یه کم بعد دوباره گریش قطع شد و سرش رو آورد بالا و گفت: ولی قبل از اینکه مثل یه تیکه آشغال از زندگیم پرتش کنم بیرون باید یه درس درست و حسابی بهش بدم. باید منم بزنم اون رو داغون کنم جیگرش رو به آتیش بکشم.
-میخوای چیکار کنی؟
-میخوام طعم خیانت رو بهش بچشونم. میخوام بفهمه که له شدن غرور چه مزه ای میده.
با این حرفاش کلا آمپر چسبونده بودم. حسابی وا داده بودم. تو یه برزخ عجیب بودم.
از یه طرف واقعا دلم براش شکسته بود و از نامردی کاظم خونم به جوش اومده بود، از طرف دیگه عطش وصالش داشت من رو می کشت.
قلبم بهم گواهی میداد که راحله میخواد توسط من خیانت کاظم رو تلافی کنه وگرنه دلیلی نداشت اون حرفارو بهم بزنه.
-کمکم میکنی؟
-بهت که گفتم روی من حساب کن، ولی بگو چه کمکی ازم بر میاد؟
اومد یه چیزی بگه ولی حرفش رو قورت داد، قشنگ معلوم بود که شرم و حیا مانع از بیان خواستش میشه.
منم که دیدم اوضاع اینجوریه، دستم رو آروم بردم پشت دستش. اونم هیچ واکنشی نشون نداد.
گر گرفت یهو بدنم.
انگار از دستش مواد مذاب جاری شد توی وجودم.
تو همون حالت گفتم: هر کاری که بتونم برای خوشحال شدنت انجام میدم.
-هر کاری ؟؟
-هر کاری که بتونم
-میتونی ولی باید بخوای
-خوب بگو چکار؟ (مگه خر کس ننم گذاشته که نخوام)
-کمک کن انتقام بگیرم
-چکار کنم، بزنم ناکارش کنم
-نه جونم، گفتم که باید مثل خودش باهاش رفتار کنم
-خوب نقش من چیه این وسط؟
-میخوام با تو کارش رو تلافی کنم
نمیدونستم رو زمینم یا هوا، تو آتیشم یا روی بال فرشته ها
-اونوقت فرق من و تو با اون چی میشه؟ (فرقش تا دسته تو حلقت گوسفند) من نمیتونم به خواهرت خیانت کنم (تو که راست میگی ولی برج میلاد تو کون آدم دروغگو)
-ببین تورج، فرق کار من و تو با اون مرتیکه در آینه که من یه آدم زخم خورده ام که باید خودم رو التیام بدم، خودم هم دارم این خواهش رو ازت میکنم و تو داری به من لطف میکنی (من به کون همه اجدادم خندیدم که به تو لطف کنم، من هزار بار با فکر بدن تو جق زدم)
تا این حرف رو زد دستش رو کامل گرفتم تو دستم و به چشماش زل زدم.
اون یکی دستم رو انداختم دور گردنش
صورتم رو بردم جلوی صورتش
بوی عطر بدنش روانیم کرده بود
لبام رو بردم سمت لبش
چشماش رو بست
لبم نشست رو لباش
وای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
انگار نهر عسل بود
آروم داشتم لبش رو میخوردم
دستم رو رو از تو دستش درآوردم و بردم زیر گلوش
آروم انگشتم رو کشیدم روی پوستش
انگار داشتم به حریر دست می کشیدم
از بالای یقش به پایین نگاه کردم
چشام از حدقه زد بیرون
ممه های نازش از اون زاویه مثل دوتا نیمکره زیبا به هم چسبیده معلوم بود
دستم رو از بالا آروم بردم تو
همینکه رسیدم روی پوست سینه هاش انگار که دستم رو برم تو کوره آتیش
داغ داغ بود
هیچی نمی گفت، چشماش هنوز بسته بود
شروع کردم به نوازش
یهو دیدم داره نفس هاش تند میشه
منم شروع کردم به مالش سینه هاش و همزمان لبهاش رو میخوردم که یهو دیدم اونم داره لبام رو میمکه و ریز ریز ناله میکنه.
دستم رو کردم داخل سوتینش و رسوندم روی گردی و نوک ممه و شروع کردم به چلوندن. ولی باور کنید فقط یک چهارم ممش تو دستم جا شده بود.
دیدم آروم لای چشمای قشنگش رو باز کرد و همزمان صدای ناله هاش بلند تر شد.
آروم دستم رو کشیدم بیرون و بردم سمت پاهاش
از انگشتای پاش شروع کردم دست کشیدن و مالوندن و کم کم دستم رو بردم روی مچ پا و بردم بالاتر روی ساقهای بی نظیرش و از روی جوراب نازکی که پاش بود نوازش می کردم.
بعد یواش یواش دستم رو بردم بالاتر تا ابتدای زیر دامنش و پشت زانو