دیوانهای که نمیترسد و پا پس نمیکشد و میجنگد و میدود و خراب میکند و میسازد .
دیوانهای که خیلی وقتها بدون هیچ محافظهکاری و احتیاطی ، میزند به قلب حادثهها و خونین و مالین اما با دستهایی پر باز میگردد .
من میدانم که هر کجا رشدی کردم و ارتقایی یافتم و گام بلندی برداشتم ، او بود که در من حکمرانی میکرد .
او بود که میگفت : نترس ! برو ، بیفت ، زخمی شو ، آسیب ببین ، شکست بخور ، اما تلاش کن و ادامه بده .
او بود که میگفت : خوب است که داری میافتی و رنج میکشی و تاوان میدهی و شکست میخوری ؛
این یعنی از خیلیهایی که نشستهاند تا آسیب نبینند و زمین نخورند ، جلوتری !
جنگجوی دیوانهای در من هست که زخمیِ نبردهای هولناک بسیاریست و هنوز بهبود نیافته ؛
اما به وقتش دوباره بلند میشود ، خودش را میتکاند ، محکمتر از همیشه میایستد و همه چیز را درست میکند .
نه وقت برای غصه خوردن درباره گذشتمو دارم نه حوصله برای ترس از آیندم، هرچی شده حتما باید میشده!
هرچی هم قراره بشه، حتما باید پیش بیاد و تجربش کنم...
ترجیح میدم فقط زندگی کنم
فقط زندگی!
همین.
حرف شب:
یادت نره
حتی اگه بد بودی ، خوب هم بودی .
اگه تلخ بودی ، شیرین هم بودی .
خودت رو با بدیهات به یاد نیار !
شبتون خوش🌹