یارانِ کهن که بنده بودم همهرا
در بند جفای خود شنودم همهرا
زنهار! ز کس وفا مجویید که من
دیدم همهرا و آزمودم همهرا*
از بسکه مرا دولت بیدار، کم است
گفتن نتوان که چند مقدار کم است
رنجی است فراقت که کمش بسیار است
عیشی است وصال تو که بسیار کم است
در عالم بیوفا کسی خرّم نیست
شادیّ و نشاط در بنیآدم نیست
آنکس که در این زمانه اورا غم نیست
یا آدم نیست یا از این عالم نیست
بیروی تو ام هست ملالی که مپرس
وز زندگی خود انفعالی که مپرس
هرلحظه چهپرسی؟ که بگو حال تو چیست
دور از تو... فتادهام به حالی که مپرس
دیوان هلالی جغتایی، به کوشش سعید نفیسی، ص ۲۱۳ تا ۲۱۵
*این مضمون به صورت "دیدم همهرا و آزمودم تو بهی" پیش از هلالی، در یک رباعی مشهور کهن و به نقل از جنگها و تذکرهها و دیوانها، به شاعرانی چون: اثیر اخسیکتی، حسن غزنوی و مستنصر سامانی نسبت یافته است.
#شکایت
#هلالی_جغتایی
#رباعی
https://t.me/drmomoradi