#پارت۳۳۶
#خان_زاده_دلربا🌈
وقتی پایین میرم می پرسه:
-چطور بود؟
شونه بالا میندازم و لبمو میگزم و با هیجان میگم:
-خارق العاده! یه تجربه بی نظیر که نمی تونم توصیفش کنم....
زبونشو روی لبش می کشه:
-برای منم متفاوت بود! هر چیزی تجربه اش زا تو متفاوته!
حس میکنم سینه ام می خواد از جاش کنده بشه. از یک طرف پرواز و از طرف دیگه لحن اهورا عحیب منو هیجان زده می کرد.
دستی به گونه های گر گرفته ام می کشم:
-ممنون بابت امروز...
با مکث کوتاهی به جمله ام ادامه میدم:
-خیلی خوب بود اهورا!
با شوق نگاهم میکنه. این اهورا خیلی عجیبه! بدون خشم و نفرت گذشته! با چشمهایی زلال. همونطور که نگاهش میکنم جلوی چشمام روی یک پا زانو میزنه و یه انگشتر تک نگین به سمتم میگیره.
درحالی که سینه اش از هیجان تند تند بالا و پایین میشه ودستپاچه اس میگه:
-نارین حاضری همه روزهات رو با من بگذرونی؟!
واقعا شوکه میشم. این یه حالت خیلی رمانتیکه که من هیچوقت نمی تونستم توخوابم ببینم برام اتفاق بیفته. واقعا این اهوراست؟ چطور می تونه انقدر جذاب باشه.
با صدای بم و مردونه و لحنقشنگی که نمی خواست بلرزه میگه:
-باهام ازدواج میکنی؟!
منم با ذوق و شوقی که داشتم میگم:
_بله
🌈🌺🌈🌺🌈🌺🌈🌺🌈