن را محکم نگاه داشت و یک پاکت به او تسلیم نمود . میهمان تصور کرد یک تقدیمی به عنوان توشه ی راه است گفت این پاکت برای چیست؟ میزبان از غلاف ریا بیرون آمد و نقاب تزویر را از رخ برافکند پیشانی را در هم کشید و عبوس کرد و گفت پس اینها که خوردی مفت بود؟ شیخ قدری بهوش آمد پاکت را گشود دید در این ورقه قیمت آنچه خورده و نخورده و به چشم حیرت نگریسته صد برابر آن را به حساب آورده است . شیخ همچه پولی نداشت ناچار پیاده شد زمام قاطر را به انضمام خورجین و اسباب به دست میزبان تسلیم کرد . پیاده به راه افتاد . دم به دم سجده ی شکر به جا آورد که الحمدلله ریاضت شش ساله به هدر نرفت .

(خاطرات نه ساله عکا ، ص ۳۶۵- ۳۶۸)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸

خاطرات و حکایات امری

02 Oct, 13:51


🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼

🍃دام

در سفر اروپا و آمریکا اغلب از مردان و زنان دانشمند حضور مبارک مشرف می شدند سوالاتی می نمودند و از محضر آن مولای مهربان استفاده شایان می کردند . روزی یکی از خانم‌ها حضور مبارک مشرف شد و عرض کرد که یکی از دوستان من چون دانست که به حضور مبارک می آیم به شدت مرا منع کرد که مبادا به آنجا بروی زیرا به دام می افتی و بهائی می شوی .
حضرت عبدالبهاء فرمودند : همیشه این روش غافلین بوده که مخلصین را از امرالله منع می نمودند . اما دام ، الحمدلله ما شصت سال است در این دام خوشیم و ابدا فکر فراری نداریم ، این دامی است که نفوس را از قید اوهام و تعصبات آزاد می نماید و از حبس نفس و هوی نجات می دهد و اسیر محبت الله و خدمت به عالم انسانی می کند .

(داستان های کوتاه از حیات حضرت عبدالبهاء ص ۹۰)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼

خاطرات و حکایات امری

20 Sep, 14:24


🦋💠🌹🦋💠🌹🦋💠🌹🦋💠🌹

روزی در اسکندریه حضرت عبدالبهاء راجع به تعلیم و تربیت و وظیفه مادران در قبال فرزندان خود بیاناتی می فرمودند که مضمونش اینست که پدران و مخصوصا مادران باید همیشه در فکر آن باشند که چگونه بهتر می توان اولاد را تربیت کرد نه آنکه چطور آنها را نوازش کرد و یا آنقدر کودکان را درآغوش کشید و از تربیت آنها غافل ماند که فاسد شوند . به این معنی که در حدود و اختیارات خود جسم و جان و فکر و روح آنها را به تعالیم اساسی خلوص ، مهربانی ، اعتماد ، اطاعت ، آزادی حقیقی و محبت به تمام نژادها آشنا ساخت . از اوان کودکی مادران باید به اطفال خود محبت به خداوند و محبت به نوع بشر را تعلیم دهند .
بعضی از مادران نسبت به اطفال خود محبت های عجیب و غیر قابل توضیحی دارند که می شود آن را محبت معکوس نامید ما ایرانی ها آن را دوستی خاله خرسه می نامیم . این نوع محبت در عوض آن که به آنها خوبی برساند بیشتر برایشان مضر است .
بعد هیکل مبارک داستانی به این مضمون بیان فرمودند:
هنگامی که جمال مبارک در عکا تشریف داشتند پسر یکی از احبا را به یک نجار آلمانی سپردند بعد از یک ماه مادرش به حضور حضرت بهاءالله رفت و ناله و زاری آغاز کرد و پسرش را می خواست می گفت جای پسرش خوب نیست و نجار دینش را لعن می‌کند. حضرت بهاءالله فرمودند که با آقا مشورت کند هر چه ایشان فرمودند انجام دهد . او به نزد حضرت عبدالهاء رفت و داستانش را عرض کرد فرمودند آلمانی ها هیچ وقت کسی را لعن نمی کنند و آنها به این چیزها عادت ندارند . آن مادر رفت و یک ماه دیگر بازگشت و این دفعه بهانه آورد که پسرش را مجبور کرده یک بار گندم را به دوش بکشد . حضرت عبدالبهاء به او فرمودند اگر نجار چنین چیزی را دستور داده تمرینی برای منظم شدن پسرش بوده و هیکل مبارک او را راضی کردند و مرخص شد اما باطنا ناراضی بود و غرغر می کرد .
چند ماه گذشت و دوباره مادر با گله و شکایت های تازه به حضور مبارک بازگشت و اصرار داشت که پسرش را از نزد نجار بیرون آورد زیرا می گفت او نور دیده من است ولی حضرت عبدالبهاء که دیدند مادر آنهمه خودخواه است فرمودند تا دوره شاگردی او به آخر نرسد نمی توانند او را بیرون بیاورند . بالاخره مادر تسلیم شد و بعد از هشت ماه که خوب کار یاد گرفت استادش را ترک کرد و مادرش به وجود او افتخار می کرد زیرا پسرش همه کارها را آموخته بود . بعد فرمودند :
پس در این صورت مادرها نباید راجع به نفع خودشان فکر کنند بلکه ترقی بچه های خود را بخواهند . تمدن فردای بشر مدیون تربیت اطفال امروز است .

(داستان های کوتاه از حیات حضرت عبدالبهاء ، ص ۹۶)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🦋💠🌹🦋💠🌹🦋💠🌹🦋💠🌹

خاطرات و حکایات امری

12 Sep, 14:32


🌸🌹🌿🌸🌹🌿🌸🌹🌿🌸🌹🌿

در موضوع طبابت بارها از لسان مبارک مطالبی شنیده بودم مبنی بر اینکه جناب کلیم طب قدیم را خوب می دانستند و مرضی می پذیرفتند و خود حضرت عبدالبهاء هم در زمان قدیم هر کس که رجای شفا می نمود دستور می دادند ولکن جمال مبارک فرموده بودند طبابت نکنند تا احبا با مراجعه به غیر اطباء عادت ننمایند و از کسانی که حرفه ی طبابت ندارند استعلاج نکنند تا مصداق آیه ی مبارکه "اذا مرضتم فارجعوا الی حذاق من الاطباء" تحقق یابد .
با اینکه همه می دانستیم آن شفا دهنده علل روحانی به سبب همین آیه ی رحمانی در امراض جسمانی مداخله نمی فرمایند معذالک هر وقت هر کس مریض می شد و از همه ی "حذاق من الاطباء" مایوس می گشت در مقام استشفاء دست طلب به ذیل اطهر دراز می نمود و از آنجا که در قاموس رافت و شفقت آن جوهر عنایت و محبت کلمه ی مضایقه و مسامحه هیچگاه درج نشده بود و هرگز سائلی را محروم ننموده بودند ناچار متمسک بحبل الاسباب حاجت مریض را برآورده شفا عنایت می فرمودند . عجب تر آنکه اغیارکه واقف بر اسرار امر نبودند بیش از احبا در مقام استشفاء رجا و تمنا می نمودند .
از جمله وسایل علاجیه که در دسترس مبارک بود و به سهولت به هر کس عنایت می شد یک مائده ی بهشتی بود که برای ذائقه ی هر بیماری لذیذ و گوارا بود و آن عبارت از مطبوخ آب انار دست افشار باغ رضوان بود و به هر کس از اغیار و یار که می دادند می فرمودند : این رب انار از اشجار باغ رضوان که به نظر فیض منظر جمال مبارک جل کبریائه رسیده است و اما کیفیت شفا آیا در وجود خود مریض بود یا در هویت دوا یا در نیت حضرت عبدالبهاء این را بنده نمی دانم اینقدر می دانم که بارها به تجربه رسیده که این مائده ی خوشگوار داروی هر گونه بیمار زار است .
یک طریقه ی دیگر از معالجات مبارک پرهیز و امساک بود که با معلومات طبی این یوم البته بسیار موافق و مناسب و اما طریقه ی ثالث طریقه ی خاصی بود که هیچ دانشمند روانشناسی به حقیقت آن پی نخواهد برد مگر مؤمنین مخلصین که معتقد به قوه ی ماوراء الطبیعه باشند .
اینک دو نفر را بر سبیل مثال ذکر می کنم یکی مومن دیگری غیر مومن . یکی را با تمسک به اسباب ظاهره و یکی را بدون تمسک به اسباب معالجه فرمودند .
و اما آن مومن که بدون اسباب ظاهره معالجه شد بنده بودم تفصیل آن از این قرار است : ایامی که هنوز مرحوم ارسطو خان در مسافرخانه بودند این عبد ۳ الی ۴ هفته مبتلا به مرض فورن کلز که عبارت از بثورات متعدد دملی باشد شده بودم . هر قدر مرض طول کشید و دردهای طاقت فرسا عارض شد تا توانستم خودداری کردم و از حضور مبارک استعلاج ننمودم . مرحوم دکتر آنچه یاد داشت به کار برد نتیجه نبخشید . یک شب شدت اوجاع به قدری غلبه نمود که همه مسافرین از ناله ی من به فغان آمدند و راضی شدیم که آقا محمد حسن خادم مسافرخانه ساعت ۲ بعد از نیمه شب به درب خانه ی مبارک رفته برای من ملتجی گردد . هیکل مبارک در آن هنگام خواب بودند یا بیدار من خبر ندارم وقتی که مراجعت نمود بنده را خواب راحت ربوده بود فردا نزدیک ظهر که بیدار شدم تنها دردی که داشتم درد بی دردی بود...
اما معالجه با اسباب ظاهره از این قرار است : شیخ صالح از مشایخ معتبر و متمول دروز به سن ۸۰ یا ۹۰ در عکا قونسول ایران بود و فرزندش شیخ محمود به سن تقریبا ۶۰ سال از علماء و خواص دروزی ها در محل خود که دور از عکا بود به مرض سیاتیک مبتلا گردید او را به عکا آوردند . اطبای حیفا و عکا از معالجه اش عاجز ماندند و اوجاع عصب روز به روز اشتداد یافت . شیخ صالح یکی دو مرتبه حضور مبارک استشفاء نموده جوابی نشنیده بود این دفعه دامن مبارک را گرفت گریه کنان عرض کرد من سلامتی پسرم را از شما می خواهم . اینقدر تضرع و زاری کرد تا اینکه به او اطمینان داده بنده را احضار کرده فرمودند یک قطعه مشمع خردل بگیر کمی روح الافیون روی او بریز و به موضع وجع بچسبان .
کلمه روح الافیون را ندانستم چیست تصور کردم دواخانه ها می دانند معجلا به سمت دوا خانه ی آقا حسین آشچی روانه شدم جناب شیخ هم دعا کنان لنگان لنگان از دنبال من آمدند . مشمع خردل معلوم بود گرفتم روح الافیون مجهول و لاینحل بود معطل ماندم سپس با شور و مشورت به مایع لدانم متوسل شدم متوکلا علی الله ۱۹ قطره روی آن چکانیدم و به موضع وجع چسباندم چون دستور دیگر نداشتم دیگر توقف ننموده منتظر نتیجه هم نشدم فردا صبح شنیدم مریض شب را راحت خوابیده و صبح هم غذای کامل خورده بود دو روز بعد دیدم در حضور مبارک به عنوان اجازه ی مرخصی مشرف بود و اظهار تشکر می نمود .

(خاطرات نه ساله عکا ، ص ۳۲۷- ۳۳۲)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌸🌹🌿🌸🌹🌿🌸🌹🌿🌸🌹🌿

خاطرات و حکایات امری

05 Sep, 14:17


💠💠💠💠💠

یکی از علمای اسلام از محضر مبارک حضرت عبدالبهاء چند سوال نمود . هیکل مبارک به عده ای از اصحاب و یاران که حضور داشتند فرمودند چون من کار زیاد دارم شما نامه این شخص را بخوانید و جوابی به ایشان بدهید تا من به کارهایم برسم . این را فرمودند و نامه را به دست اصحاب دادند و خودشان تشریف بردند . همه نامه را خواندند و به جناب ادیب العلماء گفتند کار شماست و ما همه شما را به استادی قبول داریم .
جناب ادیب العلماء تعریف می کند و می گوید من نامه را گرفتم و گفتم یک اتاق خلوت به من بدهید و بعد رفتم در اتاق و مقدار زیادی کاغذ سفید ، قلم و مرکب هم با خودم بردم . آستین بالا زدم عبا را کنار گذاشتم و نوشتم یا ایها العالم النحریر و بعد آن را پاک کردم و با خودم گفتم نه این خوب نیست خلاصه یک وقت متوجه شدم که سه روز تمام گذشته و من مقداری کاغذ سیاه کردم و هنوز یک جمله این آخوند را نتوانستم جواب دهم . روز سوم حضرت عبدالبهاء فرمودند جواب این شخص چه شد؟ خوب نیست زیاد طول بکشد و من با کمال شرمساری عرض حال کردم و موضوع را در میان گذاشتم فرمودند عجب بعد فرمودند بنشینید و اظهار محبت فرمودند و دیگر صحبتی از این مقوله ننمودند. در ضمن مفتی عکا مشرف شد هیکل مبارک با او مشغول صحبت شدند عده ی زیادی هم حضور داشتند . اتاق مملو بود از مسافر و همانطوری که با مفتی عکا صحبت می فرمودند رو به ما کردند و فرمودند خوب است جواب این شخص را خودم بدهم و دو سه کلمه ای بنویسم و به شما زحمت ندهم . در حالیکه با مفتی صحبت می کردند جواب آن شخص را هم می دادند مشغول نوشتن شدند سه صفحه تمام شد بعد فرمودند بگیر اگر اشتباهی دارد تصحیح کن .
ادیب العلماء می گوید من این اوراق را برداشتم و خواندم هوش از سرم رفت تعجب کردم این چه شخصی است من با اتاق خلوت سالها تحصیل عربی ، فارسی، شعر و منطق نتوانستم جواب یکی از علما را بدهم و حضرت عبدالبهاء در آنجا در حین مکالمه چنین جواب مقنع و شافی و کافی با این سرعت مرقوم فرمودند و در آن موقع فهمیدم که ایشان واقعا سرالله می باشند .

(داستان‌های کوتاه از حیات حضرت عبدالبهاء ، ص ۸۳)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

💠💠💠💠💠

خاطرات و حکایات امری

30 Aug, 14:34


🌹🌸💐🌹🌸💐🌹🌸💐🌹🌸

🍃مشرف شدن غربی های غیر بهائی

در زمانی که احبای غرب تازه در جوش و خروش افتاده بودند و صیت امر را به سمع دور و نزدیک به وسائل عدیده می رسانیدند بسیاری از دانشمندان اروپا و امریکا در صدد تحقیق و تجسس برآمده با افکار و نظریات مختلفه به طرف عکا می شتافتند .
بعضی به نیت زیارت یک نفر پیغمبر ایرانی که از آینده خبر می دهد می آمدند برخی به قصد ملاقات فیلسوف دانشمندی که ارکان مذاهب و ادیان عالم را متزلزل ساخته توجه می نمودند و از طریق کنجکاوی سوالاتی داشتند . چون زمان جنگ روس و ژاپن بود جملگی تقاضا داشتند که خاتمه ی جنگ را بدانند به نفع کدام یک از دول تمام می شود . اما این اشخاص به سهولت و به آزادی پذیرفته نمی شدند زیرا همان تضییقاتی که مانع از تشرف مؤمنین بود ممکن بود بهانه به دست مغرضین داده فساد تازه ایجاد کند و ظن غالب این عبد چنان بود که بعضی به طریق مفتش و جاسوس از طرف باب عالی عثمانی مامور بوده باشند . در هر حال همیشه می فرمودند ما یک مسجون دولت هستیم و ماذون به ملاقات همه کس نیستیم اگر مقصود تحری حقیقت و کشف اصول دیانت است در آمریکا مراکز مخصوص هست به آنجا رجوع کنید . اما بسیاری از واردین به این سهولت صرفنظر نمی کردند و به اصرار و ابرام مشرف شده سوالاتی چند می نمودند ...
یک روز چند نفر سواح اروپایی به همان ترتیبی که عرض شد آمدند و با اصرار و ابرام مشرف شدند . ابتدا از سیاسیات سوال کردند در جواب اظهار امتناع شنیدند فرمودند ما با سیاست دنیا کاری نداریم . ناچار از در دیانت داخل شده کم کم به جاده ی مدنیت افتاده دورنمای سیاست را خواستند مشاهده کنند . عرض کردند تمام سیاسیون معتقدند جنگ عالم گیری دنیا را منقلب خواهد ساخت آیا بهائیان چنین تصور می کنند؟ فرمودند بلی . عرض کردند آن جنگ چه وقت خواهد بود؟ فرمودند نزدیک است . دوباره پرسیدند چه وقت خواهد بود؟ باز فرمودند نزدیک است . یکی از آنها که جوانتر بود عرض کرد آیا من هم می بینم؟ فرمودند همه خواهید دید . بعد از آن عرض کردند بسیاری از سیاستمداران برآنند که این جنگ روس و ژاپن منتهی به جنگ عمومی خواهد شد . فرمودند خیر . عرض کردند غلبه با کدام خواهد بود چون در جواب هیچ نفرمودند حضرات ملتفت شدند که از طراز ادب خارج شده اند . لهذا جنبه ی سیاسی را رها کرده صورت اخلاقی اختیار نموده عرض کردند البته می دانید که ژاپن مهاجم و متعدی بود آیا روس می توانست جنگ نکند؟ فرمودند بلی می توانست...
در این مقام بیانات غریبی فرمودند چنان که حضرات مبهوت و متحیر شدند . نقشه جغرافیا و حدود و ثغور روسیه حتی عدد کشتی های جنگی که هر دسته چه وظیفه ای دارا باشند معین فرمودند . طرز مدافعه و عقب نشینی را تصریح فرمودند و ضمنا ترتیب مخابره و اتمام حجت را با دول اجانب تشریح فرمودند کم کم نقشه ی اجرای صلح کل را بطور وضوح طرح فرمودند بطوری که حضرات به اهتزاز آمدند یکی از آنها عرض کرد ای کاش همه سیاستمداران عالم این نکات را می دانستند .
خلاصه آنکه چون گوش استماعشان قابل اخذ مطالب روحانی صرفه ی خالصه گردید چند کلمه هم به اصطلاحات امری خود با ایشان تکلم فرمودند .
در هنگام مرخصی حال مخصوصی داشتند با افکاری که کاملا مخالف افکار هنگام ورودشان بود بیرون رفتند . در ابتدا تصور می کردند که به زیارت یک نفر غیب دان یا منجم یا اقلا یک نفر از نبی بنی اسرائیل آمده اند تا پیشگویی ایشان را برای آینده عوالم سیاست بدانند اما الحال که شمه ای از نغمات رحمانی به مشامشان رسید روحیاتشان تغییر کرد افکارشان عوض شد دانستند که مربی عالم انسانیت و خیرخواه عالم بشریت را زیارت کرده اند این بود که در هنگام مرخصی بعد از اظهار عجز از عرض تشکر ، رجای تائید و توفیق برای خود و امثال خود نمودند .

(خاطرات نه ساله عکا ، ص ۳۰۷- ۳۱۴)


کانال تلگرام خاطرات و حکایات امری
@khaterathekayat

🌹🌸💐🌹🌸💐🌹🌸💐🌹🌸