ایرانِ بزرگِ فرهنگی @irbozorg Channel on Telegram

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

@irbozorg


چون‌که ایران دلِ زمین باشد
دل ز تن بِه بُوَد یقین باشد

در اینستاگرام همراه ما باشید:
http://instagram.com/irbozorg

ایرانِ بزرگِ فرهنگی (Persian)

با خوش آمدید به کانال تلگرامی 'ایرانِ بزرگِ فرهنگی' یا همان 'irbozorg'. این کانال با هدف ترویج فرهنگ و هنر ایرانی تأسیس شده است. اگر به فرهنگ و تاریخ ایران علاقه‌مند هستید، این کانال برای شماست. در این کانال شما می‌توانید با آثار هنرمندان و نویسندگان برجسته ایرانی آشنا شوید و در خصوص مباحث فرهنگی و هنری بحث و گفتگو کنید. بنابراین، اگر دوست دارید در محیطی فرهنگی و آموزشی فعالیت کنید، به کانال 'ایرانِ بزرگِ فرهنگی' بپیوندید. همچنین می‌توانید ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید تا از آخرین اخبار و مطالب ما مطلع شوید: http://instagram.com/irbozorg

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

13 Jan, 10:47


‏زبان مردم آذربایجان تا ۳۷۰ سال پیش هنوز تُرکی نشده بود.

برخلاف نظر برخی از دانشمندان و محقّقین کنونی که قائل به دگرگونی کامل زبان پیشین مردم آذرآبادگان از پهلوی آذری به ترکی ـ با شروع دوره‌ی حکومت صفویان ـ هستند، مشاهده می‌کنیم که این زبان یعنی پهلوی آذری تا اواسط و حتی اواخر دوره‌ی صفویه دارای دایره‌ی گویشور بسیار بالایی بوده است.

آثار و نسخه‌های مهمّ تاریخی و ادبی به دست آمده از زبان پهلوی آذری به عنوان زبان پیشین مردم آذرآبادگان که از قرن دوم تا قرن یازده هجری دارای پراکندگی زمانی هست‌، نشانگر پروسه‌ی نسبتاً طولانی و زمان‌بر این دگرگونی می‌باشد و نظریّه‌ی تغییر ناگهانی و برق‌آسا را کاملاً زیر سؤال می‌برد؛ البته لازم به ذکر است این دگرگونی در مقاطعی دارای سرعت بیشتری بوده است.

برای نمونه، اولیا چلبی جهانگرد عثمانی در صفحه‌ی ۲۶۹ از جلد دوم کتاب خود در مورد زبان زنان شهر مراغه در ۳۷۰ سال پیش می‌نگارد:
«قادینلری اکثریا بهلوی دیلنجه کفت و کو ادیلر»؛
ترجمه به پارسی: «زنانش اکثراً به زبان پهلوی گفت‌و‌گو می‌کنند».

در بالا فایلی از کتاب رساله‌ی روحی اُنارجانی برای دانلود گذاشته‌ایم. این کتاب در سده دهم هجری توسّط شخصی با نام انارجانی از شاعران آذربایجانی در شرح زبان و آداب رسوم مردم تبریز نگاشته شده است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

12 Jan, 04:54


‏اصطلاح دقیق‌تر برای پان‌های قومی «نفرت‌پراکن قومی» است. نفرت‌پراکنی قومی یک استراتژی و هزار تاکتیک دارد. تاکتیک‌های آن‌ها اصلا مهم نیستند. چون ماه پشت ابر نمی‌ماند. جعلیاتی که پان‌های قومی به عنوان تاکتیک جنگی خود ایراد می‌کنند هیچ اهمیّتی ندارند. حقیقت حتّی در باکو و ترکیه که واقعیّت خود را بر مبنای جعل استوار کرده‌اند روزی آشکار می‌شود.

امّا در لفافه‌ی همه‌ی این جعلیات تاکتیکی، باید متوجّه استراتژی پان‌ها شد:
«نفرت پراکنی قومی»

همان‌طور که اگر شاه آفیس خود را ترک نمی‌کرد، هیچ انقلابی به پیروزی نمی‌رسید، مادامی که تن به نفرت‌پراکنی ندهید، تمام تاکتیک‌های پان‌ها اخته می‌ماند. و در این راستا دقّت کنید:

۱. قومی با عنوان فارس وجود خارجی ندارد. پان‌ها به شدّت به این نیاز دارند تا زبان فارسی که زبانِ ملّی و عمومی ایران است را به عنوان زبانی قومی جا بزنند.

۲. زبان فارسی، زبان تاریخی ایران است. یعنی برخلاف فرانسه، ترکیه یا کشورهای مبتنی بر ناسیونالیسم اروپایی، هیچ قدرت سیاسی در پس این زبان نبوده تا از طریق آن، گروه خاصّی از مردم را با جدا کردن از بقیه، از ساحت قوم به حیثیّت ملّت بودن برکشد و زبان آن‌ها را زبان ملّی کند.

۳. جدال همه‌ی کشورهای پیرامون ایران با ایران، به این خاطر است که آن‌ها خواهی نخواهی دنباله‌ی تمدّن ایرانی اند، امّا چون گرفتار نوع مبتذل ناسیونالیسم اروپایی اند، مجبور اند تا برای حیثیت یافتن، خود را در تضاد با تاریخ و فرهنگ مادر خود بنمایانند. این کشورها اگر به اصول تاریخ و فرهنگ خود وفادار بمانند، آن «غیریّت»ی را که لازم دارند تا از طریق آن «دولت‌ملّت» خاص خود را جعل کنند، در اختیار نخواهند داشت.

۴. تا ج‌ا پابرجاست، امکان پدافند موثّر علیه نفرت‌پراکنی‌قومی را نخواهیم داشت. تا بازپس‌گرفتن دوباره‌ی ایران، با جعلیّات پان‌ها مقابله کنید، بی‌آن‌که اسیر نفرت‌پراکنی آن‌ها شوید.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

11 Jan, 18:26


زبان فارسی، زبانِ «تاریخی»، «عمومی» و «ملّی» ایران است.

این‌که در قانون اساسی جمهوری اسلامی، عنوان «رسمی» به آن افزوده شده، چیزی به شخصیّت زبان ملّی ایران نمی‌افزاید؛ تاریخی بودن زبان فارسی انقدر طبیعی بوده که در قانون اساسی مشروطه ضرورتی حتّی به ذکر کردن نام آن نبوده است. امّا از آن‌جا که ج‌ا دست به هرچه بزند، آن را ملوّث می‌کند، با نام آوردن از رسمی بودن زبان فارسی، بابِ دستمالی شدن موضوع زبان‌ها را باز کرده است.

در آینده، با بازپس‌گیری ایران، و رجعت به قانون اساسی مشروطه، بابت دسته‌گلی که ج‌ا با نگاه ژاکوبنی خود به قانون اساسی فرانسه به آب داده، احتمالا نیاز باشد که موضوع زبان‌ها در ایران تعریف بشود که طبیعتا جهت تاکید بر تاریخی، ملّی و عمومی بودن زبان فارسی، مجبور باشیم به وجه سیویل‌لا، آن را از نو موکّد بسازیم. ضمن آن‌که تمام زبان‌های دیگر ایرانی محترم اند و حقّ گسترش ادبیات خود را اگر نفرت‌پراکنانه نباشد دارا خواهند بود.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

08 Jan, 04:20


کشف حجاب چگونه اجرا شد؟ (۲)

در شهر قم پس از کشف حجاب، مجالسی تشکیل شد با حضور رؤسای ادارات که از بانوان مختلف دعوت به عمل می‌آمد.

در آن مجلس به نوشیدن مسکرات و قمار می‌پرداختند که حکومت پس از اطّلاع از آن به‌شدّت با آن برخورد کرد. در همین زمینه در بخشنامهٔ حاکم خراسان به ادارات متبوعهٔ خویش رعایت عفّت و حیا و عدم پرهیز از زور و اجبار در فرآیند کشف حجاب را گوشزد می‌کند. البته در این میان خودسری‌های مأمورین جزء هم بوده است که حتّی رؤسای آن‌ها با اعمال زورگویانهٔ زیردستان خویش موافق نبوده‌اند.

امّا بایست دید کشف حجاب در آن زمان به چه معنا بوده است؟!
نوشین احمدی خراسانی می‌گوید: «حجابی که رضاشاه آن را کشف کرد چیزی فراتر از حجابی بود که امروز ما آن را به‌عنوان حجاب می‌شناسیم و حتّی فراتر از چادر سیاه بود. حجاب زنان در آن روز ایران (چاقچور و چادر و پیچه و روبنده) را شاید بتوان با برقع‌پوشان امروز در اروپا قیاس کرد.

فرخ‌رو پارسا، وزیر آموزش در دولت پهلوی دوم می‌گوید: «آن روزها چادر مانعی بود در راه تحصیل کردن و مدرسه و دانشگاه رفتن و اصولاً دختری که چادر به سر داشت فکر می کرد که تحصیل علم نباید بکند، ولی امروز دیگر این فکر وجود ندارد». یاسمین رستم‌کلایی درهمین مورد چنین بیان می کند: «اغلب پذیرفته شده که بی‌حجابی به‌معنای باز کردن و نشان دادن سر و موی زن است. با این حال، پژوهش دقیق‌تر نشان می‌دهد که کشف حجاب در دورهٔ رضاشاه بیشتر به‌معنای برداشتن پوشش صورت و چادر به سبک ایرانی بوده تا باز کردن کامل سر.

مریم فیروز در ذکر خاطره‌ای به حجاب سفت و سخت و متفاوت آن روز اشاره می‌کند: «یک‌بار من با چادر و جوراب روشن در اتومبیل نشسته بودم و می رفتیم. در بین راه پدرم مرا دید و بعد سؤال کرد که تو با پای برهنه رفته بودی؟ گفتم خیر، جوراب روشن پوشیده بودم. گفت: وقتی که من آن جوراب را اشتباه بگیرم و خیال کنم که پایت برهنه بوده، دیگران هم همین تصوّر را خواهند داشت. دیگر حق نداری این جوراب را بپوشی. همان طور که مشاهده شد حجاب آن روز بالکل متفاوت با حجاب امروزین بوده است.

حجابی که نتیجهٔ عملی آن محرومیّت زنان از فعالیّت‌های اجتماعی و سیاسی بود و وی را صرفاً به نقش یک ابژهٔ جنسی برای مرد و دستگاه فرزندپروری تقلیل می‌داد. اصولاً زنان ایرانی تا پیش از کشف حجاب نقشی در اجتماع و ساختن آیندهٔ مملکت نداشتند. آرتور میلسپو که برای سامان دادن دستگاه اداری ایران در اوایل سدهٔ بیست به کشور سفر کرده بود می‌گوید: «هیچ گاه فرصتی دست نداد تا با خانمی ایرانی ملاقات و صحبت بنمایم، چون آنان در محیط اجتماعی و اداری که در آن به سر می‌بردم، نقشی نداشتند و جز معدودی از زنان که به‌صورت معلّم مدارس دخترانه و یا کارمند پلیس خدمت می‌کنند، هیچ زنی در استخدام ادارات نیست».

تا پیش از کشف حجاب، زنانی که خواستار انتخاب پوشش خویش بودند هماره توسط متعصّبان مورد آزار و اذیّت قرار می‌گرفتند ولی پس از این واقعه احدی جرئت تعرّض به آن‌ها را نداشت. زندخت شیرازی درهمین زمینه می‌گوید: «تا پیش از کشف حجاب به‌علّت آزادی‌خواهی و خواستن آزادی نسوان بارها مورد تحقیر و تکفیرملایان و بی‌مهری یاران و آشنایان قرارگرفتم».

مهدی صلاح که یکی از منتقدین کشف حجاب رضاشاه است می‌نویسد: «کشف حجاب موجب شد تا زن ایرانی از پرده بیرون آمده، این بیرون آمدن، وی را قادر سازد تا در جریانات اجتماعی و اقتصادی جامعه نقش فعّال‌تر از قبل به‌عهده داشته باشد، به مدارس جدید راه یابد و حتّی به تحصیلات عالیهٔ دانشگاهی بپردازد، در صنایع به کار بپردازد و حضور اجتماعی او در کار درمانی کشور در بهداشت و سلامت جامعه مؤثر واقع شود» پس از کشف حجاب تحرّک اجتماعی عظیمی درطبقهٔ نسوان جامعه رخ داد. چه در حوزهٔ آموزش و چه در حوزه‌های درمان و سیاسی.

در حوزهٔ آموزش می‌توان اشاره کرد: تعداد دانش‌آموزان دختر در سال ۱۳۰۱ مقارن با روی کارآمدن رضاشاه ۷۵۹۲ نفر بود که در سال ۱۳۲۰، یعنی در پایان حکومت رضاشاه این عدد به ۸۸۱۹۵ نفر رسید. این آمار در سال ۱۳۱۳ یعنی یک سال قبل از کشف حجاب ۴۵۵۴۲ نفر بود یعنی پس از کشف حجاب آمار دانش‌آموزان دو برابرشد. از سال ۱۳۱۴ تا سال ۱۳۲۰ آمار باسوادان کشور برمبنای تحصیلات جدید (تحصیلات در دبستان‌ها و دبیرستان‌ها که در مقابل تحصیلات مکتبی و حوزوی قرار می‌گرفت) قریب به ۱۰ درصد افزایش یافت که سهم عمدهٔ آن متعلّق به زنان است.

در حوزهٔ سیاسی و اجتماعی زنانی که پس از کشف حجاب موفّق به ادامهٔ تحصیل شدند، در دوران پهلوی دوم مشاغل مهم نایب‌السلطنهٔ وزارت و سفارت و کارمندی ادارات مختلف را کسب کردند. فرح دیبا، فرخ‌رو پارسا، مهرانگیز دولتشاهی، مهناز افخمی، لیلی ارجمند و ده‌ها زن دیگر مثال‌هایی از این دست اند.


مقالهٔ بررسی تطبیقی کشف حجاب و حجاب اجباری، بهروز حسینی، فصل سوم، شمارهٔ ششم فصل‌نامهٔ ایران بزرگ فرهنگی

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

06 Jan, 21:15


کشف حجاب چگونه اجرا شد؟ (۱)

فرآیند اجرا و قانونی کردن کشف حجاب نزدیک به یک سال پیش از واقعهٔ ۱۷ دی ماه شروع شد.

وزیر فرهنگ و معارف وقت، علی اصغر حکمت در این‌باره می‌گوید: «در یکی از روزهای تیرماه ۱۳۱۳ در قصر سعدآباد جلسهٔ هیئت وزرا برگزارشد که رضاشاه رو به وزیرمعارف کرده و گفت: سابقاً به کفیل معارف دستور داده‌ام برای رفع روپوشیدن زنان اقدام نماید، امّا او نخواست یا نتوانست و کاری نکرد. حالا باید شما در این کار با کمال متانت و حسن تدبیر اقدام کنید که این رسم دیرین که برخلاف تمدّن است از میان برداشته شود».

پس از این دستور بود که حکمت در گام نخست، هیئتی از زنان متجدّد و تحصیل‌کرده گرد هم آورد و کانونی به‌نام کانون بانوان تشکیل داد تا برای نیل به مقصود کشف حجاب، کمک و همیار وی و دولت باشند. از جمله این زنان می‌توان به خانم‌ها فاطمه سیّاح، هاجر تربیت، بدرالملوک بامداد، صدیقه دولت‌آبادی و... اشاره نمود. اوّلین رئیس این کانون خانم صدیقه دولت‌آبادی بود.

از جمله برنامه‌های این کانون این بود که از افراد ذی‌نفوذ و رجال و بانوان تحصیل‌کرده دعوت به عمل آورده و با برگزاری سخنرانی‌های مختلف دربارهٔ مقام زن در جامعه و نقش اثرگذارش داد سخن سردهند تا از لحاظ فکری زمینه برای اقدام کشف حجاب آماده شود. به‌غیر از تأسیس کانون بانوان اقدامات دیگری برای زمینه‌چینی انجام شد. از جمله می‌توان به برگزاری کلاس‌های تربیت بدنی و ژیمناستیک برای دختران دانش‌آموز تا انتشار مقاله‌هایی در نقد حجاب اشاره نمود.

همچنین «بازرسان وزات فرهنگ مأموریت یافتند به مدارس دخترانه بروند و به‌تدریج با پندها و سخنان مستدل خود، شاگردان را آمادهٔ ترک چادر کنند». این برنامه‌ها و زمینه‌چینی‌ها ادامه داشت تا بالاخره در آبان ۱۳۱۴، علی‌اصغر حکمت، وزیر معارف به رضاشاه پیشنهاد داد که مقامات مملکتی بایست با زنان خویش به مجالس مختلف روند و در همین زمینه رضاشاه پیشقدم شود. رضاشاه در جواب وی بیان داشت: «بسیار خوب، دیگران که اقدام نمی‌کنند، منِ پیرمرد حاضرم جلو بیفتم».

رضاشاه قصد نداشت در برنامهٔ کشف حجاب تعجیلی صورت گیرد ولی وقوع حادثه و شورش مسجد گوهرشاد وی را به فکر انداخت هرچه زودتر این برنامه را عملی کند. از همین‌روی، رئیس‌الوزرای وقت، مجمود جم در‌ تاریخ ۲۷ آذرماه بخشنامه‌ای به تمام ادارات صادر کرد که حاوی نکات مهم زیر بود.
نخست: فرآیند کشف حجاب بایست از دبستان‌ها و مدارس دخترانه شروع شود.
دوم: در این امر بایست از مدگرایی و تقلید کورکورانه از فرنگیان اجتناب شود.
سوم: احدی نبایست متعرّض بانوان باحجاب شود و اجباری نبایست در کار باشد ولی با وعاظ و منبری‌هایی که در این فرآیند اخلال ایجاد
کنند با شدّت باید برخورد شود.

پس از آن رضاشاه در تاریخ ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ روز چهارشنبه به‌همراه دخترانش، شمس و اشرف و همسرش در مراسم فارغ‌التحصیلی دختران و پسران شرکت نمود. رضاشاه پس از دادن دیپلم به دانش‌آموختگان به تالار دیگر رفت که در آنجا تمام خانم‌ها لباس متحدالشکل که عبارت از جامهٔ بلند سورمه‌ای رنگ بود بر تن داشتند و همه نشان شش‌گوش مخصوص معارف را بر سینهٔ خود نصب نموده و در صف منظّمی ایستاده بودند.

خانم هاجر تربیت که مدیر دانش‌سرای دختران بود لایحه‌ای عرض کرد و اعلیحضرت در جواب سخنانی دایر بر اهمیّت مقام زن در اجتماع و عقب‌افتادگی زنان ایران و تشویق آنان به برابری و هم‌شأنی با مردان بیان فرمودند. پس از آن در جلسهٔ هیئت دولت در عصر همان روز رضاشاه گفت: از امروز ملّت ایران در صف ملل متمدّن داخل شد. پس از آن تاریخ کشف حجاب به‌صورت عملی و رسمی شروع شد. حکومت وقت با قدرت و قوّت هرچه‌تمام پشت این قضیه ایستاد اگرچه ترس زیادی از واکنش افراد متعصّب داشت.

نتایج این اقدام بسیار چشمگیر بود و در خیلی از بلاد ایران بانوان به استقبال کشف حجاب رفتند ولی در جاهایی هم مقاومت‌های پیدا و پنهانی صورت گرفت. در شهر مذهبی قم که به‌نوعی دارالاسلام ایران بوده و است، تنها ۶ نفر از معلّمان زن از کشف حجاب استنکاف ورزیدند. البته روند کشف حجاب در استان‌ها و شهرهای متعصّب کشور به‌کندی صورت می گرفت. در این میان یکی از علل کندی روند کشف حجاب، نبود لباس مناسب و کلاه برای جایگزینی چادر و روبنده برای بانوان بود که این امر در استان‌های کمتر برخوردار مثل کردستان و سیستان‌وبلوچستان بیشتر مشهود بود.

حکومت در اجرای دقیق و باطمأنینهٔ برنامهٔ کشف حجاب بسیار اصرار می‌ورزید. در بخشنامه‌ای کشف حجاب توسط روسپیان را ممنوع اعلام کرد تا بدین‌وسیله اثر منفی بر روی مردم عادّی به‌واسطهٔ کشف حجاب زنان بدکاره نگذارد.

مقالهٔ بررسی تطبیقی کشف حجاب رضاشاه و حجاب اجباری، بهروز حسینی، فصل سوم، شمارهٔ ششم فصلنامهٔ ایران بزرگ فرهنگی


Https://t.me/IrBozorg

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

06 Jan, 08:17


شاه هرگز نمی‌میرد !

عبارت لاتین "Rex nunquam moritur" به «شاه هرگز نمی‌میرد» ترجمه می‌شود. این عبارت به این معنی است که حتی اگر پادشاهی بمیرد، نهاد پادشاهی همچنان وجود دارد. این اغلب با جانشینی وارثان یا تداوم خود سلطنت نشان داده می‌شود.

ازین نظر، مرگ پادشاه در قانون، مرگ نامیده نمی‌شود، بلکه «انتقال» خوانده می‌شود، زیرا او با مرگ، سلطنت را به دیگری واگذار می‌کند و دیگری را مجاز می‌سازد مشمول وظایف او شود، به طوری که شأن سلطنتی (Dignitas) تا ابد تداوم می‌یابد...

بنابراین پادشاه هرگز نمی‌میرد، هرچند پیکر حقیقی او به مرگ دچار آید؛ امّا شاه در همان نامی که به او نسبت داده شده، تا ابد تداوم می‌یابد.

این‌ مفاهیم در غرب اگرچه به لحاظ حقوقی پیشینه‌ای چندسده‌ای دارد، امّا مصداق بارز آن وقایعی است که طیّ چند دهه‌ی اخیر در ایران رخ داده است. با رخداد جنبش‌های ملّی ۹۶ و ۹۸ مردم ایران به عنوان بدنه‌ی سیاسی سلطنت (Body Politic)، بارها از «رضاشاه» نام بردند، که هم یادآور نام بنیان‌گذار سلسله‌ی پهلوی بوده و هم به تداوم شان سلطنتی در نواده‌ی او، رضاشاه دوم به عنوان ولیعهد اشاره می‌کند.

به همین خاطر در غرب، پادشاه به رعایت میثاق‌نامه‌هایی که ذیل عنوان «شأن سلطنتی» و «نظام سیاسی» منعقد شده بود، ملزم بود، زیرا «به‌لحاظ عقلانی»، چنین استدلال می‌کردند که پادشاه پیشین که چنین التزامی را پذیرفته بود، عملاً نمرده است، زیرا نه «شأن سلطنتی» او و نه «نظام سیاسی»‌ای که به نام آن‌ها عمل می‌کرد، زوال نمی‌پذیرد و برقرار و پابرجای‌اند.
زیرا حقیقت دارد که «نظام سیاسی» به‌خودی‌خود هیچ کاری انجام نمی‌دهد، در حالی که کسی که نظام سیاسی را اداره می‌کند، به‌ اعتبار نظام سیاسی و شأنی عمل می‌کند که همان نظام سیاسی به او اعطا کرده است. افزون بر این، دو چیز در وجود پادشاه با هم تلاقی می‌کند: شخصیّت فردی و معنا یا دلالت (همان شأن سلطنتی). و این دلالت، که امری مربوط به عقل و ادراک است، به‌شکلی شگفت‌انگیز برای همیشه باقی می‌ماند، هرچند به‌صورت غیرمادّی. زیرا حتّی اگر پادشاه از نظر جسمانی نقص داشته باشد، او همچنان در جایگاه نمایندگی دو شخصیّت به ایفای نقش می‌پردازد.
به عبارتی، «پادشاه» از «پادشاه (در جایگاه شخص)» فراتر می‌رود و به همین دلیل است که هرچند در یک جسد اراده‌ای وجود ندارد، امّا شاهزادهٔ متوفّا «در ظاهر امر حتّی پس از مرگ نیز برخوردار از اراده است» – و این، البته، به‌واسطهٔ شأن سلطنتی است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

03 Jan, 21:00


‏۱‌ کمترین پاداش برای سرزمینی که صاحب ملّتی است، توسعه و رفاه می‌باشد. این گوهری است که هر کشوری ندارد. امّا کشوری که آن را از روزگار قدیم به خوبی حفظ کرده، فاقد توسعه و رفاه است. ج‌ا تا بدین حد برای ایران غیرطبیعی است.

۲. ایجابی‌ترین تعریف جمهوری اسلامی «دولت فترت در وضعیّت عدم وجود شاه» است. شاهی آفیس خود را ترک کرده، و شاهی به آفیس خود بازنگشته است. شخصیّت‌های حقیقی متفاوت این دو شاه یا همان تمایز در پیکرهای طبیعی این دو، سرچشمه‌ی تمام اشتباهاتی است که در فهم موضوع ج‌ا صورت گرفته است. آن‌جا که تغافل می‌شود، که شخصیّت حقوقی این دو شاه یکی است. به‌همین سبب، بیرون رفتن شاه از آفیس خود، که منجر به بروز عارضه‌ی ۵۷ شده، جز با بازگشت شاه به آفیس خود درمان نمی‌شود. مهم نیست که پیکر طبیعی شاهی که آفیس خود را ترک کرده، به مرگ طبیعی دچار شده؛ چیزی که اهمیّت دارد این است که شخصیّت حقوقی شاه همچنان زنده است و باید به آفیس خود بازگردد. نتیجتا هرگونه برنخاستن ققنوس از خاکستر شاه قبلی، منجر به تداوم عارضه‌ی انقلابی‌گری در اشکال گوناگون خواهد شد.

۳. فراهم آوردن چفت و بست مفاهیم نظری پادشاهی، محتمل‌تر از فراهم آوردن مواد مورد نیاز برای جمهوری مشابهی است که تنها در یک صورت می‌تواند موفّق باشد و آن گرته‌برداری از نمونه‌ی سلطنت مستقر موفّقی در ایران است. منظور این‌که دوره‌ی طلایی برپایی یک جمهوری موفق، همان سال ۵۷ و در امتداد سلطنت پهلوی بود. اگر ممکن نشد، در هیچ زمان دیگری هم نخواهد بود.

۴. آن دم مسیحایی که کشور ایران را زنده نگاه داشته، ایده‌ی شاهی آرمانی آن است. شاه حلقه‌ی اتّصال میان خدای ایران با تن ایران است. بدون شاه، ایران به یک Failed State تبدیل می‌شود.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

03 Jan, 08:49


رضاشاه دوم، «ققنوسِ ایران» (۲)

زمانی که فردریک دوّم، در فرمانی برای پسرش کنراد، اظهار داشت که «به لطف عنایتی ذاتی، [پسر] به‌منزلهٔ یک شخص [با پدر] تلقّی می‌شود»،
شاید او به قانون حقوقی ژوستینین نظر داشته، جایی که بیان شده است: «پدر و پسر ذاتاً کمابیش یک شخص محسوب می‌شوند.» اظهاری مشابه نیز در کتاب «مجموعه احکام گراتیان» آمده است. در این موارد، این مفروض حقوقی با دیدگاه فیلسوفانی همچون ارسطو و در ادامهٔ او، آکویناس، نیز تأیید شد. بر اساس نظریات زیست‌زایشی آن‌ها، «صورت» (εἰδος) مولّد و مولود یکی است، زیرا نیروی فعّال نطفه از روح پدر نشئت می‌گیرد و بر پسر تأثیر می‌گذارد.

اصول حقوقی و فلسفی سپس با استدلال‌های دیگری ترکیب شدند که بر مبنای آن‌ها ثابت می‌شد: پسرِ نخستینِ یک پادشاه حتّی بیش از سایر فرزندان، با پدر فرمانروای خود برابر است. زیرا او، در حالی که پدر هنوز زنده است، از نظر شأن و منزلت سلطنتی، با پدر یکی محسوب می‌شود. بار دیگر، حقوق‌دانان می‌توانستند به «مجموعه احکام گراتیان» ارجاع دهند، جایی که پسر پادشاه با عنوان «rex iuvenis» [پادشاه جوان] خوانده می‌شد و در آن، امتیازات فرزند ارشد فهرست شده بود، از جمله حقّ نشستن در سمت راست پدر.

فردی مانند ژان دو تر روژ، که مدافع حقّ نخست‌زادگی بود، می‌توانست نشان دهد که گاهی میان پسر نخست‌زاده (primogenitus) و پسر یگانه (unigenitus) تفاوت چندانی وجود ندارد و کسی که در سمت راست پدر می‌نشست، «از نظر گونه و ماهیّت، یکی و همان» بود. به بیان دیگر، او با استفاده از استدلال‌های ارسطو و آکویناس، قانون مدنی (The Code)، نهادها (The Institutes)، مجموعه احکام گراتیان، و همچنین ارجاع به فرمان پاپ الکساندر سوّم با عنوان «Quoniam abbas»، که به یکی از ارکان اصلی نظریهٔ وحدت میان سلف و جانشین در ارتباط با شأن سلطنتی تبدیل شده بود،‌ کمابیش می‌توانست برای حق نخست‌زادگی، یک نظام الهیّاتی بنا کند.

با تمام این‌ها، افسانهٔ ققنوس به‌خوبی در این زمینه جا ‌افتاد، زیرا تقریباً بدون استثناء بر هویّت شخصی ققنوس مرده و جانشین زندهٔ او تأکید داشت؛ همچنین حقوق‌دانی فرانسوی در این‌باره، قاعدهٔ معروف حقوق ارثی فرانسه را «Le mort saisit le vif»، یعنی «مرده زندگی را [با توجّه به توارث]‌ تصاحب می‌کند» ذکر کرده است. بنابراین، چندان بی‌مناسبت نبود که جانشین تخت سلطنت فرانسه گاهی اوقات «ققنوس کوچک» خوانده می‌شد.

در هر صورت، استعارهٔ ققنوس به‌نیکویی توانست ماهیّت «Dignitas quae non moritur» (شأن سلطنتی که نمی‌میرد) را تبیین کند:

شأن مقام پادشاه به‌صورت گونه‌ٔ مشابه ققنوس ظاهر می‌شد که با فرد همراه بود، زیرا تنها یک تجسّد از آن در هر زمان موجود بود، یعنی همان فرد متصدّی. علاوه بر این، ققنوس به‌نوعی یک «نهاد حقوقی‌ حقیقی» از یک فرد بود؛ و بدین ترتیب از خاکسترهای استعارهٔ ققنوس، نمونهٔ نخستین آن، شبحی به نام «نهاد حقوقی‌‌ فردی» پدیدار شد که هم‌زمان گونه‌ای جاودانه و تجسّدی فانی بود: «پیکرهٔ سیاسی جمعی» و «پیکرهٔ حقیقی فردی». آنچه میتلند در مورد ریشه‌های این ابداع در حقوق انگلستان گفته است، همچنان معتبر است. با این حال، ما متوجّه می‌شویم که عوامل دیگری نیز وجود دارند – عواملی که بیشتر فلسفی هستند تا عملی – که باید مورد توجّه قرار گیرند. استعارهٔ ققنوس از سوی حقوق‌دانان ایتالیایی به ما کمک می‌کند تا شاید به‌طور کامل‌تری ماهیّت آن «پیکرهٔ نهاد حقوقی» شگرف را دریابیم که هرگز به زوال دچار نمی‌آید، ابداً در وضعیّت صغارت نیست، هرگز مقهور کهولت نمی‌شود، هرگز گرفتار بیماری نمی‌گردد و هیچ‌گونه جنسیّتی ندارد
مفهوم شأن مقام سلطنتی که در آن «گونه» و «فرد» با یکدیگر همخوانی داشتند، طبیعتاً دو جنبهٔ متفاوت از خود شخص صاحب‌مقام را مرکوز توجّه قرار می‌داد: «شأنی که هرگز به زوال دچار نمی‌آید» (Dignitas quae non moritur).

بر این اساس حتّی هنگامی که پادشاهان منفصل می‌شوند، نهاد پادشاهی پایدار باقی می‌ماند: زیرا «نظام سیاسی» نمی‌تواند بمیرد؛ و مبتنی بر همین اساس است که می‌گویند «نظام سیاسی» وارث ندارد، زیرا تا ابد در ذات خود زنده است.»

به بیان ساده‌تر شاه اگر در جسم خود می‌میرد، پادشاهی در فرزند او تداوم می‌یابد و این فرزند همان شَٲن سلطنتی را دارد که پدر او داشت، ولو به‌دلیل ایّام فترتی که به وجود آمده، تا اطّلاع ثانوی صاحب «منصب سلطنتی» نباشد. از این نظر فوت آریامهر به‌لحاظ مشروعیّت حقوقی، هیچ‌گونه اخلالی در شَٲن سلطنتی ولیعهد ایجاد نمی‌کند. امّا نکتهٔ ظریف اینجاست که ققنوس در جایی بیرون از شاهزاده رضا وجود ندارد. بلکه این خود ایشان هستند که ققنوس‌اند و از خاکستر پدر خود می‌بایست سلطنت را احیاء کنند. ققنوس دو تا نیست؛ یکی است! و جز ایشان و بیرون از ایشان ققنوسی وجود ندارد...

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

03 Jan, 08:47


رضاشاه دوم، «ققنوسِ ایران»

علی‌رغم همه‌ی استدلال‌های عقلی که بر ضرورت موروثی بودن پادشاهی تاکید می‌کنند، یک استعارهٔ قدیمی وجود دارد که از قرون وسطی تا به امروز به خوبی توانسته که «نهاد حقوقی‌ مبتنی بر جانشینی» را توضیح دهد، و آن پرندهٔ افسانه‌ای ققنوس است. آن‌چه بر اهمیّت این استعاره نزد ما ایرانیان می‌افزاید، تاکیدی است که ولیعهد ایران، شاهزاده رضا پهلوی بر نام ققنوس به‌عنوان اسم رمز احیاء ایران دارند، که ما را بر آن داشت تا به بحثی حقوقی در شباهت «ققنوس» با «نهاد شاهی» بپردازیم.

ققنوس پرنده‌ای خاص در میان پرندگان است. چه همیشه فقط یک ققنوس زنده در هر زمان وجود دارد.
قرب صد سوراخ در منقاراوست
نیست جفتش، طاق بودن کار اوست

او پس از گذراندن چرخه‌ای طولانی از زندگی، آشیانه‌اش را به آتش می‌کشید، با بال‌هایش شعله‌ها را برمی‌افروخت و در میان شعله‌ها می‌سوخت، در حالی که از خاکسترهای درخشان، ققنوس جدیدی برمی‌خاست.
چون نمانَد ذره‌ای اخگر پدید
قُقنُسی آید ز خاکستر پدید

از دیدگاه حقوقی، یگانگی و منحصر‌به‌فرد بودن ققنوس بسیار مهم بوده است. بالدوس هنگام تلخیص مباحث مرتبط با حکمِ دینیِ «Quoniam Abbas»، از این جنبهٔ نماد ققنوس بهره برد و نتیجه‌گیری فلسفی دقیقی ارائه داد:
«ققنوس پرنده‌ای بی‌همتا و کاملاً یکتا است که تمام گونه‌های آن در یک گونهٔ منحصربه‌فرد حفظ می‌شود.»

از دید او، ققنوس یکی از نادر مواردی است که در آن یک گونهٔ مجزّا و کلّ گونه هم‌زمان وجود داشت، به‌طوری که گونه و فرد عملاً یکی بودند. گونه، البته، جاودانه بود؛ امّا فرد، فناپذیر. بنابراین، این پرندهٔ خیالی دوگانگی‌ای را آشکار می‌کرد: هم‌زمان ققنوس (به‌منزلهٔ فرد) و گونهٔ ققنوس (به‌منزلهٔ کلّ گونه) وجود داشت؛ فناپذیر به‌منزلهٔ یک فرد، امّا جاودانه به‌منزلهٔ گونه، زیرا نمایندهٔ کلّ گونه بود. این پرنده، هم‌زمان فرد و جمع بود، چراکه کلّ گونه تنها یک نمونه از آن را در هر زمان تولید می‌کرد:
«او خود را با مرگ خود بازمی‌آفرید. او فرزند خویش است، پدر خویش، و وارث خویشتن. او پرستار خویش است و همواره پرورندهٔ خویش باقی می‌ماند. او خودش است، امّا خودش نیست؛ همان است، امّا نه همان.»

کلودیان این پرنده را به همین شکل توصیف کرده است: «ظهورِ ققنوسِ باززایش‌یافته از دل خاکستر، نه با آمیزش بوده است و نه با نطفه؛ او خود پدر و خود فرزند خویش است و کسی او را نیافریده: او که پدر بود، اینک همان خود او چونان فرزند ظهور می‌کند و با شمایلی تازه تداوم می‌یابد...»

کلودیان بر «دوگانگی حیات» ققنوس تأکید می‌کند که تنها با آتش جدا شده است، امّا ادّعا می‌کند که مرز بین این دو زندگی تقریباً نامحسوس است: «ای خوشبخت و وارث خویشتن» - «O felix heresque tui.»

این نکته را که ققنوس همواره یکی و «وارث پیکر خویش» است، آمبروز نیز مؤکّد می‌سازد. از سوی دیگر، ترتولیان اشاره کرد که روز مرگ ققنوس، همان روز زایش او نیز هست، «آن دیگری، امّا همان خود او.» این هم‌زمانی روز مرگ و تولّد را در نهایت زنو ورونا نیز مورد تأکید قرار داد، امّا او اضافه کرد که ققنوس «خود، گونهٔ خویش است، پایان خویش و آغاز خویش.»

اگر مطابق با گفته‌های لاکتانتوس، کلودیان و آمبروز، ققنوس «وارث خویش است»، شایسته است به اهمیّتی که قانون توارث در اصول نهادهای حقوقی‌ به‌طور کلّی داشت، اشاره کنیم.

قانون توارثی که می‌گوید: «پدر و پسر به‌لحاظ مفروضات حقوقی یکسان هستند.»

ادامه 👇

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

31 Dec, 06:08


شاه متولّی ایران است !

وقتی جواد طباطبایی می‌گفت: «ایران، متولّی ندارد!»، منظورش این بود که «ایران، شاه ندارد»، چون شاه «متولّی» ایران است. این تولیّت بار حقوقی دارد. شاه ایران را به مثابه مِلک شخصی به ارث نمی‌برد. اموال عمومی به ارث نمی‌رسند. بلکه این تولیّت ایران است که از شاه به وارث او به ارث می‌رسد. این یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های «شاهی» با «ولایت فقیه» است. ولی فقیه بر صغیران شرعی قیمومیّت دارد. یعنی ولی‌فقیه قیّم امّت خود است. امّا انتقال این قیمومیّت به‌صورت موروثی ممکن نیست. به‌عکس در پادشاهی، این تولیّت اموال عمومی است که به میراث می‌رسد و نه خود کشور یا پیکر سیاسی.

از سوی دیگر وقتی می‌گوییم که شاه، شَانِ مقام متفاوتی با دیگر مردمان دارد، ازین بابت است که در هر قدم، شاه باید از جایگاه شَانِ مقام Dignitas سلطنتی دست به اقدام بزند و نه جایگاه شخصی خود. چون شاه در معنای اصلی خود پیکر سیاسی است و نه شخص! او نمی‌تواند چیزی را متصرّف شود، مگر برای استفادهٔ تاج‌وتخت و کشور. در فرهنگ رومی این Dignitas شرایط احرازی داشت، از جمله:
Gravitas
جدّیت و وقار و معظّم بودن
Constantia
ثبات قدم و استواری
Fides
قابل اطمینان و اعتماد بودن و وفاداری
Pietas
وقف کردن خویش در مسیر وطن و ایثار و فداکاری در راه مردم

در ایران نیز شَانِ شاهی به داشتن این صفات بوده است:
هنر با نژاد است و با گوهر است
سه چیز است و هر سه به بند اندر است
چو این هر سه یابی خرد بایدت
شناسنده‌ی نیک و بد بایدت

از همین بابت است که توس و گستهم فرزندان نوذر با آن‌که فرهمند اند امّا به شاهی نمی‌رسند:
اگر داردی توس و گستهم فر
سپاه است و گردان بسیار مَر
نزیبد بر ایشان همی تاج‌و‌تخت
بباید یکی شاه بیداربخت
که باشد بدو فره ایزدی
بتابد ز دیهیم او بخردی

حکیم فردوسی نشان می‌دهد که ایرانیان از تمایز میان شخص شاه با تاج‌وتخت آگاه بوده‌اند. یعنی برخلاف آن‌چه عدّه‌ای از سر غرض گفته‌اند، پادشاهی ایرانی، نوع سلطنت بر اساس قهر و غلبه و یا تسلسل دودمانی محض نبوده، به‌عکس معیارهایی نظری برای شاهی آرمانی همواره وجود داشته که واقعیّت شاهی موجود را به محک آن می‌زده‌اند.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

28 Dec, 21:51


کی خوابیده، کی بیدار ؟

خواننده: گلپا
سراینده: هما میرافشار
آهنگ ساز: محمد حیدری

کی خوابیده کی بیدار
تو قلب شهر تب دار
ملت به خواب نازه
چشمای شاه بیدار
ترسی نداره ای دل
این ظلمت شبونه
اینو همه میدونن
شاه اگه مهربونه
خشمش برای دشمن
یه خشم بی امونه
کی خوابیده کی بیدار
تو قلب شهر تب دار
ملت به خواب نازه
چشمای شاهِ بیدار
اون مثل جون عزیزه
دوسش داریم خدایا
سلطان شهر عشقه
سلطان شهر دلها
آه ای خدای عالم
هرگز نگیرش از ما
کی خوابیده کی بیدار
تو قلب شهر تب دار
ملت به خواب نازه
چشمای شاه بیدار

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

26 Dec, 20:02


احیاء خط‌مشی ‎#پهلوی در برخورد با روشنفکران

به همان نسبت که فیلسوف به نظام فلسفی متّصل است، اتّکای ‎#روشنفکر به مسائل شبه‌فلسفیِ نافلسفه‌ها است. روش کار روشنفکر ارائه‌ی اغراض شخصی در پس ژورنالیسم فلسفی است. روشنفکری در غرب، باز فلسفه‌ی غربی را پشتوانه‌ی خود دارد، امّا در ایران، روشنفکری معلّق در فضای عدمِ درکِ تواَمانِ سنّت ایرانی و سنّت غربی است. ازین‌روست که حسین نصر صراحتا می‌گوید که روشنفکری یعمی خلاف مدرنیته رفتن، یعنی اشراق! وقتی از روشنفکری صحبت می‌کنیم، منظورمان آن گروه نخبگان فکری نیست که چه در زمان مشروطه و چه در همکاری با رضاشاه، ایران مدرن را بنیان نهادند. آن‌ها را شاید بهتر است ‎#روشنگر بنامیم، امّا حتّی اگر روشنفکر بنامیم، تعریف بالا شامل حال‌شان نمی‌شود. نکته این‌جاست که غلامحسین ساعدی روشنفکر بود. از سنخ آدم‌هایی که در حوزه‌ی تخصصی خود اگرچه قابل بودند، اما با حمایت رمانتیک خود از گفتمان ۵۷ی یکی از مقصران وقوع انقلاب ۵۷ اند.

اکنون، در مقابله با چپ‌روی این‌ها، جامعه ایرانی واکنشی سلبی نمایش می‌دهد. یعنی تالیِ چپ‌روی‌های کودکانه‌ٔ سابق، هجمه‌ای که علیه این‌ها به راه افتاده تا بابت آلوده بودن به ایدئولوژی‌های دوران خود، کل میراث‌شان نفی شود. به‌نظر من این نوع برخورد اگرچه قابل‌درک است امّا واکنشی و سلبی و دور از منش محافظه‌کارانه ملّی است؛ و صحیج نیست، چون طابق‌النعلِ بالنعلِ تز «در خدمت و خیانت» آل‌احمد، «انگشت در جهان کرده و روشنفکر می‌جوید» غرضِ آل‌احمد از این روش، تسویه‌حساب با میراث پهلوی و بر زمین زدن دولتِ مدرن ایران بود. حال آن‌که ما می‌بایست خلافِ چنین روشی از این واقعیّت سخن بگوییم که نهادهای مدرن پهلوی چگونه توانست میراثِ روشنفکرانی تا بدان حد ایدئولوژی‌زده را در خدمتِ فرهنگ و تاریخ ایران قرار دهد؟ این به‌معنی نفی نقّادی علیه میراث شوم روشنفکری نیست. بلکه سوا کردن حوزه‌ها از یکدیگر است. اگر در مارکسیسم آن روزگار همه‌چیز در خدمت ایدئولوژی قرار می‌گیرد، ما به همان بلیّه مبتلا نتوانیم ماند. کسانی مثل شاملو یا ابراهیم گلستان، یا ساعدی، علی‌رغم کم‌توانیِ ذهنی در علم و عمل سیاسی، یعنی آنچه بابتش تخطئه می‌شوند، توسط نهادهای پهلوی به عنوان آجری در ساختِ کاخ بلند فرهنگ ایران به‌کار گرفته شدند.

مشی ما احیاء درخشش‌ها و تاسیس‌هایی است که در دوران پهلوی رخ داده نه تداوم انقلابی‌گری ۵۷ی. وقتی می‌گوییم که برای مبارزه با گفتمان ۵۷ی نیاز به ‎#جهاداکبر با میراث روشنفکری داریم، معنا آن است که این میراث درون ما نیز هست. همان‌گونه که ج‌ا در نفی عملی چپ‌ها بود ولی خود چپ‌زده‌ترین حکومت‌هاست، مبادا که در فردای پیروزی بر ج‌ا، خود آلوده به ویروس ۵۷ی انقلابی‌گری کنیم. سرنوشت بوربون‌ها در فردای بازگشت به سلطنت را به یاد بیاوریم. این‌جاست که اهمیت کار فکری مشخص می‌شود. نقّادی مهم‌ترین سلاح ما حتی علیه خودمان است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

25 Dec, 21:58


تمرکززدایی پهلوی ≠ فدرالیسم ج‌ا

تمرکززدایی یکی از برنامه‌های توسعه در زمان زمامداری محمدرضاشاه بود که در جریان اصلاحات موسوم به انقلاب سفید ذیل طرح انجمن‌های ایالتی و ولایتی پی گرفته شد.

اهمیّت این طرح ضمن تمرکززدایی از قدرت، بیشتر به آن بود که در روزگار اوج قدرت ملّی ایران، مرکز ثقل تضادهای سیاسی را از سطح کلان به حوزه‌های شهری و استانی منتقل می‌کرد و با این اقدام، ثبات سیاسی در حوزه‌ی کلان تامین می‌شد. جالب این‌که این طرح در آن زمان با مخالفت ۵۷ی‌ها روبرو شد، امّا اکنون برای استمرار انقلاب‌شان، با این طرح قصد دارند که تمرکز ملّت ایران را از تغییرات سیاسی در حوزه‌ی کلان به دعواهای محلّی پرت کنند.

در ج‌ا نخست عده‌ای چون رضایی، قالیباف، خاتمی و اکنون عارف در پی فدرال کردن ایران اند. معنای اصلی فدرالیسم متّحد کردن است. کشورهای مجزّا از حقّ خویش در اختیار امور خود صرف‌نظر کرده و جهت اتّحاد آن را به سطح بالاتری از قدرت می‌سپارند. اصلاح‌طلبان چون شالوده‌ی افکارشان بر اِعوِجاج نظری روشنفکران‌شان استوار است، فدرالیسم را نیز مثل مابقی چیزها وارونه می‌فهمند!

ممکن است عدّه‌ای ایراد بگیرند که اگر مشابه با چنین طرحی در دوران پهلوی نیز در دستور کار بوده، چرا با تقلید آن در ج‌ا مخالفید؟

چون، مادامی که نهاد تاج‌وتخت Crown به ایران بازنگردد، ایران به مسیر Failed State ها خواهد رفت. یعنی اقدامات ج‌ا حتّی اگر بی اغراض امّت‌گرایانه و ایران‌ستیز و تقلید نعل به نعلی از دوران شاه باشد، باز نتیجه معکوس می‌دهد. چون آن دمِ مسیحایی یا رگ حیاتی فیضی که از فرّه‌ی تاج به نهاد دولت می‌رسد منقطع شده است؛ این جسم رو به احتضار که نامش ایران است، مسیحی می‌خواهد که مردگان را زنده می‌کرد. روزگار وصل روح خود را به منبع جاودان پیشین می‌طلبد. نهاد تاج‌وتخت آن واسطه‌ است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

23 Dec, 09:05


هر پدیده‌ای که در افغانستان یک تار مویی ارتباط با مصادیق فرهنگی، زبانی، تاریخی و تمدن گسترده پارسی داشته باشد، به صورت بالقوه و بالفعل در فهرست عصبیت‌های قبیلوی/افغانی جا خوش می‌کند و نظریه‌پردازان و متفکران روشنفکر و کهنه‌فکر هژمونی‌طلب را وا می‌دارد تا برای سیاه‌نمایی آن همواره از ملاهای جاهل کمال بهره برده شود تا با تمام توان آن را تحریم کنند. در کنار اینکه این رسوم ضد ارزش‌های ملی و عنعنوی افغانی و صادراتی از فرهنگ بیگانگانی چون ایرانیان* نیز معرفی می‌شود. یلدا، سده، مهرگان، نوروز و امثالهم سورها و جشن‌هایی بوده‌اند اصیل که به دلایل فوق مورد قهر و غضب قرار گرفته‌اند. بر ماست که ریشه عداوت با این رسوم را درک کنیم و بدانیم در یک مورد دین اسلام حاضر شد تا چهار ماه حرام را در این دین به‌خاطر رسوم و قراردادهای اجتماعی و تجاری اعراب قبل از اسلام، تکریم کند- و امکان دارد مسائلی ازین دست فراوان باشد- چگونه رسوم مردم سرزمین‌های دیگر مجبور و محکوم به فناست؟ منطقی نیست! جز عصبیت قبیلوی و ضدیت فرهنگی چه از مخرج عرب یا عجم نیست، نبوده و نخواهد بود و اتفاقا این رسوم دیگر کاملا جنبه شادی و سرگرمی داشته و رویه و تعلق مذهبی یا دینی- اگر هم داشته- از دست داده است. از آن بین شب‌نشینی چله/یلدا مصادیق دینی چون صله رحم، همدلی و شادمانی را تقویت و به انسان‌ها پایداری در تاریکی و انتظار طلوع دوباره مهر یا خورشید را نوید داده و مشعل دانش‌آموزی و ادب‌پروری را در دل تاریکی روشن می‌کند. ما با گرامی‌داشت تمدن و فرهنگ و زبان و تاریخ خویش خودمان را و هویت سرکوب‌شده‌مان را بازمی‌یابیم. بخشی از محافظه‌کاری و جبن تاریخی ما فقط با گرامی‌داشت مصادیق فرهنگی، تاریخی و تمدن باشکوه پارسی قابل ترمیم است. با تکریم یک رسم در ظاهر کوچک، تمام‌قد در مقابل جهل و عقب‌گرایی و تعصب قبیلوی می‌ایستیم تا ایستادن در مقابل ستم‌های تاریخی گذشته، اکنون و آینده را تمرین کنیم. ما نه‌تنها یلدا و نوروز بلکه تمام تقویم خویش را تکریم می‌کنیم. یلدای شما مبارک و امیدوارم به زودی این شب دیجور مملکت ما را صبحی روشن نیز در پی باشد.

* ایرانی در قاموس قبیله مترادف غیر است.

Sarema Afzali

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

18 Dec, 18:55


شبِ اورمَزد آمد از ماهِ دَی
ز گفتن بیآسای و بَردار مَی

فرارسیدنِ شب چلّه بر همه‌ی روشنی‌اندیشان فرخنده بادا 🔥

#شب_چله
#شب_یلدا

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

13 Dec, 11:07


برخلاف آن‌چه بر حسب معمول گفته می‌شود، آن‌چه در روشنفکری‌ایرانی جایی ندارد «ملّیت‌ایرانی» است، که مدعیان چون نمی‌دانند چیست، آن را «ملّی‌گرایی» می‌خوانند!

هفتاد‌ونهمین زادروز فیلسوف ایرانشهر دکتر جواد طباطبایی فرخنده باد 🔥

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

11 Dec, 07:19


‏آیا انتقال قدرت از خامنه‌ای به مجتبی، به معنای سلطنت موروثی است؟

در میان مسلمانان تنها ملّتی که خلافت را نپذیرفت ایرانیان بودند. چرا که مسلّح به نظریه‌ی سیاسی شاهی آرمانی (ایرانشهری) بودند. ازین حیث، جمهوری اسلامی برپایی نخستین خلافت در ایران است. انتقال حکومت از خمینی به خامنه‌ای، نه بر اساس اصل توارث در پادشاهی‌ها، بلکه به روش خلفای راشدین انجام شد. با این‌حال به گوش می‌رسد که خامنه‌ای به‌عنوان خلیفه‌ی ج‌ا حتّی با آن میزان از آلودگی به اخوانی‌گری، قصد دارد تا فرزند خود را به روش موروثی به حکومت برساند، که این خود گواه فشار واقعیّت موثّر نظام سیاسی ایران بر پندارهای ایدئولوژیکی رسوب کرده در مغز خلیفه‌ی جمهوری اسلامی دارد.

امّا این نوع انتقال قدرت، آیا آن‌گونه که جمهوری‌طلبان می‌گویند، به روش سلطنت موروثی است؟

خیر!

قانون ارث ارتباط نزدیکی با جاودانگی و انتقال متسلسل تاج‌وتخت دارد: همان‌طور که مالکیّت بدون هیچ دوره‌ای از وقفه از پدر به پسر منتقل می‌شود، تاج‌وتخت نیز بدون هیچ وقفه‌ای به پادشاه جدید انتقال می‌یابد. امّا تاج‌وتخت، به‌منزلهٔ چیزی که به همه مربوط است، ارثی شخصی به شمار نمی‌آید، بلکه همان‌طور که یکی از نویسندگان دوران تودور بیان کرد، ارثی عمومی محسوب می‌شود:

«پادشاهان، وارث پادشاهان نیستند، بلکه وارث پادشاهی‌اند».

در این‌باره حقوق‌دانان فرانسوی، مانند تره روژ، تأکید داشتند که وارث تاج‌وتخت، در معنای دقیق، به‌هیچ‌وجه وارث پیشینیان خود نیست، چراکه او صرفاً در ارتباط با ادارهٔ اموری وارث می‌شد که به او تعلّق ندارد، زیرا این‌ها اموری عمومی بودند.

امّا جمهوری اسلامی نسبت به مفهوم تاج‌وتخت (Crown) طاغی و یاغی (Rebel) است. ج‌ا با ابطال مشروطیّت که جزئا و کلّا تعطیل‌بردار نیست، تشکیل خلافت داده، بنابراین انتقال حکومت از خامنه‌ای به پسرش، اگرچه به سبک خلافتی نیست، امّا از جنس موروثی سلطنتی نیز نیست. چون تخت‌وتاجی وجود ندارد که امور عمومی از طریق آن به وارث بعدی برسد. بنابراین انتقال امر غیرشخصی به طریق شخصی، معنایی جز انتقال بر اساس قاعده‌ی غصب و دزدی ندارد، پس باطل است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

10 Dec, 19:08


‏در مشروطه، از طریق ملاک قرار دادن عقل و البته نیم نگاهی به فهمی که از رابطه‌ی شاه با تاج‌وتخت در غرب داشتیم، آن‌گونه که نظریه‌ی شارح ارسطو بود، توانستیم شاه را در جایگاه فردی آن، از مقام رسمی خود تفکیک کنیم.

اتفاقی امّا که در سال ۵۷ رخ داد، (اگر بتوانیم صورت‌بندی منطقی کنیم)، آن بود که شاهزاده را از مقام سلطنت جدا کردند، یا به‌عبارت دیگر، شاه را از تاج‌وتخت جدا ساختند، جای آنکه بر اساس مشروطه صرفاً فرد را از مقام رسمی‌اش تفکیک کنند.

همه‌ی التهاب ایران در این نیم قرن ناشی از آن است که سر شاه از پیکره‌ی سیاسی خود جدا شده؛ تنواره‌ی ایران مثل مرغ بسمل در خاک و خون می‌غلطد امّا نه جان می‌دهد و نه به ترتیبات جدید تن می‌سپرد. نتیجه این‌که شاه باید به پیکره‌ی سیاسی خود متّصل گردد؛ و لازمه‌ی این کار نخست پذیرفتن مقام شاهی توسّط ولیعهد است، و بعد چسباندن سر شاه به پیکره‌ی سیاسی آن که همانا مردمی هستند که در خیابان‌ها با حضور خود تنواره‌ی سیاسی شاهی را تشکیل دادند.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

10 Dec, 08:48


‏نه فقط شاهزاده،
که سلطنت را نیز باید دوست داشت!


جهت ایجاد توجّه به اهمیّت مساوی هر دو وجه شاه یعنی شاه به مثابه شخص و شاه در جایگاه نهادی خود، بخشی از کتاب سوّم «سیاست» ارسطو به شرح توماس آکویناس را می‌خوانیم.

یک شاهزاده در مقام خود افسران، دوستان، و افراد تحت فرمانش را به‌منزلهٔ چشم‌ها، گوش‌ها، دست‌ها، و پاهای متعدّد در اختیار دارد، امّا این افراد در واقع نقش «شرکای ‌فرمان‌روایان» را بر عهده دارند. نکات مطرح‌شده از جانب شرح‌دهنده‌ی افکار ارسطو در این بخش چنان مهم است که ترجمهٔ کامل آن ضروری به نظر می‌رسد. او می‌نویسد:

«شاهزادگان، کسانی را در مقام «شرکای ‌فرمان‌روایان» برمی‌گزینند که هم دوستان شاهزاده باشند و هم دوستان مقام سلطنت. زیرا اگر این شرکای ‌فرمان‌روایان فقط دوست مقام سلطنت باشند و نه شاهزاده، به خیر و صلاح شاهزاده اهمیّتی نمی‌دهند و تنها به مقام سلطنت توجّه خواهند داشت. برعکس، اگر آن‌ها تنها به شاهزاده علاقه داشته باشند و نه مقام سلطنت، به خیر و صلاح سلطنت بی‌توجّه خواهند بود. بنابراین، شرکای فرمان‌روایان باید به خیر و صلاح هر دو توجّه کنند: شاهزاده و مقام سلطنت.»

شارح ادامه می‌دهد :

«فقط کسی که به شاهزاده در مقام شاهزاده محبّت دارد، مقام سلطنت را دوست دارد. زیرا کسی که حکومت می‌کند، از دو جنبه قابل درک است: یا در مقام شاهزاده، یا در جایگاه یک فرد انسانی. اگر شما او را در مقام شاهزاده دوست داشته باشید، به مقام سلطنت نیز علاقه‌مندید و با کسب خیر یکی، خیر دیگری را نیز به ‌دست می‌آورید. امّا اگر به شاهزاده به‌دلیل ویژگی‌های فردی‌اش علاقه‌مندید، لزوماً مقام سلطنت طرف محبّت شما نیست؛ و در این صورت، خیر این فرد یا آن فرد را به دست می‌آورید بی آنکه خیر مقام سلطنت را کسب کنید.»

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

09 Dec, 09:27


‏اگرچه اتونومی و آزادی حق هر ملّتی است، امّا اگر ملّتی موجود باشد. در جایی که ملّتی نیست، شاهد تسلسلی از دور باطل سلطه‌ی این بر آن خواهیم بود.

اسماعیلیون گفته «دومینوی سقوط راه تهران را در پیش می‌گیرد.» در بهار عربی نیز یک عدّه چنین می‌گفتند. این حرف‌ها را اگر یکی از دفاتر حفاظت منافع آمریکا بگوید ایرادی بر آن وارد نیست. چون پیش‌فرض چنین تخیّلی آن است که ایران را نه مبتلا به بلایای خاورمیانه که عضوی از پیکره‌ی خاورمیانه حساب کنیم. طبعا با سقوط اسد، سوریه در آغاز مسیری قرار می‌گیرد که عراق با سقوط صدّام رفت. نتیجه هرچه باشد، سوریه نه در دوران اسد آزاد بود و نه پس از سقوط او.

امّا ایران ملّت دارد. و دولت ایده‌آل چنان ملّتی در ذهن آن ملّت به شکل مشابهی نقش بسته است. در نتیجه، با سقوط ج‌ا، دولت بعدی یا تجسّم چنان ایده‌آلی خواهد بود و یا باز دولتِ آن ملّت نمی‌تواند باشد. این وضعیّت با آن‌چه در سوریه و عراق می‌بینیم کاملا متفاوت است. سقوط اسد مهم‌ترین سودی که برای ما دارد، قبض ید جمهوری اسلامی است. امّا آن‌چه در ایران رخ می‌دهد، چون از منطقی درونی پیروی می‌کند، ربطی به آن‌چه در سوریه، فلسطین و یا عراق اتّفاق می‌افتد، ندارد.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

03 Dec, 20:41


آیا پادشاهی تنها متعلّق به ولیعهد است؟

کسی از ولیعهد انتظار ندارد که نسبت به مفاهیم عمیق فلسفی آگاهی دقیقی داشته باشند. چون با همه‌ی فضائلی که در رضاشاه دوم سراغ داریم، کارکردی‌ترین بخش وجودی ولیعهد، که علیه کلّ جبهه‌ی ۵۷ قدعلم کرده و اعلان جنگ داده، ولیعهد بودن‌شان است. نقشی که هستی آن خارج از ید تایید یا نفی موافقان و مخالفان و حتّی خود شاهزاده است.

پس از گفته‌های بحث‌برانگیز ایشان طی روزهای اخیر که موجب ناامیدی طیف وسیعی از مردم ایران شده، برخی هم پیدا شده و به جای برخورد منتقدانه با موضع‌گیری به‌زعم ما نادرست ولیعهد، ماله را برداشته و توجیه می‌کنند. توجیهی که نهایت سودش این خواهد بود که این مواضع در آینده نیز تکرار شود. ازین جهت واجب است پیش از آن‌که درباره معنا و مفهوم اصیل آزادی برای ایشان سخن بگوییم، نخست توضیح داده شود که به چه دلیل پادشاهی فقط متعلّق به ولیعهد نیست که ایشان بتوانند در مورد آن شخصا تصمیم بگیرند.

بحث فوق‌العاده مهمّی در حقوق رومی، تحت عنوان «قانون رومیِ خصوصیِ شرکت‌های سهامی» وجود داشته است. مفهومِ شرکت‌های سهامی که در دوران مدرن می‌گویند، برگرفته‌شده از همین مفهوم بسیار کهن رومی و قرون وسطایی‌ست.

در آ‌ن‌جا معتقد بودند که خیلی از سلسه‌مراتبی که در کلیسای مسیحی وجود دارد، همچون شرکتی سهامی‌ست. یعنی هم موافقین با قدرت مطلقهٔ پاپ و هم مخالفینش به این نظریه معتقد بودند. همگی معتقد بودند که روابطی بین اجزا و کل، بین رئیس، هیئت مدیره و اعضا، برقرار است که این را بر اساس همان الگوی شرکت‌های سهامیِ حقوقِ رومی تفسیر می‌کردند. چون در حقوق رومی، «شرکت سهامی» چهار ویژگی اصلی داشت:

۱. کانونِ قدرت بود؛ که این‌ها قدرت غایی در بدنه یا اعضا، به‌ صورت یک کل است نه در دسته‌ای که رئیس.
۲. مفهوم نمایندگی بود؛ یعنی صاحب‌منصبان ‌یا کارمندانِ این شرکت سهامی قدرتشان را از اعضا می‌گرفتند تا نمایندهٔ منافعین اعضا باشند.
۳. قدرتِ در آن محدود بود؛ یعنی آن صاحب‌منصبان‌ یا کارمندانْ واجد این اقتدار نیستند که هرکاری که دل‌شان بخواهد کنند. باید نمایندهٔ منافعِ اعضا و طبق وظایفی که بر عهده‌شان است باشند.
۴. چهارمین ویژگی هم مفهوم پاسخگویی بود؛ یعنی مثلاً اگر صاحب‌منصبی یا فردی که کارگزار است، وظیفه‌اش را درست انجام داده است، باید پاسخگوی اعضا باشد. در موارد تعرّض و تخطّی‌ها هم می‌توانند او را از منصبش برکنار کنند.

دقیقاً همین چهار ویژگی‌ای که در قانون مدرن وجود دارد، برگرفته از قانون قرون وسطی و قانونِ در واقع حقوق رومی شناخته می‌شود. این ویژگی‌ها را در شرکت‌های سهامی خصوصی هم می‌شود دید که هیئت مدیره را صاحبان سهام انتخاب می‌کنند تا حافظ منافع آن‌ها باشد.

اصلاً مفهوم خیلی ویژه‌ای بود. به همین دلیل است که بسیاری مفسّران روی این موضوع بحث کرده‌اند و گفته‌اند که نوعی قدرت در شرکت‌های سهامی وجود دارد که این قدرت از پایین در برابر قدرت از بالاست. در واقع، چون قائلین به نظریهٔ علی‌الاطلاق بودنِ قدرت پاپی یا همان نظریهٔ حقّ الهی پادشاهان می‌گفتند که قدرتِ از بالا را خداوند مستقیماً به حاکم می‌دهد (مثلا در فصل سیزدهم رسالهٔ پولس به رومیان)؛ در نظریه پادشاهی به مثابه شرکت، قدرت از پایین مطرح بود که در مشروطه و در تفسیرِ قانونِ Lex Regia رومی مطرح شد که قدرت در اصل به جامعه داده شده و هر حکومتی باید محدود به خیر جامعه باشد.

به بیان دیگر، پیکرهٔ شرکتی (Corporate Body)، به مفهوم حقوقی اشاره دارد که در آن تاج‌وتخت به‌مثابهٔ یک نهاد واحد و جمعی در نظر گرفته می‌شود که از اجزای مختلف (پادشاه، بزرگان، شوالیه‌ها، و بورژواها) تشکیل شده است.

ارنست کانتوروویچ از مفسّرین مهم متون حقوقی قرون وسطی در این باره می‌نویسد:

در اواخر قرون‌وسطا، ایده‌ای مرسوم بود که در تاج‌وتخت، کلّ پیکرهٔ سیاسی از پادشاه تا لردها و مردم عادّی و حتّی حدّاقّل‌ترین جماعت از رعیت‌های جان‌نثار مشارکت داشتند. «نهاد حقوقی» ممکن بود از سوی پارلمان یا حتّی پادشاه به‌عنوان پادشاه نمایندگی شود. با این وجود، آنچه در اینجا اهمیّت دارد، امکان انتساب یک ویژگی شرکتی به تاج‌وتخت است.

آنچه قاضی فاینکس در سال ۱۵۲۲ گفت که «یک شرکت مجموعه‌ای از رأس و پیکره است: نه رأس به‌تنهایی، و نه پیکره به‌تنهایی»، اساساً همواره معتبر بود. تاج بدون پادشاه در مقام رأس و بزرگان به‌مثابهٔ اندام‌ها ناقص می‌بود، زیرا تنها زمانی کامل می‌شد که این دو با هم، همراه با شوالیه‌ها و نمایندگان پارلمان، پیکرهٔ شرکتی تاج را تشکیل می‌دادند، و این مفهوم در زبان مدرن به معنای حاکمیّت بود. و از این منظر، در واقع می‌توان گفت که پادشاه «رأس، آغاز و پایان پارلمان» است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

02 Dec, 18:40


پادشاهی، متعلّق به همگان است!

برآمدن پهلوی، محصول به‌ثمرنشستن جنبش مشروطیّت و حکومت قانون است. یکی از نتایج آن تمایزی است که از آن پس میان «تخت‌وتاج» و «شخص شاه» گذاشته می‌شود. این معیار، سنگ محک دیگری در ابطال عمل انقلابی ۵۷ی‌هایی است که به بهانه‌ی ضدّیت با شاه، سقوط تاج‌وتخت را و در نتیجه سقوط ایران را رقم زدند. میراث‌خواران مصدّق، اگر با دستگاه دولت مشکل داشتند، که بارها نخست‌وزیر عوض شد. اگر به شاه ایرادی می‌بود، چون شاه با تاج‌وتخت یکی نیست، شاه را برکنار می‌کردند. ما یک‌بار محمّدعلی‌شاه را برکنار کرده بودیم؛ و اگر با پهلوی دشمنی داشتند، به‌طور قانونی سلسله قاجار را منقرض کرده بودیم. جنگ ۵۷ی‌ها در واقع با مشروطیّت و با ایران و بالاخص با مردم بود؛ چون پادشاهی متعلّق به همگان و نه تنها شخص شاه است!

تمایز نهادن میان شخص شاه با نهاد سلطنت، اگرچه در ایران پدیده‌ای جدید بود، اما در بریتانیا از سده‌ها پیش پذیرفته شده بود. به‌نحوی که کارگزاران و نمایندگان دستگاه سلطنت موظف بودند تا از سلطنت حتی در برابر شخص شاه دفاع کنند!

در طول قرن سیزدهم، اسقف‌های انگلیسی همچنان «به شاه و تاج‌وتخت» سوگند یاد می‌کردند. یعنی میان پادشاه در جایگاه شخص، و تاج‌وتخت به‌منزلهٔ نهادی غیرشخصی، تمایز قائل بودند.

سایمون نورمن، کاتب پادشاه و نگهبان خاتم پادشاهی، که خود کشیش وابسته به پاپ و سفیر دائمی در رم بود، از مُهر کردن یک منشور استنکاف ورزید، زیرا محتوای آن را «برخلاف منافع تاج‌وتخت» می‌دانست. زیرا او نه‌تنها سوگند خورده بود که مشورت‌های خوبی ارائه دهد، بلکه همچنین تعهّد داده بود که از هرگونه اقدامی در راستای کاهش قدرت تاج‌وتخت نیز امتناع ورزد.

همان‌طور که در مورد سایمون نورمن نیز مشهود است، چنین مفرضی وجود داشت که پادشاه می‌تواند به تاج‌وتخت آسیب برساند و مشاوران موظّف بودند از تاج‌وتخت حتّی در برابر پادشاه نیز محافظت کنند. زیرا پادشاه و تاج‌تخت دیگر یکسان تلقّی نمی‌شدند.

در سال ۱۲۵۸، «اجتماع انقلابی انگلستان» در آکسفورد ملزم به حمایت متقابل از یکدیگر شد، با این قید که «ایمان خود را به پادشاه و تاج‌تخت حفظ کنند.» با این حال حتّی بدون آن سوگندنامه، معمولاً «جامعهٔ قلمرو شاهی» بود که به تاج‌وتخت سوگند وفاداری می‌خورد، چراکه پادشاه، مشاوران، مقامات، و اربابان روحانی و دنیوی هم‌صدا سوگندی یکسان برای حفظ حقوق تاج‌وتخت ادا می‌کردند؛ و آنان، به همراه پادشاه در مقام رئیس خود، در واقع نماینده و تشکیل‌دهندهٔ «جامعهٔ قلمرو شاهی» یا همان «کلیّت جامعه» بودند. به همین ترتیب، و با استفاده از اصطلاحات مشابه، همگی آنان موظّف بودند که از تاج‌وتخت به‌مثابهٔ عنصری مافوق همهٔ آن‌ها و چیزی که متعلّق به همگی آنان بود، محافظت کنند. بنابراین، در قالب تاج‌وتخت و از طریق سوگند به تاج‌وتخت، «جامعهٔ انگلستان» متّحد شد – یا دست‌کم بخش مسئول این قلمرو متّحد شد.

بنابراین، «هر آنچه به تاج‌وتخت مربوط می‌شود، باید از سوی تمامی ذی‌نفعان بررسی و تأیید گردد»، یعنی از جانب نهاد سیاسی از طریق عالی‌رتبه‌ترین نمایندگان آن. به‌شکلی واضح و آمرانه‌، ادوارد اوّل در اینجا اظهار کرده است که تاج‌وتخت معادل شخص پادشاه نیست – یا دست‌کم تنها مختص به پادشاه نیست. این نهاد چیزی است که به همگان مرتبط است و از این رو، «عمومی» تلقّی می‌شود؛ به همان اندازه عمومی که آب‌ها، جادّه‌ها یا خزانهٔ دولتی، عمومی است. این نهاد در خدمت منفعت عمومی قرار داشت و از این ‌رو برتر از پادشاه و اربابان معنوی و دنیوی بود، و کمی بعدتر شامل عوام نیز شد.
ازاین‌رو، حفظ جایگاه تاج‌وتخت به معنای حفظ جایگاه پادشاهی بود. بنابراین، تاج‌وتخت چیزی جدا از پیکرهٔ سیاسی و عناصر متغیّر و فردی آن به شمار نمی‌آمد. این موضوع صراحتاً دو نسل بعد، در سال ۱۳۳۷، مطرح شد؛ زمانی که اسقف اکستر، جان گرندیسان، اظهار داشت: «ماهیّت اساسی تاج‌وتخت، عمدتاً در شخص پادشاه در مقام رأس، و در اشراف در جایگاه اعضا یافت می‌شود.»

شخصیّت ترکیبی و جنبهٔ نهادی تاج‌وتخت را نمی‌توان به شکلی گویا‌تر از پیوند آن با تصویر کهن «رأس و اندام‌ها» بیان کرد که «پیکرهٔ سیاسی یا معنوی» را در قلمرو پادشاهی توصیف می‌کند.

در سال ۱۴۳۶، اسقف بث و ولز در خطبهٔ پارلمانی، ایده‌ی مشابهی را تکرار کرد. او تاج را نماد سیاست و حاکمیّت می‌دانست:
«در شکل تاج، قواعد و سیاست قلمرو پادشاهی نمایان است؛ چرا که در طلا، قوانین حاکم بر جامعه نمایان می‌شود و در گل‌های تاج، که با جواهرات برجسته و آراسته شده‌اند، علو مقام و منصب شاه یا شاهزاده مشخّص می‌گردد.»

در اواخر قرون‌وسطا، ایده‌ای مرسوم بود که در تاج‌وتخت، کلّ پیکرهٔ سیاسی از پادشاه تا لردها و مردم عادّی و حتّی حدّاقّل‌ترین جماعت از رعیت‌های جان‌نثار مشارکت داشتند. آنچه در اینجا اهمیّت دارد، امکان انتساب یک ویژگی شرکتی به تاج‌وتخت است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

30 Nov, 20:25


نوشته‌ای از دکتر جواد طباطبایی درباره‌ی استراتژی ترکیه در گسترش مرزهایش

«من رسانه های دو کشور را همیشه دنبال می‌کنم. یکی باکو و دیگری رسانه های ترکیه.
بر اساس برداشت من از خط سیر کلی این رسانه ها آنها میخواهند امپراطوری بزرگ ترکی در نوار شمالی مرزهای ایران به وجود آورند؛ که سنگری برای آسیب زدن به ایران است. چنین ایده وجود دارد اما تحقق اش با هدف آسیب زدن به ایران کار سختی است.  زیرا به رغم آنچه که برخی می گویند، چنین امکانی بر اساس «زبان» وجود ندارد. برای اینکه تعداد زبانهای فرهنگی در این منطقه که ما هستیم تعدادی اندکی هستند. فارسی یکی از آنها است و یکی از استوارترین آنهاست. زیرا فارسی به تعبیری «قدیمی ترین زبان جدید» دنیا است. یعنی از هزار سال پیش ما چنین حرف می زدیم که امروز؛ و هیچیک از زبانهای پشرفته دنیا که همان زبانهای اروپایی باشند، سابقه بیشتر از ٣۰۰ یا ۴۰۰ سال برخی جاها ٧۰۰ سال ندارند. مثلا در ایتالیا که قدیمی ترین زبان اروپا را دارد.
فقط چنین زبانهایی هستند که به زبانهای فرهنگی بزرگ تبدیل شدند. زبان ترکی گویش استاندارد ندارد و نمی‌تواند داشته باشند. گویشوارن زبانهای ترکی زبان همدیگر را نمی‌فهمند. ترکیه، ترکمنستان، قرقیزستان و... زبان همدیگر را نمی فهمند. برای اینکه زبان فرهنگی نیست. هر کسی برای خودش همانطور که حرف می زده است حرف می زند.
کار مهمی که ترکیه در این میان میخواهد انجام دهد این است که ترکی استاندارد درست بکند.
فعالیت دولت ترکیه این است که یک زبان واحد و استانداردی ترکی ایجاد کند یعنی یک زبان واحد برای ازبک ها، قرقیزها، تاتارها تا همه بر اساس یک زبان که آنرا آتاترک تا حد زیادی درست کرده است، صحبت کنند و این خطر بزرگی برای ایران است. اردوغان کوشش می کند با ایجاد یک بازار مشترک، زبان معیار و فرهنگ یکسان در یک منطقه وسیع و به تدریج از این طریق امپراتوری بزرگ ترکی را شکل دهد.
ایران به دلیل وحدت، سابقه تاریخی و دولت استوار در همه دوره ها به اندازه کافی قدرتمند است که آسیب نبیند اما مشکل ما اینجا است که این همسان سازی در داخل نمایندگانی دارد و مدعیانی پیدا کرده است و این یک تهدید واقعی است؛ این در حالی است که ما تاکنون به آنها به عنوان یک تهدید توجه نکرده ایم و نمی خواهیم بدانیم این روند چه اتفاق مهمی را می تواند علیه کشور ما رقم بزند. اگر این روند در بیرون ما بود برای ما خطر کمتری داشت، ایران با تاریخ استوار، سابقه ملی، وحدتش و دولت استوارش (در همه دوره ها  وبه رغم همه اتفاقاتی که رخ داده است) آسیبی از این روند نمی دید. اما این بار این بخش و این همسان سازی ترکستان بزرگ در داخل نمایندگانی (پانترکها} دارد که تاکنون به آنها بها ندادیم و دقت نکردیم و متوجه نشدیم که در داخل چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
جمهوری آذربایجان می تواند مهره مهمی در استراتژی ترکیه باشد. ما نیز در داخل کار اساسی انجام نداده ایم و کسانی این خطر را در داخل نمایندگی می کنند بنابراین این بی‌توجهی ما می تواند خطری برای وحدت باشد. زیرا ما هیچ گاه این مسائل را جدی نگرفتیم.

ترکیه در  دهه‌های قبل متوجه شده بود که دوران خلافت برای همیشه گذشته است؛ اما امروز به شکل دیگری کوشش می کنند تا همان خلافت را تجدید کنند و ما از آن با عنوان نوعثمانی گری یاد می کنیم. ما گاهی قصد اردوغان را به درستی متوجه نمی شویم و فکر می کنیم که اردوغان قصد دارد تا خلافت اسلامی عثمانی را تجدید کند.
به نظر من اقدامات اردوغان از نظر دینی در حال شکست خوردن است اما نقشه بدل دیگری برای توسعه طلبی دارد و آن ایجاد یک منطقه بزرگ ترکی با شعار اسلام است. بنابراین ماهیت عملکرد او چیز دیگری است. برای مثال در برخی از دانشگاه های ترکیه بخشی (مانند دبیرخانه) برای ایجاد وحدت در ترکیه ایجاد شده که ترکیه بزرگ تا مرزهای شرق اروپا، ازبکستان و بخشی از مرزهای چین ادامه پیدا خواهد کرد، که احتمالا به ترکستان بزرگ تبدیل می شود. این کار از طریق استانداردسازی زبان از آناتولی تا آسیای میانه دنبال می شود»

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

21 Nov, 23:32


پادشاهی که نمیرد همیشه در دل ماست !

منشاء نهاد تخت‌وتاج در ایران فرّه است و نماد آن آتشی است که هرگز نمیرد. پادشاهی نهادِ آتش است. ممکن است که طیّ ایلغاری، نمود بیرونی آتش کشته شود:
«هم آتش بمردی به آتشکده...»
امّا آتشی که هرگز نمی‌میرد به جایگاهی دست‌نیافتنی منتقل می‌شود، تا روزی که دوباره نمود بیرونی خود را بازیابد. این مشابه عبارت معروف لاتینی است مبنی بر آن‌که: «rex qui nunquam moritur» یا «پادشاهی که هرگز نمی‌میرد»، یا به بیان مدرن آن در قانون اساسی مشروطه:
«مشروطه جزئا و کلّا تعطیل‌بردار نیست!»

در ربط این مفاهیم به یکدیگر، در غرب چند سده جدال نظری شده است. در ایران تقریبا هیچ‌. ازین بابت جور جدال‌های الهیاتی که در قرون وسطای خود مرتکب نشده را اکنون باید بکشیم.

این حقیقت که ج‌ا عملا حتّی با گذشت نیم قرن نتوانسته که دولت خود را جز به‌عنوان اپوزیسیون پهلوی مستقر کند، ناشی از فترتی است که بین بر تخت نشستن ولیعهد و تاج‌گذاری او ایجاد شده است. جمهوری اسلامی دولت مستقر نیست. «دولت فترت» است. با مرگ پادشاه فقید، ولیعهد در واقع بالقوّه بر تخت نشسته، که فعل آن با «بر تخت نَنِشستن» اظهار شده است. دولت فترت ج‌ا، حدفاصل تفویض مقام سلطنت از محمّدرضاشاه به ولیعهد تا زمان تاج‌گذاری او در ایران بعد از اسقاط ج‌ا برپا شده است.

منظور این است که کلّ تاریخ انقلاب ۵۷ را تا احیاء مجدّد سلطنت در ایران می‌توان به «ایّام فترت» تعبیر کرد. و بدین‌ترتیب کلّیه‌ی مبارزات علیه جمهوری اسلامی چیزی جز جنگ ولیعهدی نیست که اگرچه برتخت نشسته، امّا فرصت این را نیافته که از خارج به ایران بازگشته و تاج‌گذاری کند. این مبارزات به مرور به خودآگاهی نسبت به این مقصود اصلی رسیده است.

سر ادوارد کوک در گزارش خود دربارهٔ «پروندهٔ کالوین» در سال ۱۶۰۹، به بررسی نحوهٔ انتقال تاج‌وتخت انگلستان به پادشاه جدید تاکید می‌کند که پادشاه، «قلمرو پادشاهی انگلستان» را از طریق «حق وراثتی ذاتی» در اختیار دارد و این عنوان از «خون شاهانه» به او منتقل می‌شود، «بدون نیاز به انجام مراسم یا اقدامی ضروری که باید عطف به ماسبق باشد؛ زیرا تاج‌گذاری تنها یک نماد و تشریفات شاهانه برای تأکید بر تبار سلطنتی است، امّا هیچ بخشی از [منشأ] حقّ سلطنتی نیست».

در ایران، بابت آن‌که عصر جدید تاریخی آن با مشروطیّت همراه است، سوگند به قانون اساسی مشروطه، تاییدیه‌ی مردمی بر حق وراثتی شاهزاده بر ایران است. معادل با رفراندُم یا صندوق رای جهت انتخاب نوع نظام. علّت آن است که تاییدات الهی جهت استمرار فرّه در شاه، منوط به مردمی بودن افعال شاه است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

19 Nov, 23:44


تاج هرگز نمی‌میرد !

یک دایرهٔ طلایی مرئی، مادّی و بیرونی وجود داشت که شاهزاده را با آن در مراسم تاجگذاری ملبس می‌کردند و می‌آراستند. از سوی دیگر، تاجی نامرئی و غیر‌مادّی وجود داشت – شامل تمام حقوق و امتیازات سلطنتی که برای حکمرانی پیکرهٔ سیاسی ضروری می‌نمود – که جاودانه بود و مستقیماً از خدا یا از طریق حقّ وراثت دودمانی نازل می‌شد. و در مورد این تاج نامرئی به‌خوبی می توان گفت: تاج هرگز نمی‌میرد.
[Corona non moritur] 

بالدوس برای تأیید ابدیّت تاج نامرئی و تداوم بدون وقفهٔ جانشینی دودمانی، برهان حقوق خصوصی را در توافق با رویهٔ عرفی حقوق‌دانان در حوزهٔ حقوق عمومی به کار برد. او از قانون وراثت در متن نهادینه‌های ژوستینین یکم نقل‌قول کرد: «و بلافاصله پس از فوت پدر، به‌اصطلاح، مالکیّت، ادامه می‌یابد.» قطعه‌ای که حاشیه‌نویسی آکورسیوس به آن پرداخته است: «پدر و پسر طبق روایت قانون یکی هستند.» «یگانگی» پدر و پسر و در نتیجه ایدهٔ بسیار پیچیدهٔ هویّت سلف و جانشین، ریشه در قانون وراثت نیز داشت: پادشاه در حال مرگ و پادشاه جدید با توجّه به تاج نامرئی و جاودان که نمایانگر جوهر وراثت بود یکی شدند. مطمئناً این مفهومی بود که از لحاظ فنّی به یکی‌انگاری دودمان با یک «نهاد به‌واسطهٔ جانشینی» نزدیک می‌شد که در آن جانشین و سلف همچون یک شخص یکسان از نظر مقام یا منزلت شخصی ظاهر می‌شدند. با این حال، از سوی دیگر، این مسئله یک خصیصهٔ مفهومی قدیمی در اندیشهٔ فقهی به شمار می‌رفت که وراثت را تجسّم بخشید: یعنی رفتار کردن با ماترک که از موصی به ورثه رسیده است به‌عنوان یک شخص. از این‌ رو، از نظر حقوقی چندین احتمال برای تجسّم تاج غیردنیوی و نامرئی وجود داشت، به‌ویژه اگر جاودانگی آن به سلطنت موروثی، به تداوم سلسلهٔ بدون گسست یا انقطاع و، به‌نوعی، بدون تغییر شخص – با وجود تغییر در افراد فانی حاکم – مرتبط بود.

به‌زودی در شماره‌ی نهم
فصل‌نامه ایران بزرگ فرهنگی

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

12 Nov, 20:56


‏تکلیف ما با کمک خارجی چه باید باشد؟

شاید هیچ‌کس به خوبی نتانیاهو نمی‌توانست با این مصاحبه‌ی آخر خود، حباب توهّم اپوزیسیون Do Nothing ما را بترکاند. به‌ویژه بعد از سخنرانی تجزیه‌طلبانه‌ی وزیر امورخارجه‌ش که گویا به نتانیاهو خبر می‌رسانند که:
«آقا چه نشسته‌ای! سرکنگبین امید ایرانیان به کمک اسرائیل به براندازی دارد که صفرا می‌فزاید!»

امیدی که خود او صرفا به قصد این‌که بخشی از ایرانیان را حین حمله به پدافندهای کشورشان به سکوت وادارد، موجب شده بود.

امّا آن سوی داستان، یک رتوریک آب‌زیر‌کاه ذیل شعار «عزت نفس امر ملّی» و کذا، از هرگونه امکان همکاری‌ای هم جلوگیری می‌کند، که اگر بتواند در اذهان عمومی ایرانیان تاثیر بگذارد، این خود خیانت دیگری است. راه درست، رئالیسم بردبارانه و در عین حال ایجاد مهر و پیمان اصولی الیت ایرانی (ولیعهد) بر اساس اشتراک منافع ملّت ایران با دولت‌ملّت اسرائیل در این مبارزهٔ سرنوشت‌ساز است. برای این هم به‌هیچ‌وجه نباید دو کار انجام بشود:
۱- دمونیزه کردن اسرائیل نزد عوام ایرانی
۲- منجی‌سازی از اسرائیل به‌عنوان «ناجی ملّت در بند ایران» و «بازپس‌دادن بدهی‌ای که از زمان کوروش به ما دارند»

استراتژی ما باید این باشد که «مرکز ثقل مبارزه ضمن پذیرش کمک بیرونی، همواره باید معطوف به درون باشد.»

این ناهم‌زمانی‌هایی که بین پذیرش کمک از بیرون با قیام درونی تا کنون پیش آمده، بخشی از تقدیر الهی جهت تنبیه ملّتی شرور بوده که علیه شاه خود شورش کردند. نوش جان‌تان باد! منتها دلیل منطقی آن این است که سازوکارهای یک قیام ملّی علیه ج‌ا ارگانیک و درونی اند، امّا سازوکار کمک خارجی به آن ملّت، ابزارواره است. یعنی ناشی از تصمیم سیاسی رهبر ملّتی دیگر (مربوط یا نامربوط به منافع ملّی آن‌ها) است. شما نمی‌توانی کوک ساعت ملل دیگر را با ساعت بیدار شدن ملّت خود تنظیم کنی، مگر در توهّمی جهان‌وطنانه که چپ‌ها قبل از انقلاب داشتند و حالا این‌هایی که تالی همان چپ سابق هستند امّا خود را اشتباها راست می‌خوانند دارند.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

12 Nov, 04:55


اظهاراتِ تجزیه‌طلبانه وزیر امور خارجه اسرائیل!

گیدئون سَعار، از وزرای دستِ راستی نتانیاهو، روز یکشنبه در مراسم تحلیف خود با توصیف کردها به عنوان «هم‌پیمان طبیعی ما» گفت: «مردم کرد، ملّتی بزرگ است، یکی از ملّت‌های بزرگ بدون استقلال سیاسی.»

این اقلیّتی ملّی در چهار کشور مختلف است که در دو کشور از خودمختاری برخوردار است: دوفاکتو در سوریه و قانون اساسی عراق.

سعار گفت که کردها «قربانی ظلم و تجاوز ایران و ترکیه» هستند و اسرائیل باید روابط خود را با آنها تقویت کند. وی افزود: «این موضوع هم جنبه سیاسی و هم جنبه امنیتی دارد.»

گیدئون موسی سَعار از مادری بخارایی در تل‌آویو زاده شده است، و در سه حزب «راست» لیکود، امیدِ نو و اتّحاد ملّی حضور داشته است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

11 Nov, 21:09


انتخابات، صندوقی که معجزه نمی‌کند!

دقّت کردن به این نکته بسیار مهم است که دولت ملّی مبتنی بر ارادهٔ نمایندگی از ملّت ساخته می‌شود؛ امّا «صندوق انتخابات»، در بهترین حالت، تنها و تنها، در واقع، نگهدارندهٔ سرمایهٔ اجتماعی آن دولت ملّی‌ست که هر بار به میانجی مشارکت شارژ و دشارژ می‌شود. هیچ‌وقت با میانجی انتخابات، یک دولت ملّی نمی‌تواند اوّلاً تاسیس بشود، دوّماً مستقر بشود، سوم این‌که در فازهای نخستین خود، بپاید.

جاهایی که اصلاً دولت ملّی وجود نداشته، طبیعتاً مسألهٔ Assemblée constituante یا در واقع مجلس مؤسسان خوب طبعا ضروری است که احتمالاً با Referendum همراه می‌شود و این اراده عمومی General will، اصطلاحاً، در مردم، میانِ دو گزینه و در مورد فرم حکومت بررسی می‌شود و بعد از آن فرآیند نوشتن قانون اساسی آغاز می‌شود.

منتها در مورد کشور ما، که کشوری‌ست که سنّت سیاسی دارد، صدبار که انقلاب نمی‌کنند، هربار که تاسیس نمی‌کنند.، یک بار مشروطه شد. دیگر انقلاب کافی است. چون سنّت سیاسی دارد و این نقش‌ها از پیش چیده شده است. اصلا به تعبیری، بزرگ‌ترین بحران پادشاهی در ایران طی ۸۰سال گذشته، زاده شدن ولیعهد، رضاشاه دوم بوده است. چون نقش ایشان از پیش تعبیه شده بوده است. بنابراین تنها اقدامی که می‌تواند به بحران یاد شده پایان ببخشد، استقرار شخصیّت حقیقی Body Natural ولیعهد در قالب نهاد شاهی Body Politic است.

بزرگ‌ترین خطای اطرافیان ولیعهد که برخی ازیشان واقعا وطن‌پرست اند، این است که گمان می‌برند که مسألهٔ انتخابات، امری تأسیسی است که البته منضم به وضع ایران، این آدرسی غلط است.

امّا حالا به هر دلیلی اگر شاهزاده با اِعراض از پذیرفتن نقش فوق، خویشتن را در مقام رهبر انتقال می‌بینند، باز این موضع نیز به لحاظ اقدامات عملی، پذیرفتنی است، منتها ولیعهد در گفتمان ملّی جایگاه دیگری دارد. اگر قرار بود که خجسته سروش به امر الهی بر ایشان ظاهر شوند، به نرمی در گوش ایشان می‌گفت:
«شما رهبر انقلاب نیستی، شما رهبر دولت ایرانی!»

منتها دستگاه اجرایی ولیعهد این‌گونه برنامه‌ریزی کرده‌اند که تنها بعد از اسقاط رژیم، ایشان به عنوان پادشاه یا رهبری یک جمهوری به قدرت برسند. خوب؛ فکر ما در مقام منتقد این است که مادامی که ایشان رسما در جایگاه نقش پادشاهی خود مستقر نشوند، آن ایمانی که قوّه‌ی محرّکه‌ی ایرانیان برای جنگی جهت اسقاط رژیم می‌تواند باشد، بر ملّت متجلّی نخواهد شد.

باز نکته این‌جاست که خطّ مشیِ ایشان اگر ناشی از جلب رضایت بین‌المللی است، می‌بایست بین رتوریک خارجی و داخلی ولیعهد تمایزی گذاشته شود. قبلا گفتیم که نیاز نیست که ولیعهد خود با گروه‌ها و دولت‌های خارجی گفتگو کنند. ایشان می‌بایست نمایندگانی جهت توجیه دول خارجی تعیین کنند. این سخنگویان می‌توانند تا دل‌شان بخواهد از مزایای صندوق رای با اتباع خارجی سخن بگویند. منتها ولیعهد در داخل می‌بایست شخصا با زبان فارسی با مردم ارتباط برقرار کنند.

رویای یکی شدن منفعت خارجی با مصلحت ملّی ایران، تا کنون جز مخدّری قوی جهت تحمیق ملّت ایران و به سود منافع ملّی خارجی نبوده است. باید میان سیاست‌هایی که به قیامی ملّی می‌انجامد با رتوریکی که مورد قبول دول خارجی است تمایز نهاده شود. خمینی با ملّت ایران خدعه کرد. ولیعهد می‌بایست با دول خارجی خدعَه کنند. در این راستا از هرگونه کمک خارجی باید استقبال کرد. منتها مرکز ثقل باید درون باشد. نه چون این‌هایی که منتظر اند اوّل اسرائیل حمله کند تا مردم به تبع آن قیام کنند.

با ارادهٔ ملّی است که دولت ملّی بنا می‌شود. چیزی که ورای هر گونه مجلسی‌ست، تبلور پیدا می‌کند. در واقعیّت با گسست وحشتناکی که در ۵۷ رخ داده، هیچ بنیادی نمی‌تواند حتّی به‌طور موقّت، جز با نوعی رجعت به نظم حقوقی گذشته ولو به‌طور force majeure رخ بدهد.

این را باید همهٔ ملّی‌گرایان بفهمند که نقشی که در این جنگ بر عهده‌ی ولیعهد است، بذاته نقش لیدر گذار نیست. بذاته نقش نگهدارندهٔ تمام هستی سیاسی ایرانیان در دوران معاصر، هستی پوزیتیو ایرانیان در یک سده‌ی گذشته‌، شاه مشروطه است. این باید تفهیم بشود ولو آن‌که تصمیم گرفته شود که در رتوریک عمومی بیان دیگری بیابد.

کلّ متن بالا را می‌شود در این پاراگراف خلاصه کرد:
«آن قبایی که بر تن ولیعهد است، فارغ از هر اراده‌ی مستقلّی، قبای یک سنّت تأسیسی‌ست. ایران پیشتر تأسیس شده؛ دولت ملّی را و نظام منضم به آن را از اوّل نمی‌توان تأسیس کرد. هر تصمیمی خلاف چنان سنگ خارایی، تداوم آشوب‌های سابق و استمرار انقلابی‌گری است.»

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

07 Nov, 11:47


آیا پیروزی ترامپ بر وُوکیسم قطعی است؟

ترامپ تا این‌جا البته صرفا به‌لحاظ سیاسی بر گزینه‌ی مدّنظر Wokeism پیروز شد. این‌که تبعات این پیروزی تا کجا می‌تواند باشد، سرآغاز چهارسال دقّت نظری در جامعه‌ی آمریکا می‌تواند باشد.

ووکیسم چیست؟ نوع خوش‌نیّت، اما مخربی از ضدّنژادپرستی، نه به یک ایدئولوژی مترقّی، بلکه به مذهبی تبدیل شده است - و غیرمنطقی، دست نیافتنی و ناخواسته تفرقه‌انگیز است. کارکرد این دین جدید از گناهِ نخستینِ «حقّ امتیاز سفیدپوستان» و سلاح‌سازی فرهنگ اِقاله (Cancel Culture) گرفته تا شور و شوق انجیلی «Woke Mob» را آشکار می‌کند.

این دین که ادعا می‌کند «ساختارهای نژادپرستانه را از بین می‌برد» در واقع با وادار کردن سیاه‌پوستان به کودک‌مانده‌شدن، و با ترویج سیاست‌هایی که به‌طور نامتناسبی به جوامع سیاه‌پوست آسیب می‌زند، دانش‌آموزان سیاه‌پوست را در موقعیّت شکست قرار می‌دهند... دین جدید را می‌توان «نژاد ستیزی» نامید، اما دارای ذات‌گرایی نژادی است که به سختی از استدلال‌های نژادپرستانه گذشته قابل تشخیص است.

آمریکا کشوری آزادی مذاب است و کماله هریس، هرچه که بود، گزینه‌ی مدّنظر این مذهب جدید در آمریکا بود. این‌که پیروزی جبهه‌ی ضدّ ووکیسم بر ووکیسم تا چه اندازه پایدار باشد، باید نشست و دید.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

03 Nov, 20:50


‏آیا ارتشی‌ها به اسلحه‌ی گرم دسترسی دارند؟

پاسخ یک نه بزرگ است. در کشوری چون آمریکا هم که حمل اسلحه با مجوّز آزاد است در میان نیروهای نظامی تنها عدّه‌ی محدودی به اسلحه دسترسی دارند. سربازان خطّ مقدّم جبهه، زرّادخانه، عاملان قضایی و پلیس. بنابراین نیروی نظامی ارتش به ویژه در مواقع بحرانی که کنترل ج‌ا بر اسلحه‌ها سخت‌تر می‌شود، احتمال کمتری برای به دست گرفتن اسلحه دارد. نیروی نظامی تنها با سرپیچی از شلیک مستقیم به روی مردم می‌تواند با ملّت همراهی بکند. و البته طبیعتا ج‌ا ریسک مسلّح کردن ارتش و به خیابان آوردنش را نخواهد پذیرفت. این احمقانه‌ترین ایده است که ج‌ا علیه میلیشیای خودش به ارتش برای دفاع از ملّت اسلحه بدهد.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

02 Nov, 22:58


‏ارتش یعنی چه ؟

نظام سلسله‌مراتبی مدرن که در دادگستری، دانشگاه، بیمارستان‌ها، دولت و ... می‌بینید، پیش از همه و البته جدّی‌تر نخست‌بار در ارتش پدید آمده. این‌که بسیاری از موسّسان دولت مدرن مثل واشنگتن، بیسمارک، رضاشاه و آتاترک، ژنرال‌های نظامی ارتش مدرن بودند، بابت همین است.

هر ارتشی واجد فهمی مدرن از جهان جدید است. همان درکی که دانشجویان ممکن است علیه آن شورش کنند! امّا یک نظامی علیه مدرنیته شورش نمی‌کند! چون فهمش ناشی از مطالعه کتب درباره مدرنیته نیست! روح مدرن در "نظام ارتش" متجسّد شده. یک نظامی با انجام وظیفه، به مدرنیته و به کشور خدمت می‌کند.

می‌گویند رضاشاه بیسواد بود. به‌فرض که بود. در عوض فهمی عملی از مدرنیته داشت که موجب می‌شد وقتی فروغی یا داور از ضرورت تاسیس فلان نهاد مدرن بگویند، بی اتلاف وقت، درک نظری نظام دانایی آنان را به توانایی عملی خود پیوند بزند. این نقطه‌ی عطفی در تاریخ ما بود که از جایی دوباره گسست.

در ارتش، هرکسی در زمان مشخصی در مکان مشخصی حضور دارد. دایره‌ی تحرّک یک ارتشی بنا بر درجه‌ی او از مربعی به ابعاد نیم‌متر در نیم‌تر، تا محوّطه‌ی یک پادگان می‌تواند متغیّر باشد. نتیجتا، یک ارتشی نمی‌تواند هر زمان که خواست در هرکجا که می‌خواهد باشد. فرد نظامی نمی‌تواند سرپیچی کند.

‏در ارتش، این‌که تو چه کسی و با چه عقایدی هستی، کوچک‌ترین اهمیّتی ندارد. در ارتش آدم‌ها کوتاه یا بلند قد نیستند. بلکه همه اعضای ارتش در حکم عدد «۱» هستند. ارتش مشتی انسان مفلوک را تحویل می‌گیرد و به عنوان آجر ازیشان در راستای تقویت نظام سلسله‌مراتبی مدرن خود استفاده می‌کند.کسی که در زمان جنگ از انجام وظایف خود در ارتش سرپیچی کند، و یا بگریزد، با مجازات مرگ روبرو خواهد شد. نتیجتا مجاهدین خلق در لفافه پادشاهی، اگر همچون انقلاب ۵۷، یا عملیات مرصاد قصد تصفیه ارتش را ندارند، لااقل بفهمند که افسر پدافند در زمان جنگ باید سر پست خود باشد یا اعدام بشود!

در ارتش، کسی فکر نمی‌کند، و سرخود تصمیم نمی‌گیرد و از خود نظر نمی‌دهد، بلکه وظیفه او این است که دستوری را که از بالا آمده، موبه‌مو اجرا کنند. یک نظامی طبق تعریف:
مامور است و معذور!
یعنی باید امری را که به او محول شده دقیقا انجام بدهد. این‌که هدف دستور چه باشد به او مربوط نیست.

تصوّر برخی سلطنت‌طلبان ما (که اغلب از سربازی گریخته) از ارتش، شبیه به همین پارودی رامبو است! جالب این‌که امثال محسن رضایی دقیقا تصوّر مشابهی از یک سپاهی ایده‌آل دارند! واقعیّت خلاف این است. یک ارتشی موظف است که در سنگر نیم متری خود تا ارائه دستور بعدی بماند و تکان نخورد!

ج‌ا نمی‌تواند تاسیس‌های رضاشاه را نابود کند. پس در محتوای دادگستری مدرن، قوانین شرعی گنجانده، که تولید مشکل کرده؛ آیا چاره در نابودی کردن دادگستری است؟ خیر! دادگستری بالذّات خود از نهادهایی است که در برابر ج‌ا مقاومت می‌کند. دانشگاه یکی دیگر از همین نهادهاست. راه اصلاح دانشگاه، انقلاب فرهنگی نیست، تامّلی در مبانی آن، کاری شبیه به آن‌چه کانت و فیشته کردند. ج‌ا برای مقابله با ارتش، سپاه را ساخت. درست عین کاری که با دولت مدرن کرده و یک نوع دولتِ امّت در کنار آن برپا کرده. درست عین موسیقی ملّی که نوعی موسیقی سنّتی را جایگزین آن کرد. طبّ سنّتی را جایگزین درمان مدرن. حوزه به جای دانشگاه. شرع به جای حقوق مدرن. چاره در تخریب ارتش است؟ ویران کردن ارتش همان مسیری است ج‌ا می‌رود. تداوم انقلاب ۵۷ در فرم جدید.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

30 Oct, 18:48


‏جهت پیروزی انقلاب، «امرِ ملّی» را تعطیل کنید !

معنای «انقلابی‌گری» در ایران، «برقراری وضعیّت اضطراری جهت تعطیلی امر ملّی» است. خلاف آن، معنای «احیاءگری» پایان انقلابی‌گری و رجعت از State of Exception به مشیّت عامّ الهی است.

مشکل اصلی همه‌ی انقلابیون، «امر ملّی» است. خمینی پیش از انقلاب، نوروز را تعطیل اعلام کرد و بعد نظام مشروطه را تعطیل کرد. مجاهدین خلق، در پی انقلابی بنیادین جهت تعطیلی امرِ ملّی بودند، که بعدها با پیوستن به ارتش صدّام مرزهای ملّی را نیز تعطیل اعلام کرده و به خاک ایران حمله کردند. آیت‌الله آذری قمی معتقد بود که ولی‌فقیه حتّی می‌تواند توحید را تعطیل کند! سروش با انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها را تعطیل کرد. بعدها عدّه‌ای گفتند که دانشگاهی که با حوزه علمیه مخلوط شده باشد، همان بهتر که هم اکنون نیز تعطیل شود. برخی حتّی معتقدند که جهت پیروزی انقلاب باید نهاد مدرن آموزش و پرورش را نیز تعطیل کرد تا کلّ ملّت ایران متمرکز امر انقلاب بشود!

همچنین پیرو انقلابیون سابق، عدّه‌ای از کاربران ظاهرا سلطنت‌طلب هم به غرض باز کردن پای کشور بیگانه به ایران، می‌گویند ارتش را باید تعطیل کرد، چون با سپاه فرقی ندارد! پنجاه‌سال قبل‌تر ازین‌ها آل‌احمد گفته بود:
«ایران تفرقه‌ای در دنیای اسلام بود. حالا مگر چه می‌شد بخشی از عثمانی می‌شدیم!» و شریعتی می‌گفت «شیعه‌ی فعلی باید تعطیل بشود. ما باید به نوعی از شیعه ایمان بیاوریم که اختلافی در امّت اسلام تولید نکند.»

این تعطیلی «امر ملّی» در گفتمان انقلابی ناشی از آن است که امر ملّی با نهادهای مدرن آن در واقع همان مشیّت عام الهی است که در تضاد با وضعیّت اضطراری مدّ نظر انقلابیون قرار می‌گیرد. نکته این‌جاست که انقلاب هیچگاه پایان نمی‌گیرد و برای چرخش چرخ‌های خود ژاکوبن‌های جدید را می‌پروراند. انقلابی که با خمینی آغاز شد، هنوز چندان انقلابی نبود. در میان نهادهای ملّی، ارتش و دانشگاه مثله شد، اما باز قسر دررفتند. حالا فرزندان انقلابیون ۵۷ی با نقاب پادشاهی‌خواهی می‌خواهند تتمه‌ی نهادهای متولّی امرِ ملّی را تعطیل اعلام کنند. انقلاب، همان‌طور که مسعود رجوی می‌گفت باید رادیکال باشد.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

30 Oct, 04:34


‏نهم آبان
جنوب تهران
شادی مردم در همه ایران
چراغونیه چهارراه مولوی
روز میلاد رضا پهلوی 🌸

رضا پهلوی!
بچه مولوی
وارث تاج و تخت خسروی
انتظارمون روز شاهی‌ته
سرفرازی‌مون پادشاهی‌ته

‎@IrBozorg

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

29 Oct, 20:00


‏پروژه تخریب ارتش

پروژه‌ی تخریب ارتش ملّی ایران، به جز تعدادی اکانت مزدور وابسته به مجاهدین خلق و کشورهای ذی‌نفع، به اقلیّت نادانی هم از اپوزیسیون نیاز دارد.

علیه این پروژه و جهت دفاع از حیثیت ارتش ملّی ایران، در ادامه، به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهیم که:
آیا ارتش ملّی می‌تواند کودتا کند؟
اگر بتواند تحتِ چه شرایطی؟

اساس ارتش بر اصل سلسله مراتب Chain of Command استوار است. هر فردی در ارتش تنها در حیطه‌ی خاص و محدود خود واجد صلاحیت است. ازین‌رو در ارتش امکان کودتا وجود ندارد، مگر آن‌که در "سطوح بالای فرماندهی" صورت بگیرد. نظیر کودتایی که رضاشاه انجام داد؛ یا کودتای نوژه.

حرکت هر گردان، گروهان و یا حتی دسته‌ای در ارتش بدون دسیسه‌ی هماهنگ کلّیه‌ی افسران آن واحد ممکن نیست. و اگرچه بر روی کاغذ شدنی است، امّا در عمل، وقتی کارایی دارد که اجزاء تخصّصی واحدهای بزرگتر از آن بر مبنای فرماندهی واحد به‌طور هماهنگ به حرکت دربیایند. حتّی در آن موقع نیز ولو اسلحه‌خانه به دست واحدها سقوط کند، مهمّات مورد نیاز، بدون هماهنگی با مقامات بالاتر که احتمال اشتراک آن‌ها در دسیسه‌ی کودتا بعید است، در دسترس نخواهد بود. البته در برخی زمان‌های خاصّی، مثل ۱۹۶۰ در ترکیه، کودتاهایی توسّط افسران میانه‌رتبه انجام شده و به موفّقیّت رسیده که قابل تعمیم به کلّ قاعده نیست.

ارتش نهادی ملّی است. معنای این حرف آن است که هر فرد نظامی برای کمک به جنبشی ملّی تنها کاری که می‌تواند بکند این است که به‌وجه شهروندانه Civilian وارد کارزار شود. نظیر آن چند نفر درجه‌داری که در جنبش مهسا وارد تظاهرات شده و در نتیجه تعلیق شدند.

وقتی می‌گوییم ارتش ملّی است، معنایش این نیست که هر روز صبح در صبحگاه شاهنامه می‌خوانند (اگرچه چنین می‌کنند) بلکه ملّی بودن در این‌جا بر نهاد مدرنی اشاره دارد که برآمده از ملّتی مدرن است. ملّی بودن ارتش در تناظر با مدرن بودن آن است. بدین معنا، هر اقدام ارتش که بر مبنای اصول سلسله مراتبی خود باشد، کارکردهای مدرن خود را انجام می‌دهد، بنابراین ملّی بودن خود را به منصه‌ی ظهور گذاشته است.

بر این مبنا، عملیاتی‌ترین کاری که ارتش می‌تواند برای یک انقلاب یا جنبش بکند این است که به وجه سلبی نافرمانی کند! مثلا وقتی به او فرمان دادند تا علیه ملّت خود وارد عمل بشود، سرپیچی کند. ارتش ایران حتّی در زمان شاه نیز بی‌طرف ماند، چون برخلاف ارتش‌هایی چون ارتش ترکیه که به جای ملّت بر حزب هوادار موسّس خود تعهّد داشتند، ملّی بود.

این‌هایی که استدلال می‌کنند که اگر ارتش ایران هنوز ملّی است، پس چرا علیه نظام کودتا نمی‌کند؟ آیا به همین ترتیب، از خود نمی‌پرسند که ارتش شاه اگر ملّی بود، پس چرا خلاف نظر فرماندهان ارشد خود علیه انقلابیون ۵۷ی ایستادگی نکرد؟

یکی دیگر از استدلال‌ها این است که می‌گویند فرمانده نیروی زمینی ارتش، سرتیپ کیومرث حیدری گفته که ارتش در سرکوب اعتراضات مشارکت فعّال داشته است!
این حرفی مهمل است. چرا؟ چون فونکسیون‌های ارتش مشخّص اند. طبیعتا ج‌ا می‌تواند از هرکجا که می‌خواهد برای تشکیل میلیشیای ضدّ ملّی خود نیرو جذب کند. همچنین هر ارتشی خارج از اصول حرفه‌ای خود می‌تواند، عضو کلاب همجنس‌گرایان بشود و یا وارد فلان میلیشیا شود. نکته امّا این‌جاست که ارتش چون نهادی ملّی است، به عنوان ارتش مدرن نمی‌تواند که وارد جنگ با ملّت خود شود. پس هر میلیشیای که عوامل ج‌ا جهت پروپاگاندا به ارتش منتسب می‌کنند، از آن‌جا که خارج از کارکردهای ارتش به مانند غدّه‌ای سرطانی رفتار می‌کند، فلذا با ارتش متفاوت است‌.

نتیجه:
ارتش ملّی امکان کودتا ندارد، مگر در هماهنگی سطوح بالای فرماندهی؛ بدین شکل که در وضعیّت اضطراری، بنا به ترتیباتی، بخشی از سطوح بالای فرماندهی در هماهنگی با افسران میانی ارتش با وعده‌ی صادق ولیعهد، همراه با ملّت به حرکت دربیاید.

امّا در حالت عادّی تنها انتظار ما از ارتش ملّی ایران می‌تواند این باشد که در روز مبادا به فرمان فرمانده کل قوای ایران، یعنی ولیعهد:
۱. علیه مردم وارد درگیری نشود و استعداد قوای خود را در اختیار میلیشیای حکومتی قرار ندهد، یا در برابر سوءاستفاده از امکانات خود مقاومت کند.
۲. به‌عنوان شهروند Civilian در کنار مردم بماند و علیه حکومت تظاهرات کند.
۳. اگر هیچ‌یک ازین دو گزینه مقدور نبود، بی‌طرف بماند.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

27 Oct, 21:04


‏مراسم «۷م آبان» چگونه شکل گرفت؟

با اتمام ساخت سد سیوند در سال ۱۳۸۴، نظر به خطر زیر آب رفتن تنگه بلاغی و افزایش رطوبت دشت پاسارگاد، به مرور اعتراضاتی شکل گرفت که نقطه‌ی آغازی شد بر آن‌که در سال ۱۳۸۵ عدّه‌ای از جوانان وطن‌پرست، محلّ گردهمایی مردمی در ایّام نوروز را به جای مراکز مذهبی مورد تایید حکومت، مقبره‌ی کوروش بزرگ اعلام کنند.

این اتّفاق در مراسم تحویل سال ۱۳۸۶ با تعداد بیشتری از میهن‌پرستان تکرار شد و در سال ۱۳۸۷ در حضور جمعیّت کثیری از مردم تداوم یافت. به فاصله ۸ ماه تا روز هفتم آبان همان سال، در اجتماع میان وطن‌پرستان تصمیم گرفته شد تا علاوه بر نوروز در روز فتح بابل به دست کوروش بزرگ در ۷م آبان‌ماه این مراسم تکرار شود.

رژیم که به وحشت افتاده بود، با بستن پاسارگاد در هفتم آبان ماه ۱۳۸۷ کوشید تا جمعیّت چندین‌هزار نفری فراهم آمده را متفرّق کند. این اتّفاق در سال‌های بعدتر پشت‌سرهم در مراسم تحویل سال و ۷م آبان تکرار شد، و هربار با حضور جمعیّت بیشتری از جای جای ملّت ایران.

کار به جایی رسید که ج‌ا کوشید تا اتوبان جدیدی افتتاح کند و هرسال یک هفته پیش از مراسم نوروزی و ۷م آبان، جادّه‌های اصفهان و شیراز به سمتِ پاسارگاد را ببندد.

جمعیّت میلیونی که به مرور فراهم آمد، در واقع همان پتانسیل ملّی بود که اصلاح‌طلبان طیّ دو دهه از ملّت ایران به گروگان گرفته بودند. این نیروها بر اساس اینترسابجکتیویتی با حضور در پاسارگاد، به مرور قوّت قلب کافی یافتند تا قدرت خود را در سال‌‌های بعدی به‌عنوان بزرگ‌ترین جنبش داخلی علیه ج‌ا نمایش دهند.

در مقابل جمهوری اسلامی هم کوشید تا با بر هم زدن مراسم به انحاء مختلف و همچنین با تقویت قوم‌گرایی مخصوصا در بین آذربایجانی‌ها و بختیاری‌ها که از مهم‌ترین عناصر تشکیل‌دهنده‌ی مراسم بودند به مقابله بپردازد.

کوتاه سخن آن‌که اینترسابجکتیویتی مورد نیاز برای جنبش‌های ملّی ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ به مرور از تجدید بیعت وطن‌پرستان در آرامگاه کوروش بزرگ بین سال‌های ۸۵ تا ۹۵ فراهم آمد.

‎#PahlaviReza
‎#ShahbanouFarah
‎#IrBozorg

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

26 Oct, 15:27


با شهادت برای کشور نمی‌توان پیروز شد!

ژنرال جُرج پَتِن از فرماندهان معروف آمریکا در جنگ جهانی دوم است. قطعه‌ای که مشاهده می‌کنید، بخشی از فیلم مشهوری است که در سال ۱۹۷۰ درباره‌ی او ساخته شد و در ایران نیز دوبله شده است.

جملات قصاری که از زبان ژنرال پتن نقل می‌شود، بیانگر اصول مقدّماتی جنگ است، که با افول ارتش ایران و تزریق توهّمات شهادت‌طلبانه‌ی ج‌ا به‌طرز وارونه‌ای به ذهن ایرانیان منتقل شده است. ارتش اصول خود را دارد. اساس جنگ آن‌گونه که کلاوزویتس می‌گوید، دوئلی تن به تن است، که برخلاف اصول خدایگانی و بندگی هگلی، در پی به رسمیّت شناختن و ارج‌گذاری [Anerkennung] طرف خصم نیست، بلکه در پی کشتن اوست.

مطالبی که در این فیلم از زبان ژنرال پتن (گویا هنگام خروج از آفریقا) بیان شده، به گونه‌ی دیگر نیز نقل شده است.

شنیده شده که یکی از افسران مسئول استخدام سربازان، از سربازی می‌پرسد:
«خُب. پسرم، فقط یک سوال دیگر - آیا آماده ای برای کشورت بمیری؟»
سرباز: «نه، نیستم!  این چیزی نیست که به آن علاقه‌ای داشته باشم. من می‌خواهم کاری کنم که چند نفر از آن دشمنان برای خودشان بمیرند!»

اروینگ هافمن در مورد دختری می‌گوید که شبی در رستورانی از خلبانی می‌پرسد:
«این کاملاً شگفت‌انگیز است که خیال می‌کنید که به هوا می‌روید تا برای کشور خود بمیرید.»
خلبان پاسخ می‌دهد: «مثل من، خانم! من بالا می‌روم تا مرد دیگری را وادار کنم تا برای کشورش بمیرد!»

باری نیز افسری در مقاله‌ای می‌نویسد: «معمولاً تصور می‌شود که اوّلین وظیفه یک سرباز خوب این است که برای کشورش بمیرد. این اشتباه است. اوّلین وظیفه یک سرباز این است که دشمنان را برای کشورشان بمیراند.»

هیچ سربازی جنگی را با مردن برای کشورش پیروز نشده، بلکه با وادار کردن فرد دیگری به مردن برای کشورش این کار را انجام داده است.

ایرانیان همواره از ملل جنگ‌آور تاریخ بوده‌اند. ارتش یک کشور ستون فقرات آن کشور است. علّت آن‌که به جای اقوال سرداران شکوهمند تاریخ ایران از ژنرالی آمریکایی نقل‌قول می‌کنیم آن است که با سقوط حکومت قانون، ارتش ایران دچار افول شده است و تصوّرات ایرانیان از جنگ باید مطابق ایده‌های مدرن کاملا بازسازی شود.

فصلنامه ‎#ایران_بزرگ_فرهنگی شماره‌ی دهم خود را به‌طور کامل به مقوله‌ی جنگ اختصاص داده است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

25 Oct, 17:05


‏یکصد و پنجمین زادروز اعلی‌حضرت فقید محمدرضاشاه پهلوی بر ملّت ایران فرخنده باد. 🌸

آیندگان خواهند نوشت که او شاهی در ردیف شاهان بزرگ تاریخ ایران بود، و چه بسا بزرگ‌تر، چه اگر تلاش وی جهت حفظ ایران نبود، نامی از آن بزرگان نیز امروز نمانده بود، مگر در لابلای کتب تاریخ ملل دیگر!

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

23 Oct, 06:48


‏سیاست کمی پیچیده تر از هالیوود عمل می کند!

آرین طباطبایی برای نرمالیزه کردن روابط آمریکا با جمهوری اسلامی به طور رسمی و با دستور کاری که از پنتاگون می گیرد کار می کند.
این حقیقت زشت و کریه است؟ بله. اما نه پنهان است و نه در حوزه کاری اوغیر قانونی.
با پرداختن به دروغهای رسانه ای از لانه خائنین به ایران و ایرانی (اینترنشنال) و امثال علینژاد، اسماعیلیون و فهرست همشهری غافل نشویم.

دروغی ساختند و ۴-۵ ساعتی به ملت خندیدند و خودشان هم تکذیبش را نوشتند. به همین راحتی.

غزال مدیریان

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

19 Oct, 19:05


تز دو-موتور انقلاب در ایران

در زمان شاه، که در بیرون از ایران وضعیّت انقلابی برقرار بود. انقلابیون داخلی با الگوگیری از تز دو-موتور انقلاب رژی دبره کوشیدند تا در داخل ایران نیز وضعیّت انقلابی برقرار کنند. امّا همانطور که بولیوی به وضعیّت انقلابی کوبا دچار نشد، سیاهکل نیز به سییراماسترا بدل نشد.

طیّ تز دو-موتور انقلاب، برای ایجاد وضعیّت انقلابی در جامعه‌ی راکد ایران، یک گروه کوچک چریکی می‌توانست مانند موتور کوچک، موتور بزرگ طبقات را برای انقلابی بودن به‌کار بیاندازد. این همان کاری بود که فیدل کاسترو در کوبا انجام داد. امّا همان عملیات در بولیوی به مرگ چه‌گوارا انجامید. بعدها نسخه‌های به‌نسبت موفّق‌تری از جنگ شهری توسّط توپاک آمارو در برزیل به نمایش درآمد. وجه دیگری ازین تز را انقلابیون دیگر اجرا کردند و آن ایجاد بحران بود. مثل آتش زدن سینما رکس آبادان تا بتوانند وضعیّت ثباتی را که در اثر توسعه‌ی پایدار روزگار پهلوی پدیدآمده بود دچار التهاب کنند.

امّا همه‌ی این ترفندها با قدرت‌نمایی ساواک ناکارآمد شد. در نتیجه، اگر شاهنشاه، تخت شاهی را ترک نمی‌فرمودند، علی‌رغم هر توطئه‌ی خارجی و هر میزان شورش داخلی، باز پادشاهی برقرار می‌ماند. (این‌که با چه هزینه‌ای، این کار ممکن می‌شد، البته با توجّه به هزینه‌های انقلاب ۵۷، کمتر کسی امروزه شک دارد که می‌ارزید.)

این تز دو-موتور انقلاب که در ایران با تفاسیر احمدزاده و امیرپرویز پویان پیگیری می‌شد، بابت خلاء نظری موجود در میان گروه‌های پادشاهی‌خواه، هنوز به اعتبار خود باقی مانده است. چنان‌که هم اکنون نیز گروه‌های انقلابی گمان می‌برند که اگر اسرائیل چندجا تاسیسات داخلی ایران را بزند، موتور بزرگ انقلاب مردم روشن خواهد شد.

نکته این‌جاست که در همان زمان شاه نیز که جهان در التهاب انقلابی‌گری چپ می‌سوخت، در مورد کارایی این تز در مورد ایران، شکّ و شبهه وجود داشت. حالا که اساسا دیگر چیزی با عنوان وضعیّت انقلابی در عرصه‌ی جهانی وجود خارجی ندارد. عدّه‌ای مانند علینژاد البته خیال می‌کردند از طریق اتّحاد با زلنسکی، مادورو یا کاسپاروف، می‌شود چنان وضعیّتی را تداعی کرد. اوّلی از کشور خود در برابر تجاوز خارجی دفاع می‌کند. دومی شکست خورده و سومی که کلا ول‌معطل است.

امّا سلطنت‌طلبانی که انقلابی هستند، دچار توهّم وخیم‌تری هستند. آن‌ها به دنبال گردش احزاب جهانی به سمت راست می‌گردند تا جوّ راستِ داخلی را برای ایجاد انقلاب در ایران به آن راست خارجی گره بزنند! حتّی خطر کرده و مانند مرغ بِسمِلی از نامیده شدن خود به صفت راست افراطی مشعوف می‌شوند.

بیاییم فرض کنیم فضای سیاست جهانی به سمت راست گرایش پیدا کند. معنای این حرف آن است که کشورها نسبت به ایجاد تغییرات در دیگر نقاط دنیا آرایش محافظه‌کارانه‌تری می‌گیرند و تمایل‌شان به این‌که کمافی‌السّابق محض رضای خدا موش بگیرند کمتر می‌شود. حرف‌های چند روز اخیر ترامپ که گفت ما نمی‌توانیم خود را تماما درگیر مسائل ایران کنیم از همین بابت است. به‌زودی با حمله‌ی اسرائیل به مراکز نظامی ایران نیز، آخرین ضربه به حباب توهّم سلطنت‌طلب وطنی خواهد خورد.

طبیعتا جمهوری اسلامی اگر وارد درگیری شدیدتری با اسرائیل نمی‌شد، رابطه‌ی کژدارومریز سابق میان آن‌ها همچنان ادامه پیدا می‌کرد. منظور این‌که واکنش شدیدتر اسرائیل باز مربوط به ضرورت دفاع شدیدتر این کشور از خود و نه نجات ملّت ایران است و این دو به هم گره نخورده‌اند. کشوری مثل آمریکا هم که بابت قدرت اقتصادی خود می‌توانست ایدئولوژی دموکراسی‌سازی خود را به عراق و افغانستان صادر کند، امروز زیر بار واقعیّت زاییده...

امید است که با ترکیدن حباب توهّمات انقلابی‌گری سلطنت‌طلبان، یا نقاب ملّی‌گرایی و پادشاهی‌خواهی از چهره‌شان بیفتد و یا محتوای‌شان تغییر اساسی بکند. اگر کسی در پی پس گرفتن ایران باشد، ضرورتا می‌بایست به منطق ‎#احیاءگری عمل کند. عمل کردن به اصول انقلابی‌گری گفتمان مجاهدین خلق، تنها یک نتیجه دارد: به نوکران بی‌جیره و مواجب کشوری خارجی تبدیل شویم!

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

17 Oct, 23:25


‏درباره‌ی جنجال اتّحادیّه اروپا بر سر جزایر سه‌گانه

مالکیّت ایران بر جزایر سه‌گانه تاریخی است و بازپس‌گیری دوباره‌ی آن، دو روز پیش از تشکیل مجمع‌القبایل امارات متّحده‌ی عربی صورت گرفته است. فلذا جنجال اتّحادیه‌ی استعمارگران اروپایی بر سر جزایر ایرانی، مبنای حقوقی ندارد.

امّا همواره باید دقّت کنیم که قدرت نظامی عامل تعیین کننده‌ی روابط بین‌الملل است. چرا که در مناسبت میان کشورها منفعت حرف اول را می‌زند. فلذا «توطئه» واقعیّتی در مناسبات روابط بین‌‌الملل است.

امّا هر ملّت برای آنکه بتواند در روابط بین‌المللی با قدرت ظاهر شود، نخست نیازمند آن است که در رابطه با اجزای درونی خود به وحدتی نیرومند برسد. معنی آن حرف مهم فروغی در حاشیه‌ٔ کنفرانس ورسای در سال ۱۹۱۷ همین است که گفت:
«چه فایده! یک دست بی‌صدا‌ست، ملّت ایران باید صدا داشته‌ باشد، ایران باید ملّت داشته‌ باشد!»

یعنی برای آنکه بتوانیم در عرصه‌ٔ جهانی کشور قدرتمندی باشیم، نخست باید ملّتی نیرومند باشیم تا بتوانیم در برابر «توطئهٔ» کشورهای دیگر، از منافع ملّی خود دفاع کنیم. ایران امروز آن ملّت قدرتمند را داراست. امّا ملّتی که دولت متولّی خود را ندارد. جمهوری اسلامی با تعریف ملّت ایران ذیل امّت اسلام، قدرت ملّی ایران را تضعیف کرده است.

فیشته در تٲمّلات خود درباره‌ٔ ماکیاولی در سال ۱۸۰۷ می‌نویسد:
«همسایگان شما تنها در صورتی که متّحد طبیعی او هستید ملاحظهٔ شما را به جا می‌آورند، جز این همواره مترصّد وارد آوردن آسیبی روزافزون به شمایند.» از این گذشته «دفاع از مرزهای واقعی‌تان کافی نیست، لازم است اطمینان حاصل کنید نفوذتان رو به کاستی نگذاشته باشد».

امارات متّحده نیز به‌عنوان مجمع‌القبایل تازه‌تاسیس اگر عاقل باشد، می‌داند که ایران کشوری است که از قدیم وجود داشته و این موجودیّت همواره مقتدر بوده است. پس بهتر است که سعادت آینده‌ی قبایل ساکن خود را فدای هوس‌های آنی نکند. چرا که هر اقدام احمقانه‌ی این مجمع‌القبایل حاشیه‌ی خلیج فارس بلافاصله و یا بالاخره دفع می‌شود.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

11 Oct, 08:43


پیکار بی‌امان مردم، علیه جمهوری اسلامی می‌تواند به بزرکترین عامل بازدارندگی حمله نظامی به ایران بشود. اما اگر کار به جایی بکشد، که از میان برداشتن این رژیم به دست دیگرانی از بیرون از مرزهای ایران بی‌افتد، حتا به دستِ «قسم‌خورده‌ترین» دوستان تاریخی ایران، نتایج پرآسیب آن برای کشور و ملت ما بسیار ناگوار خواهد بود. به همان میزان که سیر اضمحلال و تضعیف کشور که مدتهاست، با وجود جمهوری اسلامی، درگیر روند آن هستیم، سخت ناگوار خواهد بود. اما، نه آن مرگِ در جنگ و نه این مردن تدریجی، سرنوشت محتوم ما نیست. اصلاً شایستۀ ملت ایران نیست!
‌ ‌
مردم ایران، اگر نخواهند آن دو سرنوشت را، همچون تقدیر محتوم خود، پذیرا شوند، راه دیگرشان پیکار و ایستادگی در برابر جمهوری اسلامی است، با آمادگی و سازماندهی هر چه گسترده‌تر، بر گرد رهبری شاهزاده رضا پهلوی و حمایت‌های سازمان‌یافته‌تر و گسترده‌تری از اقدامات ایشان در جلب حمایت دولت و افکار عمومی کشورهای دیگر به ویژه کشورهای غربی در دفاع از مبارزات مردم ایران و اعلام وسیع و ایستادگی بر این‌که مردم ایران خواهان هیچ جنگی با هیچ کشوری نیستند. در این زمینه باید از جهانیان خواست که حساب مردم ایران را از رفتار تنش‌آفرین و آشوبگرانۀ جمهوری اسلامی جدا کنند. زمینۀ این تفکیک را تنها مبارزات مردم ایران علیه جمهوری اسلامی ایجاد می‌کند و بی‌تردید مانعی در برابر حمله به ایران خواهد بود. در رساندن پیام صلح‌جویی ملت ایران و در عین حال اعلام بیزاری از کنش جنگ‌افروزانۀ رژیم اسلامی، در مجامع بین‌المللی، از تبلیغات سخیف حامیان جمهوری اسلامی نباید هراسید و در برابر لفاظی‌های دروغین و شعاری آنان نباید کوتاه آمد. با جلب حمایت افکار عمومی و دولت‌های دیگر باید هر روز حلقۀ محاصره از بیرون و درون را بر گرد رژیم اسلامی و اعوان و انصار آن تنگ‌تر و آن را به فرصتی برای تضعیف هرچه بیشتر و شکست نهایی و برچیدن بساط جمهوری اسلامی بدل نمود.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

06 Oct, 20:45


‏مجاهدین خلق در قالب سلطنت‌طلبی !

مجاهدین خلق، جمهوری‌طلبان، نو-سلطنت‌طلبان، سه گروهی هستند که هوادار حمله‌ی اسرائیل اند. مثلا علی‌نژاد هوادار حمله‌ی اسرائیل به تاسیسات اتمی ایران بود. چه شده که سلطنت‌طلبانی که به خون علی‌نژاد تشنه بودند، امروز عملا در صف او شمشیر می‌زنند؟

پاسخ:
مهم نیست که جناح‌های درگیر با یکدیگر، لفظا چگونه موضع می‌گیرند، در عمل، همه‌ی انقلابیون، آب‌شان به یک جوی خواهد رفت. به جویِ ویرانی ایران. چون نتیجه‌ی انقلابی‌گری، تداومِ اثراتِ انقلابی‌گری ج‌ا خواهد بود.

ما پاسدار ایرانیم. این‌که خصمِ ج‌ا هستیم از ایران‌بانی ما می‌آید. نه که با ج‌ا در رقابت برای تسلّط بر انقلاب باشیم. مجاهدین خلق، اصلاح‌طلبان، اپوزیسیون انقلابی، بابت آدرس مشترکی که از آن‌جا آمده‌اند، جمله‌گی بی‌آن‌که خود بفهمند به جای بازپس‌گیری ایران، در رقابت با ج‌ا برای تسلّط بر انقلاب اند. آن دشمن ج‌ا اند، در حالی‌که ج‌ا خود محصول انقلاب است. این وضعیّت انقلابی باید متوقّف شود. دشمن ما انقلاب است. ناپلئون بر سر کار که آمد گفت: انقلاب تمام شد! چیزی که باید پایان بگیرد، انقلابی‌بودن است.

شاید تصوّر شود که این دو لزوما یک چیز اند. یعنی دشمنی با ج‌ا، عین حراست از ایران است. امّا تفاوت میان این دو در عمل بسیار روشن خواهد بود. مثلا در بزنگاهی مثل حمله‌ی اسرائیل، در نبودن رتوریکی روشن، مرز میان نو-سلطنت‌طلبان با جمهوری‌طلبان، و با مجاهدین خلق کاملا برداشته می‌شود و این دو یکی می‌شوند. درحالی‌که میان این گروه‌های انقلابی با ملّی‌گرایی تمایز ایجاد می‌شود.

در این اثنا، ولیعهد ایران، به روشنی فاصله‌ی خود را با خطّ‌مشی انقلابی حفظ کرده‌اند و حمله به خاک ایران را خطّ قرمز خود قلمداد کرده‌اند. در این‌جا شاهزاده محل اتّصال ملّی‌گرایی و پادشاهی‌خواهی قرار می‌گیرند. میان این دو تفاوت ذاتی وجود ندارد. بسیاری از ایرانیان محافظه‌کار هستند که ایران را بسیار دوست دارند، امّا در حمله‌ی خارجی ممکن است که به دامن ج‌ا بیفتند. برای این‌ها نیز باز ولیعهد محلّ اتّکا می‌توانند که قرار بگیرند.

به‌لحاظ نظری، در ایران هر دو سنّت State آمریکا و فرانسه، و هم تاج Crown بریتانیایی یک‌جا ممزوج شده؛ امّا برعکس این کشورها، درباره‌ی تمایزات و همپوشانی‌های آن گفتگوی علمی صورت نگرفته است. این جهل، خود را در عمل نشان می‌دهد.

پادشاهی و ایران‌دوستی قرین یکدیگر اند، و این اتّصال تا ابد باید حفظ شود. هیچ شاهی نمی‌تواند هوادار حمله‌ی خارجی باشد. اسرائیل اگر می‌خواهد دوست ملّت ایران باشد، همان‌طور که شاه گفت سر مار را بزند، یعنی سران ج‌ا را شکار کند. میان روش با محتوای عمل ولیعهد تفاوتی وجود ندارد. جمهوری اسلامی در روش، از مارکسیسم ماکیاولیستی لنین پیروی می‌کرد. به‌عکس شاهزاده رضا پهلوی نماد تقارن روش و محتوا هستند. ولیعهد نمی‌تواند که از طریق حمله‌ی خارجی به تخت بنشیند. هر کمکی که از خارج بشود، مرکز ثقل ضرورتا باید داخل ایران بماند. وگرنه به راهی جز وحدت ملّی خواهد رفت.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

03 Oct, 22:35


‏به عنوان یک میهن‌پرست و یک ملّی‌گرا نمی‌توانم هیچ نوع مداخله‌ی نظامی را علیه کشورم بپذیرم!
این خطّ قرمز من است...

‎#ولیعهد
‎#شاهزاده_رضا_پهلوی

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

02 Oct, 00:15


‏اتّخاذ موضع ملّی در درگیری میان خامنه‌ای و نتانیاهو !

باید اذعان کنیم که مخاطبان این مطلب، نه هواداران افکار امّت‌گرایانه‌ی ج‌ا هستند و نه گروهی که متاثّر از گفتمان مجاهدین خلق، از تمایز گذاشتن میان ایران و جمهوری اسلامی ناتوان اند.

همان‌طور که ولیعهد عزیز فرمودند، هیئت حاکمه‌ی جمهوری اسلامی جزو ملّت ایران نیستند. ازین جهت، هر یک از دزخیمان رژیم و یا پایمردان دیو که در درگیری با اسرائیل کشته شوند، به ملّت ایران ربطی ندارد. کما این‌که در اتّفاقات این چند وقت اخیر، مرگ سرداران جمهوری اسلامی، از سوی ملّت ایران با واکنشی منفی روبرو نشده است.

امّا اگر درگیری اسرائیل نه متوجّه جمهوری اسلامی که با خاک ایران باشد، هر اتّفاقی که بیفتد، مربوط به ملّت ایران است. آقای نتانیاهو که در خود اسرائیل با اتّهاماتی جدّی روبرو است، به‌طرز رندانه‌ای جاه‌طلبی شخصی خود را در مسیر منفعت ملّی اسرائیل قرار داده، به‌نحوی که فردا روز که از مقام خود برکنار شد، می‌تواند تا حدّ قهرمانی خطاکار ستوده شود.

برعکس، خامنه‌ای در طیّ دوران رهبری خود، منافع ملّی ایران را خرج افکار موهومِ اخوانی و امّت‌گرایانه‌ی خود کرده است. فردا روز که مُرد، از او به‌عنوان از بدنام‌ترین فرمانروایان تاریخ ایران یادخواهد شد.

یکی دو روز پیش نتانیاهو، در پیامی خطاب به ملّت ایران، از مقامِ متولّی امر ملّی ایران، برای ملّت و کشور ایران دلسوزی کرد. صحبت‌هایی که در وضعیّت عادّی، تنها اگر از دهان یکی از شاهان پهلوی و یا ولیعهد قانونی ایران بیرون می‌آمد، می‌توانست جدّی گرفته شود. چرا که سیاستمداران اغلب آن‌چه می‌گویند، اهرمی جهت کمک به سیاست‌های عملی‌شان است، و نه مطلبی از مقوله‌ی حقیقت. با این حال حالا که ایران متولّی ندارد، و نتانیاهو می‌فهمد که میان ملّت ایران با جمهوری اسلامی نسبتی وجود ندارد، واکنش او به حمله‌ی ج‌ا اسلامی، می‌تواند بهترین مکان اثباتِ ادّعاهای او باشد. این گوی و این میدان!

اسرائیل نشان داده که می‌تواند به عوامل رژیم اسلامی جهت ترور دسترسی کافی داشته باشد. بسیار خوب! همه‌ی ارکان نظام در اختیار شما قرار دارند. بزنید! امّا موقع عمل اگر به جای کمک به آزادی ایران، به تاسیسات ملّی ایران و نیروگاه‌ها و اموال ملّت ایران آسیب زدید، این نشان می‌دهد که ادّعاهای شما کاملا دروغ است و آن‌چه ما می‌گوییم که هیچ اجنبی نمی‌تواند متولّی امر ملّی ایران باشد کاملا صحیح است.

موضع ملّی ایرانیان در قبال ایران می‌باید مسئولانه باشد. هرگونه آسیبی به اموال ملّت ایران و هرگونه تهاجمی به خاک ایران، محکوم است. از طرفی، هرگونه حذف عمّال رژیم، با استقبال ملّت ایران روبرو خواهد شد. اهمیّتی ندارد که کشنده‌ی آن‌ها یکی از عوامل طبیعی و یا سرباز اجنبی باشد. این‌ها ایرانی نیستند. امّا نیروی اجنبی نیز نمی‌تواند متولّی امر ملّی ما باشد.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

01 Oct, 04:05


اهمیّت احترام به پروتکل‌های سلطنتی !

طی چندسال گذشته که ارتباط ولیعهد با جامعه‌ی ایرانی بیشتر شده، در اثر فقدان دستورالعمل‌های لازم، بارها دیده شده که برخی از هم‌وطنان (گاه از سر حسن‌نیت)، با استفاده از گشاده‌رویی و گشاده‌رفتاری شاهزاده، بدون رعایت پرنسیب‌های رایج به خانواده‌ی سلطنتی، بیش از حد نزدیک می‌شوند.

به‌جز آن‌که این‌گونه رفتار، در روزگاری که رئیس‌جمهور سابق آمریکا نیز به‌طرز معجزه‌آسایی از ترور جان سالم به‌در می‌برد، خطرات امنیتی جدّی برای ولیعهد و خانواده دارد، در حوزه‌ی اجتماعی هم اثرات بدی به همراه دارد.

همواره به یاد داشته باشیم که تفقّد هریک از اعضای خانواده‌ی سلطنتی به شهروندان ایران، از سر فضل خود ایشان است. وظیفه‌ی ما در مقابل این لطف، احترام به ایشان از طریق حفظ فاصله و رعایت پرنسیب‌های رایج است

هر یک از ما ایرانیان، برای تامین سعادت آینده‌ی ایران، واجب است که از امیال نکوهیده‌ای مثل خودخواهی، خودنمایی و ... پرهیز کنیم. غرائزی که ما را وامی‌دارند تا به ولیعهد و فرزندان‌شان به چشم، سلبریتی بنگریم یا سوژه‌های عکاسی!

اگر ما تا همین حد قدرت کنترل بر خویشتن را نداریم، محتمل است که شایستگی بازپس‌گیری ایران را هم نداشته باشیم. چون در کارزار احیاء ایران، فداکاری‌های بسیار بیشتری لازم است. فلذا رفتار افرادی که پروتکل‌ها را رعایت نمی‌کنند واجب است که از سوی جامعه نکوهیده بشود.

به این رفتار برازنده‌ی چرچیل با ملکه الیزابت دوم بنگرید. اتفاقی آموزنده که در سریال تاج به تصویر کشیده می‌شود. چرچیل قهرمان جنگ دوم جهانی است و در کنار کلمنت اتلی و مارگارت تاچر یکی از سه نخست‌وزیر بزرگ سده‌ی بیستم بریتانیاست. با این حال در نخستین برخورد با ملکه‌ی بی‌تجربه‌ی بریتانیا چنان رفتار می‌کند، تا اگر خود ملکه هم بخواهد که پروتکل‌ها رعایت نشوند، این امر ممکن نباشد.

گفتنی‌است که در دوران رضاشاه کبیر، بابت آن‌که سنّت درباری ایران، شجره‌ی خبیثه‌ی ارتجاع بود و رسوم آن یادآور رفتار دون آدمیّت عشیره‌ی مرتجع قاجار با رعایای خویش بود، شخص شاه برای گسست از آن وضعیّت کوشید تا رسوم و سنّت‌ها را بشکند. بعدها در دوران محمّدرضاشاه آداب جدیدی جایگزین شد. امّا با زلزله‌ی ۵۷، با غصب ایران توسّط دیوان ژولیده‌مویی که سنّت‌کُش‌ترین حاکمان تاریخ ایران بودند، وظیفه‌ی خاندان سلطنتی، بنیان‌گذاری پرنسیب‌ها و سنّت‌ها و رسوم جدیدی است که آداب دربار شاهی را به گذشته‌ی باشکوه ایران پیوند می‌زند.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

28 Sep, 20:35


‏ایران که همیشه جاوید است، امّا امروز در لبنان چیزی با عنوان نصرالله وجود ندارد ...

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

26 Sep, 22:29


پزشکیان، ایران را به تجزیه شدن تهدید کرد !

جمهوری اسلامی بارها و بارها به صراحت اعلام کرده که اگر برود، ایران تجزیه خواهد شد. این بار پزشکیان، به عنوان ضریب‌جمهور ج‌ا همان حرف‌ها را تکرار می‌کند.

حالا شاید بهتر متوجّه بشوید که پشت پرده‌ی جریانات تجزیه‌طلبانه چه‌کسانی قرار دارند. فرقه‌ی حاکم بر ایران از جنبش‌های مدنی که در پی احقاق حقوق شهروندان ایران از طریق احیاء حکومت قانون است می‌هراسد. پادزهر حقوق شهروندی، مطالبات قوم‌گرایانه است.

پان‌ترکیسم یک حامی بزرگ دارد: جمهوری اسلامی!

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

26 Sep, 21:27


‏در مملکت زرتشت که فرق بین نیک و بد عریان است، ویران‌گرترین ایده‌ها برای آن‌که به قدرت برسند، مجبورند که آدرس خود را در لفافه‌ی ظاهری صلاح گم کنند. ابلیس در قالب آشپز به خوراک‌خانه‌ی ضحّاک اندرون شد. اتّحاد ارتجاعی ۵۷ی، خود را در لفافه‌ی کلام خدا به مردم قالب کرد، اخوانی‌گری از در اتّحاد اسلام وارد شد، مارکسیسم مبتذل پشت حقوق زنان و اقلّیت‌ها پنهان می‌شود و نفرت‌پراکنی قومی پشت آموزش زبان محلّی استتار می‌کند. در ایران هر حرفی آدرسی دارد. باید به مَن‌قال توجّه کرد. ماقال اهمیّتی ندارد. سرِ نخِ اقوال را باید گرفت تا به مبداء ویرانگرِ اغراض پشت پرده‌ی آن‌چه ظاهرا صحیح است رسید.

در چنین وضعیّتی، استناد به ظاهر حقیقت، وا دادن به محتوای ویرانگر در پس آن خواهد بود. خوان چهارم رستم را به یاد بیاورید. زن جادو با ظاهری زیبا به نزد رستم می‌آید:
ندانست که‌او جادوی ریمن است
نهفته به رنگ اندر، اهریمن است
رستم که به ایمان به خدای ایران باور دارد، نام او را بر زبان می‌آورد:
چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه‌تر گشت جادو به چهر
روانش گمان نیایش نداشت
زبانش توان ستایش نداشت
بپرسيد و گفتش چه چيزى بگوى
بدان گونه كه‌ت هست بنماى روى
يكى گنده پيرى شد اندر كمند
پر آژنگ و نيرنگ و بند و گزند

شما اگر در میان هواداران زبان محلّی، بتوانید فقط یک آدم حسابی غیر آلوده به ایده‌ئولوژی فاشیستی پانترکیسم پیدا کنید، جای تعجب دارد. وقتی همه‌ی هواداران زبان محلی نژادپرست هستند، از نسلکشی‌های ترکیه هواداری می‌کنند و به نفرت‌پراکنی مشغول اند، معنای مطالبات‌شان چیست؟ وحدت ملّی؟ حقوق شهروندی؟ برای مردم عادی اجتماع که هنوز به سمّ ایده‌ئولوژی قوم‌گرایانه آلوده نشده‌اند، این درخواست‌ها اصلا محلّی از اعراب ندارد. چون نفرت‌پراکنی‌قومی، متاستازِ سرطانِ روشنفکری در مناطق مرزی است. و روشنفکری در میان مردم جایی ندارد.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

26 Sep, 05:56


‏نفرت‌پراکنی‌قومی، متاستازِ مرضِ روشنفکری در مناطق مرزی است. هیچ پان‌ترکی تا به‌حال جرئت نکرده، از حدّ یاوه‌گویی‌های آل‌احمد علیه منافع ملّی ایران فراتر برود. مطلبی خلاف مصلحت ملّی ایران از مخیّله‌ی ذهن هیچ نفرت‌پراکنان‌قومی عبور نمی‌کند، مگر آن‌که قبل‌تر از دهان استادان دانشکده‌های علوم اجتماعی دانشگاه‌های تهران بیرون آمده باشد.

نفرت‌پراکنی‌قومی برآمده از تضادهای عشیره‌ای و دهاتی با فرهنگ شهری است. امّا کلام خود را از میان لاطائلات ایدئولوژی‌های روشنفکران برمی‌گزیند. پان‌ترکیسم یا به‌عبارتی "ما همه تُرک هستیم" تنها سنگر کتدی‌ها برای گریز از تحقیر مدنیّت‌سازِ تبریزی‌ها و دیگر مردمان شهرنشین است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

24 Sep, 23:46


‏۱. چندسال پیش مسلمانان بریتانیا خواهان مدارس جداگانه از سایر شهروندان انگلیس شده بودند. نخست‌وزیر به شدیدترین لحن ممکن، چنین مطالبه‌ای را فاشیستی اعلام کرد. در ایران نیز همین است. خواستِ اساسی جنبش ملّی احیاء مشروطیّت، تحقق تمام و کمال حقوق شهروندی است. زلزله‌ای که ستون فقرات نظام را خواهد شکست و ازین‌نظر هرگز زیربار آن نخواهند رفت. در مقابل حقوق شهروندی، عدّه‌ای که اغراض فاشیستیِ ضدّآزادی‌خواهانه‌ی آن‌ها بر ملّت روشن است، جهت شکستنِ جنبش احقاق حقوق شهروندان ایران، خواستار مدارس جدای از نظام آموزشی ایران هستند. این آغاز فاشیسم است. همه‌ی شهروندان برابر اند. متمایز کردن حقوق عدّه‌ای از کل، به معنای انهدام معنای شهروند بودن است. این همان چیزی است که ج‌ا در پی آن است.

۲. معروف است که ناصرالدّین‌شاه گفته بود که من جز با مردم خود با احدی جنگ ندارم. یکی از فعّالان ملّی‌گرای آذری گرفتار اطّلاعات سپاه تبریز شده بود. کوشیده بود تا به این‌ها خطر پان‌ترکیسم را گوشزد کند. پاسخ داده بودند که ما از پان‌‌ترک‌ها خوشمان نمی‌آید، امّا از شما متنفّریم! پس تعجّب نکنید اگر نظام اسلامی نسبت به نفوذ سربازان عثمانی تا عمق خاک ایران چنین بی‌تفاوت است. اگر این روزها نفرت‌پراکنان‌قومی دهان باز کرده‌اند، چراغ سبز حکومت را با خود دارند. جمهوری اسلامی طیّ توافقی ضمنی از این‌ها می‌طلبد که اگر قول بدهند که آن‌قدر شلوغش نکنند که موجب فوران غیرت ملّی شهروندان بشود، فشار جامعه‌ی مدنی را با فعّالیّت‌های فاشیستی بر نظام کم کنند.

۳. در ایران مفهومی با عنوان قوم وجود ندارد. آن کلمه‌ای که ما با عنوان قوم به‌کار می‌برده‌ایم در معنای خویشاوند است، نه به معنای اتنیک یا نوعی واحد مجزّای از دیگران. تداول جدید کلمه‌ی قوم محصول تزریق ایده‌ی حق تعیین سرنوشت ملل لنین بود. کمونیست چون در ایران جز سه واحد شهری و روستایی و عشایر، چیزی پیدا نمی‌کردند تا از طریق آن به وحدت ملّی ایران آسیب برسانند، کوشیدند تا با فترتی که در اثر جنگ دوم جهانی در قوای سیاسی ایران پدید آمده بود، این‌ها را بر اساس وحدت زبان به مقام ملّت برکشند. امّا در ماجرای پیشه‌وری و قاضی محمّد دیدند که این عشایر تحت هیچ عنوان با روستاییان و شهریان ذیل مفهوم اروپّایی ناسیون یک‌جا جمع نمی‌شوند، یعنی عامل وحدت‌بخش زبان بین آن‌ها، موجب تحت شعاع قرار گرفتن تضادهای مهم‌تری که با هم دارند نمی‌شود. همین الان تبریزی با اردبیلی و قره‌داغی حاضر نیست که ذیل ترک‌سازی مخاصمات خود را فراموش کنند. این بود که با انقلاب ۵۷ برای مدت نیم قرن این بار کوشیدند تا از امکاناتی که نظام امّت‌گرا/کمونیست ج‌ا برای‌شان فراهم می‌کند بهره بگیرند. حقیقتا علی‌رغم همه‌ی سرمایه‌گذاری‌های خارجی و داخلی موفّق نبوده‌اند.

نتیجه:
کلمه‌ی قومیّت همان ملّیت است و همان خاصیّت دارد. عشیره‌های ایرانی هرگز به حکم وحدت زبانی با شهری و روستایی خود را یکی نمی‌انگاشته‌اند. این‌ها عوارض نظریه‌ی وارداتی ناسیونالیسم است.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

13 Sep, 22:36


‏خانه‌ی فساد: ‎#سفارت ایران در باکو

ولادیمیر کوزیچیکین مامور سابق کا‌گ‌ب که به بریتانیا گریخت، در کتاب خاطرات خود می‌گوید ساواک به ماموران کنسولی ایران آموزش داده بود که وقتی به روسیه می‌روند، مراقب رفتارهای جنسی خود باشند. چون یکی از اهرم‌های موثّر به خدمت درآوردن ماموران سفارت‌های خارجی توسّط کاگ‌ب، پرستوهای اطلاعاتی روس بودند، که خُب، به نظر می‌رسد که وزارت اطلاعات ج‌ا حتی به سفرای خود یاد نداده که در اقمار شوروی چه‌خبر است! تقریبا تمامی سفرای ایران در باکو گرفتار دیپلماسی قوّادی باکو شده‌اند. این رکوردی بی‌نظیر و لکّه‌ی ننگی در تاریخ روابط خارجی ایران است که به‌جز محتملا یکی از سفرای ایران، تمامی کارمندان سفارت باکو که اغلب از اقشار فرودست اجتماع بی‌هیچ پیشینه‌ای به مقام سفارت رسیده، طعمه‌ی پرستوهای باکویی و یا پول بادآورده‌ی نفت باکو شده‌اند. تکلیف این وطن‌فروشان که روشن است، اما به‌طور اخص این یکی که سفیر سابق ایران در باکو است، سال‌ها پس از برکناری، هنوز برای علیوف دُم می‌تکاند! سیاست باکو در برابر عین‌الله باقرزاده‌هایی که به‌عنوان سفیر ایران در آن کشور تعیین می‌شوند استفاده از حربه‌ٔ زن و پول بوده است. اگر می‌بینید که سفرای ایران در باکو چنان از منافع ملّی این کشور جعلی دفاع می‌کنند، تو گویی سفرای باکو در ایران‌اند، بابت آتوهای جنسی است که سازمان امنیّت باکو از آن‌ها گرفته است. این تورهای امنیّتی معمولاً با تطمیع مالی طرف کامل می‌شود. نمونه‌ٔ کامل گرفتاری در تور امنیتی باکو، سفیر ج‌ا در باکو، سلیمانی افشار بود.

اگر می‌بینید که ۵ دهه پس از بر سر کار آمدن ج‌ا، وضعیّت هژمونی ایران در قفقاز به چنین خفّت و ذلّتی افتاده است، علّت را در سفارت‌های ایران در قفقاز، روسیه و آسیای میانه بیابید.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

08 Sep, 19:55


‏در سقوط جایگاه ایران در تحوّلات تاریخی قفقاز، یک پای ماجرا همواره روسیه بوده است. پس از واپسین اقدامات ضروری امّا مقطعی در تثبیت جایگاه ایران در قفقاز در دوران آقامحمدخان، با دو وهن بزرگ در جنگ با روسیه پای ما برای همیشه از قفقاز بریده شد. یک سده بعد در ۱۹۱۸، با نام‌گذاری بخشی از سرزمین‌های سابق با عنوان جعلی آذربایجان، سپس با به‌رسمیت شناختن همان عنوان جعلی به‌عنوان یک کشور در دوران رفسنجانی، با دست خودمان، در زهدان خود سهرابی پروراندیم که بعدا مجبور باشیم برای حفظ ایران او را بکشیم!

چندی پیش با عدم حمایت از ارمنستان و از دست رفتن سیطره‌ی این کشور بر آرتساخ (قره‌باغ) و حالا با پذیرفتن دالان تورانی زنگزور، ارتباط ما با بخشی از قلمرو تاریخی‌مان که طیّ هزاره‌ها برقرار بوده به‌کل قطع می‌شود.

فیشته در تٲمّلات خود درباره‌ٔ ماکیاولی در سال ۱۸۰۷ می‌نویسد:
«همسایگان شما تنها در صورتی که متّحد طبیعی او هستید ملاحظهٔ شما را به جا می‌آورند، جز این همواره مترصّد وارد آوردن آسیبی روزافزون به شمایند.» از این گذشته «دفاع از مرزهای واقعی‌تان کافی نیست، لازم است اطمینان حاصل کنید نفوذتان رو به کاستی نگذاشته باشد».

امّا ایدئولوژی امّت‌گرای ج‌ا در التقاطی با کمونیسم روسی، توجّه هیئت حاکمه‌ی ایران را از نفوذ موثّر در قفقاز چنان غافل کرده، که جنگ خسروپرویز را در دژ دربند قفقاز با اَطراک، امروز مجبوریم در داخل خاک ایران پذیرا باشیم. این، ثمره‌ی نیم قرن تضعیف ایران در وضعیّت جنگی است که جمهوری کمونیست/قوم‌گرا/روشنفکر/اسلامی بر ایران تحمیل کرده است.

فی‌الحال در همان وضعیّتی هستیم که فروغی در حاشیه‌ٔ کنفرانس ورسای در سال ۱۹۱۷ از آن می‌نالید :
«چه فایده! یک دست بی‌صدا‌ست، ملّت ایران باید صدا داشته‌ باشد، ایران باید ملّت داشته‌ باشد!»

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

06 Sep, 17:55


‏وضعیّت اضطراری
در جمهوری وایمار، جمهوری پنجم فرانسه و ایران!

پس از شکست ویلهلم دوم در جنگ جهانی اوّل، به‌درخواست وودرو ویلسون رئیس‌جمهوری آمریکا، قیصر آلمان از قدرت کناره‌گیری کرد. با کناره‌گیری قیصر در ۱۹۱۸ و استعفای فن بادن، صدراعظم وقت به‌سود فریدریش ابرت، اگرچه مطلوب سیاسیون برقراری سلطنت مشروطه بود امّا با اوج گرفتن جریانات انقلابی و خواسته‌های کمونیست‌ها، دفعتاً اعلام جمهوری شد. جایگزینی ناگهانی سلطنت با جمهوری وایمار، هرگز نتوانست جاذب قلوب کثیری از آلمانی‌ها شود.

در نتیجه‌ اعلام جمهوری، احزاب سیاسی متعدّدی که اغلب نماینده‌ٔ تعداد محدودی از مردم بودند، با دستاویز قرار دادن منافع حزبی خود، در جهت از هم‌گسیختگی ملّی قدم برداشتند و ملّت را تکّه‌تکّه کردند. یکصد سال پیش از آن کانت گفته بود: «هر چه تعداد افراد حاکم در یک کشور کمتر باشد و قدرت نمایندگی آن‌ها بیشتر باشد، قانون اساسی به پتانسیل جمهوری‌خواهی خود نزدیک‌تر خواهد شد».

در وضعیّت سیاسی جدید، امّا دستیابی به اکثریّت برای احزاب سیاسی غیرممکن شد، که این خود مستوجب تشکیل دولت‌های ضعیف و کوتاه‌مدّت ائتلافی می‌شد. این احزاب اغلب نظرات متفاوتی در مورد نحوهٔ ادارهٔ آلمان داشتند، و دولت‌هایی که تشکیل می‌دادند دولت مستعجل بوده و به‌سرعت فرومی‌پاشید و باز از نو نیاز به برگزاری انتخابات جدید بود و سراغی از ثبات سیاسی نمی‌شد یافت.

در نتیجه در شرایطی که آلمان گرفتار اَبَرتورّم ناشی از تحمیل قرارداد ننگین ورسای بود، به‌دلیل حضور کوتاه‌مدّت صدراعظم (نخست‌وزیر) بر سر کار، و هم‌چنین تندروی گروه‌های چپ، ملّت به احزاب راست تندرو چون نازی‌ها متمایل شد. پیش‌تر گفتیم که کانت، شاه مشروطه را تجلّی بالاترین حد نمایندگی از ملّت می‌دانست. با این حساب با سقوط پادشاهی، وضعیّت آلمانی به‌جایی رسید که «همه می‌خواهند حاکم باشند».

در چنین شرایطی، اصل ۴۸م قانون اساسی وایمار به رئیس‌جمهور این اختیار را می‌داد تا در شرایط اضطراری، با تفویض اختیار به صدراعظم، حقوق اساسی شهروندان و دیگر اصول قانون اساسی را ملغی کند و حتّی حکم به انحلال مجلسین دهد. استفاده‌ٔ مکرّر از اختیارات اضطراری به رئیس‌جمهور این امکان را می‌داد که به‌جای مشورت با رایشتاگ، با «فرمان» حکومت کند و قوانینی را که صدراعظم ارائه می‌کرد به‌سادگی صادر کند. این بند قرار بود در زمان‌های بحرانی که نیاز به حکومت سریع و قاطع باشد، استفاده شود، با این‌حال، عملاً زمانی که رایشتاگ موافقت نمی‌کرد نیز استفاده می‌شد.

هیتلر که بار اوّل در اجرای کودتای مونیخ ناموفّق بود، از این مبهم و معلّق بودن اختیارات در جمهوری به‌سود غصب قدرت سیاسی استفاده کرد. یک‌ دهه بعد از وی، مصدق نیز از آشفتگی سیاسی آن روزگار ایران، به نخست‌وزیری مطلقه تبدیل شد. او برای این‌کار دست به اقدامات غیرقانونی بسیاری زد. مجلسین را منحل کرد، تقاضای فرماندهی کل قوا را داشت.

آنچه موجب شد که مصدق موفّق به‌غصب کامل قدرا نشود، وجود شاه مشروطه در ایران بود. در آلمان امّا هیتلر سرانجام با کسب اکثریّت آرای عمومی، قانون اساسی و کلاً جمهوری وایمار را منحل کرد. اینجاست که اهمیّت مادام‌العمر و موروثی بودن پادشاه روشن می‌شود. کسی نمی‌تواند شاه را خلع و محاکمه کند، چون او نماینده‌ٔ تام ملّت است و مقامی فراحزبی دارد. امّا هیتلر توانست رئیس‌جمهور آلمان را برکنار کند. چون مشروعیّت او موقّت و ناشی از انتخابات حزبی بود. یعنی نماینده‌ٔ تنها بخشی از مردم بود. فاجعه‌ٔ آلمان در دو جنگ جهانی، ناشی از فقدان روح مشروطیّت در نظام سیاسی آلمان بود.

اوّل آنکه قیصر ویلهلم با استبداد رٲی آلمان را وارد جنگ جهانی اوّل کرد. دوم اینکه دخالت بیجای آمریکا در امور سیاسی کشورهای دیگر باز فاجعه آفرید. سوم آنکه سیاست‌مداران آلمان به‌جای برقراری پادشاهی مشروطه، ناگهان جمهوری اعلام کردند و بعد در بدترین وضعیّت اجتماعی و اقتصادی آلمان پس از جنگ، به رئیس‌جمهور و صدراعظم در قانون اساسی قدرت بسیاری دادند. ماده‌ٔ ۴۸م همچنین بر تدوین‌کنندگان قانون اساسی فرانسه در سال ۱۹۵۸ تأثیر گذاشت، که مادهٔ ۱۶م آن به‌طور مشابه به رئیس‌جمهور فرانسه اجازه می‌دهد در مواقع اضطراری با فرمان حکومت کند.

با این‌حال، تبصره‌ٔ فرانسوی از تدابیر بسیار قوی‌تری علیه سوءاستفاده از قدرت نسبت به وایمار برخوردار است. در ایران نیز که شاه به‌عنوان مقامی فراحزبی، مسئول ایجاد تعادل بین قوا بود، با اصلاحات سال ۱۳۲۸، قدرت لازم را بر جلوگیری از مطلقه شدن نخست‌وزیر به‌دست آورد. در بریتانیا نیز ملکه/شاه بر اساس اصول لَسِلز، ار سال ۱۹۵۰ تا به امروز حق اعمال قدرت در برابر نخست‌وزیر را دارد. چرا که درگیری میان مجلس و نخست‌وزیر در همه‌ٔ نظام‌های سیاسی دنیا وجود دارد.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

06 Sep, 05:53


نخست‌وزیر جدید فرانسه، شاهکار قانون اساسی جمهوری پنجم!

قریب دو ماه پیش امانوئل مکرون با انحلال مجلس و برگزاری انتخابات زودگذر موجب شد تا سه بلوک سیاسی عمده در پارلمان حضور داشته باشند، به‌نحوی که هیچ یک از آن‌ها در اکثریت نباشند و نیز امکان ائتلاف‌شان ضعیف باشد. سپس با انتخاب نخست‌وزیر از میان گلیست‌ها یعنی خارج از سه حزب پیروز در مجلس، اختیارات امور اجرایی را از دستِ چپ‌ها ربود. در آن انتخابات ائتلاف متشکل از چهار حزب عمده‌ی چپ‌گرا بیشترین تعداد کرسی‌ها را به‌دست آوردند، اما مکرون هیچ‌ از سه حزب صاحب عمده‌ی کرسی پارلمان را مامور تشکیل دولت نکرد. ازین رو، نخست‌وزیر جدید، میشل بارنیه برای تشکیل دولت مسیر سختی را در پارلمان فرانسه در پیش دارد. انتخاب او موجب شد که یکی از سران ائتلاف چپ‌ها اعتراض کند که :
«انتخابات از مردم فرانسه دزدیده شده است.»

در واقع اختیارات رئیس‌جمهوری در فرانسه، بیش از شاه بریتانیا است. به این می‌ماند که در بریتانیا، شاه به‌عنوان رئیس دولت، اجازه ندهد که نخست‌وزیر از میان حزب پیروز پارلمان برگزیده شود. مثلا با پیروزی حزب کارگر، شاه چارلز حزب محافظه‌کار را مامور تشکیل دولت کند. یعنی اختیارات رئیس‌جمهور فرانسه در قانون اساسیِ مبتنی بر سیویل‌لای فرانسه، از اختیارات نامدوّن شاه بریتانیا بیشتر است. البته شاه بریتانیا مشابه چنین اختیاراتی دارد، امّا جهت حفظ مشروعیّت سلطنت چنین بی‌محابا از آن بهره نمی‌گیرد، چون برخلاف مکرون در فرانسه، قدرتش برآمده از منافع حزبی نیست. البته این اختیارات فوق‌العادّه رئیس‌جمهور فرانسه را نباید غیردوموکراتیک تلقّی کرد. چون ناظر بر وضعیّت تاریخی فرانسه در جمهوری چهارم، برای حفظ جمهوریّت، حقّ انحلال مجلس به رئیس دولت داده شد.

در همهٔ نظام‌های سیاسی، همواره میان قوّهٔ مجریه که در اختیار نخست‌وزیر است و قوّهٔ مقنّنه که در اختیار مجالس نمایندگی است بر سر اختیارات بیشتر درگیری‌های پدید می‌آید. دعوای بوریس جانسون و مجلس بر سر برگزیت، و انحلال مجلس شورای ملّی و سنا توسط مصدق، دو مورد ازین رقابت‌ها بر سر قدرت‌اند.

در این میان وظیفهٔ شاه ایجاد تعادل میان قواست. شاه در کشورهای پادشاهی، و رئیس‌جمهور در جمهوری‌ها، رئیس دولت (کشور) یعنی Head of State اند. برای ایجاد تعادل میان قوا، شاه نیازمند اختیارات کافی است. اختیارات لازم برای ایستادن در برابر مطلق شدن قوّه‌ٔ مجریه و مجلس.

در فرانسه هم که مهد دموکراسی است، رئیس‌جمهور حق انحلال مجلس و برگزاری انتخابات جدید را دارد. در امریکا هم اختیارات کنونی رئیس‌جمهور بسیار بیشتر از اختیارات شاه در ایران زمان پهلوی است. چنین اختیاراتی در همهٔ قانون‌های اساسی وجود دارد، و منحصر به ایران نبوده است. رئیس کشور در تمام قانون‌اساسی‌های همهٔ کشورها، چند اختیار منحصربه‌فرد دارند، ایران هم یکی از آن‌ها بود.

در فرانسه در جمهوری سوم و در آلمان در جمهوری وایمار چنین اختیاراتی وجود نداشت، یا مبهم بود، در نتیجه یکی به هرج‌ومرج منجر شد و دیگری به فاشیسم! تجربهٔ فرانسه بسیار تلخ بود، از این‌ نظر، دوگل با درس گرفتن از تجربه‌ی هرج‌ومرج در جمهوری چهارم، قانون اساسی جمهوری پنجم را نوشت.

امّا عدّه‌ای که از این ظرایف بی‌خبرند مدّعی شده‌اند  که #اصلاحات قانون اساسی مشروطه در سال ۱۳۲۸ موجب شد که شاه کشور را به‌سمت #دیکتاتوری ببرد. بر اساس این اختیارات شاه حق انحلال مجلسین را یافت. پیش از اصلاحات ۱۳۲۸ هم البته شاه با تصویب دو سوم اعضای سنا، انحلال مجلس شورای ملّی را می‌توانست توشیح کند:
«... در هر مورد که مجلس یا یکی از آن‌ها به‌موجب فرمان همایونی منحل می‌گردد باید در همان فرمان انحلال علّت انحلال ذکر شده و امر به تجدید انتخابات نیز بشود...» (اصل ۴۸ نسخ‌شده)

مهم‌ترین مخالف اصلاحات سال ۱۳۲۸ احمد قوام بود که می‌گفت این کار به دیکتاتوری می‌انجامد. ولی دست بر قضا همین قوام به‌محض سر کار آمدن در سال ۱۳۳۱ و روبرو شدن با بحرانی ملّی، از شاه درخواست کرد که مجلس را طبق همین نسخهٔ اصلاح‌شدهٔ قانون اساسی منحل کند و وقتی شاه زیر بار نرفت، کاری از پیش نبرد و سقوط کرد.

هم‌زمان با اصلاحات ۱۳۲۸ شاه در قانون اساسی و کمی پیش از ترک‌تازی‌های مصدق، تامی لَسِلز منشی خصوصی جورج ششم و ملکه الیزابت، اصول محافظه‌کارانهٔ خود را تحت عنوان اصول Lascelles در روزنامهٔ تایمز منتشر می‌کند. محتوای این اصول که به‌شکل موافقت‌نامه‌ای از ۱۹۵۰ اجرایی شد، بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۲ معلّق شده و در سال جاری از نو احیاء شد.

این اصول به شاه/ملکه این اختیار را می‌دهد که بر اساس سه شرط درخواست نخست‌وزیر را برای انحلال پارلمان رد کند:
۱. اگر مجلس موجود قادر به انجام وظایف خود باشد.
۲. اگر انتخابات عمومی برای اقتصاد ملّی مضر باشد.
۳. اگر حاکمیّت بتواند نخست‌وزیر دیگری با اکثریّت مقبولیّت در مجلس عوام بیابد.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

05 Sep, 04:22


‏نقدهایی که تا به حال به عملکرد محمّدرضاشاه شده، به جز آن دسته که از سوی دوستداران حقیقی پهلوی، چون امیراسدالله علم مطرح شده، اغلب جز عِرض خود بردنی نبوده اند. نقد و نقّادی می‌بایست که به پیشبرد فهم ما از مشکل کمک کنند، نه که مشکل ما را درگیر مسائل مربوط به ایدئولوژی‌ها یا مصالح گروهی و ملّی دیگران بکند.

پیرو مباحثی که از پیش درباره‌ی مفهوم ویرتو مطرح کرده بودیم، در اینجا می‌توان نقدی مصلحانه به تصوّر شاهنشاه آریامهر از سیاست کرد. تصوّری که وامدار تلقّی گزنفونی از کوروش بزرگ بود. آریامهر در پاسارگاد به کوروش ندا داد که او بیدار است، پس آسوده بخوابد. پرسش ما این است که اگر محمّدرضا مقلّد کوروش بود، آیا از آن صفاتی در کوروش تقلید می‌کرد که عامل اساسی عظمت او بود، یا فریفته‌ی تصوّری از وی شده بود که پیشتر در دوران رم باستان تقلید از آن موجب شکست شیپیوی آفریقایی سردار رمی شده بود؟

ویرتو نزد رومیان همان آرِته نزد یونانیان است که به مفاهیم قرون وسطی نیز راه‌یافته است. یکی از تصاویر کلاسیکی که در این باره وجود وارد، تصویر منش انسان‌مدارانه‌ی کوروش بزرگ است که از طریق گزنفون به سده‌های میانه و از آن‌جا به عصر مدرن و حتّی نزد پدران بنیان‌گذار آمریکا رسیده است. البته «گزنفون برای قدرت‌طلبی شهریاران و کشورگشایی به‌مراتب بیش از افلاطون و ارسطو ارزش قائل بود و همچنین با تلاشی استادانه، تمایلات شخصی دخیل در کشورگشایی فاتحین و حکمرانی فراملیّتی را مجاز می‌شمارد که افلاطون و ارسطو آن را تقبیح نموده و از نظر دور می‌دارند.»

منتها ماکیاولّی با تغییراتی که در مفهومِ ویرتو می‌دهد، به نقد تصوّر گزنفونی از کوروش به‌عنوان پیامبر صلح برمی‌خیزد. بدین‌ترتیب بر خلاف قدما که دستیابی به ویرتو را در انطباق یافتن با الگوهای طبیعت می‌جستند، در نظر ماکیاولی ویرتو با قدرت مقابله در برابر طبیعت معادل گرفته می‌شد. کوروش به همراه موسی و رومولوس یکی از چند شخصیّت برجسته نزد ماکیاولی است. منتها کوروش ماکیاولی اگرچه پیروز میدان سیاست است، امّا وجه پیروزی او نه خصلت‌های پیامبرگونه‌ای چون مهربانی، پارسایی و انسان‌دوستی که گزنفون برای او برمی‌شمرد، که برّندگی نیروی نظامی‌ش و فهم دقیقی است که از جدایی دو حوزه‌ی سیاست و اخلاق از یکدیگر دارد. کوروش ماکیاولی نه با «اقبال محض» و یا تنها با اعمال خشونت «عریان» که با «ترکیبی از نیرنگ و خشونت، استفاده از اعمال زورغیرمستقیم یا استعمال تدلیس به‌منزلهٔ اهرم فشاری پنهان یا تهدید به اعمال قوهٔ قهریه به قدرت دست ‌یافت. نزد ماکیاولی پیامبران بدون سلاح جملگی شکست خوردند. عیسی به چلیپا کشیده شد. ساوونارولا به آتش کشیده شد. حلّاج بر سر دار رفت.‌ امّا کوروش پیروز شد!

«گزنفون ویرتوی شهریاری را سازگار با اعتدال، سخاوتمندی، انسانیّت و عدالت دانسته و بر مبنای اثبات خصوصیّات مزبور، به ارزشمندی حیات کوروش باور داشته است. همچنین، همانند سایر متفکّرین کلاسیک، گزنفون عقیده دارد حدود و شمول تعالی و موفقیّت بشری به‌طور کامل در چارچوب طبیعت قرار دارد. بر این اساس، تعالی و موفقیّت، حاصل سازگاری کامل ما با زنجیرهٔ عظیم حیات و انعکاس خصیصه‌های مربوط به ما در نظم گیتی از طریق پرورش فضیلت‌ها است. از این‌رو، کلام جسورانهٔ ماکیاولی مبنی بر امکان غلبه بر سرنوشت در نهایت مغایر با اندیشهٔ سیاسی گزنفون و سایر منابع کلاسیک محسوب می‌شود.»

شهریار می‌تواند با برخورد شفقّت‌بار، محبّت رعایای خود را بدست آورد، امّا این محبّت قابل اتّکا نخواهد بود، زیرا دلبستگی احساسی اختیاری است و ممکن است در کسری از ثانیه از بین برود، «زیرا دلبستگی و محبّت با زنجیره‌ای از تعهّدات محفوظ می‌ماند و بر اثر شرارت انسان‌ها در هر مقطع و به هر مناسبتی این رشتهٔ علقه گسسته می‌شود». از دیگر سو امّا، «ترس با بیم از مجازات محافظت می‌شود که هرگز شما را رها نمی کند.» بیم و هراس، مبنایِ قابل اتّکاتری برای حفظ قدرت است، چراکه برخلاف محبّت، ماهیّت اختیاری ندارد و هیچ‌کس نمی‌تواند از عقوبت یا مرگ هراس نداشته باشد. لیکن (طبق توصیهٔ ارائه‌شده در فصل ۲۱ برگرفته از کتاب گزنفون موسوم به هیرو) در صورتی که شهریار تعمداً به غارتگری یا خشونت علیه خانواده یا دارایی رعایای خود نپردازد ترس لزوماً با نفرت همراه نخواهد بود.

امّا محمّدرضاشاه به‌نظر می‌کوشید تا از آن اخلاقی در کوروش تقلید کند که وجه اصلی جهانداری او نبود. این تمایز میان محمّدرضاشاه با پدرش رضاشاه نیز مشهود است. رضاشاه برای آن‌که از هیچ به پادشاهی برسد، نیازمند صفاتی بود که با تلقّی هرودوتی از کوروش (کسی که نزد چوپانان پرورده شد)، بیشتر شبیه است، تا محمّدرضاشاهی که با تلقّی گزنفونی از کوروش (پرورش شاهزادگانه) شکست خورد.

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

25 Aug, 19:33


‏این کتاب شیلر شاعر معروف آلمانی بیانیه‌ای علیه انقلابی‌گری در فرانسه و ترجیح اصلاحاتی است که شاگردان کانت نیز بعدها با مفهوم شاه روشن‌نگر در قالب مشروطیّت پروسی محقق کردند.

«من نمی‌خواهم این واقعیت را از شما پنهان کنم که عبارات زير عمدتاً مبتنی بر اصول کانتی است. اما شما آن را به ناتوانی من نسبت می‌دهید نه به آن اصول... فقط فیلسوفان در مورد ایده‌هایی که در بخش عملی نظام کانتی غالب هستند، اختلاف نظر دارند، اما مردم به جرات می‌توانم آن را ثابت کنم همیشه موافق بوده‌اند...»

آن‌چه را در ایران اصلاح‌طلبی می‌نامیم، تداوم انقلابی‌گری چپی-اسلامی در لفافه‌ی لفظ اصلاحات بود. اصلاح‌طلبی در ایران در جایی آغاز شد که اصلاحات واقعی پهلوی با انقلابی‌گری پایان یافت. نکته‌ی جالب توجّه این‌جاست که اصلاحات واقعی را در ایران انقلاب می‌نامیدند. انقلاب مشروطه، انقلاب سفید...

همین نکته‌ی مهم که مضمون الفاظ در زبان فارسی محمل صحیحی برای اشتراکات لفظی با مفاهیم جهانی نیستند، ما را باید به فکر فرو ببرد. آیا این صرفا به ضعف تبیین اصول در علوم انسانی در ایران بازمی‌گردد، یا به‌رغم آن، فعل‌وانفعالاتی درونی نیز وجود دارند که موجب این تضادها می‌شوند ؟

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

22 Aug, 20:48


‏شاه، «شاه» است. این‌که برخی کسان، جایگاه شاهیِ ولیعهد را باب طبع عدّه‌ای جمهوری‌طلب، به چیزی در ستیز با آن یعنی «رهبر انقلاب» تبدیل می‌کنند، ناشی از آن است که تالی پدران فکری خود هم‌چنان انقلابی مانده‌اند:
Our theory is not a dogma, but a guide to action
تئوری ما، شریعت (دگم) ما نیست، بلکه راهنمای عمل است.

این جملات را لنین در مواجهه با اختلافات موجود در جلسه‌ی حزبی بلشویک‌ها در آوریل سال ۱۹۱۷ خطاب به کمونیست‌هایی بیان می‌کند که هرگونه مصالحه و اتحاد با نیروهای غیرکمونیست را سازشکاری می‌خواندند. منظور لنین این بود که در مسیر مبارزه‌ی انقلابی جهت سقوط نظام سلطنتی، همه‌ی نیروهای مخالف را فارغ از تضادهای تئوریکی باید زیر یک پرچم جمع کرد. در ایران نیز کیانوری با فهم دقیق این مقصود ماکیاولیستی لنین که «روش با محتوی یکی نیست»، با ابداع اصطلاح «خطّ امام»، در جدال با اسکندری، نیروی توده‌ای‌ها را هم‌دوش با ملّی‌ها، مذهبی‌ها و مجاهدین به زیر پرچم رهبر انقلاب برد. معنای خطّ امام این بود که فارغ از تفاوت‌های عقیدتی و ایدئولوژیکی، همه‌ی گروه‌ها برای پیروزی می‌بایست زیر پرچم رهبر انقلاب (خمینی) صرفا تحت یک خطّ مشی سیاسی عمل کنند. این خطّ، خطّ امام بود. خطّی که به‌زودی فرصت‌طلبان زیادی را به دور خود جمع کرد که «پیرو خطّ امام» نامیده شدند. گروهی از دانشجویانی نیز که در عین چپ‌زدگی، مسلمان هم بودند، پس از انقلاب تحت عنوان «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» به سفارت آمریکا حمله کردند.

جالب این‌جاست که یکی از رهبران اصلی جریان سیاسی پیرو خطّ امام، ابراهیم اصغرزاده، از بنیان‌گذاران اصلی دفتر تحکیم وحدت نیز هست، و به نظر می‌رسد که ایده‌های مارکسیسم ماکیاولیستی لنین از طریق او در اعضای دفتر تحکیم وحدت نهادینه شده باشد.

به‌ویژه اکنون که مدّتی است که عدّه‌ای از اعضای سابق آن دفتر، عنوان مضحک جریان سیاسی پیرو خطّ امام را به «جریان سیاسی شاهزاده رضا پهلوی!» تغییر داده‌اند. اسم تغییر کرده امّا محتوی همان روش انقلابی‌گری کمونیستی سابق است که جهت تکمیل انقلاب ۵۷، ولیعهد قانونی کشور را از تخت پادشاهی به‌زیر کشیده و در جای «رهبر انقلاب» قرار می‌دهند. سپس با اصرار عجیبی به ائتلاف با جمهوری‌طلبان و مشروطه‌ستیزان روی می‌آورند، که یادآور مشی لنینیستی کیانوری است. توجیه‌شان نیز همان توجیه لنین است که :
«پیروزی بر دشمنِ قوی‌تر از خود فقط در صورتی ممکن می‌شود که به منتهی درجه نیرو به کار برده شود ...»

موضوع ساده است. فعّال سیاسی ما نمی‌فهمد که در جنبش احیاءگرانه‌ی ملّی برخلاف انقلاب مارکسیستی «روش» با «محتوی» یکی است. معنای احیاء نیز همین است که آن نظامی را که با روش‌های لنینیستی انقلابیون ۵۷ی ویران شده، از طریق مبارزه‌ای که در آن روش با محتوی اقتران دارد، بسامان کند. به‌عکس فعّال سیاسی سابقا خطّ امامی می‌خواهد با روشی که جمهوری اسلامی استاد آن است، به او رودست بزند، نتیجه‌ی این بی‌پرنسیبی جزین نیست که جمهوری اسلامی هر تعداد که بخواهد از ایادی پیدا و پنهان خود را در لباس سلطنت‌طلبی به لابلای صفوف پادشاهی‌خواهانی که گمان می‌کنند هرکه بر زبان لفظ شاهزاده دارد، در قلب نیز هوادار سلطنت است، ارسال می‌کند تا انقلابی‌تر از انقلابیون، ژاکوبن‌تر از ژاکوبن‌ها، با جلوگیری از احیاء، به تداوم انقلاب او کمک کنند. حال دوباره به آن جمله‌ی نخستین لنین بازگردیم. برای مارکسیست‌ها رسیدن به مقصد به هر ابزاری و تحت هر شکلی موجّه بود. درست مثل سلطنت‌طلب-انقلابیونی که کاملا مشابه با مجاهدین خلق هدفی جز اسقاط جمهوری اسلامی ندارند. امّا برای مشروطه‌خواهان، هدف بازپس‌گرفتن ایران و احیاء مشروطیّت یعنی محتوایی است که زنده است. نکته‌ی بعدی این است که قیاس احزاب سلطنت‌طلب با حزب توده به شوخی می‌ماند. خطّ مشیی که کیانوری‌ها برای سرنگونی نظام مشروطه برگزیدند بی‌نقص بود. مضحک اینجاست که سلطنت‌طلب ما که یک درصد توده‌ای سابق، نظم سازمانی و التزام به مشی سیاسی حزبی ندارد، نمی‌فهمد که با تکرار روش سابق، بر ویرانی خواهد افزود. پادشاهی‌خواهِ ما موضوع فعّالیّت خود را نمی‌داند. موضوع، احیاء است و نه تداوم روش‌های چپ انقلابی! شاه، «شاه» است، اگر فی‌المثل هرچیز دیگری هم باشد!/۳

ایرانِ بزرگِ فرهنگی

22 Aug, 20:48


‏و در عین حال کار دیگری نیز باید انجام بدهیم. آن این است که بتوانیم در ارتباط با آن ساختاری که قرار است چنین محتوایی را در درون خودش حمل بکند و مورد سنجش و ارزیابی دیگران قرار بدهد نیز بایستی صحبت بکنیم. بنابراین این به تعویق انداختن گفت‌وگو، یا تاکید بر این‌که سخنی نگوییم که کسی رنجیده نشود، درست نیست. بررسی، بحث در رابطه با محتوای نظم سیاسی و در واقع فرم یک نظام سیاسی، نه تنها باعث انشقاق نباید بشود، بلکه باید استقبال هم کرد. حالا نگوییم در موضوع نظام، هدفمان پادشاهی است، به‌هرحال باید توضیح بدهیم این دولتی که قرار است در خدمت خیر عمومی باشد، چه نوع دولتی است؟ چه محتوایی دارد؟ مناسبات نهادی در آن دولت به چه شکل هست؟ و اگر ما می‌پذیریم که دولتی در خدمت خیر عموم هست، و شر مطلق نیست، ابتدا باید توضیح بدهیم که خیر عمومی چیست؟ از چه راه‌هایی به دست می‌آید؟ در واقع آیا این دولت قرار است که بهروزی مادی شهروندان خودش را به صورت ایجابی تامین کند، یا وظیفه‌ش این است که آن موانعی را که بر سر راه جستجوی خیر فردی ایجاد مزاحمت می‌کنند، کنار بزند؟ بین این دو، تفاوت بسیار عظیمی وجود دارد. این‌جاست که دیگر به سادگی نمی‌توان از خیر تفاوت‌ها گذشت. هر کدام از این‌ها سیاست‌گذاری کلان ما را به جادّه‌ی متفاوتی رهنمون می‌کنند. بعد باید توضیح داده شود که میزان مطلوب دخالت دولت در امور تا چه اندازه هست؟ دولت در ارتباط با مسائل حفاظت از امور سنّت، امور تاریخی چه نقشی می‌تواند ایفا بکند؟ نسبت میان آزادی و عدالت توزیعی در آن نظام سیاسی به چه شکل هست؟ این‌ها را باید توضیح داد. باید اینها بنشینند حرف بزنند صحبت کنند توضیح بدهند. این‌ها که نافی وحدت نیست! موضوع دیگری هم که وجود دارد، ما نمی‌توانیم وقتی در مقام تاسیس قرار می‌گیریم، یعنی بخواهیم از وضع موجود گذر کنیم، و در یک نقطه‌ای بایستیم، یک نظام سیاسی جدید، نظم سیاسی نوین را پایه‌گذاری کنیم، تاسیس بکنیم، حالا چه می‌خواهد در قالب احیاء باشه، احیاء نظم پیشین، چه می‌خواهد چیز کاملاً نوبنیاد باشد، فرقی نمی‌کند. به هر حال ما در مقام تاسیس وقتی قرار می‌گیریم، در آنجا که نمی‌توانیم بیایم تازه به این موضوع فکر کنیم که خوب حالا ما می‌خواهیم چه‌کار بکنیم! یا مثل این دوست شوخ‌طبع‌مان جناب عرب قسم حضرت عباس بخوریم که "به‌خدا من خودم چیزهایی نوشته‌ام و در پستویی گذاشته‌م، امّا حالا وقتش نیست که درّوگهرهایی را که سفته‌ام رو کنم". تمام حرف ما این است که، تجربه تاریخی به ما نشان داده که نیروهایی می‌توانند در مقام تاسیس یک نظم سیاسی جدید موفّق باشند، که این‌ها توانسته باشند، برخی از الگوهای سیاسی مطلوب ذهنی خودشان را لااقل برای خودشان و باورمندان به خودشان تبیین کرده باشند. آقای خمینی مسئله‌ی ولایت فقیه را در دهه‌ی ۴۰ در درسگفتارهایش تبیین کرد و نوشت. حالا اینکه دیگران مدعی شدند که نخواندند و سرشان کلاه رفته، بحثی دیگر ست. بنابراین این‌که ما هر بحثی را در حوزهٔ مناسبات نهادی و حقوقیِ نظم سیاسی و یک نظام مطلوب و مباحث ناظر بر محتوای یک نظام سیاسی مطلوب نظر را به تعویق بندازیم و بگوییم "الان وقتش نیست"، اگر به‌معنای خیانت به جبهه‌ی خودی نباشد، یعنی ما عملاً بحران را داریم به تعویق می‌اندازیم! این بحران در جای دیگر و با شدّت بیشتری سر باز می‌کند، و ما را خواهد بلعید. یا لااقل ما رو با کوهی از مشکلات در مقام ایجاب مواجه می‌کند. به نظرم این بحث، این نگاه قابل نقد است و طبعا گمان هم نمی‌رود که منظور ولیعهد از آن ضرب‌المثل، شبیه به برداشتی بوده باشد که دوستِ "عالِم به قواعد علمِ صرف‌ونحو زبان انگلیسیِ" ما، فهمیده‌اند. گاری را جلوی اسب نمی‌بندند، به‌نظر یعنی کار را باید به کاردان سپرد، به عالمانِ به "قواعد علمِ سیاست" که توانایی تولید رتوریک پشتیبان عمل سیاسی را دارند. این‌ها منطقا بهتر بلدند که اسب را چه‌طور در جلوی گاری ببندند. جوری هم سفت ببندند که هیچ نوسوارِ ناشیِ نوظهوری، نتواند که کالسکه‌ی ولیعهد را به جای کاخ سلطنتی در ناکجاآباد سردرگم کند./۲