💦Dastan kade🤫 @homonike_mikhay Channel on Telegram

💦Dastan kade🤫

@homonike_mikhay


"ʜɪ ᴀss-ᴋɪssᴇʀ @durov'ɪ sᴡᴇᴀʀ ᴛʜᴀᴛ ᴛʜɪs ᴄʜᴀɴɴᴇʟɪs ɴᴏᴛ ᴘᴏʀɴᴏɢʀᴀᴘʜɪᴄ!

🚫no poran
🚫no spam

⬇️برای ارسال داستان خود به آیدی زیر پیام بدید

🛃admin: @pvVahidbot

💦Dastan kade🤫 (Persian)

در کانال "💦Dastan kade🤫" شما می‌توانید داستان‌های جذاب و متنوعی را مطالعه کنید. این کانال یک محیط مناسب برای به اشتراک گذاری داستان‌های خود و خواندن داستان‌های دیگران است. با پرهیز از محتوای مخل به اخلاقیات و همچنین ارسال اسپم، شما می‌توانید تجربه‌ی خواندنی و لذت بخشی را در این کانال داشته باشید. برای ارسال داستان خود، به آیدی ادمین @pvVahidbot پیام دهید. پس از تایید، داستان شما به اشتراک گذاشته خواهد شد. بیایید به جمع ما بپیوندید و از داستان‌های جذاب لذت ببرید!

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


نصفش می کردم.
یه کم بعد دوباره گریش قطع شد و سرش رو آورد بالا و گفت: ولی قبل از اینکه مثل یه تیکه آشغال از زندگیم پرتش کنم بیرون باید یه درس درست و حسابی بهش بدم. باید منم بزنم اون رو داغون کنم جیگرش رو به آتیش بکشم.
-میخوای چیکار کنی؟
-میخوام طعم خیانت رو بهش بچشونم. میخوام بفهمه که له شدن غرور چه مزه ای میده.
با این حرفاش کلا آمپر چسبونده بودم. حسابی وا داده بودم. تو یه برزخ عجیب بودم.
از یه طرف واقعا دلم براش شکسته بود و از نامردی کاظم خونم به جوش اومده بود، از طرف دیگه عطش وصالش داشت من رو می کشت.
قلبم بهم گواهی میداد که راحله میخواد توسط من خیانت کاظم رو تلافی کنه وگرنه دلیلی نداشت اون حرفارو بهم بزنه.
-کمکم میکنی؟
-بهت که گفتم روی من حساب کن، ولی بگو چه کمکی ازم بر میاد؟
اومد یه چیزی بگه ولی حرفش رو قورت داد، قشنگ معلوم بود که شرم و حیا مانع از بیان خواستش میشه.
منم که دیدم اوضاع اینجوریه، دستم رو آروم بردم پشت دستش. اونم هیچ واکنشی نشون نداد.
گر گرفت یهو بدنم.
انگار از دستش مواد مذاب جاری شد توی وجودم.
تو همون حالت گفتم: هر کاری که بتونم برای خوشحال شدنت انجام میدم.
-هر کاری ؟؟
-هر کاری که بتونم
-میتونی ولی باید بخوای
-خوب بگو چکار؟ (مگه خر کس ننم گذاشته که نخوام)
-کمک کن انتقام بگیرم
-چکار کنم، بزنم ناکارش کنم
-نه جونم، گفتم که باید مثل خودش باهاش رفتار کنم
-خوب نقش من چیه این وسط؟
-میخوام با تو کارش رو تلافی کنم
نمیدونستم رو زمینم یا هوا، تو آتیشم یا روی بال فرشته ها
-اونوقت فرق من و تو با اون چی میشه؟ (فرقش تا دسته تو حلقت گوسفند) من نمیتونم به خواهرت خیانت کنم (تو که راست میگی ولی برج میلاد تو کون آدم دروغگو)
-ببین تورج، فرق کار من و تو با اون مرتیکه در آینه که من یه آدم زخم خورده ام که باید خودم رو التیام بدم، خودم هم دارم این خواهش رو ازت میکنم و تو داری به من لطف میکنی (من به کون همه اجدادم خندیدم که به تو لطف کنم، من هزار بار با فکر بدن تو جق زدم)
تا این حرف رو زد دستش رو کامل گرفتم تو دستم و به چشماش زل زدم.
اون یکی دستم رو انداختم دور گردنش
صورتم رو بردم جلوی صورتش
بوی عطر بدنش روانیم کرده بود
لبام رو بردم سمت لبش
چشماش رو بست
لبم نشست رو لباش
وای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
انگار نهر عسل بود
آروم داشتم لبش رو میخوردم
دستم رو رو از تو دستش درآوردم و بردم زیر گلوش
آروم انگشتم رو کشیدم روی پوستش
انگار داشتم به حریر دست می کشیدم
از بالای یقش به پایین نگاه کردم
چشام از حدقه زد بیرون
ممه های نازش از اون زاویه مثل دوتا نیمکره زیبا به هم چسبیده معلوم بود
دستم رو از بالا آروم بردم تو
همینکه رسیدم روی پوست سینه هاش انگار که دستم رو برم تو کوره آتیش
داغ داغ بود
هیچی نمی گفت، چشماش هنوز بسته بود
شروع کردم به نوازش
یهو دیدم داره نفس هاش تند میشه
منم شروع کردم به مالش سینه هاش و همزمان لبهاش رو میخوردم که یهو دیدم اونم داره لبام رو میمکه و ریز ریز ناله میکنه.
دستم رو کردم داخل سوتینش و رسوندم روی گردی و نوک ممه و شروع کردم به چلوندن. ولی باور کنید فقط یک چهارم ممش تو دستم جا شده بود.
دیدم آروم لای چشمای قشنگش رو باز کرد و همزمان صدای ناله هاش بلند تر شد.
آروم دستم رو کشیدم بیرون و بردم سمت پاهاش
از انگشتای پاش شروع کردم دست کشیدن و مالوندن و کم کم دستم رو بردم روی مچ پا و بردم بالاتر روی ساقهای بی نظیرش و از روی جوراب نازکی که پاش بود نوازش می کردم.
بعد یواش یواش دستم رو بردم بالاتر تا ابتدای زیر دامنش و پشت زانو

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


ش که دیدم دستم داره میخوره به لختی پاش.
وای خدا
انگار برق سه فاز بهم وصل بود
رفتم بالاتر تا دستم رسید به اون رونای تپلی و ناز. انگار دستم داشت روی رونهاش ذوب میشد.
بهترین حسی بود که تا اون لحظه توی زندگیم تجربه کرده بودم
دستم رو برده بودم وسط روناش و داشتم می مالوندم تا اینکه رسیدم به شورتش
از روی شورت دور و بر کسش رو نوازش می کردم. کسش حسابی تپل بود
انگشتم رو از لبه شورتش برم تو و رسوندم روی خط کسش
یهو یه آه بلند کشید و با دستاش پهلوهام رو چنگ زد.
شروع کردم به نوازش کس و انگشتم رو بردم لای اون گوشت خالص
دیگه راحله هم تو حال خودش نبود و تند تند ناله می کرد و لبش رو می گزید.
با ناله بهم گفت: تورج بریم تو اتاق خواب
بغلش کردم و رفتیم تو اتاق
خوابوندمش روی تخت
دو تا از دکمه های بلوزش رو باز کردم
وااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااااااا
نیمکره های ممه هاش توی یه سوتین مشکی ناز افتاد بیرون
سوتین مشکی خوشگل و ممه های درشت سفییییییییییییییییید.
دیگه دیوونه شدم
سرم رو برم لای ممه هاش و شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن
عطر تنش مست مستم کرده بود
بعدش سه تا دکمه دیگه رو هم باز کردم و بلوزش رو از تنش در آوردم
شروع کردم به دستمالی و بوسیدن تنش. از بازو ها و شونه هاش تا شکم و ناف و پهلوهاش
اینقدر تن و بدنش سفید و صاف بود مثل آیینه که انگار عکس خودت رو توش میدیدی
رفتم روی پاهاش
دست کشیدم روی ساق و روناش.
دامن رو زدم بالا
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییی
خوشگل ترین پاهایی که تا حالا خدا خلق کرده
سفید مثل برف
گوشتی و خوش تراش
روناش از قسمت بالای زانو می رسید به هم از بس که تپل بود
شورتش با سوتینش ست بود و با اون جورابهای مشکی تا زیر زانو یه منظره ای به وجود اومده بود که فکر نمیکنم در بهشت هم بشه نظیرش رو دید.
لبه شورتش رو کامل زدم کنار
یهو نا غافل یه صدایی شبیه به جیغ از گلوم اومد بیرون
این چییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟؟؟!!!
کسش مثل یه انبه درشت و آبدار
سفید و بدون حتی یه تار مو حتی یه ذره گوشت اضافه
مثل کس دختر بچه ها ولی باد کرده و بسیار تپل
لای درز کسش یه چیزی شبیه به خلال بادوم
زبونم رو انداختم لای اون درز خوشکل و شروع کردم چرخوندن
دیگه راحله هم صداش تبدیل به جیغ های خفیف شده بود
کسش حسابی آب انداخته بود
خوشمزه ترین چیزی که تا حالا خوردم کس راحله بوده
خوش عطر و خوش طعم
میخوردم و میمکیدم
دامنش رو از پاش کشیدم بیرون
تضاد بین سیاهی شورت و سوتینش و جورابهاش و سفیدی اندامش منو مجنون کرده بود
جوراباش رو در آوردم
شورتش رو از پاش کندم
بعد نشوندمش روی تخت و از گشت سگک سوتینش رو باز کردم و درش آوردم
جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونننننننننننننننننننننننننننننننن
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
باورم نمی شد
سینه هاش مثل دو تا توپ فوتبال سفید و براق چسبیده به هم با نوک و هاله هایی خوشگل و به رنگ صورتی ملایم
گرد و کاملا ایستاده بدون حتی یک ذره افتادگی
کف کرده بودم
آخه چطور ممکنه سینه های به اون بزرگی بدون سوتین کاملا صاف و افقی وایستن.
خدا شاهده سینه های آلتا اوشن (ستاره پورن معروف) در برابر سینه های راحله شوخی بود.
تاز

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


ه اونا با کلی عمل و دستکاری اونجوری میشن ولی این خدادادی بود.
یه کم رفتم عقب و به اندامش نگاه کردم
یعنی بهترین مجسمه سازهای دنیا با بهترین ملاتها هم نمی تونستند پیکری به اون خوش تراشی خلق کنند.
پاهای خوشگل و بی نقص
کون گرد و قلنبه که فکر نمیکنم نظیرش رو بشه پیدا کرد
و سینه هاش هم که دیگه نگووووووووووووووووووووووو
سریع لخت شدم.
افتادم رو سینه هاش و شروع کردم به خوردن
شاید یه ربع فقط داشتم ممه هاش رو می خوردم
هر از گاهی هم دستی به کس نازش می کشیدم و راحله هم رو هوا بود و مرتب ناله می کرد و به پشتم چنگ می زد.
بعد از زیر ممه هاش شروع کردم به لیسیدن تا روی نافش به اومدم پایین زیر ناف و بالای کس و خلاصه دوباره رسیدم به اون میوه بهشتی و شروع کردم به خوردن.
تقریبا یه ربع هم تو این حالت بودیم
اینقدر حشری شده بودم که فکر می کردم کیرم داره از جا کنده میشه
آروم گذاشتم روی چاک کسش
یه کم بالا و پایین کردم و یواش دادم تو
یه آه بلندی کشید که وجودم رو آتیش زد
منی که باید حداقل ده دقیقه توی کس سوسن تلمبه میزدم تا آبم بیاد، زیر یک دقیقه دیدم دارم میام
کشیدم بیرون و دویدم به سمت سرویس بهداشتی و آبم رو خالی کردم توی توالت فرنگی و کیرم رو شستم. به اندازه یه استکان آب از کمرم اومده بود بیرون
برگشتم دیدم راحله جون با تعجب داره نگام میکنه
-چی شد یهو؟؟
-ببخشید ناغافل شد، نتونستم جلوی خودم رو بگیرم
یه خنده ریز کرد و خیلی آروم گفت: سوسن جور دیگه ای ازت تعریف می کرد
-راحله جون. خودت میدونی چه اندام محشر و سکسی داری. تا همون جاش هم طاقتم خوب بود که نیومدم
-آره میدونم. کاظم اون شبهای اول تا لخت میشدم و دستش بهم می خورد ارضا میشد. چند ماه طول کشید تا بتونه سکس یه دقیقه ای باهام داشته باشه !!!
از جاش بلند شد و اومد روبروی من
لباش رو گذاشت رو لبهام و شروع کردیم به خوردن هم
هلم داد روی تخت نشست روی سینم شروع کرد به بوسیدن
یه جوری بدنش پیچ و تاب میخورد که برخلاف اون همه آبی که ازم اومده بود دوباره سیخ کردم.
برش گردوندم و افتادم روش
دوباره شروع کردم به خوردن ممه هاش
بعد سرم رو بردم وسط پاش و بازهم کس خوری
کسش خیس خیس بود
کیرم رو فرو کردم تو
یه جیغ کوتاه زد و منم بی معطلی شروع کردم به تلمبه زدن
دیگه داشتم مثل یه اسب سرکش کش رو بدن ناز راحله می تازوندم
نمیدونم چقدر طول کشید ولی حس کردم ممکنه ابم دوباره بیاد
دلم میخواست اون کون ناز و بی نظیرش رو هم صاحب بشم
یواش گفتم: راحله جون. میشه از پشت هم بکنم ؟
-می ترسم تورج. کاظم تو این چند سال خوش رو کشت که از عقب باهم سکس کنه ولی من هیچ وقت نذاشتم.
-عزیزم، اگه اذیت شدی قول میدم بیخیال شم
-باشه ولی مواظب باش تو رو خدا
برش گردوندم و شروع کردم به تماشای باسن ناز و خوشگل و تپلش
شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن کونش
آروم قاچ کونش رو از هم باز کردم ولی اینقدر گوشتی و عضلانی بود که به سختی سوراخش رو دیدم.
یه سوراخ تنگ و صورتی و تمیز و خوشبو
خواستم انگشت رو بفرستم تو ولی نشد.
آروم کیرم رو گذاشتم لای کونش ولی مگه ممکن بود بره تو
که دیدم اصلا لازم نیست بره تو
انقدر کونش پرحجم بود که کیرم با وجود بزرگی لاش گم شده بود و عضلات کونش حسابی کیرم رو فشار میداد
یه دو دقیقه بالا پایین کردم که آبم با فشار بالا زد بیرون و ریخت لای کونش ولی مقدارش خیلی زیاد نبود.
کیرم رو درآوردم و با یه دستمال کاغذی لا و زیر کونش رو پاک کردم.
بعد شروع کردم تمام بدنش رو غرق بوسه کردن
همونطوری دمر افتاده بود و بر نمی گشت.
دراز کشیدم کنارش
دیدم پا شد و بدون اینکه به من نگاه کنه رفت سمت حم

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


ام
داشتم تک تک لحظه ها اون شب رو توی ذهنم مرور می کردم.
وقتی از حمام اومد بیرون یه حوله شنلی تنش بود.
لباس هاش رو از توی کشو برداشت و رفت تو اتاق پسرشون.
دیگه هم برنگشت تو اتاق خواب
منم رفتم یه دوش گرفتم و برگشتم و لباسهام رو پوشیدم
یه نگاه به ساعت کردم. حدود هفت صبح بود.
یادم افتاد که باید سریع آماده رفتن به کازرون برای عروسی می شدم.
حقیقتش نه تنها خسته نبودم بلکه اینقدر انرژی داشتم که میتونستم تا ته دنیا رو یه بند رانندگی کنم.
اومدم توی حال دیدم در اتاق پسرشون بسته است.
دیگه نرفتم تو
برگشتم که از خونه بزنم بیرون
چشمم به قهوه های دست نخورده روی میز افتاد که انگار توی فنجون ماسیده بودن.
نوشته: تورج

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


سوفی در دفتر
1402/04/10
#همکار #زن_شوهردار

سلام. اسم من علیرضاست. این قسمت خیلی سکسی نیست و دلیل نوشتنم هم اینه که زنی که میخوام دربارش حرف بزنم رو از دست دادم و دوست دارم کمی از بار فکری مو کم کنم. مدتیه مهاجرت کردم و یه بیزینس کوچولو تو یه کشور دیگه دارم. تو این مدت مهاجرت اگر کسی کمکی برای مهاجرت از ایران خواسته ازش دریغ نکردم. معمولا هر از چندگاهی یکی بهم پیام میده که راهنماییش کنم. یکی از همین آدما زنی بود به نام زهرا. زهرا متاهل بود و ازم چند تا سوال پرسید. حالا اینا منو از کجا پیدا میکردند؟ یه گروه تلگرامی از ساکنین اون کشور داریم که از عضویت توش آزاده و زهرا هم منو از اونجا پیدا کرد. گذشت و بعد از چند وقت دوباره بهم پیام داد و تشکر کرد، چون کارشون اوکی شده بود و رسیده بودن تو شهر ما. بعد از چند وقت دوباره پیام داد و این بار با دقت بیشتری عکسای پروفایلشو چک کردم. بدک نبود. یه زن کوچولو موچولو و یکم سکسی. هیکلش بد نبود. یعنی چاق و اینا نبود. بیشترین چیزی که منو جذبش کرد البته هیکلش نبود. چشماش و نگاهش بود. یه جور خاصی بود، انگار غم داره، نمیدونما. حسم میگفت میشه رو مخش کار کرد. دعوتش کردم بیاد دفترم تا بهتر راهنماییش کنم. اون روز اومد دفتر. تابستون بود و هر دومون شلوارک پامون بود. دفترم البته دفتر اختصاصی نبود. یه جورایی دفتر اشتراکی بین چند تا شرکت بود. ما توی لابی نشستیم و صحبت کردیم. وسطاش یهو زهرا زد زیر گریه و منم دستشو گرفتم. بعد که اروم شد گفت خیلی نگرانه اقامتشونه چون شرایط موندشون خیلی شکنندست و منم بهش قول دادم کمکش کنم. بعد که اروم شد نمیدونم چرا ، ولی حرف از تلگرام شد. یهو گفتم من از یه عکسش خوشم میاد. اونم گفت منم از عکس پروفایل تلگرامت خوشم اومد چون به نظرم خوش هیکلی. تو همین حین نگاهم رفت روی پاهاش. بدنش برنزه بود و پاهاش خیلی تمیز بودند. اون روز رفت و قول داد بیشتر بیاد.
مجددا چند روز بعد بهم پیام داد و منم دعوتش کردم دفتر. اون روز دفتر خلوت تر بود و رفتیم تو یکی از اتاقهای جلسه. بیشتر صحبتها کاری بود و وسطاش هم یکم با هم لاس میزدیم. البته خیلی ملو. هر دو می خواستیم یه حدی نگه داریم مثلا. این رفت وآمدها بیشتر شد و البته صمیمیت هم بینمون بیشتر شد. جوری شد که یبار بهش گفتم پاهات خیلی قشنگن. اونم گفت جدی؟ و یکم نزدیک تر شد بهم. دلمو زدم به دریا و دستمو گذاشتم رو پاش. نگام کرد و گفت یکی میاد میبینه ها. گفتم خب ببینه مگه چیکار کردم؟ هیچی نگفت. اون روز گذشت و باز هم اومد و من هر بار بیشتر به پاهاش دست میزدم. یه روز گفت میشه مراعات کنی؟ گفتم نه! من با تو دوستم و کار بدی نمیکنم. جوری که من پاهاشو میمالیدم کاملا مشخص بود که جنسیه و دوستانه نیست. ولی هر دو خودمونو میزدیم به اون راه. بهم میگفت لطفا هیچ پیامی بهم نده تو تلگرام. چون شوهرم گوشی رو چک میکنه معمولا. منم که این رفتارا رو دیدم گفتم که علیرضا اینو بالاخره میکنی. زهرا یه اخلاق عجیبی داشت. به نظرم خودشو قربانی میدید. کلا از بچگی لوس بوده و با اولین آدمی که دیده ازدواج کرده. پسره یه آدم کیری فیس بود. میگفت تو خیلی چیزا میدونی و هیکلت هم خوبه. خوبم بلدی حرف بزنی. از این چیزات خوشم میاد. یه روز یه کار اداری داشت و بهم زنگ زد. بهش گفتم همونجا باشه تا بیام. رفتم پیشش و کارشو انجام دادیم و برگشتیم.خونش تو راه دفتر بود. دم خونه پیادش کردم. تعارف کرد برم بالا. گفتم من بی جنبم زهرا، میایما! گفت خره تعارف حالیت نمیشه. بیای بالا میخوای همش منو بمالی بعد شوهرم بیاد چی بهش بگم؟؟؟ و بعدش بی خداحافظی رفت بالا. خیلی ناراحت شدم. یکم راه

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


رفتم و بالاخره طاقت نیاوردم و بهش زنگ زدم. گفتم مگه میخواستم چکارت کنم؟ خیلی الکی شک داری و بهم برخورد. گفت خب برخورد که خورد. من که میدونم اگه بیای بالا چی میشه، تو هم میدونی. پس خیلی پررو نشو و بعد قطع کرد! انقدر بهم برخورد که نگو. حس بدی گرفتم. تصمیم گرفتم جوابشو ندم دیگه. تو یک ماه بعدش نه من بهش زنگ زدم نه اون بهم زنگ زد. سر یه ماجرایی ایرانی های اون شهر قرار یه مراسمی گذاشته بودن. منم رفتم. وسطای مراسم زهرا رو دیدم با شوهرش. سلام کرد و لبخند زد. منم رومو کردم اونور! اخر مراسم شوهرش اومد جلو و باهام سلام و علیک کرد و از کمکهایی که به زنش کردم و میکنم تشکر کرد! منم حال عجیبی داشته بخاطر رفتار زهرا و شوهرش و از یه طرف میخواستم خودمو نگه دارم و به زهرا نگاه نکنم. بالاخره مراسم تموم شد رفتیم خونه. یهو دیدم بهم پیام داد و گفت چرا بهم بی محلی کردی؟ این پیام شروع دوباره دوستیمون شد.
اگه دوست داشتید و مودب بودید ادامه میدم. بازم میگم خاطره ام رو بخاطر اینکه بار فکریم کم بشه مینویسم. نه نویسنده خوبی هستم نه فکر میکنم با نوشتن این خاطره چیزی حل بشه. اسامی همگی تغییر پیدا کردند. اسمی از کشور و شهر نخواهم برد چون نمیخوام براش مشکلی پیش بیاد.
نوشته: علیرضا

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


یشش چند ماه قرار بود. بمونه هفته دوم بود گفت فردا میام خونتون نرو اسنپ گفتم باشه …شب همه چی گرفتم میوه و خوراکی خونه. ریخت و پاش بود جمع و جور کردم لباس داشتم ریختم تو لباسشویی… خوابیدم تا صبح که با صدای ‌‌گوشی بیدار شدم پیام داده بود درو باز کن … فوری یه آب به صورتم زدم اومد و آیفون و زد در و باز کردم اومد تو روبوسی کردیم اومد نشست همون رو‌مبل مانتو شو در آورد… گفت گشنمه صبحونه درست کنم باهم بخوریم درست کردم و خوردیم تو آشپزخونه هم از پشت بغلش کردم بعد صبحونه کنار خونمون‌رو‌داشتن می‌ساختن صدای گوشخراشش تو سالن پذیرایی میومد خودش گفت بریم تو اتاق خواب رفتیم و خوراکی هم‌بردیم برا خودمون رو تخت کنار هم دراز کشیده بودیم و پا شد لباسشو در آورد. و یه شلوارک از تو کیفش درآورد رو شورتش پوشید و یه تاپم ‌تنش بود که بلوزشو در آورد با تاپ دراز کشید…یه فیلم تو لپ تاپ گذاشتم تو بغل هم نگاه میکردیم منم آروم نوازشش میکردم تا اینکه نوازش تبدیل شد به مالش که کمرو‌شونشو ماساژ میدادم چرخید پشتشو کرد بهم و قشنگ چسبید بهم و منم دستمو گذاشتم رو سینه هاشو آروم میمالیدم که بعد چند دقیقه خودش دستمو برد زیر تاپش منم جراتم بیشتر شد سوتینشو دادم بالا برای اولین بار دستم به سینه اش خورد خیلی نرم‌بود کلا خوشگل بود و هیکل تو‌پر و نرمی داشت آروم با نوکش بازی میکردم و میمالیدم نوک سینه بزرگ بود و خوردنی یکم مالیدم دیدم خوشش میاد آروم دستمو آوردم پایین از رو شلوارک گذاشتم رو کسش داغی کسش حس میشد یک آن کیرم سیخ سیخ شد قشنگ خودشو بهم فشار میداد دستمو بردم زیر شلوارک رو شورت رسوندم به کسش که دیدم خیسه دیگه جراتم خیلی زیاد شد و شورتشو دادم پایین دست گذاشتنم رو کسش حسابی چربیش تا بالای کسش اومده بود دستمو سر دادم رفت بین پاهاش حسابی چرب و نرم بود دستم رسید به کسش اروم با انگشت مالیدمش که پاهاشو از هم وا کرد خودش دستمو گرفت و فشار داد رو کسش …منم انگشتمو کردم تو‌کسش و آروم فشار دادم تا ته فشار دادم کسش تنگ نبود ولی نرم و چرب بود آروم دستشو آورد عقب گذاشت رو کیرم ‌و ‌‌روش سر میداد شلوار راحتی رو کامل درش آوردم و فقط شورت پام‌موند خودش دست کرد شلوار و شورتشو کامل کشید پایین و دراز کشید و گفت بیا روم و بکن رو باسنش دراز کشیدم خیلی نرم‌بود و گوشتی حس خیلی خوبی داشتم لذت خیلی خوبی بود همون و طوری روی باسنش کیرمو سر میدادم که خودش گفت بکن تو. منم خوابیدم‌روش اونقدر چرب بود که با فشار کیر 17 سانتیم رفت داخل البته تنگ نبود کسش همون طوری عقب جلو کردم که خودش گفت تند تند بکن منو تند تند تلمبه میزدم چند دقیقه تلمبه زدم که یه لحظه صداش بلند شد و لرزید و آورم شد …
منم چرخوندمش و از جلو کردم تو کسش و با دستام سینه هاشو میمالیدم محکم می کوبیدم به‌کسش چند دقیقه بعد احساس کردم دیگه داره آبم میاد بهش گفتم کجا بریزم گفت دوست دارم بخورم ولی میدونم بالا میارم گفتم پس چیکار کنم گفت بریز رو سینم همشو ریختم رو سینش یکم نوازشش کردم و بعد پاشدم رفتم دستشویی که خودمو بشورم تموم شدم اومدم بیرون دیدم نیست صداش کردم گفت حمومم منم رفتم آب خوردم که گفت حوله دارین گفتم الان میارم بردم که گفت بیا تو تو هم دوش بگیر رفتم تو و جفتمون دوست داشتیم با آب سرد دوش بگیریم که اونجا اینو فهمیدم. آب سرد و باز کردم و رفتیم زیر آب و حسابی به هم مالیده می شدیم که اون لحظه در گوشش گفتم خیلی کیف داد ممنون…چرخید و یه بوس از لبم کرد و گفت من ممنونم خیلی دلم می‌خواست اینجوری ارضا بشم گفت شوهرم کیرش بزرگتر از مال تو هست ولی فقط بلده بکنه و

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


خیلی جذاب بود
1402/04/10
#همکار #زن_شوهردار

با سلام
امیدوارم که خوب باشید
اسم ها مستعار هستن …
چند سال بود که تو یکی از استان ها کار میکردم تو کار ساخت و ساز با یه شرکت ولی با پیمانکار طرف حساب بودیم تا اینکه با پیمانکار خیلی راحت شدیم تا جایی که وقتی گوشیش رو جواب نمی‌داد زنش زنگ به من میزد ولی اصلا ندیده بودمش و فقط صداشو شنیده بودم …گذشت و من چند سال بعد ازدواج کردم و کلا خونه رو آوردم تو همون شهر…
نزدیک خودشون برامون خونه پیدا کرده بودن چون ماشین نداشتم باهام بریم سرکار…
ما زودتر از اثاثیه رسیدیم و ناهار رفتیم خونشون تو همون دیدار اول از خوشگلیش جذبش شدم ولی اصلا حس سکس بهش نداشتم فقط خوشم میومد ازش من خوش قیافه هستم (نگو اونم همون حسو نسبت بهم داشته که بعد ها بهم گفت که اونم دلش رفته برام )
گذشت و ما رفت آمد مون بیشتر شد و خیلی وقتا شام باهم بودیم یا اونا خونه ما بودن یا ما اونجا یه مدت بعد شرکت کار نداشت منم تازه یه پراید گرفته بودم با همون رفتم تو اسنپ . و بعضی وقتا میخواستن جایی برن و ماشینشون خونه نبود زنگ به من میزدن که ببرمشون…هر دفعه هم یجوری میخواستم حسمو بهش نشون بدم اونم هم نشون میداد هم بد خلقی میکرد که میترسیدم جلوتر برم …گذشت و بعد چند ماه تو اسنپ کار کردن و چند باری تنها برده بودمش جایی که میخواست بره و تو ‌مسیر بیشتر باهاش حرف میزدم و رابطمون گرفتم تر میشد …
یه روز بهم پیام داد تو واتساپ و یه استیکر ناراحتی فرستاد و منم جواب دادم چی شده و یهو‌گفت هیچکی دوسم نداره…منم گفتم چرا اینو میگی خیلیا دوستت دارن یکی خودم البته اون لحظه قلبم داشت تند تند میزد که برخوردش چی میشه …که گفت تو چرا دوستم داری … منم گفتم خب خوشم میاد ازت زرنگی و زن زندگی هستی …که گفت خب مگه زن تو اینجوری نیست منم گفتم هست ولی تو فرق داری …یهو گفت یه چیزی بپرسم راستشو میگی …گفتم آره پرسید واقعا چه حسی نسبت بهم دادی چطوری دوستم داری…منم دل وزدم‌به دریا و گفتم از روزی که دیدمت مهرت نشسته تو دلم …پرسید واقعا گفتم آره بخدا…
گفت یه چیزی بگم تا نگفته بودم بگو نوشت منم از همون اول که دیدمت دلم هوری ریخت …پرسیدم چرا بعدها نگفتی گفت تو زن داشتی بخاطر این ولی هر روز بهت فکر میکردم…گفت میتونی بیای خونه …پرسیدم خونه گفت آره گفتم اگه بچها بیا چی چون دو تا بچه داشت و مدرسه بودن و شوهرش هم سرکار بود برای شرکت کار گاز کشی رو انجام میداد …دلو زدم به دریا و رفتم رسیدم دم در زنگ زدم گفتم دم‌درم باز کرد رفتم خونه با لباس معمولی تو خونه بود فقط موهاش باز بود هر کدوم رو یه مبل نشستیم برام شربت آورد اولین با بود با بلوز شلوار میدیدمش…
شربت خوردم هنوز قلبم داشت تند تند میزد بیشتر از یکسال یود هم دوست داشتیم‌ و هیچکدوم جرات گفتن نداشتیم…ازم پرسید برا هوس دوسم داری یا نه گفتم فقط دوستت دارم واقعاً هم اینجوری بود گفت پس یه کاری کنیم فقط دوست باشیم در حد درد دل گفتم باشه ولی اولین بار بود گفت دوستت دارم خیلی. …
یکم نشستم بعد گفتم میترسم دلهره دارم میشه برم‌چون نزدیک ظهر بود هی میگفتم نکنه شوهرش بیاد …
گفت باشه برو پا شدم خداحافظی کردم همین که خواستم برم برای اولین بار اسممو صدا کرد گفت علی برای جالب بود برگشتم یهو بغلم کرد منم ناخودآگاه بغلش کردم …نزدیک یه دقیقه تو بغل هم بودیم بعد رفتم …که تازه رسیده بودم تو ماشین زنگ زد گفت میدونی چند ماه بود دلم میخواست بغلم کنم …منم گفتم ممنون چون من جراتشو نداشتم ممنونم …یکی دوماه اینجوری گذشت ارتباط ما بیشتر حرف و در نهایت بغل و گه گداری یه بوس بود گذشت تا زنم رفت شهرستان مامانش عمل داشت رفت پ

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


آبش بیاد تموم فقط به خودش فکر می‌کنه بعد چند دقیقه دوباره دست کرد کیرم و‌گرفت و مالیدش گفت دوست داری بخورمش گفتم آره گفت امتحان نکردم ولی میترسم بالا بیارم دوباره زیر آب شستشو و نشست رو‌ زانو و سر کیرمو بوسش کرد و سر کیرمو کرد تو دهنش و مکید میترسید بیشتر بره تو ولی ‌‌همنجوری لیس میزد. و میمکید…یکم خورد تا حسابی کیرم سیخ شد دستشو. گرفتم بلندش کردم و چرخوندمش گفتم دولا شو دستاتو تکیه بده به دیدار…از پشت پهلو هاشو گرفتم و کیرمو کردم تو کسش تند تند تلمبه میزدم محکم سیلی میزدم رو کونش و تلمبه میزدم چند دقیقه پشت سر هم فقط کوبیدم تو‌کسش حسابی عرق کرده بودم دیگه داشتم کم میاوردم نا نداشتم چون نشده بود که دوبار پشت سر هم بکنم گفتم خسته شدم گفت بخواب کف حمام خوابیدم و اومد روم. کیرمو گرفت کرد تو کسش و خودش بالا پایین میکرد چند دقیقه بالا پایین کرد احساس کردم داره آبم ‌میاد گفتمش گفت میخوام بخورمش کیرمو در آورد بلند شدم و اون نشست و برام ساک زد سر کیرمو مک میزد گفتم. ریخت قورتش بده والا بالا میاری همه کار و هم کرد و خدا شکر یه عق زد ولی بالا نیاورد دوش باز کرد و رفت زیر آب خودمون رو شستیم خشک کردیم اومدیم بیرون فقط شورت پوشیدم و اون شورت و سوتین نشستیم رو مبل و میوه آوردم خوردیم برگشت گفت تا حالا اینجوری لذت نبرده بودم ممنون گفتم منم خیلی لذت بردم ممنونم…
بعد گفت میشه خواهش بکنم گفتم چی گفت میشه. همیشگی باشه …
گفتم یعنی چی گفت هر وقت خواستیم باهم باشیم منم از خدا خواسته گفتم من پایم فقط نباید زیاده روی کنیم یا تابلو بشه …الان 5سال میگذره هنوزم باهمیم هر روز اشتیاقمون برا سکس بیشتر میشه …
امیدوارم خوشتون بیاد …
نوشته: Ali

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


یوفتاده ولی یکم. گشاد راه میرفت که بعد خودم متوجه شدم که نباید اینطوری میکردمش
یک هفته گذشتو باز جمعه شده بود فکرشو نمیکردم که دیگه هیچوقت چیزی بینمون رخ بده عمه که پایین تخت خوابیده بود دیدم باز بعد نیم ساعت شلوارشو کند پتو کشید روی سرش اینبار شرت هم پاش نبود من خیلی هیجان زده شدم با اینکارش خجالت هم نمیکشیدم رفتم پایین دوست داشتم تو سکس اورال هم داشته باشم که شروع کردم خوردن کونش و سوراخش اون هرزچندگاهی فقط تکون میخورد
تاریک بود ولی خواستم کسشو ببینم خیلی پرو شده بودم به یه ور خوابوندمش و اونم همراهیم میکرد سرمو گذاشتم لای پاش شروع کردم مث فیلما خوردن کسش
سرم بین پاهاش بود دلم میخواست انقدر بخورم تا ارضا شه چند دیقه ای خوردم ولی اون فقط تکون تکون میخورد
برگشت رو یه سقف خوابید پتو رو صورتش بود پاهاشو باز کرد منظورشو گرفتم اینبار اروم اروم خوابیدم رو کسش خیلی جالب بود برام مثل جارو برقی مکش داشت کس سفید بی موش مزه عالیش هنوز تو دهنم بود پاهاشو دور کمرم جمع کرده بود من عقب جلو میکردم و اوپ جلوی دراوردن صدا از خودشو میگرفت اینبار خیلی مدت بیشتری تلمبه زدم
داشت ابم میومد اودم دربیارم عمه با پاهاش کمرمو قفل کرد منم کلشو خالی کردم استرس حامله شدنش رو داشتم ولی خودش خواست سریع رفتم خوابیدمو پتو کشیدم رو خودم که پشت بند من رفت بیرون صدای کلید برق اشپزخونه اومد …
این سکس تا چند مدت بین ما بود شروع منو عشق زندگیم عمه فریبا بود دوست داشتین لایک کنید تا ادامشو براتون بنویسم و سکس بی پردمون رو رو کنم
نوشته: رامین

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


نم منو درک کرد یک ماهی گذشت از این ماجرا خونش تنها بودمو میدونستم از شیفت نمیاد هوس جق کرده بودم خیلی راحت تو پذیرایی شلوارمو دراوردم تا راحت بتونم کارمو بکنم خیالم جمع بود هدست رو گذاشتمو فیلمو پلی کردم رفتم اتاقم کرم بزنم بهش رو تخت دراز شدم صداش خیلی بلند بود منم هی گرم تر شدم بودم در اتاق باز بود
داشتم کم کم ارضا میشدم که عمه فریبا رو تو چها رچوب دیدم که روش برگردوند و داشت بلند بلند حرف میزد گوشیم از دستم پرت شد رو هوا سریع پریدم بالا دست پامو گم کرده بودم دیدم هی میگه خدا مرگت بده از دست تو
بپوش شلوارتو دنبالش گشتم چشماشو بسته بود گفتم تو پذیراییه نمیدونستم چطوری برگشته بود گفتم میشه برام بیارین رفت اورد دیدم زیر چشمی نگاهی بهم کرد فهمیدم کیرمو دیده ولی پشت دستم قایم بود زیاد پیدا نبود
شروع کردم پوشیدن به روم نیاورده بود ولی باهام راحت شده بود میگفت من چی کار کنم این عادت از سر تو بیوفته
از اون روز برعکس لباسایی که جلوم میپوشید باز تر شده بود شلوارهای تنگ تیشرت هایی که زیرش سوتینش پیدا بود خیلی باهام راحت شده بود هروز ازم میپرسید که اون کارو که نکردی منم هی میگفتم نه ولی وقتی خودشو میدیدم حشری میشدم بعدش کلی عذاب وجدان میگرفتم حس میکردم نخ میده ولی میگفتم عممه زشته و میزاشتم رو حساب تصادفی بودن خجالت میکشیدم ازش شب پایین. تختم مبخوابید یه شب که پایین بود دامن پوشیده بود و پایین خوابیده بود دیدم رون پاش پیداس پتو رفته بود کنار رون های بی مو سفید بی نقصش چشم منی که دوماهه نزدمو تا چشمام اب فرو رفته بود گرفت
نتونستم دیگه جلوی خودمو بگیرم دستمو از بالا که رو تخت بودم نزدیکش کردم حرارت گرمیش با اون فاصله بهم میرسید شق کرده بودم ابم پشت کیرم بود دسمو اروم با احتیاط کشیدم روش که یهو پرید از خواب به اصلاح تکون خورد دیدم پتو زد کنار دامنشو دراورد به پشت خوابید این صحنه رو که دیدم شکه شدم کون سفید خوش فرمش با یک شرت مشکی جلوم بود هی عین خنگا مبپرسیدم از خودم چرا اینکارو کرده
اتاق نیمه تاریک بود منم شق درد گرفته بودم بعد چند دیقه کلنجار یکم دست مالیدم بهش گرمای سکسی داشت هی جرعت بیشتری میکردم که فهمیدم اگع خواب بود انقدر خوابش سبکه که میپرید پس بیداره و داره بهم نخ میده رفتم پایین دست مالیدم بهش اروم دسمو کردم تو شرتش لای پاشو دست میمالیدم تا حالا همچین چیزی ندیدم بودم اروم شرتشو کشیدم پایین اون رو سرش پتو کشیده بود به رو خودش نمیاورد دستمو مالیدم به کسش که دیدم خیسه جریانو فهمیدم
سریع شلوارمو کندمو خوابیدم روش یکم تف مالیدم گذاشتم پشت کونش خیلی اماتور بودم همون اول کردم تو که عمه با تکون زیاد صدای اخی که جلشو گرفته بود فهمیدم دردش اومده خیلی تنگ بود انقدر حشری بودم اهمیت ندادم عقب جلو میکردم اونم هی تکون میخورد فهمیدم درد داره ولی هی بیشتر عقب جلو میکردمو کون تنگ داغش که تا حالا تجربه نداشتم با یک تقه سفت کل کیرمو جا کردمو ابم پاشید خیلی طول کشید تا ارضا شم کل ابم تو سوراخ کونش خالی کردم حال بلند شدن نداشتمو بعد چند ثانیه به خودم اومدمو رفتم رو تخت پتو کشیدم رو خودم
یکم ترسیده بودم که عمه پاشد رفت دستشویی و برگشت منم نفهمیدم دیگه کی خوابم برد بهترین خواب زندگیمو داشتم صبح پاشدم عمه خونه نبود صبحونه رو خوردم سر حال ترین بچه مدرسه بودم موقع برگشت ولی روم نمیشد با عمه چشم تو چشم شم خواستم سریعتر پیدا برم خونه خودمون که تو راه با ماشین گفت. رامین منم دست پاچه رفتم تو گفت سلامت کو گفتم سلام سرمو انداختم پایین عمه مث همیشه باهام برخورد میکرد انگار اتفاقی ن

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


نم یه مزه تلخ تو دهنم پخش شد که منصرفم کرد از اینکه تو دهنمه ولی چون آبی بود که من آورده بودم، میخواستم بخورمش، وقتی قورتش دادم تلخیش تو گلوم بیشتر شد ولی با این حال یه میک محکم به کلاهکش زدم که هرچی توشه بکشم بیرونو بخورم، با این کارم یه آه غلیظ کشید و بهم گفت جنده ی خوب! منم قورت دادم هرچی تو دهنم بود و وقتی درش آورد بیرون از دهنم باز سرشو بوسیدم که این حرکتم باعث شد بهم بگه دقیقا مثل چت کردنم عمل میکنم.
ما زیاد باهم بودیم اگه دوست داشتین خاطرات دیت های بعدی و اولین سکسم رو مینویسم براتون.
نوشته: کیمیا

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


کیمیا دختر شهوتی
1402/04/10
#ساک_زدن

تا حالا تو شهوت کسیو مثل خودم ندیدم، چه پسر چه دختر. سالهاست تو تلگرام با آدمای مختلف سکس چت داشتم و آدمای زیادیو دیدم ولی بخاطر خانواده ی سختگیری که دارم نمیدونستم این ریسک رو بکنم که این کارا رو انجام بدم یا نه؟
تا اینکه سال گذشته از طریق تلگرام با یه پسره آشنا شدم که همشهری بود حدودا 23 سالش بود و یه کیر 19 سانتی داشت که زیاد کلفت نبود ولی نکته مثبتش این بود بدون تاخیری دیر ارضا میشد. ماه اول همش با سکس چت گذشت، منم رو ابرا بودم که بالاخره یکیو پیدا کردم که درجه شهوتش نسبت به ادمای قبلی بیشتره. تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم خونوادمو بپیچونم برم دیدنش، من تا قبل از اون یه بوسه ساده هم نداشتم. دیت اولمون رسید و من اصلا برام اهمیتی نداشت که تا چه حد پیش بره، حشریت واقعا آدمو با دلو جرئت میکنه. تو ماشینش نشسته بودم که همون اول لبامو بوسید، حس خوبی داشت لبای نرمش با اون ته ریش خیلی کم و زبر. یکم که گذشت رفتیم یه خیابون خلوت و خب شیشه های کنار دودی بودن، خم شد سمتم و زیر گوشمو بوسید ناخداگاه اهم از گلوم خارج شد و چشمامو بستم، بیشتر میبوسید زیر گوشمو گلومو و نفسای کش دار و عمیقش خیلی حس خوبی بهم میداد، همینکه کنار گوشم نفس میکشید باعث میشد کل بدنم مور مور بشه و گردنمو خم کنم، نفسای گرمشو که خالی می‌کرد تو گودی گلوم حشری تر میشدم و ناله میکردم دستشو رسوند به ممه هام و محکم بهشون چنگ میزد، درد میگرفت ولی دوست داشتم این حسی که از درد گرفتنه بهم میداد، با وحشی تر شدنش میفهمیدم شهوتی تر میشه، نفسای حشریش تند تر شده بودن و گلومو با شدت بیشتری میبوسید و لیس میزد، منم خیسی لای کصمو حس میکردمو بدنمو تکون میدادم، چشامو بسته بودمو فقط ناله میکردم که صدای باز کردن دکمه و کمربند شلوارشو شنیدم، با یه دستش گردن منو گرفته بودو با یه دستش زیپشو باز میکرد، زیپشو که باز کرد از کنار شلوارش کیرش مشخص بود، شورت نداشت، کشید بیرون کیرشو میمالیدش همزمان، با دیدن کیرش یه میل شدیدی به خوردنش پیدا کردم، سرمو بردم نزدیک کیرش، بو کردم کیرشو آروم کلاهکشو بوسیدم، دهنمو باز کردم که بکنمش تو، که سرمو محکم فشار داد روش و کیرش تا نصفه رفت تو دهنم، همون لحظه اول عق زدم و حس خفگی داشتم، هر طور شده بود سرمو کشیدم بالا گفتم بذار خودم بخورمش، آروم لیسش میزدمو لبامو میذاشتم روشو میمکیدم کلاهکشو، من اصلا نمیدونستم کیر انقدر نرمه، تصورم از کیر یه چیز سفت بود، ولی کیر اون، کلاهکش، خیلی نرم بود، کلاهکش انقدر نرم بود که دلم میخواست فقط تو دهنم نگهش دارمو میکش بزنمو بلیسمش، خوردنشو خیلی دوس داشتم، من اروم میخوردم ولی اون هر چند دقیقه یکبار سرمو میگرفت و تند تند تو دهنم عقب جلوش میکرد، تو حال خودمون بودیم که دیدم داره تکون میخوره، ماشینو روشن کرد و من نگاهش کردم که گفت نیا بالا کارتو بکن، منم بی اهمیت میخوردم کیرشو که چند دقیقه بعد ماشین دوباره وایساد، منم میخوردم اون کیر نرم و خوردنیو یه طوری که از خوردنش سیر نمیشدم هربار بیشتر میمکیدمو میلیسیدمش، واقعا عالی بود، انقدر عالی که من با اینکه میدونستم اون دیر ارضاس و مدت زیادی باید بخورم اصلا به تایم توجهی نداشتمو فقط میخوردم و از خوردنش لذت میبردم، اونم دستشو کرده بود تو شلوارمو با انگشتش سوراخ کونمو می‌مالید منم انقدر از خوردن کیرش لذت میبردم که متوجه تایم نشدم، بهم گفت آبمو میخوری؟ منم همونطوری که کیرش تو دهنم بود نگاهش کردم و پلک زدم، میمکیدم کلاهکشو که حس کردم کلاهکش تو دهنم تکون میخوره و بعد یه مایع گرم تو دهنم خالی شد همون لحظه که ریخته شد رو زبو

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


گاییدن طاهره خواهرزنم
1402/04/10
#خواهرزن

سلام به همه دوستان
امروز می‌خوام یک داستان کوتاه از نحوه آشنایی تا نزدیک با خواهر زنم طاهره تعریف کنم.
من از روز اول ازدواجم با همسرم که خواستگاری رفتم ابتدا که طاهره خواهر زنم رو با زنم اشتباه گرفته بودم بعدم متوجه شدم که خانمم یکی دیگست، از همونجا من فهمیدم چقدر طاهره صورت بیبی فیس و زیبای داره، خلاصه این روند عاشقانه ادامه پیدا کرد تا رفینم مسافرت شمال تو مسافرت من چندین نوبت از اون عکس تنهایی می‌گرفتم به بهانه های مختلف اونم متوجه میشد حتی چندین بار چشم تو چشم می‌شدیم ، میدونستم اون منو میخواد منم اونو اما باور کنید این رودرواسی نمی‌داشت نزدیکتر بشیم، بگذریم چند سالی گذشت یکبار تو اینستا که همش به هم پیام می‌دادیم سر شوخی رو اون با هم باز کرد منم به شوخی بهش گفتم آره الان منم تنها هستم خواهرت خونه نیست و رفته مشهد بیا اینجا باهم صحبت کنیم اینا رو که میگم قبلش مقدمه چینی کردم، طاهره بچه کوچکشو گذاشت خونه مادر شوهرش و اومد وقتی در زد قلبم داشت از جا در می اومد رفتم در رو باز کردم اومد خونه ، چای درست کردم، خلاصه کنارم نشست و از احوال خودش گفت که شوهرشم داره خیانت می‌کنه و اعتیاد داره منم بهش دلداری میدادم و هی بهم نزدیکتر می‌شدیم تا واسه اولین بار دستشو گذاشتم تو دستم، طاهره قد ۱۶۰ سانتی داشت و وزن حدود ۵۰ بدن زیبا و باسن جمع جوری زیبایی داشت، همینجوری که با هم صحبت کردیم ناگهان چشم تو چشم شدیم ناخودآکاه لبامون رو نزدیک هم کردیم منم لباشو گرفتم الان بخور کی نخور جاتون خالی چه لبای داشت داشتم دیونه میشدم بهش گفتم بریم اتاق خواب با هم رفتیم و منم شروع کردم به خوردن گردن و لاله گوشش اونم داشت دیونه میشد دستشو گذاشتم روی کیرم که سیخ شده بود و داغ اونم گرفتم و فشار میداد بعدش لباسشو در آوردم وایییی چه سینه های کوچکی جمع جور و صورتی داشت شروع کردم به خوردن شلوارشو اول نمی داشت در بیارم اما به زور در آوردم چون گفتم الان باید بکنمش وگرنه دیگه موقعیت نمیشه اونم راضی بود البته، شلوارشو در آوردم و شروع کردم به خوردن کسش وای چقدر خوب بود خیس شده بود و داغ فک کنم تا به حال کسی کسشو نخورده بود داشت داد میزد گفتم داد نزن پایینیا متوجه میشن. برش گردوندم کیرم رو دادم بخوره اونم تا ته کیرمو کرد تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد میخواست یک دفعه آب کیرم بیاد نزاشتم ، گفتم برگرد و شروع کردم به تلمبه زدن تو کسش همچی میزدم که سر و صداش همجا پر میشد ابم ریختم تو کسش خودش گفت بریز منم نامردی نکردم تا ته کیرمو فشار دادم و آبمو ریختم حالا دفعه بعد که میخواد بیاد می‌خوام هر جور شده کونشو باز کنم و از کون بکنمش چون قطعا شوهرش از کون قبلاً کردش، سرتون بدرد آوردم من خواستم فقط داستان سکسشو بگم، اما واقعا دوسش دارم فقط بیاد اینجا من قول میدم دست بهش نزنم فقط بیاد بغلم .
عاشقتم طاهره … حیف که دو تا دختر داره و کمی رودرواسی وگرنه مطمئنم عاشقانه منو دوست داره 🌹
نوشته: ناصری

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


تعمیرکار پکیج حالم رو جا آورد
1402/04/10
#گی

سلام به همه دوستان شهوانی. این ماجرا کاملا واقعی هست و 48 ساعت از اون گذشته که من دارم براتون مینویسمش. من مهردادم 37 سالمه. 176 قد 70 وزن و یک دوجنسگرا هستم. قبلا هم ماجرای دیگه ای از خودم رو در اینجا براتون شرح دادم. من بدنم مو داره و هر چند وقت یکبار شیو میکنم، هر بار که شیو میکنم واقعا تحریک میشم و اون احساس های بات بودن درونیم بیشتر میاد سراغم. یک هفته ای بود که مجدد فول شیو کرده بودم و پوست سفیدم و مخصوصا رونام و ساق پاهام خودنمایی می کرد. از خودم چند تا عکس گرفته بودم و تو شهوانی و چند تا گروه تلگرام بدنبال یک نفر مطمئن بودم. اما یا سر کاری بودن یا اینکه کیس مورد نظر من نبودن. دوباره 3 4 روز پیش مجدد شیو کردم که همچنان تمیز و مرتب باقی بمونم. کون خوشفرمی دارم، گنده نیست اما سایز خوبی داره و برجستگی و گردی جالبی داره به طوری که واقعا طرف مقابل رو حشری میکنه.
3 روز پیش بود که از سر کار اومدم خونه، استراحتی کردن کردم و دوباره رفتم ببینم کسی داخل سایت پیام داده یا تو تلگرام. پیام بود صحبت هم شد اما بازم نتیجه ای بدست نیومد. حدودای ساعت 7 غروب بود که رفتم دوش بگیرم، یهو آب سرد شد و بزور خودم رو با آب یخ شستم و اومدم بیرون. (من تنها زندگی میکنم). رفتم سراغ پکیج دیدم از کار افتاده ، خاموش و روشن کردم، ریست کردم اما اتفاقی نیفتاد و چراغ هاش چشمک میزد. رفتم تو اینترنت و شماره خدمات پس از فروش شرکت تولید کننده پکیج رو گرفتم و اونا هم شماره چند تا نمایندگی سمت منزل رو دادن. من خیلی به سکس فانتزی و سکس در شرایط متفاوت علاقه دارم. یکبار هم یک مورد دیگه 2 سال پیش برام اتفاق افتاد که حتما براتون مینویسم. یه چیزایی اومد تو ذهنم، گفتم وای چی میشه یک نفر باشه اوکی باشه، باب میل باشه. چی میشه که مثل فیلم های سکسی اتفاق بیفته و … . شماره اول رو گرفتم گفتن نمیتونن و 2 روز دیگه میشه. شماره دوم رو گرفتم اوکی بود، آدرس رو گرفت و گفتن تا نیم ساعت دیگه میان. شمارش رو سیو کردم رفتم تو واتس اپ، یه مرد جا افتاده حدودا 40 تا 45 میخورد. نمیشد حدس زد که تمایل به این موارد داره یا نه. قدش کوتاه نبود بعدا که اومد و دیدمش حدود 175 180 میشد. اما تو پر بود و یه مقدار شکم داشت.
خیلی داغ بودم، دنبال این بودم چی بپوشم که جلب توجه کنم. یه رکابی داشتم مشکی بود و جذب بود اون رو پوشیدم و یه شلوارک تا بالای زانو که خیلی جذب نبود اما باعث میشد ساق پاهام و یه مقدار از رونام بیفته بیرون. عطر زدم و کرم تا بوی خوبی بگیرم. یه عود هم تو خونه روشن کردم که شرایط باحال باشه. حدود 40 دقیقه طول کشید تا برسه، زنگ رو زد از آیفون دیدمش شبیه عکسش بود در رو زدم و اومد بالا. در آپارتمان رو باز کرده بودم و منتظر بودم. با ساک لوازمش وارد شد و بعد از سلام و احوالپرسی (آدم خوش برخوردی بود) مسیر رو بهش نشون دادم. نمیدونم از پشت منو دید زد یا نه اما منم شیطنت میکردم و طور خاصی راه رفتم هرچند که کلا چند قدم بیشتر نبود.
رفت شروع کرد به کار کردن و در همون حین صحبت هم میکرد، خوشم اومده بود ازش فقط دلم میخواست بدونم کیرش چجوریاس. لباس کار تنش بود و دقیقا شهوت من بالا رفته بود. منم هی پاهامو جوری میگرفتم که متوجه بشه و اگر اشتباه نکنم 1 2 باری هم نگاهی انداخت به من. روی صندلی هم نشستم و پاهامو روی هم انداخته بودم، گاهی اوقات هم به پاهام دست میکشیدم. واقعا نمیدونم بگم که تحریک شده بود یا نه (البته در ادامه متوجه میشید) یا اینکه حسی بگیرم ازش. فقط بحث رو بردم سر زندگی و خرج و مخارج و از اونجا متوجهش کردم که مجردم و

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


متوجه شدم اون هم مجرد هست. کل زمان کاری که انجام داد 30 40 دقیقه بود و هر چی تعارف کردم چای بریزم و … (البته قصد داشتم شیطنت بیشتری کنم) قبول نکرد و فقط یک لیوان آب خورد. فاکتور رو گرفتم و رفت. حس شکست داشتم انگار، انگار دلم میخواست همونجا برگرده بگه جون چه چیزی هستی و میذاری بکنمت. اما خب این محال بود.
یه فکری بسرم زد، رفتم تلگرام و دیدم که روی اکانت تلگرامش آی دی داره. رفتم تو تلگرام دیگم، با یه خط دیگم و با آی دی بهش پیام دادم. نوشتم سلام خوبین؟ و منتظر موندم. گفتم ببینم متوجه میشم که اصلا تمایلی به این موضوعات داره یا نه. حدودای ساعت 10:30 شب بود که سین کرد و جواب داد. نوشت سلام / ممنون/ شما؟ نوشتم یه آشنا که ای دی شما رو اتفاقی بدست آورده. گفت لطفا معرفی کنید … یه استیکر بوس فرستادم. چیزی نگفت. گفتم من یه عکس براتون میفرستم شما هم نظرتون رو بگید. جواب داد گفت باشه ولی بعدش باید خودت رو معرفی کنی. گفتم قبول. یه عکس از کونم و یه عکس هم از پاهام که از قبل داشتم فرستادم. دل تو دلم بود یه جوری بودم هم شهوتی هم استرسی. 2 تا تیک خورد، 1 2 دقیقه زمان برد تا چیزی بگه منم نمیتونستم چیزی بگم. جواب داد، گفت اینا پسره درسته؟ گفتم بله. گفت خودت هستی، گفتم بله. گفت معرفی نمیکنی؟ گفتم قرار شد نظر بدین. باز سکوت شد. گفتم راستش رو بگم؟ گفت بفرمایید. گفتم من شما رو قبلا جایی دیدم و خوشم اومده، میخواستم ببینم شما هم تو این زمینه تمایلاتی دارید؟ باز هم سکوت بود. گفتم میدونم اعتماد سخته و الان فکرتون درگیر شده اما من واقعا شما رو از نزدیک دیدم. باز هم سکوت بود. تا اینکه تایپینگ شد …
پیامش اومد، باورم نمیشد، جا خوردم … نوشته بود شما همون آقایی هستی که 2 3 ساعت پیش اومدم و پکیج رو درست کردم. خشکم زد، میخواستم بلاک کنم و فرار کنم، هیچ کاری نمیتونستم بکنم. دوباره پیام داد، درست گفتم از سکوتت مشخصه. یه بله نوشتم و این استیکر اون میمونی که خجالت میکشه. گفتم از کجا متوجه شدین؟ گفت یکی از کاغذ دیواری عکسی که فرستادی چون قشنگ تو ذهنم مونده بود و یکی هم از رنگ پوستت چون وقتی اونجا بودم چند باری به پاهات نگاه کردم. دیگه داغ داغ بودم، قفل کرده بودم. گفت: اتفاقا بهتر شد حالا میدونم کی هستی و دیگه ترسی از جواب دادن ندارم. منم خیالم راحت شد اما احساس خجالتم داشتم. گفتم : حالا نظرتون رو میگید. گفت : از کجا متوجه شدی من به پسر هم تمایل دارم؟ گفتم : اصلا متوجه نشدم و کاملا با ریسک و از روی شهوت این کارو کردم البته که از فیس و اندام شما خوشم اومده. گفتم : پس تمایل دارید؟ پس قطعا تجربه هم داشتین؟ گفت : بله تمایل دارم و تجربه هم داشتم. گفت من به واسطه کارم با آدما و موارد مختلفی برخورد میکنم.(برای اینکه خیلی طولانی نشه حرفای این قسمت رو حذف کردم). گفت : باز چند تا عکس برام بفرست. منم که کلی ذوق کرده بودم براش فرستادم. و دیگه یک مقدار شرایط عادی بود. عکسام رو که دید گفت خیلی خوبی و خواستنی هستی. گفتم ممنونم. گفتم منم میتونم ببینمش؟ گفت چیو گفتم همونو دیگه. گفت جونم چقدرم خجالتی هستی. برام 2 تا عکس فرستاد که براتون اینجا میذارمش. وای خیلی خوب بود، تمیز و خوش فرم و کلفت. گفتم عالیه. میخوامش. گفت : چقدر داغ و حشری هستی. گفت : خیلی اینکارو میکنی ، گفتم : اصلا و اندازه داره برام و با هرکسی هم اصلا. گفتم این فانتزی هم برام پیش اومد و چقدر جالب بود که شما تمایل داشتین. گفت : هر کس دیگه ای هم بود به تو تمایل پیدا میکرد با این سنت خوب پر و پا و کونی داری. دیگه کاملا منو حشری کرده بود. اسمش رو

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


وصال خواهرزن(2)
1402/04/10
#خیانت #خواهرزن

با کمی تامل (البته ادای تامل رو در میاوردم) دستی به چونم کشیدم و گفتم:
-اوکی، هر طور راحتی.
-ممنونم تورج جان، بازم ببخش که با وجود خستگی زیاد کار و سفر مزاحمت شدم
جان!!!
تورج جان!!!
این تا حالا کمتر از آقا تورج به من نگفته بود، حتی پدر و مادر خانمم هم من رو آقا تورج صدا می کنن و حالا شنیدن لفظ تورج جان و بکار بردن افعال مفرد از دهن خوشگل راحله خانم برام خیلی عجیب و لذت بخش بود. واقعا هنگ کرده بودم. صحنه هایی که دیده بودم و داشتم می دیدم و لحن حرف زدن راحله داشت حسابی کسخلم می کرد.
منم یه خورده همراهی و کردم و گفتم: خواهش می کنم خانوم خانوما، ما که یه خواهرزن بیشتر نداریم، تا باشه از این زحمتا (این تیکه آخر رو یه کم آبدار گفتم).
واقعا یه تیکه ناب تمام عیار بود. صورت و اندام سکسیش همیشه دیوونم می کرد. تازه تا قبل از اون شب جلوی من یا چادر سرش بود و یا با لباسهای بلند و گل و گشاد دیده بودمش.
ولی اندامش به قدری خوش فرم و تو پر بود که هیچ حجابی نمی تونست جلوی خودنمایی اندام معرکش رو بگیره. و حالا که با یه پوشش کاملا متفاوت جلوم نشسته بود، از شدت هیجان داشتم سکته میکردم ولی با هزار بدبختی سعی داشتم خودم رو طبیعی نشون بدم.
نه در زندگیم و نه در هیچ فیلمی و یا عکسی زنی به سکسی بودن و زیبایی و خوش هیکلی راحله ندیده بودم. سوسن (زن خودم) هم هیچی از خوشگلی و خوش هیکلی کم نداشت و تو کل فامیل خودم تک بود، ولی این راحله اصلا نمیشد بهش بگی آدمیزاد. من مطمئنم اگه چیزایی که در مورد حوری های آس بهشتی میگن درست باشه، این راحله خانم قطعا یکی از از بهترین هاشونه که یه مدتی اومده رو زمین تا دین و دل خلق الله را به باد بده.
صورتی سفید با گونه هایی برجسته و چشمانی بسیار درشت به رنگ عسل با بینی قلمی و نوک بالا. لباش رو که نگو، انگار بهترین جراح زیبایی براش پروتز کرده (ولی خدا شاهده هیچ جای بدنش عمل کرده و پروتزی نبود) با رج دندونای سفید و درخشانش که وقتی حرف میزد از میون اون لبهای خوردنیش نمایان بودن و انگار دارن قلب و روح و روانت رو گاز میزنن.
سینه هاش گرد و قلنبه و درشت (نه از این درشت ها، درررررررررررررشت).
پوستش سفید مثل برف قدش حدود 165 با یه باسن گرد دایره ای مثل طاقچه خیلی خوش فرم و زده بود رو دست هرچی الهه کون برزیلیه.
بیخود نبود که کاظم (شوهرش) قید خانوادش رو برای بدست آوردن این شاه پری زده بود.
کاظم پسر ارشد یه خانواده ثروتمند اصفهانی بود که باباش خدا بیامرز از بچگی دختر شریکش رو برای ازدواج با اون در نظر گرفته بود و به اصطلاح خودشون ناف بریده بودن.
ولی وقتی کاظم در دوره دانشجوییش توی تهران با راحله همکلاسی و آشنا شده بود، زده بود زیر میز و به خونوادش گفته بود که الا و بلا من فقط این دختر رو میخوام و باید برام بگیرینش.
اونا هم هرچی به گوشش خونده بودن که تو ناف بریده داری و این خونواده از نظر مالی با ما خیلی فرق میکنن، به گوشش نرفته بود که نرفته بود.
دست آخر هم باباش بهش گفته بود من هیچ کاری برات نمیکنم و اگه میخوای با این دختره ازدواج کنی باید قید منو بزنی.
کاظم هم دست به دامن مادر و خواهراش شده بود که بیان تهران خواستگاری راحله.
البته پدر خانمم هم ابتدا با این ازدواج مخالف بوده ولی فکر کنم راحله دلش پیش کاظم گیر کرده بوده یا اینکه بوی کباب (مال و منال) به مشامش رسیده بوده که اونم یه جورایی به خونواده رسونده بوده که منم کاظم رو میخوام و دوست دارم باهاش ازدواج کنم.
القصه این دو تا حدود دو سال قبل از آشنایی من با سوسن ازدواج کرده بودن.
-راحله جان !!! (موشک جواب موش

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


پرسیدم : اسمش جواد بود.


گفتم آقا جواد باز این پکیجه خراب شد که. منظور رو گرفت. گفتم فردا ساعت 6 خوبه؟ گفت حتما خدمت میرسم و خداحافظی کردیم.
– (یسری صحبت ها رو واقعا حذف کردم هم طولانی نشه هم اینکه شما حوصلون سر نره).
دل تو دلم نبود ساعت 5 اومدم خونه، دوش گرفتم و آماده شدم. یه رکابی سفید جذب پوشیدم با یه شورت ساقدار جذب که تا نصف رونام بود. دقیق ساعت 6 بود که زنگ رو زد. اومد بالا، ازش خواسته بودم با لباس کار و با همون ساک بیاد. اومد که منو دید گفت جون چیکار کردی منم یه ناز و عشوه اومدم که بدتر حشریش کرد. اومد تو در و بست ساکش رو گذاشت و منو بغل کرد و شروع کرد گردنم رو خوردن و کونمو مالیدن، هیچ کار نتونستم بکنم. کاملا در اختیارش بودم. منو بر نشوند رو مبل و جلوم وایساد، زیپ شلوار کارش رو کشیدم پایین و از لای شورتش کیر قشنگش رو درآوردم و شروع کردم خوردن. گفت چقدر خوب میخوری و چقدر بلدی. اه میکشید و میگفت بخور کونی قشنگم. اصلا یه آدم دیگه شده بود، نه تعمیرکار دیروز بود نه آدم تو چت. بلندم کرد رکابی رو درآورد و یکم با زبون نوک سینه هامو خورد منم با لحن خاصی میگفتم آه و نکن نکن. منو برگردوند زانو زد پشتم و شورت رو کشید پایین. یه اوووووووووووف گفت و شروع کرد لپای کونم رو خوردن و من حشری تر شده بودم. (همیشه قبل از سکس سعی میکنم یکم خودم سوراخم رو باز کنم اینبار هم با یه خیار یکم با خودم ور رفته بودم) رفتیم تو اتاق خواب و من تشک انداخته بودم. دراز کشید و من دوباره شروع کردم براش خوردن و حالتم طوری بود که میتونست به پاهام و کونم دست بکشه و گاهی هم با سوراخم ور میرفت. من همیشه تو خونه وازلین و لوبریکانت دارم. بهش نشون دادم، کاندوم هم بهش گفته بودم بگیره.
داگ استایل شدم، اول با سوراخم ور رفت، بعد یکم وازلین زد و شروع کرد انگشت کردن، منم آه میکشیدم. و کونم رو تکون میدادم. یکم که انگشت کرد کاندوم رو انداخت و اینبار ژل زد هم به کیرش هم به سوراخ من. گفتم فقط آروم آروم. گفت جون عزیزم نگران نباشد. سرشو گذاشت و آروم فشار داد، یه آه کشیدم خوب بود خودم یه مقدار بازش کرده بودم. گفت جونم چقدر تنگی. چقدر سفیدی تو آخه. دوباره درآورد و مجدد انجام داد. خیلی خوب و با حوصله بود. تقریبا دیگه تا نصف رو جا کرده بود و تلمبه میزد. اومد دراز کشید و گفت حالا تو بشین روش. منم نشستم و آروم آروم رفت تو. دوباره ژل زدم. و اینبار نشستم و کامل کیرش تو کونم بود. خیلی خوب بود لذت بخش بود. دوباره تغییر حالت دادیم و اینبار منو برد تو آشپزخونه و دم سینک. خیلی خوب و وارد بود. گفت خانم خونه میخوام بکنمت. جوووووون. م سینک براش قمبل کردم و شروع کرد. خیلی حشری شده بود و آروم و نرم تلمبه میزد. حس کرد داره آبش میاد از پشت کیر منم میمالید. منم خیلی داغ شده بودم. برگشتیم تو اتاق و من داگ استایل شدم. دوباره تلمبه زد و من کیرم رو میمالیدم که آب من اومد و واقعا عالی ارضا شدم. حدود 1 دقیقه بعد بود که جواد هم ارضا شد و همون تو خودش رو ارضا کرد البته که کاندوم انداخته بود.
امیدوارم خوشتون اومده باشه و خوب تونسته باشم براتون توصیف کنم. نمیدونم دوباره بخوام باهاش سکس کنم یا نه …
نوشته: مهرداد

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


ک)، یه سوالی میخواستم ازت بپرسم.
-جانم!!! بپرس
-امشب خونه بابا اینا یه کم تو خودت بودی، احساس کردم ناراحتی یا مشکلی داری. اگه فکر میکنی کاری از دست من بر میاد در خدمتت هستم، البته اگه نگی فضولیش به تو نیومده.
اینو که گفتم یهو زد زیر خنده و گفت: نه بابا اختیار داری این حرفا چیه، چیز خاصی نیست، یه موضوع کوچولو ذهنم رو درگیر کرده بود.
-همین موضوعات کوچولو رو اگه حل نکنی بزرگ میشن !! ( باز هم با یه لحن خاص)
-والا چی بگم، به قول قدیمیا اگه بگم زبونم میسوزه، اگه نگم مغز استخونم میسوزه
-اگه گفتنش برات سخته، اصراری ندارم، فقط خواستم بدونی همیشه برای کمک میتونی رو من حساب کنی.
یهو یه آه کشید که دلم ریخت و متوجه شدم چشمای ناز و قشنگش دارن نمناک میشن.
-خود کرده را تدبیر نیست تورج جان. بابا بهم میگفت که این پسره خاطرخواه ظاهر تو شده که داره بابای پولدارش رو بیخیال میشه و خودش رو از کلی امکانات و رفاه محروم میکنه که با تو باشه، این جور خاطرخواهی ها زود گذره و به محض اینکه تو مال اون بشی، دیگه خیالش راحت میشه و بعد یه مدت فیلش یاد هندستون میکنه و یاد خوش گذرونی های خونه باباش میوفته.
حسابی گیج شده بودم، گفتم: داری درباره کاظم حرف میزنی؟؟
-نه دارم درباره بقال سر کوچه میگم!!! (یه کم تند)
-ای بابا، مثل اینکه موضوع جدیه. خوب حالا بگو ببینم دقیقا چی شده؟
-هیچی، حالا که باباش مرده و بوی ارث کلون به مشامش رسیده…
یهو ناغافل زد زیر گریه.
انگار بغضی تو سینش بود که مثل بمب ترکیده بود.
مونده بودم چکار کنم.
پاشدم رفتم جلوی مبلی که روش نشسته بود و دو زانو نشستم جلوش روی زمین.
سرش پایین بود و مثل ابر بهاری داشت گریه میکرد. دیگه روسریش هم از سرش افتاده بود و موهاش مثل آبشاری از طلا روی شونه هاش ریخته بود.
یهو دیدم پاشد رفت از روی اپن آشپزخونه موبایلش رو آورد و یه کم باهاش ور رفت و صفحش رو گرفت جلوی صورتم.
عکس یه جنده لاشی آویزون بود که انگار همین الان از زیر 10 تا کیر بلند شده.
گفتم: این کیه دیگه؟؟!!
اشکاش رو با پشت دستش پاک کرد و با صدای گرفته گفت: معشوقه جدید آقا کاظمه !!!
ای تو روحت کاظم. یعنی من که عکس این پتیاره رو داشتم می دیدم میخواستم بالا بیارم از بس که جندگی ازش می بارید. در مقایسه با راحله، قیافش مثل کون میمون بود.
حالا تازه جریانو فهمیده بودم. جواد کسکش تا باباش سرش رو گذاشته بود زمین و به یه ارث تپل رسیده بود، یاد لاشی بازی کرده و رفته پی خانوم بازی.
بهم گفت که اخیرا به رفتارای کاظم مشکوک بوده و یه بار یواشکی گوشیش رو چک میکنه و این عکس رو از توی چت های کاظم با این جنده خانوم پیدا میکنه و میفهمه که چند بار باهاش خوابیده.
-بهش گفتی که موضوع رو فهمیدی؟
-نه. به روی خودم نیاوردم ولی اینقدر عصبانی بودم که همون شب میخواستم توی خواب خفش کنم، ولی جلوی خودم رو گرفتم و با خودم گفتم باید یه راه بهتر برای ادب شدنش پیدا کنم.
-والا چی بگم. گفتنش آسون نیست ولی بهتره ازش جدا بشی
یهو مثل دیوونه ها و با یه حالت عصبی زد زیر خنده و گفت: اون که صد در صد. دیگه نمیتونم حتی قیافش رو ببینم چه رسد به اینکه بخوام به چشم شوهر بهش نگاه کنم.
خیلی احساس شکست و له شدن میکنم.
منی که همه پسرای فامیل و غریبه خودشون رو حاضر بودن جلوم بندازن زیر ماشین تا فقط یه نگاه بهشون بکنم، همه عشق و وجودم رو تقدیم این نالایق بی همه چیز کردم.
به اینجا که رسید دوباره زد زیر گریه و صورت قشنگش رو توی دستاش قایم کرد.
اصلا طاقت دیدن گریش رو نداشتم. اونقدر کلافه بودم که اگه کاظم تو اون لحظه جلوم ظاهر میشد میزدم از وسط

💦Dastan kade🤫

06 Jan, 21:11


عمه فریبا شد عشق زندگیم
1400/03/28



سلام دوستان الا دوسالی هست که من با عمم رابطیه دارمو هردو راضی هستیم پس کس خار ناراضی این خاطره هم با هماهنگی اون نوشتمو و خودش قبلش خونده
رامین هستم الا ۲۰سالمه پسر قد بلند درشت قپی خر کیری نمیام ولی ۱۸ سانتی دارم
عمه فریبا ۴۰ ساله بدن فیت یعنی نه خیلی چاق نه لاغر سینه سایز هفتاد قد هم قد خودم تقریبا یکو هفتاد
هشت سالم بود که عمه فریبا شوهرش مرد از همون پچگی دلش فقط به من خوش بود خونش بالای خونه ما بود که من حتی خیلی نزدیک تر از پدر مادر باهام بود پرستار هستشو اون زمان نمیزاشت اروزی داشتن چیزو بکنم برام دوچرخه میخرید میبرد کلاس میاورد
و واقعا دوست داشتنی بود
هشت سال گذشت تو این هشت سال شوهر نکرد و شاید هم از ترس بابا رابطه ای نداشت ۱۸ سالم شده بود اوج شهوت و کنکور دنبال مخ زنی با بچه ها مدرسه رفتیم تو خیابون دنبال چندتا دختر که بدبختی ما پدر یکیشون سر رسید بعضی همکلاسیام که کلشون باد داشت وایسادن با بابا عه درگیر شدن منم فقط جدا میکردم
روز بعدش دیدیم مدیر گفت همه به صف شن تا قیافه مردو رو دیدم
از ترس کم بوده بود به خودم بشاشم ولی با خودم گفتم من که باهاش درگیر نشدم همه مقصرا هم مال یک کلاس بودیم سه تا دوستامو شناخت با پس کله ای مدیر اوردشون بیرون که نامرد مرده تا منو دید منم لو داد
که مدیر یکم جا خورد چون من بچه درس خون مدرسه بودم هرسال ازم تقدیر میشد منو کشوند بیرون از مرده پرسید مطما هستی اینم بوده گفت بله !
تا حالا شر نکرده بودم و همیشه زیر زیرکی تو کلاسو مدرسه شیطونی میکردم ولی هیچ موقع هم مث خایمالا نبودم ولی تا الا تجربه نداشتم که اینطوری بیام دفتر مدرسه ؛مدرسه غیر انتفاعی بود خیلی سخت گیر بودن که مدیر دونه دونه شماره میگرفت اولیاشون رو میخواست میفرستادشون پشت دفتر
درو بستم گفت اقا رامین از تو انتظار نداشتم زنگ بزن اولیا بیان تعهد بدن شانست گفته شاکی از تو شکایت نداشته منم که میدونستم بابام که خیلی رو این مسائل حساسه برای اینکه نفهمه زنگ زدم عمم اون روز شیف بود با مدیر صحبت کرد کلی خجالت کشیدم از اون روز
وقتی خونش باهم تنها بودیم دربارش حرف زدیم
عمه فریبا گفت چرا اخه اینکارو کردی رامین داری کج راه برمیداری منم هی بهونه میاوردم که گفت چند وقت پیش تو لپ تاپ فیلم های ناجور که منظورش همون پورن بود رو پیدا کرده که دهنم بسته شد
گفت باید این عادتا رو ترک کنی که گفتم ببخشید من خیلی نیاز داشتم و مجبورم هفته ای یک دفه این فیلمارو ببینم که منظورمو فهمید گفت میدونم تو بلوغی ولی هیچی جز ضرر نداره من کارم شده بود هروز جق زدن ولی اینو نگفتم
فرداش بعد از شیف اومد دنبالمو تعهد رو داد باز تو ماشین بهم کلی غر زد که دیگه عصبانی شدم گفتم خب من تنهام دوستام همه دوست دختر دارنو منم باید گوشه خونه درس بخونم که یهو جا خورد !! سکوت کرد
رفتیم باهم ناهارو خوردیم چون بابا مامان طبق معمول سر کار بودن اخرش که شد ازش رفت تو اتاق عذر خواهی کنم اونم منو بقل کرد گفت میدونم احتیاج داری یکیو داشته باشی و اینا که گفتم عمه تو تو این هشت سال چی کار کردی واقعا تنهایی اذیتت نکرد گفت عزیزم من تو رو دارم گفتم اخه ما که نمیتونیم … حرفمو قورت دادم گفت میدونم نمیشه نیاز هامون رو برطرف کنیم حالا برو یکم استراحت کن من کمکت میکنم
به عمه فریبا نظر نداشتم ولی خوشم اومده بود که اینجور حرفا رو بینمون رد بدل میشد اون روز گذشتو هی منو نصیحت میکرد گرمی نخور تنها نباش و اینجور داستانا که یک روز گفت چرا یکیو پیدا نمیکنی رامین جان گفتم عمه من یا سرم تو درسه یا سخت گیری های خانواده هست چی کار کنم
او

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


مادرجون_و_عروسش


در داستان گایش مادر جون خوندید که چگونه توسط دامادم مجید بگا رفتم وحین دادن قول دادم که عروسامو جور کنم تا بکنه و از مجید خواستم از اون قطره حشری کننده واسم بگیره و اونم گرفت. حالا داستان گاییده شدن من و عروس کوچیکم ساناز .


ساناز خوشگل ترین عروسمه نه چاق نه لاغر ولی کون خوش فرمی داره خودشم اتشی وهاته هر موقع با عروسام ودخترام جمع می شدندکرم می ریخت وهمهشون رو حشری می کرد البته یواشکی که من متوجه نشم بعد از اولین گاییده شدنم چند بار دیگه به مجید دادم تا اینکه ساناز دسته جمعی دعوتمون کرد پارک یه پیرهن تا زانوبا یه شلوار سفید پوشیده بود که خط شورتشم معلوم بودوقتی می نشست قلمبگی کوسش معلوم بود مجید زیر چشمی دید می زد حواسم بهش بود واسش سیخ کرده بود ولی نه طوری که دخترم ودیگران بفهمند بعد شام امدیم خونه مجید ونگار هم اومدند خونه من موقع خواب نگار گفت من خستمه بخوابم گفتم برو اتاق خواب گفت نه همین جا باهم می خوابیم قبول نکردم گفتم بذار مجید راحت بخوابه اون رفت بخوابه منو مجید خلوت کردیم نگا ردر اتاق رو بست مجید دستشو گذاشت رو رانم یه فشاری داد یواشکی گفتم ساناز حشریت کرده می خوای تو من خالی کنی دستش رو برد رو کوسم گفتم مجید نگار نیاد گفت اون الان داره به هفت پادشاه می ده باهم خندیدیم لباشو گذاشت رو لبام با یه دستش سینه هامو محکم فشار داد گفتم بزار یه سری به نگار بزنم در رو باز کردم نگار یه پاشو جمع کرده بود زیرش وکونش قمبل زده بود بیرون ارام صداش کردم جواب ندادمطمئن شدم که خوابه امدم پیش مجید باز لب تو لب شدیم دستمو بردم توشورت مجید کیرش گنده تر از قبل بود یه کم بازی کردم گفتم پاشو بریم انباری رفتیم اونجا لخت کامل نشدم شلوارمو دادم پایین دو تا زانمو گذاشتم رو کرسی و واسه مجید قمبل کردم رفت پشتم کیرشو چسبوند به کوسم احتیاج به چیزی نبود یک ضرب تپوند تو کوسم احساس کردم تو جیگرمه اخ و اوفم شروع شد می دونستم مجید کردن با سرو صدا رو دوست داره از بالا خودم اخخخخ و اوفففف می کردم از زیر هم کوسم رو با دست باز کرده بودم صدای فرت فرتش انباری رو برداشته

بودخیلی حشری بودم گفتم فردا جایی نرو ساناز می اد اینجا مجید تا اسم ساناز رو شنید محکمتر گایید گرفت از وسط کمرم با یه فشار به ته کون وکوسم ابشوخالی کرد یهو صدایی شنیدم نگار بود زود خودمونو جمع جور کردیم بلند گفتم مجید جون چیزی نیست بریم امدیم بیرون نگار تو حیاط بود گفت مامان کجایین گفتم یه صدایی اومد امدیم ببینیم صدای چیه رفتیم تو اونا رفتن تو اتاق ومنم تو هال خوابیدم صبح با صدای مجید ونگار بیدار شدم داشتن شوخی می کردن گویا نگار دلش می خواست ومجید رو اذیت می کرد اونم می گفت کاری نکن تمام طایفتو بکنم نگار گفت تو همون منو بکن بقیه پیشکشت مجید گفت باشه شب حسابتو می رسم با یه سرفه فهموندم که بیدارم اونا هم ساکت شدن اومدن بیرون بایه شلوار نخی بودم صبحانشون دادم به نگار گفتم مثل اینکه نگین می خواد فرش بشوره برو کمکش دست تنهاس اونم قبول کرد بعدصبحانه بره .مجید هم گفت منم خستمه می خوام بخوابم نگار رفت گفتم برو بخواب که حسابی کار داری ساناز جون می خواد بیاد اینجا فقط زیر پی شلوارکت شورت نپوش وقتی هم ساناز اومد چادررو از روت بنداز اون طرف مجید یه قرص سیخ کننده خوردو رفت بخوابه منم یه کم از کاری خونه انجام دادم تا اینکه ساناز اومد باهم احوال پرسی کردیم اومد تو گفت مادر جون کیه خوابیده گفتم مجید. نگار رو پرسید گفتم رفته کمک نگین گفت پس منم برم قبول نکردم گفتم کار ی ندارن توام به من کمک کن اونم قبول کرد. رفتم اشپز خونه تا براش شربت بیارم از قطره ریختم تو شربتش و بردم واسش اونم تشکر کرد شربتشو خوردگفتم پاشو مانتو لباستو در بیار مانتوشرو در اورد با شلوار بود رو سریشو از پشت بست از تو اشپز خونه مشغول کار شدیم یه سری به مجید زدم چادر روش نبود کیرسش عین یه موشک داشت پشلوارکشو پاره می کرد یه چشمک براش انداختم رفتم پیش ساناز اون داشت خودشو باد می زد گفتم عزیزم گرمته گفت اره مادر جون دارم هلاک می شم رفتم یه شلوار نخی براش اوردم البته اونی که خشتکش پاره بود دادم دستش گفتم عوضش کن قبول نمی کرد می گفت پیش اقا مجید زشته گفتم نه بابا اون طفلک خیلی خودمونی اونم قبول کرد رفت یه گوشیه ای شلوارشو عوض کرد حالا با یه تاب بود یه شلوار نخی با خشتک پاره .وقتی دو لا می شد همه چیش دیده می شد شور ت لامبادوش رفته بود لا کونش این منو حشری می کرد چه برسه به مجید گفتم ساناز جون تو برو تو هال رو یه جارو بکش گفت اخه اقا مجید خوابه گفتم عیب نداره خیلی وقته خوابیده اون رفت تو هال از پشت سرش نگاش می کردم مجید پاچه شلوارکش داده رو داده بود بالابا کیر سیخ شدشو انداخته بود بیرون ساناز چشمش افتاد به کیر مجید لبشو گاز گرفت برگشت اشپز خونه رو نگاه

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


کنه خودم رو کشیدم کنار رفت نزدیکتر دستشو کرد تو شلوارش خیلی حشری شده بود هم قطرهه اثر کرده بود هم کیر مجید رو دیده بود.جارو رو روشن کرد لوله جارو رو کرده بود لای پاش مثلا که داره جارو می کشه لوله جارو می مالید به خودش اونقدر حشری بود که اصلا حواسش به منو مجید نبود مجید یه سرفه ای کرد یه بار دیگه ساناز اصلا متوجه نبود مجید بلند شد تکش داد بالش یه دستشم به کیرش بودو داشت می مالید ساناز همین طور که دسته جارو لای پاش بود اونومی کشید رو فرش برگشت طرف مجید هر دو چشم تو چشم شدن مجیدهول شد دستشو از رو کیرش برداشت ولی نتونست اونو قایم کنه ساناز خیلی دست پاچه شد لوله جارو رو انداخت با تته پته با مجید احوال پرسی کردمنم رفتم تو هال گفتم مجید جون شرمنده نذاشتیم بخوابی مجید پاچه شلوارکشو کشید رو کیرش ساناز هم گفت اره بخدا. مجید به ساناز لبخندی زد گفت اشکال نداره خیلی وقت بود خوابیده بودم مجید چون شلوارک پاش بود مثلاخجالت می کشه قبل اینکه کاری بکنه گفتم من می رم یه سر به همسایمون بزنم

می ام باهم بریم خونه نگین اوناهم قبول کردن من رفتم بیرون در بیرون رو محکم زدم که یعنی رفتم کلید رو انداختم یواشی اومدم تو پشت پنجره قایم شد پنجره باز بود قشنگ صداشون می اومد مجید گفت ساناز خانوم چه خبر اونم گفت سلامتیت ساناز دو لا شد جارو رو برداره مجید هم بلند شد در حالی که کیرش سیخ بود گفت ساناز خانوم شرمنده مثل اینکه شلوارت پارس ساناز دستی کشید متوجه شد گفت وای خدا مرگم بده ابروم رفت مجید گفت عیب نداره من که غریبه نیستم حالا خوبه کس دیگه ندیده ساناز سرخ شده بود مجید گفت کمک نمی خوای گفت نه تمومه دست شما درد نکنه مجید رفت سراغ یساناز یه ان کیرشو چسبوند به کون ساناز از پشت سینه هاشو گرفت ساناز ترسید گفت چیکار می کنی بیشعور ولم نکن نکبت ولی مجید ول کن نبود یه دستشو برد لا پای ساناز اون افتاد به التماس تورو خدا اقا مجید ابرومون می ره مامان می اد می بینه زشته تورو خدا من نمی خوام من اهلش نیستم اونی فکر کردی نیستم ولی معلوم بود که شل شده مجید گفت چرا نمی خوای خوبم می خوای هرچیه بهتر از دسته جارو برقیه ساناز دو زاریش افتاد که مجید همه چیرو دیده گفت هرچی این کار زناست ابرومون میره مجید گفت نترس هیچ کس نمی بینه سا ناز رو خوابوند تو جا تابشو داد بالا سینه اشو انداخت دهنش ساناز همش التماس می کرد مجید گفت خودتو لوس نکن الان تموم می شه ساناز دیگه راضی شده بود گفت فقط زودتر تا مامان نیومده اونم گفت ای بروی کیرم شلوار ساناز رو با شورتش کشید پایی رفت رو کسش چه کوسی هم می خورد منم دستمو بردم تو کوسم تو خنسه بودم که جیغ ساناز حالمو پروند دیدم مجید تا ته داده تو کوس ساناز واونم دردش گرفته گفت بد جنش کجا دیدی یک کیلو گوشت رو بکنن تو یه لیوان مجید گفت نترس عزیم ده کیلوهم جاش می شه ساناز این دفعه پاهاشو داد بالا گفت مجید بکوب بکوب داره می اد بکوب وخالی کرد مجیدهم دو سه تا تلمبه زد کشید بیرون ریخت رو گردن ساناز دو تایی شل شدن منم ابم اومد نشستم زیر پنجره بعد بلند شدم یواشکی رفتم بیرون زنگ در رو زدم در رو باز کردن رفتم تو ساناز تو اشپز خونه بود که مثلا داره جمع وجور می کنه مجید یه چشمکی برام انداخت گفتم ساناز جون حموم گرمه می خوای یه دوش بگیر خنک بشی اونم قبول کرد رفت حموم گرفتم از کیر مجید گفتم حال کردی گفت اره خیلی چون دوتاییمون ریخته بودیم کاری نکردیم به مجید گفتم بعدی نوبت کیه گفت هر کی شما جور کنین گفتم تیز کن واس نسرین چاقالو (عروس بزرگم) ساناز زود اومد بیرون انگار نه انگار که چیزی شده سیاستمو حفظ می کردم که من اصلا با مجید سر وسری ندارم مجید هم رفت دوش گرفت باهم رفتیم خونه نگین.
پایان.

نوشته:‌ اکرم

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


زن_همسایه




کردن سکسی ترین زن محله با نقشه ی حسابی


سلام
اتفاقی رو که میخوام براتون تعیرف کنم توی محرم سال 95 اتفاق افتاده و یکی از بهترین خاطره های سکسی منه.
من علی هستم 22 سالمه و توی یکی از محله های متوسط رو به پایین تهران زندگی میکنیم ،ورزشکارم ، قد و هیکلم مناسبه و شغلمم نمایشگاه ماشینه، از اونجا که هر روز ی ماشین سوار میشم بین جنده های محلمون ی کم معروفم
واسه ی محرم سال 95 تصمیم گرفتم که ماشین اسپرت و خوب بخرم تا توی اون شبا که حسابی بازار کس داغه چندتا مخ مشتی بزنم و بعد محرم بفروشمش.
خلاصه بعد کلی گشت و گذار بلاخره ی ماشین کوبه قرمز رو خریدم که بعد ها کلی روش ضرر کردم ولی در عوض ی دل سیر محلمون رو کردم
دو شب مونده بود به تاسوعا که من دور میدون محملمون زنی به اسم سپیده که واقعا کون گنده ایی داشت رو دیدم ،از سپیده بگم براتون، خودم یادش می افتم میگم یا حسین عجب چیزی بود ،کون به شدت گنده با پاهای به شدت پر و خوش حالت و پوست سفید رنگ و قد متوسط ، راه میرفت همه فقط کونشو نگا میکردن اصلا ی چیزی که نگم برات،ولی به هیچکس راه نمیداد توی محل امارشو داشتم دنبال پول و اینا بود میرفت محله های دیگه که خرج کنن براش تا بده ،تا این که من توی محرم افتادم دنبالشو مخشو زدم و سوارش کردم ، دیوث خانوم خودش تنهایی میومد بیرون شوهرش همراش نمیدونم چه طوری بود که مبپیچوندش، اقا تا اینو سوار کردیم ،اینم که فقط بخاطر ماشین سوار شده بود فک کرده بود که منم بچه مایه دارم و الان تیغ میزنه در حالی که من واقعا وضع مالیم جالب نیست و اون ماشین هم چپی بود که درستش کرده بودن ،خریده بودمش 70 تومن که کل سرمایه ام بود اما درسته که پولدار نیستم ولی اداشو خوب بلدم دربیارم، این سپیده هم باورش شد . اون شب شمارشو گرفتم تا صب باهم در مورد چیزای کسشعر مثل علایق و اینا حرف زدیم و چرا به شوهرش خیانت میکنه و اینا
فرداش بهش پیام دادم که واسه شب بیام دنبالت و اینا که گفت نمیام و دندون درد دارم و اینا ، منم گفتم برو دکتر خب که گفت شوهرم پول نمیده ،تا اینو گفت فهیمدم میخواد تیغ بزنم چون امارشو داشتم این حرف رو قبلا به ی نفر دیگه هم زده بود ،منم گفتم خودم بهت میدم برو اینم الکی تعارف میکرد که نمیخواد و از این حرفا و خودش میره که منم از این طرف اصرار که باید بهش بدم اینم قبول نمیکرد تا بلاخره قبول کرد ، اول میخواستم کیرش کنم و بهش امید بدم که منو تیغ زده و بعد بگم سیکتر که پول نمیدم که ی دفعه ی نقشه جالب به ذهنم رسید 
گفتم من که دوتا کارت عابر دارم شب که اومد هیت میرم دنبالش اون تو ماشین بشینه و من برم از این کارتم به اون کارتم پول انتقال بدم و رسید پول رو بندازم دور بعد اگه سوال پرسید که اس ام اس انتقال برام نیومده من بگم برای من اومده و نشونش بدم و بگم برای توم میاد


اقا همین کار رو کردیم اونم باورش شد با این که برای خودش اس ام اس نیومده بود ولی چون نقش بچه مایه دار رو خوب بازی کرده بودم دیگه شک نکرد که براش ممکنه نریخته باشم 
اونم خواست تلافی بکنه که بهش پولو دادم گفت بریم ی جای خلوت باهم حرف بزنیم رفتیم ،منم دوتا رانی خریدم و نشستیم توی ماشین خوردیم حرف و حرف تا لب بازی کردیم ،اقا فک کن فردا تاسوعا اس ، منم با ی زن شوهردار توی ماشین بدون مکان که اگه امشب نکنمش گندش در میاد که پولو نریختم و میپره اگه بخوام بکنم مکان نیست 
خلاصه دلو زدم به دریا ی جا رو گیر اوردم خلوت بود ،زدم بغل و شروع کردم به خوردن اون لب های سکسیش مالوندن سینه هاشون و پاهاش ، ی جوری لب میداد ابت میومد نمیدونم با این زبونش چیکار میکرد ادم شل شل میشد خیلی بلد بود ، بعد لب بازی گفت درش بیار برات بخورم
منم دراوردم شروع کرد به خوردن کیرم،، اون شب کیرم خیلی بزرگ شده بودتا حالا این قد بزرگ نشده تمام خون بدنم از شهوت این زن رفته بود توی کیرم از شدن خون زیاد سیاه شده بود از بس که اسن پدرسگ شهوت برانگیز و کار بلد بود
آی که چه ساکی میزد خوش به حال اون پولدارییی که اینو میکردن 
اصلا نمیفهمیدی این بشر دندون داره یا نه این قد خوب میخورد با لباش جادو میکرد 
خایه هامو میخورد میک‌ میزد خیلی خوب بود
تا این که من دیگه نتونستم تحمل کنم و گفتم میخوام بذارم توش 
اونم هی میگفت نمیشه اینجا میگیرنمون پدرمونو در میارن تا بلاخره راضیش کردم از ماشین اوردمش بیرون دستشو گذاشت رو صندلی و قمبل کرد 
چه کس داغی، چه کس داغی هوام سرد بود ازش بخار میزد بیرون 
اومدم بذارم توش دیدم نمیشه این قد کونش گنده است با دستام زیر کونشو بلند عین جک بلند کردم و اوروم بالا تا بتونم کیرمو بکنم توش 
گذاشتم درش ی دفهه تا ته کردم توش صداش دراومد دست گذاشتم روی دهنش و تا ته میکروم تو و نگه ش میداشتم و اون تو میچرخوندمش اینم اه و ناله میکرد از ته ته ته دلم تملبه میزدم ثانیه ای دوتا سه تا تلمبه میزدم زیر چهار دیقه اون دوب

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


ار ارضا شد شل شل شده بود دیگه به زور سرپا نگه اش داشتم تا خودم ارضا بشم 
گفت ابتو نریزی داخل گفتم خیالت راحت حواسم هست ولی دروغ گفتم مگه میشه ابمو نریزم توی اون کس تپل با اون کون گنده 
ابم که اومد ریختم توش 
خیلی ناراحت شد که ریخته بودم توش ولی کون لقش جنده بود فردا میفهیمد دیگه بهم نمیداد که
رفتیم قرص خریدم و دادم بهش و تموم شد
اون شب اومدم خونه ولی این قدی که اون حشریم کرده بود هنوز خالی نشده بودم‌با ی بار سکس با اون اجبارا دو بار دیگه هم جق زدم تا تونستم بخوابم 
فرداش زنگ زد و گفت پول هنوز نیومده توی حسابم که گفتم نریختم و اعصبانی شد که من قرص خوردم و پریود میشم
خیلی نامردی از این حرفا که مهم نیست دیگه اون دیوث دنبال پوله 
چاکرم 
فعلا

نوشته: علی

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


یه نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد گفت حمام بودم منم با دستم براش می مالیدم دستم خیس شده بود انگشتمو کردم داخل دستمو گرفت که نکنم.


کیرمم بلند شده بود بلند شدم شلوارمو در اوردم گفتم الان ناراحت میشه ولی حرکتی از اون ندیدم فقط یه نگاه کوچیک کرد و روشو کرد به مانیتور شلوارو شرتمو همزمان دراوردم و رفتم بین پاهاش دستامو از زیر زانواش رد کردمو روی رونشو گرفتم و کشندمش جلو .خودشو به بیخیالی زده بود سر کیرم تف زدم وگذاشتمش در کسش یه کم بالا پایینش کردم گذاشتمش در سوراخشو کردمش تو یه اهی کشید که نزدیک بود آبم بیاد وقی خوب جا گرفت شروع کردم به جلو و عقب کردن کیرم عجب کس خوش تراش تپلی داشت بلوزشو از تنش در اوردم چه سینه های درشت خوش فرمی داشت از خوشکلی کوسو سینه هاش نفهمیدم کی آبمو تا قطره آخر تو کسش ریختم بعد کیرمو از کسش بیرون کشیدم وشروع کردم به مالیدن کسش همینطور آبم از کسش بیرون میزد یه دفعه احساس کردم رفتارش یه شکل دیگه شد آره داشت آبش میومد دستمو محکم فشار می داد که یکباره جیقی کشیدو از حرکت ایستاد آبش امده بود .از من بابته ماساج خوبم تشکر کرد گفت تا الان حسن هم اینچنین حال بهم نداده بود و از من خواست که در این مورد با کسی حرفی نزنم و هر وقت که فرصتی پیش امد همدیگرو ماساژ بدیم.

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


سکس من و دختردایی مژگان
1400/03/23



سلام به همه دوستان،سکس منو دختر دایم که اسمش مژگان هست دختر دایم یک سال ازمن بزرگتر هست و ما هر دو متولدین دهه پنجاه هستیم این سکس من مال موقعی است که ما سالمون بود قبلش یه چند باری دست مالیش کرده بودم و هیچی نمی گفت خوشش هم میومد توی اون سن اوج شهوت هست یه شب رفتم خونشون و دیدم مامانش نیست و از دایم پرسیدم زندایی کجاس گفت رفته روستا یه سری به پدر و مادرش بزنه و پسر کوچکشون رو هم برده بود پسر بزرگه که شش هفت سال کوچکتر بود رو گزاشته بود پیش خواهرش و کار دایم هم که شیفتی بود اون هفته کلا بعدازظهر کار بود و تا ساعت ۱۱شب از سر کار بود و همون شب دایم بهم گفت بعدازظهر ها که من نیستم یه سری به بچه ها بزن و هواشونو داشته باش منم گفتم چشم فردای اون روز ساعت سه یا چهار بودم به بهونه درس خوندن خونه دوستم اومدم خونه دایم و مژگان منو که دید خوشحال شد جون خیلی هواشو داشتم و نمیزاشتم کسی اذیتش کنه ،وقتی رفتم توی خونه یواشکی وقتی داداش نبود دست مالیش میکردم مژگان میگفت نکن اکبر میبینه میره میگه ،گفتم خب یه کاریش بکن مژگانم زود دوزاریش افتاد به اکبر گفت برو نونوایی نون بگیر بیار یه خورده سرتق بود قول بهش دادم تا برگشت باهاش بازی کنم، همین که رفت بعد چند دقیقه که مطمئن شدیم نمیادش وسط حال گرفتمش توی بغلم مژگان هم که منتظر بود چیزی نگفت همین جور که توی بغلم بود کونشو می مالیدم اونم منو هی بوس میکرد بعد گفت بریم توی اتاق یه پتو پهن کردم زیرش و خوابید منم خوابیدم روش و خودمو می مالیدم بهش سریع شلوارشو کشیدم پایین اول دستشو گزاشت رو کوسش که من نبینم بهش گفتم مژگان جون بزار ببینمش آخه تا اون موقع نه من کوس دیده بودم نه مژگان کیر دیده بود ،بهم گفت به شرطی که تو هم بکشی پایین منم ماله تو رو ببینم گفتم باشه،منم شلوارمو کشیدم پایین تا کیره منو دزد تعجب کرد گفت ماله تو چرا اینجوریه گفتم خب زنو مرد با هم فرق داره وقتی دستشو گرفتم گزاشتم روشون کم‌ کم خوشش اومد و شروع کرد به مالیدن تا اینکه خوب سیخ شد تعجب کرد گفت این همیشه اینجوره گفتم نه هر وقت تو رو ببینه اینجور میشه بعدم رفتم لای پاهاش و لاشو باز کردم و توی کوسشو دیدم تنگو صورتی بود یه خورده با دست مالیدم دیدم داره حال میاد و خابیدم روشو کیرم رو می مالیدم روش یه دفعه گفت هواست باشه توش نکنی میترسم گفتم مژگان جون تا توش نره حال نمیام همیجور که می مالیدم دستم رفت سمت کونش بعد مژگان گفت بزار پشتم به شکم خوابید گزاشتم لای کونش داشت حسابی حال میکرد منم یه دفعه آبم اومد ریختم رو کمرش مژگان گفت چقدر داغه،ای کاش توی کونم ریخته بودی گفتم باشه دفعه بعد میریزم توی کونت .من که تازه سوراخ کونشو دیده بودم گفتم مژگان یه خورده با کیرم بازی کن تا سیخ بشه اینکارارو کرد دوباره به شکم خوابوندمش وقتی میخواستم بکنم توی کونش نمیرفتم اینقدر تنگ بود یه تف انداختم توی سوراخش و سره کیرم رو هول دادم توش که داشت درد میکشید بهش گفتم روغن کجا دارین گفت یه وازلین رو سره یخچال هست برو بیار رفتم آوردم و یه خورده مالیدم به کیرم و یه خورده مالیدم به کونه مژگان و باهاش بازی کردم تا شل بشه بعد به مژگان گفتم آماده ای گفت اره فقط مواظب باش توی جلو نره کوسشم اینقدر خیس شده بود که باش داشت می ریخت رو زمین ،کیرم رو یواش یواش کردم توی کونه مژگان و اون زیرم داشت درد میکشید گفتم مژگان جون میخوای درس بیارم گفت نه عزیزم یواش یواش بکنن منم یه خورده صبر کردم جا باز کنه بعد شروع کردم تند تند کردن و تلمبه زدن که دیدم مژگان هم داره حال میکنه و یه دفعه حال اومد منم مژگ

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


آموزش_ماساژ



زن برادر زنم اسمش غزاله و از من حدود 14 سالی کوچکتره هیکل تو پر و یه جفت سینه بزرگ و صورتی زیبا
از زمانی که با برادر زنم ازدواج کرده تو این گمانه که اهل خونه رفتار غریبی باهاش دارن و همین طورم بود. من بخاطر بهتر شدن وضعییتش میخواستم کمکش کنم با او در مورد اوضاع خونه گفتم که چیکار کنه تا دل اهل خونه رو بدست بیاره و موفق بود یه روز ازش پرسیدم رابطش با حسن شوهرش چطوره گفت خیلی خوب نیست رابطه جنسیتون چطور البته ببخشید که بی پرده گفتم :اشکالی نداره .میلی بهت نداره؟نه میخوای بهتر بشه؟
آره.
کمکم میکنی؟
آره.بهش قول دادم
وقتی از سر کار میاد خونه براش چیکار میکنی؟
غذا میزارم بعد چای بعد میره میخوابه
وقتی پیشش میخوابی خسته گیشو در میاری؟
چطوری؟یادم میدی؟
چراکه نه یادت میدم
بعد از تمامی اون حرفها قرار از این شد که یه روز که کسی خونه نیست برم و یه چیزایی یادش بدم.زدو مادر زنم و بقیه به مسافرت رفتن و کسی خونه نبود من هم طبق قولی که داده بودم برای یاد دادن پاره ای از کارها پیش غزال رفتم.ساعت 9:25 دقیقه صبح بود در زدم. در را که باز کرد تعجب کرد و گفت مگه سر کار نرفتی؟نه
رفتم تو یه دامن مشکی بلند پوشیده بود با یه بلوز قرمز که سینه هاش ازش زده بود بیرون.تو فکر چیز دیگه ای بجز یاد دادن نبودم گفتم خیلی خستم ماساژم میدی؟ دراز کشیدم
نه زشته
بابا کسی که نیست در ثانی مگه میخوام به کسی بگم
به هر بدبختی که بود راضیش کردیم بشینه رو کمرمو ماساژم بده. دستهای پر زوری داشت باسن نرمی داشت ولی بلد نبود چکار کنه گفتم معلومه حسن رقبتی نشون نمیده بلد نیستی باهاش ور بری.زمانی که خواست بخوابه باید انقدر لطیف ماساژش بدی که نفهمه کی خوابش برده. بیا دراز بکش تا یادت بدم.برای اولین بار بود که دستام پشتشو لمس میکرد چقدر نرم لطیف بود.شروع به ماساج دادن کردم از بالا تا پایین خیلی بهش خوش میگذشت.گفت خوب ماساژ میدی منم از بالا تا پایین پاهاشو مالیدم.یکباره یه فکری امد توی سرم که یکم پامو از گلیمم دراز تر کنم.شروع کردم به مالیدن این بار به یه شکله دیگه.از نک انگشتای پا شروع کردم امدم روی ساق پاش با ترس دستمو بردم زیر دامنش تا پشته رونشو مالیدم چیزی نمیگفت بخاطر اینکه ناراحت نشه دستمو بیرون کشیدم و رفتم سر وقت کمرش .شروع کردم به مالیدن از کنار پهلواش سینه های بزرگش به چشم میخورد که در اثر خوابیدن و فشار تو اون لحظه پهن شده بودن.کم کم نزدیک سینه هاش شدم و دستی روشون کشیدم چقدر سفت بودن دوباره تکرار کردم ایندفعه با فشار بیشتر و حجم بیشتر خودشم مثل ایکنه بدش نمیومد که دستم به سینه هاش بخوره تا احساس میکرد دستام نزدیک سینه هاش میشه از زمین فاصله می گرفت تا دستم پیشروی بیشتری داشته باشه.یه دفعه از جاش بلند شد گفت دیگه بسه و رفت نشست رو مبل
راستی یادم رفت بگم که اون روزو براش فیلم سوپر برده بودم خوشش میومد نگاه کنه قبل اینکه ماساژش بدم با هم کلی فیلمو عکس سکسی نگاه کردیم.شهوت کم کم از چشمهاش میزد بیرون همانطور که کامپیوتر عکس پخش میرد منم رفتم پشت سرش رو مبل نشستم و شونه هاشو ماساژ میدادم. شل شل شده بود کم کم دستمو زیر کتفش بردم واز پایین پهلواش به بالا میومالیدم با هر دو دست گاهی سینه های سفتشو از بغل فشار مدادم تا جایی که فقط سینه هاش تو دستم بود.نمیتونستم هر کدومشو تو گودی دستم جا بدم فقط محکم میمالیدم .اینطوری دیگه حال نمیداد دستمو بردم زیر بلوزش و مقداری زدمش بالا یه سوتین مشکی بسته بود با زیرکی بازش کردم واز پشت دستمو یواش یواش بوردم زیر سینه هاش سنگینی سینه هاشو که توی دستم احساس کردم دیگه همه چیزو فراموش کردم و حالا نوک سینش تو دستم بود باهاشون بازی میکردم خیلی دوست داشتم رنگشونو میدیدم.


گفتم فرض کن من حسنم گفت ای کاش حسن هم مثل تو میتونس ماساژ بده رفتم جلوی پاهاش رو زمین نشستم گقتم پس پاهاتو از هم باز کن تا روناتو برات بمالم دستمو بردم زیر دامنش و شروع به مالیدن کردم ولی بخاطر تنگی دامنش نمیتونستم زیاد پیشروی کنم. دامنشو تا بالای زانواش دادم بالا گفت نزاری عکسهارو ببینما گفتم تو نگاه کن منم ماساژ میدم
پاهاشو که از هم باز کردم این بار بیشتر باز شد بخاطر بالا رفتن دامنش شرتشو میدیدم سفید بود .داخل روناشو میمالوندم خیلی حال میداد کم کم انگشتمو به کسش زدم هیچی نگفت انگشت اشارم روی کسش بود دو تای دیگه روی رونش.دلمو زدم به دریا دیگه تمامی انگشتام بجز شستم روی کسش بود حالا فقط یه شرت بین من و کسش بود که کم کم اونم زدم کنار وخروسکشو میمالیدم انگشتش تو دهنش بود ونفس نفس میزد شرتش خیس خیس شده بود گفت کسی نیاد گفتم نمییاد پاهاشو رو مبل گذاشت طوری که زانواش تو بغلش بود با صدایی لرزون گفت دیگه بسه خوب گفتم تازه اولشه.دامنش زیر باسنش رفته بود و برای بهتر ماساژ دادن من اماده شده بود. شرتشو زدم کنار کس سفید صافش و دیدم گفتم چقدر صافه

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


ان رو به حالت داگی کردم تند تند تلمبه میزدم که یه دفعه حس کردم برا دفه دوم ابم میخواد بیاد که یه دفه همشو توی کون مژگان خالی کردم بعد چند دقیقه از روش بلند شدم و توی بغل هم خوابیدیم بعد بلند شدیم خودمون رو جمعوجور کردیم اومدیم بیرون،توی اون یه هفته که زنداییم نبود من هر روز میرفتم و کونه مژگان میزاشتم حالا بماند با چه بدبختی داداشش رو دک میکردیم،اگه دوس داشتن ادامه سکسای بعدی رو براتون میگم تا اینکه مژگان شوهر کرد و رفت دنبال زندگیش امیدوارم خوش باشه،یه بار که همو دیدیم خندش گرفت گفتم چیه بعد یواشکی بهم گفت یه دفه یاد اون حرفت افتادم که گفتی هر وقت تو رو میبینه سیخ میشه ،گفتم حالام سیخ شده ،یه کم بدوبیراه گفت ولی ته دلش میخواست دوباره بکنمش تا اینکه یه روز بهم زنگ زد گفت بیا کارت دارم ،
ببخشی بد شد دفعه اولم بود نوشتم انشالله سکس بعدی که هم از جلو کردم هم از عقب رو براتون میگم خوش باشین
نوشته: صادق

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


اولین ضربدری من و ندا با زوجی دیگه
1402/04/05
#ضربدری

سلام خواهشا اگه بد بود نظر بدید ولی لیچار بارم نکنید ممنون…
من فرهاد و زنم ندا… تقریبا توسکسمون دچار روزمرگی شده بودیم ودیگه اون حال و حس قبلنها رو نمی داد و کم کم دیدن فیلمهای سکسی شد جورایی فانتزی ما و در اول هر فیلمی خودمون رو جای اون هنرپیشه یا بازیگر میزاشتیم و با حال هم بود… ولی این هم ۱مدت مرهم روزمرگی ما شد و کم کم اونم دیگه تکراری شد…لازم به ذکره بگم تواین مدت و با دیدن این فیلمها یک سری از اخلاقیات ندا و شایدم برعکس از من هم اومد دستمون چون شما متوجه میشین …مخصوصا متاهل ها… که حس طرف و امیالشو رو باید کشف کرد و با دیدن فیلمها و ابراز کردن حسها خوب کم کم بیشتر و بیشتر شناختها بیشتر و محکم تر شد…اول که فهمیدم ندا )لز(رو خیلی دوست داره و این دوست داشتن با ورود نفر سوم نفر آقا چند برابر میشد حالا میتونست اون اقا من باشم یا مرد دیگه ای که خوب خصوصیات تیپ و بدنیشم رو هم تو دیدن این فیلمها تونستم کاملا متوجه بشم وحالیم کرد که براتون میگم البته ممکنه سلایق هر خانمی مختص خودش باشه ندا .همسرم …مردی نسبتا درشت با سینه های مودار و صورتی ایده آل و سایز کیر حدود۱۹ سانت تا۲۲ سانت و رمانتیک بودش میخواست و وقتی دیگه دیدن فیلم در موقع سکسها تکراری شد…کم کم ندا توسکسهامون اسم از بعضی اشخاص مثلا فلان شخص که تو عروسی فلانی بود .فلان فروشنده. و فلانی و فلانی. و وقتی من دیدم حسش اینطوریه منم حسشو غنیمت شمردم و منم باهاش همیار وهمگفتارش شدم این داستان حدود یک سالی ادامه داشت تا رفتیم شمال جای تمام دوستان خالی راستی سن من ۳۴ وندا۲۹ هستش ندا دارای پوستی گندمی قد حدود ۱۶۹ و وزنی حدود ۶۶ کیلو داره و به نظر من خیلی دلرباست …خلاصه تو بابلسر ویلا گرفتیم و شب شد و رفتیم کنار ساحل و با پای برهنه کنار ساحل روی ماسه ها راه می رفتیم وندا هم یک شلوار سفید پاش بود بدون مانتو که توی فاصله راه رفتن چندتا موج اومد و شلوار ندار و خیس کرد طوری که چند جا که از من جلو افتاد دیدم قشنگ میشد رنگ پوست وگوشت بدنشو زیر شلوار دید …شرت پاش بود منتها لامبادای مشکی و این داستان منظره دید رو چند برابر بهتر و حس رو زیادتر میکرد تو این فاصله من رفتم دستشوئی و از ندا دورشدم حدود ۱۰ دقیقه طول کشید وقتی داشتم میومدم از دور دیدم ۳نفر پشت ندا که داشت اروم پرسه میزد تا من بیام سایه به سایش می رفتند بهش زنگ زدم گفتم هان در چه حالی …گفت هیچی منتظرتم …گفتم انگار مهمون داری. گفت یعنی چی گفتم پشت سرتو ببین .که گفت اهان اونا رو میگی اره پیله شدند …پیش خودم گفتم بعداز۲سال حرف وفیلم واین چیزها ببینم ندا چند مرده حلاجه …منم گفتم خوبه بزار یکم خایه مالیتوبکنند …گفت نه خوب نیست من میترسم .بهش گفتم چرا چرت میگی من نزدیکتم نترس مگه به من اعتماد نداری… با مکث گفت خوب چرا دارم… گفتم پس هرکاری میگم بکن که گفت باشه …از اون لحظه من هزارتا فکر شیطانی اومد توذهنم منتهی به پاکار بودن ندا علم واعتماد۱۰۰٪نداشتم گفتم باداباد چیزیو از دست نمیدم هندزفری دم گوش ندا بود بهش گفتم همینجوری اروم اروم برو …ورفت …کمی بعد بهش گفتم تو راه رفتم با باسنت دهنشونو سرویس کن گفت روم نمیشه …گفتم پس حرفها که میزدی پشم بود …گفت نه ولی…گفتم ولی نداره و ندا هم الحق داشت حرفه ای کارشو انجام میداد و اون سه نفر دیگه فاصلشون با ندا ۲ متر نبود و داشتند بهش چیز میگفتند ومنم گاهی از جملاتشون رو خوب میشنیدم… جون خانم…خیلی باحالی…افتخار آشنایی با کیو داریم… پس شمارتو بده و از این حرفها توگوشی به ندا گفتم ندا گفت چیه گفتم شمارتو بده… گفت نه. گفتم شماره ا

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


یرانسله رو بده شماره ایرانسله مال ما نبود فقط ۱سالی بود دست ما بود …با من. من . کردن گفت باشه ببینم چی میشه خلاصه حدود ۱ساعتی من دورادور هواشو داشتم تا دیدم ندا برگشت گذاشتم کمی دور شد و خودمو گذاشتم کنارش و گفتم چه خبر… گفت چی… گفتم اذیت نکن دیگه خودت میدونی منظورمو. گفت میگم برات و اومدیم ویلا ندا دوش گرفت و منم دوش گرفتم و شام خوردیم چند تا استکان مشروب و تورخت خواب بغلش کردم و دیدم حسش عوض شده درحال خوردن گردنش گفتم چه خبر … که دوباره گفت چی…گفتم لعنتی منظورم اون ۳تاپسرن که گفت …بی هیچی نبود …گفتم یعنی چی …گفت حسب دستور شمارمو ندادم ولی شمارشونوگرفتم والان اتفاقا انتظار تماسمو میکشن اینو که گفت باور کنید دیوونه شدم گفتم چی میگی یعنی… گفت اره …گفتم خوب بگیرشون.گفت کمی صبر کن .و بهم توپ حس و حال بده تا برات بگم …و منم زدم به سیم آخر حال دادن بهش و دیونه و دیوونه ترش کردم تا پاکارتر و حشری تر و بی حیا تر بشه … که کم کم شد و گفت آماده ای برای تماس… که من رفتم توی فضا چون بار اولم بود
اگه این خاطرم به دلتون نشست بگین تا بقیشم بدون کم و زیاد کردن بگم منتظر نظر شما کاربران عزیز هستم
نوشته: farhad

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


هتل کنار دریا (۲)
1402/04/05
#ادامه_دار #هتل

شب رو حتماً حدس می‌زنید که چطور گذروندم. توی یک لحظه تحریک شده بودم و کل برخورد کوتاهمون تبدیل شده بود به یک تجربه‌ی جنسی برام. چیزهایی که ازش دیده بودم و تا آخر دیدارمون جنسی نبودن، با حرکت آخرش توی ذهنم سکسی شده بودن. شکل پستان‌هاش، قوس کمرش و شکل پاهاش توی شلوار و کشیدگی‌شون و حالت صورتش و گونه‌هاش و به خصوص بناگوشش همه برام برگشت و جنبه‌ی سکسی گرفت. تا دیر وقت شب هر چقدر تلاش کردم مشغول کار بشم نتونستم و فقط فکر اندام لیلا و بو و خیال مزه‌اش ذهنم رو رها نکرد.
سر آخر مجبور شدم خودارضایی کنم تا بتونم به کارهام برسم. طرح جدیدم رو نوشتم. ازش راضی بودم. دزدهای کوچولوی داستانم یه دوست تازه پیدا می‌کردن که می‌بردشون به یه دنیای دیگه. دروازه‌ای به یه دنیای دیگه که آدم‌هاش مثل ما هستن، ولی متفاوت. خیلی راضی بودم از این طرح. ساعت چهار صبح بود که دیگه خوابیدم.
اما لیلا توی خوابم برگشت. جلوی پیشخوان هتل ایستاده بودم و داشتم پیام‌هام رو چک می‌کردم. به زور به پیشخوان هتل می‌رسیدم. در واقع پیشخوان این هتل یکی از جاهایی که ازش خوشم نمی‌آد. درست اندازه قد منه. وقتایی که میام به هتل و می‌خوام کلیدم رو بگیرم، همیشه قصه دارم. ولی دیگه اینجا من رو می‌شناسن و من هم همیشه موقع رسیدن زنگ می‌زنم. توی این خواب، جلوی پیشخوان ایستاده بودم و پیام‌هام رو چک می‌کردم که یه دفعه یه چیزی روی من سایه انداخت. سرم رو بلند کردم و دیدم یکی خیلی نزدیک، جلوی من ایستاده. یکی که قدش از من خیلی بلندتره. یکی که از اون قدر نزدیک صورتش رو نمی‌بینم و پشت سینه‌اش پنهان شده. یکی که پاهاش هم از من بلندتره. یکی که عرض باسنش انگار دو برابر منه و هر دو طرف من رو گرفته. یکی که من رو ندیده و داره با پذیرش هتل حرف می‌زنه. پایین رو نگاه کردم. یکی بود که پاهاش از یک وجب از بالای مچ از شلوار جین بیرون زده بود و به یه جفت کفش پاشنه بلند بزرگ ختم می‌شد که توی اون پاها ظریف به نظر می‌رسید. یه زن بود. یه زن که پایین بلوزی که روی شلوار جین پوشیده بود بالای سرم بود. شده بود پیش کسی بایستم که تا نزدیک کمرش یا تا کمرش باشم. اما هیچ وقت یه زن نبود. یه زنی کمربند تزیینی شلوار تنگش هم بالای سرم بود. پیشونی‌ام روبروی زیپ شلوار تنگ چسبانش بود و گرمای عرق لای پاهاش با بوی رطوبت گرمی به من می‌خورد. بوی یه کس داغ بود که در چند سانتی‌متری جلوی صورتم بود و روی قسمت پایین صورتم سایه انداخته بود. طرف روی پیشخان خم شده بود و مدارکش رو به متصدی پذیرش می‌داد. خواستم یواش یواش از کنار در برم که دستش رو تکیه داد روی پیشخان و شکم و پاهاش کمی به جلو مایل شدن و به من نزدیکتر شدن. به پیشخوان چسبیدم. دیگه راه خزیدن از کنار بسته بود. کمی دیگه جلو می‌اومد به من می‌چسبید. صدای صحبتشون رو می‌شنیدم. صدای بم زنانه‌ای که با دختر مسئول پذیرش حرف می‌زد. بعد قدش رو راست کرد و در نتیجه کمی نزدیکتر شد و من رو محکم به پیشخوان چسبوند. دهنم رو باز کرده بودم که فریاد بزنم، اما دهنم پر شد از پایین زیپ شلوار و خشتکش و بی‌حرکت موندم. بعد ناگهان فشار از بین رفت. پاها عقب رفتن. شل شدم و تکیه داده به پیشخان روی زمین وا رفتم.
صدایی از بالا اومد: «ای وای. ندیدمش. یکی اینجا بود….» و بعد «آخ دوباره این طوری شد.»
صدای دختر متصدی پذیرش اومد که گفت: «چی شد؟»
و صدای بم زنانه با ناراحتی گفت: «باز یه نفر بین پاهام گیر کرد…. حواسم بود ها.»
سرم رو بلند کردم. دو چهره‌ی زنانه از بالا به من نگاه می‌کردند. متصدی پذیرش که از روی پیشخوان خم شده بود و دومی… لیلا بود که خ

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


ودش را خم کرده بود ولی همچنان از ارتفاعی عجیب به من نگاه می‌کرد. دختر متصدی گفت: «ای وای. استاده که…» و از پشت پیشخوان در آمد و کنارم زانو زد و یک دستم را گرفت. لیلا هم زانو زد و دست دیگرم را گرفتم و از جا بلندم کردند. سرپا ایستادم.
دختر متصدی پذیرش گفت:‌ «من می‌برمشون روی مبل توی سالن بشینن.» و دستش را دور شانه‌ام انداخت. با قدی حدود صد و شصت سانت، درست تا زیر چانه‌اش بودم و راحت به او تکیه دادم.
اما صدای لیلا گفت: «نه… تقصیر من بود… من می‌برمش تا اتاقش.» در خواب دست‌هایش را دیدم که بلندم کرد و به خودش نزدیک کرد و …
ساعت یک عصر بود. حسابی خوابیده بودم و سردرد داشتم. باید مسکن می‌خوردم و دوباره به رختخواب برمی‌گشتم.
یک ساعت مونده به غروب، ساعت چهار عصر بود که در اتاقم رو زدند. گیج و منگ بلند شدم و با همون لباس ناقص خواب رفتم دم در. خیال داشتم درشتی به مستخدمی که مزاحمم شده بود بگویم که دیدن چهره‌ی نگران لیلا ساکتم کرد. یک لحظه حتی ترسی غیرمنطقی به جانم افتاد که مبادا از فکرها و خوابهای من سر درآورده باشد.
اما لیلا گفت: «اوه… خوبین؟ چیزی شده؟»
گفتم: «سردرد… داره خوب می‌شه.»
لب گزید و گفت: «حالتون خوبه؟»
دستی تکان دادم.
لیلا بدون دعوت داخل آمد. «رویا رفت شهر پیش مامان و بابا. گفتم یه سری بزنم.»
با گیجی و درد گفتم: «مرسی… باید خوب بشم.»
در رو پشت سرش بست و گفت: «من بلدم چطوری بهترش کنم…» بعد قبل از این‌که در آن کندی بتوانم چیزی بگویم گفت: «چیزی خوردی؟» حالتش مثل نوجوان هولی بود که به آن چهره و هیکل جا افتاده و رسیده و شهوانی نمی‌آمد.
گفتم: «نه.»
تلفن اتاق را برداشت و دستور ناهار داد که توی اتاق بگذارند. بعد به سمت من برگشت. چشمهایش برق می‌ژد. مونده بودم چه کار می‌خواد بکنه.
دست من رو گرفت و به سمت صندلی برد. من رو نشاند و خودش پشت سرم رفت و شروع کرد به مالیدن شقیقه‌هام. بعد شونه‌هام. هنوز در حال همون کار بود که در زدن و ناهار رو آوردن. چیز سبکی سفارش داده بود که بیشتر عصرانه بود تا ناهار. سوپ و آش و پنیر و چای. سینی را روی میز گذاشت و سوپ را جلویم گذاشت. آرام سوپ سبزی را خوردم و کمی داشت از تاری چشم‌هایم کم می‌شد که دوباره شروع به مالیدن شانه‌هایم کرد. بعد دستش رو روی پشت گردنم گذاشت و کمی به جلو مایل کرد و با دست دیگر کمرم رو ماساژ داد.
گفت: «بهتری؟»
با سر تایید کردم.
گفت: «ادامه بدم؟»
و منتظر تایید من نشد. طوری بلندم کرد که نفهمیدم چه شد. من را روی تخت گذاشت و ماساژی حسابی به من داد که جان به تنم برگشت. قرص اثر کرده بود و تازه داشتم هوشیار می‌شدم. ولی هنوز به ذهنم نرسیده بود که این دختر غریبه چرا دارد به من دست می‌زند و مرا بلند می‌کند.
بقیه‌ی غذا را خوردیم و یواش یواش خوب‌تر شدم.
بعد لیلا تا تمام قد شگفت‌انگیزش راست شد و گفت: «حالا یه حموم می‌چسبه؟»
سری تکان دادم و ذهنم داشت راه‌های دیگر می‌رفت که لیلا گفت: «بعدش بریم با هم کمی قدم بزنیم؟ توی هتل گفتن بعد از ظهرها گاهی قدم می‌زنی. حالت رو بهتر می‌کنه…. دوش رو که گرفتی بیا دنبالم با هم بریم بیرون.»
و با این حرفها من را که وسط حرفهایش دوباره بلند کرده بود، کف حمام زمین گذاشت و در حمام را پشت سرم بست.
نوشته: بیبی سیتر
ادامه دارد….

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


خانواده ی عجیب رفیقم (۱)
1402/04/05
#زن_شوهردار #خواهر_دوست

سلام من امیرم این داستان راجب اتفاقایی که بین منو خانواده ی رفیقم یعنی سهیل پیش اومده و قراره هر قسمت اتفاقای جالبی بیوفته،امیدوارم خوشتون بیاد…
برای درک بهتر داستان باید یه مقدمه ای رو براتون تعریف کنم
منو سهیل از کلاس دوم سوم دبستان که من مدرسمو عوض کردم و اومدم مدرسشون همیدگه رو شناختیم.
اوایل به واسطه ی این که خونه هامون نزدیک هم بود تو راه مدرسه همو میدیدیمو رفت و برگشت با هم میرفتیم تا یه جایی که دوستیمون بیشتر شد و تا الان که هر دومون ۲۰ سالمونه دوستیمون ادامه داره و با هم تو یه دانشگاه تو شهر خودمون درس میخونیم…
این سهیل ما ۳ تا خواهر داره،که بزرگ ترشون به اسم مریم یه بچه داره که تقریبا ۸ ۹ ساله شه و خودش هم تقریبا ۳۵ یا ۳۶ سال اینا میخوره بهش و شغلی هم نداره و خونه داره.
خواهر دومش هم به اسم نگین که تقریبا ۳۰ سالشه و یه دختر ۳ یا ۴ ساله داره و منشی یه شرکته.
خواهر سومشون هم به اسم نازنین که ۲۶یا ۲۷ سالشه که من خیلی کم دیدمش و فقط میدونم شوهر داره ولی بچه رو نمیدونم و خود سهیل هم تنها پسره خانوادس…
داستان از اینجا شروع میشه که من از بچگی‌ خونه ی سهیل اینا زیاد میرفتم، حالا به هر بهونه ای یا حوصلم سر می‌رفت یا درس میخوندیم یا بازی میکردیم، به هر حال میرفتم خونشون و تقریبا یه رفت و امد خانوادگیه خیلی کمی هم پیش اومده بود…
اصولا وقتی میرفتم خونشون فقط سهیل بودن مادرو پدرش.
و خواهراش همه خونه های خودشون بودن.
خانواده ی سهیل هم تقریبا خیلی راحتن یعنی من اگه برم خونه ی سهیل اینا مادرش همیشه جلوی من سر لخته و با من دیگه خیلی راحته…
فقط بین خانوادشون نگین یخورده فرق داشتو رعایت میکرد که جلو تر راجب اونم توضیح میدم.
داستان از اینجایی شروع میشه که تقریبا ۱۸ سالمون اینا بودو دیگه من کلا با خانواده ی سهیل راحت بودم چه مادر پدرش چه خواهراش چون دیگه بالای ۱۰ سال منو میشناختن…
یک سری که طبق معمول بعد از ظهر از رو بی حوصلگی رفته بودم خونه ی سهیل اینا تو اتاقش نشسته بودیم که دیدم خواهر بزرگش یعنی مریم اومد خونشون. سهیل رفت باهاشون سلام علیک کردو با خواهرزادش که پسره برگشت، خواهر زادش با یه توپ کوچولو اومده بود و گیر داده بود که ۳تایی بازی کنیم منم که حوصلم سر رفته بود گفتم باشه من میرم اون گوشه کنار در سهیل هم بره اون اخر، خواهر زادشم وسط ما قرار بگیره، ما توپو برا همدیگه میندازیم خواهر زادشم باید بگیره…
اقا شروع کردیم یه چند دقیقه ای داشتیم بازی میکردیم منم که کنار در بودم چون اونور اتاق کولر روشن بود دره اتاقو سهیلو یه خورده باز گذاشته بودن که اتاق ما هم خنک شه، وسط‌‌ بازی توپ افتاد کنار در منم نشسته راه افتادم رفتم سمت در که توپو بردارم که یهو…
چشمم افتاد به اتاقی که بقیه هستنو یه لحظه دیدم مریم خواهره سهیل با یه تیشرت تنگ قرمز و با یه شلوار تنگ مشکی که تا ساق پاش بالا بود و بدون روسری وایساده داره حرف میزنه…
همون طور که گفتم خانواده ی خیلی راحتی بودن الانم که من اونور اتاق بودم چون دید نداشتم راحت ترم بودن. منم همین طوری داشتم مریم خواهر سهیلو نگاه میکردم…
سفیدی دستو پاهاش و اون بزرگیه باسنش واقعا عالی بود که حتی از رو لباس هم داشت خودشو نشون میداد.
همینطوری که داشتم نگاه میکرد یهو سهیل شروع کرد صدا کردنو بلند گفت امیررر یه توپ رفتی بگیریااا، همون لحظه خواهرش صدای سهیلو از اونور شنیدو روشو برگردوند سمت منو یهو با هم چشم تو شدیم و من سریع سرمو انداختم پایین برگشتمو توپو انداختم سمت سهیل…
بعد دیدن اون صحنه قلبم داشت تند تند میزد که همچین چیز قشنگیو میدی

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


دم ولی خب با خودمم میگفتم زشته نباید نگاه کنم، اون خواهره رفیقمه ولی شهوت زورش خیلی بیشتر بود. وسط بازی به سهیل گفتم داریم بازی میکنیم من خیلی داره گرمم میشه من جامو عوض میکنم میرم کامل سمت در که باد بیشتری بخورم سهیل هم گفت باشه رفتم سمت درو هر چند ثانیه یک بار که خواهره سهیل رد میشد مشغول نگاه کردنش میشدمو از دیدن اون بدن سفید و جذاب اون باسن بزرگ لذت میبردم تا این که این موضوع تو ذهن من موندو همش دلم میخواست بیشتر با خواهره سهیل یعنی مریم ارتباط برقرار کنم، ولی خب حتی سن و سالی هم به هم نمیخوردیم…
غروب همون روز منو سهیل داشتیم میرفتیم بیرون که خواهرش گفت منم میخوام برم خونه پیاده باهاتون میام…
خواهره سهیل هم یک شلوارلی جذب که از مچ پاهاش تا ساق پاهاش قشنگ معلوم میشدو سفیدیش تو چشم بود و با یه مانتو جلو بازو یه تیشرت زیرش پوشیدو حرکت کردیم.
تو خیابون وقتی از کنار مردا رد میشدیم نگاه مردارو که دنبال میکردم قشنگ متوجه میشدم که اکثر مردا حواسشون به خواهر سهیله و دارن ممه های خواهر سهیل که از زیر اون تیشرت تنگ خودنمایی میکردنو دید میزدن و حتی بعضی جاها توشلوغی بعضی مردا از پشت بهش الکی برخورد میکردنو میرفتن…
به من یه حس خوبی دست میداد میدیدم دارم کناره همچین زنی قدم میزنم که همه مردا دارن با چشاشون اونو میخورن ولی کاری نمیتونن بکنن اما من میتونم باهاش حرف بزنم…
اون روزم گذشت تا یه روز سهیل زنگ زدو گفت امیر خواهرم اینا میخوان برن جایی شب نمیان گفتن من برم شب خونشون بخوابم مواظب خونشون باشم تو هم باهام بیا منم گفتم باشه.
سهیل بعد از ظهر زنگ زدو گفت بیا بریم ،با همدیگه حرکت کردیم رفتیم سمت خونه ی خواهر سهیل مریم رسیدیم ولی خواهرش اینا هنوز نرفته بودن با هم رفتیم بالا و در زدیم رفتیم تو اول سهیل رفت داخلو بعد من پشت سرش رفتم داخل گفتم سلام، شوهره مریم تو حال بود که سلام علیک کرد یهو دیدم…
مریم اونور اتاق وایساده رو به روی کمد یه شلوارک قرمز با یه تاپ قرمز تنگ تنشه برای چند ثانیه خیره شدم به بدن سفیدشو سریع سرمو برگردوندم چون شوهرشم جلوم بود…
بعد رفتنشون هم منو سهیل که تو خونشون بودیم هر لحظه که موقعیتی پیش میومد مثلا سهیل دستشویی میرفت من سعی میکردم برم تو اتاق خواهرشو سر کمد لباساش که میدیدم کلی شرت و سوتینای سکسی و بیشتر رنگای مشکی و قرمز سکسی که توری بودن داشت و تو بدن سفید مریم تصورشون میکردم…
همه ای اینا تو ذهنم مونده بود که رسیدیم دو سال بعد یعنی الان که میشه ۲۰ سالمون
داستان ازاینجا شروع میشه…
منو سهیل اکثر روزا باشگاه بدنسازی میرفتیم و تقریبا بدن من بهتر از سهیل شده بودو و خیلیا اینو بهم میگفتن و اضافه وزن هم نداشتیم…
گذشت یه چند باری که رفتم خونه ی سهیل، خواهرش اینا بودنو مریم زیاد از بدن من تعریف میکردو می‌گفت امیر بدنت چقدر قشنگ شده و سهیلم همش حسودی میکردو میگفت پس من چی در‌عوضش نگین خواهر دومیش سریع به سهیل میگفت داداشی بدن تو هم خیلی خوب شده ولی مشخص بود تو دلش میدونست من بهتر از سهیلم.
این تعریفا همین طوری ادامه داشت…
یه روز سهیل به من زنگ زدو گفت که امیر، من پدرو مادرم امشب دارن میرن خونه ی عموم اینا که یه شهر دیگس،تو اگه کاری نداری شب بیا خونه ی ما، من تنهام منم گفتم باشه سهیل. بعد از ظهر سهیل زنگ زدو گفت امیر زود تر بیا من خونه تنهام حوصلم نمیگیره منم حرکت کردمو رفتم خونشون نزدیکای غروب بود که دیدیم زنگ خونه رو زدن…
منم گفتم سهیل شاید پدر و مادرت برگشتن! سهیلم گفت نه بابا من تازه زنگ زدم گفتن یه ساعتم نمیشه رسیدن.
گفتم خو برو ببین کیه

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


پس، سهیل رفت سمت ایفونو درو باز کرد دیدیم خواهرش مریم با بچش اومدن تو حیاطو دارن میان بالا،سهیل به من گفت مریم اینجا چیکار میکنه؟؟گفتم از من میپرسی؟؟
مریم با بچش اومد بالاعو شروع کرد با ما سلام احوال پرسی کردن و از سهیل پرسید مامان بابا کجان؟؟
سهیلم گفت رفتن خونه ی عمو اینا دیگه مگه خبر نداری؟؟
خواهره سهیل گفت واا مگه قرار نبود فردا برن؟ سهیل گفت نه امروز میخواستن برن حالا چی شده تو اومدی اینجا؟؟؟
مریم هم گفت شوهرمو داداشش و چند تا از دوستاشون میخواستن برن امشبو کوه، منم که خونه تنها بودم بخاطر همین گفتم امشب بیام اینجا نمیدونستم مامان بابا رفتن…
سهیلم گفت مامان و بابا امروز رفتن، منم چون تنها بودم گفتم امیر امشب بیاد پیشم، نمیدونستم تو میخوای بیای، منم سریع گفتم عیبی نداره سهیل حالا که خواهرت اومده دیگه تنها نیستی پس‌من برم خونه که دیدم مریم سریع اصرار کرد نه بابا کجا میخوای بری امیر؟ حالا که اومدی بمون ۳ ۴ نفری هستیم منم براتون شام درست میکنم که امشب بخورید همینجا میمونیم…
منم ته دلم دوس داشتم چون مریم اومده بود بمونم سریع قبول کردم.
مریمم گفت من میرم لباس عوض کنم و برم شام درست کنم رفت تو اتاقو چند دقیقه بعد برگشت و این سری هم با این که میدونست من اینجام یه شلوارک تنگو یا تاپ پوشیده بود که تقریبا نصف بدنش بیرون بود و من هر سری که میدیدمش کیرم شق میشدو هی باید با دستم جا به جاش میکردم…
مریم رفت تو اشپز خونه و مشغول غذا درست کردن شدو منو سهیل هم داشتیم با هم حرف میزدیمو تو اینستا دور میزدیم که من گفتم برم یه لحظه اشپزخونه اب بخورم برگردم که سهیل گفت بی زحمت برا منم اب خنک بیار تو یخچال هست گفتم باشه پاشدم رفتم تو آشپزخونه و به مریم گفتم خسته نباشی شما رو هم تو زحمت انداختیم که مریم گفت نه بابا چه زحمتی دارم ماکارونی درست میکنم فک کنم برا شما بدنسازا خوب باشه و خندید منم گفتم اره اتفاقا خیلی دوس دارم ولی‌نباید زیاد بخورم که چاق نشم، مریم گفت حالا این دفعه رو بخور ببین خواهره رفیقت چه کرده قول میدم انگشتاتو هم باهاش بخوری. منم به شوخی گفتم باز خداروشکر که فقط انگشتامو باهاش میخورم چیز دیگه نمیخورم و هیچ منظوری نداشتم و یهو دیدم خواهره سهیل شروع کرد به خندیدن و گفت ای بی ادب و من نفهمیدم چرا اینو گفت منم خندیدمو رفتم سمت یخچال…
یخچالشون پشت گاز بود و خواهر سهیلم داشت کنار گاز اشپزی میکرد و من مجبور بودم از یه جای تنگی رد بشم تا برسم به یخچال، رفتم جلو خودمو کج کردم خواستم از پشت خواهره سهیل رد بشم که برم سمت یخچال و خواهره سهیل هم حواسش نبود که من دقیقا پشتش رسیدم همون لحظه خم شد که یه چیزی از پایین گاز برداره که تو یهو کونش یه سایش کوچیکی با کیرم داشت ولی اندازه ای بود که هر دومون متوجه بشیم و من سریع گفتم ببخشید سریع در یخچالو باز کردمو ابو گرفتمو چون مریم رفته بود کنار تونستم رد بشم از اونجا…
رفتم اب و ریختم بردم برا سهیل خوردیمو لیوانارو چند دقیقه بعد برگردوندم خواستم دوباره ابو پر‌کنم برم بزارم تو یخچال بخاطر همین با قدمای محکم رفتم که مریم متوجه بشه و بره کنار ولی هیچ تکونی نخورد منم رفتم پشتش خواستم ابو بزارم تو یخچال که پایینو نگاه کردم دیدم فاصله ی کون بزرگ مریم با کیرم چقد کمه و گفتم بزار یه کرمی بریزم و همون لحظه رفتم جلو ترو در حدی که فاصله ی خیلی کمی بین کیرمو با کون مریم بود یهو صدا کردم ابجی مریم این ابو بالای یخچال بزارم یا پایین همون لحظه مریم برگشتو کونه بزرگش کامل کشیده شد روی کونم و واقعا حس فوق العاده ای بودو هیچ کاری نکرد فقط

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


گفت بزارش بالا گفتم باشه ابو گذاشتم سر جاش و داشتم برمیگشتم که دیدم داره روغن میریزه و گفتم زیاد روغن نریز تو غذا چاق میشیااا…
یهو گفت یعنی من چاقم؟؟؟
منم گفتم یخورده اذیتش کنم سریع گفتم نه ولی خب میتونی با یخورده ورزش بدنتو خوش فرم ترم بکنی(در صورتی که بدنش واقعا خوش فرم بود) گفت من واقعا دوس دارم ورزش کنم ولی وقتشو ندارم همش کارای پسرم هست باید تو خونه انگام بدم. منم گفتم خب حداقل چند تا حرکت ورزشی توی خونه انجام بده گفت مثلا چی؟؟
گفتم مثلا شکم کار کن دراز نشست برو… گفت چطوریه؟
گفتم باید دراز بکشی تا بهت بگم، گفت اینجا؟؟
با خنده گفتم جای دیگه ای سراغ داری خندیدو گفت باشه رفت جایی که فرش بودو همونجا دراز کشیدو گفت خب؟؟ گفتم زانوتو خم کن ،خم کردشو واقعا صحنه ی زیبایی بود ممه هاش صاف جلو چشمام بود گفتم ببین حالا باید یکی پاهاتو نگه داره بعد تو هم بیای کامل بالا و باز دراز بکشی پاهاشو از روی شلوارک با دست نگه داشتمو به هم چسبوندم اونم بزور اومد بالا و قشنگ تا صورت من اومد و چشم تو چشم شدیم گفتم حالا برو عقب رفت عقبو بزور چند تا زدو دراز کشید گفت وای من دیگه نمیتونم…
منم با پر رویی دستمو گذاشتم رو شکمش و فشار دادم گفتم اینجات درد گرفت؟؟ مریمم سریع گفت آییی آره خیلییی بعد بلند شدیمو گفتم خب باید همین کارو تکرار کنی تا چربی های شکم اب بشه و خوش اندام تر بشی اونم گفت ولی این یه کاره دو نفره بود اگه تنها باشم چیکار کنم منم به شوخی گفتم هر موقع خواستی تمرین کنی بگو من بیام اونم خندیدو گفت فقط همین یه تمرین بود؟؟ گفتم نه نمیشه همه رو الان توضیح داد اینستا هم دیگه رو فالو داشتیم گفتم بیکار شدی اینستا پیام بده تا تک تک تمرینارو برات توضیح بدم اونم گفت باشه حتما. دوباره رفتم پیش سهیلو یخورده حرف زدیم تا شام اماده شدو شام خوردیمو شب رخت خوابمونو پهن کردیم منو سهیل تو اتاق سهیل ،خواهره سهیل با بچش هم تو اتاق وسطی دراز کشیدن.
برقا خاموش بودن و یه یک ساعتی گذشته بود که منو سهیل دراز کشیده بودیمو داشتیم تو اینستا چرخ میزدیم که یهو دیدم یه پیام واسم اومد،رفتم نگاه کردم دیدم مریم تو اینستا بهم پیام داده و نوشته بیداری؟؟
یخورده از سهیل فاصله گرفتم که نبینه پیامارو و نوشتم اره ابجی بیدارم شما چرا نخوابیدی؟؟
گفت خوابم نمیبرد گفتم بهت پیام بدم و بقیه تمرینارو ازت بپرسم شروع کردم توضیح دادن تمرینا و یه ده دقیقه گذشته بود که سهیل گفت امیر با کی داری چت میکنی گفتم هیچ کی بابا گفت اره تو راست میگی معلوم نیست داره مخ کدوم جنده ای رو میزنه و خندید…
وقتی دیدم سهیل به خواهره خودش گفت جنده کیرم یه لحظه یه تکونی خورد البته که سهیل خبر نداشت دارم با مریم حرف میزنم.
حرفامون با مریم ادامه داشت یه نیم ساعتی تا این که نوشت تو و سهیل تمرین میکنید، دارو و امپول این چیزا که مصرف نمیکنین که هاا؟ خیلی عوارض داره هااا…
منم نوشتم مثلا چه عوارضی اونم نوشت نمیدونی؟؟ گفتم حالا تو بگو ببینم چیا هست، اونم گفت که مثلا عقیم میکنه و…
نوشتم خب دیگه چی؟؟
چند دقیقه سکوت کرد و بعد نوشت خیلی ببخشیدا ولی شنیدم اونایی که بدنسازی کار میکنن و دارو اینا مصرف میکنن آلتشون رشد نمیکنه یا کوچیک میمونه…
دلم نمیخواد این موضوع اصلا برای تو و سهیل تو زندگی مشترک ایندتون مشکل به وجود بیاره…
با این که منظور مریمو متوجه شده بودم نوشتم والا خداروشکر برای من که همچین اتفاقی نیوفتاده برای سهیلو دیگه نمیدونم و خندیدم (کیرم تقریبا ۱۶ سانت و کلفتع) بعد نوشتم مگه چه مشکلی تو زندگیه مشترک به وجود میاره؟؟
نوشت خب اگه در رابطه

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


زناشویی دو طرف نتونن همو خوب ارضا کنن به مرور زمان باعث اختلاف و حتی طلاق هم میشه…
نوشتم فقط چون آلتشون کوچیکه؟؟
نوشت نه دلیل های دیگه ای هم داره!
گفتم چی؟
گفت مثلا زود ارضا شدن یا نا بلد بودن یا همون سایز آلت یا خیلی چیزای دیگه…
براش نوشتم شما چرا این همه راجب این چیزا اطلاع دارید؟ یعنی از رابطتون راضی نیستید؟؟
چند دقیقه چیزی‌ نفرستاد و فکر کردم ناراحت شدو نوشتم عذر میخوام نباید تو مسائل شخصی دخالت میکردم
اونم نوشت من منظورم خودم نبود، ولی خب ما هم تو رابطه زناشویی یه چند تا مشکلی داریم…
نوشتم چه مشکلی؟
گفت بیخیال
گفتم بگو دیگه و اصرار کردم
اونم گفت مثلا شوهرم موقع هایی که رابطه بر قرار میکنیم خیلی زود کارش تموم میشه و ارضا میشه و منم هیچی نمیشم.
نوشتم یعنی چقد زود؟
گفت شاید به دقیقه هم نرسه تا میکنه داخل سریع کارش تموم میشه
اینو که فرستاد تازه فهمید چی گفته و سریع نوشت ببخشید نباید اینجوری میگفتم
نوشتم نه بابا راحت باش داریم حرف میزنیم دیگه
نوشت لطفا این چیزایی که دارم میگم بین خودمون بمونه و به سهیل چیزی نگو
نوشتم خیالت راحت
بعد گفتم فقط همین مشکلو داره؟؟
گفت نه سایز آلتشم زیاد خوب نیستو خیلی کوچیکع، همه ی اینا باعث میشه تا ما نتونیم یه رابطه زناشویی خوب برقرار کنیم…
نوشتم پس وقتی اون ارضا میشه تو چیکار می‌کنی تا ارضا شی؟
گفت هیچی… چیکار میتونم بکنم اگه بعضی وقتا که شوهرم حال داشته باشه برام میخوره و با دست ارضام میکنه اگرم حال نداشته باشع که هیچی.
نوشتم یعنی تا حالا یه سکس طولانی نداشتین با هم؟ نوشت نه اونجوری که تو فکر کنی…
برای همین میگم که چیزی مصرف نکنید تا کیرتون کوچیک نمونه یا زود ارضا نشیدو این چیزا
بالاخره کلمه ی کیر و نوشت و احساس کردم دیگه خیلی راحت شده بودیم کیرمم کامل داشت شق میشد با این حرفا، سهیلم دیگه خوابش برده بود.
نمیخواستم از این بحث دور بشیم براش نوشتم نه حواسم هست بعد این چیزایی که تو گفتی چیزی‌مصرف نمیکنم تا قدر کیرمو بدونم با اموجی خنده فرستادم،اونم نوشت ای پرروو خجالت بکش با خواهره رفیقت داری حرف میزنیااا. نوشتم خب چیکار کنم دارم راست میگم دیگه بعد نوشتم حیف خواهره رفیقم که دست یه ادم اینطوری افتاده اگه من بودماااا…
نوشت خداروشکر که شما نیستی همینطوری که نیستی تو اشپز خونه هی کیر مبارکتو میمالیدی به ما اگه تو جای شوهرم بودی که سوراخمون میکردی وقتی دیدم فهمیده که از قصد خودمو بهش میمالیدم قرمز شدمو دست پیشو گرفتمو گفتم خب هر کسی هم باشه باسن به اون خوبی ببینه دوس‌ داره یه سیخونکی بهش بزنه خندیدو نوشت نه مثل این که تو خیلی پر رویی این بحثو باید همینجا تمومش کنیم تا به جاهای خطرناک نرسیده و بعد سریع خدافزی کردو شب بخیر گفت.
همه چی از فردای اون روز شروع شد…
ادامه دارد…
(دوستان امیدوارم تا اینجا از داستان خوشتون اومده باشه، لطفا اگه خوشتون اومده حتما لایک کنید که برای قسمتای دیگه که قراره اتفاقای خیلی جالبو عجبیبی بیوفته و خیلی خیلی زود منتشر میشه انرژی کافی رو داشته باشیم ممنونم از همتون)
نوشته: علی

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


زندایی
1402/04/7
#دایی #فامیل #زن_شوهردار

سلام اسم من آریانه ۱۷ سالمه ۱۹۵ قدمه ۱۸ کیرمه والیبالیستم ی زندایی دارم صدف ۳۲ سالشه مو بلوند تا دم کونش ی کون تپل گرد ژله ای پاهای گوشتی سفید سینه های ۷۵ خیلی تو پر و سکسیه خلاصه من ۲ سال با عکساش جق میزدمو گذشت اینم بگم باهم استخرم میرفتیم راحت بودیم باهم تا ی روز تولد دخترر داییم بود کلاس دومه مهمونی داشتن دیدم گوشیم زنگ خورد سر ظهر بود داییم بود گفت دایی من خیلی کار دارم میتونی بری کمک صدف دیت تنهاست منم از خدا خواسته گفتم اره با خودم گفتم نتونم بکنم حد اقل ی چند تا دید با عکس خوب گیرم میاد رفتمو دختر داییم درو باز کرد گفت بیا دیگ منتظرت بودم بیای برم خونه دوستم گفتم مگ مامانت کجاس گفت حمومه گفتم تو دلم ای جان برو عزیزم رفتو من نشستم رو مبل با گوشیم ور رفتم تا بیاد وقتی اومد حواسش نبود من اومدم پشتش به من بود داشت پاشو با پادری خشک میکرد حوله دورش پیچیده بود محو تماشاش بودم حوله رو اورد پایین پشت پاشو خشک کنه کونش نمایان شد سریع عکس گرفتم حوله رو چرخوند جلو پاش دیگ کامل فیض بردم ی برگشت بپیچه سمت حال منو ک دید جا خورد سریع حوله رو سفت گرفت گفت ی صدایی بده خب بچه گفتم بچه داشت لذت میبرد چیکارش داری گفت خدا نکشتت اینم بگم صدف خیلی سفیده پاهاش خیلی گوشتیه ترکیب رنگ لاکش با تتوی رو پاش و رنگ سفید پاش هر ادمیو شق میکنه رفت تو اتاق لباس عوض کنه بیاد ک گفت درسا کو گفتم رفت خونه رفیقش گفت خوبه بهش گفتم صبر کن من بیام لوسیون منو بزن من خشکی میزنم اصلا این بچه گوش نمیده گفتم خب بده من یکم مکث کرد گفت خب بیا کمرمو بزن بقیه جاهارو خودم میزنم رفتم پشتش از بغل پهلوش سینش معلوم بود از شونه ها و گردنش گرفتم زدم تا پایین کمر دم خط کونش موهاشو گرد کرده بود بالا سینه هاش معلوم کون از پایین معلوم داشتم دیوونه میشدم گفتم اگ نکنم دیگ نمیتونم تحت فرمان کیرم بودم دستمو بردم بغل پستوناشو گرفتم تو دستم پاهامو دور شکمش حلقه کردم لبامو گذاشتم رو گردنش قفلش کردم تو بدنم زور زد ک بیاد بیرون دید نمیتونه گفت آریان چه مرگته داری چیکار میکنی ول کن منو اگ داییت بفهمه میکشتت ول کن منو گفتم بکشه هم مهم نی ۲ ساله دارم جق میزنم برات خم زمان نرمه گوششو شروع کردم به خوردن نوک پستونشو میمالیدم نفسش در نمیومد در گوشش گفتم قول میدم جفتمون حال کنیم دیدم نفس نفس میزنه خودشو انداخت تو بغلم دیگ شل کرده بود ولش کردم از جلو افتادم روش لبام رفت رو لباش خیسی زبونشو حس کردم ب اب دهن زیادش وارد دهنم کرد ی ۵ دقیقه لباشو خوردم اومدم پایین افتادم به جون پستوناش میچلوندمشونو میخوردم دیگ داشت ناله میکرد شکمشو نافشو بوس کردم رفتم پایین ی کص گوشتیه سرخ و سفید با حاله صورتی ک بو گل یاس میداد زبونمو کشیدم روش عین ی گشنه میخوردم

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


حسابی زبونمو میکردم تو مک میزدم میلیسیدم صدا ناله هاش دیوونم کرد پاشو دادم بالا انگشتاشو کردم تو دهنم شصتشو میک میزدم خوشش میومد پاهایی ک ارزوم بود الان تو دهنمه با زبون لا انگشتاش میکشیدم ی پای نرم چون تازه از حموم در اومده با بوی شامپو بدن کف پاشو لیسیدم انداختم پاشو لخت شدم کیرم شق شق ۱۸ سانت کلفت افتاد بیرون موشو گرفتم کشیدم سمت کیرم گذاشتم رو صورتش گفت صبر کن گفتم چیه گفت از کشو ی قرص داییت از سوئد اورده تاخیریه بخور حتی ابم نخوردم ی راست انداختم بالا کیرمو رو لبای نرمش گذاشتم فرو کردم تو خیسی و داغی دهنش وحشی ترم میکرد خودش با حرکت سرش لبای قرمز گوشیتو دور کیرم حرکت میداد با دستاش ته کیرمو گرفته بودو پر تف میخورد دستاشو گرفتم پشتت موهاسو گرفتم شروع کردم تلمبه زدن تو حلقش دیگ داشت اق میزد قرمز شده بود تمام اب دهنش ریخته بود رو تخت کرمو دراوردم تا نفس نفس میزد تف کردم تو دهنش دوباره کردم تو دهنش کیرمو دراوردم مالیدم به صورتش ی لب ازش گرفتم گفت ترو خدا بکن نشستم لا پاش کیرمو گذاشتم رو کصش فرو کردم تو نالش بلند شد پستونشو با دستام فشار میدادمو میکردم هرزگاهی بهش سیلی میزدم به پهلو خوابوندمش رفتم پشتش پاشو دادم بالا تک ضرب کردم توش دستامو دور گرددنش حلقه کردم محکم دونه دونه تلمبه میزدم انگشتامو میکردم دهنش با زبونش بازی میکردم کلشو میچرخوندم سمت خودم لباشو میخوردم کلمو به پستونش میرسوندم میخوردم اگ اون قرص نبود تا الان ۱۹ بار ابم اومده بود شروع کرو تو بغلم لرزیدن من اروم تر میکردم بو موهاش حالمو جا میاورد ی ی ۶۹ رفتیم کصو ‌کونشو حسابی خوردم شروع کردم اروم کونشو انگشت کردن اب کصش عین سیل بود صورتمو خیس کرده بود پامو دور گردنش حلقه کردمو تلمبه میزدم دهنش مثل کصش تنگو نرم بود پاشو گذاشتم رو شونم کیرمو کردم تو همزمان پاشو میخوردم نشستم رو شکمش کیرمو کردم لا پستوناش نوک زبونش میخورد به سر کیرم کیرمو کردم تو دهنش یکم ساک زد انگار کمرم سنگ شده بود گفتم داگی شو دستمو بردم جلو دهنش گفتم تف کن تف کرد مالیدم به کیرم ی تف انداختم رو سوراخ کونش گفت آریان لطفا کون نه درد داره نمیدم هیچ توجی نکردم موشو گرفتم تو دستم میکشیدم سمت خودم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش سرشو فرو کردم جیغ کشید انقدر گرمو تنگ بود ک نگو یکم دیگ فرو کردم داشت زجه میزد نگهش داشتم خودشو نده جلو وایسادم جا باز کنه شروع کردم اسپنک زدن کون سفیدش سرخ شد حسابی ناله میکرد ی فیلم ۱ دقیقه گرفتم شروع کردم تلمبه زدن دردش کمتر شده بود موش تو دستمو توکنش تلمبه میزدمو محکم اسپنک خودمو بردم بالا تر پامو گذاشتم رو صورتش شروع کردم تلمبه زدن کیرمو دراوردم نشوندمش جلو پام ی ۱ لیتر اب تو دهنو و صورتش خالی کردم صدف ۴ بار ارضا شد تو طول سکس زدمش زیر بغل رفتیم حموم اگ خوشتون اومد لایک کنین تا سکس های بعدی تو استخر هم بگم

نوشته: آریان

💦Dastan kade🤫

23 Dec, 12:15


رابطمون و یه عکس از بدن سفید و سکسی مبینا بزارم.
نوشته: مهرداد

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:27


همینطور به لیسیدن کس و انگش کردنش با دست راست و مالیدن سینه ش با دست چپ ادامه دادم تا اینکه بعد از 4 5 دقیقه در حالی که صدای ناله هاش تند تر و بلندتر شده بود با یه لرزش شدید ارضا شد.
ولی من همچنان به لیسیدن ادامه دادم. بخاطر اینکه داشت اذیت میشد خواست از ادامه کار من ممانعت که که من با زور به کارم ادامه دادم و بعد از دو سه دقیقه برای بار دوم ارضا شد. دیگه داشت از حال می رفت. خواستم ادامه بدم که بهم گفت روزبه تو رو خدا نکن. دارم بیهوش میشم. خلاصه بلند شدم و لباس هام رو در اوردم و کیرم که دیگه حسابی شق شده بود گذاشتم جلوی کسش و یواش یواش فرو کردم داخل. وقتی کیرم تا ته رفت تو یه اهی کشید و من شروع کردم به اروم اروم تلمبه زدن. بعد از 4 5 دقیقه ازش خواستم بشینه رو کیرم. اینبار اون اروم اروم بالا پایین میشد و به مرور سرعتش رو بالا برد تا اینکه سه چهار دقیقه بعدش باز لرزش شدیدی کرد و دوباره ارضا شد. بعدش خوابوندمش رو فرش و باز رفتم روش و دوباره کیرم رو کردم تو کسش و شروع به تلمبه زدن کردم. و بعد از 2 3 دقیقه در حالی که کیرم داشت منفجر میشد ارضا شدم و تمام ابم رو ریختم تو کسش. بعد از ارضا شدنم در حالی که کیرم هنوز تو کسش بود روش خوابیدم و شروع به بوسیدن لب و گردنش کردم و با می می هاش بازی کردم تا کیرم کامل خوابید و از کسش خارج شد. بعدش هم بلند شدیم و بعد از شستن بدنمون لباسامون رو پوشیدیم و رسوندمش سرکار و خودم حدود ساعت 9 سرکار بود. توی مسیر کلا با هم حرف نزدیم. موقع پیاده شدن هم فقط خداحافظی کردیم و رفت.
وقتی رسیدم سرکار بهش زنگ زدم. بهم گفت روزبه!!! به نظرت کارمون درست بود؟ گفتم من کاری به درست و نادرست بودنش ندارم ولی به من خیلی خوش گذشت. اونم همین رو تایید کرد ولی باز از این اتفاق شوک بود. بهش گفتم اگه میخوای به ادامه رابطه فکر کن. اگه خواستی برام پیام بفرست. اگه هم نخواستی که فکر میکنیم اتفاقی نیوفتاده و مثل گذشته با هم رفتار خواهیم کرد. و اونم قبول کرد.
چند روزی خبری ازش نبود و منم باهاش تماس نگرفتم. بعد از یکی دو هفته به سایه زنگ زد و دعوتمون کرد خونه شون. بعد از بر گشتن از خونه شون، فرداش باز بهم زنگ زد و ازم خواست با هم بریم بیرون. و از اون روز به بعد هفته ای یکی دو بار یا با هم میریم بیرون یا با هم سکس داریم. گاهی اوقات خونه اونا و گاهی اوقات هم خونه ما. و این رابطه تا به امروز که اواسط ابان 96 هستش ادامه داره. ببخشید زیادی توضیح دادم. امیدوارم از خوندن داستانم لذت برده باشید.


نوشته: روزبه

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:27


#داستان
زن داداش


#زن_داداش

اسم من وحید ۲۷سالمه از کرج و قدم ۱۷۸هیکلمم بد نیست.این از خودم حالا از زن داداشم میگم که یه زن سفید و واقعا خوشگل چون همه تو فامیل از زن داداشم تعریف میکنن هم از خوشگلی هم از ادبش.زن داداشم سفید اندامش خیلی عالیه چون مربیه رقص هستش و خیلی خوشگله.کونش یه کم برحسته سینه هاش بین هفتاد و پنج وهشتاده فیسش واقعا زنونه و از هیچ نظر ایراد نمیشه ازش گرفت چون واقعا مانکن واسه خودش.قول میدم همه مرد ها هم تو.فامیل و غریبه ها تو کف خانمی هستن.
این زنداداش من دو تا بچه داره البته خودش سی سالشه و از من سه سال بزرگتره.یه دختر داره یه پسر.من از روزی که خانمی عروس خانوادمون شد رفتم تو کفش.اولین باری که دیدمش گفتم توروح داداشمون چه زن کسی گرفته این داداش ما.همش شبها بهش فکر میکردم و به یادش که مثلا دارم میکنمش جلق میزدم و لذت میبردم.هر وقت که داداشم و زنداداشم میرفتن مسافرت من میرفتم خونشون که به فنچهاشون غذا بدم میرفتم از کمد زنداداشم شرتهای ناز و سکسیشو در میاوردم و لیسشون میزدم.بوشون میکردم مست میشدم چشمامو میبستم و اروم لبمو روی شرت زنداداشم حرکت میدادم و لیسشون میزدم و فکر میکردم که دارم کس زنداداشمو واقعا لیسش میزنم.
از رابطه ی خودم و زن داداشم براتون بگم با اینکه هفت سال عروسمون بود ولی هر وقت میدیمش و میبینم برام جذابیت و زیبایی تازه ای داشت که دلم براش میلرزید.همیشه هم لباسای پوشیده تن میکرد ولی من از دیدنش حشری میشدم.با من خیلی جور هستش و راحته باهام.ما خانوادگی زیاد اهل گردش و خوش گذرونی هستیم سر همین اکثر پنج شنبه ها و جمعه ها به باغ خودمون و گردش تو جاده چالوس و...... میریم که برادرم اکثرا سر کار بود و من میرفتم زن داداشم رو با بچه هاش میاوردم و باخودمون میرفتیم گردش
البته من همیشه با زن داداشم شوخی میکنم و زیاد خودمو بهش میمالم و هر وقت بچه یک سالشو از بغلش میگرفتم دستمو به سینه هاش میمالیدم اونم خوشش میومد و همیشه بهم لبخند میزد که منو بیشتر تحریک میکرد.یه شب که برگشتیم از گردش زنداداشم گفت که لباس بچه هاشو نیاورده و چون اونروز مثل ۱۳بدر واقعا زیاد بازی و.... کرده بودیم هم لباسامون کثیف شده بو هم خسته که گفت وحید جون مارو ببر خونه که همه چیو به امان خدا ول کردم منم گفتم چشم زنداداش تو جون بخوا کیه که بده.خلاصه بردمش و گفت وحید بیا یه میوه بخور بعدا برو گفتم چشم زنداداش مگه میشه میوه ی شما رو نخورد خندید و گفت میدونم تو شکمویی
نشستم رو مبل و زنداداشم رفت بچه هاشو گذاشت تو جاهاشون چون خسته بودن خوابیدن و خودشم لباس خونه پوشید یکسره که خط شرتش داشت بهم چشمک میزد.منم داشتم با گوشیم ور میرفتم و زیر چشمی هی نگاهش میکردم که اومد کنارم نشست و گفت داری چکار میکنی تو گوشیت با دوس دخترات چت میکنی گفتم نه بابا دوس دختر کجاست کی میاد اخه با من دوست بشه و گفت اختیار داری اقا وحید دخترا حسرت شما پسرارو میکشن
من گفتم از این شانسا ما نداریم و... که گفت پس تو این گوشی چکار میکنی از صبح که رفتیم تو این گوشی هستی تا الان
گفتم عکس نگاه میکنم و فیلم که اون بدن نازشو یه کم بهم نزدیک کرد و گف منم ببینم.پاهاش چسبیده بود به پاهام و پهلوهامومن به هم من داغ کرده بودم حسابی دوس داشتم بغلش کنم و لیسش بزنم که چند تا عکس خنده دار بود و با مزه بهش نشون دادم گفتم تموم شد گفت از صبح داری همین دو سه تا عکسو میبینی گفتم نه اخه .... گفت دیدی دوسدختر داری گفتم نه اخه عکسای دیگمو نشونت بدم میری به داداش میگی خب ابرومو.میبیری.گفت مگه من دهن لقم تو نگی منم نمیگن که گفتم قول گفت قول.
خلاصه فولدر عکسهای سکسی رو باز کردم همشونم متحرک بود.چند تا نشونش دادم دیدم خودشو بهم نزدیکتر کرد منم دستمو انداختم دور کمرش جوری که دستم از پشت روی سینش بود
اروم دستمو رو سینه هاش میمالیدم و عکسارو عوض میکردم رسیدیم به عکسای کس لیسیدن که مرده داشت چجوری کس زنه رو میخورد به زن داداشم گفتم به داداش نگی من اینا رو نشونت دادما گفت خری تو بگم که طلاقمو میده من دیگه مطمئن شده بودم این زن داداش خودشم داغ کرده شروع کردم محکم تر سینه هاشو مالوندن کامل.سینش تو دستم بود و داشتم میمالیدم ولی زن داداشم اصلا هیچ مقاومتی نمیکرد هیچ منم داشت کمک میکرد که راحت تر بتونم بمالم یعنی دستشو بالا گرفته بود که من راحت تر بتونم اون ممه های نازشو بمالم براش کیرم داشت میترکید که ممشو فشار دادم و گوشییو انداختم اونطرف بهم نگاه کرد دیدم چشماش از شهوت مسته مست شده
بغلش کردم و لبمو گذاشتم رو لبش اونم انگار منتظر همین بود خوابوندمش رو مبل لباشو میخوردم و با سینه هاش ور میرفتم که همینجوری که داشتم میمالیدم لباسش که یکسره بود مثل دامن رو از زیر تا روی شکمش دادم بالا.واییییییبییی یه شورت مشکی توری پاش بود

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:27


که فقط من تا اون موقع تو عکسای سکسی از اونا دیده بودم.انگشتمو لای چاک کسش گزاشتمو با کف دستم شروع به مالوندن کس زن داداشم میکردم اونم مثل ماهی بدنشو زیرم تکون میداد اونجا بود که فهمیدم این الکی مربیه رقص نیست اونم عربی وایییییی این زن دادا ش ما خیلی بیشتر از اون چیزی که من فکرشو میکردم سکسی بود
انگشتمو از بغل شرتش مالیدم لای کس که خیسه خیس بود بعد کردم تو کسش که سینه هاشو داد بالا و گفت آیییییییییییییی وحید من سریع زبونمو کردم تو دهننش باهاش لب بازی کردم.یه کم مالیدمش گفت وحید من کیر میخوام تشنمه.نشست منم سر پا کیرمو در اوردم که یه موهاشو تاب داد فرستاد پشت سرش من موهاشو گرفتم تو دستم اونم کیرمو کیرمو چسبوند به صورتش گفت انگار تو داداش اون نیستی اون کیرش ن صف تو ام نیست.حشریه حشری شده بود من زیپ پیرهنشو باز کردم و سینه هاشو از تو.اون سوتین ست سکسیه توریش در اوردم
کیرمو به سینه هاش و صورن زن داداشم میمالیدم که صدای نفسهامون هم سکسی شده بود و بیشتر حشریمون میکرد.زبونشو از زیر تخمام کشید تا روی کیرم اروم اروم کیرمو کرد تو دهنش واقعا حرفه ای بود دیگه داشتم واقعا حال میکردم موهاشو گرفتم و منم همراهیش کردم شروع کردم تو دهنش تلمبه زدن چند تایی تلمبه میزدم بعد کیرمو میکردم تو حلقش در میاوردم از دوباره
زن داداشم کسشو ترمیم کرده و عمل زیبایی روش انجام داده.خوابوندمش و پاهاشو باز کردم اونم داشت از شدت شهوت میمرد که شروع کردم بو کردن شرتش و بوس کردن شرتش.اصلا باورم نمیشد واقعا دارم اون شرت زنداداشمو رو کسش لیس میزنم حسابی با زبونم روی کس ناز و داغ زن داداشم بالا پایین کردم لبای کسش که از بغلای شرت اومده بود بیرون رو لیسیدم.زن داداشم یه جوراب بلند تا بالای زانوش پا کرده بود که دیدنش منو حشری تر میکرد.دستاش لای موهام بود منم یه دستم رو سینه های نازش بود میمالیدم و شرتشو میلیسیدم که گفتم زن داداش گفت جونم گفتم این شرتتو بکشش بغل کست نگهش دار گفت اوممممممممممم باشه کس لیسه من.دوس دارم همه جای کس زن داداشتو لیسش بزنیا.کسش خیسه خیس بود لبمو گذاشتم رو لبای کسش گفت آهههههههههههههه بخورش کسم تو دهنت لیسش بزنم منم زبونمو لای کسش میکشیدم که واقعا حشری شده بودیم جفتمون من چوچولشو زبون میزدم و با نوک زبونم با سوراخ کسش ور میرفتم.همه جای کسشو لیس میزدم با زبونم روی سوراخ کونشم لیس میزدم همه ی کسو کردم تو دهنم زبونم تو سوراخ کسش بود داشتم کسشو میک میزدم که یهوو پاهاشو دور گردنم قلاب کرد موهامو چنگ زد و سرمو به کس فشار داد
فهمیدم داره ارضا میشه که یه دفعه لب و دهنم خیس شد تمام اب کسش اومد تو دهنم
لبمو.میمالیدم روی کسش همه جای کسشو با لبم میمالیدم که گفت کسمممم کیر تو رو میخواد.کیری که چند سال تو کفش بودمو.گفتم جون بعد گفتم قمبل کن زن داداش که بد جور داغم الان
گفت چشم کسم بد جوری اتیش گرفته تو باید اتیششو خاموش کنی.قمبل کرد منم شرتشو در اوردم از یه پاش از پشت چسبیدم بهش موهاشو از پشت گرفتم و خم شدم روش در گوشش گفتم زن داداش از این به بعد تو جنده ی خودمی گفت اوفففففف چجورم کی موهاشو ک شیدم گفت آییییی کیرمو مالیدم از زیر کسش تا روی کسش اونم کسشو تکون میداد به کیرم من هی کیرمو لای کسش میمالیدم و گذاشتمش رو سوراخ کسش که زن داداشم خودش کسشو هول داد رو کیرم که دیدم کسش داره کیرمو میکنه تو خودش.با یه دستم باسنشو میمالیدم و با یه دستم موهاشو میکشیدم کیرمو چند باری تو کس تنگ زن داداشم عقب جلو کردم بعد شروع کردم به تندتند تلنبه زدن چند دقیقه ای تلمبه زدم سینه هاش داشت میلرزید مثل ژله میخوردن به هم با چک میزدم رو لپای کون زن داداشم انگشت شصتمو کردم تو کون زنداداشم جون داشتم کس و کونشو میگاییدم کیرمو تا ته کردم تو کسش گفت آییییی رحممو جررررررررررررش دادی وحید خم شدم روش موهاشو کشیدم سرش اومد بالا لبمو گذاشتم رو لبش شروع کردم خوردن.کیرم تو رحمش بود داشتم اروم میچرخوندمش تو رحمش که دیدم ابم داره میاد بهش گفتم زنداداش ابم داره میاد گفت بریز تو لوله هامو بستم وحید اتیشمو خاموش کن با اب کیرت که اونم لرزید و ارضا شد منم ابمو با فشار خالی کردم تو رحم زن داداشم که شده بود جنده ی خودم.

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:27


خواهرزنم_سارا




سلام. میخوام یه داستان رو براتون تعریف کنم که از تابستون همین امسال شروع شده.
اول از خودم براتون بگم. من روزبه هستم و 38 سالمه. متاهلم و اسم زنم سایه هستش و کارمند بانکه. بچه نداریم چون شرایطش رو نداشتیم. از نظر ظاهری کاملا عادی هستم (قد 170 و وزن ) و به هیچ عنوان هم کیرم 30 سانت نیست. ولی روابط اجتماعی خوبی دارم و توی جمع های دوستانه و فامیلی یکی از گرداننده های این مجالس هستم. اهل گردش و تفریح هستم شدید و رابطه م با زنم عالیه. از هر نظر. (جنسی، عاطفی و ...)
زنم دو تا خوار داره به اسم های سارا (41 ساله) و سمیرا (31 ساله). خود سایه هم 36 سالشه.
سارا زنی 41 ساله با قد 170 و وزنی حدود 75 (یه خرده تو پر) با هیکلی معمولی که تا قبل از شروع رابطه مون اصلا از نظر من سکسی نبود. اتفاقا به رعایت حجاب جلوی نامحرم خیلی مقیده. کارمنده یکی از ادارات دولتیه. شوهرش کارمنده دولتیه و نوع کارش شیفتی هستش. (صبحکا، عصرکار و شبکار) یه دختر ساله داره یه پسر 4 ساله. ظاهر اونم کاملا معمولیه و فکر نکنم تمام مردای فامیل و غریبه تو نخش باشن.
مقدمه طولانی شد ببخشید.
بریم سر اصل داستان.
تیرماه امسال (96) بود که یه پنجشنبه بعد از ظهر رفتم دنبالشون که بیان خونه مون. چون شوهرش شبکار بود و فرداش جمعه بود و نمیخواستیم بریم سر کار، قرار بود شب پیشمون بمونن. خلاصه اومدن خونه و با هم شام خوردیم. بعد از شام سایه و سارا و بچه ها گفتن بریم بیرون دور دور کنیم. خلاصه آماده شدیم و رفتیم کلی گشتیم و دور زدیم. تا نصف شب بیرون بودیم. وقتی برگشتیم خونه تا سحر صحبت و شوخی و بگو بخند بود و به پیشنهاد من، رفتم کله پاچه گرفتم و صبحونه مون رو خوردیم و طرفای 7 صبح خوابیدیم. بعدش هم تا 3 4 ظهر خوابیدیم. بیدار که شدیم سارا به شوهرش زنگ زد که بیاد دنبالشون. اما شوهرش به
بهانه خستگی از اومدن سر باز زد. من بهشون پیشنهاد کردم بمونن و شب بریم بیرون بگردیم و بعدش ببرمشون خونه شون. خلاصه باز رفتیم بیرون و کبلی هله هوله خوردیم و کلی خوش گذشت. بعدش هم بردمشون خونه شون. فرداش طرفای 8 و 9 صبح دیدم سارا بهم زنگ زد. جوابش رو دادم. کلی تشکر کرد و بابت زمانی که با ما گذرونده بود کلی ازم تشکر کرد. خلاصه از اون روز به بعد روزی یکی دو بار برام پیام می فرستاد. اول سخن بزرگان، بعد جوک و لطیف، بعدش متون عاشقانه و گاهی جوک های مثبت 18. 
یه هفته بعدش بهم زنگ زد که میخواد منو ببینه و ازم خواست سایه از این قضیه چیزی ندونه. خولاصه عصرش رفتیم با هم یه کافی شاپ و شروع کرد به صحبت. کلی از اینکه شوهرش به خودش و بچه هاش بی توجهی میکنه گفت و از من که به زنم و حتی به اونا توجه میکنم تعریف کرد. در اخر هم ازم خواست که اگه قبول کنم چند روزی یه بار با هم بریم بیرون و با هم حرف بزنیم. بهش گفتم اگه سایه بفهمه ناراحت میشه که گفت من و تو مثل خواهر برادریم و البته حواسمون هست سایه متوجه نشه.
دو سه روز بعد باز بهم پیام داد که عصر بریم بیرون. رفتیوم و موقع برگشت به خونه و موقع خداحافظی بهم دست داد. (تا اون لحظه حتی جلوی من روسری میزد چه برسه به اینکه بهم دست بده)
یکی دو بار بعدش باز با هم رفتیم بیرون و موقع خداحافظی بهم دست میداد که بار چهارم پنجم موقع خداحافظی لپم رو بوسید. همین که خواست بره بهش گفتم فردا صبح میام دنبالت می برمت سر کار.
خلاصه فرداش ساعت حدود 7 رفتم دنبالش. سوار که شد به جای رفتن به سمت محل کارش به سمت خونه مون حرکت کردم. پرسید چرا اینوری میری؟؟؟ گفتم یه چیزی جا گذاشتم خونه. خلاصه رسیدیم جلوی خونه و خواستم برم توی اپارتمان که ازش دعوت کردم بیاد بالا. گفت نه. زششته ممکنه سایه فکر بد بکنه. بهش گفتم که سایه الان سر کاره و قبول کرد بیاد بالا. تا وارد خونه شدیم و در اپارتمان رو بستم بدون مقدمه رفتم طرفش و لب گذاشتم رو لبش.
اونم بدون هیچ حرف یا مقاومتی همراهی کرد. لب گرفتنمون ادامه دار شد و در حالی که لب تو لب بودیم و بدنش رو لمس می کردم مانتو و مقنعه ش رو در اوردم. شروع کردم خوردن گردن و لب و مالیدن سینه هاش. کم کم تاپش رو در آوردم و با سوتین و شلوار بغلش کردم و بردمش روی مبل نشوندمش. در حالی که ازش لب می گرفتم، دکمه شلوارش رو باز کردم و نشستم جلوی پاش و شلوار و شورتش رو با هم کشیدم پایین. بوی کسش فضا رو پر کرده بود. هر دوتامون حسابی حشری شده بودیم. با زبون کسش رو لیس زدم و با دست چپم سینه راستش رو می مالیدم. انگشت شستم رو کردم توی کسش که حسابی خیس بود و انگشتم رو خیس کردم. بعد در حالی که کس و چوچوله ش رو می لیسیدم و می خوردم، انگشت شستم رو کردم توی کونش و یه ناله کوچولویی ازش بلند شد. بعد انگشت شست و اشاره رو با هم کردم تو کسش تا خیس بشه وبع انگشت شست رو کردم تو کس و اشاره رو کردم تو کونش وبه لیسیدن کسش ادامه دادم.

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:27


هم لب گرفتیم وبعد شورتمو کشید پایین ولای کسمو باز کرد لیس میزد عجب لذتی داشت هیچ وقت تجربه نکرده بودم کسم حسابی داغ شده بود زبونشو توی کسم میچرخوند منم جیغ میکشیدم ....
بایه نگاه داخل کسم اروم گفت دوست داری زنت کنم جیگر خانم
گفتم نه نمی خوام
گفت یه نگاهی انداختم پرده ات ارتجاعیه یعنی حلقه ای با هیچ کیری پاره نمیشه ...
منم که حشرم زده بود بالا گفتم باشه اروم خوابید روم وهمین طور که باسینه هام بازی میکرد اروم کیرشو فرستاد داخل کس داغ وخیسم یهو اتیش گرفتم و درد شدیدی احساس کرد انگار که ازوسط به دونصف تقسیم شدم جیغ بلندی کشیدم که سپهر لبشو گذاشت رو لبم خیلی درد داشت ولی کم کم تبدیل شد به یه درد شیرین و دوست داشتنی حرکات سپهر اروم بود اصلا سعی نداشت وحشی بازی کنه اروم لمبه میزد ومنم غرق لذت بودم یک دفعه بدنم سفت شد یه لرزش خفیفی احساس کردم وکه سپهر لبخند زد وگفت:عزیزم به ارگاسم رسیدی وارضا شدی ولی من کمرم خیلی سفته حالا حالا باید تلمبه بزنم چند دقیقه بعد اونم کیرشو دراورد تمام ابشو خالی کرد روی بدنم بدنم خیس خیس شده بود پر از اب منی هردو بی حال کنار هم افتادیم بعد از چند دقیقه دوباره لب گرفتیم یه کم هم از ما هم خوردیم بعد هم من که درد شدیدی داشتم لباسمو پوشیدم و سپهر وقتی ماچم کرد بهم گفتکه زنش هیچ وقت همچین سکس لذت بخشیو بهش نداده چون خیلی درد داشتم منو فرستاد خونه ترسیدم کسی از صورتم متوجه حالتم بشه برای همین الکی گفتم حال تحوع دارم رفتم خوابیدم ولی همش به اون چند ساعت لذت بخش فکر میکرد بعد از اون ماجرا چند باری هم منو وقتی زنش خونه نبود به خونش دعوت کرد دوباره باهم سکس داشتیم بعد چند وقتم دیگه کلا از اونجا اومدم بیرون وبا هم کات کردیم چون گفت داره بچه دار میشه ولی هنوز گاهی وقتا یاد اون سکس توی مغازه منو غرق لذت میکنه ..
ببخشید که این قدر نوشتم وسرتونو درد اوردم ولی می خواستم در جریان اشنایی منو اون قرار بگیرید امید وارم تونسته باشم با خاطره ام شما رو سرگرم کرده باشم لطفا نظر یادتون نره


نوشته: ساناز

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:27


سانازصاحب_بوتیک


سلام اسم من سانازه 21 سالمه وتو یه خانواده 5 نفره زندگی میکنم یه خواهر یه برادر بزرگتر دارم .از اینا بگذریم چند وقتی میشد با خانواده درگیر بودم پول تو جیبی کمی گیرم میومد ونمیتونستم هرچی که میخوام بخرم از طرفی هم تازه با بهروز دوست پسرسابقم که 3 سال باهم بودیم کات کرده بودم وکمی دپرس بودم میخواستم تنوعی توی زندگیم ایجاد بشه برای همین دنبال یه کار خوب میگشتم که درامد خوبی هم داشته باشه چند تا از دوستام بوتیک های رو معرفی کرده بودن وقتی سر میزدم از محیطتشون اصلا خوشم نمیمد یا خیلی شلوغ به هم ریخته بود یا اصلا صاحبش ادم حسابی نبود خلاصه چند وقتی درگیر پیدا کردن یه شغل بودم که یه روز که داشتم تو مجتمع تجاری خرید میکردم البته تنها بودم یهو یه پسر اومد بدجوری بهم تنه زد طوری که بازوم درد گرفت وچون کفش پاشه دار هم پوشیده بودم نزدیک بود بخورم زمین که یه نفر دستمو گرفت وقتی برگشتم ونگاه کردم متوجه مردی حدودا 35-36 ساله شدم که قد بلندی داشت وخوشتیپ بود بوی ادکلنش از همون فاصله به مشامم میخورد یه بوی تلخ داشت .ازش تشکر کردم
که لبخند زد همون لحظه چشمم خورد به یه اگهی که پشت شیشه یک مغازه چسبیده بود دنبال یه فروشنده خانم بود همون لحظه همون مرد که هنوز اونجا ایستاده بود تا نگاه منو دید سریع گفت دنبال کاری؟
منم جواب دادم که گفت مغازه خودشه خوشحال شدم یکم باهم در مورد شرایط کار وحقوقش حرف زدیم که دیدم حقوقش عالیه در واقعی مغازه اون کلا لباس زنونه داشت لباس های مجلسی وشیک من از فردا کارم رو شروع کردم خانوادمم دیگه چیزی نمیگفتند باهام کنار اومده بودن حدود یک هفته ای بود که مشغول شده بودم صاحب مغازه اسمش سپهر بود بیشتر وقتا با هم تو مغازه بودیم نگاهی عجیبی بهم داشت ناگفته نماند که من دختر قد بلند لاغر البته با باسنی برجسته پوستم کمی برنزه است و موهای مشکی دارم بینی کوچیک ولبی کوچیک کلا صورتم بچه گونه است بامزه هستم داشتم از سپهر میگفتم نزدیک به اسفند ماه بودیم مغازه ها همه یکسره باز بودند ماهم مجبور بودیم ظهر راهم باز باشیم اخیرا خیلی با من درد و دل میکرد واز زندگی با زنش راضی نبود منم که باهاش صمیمی شده بودم دلداریش میدادم یه روز که مثل همیشه تو مغازه بودیم ظهر بود رفت سادویچ ونوشانه خرید تا نهار رو باهم تو مغازه بخوریم اون روز من یه مانتو سفید پوشیده بودم وچون کمی هوا گرم بود زیرش فقط یه سوتین مشکی پوشیده بودم داشتیم با هم غذا میخوردیم نگاهش همش به پاها و صورتم بود منم به روی خودم نمیاوردم که یهو نوشابه از دستم لیز خورد تمام مانتوم از بالا تا پایین کثیف شد یهو دیدم نگاهش خشک شده روی من همین که نگاه خودم کرد فهمیدم چون ماتوم خیس شده سوتینم پیداست خیلی خجالت کشیدم سریع به خودش اومد وچند تا دستمال کاغذی بهم داد وبعد در مغازه رو از داخل قفل کرد تعجب کردم گفت که راحت لباستو عوض کن لباس رو داد دستم ومنم رفتم تو اتاق پرو تا خواستم درو ببندم پشت سرم داخل شد تو نگاهش یه چیز خاصی بود چشماش خمار شده بود یهو کاتمو گرفت وکشید که همه دکمه هاش یه طرف پرت شد از کارش تعجب کردم تا خواستم چیزی بگم لباش چسبوند روی لبام طوری ازم لب گرفت که دهنم بسته شد همزمان با لب گرفتم دستاش با سینه هام بازی میکرد حالا دیگه منم حشری شده بودم تنم داغ کرده بود نفهای اونم به شماره افتاده بود اروم زیر گوشم گفت خیلی وقته تو کف هیکلتم دوست دارم باهات سکس کنم چیزی نگفتم سیتینم رو کشید پایین وسینهام پریدن بیرون اول یکم نگاهشون کرد بعد شروع کرد به لیس زدم سینهام خوردشون دیگه به اخ واوف افتاده بودم طوری که موهاشو چنگ میزدم و حالم دگرگون شده بود میدیدم که کیرش از زیر شلوار هم برجسته شده و داره میترکه داشت گردنم رو لیس میزد وهم زمان دستشو از روی شلوار روی کسم میکشید دیگه داشتم میمردم من قبلا با دوست پسرم سکس داشتم ولی در حد لاس زدن به مرحله حاد نرسیده بود سپهر تا چشمای قرمز منو دید گفت: این جا نمیشه بیا بریم بالا این جا جا نیست دستمو گرفت .و منو دنبال خودش کشید یه راپله باریک تو ی مغازه بود که وصل میشد به بالای مغازه اونجا پر جنس بود خیلی شلوغ پلوغ بود منو برد اونجا خوابوندم روی پتویی که مال خودش بود خودش افتاد روم همین طور سینه هامو گاز کیزد منم مدام اخ اخ اوف اوف میکردم خیسی شرتم و احساس میکردم دست برد به دکمه شلوارم و اونو کشید پایین شروع کرد اول از روی شرت گاز گرفتن وبا دست بازی کردن ومنم چشمامو بسته بودم دستمو میکشیدم روی شلوارش کیرش سفت سفت شده بودم دکمه شلوارشو باز کردم کیرش خیلی خود نمایی میکرد دلم نیومد ازش بگذرم برای همین این دفعه من خوابیدم روش تا تونستم کیرش کردم تو حلقلم اونم هی میگفت جون جونمممممممم قربون دهت
سینهاتو بخورم .....
منم بیشتر حشری میشدم سریع تر براش ساک میزدم کیر سفت بزرگی داشت یه گاز کوچولو ازش گرفتم که اخش دراومد
بعد بلند شد واز

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


لز با خواهر شوهرم



من زنیم بي نهايت حشري! عاشق هيكلاي هم جنسامم!هميشه توسايتهادنبال عكسايه لختي دختراميگشتموحال ميكردم!
خواهر شوهرم اسمش فرزانه است!خيلي خوشگلوسفيد،هيكلش سكسي!من ك یه زنم باديدنش حال ميكردم!خيلي باهم صميمي بوديم وهرحرفي روپيش هم ميزديم!هميشه باشوخي بش ميگفتم خوش بحال شوهرت که تو رومیگا د،چه حالي ميكنه!اونم ميخنديد!
خودمن هم هيكلم خوب بود، اونم ازهيكل من تعريف ميكرد!
يروز زنگ زد بمن وگفت بياخونمون ك بعدباهم بريم بيرون بگرديم! منم رفتم!
خونشون هيچكس نبود
رفتم تو خونه ديدم يه تاپ صورتي چسبونه نيم تنه،تنشه!با يه شلوارك تنگ!هيكلش ديونم كردولي چيزي نگفتم!رفتيم تواتاقش،لباساشو ميخواست عوض كنه منم فقط نگاه ب سينه هاش ميكردم!آرزوم بود،باش حال كنم!قبلا ك شوخي ميكرديم،ازروشوخي گاهي سينه هاشوتودسام فشارميدادم!اونم اينكاروميكردولي فقط از روي شوخي!!
نشسته بودروزمين! منم روتختش بودم!قاچ سينه هاش پيدابود! بش گفتم فرزانه:ميخام لباس هاي تو رو تنم كنم امروز!اونم چند دست لباساشو آوردو بم داد! مانتومو درآوردم بدتيشرتمم!بم گفت چيكارميكني!روتيشرت تن كن- گفتم من اينجوري راحتترم!رفت روتخت نشستونگام كرد!شلوارمم درآوردم!اونم زدزيرخنده!من بش خنديدمو،رفتم جلو پريدم روش گفتم مسخره نكن فرزانه مگه چيكارميكنم! واي...
روش بودم كاملاحسش ميكردم يكم بغل كرديم همديگرو ميخنديديم!من ك داشتم حال ميكردم!!نگاش كردم وچشمكش زدم!اونم خنديد،فهميدم اوكيه!!
تاپشودرآوردم! شلواركشم همينطور!يكم بهم لب داديم!سوتينموبازكردوپاشدم شورتمو دربيارم ك اونم لخت كرد خودشو!! وااااي خدايا چي بود اين فرزانه..
پريدم روش انقد لباي هموخوردين...هي سينه هاشوميمالوندم سايزسينه هاي 2تامون 80بود! شروع كردم ب ليسيدن سينه هاش آخ آخ چي بودن اين مرواريدا سفيدوگرد!!يه سينه هاشو ميمكيدم تندتند بايه دستامم اون سينه شو ميمالوندم!اون حشري شده بود!آهش در اومده بود واقعاداشتم حال ميكردم!خودمم مثه وحشيا ميمكيدم!دستشو برد رو كسم!انگشتاشو كردبين كسم!كسم خيس بود!انگشتاشو ك خيس كردباكسم !جلويه چشام انگشتاشو ميلسيد!واااي خدايا!باورتون نميشه ولي اگ كير داشتم دريغ نميكردم!بااين كارش ديونه شدم رفتم سراغ كسش،اونم كسش خيس بود!پاهاشو بازكردموكلموبردم توكسش!وااااي چي بود اين كس..همه جايه كسشوليس ميزدمو زبونمو ميچرخوندم تو كسش!اونم هي خودشو عقبو جلوميكردو ناله ميكرد!آهش بلندترشدو منم تندتر واسش مك ميزدمو زبونمو ميچرخونم تو كسش!يدفه آه بلندي كردوديگ تكون نخورد!ارضاشده بود!سينه هاشومالوندمومكيدم!حالش ك جااومد!من لم دادم ب تختو پاهامو تاجايي ك ميتونسم بازكردم!اونم اومد رويه منوسرشوبردطرف كسمو اونم كونشو آوردجلو صورتم!شروع كردمثل وحشياكسمو ميكيدن عوضي همچين ميمكيد و زبون ميكرد ك انگار كارشه! منم انگشتمو كردم تو سوراخ كونش! خيلي تنگ بود انگشتمو تا ته كردم توشو عقب جلو ميكردم!از اونطرف هم من داشتم حال ميكردم تو ابرابودم! وااااي چي بود داشتم ارضاميشدم وبش گفتم تندتند بكن تو كسم!آه و نالم ب هوارفته بود ك يدفعه آبم اومد!منم ب كونش ي ليس زدمو افتادم رو تخت!فرزانه اومد روم و بش گفتم قربونت برم!بعد يكم ديگه بازي كرديمو حاليدم!بداز اون ماجرا هروقت تنهاميشديم باهم حال ميكردم! لز خيلي بيشتر از اونيكه فكرشوميكردم حال ميداد! خوش باشين


نوشته:‌ nADIya

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


داستان اولین سکس با دوست پسر جذاب



سلام. من سمانه ام 21 سالمه و داستانی که از خودم میخوام واستون بگم به حدودا یمکسال و نیم پیش برمیگرده.. قبلش بگم که من با چند تا پسر از اول دبیرستان تا اون موقع دوست بودم ولی با هیچکدوم سکس نداشم و از رابطم با اخرین دوست پسرم یکماهی میگدشت.. یکی روز منو خواهرمو و دوست پسر خواهرم و یکی از پسرای فامیلشون که واسه مسافرت اومده بود اونجا چهارتایی رفتیم بیرون چون همیشه تو خونه دعوا بود بخاطر همین ماهم سعی میکردیم تو خونه نمونیم..
خلاصه رفتن من یکطرف و عوض شدن سرنوشتتم یکطرف..
(البته بگم که این اولین باری نبود که من با خواهرم اینجوری میرفتم بیرون ولی این بار فرق داشت..).. با ماشین اومدن دنبالمون.. اونا جلو نشستن بخاطر همین پسر فامیلشونو نمیدیدم و حتی برهم نگشت که ببینمش و برعکس دوست خواهرم خیلی مظلوم و ساکت بود و فقط مارو بهم معرفی کرد و فهمیدم اسمش امیر علیه .. رسیدیم کافه و من پیاده شدم دیدمش..قیافه و تیپ ورزشکاری جذابی داشت و همونجا نگاهم بهش گره خورد..هر کی میدیدش و نمیشناختش میگفت از اوناست ولی وقتی باهاش صحبت میکردم اینجوری نبود..همه رفتیم نشستیم و بعد از یه مدت خواهرمو دوست پسرش ازمون جدا شدنو رفتن تا تنها باشن و منو اون تنها موندیم.. زیاد صحبت نمیکرد منم خجالت میکشیدم ولی خوب دلم میخواست همه چیزو در موردش بدونمو از ش پرسیدم چند سالشه وقتی بهم گفت 19 میره تو 20 شوکه شدم چون اصلا به قیافه و هیکلش نمیخورد و صدای بمی هم داشت..خندم گرفت منم گفتم باورم نمیشه و کارتشو نشونم داد تا فهمیدم راست میگه.. بهم گفت تو چندسالته منم که مونده بودم چی بگم بهش گفتم همسنیم و یکم از خودش گفت و اینکه تهران زندگی میکنن و واسه مسافرت اومدن اینجا و کلی حرف زدیم وخندیدیم دوتایی تا خواهرم اومد و یکی دو ساعتی پیششون بودیمو برگشتیم خونه..
تو خونه تا شب به فکرش بودم و اولین پسری بود که از ذهنم بیرون نمیرفت تا اینکه خواهرم اومد تو اتاقو گوشیشو بهم داد گفت صحبت کن بهش گفتم کیه جواب نداد و رفت بیرون چون عادتش همین بود ..گفتم الو ..دیدم صدای خودشه..سلام کرد وازم خواست شمارمو بهش بدم منم که منتظر این لحظه بودم گفتم باشه و دوستیما همون شب شروع شد...تا صبح حرف زدیم و با هم بیشتر اشنا شدیم و من خیلی بهش وابسته شدم و از اون موقع که همو دیدم دو یا سه ماهی..ما شبها بیشتر با هم صحبت میکردیم واز همه چی حرف میزدیم تا اینکه شروع کرد به گفتن حرفهای سکسی و از اینجور سوالات ..اول فقط سوال میکرد و حرف تحریک کننده ای نمیزد و وقتی منم شکایت نمیکردم کم کم شروع کرد به زدن حرفهای سکسی منم که چون خیلی دوسش داشتم و همیشه تو رویاهام سکسو با اون میدیدم چیزی نمیگفتم ..یه شب شروع کرد به گفتن حرفهای سکسی و برای اولین بار سکستل کردیم و خیلی بهم حال داد و چون دور بودیم راه دیگه ای نداشتیم و راه خوبی بود تا بفهمیم هرکی چی و ه مدلی دوست دارهو منم قبل از اینکه عملی اینکارو بمنم یکم یاد بگیرم..تا اینکه چندبارسکستل کردیمو و چند ماهی گذشتو یه شب که میخواست دوباره شروع کنه باهاش دعوا کردمو گفتم من اینجوری نمیخوام و اون اصلا نمیاد منو ببینه واز این حرفها که بهش بر بخوره ..تا اینکه حرفمو قبول کرد و فرداش بهم گفت یکی از دوستاش باباش اینجا هتل داره و تا اخر هفته جورش میکنه میاد تا باهم بریم اونجا..این دومین باری بو که قرار بود همو ببینیم و من خیلی خوشحال بودم ولی اوضاع خیلی فرق داشت از بار اول تا الان..با پرواز صبح اومد و قرار شد فردا صبحش دو باره برگرده شهرشون ،منم کلی به خودم رسیدمو برنامه ریختمو و بهتریت ست لباس زیرم که قرمز و توری بود پوشیدم چون پوستم سفید بود خیلی بهم میومد مطمئن بودم خوشش میاد..با تاکسی اومد سر کوچمون دنبالم وقتی نشستم و دیدمش ار اون موقع خیلی خوشگلتر شده بود و اونم همینو بهم میگفت.. تو راه به دوستش زنگ زد که اونجا باشه و مشکلی پیش نیاد.رفتیم هتل دوستشم اونجا بود و بهش یه کارت دادو گفت برین طبقه ی پنجم.هتل خیلی بزرگو شیکی بود و تا حالا اینجوری هتل نرفته بودم.رسیدیم دم اتاقو رفتیم تو..اول من و بعدعلی اومد و وسایلشو گداشت تو کمد دیواریکه کنار در بود من تا اون موقع شالمو در اوردم و اونم اومد بغلم کرد از پشت برگشتم و منم دستامو دورش حلقه کردم و قشنگ تو بفلش جا شدم.. صورتمو با دستش اورد بالا و لباشو گذاشت رو لبامو ،منو بوسید..بعدش شروع کردیم لب گرفتن از هم انگار داریم مدیگرو میخوریم و چشمامونم بسته بودیم..کم کم دستشو اورد رو کمرم و نوازش میکرد و منم دستامو دورش گردنش حلقه کردمو چون دکمه ی اول پیراهنش باز بود دستمو میکردم تو بدنشو نوازش میکردم ..خیل تنش داغ بود و خیلی بهم حال میداد.. کم کم احساس کردم دستشو میاره بالا ..اورد بالا و رو سینه هام و از رو مانتو میمالوندشون و بعد لبامو ازش جدا کردمو دستمو گذاشتم رو

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


دستشو بردمش سمت دکمه های مانتوم و با هم بازشون کردیم و درش اوردم و بعد دستامو بالا گرفتم تا تاپمو در بیاره..تاپمو که در اوردفقط به سینه هام نگاه میکرد و چشم از شون برنمیداشت و بهم گفت خیلی خوشگلن و لباستم خیلی خوشگله.. و منو دیوووووونه تر م میکرد.. با تمام وجود میخواستم بون پیراهن ببینمشو بهشگفتم میخوام لباستو در بیارم اونم گفت من مال توام و دکمه های پیراهنشو که باز میکردم و دستم به تنش میخورد یه حسه عجیبی داشتم..پیراهنشو در اورد و بفلم کرد و دراز کشیدیمو همو بوسیدم و دستشو گداشت رو سینه هام و میمالوند و منم بند سوتینمو باز کردمو سینه هامو تو دستاش دیدم..یکم مالوندشونو بعد یخورده رفت پایین و شروع کرد به خوردن سینه هام..بعد اومد دوباره منو بوسید و حین بوسیدن دکمه ی شلوارمو باز کرد و منم درش اوردمو بعد دستشو گداشت رو کسم ..یکدفعه انگار منو برق گرفتو تمام تنم لرزید و علی هم فهمید..کم کم رفتو گردنمو میبوسیدومیلیسید جوری که همه جام خیس میشد و رفت پایینتر و سینه هامو میخورد و با سرشو با زبونش خیس میکردو بازی میکرد و دوتاشونو بهم فشار میداد که خیلی بهم حال میداد..بعد ش رفت رو شکممو میلیسید و رفت رو کسم همینکه از رو شورت زبونش به کسم خورد شهوتم بالا اومدو خودمو یه خورده جمع کردم و علی از رو شرت کسمو مالوندو بعدش اروم درش اورد.. سرش دقیقا بالای کسم بود و شروع کرد با زبونش کسمو لیسیدنو اینقدر کسمو خورد که دیگه بیحال شدم..بهش گفتم منم میخوام بلند شد و خندید گفت بدت نمیاد منم گفتم مگه تو بدت میاد ؟؟بعد شلوارشو در اورد و بعدشم شورتشو در اورد..کیرشو دیدم باورم نمیشد تقریبا همونجوری که میخواستم بود ..کلفت نبود ولی بلند بود نمیدونم چند سانت ..؟؟؟
زیرش خوابیده بودمو اونم روم رو زانو وایساده بود و نمای کیرش خیلی قشنگ بود..یکم بلند شدم تا دهنم بهش برسه و یکم گرفتم باهاش بازی کردمو بعدش کردم تو دهنم..
یکم واسش ساک زدم و خیلی خوب بود دوست نداشتم درش بیارم وعلی موهامو که بسته بودم باز کرد با دستش موهامو اروم گرفتو به سمت خودش منو هول میداد که همه کیرش بره تو دهنم.. علی بهمگفت اونم میخواد بازم کسمو بخوره پس 69 شدیمو من روش خوابیدم کیرشو کردم تو دهنم و اونم کسمو میخورد ..علی بهم گفت بشینم رو صورتشو تا اومدم بهش بگم چی؟؟؟ کونمو گرفتو محکم هلش داد سمت خودش و با ولع کامل کسمو میخورد.. بعدش با دستش کونمو نوازش میکرد و انگشتشو کرد تو کونم ..درد نداشت اونقدر ولی لذتبخش بود و برای اولین بار درد لذتبخشو امتحان کردم..بعد منو کنارش خوابوند و منم کیرشو با اب کسم خیس کردم..کیرشو با دستم گرفتم و گداشتم دم سوراخه کونم.. علی اروم اروم فشار میداد که بره تو ولی اولش نمیرفت بعد ا فشار بیشتر رفت تو منم یه جیغغغغ بلند کشیدم چون واقعا دردم گرفت .. با دستم کسمو میمالوندم چون دردشو احساس نمیکردم اونظوری ..علی اروم تلمبه میزد و لباش کنار گوشم بودو نفسهاش بیشتر حشریم میکرد بهش گفتم علی محکمتر بکن عزیز.. محمکتر بکنننننننن...جوووووون.. با این حرفهام علی بیشتر حشری میشد و یه دفعه محکم کرد تو کونم و محکمتر تلمبه میزد جوری که صدای خوردن بدنهامون بهمو میشنیدم..علی بلند میگفت دارم چیکارت میکنم .. منم میگفتم داری منی میکنی ..داری میکنی تو کوووووووونم..محکمتر بم.. اونم بیشتر حال میکرد تا اینکه حساس کردم دارم ارضا میشم که یکدفه علی سینه هامو محکم فشار دادو ارضا شدم و علی که فهمیده بود دو دقیقه بعدش ابش اومد و ریخت تو کونم...با اینکه بیحال شده بودم و فشارشو احساس کردم ..خیلی داغ و لزج بود..ولی از کونم بیرون نیومد و دوتامون اونقدر بیحالو خسته بودیم که همونطور که همو میبوسیدیم خوابمون برد...
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم مامانم بود با کلی دادو بیداد گفت کجای منم گفتم الان میام.. دقت کردم دیدم هوا یکن تاریک شده بود..لباسهامو پوشیدمو علی رو بوسیدم و تنهاش گاشتمو برگشتم خونه....
از اولین سکسمون که واستون تعریف کردم یکسالو نیم حدودا میگذره که از اون موقع علی هر ماه یک یا دوبار میاد و با هم سکس میکنیم و خیلی بهمون جاتون خالی خووووش میگذره..
امیدوارم از داستم خوشتون اومده باشه چون سعی کردم همه چیزو واستون بگم و به هرحال خوشحال میشم نظرتونو بدونم..!!ممنوووون

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


کونمو جر داد
1400/03/12



سلام: این خاطره كون دادن منه كه وقتی 17سال داشتم . من عاشق كون كردن بودم وقتی كه یه كون وارد محل میشد اول از همه من آمارشو داشتم و هرجوری كه بود ترتیب اون كون قلمبه را میدادم مخصوصاً كه یك پسر سفید و هلوئی باشه خلاصه همه مرا توی محل بعنوان كون كن می شناختند.
یك روز من هوس كردم كه یك تجربه ای از كون دادن كسب كنم تاببینم كه چه لذتی برای اون كسایی كه كون میدن داره تصمیم گرفتم فردا برم واین تجربه رابه دست بیارم همان روز رفتم و5تاواجبی خریدم و رفتم از زیرگردن تا نك انگشتای پام رو واجبی گذاشتم صورتم رو هم شیش تیغ كردم شده بودم مثل هلو كه دلم میخواستن خودمو حسابی بكنم ولی افسوس كه نمیشد ولی همان روز یه كفدستی خوشگل به افتخار كون خودم زدم فردا ساعت 10 صبح از خونه زدم بیرون چون می خواستم كه توی محله نباشم رفتم بیرون از محل چون خودم كون كن بودم ومیدونستم آدمای كونی را ازكجاباید شناخت مثل اونا تریپ زده بودم كنار خیابون ایستاده بودم وماشینها بوق میزدند ولی من سوار نمیشدم كه یهو یك ماشین جلوی پام ترمز زد وگفت بیابالا من یه نگاهی به قیافه یارو كردم حدود 37الی 40ساله بود آدم تقریباً هیكلی كه وسط سرش هم مونداشت ولی سیبیل خوشگلی داشت همین كه سوار شدم دست انداخت روی رون پای من وگفت خیلی وقت اینجا ایستادی من چیزی نگفتم گفت اهل حال كه هستی گفتم آره گفت پس بزن بریم گفتم پول میگیرم گفت باشه باهم قیمت رو توافق كردیم و رفتیم.
منو برد توی یك خونه بزرگ كه همه چیزداشت باغچه بزرگ، استخر،الاچیق اومد دستشو به دست من حلقه كردو رفتیم داخل درحین رفتن كمی هم كون قلمه آماده به كیرخورده منو نوازش میكرد رفتیم توی حموم وای عجب حمومی بودبزرگ دنج ومجلل لباسهای منو از تنم درآورد وقتی كه منواتوكشیده دیدآب دهنش راه افتادمعطلش نكرد منوخم كرد جوری كه سرم رابه كنج دیوارگذاشت وخودش مسلط شدبه كون من طوری بود كه من كیرشرو ندیدم ولی معلوم بود كه خیلی ازمن حرفه ای كمی باكون من ور رفت ویه خورده آب دهانشوانداخت روی سوراخكون من وبادستش به همه جای كونم مالیدوكم كم احساس كردم كه انگشتشوداره میكن توی كونم من تودلم میگفتم عجب خری ها كون به این خوشگلی بجای كیر انگشت میكنه بعداز اینكه انگشت كاریش تمام شددستشو برد وزیپ شلوارشو كشید پائین من به همان حالی كه خم شده بودم از لای پاهام میخواستم یه دیدی بزنم ولی نمیشد یك دفعه یه چیزی همانند گرز رستم رو روی سوراخ كونم احساس كردم عجب چیزی بود من تابه حال همچین چیزی رو نه در فیلمها ونه در هیچكس ندیده بودم البته تازه داشتم احساسش میكردم كه دیدم یه چیزی داره سورخ كون مراجر میده یك سوزشی از سورخ كونم شروع شده بود كه نگو نپرس كم كم این سوزش به تمام وجودم كشیده شد كه اشك توی چشمام جمع شد هیچ كاری نمیتونستم بكنم مردتیكه عوضی خودش میدونست چكار داره میكنه كه سر منو به كنج حمام تكیه داده و تا آن لحظه اون كیر كه مثل گرز میمونه رابه من نشان نداده خلاصه هركاری كردم كه از زیر اون مرتیكه كیركلفت فرار كنم نمیشد جلو كه نمیتونستم برم عقب هم كه میومدم پاره میشدم ، سوراخ كونم داشت آتیش میگرفت وچشمام مثل بارون بهاری داشت اشك میریخت وگاهی هم التماس میكردم یارو هی میگفت الان تموم میشه الان تموم میشه بعد از یك رب ساعت احساس كردم كه توی كونم یه غوری آب داغ ریختن اون ارضا شد ومن فنا شدم وقتی كه كیرشو ازكون من كشید بیرون دیدم همانند یه مار كلفت با یه كله اندازه سرگربه اما خونی بله سوراخ كون بنده پاره شده بود دیگه چاره ای نبود خود كرده را تدبیر نیست رفتم سراغ توالت دیدم شكمم مثل مشك پر آب دا

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


ره صدا میده یه آهی كشیدم، وقتی سر كاسه توالت نشستم كه این مشك پر از آب منی را تخلیه كنم تازه فهمیدم كه چه عجب غلطی كردم هر طوری كه بود خودم و جم وجور كردم مردتیكه كیركلفت منو همان جایی كه سوارم كرده بود رسوند من مثل كسایی كه توتابستون لای پاهاشون عرق سوز میشه داشتم به سمت دكتر میرفتم.
نوشته: کون

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


نه تنها بودیم اون خودشم زیاد بدش نمی‌آمد که دستمالیش کنم. از هر فرصتی برای دستمالی کردنش استفاده می‌کردم مثلاً گوشیمو که می خواستم بهش بدم دستش رو یه جوری لمس کردم که خودش فهمید بهش نظر دارم اونم دستش رو کنار نمی کشید من هی دستم را روی دستش می کشیدم ولی جملات اینکه علنی بخوام بمالونم ش رو نداشتم توی یه حرکت دیگه قرار بود برای من بالشت بیاره موقعی که می خواستم بالش رو بگیرم دستم رو روی سینه هاش کشیدم مکث کردم که بیشتر دستام رویه سینش باشه. بعدش گفت می خواهم برم بخوابم بعد از ظهر بود رفت توی اتاق در رو هم بست من بعد از یک ربع ۲۰ دقیقه دیگه نتونستم طاقت بیارم رفتم سراغش یواش در زدم صداش کردم دیدم جواب نمیده در رو باز کردم دیدم روی تخت بدون اینکه چیزی روش بندازه پاشو روی شکمش تا کرده بود پشت دراز کشیده بود منم دوباره صداش کردم که مطمئن بشم خوابه یا بیدار که مطمئن بودم بیداره. رفتم روی تخت دستم رو آروم روی کونش گذاشتم یکم با نوک انگشتام فشار دادم بعدش کف دستم رو گذاشتم روی کونش بعد شروع کردم به مالوندن کونش رونهای پاش بعد از سرم روی سینش گذاشتم سینه هاش تو کف دستم جا شد با یه دست کیرمو می مالیدم با یه دست سینه هاشو بعد یکم تیشرت شو دادم بالا کمرشو لمس کردم بعد یهو آبم اومد.
در کل جز دستمالی و مالوندن نتونستم کاری بیشتری کنم اما خیلی دوست دارم یه روزی بتونم هر دوتا خواهر زنمو بکنم مخصوصاً بزرگتره چون خیلی بدن سفیدی داره.
نوشته: رضا

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


دستمالی کردن خواهرزن
1400/03/13



سلام اسمم رضا هستش سه ساله که ازدواج کردم.قبلش اینو بگم کاملا واقعی هست لزومی نداره الکی بنویسم چون آدم شهوتی ای هستم دارم می‌نویسم.الانم دستم روی کیرمه دارم می‌نویسم.تو حالت عادی حس نوشتن ندارم.الان توی کف خواهرزنام دارم جق میزنم و می‌نویسم.کلا با خانمم زیاد سکس نکردم.چون خانمم سرد مزاجه شاید اگه هات بود کمتر به خواهرانش فکر میکردم.دوتا خواهر زن دارم یکی دانشجو و یکی دوم دبیرستانی. اوایل ازدواج یه مسافرت با خانواده همسرم رفتیم به تبریز خونه یکی از اقوام که خودشون ساکن نبودن. لوازم مهم شون رو توی اتاق گذاشته بودند و در اتاق را قفل کرده بودند بنابراین شب مجبور بودیم همه با هم توی سالن میخوابیم. به ترتیب اگه بخوام براتون بگم من گوشه خوابیدم بعدش خانومم بعد اون خواهرزن دانشجو بعد اون خواهر زن کوچکتر بعدش پدر خانم و مادر خانم.
چون سالنش کوچیک بود یه خورده چسبیده به هم خوابیده بودیم من دستمو دراز کرده بودم خانمم سرش روی دستم گذاشته بود نصف شب یهو بیدار شدم دیدم دستم روی شونه های خواهر زنمه
اون موقع بود که چشمم دنبال خواهر زنام افتاد.
از خواهر زن بزرگترم براتون بگم لاغر اندام سینه های کوچولو پوست سفید و نرم کونشم کوچیک بود درکل ظریف مریف بود برخلاف خواهر زن کوچکترم که بدن توپی داره کونش گنده است و روم ها و سینه‌های نمیشه گفت درشت ولی به اندازه داره.
بریم سراغ ادامه داستان نصف شب بیدار شدم ناخوداگاه دیدم دستم روی شونه های خواهر زن بزرگترمه.
می خواستم دستم رو بردارم و بگیرم بخوابم اما از این دل پر هوس نتونستم طاقت بیارم یه خورده دستم رو روی شونش مالیدم که ببینم بیدار میشه یا نه اما خوابش سنگین بود از فرصت استفاده کردم دستمو آروم از توی یقه اش بردم توی لباسش سینه های کوچولوشو لمس کردم آخ که چه لذتی داره یواشکی کسی رو لمس کردن. داشتم دیوونه میشدم قبلا هم تجربه یواشکی لمس کردن دیگران رو داشتم یکیش خواهرم بود اینم رو وقتی که خواب بود لمسش می‌کردم یه جوری عادت کرده بودم هر شب لمسش کنم.
اولش فقط نوک انگشت هایم را میمالیدم بهش چون می ترسیدم بیدار بشه اما بعدش از شهوت زیاد حکم سینشو فشار میدادم.
بعد پاهام را انداختم دور کمر خانومم طوری که که برسه به پاهای خواهر خانم نوک انگشتام شلوارشو تازچ زانو دادم بالا بعد با پاهام لختی پاهاش رو لمس میکردم آخ که چه حسی داشت نمیتونم براتون توصیف کنم. از سکس بیشتر لذت داشت.
تا تونستم کل بدنشو تا جایی که دستم می رسید لمس میکردم بازوشو لمس میکردم ساعد دستش رو لمس میکردم.گردنشو همین طور.که فکر کنم بیدار شده بود به هر حال من جلوی شهوتم را نمیتونستم بگیرم دل رو به دریا زده بودم تا تونستم مالوندمش بعدشم آبم رو توی شورتم خالی کردم.
چرا گفتم شاید بیدار شده باشه چون بعدها از لابلای صحبت هایش شنیده بودم که می گفت خواب من خیلی سبک است است و یه دلیل دیگه هم داشت هر وقت جلوی من میخواست بشینه سعی می کرد بدنش رو که شاید تحریک آمیز باشه بپوشونه مثلاً اگه شلوارش یک ذره کوتاه بود سعی می کرد پاهاشو از من قایم کنه اینو از سوی رفتاراش فهمیده بودم که میدونه من چشام هرز میره. از اینجا به بعد به خاطر همین قضیه دیگه سمت خواهر زنه بزرگتر نرفتم تمرکزم رو روی کوچکتر گذاشتم چون سنش کم بود جلوی من خیلی راحت لباس می پوشه. نه اینکه فکر کنید لباس های کوتاه یا با شلوارک جلوی من لباس میپوشه مثلاً لباس های تنگ که سینه هاش معلومه میپوشه تیشرت نیم آستین میپوشه سفیدی پوستش دیوونم میکنه یک روز بنا به هر دلیلی که نمی خوام داستان طولانی بشه من و خواهر زن کوچیکتر توی خو

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


شروع بیغیرتی من
1400/03/13



سلام
من علی ام
۳۵ ساله
ده ساله که ازدواج کردم
خانمم ۶سال ازم کوچیکتره و اندام خوبی داره یکمی هم بگی نگی پره
اوایل که ازدواج کردیم خیلی مذهبی بودیم
اون چادر میپوشید و منم خیلی حساس بودم روش
قصه از اونجا شروع شد که یه روز که برای خرید لباس رفته بودیم بازار و تو یکی از لباس فروشیا مشغول انتخاب لباس بودیم اون رفت تو اتاق پرو که شلوار رو بپوشه و من بی هوا تو مغازه میچرخیدم
ظاهرا شلوارش گشاد بوده و منو صدا کرده بود که سایز کوچیکترشو براش بیارم ولی من که اونطرف فروشگاه بودم نشنیده بودم و فروشنده از پشت در گفته بود که خانوم اگر چیزی لازم دارین به من بگین شوهرتون نیست ظاهرا
(اینا رو بعدا خانومم گفت برام)
خانومم هم گفته بود که دو سایز کوچیکترشو میخوام این خیلی گشاده
فروشنده هم گفته بود که از کجاش بیشتر گشاده و خلاصه …
رفته بود و دو سایز کوچیکتر آورده بود و این یکی خیلی تنگ بوده و حتی از یه قسمت باسنش بالاتر نرفته بود
این دفعه به فروشنده گفته بود که این یکی خیلی تنگه و …اینا
فروشنده هم اصرار که این کش هست و جا باز میکنه و در نهایت خواسته بود که ببینه چقدر تنگه و خانومم در و باز کرده بود و فروشنده خانومم رو حسابی دیده بود و حتی قسمتی از باسنش که بیرون بود
من اینجا بود که رسیدم و با ترس رفتم جلو
فکر کردم حالش بد شده اون تو
و دیدم که نخیر داستان چیز دیگه ایه
و بعد خانومم تعریف کرد چی شده و خیلی هم خجالت کشیده بود اون لحظه
نمیدونم چرا ولی وقتی فهمیدم جریان چیه خوشم اومده بود
بی هوا اصرار کردم که چند تا فروشگاه دیگه هم بریم و یه فکر شیطانی به سرم زد
خلاصه چند تا فروشگاه چرخیدیم و من چشمم خورد به یه بلوز یقه باز
گفتم اینو بخر خیلی خوشگله
گفت جدی؟
ازش خواستم که پرو کنه ببینیم چطوره
رفتیم پرو کرد و صدام کرد دیدمش گفت یقش خیلی بازه. نصف سینه هام بیرونه. و منم گفتم که چرا نمیشه. تو مهمونیای خصوصی بپوش. خیلی بهت میاد. بدون فکر فروشنده رو صدا کردم و قبل اینکه خانومم بخواد حرفی بزنه گفتم یه لطفی میکنین یه نگاهی به این لباس بندازین؟
این مدلش همینجوره. یا سایزش بزرگه. خانومم که کپ کرده بود. فروشنده هم از خدا خواسته اومد و دید و گفت که نه آقا مدلش همینه و مدل دیگه هم داریم که فکر میکنم با توجه با اندام همسرتون بیشتر بهش میاد(حین تمام این حرفا چشمش به سینه های خانومم بود)
به خانوم گفتم که میخوای بیاره امتحان کنی؟
اونم سری به نشانه ی رضایت تکون داد و یارو رفت آورد
این لباس جدیده رو که تن زد بهم گفت فروشنده رو صدا کن این زیر یقش زدگی داره
فروشنده رو صدا کردم و اومد زدگیشو دید
دست کرد تو یقه خانومم که ببینه زدگیش چقدره
کاملا پشت دستش سینه و سوتین خانومم رو لمس میکرد
باورم نمیشد که از دیدن این صحنه راست کردم
خانومم هم مشخصا خوشش اومده بود و خلاصه اون روز اون لباس رو خریدیم و من اون موقع بود که معنی و لذت بیغیرتی رو چشیدم
اون روز بعد رسیدن به خونه خانومم شروع کرد به غر زدن که چرا مرد نامحرم و صدا کردی و بدن من و دید
من گفتم که اولا خودت که قبلش اون فروشنده رو صدا کردی که شلوارت رو ببینه و درسته من نبودم ولی میتونستی صبر کنی و دوما دفعه دوم این فروشنده رو خودت صدا کردی که زدگی بلوزت رو ببینه
سوما…
گفت سوما چی؟؟
گفتم هیچی
گفت نه تو رو خدا بگو
گفتم ناراحت نمیشی؟
گفت نه خوب بگو
گفتم ناخوداگاه لذت میبردم نگات میکرد…
گفت جدی میگی؟
گفتم بله
گفت پس بزار منم یه اعترافی بکنم
راستش اون شلوار و که تن کردم تو آینه خیلی سکس به نظر میومدم
فروشنده شلوار که پشت در بود یه شیطنتی اومد سراغم که دوس

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


داشتم بدنمو ببینه و در و باز کردم
بعد که داشت شلوارمو نگاه میکرد شدیدا شهوتی شده بودم
ووو
و این بود داستان شروع بیغیرتی من
و بعدش داستانای بی شماری برامون پیش اومد
ادامه داستان بیغیرتیم رو همینجا براتون مینویسم
نوشته: علی

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


ﺧﺎﻟﻪ ﺧﺎﻧﻤﻢ



ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺧﺎﻧﻤﻢ . ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﺒﻮﺩ . ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ، ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺟﺪﺍﮔﺎﻧﻪ ﺍﯼ
ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺭﺍﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻣﻦ ﺩﺭﺍﺯﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﺑﻊ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻤﯽ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ، ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﻧﻮﺭ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨﻪ .
ﮐﻤﯽ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪﻡ. ﺍﺯ ﻻﯼ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺎﻟﻪ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ. ﻣﻨﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺍﺯﮐﺸﯿﺪﻡ . ﯾﻪ
ﮐﻤﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻭﺭ ﺭﻓﺘﻢ . ﺳﻔﺖ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ . ﺗﮑﻮﻥ ﺗﮑﻮﻧﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﻭﻣﺪ
ﺑﺎﻻ . ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺯﻧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﻮ ﺷﮑﻤﺶ ﻭ ﺭﻭﻥ ﻭ ﺷﻮﺭﺗﺶ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ. ﺳﻔﯿﺪ
ﻭﻧﺮﻡ . ﺁﺭﻭﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﻃﺮﻑ ﺭﻭﻧﺶ. ﺩﺍﻍ ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ . ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺴﺶ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﻢ . ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ . ﮐﯿﺮﻡ
ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺎﻻ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﮑﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮﺣﺸﺮﯼ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ . ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﺯﺣﻤﻮﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ . ﻓﻘﻂ ﺗﻨﺸﻮ
ﺷﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺣﻮﻟﻪ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﮐﻮﻧﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺩﺵ .
ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﻧﻮﺭ ﺑﻮﺩ . ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﻫﻢ ﭼﺎﻕ . ﺁﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ. ﺭﺧﺖ ﺧﻮﺍﺑﻤﻮ ﻃﻮﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﺯﯾﺮﺵ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺍﺑﻪ . ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺳﺒﮏ ﺑﻮﺩ . ﺁﺭﻭﻡ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ . ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺁﻫﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ
ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﮐﻨﺎﺭﮐﻤﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﮐﻤﺘﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺭﻭ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ. ﮔﻔﺖ : ﺗﻮﯾﯽ؟ ﻭ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﻧﻔﺲ
ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ . ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﻃﺮﻓﺶ . ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﭼﮑﺎﺭﮐﻨﯽ؟ ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﯿﭽﯽ . ﻭ
ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻡ، ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺍﺭﻡ . ﮔﻔﺖ : ﻧﺮﮔﺲ ‏( ﺯﻧﻢ ‏) ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻪ . ﮔﻔﺘﻢ : ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ . ﺩﯾﮕﻪ
ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺑﻮﺩﻡ . ﺧﻨﮑﯽ ﻭ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺗﻨﺸﻮ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ. ﺣﻮﻟﻪ ﺩﻭﺭﮐﺲ ﻭ ﮐﻮﻧﺶ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﭙﻞ ﻭ
ﺳﻔﯿﺪﺵ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﻢ . ﮔﻔﺘﻢ : ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺒﻮﺳﻤﺖ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯼ .
ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺁﺭﻭﻡ ﺷﺪ ﻭ ﻧﻔﺴﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ . ﯾﻪ ﮐﻤﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮﺩ . ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ
ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮﺟﻮﺍﺑﺶ ﺑﻮﺩﻡ . ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻋﻼﻣﺖ ﺭﺿﺎﺳﺖ . ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﻢ
ﺻﻮﺭﺗﺸﻮﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺑﺎ ﺷﺴﺘﻢ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻃﻮﻟﺶ ﺑﺪﻡ ،
ﺑﯿﺸﺘﺮﺣﺸﺮﯼ ﻣﯿﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼ . ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ
ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ، ﻟﻄﯿﻔﯽ ، ﺧﻮﺷﮕﻠﯽ . ﻭ ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻣﻨﺪﯼ ﻣﯽ ﺯﺩ . ﺁﺭﻭﻡ ﮔﻮﻧﻪ
ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ . ﻧﺮﻡ ﻭ ﻧﺮﻡ . ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼ ﻭ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻮﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ .
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ . ﻋﺸﻖ ﻣﻨﯽ ، ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ،
ﯾﻪ ﺷﺐ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ . ﻭ ﺍﻭ ﻓﻘﻂ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮ ﺑﻪ
ﺳﻤﺖ ﭘﻬﻠﻮﻫﺎﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺖ . ﺁﺭﻭﻡ ﭘﻬﻠﻮﻫﺎﺵ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ . ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻭﺩ
ﺑﻮﺩ . ﻋﺰﯾﺰﺩﻟﻢ . ﻋﺸﻖ ﻣﻦ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺸﻤﺎﺗﻮ
ﺑﺒﻨﺪ . ﻭ ﺑﺴﺖ . ﺑﻌﺪﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺎﺯﮐﻦ . ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻢ : ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺸﻤﺎﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﯼ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﯽ ﻭﻗﺘﯽ
ﺑﺎﺯﺷﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺩﯾﻮﻭﻧﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ . ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ . ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﮔﻔﺖ : ﻧﺮﮔﺲ ﺑﯿﺪﺍﺭﻣﯽ ﺷﻪ ﻫﺎ .
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﻭﮐﻤﺮﺵ ﺑﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻡ . ﺁﺭﻭﻡ ﻟﺐ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﻫﻨﻢ ﺑﺎﺯ ﻭ ﺑﺎ
ﻭﻟﻊ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﺵ . ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﻗﻔﻞ ﮐﺮﺩﻡ . ﻭ ﮔﺮﺩﻧﺸﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ . ﻓﻘﻂ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﮐﻤﯽ ﻧﻔﺴﺶ ﺗﻨﺪ ﺷﺪ . ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﯾﮕﺶ ﮐﺮﺩﻡ . ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻨﺪﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭﺵ
ﺩﺍﺩﻡ . ﻭ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻧﻮﺍﺯﺷﺶ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ : ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﻣﺖ . ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ . ﻋﺸﻖ ﻣﻨﯽ . ﻋﺰﯾﺰﺩﻟﻢ . ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﻮﺩ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ
ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺻﻮﺭﺗﺶ . ﻭ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﻣﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ . ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻟﺒﺎﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺵ . ﻣﺜﻞ
ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ . ﺳﺮﺵ ﺭﻭﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺩﺍﺩﻩ
ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ . ﯾﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﮓ ﺯﺩ ﺗﻮ ﻣﻮﻫﺎﻡ . ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ
ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ . ﺍﻭﻣﺪﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮ ﻭ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ . ﻟﺒﺎﻡ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ . ﺩﻫﻨﻢ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ
ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺴﺘﻮﻧﺸﻮ ﺗﺎ ﺟﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﺩﻫﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ. ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ . ﮔﻔﺖ : ﺑﻬﺘﺮﻩ
ﺑﺸﯿﻨﯿﻢ ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺳﺮﭘﺎ ﺑﺎﯾﺴﺘﻢ .
ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﮐﻒ ﺍﺗﺎﻕ. ﺣﻮﻟﺶ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﺯﯾﺮﮐﻮﻧﺶ ﻗﺮﺍﺭﮔﺮﻓﺖ . ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺎﻫﺶ ﺭﻭ ﮐﻤﯽ
ﺍﺯ ﺯﺍﻧﻮ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﺎﻻ ﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭﺳﻂ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﺍﺭﮔﺮﻓﺘﻢ . ﮐﯿﺮﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ . ﻣﺘﻮﺭﻡ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﺪﻩ
ﺑﻮﺩ . ﺳﺮ ﮐﯿﺮﻡ ﻭﺭﻡ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﯾﺮﮒ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﯾﺪ . ﺑﺎﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺵ. ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ
ﺧﻮﺭﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ . ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﺩ ﺳﻤﺖ ﮐﺴﺶ . ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﮐﺴﺶ. ﻣﯽ
ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ . ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ. ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﮐﺴﺶ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﻭﻧﺪﻡ . ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮﻫﺎﻡ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ ادامه

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


و باز هم شلشون میکرد

من فقط پستوﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ . ﻭﺁﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺴﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺴﻪ . ﺩﺳﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ
ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺭﻭﯼ ﭘﻬﻠﻮ ﺑﺮﺵ ﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻡ . ﯾﻪ ﭘﺎﺵ ﺯﯾﺮ ﻭ ﯾﻪ ﭘﺎﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻣﻦ. ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ
ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﺭﻭﻧﺎﺵ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮑﻨﻤﺖ . ﺗﺸﻨﻪ ﮐﺴﺖ ﺑﻮﺩﻡ .
ﺗﺸﻨﻪ ﮐﺲ ﺧﯿﺴﺖ . ﻭﮐﻮﻧﺸﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﻟﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺶ . ﺧﻮﺩﺷﻮﮐﺎﻣﻞ ﺟﻤﻊ
ﮐﺮﺩ . ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﺷﻠﺶ ﮐﺮﺩ . ﺁﺭﻭﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﻮﻧﺶ . ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺷﻮ ﻣﮏ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﮐﻮﻧﺶ
ﺷﻞ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﮐﻮﻧﺶ. ﺿﻤﻦ ﺁﻩ ﻭﻧﺎﻟﻪ ﮐﺮﺩﻥ ،
ﺻﺪﺍﺵ ﺑﺎ ﻧﻔﺲ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻡ ﮔﻮﺷﻢ ﺑﻮﺩ . ﮔﻔﺖ : ﮐﯿﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ، ﮐﯿﺮ . ﻭ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ . ﻓﻘﻂ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻦ .
ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻦ. ﻭ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺭﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ. ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺳﺮﻣﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﻃﺮﻑ ﮐﺲ ﺧﯿﺴﺶ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻡ ﺗﺸﻨﻪ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻪ ﯾﻪ ﭼﺸﻤﻪ
ﺧﻨﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ . ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻫﻨﻤﻮ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ. ﭼﻨﮓ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺗﻮ ﻣﻮﻫﺎﻡ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ
ﺩﺍﺩ . ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺑﺨﻮﺭﺵ. ﺑﺨﻮﺭﺵ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯿﺸﻢ . ﮐﺴﻤﻮ ﺑﺨﻮﺭ . ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﺎﻻﺗﺮ. ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ
ﻟﺒﺎﺵ ﻭ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ. – ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ . ﮐﯿﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ . ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﮐﺴﻢ . ﮐﯿﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ . ﮐﯿﺮﮐﻠﻔﺖ ﺗﻮ ﺭﻭ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ. ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ . ﻣﻨﻮ ﯾﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﯿﺮﻡ . ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﻣﻞ ﺗﻮ
ﺩﻫﻨﺶ ﺟﺎ ﺑﮕﯿﺮﻩ . ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻻﻥ ﺧﻔﻪ ﻣﯿﺸﻪ. ﻭﻟﯽ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭﺵ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﺵ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .
ﺗﺨﻤﺎﻣﻮ ﻟﯿﺲ ﻣﯽ ﺯﺩ . ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺎﺯﺷﻮﻥ ﮔﺮﻓﺖ . ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ. ﻭﻟﯽ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻢ . ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ
ﺭﻭﺵ .
ﮐﯿﺮﻡ ﻻﯼ ﺷﮑﺎﻑ ﮐﻮﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻧﺮﻡ ﻭ ﻟﻄﯿﻒ . ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﻭ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ . ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺁﺑﻢ
ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ . ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ . ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺩﻭﺗﮑﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ . ﺑﻪ
ﺯﻭﺭﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪ . ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺩﺭﺍﺯﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ . ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ . ﻣﻦ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﻫﻦ ﻭ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ . ﺁﺭﻭﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ . ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ . ﺑﻌﺪ ﺩﻭ ﺗﺎ
ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ . ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﺴﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ . ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﺩﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ. ﻭ ﻓﻘﻂ
ﻫﻮﺍ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻻﯼ ﺩﻧﺪﻭﻧﺎﺵ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺁﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍ ﺷﻬﻮﺗﻢ ﺭﻭ ﺻﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﻣﯽ ﮔﻔﺖ :
ﮐﺲ ﻣﻦ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ . ﺗﯿﮑﻪ ﭘﺎﺭﺵ ﮐﻦ ﺑﺎﮐﯿﺮﺕ . ﻫﯿﭽﯽ ﺍﺯﺵ ﻧﺰﺍﺭ . ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﯿﺮﺗﻮ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺗﻮﮐﺴﻢ ﺣﺲ ﮐﻨﻢ. ﺩﻟﻢ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﮐﯿﺮﺕ ﺑﻤﯿﺮﻡ . ﭘﺎﺷﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻻﻥ ﺁﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ . ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺥ ;8 ﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﯿﺮﺕ ﺗﻮﮐﺴﻢ ﺑﺎﺷﻪ .
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺑﯿﻦ ﭘﺎﻫﺎﺵ . ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﮐﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﻟﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺴﺶ ﺯﺩﻡ . ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ
ﻣﯽ ﺯﺩﻡ . ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﻮﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﻟﯿﺲ ﻣﯽ ﺯﺩ . ﺁﻩ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﮐﺸﯿﺪ . ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ
ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﯾﺎﺩﻣﻮﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﺠﺎﯾﯿﻢ .
ﺍﺻﻼ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺑﻦ . ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ . ﻟﯿﺰِ ﻟﯿﺰ ﻭ ﺧﯿﺲِ ﺧﯿﺲ. ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺭﻓﺖ
ﺗﻮﮐﺴﺶ . ﮔﻔﺖ : ﺑﺰﻥ. ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﺑﺰﻥ . ﻭ ﻣﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﯿﮑﻠﺶ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ. ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ
ﺑﻌﺪ ﻣﮑﺚ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺯﻭﺩﺑﺎﺵ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﮑﺎﺭﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﺵ. ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺶ ﺭﻭﻡ . ﻭﺯﻧﺘﻮ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺭﻭﻡ . ﻣﻨﻢ
ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩ ﺟﻠﻮﺗﺮ . ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯﮐﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻣﺶ . ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺁﻩ ﻣﯽ
ﮐﺸﯿﺪ . ﺁﻩ. ﺁﻩ . ﺩﺍﺩ ﻣﯽ ﺯﺩ . ﻭ ﻣﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ ﮐﻪ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ ﺍﺯ ﺟﺎ ﮐﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪ . ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻩ
ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻻ ﻭ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﺩﻧﺸﻮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ . ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﻭ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ. ﯾﻪ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﭘﻬﻠﻮ
ﺟﺎﺑﺠﺎﺵ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﺠﺎﺳﺖ . ﮔﯿﺞ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻣﺜﻞ ﺁﻫﻮ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺁﻣﯿﺰ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ
ﮐﺮﺩ . ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﺮﺩﻧﺶ . ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ ، ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﻮﻧﺶ . ﭼﺸﻤﺎﺵ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ . ﻓﻘﻂ
ﺳﻔﯿﺪﯼ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ . ﻭ ﺳﺮﺵ ﺑﺮﮔﺸﺖ . ﺍﻭﻣﺪﻡ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺳﺮﻣﻮ ﮐﺎﻣﻞ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪ ﺑﻪ
ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ . ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ . ﭼﻨﺎﻥ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ . ﺩﺍﺩ ﻣﯽ ﺯﺩ : ﺑﮑﻦ . ﺑﮑﻦ. ﺑﺰﻥ . ﻭ ﻣﻦ ﺭﺣﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ.
ﻃﻮﺭﯼ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺍﺯ ﮐﻤﺮ ﺩﻭﻻ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺜﻞ ﻟﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻗﺎﻟﯽ . ﺗﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ
ﺷﺪ. ﺷﻞ ﺷﺪ . ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻩ ﺑود

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


خلاصه اون شب باب دوستی ما با این خانم باز شد یه دو ماهی باهم چت میکردیم یه چند بارم از جلو دانشگاه رسوندمش شهریار دیگه کم کم داشتیم باهم صمیمی میشدیم یه بار بهش پیشنهاد دادم بیاد باغ ولی قبول نکرد خلاصه بعد از چند وقت راضیش کردم بیاد باغ .آخرای تابستون بود شنبه باهاش قرار گذاشتم چون شنبه دیگه تو باغ معمولا کسی نمیومد ساعت دو باهم قرار داشتیم رفتم دنبالش یه چند دقیقه ای منتظر شدم اومد اینبار یه شال زرد سرش کرده بود خیلی بهش میومد خوشگل و ناز شده بود یه مانتو مشکی یا یه ساپورت مشکی با اون سینه های هفتادو پنجش حال آدمو دگرگون میکرد تو این مدت فقط چند بار بوسش کرده بودم جرات نمیکردم به سینه هاش دست بزنم چون جدی برخورد میکرد.تو راه چشم همش به رونای پاش بود که از وسط مانتوش دیده میشد و اون ممه های نازش که مانتوشو برجسته کرده بود .تو این افکار بودم که رسیدیم دم باغ درو باز کردم با ماشین رفتم تو پیاده شد کلی تعریف کرد از باغ و شروع کرد به قدم زدن منم آروم رفتم از پشت بغلش کردم و از بغل یه بوسش کردم طبق معمول میدونستم زیاد ادامه بدم ناراحت میشه خلاصه رفتم بساطو آماده کردم گفت میخام امروز مشروب بخورم اگه داری گفتم عزیزم دارم خوبشم دارم بساطو پهن کردم بالکن اومد مانتوشو در آوورد شالشم گذاشت کنار وای خدای من با یه تاپ نشست کنارم سینه هاش داشتن بهم لبخند میزدن دوتا پیک ریختم من یه ضرب رفتم بالا اونم با دوسه بار استرات خورد یه دوپیک بعد از اون زد دیگه گفت نمیخورم حسابی داغ کرده بود دیگه ولو شده بود بغلم یه نخ سیگار روشن کردم یه پک عمیق زدم که دودش تو ریه هام محو شد.گفت امیر دوستم داری گفتم عزیزم دوستت نداشتم اینجا نبودم الان آروم خودشو کشوند بالا و همونجور که تو بغلم دراز کشیده بودلبشو گذاشت رو لبم دیگه جای درنگ نبود منم همراهیش کردم لب تو لب شدیم دراز کشیدم و کشیدمش بغلم دیگه لبامون تو هم قفل شده بود چه مزه خوبی داشت شیرین عین عسل دستمو بردم روسینه هاش وای خدای من سینه هاش خیلی سفت بودن همیشه تو رویاهام تصورشون میکردم همونجور بودن آروم تاپشو دادم بالا واز تنش درآووردم یه سوتین قرمز تنش بود اونم آزاد کردم دیگه سینه ها تو مشتم بودن دستمو گذاشتم روشون و شروع کردم مالیدن خیلی سفت و خوش فرم بودن همونطور که لب میگرفتیم سینه هاش تو دستم بودن لبمو جدا کردم و رفتم سراغ سینه هاش یه میک کوچیک به نوکش زد که آهش بلند شد آروم آروم تا میتونستم سینشو کردم دهنم وای چه عطری چه طعمی سیر نمیشدم از خوردنشون آروم آروم با لیس زدن تا نافش رفتم آروم دستمو بروم زیر ساپورتش دستمو از رو شرت گذاشتم رو ک وسش چنان خیس کرده بود که شورتش خیس خیس بود امون ندادم و ساپورتو شرتو باهم در آووردم و لبامو گذاشتم رو ک سش پاهاشو دراز کرده بود و ازهم باز نمیکرد با کلی نوازش پاهاشو باز کرد حالت 69شدیم چه ک وسی داشت یه کوس صورتی با موهای خیلی کم چوچولشو گرفتم به دهنم و شروع کردم میک زدن داشت ریز ریز ناله میکرد آروم شلوارکمو در آووردم و کیرم که داشت منفجر میشد افتاد جلوش اون نمیخورد فقط با دستش بازی میکرد ولی یه چند بار که با زبونم از لب ک ونش تا چوچولش که براش لیس زدم آرم نوکشو کرد دهنش شروع کرد عقب جلو دهنش اینقدر گرم بود که انگار کردم تو تنور زیاد تو ساک زدن وارد نبود خلاصه بعد کمی خوردن بلند شد و نشست روم وآروم نوک کیرمو با سوراخ ک ویش تنظیم کرد خیلی تنگ بود با اینکه کلی خیس بود ولی به زور رفت تو یه آهی کشید و لباشو گذاشت رو لبم وای چه ک وسی داشت تنگ تنگ ک یرم داشت منفجر میشد دستمو برم پشت کمرش و به طرف خودم کشیدم و آروم آروم تلمبه میزدم ک یرم کاملا به حس بود چون شراب کیرو بی حس میکنه منم که کلی شراب خورده بودم پس از دیر ارضا شدنم خیالم راحت بود لب تو لب و تلمبه آروم آروم لبامو ازش لبش جدا کردم و رفتم سراغ سینه هاش که عین طالبی جلوی صورتم آویزون بودن شروع کردم میک زدن دیگه آرزو داشت دیوونه میشد صدای ناله هاش داشت بیشتر میشد کلی خوردم سینه هاشو دیدم زانو هاش داره میلرزه و نای وایسادنو نداره خوابوندمش زمین و رفتم لای پاهش باز شروع کردم ک وسشو خوردن بعد از چند لحظه خوردن محکم‌ پاهاشو بهم جسبوند ودستشو گذاشت رو کوسش و ارضا شد بعد گفت بکن توش منم کردم تو دیگه زیاد طولش ندادم که اذیت نشه یه چند تا تلمبه زدم و آبمو وسط نافش خالی کردم دستمالو برداشتم و پاکش کردم و بی حال بغلش افتادم چه لذتی کلی سبک شدم آرزو سرشو گذاشت رو دستم منم یه بوس از صورتش کردم دوباره سیگار و پک محکم ..........

پایان

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


مینو کوچولو
اون موقع ها كه ۱۱-۱۲ سالم بود خیلی دوست داشتم كه پسرا دست مالیم كنند, برای همین همیشه سعی میكردم یه جورایی تحریكشون كنم از اینكه سعی میكردن مثلا شرتم رو به سختی از زیر دامنم نگاه كنند لذت میبردم, نمی دونم چه جوری بود كه تو اون سن خیلی حشری میشدم و بدون اینكه از كسی یاد بگیرم دائما” با خود ور می رفتم تا ارضا بشم, یه دایی داشتم كه تو شهرستان زندگی میكرد و زمانی كه میومدن تهران اقلا یكی دو هفته میموندن من دو تا پسر دایی داشتم كه یكیشون دو سال از من بزرگتر و اون یكی دو سال كوچیكتر بود. بزرگه خیلی شر بود ولی كوچیكه خیلی مودب و مظلوم بود.من دو تا خواهر كوچیك تر از خودم دارم. اون موقع كه ۱۳ سالم بود وقتی با پسر داییهام و خواهرام بازی میكردیم, پسر دایی بزرگه (بهروز) همیشه سعی میكرد منو از پشت بغل كنه و بمحض اینكه پشتم قرار میگرفت حركت كیرشو رو لمبر های كونم احساس میكردم و خیلی هم لذت میبردم برای همین هیچی بهش نمیگفتم ولی از اینكه خیلی پررو بود ازش خوشم نمیومد, ولی از اون كوچیكه كه اسمش بهزاد بود خیلی خوشم میومد اون موقع یازده سالش بود و خیلی ناز بود دائما” بغلش میكردم و فشارش میدادم موقعی كه باهاش تنها بودم سعی میكردم پاهامو باز میكردم و زیر چشمی نگاش میكردم و میدیدم كه با كنجكاوی پاهامو و شرتمو نگاه میكنه , گهگاهی هم بهش میگفتم بهزاد یه دقیقه رو تو اونور كن تا من لباسمو عوض كنم, اونم میگفت باشه بعدش هم چون پشتمو بهش میكردم اون سعی میكرد یواشكی منو نگاه كنه, خلاصه دائما هی به بهانه های مختلف لباسمو عوض میكردم و آب از لب و لوچه هاشون راه می افتاد, من هم كه تو سن رشد بودم و روز به روز هیكلم درشتر می شد و حشری تر هم میشدم زیاد چاق نبودم ولی پستونام اندازه یه زن سی ساله بود. سال بعد كه چهارده سالم بود ما رفته بودیم شهرستان خونه دائیم, تابستون بود و گرم همه اهل خونه خواب بودن من هم با پسر عمه هام مشغول بودیم من داشتم بهزاد ریاضی سال آینده شو درس میدادم و بهروز هم داشت با خواهرام بازی میكرد و همش میدیدم كه هی خواهروسطی مون رو میچلونه هی را براه ماچش میكرد و یا روش میخوابیدو… من هم كه با بهرام حال میكردم , من روی یه صندلی مینشستم و اون هم روی زمین روبروی من مینشست من هم كه همیشه دامن پام بود و پر و پاچه هامو حسابی به اون نمایش میدادم اونم نیست كه داشت بزرگ میشد خوشش میو مد مثلا وقتی دامنم كوتاه بود از پیشم تكون نمی خورد و هر جا میرفتم دنبالم میومد. اون روز هم كه بهش درس میدادم دامنم یه كمی بالای زانو بود ولی پاهامو بهم چسبونده بودم و اون هم حواسش دائما به پاهام بود و فكر میكنم اصلا نمی شنید من دارم چی رو توضیح میدم. هوا هم گرم بود و من خیلی حشری بودم بعد از چند دقیقه به بهزاد گفتم من میرم دستشوئی و میام رفتم تو دستشوئی و دیدم كسم خیس خیس شده و یهو فكری بسرم زد شورتمو در آوردم و انداختم تو رخت چركاو بعد اومدم نشستم سر جام, بعد شروع كردم به ادامه درس دادنم و اون هم هی سعی میكرد یجوری نگاه كنه كه من سعی كردم یه حالی بهش بدم یهو پاهامو باز كردم و دیدم چشاش گرد شد منم الكی خودمو سرگرم كتاب كردم و گذاشتم تا حسابی نگاه كنه بعد خیلی عادی پاهامو بستم و گفتم بهزاد میتونی یه لیوان آب برام بیاری كه یهو دیدم هول شد و شروع جابجایی كیر كوچولوش ولی وقتی بلند شد هنوز جلوی شلوارش بر آمده بود. آب برام آورد من كه داشتم از حشریت میمردم بهش گفتم تو یه ذره درس بخون من میخوام برم بخوابم و بعد رفتم تو اتاقی كه مامانم خوابیده بود و تصمیم گرفتم یه جلقی بزنم, رفتم اون سمت اتاق یه بالش گذاشتم و یه ملحفه كشیدم رو خودم انگشتمو با آب دهن خیس كردم و گذاشتم لای پام و چشامو بستم و میزدم, گهگاهی متوقف میكردم و بعد دوباره شروع میكردم كه یهو شنیدم كه مامانم گفت : مینـــو! یهو قلبم داشت می ایستاد چشمامو باز كردم مامانم ایستاده بود بالای سرم و گفت: دختر داری چیكار میكنی؟ گفتم : هیچی. گفت : دستاسو چرا اونجا گذاشتی؟ گفتم: هیچی دارم پاهامو میخارونم. با یه حالتی نگام كرد و گفت : خجالت بكش زشته! بعد از اتاق رفت بیرون من هم كه از خجالت خیس عرق شده بودم دیكه حشرم خوابیده بود و دوست نداشتم ادامه بدم برای همین از اتاق اومدم بیرون رفتم پیش بهزاد دیدم كه روبروی تلویزیون روی كاناپه روی شكم دراز كشیده و داره به بهانه تلویزیون خودشو به كاناپه میمالونه و تا منو دید متوقف كرد . بعد رفتم سری به بهروز و مینا زدم دیدم جفتشون از بس بهروز مالونده چشماشون خماره, ازشون پرسیدم چیكار میكنین مینا گفت بازی كردیم تموم شد الان خسته ام ولی بهروز كه معلوم بود هنوز ارضا نشده هیچی نگفت و داشت با چشماش التماس میكرد منم دلم سوخت و خواستم یه حالی بهش بدم نشستم روبروش ولی خودمو جمع كردم تا پاهامو نبینه و حریص تر بشه ولی وق

💦Dastan kade🤫

19 Nov, 22:25


تی خواستم بشینم دستامو گذاشتم رو زمین چون میدونستم با اینكار از بالای تی شرتم سینه هامو میتونه ببینه, اینكارو با خونسردی و تامل انجام دادم تا طولانی تر شه بعد كه نشستم روبروش دیدم آب دهنشو بد جوری قورت داد و رو پیشونیش عرق نشسته (آخه گفتم كه سینه هام خیلی بزرگتر از هم سن و سالام بود و اینو همه زنهای فامیل میگفتند), بعد شروع كردم باهاش حرف زدن كه اون فقط با صدای لرزون آره یا نه میگفت, حالتش خیلی غیر طبعیی بود ولی من بروی خودم نمی آوردم و خیلی عادی جلوه میدادم تا اینكه احساس كردم وقتشه و آروم شروع كردم به باز كردن پاهام الكی خودمو پیچ و تاب میدادم و به بیرون نگاه میكردم تا اینكه قشنگ پاهای بدون شورتمو باز كردم بعد از سی ثانیه آروم بستم و به صورتش نگاه كردم مثل آدمی بود كه گریه كرده صورتش خیس عرق بود نگاهی عادی بهش كردم و پرسیدم بهروز حالت خوبه كه سرشو به معنای آره تكون داد منم خیلی بی خیال بلند شدم و دوباره همون كار رو برای نشون دادن پستونام تكرار كردم, بعد دور اتاق قدم زدم كه یهو فكری به سرم زد چون همیشه بهروز اصرار میكرد كه بیا قولنج تو بشكنم كه من همیشه میگفتم نه چون از پشت منو میگرفت و دست شو دورم حلقه میكرد و بلندم میكرد با اینكار هم دستاشو به سینه هام میمالوند هم كیر شو به كونم میمالوند. خلاصه دیدم اون با اون حالش نزدیكه كه سكته كنه با اشوه بهش گفتم بهروز میتونی همونطوری قولنجمو بشكونی كه دیدم مثل فنر از جاش پرید و رفت پشتم كه یهو یه چیز سفت رو كونم احساس كردم, اینكارو با تامل انجام میداد تا بیشتر لذت ببره منم هیچی نمی گفتم تا اینكه بلندمم كرد و رو هوا نگرم داشت تو فاصله همش داشت میمالوند تا اینكه منو گذاشت رو زمین و یه لرزشی تو بدنش افتاد كه فهمیدم ارضا شده. بعد از اتاق رفت بیرون و من هم رفتم پیش مامان و زن دائیم .

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


من نگاه کرد و وقتی دید من دارم نگاهشون میکنم خیلی خجالت میکشید و سعی میکرد به سمت من نگاه نکنه که چشم تو چشم نشیم . مرتضی به من نگاه کرد و وقتی دید با چه اشتیاقی دارم نگاهشون میکنم بمن گفت خیلی دوست داری ؟ من با تکون دادن سر بهش جواب مثبت دادم و اون گفت اگه میخوای بیا اینجا تا تو رو هم بکنم گفتم نه فقط نگاه میکنم
مرتضی اول دامن و بعد شرت و تیشرت نازی رو هم در آورد و حالا هر دو کاملا برهنه بودن
مرتضی دوباره گفت اگه دوست داری بیا تو دستت بگیر. من آروم بهشون نزدیک شدم کیر مرتضی لای پای نازی بود اونا سرپا بودن ، من جلوی خواهرم نشستم صحنه ای که دقیقا جلوی چشمای من بود و تنها کمی با من فاصله داشت ، کس نازی بود که فقط قسمت بالاش موهای بلند و کم پشت نرمی قرار داشتن که یکسری از موها مشکی و یکسری قهوه ایی بودن و در انتهای خط کسش یه سوراخ تنگ و کوچیک قرار داشت که یک کیر بزرگ و خیلی قطور لای پای نازی بود و وقتی جلو و عقب میکرد سر کیرش روی ورودی کس نازی کشیده میشد و چون سر کیر مرتضی روی سوراخ کس نازی بود، زمانی که رو به جلو حرکتش می داد سر کیر مرتضی به سمت ورودی کس نازی فشار میاورد و نوک کیرش به اندازه خیلی کمی ورودی کس نازی رو باز میکرد و دو سه میلیمتری جلو میرفت و تو این حالت نازی نفسش از شهوت بند میومد و یه آه کشدار از گلوش خارج میشد . چند باری که کیر مرتضی زیر کس نازی کشیده شد و نوک کیرش لبه های ورودی کس نازی رو باز کرد نازی چند تا نفس عمیق کشید و یهو کمرش شروع به تکون تکون خوردن کرد و رونهای پاش دچار یک لرزش خفیف شد و کمی بعد نازی بزور سرپا وایساده بود مرتضی سعی کرد از کون نازی رو بکنه ولی هرکاری کرد کیرش تو کون نازی نرفت برا همین نازی رو روی شونه خوابوند و از عقب کیرشو لای پای نازی کرد و به نازی گفت تا جایی که میتونه پاهاش رو بهم جفت کنه منم جلوی نازی نشستمو و سرکیر مرتضی را به کس نازی میکشیدم که یهو مرتضی آبش اومد و همه آبشو روی دست منو ، کس نازی ریخت و چون سر کیرش جلو ورودی کس نازی بود بیشتر آب منی مرتضی اونجا خالی شد مرتضی چند دقیقه دیگه با بدن نازی بازی کرد و بعد بلند شد و لباس پوشید و رفت نازی هم با شورتش کسش رو پاک کرد و بلند شدیم رفتیم . جالب اینکه عصر همون روز ریختن تو خونه آقا مرتضی و مقداری مواد مخدر از خونه اش در آوردن و 15 سال زندان بهش دادن و چند سال بعد هم ما از اون محله به محله دیگه ای نقل مکان کردیم و دیگه از مرتضی خبری ندارم
نازی نا یکی دو هفته خیلی میترسید که باردار نشه ولی خوشبختانه اتفاقی نیفتاد و به خیر گذشت. من و نازی بعد از اونروز هرگز در مورد اون اتفاق هیچ حرفی نزدیم و طوری برخورد می کردیم انگار اصلا چنین اتفاقی تو زندگیمون نیفتاده
نوشته: محمد

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


ر نیست حتما بهش کس بدی . بیا بریم خونه ی من یه جورایی بذارش تو خماری و بلاتکلیفی که نتونه امیر رو اخراج کنه. منم گفتم آتنا تو از میثم هم ولدزنا تری. وقتی رفتم تو با بچه ها سلام و علیک کردم اکثرا شروع کردن تبریک گفتن که وقتی از فرامرز پرسیدم داستان چیه ؟ گفت آقا غفار صبح اومد و به همه بچه ها گفت از این به بعد سرپرست مستقیم نجاری امیر هستش و آرش خان سرپرست رویه کوبی و رنگ کاری و آهنگری هست. الان چند روزی از ماجرا میگذره ولی دیگه هیچ کدوممون هیچ حرفی از اون ماجرا نزدیم.
پایان
نوشته: امیر

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


یه جنده حشری زیر چادر زنم بود (۳)
قسمت قبل
1402/04/01
#بیغیرتی #زن_چادری

قسمت سوم داستانهای من و الهه زن چادری من
فردای اون شب من صبح به زور بیدار شدم و رفتم سرکار و الهه انقدر مست کرده بود دیشب تو خواب ناز بود متوجه بیدار شدن و رفتن من نشد سرکار تو خودم همش به دیشب فکر میکردم و اینکه چرا واقعا داشتم اون کارو میکردم اون حس لذت از دستمالی شدن زنم تو من چی بود؟ چرا داشتم لذت میبردم؟ چرا از اینکه کسی چشمش زنم رو گرفته بود داشت به چشم مشتری نگاه میکرد لذت میبردم. از اینکه چرا زنم داشت از جنده بازیش تعریف میکرد کیر من اونقدر سیخ شده بود و من اون حرفا از دهنم اومد بیرون؟ یعنی من یه شوهر کاکولد و الهه یه هاتوایف بود و خبر نداشتم؟ از یه طرفم حس و شهوتی که تو این چند وقت داشتم تجربه میکردم واقعا برام جذاب و جدید بود تا حالا اینقدر حشری نبودم تو این فکرا بودم که موبایلم زنگ خورد برداشتم الهه بود سلام احوال پرسی کردیم وصداش دورگه بود از بس خوابیده بود یکم صحبت کردیم الهه گفت رضا مرسی بابت دیشب خیلی بهم چسبید خیلی وقت بود اینجوری منو ارضا نکرده بودی مرسی که شدی شوهر من دوست دارم رضا
منم گفتم مرسی از تو که اینقدر جذاب و مهربونی منم دوست دارم. دیگه صحبت دیگه ای نکردیم و خداحافظی کردیم .
دو سه روزی بود ماهوارمون خراب شده بود تنظیمش بهم ریخته بود الهه هم همش غر میزد که سریالام مونده یکیو بیار اینو درست کنه . از یکی از دوستام شماره نصاب گرفتم زنگ زدم هماهنگ کردم بعد از ظهر بیاد تنظیم کنه . به الهه گفتم تا شب اوکی میکنم ماهواره رو
ساعت ۵ از سرکار رفتم خونه و با پسره که اسمش اشکان بود ساعت ۶ونیم قرار داشتم . رفتم خونه و الهه خونه بود گفت پسره کی میاد گفتم ساعت۶ ونیم . دیدم داره نیشخند میزنه گفتم چیه خوشحالیا سریالات دوباره داره شروع میشه . الهه گفت اونکه اره ولی دلم یکم شیطونی میخواد. گفتم چه شیطونی؟ گفت اخه نصاب میخواد بیاد خونمون یکم کرمم گرفته نمیدونم میخواستم خالیش کنم آخه. گفتم خب حالا کرمتو نگه دار شب خودم خالیش میکنم
الهه گفت تو نه آخه کرم غریبون گرفتم خودت گفتی ازادم هرکاری دوس دارم بکنم نزن زیر حرفت دیگه اااااا خودشو لوس کرد و گفت من که یه شوهر خوب و سکسی بیشتر ندارم بتونم با کارام حشریش کنم خب چی میشه شوهرم منو دوست داشته باشه منو آزاد بزار یه کم ؟
گفتم خیلی خوشت اومده ها آزادی بهت حال داده؟ الهه گفتم راستشو بخوای خیلی حشری میشم آخه دوست دارم جدیدا یه چیزی توم بیدار شده خیلی داغ.م گفتم خیلی تخم سگی تو خیلی باشه ولی حواست باشه. حالا میخوای چیکار کنی؟ خندید و گفت وایسا تا ببینی. رفت تو اتاق خواب و یه چنتا شورت و سوتین آورد پهن کرد روی رادیاتور . گفتم اینارو چرا اینجا میذاری؟ گفت ااا قرار شد کاریم نداشته باشی دیگه بزار خانومت قشنگ زنونگی شو بکشه به رُخت تو خودتو بسپار به زنت. زنت میدونه چیکار کنه. تو همین حین زنگ ایفون خورد و رفتم درو باز کردم و الهه رفت تو اتاق منم قلبم تند تند میزد که الهه چه نقشه ای داره
پسره رسید طبقه ما و زنگ در واحد رو زد درو باز کردم اشکان یه جوون تقریبا ۲۸ ساله خوشتیپ بود اومد تو بعد سلام علیک و اینا پرسید مشکل دستگاه چیه؟ من شروع کردم به توضیح دادن گفتم نمیدونم چند روز پیش هی سیگنال ضعیف میشد و یهو کلا کانال ها پرید داشتم برای اشکان توضیح میدادم که دیدم هی به رادیاتور و شورت و سوتین های رنگی و توری و سکسی که روش پهن بود نگاه میکنه و حواسش پرته به اونا بهم گفت ببخشید یبار دیگه توضیح میدید. تو همین حین یهو صدای الهه رو شنیدم که سلام داد برگشتم دیدم الهه یه چادر گل گلی سرش کرده و رژ قرمز زده از اتاق اومد بی

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


رون . اشکان جواب سلام الهه رو داد بعد دیدن الهه دوباره برگشت رادیاتور نگاه کرد بنده خدا مونده بود اون شورتای لامبادا و گیپور رنگی و خوشگل رو نگاه کنه یا ماهواره رو درست کنه . یکم ور رفت با ماهواره و گفت باید بریم پشت بوم دیش رو چک کنیم رفتیم پشت بوم اشکان گفت تنظیم دیش بهم خورده شروع کرد درستش کردن و بعد چند دقیقه تنظیمش کرد و گفت بریم پایین دوباره باید کانال یابی کنم
اومدیم پایین و شروع کرد به تنظیم و کانال یابی . من و اشکان نشسته بودیم رو مبل جلو تلویزیون و الهه آشپزخونه بود اشکان با یه چشم رادیاتور و نگاه میکرد با یه چشم ماهواره رو و داشت برام توضیح میداد که دستگاهمون رو عوض کنیم و دستگاههای جدید اومده و این بازار گرمیایی که این نصابا میکنن که الهه از آشپزخونه اومد بیرون. یکی از سکسی ترین سکانس های عمرم رو دیدم. قبل اینکه بریم پشت بوم الهه رو با چادر فقط تو خونه دیدم و نمیدونستم از زیر چادر چی پوشیده و فکر کردم کل کرمش همون شورت و سوتین های روی رادیاتوره نگو این زن ما خیلی حشری و بی حیا تر از چیزی بود که فکرشو میکردم
الهه چادرش رو با دندوناش گرفته بود که و سینی شربت رو با دوتا دستش نگه داشته بود چادر از جلو پاش رفته بود کنار از زیر چادر یه جوراب شلواری مشکی نازک پوشیده بود با یه پیراهن گیپور توری یقه باز تا زیر باسن که از رو پیرهنش ست شورت و سوتین قرمزش مشخص بود . یه لحظه قلبم داشت وایمیستاد و اونهمه سکسی بودن و جنده بودن تو الهه داشت کیرمو میترکوند یه فرشته سکسی جلو چشام بود . اشکان داشت چهار چشمی زنم رو برانداز میکرد
الهه اومد شربت رو گذاشت رو میز نشست رو مبل گفت درست نشد؟ پاشو انداخت رو پاشو چادرشو از سرش انداخت رو دوشش من داشتم سکسی ترین زن دنیا رو کنارم میدیدم
اشکان تشکر کرد و همینجوری که داشت الهه رو برانداز میکرد زیر لب گفت ماشالا دوباره برگشت سمت تلویزیون هی زیر چشمی به پاهای الهه نگاه میکرد قشنگ مشخص بود الکی داره کارشو طول میده که به این بهونه الهه رو با چشم بخوره الهه پاشد رفت سمت رادیاتور گفت خاک تو سرم رضا این شورتای منو مگه نگفتم شستی بنداز روی رادیاتور خشک که شد بزار تو کشو لباس زیرام . رفت سمت رادیاتور و داشت لباس زیراشو جمع میکرد که یهو چادر از سرش افتاد و بدن خوشگل و سکسیش تو اون گیپور و جوراب شلواری خودنمایی میکرد لباس زیر هارو جمع کرد دولا شد چادرش رو برداره لباسش رفت بالا و کل کون و کس گوشتیش با اون شورت قرمز افتاد بیرون و اشکان محو تماشای این سوپر زنده بود الهه رفت سمت اتاق و
من هیران کارهای الهه بودم و احساس کردم کیرم داره شق میشه دلم میخواست الهه رو همونجا بکنم. برگشتم به اشکان گفتم تموم نشد داداش؟ اشکان که هنوز هنگ بود گفت چرا چرا تموم شد دیگه اوکی شده . ازش تشکر کردم و پولش رو حساب کردم شروع کرد وسایل و کیفشو جمع کرد داشتم راهنماییش میکردم سمت در که یهو برگشت گفت با خانومتون خداخافظی نکردم صداش کنین خداحافظی کنم منکه فهمیدم چرا میگه صداش کن الهه رو صدا کردم که بیا آقا اشکان داره میره میخواد خداحافظی کنه . الهه اینبار بدون چادر با همون لباسا اومد جلو با اشکان دست داد گفت دستتون درد نکنه ممنون اشکان گفت دست شما درد نکنه خیلی زحمت کشیدین و برای آخرین بار چشماش رو سینه و پاهاش الهه بود و با یه حسرت بزرگ خداحافظی کرد و رفت . همینکه درو بستم برگشتم به الهه رو گرفتم تو بغلم و گفتم تو جنده ترین زن دنیایی الهه هم دست انداخت به کیرم دید سفت و شق شده گفت توام کص کش ترین شوهر دنیایی شروع کردیم به لب گرفتن و دستمو بردم زیر شورت ال

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


هه دیدم کصش خیس شده شروع کردم به مالیدنش و رفتیم رو مبل شروع به یه سکس توپ کردیم . شورتشو در آوردم رفتم سراغ کس خیسش شروع کردم به کس لیسی الحق که چه کس آبدار و خوشمزه ای داشت . صدای ناله هاش کم کم داشت بلند میشد و میگفت بخور کصمو بخور شوهر جونم وگرنه میگم اشکان بیاد بخوره ها . اونجوری که داشت نگام میکرد فکر کنم خوب کص بخوره . من با ولع داشتم زبونمو رو کصش میچرخوندم و کصشو میخوردم الهه بلندم کرد شلوارمو کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن کیرم یکم کیرمو خورد گفت بکن تو کصم خوابید رو مبل پاهاشو داد بالا و شروع کردم به تلمبه زدن . الهه صداش بلند شده بود میگفت جوون چه کیری داره شوهرم برا جندگیام چه راستی میکنه جوووون کیرت تو کصم کی بشه من جلو تو بدم این کس و بکنن حال کنی .منکه حشر کل وجودمو گرفته بود گفتم جوون تو جنده ی خودمی کس بده به هرکی میخوای کس بده .اصلا به اشکان کص بده بنده خدا خیلی تو کفت موند با اون سکسی بازیات الهه گفت خدارو چه دیدی شاید دفعه دیگه بهش دادم فکر کنم کیرش گنده باشه گنده تر از کیر تو . با این حرفش من ارضا شدم و افتادم روش
الهه ناله میزد بلند شو بلند شو بکن منو دلم کیر میخواد پاشو رضا من کیرم بعد ارضا خوابیده بود و جون نداشتم . الهه شروع کرد به تحریک من میدونی الان اگه این یارو نصابه اینجا بود چه حالی به کصم میداد؟ نه اینکه مثل تو با یک بار گاییدن اینجوری از کمر بیفته بالاخره اونا جوون ترن حداقل ۱۰ سال از تو کوچیکتر میزد چهره ش کیرشم ۱۰ سال جوون تر و سیخ تره واسه زنی مثل من بنده خدا دلم براش سوخت خیلی دوست داشت مزه کصمو بچشه ولی نشد میدونستم اینجوری میکنی حتما نگهش میداشتم واسه شام .همینجوری که الهه داشت حرف میزد من کیرم یواش یواش بلند شد و یه حس عجیبی رو توم داشت قلقلکم میداد و
رفتم یراغ کص الهه و شروع کردن با خوردن کصش من کصش رو میخوردم و اونم داشت از اشکان تعریف میکرد . الهه: رضا باید قبول کنی تو دیگه داری پیر میشی و کیرت قوت و سیخی ۱۰ سال پیشو نداره میگن شوهرا میتونن فقط چند سال زنشون رو ارضا کنن بعدش باید یکیشو استخدام کنن بیاد زنشونو بکنه راستم میگن من الان کیر دلم میخواد و شوهرم منو نمیکنه اگه اشکان بود چه کسی ازم پاره میکرد. با تعریف های الهه من دوباره کیرم شق شده بود و بلند شدم گفتم بفرما اینم کیر شق برای زن جندم الهه یه ساک ریز زد و گفت جوووون بیا بکنش تو کصم ببینم چجوریه یه تف انداختم رو کیرمو گذاشتم در کصش و شروع کردم به تلمبه زدن الهه چشماشو بسته بود و ازم لب میگرفت محکم منو بغل کرده بود منم با تمام وجود داشتم کصشو میگاییدم الهه داشت ناله میزد میگفت بکن بکن منو دیوث بکن زنتو زنت کیر میخواد زنتو سیر کن اگر سیر نکنیا جنده میشم میرم به همه میدم به همه کس میدم رضا منو ارضا کن منو جنده خودت کن همینجوری داشت تعریف میکرد که یهو یه آه بلند کشید و ارضا شد و بی حال افتاد روم میگفت مرسی رضا مرسی شوهر خوبم مرسی عشقم .یه چند دقیقه ای کیرم تو کصش بود و یه چرت تو بغل هم زدیم الهه رو بلند کردم و بردمش حموم دوتایی دوش گرفتیم و قشنگ بدنشو لیف زدم کص و کونشو شستم و اومدیم بیرون شام زدیم و خوابیدیم .
ادامه دارد…
نوشته: رضا

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


مبینا (۲)
1402/04/01
#شیمیل #دوجنسه

از اون روز به بعد با مبینا مثل یک دوست با همدیگه بودیم و تو کارهای خونه و خرید کمکش میکردم و مبینا باهام خیلی گرم و مهربون بود ، اکثرا ظهرها میرفتم پیشش و دوتایی فیلم میدیدیم و با مبینا همیشه فیلم های خارجی که صحنه داره رو البته ( سینمایی ) با همدیگه میدیدیم و گاهی به شوخی میگفت که نگاه نکن واست بدآموزی داره و با دستاش جلوی چشامو میگرفت و میخندیدیم دوتایی و کم کم شوخی هامون خیلی باز تر و راحت تر شده بود در حدی که شب ها توی تلگرام موقع چت گیف های سکسی رد و بدل میکردیم و میخندیدیم و حسابی حرف میزدیم …
یک روز که پیشش بودم و داشتیم حرف میزدیم درباره دوستام صحبت میکردم که تو فاز مشروب و سیگار کشیدن هستند و خیلی دوس دارم یک بار مشروب بخورم و تجربه کنم ببینم چه حال و هوایی بهم دست میده که مبینا اومد کنارم نشست و گفت میخوای با هم بخوریم اولین مشروبی که میخوای مزشو تجربه کنی ؟ و من فکر میکردم داره باهام شوخی میکنه اما وقتی رفت یک شیشه مشروب رو آورد و کنارم نشست با ۲ تا لیوان روی میز هنگ کردم و پرسیدم واقعا مشکلی نداره من مست کنم ؟ من میترسیدم به تو بگم که باهام دعوام کنی و بگی هنوز سن و سال کمی داری و این کارها خوب نیست اما تو برای من مشروب اوردی !
مبینا با خنده گفت که عزیزم اول اینکه ما قرار بود رفیق هم باشیم و آدم پایه کارهای همدیگه باشیم ، دوما من نمیتونم تورو از انجام کاری منع کنم و اگر هم من نصیحتت کنم که مشروب خوردن آخر و عاقبت نداره و خوب نیست آخرش با دوستات میری و اونجا مست میکنی و منم ترجیح میدم که پیش خودم امتحان کنی چون هم مشروبی که روی میز گذاشتم رو میشناسم و فیک نیست که خطری واست داشته باشه هم اگه حالت بد شد من کنارتم و میتونم هوات رو داشته باشم …
حرفاش واسم منطقی بود و کاملا قانع شده بودم ، بهم کمی پول داد و رفتم از سوپری محله کمی خورد و خوراک گرفتم و برگشتم زنگ خونه مبینا رو زدم که گفت بیا بالا عزیزم من دارم دوش میگیرم تو از خودت پذیرایی کن ، مبینا حموم رفته بود و من هم وقتی برگشتم خوراکی ها رو روی میز گذاشتم و چند دقیقه ای که گذشت مبینا اومد ، طبق روال همیشه از اونجا که مبینا عاشق رنگ مشکی هست این بار هم یه پیراهن مشکی که آستینش رو تا زده بود با یه شلوار جذب تنش کرده بود و بوی عطر تلخ همیشگیش از فاصله دور هم برام قابل استشمام بود ، پیراهن جذبی که بازو و کمر و سینه های بزرگش حسابی تو چشم بود رو خیلی دوست داشتم و منم عین مبینا عاشق رنگ مشکی بودم و هر دو یه سری سلیقه های مشترکی داشتیم و اینو از وقتایی که تو تلگرام از بیکاری با همدیگه پرسش و پاسخ بازی میکردیم تونسته بودم بفهمم !
کنارم نشست و بعد از کمی شوخی و مسخره شیشه مشروب رو تو دستش گرفت و شروع کرد به ریختن مشروب توی لیوان ، اولین لیوان من رو خیلی کم و برای خودش نسبتا متوسط ریخت و به آرومی شروع کردیم خوردن مشروب و یکم که گذشت حال و هوام عوض شد و کمی گیج بودم ولی سعی میکردم به روی خودم نیارم و مبینا اینو از خنده هام و راحت تر حرف زدنم انگار فهمیده بود کاملا که زیاد حالت نرمالی ندارم و بازم برام مشروب ریخت و من علاقه شدیدی به این فاز و خوردن مشروب گرفته بودم اما بعد از خوردن آخرین لیوان حسابی از حال خودم در رفته بودم و برای اولین بار سرم رو گذاشته بودم روی شونه های مبینا و دوست نداشتم سرم رو بردارم و حس خوبی داشتم مخصوصا بوی عطر تنش که واقعا دیوونه کننده بود برام
هنوز آنقدر گیج نشده بودم که ندونم چیکار دارم میکنم اما انگار جرات بیشتری پیدا کرده بودم و سرم رو از روی شونه های نرم و مطمئن مبینا

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


برنداشته بودم که مبینا منو یکم نزدیک تر خودش کرد و شروع کرد با موهام ور رفتن و میگفت کمکت میکنه آروم شی و حس خوبی داره که واقعا دستاش که تو موهام می رفت انگار آرامبخش بهم تزریق میکرد ، دیگه بین خواب و بیداری بودم که خواستم برگردم سمت خونه اما میدونستم اگه با این وضع برگردم مامان و بابام میفهمن مست کردم و حسابی میترسیدم ، مبینا انگار خودش زیاد حال خوبی نداشت ولی دستش رو از توی موهام در نیاورد و حس کردم نوازشاش کمی محکم تر داره میشه و بهش گفتم خسته ام و میخوام بخوابم روی کاناپه و حسابی گیج و مست بودم مخصوصا بخاطر نوازشاش که واقعا داشت بیهوشم میکرد
ولی مبینا ازم خواست که روی تخت خودش بخوابم و با اینکه بهش گفتم روی کاناپه راحتم با اصرار مبینا پا شدم که برم سمت اتاق اما قدم اول رو که خواستم بردارم فهمیدم رو پای خودم نیستم و مبینا که داشت میخندید گفت بذار کمکت کنم عزیزم ، بلند شد و بغلم کرد و خیلی راحت منو از زمین بلند کرد و برد به سمت اتاقش ، من که دوست داشتم تو این وضعیت بمونم دستامو محکمتر دورش حلقه کردم و سرم رو گذاشته بودم رو شونه هاشو چشامو بسته بودم … ناخودآگاه گفتم مبینا خیلی دوستت دارم کاش همیشه رفیق من بمونی …
مبینا همینجوری که من بغلش بودم و داشت نزدیک اتاق میشد یهو ایستاد و کمی فشار دستاش رو بیشتر کرد و آروم دم گوشم گفت که منم خیلی دوستت دارم سعید جون و از روزی که دیدمت عاشق فیس پسرونه خوشگلت هستم و تو پسر خیلی سفید و موهای خیلی قشنگی داری
مبینا که اینارو گفت حس خیلی خوبی اومد سراغم و تا میتونستم خودمو مچاله کردم تو بغل گرم و بزرگ مبینا و بهش گفتم همیشه رفیق توام و مال خودتم و اونم فشارم داد به خودش که حس کردم لب مبینا با گردنم تماس پیدا کرد و چند ثانیه اول بدون هیچ حرکتی مبینا لبش رو نگه‌داشت و بعد چند بار آروم بوسید گردنم رو که من حسابی حشری شده بودم و مبینا همینجور که با بوسه هاش گردنم رو خیس میکرد لابلاش میگفت که تو برای من خیلی مهمی و من دوستت دارم و دوس دارم مال من باشی و من همیشه همه جوره هواتو دارم و در اتاق خواب رو باز کرد و من رو روی تخت انداخت و خودش هم اومد روم دراز کشید
وزنش سنگین بود و من کمی نفسم گرفت و مبینا که انگار میدونست زیر بدنش داره بهم فشار میاد عمدا کمی خودشو بیشتر فشار میداد روم و با خنده بهش گفتم دارم خفه میشم و گفت عزیزم من که دوست ندارم از روت پاشم و میخوام زیرم بمونی همینجوری اما کمی بهت تنفس مصنوعی میدم که بتونی بهتر نفس بکشی و مبینا لبش رو روی لب هام چسبوند و شروع کرد به خوردن لب هام ، من که از قبل حشری شده بودم سعی میکردم همکاری کنم و بعد چند دقیقه لب بازی زبونش رو روی دندونام و لب هام و توی دهنم حس میکردم که داره عقب و جلو میشه و این وضعیت واسه من که تو عمرم هیچ سکسی رو تجربه نکردم خیلی خوشایند بود
مبینا که انگار فهمید حسابی داره بهم خوش میگذره کمی از روم بلند شد و نگام کرد و دستشو آورد جلو و تیشرتم رو از تنم در آورد اما همچنان پیراهن مشکی خودش تنش بود فقط دوتا از دکمه های بالاشو باز کرد و دوباره اومد روم دراز کشید و این بار محکم تر توی آغوشش فرو رفتم و شروع به مکیدن گردن و بوسه های گرم و آتشین روی لب و صورت و سینه‌م کرد ، حرارت بدنش و مورمور شدن گردنم و بدنم بخاطر بوسه هاش و سرد بودن اتاق یه حس فوق العاده ای رو برام به وجود آورد که تو اون حال و هوا چشمام رو بستم و به خودم قول دادم مبینا تا ابد رفیق و پارتنر من بمونه
ادامه دارد …
از دوستان عزیزی که در قسمت قبلی مبینا (۱) نظرات خودشونو ارسال کردند
ممنونم و ی

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


ک نکته رو خواستم خدمت کاربرانی بگم که خیلی روی تخیلی بودن یا واقعی بودن داستان گیر هستند
اینکه سکس های متفاوتی وجود داره و فانتزی های بسیار فراوان باعث جذابیت این داستان ها و سکس ها شده ، قرار نیست که چون داستان دور از تصورات شما یا سلیقه شما هست پس داستان مزخرفی خونده باشید .!
مهم نگارش و سبک داستان هست که بنده تمام سعی ام رو میکنم بهتر بنویسم براتون و لایک شما این انگیزه رو به من میده
نوشته: سعید

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


بادبادک ساختن منو خواهرم
1402/04/01
#تجاوز #خاطرات_نوجوانی #خواهر

این ماجرا برا زمانی است که من حدودا 15 یا 16 ساله بودم ، اون زمان تو همسایگی ما یک خونه قدیمی خیلی بزرگ و در و دشت بود که متروکه شده بود و سالها میشد کسی اونجا زندگی نمیکرد. یعنی بعد از فوت صاحبخانه و افتادن خونه بین ورثه چون بچه هاش خارج از کشور بودن خونه به حال خودش رها و متروکه شده بود ، چون اون خونه دقیقا تو همسایگی دیوار به دیوار ما قرار داشت و از چند جای خونه ما به اونجا راه داشت تبدیل به حیاط خلوتی برای من شده بود و بیشتر وقتمو اونجا میگذروندم ، هر موقع هم میخواستم برم یا از طریق پشت بوم وارد اونجا میشدم یا از روی دیوار بعضی وقتها هم مهناز خواهرم که ما تو خونه نازی صداش میزدیم هم با من میومد خصوصا چون کارای دستی درست میکرد ، بیشتر خرت و پرت هایی که احتیاج پیدا می کرد رو از در و دیوار اونجا براش میکندیم و می آوردیم‌ ، فقط مشکل این بود که رفت و برگشتش پدر منو در می آورد چون از بلندی میترسید و من باید یا کولم می کردم یا بغلش میکردم از رو دیوار میبردمش مهناز دوسالی از من کوچیکتر بود و حدود 14 سالش بود منتها چون جثه اش خیلی درشت بود سنش زیادتر نشون میداد و از طرف دیگه چهره خیلی زیبایی هم داشت خصوصا چشماش ، برا همین هم تو اون سن کلی خواستگار داشت کسایی که نازی رو نمی شناختنش تصور میکردن یه دختر 18 ، 19 ساله است
تابستون بود و یکی از اون روزهایی که حوصله آدم سر میره ، نازی هم بدتر از من حوصله نداشت سر ظهر بود و تازه ناهار خورده بودیم نازی ظرفها رو که شست اومد بمن گفت :
داداش میگم یه بادبادک بسازیم و هوا کنیم؟ فکر بدی نبود و منم موافق بودم ولی برا اولین بار بود که میخواستیم همچین چیزی درست کنیم و بلد نبودیم خلاصه چون مامانم عادت داشت ظهرها بخوابه و منو و خواهرم سر و صدا میکردیم ، ازش اجازه گرفتیم با خواهرم بریم خرابه همسایه اونجا بادبادک بسازیم مامانم اولش قبول نکرد ، ولی بعد با کلی شرط و شروط موافقت کرد من و خواهرم که میدونستیم مامانم دمدمی مزاج هست و رو حرفش نمیشه حساب کرد و هر لحظه ممکنه پشیمون بشه به سرعت رفتیم چیزایی رو که نیاز داشتیم رو برداشتیم و رفتیم سر پشت بام و مثل همیشه با سختی تونستیم بریم چون بر خلاف من خواهرم از بلندی می ترسید و یه بخش یکی دو متری رو ما باید از رو یه دیوار رد می شدیم و خواهرم می ترسید ولی با هر مکافاتی بود رد شدیم بدبختانه مشکل دیگه ای هم که اضافه شده بود این بود که نازی اینقدر عجله کرد و هول بود که با همون لباسهایی که تو خونه تنش بود اومده بود که خیلی مناسب نبود ، شلوار پاش نبود و چون دامنشم کوتاه و تا بالای زانوهاش بود و یه تیشرت بی آستین هم تنش بود که فقط رو شونه هاش رو میپوشوند و بازوهاش تا زیر بغل هاش و از پایین هم از بالای زانو به پایین برهنه بودن البته خوبیش این بود که کسی دید روی خرابه نداشت و تنها از خونه ما اونم از روی بالکن اگه از بالای دیوار نگاه میکردی یه بخشی از حیاط خرابه دیده میشد . خلاصه رفتیم پایین ، روزنامه و سریش رو گذاشتیم و من رفتم از سقف یکی از اتاقها که نصف سقفش ریخته بود چند تیکه حصیر پیدا کنم وقتی حصیر رو اوردم با نازی شروع به ساختن بادبادک کردیم ولی چون بار اولمون بود و بلد هم نبودیم خوب از آب درنیومد خراب شد یهو یک نفر از پشت سرمون گفت این دیگه چیه ساختین و زد زیر خنده ، برگشتیم دیدیم آقا مرتضی هست که روی دیواره ، آقامرتضی هم تو محله ما ساکن بود ولی خونه اش از خونه ما خیلی فاصله داشت ، یک مرد چهل و چند ساله مجرد بود که به تنهایی زندگی میکرد، آقا مرتضی آدم مثبتی به حساب نمیومد و اهل خلاف بو

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


د و همه جور خلافی میکرد ، هم مواد می کشید و هم خرید و فروش میکرد، کبوتر بازی میکرد و خونش به نوعی شیره کش خونه بود و در کل اهل محله خیلی ازش خوششون نمیومد و آدم خوش نامی نبود ولی چون آدم شرّی بود ، همه ازش میترسیدن و کاری به کارش نداشتن ، یه مرد قد کوتاه قد و خپل بود که قیافه زشتی هم داشت و چند تا جای زخم عمیق رو صورتش که احتمالا جای چاقو بود اونو خشن تر نشون میداد و یجور شیطنت و بدجنسی از چهره اش می بارید اون روز هم کبوترش افتاده بود اونجا و از روی در کوچه بالا اومده بود کبوترش رو ( یا بقول خودش کفترش رو) بگیره که منو و خواهرمو دید من وقتی دیدم آقا مرتضی اونجاست دست و پامو گم کردم و و ترسیدم ، از طرف دیگه چون خواهرم لباس مناسبی تنش نبود ، میخواستیم برگردیم و به نازی گفتم که وسایلمون رو جمع کنه تا برگردیم خونه ، ولی آقا مرتضی گفت پسر خوب بزار من برات بسازم و نشونتون بدم چطور درست کنی ، من تشکر کردم و گفتم باشه یه وقت دیگه زحمتتون میدیم ، الان مزاحمتون نمیشم و میریم . اما آقا مرتضی گفت نه بابا چه مزاحمتی ؟ چند دقیقه که بیشتر طول نمیکشه براتون میسازم و میرم . با همین حصیرها هم شروع میکنم تو برو ببین حصیر بزرگتر گیرت نمیاد ، تاتوسریع بری و بیای ، آبجیت هم یکم به من کمک کنه سریع ساختیمش و سعی میکنم اگه شد با همین ها بسازیم . چاره ای نداشتم اخلاقش رو همه محله میدونستن که کاری رو که میگفت تا انجام نمیداد ول کن نبود باید یجورایی باهاش راه میومدم تا این بادبادک کوفتی رو بسازه . مدام به خودمو و نازی تو دلم فحش و بدوبیراه میگفتم با این دردسری که برامون درست کرد و به سمت اتاق خرابه راه افتادم ولی هرچی گشتم حصیر بزرگ نبود ، حدود بیست دقیقه ای لابلای تیرهای سقف رو گشتم تا با یه مکافات چندتا حصیر بزرگ پیدا کردم
از پنجره کوچکی که تو پشت اتاق خرابه بود و بالای جایی که اونا بودن قرار داشت میخواستم حصیرها رو به آقا مرتضی نشون بدم و بپرسم که مناسب هستن یا نه که یهو با صحنه ایی مواجه شدم که اصلا حتی تصورش هم برام ناخوشایند بود . آقامرتضی ، نازی رو گذاشته بود که حصیرها رو نگه داره تا اون وصله های کاغذی رو که آغشته به سریش بودن رو روی حصیرها بزاره تا بهشون بچسبه و اونا رو نگه داره خواهرم برای نگه داشتن حصیرها مجبور شده بود خم بشه روی اونا ، امّا نازی اصلا حواسش نبود که شلوار پاش نیست و تنها پوشش اون یه دامن هست در نتیجه وقتی نازی خم شده بود دامنش از پشت بالا کشیده بود و اگرچه از قسمت جلو مشخص نبود ولی از پشت تا وسط رون های نازی دامن بالا افتاده بود و رونهای نازی کامل تو دید بودن و چون‌ اندام نازی خیلی درشت بود و رنگ پوستش هم خیلی روشن بود به همین دلیل بدن نازی بیشتر شبیه به یک دختر بیست ساله بود نه یک دختربچه 14 ساله وهمین ویژگی نازی برای تحریک هر مردی کفایت میکرد خصوصا اگه چهره زیبای مهناز هم باهاش ترکیب میشد آقامرتضی اول حواسش نبود ولی یهو نگاهش به رونهای نازی افتاد وکمی از پشت پاهای نازی رو دید زد وبعد به بهانه میزان کردن جای حصیرها از پشت سر خواهرم ، روی بادبادک خم شد و بعد در حالیکه وانمود میکرد میخواد نازی رو توجیه کنه همونطوری که دستای نازی روی حصیر ها بود، مرتضی دستای نازی رو گرفت و یکم رو حصیرها تکون و حرکت داد ومثلا میزان میکرد بعد هم به بهانه سریش زدن هر چند لحظه یکبار کیرشو به پشت خواهرم میکشید. اما نازی انگار هنوز متوجه نشده بود چون واکنشی نشون نمیداد و خیلی عادی وایساده بود شاید هم تصور میکرد برخورد مرتضی اتفاقی هست
کمی بعد نگاهم به جلوی شلوار مرتضی افتا

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


د که بخاطر اینکه کیرش شق شده بود کاملا برجسته شده بود . این طرف من نمیدونم چه مرگم شده بود که بجای اینکه برم و خواهرمو ببرم خونه ، و از ادامه حال کردن مرتضی با مهناز جلوگیری کنم ، داشتم از دیدن این اتفاق نهایت لذت رو میبردم و از فشار شهوت و هیجان تمام بدنم داغ شده بود و بی اراده جلوی شلوارمو کشیدم پایین که یهو کیرم مثل فنر پرید بیرون از فشار شهوت سر کیرم هر چند لحظه یکبار تیک میزد ، دچار یه حس و حال ناشناخته شده بودم که اولین بار بود تجربه اش میکردم که انگار سر کیرم منفجر میشد به شکل موج های تحریک کننده از کیرم به سمت شکمم می رفت و داخل شکممو قلقلک خوشایندی میداد که شدیدا تحریکم میکرد و دوباره این موج به سمت کیرم برمیگشت ، و اونقدر منو تحریک کرده بود که ترجیح میدادم خودمو فعلا نشون ندم تا مرتضی به کارش ادامه بده و نگران بودم که مرتضی منصرف بشه و دیگه ادامه نده و بدتر اینکه شدیدا دوست داشتم که تا بیشتر جلو بره و جلوی من ترتیب نازی رو بده
ولی انگار آقا مرتضی قصد نداشت از حد مالیدن خودش به پشت نازی اونم از روی لباس جلوتر بره و فقط قصد داشت در همین حد حال کنه .چیزی که محرز بود اینکه دیگه مطمئن بودم که نازی متوجه شده مرتضی عمدا خودشو به کونش میکشه چون کیر مرتضی کاملا شق شده بود و محال بود نازی متوجه کیر مرتضی نشده باشه ولی به رو خودش نمیاورد و خودش رو به اون راه زده بود. مرتضی ظاهرا نگران اومدن من و رسیدن من حین حال کردنش با مهنازمون بود ، و به همین دلیل احتیاط میکرد و قصد نداشت ریسک کنه و بیشتر از این جلو بره ، حالا دیگه نوبت من بود که قدم بعدی رو بردارم و یه کاری کنم ، باید یه جورایی به مرتضی میرسوندم که نگرانی از من نداشته باشه و من خودمم دوست دارم که اون نازی رو بکنه . برای همین از اون اتاق خرابه اومدم بیرون و به مرتضی گفتم ، آقا مرتضی کاش با نازی برین تو یکی از اتاقها که دید نداره ، اینجا خیلی بد جا هست و ممکنه یه موقع یکی از همسایه ها اتفاقی ببینه آبروی هر سه تامون بره یا ممکنه یه موقع مامانم از تو بالکن سر بکشه تو اینجا و تو رو با نازی ببینه که مخصوصا برای من خیلی بد میشه اما تو اتاق ، هم دید نداره هم خودمم دم در مراقب هستم یه موقع کسی سرزده نیاد اینجا و یه موقع ببینه چکار میکنید از من هم خیالتون راحت باشه ، من مشکلی ندارم و خودم هم حواسم هست یه موقع مشکلی پیش نیاد . مرتضی در حالیکه از واکنش من خیلی شوکه و غافلگیر شده بود گفت کجا بهتره ؟
گفتم بیاین تا یک جای دنج ببرمتون و بردمشون تو یکی از شبستانهای قدیمی که کاملا سالم بود و کفش هم موکت بود و در و پنجره ها و حتی شیشه هاش هنوز سالم بود
نمیتونم احساسم رو تو اون لحظه تشریح کنم ، از شدت شهوت و هیجان بی اراده دستام میلرزید و صدای ضربان قلبمو میشنیدم و لذتی را تجربه میکردم که میدونستم شاید کسایی که تجربه کردن از تعداد انگشتای دست بیشتر نیستن. خصوصا که سکوت خواهرم و عدم مخالفتش با اومدن به شبستان نشون میداد که اونم دوست داره . خواهرمو بردم داخل شبستان پشت سر ما مرتضی هم وارد شد من گفتم خب شما ادامه بدین منم میرم دم در وایمیستم که مراقب باشم کسی نیاد یه موقع و رفتم دم در پشت پنجره مرتضی که بعد از اینکه فهمید من اکی هستم دیگه نگرانی نداشت دست نازی رو گرفت و اونو به سمت خودش کشید و نازی رو بغل کرد و چند باری اونو بوسید بعد پشت نازی رو به سمت خودش کرد و دستاش رو از زیر بغلهای نازی رد کرد و از رو تیشرت سینه های نازی رو گرفت و شروع به مالیدنشون کرد و شلوار و شرت خودشو هم در آورد نازی چند بار زیر چشمی به سمت

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


آسانسور شدن و رفتن. بعد چند دقیقه منم خودم رو رسوندم پشت درب واحد ، اما خوب چ‌ه فایده‌! چیزی نمیتونستم ببینم. هر کاری هم کردم صدا هارو نمیتونستم واضح بشنوم و فقط هر از گاهی صدای خنده های آتنا میومد و یه چیزهایی با خنده میگفت که من نمیتونستم بفهمم چی میگه. واحد بغلیشون در رو باز کرد و منم که گوشم رو گذاشته بودم روی در تا بشنوم چ خبره جلو خانومه مردم از خجالت. سریع سلام دادم و چپیدم تو آسانسور و اومدم بیرون. رفتم سمت ماشین و نشستم تو . ولی گیج گیج بودم. یه حس عجیبی داشتم. از یه طرف حس پوچی و شک و نگرانی . از یه طرف هم از اونجایی که چندین سال بود داستانهای بی غیرتی میخوندم ته دلم یه مدلی بودم و حس میکردم همچین اتفاقی واسه خودم و ندا داره رقم میخوره. ته دلم یه حس عجیبی بود بین شهوت و غیرت. راستش اون اولا بعد یکی دو سال زندگی مشترک یکی دو بار توی سکس حرفش رو انداختم ولی ندا همونجا سکس رو قطع کرد و کلی بهم ریخت ، منم دیگه پیگیر نشدم. اما همچنان داستان ها رو دنبال میکردم و بعضی وقت ها خودم رو جای مرد های قصه میذاشتم. سریع رفتم خونه و منتظر موندم تا ندا بیاد. خیلی فکر کردم به اینکه وقتی اومد به روش بیارم یا نه. اما نمیتونستم تصمیم بگیرم کهه چه جور برخورد کنم. فقط یه نقشه ای ب سرم زد که از زیر زبون آتنا بکشم بیرون. آتنا متاهل بود و در حین جدا شدن از شوهرش مهران ، دنبال دادگاه بازی و اینا بود. تصمیم گرفتم که برم پیشش و بهش بگم من وقتی تو و ندا و غفار رفتید تو خونتون ازتون فیلم گرفتم. و اگر قضیه رو کامل و راست نگی فیلمت رو میدم دست شوهرت که اهرمی بشه واسه فشار آوردن بهت. تو همین فکرها بودم که ندا اومد و من هیچی بروی خودم نیاوردم. اما از لباسی که تنم بود فهمید منم بیرون رفتم و گفت کجا رفته بودی ؟ کی اومدی. ؟ گفتم رفتم دنبال کار به یکی دو جا زنگ زدم و چند جا سر زدم قرار شد خبر بدن. که ندا گفت حالا خیلی هم عجله نکن . صاحب کارتم عصبانی بوده و یه چی گفته . شاید بیخیال اخراجت بشه. اونجا با این حرفش بیشتر مشکوک شدم. خلاصه بدون زدن هیچ حرفی درباره ی این داستان شب رو صبح کردم و فردا به بهونه کار از خونه زدم بیرون و مستقیم رفتم جلو دره شرکت و به آتنا زنگ زدم و گفتم زود مرخصی ساعتی بگیر و بیا بیرون من جلو در کارت دارم. که اونم گفت چیزی شده . گفتم نه کاره واجبیه درباره ی مهرانه باید بهت بگم تو دادگاه کمک میکنه. اونم سریع اومد و نشست تو ماشین و من راه افتادم. یه دو سه دقیقه بعد گفت امیر نمیگی چی شده. بهش گفتم تو باید بگی چه خبره و داستان چیه؟
گفت خبر چی ؟ داستان چی؟ گفتم داستان تو ، ندا و غفار که دیروز با هم رفتید خونه تو. رنگ و روش پرید و گفت تو از کجا میدونی. گفتم خودم دنبالتون بودم. ازتون فیلمم گرفتم . که تو ماشین جلو نشسته بودی و چه خنده های بلند بلندی میکردی و با آهنگ میرقصیدی.
اگر تمام کمال داستان رو نگی وجدانن فیلم رو میدم به مهران که تو دادگاه هرزه بودنت رو ثابت کنه. افتاد به تته پته و بعد یخورده من و من کردن گفت امیر بهت میگم ولی تو رو خدا تا آخر حرفام صبر کن و زود تصمیم نگیر. شروع کرد به تعریف کردن که وقتی ندا فهمید تو اخراج شدی به من زنگ زد و خیلی داغون بود منم رفتم پیش غفار و گفتم بذاره برگردی ولی قبول نکرد. منم چون میدونستم غفار آدم هوس بازیه یه فکری به سرم رسید و گفتم نهایت ندا رو بهش پیشنهاد میدم و بعدش هم هر جور شده مخ ندا رو میزنم و بهش میگم بیا بریم خونه من نهایتش با غفار فقط یه مشروب میخوریم و تو میذاریش تو خماری بدن خودت و اونم رو حساب رسیدن به لذت

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


بدن تو امیر رو برمیگردونه سرکار. منم یه دونه محکم با پشت دستم زدم تو صورتش که لبش یه خورده خون اومد. گفتم همش همین بود که گفت آره بخدا در حد یه چند دقیقه بساط مشروب و رقصیدن بود. ندا هم فقط بخاطر تو اینکار رو کرد وگرنه دیروز اصلا حالش خوب نبود. جلو خودش گوشی رو درآوردم و زنگ زدم ندا و به آتنا گفتم الان معلوم میشه کارتون تا چه حدی پیش رفته، تا ورداشت بهش گفتم چطوری جنده خانم. یهو قفل کرد و گفت یعنی چی این حرفت؟ منم گفتم مگه به زن یا مردی که بجز همسرشون به کس دیگه ای کس میگن جنده نمیگن.؟ گفت یعنی چی این حرفت. گفتم یعنی اینکه وقتی جلو غفار قمبل کرده بودی یادت نبود شوهر داری و تعهد داری به من ؟ گفت این چرت و پرت ها چیه. منم گفتم ندا من همه چیرو میدونم . اولا که دیروز دنبالتون بودم تا توی واحد آتنا. دوما اینکه الان پیش آتنا هستم و لام تا کام داستان رو واسم تعریف کرد. میخوای سلام کن بهش. که ندا هم گفت آتنا چی میگه امیر آتنا هم سلام کرد و تا بخواد حرف دیگه ای بزنه بهش اشاره کردم که لال بشه. یهو ندا زد زیر گریه و گفت بخدا من اینکاره نیستم. دیروزم وقتی رفتم تو و مشروب خوردیم بعدش پشیمون شدم و بهونه پریودی گرفتم ولی اون غفار دیوث قبول نکرد و من رو زوری انداخت رو تخت و لباسام رو درآورد. منم مست کرده بودم و اصلا متوجه کارم نبودم. امیر غلط کردم . گفتم بمون خونه میام پیشت. راستش با حرف های ندا هم غیرتی شده بودم و عصبانی هم عجیب غریب راست کرده بودم. جوری که انگار کیرم دو برابر شده بود. بعد به آتنا گفتم حرومزاده اسکل خودتی ،! فقط رقص بود آره؟ جایی که بودیم خلوت بود و فقط چند تا کارگاه و شرکت بودن. رفتم جلوتر تو یه فرعی واستادم و دست انداختم کمربند خودم رو باز کردن. بیچاره آتنا هم لام تا کام حرف نمیزد. کیرم رو که کامل از تو شورت و شلوارم درآوردم. دست انداختم تو موهای آتنا و سرش رو کشیدم به سمت کیرم که برام بخوره. اونم بدون یک کلمه حرف شروع کرد ساک زدن و لیس زدن کیرم. منم روشن کردم و راه افتادم به سمت خونه. تقریبا نزدیک خونه بودیم که داشت آبم میومد و دستم رو گذاشتم پشت سرش و فشار دادم تا کیرم تا ته حلق آتنا فرو بره. داشت اوق میزد که کل آبم رو تقریبا توی گلوش خالی کردم. رسیدیم خونه ما و آتنا گفت قراره بریم تو؟ گفتم آره چرا که نه. تو تازه فقط یه ساک زدیا. قراره امشب تو و ندا برده بشین و من کس و کون و دهنتون رو بگام و پاره کنم بیچاره حرف نمی تونست بزنه. در ضمن در حین ساک زدنش هم از بالا سرش فیلم گرفتم ، رفتیم جلو دره واحد و در رو باز کردم و وارد خونه شدیم. ندا تو حال نبود ، رفتم تو اتاق دیدم رو تخت دراز کشیده و داره گریه میکنه و تمام آرایشش پخش شده رو صورتش. من و دید یهو پاشد و شروع کرد قسم و آیه که آی من غلط کردم. همش بخاطر تو بود و این چرت و پرت ها. این داستان رفتن من به کارگاه همش زیر سر آتنا بود و اون رفت تو مخم که بیا واسه امیر یه کاری بکن و کمکش.کن و این حرف ها. بعد آتنا اومد داخل اتاق و ندا شروع کرد بهش فش دادن.و دعوا کردن. که با دادی که من سرش زدم و گفتم بسه دیگه خفشو ، یهو ساکت شد. واقعا نمیدونستم الان باید به عنوان ی مرد چیکار کنم. تو دلم میگفتم جفتشون رو همینجا بکشم ، بعدش میگفتم چرا به خاطر کثافت بودن یه کس دیگه، من پدر و مادرم رو داغدار کنم. از یه طرف هم فکر های عجیب غریب داستانهای کاکولدی که خونده بودم میومد تو سرم و هی به خودم میگفتم اگه الان تا تنور داغه انجامش ندی دیگه تا آخر عمر نمیتونی انجامش بدی.! چون واقعا قبل از این اتفاق خیلی وقت ها بهش فکر میک

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


ردم و خودم رو میذاشتم جای نقش اول اون داستان ها. ولی جرات انجام دادنش تو واقعیت رو نداشتم. اما الان میدیدم خود به خود اتفاق افتاده و اگه بخوام الان بهترین تایم واسه عملی کردن فانتزیهام هستش. یهو ندا رو هول دادم رو تخت و افتادم ب جون سینه هاش. خودش اول تعجب کرده بود. اما بعد یخورده ور رفتن با سینه ها و کس و کونش رام شد. آتنا هم اومد قاطی ما شد . و بعد هر سه تامون لخت لخت شدیم. وقتی جفتشون تو اوج شهوت بودن و التماس کیر میکردن. به ندا گفتم زنگ بزن به بکنت بگو الان پاشه بیاد . بگو طعم کیرتو دیروز دوست داشتم و باز دلم کیرت رو میخواد. ندا یهو دوباره زد زیر گریه و گفت امیر بس کن دیگه. من که گفتم غلط کردم. این کارها چیه. بیچاره فکر میکرد من نقشه ای چیزی دارم که طرف رو بکشونم اینجا و رو کار همشون رو خفت کنم. داشت از استرس میمرد. ولی من بهش گفتم ندا اگه میخوای این داستان تموم بشه باید زنگ بزنی غفار بیاد و کس و کون جفتتون رو پاره کنه ، بلکه گذشت کردم. اما نگید من اینجام یه جا قایم میشم و میبینمتون.تازه بهش بگو اون رفیق نره غولش که هفته ای دو سه بار میاد شرکت پیشش رو هم بیاره. که آتنا یهو گفت میثم رو میگی.؟ گفتم آره. گفت اون چرا . گفتم چون میدونم که این کاره هستش و بکن خوبی هستش. هیکلشم که خیلی درشته خوب میتونه ندا رو بچلونه تو بغلش. ندا گفت تو رو خدا ول کن و این حرف ها. که من به آتنا گفتم میرم دوش بگیرم اومدم راضیش کرده باشی که کاری که گفتم رو بکنه . رفتم سمت حموم و در و الکی باز و بست کردم و سریع برگشتم پشت در تا ببینم ندا چی میگه. دیدم داره به آتنا بد و بیراه میگه و بهش میگه تو این داستان کثیف رو گذاشتی تو زندگی من. آتنا هم پرو پرو گفت حالا که شده . چیکار کنم. زنگ بزنم به غفار یا واستیم امیر از حموم بیاد و آبرو ریزی راه بندازه؟ و جلو خانوادت آبروت رو ببره. تو که دیروز زیر کیر غفار داشتی عشق میکردی و تو ابرها بودی حالا داری بهم فحش میدی. که اونم گفت توعه کثافت انقدر بهم مشروب دادی که من آخراش نمیدونستم دارم چیکار میکنم.
آتنا هم گفت خوب بسه ندا زر مفت نزن . بزنم یا نه؟. اونم گفت نمیدونم چی بگم؟ که آتنا هم گفت پس میزنم. من دیگه رفتم حموم و شروع کردم شیو کردن و بعد ده دقیقه اومدم بیرون. دیدم نشستن تو حال. گفتم پاشید پاشید جنده خانوم ها برید دوتایی دوش بگیرید که تر و تمیز باشید . ناسلامتی مهمون داریدا. که اونا هم بدون هیچ حرفی رفتن حموم و اومدن بیرون و حسابی آرایش کردن. قرار بود اونا شب نه به بعد بیان و تازه ساعت ۶ بود. من خودم از شهوت داشتم میترکیدم و کیرم اصلا نمیخوابید. که به ندا اشاره کردم بیا جلو و واسم ساک بزن. خودم رو لش کردم رو مبل و ندا اومد جلوم نشست و کیرم رو از تو شرتم دراورد و شروع کرد خوردن. کیر من تقریبا ۱۷ سانته ولی خیلی کلفته. بهش گفتم ندا این سیرت نمیکرد که …؟ گفت امیر بخدا. که داد زدم سرش گفتم تو اصلا حرف نزن و فقط کارت رو بکن آتنا رو‌هم صدا کردم و اومد.‌دوتایی شروع کردن ب خوردن ، کیرم بین لباشون داشت عشق میکرد. آتنا خودش هم کس خوبی بود و دست کمی از ندا نداشت. بعد پا شدم و آتنا رو ب صورت داگی آماده کردم و به ندا گفتم سوراخ کونش رو واسم آماده کن عزیزم ،که آتنا یهو گفت . جوووون چ خوش اشتها . اول هم میره سراغ کون . منم به شوخی گفتم مشکلی هست که اونم گفت نه تو فقط بکن. بعد چند ثانیه لیس زدن سوراخ آتنا توسط ندا، بهم گفت قربان کون آماده و در خدمت شماست. وای یه کون گرد و خوش فرم با یه سوراخ ناز. سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخ و آروم و ممتد کل کیرم رو ج

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


کردم که جمع کنید بیاید تو اتاق. اونم با سر اوکی داد. من سریع رفتم تو بالکن و دره بالکن رو نیمه باز گذاشتم و پرده رو هم جوری تنظیم کردم که از دو طرف بتونم ببینم. یعنی از هر طرف یه ده پونزده سانتی جمع کردم به داخل. بعد اومدم به ندا اشاره کردم که من میرم تو بالکن. نگاه ندا که هی سمت اتاق رو دید میزد باعث شد میثم یهو سرش رو برگردونه و به سمت اتاق خیره بشه. منم یهو سرم رو دزدیدم و رفتم چپیدم تو بالکن.
بعد میثم به ندا گفت خوشگل خانوم به چی نگاه میکنی هر از گاهی. ندا هم یهو به خودش اومد و دستپاچه گفت هیچی هیچی. بعد میثم خودش به ندا گفت عشقم بریم تو اتاق؟ میخوام رو تختی که به شوهرت کس میدی بکنمت. اونجا لذتش بیشتره. ندا هم عین یه عروسک رام میثم شد و با هم اومدن تو اتاق. همین که رسیدن پای تخت میثم دست انداخت نیم تنه ندا رو هم که تو تنش بود رو درآورد و خودش هم کاملا لخت لخت شد. اینجا بود که با دیدن کیر عجیب و غریب میثم ب خودم گفتم عجب غلطی کردم کس ناز و تنگ زنم رو الکی الکی دادم دست همچین کیری که قطعا اگر یکی دوبار بکنتش دیگه بدرد خودم نمیخوره و گاله ای میشه واسه خودش. ندا رو هول داد و ندا افتاد رو تخت. یه جورایی وحشی شده بود و انگار تا حالا کس ندیده بود. اومد جلو ندا و پاهاش رو باز کرد و نشست کنارش ، دست انداخت تو کس ندا و شروع کرد خیلی وحشیانه کس ندا رو مالوندن. اتفاقی جوری تنظیم شده بود که پاهای ندا کاملا به سمت من باز بود و تمام صحنه رو راحت میتونستم ببینم. میثم دو تا انگشتش رو کرده بود تو کس ندا و به شدت داشت تکون تکون میداد ، با یه دستشم موهاش رو گرفته بود و لبای ندا رو میخورد ، تمام اتاق رو صدای ناله های ندا گرفته بود. بعد به ندا گفت جنده خانوم دیگه وقت گاییدن کس خوشگلته. چه مدلی دوست داری این کیر رو بکنم تو کست. ندا هم گفت هر جوری که خودت مسلط تری و بهتر میتونی بکنی. میثم به ندا گفت بیا دمر بخواب عشقم . ندا که دمر خوابید یه بالشت گذاشت زیر شکمش و کون خوش فرم ندا حالت سکسی تری ب خودش گرفت. از پشت کس کوچولوش از لای باسن و رون پاش زده بود بیرون. خودشم رفت نشست روی رون پای ندا و کیرش رو گرفت تو دستش. اما وقتی نشست رو رون ندا که بکنه من دیگه کس ندا رو نمیدیدم و عصبی شده بودم که چرا این مدلی شد آخه. این همه پوزیشن. بعد یهو میثم بلند بلند گفت امیر جون فکر کنم این مدلی واسه تو بد شد. فکر کنم دیگه نمیتونی ببینی درسته؟ اگه میخوای باز شدن کس ناز زنت رو راحت تر ببینی بیا بیرون تعارف نکن. یهو من همون جایی که بودم خشکم زد. تا بخوام حرفی بزنم گفت بیا عزیزم تعارف نکن هم خونه ماله خودته هم این ناناز خانوم و این کسش. ما فقط مهمونتیم ، من واقعا زبونم بند اومده بود و اصلا دوست نداشتم تو اون شرایط میثم من رو ببینه.
دیگه راهی نداشتم جز اینکه بیام بیرون. وقتی اومدم میثم دیوث خیلی عادی برخورد کرد و خیلی مغرور گفت امیر جون اینجوری دوست داری بکنم یا مدل دیگه ای مد نظرته؟ من زبونم که کار نمیکرد ، فقط با سر تایید دادم که حله. میثم گفت دیدم دوست داری گاییده شدن کس زنت رو ببینی، واسه همین این حالت رو انتخاب کردم. چون اینجوری کس عین یه غنچه میزنه بیرون. و نمای کون هم کاملا قابل رویت هستش. بعد یهو بهم گفت بیا امیر جون بیا ببین چقدر سایز کیر من و کس زنت با هم متفاوته. ولی میدونم که ندا همه اش رو تو کسش جا میده. بی شرف کیر عجیب غریبش رو گرفت تو دستش و یه تف انداخت رو کس ندا و سر کیرش رو گذاشت لای چاک کس و هی تکون تکون میداد و بالا پایین میکرد. هی یذره فقط سرش رو میکرد تو و جوری در م

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


ن پشت ب من بود و آتنا رو ب من رو شزلون نشسته بود.
بعد چند ثانیه میثم به غفار گفت من برم از دل ندا جون در بیارم و با مسخره بازی به غفار گفت فکر کنم رو شوهرش خیلی حساسه و تعهد داره. رسید پشت ندا و بدون مقدمه هر دوتا دست هاش رو گذاشت رو پهلوهای لخت ندا . ندا یه شلوارک لیمویی رنگ کوتاه پوشیده بود از اینایی که اینقدر کوتاهه که نصف لپ کون بیرونن و یه نیم تنه سفید رنگ که کاملا یقه اش باز بود. یه جورایی فقط روی سینه هاش رو پوشونده بود لباسه. وقتی دست گذاشت رو پهلوهای ندا یهو گفت عشقم ببخشید که ناراحتت کردم. لابد شوهر خوبیه که اجازه میده تو انقدر به خودت برسی و باشگاه بری و همچین بدن نازی رو بسازی. ندا هم اصلا برنگشت سمتش و به کارش ادامه داد. ولی میثم دیوث کارش رو خوب بلد بود. از پشت موهای ندارو از رو گردن و شونه هاش داد کنار و لباش رو رسوند به گردنش و شروع کرد بوس های ریز زدن و در همون حین هی ندا رو بو میکرد و میگفت بوی بهشت میده تن و بدنت. بعد از پشت خودش رو چسبوند به ندا که داشت تو سینک میوه میشست ، بهش گفت عزیز دلم چرا میخوای منو دق مرگ کنی. من که گفتم تو خودت خوشمزه ترینی. تو همون حالت دستش رو برد زیر نیم تنه ندا و هر دو تا سینه اش رو گرفت تو دستش. ندا هم بی حرکت تو همون حالت تسلیم شده بود. یه خورده که با سینه های ندا ور رفت یهو برش گردوند و دست انداخت دکمه شلوارکش رو باز کنه که تو همون حالت ندا با من چشم تو چشم شد. میثم جلو پاش نشسته بود و درگیر دکمه و زیپ شلوارک ، اما ندا نگاهش تو صورت من بود که با یه لبخند و فرستادن بوس بهش فهموندم که راحت باشه. میثمم دست انداخت که شلوارک ندا رو از پاش در بیاره و اونجا دیگه ندا هم باهاش همکاری کرد. وقتی شلوارک و شرت رو با هم کشید پایین با یه حالت شهوت ناک عجیب غریب ، سرش رو آورد عقب تر و چند ثانیه به کس ناز ندا خیره شد. بعد با زبون آروم آروم شروع کرد به لیس زدن چاک کس ندا و هی تعریف کردن از کس و کون و هیکلش، عین دیوونه ها هی بو میکرد لای پا و کس ندارو و اینکارش باعث شده بود ندا بیشتر تحریک بشه.ندا هم دستاش رو گذاشت رو سر میثم و کشید سمت خودش و محکم به کسش فشار میداد. یه لحظه با صدای غفار که به میثم گفت آقا شما رفتی یه لحظه بیشتر آشنا بشی اما من میترسم سه نفری از آشپزخونه بیاید بیرون اما میثم و ندا اصلا انگار نه انگار هیچ جوابی ندادن به غفار. با صدای غفار من خود ب خود سرم چرخید سمتشون و دیدم آتنا رو خوابونده رو همون مبل ، جوری که سره آتنا به سمت پایین مبل آویزون بود و خودش وایساده بود بالا سرش و با حوصله داشت تو دهن آتنا تلمبه میزد، تمام سر و صورت آتنا پر بود از آب دهن خودش که بر اثر گاییده شدن دهنش ریخته بود روش. دوباره نگاهم رو دادم سمت ندا و میثم و یه صحنه ای دیدم که واقعا شهوت داشت از تو گوشام میزد بیرون. اونم ندا رو نشونده بود رو صندلی. جوری که ندا زانوهاش روی نشیمن صندلی بود و خودش جلوش واستاده بود و کیرش رو کرده بود تو دهن ندا .دستاش رو هم گره کرده بود تو موهای بلند و فرفری ندای من و داشت خیلی ملایم تو دهن ندا (زن خوشگل من) تلمبه میزد و هر از گاهی هم سرش رو فشار میداد و نمیذاشت ندا نفس بکشه و آخرش به اوق زدن ندا ختم میشد. اما لامذهب بدیش این بود که من کیر میثم رو درست و واضح نمیدیدم و نمیدونستم از کیر خودم بزرگتره یا نه. کیر غفار که داشت دهن آتنا میگایید تقریبا اندازه کیره خودم بود اما نه به کلفتی کیر من. البته شاید یه کوچولو دراز تر. چون نمیتونستم کیر میثم رو ببینم داشتم روانی میشدم و عصبی. که به ندا اشاره

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


ا دادم تو. آتنا یه ناله و اووووف طولانی گفت و بهم گفت کس کش سوختم . چرا اینقدر کیرت کلفته آخه . منم گفتم تو هم که بدت میاد آره ؟ که خندید و گفت نه خیلی هم عاشقشم تو فقط بکن من رو. شروع کردم تلمبه زدن و با دستهام هی چک زدم رو لپ های کونش . تا حدی که کل کونش قرمز قرمز شده بود. از یه طرف هم سینه های ندا رو گرفته بودم تو مشتم‌ و ب شدت فشار میدادم. بعد چند دقیقه کیرم رو دراوردم . نشستم رو مبل که آتنا بیاد بشینه رو کیرم که ندا اومد گفت منم میخوام. داشت از شهوت میمرد. منم کرمم گرفت و همین که سر کیرم رو دم کسش تنظیم کرد یهو گفتم نه ولش کن تو رو نمیکنم، پاشو پاشو تو واسه چی اومدی. بلندش کردم گفت چرا آخه. منم میخوام. گفتم میدونم میخوای عزیزم ولی بکن ها و کیرهای شما ساعت نه شب میرسن. یهو گفت امیر بس کن دیگه. گفتم عزیزم من که حرفی نزدم . مگه دیروز بهش کس ندادی و ب قول آتنا زیر کیرش پرواز نمیکردی ؟ خوب امروزم همون کیر داره میاد واست. تازه یه کیر از اون بهتر هم کنارشه. هولش دادم و گفتم برو بشین نگاه کن تا کست حسابی آب بندازه. چون حس میکنم کیره میثم خیلی خیلی کلفت و درازه ، که آتنا برگشت گفت دقیقا همینطوره. گفتم عه تو به اونم دادی. گفت فقط به غفار و همون میثم. گفتم چقدر معصوم و پاکی تو، جز شوهرت کلا به دو نفر دادی. خلاصه آتنا اومد و نشست رو کیرم و یه ده دقیقه ای تلمبه زدم و بعد ارضا شدن اون ، منم کل آبم رو تو کسش خالی کردم و پاشدم خودم رو شستم.
ب آتنا گفتم بهشون اس بده بگو یه جوری خود سازی کنن که زیر یک ساعت تلمبه نزنن. ندا هوس کرده امشب پاره پوره بشه. اگر میخوان تریاکی ،قرصی ،مشروبی چیزی بخورن. جلوتر بخورن و بیان ، چون اینجا نمیشه. بعد مشروب آوردم واسه خودم و ندا و آتنا ریختم تا حدی که هر سه تامون گوز گوز بودیم. ندا که همش میخندید و میگفت نیومدن. کسم داغ داغه کیر میخواد. تقریبا نزدیک نه بود که گوشی آتنا زنگ خورد و غفار بهش گفت من تو همون لوکیشنی هستم که فرستادی. بعد گفتن پلاک و واحد، زنگ خونه زده شد و ندا دره ورودی رو باز کرد و به من گفت امیر من میترسم بیا همین الان تمومش کنیم. من که معذرت خواهی کردم. منم یه دونه زدم در کونش و بهش گفتم اینجا به بعد اصلا به داستان دیروز و خیانت و اینا فکر نکن. فکر کن قراره جفتمون لذت ببریم. بعد رفتنشون دوباره برمیگردیم به حالت عادی زندگیمون. من میرم تو اتاق خواب. فقط وسط کار ، برنامه تون رو بکشید به اتاق خواب که من بتونم از تو بالکن ببینمتون. وقتی زنگ واحد به صدا دراومد دل من هوری ریخت پایین و انگار یه جورایی گیج و منگ شده بودم. صدای غفار اومد که گفت اوووووووف چه فرشته هایی. چه جیگرایی ، قربون قد و بالات بشم ندا جوووون. بعد صدای میثم اومد که بعد سلام دادن به غفار گفت غفار کوفتت بشه که تنهایی از این فرشته خانوم لذت بردی. منظورش ندا بود. چون آتنا رو که قبلا ترکونده بودن. ندا تعارفشون کرد که برن بشینن رو مبل و ازشون پرسید. چی میخورید چای؟ یا قهوه؟ که میثم برگشت گفت ببین من هیچی نمیخورم. فقط خودت بیا پیشم که از وقتی دیدمت بدنم داره میلرزه. که ندا با خنده گفت اوه اوه غفار جون این کیه با خودت آوردی هنوز سلام نداده پسرخاله شده. که میثم گفت تازه قراره شوهرتم بشم. جوری که دیگه اون امیر اسکل رو حساب نکنی. که ندا هم گفت اگر قراره با هم خوش باشیم نباید حتی یک کلمه درباره ی امیر حرف بدی بزنی ، وگرنه تو همون لحظه همه چیرو تموم میکنم.
بعد رفت به سمت آشپزخونه. منم از لای در قشنگ داشتم همه چیرو میدیدم. مبل ۳ نفره ای که غفار و میثم روش نشسته بود

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


فشار بده. اینجوری امیر هم دقیقا اندازه ی لذت بردنت رو بیشتر درک میکنه. بعد من بهش گفتم میثم تو خیلی دیوثی. واقعا چجوری به ذهنت رسید که این حالت رو پیاده کنی. اونم خندید و گفت مگه تو نرفته بودی تو بالکن که لذت بردن ندای کس خانومت رو ببینی؟ خوب اینجوری با تمام وجودت حسش میکنی. بعد سره ندارو هول داد تو سینه ی من و پشت کون ندا نشست رو زانوهاش. لای کون ندا رو با دستاش باز کرد و شروع کرد لیس زدن. انگشتش رو کرده بود تو کس ندا و با فشار تکون تکون میداد و هی تف مینداخت لای چاک کون ندا . ندا هم از شهوت زیاد داشت سینه و گردن من رو با چنگ زدناش داغون میکرد. تمام بدن و پاهای ندا داشت میلرزید . انصافا دمش گرم جوری ندا رو شهوتی و داغ کرده بود که ندا از لرزش پاهاش نمیتونست سرپا واسته و وزنش رو‌ انداخته بود رو بدن من. یهو جیغ کشید و گفت میثم کیر میخوام، کیر کلفتت رو میخوام. میثمم کرمش گرفته بود و هی میگفت بگو شوهر کس کشت ازم بخواد تا بکنمت و سیرت کنم. بعد میثم گفت کیر میدم ولی نه به کست، من کونت رو میخوام. ندا گفت دیوث اذیتم نکن. کیر تو کیر آدمیزاد نیست.من نمیتونم بخدا. اما من دوست داشتم که گاییده شدن ندا از کون رو هم ببینم. اونم با اون کیر خرکی. همونجوری که ندا روبروی من بود دستام رو گذاشتم دو طرف صورتش و بهش گفتم ندا خودت داری میبینی. میثم واقعا اینکاره است. پس بلده چجوری بکنه که بهت لذت بده. ندا گفت آخه . همون لحظه میثم به من چشمک زد و با دستاش لای کون ندا رو باز کرد. خود ندا هم دیگه مقاومتی نکرد. میثمم در گوشش گفت جنده خانوم جوری از کون میکنمت که از این به بعد خودت هفته ای یه بار به شوهرت بگی بیاد دنبالم من و بیاره کونتو بکنم و بعد من و ببره برسونه‌. ندا رو یه خورده بیشتر خم کرد سمت من و کله کیرش رو کشید لای کس ندا که قشنگ لزج لزج شده بود. بعد یه تف انداخت کف دستش و مالید دره سوراخ کون ندا و کله کیرش رو گذاشت دم سوراخ کون. اما کامل تو نمیکرد و با کله کیرش به سوراخ کونش فشار میاورد. از اینور هم من از جلو داشتم کسش رو با دست میمالیدم و نوک سینه اش رو هم گرفته بودم به دندونم. که یهو ندا ی کوچولو خودش رو تکون داد و یه آخ همراه با ناله گفت ، میثم گفت ببین عزیز دلم نصف کار رو انجام دادیم مهم کله قارچی کیرم بود که الان کامل تو وجودته. بعد دست انداخت موهای ندا رو چرخوند دوره دستش و شروع کرد آروم آروم تلمبه زدن. به منم اشاره کرد که همچنان کسش رو بمالم. یکی دو دقیقه آروم آروم تلمبه زد و بعد چند ثانیه سرعتش رو بیشتر کرد. تا حدی که جوری میکوبید تو کون ندا که سینه های ندا تو بغل من بندری می رقصید و تمام موهای نازش ریخته بود رو صورتش و خیس عرق شده بود. و از شدت شهوت و لذت پاهاش داشت میلرزید و نای ایستادن نداشت. و یهو با یه لرزش خیلی خیلی زیاد و منقبض کردن عضله های پاهاش شروع کرد به ارضا شدن جوری که من واقعا باورم نمیشد این خود نداست. چون فقط سال اول ازدواجمون اینجوری ارضا میشد و بعد تقریبا یک سال دیگه همچین ارضا شدنی ازش ندیده بودم. کاملا که ارضا شد از خستگی وزنش رو انداخت رو من و منم کمکش کردم و آوردمش رو تخت. میثم اومد ندا رو به حالت دمر خوابوند و یه بالش گذاشت زیر شکمش و نشست روی رون پاهای ندا. چشمم خورد به سوراخ کون ندا دیدم وای چقدر دور سوراخ کونش قرمز شده و یه جورایی با نفس کشیدن ندا سوراخش خیلی ریز باز و بسته میشد. میثم دوباره از بالا یه تف انداخت که افتاد دو سانت بالاتر از سوراخ کونش ، کیرش رو گرفت تو دستش و با کله کیرش تف خودش رو که خطا رفته بود رو هول داد سمت سو

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


راخ کون ندای بیچاره و با یه فشار آروم کل کیرش رو جا کرد تو کون گرد و ناز و سفید زنم. پوزیشنش باز هم قشنگ و جذاب بود. پدر سگ نشسته بود روی رون ها و با دست هاش لپ های کون ندا رو از هم باز کرده بود و خودش رو مثل اسب سوارها عقب و جلو میکرد. میگفت این حالت رو خیلی دوست دارم ، اینجوری هم آدم کمتر خسته میشه. هم قلمبه های کون تو دستاته، هم اینکه قشنگ رفت و آمد کیرت رو تو کون زیر خوابت میبینی و بیشتر لذت میبری. تازه قشنگ میتونی با چپ و راست کردن و حالت دادن به کمرت کیرت رو تو تمام قسمت کون بچرخونی. اما یه جورایی انگار ندا سر شده بود و فکر کنم دیگه لذتی نمیبرد و فقط منتظر بود تموم بشه. بعد یکی دو دقیقه تلمبه زدن تو همون حالت ندا به میثم گفت عزیز جون ندا تمومش کن . کونم پاره شد بخدا. روده هام درد گرفتن از بس اون دسته بیل تو کونم رفت و آمد کرد. میثمم خندید و گفت باشه آب بیاره من، دو دقیقه دیگه میارم. خلاصه سرعت تلمبه زدنش رو بیشتر کرد و یهو با یه داد خیلی وحشی طور عصاره وجودش رو توی کون زن من خالی کرد. کیرش رو که از تو کون ندای من دراورد بعد چند ثانیه آب کیر بود که به آرومی از کون ندا میزد بیرون. من رفتم سمت ندا و گفتم عشقم خوبی؟ خوش گذشت؟ که ندا تو چشمام نگاه نکرد و چشماش رو بست. منم دیدم خیلی خسته است یه ملحفه آوردم و کشیدم روش . تو همون حالت دمر و لخت لخت موند و هیچ حرفی هم نزد. میثم اومد بهم دست داد و گفت امیر زنت خیلی خوبه. من به اندازه ی موهای سرت کس کردم ولی تا حالا همچین کسی که همه چیش به این نازی باشه نگاییده بودم. اونم تو همچین وضعیتی که شوهرش کس رو بماله و من کون زنش رو جر بدم. یهو گفتم راستی توعه دیوث از کجا فهمیدی که من تو بالکنم. خندید و گفت اون موقعی که تو آشپزخونه من پشتم به سمتت بود و با ندا ور میرفتم یکی دوبار حس کردم ندا نگاهش میره سمت اتاق خواب ، دفعه ی سوم نگاهش رو دنبال کردم و سره تو رو دیدم. فکر کنم تو خودتم دیدی که من یهو سرم رو برگردوندم. تو هم سریع سرت رو دزدیدی و رفتی پشت در. چون سایه پاهات از درز زیر در مشخص بود. بعد خوب وقتی اومدیم تو اتاق و من میدونستم تو این مدت کسی از اتاق خارج نشده دوزاریم افتاد داستان چیه. چون اگر تو خودت راضی نبودی یا همون اول میومدی و با ما درگیر میشدی یا در نهایت زنگ میزدی پلیس. منم خندیدم و گفتم خیلی ولد زنایی میثم. بعد سراغ آتنا و غفار رو گرفتم که دیدم تو حال جفتشون روی مبل خوابشون برده. به میثم گفتم اگه میخوای برو دوش بگیر که کثافت برگشت گفت من ده روز حموم نمیرم. چون دوست ندارم بوی تن و بدن ندا از رو تنم بره. بهش گفتم خوب زنت چی نمیفهمه.؟ خندید و گفت اونم هر چند روز یه بار عطر تن یه کس دیگه رو بدنشه و من قشنگ متوجه میشم. بعد جمع و جور کردن و با غفار دوتایی رفتن، من موندم و دوتا زن با کس و کون ترکیده و پاره پوره. آتنا رفت یه بالش و پتو ورداشت رو همون مبل خوابید. منم رفتم پیش ندا خوابیدم. فرداش هر سه مون تقریبا ساعت یازده بیدار شدیم و من و آتنا رفتیم شرکت. توی مسیر شرکت آتنا گفت امیر اگه یه حقیقتی رو بهت بگم قول میدی قاطی نکنی. گفتم بگو تو که همه کار کردی . بعد گفت تمام داستان اخراجت و این حرف ها همه اش ساختگی بود و نقشه ی من و غفار بود. چون تقریبا یک سال بود هر روز به من میگفت که ندا رو اوکی کنم. منم چندین بار به ندا سربسته گفتم جریان و و اینکه غفار دیونه اش هست و حاضره هر کاری واسه بودن باهاش انجام بده. اما ندا اصلا راه نمی داد. بعد تو مثلا اخراج شدی من به ندا زنگ زدم و کلی باهاش حرف زدم و بهش گفتم قرا

💦Dastan kade🤫

10 Nov, 14:06


ی آورد که کله کیرش یهو میپرید بیرون. تا حدی که یهو ندا بهش گفت کس کش بکن دیکه مردم. میثمم خندید و گفت منم همین رو میخواستم که جلو شوهرت التماس کیرم رو بکنی. تا شوهرت ببینه که ما به درخواست خودت اومدیم بکنیمت .
بعد یهو کل کیر به اون گندگی رو سر داد تو کس ندا ، تا حدی که ندا یه اوووووف بلند گفت و خودش رو یخورده کشید جلو، بعد میثم دست گذاشت رو پهلوهای ندا و شروع کرد خیلی منظم تلمبه زدن. منم که مات و مبهوت داشتم کس دادن عشقم به یه خر کیر رو تماشا میکردم. جوری کیرم راست کرده بود که من عمرم همچین شقی از کیر خودم ندیده بودم.
غفار و آتنا هم که تو حال بودن و صدای شالاپ شلوپ تلمبه زدنشون میومد . میثم یهو غفار رو صدا کرد و گفت آقا غفار بیایید اینجا فضای بهتری داره. و تازه مهمونم داریم. غفار گفت مهمون؟ گفت بله غفار جون مهمون. البته صاحبخونه بگم بهتره. یهو غفار لخت مادرزاد اومد تو اتاق و من رو دید و حاج و واج مونده بود. خشکش زده بود که آتنا از در اومد تو و دست غفار رو گرفت و آورد لبه ی تخت ، جوری که کیرش قشنگ مقابل صورت ندا قرار گرفت. خود آتنا دست گذاشت پشت سره ندای من و کیر غفار رو گذاشت تو دهن ندا. حالا ندا داشت از کس و دهن گاییده میشد و منم داشتم نگاه میکردم. هنوز غفار منگ منگ بود که با نگاه تو صورت من و لبخندی که بهش زدم انگار یخش باز شد و دیگه با ضرب و تلمبه زدن خودش داشت دهن ندام رو میگایید. بعد چند دقیقه که تو این حالت ندا رو گاییدن. غفار گفت میثم جون رضایت بده ما هم بکنیم‌. بعد میثم یهو پاشد و به غفار گفت بیا بابا دهن مارو سرویس کردی نیومده داری غر میزنی. غفار اومد طاق باز خوابید رو تخت و ندا هم نشست روش و شروع کرد تلمبه زدن. یهو میثم از پشت اومد بالا سر ندا که مثلا از کون بکنه و دوکیره بکننش که ندا خودش رو کشید کنار و گفت اصلا فکرشم نکن. یخورده اسرار کردن ولی ندا گفت نه که نه. دیگه دیدن نباید بیشتر گیر بدن چون احتمال داشت ندا قاطی کنه و کلا همه چی رو بهم بریزه. میثمم ناامید از اینکه تو اون پوزیشن بکنه ندا رو رفت سمت آتنا و به حالت داگ استایل افتاد به جون آتنا. انقدر راحت فرو کرد و شروع کرد محکم تلمبه زدن که من فکر کردم داره کسش رو میکنه. اما وقتی رفتم جلو دیدم داره تو کون آتنا تلمبه میزنه. قفل کرده بودم اون همه کیر رو چجوری انقدر راحت جا داده بود ، آخه حتی آتنا یه آخ هم نگفت لامذهب.
برگشتم سمت ندا که دیدم داره از رو کیر غفار بلند میشه. همین که پاشد رفت سمت میثم و لباش رو گذاشت رو لبای میثم و شروع کرد لب بازی کردن. بعد با یه حالت خیلی شهوتی به آتنا گفت آتی جون میثم جون امشب مال منه . تو قبلا لذتش رو بردی. بعد میثم کیرش رو از تو کون آتنا درآورد و با ندا اومدن این طرف تخت. یهو میثم رو کرد سمت من و گفت امیر جون دوست داری تو چه پوزیشنی زن خوشگل و سکسیت رو بکنم. وحشی دوست داری؟ جوری که زنت زیر کیرم غش کنه؟ منم گفتم ندا جون میخواد کس بده از من میپرسی؟ میثمم برگشت گفت ندا جون امشب وظیفه اش سیر کردن کیر گرسنه ی منه . پس هر مدلی باشه قبول میکنه‌. به من گفت امیر جون بیا لطفا اینجا سرپا واستا. منظورش گوشه اتاق بود.
دست ندا رو گرفت و آورد گوشه اتاق رو به من. تو همون حالت سرپا ندا رو هول داد سمت من ، بعد دستاش رو گذاشت رو دستگیره های ندا و یه خورده خیلی کم به سمت خودش قمبل کرد. ندا اومد پاهاش رو باز کنه که گفت نه عزیزم پاهاتو بچسبون به هم فقط یه کوچولو قمبل بمون نمیخوام خیلی خم بشی. دست های امیر جون رو بگیر هر چقدر بیشتر با کس دادنت حال کردی بیشتر دست های شوهرت رو

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:48


😍کسی داستانی چیزی داشت میتونه بفرسه برام بذارم چنل بچه ها بخونن🍑

@vahid_ezrailam12

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


یدا رو میمالوند … حسابی حشری شده بودم … کیرم داشت به بزرگترین حد خودش میرسید و منتظر اوج صحنه سکسی آیدا و امیر آقا بودم … امیر آقا گفت بریم تو جکوزی که یکم ریلکس کنی و آیدا رو مث یه بچه بغل کرد و برد تو جکوزی … تو جکوزی هم مشغول لب گرفتن و مالوندن بودن که دستشو برد سمت کون آیدا و شروع کرد تو آب داغ جکوزی کون آیدا رو انگشت کردن و سوراخش ماساژ دادن … امیر آقا بهم گفت اون کادو رو بهم بده تا بکنمش تو کون خواهرت… بهش دادم … یکم با ژل روان کننده لیزش کرد و آیدا رو بلند کرد یک و گذاشت لب جکوزی و پاهاشو داد بالا… بخاطر گرمای آب جکوزی کون آیدا کاملا شل شده بود واسه همین با یه فشار کوچیک و بدون درد بات رو کرد تو سوراخ کونش… کنترل شم داد دست من و گفت هر موقع دوست داشتی بزن و دوباره بردش تو جکوزی و مشغول لب گرفتن و خوردن سینه هاش شد … منم از هر فرصتی استفاده میکردم و دکمه ویبرشو میزدم … میتونستم حس کنم که ایدا چقدر حشری میشد … اون حالت چشماش که موقع کیرخواستن داشت رو کاملا بلد بودم … امیر آقا دوباره بلندش کرد و گذاشتش لبه جکوزی و پاشو باز کرد و شروع کرد خوردن کس آیدا… به حدی خوب مک میزد که ناله های آیدا رو در آورده بود …میدونستم امیر آقا استاد بازی کردن با زبونشه … منم همونجوری عاشق دادن کرد … زبونشو تو کس آیدا میچرخوند و گاهی بغل رون پاشو میخورد … منم هریه دقیقه یک بار دکمه ویبره رو میزدم و تاثیرشو تو چهره خواهر کوچیک 14 سالم میدیدم… امیر آقا خودشم از جکوزی اومد بیرون و نشست کنار آیدا … آیدا رو خوابوند جوری که کونش تو هوا باشه و شلوارکشو درآورد و کیرشو گذاشت جلوی آیدا… اونم بلافاصله تو همون حالت انگار داره مشق مینویسه کیر امیر آقا رو گرفت تو دستش و شروع کرد لیسیدن و ساک زدن … امیر آقا هم دستشو گذاشته بود رو همون وسیله ای که اسمش بات بود و داشت با در آوردن و فرو کردنش تو کون آیدا سعی میکرد کونشو حسابی باز کنه … خواهر 14 ساله من انقدر مست شده بود که با اولین حرف امیر آقا که گفت بریم واسه کردن ، به راحتی قبول کرد … اونم با اون سایز امیر آقا که اندازه مچ دست بود و درازیش بیست یا بیست دو سانتی میشد یه تشک بادی کنار جکوزی بود …آیدا رو خوابوند و یه متکای بادی هم گذاشت زیر شکمش و نشست پشت آیدا … سر کیرشو به صورت چرخشی دور سوراخ آیدا میچرخوند. هر بار یه فشار به سوراخش وارد میکرد … میدونستم لحظه ورود کیر امیر آقا به سوراخ کون هر کسی چقدر میتونه درد داشته باشه … مخصوصا با بی رحمی که ازش سراغ داشتم … به آیدا گفت این بار رو باید تحمل کنی تا بتونی سری بعد راحت بشی … آیدا هم قبول کردو امیر آقا کیرشو گذاشت دم سوراخ آیدا و فشار داد … اون کلاه گوشتی و کلفت امیر اقا با یه فشار وارد کون آیدا شد… آیدا یه جیغی زد و سعی کرد خودشو بکشونه جلو اما امیر اقا گرفته بودش و سعی میکرد کیرش در نیاد … آیدا اینقدر دردش اومده بود که شروع کرد التماس کردن …وقتی دید امیر آقا بیخیال نمیشه شروع کرد بلند شدن … امیر آقا هم گفت قرار شد تحمل کنی عسلم تا تموم شه … از زاویه ای که من میدیدم کون آیدا داشت از هم باز میشد و میدونستم امیر آقا هم کارشو خوب بلده … کیرشو همونجا نگه داشته بود و خوابید رو آیدا و شروع کرد گردن و لب آیدا رو خوردن … به منم گفت بیا از پشت کس و کون ایدا رو بخور که دردش بخوابه … منم رفتم و از لای پاشون کس و کون و کیر امیر آقا رو شروع کردم به لیسیدن و زبون زدن … هفت هشت دقیقه ای همینجوری گذشت که متوجه شدم امیر آقا دوباره داره فشار رو شروع میکنه و جیغ آیدا باز هوا رفت ولی اینبار زد زیر گ

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


ریه و میگفت بسه … تو رو خدا … میدونستم امیر آقا تا آبشو تو کون آیدا نیاره ولش نمیکنه…محکم نگهش داشته بود و تونسته بودنصف کیرشو تو کون خواهرم جا کنه … از اونجایی که میدونست دیگه بیشتر از این نمیره همونجا نگهش داشته بود و مشغول مالیدن سینه های آیدا و قربون صدقه رفتنش شده بود…تقریبا نیم ساعتی گذشته بود و امیر اقا یواش یواش تلمبه زدنو شروع کرده بود به شکلی که هر رفت و برگشت یکی دو دقیقه ای طول میکشید و آیدا مدام درد میکشید … اما امیر اقا بی تفاوت قربون کس و کون آیدا میرفت و سرعتشو یکم بیشتر میکرد … وقتی از عقب نگاشون میکردم واقعا تعجب میکردم این کیر به این کلفتی چطور تو کون آیدا جا شده بود …البته به گفته امیر آقا این کیر تو کون کوچیک تر آز آیدا هم رفته بوده از پسر و دختر یازده ساله تا زن 40 ساله … خوبیش این بود که دیگه کیر من راحت تو کون آیدا جا میشد و بدون درد راحت میتونستم تلمبه بزنم… امیر آقا تلمبه زدنشو شروع کرده بود و آیدا رو به چند روش داشت میگایید …این وسط منم بی نصیب نبودم و یا کس لیسی میکردم یا از آیدا لب میگرفتم یا کیرمو تو دهن آیدا میکردم و تلمبه میزدم …
امیر آقا با دیدن کون شیو شدم گفت بیا یکم تو کون آیدا تو هم تلمبه بزن تا یه حالی هم به تو بدم… رفتم رو آیدا و کیرمو تا ته بدون وقفه کردم تو کونش یه آیییی ریزی گفت و خوابیدم روش و شروع کردم تلمبه زدن …امیر آقا هم با بات یکم کونمو باز کرد بعدم از پشت شروع کرد تو کونم کیرشو فرو کردن … آیدا متوجه کون دادن من شد و گفت امیرآقا داره تو رو میکنه … گفتم آره الان سه طبقه داریم سکس میکنیم … واقعا حس عجیبی بود که تو کون خواهرم تلمبه بزنم و یکی دیگه هم تو کون من تلمبه میزد … چند دقیقه ای همینجوری گذشت تا اینکه داشت آبم میومد … به امیر آقا گفتم من داره آبم میاد … گفت نذار بیاد و نریزش تو کونش … نذاشتم بیاد و کشیدمش بیرون …دوباره امیر آقا اومد و خوابید و به ایدا گفت بیا بشین رو کیرم … ایدا هم اومد و نشست یکم آخ و اوخ کرد و یه جیغ کوچیک زد و کیر امیرآقا رو کرد تو کونش و آروم خودشو بالا و پایین کرد …امیر آقا آیدا رو بغل کرد و شروع کرد تلمبه زدن… آیدا هم خمار کون دادن شده بود و مدام ناله میکرد …وقتی سوراخ کونشو میدیدم به حدی کش اومده بود که داشت پاره میشد …ایدا گفت اینجوری خیلی درد داره …امیر آقا هم بلندش کرد و حالت داگی گذاشتش و کیرشو دوباره کرد داخل کونش و تلمبه زدن رو با سرعت بالا ادامه داد … تا بعد ربع ساعتی به من گفت برو تو دهنش تلمبه بزن تا با هم آبمون بیاد … منم زیر فک آیدا رو گرفتم و شروع کردم تو دهنش تلمبه زدن … گاهی انقدر حشری میشدم که یهو تا ته میکردم تو دهنش که باعث میشد عق بزنه …خود آیدا هم چند بار ارضا شده بود و مدام بدنش میلرزید … صحنه جالبی بود … یه دختر بچه چهارده ساله اونم خواهرم وسط دوتا کیر بود و داشت هم حال میکرد هم گاییده میشد …امیر اقا سرعتشو بالا برد و یباره کیرشو تو کون ایدا نگه داشت و با ناله های بلند ارضا شد …منم تو دهن آیدا با چند تا تلمبه ارضا شدم و کیرمو همونجا تو دهنش نگه داشتم … کیرمو در آوردم و همونجا دراز کشیدم … امیر آقا هم کیرشو بیرون کشید و آیدا رو برگردوند و کصشو کرد تو دهنش و زبونشو تو کس آیدا میچرخوند … خلاصه اون روز یبار دیگه هم امیر آقا تو ویلا کون آیدا رو حسابی آب داد و اون روز تموم شد … اگر چه دم در خونه نمیتونست درست راه بره اما دیگه حسابی کیر دیده شده بود و مامانم به هیچی شک نکرد … بعد اون روز دو بار دیگه امیر آقا ما رو دعوت کرد و دوتامونو حسابی از کون کرد و آیدا

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


حسابی داشت لذت میبرد تا اینکه امیر آقا گفت بچه ها دوست دارید مامانتون رو هم وارد بازیمون کنیم …من که دوست داشتم ولی مطمئن بودم مامانم عمرا اهل این چیزا باشه …آیدا هم گفت مامانم نمیزاره حتی ما با لباس راحت تو خونه بگردیم چه برسه پایه سکس با شما بشه … امیر آقا هم گفت خب امتحان میکنیم فقط باید با هم برنامه بریزیم که من بتونم مخشو بزنم …قرار شد ما فکر کنیم و جواب بدیم … این قسمت هم تموم شد … اگه دوست دارید ادامه داستان رو هر چه زودتر بخونید لایک و کامنت فراموش نشه…
نوشته: امین

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


اری بهش کون بدی؟؟؟ گفتم همش کون دادن نیست … هم منو ارضا میکنه هم خرجمو میده هم لذت می برم این وسط اونم دوست داره کون منو بکنه … بهش گفتم آیدا تو چطور؟دوس داری بهش بدی؟؟ گفت تو ناراحت نمیشی؟؟ گفتم نه …اگه تو دوست داری من که نمیتونم جلوتو بگیرم …
گفت خیلی خوشتیپ و باکلاس … از بابا و مردایی که دور و برمون هستن خیلی سرتره ولی از بزرگی کیرش میترسم … گفتم اون حاضره هر کاری واست کنه که فقط بکنتت …کلا عاشق سن پایین دختر و پسر هست … دستشو گرفتم بلندش کردم و گفتم وقتشه که یه حموم دو نفره بریم … حوله هامونو برداشتیم …در خونه رو قفل کردیم و رفتیم تو حموم …
اولین حموم دو نفره من و خواهر کوچیک 14 سالم … بعد از رفتن مدرسه و برگشتن اما منم خونه بود و معمولا همه چیز باید به حالت طبیعی خودش برمیگشت حتی دعوا و شوخیامون … سراغ گوشیم رفتم و به امیر آقا پیام دادم … و کل ماجرا رو واسش توضیح دادم … خیلی خوشش اومده بود و حتما دلش میخواست آیدا رو ببینه … یه گروه سه نفره تو تلگرام درست کرد و اونجا شروع کردیم پیام دادن و راحت دیگه اونجا با هم سه تایی حرف میزدیم … خودشم یه چندتا فیلم سکسی از برادر خواهرا و سکس نوجوان با بزرگسال فرستاد که حسابی حشریمون کرده بود …بهمون گفت باید یه قرار دیگه تو باغ بزاریم تا دوباره یه سکس توپ بکنیم … بعد از دو روز تونستیم یه برنامه بچینیم که مامانمو گول بزنیم و پنجشنبه مثلا بریم بیرون …مامانمم خیالش راحت بود من با آیدا میرم بیرون واسه همین تقریبا آزاد بودیم
پنجشنبه یه حموم رفتیم و … کیر و کون خودمم شیو کردمو حسابی برق انداختم … خوشگل کردیم و رفتیم سر قرارمون با امیر آقا… امیر آقا مثل همیشه خوشتیپ اومد و سوار شدیم …قرار شد بریم اول یکم خرید کنیم و لباسای سکسی برای آیدا بخریم … چند دست سوتین و شرت و دامن تا زیرکون و یه لباس خوشگل مجلسی واسه آیدا خرید … منتظر دیدن آیدا تو این لباسا بودم و دل تو دلم نبود … تو راه امیر آقا یه چیزی تو کادو پیچیده بود و داد به آیدا … آیدا هم با خوشحالی ازش گرفت و بازش … سر در نیاوردم که چی بود ولی یه وسیله کوچیک مثل اشک بود که تهش یه شیشه کوچیکه مثل الماس داشت و یه کنترل کوچیک داشت… آیدا گفت این چیه …چه باحاله … امیر آقا گفت این وسیله اسمش بات و برای باز کردن کون ازش استفاده میشه و اون الماس سرش باعث میشه داخل نره و فقط سرش بره تو …ویبره هم داره که هر موقع کنترلشو بزنی میلرزه و حس خوبی بهت میده واقعا وسیله باحالی بود ولی آیدا معلوم بود یکم ترسیده بود و گفت خیلی درد داره ؟… امیر آقا هم گفت نه عسلم اصن نمیفهمی و اتفاقا بیشتر شهوتیت میکنه … رسیده بودیم به ویلا … آیدا رفت لباساشو بپوشه … وقتی اومد دهنم باز مونده بود … رفتم نزدیکش و بقلش کردم مث یه ماه شده بود… یه سوتین مشکی صورتی و یه دامن کوتاه تا زیر باسن مشکی و یه شرت صورتی پوشیده بود…همونجا ازش لب گرفتم و دلم میخواست همونجا بکنمش که امیر آقا بچه ها هنوز زوده بزارید یکم خودمونو آماده کنیم بعد…یکم نشستیمو شوخی کردیم و امیر آقا از سکساش میگفت و دستش روی پای آیدا بود … آیدا هم معلوم بود داره حشری میشه امیر آقا دستشو به کس آیدا رسونده بود و وسطای حرفاش سرشو برد سمت آیدا و لبشو گذاشت رو لب ایدا و شروع کرد لب گرفتن… آیدا هم راحت خوابید تو بغل امیر آقا و منم داشتم نگاشون میکردم … امیر آقا دستشو برد سمت سینه آیدا و شروع کردن مالیدن سینه ش… آیدا هم کیر امیر آقا رو از رو مایو شنا شروع کرد مالیدن … چند دقیقه ای همینجوری گذشت که امیر آقا آیدا رو خوابوند و دستشو کرد زیر دامن و کص آ

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


اره لبخند میزنه. بعد همونجا افتادم رو تنش و خوابیدم.
این اولین داستان من تو شهوانیه. نمی‌دونم بقیه ماجرا هامو با سحر بنویسم یا نه. لطفا توی کامنتا بهم انرژی بدین (اگه خوشتون اومد) تا برای نوشتنش تصمیم بگیرم. در ضمن دل می‌خواد ماجرای عجیب مهتاب رو هم بگم. شما بگین کدوم. ادامه ماجرای تقربا عاشقانم با سحر یا اتفاقی که با مهتاب افتاد. در ضمن نظر بدین که چطوری داستان رو بهتر کنم.
نوشته: سپهر

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


تم عزیزم خیار زنده اینجا هست میری از تو یخچال میاری ؟؟؟ بوی شهوت رو میتونستم ازش بفهمم واسه همین همینطور که روش بودم زل زدم به چشماش و نگاش کردم … بهم گفت چیه؟ گفتم میدونی خیلی دوستت دارم ؟
گفت از برآمدگی روی شلوارکت معلومه داداااااشی… داره شکممو سوراخ میکنه … گفتم میخوای دوباره امتحانش کنی ؟ گفت پس قولت چی میشه؟ لبمو بردم سمتش و گفتم خوشگلیت باعث میشه همه چی یادم بره حتی خواهر برادریمونو…و لبمو گذاشتم رو لبش
انقدر داغ بود که حرارت از بدنش بلند میشد … دستمو بردم تو سینش و سینشو محکم گرفتمو زبونمو فرستادم تو دهنش … زبونمو فوری کشید تو دهنش و شروع کرد مکیدن زبونم
چند دقیقه ای تو همین حالت در حال خوردن بودیم که دستمو بردم زیر تاپش ودادمش بالا و کامل درش آوردم و سینشو کردم تو دهنم و مث یه آدم گشنه محکم مک میزدم … نالش در اومده بود همزمان دستمو انداختم تو کصشو شروع کردم از رو شرتکش مالیدن کصش
چشمای خوشگلش خمار شده بود و لبشو گاز میگرفت… به حدی مست سینه های خواهرم شده بودم و با ولع میخوردمشون که خود آیدا گفت یکمی یواش تر … به خودم اومدم دستمو کرده بودم تو شرتکش و داشتم کونشو چنگ میزدم …یواش از روی شکمش لیس زدم تا کش شورتش و بهش گفتم چی این تو قایم کردی و چند وقته منو خمار خودت کردی … اونم با خنده گفت خودت ببین… شرتشو دادم پایین یه شرت صورتی سفید پاش بود که جلوش خیس شده بود … بوی خوبی میداد .واسه همین از روی شرتش شروع کردم گاز زدن کسش و از روی شرت داشتم کسشو میخوردم … واقعا لذت داشت خواهر 15 سالمو جلوم لخت میدیدم که پاشو باز کرده تا من بتونم کصشو بخورم … شرتشو با دندون دادم پایین و بهشت آیدا رو جلوم دیدم … زبونمو لوله کرده بودم و داشتم میکردم تو کسش و همزمان کونشو چنگ میزدم… گاهی به حدی لذت میبرد که پاهاشو می بست و من باز پاهاشو از هم باز میکردمو به لیس زدنم ادامه میدادم… نالش حسابی به اوج خودش رسیده بود …بلند شدم و جلوش ایستادم و به شوخی گفتم خیار میخوری ؟؟… شلوارکمو داد پایین و کیرمو گرفت تو دستاش و یکم نوکشو زبون زد و کیرمو کرد تو دهنش … صورت جذابش واقعا شهوتمو زیاد میکرد … مخصوصا حرکت لبش روی کیرم که عقب و جلو میکرد … انقدر خوب ساک میزد که داشت آبمو میاورد… واسه همین کیرمو کشیدم عقب و بلندش کردمو گفتم : از کجا یاد گرفتی انقدر خوب ساک بزنی ؟
با شیطنت گفت وقتی خیار دوست داری مجبوری قشنگ خوردنشم یاد بگیری … با خیارای تو یخچال کلی تمرین کردم … خندیدمو یه لب ازش گرفتم و کونشو چنگ زدم و بهش گفتم پس با خیار کونتم آماده کردی واسه داداشیت؟ گفت نه اون درد میاره …چرخوندم و خمش کردم و شروع کردم کونشو لیس زدن و گفتم الان خودم آمادت میکنم … ایستاد و گفت نه تو رو خدا درد میاد اشکان بیا همینجوری لاپایی بکن… دوباره خمش کردم و گفتم اگه خیار میخوای باید خوردنشم یاد بگیری و زبونمو کشیدم رو سوراخ کونش … از زیر کصش تا سوراخشو شروع کردم خوردن … قلقلکش میومد و گاهی میخندید گاهی هم یه آه شهوتناکی میکشید و زیر لب میگفت درد داره اشکان … کونشو چنگ زدم و یه دونه زدم رو کونش و انگشتمو فشار دادم تو سوراخش … یه آیییییی گفت و خودشو داد جلو و گفت اشکان تورو خدا … کشیدمش عقب و گفتم نترس حواسم هست …و دوتا انگشتمو کردم تو کونش … بلند شد و گفت اشکان درد میاد بکن لای پام … گفتم مگه خیارو نکرده بودی توکونت … پس کونت آمادست… گفت خب میترسم درد بیاد … گفتم اولش درد داره بعد عادی میشه … و دوباره خمش کردم و یه تف انداختم رو سوراخشو با کیرم رو سوراخ کونش یواش فشار میدادم … سرشو فشار دادم تو سور

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


دادیم که یه دفعه برداشت گفت:
+وای سپهر، من چقدر احمقم.
+خدا نکنه چرا ؟
+داری منو می‌بری تولد، تولدی که اینهمه آدم اونجان، همه سن و سال خودمون. بعد من اصلا تا الان تعارفت نکردم که تو هم بیای. بخدا ذهنم خیلی درگیر بود.
+دیونه‌ای تو؟ چرا باید همچین کاری بکنی اصلا. اصلن هم کار زشتی نیست. تولد دوستته من بیام چیکار. می‌رسونمت عذاب وجدانم نداشته باش. بیکار بودم من.
+خب دیگه، مگه نمیگی بیکاری. بیا بریم اینطوری که فقط منو برسونی خیلی زشته. بعدم اینجا نهایت بعضیا همو میشناسن. همه با پارتنراشون میان و تازه من همه دوستای شادی رو که نمیشناسم. بعدشم منو میشناسی دیگه. بیا بریم دیگه توام که کاری نداری
+نه راستش کاری که ندارم. می‌خواستم برم کتاب بخونم.
+حوصله کتاب داری روز پنجشنبه؟ بیا بریم خوش خیلی میگذره، میزنیم میرقصیم تا صبح
+جدا اهل تعارف نیستم من. نمیدونم واقعا. با این سرو وضع آخه؟
+خیلی هم خوبی دیونه. خودتم میدونی که خوشتیپی پس ادا در نیار. بعدشم منم اونجا کسیو ندارم که. اکثرا با پارتنرن. من تنها می‌مونم. اگه کاری نداری واقعا بیا. قول می‌دم خوش بگذره.
منم دیگه چیزی نگفتم و قبول کردم. ضربان قلبم بالا رفته بود. فکر اینکه با سحر برقصم داشت مغزمو آتیش می‌زد. با خودم گفتم حتی اگه سحر مشغول دوستاش بشه و زیاد باهم نرقصیم. بازم یه چند پیک مشروب می‌زنم و یکم خوش می‌گذرونم. خیلی وقت بود مهمونی نرفته بودم و بدم نمیومد. چه برسه اینکه با سحر برم. وقتی ما رسیدیم، همه مشغول بزن و برقص بودن. سحر منو به دوستاش معرفی کرد و خیلی حواسش بود که تنها نمونم. واقعا دختر با شعوری بود. بیشتر از انتظارم. به جای اینکه با دوستاش وقت بگذرونه، همش کنار من بود. واقعا جشن تولد خوبی بود. همه بچه‌ها (تقریبا ۳۰ نفری بودن) خونگرم و خودمونی بودن و البته سطح اجتماعی شون خیلی بالاتر از من. با این که سرو وضعم به پای هیچ کدوم نمی‌رسید اما هیچ نگاه عجیبی غریبی رو روی خودم احساس نمی‌کردم. من سحر بعد از ده دقیقه‌ای خوش و بش با بقیه همراه شدیم و رفتیم پای میز بارشون و چند پیک اسمیرنوف زدیم و رفتیم تا برقصیم. سحر خیلی با انرژی بود و واقعا با رقصش دلمو می‌برد. روبه‌روی هم می‌رقصیدیم و بعضی لحظات فاصلمون اینقدر کم می‌شد که تقریبا بدنمون به هم می‌چسبید. وسط رقص مدام می‌رفتیم یک پیک می‌زدیم و حال می‌کردیم. من حسابی گرم شده بودم و لذت می‌بردم و سحر مشخص بود بیشتر از من مست شده. آخرای مهمونی من مست مست بودم و سحر تقریبا دیگه نمی‌دونست داره چیکار می‌کنه. مدام وسط رقص از من آویزون میشد و سیگارمو برداشت یه پک می‌زد و دوباره بهم پسش می‌داد. بین سیگارها باز یکم مشروب می‌زدیم و با هم می‌رقصیدیم. با اینکه من حسابی مست بودم اما خودمونیم، کاملا می‌فهمیدم دارم چیکار می‌کنم اما سحر مشخص بود کنترلشو از دست داده. بیشتر از این که از مشروب مست باشم، از تماس با بدن واقعا نرم سحر مست بودم. چشمای عسلیش شهلای شهلا بود و تقریبا دیگه همش تو بغل من بود و با هم می‌رقصیدیم. نمی‌فهمید چطوری میرقصه، حرکاتش دست خودش نبود. دیگه چنان از خود بی خود شده بود که وقتی پشتو می‌کرد به من (و من دستمو می‌ذاشتم رو پهلوش) چنان بهم چسبید که نرمی کونشو قشنگ با کیرم حس کردم و فورا خودمو عقب کشیدم تا نفهمه نیمه راست شده. خوشبختانه اصلا نفهمید. تو حال و هوای دیگه ای بود. از همه اینا که بگذریم، بیشترین لذت رو وقتی می‌بردم که از روبه‌رو میچسبیدم بهم و با لبخند شیطونیش تو صورتم زل می‌زد. حتی چند بار وقتی خط سینه شو دید می‌زدم و خودشم متوجه شد چیزی به روی خ

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


جیغ زد و داشت از هم باز میشد به زور از چنگم در رفت دوییدم دنبالش رو تخت رفتم روش و بغلش کردم افتاده بودم به التماس کونش یه تیکه الماس بود یه گوشت سفید و خوشگل و بچه گونه تنگ چندین بار بهش گفتم… عزیزم تو این کون قشنگتو بهم بده هرچی خواستی بهت میدم اصلا ۱۰ میلیون میدم بهت متین اومد و با تندی بهم گفت… ولش کن لاشی… منم دیدم داره گریه اش در میاد یکم باهاش شوخی کردم تا آروم شد. خیلی ام ناز بودن آخه دلم نمیومد اذیتشون کنم لپشو بوس کردم و عذرخواهی کردم ترسیدم طوریش بشه دیگه از خیر کون رویایش گذشتم و خوابوندمش لای پام که حداقل یکم کیرمو بخوره که حال بده بهم دهن سرویس خوب چیزی بود اگه میزاشت اون شب ترتیب کونشو بدم یکم کیرمو خورد و لیسید که حسابی حشریم کرد بلند شدم دمرش کردم و خوابیدم روش و کیرمو لای رونش کردم آخ … آروم آروم میزدمو حال میکردم دیگه داشت آبم میومد متینو کشیدم و کونشو قمبل کردم و با زانو رفتم پشتش کیرمو با زور کردم تو کونش و همین که جلو رونم چسبید به پوست کونش آبم اومد
چقدرم لذت بخش لذت بخش ترین حالتی که تا به حال ارضا شده بودم خم شدم روش و با دستام شکمشو بغل کردم و باهم خوابیدیم رو بالش و منم روش بودم کامل آبمو ریختم تو کونش تا قطره آخر
لش بودم روش پنج دقیقه فقط داشت آبم میومد کیرم که شل شد کشیدم بیرون و گذاشتم روی کمرش از لذت دیدن بدن لخت پسرا که واقعا هم شهوت انگیز و زیبا بودن دوباره حشری شدم و کیرم شروع به سفت شدن کرد متین داشت می‌سوخت کونش بدبخت و رو تخت به خودش میپیچید
دلم سوخت واسش خیلی حال داده بود بهم خم شدم کونشو گاز گرفتم گردنشو خوردم و لیس زدم لپشو بوسیدم و کمکش کردم از جاش بلند شه تا اینکه رفت دستشویی ایلیا شلوار و پیرهنشو پوشید منم خودمو جمع و جور کردم و تختو مرتب کردم متین از دستشویی برگشت دستش به کمرش بود باز باز راه می رفت انقدر حال داده بود بدبختو پاره کرده بودم … دستشو گرفتم گفتم… اوکی ای پسر؟ لوس می کرد خودشو کثافت میدونستم حال داده بهش… همین این کون خوشگله … هم اون ایلیای توله سگ…

بعد حدودا یه ساعت حال واسشون اسنپ گرفتم یه کوچه اونورتر و فرستادمشون رفتن
پولی که دادم به نظرم خیلی کم بود در برابر حالی که کردم حتی از چند باری که دختر و کس کرده بودمم بهتر بود…
دیگه ام تو این چند سال ندیدمشون
دوست دارم نظر بنویسین…
نوشته: Ali

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


؟
با خنده شیطنت آمیز همیشگیش گفت: نه معلومه خوب نیستم 😊 محسنیانم مارو گیر آورده کی روز پنجشنبه میاد شرکت که ما بیایم. باز خوبه خودش نیست حوصله شو ندارم 😊
+آره مجبور شدیم بیایم. منم خیلی خسته بودم می‌خواستم تو یک روز تو خونه بشینم فقط سریال ببینم که اینطوری شد.
+منم می‌خوام برم جشن تولد دوستم، بیا زود انجام بدیم کارای مسابقه رو و بزنیم بریم.
+موافقم، بریم بریم.
تا رسیدیم توی اتاق کارمون، من نشستم پشت میز و سحر پشتش رو کرد به من تا کت و شالش رو از جا لباسی آویزون کنه. حتی تصورشم نمی‌کردم که این باربی کمر باریک، کونش اینقدر خوشفرم و گرد و بزرگ باشه. بزرگیش بیش از حد نبود و با بدنش تناسب داشت. اما واقعا حدس نمی‌زدم که اینقدر گوشتی و خوش فرم باشه. اونقدر گوشتی بود که وقتی قد بلندی کرد تا کتش رو آویزون کنه هر دوتا لپ کونش مثل ژله لرزید. قلبم ریخت تو دهنم. نگاهمو سریع دزدیدم که متوجه نشه داشتم نگاش می‌کردم. وقتی کتشو آویزون کرد. برگشت سمتم و اومد وایساد کنار صندلیم و با خنده همیشگیش گفت:
+سپهر جون تو سلیقت خوبه، من متن‌ها رو توی اسنپ که داشتم میومدم نوشتم. الان برات می‌فرستم تا بزنی
+نظر لطفته، بفرست بزنم که کلی کار داریم 😊
همینطور که توی گوشیش داشت دنبال متن می‌گشت و کنار ایستاده بود. از گوشه چشم داشتم تن و بدنشو نگاه می‌کردم. پوست تاپ مشکی جذابش چسبیده بود به تنش و سینه‌های کوچیکشو کامل میشد دید. هیچ وقت از زیر پیراهن‌هایی که می‌پوشید اینقدر خوش فرم و جذاب دیده نمی‌شدن. تا اون روز حتی فکرشم نمی‌کردم این فرشته چنین بدنی داشته باشه. تا عصر که همه کارارو کردیم و مسابقه رو هم برگزار کردیم و واسه یکی دوتا پیج دیگه هم پست گذاشتیم (محسنیان توی تلگرام بهمون گفت حالا که رفتین شرکت اینم بزنین اگه وقت دارین بعدا جبران می‌کنم). من مدام زیر چشمی سحر و بررسی می‌کردم و با خودم فکر می‌کردم که امشب توی جشن تولد دوستش حتما یکی مخشو میزنه. امکان نداشت پسری این دخترو ببینه و عاشقش نشه، چه برسه با این لباس‌ها.
هوا تقریبا تاریک شده بود و کل مجتمع در سکوت فرو رفته بود. وقتی رفتم روی تراس تا سیگار بکشم متوجه شدم که به جز تک و توکی شرکت، چراغ هیج دفتر دیگه‌ای روشن نیست. برق راه‌روهارو هم خاموش کرده بودن و این ساختمون قدیمی با دیوارای بتونی بیش از همیشه ترسناک بود. وقتی برگشتم داخل دیدم سحر کت و شالش رو پوشیده و نشسته روی مبل مان کنار در ورودی و سرش تو گوشیه. بلافاصله با دیدن من گفت.
+شانس من اسنپ گیر نمیاد.
جدی بود و به نظر اعصابش بهم ریخته بود.
+آره خب پنج شنبس، سخت تر پیدا میشه.
+خونه دوستم سعادت آباده، همین الانم که اسنپ بگیره من هشت زودتر نمی‌رسم. همه رسیدن الان. شادی (دوستش که تولدش بود) همش پیام میده کجایی.
بدون اینکه به چیزی فکر کنم یا قصدی داشته باشم بهش گفتم
+می‌خوای من برسونمت؟
+نه سپهر جون، میگیره بالاخره، اعصابم از دست این محسنیان خرده، یه روز تعطیل برامون نمی‌ذاره.
+نمی‌خوام اصرار کنم بهت. هر طور خودت صلاح میدونی ولی من جدا بیکارم و می‌تونم برسونمت. بدون تعارف
+ببین من اهل تعارف نیستما (با همون خنده همیشگی بیانش کرد) مجبورت می‌کنم منو ببری
+مجبور چرا، معلومه می‌برمت. پاشو بریم.
دوباره خوشحال و خندون شده بود گفت: بزن بریم پس. وقتی وارد راهرو شدیم گفت چقدر ترسناکه اینجا. آدم وحشت می‌کنه. شونه به شونه هم راه می‌رفتیم و مشخص بود از تاریکی می‌ترسه. گفتم نترس چیزی نمیشه. ساختمون قدیمی همینه دیگه. و با آسانسور رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم.
توی راه داشتیم موزیک گوش می

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


بود که از توی قلبم حس می‌کردم متفاوت با موقع رقصه. این حسو سحرم احتمالا داشت. چون حرکاتش فرق داشت. با دستش کمرمو اندکی به خودش فشار میداد. نرمی سینه‌هاشو روی تنم حس می‌کردم.
+چه عطر خوشبویی داری. (سحر گفت)
+با این همه تحرک و رقص بوی عرق میدم، عطر چیه. حتما صد بار تا الان پریده عطری که زدم
+عطر خودتو می‌گم.
چشمامو باز کردم و دیدم که بهم زل زده. ضربان قلبم بالا رفته بود و به شدت هورنی شده بودم. بدون فکر به چیز دیگه‌ای خم شدم روی صورتش، کمی تو چشمای عسلیش زل زدم ، موهای فرش دورش پخش شده بود. سحر زیباترین دختر دنیا بود. چشمامو بستم و شروع کردم به خوردن لباش. دوتا دست‌شو روی کمرم سفت کرد و با قدرتی که فک نمی‌کردم داشته باشه منو به خودش فشار داد. فک می‌کردم خیلی خسته تر از این حرفا باشه. طوری لبامو می‌خورد که من حتی تصورشم نمی‌کردم. من فقط عادی لباشو می‌خوردم ولی اون زبونشو میاورد بیرون وسط لب گرفتن هی لبمو لیس میزد. به همون شیطونی بود که توی تصوراتم حدس می‌زدم. وزنمو انداخته بودم روی تنش و لباس سکسیشو می‌خوردم. دستمو از تاپش بردم تو و شروع کردم به مالیدن سینه‌هاش. عجب سینه‌های نرمی داشت. یکم که مالیدمش، دستمو در اوردم یکم رفتم پایین تر و گردنشو خوردم. خیلی خیلی حساس بود و آه و ناله‌ش درومد. صدای ناله‌هایش با اون تن ظریف و سکسی دیوونم کرد. یک دفعه بلند شدم و نشستم روی شکمش و توی چشمای خمارش زل زدم. دستمو از پایین تاپش گرفتم . دستاشو برد بالا و گذاشت درش بیارم. سوتین از جلو باز میشد. فورا بازش کردم. سینه‌هاش مثل برف سفید بود با نوک قهوه‌ای. حاشیه نوک سینش قهوه‌ای خیلی خیلی کمرنگی بود و به هوسم انداخت. اونقدر نرم بود سینه هاش که حتی تصور م نمی‌کردم. زبونمو بردم نوک سینش و شروع کردم به بازی کردن باهاش. زبونمو آروم می‌مالیدم دور سینش و یه دفعه یه لیس محکم کل سینشو میزدم. با زبونم داشتم دیوونش می‌کردم. آن و ناله‌ش اینقدر زیاد بود که مطمئن بودم شادی اگر بیاد توی پذیرایی حتما صدامونو میشنوه اما برام مهم نبود. شروع کردم با زبونم روی تنش خط کشیدن. از بالای نافش شروع می‌کردم و تا نوک سینه‌ش لیس می‌زدم و باز سینه بعدیش. یکیشو با دست می‌مالیدم و سینه دیگشو می‌خوردم. پوست لطیف بود. کیرم حسابی باد کرده بود و منطبق شده بود روی کسش. خودشو زیرم تکون میداد و مشخص بود طاقتش تموم شده. از چیزی که فکر می‌کردم وحشی تر بود. یک دفعه صورتمو با دستش گرفت و گفت: کیرتو می‌خوام سپهر. دست بردم دکمه شلوارمو باز کنم که نذاشت. خوابیدم روی تخت و این دفعه سحر اومد روم. یکمی گردنمو خورد و همونطوری دکمه‌های پیرهنمو باز کرد. پیرهنمو درآورد و پرتش کرد یه گوشه. دوباره اومد شروع کرد به خوردن گردنم و با زبونش لیسم می‌زد. حتی وقتی یهو میومد بالا به چشمام نگاه میکرد زبونشو نمی‌برد تو و دور لبش می‌چرخوند. یکمی که گردنمو خورد، آروم آروم روی تنم رفت پایین. سینه‌هاشو میمالید روی تنم و آروم آروم میرفت پایین. به شلوارم که رسید، بجز دکمه بالا بقیه دکمه‌ها باز کرد. دستشو برد تو کیرمو گرفت و کشید بیرون. تماس پوست دستش با کیرم فراتر از حد تصورم لذت بخش بود. چشماشو از دیدن کیرم گرد کرد و دراز کشید وسط پام. یه نگاه تو چشمام کرد و بعد یه دفعه همه کیرمو کرد تو دهنش. تا ته فرو برد تو حلقش. حتی فکر نمیکردم توی اون دهن کوچولو بتونه سر کیرمو هم جا کنه. اینقدر با ولع کیرمو ساک می‌زد که از تماشاش داشتم ارضا می‌شدم. وقتی کیرم توی حلقش بود دستو از پایین کیرم گرفته بود، چشماشو بهم فشار میداد و زور می‌زد تا همه کیرم جاش

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


ارش بخوابم و انقدر بخورمش و ببوسمش که تموم شه خیلی خوشخواب بود و منم منتظر تو پذیرایی … وقتی دیدم فایده ای نداره شروع کردم سر و صدای الکی که بیدار بشه …تا اینکه در باز شد و خانم خانما تشریف بردن دستشویی … تو راه هم یه غر ریز زدن که چه خبره اینقدر صدا میکنی …
سعی کردم خودمو بیخیال نشون بدم تاخودش چراغ سبز بده واسه همین رفتم تو تلویزیون و داشتم مستند میدیدم … اصلا حواسم به پشت سرم نبود تا اینکه آیدا صدام کرد بیا صبحونه بخور … وقتی نگاش کردم حرفم یادم رفت … لباسی که پوشیده بود یه شرتک با یه تاپ بود که هیچوقت تو خونه نمیپوشید و یکبار فقط تو عکس تو لپ تاپ اونم خونه دوستش پوشیده بود … بهش گفتم خوشگل شدی … گفت از امروز میخوام راحت بگردم تو هم باید چشماتو درویش کنی … منم گفتم باشه من اصلا چیزی نمی بینم …اونم خندید و گفت حالا میبینیم
از هر فرصتی برای دید زدن پروپاچه سفیدش و سینه هاش استفاده میکردم خودشم معمولا جوری می نشست که واقعا کیرمو راست کرده بود و مطمئن بودم چراغ سبز داره میده اما باید بیشتر صبر میکردم ظهرش رفت مدرسه و موقع برگشتنش دیگه خبری از اون لباسا نبود …مامانم خونه بود و نمیشد جلوش کاری کرد که مشکوک بشه …واسه همین باید تا فردا صبر میکردم … فردا منم تصمیم گرفتم با یه شلوارک تو خونه بچرخم و رکابیمو در آوردم …آیدا که بلند شد با دیدنم زد زیر خنده و گفت میبینم که تو هم تصمیم مهمی گرفتی تو زندگیت … منم گفتم مگه من چیم از تو کمتره … گفت من که لخت نشدم که تو بدو بدو لخت شدی
گفتم خب من بزرگترم و همیشه باید یه پله از تو جلوتر باشم باز خندید و گفت یعنی من با شورت و سوتین بیام بیرون تو لخت میشی؟ منم قهقهه زدمو گفتم شک نکن … گفت نه دیگه اینجوری خیلی خوش بحالت میشه …رفت تو اتاقش و حولشو برداشت و رفت تو حموم درو بست … یه دو دقیقه ای گذشت که در باز شد اومد رفت تو آشپزخونه سر یخچال یه چیزی برداشت و رفت دوباره تو حموم …یکمی مشکوک شدم که یعنی چیزی برد تو حموم بخوره ؟
خلاصه بعد از حمومش حوله پیچ اومد بیرون و رفت تو اتاقش و یه شورت نارنجی با یه تاپ صورتی پوشید اومد بیرون … لعنتی اندامش داشت دیوونم میکرد … فک کنم تصمیم گرفته بود اینجوری دهنمو سرویس کنه وقتی از اتاقش اومد بیرون یه چیزی واسم عجیب بود …
با یه خیار تو دستش جوری که من نبینم اومد و رفت دوباره تو آشپزخونه … بهش گفتم چی قایم کردی ؟ گفت قایم ؟ خیاره …خواستم بزنم به پوستم بیخیال شدم …و گذاشتش رو اوپن و رفت تو اتاقش … منم گشنم شده بود رفتم و خیارو برداشتم و شروع کردم خوردن … از اتاق که اومد بیرون با دیدن خیار توی دستم نتونست خودشو کنترل کنه و گفت خیاره رو خوردی ؟
گفتم آره مگه چیه ؟ انقدر خندید که دوزاریم افتاد … گفتم نکنه کرده بودی تو جایی ؟ خندش بند نمیومد و انقدر خندید که من بلند شدم و گفتم ای عوضی برده بودش تو حموم که چکار کنی ؟ بهش گفتم عزیزم چرا خیار؟ … صدام میزدی … افتاده بود رو دور خنده و هیچی نمیگفت … بهش گفت یالا باید خودتم از این خیاره بخوری و انداختم دنبالش رفت رو کاناپه
دستاشو گرفتم و خیارو گذاشتم جلوی دهنش گفتم گاز بزن یالاااااا … اونم تقلا میکرد که دستشو در بیاره و با خنده می گفت عمرا … من خیار دوست ندارم … گفتم من به زور میدم بخوری … بگو کجات کرده بودی ؟ کیرم داشت شق میشد وقتی فهمیدم این خیار کجاها که نرفته … با خنده گفت هیچی بخدا … بهش گفتم پس باید بخوری بعد کلی کشمکش گفت دستمو ول کن …گفتم راستشو بگو تا ولت کنم … تا اینکه به حرف اومد و گفت بابا هیچی یکم سابیدمش به یه جاهایی دستشو ول کردم و گف

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


ی رو شروع کنم. در که باز شد صدای ظریفی که پشت تلفن شنیده بودم بهم سلام کرد. صدایی که طبق پیش‌بینیم واقعا متعلق به یک فرشته بود. یه دختر مو فرفری با قد متوسط و با چهره‌ای ملوس که چشمای عسلیش بر خلاف چهره معصومش کمی شیطنت داشت. دختر قبراق و پر‌انرژی‌ای بود. بهم خوشامد گفت و با لبخندی که دلمو آب کرد باهام سلام و احوال پرسی کرد. همون لحظه، ته دلم آرزو کردم که دوست پسر نداشته باشه. چنان گرمایی وجودمو گرفت از دیدنش که دلم می‌خواست اون فقط حرف بزنه و من تماشاش کنم. با خودم گفتم کاش خانم اکرامی همین دختر جذاب باشه، قدش تا سر شونه من بود و اندامش لاغر و باربی طوری. شلوار جین آبی پاش بود و به جای مانتو یک پیراهن مردانه چهارخانه نارنجی و قرمز تنش بود. با اینکه پیراهنش سایز اور بود. اما گردی کوچیک سینه‌هاش از پشت پیراهن معلوم بود. این دختر در یک کلام دلربا بود. با اینکه من حتی از صحبت باهاش لذت می‌بردم و به چیز بیشتری فکر نمی‌کردم. اما به سختی می‌تونستم چشمم رو از بدنش بگیرم. مدام چشمم می‌افتاد رو لبای سرخش و چشمای عسلیش و دلم آب می‌شد.
توی شرکت همه همدیگرو به اسم صدا می‌زدن. عروسک زیبا و شیطونی که من عاشقش شده بودم اسمش سحر بود. و خانم اکرامی اسمش مهتاب بود. اصلا نمی‌خوام در مورد هیچ کدوم از افراد این شرکت صحبت کنم و سرتونو به درد بیارم. فقط می‌خوام از سحر بگم. اما بد نیست اسم مهتاب هم توی ذهنتون باشه چون داستان بعدیم در مورد مهتابه و در مورد یه ماجرای عجیب و باورنکردنی که بینمون اتفاق افتاد. بگذریم. سحر توی شرکت حجاب نداشت. خیلی راحت بود و یک تنه باعث زیبایی شرکت شده بود. طی یک ماه اولی که اونجا بودم کارم بیشتر از مهتاب به سحر گره می‌خورد (چون ادمین پیج‌هایی بود که شرکت باهاشون قرارداد داشت). سحر بهم از ایده‌هاش می‌گفت و از مسابقه‌هایی که می‌خواد برگزار کنه و من با مشورت مهتاب براش پست و استوری میزدم. روز به روز به عشق سحر می‌رفتم شرکت و یکی دوباری که فهمیدم مرخصی گرفته تا عصر که از شرکت برم بیرون اعصابم بهم می‌ریخت. دق می‌کردم اگه هر روز نمی‌دیدمش. لبخنداش، موهای فرفری نسبتا بلندش که حجیم بود و مثل عروسکاش می‌کرد، لب‌های معمولی اما سرخش. همه اینا دیوونم می‌کرد.
یکی از بزرگ‌ترین چالش‌هام تو شرکت این بود که نذارم سحر متوجه بشه من همش زیر چشمی نگاش می‌کنم. من و مهتاب کنار هم پشت میز می‌نشستیم و سحر روبه‌روی ما بود. وقتی چشمم بهش می‌افتاد بی‌اختیار میخکوب سینه‌های کوچولو و کمر باریکش می‌شدم. اما یک روز بالاخره کار دست خودم دادم. سحر همیشه با همون استایل میومد. یک پیراهن مردانه (هر روز هم رنگی متفاوت) به جای مانتو. و شلوار جین آبی کمرنگ یا پررنگ. اما اون روز با قیافه‌ای کاملا متفاوت اومد. پنجشنبه بود و آقای محسنیان از من و سحر خواهش کرده بیایم چون باید برای یکی از پیج‌هامون مسابقه می‌رفتیم و نمی‌شد به شنبه موکولش کنیم. وقتی صبح در زدم، خود محسنیان درو باز کرد و دیدم که سحر هنوز نیومده. محسنیان کارهای ضروری بهم گفت و بعدش رفت. نیم ساعتی تنها بودم و دیگه داشتم مطمئن می‌شدم که سحر نمیاد (چون همیشه زودتر از همه شرکت بود) که صدای زنگ در رو شنیدم. بدو رفتم سمت در و بازش کردم و فرشته کوچولوی شیطونم رو در لباس‌هایی دیدم که میخکوب شدم. شلوار سفید خیلی چسب (گمونم ساپورت بود)، یک تاپ مشکی با یک کت سفید اسپورت. چند لحظه‌ای با تعجب و حیرت نگاش کردم و یکدفعه به خودم اومدم و خجالت کشیدم. وقتی وارد شرکت شد گفت:
+خوبی سپهر جون؟ (همه رو با پسوند جون صدا می‌زد)
+مرسی سحر تو خوبی

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


اخش تا رفت تو یه جیغی زد و پرید جلو…بهش گفتم بخواب تا دردش کمتر باشه … اینو الکی گفتم میخواستم از زیرم در نره … خوابوندمش رو کاناپه و حالت داگی شد …کونشو دوباره یکم لیس زدموکسشو خوردم… کیرمو تنظیم کردم رو سوراخش و سرشو فشار دادم داخل … دوباره یه جیغی زد و سعی کرد با خوابیدن کیرمو از تو کونش در بیاره…منم همزمان باهاش خوابیدم و نزاشتم کیرم در بیاد … وقتی نشستم رو کونش تازه کیرم بیشتر رفت تو کونش و دیگه راه فرار نداشت واسه همین شروع کرد آخخخخ گفتن و قسم دادن که درش بیارم … خوابیدم روش و بهش گفتم تحمل کن الان تموم میشه … میدونستم که تو حموم کون خودشو با خیار باز کرده چون انگشتم راحت رفت تو کونش…ولی واقعا سایز کیرم هم از خیار هم از انگشتم بزرگتر بود واسه همین داشت کم کم اشکش در میومد … سرشو چرخوندمو شروع کردم ازش لب گرفتن و یواش یواش تلمبه زدنو شروع کردم … گاهی اوقات لبمو ول میکرد و میگفت اشکان درد دارم یواش و منم بی تفاوت داشتم تلمبه میزدم … دلم نمیخواست به این زودیا تموم بشه واسه همین یکم که کونش باز شد بهش گفتم بچرخ تا بتونم همزمان هم کونتو بکنم هم سینتو بخورم … وقتی چرخید پاهاشو دادم بالا و چشمم به کس صورتیش افتاد … بهش گفتم کی میشه این کصو کرد و رفتم لای کصش و زبونمو کردم توش … سرمو کشید عقب و گفت دیونه چکار میکنی من دخترم الان پردمو پاره میکنی … گفتم باشه زبون نمیکنم توش و شروع کردم کصشو خوردنو مک زدن …به حدی مست شده بود که سینه خودشو میمالید و لبشو گاز میگرفت نالش تو کل خونه پیچیده بود …چیزی که منو دیوونه خودش کرد این بود که وسط ناله هاش یهو گفت … منو بکن … کیر میخوام اشکان …لیس آخرمو زدمو تف تو دهنم جمع کردم انداختم رو کیرم و پاشو دادم بالا …یه تفم انداختم تو دستم و مالیدم به سوراخ کونش و کیرمو یه ضرب فرستادم داخل … جیغش رفت هوا و خودشو کشید بالا … گفت یواش اشکان …پاره شدم … کیرم که به آخرش رسید خوابیدم روش و سینشو خوردمو تلمبه زدنو شروع کردم… مدام میگفت بکن بکن بکن … بلند شدم و همزمان با کردنش کصشو مالیدم … ناله هاش بیشتر شده بود که یهو شروع کرد به لرزیدن … یه فکری به ذهنم رسید … بهش گفتم آبمو میخوری ؟؟؟ گفت نمیدونم … گفتم وقتی بهت گفتم تو فقط دهنتو باز کن …یه چند دقیقه ای بی حال زیرم افتاده بود و من داشتم بکوب تلمبه میزدم که بهش گفتم دهنتو باز کن و کیرمو کردم تو دهنش … شروع کرد به ساک زدن و همزمان آبم پاشید تو حلقش … تند تند مک میزد و قورتش میداد…تمام جونمو داشت می کشید تو دهنش که خوابیدم به بغل …هنوز کیرم تو دهنش بود که در آورد و اومد تو بقلم و لبمو گرفت تو دهنش و محکم بغلم کرد …بهش گفتم خوشمزه بود ؟؟؟ گفتم مگه میشه آب داداشیم بد مزه باشه … بعدش گفت کس من چطور بود ؟ گفتم خوشمزه ترین چیزی بود که تا حالا خورده بودم … کلی تو بغل هم لخت دراز کشیده بودیم … ازم سوال کرد یه چی بگم راستشو میگی ؟؟ گفتم مطمئن باش … گفت امیر آقا چجوری ترتیبتو داد ؟ چجوری مختو زد ؟ راست گفتی ازت آتو داره ؟ گفتم راستشو بگم نه خودم خواستم بهش بدم… تو استخر دستمالیم کرد بعدم ماساژم داد … خیلی خوشم اومد تا اینکه کم کم کیرمو مالوند و منم که لخت آماده بودم … دست کرد تو شرتم کیرمو گرفت و بعدم واسم ساک زد چند بار اینکارو میکرد تا کم کم رفت سراغ کونم و بعد چند وقت کونمو باز کرد … آیدا گفت وااای خیلی درد داره چجوری تحمل کردی آخه … من سایز تو رو نمیتونم تحمل کنم تو چجوری سایز امیر آقا رو تحمل میکنی؟ گفتم خب راه داره دیگه و خودش بلده ولی فقط اولش باید تحمل کنی …گفت اشکان تو دوست د

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


سحر و ماجرای روز پنجشنبه در شرکت
1402/03/28
#شرکت #همکار

با شروع کرونا کسب‌وکار من هم مثل خیلی از کارهای دیگه شکست خورد، هنوز پنج ماه نشده بود مغازمو راه انداخته بودم که موج کرونا راه افتاد و یک دفعه منو با خاک یکسان کرد. ضرر نکردم و هر طور بود جنس‌های مغازه رو با فروش به دوست و آشنا یا به صورت آنلاین در پیج اینستاگرامم آب کردم و اجاره مغازه و خسارت لغو قرارداد اجاره رو پرداخت و کار و تعطیل کردم. با اینکه خسارتی ندیدم اما پنج ماه از عمرم هدر رفته بود و تا چند وقت دل و دماغ انجام هیچ کار دیگه‌ای رو نداشتم. یک روز توی خونه نشسته بودم و داشتم آگهی‌های دیوار رو بالا و پایین میکردم تا چشمم خورد به آگهی «استخدام طراح گرافیک» و روش کلیک کردم. یک شرکت دیجیتال مارکتینگ بود که به یک طراح گرافیک مبتدی نیاز داشت تا واسه اینستاگرام پست و استوری طراحی کنه. با اینکه من یک طراح حرفه‌ای نبودم، اما چون زمان دانشگاه کارهای گرافیکی مجله و نشریه‌ای که دوستام راه‌انداخته بودن دستم بود، با خودم گفتم هرچی نباشه از پس طراحی برای اینستاگرام که بر میام دیگه. و به شماره‌ای که توی آگهی گذاشته بودن زنگ زدم.
+سلام من سپهر ایزدی هستم و برای آگهی استخدام طراح گرافیک‌تون تماس گرفتم.
++سلام، وقت‌تون بخیر، بسیار هم عالی، سابقه دارین؟
صدای لطیف و نازک دخترانه‌ای بود که صمیمیت توش موج می‌زد. ازون صداهایی که وقتی می‌شنوی نظرت جلب میشه و با خودت میگی حتما صاحبش یک فرشته یا یک عروسکه.
+اگر فعالیت توی مجله دانشگاه سابقه محسوب میشه، بله دارم. خوشحال می‌شم اگر بهم این فرصت رو بدین تا نمونه کارامو براتون ارسال کنم.
+بله حتما، به آیدی تلگرام همین شماره ارسال کنید تا بعد از بررسی باهاتون تماس بگیریم.
+ممنونم، خداحافظ
با این خانم خوش صدا خداحافظی کردم، اما در اصل این سلامی بود به زندگی جدیدم. چند ساعت بعد تماس گرفتن و ازم خواستن تا روز بعد برای مصاحبه برم اونجا
شرکت توی یکی از برج‌های قدیمی ساخت شهر بود. محله‌ای که برای اولین بار گذرم بهش می افتاد (به قول مادرم بچه خونگی بودم) و همه شهر رو نمی‌شناختم. برجی با راه‌روهای تو در تو و پر از دفترهای کوچیک که به نظر نمی‌رسید هیچ‌کدوم‌شون بیش از ۸۰ متر باشن. از روی تمام این عوامل حدس زدم که با شرکت کوچیکی طرف هستم. منطقی هم بود، احتمالا بودجه استخدام یک طرح حرفه‌ای رو نداشتن و برای همین نمونه‌های من رو قبول کرده بودن. وقتی به پلاک ۸۱ رسیدم و زنگ در رو زدم، مطمئن بودم که حقوق چندانی قرار نیست بگیرم. اما چاره‌ای نبود. کرونا به همه کسب‌وکارها ضربه زده بود و اوضاع همه مردم خراب بود. و برعکس، کسب‌وکارهای آنلاین رونق گرفته بودن و مردم اومده بودن سراغ فروش آنلاین. ته دلم به خودم گفتم حتی اگه حقوق خیلی کمی پیشنهاد دادن، قبولش می‌کنم تا از پس مخارجم بر بیایم و دوباره در یک فرصت مناسب، بعد از تموم شدن کرونا، مغازه خودم رو راه بندازم. کل شرکت شامل سه تا اتاق بود. که من وارد اونی شدم که روی درش زده بود واحد مدیریت. اتاق کوچکی بود که فقط یک مرد به نام آقای محسنیان توش نشسته بود. مصاحبه خوبی بود و حقوق پیشنهادی شم از چیزی که فکر می‌کردم قدری بیشتر بود (یکمی بیشتر از قانون کار). تازه بهم گفت که هر سه ماه با توجه به پیشرفتم حقوقم رو زیاد می‌کنه. به شرط اینکه خانم اکرامی که کارشناس ارشد گرافیکه، کارم رو تایید کنه. در نهایت همه شرایط رو پذیرفتم و قرار شد از روز بعدش برم اونجا.
صبح روز بعد ساعت ۸ صبح شرکت بودم. این بار در باز نبود و چند ضربه به در کوبیدم. صدای قدم‌هایی رو شنیدم و لبخندی روی لبم آوردم تا با روی خوش روز اول کار

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


ودش نیاورد و انگار نه انگار. حسابی مست بود. آخر شب نیم ساعتی همه نشسته بودیم. به جرأت سحر مست ترین فرد جمع بود. منم تلو تلو میخوردم و سیگار از رو لبم نمی‌افتاد اما کاملا می‌فهمیدم چه خبره و حالم دست خودم بود. وقتی کم کم همه شروع کردن به رفتن. سحر افتاده بود رو یه مبل دو نفره گوشه حال و به من می‌گفت:
+سپههررر جوووونم، سیگار می‌خوام
براش سیگار بردم و دادم بهش و افتادم کنارش
+خودت روشنششش کن
همین لحظه شادی اومد و گفت به نظرم سحر باید اینجا بمونه، نمی‌تونی اینطوری ببریش خونه شون. مامان باباش می‌کشنش
+خب اینطوری که بدتره، اگه نره خونه براش داستان نمی‌شه؟
+نه من اجازه‌شو گرفتم، گفتم تا صبح با دخترا بزن برقص داریم. مامانشم اوکی داده. راستش اگه خودتم بمونی خیلی خوب میشه. چون من نمی‌تونم حواسم به سحر باشه. خیلی خستم خودم دارم بیهوش میشم. سرمو به نشونه تایید تکون دادم و همون افکاری که احتمالا حدس میزنید توی سرم شروع کردن به رژه رفتن. آره، فرصتی پیش اومده بود که شب رو تا صبح با سحر باشم. شاید اگر مست نبودم به سکس با سحر فکر نمی‌کردم. اما توی اون شرایط، تنها چیزی که می‌خواستم همین بود. وقتی همه رفتن، شادی و دوست پسرش باهم رفتن تو اتاق پدر مادرش و شادی به من گفت بریم تو اتاق خودش. دست سحرو گرفتم و بردمش توی اتاق. تقریبا نمیتونست راه بره و از من آویزون شده بود و همش می‌افتاد روی زمین. برگشتم از توی پذیرایی و از توی آشپزخونه شون یکمی آبلیمو برداشتم و بردم دادم به سحر. ده دقیقه‌ای بیهوش افتاده بود تا اینکه گفت داره حالش بهم می‌خوره و کمکش کردم بره دستشویی. نیم ساعتی فقط حالش بهم می‌خورد اما وقتی اومد بیرون به کلی تغییر کرده بود. سایه هوش و عقل کمی برگشته بود به چشماش و می‌شد و صحبت‌هاش طبیعی شده بود. اما هنوزم مستی از سرش نپریده بود.
+سپهر جوووون. ببخشید.اذیتت کردمممم
+نه عزیزم این چه حرفیه خیلی هم عادیه. بیا بریم تو اتاق
بردمش تو اتاق و خوابوندمش روی تخت و نشستم روی مبل. حدس میزدم سریع خوابش ببره اما چشماش دوباره انرژی گرفته بود و فقط بدنش رو نمی‌تونست از خستگی تکون بده. بهش گفتم
+خیلی خوش گذشت امشب. مرسی که منو دعوت کردی.
+سپهر خیلی خوبی تو. اگه نبودی اینقدر به من خوش نمیگذشت. الانم بگیر بخواب خیلی خسته ای
+نه خوابم نمیاد.
+خوب شد نرفتم کتاب بخونم ها. نه بهتره بگم خوب شد اسنپ گیرت نیومد.
بلند خندید و گفت:
+آرررهه. میرفتی خونه که نمیتونستی با همچین دخترای خوشگلی برقصیییییی
+من فقط از رقص با تو لذت بردم. معرکه‌ای تو
وقتی حرف می‌زدیم خودمو بیش از چیزی که به نظر می‌رسید مست نشون می‌دادم. طوری که انگار خیلی بیشتر از اون مستم
+تو خیلی خوردی سپهررر. حالت بد نیست؟
+نه ، عادت دارم. خووووب خوووبم. خستم فقط
+بیا بخواب اینجا عزیزم.
اولین بار بود که می‌گفت عزیزم. و خب مشخص بود که هیچ قصدی نداره و از صمیمیته. بدون هیچ حرفی پاشدم و رفتم روی تخت کنارش دراز کشیدم. صدای نازک و دلربای سحر توی مستی فوق العاده سکسی بود. توی تخت شونه به شونه چسبیده بودیم و با اینکه تختش بزرگ بود اما راحت نبودیم. در ضمن توی اون شرایط با توجه به مستی و کارهایی که توی رقص با هم کرده بودیم هیچ شرمی بینمون وجود نداشت. به پهلو چرخیدم و دستمو انداختم رو بدنش و چشمامو بستم. سحر هم به سمت من چرخید صورتشو چسبوند به صورتم و محکم بغلم کرد. در یک لحظه، در این لحظه، با اینکه از قبل با بدن هم آشنا شده بودیم و تماس زیاد داشتیم و این بغل در برابر تماسهای قبلی وسط رقص چیزی نبود. اما یه نیروی نامرئی بینمون شکل گرفته

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


اتفاقی که خواهر کوچیکمو جنده کرد (۲)
1402/03/28
#خواهر #دنباله_دار

قسمت دوم
تونسته بودم بخاطر یه اتفاق کون خواهرمو فتح کنم … البته مجبور بودم وگرنه باید تا آخر عمر به خاطر کونی که به امیر آقا داده بودم ، بردگی خواهر کوچیکمو میکردم … اون روز هر جور بود تموم شد و آیدا تو خونه تا چند روز سعی میکرد باهام چشم تو چشم نشه …امیر آقا هم گفته بود بزار راحت باشه و مدام حالشو میپرسید …میگفت اون آبی که تو کونش رفته و عسلی که توش ریختیم کار خودشو میکنه و اوبنه اش میکنه … فقط بزار خودش بیاد سمتت که ازت زده نشه … منم گوش کرده بودم و کلا توبیخیالی سیر میکردم اما واقعا تمام فکرم به کس و کون آیدا بود …هنوزم ناله هاش تو گوشم بود … یه هفته ای شده بود و تک و توک تو خونه باهام حرف میزد و انگار کم کم با خودش و قضیه کنار داشت میومد …تصمیم گرفته بودم راجع به سکسمون وارد صحبت بشم اما به گفته امیر آقا آهسته و یواش واسه همین تو تلگرام به آیدا پیام دادم خوبی ؟ خوند اما جواب نداد یکم طول کشید تا اینکه واسم زد هنوز باورم نمیشه ما با هم سکس کردیم …بهش گفتم یه چرخ تو اینترنت بزن … خیلیا هستن که اینکارو میکنن … حتی رابطشون بهترم شده و دیگه سراغ دوست دختر یا دوس پسر دیگه نمیرن …بخاطر اینکه خواهر یا برادرشون دیگه دم دسته و بی خودی خودشون رو به خطر نمی اندازن بعدشم ما فقط خواستیم یک بار امتحان کنیم و همه چیزو فراموش کنیم کلی واسش رو منبر رفتم و از احساسات گرفته تا روابط واسش حرف زدم … اونم خیلی کوتاه جوابمو میداد…گفت من روم نمیشه نگات کنم … منم نذاشتم حرفشو کامل کنه گفتم بجاش من عاشقت شدم نه برای سکس بخاطر همه چیزت و بهش گفتم انقدری که الان حاضرم بدون اینکه ازم آتو داشته باشی نوکریتو کنم … تونسته بودم تقریبا دوباره مخشو بزنم که عادی باشه… تو خونه قرار بود ما ساعتها مثل همیشه تنها باشیم و من باید برای لحظه به لحظه ش برنامه میریختم و از این فرصت خوب استفاده میکردم … بهش گفتم الانم دلم میخواد بیای پیشم و محکم بغلت کنم … گفت فعلا روم نمیشه و بزار همینجوری پیش بریم … یکی دو روزی از چتمون گذشت و تو این دوروز تک و توک بهش پیام میدادم و کلیپ های عاشقانه و خنده دار واسش میفرستادم تا اینکه یخش تقریبا باز شد … امیر آقا گفت اون حرکتی که زدی داره کار میکنه … و مدام پیگیر آیدا بود … دلش میخواست بخورتش و دلش واسه اون کس و کون صورتی کوچولوش تنگ شده بود بابام اومده بود و تقریبا ما باید رو حالت معمولی می رفتیم جلو که هیچ شکی نکنه … هنوز دو روز مونده بود که بابام برگرده سرکارش آیدا بهم پیام داد تو دلم آشوبه و کلا نمیدونم چم شده … منم پیام دادم لابد دلت واسه بغل داداشیت تنگ شده … بیا تو اتاقم تا سفت بغلت کنم … اونم به خنده گفت تو خطرناکی نمیشه … گفتم قرار شد اون اتفاق یبار پیش بیاد و همه چیز تموم شد دیگه … الانم من همون داداشتم فقط دیگه تو تموم جونمی … یه استیکر خنده گذاشتم و نوشتم نکنه دلت بغل کردن احمد آقا رو میخواد ناقلااااا… گفت اون که عمرا …گفتم چرااا … گفت مگه ندیدی چی گذاشته بود کنار واسم … از حرفش حسابی تعجب کردم … این اولین حرف سکسی بود که بعد از سکسمون داشت میگفت و واقعا عسل و آب منی داشت کار میکرد و خواهرمو اوبنه کرده بود بهش گفتم …اون که حسابی دیوونه شده و هر روز سراغتو میگیره و حاضره هرکاری واست بکنه …از حرف طفره رفت و بحثمون تموم شد
دو روز به سختی گذشت و دیگه منو آیدا با هم چشم تو چشم میشدیم و حتی گاهی نگاهمون بهم گیر میکرد … بابام برگشت سر کارش و مامانم صبح رفت سرکار… صبح آروم در اتاق آیدا رو باز کردم … خوابیده بود مث یه عروسک … دلم میخواست برم رو تخت کن

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


ه تو دهنش. دستشو برداشت و کمی خودشو کشید بالا و گفت: اینطوری نمیشه. دستاشو گذاشت دو طرف بدنم و دوباره کیرمو کرد تو دهنش. تقریبا همه‌شو کرده بود تو دهنش و داشت زور به حلقش میومد که دستمو گذاشتم رو سرش و سرشو فشار دادم پایین. یه لحظه خودشو کشید عقب و زور به حلق اومد. خم شدم بالا و موهاشو با دستم گرفتم و دوباره بردمش رو کیرم. با دو دست موهاشو گرفته بودم کیرمو فشار می‌دادم تو دهنش. مشخص بود اذیته اما نمی‌خواست کم بیاره و مخالفتی نمی‌کرد. تحملم تموم شد. کونشو می‌خواستم. چون دیدم طرفدار سکس هارده به پشت خوابوندمش روی تخت. شلوار و شرتش رو باهم کشیدم پاییم و سرمو بردم لای پاش. کونش چسبید به صورتم. از زیر کسش تا لای خط کونش رو یه لیس محکم زدم که جیغش رفت هوا. کامل شلوارشو از پاش دراوردم و یکم با دستم کون سفید و ژله‌ای شو مالیدم. اصلا به این هیکل و بدن نمی‌خورد که اینقدر نرم باشه. چون لاغر بود فکر میکردم بندش استخونیه اما به شدت نرم بود. مخصوصا کونش که شاید حتی از ژله‌هم نرم تر بود. از کون بزرگ بدم میاد. کون سحر نسبت به بدنش بزرگ بود و سایز غیر عادی نداشت برای همین خیلی خوش فرم و جذاب بود. همون اندازه ای که دوست داشتم. کیرمو با دست گرفتم و دادمش لای پاش تا از کسش خیس بشه و با همین حرکت باز جیغ کشید و یه دفعه سرشو برگردوند و گفت کسمو خیس تر کن. گفتم: با کست کار ندارم. یه دفعه چرخید و گفت و من کیرتو تو کسم می‌خوام. تو چشماش استرس میدیدم. گفتم بعدا به کستم می‌رسم و به زور چرخوندمش. هرچند مقاومت نکرد و دل می‌خواست اما فک نمیکرد بخوام از کون بکنمش. کیرمو گذاشتم لای لپای کونش و عقب جلو کردم . که نالش باز بلند شد. با صدای لوس و ملیحش گفت: سپهر جونم آروم. من تا حالا کون ندادم. گفتم باشه خیالت راحت.
سوراخشو خیس کردم و سر کیرمو فشار دادم تو. کونش واقعا تنگ و نرم بود. یه کمی خودشو سفت کرد ولی اصلا جیغ نزد. مشخص بود زیاد دردش نگرفته. یکم دیگه کیرمو فشار دادم که یه دفعه نفسشو حبس کرد و گفت: وای سپهر آروم تو رو خدا شروع کردم آروم آروم عقب و جلو کردن کیرم. اونقدری میکشیدم بیرون که فقط سرش تو بمونه و وقتی آروم میدادم تو فقط تا نصفه می‌بردم. مطمئن بودم خودشم تعجب کرده چون گویا انتظار درد بیشتری داشت. فقط کمی آخ و اوخ میکرد اما کونشو دیگه تقریبا شل کرده بود. منم که داشت ابم میومد. کیرمو کشیدم بیرون تا یکم استراحت کنم. یکم دیگه سوراخشو تفی کردم و این بار کیرمو تا ته کردم تو. هرچقدر سعی کرد جیغ نزنه نتونست و یه آخ بلند گفت. کیرمو چنان کرده بودم تو کونش که تخمام می‌خورد روی کسش و نرمی کونش رو با تنم حس می‌کردم. هر تلمبه‌ای که می‌زدم که یه آخ کوچیک می‌کشید تا اینکه دیدم دیگه طاقت نداره و درش آوردم. نزدیک بود آبم بیاد و دلم میخواست بازم کونشو بکنم. خوابیدم رو تنش و گفتم می‌خوری تا بیاد؟ گفت کونمو بکن. فهمیدم آخ و اوخش چندانم از روی درد نبوده. یا حداقل این درد کم رو دوست داشته. چرخوندمش و یکم لب گرفتم و این بار خواستم از جلو بکنم تو کونش. پاهاشو با دستم دادم بالا کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش و تا نصفه کردم تو. چشماشو بست و چهره‌شو در هم کشیده بود اما و دستاشو گذاشتو بود رو شکمم و به عقب هولم می‌داد اما وقتی متوقف می‌شد بهم اشاره می‌کرد ادامه بدم. منم دیگه داشت آبم میومد و همه کیرمو کردم تو چند تا تلمبه محکم زدم تو کونش تا اینکه دیدم آبم داره میاد. سریع کشیدم بیرون و همشو ریختم روی تنش. آبم با فشار میزد بیرون و بیش از هر باری بود که تو زندگیم دیده بودم. نصفش ریخت روی صورتش و دیدم د

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


بغلی بازم وقتی رفتم پایین کسی نبود همون اولین ردیف نشستم تو فکر پاهای نرم و کوچیکی بودم که چند لحظه پیش لای رونم داشت فشار می خورد پسره وزن سبکی ام داشت
بدنش نرم و باریک بود ولی کون تپلی داشت درد لگد رو یادم رفت دوست داشتم فقط خودشو بهم بده دردش اشکال نداره همین طوری داشتم بیرونو نگاه می کردم که یهو حس کردم یه کسی نشست کنارم
انقدر نزدیک بهم که چسبید بهم برگشتم جفت اون پسر شیطونا بودن چشام برق زد یه لحظه
یکیشون سریع گفت… دو می گیریم جفتمون میایم یه لحظه کیرم درجا راست شد و تو ذهنم دل تو دلم نبود این دوتا هلو رو بریزم رو هم و یه دل سیر یه دفعه حال کنم
گفتم… باشه قبول
گفت… جات کجاست؟
یکم فکر کردم ببینم میشه این دوتا تخس رو ببرم خونه ام ؟
ترسیدم ببرم خونه و گفتم… گاراژ دوستم
اون یکی گفت… چقدر فاصله داره تا ایستگاه کرج؟
گفتم… ده دقیقه
گفت… گوشی داری ؟
گفتم… آره
گفت… میتونی کارت به کارت کنی؟
گفتم… آره
گفت… بزن پولو همین الان بریم
منم چشمام گرد شد دستام می‌لرزید از خوشحالی گفتم… نه نصف اول نصف بعد کار
انقدر چک و چونه زدم تا قبول کردن اون یکی که وایستاده بود و نگران نگاه می کرد آروم ازم پرسید… اذیتمون نمیکنی؟ دستشو کشیدم تو بغلم و بدن کوچیکشو بغلم گرفتم و گفتم… عاشقتونم بچه‌ها چرا باید اذیتتون کنم… کاری میکنم خوشتون بیاد راستی کسی نگرانتون‌ نشه؟! اون یکی گفت… تو به اینا کاری نداشته باش… یکم پررو بود این یکی ولی انقدر دوستشون داشتم که دلم نمیومد بد رفتاری کنم باهاشون… میدونستم این پسرهای فروشنده تو مترو اکثرا کونی ان چند بار تعریفشونو شنیده بودم
زنگ زدم رفیقم … گاراژ ضایعاتی داشتن تو کلاک (نزدیک پل که از روی رودخونه پارک چمران رد میشه -که منو دوستم چند بار دختر جنده بردیم اونجا) اوکی کردم بهش گفتم دوست دخترمه و گفت… من بابامو میفرستم خونه خودمم میرم رسیدی خبر بده بهم… وایستادیم تا رسیدیم کرج
سرپا وایستادن واسم سخت بود کیرم سیخ سیخ بود از دم ایستگاه تا گاراژ اسنپ گرفتم
ساعت ۱۲ رسیدیم با بچه ها تا رسیدیم کلی با همدیگه آشنا شدیم یکی اسمش ایلیا بود و 18 سالش بود اون یکی که خوشگل تر و خوردنی تر بود متین بود و تازه 18 سالش شده بود جفتشون سنی نداشتن ولی حسابی وارد بودن تو کار و من اون لحظه باورم نمی شد دوتا به چشم من جوون این کارا ازشون بر بیاد! رفتیم دم در … همسایه های گاراژ کلا دو تا خونه ویلایی پر از درخت بودن … دیگه سگ پر نمی زد هوا زیاد سرد نبود.‌. زمین خاکی جلو در خیس و گلی بود پیام دادم رفیقم… گفت… اوکیه من رفتم نیستم برو تو تا صبح ساعت شیش که بابام میاد بهت خبر میدم… در قفل نبود از زیر میله پشتی در رو آروم آروم بردم بالا در که آزاد شد یکم کشیدم جلو میله که افتاد هل دادم و باز شد در محوطه رو بستم… یه اتاق مانند داشتن که فرش داشت و تخت و میز توش بود واسه کسی که شب میموند اونجا و داخلش بخاری روشن بود و گرم بود به محض بسته شدن در قفلش کردمو دست ایلیا رو گرفتم و بردم وسط اتاق کاپشنشو درآوردم با کفش اومدیم داخل که اگه یه درصد کسی اومد داخل فرصت بیرون رفتن از پنجره پشت اتاقو داشته باشیم…
کفشاشونو درآوردم پاهای بچگونه ولی سیاه و کثیف داشتن ته اتاق سرویس بهداشتی داشت
گفتم… بچه ها برید دستشویی بشورید خودتونو رفتن دو نفری داخل و صدای ورجه وورجه و خندیدناشون دلمو میبرد رفتم در دستشویی رو باز کردم دست و پاهاشونو شسته بودن
جفتشونو از کمر بغل کردم و بردم و انداختم رو تخت انگار نه انگار میخواستم بکنمشون هرهر شوخی و خنده شلوار ایلیا رو کشیدم پایین تا زانوهاش شورت پاش نبو

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


د وااااااییییی باور کردنش سخت بود دوتا هلوی سفید و بچگونه که آدم میخواست گازشون بگیره! افتادم روش و شروع کردم خوردن . لیسیدن کونش اونم هی وول می خورد چه پاهایی داشت! باورنکردنی رونای نرم و سفیددد درحدی که میخوردیش قرمز میشد زبونمو لای رونش می کشیدم و زیر خایه هاشو میلیسیدم پیرهنشو دادم بالا و عین تیشرت از سرش درآوردم لباساش یکم بو میداد ولی بدنش تمیز بود و انقدر سفید و خوشگل بود که میشد پرستیدش افتادم روش و شروع به لذت بردن و لیسیدن بدن سفیدش شلوارشو کامل درآوردم و پرت کردم پایین تخت ایلیا لخت لخت مادرزاد جلوم خوابیده بود مگه میشد دست کشید از کونش! تشنه ی لیسیدن رونش شدم رفتم سراغ خوشگل تره متین این بار ایلیا هم کمکم می کرد با هم شلوار و لباس های متینو کندیم دو تا نوجوون سفید جلوم لخت بودن تیشرتمو درآوردم
خوابیدم روشون پوست بدنم با پوستشون تماس داشت خیلی لطیف و صاف و نرم کیرمو رو کون لخت برآمده شون میمالیدم کمر باریک کون گنده دیگه نمیشد تحمل کرد سریع بلند شدم کمربند و دکمه های شلوارمو باز کردم کشیدم پایین و دوتا پسرا رو نشوندم جلو پام یکم دادم کیرمو بوس و لیس مالی کردن تا حسابی حشری شدم و کیرم گنده شد متینو دمر کردم رو تخت یه بالش انداختم زیرش که کونش بالا بیاد وای وای وای چی می‌دیدم خواب بودم یا بیدار! پسر سفید هولو با کون لخت و سفیدش جلوم دمر بود و قرار بود من بکنمشون رفتم روش و کیرمو لای کونش میزون کردم
یه تف انداختم رو سوراخ صورتیش یکم فشار دادم تنگ بود ولی راحت می‌رفت توش
عجیب بود صداش در نمی اومد پسره تا حدودا نصف کیرم تو کون تنگش بود ولی جیکش در نمی اومد … البته ماهیچه های بدنش هی منقبض می شد و سفت میکرد خودشو که متوجه می‌شدم واسش شدیداً درد ناکه ولی اینکه جیغ نمی زد به نظرم میومد قبلاً دوسه بار ترتیب این ها قبل از من داده شده که اینقدر راحت خوابیده زیرم و بهم داره کون میده منم دیدم صداش در نمیاد دیگه کیرمو تا ته کردم توش و خوابیدم رو پشتش کیرم گرمای بدنشو که داخل کون داغش حس میکرد حشری تر میشد
اولش آروم آروم میکردم یکم که آب انداخت و کونش نرم و گشاد تر شد تند تند میزدم و واقعا کردن کونش لذت باورنکردنی داشت کمرشو بغل کردم انقدر حال میداد که ۲۰ تا نمیشد تو کونش تلمبه زد و سریع به مرز ارضا شدن می‌رسیدم و می‌کشیدم بیرون چندین بار تند تند کردم و دیگه نمیشد ازش دست بکشم بلند شدم از روش و به پهلوش کردم خم شدم کونشو خوردم و لاش تف ریختم
یه پاشو دادم بالا رو پای زیریش زانوشو خم کردم خیلی حال میکنم پسر ها رو اینطوری بکنم
کیرم دادم لای کونش و فشار دادم تا دم مثانه ام تو کونش لیز خورد واااای یه دستم رو رونش بود یه دستم رو پهلوش تلمبه هام فضایی حال میداد بهم رونشو چنگ می زدم اونم ناله های شهوت انگیز می کرد موهاشو نوازش می کردم خم شدم لپشو بوسیدم و تشکر کردم بابت حالی که داشت بهم می داد چند بار به سرم زد نکشم بیرون تا آبم بیاد از بس حال میداد ولی دلم میخواست با ایلیا هم حال کنم چون به نظرم کوچیک تر بود … خیلی بیشتر می‌توانست بهم حال بده کشیدم بیرون … عطر کون پسر اتاقو پر کرده بود خم شدم کونشو گاز گرفتم ناله کرد یه سیلی زدم لای پاش به شوخی رونشو نیشگون گرفتم خوابیدم رو تخت و جفتشون رو کشوندم سمت کیرم یکم با دستای خوشگلشون به کیرم حال دادن عین تیر برق که شد ایلیا رو بردم روش و قرار شد بشینه روش و بالا و پایین کنه خودشو اونم هرچی بدبخت میخواست بشینه کونش خیلی کوچیک بود از زیرش سر می خورد آخرش دیگه دیوونه ام کرد خودم لگنشو گرفتم محکم کله کیرمو کردم توش که

💦Dastan kade🤫

22 Oct, 05:45


دوتا کیس تو مترو
1402/03/27
#اولین_سکس #آنال #خاطرات_نوجوانی

سلام…
این ماجرا مال چند سال پیشه که همون موقع چند روز بعدش شروع کردم نوشتنش…
از سرکار برمیگشتم ساعت ۱۰ و نیم شب بود تو قطار بین شهری مترو معمولاً چون خسته بودم همیشه می خوابیدم تا ایستگاه کرج اون شب بیرون بارون میومد گوشیمم کلا ۷ درصد شارژ داشت که نگه داشته بودم اسنپ بگیرم برم خونه ایستگاه وردآورد بود و هنوز چندتا ایستگاه تا کرج داشتم خونه ام تو حسین آباد کرج بود من تنها زندگی می کنم اما از خانواده ام زیاد دور نیستم پدرم فردیس خونه داره ۱۹ سالمه دانشجوی رشته ی کامپیوتر نرم افزار از نظر قیافه ای بد نیستم یه ظاهر معمولی رو به خوب دارم پوست سبزه موها و چشمای مشکی مایل به خرمایی ولی قدم بلنده نسبت به هم سنام میانگین قدی بلندی دارم وزنم حدود ۷۰ و لاغر اندام هستم کارم تهرانه تو یه مجتمع تجاری تو شهرک اکباتان
هر روز صبح ساعت ۱۰ میرم تا ساعت ۷ و نیم شب تو یه مغازه به عنوان فروشنده فرش با یکی از دوستام به اسم مهدی کار میکردم صاحب کارام سه تا برادرن که آدمای خوبی ان اون شب با مهدی رفته بودیم فرش رو تو خونه مشتری پرو کنیم معمولا وقتی که مشتری چند تا فرش رو می‌خرید ماها مسئول بودیم که اون فرش رو تا تو خونه اش ببریم موقع برگشت ترافیک شد و خیلی دیر وقت من به مترو رسیدم مهدی با ماشینش رفت و منم سوار آخرین قطار به سمت کرج شدم معمولا چون عادت دارم تنها و راحت بشینم و بخوابم تو قطار میرم طبقه پایین اون شب تو واگنی که من نشسته بودم کسی نبود طبقه پایینش خالی خالی فقط من بودم که ردیف فکر کنم چهارم نشسته بودم
همینطوری تو خودم بودم که صدای دوتا بچه اومد که باهم شوخی میکردن صدا نزدیک تر شد
تا اینکه دوتا پسر رو دیدم که دنبال همدیگه میامدن 17 -18 سال حدودا ولی تو مترو فروشندگی می کردن یکیشون یه بسته آدامس دستش بود منو که دیدن اومدن سمتم منم به ناچار مجبور بودم وایسم خیلی پررو نشستن کنارم و یکیشون که قیافه ی نازی ام داشت دستاشو گذاشت رو رون پام و با التماس اصرار می کردن که ازشون آدامس بخرم منم اصرار که نمی خوام…
من شدید به پسر علاقه داشتم جفتشونم خوشگل بودن خدایی نسبت به بقیه فروشنده های تو مترو
هم سر و صورت سفید داشتن هم خوش اندام و تمیز بودن انقدر دست مالیدن به پاهام و بدنم که حس شهوت تو بدنم گر گرفت اونی که سرپا وایستاده بود همش تو حرف این یکی می‌پرید که یهو برگشت بهش گفت… کونی کس ننت بسه بزار ببینه چی دارم میگم یه لحظه وقتی حرفهای رکیک و فحش که بهم دیگه میزدنو شنیدم بدم نیومد بهشون یه پیشنهادی بدم آروم گفتم… بچه ها همه آدامساتون رو میخرم خوشحال شدنو یکیشون جلدی نشست رو زانوم منم دست انداختم دور شکمش و یکم کشیدمش جلو تر و پاهاشو لای پاهام گرفتم یکم گوشه ی کاپشنشو دادم بالا پوست سفید بدنش که معلوم شد دستمو چسبوندم بهش و گفتم… بچه ها یه تومنم میدم یه شب باهم باشیم …!
قلبم می‌لرزید که این چی بود من به اینا گفتم سرم عرق کرد یه لحظه…
پسره که تو بغلم بود پاهاش خیلی نرم و کوچیک بود و حشرمو بیشتر میکرد اونم یهو ترسید وقتی اینو ازم شنید و خواست خودشو از بغلم دربیاره که دستمو دورش حلقه کردم و بیشتر کشیدمش جلو که رونش خورد به کیرم گفت… چیکار کنیم؟ لباشو بوسیدم گفتم… یه حالی امشب یکیتون بهم بده دیگه خیلی خوشگلین بچه ها عاشقتون شدم اون یکی که کنارم بود زد رو پامو و دست دوستشو کشید و از رو پام بلندش کرد و یه لگد زد به زانوم چند تا فحش بهم دادن و سریع رفتن یه نصفه حالی کردم کیرمو درست کردم تو شلوارم از سر و صدایی که شده بود حس کردم آبروم رفته و سریع ایستگاه گرمدره پیاده شدم رفتم واگن

3,637

subscribers

8

photos

188

videos