هنر و ادبیات اعتراض @honar_eteraz Channel on Telegram

هنر و ادبیات اعتراض

@honar_eteraz


@Honar_Eteraz

هنر و ادبیات اعتراض (Persian)

با خوشحالی ما راهبرد Telegram جدیدی به نام "هنر و ادبیات اعتراض" را به شما معرفی می‌کند. اگر به دنبال یک مکان برای بحث و گفتگو درباره هنر و ادبیات با یک پرسپکتیو انتقادی هستید، این کانال بهترین انتخاب برای شماست. این کانال توسط کاربر با نام کاربری @honar_eteraz اداره می‌شود که در زمینه هنر و ادبیات دارای دانش و تجربه فراوانی است. او به همراه اعضای دیگر این کانال، بحث‌های معتبر و منصفانه درباره مسائل مختلف هنری و ادبیاتی را مطرح می‌کنند. از جمله موضوعاتی که در این کانال مورد بررسی قرار می‌گیرند، می‌توان به نقد و بررسی آثار هنری معاصر، تحلیل آثار ادبی مشهور، و بحث درباره تأثیرات هنر و ادبیات بر جوامع اشاره کرد. اگر به هنر و ادبیات علاقه‌مند هستید و دنبال یک فضای مناسب برای تبادل نظر با دیگر علاقه‌مندان هستید، حتما این کانال را دنبال کنید و از فعالیت‌های سرگرم‌کننده و آموزنده آن بهره‌مند شوید. از آنجایی که در این کانال انتقاد مجاز است، فضایی مناسب برای بحث و گفتگو بر روی مسائل هنری و ادبیاتی فراهم شده است. برای دسترسی به این کانال و شرکت در بحث‌های جذاب و سودمند، فقط کافی است که به آدرس @Honar_Eteraz در Telegram مراجعه کنید و دکمه دنبال کردن را فشار دهید. منتظر حضور گرم و فعالیت شما در این کانال فوق‌العاده هنری هستیم.

هنر و ادبیات اعتراض

10 Nov, 12:15


ﻫﯿﭻ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟
ﺗﻮﯼ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ،
ﺳﯿﻠﯽ ﺳﺮﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﺎﮎ ﭼﻪ ﮐﺮﺩ؟
ﺑﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﯼ ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﺳﭙﯿﺪ،
ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺩ ﻏﻀﺒﻨﺎﮎ ﭼﻪ ﮐﺮﺩ؟
ﻫﯿﭻ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟

ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮﯼ

عکس : دکتر حسین فاطمی بعد از دستگیری

@Honar_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

10 Nov, 10:52


راه خودرا بگیرید 
و من  هم  راهم را
اگر اشکی در آستین  دارید
بهتر  است به خانه هایتان برگردید
و بهتر است  که  برخودتان گریه کنید
مرا رها کنید 
نمی خواهم صدای شما را بشنوم‌ 
راه خود را  بگیرید
و من هم راه خودم را
تنها کسی‌ را که دوست داشتم کشتید
خونش را دیدم
در جوی روان بود 
در جوی
راه خودرا بگیرید 
و من هم راهم را
کسی را که دوست داشتم کشتید
به همین خاطر از شما نفرت دارم
نفرت
این حماقت است که با من دلسوزی
می کنید 
با من مهربانید‌ 
باور کنید  بیش از اندازه  شما خوبید 
به خوبی سگی‌ که موش می گیرد 
اما روزی  می آید  
که موش  شما را می کشد 
پس راهتان را بگیرید ....

ژاک پره‌ور‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

10 Nov, 07:53


وقتی او را از اتاقش بیرون آوردند که سوار کامیون (آمبولانس) شود، خواهش کرد یک سیگار به او بدهند. یکی از افسران سیگاری آتش زد و به او داد؛ با وضع خاصی گوشه لب گذاشت که پیدا بود می‌خواهد جرات و قوت قلب خود را نشان دهد. این آخرین تقاضایش از زندانبانانش بود.

روز اعدام هوا به شدت سرد بود اما او با یک‌لا پیراهن و پیژامه‌ای پشمینه، پای به میدان تیر لشکر دو زرهی ‎تهران گذاشت و هنگام ‎اعدام به جای عفوخواهی و تضرع با بلند‌ترین صدایی که در توان جسم تب دار و بیمارش بود، نام ‎ايران و ‎مصدق را فریاد زد

‏و بعد صدای رگبار گلوله در میدان تیر پیچید.‎دادستان ‎ارتش بیدادگاه پهلوی دوم، پس از اعدام در مصاحبه‌ای با توصیف حالات و روحیه او پیش از تیرباران گفت: آن موقع روحیه‌اش به قدری قوی بود که اگر کسی وارد اتاق می‌شد و از جریان اوضاع اطلاع نداشت، هرگز باور نمی‌کرد این شخص کسی است
که چند دقیقه دیگر باید تیرباران شود و وصیت‌نامه‌اش را نیز نوشته است

«او که سحرگاه ۱۹ ‎آبان سربلند تن به جوخه اعدام سپرد، ‎وزير امور خارجه دولت مصدق، ‎دكتر حسين فاطمى بود.»

@Honare_Eterazi ‎

هنر و ادبیات اعتراض

10 Nov, 07:48


و من صدایی را
_ کز فتح خویش مغرور است_
از ماه نیز می‌شنوم
می‌گوید:
«اکنون شما گلوله ببلعید
در ماه
نان فراوانست!»
...
بیهوده نیست که کودکان ما
دیگر پرنده دوست ندارند
و بازیچه‌های محبوبشان
تانک و تفنگ و فشفشه است...
بیهوده نیست


غفار حسینی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

09 Nov, 19:31


داستان شب🌺

" خدمت مقام محترم "

نوشته ی " عزیز نسین "

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

09 Nov, 18:15


ما
که
در کش وقوس طلوع بودیم
چه شد
که به آستانه ی غروب رسیدیم...!؟

چه کسی
ما را
به آسمانهای بسته کوچ داد..؟
چه شد
که در ساعت سلاخی ستاره ها
دست بوس ابرهای سیاه شدیم..؟

اینک که درهای آسمان بسته شده
و
مشعل هایمان خاموش است..

از تو می پرسم آینه...
راست بگو
خورشید را می شناسی؟
یا
با روشنایی نسبت داری؟
اگر
درتکه های شکسته ی ذهنت
انعکاس نور را درک کردی..
به او بگو
که
چقدر
آسمان دلهایمان تاریک است..


«راضیه پورکاظمی»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

09 Nov, 15:15


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

09 Nov, 15:15


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

09 Nov, 15:15


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

09 Nov, 13:32


📚«ده روزی که دنیا را لرزاند»

نویسنده: جان رید

این کتاب در قالب داستان گزارشی مستند از حوادث انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه ارائه می‌دهد.

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

09 Nov, 12:19


«سمفونی آژیرها»
اثر آرسنی آوراموف
اجرا در ۷ نوامبر ۱۹۲۲ در بندر اصلی شهر باکو، در سالگرد پیروزی قاطع انقلاب اکتبر
این اثر با الهام از اشعار ولادیمیر مایاکوفسکی و آلکسی گاستو خلق شد.
@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

09 Nov, 09:48


در این پائیز آبان،
باران که می‌بارد
گویی کسانی باتو سخن می‌گویند :
که ما زنده‌ایم
درقطره قطره‌یِ باران

نزول ما در خاک،
سبزینه و عطر گل‌های بابونه است .
اگر بارید باران
دستانت را باز کن
که من از لای انگشتانت کودک بلوچی را قطره‌ای آب بدهم
که جان میدهم

مجتبی خان محمدی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

08 Nov, 19:34


داستان شب🌺

" ۲۴ ساعت در خواب و بیداری "

نوشته ی « صمد بهرنگی »

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

08 Nov, 18:29


آیا قوای جبار امروزی و شهربانی‌های طبقات ممتاز با آن قوانین و تعصبات ادوار قبل تفاوتی دارند؟ نه. دنیا به آخر نرسیده و تاریخ هم نایستاده است و همان افتضاحات است که به دست قوای قضائی طبقات ممتاز تکرار می‌شود، تا آنکه دوره وضع قوانین مطابق عدالت واقعی و نفع توده بشر برسد. هرقدر که این محکمه و لباسهای رنگارنگ شما بنظرتان مقدس می‌آید قانون اعدام سقراط و تعصبات مذهبی کاتولیکی هم بنظرشان مقدس بود. این جلسه هم مانند آن جلسات مضحک و فجیع روزی موضوعی برای صحنه های نمایش خواهد شد.

دکتر تقی ارانی
از دفاعیات در بیدادگاه پهلوی


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

08 Nov, 18:27



پدرم از ستاره آویزان بود،
مادرم با رودخانه سُر می‌خورد،
مادرم می‌درخشید،
پدرم نابینا بود،
در شبی که نادیده‌ام می‌گیرد
در روزی که ویرانم می‌کند،
سنگ بی‌وزن است،
و نان شبیه پرنده‌ای‌ست
که پروازش را نظاره می‌کنم

خون می‌چکد بر گونه‌هام
دندان‌هایم دهانی خالی‌تر را می‌جویند
در زمین و یا در آب،
در آتش.
جهان سرخ است.
تمام نرده‌ها سرنیزه‌اند.
سوارانِ مرده همواره در خواب‌هایم،
در چشم‌هایم چهارنعل می‌تازند.
روی تنِ تکه‌پاره‌ی باغی
گمشده گل سرخی شکفته بود،
دستی از گل سرخ شکفته بود
که من دیگر نخواهم بود.
سوارانِ مرگ مرا با خود می‌برند.
من برای دوست‌داشتن آنها به دنیا آمدم.

ادمون ژبس
ترجمه: میهن تاری

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

08 Nov, 16:23


صبحگاه

ما بايد روی تمامِ ديوارها
کلماتی روشن‌تر از نشانیِ‌ نور بنويسيم.
مادرانِ ما می‌گفتند
نمی‌شود از نور
سمتِ خاموشیِ خواب رفت و نترسيد.
اما از تاريکی که به درآيی
تمام درياها از دور پيداست.

برای همين برخاستن است
که گاهی بايد زمين بخوريم!

بله
اين يک شعر کاملا سياسی است
شما حق نداريد کلمه‌ی پوزخند و قيچی را به ياد آوريد!

شوخی می‌کنم آقا
کوچه پر از گلدان‌های شکسته است
به زودی ماشينِ رفتگرانِ شهرداری سَر خواهد رسيد
همه چيز درست خواهد شد.
آرامشِ نهايیِ نی‌زار
خبر از تاريکیِ بادهای بی‌دليل نمی‌دهد.

نگرانِ ردِپای کلماتِ ما
بر اين کوچه‌ی بی‌نام و بی‌انتها نباش
اين‌ها همه حرف است
که هی حرف توی حرف می‌آيد!

سید علی صالحی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

08 Nov, 15:27


مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ و نکات و اشاراتی دیگر در مقدمه
احمد شاملو
سخنرانی در دانشگاه برکلی 30 نوامبر 1990.
انتشارات آرش، سوئد: 1370.

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

08 Nov, 10:21


من چگونه ستايش كنم آن چشمه را كه نیست
من چگونه نوازش كنم اين تشنه را كه هست
من چگونه بگويم كه اين خزان زيباترين بهار
من چگونه بخوانم سرود فتح
من چگونه بخواهم كه مهر باشد، اي مرگ مهربان

زيباترين بهار در اين شهر
زيباترين خزانست

من چگونه بر اين سنگ‌فرش سخت
با چه گونه گیاهی نظر كنم
با چگونه رفیقی سفر كنم

من چگونه ستايش كنم اين زنده را كه مرد
من چگونه نوازش كنم آن مرده را كه زيست
پرنده‌ها به تماشای بادها رفتند
شكوفه‌ها به تماشای آب‌های سپید

زمین عريان مانده‌ست و باغ‌های گمان
و ياد مِهر تو ای مهربان‌تر از خورشید

مشرف تهرانی
(م.آزاد)

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

08 Nov, 08:48


می پرسد:
«این مرغ را گلو هرگز،
ز کارِ خواندن و
خواندن نمی شود خسته،
که با نوایش در هُرمِ روز و
سایه ی شب،
نگاه می دارد این باغ و
بیشه را بیدار؟ »

می گویم:
صدا یکی ست
ولیکن پرندگان بسیار.

شفیعی کدکنی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

03 Nov, 13:16


دلم برای آفتاب می‌گیرد
برای شعر خونین خفتگان پشت دیوار.
و آن دروازه‌ی آهنین همیشه بسته.
بر من چه می‌گذرد.
برشعر بی‌آوازم.
هوس کوچه باغ‌ها به سرم زده
کوچه باغ‌های بی در و پیکر.
بی تابلو‌های،
خطر!
توقف ممنوع!
داخل نشوید!
این جا محل حرامیان این سال‌ها است.


م.آشنا

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

03 Nov, 10:48


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

03 Nov, 09:52


برهنه می‌بینی درخت
شرمسارِ قتلِ برگهاست
نه خنجی که شاخه‌های خشن
بر آسمانش می‌کشند.

دیر آمدی جوانه
گلبرگِ انجیر بُنِ خزان زده
نمی‌بینی
برگها را از شاخه تابیده
و زمین، مزار است ؟

زیبایی
تنها
و نمی‌دانی سرما
در نخیزِ توست.

دامی‌ست
نحرِ ناگزیر همه را
این داغ که افتاده در باغ.
زائوی نابهنگام
آبستنِ هیچ توفانی نیست
نیامده مرده باشد انگار
تار خشکیده.

بی گاه چنین بودم
جوانه‌ای که نه‌رُست
میانِ مردارهایی سیال و سرنگون
در خیابانی که هر عبور
جز خش خشِ خشنِ ناهنجاری نمی‌خواند.

غبار جایِ پایِ تو نشسته است
می‌خوانی: «غبار جایِ گامهای تند نشسته است.»*
در بازتابِ بازتابی
بازتابها
ماه را شرمندۀ معنا می‌کنند.

توالی فصول، پائیز است
و تاریخ، شرمسارِ تکرار
تا در آئینه بتابد
تاریک می‌شود.

نمی‌بینم!
و باکم نیست.
حتا اگر دیده دانسته باشد
انذار که ناگزیر
هربار ملال‌آور و مرگ است.

* اشاره به سطری از شعر بلند منظومۀ ایرانی سرودۀ محمد مختاری

ا . ز . ل

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

03 Nov, 09:06


«مرگ تدریجی»

به آرامی آغاز به مردن مي ‌كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.

به آرامی آغاز به مردن مي ‌كنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.

به آرامي آغاز به مردن مي ‌كنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی ...
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ های متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.

تو به آرامی آغاز به مردن مي كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌ كنند،
دوری كنی . . .

تو به آرامی آغاز به مردن مي ‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي ات
ورای مصلحت ‌انديشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميري
شادی را فراموش نکن...

پابلو نرودا
ترجمه :احمد شاملو

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

02 Nov, 19:32


داستان شب🌺

«اتاق افسران»

نوشته ی: «مارک دوگن»

در شش قسمت . قسمت اول

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

02 Nov, 15:42


جنگ

می‌ترسند
مردانی شجاع در سرزمینِ من
ازجنگ می‌ترسند

می ترسند
و پنج‌شنبه‌های گورستان
پیام‌های کوتاهی را به شهر مخابره می‌کند
به بوسه‌های نیمه‌کاره در صدای خمپاره
به شیشه‌های شکسته
به خاک
خاکِ سرخ

می‌ترسم از صدای هلهله
سوووووووت
رد می‌شود از کنارِ سرم نفیرکشان
کودکیِ دست‌های‌ام
می‌دود دنبالِ توپ‌ها
چشم‌های‌ام دنبالِ انارهای سرخ
و پیراهنِ دخترانِ روستا
رودخانه‌یی
که به هیچ کویری تن نمی‌دهد

می‌ترسم
باد بوی موهای‌ات را به سرزمینی دیگر...
بوی باروت اتاق‌مان را به زخم
می‌ترسم
از گریه‌ی روسری‌ات زیر چکمه‌ها

تفنگ‌ام را بده
تفنگ‌ام را بده
من از جنگ می‌ترسم


فلورا تاجیکی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

02 Nov, 13:42


«گرسنه مردمکان»

چند نفر نیستند
حتی ده بیست نفر
که
سی میلیون
گرسنه‌اند

آنها از ما
ما از آن آنها
موج‌ها از دریا
دریا از آن موج‌ها

چند نفر نیستند
حتی ده بیست نفر
سی میلیون،
سی میلیون گرسنه‌اند به‌صف.

نه مرداند و نه زن
نه دختر یا پسر
لاغرند و کوچک
با شاخه‌هایی کج
درختانی کژند و بس.

نه مرد و زن نه پسر یا دختر
گرسنه‌گانند به صف.
اینان بپاخیزش آن
نا اهل زمینانند

یکی بر زانوان استخوانیش
میکوبد دست و
حمالی میکند شکمی آویزان را..

آن یکی پوست است و پوست
دو زنده چشم دارد و بس
از دور دو تیزی به سر
دردی نقطه به نقطه
فرو‌رونده به رگ و
همچو میخی از نعلی بزرگ‌سر،
مردمک های دیوانه
مردمک هایش.

حال اینان...
به اینان چنان دردی ست که
اینان چنان مینگرند که،
دردی عظیم به دوش
عظیم
عظیم اما
دگر مشتی بر ایمانمان نخواهد نشست
زیرا که آهن گشته سینه مان
زیرا که دردمان
سی میلیون
دیوانه مردمکان
مردمک هایشان

ای تو که میشنوی مرا با دهان بازت
نعره های دلم را
از عقل کمم دانی شاید
شاید تو هم معنا را دریغ بینی به سخنانم
لیکن که می‌توانی ببینی چشمانم
اینان:
مردمک‌های دیوانه
مردمک‌هایش.

«ناظم حکمت»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

02 Nov, 10:17


گفت: هرشب هرشب
درخیابان-
چه می کنی؟
آبان شد؛
گفتم: آذر بشود-
باکی نیست! 
ما
        برای کار!
                  برای نان!
                               با پا ها...
در خیابان داریم-
به سپیده
به سحر
آزادی!
رایِ مثبت می دهیم
با-
گام ها.
             «فلزبان»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

02 Nov, 08:25


«شعله‌ی آرزوی ما»


موج هوای رفته‌ام! باز بیا که این زمان
راه نفس باز شود، خسته شدیم از خفقان

جام بلور صبرمان، خُرد شد از جُور و فریب
دوخته دیده بر رَهت مرد و زن و پیر و جوان،

از رَف ما بِبَر دگر ، رنج و گرسنگی، بیا
در سَحَر خجسته پِی، با بَغَلی زِ کام و نان

مَنظر ما در این سَرا، خاربُنِ پنجره‌ها
پرده‌ی تیره پس بزن، از بُن خاک و آسمان

این دغل و دروغ را وین شبِ بی فروغ را
طَرد کُن و رسان به ما، داد و رفاقت و امان

آمده بودی و ستم پای تو بشکست به جُور
گَشته ستم، شکسته پا، حال بیا سَرو چَمان

می‌نهم از برای تو جان و روان و جسم خود
هیچ نَیرزَد عُمرِ ما بی‌تو، تویی بَهای آن

شُعله‌ی آرزوی ما! این شب دیجور بسوز
دود هم ار کُنی بکن، لیک سحر را برسان


«علی یزدانی»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

01 Nov, 19:29


داستان شب🌺

" حالا این یکی را ببین "

نوشته ی " ریموند کارور "

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

01 Nov, 16:16


«نه‌نويسنده‌»

_ من نويسنده‌ام.
« اين را يكی گفت كه قصه می‌نوشت»
‍[قاضی نگاه كرد]
_ من نه‌نويسنده‌ام!
« اين را همان كه قصه می‌نوشت، گريست»

به انكارِ خود برآمديم
كه قاطعانه
             مفتيان
زمين را مسطح كنند
به سودِ خويش

مگر اين‌همه چرخشِ ساليان را
اذهانِ منجمد نديدن نگرفت؟!

اينك ما
در سرزمينِ مقتولانِ منكرِ خويش

نه شاعری سربه‌دار است
نه روحِ شاعر قربانی
و زمانه‌ای غمين است
و حكايتی
           چون هميشه طولانی

«ا.ز.ل»


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

01 Nov, 14:35


چشم‌ها آفتاب تابستان
گونه‌ها در برابر باد است

دستهامان گره شده درهم
صبح فردا سقوط بیداد است

می‌روم تا قفس بسوزانم
می‌روم تا به صبح نور دهم

جنگ ما جنگ نان و آزادی ست
فقر را با ستم به گور دهم

آه باران شکوفه داد به شهر
شهر از هم‌صدایی آباد است

هم قدم می‌شویم و هم پیمان
کوچه چشم انتظار فریاد است.

«ایراندخت»

طرح از علیرضا شیخی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

01 Nov, 14:04


روز… روز ما

زنهار
خُنکایِ این شبِ مخملْ‌پوش
فریبِ کدام تاریکنایِ تشنه است
که مادرانِ ما را
بی‌عصا و بی‌موسا
به گریهْ‌زارانِ دریاخوارِ خود
خوانده است.

آه ای خطاخوانِ خولیا!
تعبیرِ این تشنگی… آیا
عَزایِ آبانِ دیگری نیست
که دی‌ماه را
به جایِ شهریور
اشتباه گرفته است!؟

زنهار… ای زندگی!
تعبیرِ آبشارِ این طره‌ها
تشنگیْ جویِ هزار توفانِ دیگر است
که آینه‌دارانِ آفتاب را
به تماشایِ آتشْ بازیِ باران و بوسه
خواهد خواند…

«سید علی صالحی »

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

01 Nov, 14:04


روز… روز ما

زنهار
خُنکایِ این شبِ مخملْ‌پوش
فریبِ کدام تاریکنایِ تشنه است
که مادرانِ ما را
بی‌عصا و بی‌موسا
به گریهْ‌زارانِ دریاخوارِ خود
خوانده است.

آه ای خطاخوانِ خولیا!
تعبیرِ این تشنگی… آیا
عَزایِ آبانِ دیگری نیست
که دی‌ماه را
به جایِ شهریور
اشتباه گرفته است!؟

زنهار… ای زندگی!
تعبیرِ آبشارِ این طره‌ها
تشنگیْ جویِ هزار توفانِ دیگر است
که آینه‌دارانِ آفتاب را
به تماشایِ آتشْ بازیِ باران و بوسه
خواهد خواند…

«سید علی صالحی »

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

01 Nov, 12:23


ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﺘﺮﻭﮎ
ﻧﻮﺭ ﺑﺘﺎﺑﺪ ﺑﺮﻭﯼ ﮐﺎﺷﯽ ﺩﺭﮔﺎﻩ
ﺗﺎ ﻧﮕﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﻏﺒﺎﺭ ﺭﻩ ﺍﺯ ﺗﻦ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﺪ ﮊﺭﻑ ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻢ ﻣﺎﻩ
ﭘﺮﺩﻩ ﻗﻠﻤﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﯿﺦ ﺑﯿﺎﻭﯾﺰ
ﺗﺎ ﻓﮑﻨﺪ ﻣﻪ ﭘﺮﻧﺪ ﻧﻮﺭ ﺑﺮﻭﯾﺖ
ﺗﺎ ﺑﭽﮑﺪ ﺗﮏ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺗﻪ ﭼﺸﻤﺖ
ﺗﺎ ﺑﮑﺸﺪ ﺑﺎﺩ ﻣﺴﺖ ، ﺩﺳﺖ ﺑﻤﻮﯾﺖ
ﺳﻔﺮﻩ ﺑﯿﻔﮑﻦ ﺑﺮﻭﯼ ﻗﺎﻟﯽ ﮐﻬﻨﻪ
ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻠﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﯾﯿﻨﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭ
ﻓﻮﺕ ﺑﮑﻦ ﺩﺭ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﻭﯼ ﺑﺨﺎﺭﯼ
ﺗﻨﮓ ﺗﻬﯽ ﺭﺍ ﺯ ﺭﻭﯼ ﻃﺎﻗﭽﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﻣﺸﺐ
ﺧﺴﺘﻪ ﺯ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺳﯿﺎﻫﻢ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻔﺘﯽ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺮ ﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ؟
ﻧﻌﺮﻩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻪ
ﺍﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﮕﺸﺎﯼ
ﻟﺐ ﺯ ﻟﺒﯽ ﻭﺍﻧﺸﺪ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﺪ ﮐﯿﺴﺖ ؟
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺴﺘﻪ ﺳﺖ ﺁﻩ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺴﺘﻪ ﺳﺖ
ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ

نصرت رحمانی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

01 Nov, 10:26


چه نیازی است به پاسخ!
وقتی؛

عصیانِ جوانه‌ها
تاریخ را
شخم می‌زند
بر سنگ‌فرشِ خیابان آبان.

و نام خویش را
حک کرده‌اند -فرزندان کسی-
بر سینه‌ی مردم.
و ...
نیزارهای سرخ
تقویم را ورق می‌زنند
در
ماه‌های ممتد آبان.

«رودابه»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

01 Nov, 09:45


ﻧﮕﻮ ﻣﺜﻞ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﺴﺮﻭ
ﺑﺎ ﻟﮕﺪ ﭘﺮت‌مان ﮐﺮﺩﻩاﻧﺪ
ﻣﯿﺎﻥ ﻋﻠﻒﻫﺎﯼ ﻫﺮﺯ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺭﻭﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﺮﺩﻩﻫﺎ
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺵ
ﺍﮔﺮ ﭘﺮﻧﺪﻩﺍﯼ ﺩﯾﺪﯼ
ﯾﺎ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﺷﻨﯿﺪﯼ
ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ
ﺩﺭ ﺷﺎﺧﻪهای ﻧﺎﭘﯿﺪﺍ
ﻣﮕﺬﺍﺭ ﻓﺮﻭ ﭼﮑﺪ ﺍﺯ ﺍﺑﺮ ﮔﻠﻮی‌ات
ﺣﺘﯽ ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ
ﻣﺨﻮﺍﻥ:
‏«ﺭﻭﺯ ﻭﺻﻞ ﺩﻭست‌دﺍﺭﺍﻥ ﯾﺎﺩ ﺑﺎﺩ‏»
ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻟﯿﮑﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ
ﮐﻬﻦﺗﺮ ﻭ نم‌ناﮎتر
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﻗﺪﻡ ﻣﯽﺯﻧﯽ
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺵ
گل‌برﮔﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﻣﯽﺁﯾﺪ
ﺍﺯ ﻓﺮﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮ ﭼﺎﻟﻪﻫﺎﯼ ﻟﺠﻦ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ
ﺍﺯ ﮐﻒ ﺑﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﮐﻒ ﺗﻮ
ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﯿﺮﺩ

رضا چایچی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

31 Oct, 19:33


داستان شب🌺

« موریانه»

نوشته ی: " بزرگ علوی"

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

31 Oct, 19:04


بخش‌هایی از دادگاه «برشت»

بیستم اکتبر ۱۹۴۷

زیرنویس فارسی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

31 Oct, 17:52


«در ستایش آموختن»

یاد بگیر، ساده‌ترین چیزها را
برای آنان كه بخواهند یاد بگیرند،
هرگز دیر نیست.
الفبا را یاد بگیر! كافی نیست؛ اما
آن را یاد بگیر! مگذار كه دلسردت كنند
دست به كار شو! تو همه چیز را باید بدانی.
تو باید رهبری را به دست گیری.
ای آنكه در تبعیدی، یاد بگیر
ای آنكه در زندانی، یاد بگیر
ای زنی كه در خانه نشسته‌ای، یاد بگیر
ای انسان شصت ساله، یاد بگیر
تو باید رهبری را به دست گیری.
ای آنكه بی‌خانمانی، در پی درس و مدرسه باش
ای آنكه از سرما می‌لرزی، چیزی بیاموز
ای آنكه گرسنگی می‌كشی، كتابی به دست گیر
این، خود سلاحی است.
تو باید رهبری را در دست گیری.
ای دوست، از پرسیدن شرم مكن
مگذار كه با زور، پذیرنده‌ات كنند.
خود به دنبالش بگرد
آنچه را كه خود نیاموخته‌ای
انگار كن كه نمی‌دانی.
صورت‌حسابت را خودت جمع بزن
این تویی كه باید بپردازی‌اش.
روی هر رقمی انگشت بگذار
و بپرس: این، برای چیست؟
تو باید رهبری را در دست گیری.

برتولت برشت


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

30 Oct, 19:31


داستان شب🌺

" کلاف سردر گم "

نوشته ی " بهرام صادقی "

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

30 Oct, 16:00


«زنی باش قدرتمند»
ترانه :نزار قبانی
موسیقی و اجرا : کاظم الساهر

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

30 Oct, 14:37


آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی بسوی نور نخواهد زد؟

آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها...

«فروغ فرخزاد»

نقاشی زندانی اثر نیکولای یارو شینکو ۱۸۷۸


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

30 Oct, 14:36


دولت ها
بر آماجِ هر خیابان ،
بالغ می شوند
ژنرال ها به نامِ حقوقِ بَشر ،
شیپور می کِشند
امّا تو با گندُمَکِ واژهْ پوش !
و من با دقایق
مُتّحد شدیم :
تا هرگز از مرگ
نَهراسیم ...


«برتولت فریدریش برشت»
برگردان : امید آدینه

نقاشی : لئون لرمیت

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

30 Oct, 10:28


من ترانه را یاد نمی گرفتم
بینوایان یادم دادند .
نمی دانستم عصبانیت را
ظالمان یادم دادند .
عشق را نمی دانستم
رودها یادم دادند
من اصلا شعر را نمی دانستم
عاشقان یادم دادند
دست های پینه بسته و پای برهنه
زحمتکشان یادم دادند

اگر مردن نیز نبود
بە خاطر بیچارگان می مردم من

لطیف هلمت

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

30 Oct, 08:17


ای صدای تو
 ماهيها در عمق اقيانوس بازی می كنند 
ای صدای تو 
پشت ديوار زندان ، كبوتری لانه كرده
و خورشيد از ابرها بالاتر است 
ای صدای تو 
سكوت مردگان با الله اكبر ديگری
می شكند 
ای صدای تو 
خانه را ترک کردم  
و آواره شدم !
ای صدای تو 
رازهای بسياری است در نی‌ها ، ويولون‌ها ، پيانوها
من رازهايم را با رنگ‌ها نوشتم ، با كلمات كشيدم
يعنی رازها را بايد به رنگی نوشت كه راز بمانند
ای صدای تو 
صدای تو 
قرآن
قرآن
قرآن ...
ای صدای تو 
پيكاسو ، " پسری با پيپ " را می كشد
 و هشتاد و نه سال بعد ، به صد و چهار ميليون دلار می‌فروشندش
ای صدای تو 
مريم ، خون عيسی را پاك ميكند از ديوارها ، كاناپه‌ها ، گوانتاناموها
ای صدای تو   
و نوح از هر موجودی جفتی را بر كشتی سوار كرد
اما كسی بود كه هيچ جفتی نداشت !
ای صدای تو
- می خواهم سنگ شوم اما به پشت سر نگاه كنم 
  ميخواهم نگاه كنم !

ای صدای تو 
وقتی تير در پيشانی ات تير می‌كشد
در شانه‌هايت تير می كشد
در قصه‌های جنّ و پری ات تير می‌كشد 
ای صدای تو 
دكتر خونت را می‌گيرد
و تو به شيشه كوچك نگاه ميكنی
که خونت را در آن گذاشته اند  
ای صدای تو باران 
ای صدای تو 
من نقاش خوبی نيستم 
ای صدای تو 
از پشت تلفن !
صدای تو
تلفن
آه ، صدای تو 
از ... 

الیاس علوی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

30 Oct, 02:46


گفتم:
کُشت!
اسرائیل-
همه را؛
گفت: صهیونیسمِ موجود
اسرائیل-
ماشه‌ی تـعـبیـه شده‌ای...
بیشتر-
نیست؛
آن‌که در جهان
ماشه را-
بر ضدِ انسان می‌کِـشد!
روباهِ پیرِ اروپا زاده ای ست...
که-
جوانی‌اش را
به گرگی-
آمریکایی داده
تا-
سـیـسـتـمِ بحران‌زایِ سرمایه‌داری را
حفظ کنند!
انسان ها را-
بـدَرنـد!
و سگ ها را
هر جا-
سوی خلق ها
کیش...
کنند.

              «فلزبان»


t.me/Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

29 Oct, 19:30


داستان شب🌺

" کبریت بی خطر "

نوشته ی " علی اشرف درویشیان "

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

29 Oct, 18:35


بخش هایی از فیلم "اکتبر" به همراه سرود "انترناسیونال"

فیلم اکتبر روایتی از انقلاب اکتبر 1917 است که در سال 1927 به کارگردانی "آیزنشتاین" ساخته شده است .

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

29 Oct, 17:38


ستاره‌ها نردبام ما را سوزانده‌ند
شاید اینک بام ما پُر از ستاره باشد
از این که در آسمان تنها سیاهی می‌بینیم

انسانها گرد خانه‌ی ما هستند
انسانها خانه‌ی ما را تنگ کرده‌اند
ما هیاهوشان را از هر کجا می‌شنویم:
از درون و بیرون خود
از دور‌ها و از نزدیکی‌ها...
انسانها تا کوچه‌های دوردست خانه‌ی ما
را انباشته‌ند
شاید اینک بام پُر از ستاره‌هایی باشد
که نردبام ما را سوزانده‌ند.


بیژن الهی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

29 Oct, 16:24


سرود «عمری در کار…»

برخیز! ای رود طغیان برخیز!
برخیز! چون موج طوفان برخیز!

"سعید سلطانپور"

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

29 Oct, 12:41


روی این لبه
راه رفتن تنگ است و خفه
این دکمه باز نمی‌شود
در جلد گربه‌ای اجاره‌ای؛ گیر کرده این خانم
هند من از سفر جا ماند و
ای طوطی خپل راحت خوابیده در قفس
بدخوابم و مهلت کم است

زودتر از پریدن سایه‌ها
چند بخیه و چروک
و رد الو سلام
در وقت منقصی اتاق غایب   صدا باطل می‌شود

و تنها عشق
عشق می‌تواند آیا...
هلت بدهد جوری که قل بخوری یواش کف خودت؟
بریزی و روشن
گرد مثل ماه
بعد سقوط از سگ‌زوزه‌ها و تمدید فرار
با همین کلمات ارثی،  بی‌ترس دریا
روی این قایق می‌شود آیا چیزی نوشت؟

این داستان نویسنده‌اش را گم کرده
قهرمان عوض شده
بهتر زیرورو
و دیگر این که...

اه داشتم می‌گفتم:
این دکمه باز نمی‌شود چرا؟

آزیتا قهرمان

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

29 Oct, 09:40


پشت حصیر پنجره دیوار روبرو تنهاست
پشت حصیر پنجره دیوار روبرو زندانی ست
دیوار زندانی فریاد می زند
آه ای حصارهای حصیری
ای کودکان خواب آلود
من کودکانه برمی خیزم
می بینم
گلدانهای پر گل
گلهای نارنجی
در سایه خواب می بینند
پشت حصیر پنجره
من خاموشم
خاموش
مادرم نمازش را خوانده ست
دیوار روشنست
این حصار حصیری
طومار شعر طولانی را بر می چیند
من سیگاری
بر لب
مادرم را می بینم که بر می گردد
می خندد
چادرش رابر کمر می بندد
ماهی ها در حوض
نزدیک فواره
نان ریزه ی ستاره هایش را می بینند
و دعایش می کنند


م آزاد

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

29 Oct, 08:03


«آهنگ دیگر»

شعرم سرودِ پاک مرغان چمن نیست 
تا بشکفد از لای زنبق‌های شاداب 
یا بشکند چون ساقه‌های سبز و سیراب 
یا چون پَر فواره ریزد روی گل‌ها؛
خوشخوانِ باغ شعر من زاغِ غریب است 
نفرینیِ شعر خداوندان گفتار..
فواره‌ی گل‌های من مار است و هر صبح
گلبرگ‌ها را می‌کند از زهر سرشار!

من راندگانِ بارگاه شاعران را 
در کلبه‌ی چوبینِ شعرم می‌پذیرم 
افسانه می‌پردازم از جغد،
این کوتْوالِ قلعه‌ی بی‌برج و بارو
از کولیان خانه بر دوشِ کلاغان..

گاهی که توفان می‌درد پَرهایشان را،
از خاک می‌گویم سخن،
                            از خارِ بدنام
با نیش‌های طعنه در جانش شکسته
از زرد می‌گویم سخن،
                      این رنگِ مطرود!
از گرگ،
       این آزاده‌ی از بند رسته..

من دیوها را می‌ستایم
از خوانِ رنگین سلیمان می‌گریزم؛
من باده می‌نوشم به محرابِ معابد
من با خدایان می‌ستیزم؛
من از بهارِ دیگران غمگین و از پاییزشان شاد،
من با خدای دیگران در جنگ و با شیطانشان دوست،
من یار آنم که زیر آسمان، کَس یارشان نیست..

"حافظ" نیم تا با سرودِ جاودانم،
خوانند یا رقصند ترکان سمرقند! 
"ابن یمینم" پنجه‌زن در چشمِ اختر
"مسعود سعدم"، روزنی را آرزومندم...

من آمدم تا بگذرم چون قصه‌ای تلخ،
در خاطرِ هیچ آدمیزادی نمانم؛
اینجا نیم تا جایِ کَس را تنگ سازم
یا چون خداوندانِ بی‌همتای گفتار،
بی‌مایگان را از ره تاریخ رانم!
"سعدی" بماناد
کز شعله‌ی نامِ بلندش نام‌ها سوخت
من می‌روم تا شاخه‌ی دیگر بروید
هستیْ مرا این بخششِ مردانه آموخت..

ای نخل‌های سوخته در ریگزاران
حسرت مَیَندوزید از دشنامِ هر باد
زیرا اگر در شعر "حافظ" گل ‌نکردید،
شعرِ من،
         این ویرانه،
                    پَرچین شما باد..

ای جغد‌ها،
          ای زاغ‌ها،
                 غمگین مباشید؛
زیرا اگر دشنامِ زیبایی شما را رانده از باغ
و آوازتان شوم است در شعرِ خدایان،
من قصه‌پردازِ نفس‌های سیاهم
فرخنده می‌دانم سرودِ تلختان را..

من آمدم تا بگذرم،
                        آری چُنین باد
"سعدی" نیم تا بال بگشایم بر آفاق
"مسعود سعدم"، تنگ میدان و زمین‌گیر
انعامِ من
          کند است و زنجیر است و شلاق..!

منوچهر آتشی


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

28 Oct, 19:34


داستان شب🌺

" زیر باران "

نوشته ی " احمد محمود "

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

28 Oct, 16:20


📕 نمایشنامه

قوی تر از شب

محسن یلفانی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

28 Oct, 15:00


بتاب رؤیای من!
به گیاه و بر سنگ،
که اینک معراج تو را آراسته‌ام من گرگی که تا سپیده‌دمان بر آستانۀ ده می‌ماند
بوی فراوانی را در مشام دارد!

صبحی اگر هست
بگذار با حضور آخرین ستاره
در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود
ستاره‌ها از حلقوم خروس
تاراج می‌شوند

تا من از تو بپرسم:
_اکنون، ای سرگردان!
در کدام ساعت از شبیم؟


هوشنگ چالنگی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

28 Oct, 14:59


" شرح چند نکته"


زودا که بپرسید: یاسها چه؟ یاسها کجاست؟
کجاست آن الهیّاتِ شقایقی؟
و رگبار که دمْریز
واژه‌ها میفشانْد پر از
روزنه‌ها و پرنده‌ها؟

خواهم گفت با شما
که بر من چه گذشت.

خانه‌ــ‌زندگی‌ام
در حومه‌ی مادرید بود،
در شهرکی پر از ناقوس،
و پر از برجهای ساعت، و پر از درخت.

هم از آنجا می‌شد
به چهره‌ی خشکِ کاستیل نگریست:
اقیانوسی از چرم.
          خانه‌ام معروف
به خانه‌ی گلها بود، که در هر شکاف و هر ترکی
شمعدانی عطری شکفته بود:
خانه‌ی چشم‌نوازی بود،
و پر از کودک و سگ.
          به یاد داری تو، رائول؟
به یاد داری، رافائل؟
          فدریکو، تو که دیگر به یاد داری از
همان زیرِ زمین،
هم از آنجا که غرقه‌ی نورِ خرداد شدند
در دهانِ تو گلها.
          برادر، ای برادر من!
همه‌چیزی
بلند با صدای قوی،
نمک کالاها،
توده‌های تپنده‌ی نان،
بازارهای حومه‌ی من
با مجسمه‌اش
چون دواتی خشک
میان خیک روغنماهی:
روغنی جاری در قاشقها
نبضانی ژرف
از انبوهیِ پاها و دستها
در خیابانها،
مترها و لیترها،
زندگی با مقیاسی برّا،
           تلی از ماهی،
نسج شیروانی‌ها
با خورشیدی سرد
که لغ می‌زند در آن بادنما،
عاج لطیف، عاج شوریده‌ی سیبزمینی‌ها،
گوجه‌فرنگی‌ها
که انبارانبار
قل می‌خورند تا دریا.

و یک روز صبح
این‌همه گر گرفت،
یک روز صبح
لهیب‌ها
برجهید از خاک،
همگان به کام او رفتند‌ــــــ
و دیگرْ آتش بود،
دیگر باروت،
و دیگر همه خون.
راهزنان یا طیاره‌ها و مغربیان،
راهزنان با حلقه‌ها در انگشت، با همسران طاغوتی،
راهزنان با راهبانِ زنگیِ دست‌‌ــ‌درــ‌دعا،
به آسمان آمدند برای کشتن کودکان،
و خون کودکان
در خیابانها دوید
بی‌هیاهو، چون خون کودکان.

ای شغالان که شغالان همه خوار خواهندتان شمرد،
ای خرده‌ریگها که خارهای خشک بیابانی
خواهندتان جوید و تف خواهند کرد،
ای افعیان که هر افعی
بیزار
از شماست!

روی‌در‌روی شما، دیده‌ام که خون،
خون اسپانیا،
برمیاید چون کوه
تا شما را همه غرق کند
در موجی از غرور،
از غرور و از خنجر!

ژنرالها
خائنان!
در خانه‌ی مرده‌ام نظر کنید،
در اسپانیای شکسته نظر کنید:
آهن داغ می‌روید
از هر خانه جای گُل،
از هر چاله‌ی اسپانیا
درمیاید اسپانیا،
و از هر کودک مرده
تفنگی که چشم دارد، چشم،
و از هر قتلی
گلوله‌یی
تا روزی برسد
به چراگاهِ هر دلی.

و خواهید پرسید: چرا
چرا سروده‌ی او
سخن از خوابها و از برگها نمی‌گوید
و نه از آتشفشانهای بزرگ زادبوم او؟

بیایید و ببینید چه خونی‌ست در خیابانها.
بیایید و ببینید
چه خونی‌ست در خیابانها.
بیایید و ببینید چه خونی‌ست
در خیابانها!


پابلو نرودا
ترجمه : بیژن الهی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

28 Oct, 14:58


دیدگاهِ عریان
که در آن دراز خواهم زیست
با چمن‌زارهایِ نرم‌
که در آن گرمی‌ات می‌آساید

سرچشمه‌ها که در آن سینه‌های تو
آیینه‌دارِ روزهاست
جاده‌ها که در آن دهانِ تو
به دهانی دیگر می‌خندد
بیشه‌ها که در آن پرندگان
پلک‌های تو را نیمه‌باز می‌کنند‌
زیر یک آسمانِ بازتابیده‌
از پیشانی‌ی بی‌ابرت‌.

جهانِ یکتایم‌
نامزد‌ِ سبک‌بالم‌
هم‌نواخت‌ با دَر و دشت
تنِ عریان تو می‌پاید.


پل‌ الوار
ترجمه: بیژن الهی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

28 Oct, 09:00


"شجرة النار"

عائلةٌ من وَرَق الأشجارْ
تجلسُ قُربَ النّبْعْ
تجرحُ أرضَ الدّمْعْ
تقرأ للماء كتابَ النّارْ ،
عائلتي لم تنتظر مجيئي
راحَتْ
فلا نارٌ ولا آثارْ.
-----------------------
"درخت آتش"

خانواده‌ای از برگ درختان،
می‌نشیند
          کنار چشمه
و می‌خراشد
سرزمین اشک را.
و می‌خواند
     برای آب؛
کتاب آتش را.

خانواده‌ام
منتظر آمدنم نماند
کوچید...
اینک،
نه آتشی‌ست و نه رد پایی!

آدونيس
ترجمه: صالح بوعذار

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

27 Oct, 19:31


داستان شب🌺

" زایمان "

نوشته ی " ماکسیم گورکی "

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

27 Oct, 18:11


همه‌ی ارتش‌های شما
همه‌ی جنگنده‌های شما
همه‌ی سربازان شما
یک طرف،

پسری که
سنگی در دستانش نگه داشته
و آن‌جا ایستاده است
تنهای تنها،
یک طرف.

در چشم‌های او
من خورشید را می‌بینم
در خنده‌های او
من ماه را می‌بینم

در شگفتم
من فقط در شگفتم
چه کسی ضعیف است
چه کسی قوی
چه کسی حق است
و چه کسی باطل

و من آرزو می‌کنم
و من فقط آرزو می‌کنم
که ای کاش حقیقت زبانی داشت

غسان کنفانی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

27 Oct, 17:12


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

27 Oct, 15:33


🎵سرود «باد و طوفان»

کلام: سعید سلطانپور
موسیقی: مهرداد برآن

باد و طوفان گر كند غوغا بر پا
برف و بوران گر بتوفد در شب‌ها

بانگ تندر گر خروشد در دریا
شب زند گر خیمه‌ها بر جنگل‌ها

كوه سركش سر بساید آسمان را همه جا
سر فرازد پا بر جا بنگرد در دریاها

می‌خروشد ز دل ابر سیاه
می‌شكوفد گل خون همه جا

سوز پنهان عاشقان دلیر
سر كشد از دل تیر، دل تیر، دل تیر

زندگی می‌شكفد پر غوغا
از دل سبز همه جنگل‌ها

می‌دود با گل خون در دل شهر
می‌درخشد از افق‌های خاور

طوفان، خون ما در هر جام لاله سرخ
بر فروزد آتش‌ها سر كشاند از جنگل‌ها

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

27 Oct, 13:11


اين همه رنگ براى چه بود
وقتى سهم ما از شب
تنها سياهى ست
و گيسوانمان
انتظارِ سپيدى را نشسته اند؟
گفتند:
يگانه زمانى هست
كسى خواهد آمد
و به پاسِ تمام رنج هايى كه كشيده ايم
شاخه زيتونى خواهد داد.
نگفته بودند
از احتمالِ بارش باران بر لجنزار
نگفته بودند..

از اتفاق هايى كه در تاريكى
روى تخت خوابيده اند،
از ملحفه اى سفيد
كه مرا از تو جدا كرده
و سپيده دم
پرچمى ست قدغن
نگفته بودند
يك شب
آب بالا مى آيد
و خواب
مارا مى برد
به مرگ
كه يگانه زمانى ست
كسى خواهد آمد
و به پاسِ تمام رنج هايى كه كشيده ايم
تنها برايمان خواهد گريست
تنها..

محمدعلی خان محمدی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

27 Oct, 11:28


گناه‌ات چه بود پسرم؟
تو مزد رنج‌ات را می‌خواستی
طالب پاره‌ای نان بودی
که کاردی در کف‌ات نهادند
مزد عرق ریزی هایت را می خواستی
که دستهایت را پس راندند.
گدا نبودی اما
قوی‌دل در برابرشان ایستادی
چون کرکسان بر سرت ریختند
خونت را نوشیدند
و لبانت را فرو بستند پسرم!
اکنون خونی در دست هایت نمانده
این زنبق بی همتایم!
دستهایت را به دست می فشارم
- دو پرنده‌ی اندوهگین و شکسته بالی را
که ترانه شان نیز فرو مرده -
و آرزو می کنم که قاتلان‌ات نیز
چنین عاقبتی داشته باشند
می خواهم بشویم دامنم را در خونشان
و پایکوبی کنم
آری در سوگ تو
شایسته نیست گریستن...

بخشی از: «گورنبشته»

«یانیس ریتسوس»


مجموعه نقاشی: «آبان ۹۸»
اثری از: «صنم صالحی»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

27 Oct, 10:52


«گرامیِ من»

رماني كه به تو داده بودم
بازم آوردي
آن را در قفسه
ميان ديگر كتاب ها گذاشتم.

چه همهمه اي!
همه ي داستان هاي كوتاه
گرد او حلقه زدند
مي خواستند از روياي ديدگان تو
باخبر شوند.

او گفت كه تو
تنها داستان هاي بلند را مي پسندي
تنها داستان هاي بلند!

شگفتا
زمان چنداني نگذشت
كه ديدم
تمام داستان هاي كوتاه
رمان شده اند!

شیرکو بی کس

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

27 Oct, 09:17


"محکومانِ به تولد، زندگی و مرگ"

ظهر دوشنبه تلفن زار می‌زند
کسی که قرار بود کشته شود، مُرد
از تنگی‌نفس
چرا، نفس را، قفس می‌شنوم؟!
و، تیتر روزنامه‌ها که:
هوای پایتخت آلوده است
نفس نکشید.
وای به‌حال آن‌ها که «ویلا» ندارند.
بالای تاولِ تازه‌ی خاک
باد می‌گوید:
او دوست نداشت پشت به شمال بخوابد
بگو جنوب را بردارند از پی چهره‌اش

گل‌های گلایل
گل‌های بیمارستان
گل‌های گلایل
گل‌های گورستان
گل‌های گلایل
عادت عمومی
او از عادات عمومی بیزار بود
بگو گل‌های گلایل را
بردارند از روی شانه‌اش
– اصلاً قبل از رسیدن به سردخانه رفته بود
– و، دیگر نیازی به ساعت، سوئیچ، کلید، کیف، شماره‌های تلفن و شناسنامه نداشت
– و، انگار که از چراغ‌قرمز گذشته باشد
گل‌های گلایل، شیشه‌های گلاب، آدم‌های آشنا،
مرثیه‌ی مکرر مداح، قاروقور کلاغ‌ها، ناله‌های سربزنگاه گداها
و، گریه‌ی بعضی‌ها
خنده‌ام را گاز می‌گیرم
او در قاب می‌خندد
بچه که بودم از «مُرده»ها می‌ترسیدم
حالا از «زنده‌ها»
کم‌کم، موهایم مثل دندان‌هایم سفید می‌شوند
و، دندان‌هایم، مثل افکار «پدربزرگ» فاسد
با این همه،
زیرِ این پوستِ در حال پلاسیدن
کودکی، شاداب مانده است
که علاقه‌ای به (بازی بزرگان) ندارد.
و، گاهی، رؤیاهایش را می‌نویسد


علیشاه مولوی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

26 Oct, 19:43


داستان شب🌺

«محکوم»

نوشته ی: «وودی آلن»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

26 Oct, 19:07


ناستی: بچه ی تو مرد چون پولدارهای شهر ما برضد اسقف اعظم که ارباب پولدار آنهاست شورش کرده اند. وقتی پولدارها با هم می جنگند فقیرها باید کشته شوند.

شیطان و خدا /ژان پل سارتر

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

26 Oct, 14:45


مرا گاه صداهای‌ تو پس می‌خواند،
و چه آسمان‌ها و آب‌ها
در من بیدار می‌شود

توری از اشک‌های‌ آفتابی
روی دیوارهات که شب
موجی از چراغ‌های دکان‌های دیرباز بود
پُر از باد و پُر از اندوه...

دیگر وقت‌ها:
در حیاط
یک دستگاه بافندگی به‌‌کار بود،
و شب ناله‌یی به گوش می‌آمد
از سگ‌توله‌‌ها و بچه‌ها.

کوچه: تقاطعی‌ از خانه‌ها
ندا می‌دهند
آهسته به هم،
بی که هیچ‌گاه بدانند این
ترس تنها‌ ماندن
در تاریکی‌ست.



سالواتوره‌ کازیمو‌ دو
ترجمه: بیژن الهی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

26 Oct, 10:17


در
سنگلاخ زندگی
آرزوها داشتم از خواسته‌ها
یک به یک-
کُشتی!
آرزوهای ما را؛
به رویا پرداختم
رویا-
پردازی،
رویاها را هم-
به فنا دادی!
حالا
دل‌مُرده از آرزوهای مُرده
خسته از رویای فنا رفته
با امیدهای دلم
خیال-
می‌بافم؛
مارمولکِ خیال‌ام
خنجر می‌سازد
خنجرها
تا
ماهی‌های کوچک سیاه
سیاهِ سیاه-
لشکری شوند
و
کیسه‌ی مرغ‌های ماهی‌خوارِ جهان را
سُرخ!
نقاشی کنند...
آنقدر سُرخ که صلح
همه‌ی دنیا را
مثلِ رنگ دریا
آبیِ آبی بسازد!
آسمان را در جهان...
از-
فردا.

«فلزبان»


t.me/Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

25 Oct, 19:29


داستان شب🌺

" آبیدر"

نوشته ی " علی اشرف درویشیان "

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

25 Oct, 17:39


فردایِ محتوم


‏"کجاست آيا اينجا؟
کجاست اين بيابانِ سراسرْ چرکين
که کابوسِ هزاران ساله هم ‏
به سنگينیِ تصويرِ‌آن نيست؟"‏

‏- دوزخِ ملموسِ ارضِ زمانِ ماست اينجا

‏"پس چرا در اين قيرگون‌زمانه
اين دوزخِ زمينِ پُراحشاء و تمام ويرانه
چشم‌دوخته‌ست دخترکِ تنها به جايی؟ ‏
کورسویِ خورشيد است شايد لبِ بام؟"‏

‏-چه می‌گويی..کدام خورشيد..کدام بام؟ ‏
خورشيد نيز همچون زندگی در‌گور
‏ شمعی‌ست خاموش اينجا
و نگاهش دخترکْ غمناک ‏
نه بر لبِ بامی که ديگر نيست
بل بر فرازِ تلّ فروافتادگان است ‏
تلّ ملاطِ خون و آهن و خاک.‏

دخترک را اينجا نبوده هرگز ‏
نه از لبخندِ‌آفتاب
نه بوسۀ مهتاب سهمِ محسوسی. ‏
‏"و‌اوست آيا‌آخرين بازماندۀ انسانِ اين روزها؟"‏

‏-آری اوست ‏
‏"و چه می‌جويد حالا؟
در پیِ نان است دخترک آيا؟"‏

‏- عمرش در پیِ نانِ شايست بوده‌ست اينجا
ليکن او را اکنون
تنها‌ اشک و‌آه است آب و‌ نان ‏
که از‌آن هر يک نيز
نه قطره‌ای نه دانه‌ای نمانده باقی ‏

لنگه کفشِ برادر در دست
می‌جويدلابلایِ تلّ‌هایِ نشانِ بمب و موشک ‏
تا بلکه بويد تکّه پيراهنِ خونبار پدر را ‏
و پويد گرمایِ دستِ مادر را زيرِ آوار....‏

‏"آه کجاست اينجا کجاست اينجا؟
نه حتّی بسانِ دوزخ ‏
که کودک در‌امان است آنجا.‏

اَخ چه وقاحتی‌ست بر کلامِ هوچی زبان‌ها ‏
و چه غايتِ ابتذال و رذالت در رسمِ زمانِ ما

امّاچرا اينجاست دخترک آيا ‏
ميانِ کفتارانِ آهنْ پوشِ سُمّ در چکمه‌ها؟
اينجا تنها مرگ است که می‌رقصد مست
از شرابِ خون بر بامِ تلّ انسان‌ها" ‏

‏- دردِ سينه‌ات را می‌دانم
امّا‌پرسشِ بايسته‌ات بايد اين باشد:‏
اينجايند چرا همچنان کرکسانِ مرگْ‌آفرين
پيرامونِ تلّ‌های حاصلِ چنگالِ خونين‌شان؟

زيرا می‌هراسند..آری می‌هراسند
مگر حتّی يکی نوزاد جايی در اين خاک
نبضش به کار باشد هنوز.‏

آبستنِ انسانِ فردايی
فلسطينْ دخترِ جان‌پاکِ زمين

پس تا بامدادِ متبرّکِ زايمانت
بسپار‌سينۀ غمبارِ سنگينت را
بر سينۀ نسيمی
که بر گسترۀ بيکرانِ خاک در‌گذر است.  ‏


محسن اخوت

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

25 Oct, 12:28


سرانجام چاقوی تبهکاران از خون ما زنگار خواهد بست
و طناب های دارشان خواهد پوسید و دستهای
لرزان و آلوده شان خسته خواهد شد
اما،، اندیشه های تابناک رفقای ما
همه جا ریشه خواهد زد

سالهای ابری
«علی اشرف درویشیان »

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

25 Oct, 09:07


آن روز که مردم
آنچه را که یادگار دریاست
به دریا باز دهید،
آنچه را که از آسمان
در دل من مانده است
به آسمان بازگردانید،
زمزمه ی جنگل
و صدای آبشارها را
به جنگل و آبشار
برگردانید،
و اگر ستاره ای در دست های من
مانده است
آن را به آسمان باز فرستید،
و آن گاه تن من را به زمین
باز دهید
و قلب من را به سکوت و تاریکی
بسپارید
وسپس به آهستگی از من دور
شوید
تا هرگز از رفت و آمد شما
با خبر نباشم!

بیژن جلالی


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

25 Oct, 08:14


آی زندانبان
دست می کشی به میله ها
آنگاه می فهمی
که زمستان به سلول انفرادی راه پیدا خواهد کرد
به سردی لبخند می زنی
روی صندلی می نشینی
و با صدای بی صدای دیوار گریه می کنی
آی زندانبان
دکمه ی پیراهنت که می افتد
دکمه ای از اندوهم را برمی داری
می بری برای زنت
تا برای گریبان غمگینت فکری بکند
سرفه های زندانیان را می‌شنوی
از پنبه هایی که توی گوشت فرو کرده ای
پروانه بیرون می زند
اسم دخترت را که مرد
پروانه نخواهی گذاشت
تا زندانیان توی خانه ات راه پیدا نکنند
از لنز چشم های ساکتت
هزار زندانی عبور کرده اند
و هر هزار،بر دیوار اتاق خوابت که هیچوقت خوابت نمی برد آزاد شده اند
با توام
که وقتی زنت را لیلا صدا می کنی
به لیلای من فکر کرده ای
که باید از طناب دار
برای خودش گلیم ببافد
روی آن دراز بکشد
و بعد برای فرار قهرمانش
به اتاقت چشم بدوزد
می دانم
بهتر از خودت حتی
که مهارت بستن بند کفش هایت را
از مامور اعدام یاد گرفته ای
به تاریکی زندان که می رسی
با آفتاب خدا حافظی کرده ای
جوری که بازگشتنت را به مخاطره می اندازد
وقت های بی وقتی که سرت را زیر میز می بری و بغضت را از چشم هایت بیرون می کنی
می خواهم برای آزادی ات کاری بکنم
تو با هر حکمی که یک زندانی به قبرستان اضافه می شود آزاد می شوی
با هر مرگ
یک عکس به عکس های اتاق خوابت اضافه می کنی
با زنت که مرده است
به زندانیان سلام می کنی
توی چایت موی من است
توی غذایت موی من است
دیوار ها بیشتر از خودشان تو را می شناسند
میله ها بیشتر از زمستان تو را
زنجیر ها بیشتر از ساق پا تو را
اشک ها بیشتر از گونه ها تورا
مرگ ها بیشتر از جنازه ها تو را
آی زندانبان
برای تنهایی ات
تنها گریه می کنم

حسین اشراق

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

24 Oct, 19:31


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت هشتم

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

24 Oct, 18:35


برای تو می‌خندم

اقاقیا فرشته‌ی فقرا
شربت عصرانه‌ی خنکش را
برایمان مهیا می‌سازد.

بر تو خم می‌شوم:
رفتار نسیم و جانوران آب
در پوست توست.
و هوا، جامِ جان شاپرکی‌ست
که در میانِ هزار خورشید
و هزار سایه‌ی تو
می‌سوزد و شاهد است.

تو خوشه‌های سپید خردسالیِ منی
که دوباره می‌چینم.
تو انگشتانِ نخستین منی.
کنار جالیزهای سبزِ خیار

فقرا می‌خندند
می‌بینی چگونه برهنه‌ام؟
حتا ناف مرا هنوز نبریده‌اند:
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونی‌ست.
برای تو می‌خندم.

در خانه‌های نزدیک
چراغ‌ها را زودتر افروخته‌اند.
هوا میان هزاران چراغ
و هزاران سایه‌ی تو
از دوردست تا نزدیک
خاکستر است.

مرا کاشته بودند
کاشته بودندم
تا با خورشیدهای عجول
احاطه‌ام کنند.
تو آمدی
و چنان نرم مرا چیدی
که رفتار نسیم را
در دست تو حس کردم.

تو شاهدِ خورشید و هوا شدی
نسیم در گیسوانِ سرخِ سوزانت.
جانورانِ آب آرام به خواب شدند
و رفتارِ خون‌صافیِ تو
در خواب یکایکشان
حس شد.
تو مانند چهره‌‌ای شدی
که من بر او نگریستم
و
می‌نگرم.
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونی‌ست.

بیا!
حیاط‌های کوچک را
حشرات و نور می‌پوشانند.

برای تو می‌خندم.
برای تو می‌خندم.

اقاقیا
امروز برایمان
شربت خنک عصرانه می‌آرد.

بیژن الهی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

24 Oct, 17:42


پائیز سرخ است
و از سرخ بوی خون می‌آید

رنگ‌ها و صداها
نامی ندارند
نباشد آدمی.

برگ نیست، آدم
پژمرده شود
آغازِ هر پائیز

صدا دارد مرگ
برگ نیست
بی صدا از شاخه‌ها بی‌افتد
با خش خشی خاموش
زیر پا خرد و فراموش شود.

خون
خاطره می‌شود با آبان!
پائیزها تا ابد سرخ
سرخ تا ابد خون.

آدم برگ نیست
بی صدا در پائیز بمیرد
خاطراتِ خونین را
فراموش نمی‌کند.

«ا.ز.ل»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

24 Oct, 13:46


یگانه درد... یگانه درد
درد دندان نبود
پاییز هایی
که در خون ما غوطه ور می شد
و می مرد

و ما
فقط صدای برگ های خشک را
می شنیدیم

هر دوی ما
در انتظار آمدن قطار بودیم
فراموشی پشت فراموشی
تنها گلی
که از پاییز در خیابان مانده بود

ما را توان نبود که از جا برخیزیم
گل را به خانه بریم

هر دوی ما
در انتظار آمدن قطار بودیم
ما یکدیگر را نمی شناختیم

یگانه درد درد دندان نبود
به آسمان اشاره کردیم
گیسوان را شانه زدیم
تو می خواستی
از جهل روز
و گم شدن شب در شاخه ها
برای من مثال بیاوری
دیر بود
ما یکدیگر را شناخته بودیم
من فقط
در انتظار آمدن قطار بودم

احمد رضا احمدی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

24 Oct, 12:33


جنون

من می‌نویسم
تا اشیاء را منفجرکنم‌، نوشتن انفجار است
می‌نویسم
تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم
می‌نویسم
تا خوشه‌های گندم بخوانند
تا درختان بخوانند
می‌نویسم
تا گل سرخ مرا بفهمد
تا ستاره‌، پرنده
گربه‌، ماهی و صدف
مرا بفهمد
می‌نویسم
تا دنیا را از دندان‌های هلاکو
از حکومت نظامیان
از دیوانگی اوباشان
رهایی بخشم
می‌نویسم
تا واژه را از تفتیش
از بوکشیدن سگ‌ها
و تیغ سانسور برهانم..

نزارقبانی


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

24 Oct, 08:45


کاری از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران
بیست و سوم آبان

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

24 Oct, 08:43


‍ من یک بچه کارگرم


کارگرهای بی قرارداد
کارگرهای آزمایشی
کارگرهای فلکه
کارگرهای تحصیل کرده
کارگرهای پاک سازی شده
تبعید شده
بین ضایعات انسانی
که درگذشته کارشان تعلیم وتعلم بود
زیرا هرگز عبادت نکردند
کارگرهای بی مزایا
کارگرهای  حقوق های پایمال شده
کارگرهای فاقد بیمه
کارگرهای شیمایی
کارگرهای افتاده از داربست ها
کارگرهای گیر کرده بین آهن ها
بین سنگ ها
زیر کیسه های سیمان
که هنوز کتف ها
دستها
پاهایشان می سوزد در بازنشستگی
کارگرهای ترکمن
عرب
لر
کرد
کارگرهای افغانی
که در جعبه های اتوبوس
در تانکرهای حمل سوخت
به سنگ تراشی ها
به شرکت های خصوصی
به معدن ها
به چاه کنی
با ناس مشغولند
کارگرهای بی کار در پشت در گیت
پشت فنس ها
اضافه کار های اجباری بی مواجب
کارگرهای خیس ازعرق شرم
سکته در خواب
کارگرهای له شده
اجاره نشین
دربه در
آواره در شهرها
درشهرک های صنعتی
در نیروگاه ها
در پالایشگاه ها
در کارخانه ها
همه دارند برای این وطن خانه می سازند
پرودگارا
این خانه را
ازسیل
زلزله
خشکسالی
دروغ
گرسنگی
بیماری درامان بدار آمین.
اینهارا پرنده ای گفت
که 
جوجه هایش زیراین سقف گیرکرده بودند.


یونس گرامی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

23 Oct, 19:29


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت هفتم

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

23 Oct, 19:07


📕 مجموعه داستان کوتاه

طوق طلا و داستان‌های دیگر

نویسندگان: دانیل اسپایس هاندلر، رنتسو روسسو، خوان رولفو، ای. ام. فارستر، گراهام گرین، برنارد مالامود و ادموند ویلسون

گردآوری و برگردان: احمد میرعلایی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

23 Oct, 15:58


گیرم بهار نیاید
این انتخاب مرا شاد می کند
بیهوده مردن
تابوت خالی یاران را
در پهنه ی نبرد به خاک سپردن
گیرم بهار نیاید
با من مپیچ که تلخم
گیرم که ابر نبارد
با من ببار که اشکم
آنجا
در معبر سیاه
کسی نعره می کشید
خیانت
بر ما دریغ روزن هر گوش بسته بود
در انزوای چشم شهیدان
شب لرد بسته بود
اما بهار نیامد
و پهنه ی نبرد
در انتظار قطره خونی هلاک شد
گیرم بهار نیاید
این انتخاب مرا شاد می کند
بیهوده ماندن
در سوگواری یاران نیمه راه
مرثیه خواندن
اما اگر بهار نیاید ؟
با من مپیچ که تلخم
گیرم که ابر نبارد
با من مبار که اشکم
ای درد ، اگر بهار نیاید ؟
همدرد ، اگر که ابر نبارد ؟
از گور ما چگونه توان رویید
مردانگی و عشق
بر سنگ گور ما
چگونه توان سود آسمان
انگشتهای نازک خود را به افتخار ؟
با اینکه یاس در رکاب من و کینه یار توست
همدرد ، من را خموش کن
من را فریب ده
با من بگوی که
در این فراحنک
یک مرد زمزمه خواهد کرد
در انزوای خویش که آنها
در قحط سالی شوم
با عشق زیستند
و با شمشیر
بر خاک ریختند
ای وای ، اگر بهار نیاید
ای وای،  اگر که ابر نبارد
من را فریب باش
آرام کن
با من مبار  که خونم
ای پاک ، ای شریف
همدرد ، هم سرشت


نصرت رحمانی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

23 Oct, 11:37


نشسته اند و نگاه می کنند.
هیچ نمی کنند.

بیست سی ساله اند.
نشسته اند و نگاه می کنند.

به چه نگاه می کنند؟
به هیچ نگاه می کنند.
به چه گوش می دهند؟
به هیچ گوش می دهند.

حرف که می زنند و هیچ نمی کنند، از چه حرف می زنند؟
ملال
طرحِ تنهایی بر چهره شان نشانده است
پیشانی شان بی چین
دست هاشان لَخت
همین ها چهره شان را
سنگِ ساکن کرده است.

خبری هم نیست. اخبار دنیا
تک و توک به آن ها می رسد.
برسد هم گوش نمی کنند.
گوش کنند هم هیچ نمی شنوند.

از آن اسبان و گاوان که
با هم می چرند و
گه گاه به رودخانه نگاه می کنند
گه گاه
شیهه و ماغ می کشند هم
کمترند.

از گوسفندِ بع بعی
از مرغِ مگس که شهد گل شان می نوشد
از آسیابی که آب شان می بخشد
از دزدانِ رهگذر که به درختان میوه شان می زند
از دزدان رهگذر هم
کمترند.

هی نشسته اند و نگاه می کنند.
هیچ نمی کنند.
دست ها هم از دست شان خسته اند.
و اینک، مرده اند. 
نشسته، مرده اند.


رافائل آلبرتی
ترجمه : محمدرضا فرزاد

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

23 Oct, 08:58


📕 گزیده اشعار

«سنگ آفتاب»

شاعر: اوکتاویو پاز
برگردان: احمد میرعلایی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

23 Oct, 08:23


«حلم»

لو کنت نغمّض عینیّا
وتأخذني الأحلام من یدیّا
ونعلي ونحلّق في سماء جدیدة
وننسی الوجایع
لو کنت نسافر في خیالي
نزرع ونبني قصور لیالي
یکبر فیها الحب وآمالي ونمحي الآلام..
دنیا تری فیها ملامح ناس
قوسها الظلم والبؤس والقهر
من واقع عاسر یعبث بکلّ ما نبنیه
دنیا علت فیها أسوار طغیان
سحق فینا أحلام أحلامْ
وعمّ الظّلام والأنانیة في کلّ القلوب..

«رؤیا»

اگه چشمام رو می‌بستم
و رؤیاها دستم رو می‌گرفتن،
با هم توی آسمون جدیدی اوج می‌گرفتیم و چرخ می‌زدیم
و رنج‌ها رو فراموش می‌کردیم...

اگه توی خیال سفر می‌رفتیم،
کاخ‌های شبانه می‌کاشتیم و می‌ساختیم
و توی اونا، عشق و آرزوها بزرگ می‌شد
و دردها رو از بین می‌بردیم...
توی دنیا آدما رو می‌بینی
که از ظلم و بدبختی و فشار صورتاشون چین افتاده 
از واقعیتِ سختی که هر چی رو می‌سازیم به بازی می‌گیره...

دیوارای ظلم توی دنیا بالا رفته
رؤیاها رو در ما له کرده
و تاریکی و خودخواهی همۀ دل‌ها رو گرفته...

آمال مثلوثی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

23 Oct, 04:22


نمی‌خواهم
طوری راه بروم
که در آسمان -
لگدکوب کنم...
ابرها را
اما
وقتی هنوز
همانطور راه می‌روی-
که می‌رفتی...
زمینِ زیرِ پایت می‌لرزد؛
حاشا نمی‌کنم
گفتار درمانی‌تان
فقط!
برای الکن‌ها کارایی دارد
نه ما-
که در خیابان‌ها!
خواستنی‌هامان را
سلیس وُ روان
با صدایی رسا-
فریاد می‌زنیم؛
گرچه
هر روزه!
برای لقمه‌نانی
این‌جا وُ آن‌جا
در حالِ مردن‌ایم...
اما-
حاشا نمی‌کنم
امروز نشد
فردا
ما
از نرده‌ها می‌پریم
و آزادی را!
در هوا-
می‌گیریم.

«فلزبان»



@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 19:25


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت ششم

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 17:48


🎧«گلوله سر خط»

شعر و صدای: «بکتاش آبتین»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 13:48


حیات مرا مرداب‌های بی‌پایان فراگرفته است
و شکنجه‌ی ریاها و پستی‌ها از هیچ سو مرا آرام نمی‌گذارد
صحرای جستجو را اقیانوس‌های سراب فرو برده است
و اشک‌های تمساح تهی‌ها  پله‌ها را یک به یک سرنگون می‌سازد
اما، با این همه، ایستادگی خواهم کرد
و آن هنگام عظیم را انتظار خواهم کشید.

ای سرود تنهایان
ای رنج رهاننده
با تو ایستاده ام و با تو فرو خواهم افتاد
بگذار سنگینی کوه‌ها هرگز مرا رها نکند
بگذار جادوی ابوالهل ناگشوده ماند
و عصیان انتیگون در دخمه‌ها نابودی پذیرد.
من از پای نخواهم نشست
و هنگام آخرین را، انتظار خواهم کشید
ای سرود تنهایان
ای رنج رهاننده
با تو ایستاده ام و با تو فرو خواهم افتاد

هوشنگ‌ ایرانی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 08:10


جنون


لفظِ نان
چون شلیکِ سلاحی آتشین است
وقتی که
دهانی گرسنه آن را
بر زبان بیاورد
بانگش رسا است
چون گلوله ای
که روشنایی را
آشکار می کند
همان
رنگ پوستِ کارگر را دارد
رنگِ پوستِ سخت

و در درونش
عشقی ابتدایی است
یک زندگی سپید و بی آلایش

پیش از نان شدن
گندم خشم بود
مزرعه و خورشید
باران و زمینِ شخم خورده بود

دست بود
و داس
و رنگِ طلایی
عرقی به روی پوستی زرد رنگ.

خسوس‌لوپس‌پاچه‌کو
برگردان:قاسم‌صنعوی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 19:33


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت پنجم

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 17:42


هنرمندی که عصیانگر نباشد، مفت نمی‌ارزد.
هیچ هنرمندی، در هیچ قلمروی، تا نداند پیش از او چه‌ها کرده‌اند و چه‌ها گفته‌اند، نخواهد توانست معاصر خود بشود.

«شاملو»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 15:34


🎬 «برانگیختن»

موسیقی و اجرا: ولف بیرمن

زیرنویس فارسی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 14:28


برایم بخوان محمد
می خواهم برگردم
از دره سرازیر شوم
روبه رویم مزرعه گندم باشد
درختان زردآلو
وگل های خشخاش
پیرمرد قرآن بخواند
پیرزن چراغ را از ایوان به اتاق بیاورد
...وما خیره به شعله آرام بخندیم
بس کن -
این قصه کسی را به خواب هم نمی برد
باید جایی تفنگی سرفه کند
پایی پژمرده شود
وماشبانه بگریزیم
از "برغص "تا " قندهار
از کراچی تا مشهد

برایم بخوان محمد
تا از یاد نبرم
محله فقیرمان را
که من از بردن نامش شرم داشتم
"ده متری ساختمان"
ده ماری افغانی ها
کولی ها
بلوچ ها
قرض
غم
نامه ی تردد
اردوگاه
همه ی آنها در محله ما می لولیدند

هی افغانی
حواست کجاست؟
این را کودکی گفت
که تازه زبان باز کرده بود
چشمان معصوم عجیبی داشت
ومن ترسیدم
از "گلشهر" تا "ورامین" ترسیدم
و کودکان به لهجه ام می خندیدند

به آینه نگاه کردم
به چشمان بادامی ام
که مرا از صف نان بیرون می کرد
وفاصله ام میان خانه تا مرز بود
چون یهودی که نامش
فاصله ی میان اردوگاه تا مرگ بود

"بهار  و یار و قلب بی قرارم "
آری بلند بخوان
تا محبوبم از پشت سیم ها و ستون ها بشنود
ما در همان کوچه های تنگ عاشق شدیم
آرام قدم زدیم
آرام خندیدیم
و آرام گم شدیم

محمد
گاهی فکر میکنم این خیابان ها را نمی شناسم
این کوچه ها را برای اولین بار دیده ام
و درختان مرا به یکدیگر نشان می دهند
شب ها
پیش از خواب
پرنده ناشناسی به کلکینم می کوبد
به تکرار صدایش گوش دادم
به آوازی محزون می گوید
بیگانه ...بیگانه

می خواهم خودم را پیدا کنم
تو را پیدا کنم از میان گور دسته جمعی
محبوبم را از لای دیوار های آوارگی
زنی از ایوان صدایم بزند
و من با تمام پاهایم بدوم

الیاس علوی


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 10:55


دوازده بود، نیم شد. زود گذشت
از نهِ شب که آمدم چراغ بَر کردم
و نشستم این جا صُمُّ بُکمْ.
یک سطر بگی خواندم، نه.
یک لفظ بگی راندم، نه.
لیسِ فی الدّار غیر نفْسی دیّار.
با که دم زنم؟ با در؟ با دفتر؟ با دیوار؟


ولی خیالِ جوانی ی  این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یادِ آن اتاقهای دربسته میفتادم،
اتاقهای عطری ی لذّات دور، لذّات جسور---
از نهِ شب که آمدم چراغ بَر کردم
و نشستم اینجا صُمُّ بُکمْ


ولی خیالِ جوانی ی این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یادِ آن روزها میفتادم،
یادِ آن کافه ها که برچیدند،
آن تماشاخانه ها که خوابیدند.
یادِ آن میدانچه ها و خیابانها
همه غرقِ صنم و بُت و نگار و آفت،
یادِ آن دستها که چه می فشرد،
یادِ آن چشم ها که چه می چرید
در خلوت و در جمعیّت
عزیزان رفته ات، ای وای،
به یاد می آیند از همه جا،
بس که محروم مانده اند از حُرمت.


دوازده بود، نیم شد. چه لحظه ها که گذشت!
دوازده بود، نیم شد. چه سالها که گذشت!

کنستانتین کاوافی
ترجمه : بیژن الهی 


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 09:18


صبح

چو مرغی زیر باران راه گم کرده
گذشته از بیابان شبی چون خیمه ی دشمن
شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده
فتاده اینک آنجا روی لاشه ی جهد بی حاصل
همه چیز وهمه جا خسته و خیس است
چو دود روشنی کز شعله ی شادی پیام آرد
سحر برخاست
غبار تیرگی مثل بخار آب
ز بشن دشت و در برخاست
سپهر افروخت با شرمی که جاوید است و گاه آید
برآمد عنکبوت زرد
و خیس خسته را پر چشم حسرت کرد
وزید آنگاه و آب نور را با نور آب
آمیخت
نسیمی آنچنان آرام
که مخمل را هم از خواب حریرینش نمی انگیخت
و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی
و خود را از غبار حسرت و اندوه
در آیینه ی زلال جاودانه شست و شویی کرد
بزرگ و پاک شد و ان توری زربفت را پوشید
و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
و
آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
در این صبح بزرگ شسته و پاک اهورایی
ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد
نگهدار سپهر پیر در بالا
بکرداری که سوی شیب این پایین نمی افتد
و از آن واژگون پرغژم خمش حبه ای بیرون نمی ریزد
نگدار زمین
چونین در این پایین
بکرداری که پایین تر نمی لیزد
ز بس با صد هزاران کوهمیخش کرده ای ستوار
نه می افتد نه می خیزد
ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد
که را این صبح
خوش ست و خوب و فرخنده ؟
که را چون من سرآغاز تهی بیهوده ای دیگر ؟
بگو با من ، بگو ... با ... من
که را گریه ؟
که
را خنده ؟

مهدی اخوان ثالث

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 09:18


صبح

چو مرغی زیر باران راه گم کرده
گذشته از بیابان شبی چون خیمه ی دشمن
شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده
فتاده اینک آنجا روی لاشه ی جهد بی حاصل
همه چیز وهمه جا خسته و خیس است
چو دود روشنی کز شعله ی شادی پیام آرد
سحر برخاست
غبار تیرگی مثل بخار آب
ز بشن دشت و در برخاست
سپهر افروخت با شرمی که جاوید است و گاه آید
برآمد عنکبوت زرد
و خیس خسته را پر چشم حسرت کرد
وزید آنگاه و آب نور را با نور آب
آمیخت
نسیمی آنچنان آرام
که مخمل را هم از خواب حریرینش نمی انگیخت
و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی
و خود را از غبار حسرت و اندوه
در آیینه ی زلال جاودانه شست و شویی کرد
بزرگ و پاک شد و ان توری زربفت را پوشید
و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
و
آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
در این صبح بزرگ شسته و پاک اهورایی
ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد
نگهدار سپهر پیر در بالا
بکرداری که سوی شیب این پایین نمی افتد
و از آن واژگون پرغژم خمش حبه ای بیرون نمی ریزد
نگدار زمین
چونین در این پایین
بکرداری که پایین تر نمی لیزد
ز بس با صد هزاران کوهمیخش کرده ای ستوار
نه می افتد نه می خیزد
ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد
که را این صبح
خوش ست و خوب و فرخنده ؟
که را چون من سرآغاز تهی بیهوده ای دیگر ؟
بگو با من ، بگو ... با ... من
که را گریه ؟
که
را خنده ؟

مهدی اخوان ثالث

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

20 Oct, 19:29


داستان شب🌺

«پیرمرد و دریا»

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت چهارم

@Honare_Eterazi