🪷
زنی با کفشهای پاشنه بلند،
که نگاهش بوی انار ترش میدهد.
به گوشهایش برگ های خرمالو
آویزان کرده ؛
به کوچههای
بنبست که میرسد؛
لبخند ریزی میزند.
از لبهای ارغوانیش
عشوه میبارد،
پاییز خیر ندیده
برای هرکس که سفره
دلش را پهن میکند؛
دل آشوبیش بیشتر
میشود،
نافش را از سر بیحوصلگی
و انتظار بریدهاند،
چشمهای بیقرارش
سیاهی شبها را میبلعد.
بیصدا روی ایوان سنگی
قدم میزند،
وقتی همه خوابیدند؛
از نارون پیر،
سرخُ و زرد
بوسه میگیرد...
@khalvatkadeh54