کرامات‌شهدا۱۳۵ @keramate_shohada69 Channel on Telegram

کرامات‌شهدا۱۳۵

@keramate_shohada69


Seyedebrahim135ارتباط‌باادمین

کرامات‌شهدا۱۳۵ (Persian)

کرامات‌شهدا۱۳۵ یک کانال تلگرامی فعال است که به گرامیداشت شهدای کشورمان می‌پردازد. این کانال توسط کاربر با نام کاربری @keramate_shohada69 اداره می‌شود و محلی است برای به اشتراک گذاری داستان‌ها، عکس‌ها، و ویدیوهای مرتبط با کرامات و افتخارات شهدا. اگر شما هم به یادآوری و قدردانی از تلاش‌ها و فداکاری‌های شجاعانه شهدا علاقه‌مندید، کرامات‌شهدا۱۳۵ بهترین جایی برای شماست. در این کانال می‌توانید از داستان‌های الهام‌بخش شهدا بهره‌مند شوید، و با سایر اعضا به اشتراک گذاری تجربیات خود بپردازید. از آنجایی که شهدا نماد افتخار و شجاعت هستند، این کانال باعث افزایش انگیزه و ایجاد اتحاد و همبستگی در جامعه می‌شود. در کانال کرامات‌شهدا۱۳۵ یک ارتباط دوسویه بین اعضای کانال و ادمین ایجاد شده است، به طوری که شما می‌توانید با ارتباط با ادمین، پیشنهادات، سوالات، و نظرات خود را برای بهبود کیفیت ارتباط در این کانال ارائه کنید. پس به تیم کرامات‌شهدا۱۳۵ بپیوندید و به گرامیداشت شهدا و به اشتراک گذاری داستان‌های ایشان بپردازید.

کرامات‌شهدا۱۳۵

11 Feb, 18:23


آیا بوی عطر بدن شهید سید احمد پلارک واقعی است راوی آقای سید هادی کسایی زاده...







@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

11 Feb, 10:12


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

او در دوران تحصيل همزمان در کنار پدرش کار می کرد و با علاقه اي که به دروس حوزوي داشت قدم به عرصه طلبگي نهاد و در همين راستا در سال 1353 به همراه برادر شهيدش رحمت الله به قم مهاجرت نمود. او به دليل آن که در کنار درس به امر مبارزه مشغول بود به همراه چند طلبه ديگر در همين سال دستگير شد و به زندان افتاد و شکنجه هاي فراواني را تحمل کرد و پس از گذشت سي ماه در سال 1357 به دنبال مبارزات ملت قهرمان ايران از زندان آزاد شد.
يک روز روحاني شهيد شيخ عبدالله ميثمي تعریف م يکرد وقتي به فکر ازدواج افتادم چاره کار را در توسل به ساحت مقدس حضرت امام رضا (ع) ديدم لذا به مشهد رفتم و به زيارت علي بن موسي الرضا (ع) شتافتم و به ايشان متوسل شدم تا خانواده صالح و متديني را به من بنماياند تا از آن همسري اختيار کنم. در ايامي که در مشهد مشرف بودم حضرت رضا (ع) را در خواب ديدم که نام فردي را بر زبان آورد و به فرمود برو با فلان خانواده وصلت کن. به اصفهان مراجعت کردم و خانواده ام را براي خواستگاري به منزلشان فرستادم و اين وصلت با راهنمايي حضرت رضا (ع) صورت گرفت



@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

09 Feb, 15:31


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین



آخرین باری که آمد مرخصی، قصد داشت برود زیارت امام رضا (ع). آماده رفتن شده بود که از پایگاه خبر دادند که زودتر باید برگردد منطقه. در همان عملیات هم شهید شد. خیلی دلم برایش سوخت که نتوانسته بود زیارت امام رضا (ع) برود.


بعد از شهادت آمد به خوابم. خیلی سرحال و خوشحال بود. گفت: مادر جان! ناراحت نباش. من به یک چشم بر هم زدن رفتم مشهد؛ زیارت امام رضا (ع)







@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

09 Feb, 13:00


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
#مستاجر_دنیا






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

09 Feb, 07:47


هنوز 5 دقيقه نگذشته بود که نيروهاي سازمان امنيت به خانه ما ريختند و گفتند ما ميدانيم نواب صفوي در خانه شماست. ايشان کجاست؟ صاحب خانه گفت به آنها گفتم چنين چيزي نيست. آنها هم تمام منزل را گشتند ولي اثر و آثاري از ايشان نديدند و رفتند.

پس از اين ما نگران سلامتي ايشان بوديم چون نمي دانستيم چگونه از آن ارتفاع بلند خود را به پايين رسانده اند. بعدا ايشان با پيغامي که فرستاد خبر سلامتي خود را به ما دادند و ما هم خيالمان راحت شد.

کرامات‌شهدا۱۳۵

09 Feb, 07:47


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

گاهي که پدرم به حالت عادي در منزل نشسته بودند يک دفعه گويي به ايشان الهام مي شد از منزل به بيرون بروند. لذا استخاره مي کردند و بعد بلافاصله برخاسته و از منزل خارج مي شدند. يک بار هنوز چند دقيقه از خروج ايشان از منزل نگذشته بود که نيروهاي امنيتي رژيم شاه که به دنبال ايشان بودند به خانه ما ريختند تا ايشان را دستگير کنند.
يکي از دوستان پدرم مي گفت در دوراني که پدرتان در اختفا به سر مي برد شبي به منزل من که روبروي يک کلانتري بود تشريف آورده بودند. ما در طبقه بالاي اين ساختمان که تکميل نشده بود مستقر بوديم. شب وقتي رختخواب انداختيم و آقا خواستند بخوابند يک دفعه گفتند من بايد از اين جا بروم. بعد از استخاره بلند شده و رختخواب خود را جمع کردند و با خنده گفتند فلاني شتر ديدي نديدي و همه چيز را به حالت عادي درآورديم تا معلوم نشود کس ديگري غيراز ما در منزل بوده است. ايشان با نردبان از دريچه اي که به پشت بام راه داشت بالا رفتند و سپس نردبان را بالا کشيدند. صاحب خانه مي گفت اتفاقاً در آن شب برف سنگيني هم باريده بود و پدرتان با شجاعت خاصي از بالاي طبقه دوم خود را به پايين انداخت و رفت.

کرامات‌شهدا۱۳۵

08 Feb, 18:37


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
آیا امام زمان را دیده؟



#شهید_مهدی_زین_الدین





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

08 Feb, 08:22


با نگراني همه جاي خانه حتي پشت بام را گشتم ولي هيچ اثري از او نيافتم. حدود يک ساعت که از اين حالت گذشت من مضطرب نشستم و از خدا طلب کمک کردم که ناگهان او را ديدم در حياط منزل با لباس روحاني ايستاده است. با تعجب پرسيدم آقا من خيلي دلواپس شما شدم و همه جا را براي شما گشتم. کجا بوديد؟ خنديد و چيزي نگفت. من که دختر جواني بودم و خيلي کنجکاو، باز از ايشان پرسيدم آقا من مطمئن هستم در خانه نبوديد اما حالا هستيد باز چيزي نگفت ولي با لبخندي که مي زد ميخواست به من القا کند اين طو رها که فکر ميکني نيست. در صورتي که من مطمئن بودم ايشان براي مدتي واقعاً از ديد همه ناپديد مي شد.
اين حادثه در مدتي هم که در طالقان بوديم و ايشان تحت تعقيب دولت مصدق بود چند بار اتفاق افتاد و ايشان هيچ چيز در اين باره به من نگفت.

کرامات‌شهدا۱۳۵

08 Feb, 08:22


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
آقاي نواب پس از آزادي از زندان دولت مصدق در سال 1331 ، منزلي را در محله دولاب اجاره کرد.
ايشان در همين خانه که اتاق هاي متعددي داشت به شهيد واحدي و شهيد خليل طهماسبي که تازه ازدواج کرده بودند اتاق داده بود و علاوه بر آنها جوان هاي مجرد فدائيان اسلام هم به خانه ما مي آمدند. قاعده اين بود که مردان اين خانه با هم شام ميخوردند و زنها هم با يکديگر و سپس با هم درباره مسايل مبارزه صحبت ميکردند ودر آخر شب هر کس به اتاق خودش مي رفت و ايشان هم مي آمد مطالعه مي کرد يا نماز شب ميخواند و بعد ميخوابيد.
يک شب بر خلاف شب هاي ديگر ديدم مردان به اتاق هاي خودشان رفتند ولي از آقاي نواب خبري نشد. ابتدا احساس کردم از منزل بيرون رفته اند. اتاق ما درست روبروي درب منزل بود و اگر کسي به منزل وارد يا خارج ميشد او را مي ديدم.
وقتي بررسي کردم ديدم در منزل از داخل با آن قفل هاي قديمي قفل شده است. اين قفل ها به گونه اي بود که اگر کسي بيرون ميرفت معلوم بود و اگر کسي ميخواست داخل بيايد تا کسي آن را از داخل و پشت در برنمي داشت نمي توانست به داخل خانه بيايد. وضعيت قفل در نشان مي داد آقاي نواب از منزل خارج نشده است.

کرامات‌شهدا۱۳۵

07 Feb, 19:05


سحرگاه در خواب ديدم صاحب منزلي شده ايم که اتاق هاي آن شبيه غرفه هاي يک مسجد متصل به هم است. ناگهان ديدم امام زمان وارد شدند به خود گفتم اگر اين شخص نوراني حضرت باشند خال هاشمي بر گونه ايشان وجود دارد نگاه کردم و ديدم همين طور است با شوق و شور گفتم السلام عليک يا مولاي يا حجت الله السلام عليک يا صاحب الزمان ايشان آغوش خود را باز کرده و فاطمه دختر خردسالم را که سه ماهه بود در آغوش گرفتند.
روي پاهاي مبارک ايشان افتادم و مشکلاتم را گفتم که خانه ندارم. فرمودند خانه ات درست شد و اضافه فرمودند، کارهاي ديگرت هم درست مي شود. عرض کردم آقا مگر نواب از دوستان شما نيست؟ فرمودند ايشان از دوستان ماست. پرسيدم چرا ياري او نميکنيد؟ فرمودند چرا يار ياش ميکنيم. سپس از جيبشان چند طومار بسته شده در آورده و به من دادند و فرمودند: اين ها را بده به آقاي نواب، راجع به کارهاي ايشان است. وقتي آقا از منزل تشريف بردند بيدار شدم. اذان صبح گفته مي شد. صبح برادرم آمد و گفت آقاي نواب دستور داده وسايل منزل را به خانه اي كه در ميدان خراسان گرفته ببريم. وسايل منزل را به آنجا بياوريد. همان روز وسايل را به آن منزل انتقال داديم. از شگفتي هايي که ما پس از اين خواب در اين خانه شاهد بوديم اين بود که مقارن غروب وقتي با آقاي نواب در حياط منزل نشسته بوديم نور سبز رنگي که مانند نوري بود که در خواب ديده بودم و درخشش يک لامپ پانصد ولت را داشت در منزل ظاهر مي شد و دور خانه گردش ميکرد و من با ديدن اين نور که تقريباً هر روز مقارن مغرب پيدا مي شد با خوشحالي به آقاي نواب مي گفتم آقا نگاه کن من مطمئن هستم اين نور امام زمان به خاطر شما به اين خانه مي آيد و ايشان با تواضع خاصي ميگفت نه خانم حضور اين نور به خاطر من نيست به خاطر شماست.

کرامات‌شهدا۱۳۵

07 Feb, 19:05


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
اوائل زندگي مشترک من و آقاي نواب، مصادف با دوران مخفي ايشان بود. نيروهاي امنيتي رژيم گفته بودند اگر همسر نواب را دستگير کنيم چون آقاي نواب آدم غيوري است خودش را نشان ميدهد و معرفي ميکند. در اين دوران که منزل هاي متعددي عوض ميکرديم مشکل اصلي من اين بود که آقاي نواب در منزل نبود و من هيچ کس را به عنوان آشنا نداشتم هرچند دوستان ايشان مراقب من بودند. مدتي که به اين منوال گذشت زندگي خيلي برايم مشکل شد که چرا منزلي از خودم ندارم. توسل به امام زمان پيدا کرده و عريضه اي به حضرت نوشتم. طبق آنچه در مفاتيح نقل شده که عريضه نوشته شده در آبي جاري يا چاه انداخته شود آن را در چاهي انداخته و گفتم يا حسين بن روح عريضه ام را به آقا برسان و نماز مربوطه را هم خواندم. عصر آن روز از طرف آقاي نواب به من پيغام دادند که وسايل منزل را جمع کن و بيا. به منزل برادرم وارد شدم شب نور مدور سبز رنگي را که خيلي خوشرنگ بود ديدم فرياد زدم به اين نور سبز نگاه کنيد اين نور مقدس امام زمان است. با ديدن آن نور همه اهل منزل صلوات فرستادند

کرامات‌شهدا۱۳۵

07 Feb, 10:17


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین


راز به درجه ی عرفان رسیدن و چشم برزخی داشتن شهید محمد حسین یوسف الهی طبق روایت برادرش آقای هادی یوسف الهی : آنچه محمدحسین را به اینجا و عظمت رساند مطالعات قرآن و نهج البلاغه بود.

🔸چند سال پیش که هنوز وضعیت حجاب اینگونه نبود شبی محمدحسین را در خواب دیدم و پرسیدم ما در این اوضاع و احوال چه کنیم؟ گفت: هادی! متوسل به قرآن شوید.

#شهید_یوسف_الهی




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

06 Feb, 17:06


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

در سال ۱۳۶۹ در قسمتی از منطقه شرهانی می خواستیم تفحص کنیم. مسئولین سپاه اجازه تفحص نمی دادند. گفته بودند تنهاترین راه تان این است از این منطقه یک شهید بیاورید تا باور کنیم که در این منطقه شهید برای تفحص هست.


مشغول کار شدیم. شش روز تمام گشتیم اما خبری نشد. برای آخرین روز شروع به کار کردیم. صبح نیمه شعبان بود. نیت کردیم به یاد امام زمان (عج) بگردیم. تا ظهر هم خبری نشد. بچه ها رفتند برای استراحت. گفتم: یا امام زمان! یعنی می شود ما دست خالی برگردیم.
در همین حین چشمم خورد به دسته ای گل شقایق. با خودم گفتم: شهید که پیدا نکردیم، حداقل این گلها را ببرم برای بچه ها تا در این روز عید شاد شوند. همین که گلها را چیدم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. همان شهید مجوز کشف ۳۰۰ شهید در آن منطقه بود.
«شهید مهدی منتظر قائم»* عیدی امام زمان (عج) در روز نیمه شعبان به ما بود


@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

05 Feb, 16:01


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین


در یکی از روزهای بارانی اعزام نیرو در پادگان امام حسین (ع) همراهش بود. پیشانی بندی د رمیان گل و لای بود. خم شد و برداشتش. رویش نوشته شده بود: «یا مهدی».
گفتم: حاج آقا! از این پشانی بندها زیاد داریم. چنان نگاهی به من کرد که جا خوردم.
گفت: مغفوری زنده باشد و نام امام زمان زیر پا و در میان گل و لای باشد؟!
فوری رفت پیشانی بند را شست و در جیبش گذاشت.




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

05 Feb, 14:15


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
اول‌وآخر‌فقط‌حسین‌بن‌علی




#اسماعیل_رمضانی






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

05 Feb, 07:06


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

در محاسبات علی آقا امام زمان (عج) جای خاصی داشت.


آماده عملیاتی در رأس البیشه بودیم. مصادف بود با تولد صدام و عدنان خیر الله (وزیر جنگ حکومت صدام) گفته بود: «به چادر زنان بغداد قسم! تا ۴۸ ساعت آینده فاو را از ایرانی ها پس می گیریم». آن شب علی آقا سخنرانی حماسی ایراد کرد و در ضمن سخنرانی گفت: «عدنان خیر الله می خواهد برای صدام خوش رقصی کند اما شما برای آبروی امام زمان (عج) می جنگید».
با آن سخنرانی شور و شوق عجیبی بچه ها را فرا گرفت و خط کارخانه نمک، کنج جاده فاو بصره شکسته شد. اسم عملیات هم شد عملیات صاحب الزمان (عج).





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

04 Feb, 15:53


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
شهید سیفی نماز هایش طولانی بود. طوری نماز می خواند که انگار در عالم دیگری است.
گاهی بچه ها می گفتند تندتر بخوان.


می گفت: در تبریز پشت سر آیت الله شهید مدنی نماز می خواندیم. ایشان هم نماز را طول می داد. یکی از مأمومین گفت: حاج آقا! مقداری تندتر بخوانید. شهید آیت الله مدنی، در حالی که اشک از دیدگانش می چکید، گفت: برادر جان! می دانی با چه کسی می خواهی صحبت کنی؟
اذان را گفت. قبل از گفتن اقامه رو کرد به بچه ها و گفت: من قبل از نماز یک ذکری را در سجده می گویم. اگر شما هم دوست داشتید، بگوئید. رفت سجده و سه بار گفت که «سجدتُ لکَ یا ربِّ خاضعاً خاشعاً» در حالی که به شدت گریه می کرد.




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

04 Feb, 15:09


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین


💔چهره خوانی شهدا در سیره شهید علی محمود وند💔



شب عملیات کربلای پنج نشسته بودیم دور هم داخل سنگر. علی قرآنش را گرفته بود توی دستش و به آن تفال می زد.

یکی یکی قرآن زا باز کرد و به بچه ها گفت ” تو شهید می شوی. تو اسیر می شوی. تو هم مجروح.” نوبت من که رسید سرش را تکان داد و گفت ” تو هم سر مرو گنده بر می گردی.” کلی بهش خندیدیم و دستش انداختیم.
به شوخی گرفتیم. بعد از عملیات همه آنهایی که گفته بود درست از آب در آمد. کشیدمش کنار گفتم” چه طوری فهمیدی؟”
گفت: یک چیزهایی دیدم. نورانی شده بودند.





Keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

03 Feb, 19:42


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
خدا‌شهدارو‌یک‌دفعه‌میخره
ولی جانبازان‌ رو خورد‌ خورد




#اعصاب_روان








@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

03 Feb, 11:21


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

شهيد آيت الله سعيدی، مبارز خستگی ناپذير دوران ستم شاهی پهلوی، در زندان رژيم شاه مأموران و جلادان ناجوانمردانه با وضعی فجيع، پس از شکنجه ، در روغن داغ سوزاندنش و اینگونه رذالت خود را نشان دادند ولی نمی دانستند که با این کار او را جاودانه کردند و خود را ملعون ابدی ساختند...

بزرگراه شهيد آيت الله سعيدی(جادّه ساوه) در تهران به نام این مجاهد خستگی ناپذير است..

يادش گرامی

شادی روحش صلوات




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

02 Feb, 17:08


این قبر متعلق به یکی از دوستانش بود که او هم قبر را برای مادرش در نظر داشت، اما هادی قبل از اعزام با او صحبت کرد و او هم مادرش را راضی نمود تا مزار را برای هادی قرار دهد.
سرانجام در شب جمعه و شب اول فاطمیه، در همان مزار به خاک سپرده شد.
در وصیت‌نامه شهید محمدهادی ذوالفقاری آمده است:
«یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم. نجف شهری است که مثل تصفیه­‌کُن است که گناه‌­ها را به سرعت از آدم
می­‌گیرد و جای گناهان ثواب می‌دهد. این مولای ما خیلی مهربان است.»

کرامات‌شهدا۱۳۵

02 Feb, 17:08


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین


به حوزه علمیه نجف رفت و طلبه شد.
با نیروهای حشدالشعبی همکاری نزدیکی داشت و سه بار برای مبارزه با داعش به منطقه سامرا رفت. در ۲۶ بهمن 1393 در حومه سامرا بر اثر عملیات انتحاری بین سربازان عراقی به شهادت رسید.
وصیت کرده بود پیکرش را در سامرا، کاظمین، کربلا و نجف طواف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود، چرا که عراقی‌ها شهدای خود را فقط به یکی از حرمین می‌برند؛ اما در مورد هادی شرایط تغییر کرد. ابتدا پیکر مطهرش را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و بین‌الحرمین تشییع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد. تشییع در نجف بسیار باشکوه بود. در آخر هم تمام جمعیتی که برای تشییع پیکر هادی آمده بودند، برای تدفین به سمت وادی‌السلام رفتند. خود عراقی‌ها هم از شرکت چنین جمعیتی در مراسم تدفین شهید تعجب کرده بودند و می‌گفتند این شهید استثنایی است.
نکته مهم اینکه قطعه شهدای عراق در نجف، از حرم حضرت امیر فاصله بسیاری دارد، اما مزار هادی به حرم حضرت علی بسیار نزدیک است
@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

02 Feb, 15:04


قبل از آوردن خبر نادر هم، خواب دیدم که پنجره گردگرفته دوم را با پارچه ای تمیز می کنم. دیشب هم خواب دیدم که دارم پنجره سوم را تمیز می کنم. تورو خدا نگذار کیوان باهات بیاد جبهه. من دیگه طاقت داغ سوم را ندارم».
آخر شب رفتم جلوی در خانه کیوان و شوخی و جدی بهش گفتم که جبهه با تو نمیام جبهه. خندید و با تمسخر گفت: «نمی یایی؟ خب فکر کردی رئیس جبهه ای؟ یعنی اگه تونیایی، من نمی تونم برم جبهه؟».
موقع رفتن زهرا خانم گفت: «کیوان را می سپارمش به تو». گفتم: «نه زهرا خانوم …. بسپرش دست خدا، من که کاره ای نیستم» و رفتیم. تیر ماه شصت و پنج نادر هم نشان داد که بی معرفت نیست و کیوان را برد پیش خودش.

کرامات‌شهدا۱۳۵

02 Feb, 15:04


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

وقتی پیکر مصطفی را آوردند بهشت زهرا، موقع دفن، نادر محمدی با خودکارش گوشه کفن چیزی نوشت. موقع برگشت ازش پرسیدم چی نوشتی؟
اول از جواب دادن سرباز زد، اما وقتی اصرار مرا دید، گفت: «گوشه ی کفن مصطفی نوشتم اگه خیلی معرفت داری کاری کن تا هرچی زودتر منم بیام پهلوی تو و داداشم حمید».
زمستان ۶۲ وقتی عملیات خیبر تمام شد و شهدای عملیات را آوردند، دیدم عکس پرچم جمهوری اسلامی سر در خانه شان نصب شده و وسط پرچم عکس نادر به چشم می خورد. درست یک سال و چند ماه بعد از نوشتن روی کفن مصطفی.


وقتی می خواستند نادر را دفن کنند، دیدم کیوان گوشه کفن برادرش چیزی نوشت. بعد از دفن ازش پرسیدم چی نوشتی؟ گفت: «منم همون کاری رو انجام دادم که نادر کرد و رفت. روی کفنش نوشتم اگه خیلی معرفت داری کاری کن منم بیام پیش تو و داداشمون حمید».
چند رو بعد قرار بود دوباره عازم جبهه شویم، زهرا خانم؛ مادر کیوان آمد در خانه مان و اشک من و مادرم ار درآورد. گفت: «قبل از اینکه خبر حمید را بیاورند، خواب دیدم که دارم با پارچه ای یکی از پنجره های غبار گرفته خانه را تمیز می کنم.


@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

02 Feb, 13:18


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
پیش‌بینی‌درستتتتتتتتت😊







@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

01 Feb, 17:56


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

شهید علی چنگی
پدر شهید علی چنگی ارادت عجیبی به امیرالمؤمنین داشت. پسرش را که در فاطمیه به دنیا آمد، علی نام نهاد. نهم رمضان سال 67 به جبهه رفت و تنها حدود دو هفته در جبهه بود. شب
21 رمضان را در جبهه احیا گرفت و صبح 21 رمضان به شهادت رسید.
در نامه­‌ای که پس از شهادت به دست خانواده‌اش رسید، نوشته بود:
در شب قدر در عالم رویا مشاهده کردم که مولای ما سوار بر اسب به من نزدیک شدند. بعد کاغذی را به من دادند و گفتند: «امضا کن این شهادت­‌نامه شماست.»
من نگران مادرم بودم. مادر ناراحتی قلبی داشت.
آقا فرمودند: «نگران نباش، مادرت هم امضا کرده.»
من برگه را گرفتم. در آن برگه تاریخ دقیق و محل شهادت من نوشته شده بودند. حتی نوشته شده بود که من و حسین و... که از دوستان هم هستیم، با هم و در صبح 21 رمضان در منطقه غرب شهید می‌­شویم. خوشحال شدم و سریع شهادت‌­نامه­‌ام را امضا کردم.





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

01 Feb, 17:27


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
هم سلامتی‌شو‌ داد هم
کرامتش‌ رو



#قهرمان




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

01 Feb, 15:22


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
مادر شهید فرزندش را بعد
از شهادت میبیند






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

01 Feb, 10:27


بسم‌رب‌الشهدا
قرار بود عملیات شهید چمران را انجام بدیم، فرماندهان در مقر لشکر ۱۶ زرهی قزوین در اهواز برای جمع بندی نهایی جمع شده بودند. برخی از فرماندهان با ادعای اینکه شناسایی کامل نیست، با اصل عملیات مخالفت می کردند. حاجی گوشه ای آرام نشسته بود. علی ناصری بهش گفت: بچه ها خیلی زحمت کشیده اند و شناسایی ها کامل است. حاجی گفت: کاری نداشته باش. بگذار به موقعش.


وقتی همه صحبت ها تمام شد، حاجی از جمع سه صلوات گرفت و شروع کرد به صحبت کردن.
«ما اینجا نیامده ایم که درباره انجام شدن یا نشدن عملیات صحبت کنیم. از نظر ما انجام عملیات قطعی است. ما برای انجام آخرین هماهنگی ها گرد هم جمع شده ایم. اگر فرماندهانی آمادگی ندارند من خودم با نیروهایم عملیات را انجام می دهیم».
و ادامه داد:«یکی از برادران مؤمن و مورد اعتماد، امام زمان (عج) را در خواب دیده است. ایشان فرموده اند که این عملیات باید انجام بگیرد و از شما بیش از یک نفر شهید نخواهد شد».
با صحبت های حاجی، جو عوض شد و فرماندهان با تکبیر موافقت خود را اعلام کردند. عملیات که انجام شد بسیار موفقیت آمیز بود و همان طور که حضرت فرموده بود، فقط “سید کریم مزرعه” به شهادت رسید.

کرامات‌شهدا۱۳۵

01 Feb, 09:06


بسم‌رب‌الشهدا‌والصدیقین
از کاباره تا دفاع مقدس



#شهید_شاهرخ_ضرغام





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

30 Jan, 18:28


بسم‌رب‌الشهدا‌والصدیقین

سر جدا شده ی شهید ابولقاسم ملاحسینی‌ اردکانی



#مادر




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

30 Jan, 14:10


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

💠 برات شهادتش را از حضرت زهرا س گرفت ،،👇👇👇👇👇👇
هر وقت وضو می گرفت، می دیدم دست هایش را به سمت آسمان می کشد و می گوید: «خدایا به حق حضرت زهرا(س) شهادت را نصیبم کن!»
آن شب دیدم در اتاقش نشسته و وسایلش را جمع می کند. هر چه پرسیدم مادر چه می کنی؟
گفت:« نگران نباش، مادر!».
صبح دیدم حوله دست گرفته و دمپایی پا کرده است. گفتم کجا؟
گفت: « برای حمام می روم کوار!»
حرفش را باور کردم. ساعتی بعد یکی از دوستانش آمد و گفت: «قربان به جبهه رفت!»
با نگرانی پدرش را فرستادم کوار دنبالش. ساعتی بعد شوهرم دست خالی آمد و گفت:« تا پای اتوبوس هم رفتم، دستش را گرفتم و گفتم برگرد که مادر دارد دق میکند!»
گفت: «پدر تو را به حضرت زهرا قسم می دهم که مانعم نشو، سلام من را به مادر برسان و بگو من باید بروم تا شهید شوم!»
39 روز بعد جنازه اش را آوردند. خودم را روی جنازه انداختم، دستم به پهلویش خورد. دستم را برداشتم دیدم آغشته به خون است. خون را به صورتم کشیدم و گفتم:«مادر امیدوارم خونت مرا شفاعت کند!»

#شهید قربانعلی امانی
از کوار استان فارس



@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

30 Jan, 11:32


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

خداوند بالای سر دوکوهه توی آسمان، یک دوکوهه ساخته که همه شهدا می ایند آن جا
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
آخرین محرم حیات عباس بود. یکی دو روز قبل از شهادتش بود که هوای پادگان دو کوهه را کردیم. با هم از اندیمشک پیاده آمدیم دو کوهه.


بین راه نوحه می خواندیم و گریه می کردیم. روی پل دوکوهه که رسیدیم، عباس گفت: خواب از اکبر محمدی بخش دیدم که می خواهم برایت تعریف کنم. اکبر محمدی از دوستان صمیمی عباس بود که سال ۷۲ بر اثر تصادف مرحوم شد.
گفت: چند شب پیش خواب اکبر را دیدم. کلی با هم صحبت کردیم. من از شهدا می گفتم و او از اخبار آن طرف.
ازش پرسیدم: اکبر! شما دوکوهه هم می آئید؟
گفت: خداوند بالای سر دوکوهه توی آسمان، یک دوکوهه ساخته که
همه شهدا می ایند آن جا.
راوی: عباس قنبری
کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر:



@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

20 Jan, 10:45


بسم‌رب‌الشهدا‌والصدیقین
تا یار که را خواهد و میلش
به که باشد






#توبه




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

19 Jan, 19:40


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
چهار شهید در یک قاب






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

19 Jan, 17:17


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

الله‌اکبر از دست شهدا

داستان عجیب فرزند شهید مدافع حرم که باباش بعد از شهادتش پسرش را داماد کرد گوش کنید و یقین کنید که لشکری از شهدا حامی متوسلین به آنها هستند التماس دعا






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

19 Jan, 15:53


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین



#رفاقت_شفاعت



شهید مصطفی صدرزاده
شهید مرتضی عطایی




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

19 Jan, 10:17


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

توسل‌به‌حضرت‌زهرا





#شهید_قاسم_سلیمانی





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

18 Jan, 17:44


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین



#رجعت




#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

18 Jan, 16:12


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین



#رضای_خدا





#شهید_حسین_خرازی






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

18 Jan, 14:52


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
#کربلا




#سید_مرتضی_آوینی






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

18 Jan, 09:00


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
#خدمت_به_مردم




#شهید_مجید_قربانخانی






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

17 Jan, 18:24


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین




#رفیق





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

17 Jan, 18:08


بسم‌رب‌الشهدا‌والصدیقین

کبوتری‌که‌طاقت‌دوری‌
صاحبش‌رانداشت





شهیدسیدحسن‌ولی‌واسکسی




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

17 Jan, 13:46


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین



حضور ‌حضرت‌زهرا





#شهید_قاسم_سلیمانی





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

16 Jan, 19:49


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
همه شهید شدن







@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

16 Jan, 18:34


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین



مادرمظلوم





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

16 Jan, 18:32


بسم‌رب‌الحسین


#شب_جمعه





#حمید_دادوندی





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

16 Jan, 13:57


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

#تلنگر


#شهید_سید_مرتضی_آوینی





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

16 Jan, 09:01


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین


#ترس_از_شهادت







آقامحسن‌وزوایی





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

15 Jan, 19:53


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
بزرگ‌مردان کوچک



#شهید_مرحمت_بالا_زاده





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

15 Jan, 17:32


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین


🌸 به یاد آنها که در روز پدر؛ تنها قابی از پدرشان در آغوش شان است ،😭
#شهید_شیری_جعفرزاده



@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

15 Jan, 08:11


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
شهداشاهراه‌رسیدن‌به‌خدا


#شهید_محمد_ابراهیم_همت






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

01 Jan, 10:34


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
📹 روایتی از درون قبر شهید#يوسف_الهی، هنگام دفن شهید سردار سليمانی







@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

31 Dec, 14:08


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقیآیا شهدا می‌توانند حاجت‌های ما را بدهند؟

#استاد_شجاعی






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

31 Dec, 09:11


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

شهید مسعود فراهانی


گوشت تنش را بریدن
تازه دیپلمش را گرفته بود که جنگ شروع شد. چون سربازی نرفته بود، دنبال این بود که راهی جبهه شود. با دوستانش از طریق سپاه شاهین‌شهر اصفهان در اواخر مهر ۵۹ عازم جبهه غرب شد. در اوایل آذر ماه وقتی همراه با همرزمانش از سردشت به سنندج رفت، طی حمله کومله‌ها، آقا مسعود از ناحیه گلو دچار جراحت سطحی شد. دوستانش که قصد داشتند او را به درمانگاهی ببرند، در کمین کومله‌ها قرار گرفتند و به این ترتیب آقا مسعود اسیر کومله‌ها شد. خیلی او را شکنجه کردند، ‌حتی گوشت بدنش را بریدند تا به خیال خودشان از او اطلاعات بگیرند، در نهایت روز ۹ آذر ماه ۵۹ تیر خلاص را به قلبش زدند و بعد از شهادتش او را در کنار جاده رها کردند.






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

29 Dec, 19:20


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

شجاعت و حسن باقری









@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

29 Dec, 18:39


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

🎥 روایت حاج مهدی رسولی از کسی که حاج قاسم را دفن کرده و ایشان را در خواب می‌بیند و از ایشان سوالاتی می‌کند که مهم ترین سوال ایشان از حاج قاسم این بود که لحظه انفجار چه حالی داشتی حاجی؟
حاجی جواب داد...
😭😭😭
#مهدی_رسولی #خواب_حاج_قاسم
#حاج_قاسم_سلیمانی #جانفدا





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

28 Dec, 12:49


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین




🎥گریه‌های عاشقانه شهدای مدافع‌حرم مازندرانی در زیارت حرم مطهر بنت‌الحسین حضرت‌رقیه سلام‌الله‌علیها💔

چه گفتید که رقیه سلام‌الله‌علیها خریدارتون شد🥲❤️‍🩹
#شهدای_خانطومان







@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

27 Dec, 17:27


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

📌اعجوبۀ عرفان دفاع مقدس

صوت وصیت‌نامۀ عجیب عارف "12 ساله" با صدای خود شهید!

◾️۲۷ بهمن، سالگرد شهادت رضا پناهی






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

26 Dec, 10:27


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
تمرین فوتبال با سر شهید محسن حججی







@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

23 Dec, 08:05


بسم‌رب‌الشهدا والصدیقین
خنده ی بعد از شهادت

عکس پیش رو تصویر شهید منتش است که بعد از شهادت لبخندی زیبا بر چهره‌اش نقش بسته است. این عکس لحظاتی پس از پایان آیین غسل و کفن گرفته شده است.






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

21 Dec, 09:35


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین


به عشقِ ابراهیم هادی محجبه شد🫀

🕊اینجا هیات #دختران_انقلاب است با حضور خواهر شهید ابراهیم هادی و شهید گمنام..




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

21 Dec, 09:31


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
عزیز مادرش






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

16 Dec, 16:26


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

تنها کسی برایت می‌ماند
حسین است و لاغیر




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

16 Dec, 11:12


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
نماز در وسط معرکه هنر شهید حسین بادپا

راوی:شهید مصطفی صدرزاده





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

15 Dec, 15:04


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
عکسی از دختر ۴ ساله ی سوری
که برای یاوه گویان درس بزرگیس




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

14 Dec, 08:22


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
مستند زندگینامه ی شهید
سعید چندانی شهید‌ سنی
مذهبی که‌امام زمان و حضرت زهرا
را دید





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

12 Dec, 18:42


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
🌱شهید جلال افشار

شهید جلال افشار از شاگردان خاص آیت الله بهاءالدینی بود؛ یک بار ایشان به جمع طلبه ها وارد شدند و فرمودند:
« بین شما یکی از سربازان #امام_زمان عجل الله است و به زودی از میان شما می رود.»

بعدها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت استادش،
آیت الله بهاءالدینی بی اختیار گریه کردند و طوری که اشک هایشان از گونه سرازیر می‌شد و روی عکس جلال می افتاد.
فرمودند: امام زمان عجل الله از من یک سرباز می خواستند من هم آقای افشار و معرفی کردم، اشک من اشک شوق است...
از مزار جلال نور خاصی به سوی آسمان ساعد است...

شهید #جلال_افشار





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

12 Dec, 09:41


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
جگر گوشه ی کدام مادری؟









@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

11 Dec, 13:27


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

شهید مصطفی صدرزاده و هنر دل کندن








@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

11 Dec, 08:22


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین





حسین بی کسای عالم






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

10 Dec, 08:28


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
راست می‌گفت همه داراییم
فدای حضرت زینب














@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

09 Dec, 16:16


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
خبر از آینده







@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

09 Dec, 14:19


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
کشف پیکر شهید همراه با
معجزه






پر بودن قمقمه ی آب شهید بعد از ۳۹ سال

کرامات‌شهدا۱۳۵

21 Oct, 19:15


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
حرفهای طلایی ابراهیم هادی





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

15 Oct, 09:49


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

#مبارزه



شهید عباس ورامینی‌





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

14 Oct, 14:58


بسم‌رب‌الحسین
یاابوفاضل





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

05 Oct, 16:07


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

بدون شرح






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

02 Oct, 08:33


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین


شهید حسین بادپا مثل مولایش
از نماز اول وقت حفاظت می‌کرد
و در معرکه هم نماز را فراموش نمی‌کرد





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

01 Oct, 10:14


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین



شهید‌مجید‌پازوکی‌دنبال
گلوله‌ی‌مخصوص‌خودش‌
می‌گشت







@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

19 Sep, 08:50


بسم‌‌رب‌الحسین
سخنان‌استثنایی‌شیخ اسماعیل رمضانی
در باب مذهبی‌های خطرناک






@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

18 Sep, 15:17


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
بدون شرح





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

12 Sep, 15:10


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

شهید مهدی زین الدین وفضیلت شب جمعه ها





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

11 Sep, 15:24


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
مصطفی چمران
و صحبت‌های درخشانش





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

11 Sep, 07:16


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین


حسین معز غلامی
شهید مدافع حرم



@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

10 Sep, 18:43


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
علی رضا کریمی
تخصص:دادن حاجت کربلا




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

02 Sep, 07:58


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

#زائر اربعین





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

23 Aug, 19:18


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
بوسه پدر شهید بر روی سر بریده اش



#شهید_رضا_رضاییان






@keramate_shohad69

کرامات‌شهدا۱۳۵

23 Aug, 08:17


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
به یاد سردار بی سر


"شهید حجت اللّه صنعتکار"


فرمانده گروهان


شهادت= اسفند ۶۳، عملیات بدر


مزار= گلزار شهدای قزوین





@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

22 Aug, 19:00


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
روضه ی حضرت زهرا با صدای شهید تورجی زاده







@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

14 Aug, 20:53


این خانوم کوچولو اسمش بیسان الیازوریه
۴ آگوست ۲۰۲۲ به دنیا اومد و ۴ دسامبر ۲۰۲۳ توسط اسرائیل کشته شد.

یکی از ۲۰۱۰ طفل کشته شده در غزه💔



@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

12 Aug, 18:20


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین
دورت بگردم طفل شهید 🥹🥹😭😭


چشم‌هایش .... 🇵🇸




@Keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

12 Aug, 16:27


بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین

دروصیتش‌میدانست‌که‌شهیدمیشود

قسمتی از وصیت‌نامه شهید سید احمد پلارک:

«مادر! توجه کن! اگر من به زیارت امام رضا (ع) می رفتم، مگر شما نگران بودید، بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. حال شما اصلا نباید نگران باشید، چراکه من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می روم. پس همچون مادران شهیدپرور، استوار و محکم باش و هر کس خواست کار خلافی بر ضد انقلاب انجام دهد، جلویش بایست، حتی اگر از نزدیکترین کسان باشند.




@keramate_shohada69

کرامات‌شهدا۱۳۵

10 Aug, 09:59


در گردان معروف به مقام شفا بود

سید ابوالفضل 17ساله از روستای سراجه قم هم در همان هنگامه خون و آتش دل بی قراری داشت، روح بزرگش در کالبد بدن کوچکش جا نمی گرفت و آماده اوج گرفتن بود از قفس تن خاکی و سرانجام در همان نوجوانی در 24 اردیبهشت سال 64بود که عازم جبهه جنوب شد.


یک بار در عملیات بدر زخمی شد، پزشکی عملش کرد خوب نشده بود که دوباره عازم شد، آرام نداشت به شب های عملیات که می رسید اشک می ریخت و مادرش زهرا (س) را صدا می کرد، فرمانده دنبال صدا در تاریکی می گشت تا به جسم بی هوش سید ابوالفضل شیخ زاده (حسینی) می رسد.

سید ابوالفضل در وصیت نامه اش نیز شهادت را اینگونه آرزو می کند: الهی ثواب شهیدان در راهت را به ما عنایت فرما . از خدا می خواهم شمع باشم و نور دهم و نمونه ای از مبارزهٔ کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم و باطل باشم .صورت معصومی داشت شهید سید محسن روحانی از فرمانده هان جنگ تحمیلی در وصف این شهید گفته است، صورتش معصوم بود از او می خواستیم تا بالای مناره مسجد رود و همه او را ببینند و سپس عازم جبهه شوند .

سفره غذای رزمنده ها که پهن می شد ، سقا می شد و آب دست رزمنده ها می داد در وصایایش نیز نوشته است، "پدر و مادرم فرزندتان به راه خطایی نرفته بلکه راه و مقصد اصلی او مقصد الله است امیدوارم که این فرزند حقیر خود را حلال کنید که من با این همه زحمت در جلوی خدا روسیاه نباشم مرا یک موقع تنهایی یکجا دفن نکنید بلکه مرا در جمع شهدای جنگ تحمیلی دفن کنید و به یاد من سقاخانه ای بر مزارم بسازید که مردم از آب آن استفاده کنند. "

"مبادا برای من گریه و زاری بکنید ولی به یاد امام حسین(ع) پیراهن مشکی به تن کنید تا در عزاداری امام حسین(ع) شریک باشم. خواهرم گریه کند ولی به یاد گریه های زینب(س) که برای حسین(ع) می کرد و او نیز برای حسین (ع)گریه کند و به برادرانم توصیه می کنم که وقتی به تکلیف رسیدند برای یاری اسلام بپاخیزند.