آنچه که از یک سیاهچاله آموختم (۳)
... به نظر میرسید که فضای عمداً خالی اطراف قاب *Sgr A در واقع وزن مفهومی و بصری آنرا نشان میداد، بگونهای که هرگز پسزمینه آنلاین معمولی نوارهای جستجوی Google Chrome آنجا وجود نداشت. خود این قطعه به نظر من پیشگامانه نبود، اما انتخاب آن برای قرار دادن آن بر روی دیوار گالری ممکن بود چنین بوده باشد.
این موضوع باعث شد که شروع به این فکر کنم که آیا طول موج های هنر و علم به طور سازنده یا مخرب با یکدیگر تداخل دارند یا اینکه واقعاً در ابتدا یکسان هستند؟
به عنوان مثال، چیزی که نه برای علم اما به شدت در ذات هنر است، ایده فردی بودن آنست. یک اثر هنری واقعی اغلب غیرقابل تکرار در نظر گرفته میشود، اما یک نتیجهگیری علمی ایدهآل بر تکرارپذیری تکیه دارد تا خود را بعنوان یک حقیقت جهانی ثابت کند.
از سوی دیگر، یکی از معروفترین نمونههای شخصی که آهنگ هنر و علم را میشناخت، لئوناردو داوینچی است که شاهکارهای او بطور خاص بر اساس اصول آناتومی، فیزیک و ریاضیات ساخته شدهاند.
آیا منصفانه است که بپرسیم کدام یک از این دو رشته برای داوینچی اول شد؟ کدام یک برای شروع در ذهنش می جوشید و دستش را برای فراخوانی دیگری دراز می کرد؟
"هنر علمی" توانسته تصاویری وابسته به معانی ارائه دهد که مدتها به لحاظ مفهومی آنها را در نظر گرفتهایم، اما عمیقاً آرزو میکردم که میتوانستم این قطعات را از چشمان دنیای هنر نیز ببینم تا بدانم چگونه علم ممکن است باعث افزایش، کاهش یا تلفیق جانبی در تجربه آنها شده باشد؛ اما تجربه آن را نداشتم.
هنرمند فرانسوی Marcel Duchamp معتقد است که این عمل خلّاقانه، رقصی خاص بین هنرمند و تماشاگر است.
@iranastronomy