کاموئش یکی از اولین نویسندگانی بود که جنبهی تاریکتر امپراتوری را تصدیق کرد. او در مورد شکوه، اما همچنین سختی و وحشیگری که کسانی که به ناشناختهها میرفتند، با آن روبرو بودند، نوشت.
۲. کاموئش در نبرد بینایی یک چشم خود را از دست داد.
اگر زندگی کاموئش یک رمان بود، بدون شک فصلی در مورد شجاعت و دلاوری را شامل میشد. قبل از اینکه او به بزرگترین شاعر پرتغال تبدیل شود، به عنوان سرباز خدمت کرد و برای کشورش در شمال آفریقا، مکانی که محل درگیری دائمی بین نیروهای پرتغالی و مورها بود، جنگید. کاموئش در جریان یک نبرد دریایی در تنگه جبلالطارق، بینایی چشم راست خود را از دست داد، زخمی که به بخشی از هویت او تبدیل شد.
کاموئش آسیب دیدگی خود را به عنوان یک شکست ندید. در عوض، آن را به نشان افتخار تبدیل کرد. زخم کاموئش به شخصیت افسانهای او افزود.
۳. او زندگی عاشقانه پرشور و رسوایی داشت.
کاموئش در دورهای با ساختارهای طبقاتی سخت و انتظارات اجتماعی زندگی میکرد، او در جوانی عمیقاً عاشق کاتارینا دِ آتائیده، بانویی اشرافزاده بسیار بالاتر از جایگاه خود شد. اشتیاق او به او ممنوعه بود و این رابطه رسوایی تلقی میشد - به ویژه از آنجا که کاموئش یک فرد عادی بود. تصور میشود که بسیاری از غزلیات دلخراش او از کاتارینا الهام گرفته شده باشد، الههای که اشعارش را از حسرت، دلشکستگی و زیبایی پر کرد.
۴. او از یک کشتی شکسته جان سالم به در برد و دستنوشتهاش را نجات داد.
زندگی کاموئش پر از سختیها بود، اما فداکاری او برای حرفهاش تزلزلناپذیر بود. در حالی که در سال ۱۵۶۹ از هند شرقی به پرتغال بازمیگشت، کشتیای که در آن بود در سواحل آنچه اکنون ویتنام است غرق شد. کاموئش موفق شد تا به ساحل شنا کند و تنها چیزی را که نمیتوانست تحمل از دست دادنش را داشته باشد، یعنی دستنوشتهی کتاب لوزیاداش را محکم در دست داشت. افسانهها میگویند که او صفحات گرانبها را بالای سر خود نگه داشته بود و شنا میکرد، مصمم به حفظ اثر زندگیاش بود.
۵. او در طول زندگی خود سختیهای مالی را تحمل کرد.
مبارزات مالی کاموئش افسانهای است و لایهای از تراژدی را به داستان او میافزاید. علیرغم استعداد بی نظیر او، هرگز به ثروت یا ثبات نرسید. پس از بازگشت به پرتغال با امید به تأمین حمایت سلطنتی، او توسط پادشاه سباستیائو مستمری اندک دریافت کرد، اما به سختی برای تأمین زندگی او کافی بود.
زندگیای نزدیک به فقر را میگذراند، سالهای پایانی خود را در یک اتاق کوچک اجارهای در لیسبون، در حال مبارزه با بیماری و مشکلات مالی سپری کرد. هنگامی که او در سال ۱۵۸۰ درگذشت، در یک قبر ساده، با مراسم و هیاهوی اندک به خاک سپرده شد.
۶. او برخی از قدرتمندترین غزلیات را به زبان پرتغالی نوشت.
کاموئش بیشتر به خاطر لوزیاداش شناخته میشود، اما شعر غنایی او به همان اندازه خارقالعاده است. غزلیات او از جمله گرامیترین آثار در ادبیات پرتغالی هستند که مضامین عشق، سرنوشت و تأملات وجودی را بررسی میکنند.
غزلیات کاموئش با غزلیات شاعران دیگر متفاوت است. در حالی که معاصرانش در مورد عشق به اشکال ایدهآل مینوشتند، کاموئش به درد و پیچیدگی روابط واقعی میپرداخت.
۷. او در طول عصر طلایی اکتشاف و امپراتوری پرتغال نوشت.
کاموئش در طول عصر اکتشاف، دورهای از اکتشاف و توسعهی عظیم برای پرتغال، زندگی کرد و نوشت. این زمانی بود که ملوانان پرتغالی در آبهای ناشناخته حرکت میکردند، و سرزمینهای جدید را کشف میکردند. امپراتوری پرتغال در اوج خود بود و شعر کاموئش هم غرور و هم پیچیدگیهای این دوران را منعکس میکند.
تمایل کاموئش به زیر سوال بردن عواقب پیگیریهای امپراتوری پرتغال برای زمان خود انقلابی بود. او از طریق شعر خود، دیدگاهی ظریف در مورد عصر اکتشاف ارائه کرد، دیدگاهی که شکوه امپراتوری را تصدیق و در عین حال ابهامات اخلاقی آن را نیز بررسی میکرد.
۸. کاموئش یک قهرمان ملی و نماد فرهنگی است.
امروزه، کاموئش نه تنها به عنوان یک چهرهی ادبی، بلکه به عنوان یک قهرمان ملی جشن گرفته میشود. میراث او آنقدر عمیقاً در هویت پرتغالی تنیده شده است که سالگرد مرگ او، ۱۰ ژوئن، به عنوان "روز کاموئش" گرامی داشته میشود، یک تعطیلی ملی که زبان و فرهنگ پرتغالی را جشن میگیرد. مجسمههای کاموئش را میتوان در سراسر پرتغال یافت و تصویر او زمانی زینتبخش پول رایج کشور بود. اثر او همچنان منبع غرور ملی است و روح او در خود زبان پرتغالی زنده است.